اندیشه علیت و جنبه معرفت شناختی آن
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
درباره هر تصور، تصدیق و استدلالی، از دیدگاههای مختلفی میتوانیم نظر کنیم، از قبیل: دیدگاه منطقی، فلسفی، معرفتشناختی، تاریخی و روانشناختی.همین طور در مورد اشیاء و امور خارجی، میتوانیم با عینکهای متعددی بدانها نگاه کنیم، از قبیل:نظر ریاضی، تجربی، فلسفی، معرفت شناختی و روانشناختی(در رابطه اشیاء با ما)و تاریخی.
اما هیچگاه«نمیتوانیم»در بررسی یک موضوع، در یک زمان، همه این دیدگاهها را مد نظر قرار داده و بر اساس آنها به موضوع مورد نظر خود پرداخته و سپس در مورد آن داوری کنیم.حتی گاهی اساسا «نمیتوانیم»به یک موضوع از دیدگاه خاصی نظر کرده و آن را ارزیابی کنیم، یعنی ذات موضوع و کیفیت وجودی آن، از قرار گرفتن در قالب دیدگاه ما ابا دارد.مثلا نمیتوان نظر کمّی هندسی، به یک موجود مجرد محض، نمود.و یا گاهی ما نمیخواهیم دیدگاهی را مد نظر قرار دهیم.ممکن است در بررسی پدیده یا موضوعی تنها به دیدگاه خاصی نظر داشته باشیم و تنها با یک عینک به موضوع بنگریم. مثلا به پدیده«حرکت»تنها از جهت فیزیکی و تجربی نظر کنیم.در این حالت خود نوع سؤال و مسألهای که در رابطه با موضوع پیدا شده است، تعیینکننده نوع عینک و تعداد عینکها و دیدگاههایی خواهد بود که باید اختیار کنیم.
موضوعی که درصدد تحقیق آن میباشیم در سه حوزه فلسفی، تاریخی و معرفت شناختی مورد اشاره و تحقیق قرار میگیرد.یعنی از موضوع خاصی به نام علیت سه سؤال فلسفی، تاریخی و معرفتی نموده و به پاسخ مجمل یا مفصل آنها پرداختهایم.آنچه بیشتر در این نوشتار مد نظر میباشد، بحث تاریخی و سپس بحث معرفت شناختی است.
الف-بحث فلسفی
در این مقام درصدد آن هستیم تا ببینیم که جایگاه و اهمیت اصل علیت و مباحث مربوط به آن در حوزه فلسفه کجاست و چیست؟
1-جایگاه بحث علیت:بحث علیت یکی از مباحث فلسفی به شمار میآید.از جمله تقسیمات اولیه که برای وجود انجام میدهند، عبارت از تقسیم وجود به علت و یا معلول است.این بحث را جزو مسائل درجه اول فلسفه که چندین بحث اساسی و ارزشمند از آن منشعب میشود، به شمار آوردهاند. (1) دار وجود، خارج از یکی از این دو مقوله نیست، یا علت است یا معلول.
2-اهمیت بحث علیت:بحث علیت رکن اساسی بحثهای فلسفی را تشکیل میدهد و بیشتر مباحث فلسفی از آن متأثرند.و شاید بتوان گفت که از لحاظ سبقت و قدمت، اولین مسألهای است که فکر بشر را به خود متوجه ساخته و او را به تفکر و اندیشه برای کشف معمای هستی وادار کرده است.اساسا مهمترین عاملی که انسان را در مجرای تفکر میاندازد همانا ادراک قانون کلی علیت و معلولیت است. (2)
عمق و نفوذ و اهمیت این بحث به قدری است که در قرون گذشته فلسفه را«علم علل»مینامیدند. (3) در عظمت تأثیر آن همین بس که گفته میشود: قانون علیت از پایههایی است که اگر متزلزل شود، فلسفه زیر و رو میشود و به عقیده فلاسفه، قانون علیت یکی از ارکان عمومی است که اگر آن را متزلزل فرض کنیم دیگر علم بطور کلی بیمعناست. (4)
از جهت دیگر، بحث در این مورد آنگاه بیشتر اهمیت مییابد که بدانیم بحث علیت از داغترین و گستردهترین بحثها در فیزیک جدید بشمار میآید. علیت در این حوزه تنها برای حوادث ماکروسکوپی صادق فرض میشود و مشاهدات علمی صدق علیت را در مورد امور میکروسکوپی زیر سئوال برده است و همین کار باعث برانگیختن بحثهای علمی و فلسفی گستردهای شده است. (5)
خلاصه علیت مبحثی است که هر موضعگیری خاصی در حیطه آن انجام بگیرد، دیدگاه ما رد در بسیاری از موارد تحت تأثیر قرار خواهد داد و نتایج شگرفی به دنبال خواهد آورد.
ب-بحث تاریخی
در این مرحله سعی بر این است تا مروری بر اندیشه و تصور علیت، در گذر تاریخ داشته باشیم.پیدایش این اندیشه و سیر تحول آن در دورههای مختلف تاریخ بشری بطور اختصار چنین است:
1-علیت نزد اقوام ابتدایی
میگویند:بشر اولیه که اطلاعاتش برای توجیه حوادث طبیعت کافی نبود، با ارباب انواع و ارواح خبیثه و طیب حوادث جهان را توجیه میکرد.خود این مطلب گواه بر این است که ادراک کلی قانون علیت در ذهن بشر بوده و نمیتوانسته حوادث را بلا سبب فرض کند و با صدفه و اتفاق توجیه نماید. منتهای امر چون حقیقت را نمیدیده و نمییافته، ره افسانه میزده است. (6)
پس میتوان گفت:نظریههای فلسفی درباره علیت، خود از نظریههای ماقبل فلسفی نشأت گرفته است، یعنی از اعتقادات دینی و اساطیری.به عبارت دیگر، تصور مهمی که ساحران از قوه و نیروی نهانی داشتند -نظیر آنچه در اعتقاد به«مانا»وجود دارد و«فریزر»و «دورکم»و«موس»آن را توصیف و تشریح کردهاند- شاید بتوان یکی از منابع صور اولیه تصور علیت بشمار آورد.زیرا اگر انسان ابتدایی، برای یافتن علل و موجبات حوادث و امور متوسل به خدایان شده است، در نتیجه نوعی استدلال یا نوعی احساس علیت بوده است. (7)
در ریشهدار بودن و احساس علیت در تاریخ، همین بس که متفکری مانند اگوست کنت سیر اندیشه و تاریخ تفکر بشری را بر اساس درک رابطه علّی میان امور متفاوت ترسیم میکند.از نظر او با تغییر متعلق «علت»از خدایان و ارواح به ذات اشیاء و آنگاه به امور مشاهدهپذیر و تجربی، دورههای فکری بشر نیز عوض میشود. (8) و در همین تقسیمبندی هم تلویحا به نوع دریافت علیت از طرف انسانهایی ابتدایی اشاره مینماید.
2-علیت در یونان
الف-یونان قبل از فلاسفه کلاسیک و رسمی: (9) در یونان باستان، از همان اوایل در فوق خدایان، نیرویی تصور میشده است به نام«سرشت»که آن را نه فقط حاکم بر حوادث، بلکه حاکم بر خدایان نیز میپنداشتهاند.
در تفکر اساطیری، خشم خدایان، علت عصیان و عدم اطاعت انسان شمرده شده است، عصیانی که یونانیان آن را ubris(خشم ناشی از غرور قدرت) مینامیدهاند و منظورشان این بوده که انسان نمیخواهد به جای خود در عالم اکتفا کند، و همین عصیان و عدم اطاعت نیز ناشی از جهالت انسان به حساب میآمده است.
به نظر آنان ضربههای سرنوشت خود عللی دارد، و حتی افعال سرنوشت نیز به میانجی علل انجام میگیرد.بدون شک، در این حد هنوز مفهوم علیت به معنای دقیق علمی مطرح نبوده است.در این تصور علیت که در اعتقاد به سرنوشت مندرج است، نه هنوز تصور کلیت دیده میشود، و نه تصور استمرار سلسله امور، و نه تصور تساوی علت و معلول، و نه تمام آن اوصافی که دانشمندان برای علیت من حیثهی، اصلی دانستهاند.اما با این حال، به هر طریق تصور نوعی تعاقب و توالی امور و اجتنانناپذیری این تعاقب و توالی، حاصل شده است.و همین به نظر برخی از فلاسفه، حداقل، خود مقولهای است از علیت.
بر اساس تصور سرنوشت است که بهتر میتوان منشأ تصور علیت را به نحوی که مورد نظر «انا کسیماندروس»بوده است، فهمید، بخصوص موقعی که او این قول را بیان میدارد که هر امری بر طبق سرنوشت روی میدهد.اما طبیعتا این نوع ضرورت کلی، از آنچه امروز علیت خوانده میشود، هنوز بسیار دور است.
به نظر میرسد که قائلان به جزء لا یتجزا تصور بسیار روشنی از علیت داشتهاند.اغلب گفته میشود که این گروه اهمیت فوق العادهای به تصور صدفه و تصادف میدادهاند و شاید برای آنها، عالم من حیث المجموع، مخلوق یک تصادف بوده است.اما فلاسفهای چون دموکرتیرس، حوادث را از هم گیسخته نمیانگاشتند، بلکه جهت عقلی هر امری را بر اساس مبانیی که خاص حوادث است، یعنی بر اساس«ضرورت»میدانستهاند.به عقیده اولین متفکران قائل به جزء لا یتجزاء از لحظهای که عالم به عرصه وجود آمده، همه امور مطابق قوانین روی داده است.
ب-یونان بعد از ظهور فلاسفه کلاسیک و رسمی: (10)
در محاوره«فیدون»نگاشته افلاطون، سقراط بیان میدارد که روزی کتابی از اناکساگوارس درباره طبیعت به دستش رسیده و در آن چنین خوانده است که nous(عقل)به تمام امور نظم میبخشد.او متوجه شده که نظر اناکساگوارس چنین است که فقط با توسل به علل مکانیکی، امور را تبیین نماید.ولی سقراط این تبیین را نمیپذیرد و در مقابل آن، نظریه غائیت را که بر مبنای دریافتی از اراده خود به آن پی برده، مطرح ساخته است.اراده و خواست انسان منشأ صدور افعال است که امر مکانیکی نمیباشد و چنین نیست که عضلات او از اطاعتش سرباز زنند. پس ما علل غایی را در خود در مییابیم.یعنی من فعلی انجام میدهم که متوجه غایتی باشد.
افلاطون علل غایی را برای تبیین امور کافی نمیداند و علل صوری را نیز معتقد میشود.مثل افلاطونی به منزله علل صوری اشیاء هستند.او به تصور علت اهمیت میدهد و شناخت علمی را ناشی از استدلال علّی میداند.در محاوره فیلبوس تأکید شده:هر امری که دستخوش صیرورت قرار میگیرد، ضرورتا از علتی ناشی میشود.اولین بار در فلسفه ارسطوست که میتوان نظریه خاصی را درباره علت مشاهده کرد.ارسطو چهار علت تشخیص میدهد. علت مادی، صوری، فاعلی و غایی.
رواقیان درباره تأثیر Logos(عقل)اصرار میورزند و مانند ارسطو قائلند به اینکه علت به ماده صورت میدهد.ایشان معتقد بودند که ه رچیز در جهان مربوط و وابسته به کلیه امور دیگر است، و نیز میگفتند هیچ چیز از نیستی به هستی نمیآید.
3-علیت در قرون وسطی
الف-دوره اول:این دوره، زمان تسلط آراء آگوستین است.درست است که از زمان اگوستین (354-430)تا تجدید حیات ارسطویی، فکر مسیحی بیشتر به مسائل انسانی و دینی علاقه داشت تا به مسائل طبیعی، لیکن اندیشههای فلسفی عمیقی نیز در این دوره تحقق یافت.اگوستین به رابطه وجودی بین خود و خدا استناد میکند.بعضی از پیروان او امور طبیعی را معلول مستقیم خداوند قلمداد میکنند.او رسالهای در چگونگی خلقت دارد که به رابطه خداوند و جهان میپردازد.چون او تعلقی به حکمت افلاطون و فلوطین داشت چه بسا مفاهیم ویژه آنها را در مورد علیت، پیش او نیز میتوان یافت، مانند مفهوم«افاضه». (11)
ب-دوره دوم:در این دوره تصور علیت کاملا متأثر از اندیشه فلاسفه اسلامی، بویژه ابن سینا است. مهمترین شخصیت این دوره یعنی توماس اکوئیناس، فلسفهای را که توسط ابن سینا با توجه به فلسفه ارسطو پرداخته، و تنظیم و پرورش داده بود، جذب نموده و آن را به عنوان فلسفه رسمی عالم مسیحیت درآورد.
4-تصور علیت در حوزه اندیشه اسلامی
الف-منشأ بحثهای کلامی و فلسفی:پس از ظهور اسلام، یکی از ویژگیهای خاصی که آن را از دیگر ادیان و مکاتب متمایز میساخت، توجه و پرداختن اسلام به علم و اندوختن دانش بود(و هست).نکته دیگر بیانات غنی کلامی و فلسفی در لسان وحی و عصمت بود که جرقهها و زمینههای لازم را برای کاوش عقلانی فراهم میساخت.بحثهای کلامی که در قرن اول و اوایل قرن دوم هجری صورت گرفته است، قابل تطبیق با مباحثی است که در متن آیات و روایات بیان شدهاند. این بحثها بگونهای هستند که در یک ارتباط وثیق با هم به نظر میرسند و چنین مینماید که ام المسائل، بحث از صفات الهی است که دیگر مباحث از آن متولد شده است، و این بحث هم مستقیما از قرآن سرچشمه میگیرد.
یکی از اسلامشناسان غربی معتقد است:«به نظر میآید که تفصیل بحث صفات، از بحثهای راجع به قرآن سرچشمه گرفه باشد.از میان صفات الهی هفت اسم خدا مورد توجه خاص متکلمین بود:عالم-قادر- مرید-حی-سمیع-بصیر و متکلم». (12)
اگر بخواهیم در مباحث عمدهای که در کلام مورد بحث قرار گرفته است، تأمل کنیم میتوان آنها را در سه مورد بیان کرد:1-صفات، 2-قرآن، 3-جبر و اختیار. * (13)
در مورد تولد این مباحث از مبحث صفات میتوان چنین بیان داشت:
1-در مورد نفس بحث صفات، امر روشن است و توجه خاصی به خود صفات و ویژگیهای آن و رابطه (*)ایشان شش مساله را مورد اشاره قرار میدهند که عبارتند از:مساله صفات-قرآن-خلق-ذریگری-علیت-جبر و اختیار.لیکن به نظر میرسد بر اساس نظری که در متن آمد باید ام المسائل کلام اسلامی را مبحث صفات دانست.مباحث قرآن و جبر و اختیار مباحثی است که بلا واسطه محصول و معلول بحث در خود صفات است.در مورد مساله علیت چنانکه خود ولفسن هم اذعان میکند، این بحث معلول بحث در جبر و اختیار است.پس مبحث علیت با واسطه، معلول بحث در صفات است.لیکن در مورد دو مبحث دیگر یعنی ذریگری و خلق از عدم، به نظر میرسد که از مباحث وارداتی باشد که پس از نهضت ترجمه مطرح شده است.(در هر حال مجال بحث و بررسی تاریخی در این مورد وجود دارد). آنها با ذات الهی، داشتند.
2-مساله قدم و حدوث قرآن یا به اصطلاح مخلوق بودن و یا نبودن آن فرع بحث کلی دیگری است که نسبت صفات خداوند تعالی با ذات او چگونه است. میگفتند قرآن کلام خداست و اگر حادث باشد پس صفت متکلم بودن برای خدا هم حادث است، آنگاه با قدیم بودن صفات خدا منافات خواهد داشت. (14)
3-در مورد جبر و اختیار باید گفت:بنابر گفته شهرستانی و ابن خلدون هر دو، اختلافی که«پیش»از پیدایش مذهب اعتزال بروز کرد، مربوط به قدرت خدا بود، این اختلاف عقیده نیز، نتیجهای از بیانات متعارض با یکدیگر درباره«قدرت خدا»در قرآن بود.از یک سو، آیاتی حکایت از آن دارد که بعضی از واقعیتهای زندگی آدمی و بعضی از اعمال او بوسیله خدا از پیش مقدر شده است، ولی از سوی دیگر، آیاتی دیگر حاکی از آن است که آدمی از اندازهای آزادی عمل برخوردار است. (15)
اساسا بحث جبر و تفویض در رابطه با صفت قدرت یا اراده الهی است که در حوزه اندیشه کلامی اسلامی مطرح میشود، یعنی آنجا که از عموم و شمول اراده ذات باری نسبت به همه حوادث جهان سخن گفته میشود، این مبحث را پیش میآورند که آیا اراده ذات باری شامل جمیع حوادث کائنه و از آن جمله افعال صادره از انسان هست یا شامل نیست. (16)
ب-منشأ بحث علیت:به نظر میرسد منشأ تصور علیت در حوزه اندیشه اسلامی را در مبحث جبر و اختیار باید جست.شمول قدرت و مشیت خداوند در خلق حوادث عالم یا افعال انسانی نوعی ارتباط و وابستگی بین حوادث جهان و خداوند را تداعی میکند و منشأ درک نوعی رابطه بین خدا-جهان میگردد.این نکتهای است که دیگران نیز بدان تفطن یافتهاند.
«بنابر نظر شهرستانی، نخستین نگرش در اسلام، پیروی از آیاتی بود که بنابر آنها قدرت تقدیر و اندازه معین کردن برای اعمال آدمی به خدا تعلق دارد، بعد عدهای آمدند و گفتند که خود انسان است که عمل خود را معین میکند نه خدا». (17)
خود ولفسن میگوید:«اعتقاد به مشیت الهی در قرآن آشکار بیان شده که مسائل علیت در ضمن آن مندرج است». (18)
در مورد رابطه سرنوشت با مسأله علیت باید دوباره به بیان ژان وال توجه نمود، او میگوید:«در یونان باستان، از همان اوایل در فوق خدایان، نیرویی تصور میشده است، به نام«سرنوشت»که آن را نه فقط حاکم بر حوادث، بلکه حاکم بر خدایان نیز میپنداشتند». (19)
خلاصه ارتباط وثیقی بین بحث جبر و اختیار و سرنوشت و تقدیر و...با بحث علیت وجود دارد، و وجود این ارتباط چنین نتیجهای را ممکن میسازد که منشأء تصور علیت همانا درک مسأله جبر و اختیار و یا سرنوشت و...است.
پس میتوان گفت:تصور اولیه در مورد علیت، عبارت از رابطهای تقدیری و تعیینی بین خداوند و اعمال انسان است.در مورد رابطه خداوند با جهان، ما نمیتوانیم تنها مفهوم تعین یا تقدیر را بکار بریم، چون در خود قرآن کریم ما به مفهوم«خلق»برمیخوریم. لذا به نظر میرسد:رابطه خداوند و حوادث و اشیاء، هم رابطه تقدیری و هم خالقیت و خلق کردن است. چه بسا با تأمل بیشتر بتوان چنین گفت:اگر روح مفاهیم وحیانی بر اندیشه مسلمین حاکم بود و اصطلاحات بکار گرفته شده آنها متخذ از متون وحیانی و اقوال وحیانی بود، تنها مفهومی که رابطه میان خداوند و جمیع موجودات انسانی و غیر انسانی را تبیین مینمود، مفهوم«خلق»میباشد.تعین و تقدیر صفت خلق است.مخلوق به گونهای مقدر و معین، خلق میشود.
5-سیری تاریخی در تصور علیت
الف-قبل از نهضت ترجمه:بر اساس آنچه در متون مقدس تقریر شده و بر اساس مباحثی که در این دوران مورد مجادله و بحث قرار گرفته، از قبیل بحث در«مخلوق»بودن قرآن و نیز به دلیل حاکمیت مفاهیم قرآنی در گفتگوها و مباحثات، مانند مفهوم خلق و خالق و خالقیت و خلقت و واژههای هم خانواده آنها و نیز با توجه به تعاریف و تصورات بعدی که پیرامون علیت مطرح میشود، میتوان اذعان نمود که تصور معمول متفکران و مباحثهکنندگان از علیت، عبارت از تصور خالقیت و مخلوقیت بود.به عبارت دیگر میتوان گفت که تصور علیت، تحت تأثیر مستقیم مذهب و دیانت بود.
ب-پس از نهضت ترجمه:از اینجا به بیان تعاریف و تصورات مختلف راجع به علیت میپردازیم:
ب/1-تصور علیت نزد متکلمین:
ب/1/1-معتزله:1-و ذهب معظم المعتزلة الی ان العلة:هی التی تغیر حکم محلها، و تنقله من حال الی حال.و عبر بعضهم عن ذلک فقال:العلة ما تحدد الحکم بتحددها. (20)
نکته قابل ذکر اینکه:جوینی در توضیح این تعریف، تحدد را به معنای تجدد میآورد. (21)
2-کعبی:ان العلة ما اوجبت معلولها عقبیها علی الاتصال، ان لم یمنع منه مانع. (22)
3-معمر:او میگوید اگر دو جسم کنار یکدیگر به حال سکون قرار داشتند، و یکی از آنها حرکت کرد، ناگزیر باید«معنایی»در یکی از آن دو موجود باشد که در دیگری وجود ندارد و به سبب همین معناست که جسم نخستین به حرکت درآمده است، چه اگر چنین نمیبود، یکی از آن دو جسم نمیتوانست قابلیت حرکتی بیش از دیگری پیدا کند. اگر این استدلال درست باشد، ناگزیر لازم است، «معنای»دیگری وجود داشته باشد که به سبب آن حرکت در یکی از دو جسم جایگزین شده است، نه در جسم دیگر. (23)
هیچ فعلی در این عالم صورت نمیگیرد مگر اینکه همزمان با آن هزاران فعل صورت بگیرد.آری بینهایت فعلهای دیگر. (24) به عبارت دیگر، هر حرکت که در جسم خاص و زمانی خاص صورت میگیرد، معلول رشته بینهایتی از«معانی»است. (25)
معمر در نظریه«معنی»خود تنها با اعراض سر و کار دارد و برای آن حرکت را به عنوان مثال میآورد.ولی این سؤال در مورد اعراض مطرح است که چرا اعراض، پس از آنکه در جسمی وجود نداشتند در آن بوجود میآیند.و در پاسخ میگوید که وجود پیدا کردن آنها به سبب یک«معنی»است.بنابراین معنی همچون علتی میشود که به وسیله آن اعراض در موضوعی که این اعراض محمولهای آن میشوند، بوجود میآیند. (26)
4-ابو هاشم ابن الجبایی:ابو هاشم همچون معمر این را قبول دارد که وجود پیدا کردن اعراض به عنوان محمولهای یک موضوع، که برای آن محمول«دانا»را مثال میزند، به سبب یک معنی است. (27)
ایشان به بحث احوال نیز پرداخته است، احوال از نظر ابو هاشم نه وجود دارند و نه وجود ندارند و چنین احوالی را او به خدا نسبت میدهد و میگوید که آنها نه اویند و نه جز او. (28) یعنی ابو هاشم احوال را با صفات خداوند تطبیق میکند و سپس برای باری تعالی حالت دیگری فرض میکند که بالضروره موجب این احوال میشود. (29)
دانایی، توانایی، زندگی و وجود، معلول یک حالت پنجمند.با وجود آنکه همه حالتها قدیمند، چنین است. (30) یعنی احوال گوناگون خدا از یک حال سرچشمه گرفتهاند و چهار حالت یاد شده از قدیم معلول حالت پنجم بودهاند. (31) خلاصه نظریه احوال این نگرش را عرضه کرد که احوال، یعنی نام تازه صفات، ارتباطی با خدا همچون ارتباط معلولها به علت آنها دارند.و این چیزی تازه بود.زیرا در نظر «صفاتیان»هیچ ارتباط علیتی میان خد و صفات او وجود نداشت.و تنها در ارتباط با صفت کلام یا سخن، به معنی قرآن قدیم، خدا به عنوان علت این صفت شناخته میشد. (32)
ب/1/2-اشاعره:
1-اشعری:اگر«معنایی»وجود نمیداشت که بنابر آن حرکت جسم متحرک پدید میآمد، هیچ دلیلی برای آن نمیبود که این جسم متحرک باشد، نه جسم دیگر. (33) خدا آفریدهای را با یک علت میآفریند و آن علت خود علتی دارد، ولی علتها پایان و تمام شدن ندارند. (34)
نکته قابل توجه اینکه:در میان متکلمین و در علیت کلامی دو مفهوم کلیدی«بقا»و«فنا»وجود دارد. نگرشهای گوناگون درباره بقا و فنا در دو کتاب «مقالات»اشعری و«انتصار»خیاط آمده است.در مقالات در زیر عناوین«اختلاف مردمان درباره اینکه اعراض باقی میمانند یا نه»(ص 358)و«اختلاف در اینکه آیا اعراض فانی میشود یا نه»(ص 360)ذکر شده است.در انتصار نگرشهای گوناگون در خصوص بقا و فنا با این کلمات مقدماتی عرضه شده است: «بحث درباره بقای یک شیء»(ص 22-23)ابو رشید نیز این مسأله را زیر این عنوان آورده است:«تحقیقی در خصوص این نگرش که بقای جوهر نمیتواند نتیجه وجود یک علت تصور شود»از دیدگاه اشعری و کعبی، خداوند معنی بقا را در اجسام و جواهر میآفریند (36) بقا معنایی در درون شیء است و معتزلی بر این باور است. (37)
از جمله مفاهیم دیگر، مفهوم آفرینش مداوم اعراض (38) یا تداوم آفرینش (39) است که اولی از آن کعبی و دومی متعلق به جبایی است.خود مفهوم آفرینش نیز هم در نزد بغدادی و هم نزد اشاعره (40) دیده میشود.
2-امام الحرمین جوینی تحت عنوان«اهل الحق» چند تعریف از علیت را بیان داشته و در نهایت تعریف قاضی را پذیرفت است.او چنین میآورد:
و ذهب اهل الحق الی الفاظ متباینه فی العبارات متداینه فی المعنی.
-فقال بعضهم:العلة هی الصفة الحالة للحکم(جوینی:حاله-جالبه)
-و قال بعضهم:المثیرة للحکم.
-و قال بعضهم:المؤثرة فی الحکم.
و قال الاستاذ ابو بکر:ما یحب الاعتماد علیه فی حقیقة العلة ان یقال:کل ما اوجب استحقاق حکم و تسمیة به.
-و الصحیح فی حقیقة العلة ما ارتضاه القاضی حیث قال:العلة هی الصفة الموجبة لمن قامت به حکما. (41)
سپس جوینی در ادامه میآورد:من شرط العلة ان تکون موجوده و هذا مما اتفقوا علیه. (42)
و در مورد معلول میگوید:فما حقیقة المعلول؟قلنا:کل من قال قولا فی العلة اجری من مقتضاه قولا فی المعلول، و هو سهل المدرک. و القاضی یقول:المعلول ما اوجبته العلة و انما التناقش فی حقیقة العلة و المعلول متفرع علیها. (43)
آنچه در مورد این تعاریف، غریب به نظر میرسد، همانا مفهوم«حکم»است.در این رابطه عبارتی از ولفسن در کتاب فلسفه علم کلام است که بیان کننده معنای حکم میباشد.در واقع اسم دیگر«احوال»همان «حکم»است و اگر احوال را تعمیم دهیم و شامل همه موجودات کنیم، به تحقق بخشنده و ایجاب کننده آن احوال علت میگویند:
«احوال عبارت از محمولهایی(-احکامی)است، از جمله«حکم»«عالم»، که همه آنها اعراضی از موجودات زندهاند و هر یک از آنها معلول یک معنی است.احوال اشاره به وضعی میکنند که در آن «چیزی به سبب یک معنی»محمول موضوعی میشود، که در این گفته عبارت«چیزی»لفظ«عالم» است و معنی، لفظ«علم»است. (44) پس حکم در تعریف علت همان احوال یا اعراض است که برای موضوعی حمل میشود و علت نیز، آن چیزی است که حال یا احوال را برای موضوع واجب میسازد.
جوینی در مورد احوال معتقد است که آن نظریهای در صفات الهی است که در آن ارتباط علیتی میان معنی و حال متناظر با آن، یک ارتباط قدیمی و ازلی است.دانا، توانا، زنده، شنوا و بینا و سخنگو، احوالی هستند که نه موجودند و نه معدوم.بلکه هر یک از این احوال، معلول یک معنی متناظر با آن همچون:علم، قدرت، حیات، سمع، بصر و کلام است و هر یک از این معانی یک صفت حقیقی موجود در خداست. (45) لیکن باید در نظر گرفت که هم جوینی و هم شهرستانی هر دو میگویند که تصور«احوال معلول»نباید منحصر در موجودات زنده باشد، یا چنانکه خود ایشان میگویند:نباید منحصر در موجوداتی باشد که«معنی»در آنها برای وجود پیدا کردن، «مشروط به حیات»است.میباید چیزهای غیر زنده را شامل شود، بدان سان که الفاظ«متحرک» و«سیاه»که محمول اجسام بیجان واقع میشوند نیز عنوان احوال پیدا کنند که علت آنها آن«معانی»است که مقصود از آنها«حرکت»و«سیاه»است. (46)
3-ابن راوندی:ان العلة ما کان المعتل بها معتلا و هو کقوله کان کذا و کذا لاجل کذا و کذا (47) جوینی در توضیح این قول چنین میگوید:فهذا ردمنه للعلل الی الاقوال...
و در رد آن میگوید:و وجه الرد علی صارف العلل الی الاقوال کوجه الرد علی من صرف الحقائق و الحدود و الصفات الی الاقوال.و بحث در این مورد را به باب موصوف و صفت و اسم و مسمی وامیگذارد. (48)
به نظر میرسد که علیت در نظر راوندی مربوط به اقوال و الفاظ و ارتباط میان آنها و وابستگیهای میان آنهاست.هر چند برای اطلاع بیشتر باید تحقیق شود.
4-غزالی:غزالی پس از بیان نظر فلاسفه در اینکه فاعل احراق آتش است و فاعل بالطبع است، میگوید:نقول:فاعل الاحتراق، بخلق السواد فی القطن، و التفرق فی اجزائه، و جعله حراقا او رمادا، هو الله تعالی، اما بوساطة الملائکة، او بغیر وساطة، فاما النار و هی جماد فلا فعل لها. (49)
در مورد تولد فرزندان میگوید:وجودها من جهة الاول(-مبدأ اول) (50)
یا چنین میآورد:فمن این یأمن الخصم ان یکون فی مبادی الوجود، علل و اسباب«تفیض»منها هذه الحوادث، عند حصول ملاقاة بینها؟ (51) .
غزالی معتقد است:اعراض بخودی خود فانی میشوند و نمیتوان آنها را باقی تصور کرد...و اما جواهر به خود بقا ندارد، بلکه باقی ماندن آنها به سبب بقایی است که بر هستی آنها افزوده میشود، بدانسان که هنگامی که خدا بقایی برای آنها نیافریند، در نتیجه عدم وجود بقاء نابود میشود. (52)
5-فخر الدین رازی:الکلام فی العلل و المعلولات مناسب لمقولة ان یفعل. (53)
در تعریف علت میگوید:ما یحتاج الیه الشیء. (54)
در مورد مقوله ان یفعل که علیت در آن جای میگیرد میگوید:«فهو تأثیر الشیء فی غیره...
و نیز اشاره میکند که:ان یفعل و ان ینفعل دون الفعل و الانفعال و ان تأثیر الشیء فی الشیء یستحیل ان یکون و صفا ثبوتیا زائدا علی ذات المؤثر و ذات الأثر». (55)
6-تفتازانی:قد یراد بالعلة ما یحتاج الیه الشیء و بالمعلول ما یحتاج الی الشیء و ان کانت العلة عند اطلاقها منصرفة الی الفاعل و هو ما یصدر عنه الشیء بالاستقلال او بانضمام الغیر الیه. (56)
7-جرجانی:العلة هی ما یتوقف علیه وجود الشیء و یکون خارجا موثرا فیه. (57)
و نیز:العلة ما یحتاج الیه امر سواء کان احتیاجه الیه بحسب الوجود دون الماهیة کالعلل الخارجیة، او بحسبهما معا کالعلل الداخلیة. (58)
8-کاتبی:کل ما یحتاج الشیء فی وجوده الیه یسمی علة.
بیان شارح، مبارکشاه البخاری:تفسیر العلة بما یحتاج الیه الشیء من غیر التقیید بالوجود او الماهیة، هی ما یحتاج الیه الشیء اما فی وجوده او ماهیته. (59)
کاتبی در دنبال سخنش میآورد:العلة التامة و هی جمیع ما یتوقف علیه وجود الشیء و اما غیر تامة و هی بعض ما یتوقف علیه وجوده.و شارح میافزاید:و الصواب ان یقال:ما یتوقف علیه الشیء اما ان لا یتوقف ذلک الشیء علی شیء خارج عنه او یتوقف، و الاول هی العلة التامة و الثانی هی العلة الناقصة. (60)
9-ابو البرکات بغدادی:کل علة تامة العلیة تدل علی وجود معلولها (61)
و هی التامة العلیة بذاتها وحدتها توجب وجود المعلول، و الاب یوجب حدوث الابن عن علته الفاعلیة له و یبقی الابن بعد الاب. (62)
10-قاضی ایجی:تصور احتیاج الشیء الی غیره ضروری، حاصل بلا اکتساب فان کل احد احتیاجه الی امور و استغناؤه عن امور و التصور السابق علی التصدیق الضروری مطلقا اولی بان یکون ضروریا، (فالمحتاج الیه)فی وجود شیء یسمی علة له و ذلک الشیء(المحتاج)یسمی(معلولا). (63)
ب/1/3-شیعه:
1-کراچکی:هر یک از کارهای گذشته حادث بوده و قبلا وجود نداشته و ایجاد کنندهای داشته که مقدم بر او بوده است. (64)
2-خواجه نصیر طوسی:کل شیء یصدر عنه امر اما بالاستقلال او الانضمام فانه علة لذلک الامر، و الامر معلول له. (65)
و لعل المراد بلفظة الصدور فی التعریف کما ذکر فی الشوارق(المسألة الاولی من الفصل الثالث من الشوارق)هو ما یعم صدور الوجود بالتأثیر کما فی الفاعل.او بالبعث کما فی العلة الغائبة و صدور التقوم کما فی العلة المادیة و الصوریة. (66)
3-علامه حلی:علامه حلی ذیل بحث علیت کاتبی مینویسد:
اقول:علة الشیء ما یحتاج الشیء فی وجود الیه و هو اما تامة او ناقصة، فالتامة جمیع ما یتوقف علیه وجود الشیء من الفاعل و القابل و الشرط و عدم المانع و کل ماله مدخل فی التأثیر.
و الناقصة بعض ما یتوقف علیه وجود الشیء کالفاعل لماله علة مادیة، و المادة له، و الصورة و الغایة و کل واحدة یقال له علة ناقصة لانه لا یجب فی وجودها الشیء و لها(ولاله)مدخل فی التأثیر. (67)
ب/2-تصور علیت بین فلاسفه:
1-کندی:وی نظریه افاضه را میپذیرد، و معتقد است که جهان افاضهای از ذات خدا، تراوشی ضروری از وجود لایتناهی او یا اثر خالقیت اوست.جهان فیضانی است از پروردگار همچنانکه نور از خورشید یا خواص مثلث از مثلث. (68) همچنین نزد کندی در رابطه با علیت با مفهوم وجوددهی و وابستگی وجودی نیز روبرو میشویم. (69)
2-فارابی:العلة ما یجب ان یوجد مع المعلول، فان العلل التی لا توجد مع المعلولات لیست عللا بالحقیقة بل معدات او معینات، و هی کالحرکة. (70)
3-اخوان الصفا:العلة:هی السبب الموجب لکون شیء آخر.المعلول:هو الذی لکونه سبب من الاسباب. (71)
4-ابن سینا:ان العلة هی کل ذات یلزم منه ان یکون وجود ذات اخری انما هو بالفعل من وجود هذا بالفعل، و وجود هذا بالفعل لیس من وجود ذلک بالفعل. (72)
و نیز:السبب هو کل ما یتعلق به وجود الشیء من غیر ان تکون وجود ذلک الشیء، داخلافی وجوده او متحققا به وجوده فمنه سبب معد، و منه سبب موجب، فاذن کل سبب شرط و الشرط اما ان یکون موجبا او غیر موجب. (73)
-کل وجود شیء یکون معلوما من وجود آخر، و وجود ذلک الاخر لا یکون معلوما من الاول، فان الاول نسمیه علة، و الثانی معلولا. (74)
-بدان که وجود چیزی که آن وجود معلول بود از وجود چیزی دیگر، و وجود آن دیگر معلول نبود از وجود اول، اول را علت گویند، و ثانی را معلول.و هر آنچه او جزو چیزی بود، و وجود او جزو او، جزو نه به سبب آن چیز بود، و نه نیز وجود او شرط نبود در وجود آن جزو، و وجود آن چیز بعد از وجود جزء او بود، جزو علت آن چیز بود. (75)
5-ناصر خسرو:اگر گوید حقیقت علت چیست؟ آفتاب علت روز است، که بودش روز را سبب اوست. گوییم آنچ او سبب بودش چیزی دیگر باشد، چنانکه اگر گوید حقیقت معلول چیست؟ گوییم:آنچ وجود او را سببی باشد، او معلول باشد. (76)
6-سهروردی:و نعنی بالعلة ما یجب بوجوده وجود شیء آخر بتة دون تصور تاخر. (77)
و نقل فی المطارحات عن بعض اهل العلم«ان العلة هی ما یحصل منه وجود شیء آخر و لم یحصل وجوده من ذلک الاخر»ثم اعترض علیه بان عدم حصول وجود العلة من المعلول هو لازم حصول وجوده منها، و لا دخل له فی معنی العلة، و قال:«یکفی ان یقال: ان العلة علی احد مفهومیها هی ما یجب به وجود شیء آخر، او ما یحصل به وجود شیء آخر-الی ان قال- و العلة قد یقال و یعنی بها ما یتوقف وجود الشی علیه، و هذا اما ان یکون کل ما یجب به وجود الشیء او جزء ما یجب به وجود الشیء فان المعلول یتوقف جزء العلة و علی کلها». (78) م 7-میر داماد:و یمکن ان یکون التعریف(العلة و المعلول)مختصا بعلة الوجود. (79)
8-صدر المتألهین:العلة لها مفهومان:احدهما هو الشیء الذی یحصل من وجوده وجود شیء آخر و من عدمه عدم شیء آخر، و ثانیهما هو ما یتوقف علیه وجود الشیء فیمتنع بعدمه و لا یجب بوجوده. (80)
-و نیز:«العلة هی الموجود الذی یحصل من وجوده وجود شیء آخر و ینعدم بعدمه فهی ما یجب بوجودها وجود و یمتنع بعدمها ذلک الوجود و المعلول ما یجب وجوده بوجود شیء آخر و یمتنع ذلک الوجود بعدمه او عدم شیء منه». (81)
9-لاهیجی:هر چه افاده کند وجود شیء را، یا افاده کند قوام شیء را، آن مفید را علت گویند و آن شیء را معلول، پس مفید وجود علت باشد و مفید قوام، علت ماهیت. (82)
گاه باشد که اطلاق لفظ علت نیز بر امور مذکوره (علل صوری، مادی...)نمایند به سبب آنکه آنها را مدخلیتی در علیت باشد. (83)
10-فیض کاشانی:السبب-و یقال له العلة- ما یجب الشیء بوجوده و یمتنع بعدمه.و المسبب-و یقال له المعلول-ما یجب بوجود الشیء و یمتنع بعدمه او عدم شیء منه. (84)
11-حکیم سبزواری:ان الذی الشیء الیه افتقرا مطلقا، صدورا او قواما، تاما او ناقصا، فعلة و الشی المفتقر، معلولا... (85)
12-علامه طباطبایی:الوجود المتوقف علیه نسمیه علة و الشیء الذی یتوقف علی العلة معلولا له. (86)
13-استاد مطهری:تصوری که انسان از علت و معلول دارد این است که از دو امر معین یکی را وجود دهنده و واقعیت دهنده دیگری و دیگری را وجود یافته از ناحیه او میداند.گاهی در اصطلاح فلاسفه علیت و معلولیت مفهوم وسیعتری از آنچه در بالا گذشت پیدا میکند و به مطلق اشیائی که در وجود چیزی دخالت دارند و وجود آن چیز وابسته به وجود آنها است، علت گفته میشود.هر چند آن اشیاء وجود دهند نباشند و از اینرو به اجزاء تشکیلدهنده وجود یک شیء یا شرایط و مقدمات مخصوص وجود شیء نیز احیانا عنوان«علل»داده میشود، و حال آنکه در مورد این امور مفهوم ایجاد و وجوددهندگی صادق نیست. اگر مفهوم علیت و معلولیت عبارت است از استناد واقعیتی به واقعیت دیگر و البته بعدا باید تحلیل به عمل آوریم و ببینیم این استناد را به چه نحو باید در نظر بگیریم تا با واقع مطابقت کند. (87)
14-استاد مصباح:در اصطلاح فلاسفه واژه «علت»به دو صورت عام و خام بکار میرود، مفهوم عام علت عبارت است از موجودی که تحقق موجود دیگری متوقف بر آن است، هر چند برای تحقق آن کافی نباشد.و مفهوم خاص آن عبارت است از موجودی که برای تحقق موجود دیگری کفایت میکند. (88)
15-دکتر حائری:علیت و معلولیت حقیقی افاضه وجود است...به معنای افاضه و ایجاد و ابداع است. علت، معلول را از کتم عدم به عرصه وجود میآورد. معلول ظهور و علت و نوسان هستی خود علت است. معلول نمایش و نمودی از علت است.معلول تجلی علت است. (89) علیت در اجسام عبارت از تأثیر و تاثراتی است که مبتنی بر وضع و محاذات و تقابل میان اشیاء است.علیت طبیعی تاثیر تدریجی است. (90)
ج-بحث معرفتشناختی
منظور ما از طرح بحث معرفتشناختی این است که ببینیم فعالیت معرفتی فلاسفه در بوجود آوردن مفاهیم انتزاعی و فلسفی و تعاریف جدید در مورد مسائل مختلف، چگونه انجام میگیرد.
به عبارت دیگر:وقتی که به تاریخ تفکر فلسفی رجوع میکنیم و گذشته مباحث و مسائل فلسفی را بررسی مینماییم، بین مراحل این جریان فکری اختلافاتی میبینیم و مسائل و تعاریف جدیدی را مشاهده میکنیم که در گذشته نبودهاند، و در عین حال که جدید هستند مدعیان چنین نظراتی معتقدند که این امور جدید منسلخ از گذشته و تفکرات گذشته نمیباشند، و در واقع در طول آنها قرار میگیرند نه در عرض آنها.و خلاصه این سئوال این مطرح است که فیلسوف با تفکرات و اندیشههای فلسفی گذشته خود چه معاملهای میکند.
سئوالات بسیار دیگری نیز مطرح است از این قبیل که:آیا ما دستگاههای فلسفی متاوت و متباینی در تاریخ تفکر فلسفی اسلامی داریم؟آیا این دستگاهها وجوه مشترکی دارند؟مسأله صدق و کذب در میان دستگاههای فلسفی چگونه است؟آیا فلاسفه ما خود را ملزم به رعایت حدود منطقی و اصول موضوعه و متعارفه فلسفی دستگاه خاص خود، نمودهاند؟آیا فلاسفه توانستهاند لوازم اصول موضوعه خود را به نحو مطلوب اخذ و استنتاج کنند؟و...لیکن هدف ما تنها بیان بعضی مسائل و نکته نظرات، در حول سئوالاتی است که در ابتدای کلام مطرح گردید، میباشد.
فلاسفه و تعریف مفاهیم
نخستین سئوالی که در این زمینه مطرح است اینکه:آیا تعریف فلاسفه از مفاهیم مختلفی که بکار میبرند بر اساس چه فرایندی صورت میگیرد؟ملاک تعریف چیست؟مرز تعریفات فلاسفه تا کجا میباشد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت:که فلاسفه در بیان تعاریف خود از عنصر«تجرید»استفاده میکنند. برای روشن شدن معنای مورد نظر فلاسفه از تجرید به تعاریف متعدد تجرید میپردازیم:
الف-گاهی تجرید به آن عمل ذهن گویند که یک صفت از صفات چیزی یا یک جزء از اجزاء معنایی را به نظر آورده، سبب میشود که سایر صفات و اجزاء مورد غفلت قرار گیرند، در صورتی که آن جزء یا آن صفت به تنهایی و مستقلا نمیتواند وجود داشته باشد.مثلا تصور شکل یا رنگ یا وزن یک کتاب قطع نظر از سایر صفات و خصوصیات آن، تجرید خواهد بود.چنین تجریدی دارای درجات مختلف است.مثلا اگر تصویر سفیدی تکه کاغذی را در نظر بگیریم مراتب تجرید از این قرار خواهند بود:درجه اول تجرید همان تصور«سفیدی فلان تکه کاغذ معین و مشخص»خواهد بود.درجه دوم تجرید عبارت از تصور«سفیدی بطور کلی»(یعنی قطع نظر از کاغذ مذکور و هر چیز سفید دیگر)خواهد بود.درجه سوم تجرید تصور«رنگ»است.و درجه چهارم تجرید تصور «کیفیت»است (91)
ب-گاهی تجرید را موقعی بکار میبرند که ذهن با مقایسه چند چیز با همدیگر صفت یا صفات مشترک آنها را در نظر گرفته و صفات مختص آنها را کنار بگذارد.این روند میتواند به همین صورت امتداد پیدا کند.(هر چند که فلاسفه معتقدند این تجرید بالأخره در نقطهای باید به پایان برسد و نقطه پایانی را به عنوان«مقوله»مینامند که عالیترین عنصر مشترک است).مثلا کتابهای مختلفی را میبینیم و جلد داشتن و مکتوب بودن را برای همه آنها مییابیم و بر همه آنها حمل میکنیم.
ج-تجرید در معنای دیگر ممکن است به یک فعالیت خاص ذهنی اطلاق شود که در آن فعالیت دو چیز مورد مقایسه قرار گرفته و مفهومی خاص از این مقایسه حاصل میآید.مانند مفهوم علت و معلول (یا علیت)که بعد از مقایسه دو چیزی که وجود یکی از آنها متوقف بر وجود دیگری است، انتزاع میشود. (92)
در مورد این سه معنی از تجرید یادآوری سه نکته خالی از فایده نیست:
1-هر یک از این اعمال ذهنی میتوانند هم به صورت ارادی صورت بگیرند و هم غیر ارادی.
2-همواره تجرید از یک نقطهای باید آغاز شود. یعنی ذهن باید متکی به تصور یا تصوراتی باشد تا فعالیت خاص تجریدی را در هر سه معنی انجام دهد.
3-تجرید به معنای دوم(ب)همواره یک سیر اتصالی را طی میکند.اساسا اتصال به نحو ضمنی داخل چنین معنایی از تجرید است.اتصال در اینجا به معنای«ارتباط معنائی»در بین سلسله مفاهیم است.پس از این تقسیمبندی باید اذعان داشت که فلاسفه در بیان تعاریف خود از تجرید به معنای دوم (ب)سود میبرند.برای تبیین فعالیت معرفتی فلاسفه در این خصوص میتوان چنین بیان داشت:
فلاسفه السلامی در سیر مطالعات خود با تعاریف و تعابیر گوناگونی که در خصوص امور مختلف کلامی و فلسفی بیان شده بودند، آگاهی داشتند.و از طرف دیگر وظیفه خود میدانستند که بنا به هدف کلی خود که عبارت از تبیین جهان هستی، تحت مقولات و تعاریف کلی است، تعاریف و توضیحات جهان شمول و عامی را ارائه دهند.بر این اساس فلاسفه با در نظر گرفتن تعاریف و داوریها و توضیحاتی که متفکران در خصوص مسألهای مشخص دادهاند، به بررسی و مقایسه و تطبیق آنها پرداخته و با تأملات شخصی به تعریفی جامع و مانع که واجد عنصر مشترک تمام تعاریف بوده و بازگوکننده مقاصد همه آنها است، دست مییازند.
فیلسوف سعی میکند آنچه را که در میان همه تعاریف ملحوظ است و در اصل، عنصر اساسی و بنیادی تعریف میباشد، در نظر آورده و آن را در تعریف خود بگنجاند و به عنوان تعریف اصلی آن مورد خاص قلمداد کند.
فلاسفه علاوه بر تأمل در تعاریف، چه بسا در مصادیق و امور عینی نیز به تأمل میپرداختند و روابط و ویژگیهای وجودی آنها را مد نظر قرار میدادند، تا روابط و ویژگیهای اساسی وجود آنها را کشف کنند. در واقع حاصل تأمل در تعاریف و مصادیق راه یافتن به فرد بالذات و عناصر ذاتی و اساسی آنها بود.
فلاسفه بدین وسیله به تعریفی میپرداختند که تمام مصادیق را شامل گردد.مثلا در مورد تصور علیت فیلسوف بدین نکته میرسد که«توقف»، «نیاز» و«مدخلیت»و یا...مفاهیمی هستند که در تمام تعاریف علیت لحاظ شده است و تمام مصادیق عینی را دربر میگیرد.بنابراین تعریفی که از علیت میدهد، مبتنی بر تصور توقف و نیاز است.
اصول موضوعه فعالیت معرفتی فلاسفه
اکنون مناسب است نکاتی در مورد اصول موضوعه فلاسفه که بر اساس آنها اقدام به چنین فعالیتی نمودهاند، بیان کنیم.البته در صدد بیان تمام این اصول موضوعه نیستیم، بلکه آنچه که اکثرا مورد بحث و مناقشه بوده و یا اخیرا مورد مناقشه قرار گرفته است، بیان خواهیم نمود.
1-مسأله زبان
تقریبا پس از ظهور ویتگنشتاین بود که مسأله زبان به نحو گستردهای مطرح شده است«ویتگنشتاین در صدد بررسی ساختمان و حدود کلام و زبان است، همانطور که کانت میخواست نقد تحلیلی فکر انسان را انجام دهد، ویتگنشتاین میخواهد نقد تحلیلی زبان بشر را بر عهده گیرد.» (93)
مسألهای که در اینجا مطرح است اینکه:اساسا آیا زبان حدودی دارد؟اگر جواب مثبت است، حدود آن چیست؟آیا حدود کمی است؟یا کیفی.یا هر دو؟ رابطه زبان و واقعیت چیست؟و...برای مثال ویتگنشتاین در زندگی علمیش به دو دیدگاه متقابل در مورد رابطه زبان و واقعیت معتقد میشود:او در نظریه اول میگوید:ساختمان کلام مبتنی بر ساختمان واقعیت امور است ولی در نظریه بعدیاش میگوید:وضع درست معکوس است و زبان ماست که نظر ما را درباره واقعیت تعیین میکند.زیرا ما واقعیت را از خلال زبان لحاظ میکنیم. (94)
در واقع سخن ویتگنشتاین درباره زبان، عینا مانند نظر کانت درباره ذهن است.به این معنا که ما از پشت عینک زبان به خارج نظر میکنیم.و همه واقعیات از کانال زبان مدرک ما واقع میشوند، رنگ زبان بر هر واقعیتی که درک شود، زده میشود.
البته برای بازگویی نظرات ویتگنشتاین و دیگران در این زمینه مطالعه و بررسی زیادی لازم است، لیکن ما تنها در نظر داشتیم این مسأله را مطرح کنیم که قدر مسلم این است که فلاسفه ما معتقد به بعضی از چنین دیدگاهها نبودهاند، و تصورات خاصی در زمینه مسائل زبانی داشتند.کاوش در دیدگاههای فلاسفه، مجال بیشتری را طلب میکند و نوشتار خاصی باید در این زمینه فراهم گردد.
2-مسأله ذاتیات
دیگر از اموری که بسیار مورد مناقشه قرار گرفته است و در عین حال از اصول اساسی تفکر فلاسفه ما است، مسأله ذاتیات میباشد.این مناقشات و انتقادها به گذشتههای دور برمیگردد، لیکن در قرن معاصر شدت بیشتری یافته است.منتقدان معتقدند که هیچ امر ذاتی در عالم وجود ندارد.ذاتیات و فرد بالذات در هر موردی بیمعنا است.و اساسا فلاسفه ما در بررسی امور و وقایع از این پیش فرض که در حاق واقع رابطهای ذاتی یا امری ذاتی تحقق دارد و ما درصدد کشف آن هستیم سود میبردند.
در این میان نظریه«مشابهت خانوادگی» ویتگنشتاین حاوی انتقاداتی اساسی بر نظریه ذاتیات است.و بطور خلاصه آنچه در این باره به نظر میرسد این است که نظریه مشابهت خانوادگی ناظر به معقولات اولی یا مفاهیم ماهوی است، نه معقولات ثانی.یا به عبارت دیگر:در امور ماهوی این حکم میتواند جاری باشد، لیکن در امور اضافی و نسبی و ...جاری نیست.در این زمینه نیز بررسی دقیقتری لازم است.
3-مسأله محتویات ذهن
نکتهای که در رابطه با ذهن مطرح است اینکه:آیا ذهن دارای عناصری ذاتی است که بر دادههای حسی(درونی-بیرونی)اعمال میشود یا اینکه ذهن همه محتویات خود را از خارج اخذ مینماید؟
اگر ذهن دارای عناصر ذاتی است، چگونه این عناصر بر دادههای حسی اعمال میشوند؟و اگر تمام محتویات ذهن از خارج گرفته شده است، فرایند تشکیل این محتویات چگونه است؟
این سئوالی است که پس از کانت بسیار مورد توجه واقع شده است.به نظر میرسد فلاسفه ما در گروه دوم قرار میگیرند، و با این پیش فرض به استقبال فهم جهان میروند.این مسأله تا حدود زیادی مورد علاقه فلاسفه معاصر قرار گرفته است و نسبت به دو مسأله قبلی تحقیق بیشتری در این مورد شده است.این مسائل و مسائلی دیگر از این قبیل، اموری است که فلاسفه ما باید به کنکاش و تأمل در آنها بپردازند و نظرات و آراء خویش را در مورد آنها مطرح کنند.
1/1-ملاک و مرز تعریفات
دومین سؤال، درباره ملاک و معیار مرز تعریفات فلاسفه است.منظور از ملاک تعریفات این است که فیلسوف وقتی میخواهد به تعریف جدیدی بپردازد چه معیار و اصلی را در نظر دارد و یا باید در نظر داشته باشد؟آنگاه که فیلسوف مسألهای را مورد تأمل قرار میدهد و میخواهد در مورد آنچه گذشتگان در مورد آن اظهارنظرهایی نمودهاند، بررسی نموده و تعریفی ارائه دهد، ملاک او چیست؟و این تعریف تا کجا باید ادامه یابد؟
به نظر میرسد:ملاک و مرز تعریفات فلسفه، وصول به ذاتیات و عناصر بنیادی امور باشد.و حصول این مرحله منوط به در نظر گرفتن عناصر مشترک دریافتها و تعاریف و برداشتهایی باشد که متفکران در یک مورد خاص دارد.این ویژگی به عنوان مرز نهایی فعالیت فلاسفه نیز قلمداد میشود.چرا که هر فیلسوف به زعم خود به حاق ذات امور رسیده است و آنگاه فعالیت خود را پایان یافته تلقی میکند.
فلاسفه هر یک بر حسب دیدگاه خود جهان را تحت مقولاتی بنیادی و اساسی قرار میدهند که این مقولات عالی و اساسی نشان دهنده حاق واقع است. منتها تفاوت فلاسفه در این است که آیا این امر ذاتی یا مقوله نهایی چه مقولهای است؟به عبارت دیگر: در اینکه فلاسفه مرز نهایی فعالیت خود را وصول به ذاتیان میدانند، با هم مشترکند، ولی در مورد مصداق ذاتیات با یکدیگر متفاوتند.
این نکته را هم باید اضافه کرد که این ملاک و مرز در مقام یک قاعده و اصل در وراء دستگاههای مختلف فلسفی قرار میگیرد و شامل هر دستگاه فلسفی میگردد، لیکن یافتن مصداق این اصل و به عبارتی ما به ازاء واقعی این اصل امری غیر ممکن یا بسیار دشوار است.اینکه در واقع ذاتیات چیست؟و مقولات نهایی کدام است؟پاسخ به هر یک از این سؤالات با در نظر گرفتن و تکیه بر یک دستگاه فلسفی خاص ممکن خواهد بود.مثلا اگر ما«اصالت ماهیتی»باشیم یا «اصالت وجودی»پاسخهای ما متفاوت خواهد بود.
دومین ملاک و مرز نهایی برای تعاریف فلاسفه عبارت است از تحت پوشش قرار دادن تمام مصادیق موجود و آنچه بعدا موجود خواهد شد، و یا حداقل تحت پوشش قرار دادن تمام مصادیقی که در حیطه تحقیق قرار گرفته است.
2-کشف امر یا رابطه جدید
گاهی فلاسفه در فعالیت فلسفی خود رابطه یا امری خاص را در نظر میگیرند و به این نتیجه میرسند که دیدگاه قبلی در مورد آن اشتباه بوده است و ما باید مفهوم جدید و تعریف جدید و ما به ازاء آن را مورد توجه قرار دهیم.مثلا در مورد رابطه علت و معلول و اینکه علت حقیقی در مورد معلول چه کاری انجام میدهد، سیر تصویر چنین رابطهای از این قرار بود.ابتدا تصور میشود که علت حقیقی معطی «عرض»است و سپس متوجه میشوند که علت «جوهر»را اعطا میکند و بعد گفتند که این«ماهیت» است که داده میشود، ولی در نهایت در حکمت متعالیه روشن میشود که این تصورات اشتباه بوده است و علت حقیقی در اصل«وجود»دهنده است.
در این سیر، مفاهیم قبلی در حکم ابزار و نربان هستند و اندیشه را برای تأمل بیشتر یاری میرسانند، ولی نه بدین معنا که پس از اخذ تصور جدید از رابطه علت حقیقی با معلول، این تصور، تصورات پیشین را هم دربر داشته باشد و همه آنها را شامل گردد.فیلسوف در تأملاتش به رابطهای جدید رسیده است و وصول به این رابطه جدید در این حالت همه نظریات قبلی را ابطال میکند.در این حالت فیلسوف مثلا میگوید شما در رابطه علت حقیقی با معلول ما بالعرض را بجای ما بالذات اخذ کردهاید.
در مثال بالا میبینیم که«رابطه»مفهوم«وجود» با مفهوم و معنای عرض و جوهر و ماهیت، تباین است.هیچ رابطه معنایی در میان مفاهیم و تعاریف بعدی با تصورات قبلی وجود ندارد.یعنی رابطه تجریدی اتصالی در این سیر موجود نیست، و اساسا تجریدی صورت نگرفته است.برخلاف قسم اول که رابطه تعاریف و تصورات بعدی متصل و مکمل تصورات قبلی بود. بنابراین هیچ اشکالی ندارد که فیلسوف در عین اینکه فعالیت نوع اول(شماره 1)را انجام میدهد، فعالیت خاص نوع دوم(شماره 2)را نیز انجام دهد. برای مثال در مسأله علیت صدر المتألهین در مورد همه علل و معلولات به تصور نیازمندی و توقف و یا مدخلیت میرسد و چنان تعریفی از علیت میدهد که شامل تمام تعاریف و مصادیق گردد و عنصر اساسی را در تصور علیت مطرح میکند.لیکن در همین رابطه عام میان علت و معلول، نظر خود را متوجه نوع خاصی از توقف و نیاز که مثلا بین علت حقیقی و معلولش است، معطوف میدارد، و آنگاه فعالیت نوع دوم (شماره 2)را آغاز میکند و به تباین دیدگاه خود با دیدگاههای ماقبل خویش میرسد و عنصر جدیدی را وارد میکند که عبارت از رابطه وجوددهندگی است.
1/2-ملاک و مرز این نوع فعالیت
حال باید دید که فیلسوف با چه معیاری و تا چه حد و مرزی میتواند این نوع فعالیت را انجام دهد.بطور خلاصه میتوان گفت:فیلسوف در این نوع از فعالیت نظر به برهانپذیری و اثباتپذیری برهان و ضروری دارد.یعنی فیلسوف سعی میکند برای اثبات مدعای خود و ابطال دیدگاه پیشین با مقابل، برهان بیان نماید.تا مدعای فیلسوف اثبات برهانی نشده، این نوع فعالیت مخدوش است.چنانکه برهان اقامه شود این فعالیت فیلسوف به ثمر مینشیند و او میتواند معنایی را بجای معنای دیگر بنشاند و معنای قبلی را کاذب فرض کند.
نکتهای که باید بدان اشاره نمود اینکه:اثبات پذیری و برهانپذیری در نظر فیلسوف مساوی با واقعی بودن و مطابقت آن با خارج است.فیلسوف راوی جریان واقعیات خارجی است.احکامی را که کشف میکند مربوط به امور واقعی میشود یعنی این احکام، واقع را به تفسیر میکشند.این نکته در هر دستگاه فلسفی جاری است.اعم از اسلامی یا غیر اسلامی، در همین مورد است که تفاوت یک ریاضیدان و یک فیلسوف آشکار میشود.درست است که شباهتهایی میتوان بین این دو یافت، مانند دستگاهسازی، استفاده از روش قیاسی، استفاده از منطق و...لیکن لااقل یکی از وجوه تفاوت بارز، در چند قرن اخیر این است که ریاضیدان کاری به عالم خارج ندارد، او تئوریهای ریاضی خود را بیان میکند و کار تطبیق این تئوریها بر امور خارجی به عهده او نیست.
به عبارت دیگر:ریاضی محض، کاری با واقع ندارد. یعنی ریاضیدان یا مقید به اثبات آنچه طرح کرده است نمیباشد و یا اگر مقید است ممکن است اصلا در زمان ارائه این تئوری، این نظریات بر خارج قابل تطبیق نباشند.مانند هندسههای نااقلیدوسی که اولا مبدعان آنها مقید به تعمیم آنها به خارج نبودند.ثانیا بعد از مدتها توسط ریاضی-فیزیکدان به خارج تعمیم یافتند.در حالی که یک فیلسوف دستگاه خود را عینا ناظر به خارج میداند و چه بسا ملاکهایی برای یافتن مصادیق مفاهیمی که در دستگاه خود بکار برده است، ارائه میدهد، مانند مفهوم معلول که فیلسوف برای مصادیق این مفهوم ملاکهایی مانند:تغییرپذیری، محدودیت، زمانبندی، مکانمندی، و...را بیان میکند.
پس کار فیلسوف هم اثبات است و هم تعمیم، و این دو منفک از یکدیگر انجام نمیگیرند.اثبات موردی نزد فیلسوف عین تعمیم آن مورد، به خارج است. فیلسوف با مقولات و مفاهیم خود به تفسیر«واقع» میپردازد و فعالیت ذهنی او عین فعالیت عینی اوست.
در آخر ضروری میدانیم اشاره کنیم که هدف این مقاله، بیشتر، طرح سؤال و برانگیختن اذهان متفکران برای تأمل در حیطههایی است که امروزه مورد توجه و دقت میباشند.والا وسع علمی حقیر اجازه پاسخگویی به سؤالات مطرح شده را نمیدهد. و آنچه به عنوان پاسخ مطرح شد، صرفا جرقههای ناچیز است که نیازمند نقد و انتقاد و بررسی بیشتر میباشد و نیز به عنوان محرکاتی است برای تأمل و تحقیق فزونتر.
یادداشتها:
(1)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه محمد حسین طباطبایی، پاورقی مرتی مطهری ص 489.
(2)-همان مأخذ، ص 490.
(3)-همان مأخذ، ص 491.
(4)-همان مأخذ، ص 493.
(5)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، دکتر مهدی گلشنی، ص 149.و نیز برای اطلاع بیشتر در این مورد به ص 145-174 رجوع شود.
(6)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی، ص 491.
(7)-بحث در ما بعد الطبیعه، ژال وال، ترجمه دکتر مهدوی و همکاران، ص 312.
(8)-سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، ج 3، ص 115-119.
(9)-بحث در مابعدالطبیعه، ص 312-313.
(10)-همان مأخذ، ص 313-317 با تلخیص.
(11)-فلسفه یا پژوهش حقیقت، به قلم چند تن از اساتید فلسفه غرب، ترجمه دکتر مجتبوی، ص 144-146.و نیز ر.ک:سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 86 -87 و 100.
(12)-فلسفه و کلام اسلامی، مونتگمری وات، ترجمه ابو الفضل عزتی، ص 79.
(13)-فلسفه علم کلام، هری اوسترین ولفسن، ترجمه احمد آرام، ص 79.
(14)-فلسفه و کلام اسلامی، توضیح دکتر جعفر شهیدی، ص 216.
(15)-فلسفه علم کلام، ص 19.
(16)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی، ص 476.
(17)-فلسفه علم کلام، ص 19.
(18)-همان مأخذ، ص 84.
(19)-بحث در مابعدالطبیعه، ص 312.
(20)-الشامل فی اصول الدین، امام الحرمین جوینی، ص 464.
(21)-همان مأخذ، ص 648.
(22)-فلسفه علم کلام، ص 162.
(23)-کتاب الانتصار، خیاط، به زبان فرانسه، ص 46، به نقل از فلسفه علم کلام، ص 162.
(24)-فلسفه علم کلام، ص 164.
(25)-همان مأخذ، ص 206.
(26)-همان مأخذ.
(27)-الفرق بین الفرق، عبد القاهرین ظاهر بغدادی، قاهره، ص 182، به نقل از فلسفه علم کلام، ص 186.
(28)-الملل و النحل، شهرستانی، لندن، ص 56، به نقل از فلسفه علم کلام، ص 188.
(29)-محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، رازی، قاهره، ص 55، به نقل از فلسفه علم کلام، ص 189.
(30)-فلسفه علم کلام، ص 189.
(31)-همان مأخذ، ص 190.
(32)-مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، اشعری، چاپ استامبول، ص 372-373، به نقل از فلسفه علم کلام، ص 164.
(34)-فلسفه علم کلام، ص 563.
(35)-المسائل فی الخلاف بین البصریین و البغدادیین، ابو رشید نیشابوری، به زبان آلمانی، ص 58.
(36)-فلسفه علم کلام، ص 563.
(37)-مقالات الاسلامیین، ص 358.
(38)-فلسفه علم کلام، ص 209.
(39)-اصول الدین، بغدادی، ص 230.
(40)-همان مأخذ.
(41)-الشامل فی اصول الدین، ص 646.
(42)-همان مأخذ، ص 651.
(43)-همان مأخذ، ص 650.
(44)-فلسفه علم کلام، ص 201.
(45)-همان مأخذ، ص 194.
(46)-همان مأخذ، ص 200.
(47)-الشامل فی اصول الدین، ص 646.
(48)-همان مأخذ، ص 646-647.
(49)-تهافت الفلاسفة، امام محمد غزالی، تحقیق دکتر سلیمان دنیا، ص 240.
(50)-همان مأخذ، ص 241.
(51)-همان مأخذ، ص 242.
(52)-تهافت الفلاسفة، بیروت، ص 88، به نقل از فلسفه علم کلام، ص 565.
(53)-المباحث المشرقیة، امام فخر رازی، ج 1، ص 458.
(54)-همان مأخذ، ص 459.
(55)-همان مأخذ، ص 456.
(56)-شرح المقاصد، اسعد الدین عمر تفتازانی، ص 152.
(57)-کتاب التعریفات، سید شریف جرجانی، ص 66.
(58)-تعلیقه بر نهایة الحکمة، محمد تقی مصباح، ص 225-226.
(59)-حکمة العین، نجم الدین کاتبی، شرح محمد بن مبارکشاه البخاری، به تصحیح جعفر زاهدی، ص 174.
(60)-همان مأخذ، ص 174-175.
(61)-کتاب المعتبر، ابو البرکات بغدادی، الجزء الثالث، ص 24.
(62)-همان مأخذ، ص 26.
(63)-شرح المواقف، القاضی عضد الدین عبد الرحمن ایجی، ص 99-100.
(64)-کنز الفوائد، محمد بن علی بن عثمان کراجکی، ص 3، به نقل از فلاسفه شیعه، عبد الله نعمان، ترجمه سید جعفر غضبان، ص 98.
(65)-کشف المراد فی تجرید الاعتقاد، خواجه نصیر الدین طوسی، ص 114.
(66)-تعلیقه بر نهایه، ص 225.
(67)-ایضاح المقاصد، علامه حلی، شرح حکمة العین کاتبی، ص 94.
(68)-مطالعات تطبیقی در فلسفه اسلامی، سعید شیخ، ترجمه مصطفی محقق داماد، ص 96-97.
(69)-نامه کندی به المعتصم بالله، کندی، انتشارات اطلاعات.
(70)-تعلیقات، فارابی، ص 6، به نقل، ن الفارابی فی حدوده و رسومه، جعفر آل یاسین، ص 375.
(71)-رسائل، اخوان الصفا، ج 3، ص 358.
(72)-رسائل، ابن سینا، مقاله حدود، ص 117.
(73)-همان ماخذ، فصل رابع، الهیات، ص 65.
(74)-التحصیل، بهمنیار، ص 519، به نقل از تعلیقه، ص 225.
(75)-التحصیل، ترجمه، ص 379.
(76)-جامع الحکمتین، ناصر خسرو قبادیانی، به تصحیح هانری کربن و دکتر محمد معین، ص 88.
(77)-حکمة الاشراق، شیخ شهاب الدین سهروردی، ص 62، به نقل از تعلیقه، ص 226.
(78)-مطارحات، سهروردی، ص 376-377، به نقل از تعلیقه، ص 226.
(79)-قبسات، میرداماد، ص 53، به نقل از تعلیقه، ص 225.
(80)-الاسفار الاربعه، صدر المتألهین، ج 2، ص 127، به نقل از تعلیقه، ص 226.
(81)-الشواهد الربوبیه، صدر المتألهین، به تصحیح استاد جلال الدین آشتیانی، ص 68.
(82)-گزیده گوهر مراد، عبد الرزاق لاهیجی، به اهتمام، ص-موحد، ص 142.
(83)-همان ماخذ، ص 143.
(84)-اصول المعارف، ملا محسن فیض کاشانی، تصحیح استاد آشتیانی، ص 57.
(85)-شرح غرر الفوائد، ملا هادی سبزواری، تحصیح:دکتر مهدی محقق و از وتسو، ص 156.
(86)-نهایة الحکمه، علامه محمد حسین طباطبایی، المرحلة الثانیه.
(87)-اصول فلسفه و روش رئائلیسم، پاورقی، ص 491-494.
(89)-هرم هستی، دکتر مهدی حائری، ص 112.
(90)-همان ماخذ، ص 112-113.
91)-علم النفس یا روانشناسی از نظر تربیت، علی اکبر سیاسی، ص 244.
(92)-آموزش فلسفه، ج 1، ص 177.
(93)-فلسفه چیست؟، منوچهر بزرگمهر، ص 92.
(94)-همان ماخذ، ص 93.
کتابخانه کیهان اندیشه راهنمای مجلههای ایران 1370، پوری سلطانی-رضا اقتداری، ناشر کتابخانه ملی 1371 تهران.
شوق مهدی(تضمینی از غزلیات حافظ)، ملا محسن فیض کاشانی، مقدمه و تصحیح و تنظیم از علی دوانی، چاپ چهارم، زمستان 1371، انتشارات انصاریان، قم.
مجموعه نظریات شورای نگهبان(جلد سوم)تیر 1358-1365، تدوین و نگارش دکتر حسین مهرپور، چاپ اول 1371، انتشارات کیهان، تهران.
الفجر فی اللیالی المقمره، علی الحسینی الاشکوری، چاپ اول، 1413 ق، قم.
فهرست مقالات مطبوعات پیرامون شعر(1358-1368)، تدوین:پروین دلپسند مقدم، چاپ اول، 1371، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران.
علما و مردان نامی بوسنی و هرزگوین، علی دوانی، چاپ اول، 1371، انتشارات انصاریان، قم.
بخش فقهی و اخلاقی پیرمون بیماری روانی غیبت، حسین میرزاخانی، چاپ اول، زمستان 1371، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
گسترش ارزشهای اسلامی در ایالات متحده آمریکا، ایوان یازیک-ترجمه دکتر افضل وثوقی، چاپ اول، 1371، ناشر:سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.