پوزیتویسم منطقی و فلسفه تحلیل زبانی
آرشیو
چکیده
متن
از پوزیتویسم تا پوزیتویسم منطقی: *
به دنبال مکتب پوزیتویسم اگوست کنت، یک گرایش فکری تازهای در قرن بیستم به وجود آمده که امروزه نظرگاه غالب در میان فیلسوفان انگلیس و امریکاست و به صورت یک مکتب معروف و گستردهای در غرب درآمده است. (1)
این گرایش، در دهه 1930 تحت عنوان پوزیتویسم منطقی و در دهه 1940 به صورت فلسفه تحلیل زبانی ظاهر شد.این تفکر مولود طبیعی آمپریسم و پوزیتویسم قرن 19 است.همانطور که آمپریسم و پوزیتویسم خلف همان اندیشهای است که توسط هیوم و امثال او مطرح شده است.
سخن هیوم، این بود که:بازگشت همه علوم به دادههای حسی است و آنچه ما از واقعیت میتوانیم بدانیم، محسوسات با دادههای حسی جسته و گریخته لغزان است. (2)
این نظریه اصالت تجربه را به اوج خود رسانده و زمینهساز تفکر پوزیتویسم شده است.چنانکه باربور میگوید:«پوزیتویسم منطقی همانا احیای اصالت تجربه افراطی همراه با علاقه به منطق صوری است.» (3)
پوزیتویسم، نامی است که فردریک وایزمن Friedrich wisman و هربرت فیگل Herbert figlو رودلف کارناپ Rudolf carnap در سال 1931 به مجموعهای از افکار که«حلقه وین»پیش نهاده بوده داده بودند.
(*)با توجه به این دیدگاه امروز نظرگاه غالب در میان فلاسفه غرب است، لذا ضروری است به طرح نظریات آنها و نقد و بررسی آن بپردازیم.البته پوزیتویسم منطقی با فلسفه تحلیل زبان فرقهایی دارد که بیان خواهیم کرد.
وین پایتخت اتریش، مرکز تجمعی از فلاسفه در دهه 1920 بود که این گروه بعدها به نام حلقه وین مشهور شدند.(ر.ک:علم و دین، فصل 5، ص 152، پاورقی).
دیدگاههای پوزیتویسم منطقی
الف:وظیفه فلسفه و فیلسوف *
از نظر پوزیتویسم منطقی، کار فلسفه تحلیل زبان و فکر، و پالودن زبان از مفاهیم بیمعناست.باربور میگوید:«از نظر آنها وظیفه فیلسوف این نیست که حکمی درباره هیچ چیزی از جهان صادر کند(که این فقط کار دانشمندان است)بلکه پالودن زبان و مفاهیمی است که در علوم مختلف بکار میرود.» (4)
آنها میگویند:فلسفه اطلاعی درباره جهان و انسان در اختیار ما قرار نمیدهد، لذا نمیتوان فلسفه را به عنوان رشتهای از شعبههای دانش بشری تلقی نمود، برای شناختن جهان و انسان باید از علوم استفاده کرد. (5)
فلسفه یک نظریه نیست، بلکه فعالیتی است به منظور توضیح معنای سؤالات و صرفا معنای جملات و اظهارات را روشن مینماید. (6) در واقع فلسفه کار منطق را میکند و نشان میدهد که بعضی از قضایا علمی و برخی ریاضی هستند و پارهای(که قضایای فلسفی باشند)بیمعنی هستند، قضایای فلسفی نه کاذبند و نه صادق. (7)
آنان مقام و موقعیت فلسفه را تا آنجا تنزل میدهند که پروفسور دیوید رابیتن میگوید:«فلسفه دیگر اظهار رأی و نظر درباره عالم نیست، بلکه صرفا کوششی است برای کشف پیچیدگیهای زندگی روزانه و حل مشکلات عظیمی که مردم خواستار آنند.» (8) یا هربرت فیگل میگوید:«فلسفه مرضی است که باید معالجه شود.» (9)
اینها کارشان را متمرکز کردند روی مسأله زبان و اینکه ما باید ببینیم که در محاورات علمی و فلسفی از چه جملاتی استفاده میکنند و منطق حاکم بر این گفتگوها چیست.آنان میگویند:هر چه هست در این زبان و کلام نهفته است، و کار فیلسوف این نیست که در باطن اشیاء نفوذ کند و بخواهد حقیقت آنها را کشف کند، بلکه باید ببیند زبان چیست و چه عباراتی معنادار و چه عبارتی بیمعنا است. (10)
باربور میگوید:«فلسفه تحلیل زبانی پیشاپیش قائل به هیچ مجموعهای از استنباط نیست، بلکه عبارت است از کوشش در روشن کردن و سر در آوردن از انواع مختلف زبان و نقشهایی که در زندگی بشر ایفا میکند.»(11)
ب:شناخت شناسی از دیدگاه پوزیتویسم منطقی
آنها معتقدند که معرفت عبارت است از ملخص دادههای حسی، تأکیدشان بر تأثرات حسی است و برای عقل و هر آنچه قابل تأویل به تأثیر حسی نباشد، شأنی در شناخت برای آنان قائل نیستند.
آنان کل شناخت را فروکاهش میدهند به تأثرات حسی پراکنده و منقطع از همین که حواس ما از عالم خارج میپذیرد.و معتقدند ما برای شناخت پدیدارها جز از راه تجربه و آزمایش، راه دیگری نداریم.
درباره مفاهیم و نظریات علمی میگویند:درست است که یک نظریه علمی از آن جهت که نظریه علمی است و دارای مفاهیمی است که از طریق حس عاید ما نمیشود، زیرا ما از راه حس مفهوم را درک نمیکنیم، ولی مفاهیم علمی یک صورت فشرده و خلاصه شدهای از دادههای حسی بیواسطه که ما نزد خود داریم.ما این دادههای حسی و تجربی را خلاصه و فشرده میکنیم و یک اسمی روی آنها میگذاریم.
باربور میگوید:«به گفته پوزیتویستها، نظریه علمی باز نمود جهان نیست، بلکه یک طرح و تعبیه قلماند از (*)با توجه به اینکه دیدگاه آنها در مورد فلسفه و وظیفه فیلسوف با نظریهشان در مورد شناخت شناسی است لذا این عنوان را مطرح نمودیم.
()از اینجا معلوم میشود که سیر تفکر فلسفی غرب به سمت هر چه بیشتر سطحی شدن حرکت کرده، تاریخ فلسفه غرب نشان میدهد که سیر کاوشهای فلسفی در آنجا بجای اینکه گسترده شود و در پهنه همه وجود و هستی مظرح کردد.ابتدا محصور شد در محدوده ذهن و سپس محدود به حس، بعد در پوزیتویسم متمرکز و محدود شد در زبان که میگویند:برای فلسفه موضوعی جز زبان جستجو نکنید، این معنا مورد انتقاد فردی مانند راسل هم قرار گرفت(.ر ک:فلسفه چیست، بزرگمهر، منوچهر، ص 94، انتشارات خوارزمی، چاپ اول، خرداد 1356). برای تلخیص دادههای حسی است.» (12) و در جای دیگر میگوید:«پوزیتویسم...نظریه را ملخص دادهها یا فهرست قلمانداز تجربه یا شیون مناسبی برای ردهبندی امور واقع میشمردند». (13)
پوزیتویسم دو مشرب عمده دارد:یکی اصالت ظاهریان Phenomenalists یا پدیداریها و دیگری اصالت فیزیک Physicalisms
اصالت ظاهریها میگویند:هر چه هست باید قابل برگشت به دادههای حسی باشد، آنها داده یا یافته را همان یافته حسی میدانند، به نظر آنان همه قضایای تحقیقپذیر باید قابل تحویل به گزارههای راجع به تأثرات حسی باشند. (14)
اصالت فیزیکیها میگویند:آن چیزی قابل قبول است که به«زبان شیء»برگردد، آنان قائل به تحویل و ترجمه همه گزارههای مفهومی به«زبان شیء» هستند (15) ، اینها محور بحث را بجای اینکه روی محسوسات پیاده کنند، روی زبان اشیاء پیاده کردند، یعنی نه به اشیاء خارجی، بلکه به زبان اشیاء برگرداندند». *
پ:قضایای«معنادار»و«بیمعنا»
آنها میگویند:یک قضیه وقتی معنادار است که از طریق حسی قابل«تحقیقپذیری»باشد.دو دسته از قضایا اینگونهاند:
1-قضایای تجربی-Empircal Proposi- tions(یا تألیفی)که به مدد دادههای حسی تحقیقپذیرند، مانند قضیه«اکنون در بیرون اتاق باران میبارد».
2-تعریفات صوری Formal defintions (یا قضایای تحلیلی)، همانگوییها، و قراردادهای زبانی، و به عبارت دیگر قضایایی که صدق و حقیقت آنها از معانی آنها استنباط و نتیجه میشود، مانند قضیه«یک مثلث سه ضلع دارد» (16) یا«همه شوهران ازدواج کردند».
آنان میگویند:«هر قضیه معنادار، یا باید تحلیلی باشد و یا تألیفی.»قضایای تحلیلی، به واسطه ساختمان صوری خود حقیقیاند، و حقیقی بودن آنها صرفا به واسطه صورت منطقی آنها و تعریف الفاظ است، مانند مثالهایی که ذکر شد.قضایای تحلیلی فقط اظهاراتی درباره کلامند و اطلاع تازهای به ما نمیدهند، در حالی که قضایای تألیفی برای آنکه حقیقت آنها اثبات شود نیازمند پژوهش تجربیاند، مثل قضیه«آب در صد درجه حرارت میجوشد». (17)
خلاصه آنکه آنها در فرق قضایای تحلیلی و تألیفی میگویند:قضایای تحلیلی«غیر مفید و بیاهمیت» است، زیرا در این قضایا، محمول از تحلیل خود موضوع به دست میآید و مطلب تازهای به دست نمیدهد.مانند همان مثالها که«مردان ازدواج کرده»از تعریف«شوهر»به دست میآید، یا«سه زاویه داشتن»از تعریف مثلث به دست میآید.در صورتی که قضایای تألیفی آگاهی بخش و مفید است، چون دلالت بر امر واقعی میکند.
ت:اصل تحقیقپذیری یا قابلیت تحقیق تجربی
آنها برای دانستن اینکه یک قضیه تألیفی با معنا است یا نه، آزمونی را پیشنهاد کردهاند که همان ملاک مشهور«قابلیت تحقیق معنا»است.
در بیان این قاعده به«مشاهده»اهمیت فراوان داده شده است، و روی این نکته زیاد تکیه میکنند که فرد باید بداند که چه مشاهداتی او را در اوضاع و احوال معین به قبول آن قضیه به عنوان حقیقی و (*)نظرشان در اینجا مقداری مبهم است و بیش از این توضیحی ندادند، (ر.ک:علم و دین، فصل 6).
()آنها برای تضمین اینکه قضیه یا گزارهای معنادار است یا بیمعنا، اصلی را به نام اصل«تحقیقپذیری»به عنوان ملاک و معیار پذیرفتهاند که توضیح خواهیم داد.
()باربور از قول آنها میگوید:«فقط گزارههای تجربی که به وسیله تجربه حسی تحقیق پذیرند معنا دارند، البته تعاریف رسمی یا همانگوئیها (قضایای تحلیلی)معنا دارند، ولی اطلاع محصلی در بر ندارند»(علم و دین، فصل 5، ص 153-152).
صادق و یا به ردّ آن به عنوان خطا و کاذب رهبری خواهد کرد.به عبارت دیگر:فرد باید بداند که چه نوع مشاهدهای باید انجام دهد تا درستی یا نادرستی قضیهای را تعیین کند.
«شلیک»برای روشن شدن این اصل مثالی میزند: فرض کنید کسی مدعی این قضیه شود که«جهان بطور یک نواخت منقبض میشود»یعنی بدون اینکه تناسب اشیاء با یکدیگر بهم بخورد همه به یک نسبت کوچک و فشرده میشوند، در این صورت وسایل اندازهگیری هم به همان نسبت کوچک و منقبض شده است، و بدین جهت این تغییر و اختلاف کاملا نامحسوس و غیرقابل ادراک است.حال آیا میتوان گفت این قضیه با معنی است؟البته که نه.زیرا با هیچ مشاهده و وسیلهای نمیتوان صدق یا کذب آن را تحقیق و بررسی کرد. (18)
ث:قضایای متافیزیکی و اخلاقی
طبق اصل«تحقیقپذیر تجربی»تنها قضایایی معنادار هستند که قابل حس، تجربه و آزمایش باشند، و از دادههای حسی به دست آیند در نتیجه قضایای متافیزیکی و اخلاقی-که قابل آزمایش نیستند- اصلا صدق و کذب برنمیدارند و قضایایی بیمعنا میباشند.
باربور میگوید:«به قول اینان و بر طبق این اصل (اصل تحقیقپذیری)عبارات معهود در فلسفه و همه جملات متداول در متافیزیک، اخلاق و الهیات نه صادقند و نه کاذب، بلکه فاقد معنا(یعنی«شبه قضیههائی فارغ»و تهی از هرگونه دلالت حقیقی) هستند، هیچ نوع محتوای واقعی و معنای محصلی ندارند.اینها چیزی را بیان نمیکنند و صرفا بیانگر عواطف و هیجانات و یا احساسات گویندهاند». (19)
وی در جای دیگر میگوید:«در نوشتههای«حلقه وین»در دهه 1930 زبان دینی، نه صادق است و نه کاذب، بلکه از نظر معرفت بخش«فاقد معنا»قلمداد شده است.» (20)
«آیر»در این زمینه میگوید:«جملات ما بعد طبیعی...در واقع نه معلوم متکرر است، نه فرضیه تجربی(یعنی نه گزارههای تحلیلی هستند و نه از گزارههای تألیفی)لذا کلیه اخبار و جملات ما بعد طبیعی مهملاند، یعنی نه صادقند و نه کاذب» (21) چون آنها تنها معرفت را معرفت تجربی میدانند. پیداست که از مقدمات تجربی، وجود امری فوق تجربه حاصل نمیشود.
ج:از پوزیتویسم منطقی تا فلسفه تحلیل زبانی
همانطور که اشاره شد، سیر تفکر پوزیتویسم منطقی، در دهه 1940 در چهره فلسفه تحلیل زبان ظاهر شد. * این دو تفکر گرچه در مبانی و اصول با یکدیگر تفاوتی ندارند و تحلیل زبان مولود همان پوزیتویسم منطقی دهه 1930 است، ولی در برخی دیدگاهها با هم تفاوتهایی دارند.
باربور میگوید:«سیر فلسفه انگلیسی از پوزیتویسم منطقی تا تحلیل زبانی مطرح شده است، فلسفه تحلیل زبانی پیشاپیش قائل به هیچ مجموعهای از استنباط نیست، بلکه عبارت است از کوشش در روشن کردن و سر درآوردن از انواع مختلف زبان و نقشهایی که در زندگی بشر ایفاء میکند». (22)
گرچه کار هر دو تفکر متمرکز شده است روی مسأله «منطق»و زبان و اینکه ما میبینیم انسان در محاورات علمی و فلسفی از چه جملاتی استفاده میکند و منطق حاکم بر این گفتگوها چیست؟ولی تفاوت عمده آنها در این است که پوزیتویسم منطقی، وظیفه «جملات»و«زبان»را تنها گزارش دادههای حسی و اطلاعات تجربی میداند و فقط گزارههای تجربی را (*)فردی مانند ویتگنشتاین که به گفته مؤلف کتاب«درآمدی بر فلسفه»در جمع فیلسوفان قرن بیستم تأثیر هیچکس در پرورش«فلسفه زبانی» به اندازه تأثیر او نبود.حیات فلسفی او دارای دو مرحله متفاوت بود در مرحله اول تفکر پوزیتویسم منطقی داشت و در دوم مرحله تفکر تحلیل زبانی، ر.ک:پوزیتویسم منطقی، بهاء الدین خرمشاهی، ص 150، و در آمدی بر فلسفه، ترجمه امیر جلال الدین اعلم ص 118، انتشارات سروش چاپ اول، 1363. معنادار میشمارد و قضایای غیرتجربی را بیمعنا و موهوم میداند، لذا قضایای متافیزیکی و اخلاقی را که حسا تحقیقپذیر نیستند رد میکند. (23)
در حالی که تحلیلگران زبانی، وظایف و نقشهای متنوع و متعددی برای«زبان»قائلند، زیرا آنها میگویند:«ما یک زبان نداریم، بلکه زبانهای گوناگون داریم، * که هر کدامشان حوزه خاص خود را دارند و در همان حوزه کاربرد داشته و مفیدند و در نتیجه معنا دارند.
اینطور نیست که یک زبان مطلقا معنادار باشد و زبان دیگر مطلقا بیمعنا، بلکه هر زبانی در حوزه مخصوص به خود معنا دارد و معتبر است و در خارج از آن حوزه بیمعنا میباشد (24) .و به گفته باربور:آنها تصریح میکردند که هر سنخ زبانی منطق خاص خود را دارد (25) .
ممکن است یک زبان برای مقولهای و حوزهای کارآیی و فایده داشته باشد و در نتیجه با معنا باشد، ولی برای مقوله و حوزه دیگر کارآیی نداشته و نامناسب باشد و در نتیجه بیمعنا باشد.قضایای دینی، متافیزیکی و اخلاقی هم حوزه خاص خود را داشته و در همان حوزه کاربرد دارند.
آنها یکی از کاربردهای زبان را زبان دینی میدانند و میگویند:زبان دینی یک زبان خاص است که نباید آن را با زبان علمی مقایسه کرد.زبان دینی کاربردهایی دارد که در حوزه خاص خودش، یعنی در جمع دینداران و پرستش کنندگان معنا میدهد و در غیر آن جمع، دیگر معنا نمیدهد.اگر عبارتی که مربوط به یکی از حقایق دینی است بکار بردیم نباید دنبال این باشیم که ارزش و معنای آن عبارت دینی را با تجربه و آزمایش کشف کنیم.
این عبارت در عالم دین معنای خاص خودش را میدهد و اگر در عالم تجربه مطرحش کنیم معنای خود را از دست میدهد، چون او را در بیرون از حوزه خاص خودش مطرح نمودیم. (16) .
نقد و بررسی
1-تکیه بیش از اندازه آنها بر دادههای حسی و تجربی و اینکه آنان نظریه را ملخص دادهها میدانند، به هیچ وجه قابل قبول نیست.زیرا هیچ نظریهای را نخواهیم یافت که صرف دادههای حسی باشد و در آن «تعابیر و مفاهیم نظری»بکار نرفته باشد.هر نظریه علمی مرکب است از عناصر«تجربی»و«تعبیری»و به عبارت دیگر مرکب از«دادههای حسی»و«مفاهیم نظری»است.عناصر تجربی، شامل مشاهدات و اطلاعات است که جنبه تجربی علم را تشکیل (*)از قبیل زبان علمی، دینی، هنری، اخلاقی و...
()تحلیلگران زبانی بر خلاف پوزیتویستهای منطقی-که ملاک معنیدار بودن یا نبودن یک قضیه یا نظریه را تجربی بودن یا تحقیقپذیری تجربی میدانستند-معتقدند نظریههایی معنادار هستند که بتوانند در عمل مفید بیفتد و عقلا کارآیی داشته باشند.دنبال حقیقت و واقع نیستند، یعنی دنبال این نیستند که این نظریه تا چه مقدار واقع نما هست و با واقعیت خارجی تطبیق میکند، بلکه دنبال کاربرد آن هستند آنان شعارشان این است که«در معنای یک گزاره کند و کاونکن، ببین کاربردش چیست، یعنی ببین مردم چه مرادی و منظوری از کاربرد آن دارند و آیا این گزاره آنها را به آن مراد و منظورشان میرساند یا نه؟»(علم و دین، فصل 9 ص 282)آنها میگویند علم کارش این نیست که در باطن اشیاء نفوذ کند و بخواهد به واقع آنها دست یابد، بلکه به دنبال این است که نظریههایی بدهد که فایده علمی داشته باشد.به تعبیر باربور پوزیتویسم منطقی نظریه را ملخص دادههای حسی میداند، ولی تحلیلگران منطقی نظریه را همچون وسیلهای مفید(وسیله انگاری)میدانند.«تحلیلگران غالبا نظر وسیله انگارانه دارند، یعنی نظریهها را بیشتر«مفید»میدانند تا واقعی.(همان مدرک، فصل 6، ص 153)از قول جی.او.اورمسون نقل میکند که«زبان وظایف و ساختهای گوناگونی دارد:ما نباید درصدد توصیف جهان باشیم، و اگر در این صدد برآمدیم چه بسا این توصیف را در شیوههای به کلی متفاوتی انجام دهیم که قابل تبدیل یا تحویل به یکدیگر نباشند.ارزش یک تبیین به این بستگی دارد با آن چه میخواهیم بکنیم»(همان مدرک، فصل 9، ص 282).
()بر خلاف پوزیتویستهای منطقی که زبان دینی را رد میکردند، تحلیلگران زبانی معتقدند که علم و دین دو حوزه جدا از هم هستند که هر کدام زبان خاص خود را دارند، باربور میگوید:«آنجا که پوزیتویسم مجال علم را تنگ گرفته بود و درصدد القاء گزارههای دینی برآمده بود، تحلیل زبانی هم علم و هم دین را مشغله مجاز و معقول میشمرد، ولی معمولا به این نتیجه میرسید که این دو به یکدیگر ارتباطی ندارند، گزارههای علمی و دینی را نه بخاطر حقیقت یا صدقشان داوری میکرد، بلکه به خاطر مفیدیت آنها در به انجام رساندن وظایف خاص خویش».(علم و دین، فصل 9، ص 283-282). میدهند و عناصر تعبیری، شامل مفاهیم، قانین و نظریهها است که جنبه نظری علم را تشکیل میدهند به قول هنسون:«همه دادهها گرانبار از نظریه Theory Ladem هستند». (27) .
در هر تجربه علمی، مفاهیم، تعابیر و نظریهها نقش مهم و کارسازی دارند و هیچ تجربه تعبیر نشدهای وجود ندارد.باربور میگوید:«بسیاری از فیلسوفان علم، با این تأکید اصالت تجربی بر جنبه تجربی علم مخالفت کرده، نقش قاطع و مهم مفاهیم نظری را در پیشرفت علمی یادآور شدهاند، یک دلیل عمدهاش این است که هیچ امر واقع تعبیر ناشدهای وجود ندارد. (28) .حتی در خود عمل ادراک حسی، خواه ناخواه«تعبیر»نفوذ دارد و اینطور نیست که یافتههای حسسی خالص باشد، و الاّ لازم میآید که ما تکههای جدا جدای رنگ یا سایر حسیات جسته و گریختهای را از خارج دریافت کنیم-چنانکه هیوم تصور میکرد-و حال آنکه ما خارج را بصورت یکپارچه، هماهنگ و منظم دریافت میکنیم.پس هیچ تجربه حس، یک«داده شده»ساده نیست، بلکه فی الجمله نظم و انتظام مفهومی دارد و گرانبار از نظریه است. (29)
2-این که میگویند:«فقط قضایایی که قابلیت تحقیقپذیری دارند، معنا دارند«آیا این قضیه، قابلیت تحقیق تجربی دارد یا نه؟مسلم پاسخ منفی است، در این صورت، طبق ادعای آنها، خود این قضیه هم باید بیمعنا و مهمل باشد.اگر خواسته باشیم اعتبار همه چیز را با تجربه اثبات کنیم، بیدرنگ با این مشکل روبرو میشویم که «همه چیز را با تجربه اثبات کردن خود هنوز تجربه نشده است»بعلاوه اگر همه چیز از طریق تجربه معتبر است، بلافاصله این پرسش پیش میآید که آیا خود تجربه نیز از طریق تجربه معتبر است یا نه؟اگر تجربه بوسیله تجربه اعتبار یابد مستلزم تسلسل است و اگر بوسیله غیر تجربه اعتبار یابد، خلاف مقصود اصحاب تجربه است. (30)
نکته دیگر اینکه:قضیه را تعریف میکنند، به قولی که محتمل صدق و کذب است (31) آن وقت این تعریف با ادعای آنان که قضیه میتواند بیمعنا باشد جور نمیآید(دقت کنید).
نکته سوم:اینکه ما وقتی میتوانیم یک قضیه را تحققپذیر بدانیم که از معنا داشتن جملهای که آن گزاره را میسازد مطمئن باشیم.در حالی که آنها با اصل تحقیقپذیری تازه میخواهند معنادار بودن جمله را بدست آورند.
نکته آخر اینکه:ملاک و تحقیقپذیری تجربی در مورد بسیاری از قضایای طبیعی و علمی که به صورت موجبه کلیه بیان میشوند-مانند قضیه«همه آهنها در اثر حرارت منبسط میشوند»و یا«همه آبها در صد درجه حرارت به جوش میآیند»-تحقیق نمیپذیرند، چون مسلمان تمام افراد آنها مورد تحقیق تجربی، یا مورد استقراء قرار نگرفتهاند.پس طبق معیار آنها این قوانین نباید اعتباری داشته باشند.
3-پوزیتویستهای منطقی ادعا کردهاند که قضایای متافیزیکی، مانند قضیه«خدا هست»یا«خدا نیست» بیمعنا هستند.
در پاسخ باید گفت:اگر قضیه«خدا هست»بیمعنا باشد، آنگاه قضیه«خدا نیست»نمیتواند بیمعنا باشد، زیرا اجتماع نقیضین پیش خواهد آمد که محال است.مضافا بر اینکه قضیه«خدا هست»نزد الهیون در واقع برابر است با قضیه«واجب الوجود هست»که یک قضیه تحلیلی و بدیهی و ضروری خواهد بود. (32)
4-آنها کل قضایا را در دو قسم خلاصه نمودهاند: 1-تألیفی یا تجربی، 2-نرکیبی یا تحلیلی، سپس پنداشتهاند که با همین تقسیمبندی همه مشکلات علمی و معرفتی بشر را حل کردهاند.و حال آنکه مگر قضایای عالم منحصر به همین دو قسم میباشد؟و مگر تمام معرفت بشر در همین تقسیم قضایا به تحلیلی و تألیفی خلاصه میشوند.آیا قضایای ریاضی در کدامیک از دو دسته میگنجد؟قضایای فلسفی چطور؟و دهها قضایای دیگر که در این تقسیمبندی نمیگنجد.در حالی که قسمت زیادی از معارف بشری را همینها تشکیل میدهند.
5-اینکه تحلیلگران زبانی معتقدند که ملاک اعتبار یک قضیه همان مفید بودن آن است، نه«واقع نمایی»آن، اشکالات متعددی بر آن وارد است، از جمله اینکه:گفته باربور:«وسیله انگاری نمیتواند به پذیرفتن دو نظریه متناقض-به شرط اینکه هر دو مفید باشند-اعتراض داشته باشند»، حال آنکه سیره دانشمندان این نیست و بسیاری از کشفیات جدید، حاصل کوششهایی است که برای حل آراء متعارض به عمل آمده است. (33) اساسا ما در مسأله شناخت همواره به دنبال«واقع نمایی»قضایا و نظریهها هستیم نه کاربرد و مفید بودن آن. (34)
یادداشتها:
(1)-ر.ک:علم و دین، فصل 6، ص 51، باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی.
(2)-ر.ک:همان مأخذ.
(3)-ر.ک:همان مأخذ، فصل 9، ص 278.
(4)-همان مأخذ، فصل 5، ص 153.و نیز ر.ک:رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین، ترجمه دکتر محمود عبادیان، ص 30، انتشارات جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران، چاپ اول، بهار 1369.
(5)-ر.ک:اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، دکتر علی شریعتمداری، انتشارات امیرکبیر، ص 223.
(6)-ر.ک:حمید، حمید-مقدمهای بر فلسفه معاصر، ص 168، انتشارات زوار، چاپ دوم، بیتا.
(7)-ر.ک:کلیات فلسفه، فصل 7، ص 407 و«زبان»حقیقت و منطق» سرآلفرد جونز آیر، ص 57.
(8)-کلیات فلسفه، ص 416.انتشارات حکمت، چاپ پنجم، پاییز 1368.
(9)-همان مدرک.
(10)-ر.ک:رساله منطقی-فلسفی، ص 15، پیشگفتار و ص 80.
(11)-علم و دین، فصل 6، ص 199.
(12)-همان مأخذ، فصل 5، ص 151.
(13)-همان مدرک، فصل 6، ص 171.
(14)-ر.ک:همان مدرک، فصل 6، ص 197.
(15)-ر.ک:همان مأخذ
(16)-ر.ک:همان مأخذ، فصل 5 و 9، ص 278-152.و کلیات فلسفه، ص 408 به بعد.
(17)-ر.ک:کلیات فلسفه، ص 413-408.زبان، حقیقت و منطق، فصل 5.
(18)-ر.ک:کلیات فلسفه، ص 413-408.
(19)-علم و دین، فصل 5، ص 153.و نیز ر.ک:زبان، حقیقت و منطق، ص 50-51 و کلیات فلسفه، فصل 7.
(20)-علم و دین، فصل 9، ص 279-278.و نیز ر.ک:پوزیتویسم منطقی، بهاء الدین خرمشاهی، ص 11، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1361 و زبان حقیقت و منطق، آیر، ص 168- 155.
(21)-زبان، حقیقت و منطق، آیر، ص 29-30-62.
(22)-علم و دین، ص 199.
(23)-ر.ک:همان مدرک، فصل 9، ص 278.
(24)-ر.ک:ویتگنشتاین، هارت ناک، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص 82- 89، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، دی ماه 1356.
(25)-علم و دین، فصل 9، ص 282.
(26)-ر.ک:همان مأخذ، فصل 9، ص 283 به بعد.
(27)-همان مأخذ، فصل 6، ص 283 به بعد.
(28)-همان مدرک.
(29)-همان مأخذ، فصل 9، ص 280-281.
(30)-قواعد کلی در فلسفه اسلامی، دکتر ابراهیمی دینانی، ج 3، ص 95-96.
(31)-ر.ک:کتاب الشفاء، منطق ابن سینا، ج 1، ص 55 از منشورات کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی.
(32)-ر.ک:فلسفه جدید مکاتب فلسفی(شماره 4)ترجمه دکتر احمد احمدی، فلسفه آیر.از انتشارات مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه قم.
(33)-علم و دین، فضل 9، ص 201.
(34)-جهت اطلاع تفصیلی از انتقادات و اشکالات وارده بر دیدگاه پوزیتویستی و تحلیل زبانی به زبانی به کتابهای زیر مراجعه کنید: علم و دین، فصلهای 5 و 6 و 9 و نیز کلیات فلسفه، ص 413 به بعد، و کتابهای دیگری که جزء منابع این بحث میباشد.