آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

کیهان اندیشه:لطفا پیش از شروع بحث مختصری از زندگی علمی و فرهنگی خود را بازگو فرمائید.
اینجانب محمد اسماعیل صائنی در بهار سال 1311 هجری شمسی در شهرستان زنجان به دنیا آمدم.پدرم جامع المعقول و المنقول زاهد فرزانه مرحوم شیخ اسحاق صائنی«رضوان اللّه تعالی علیه»می‏باشد.
برحسب روش متداول آن زمان در هفتمین سال بهار عمر به دبستان رفتم، دبستانی به نام توفیق که به مدیریت دانشمند فاضل و زاهد مرحوم رضا روزبه اداره می‏شد، در کلاسی به نام شعبه اول دروس کلاس اول و دوم را د ریک سال به اتفاق چند نفر از شاگردان ممتاز به اتمام رساندم.
پس از طی دوره دبستان به دبیرستان رفتم، در همان ایام و پیش از آنکه به اخذ دیپلم نائل شوم مرحوم پدر بزرگوارم هر روز عصرها و شبها بطور مرتب مرا به معارف و علوم دینی آشنا می‏فرمود.
بطوری که بخش مهمی از علوم صرف و نحو و همچنین کتاب گوهر مراد و شرح الهدایه میبدی و قسمتی از اشارات را در آن زمان فرا گرفتم، همچنین هیئت قدیم و کتاب خلاصة الحساب و تقویم رقمی و قسمتی از هندسه اقلیدس را در محضر ایشان و بخشی را در خدمت حکیم و ریاضی دان مرحوم آقا سید محمود نظام تحصیل کردم.
کم کم مرحوم پدرم پیشنهاد می‏فرمود که ترک دبیرستان کرده و در رشته علوم دینی به جمع طلاب در آیم، لیکن شرایط زمان و جو دبیرستان و دوستان که سخت مرا آشفته کرده بود، ممانعت می‏نمود.
قیافه بعضی کتابها را درست بخاطر دارم مثلا مطول با عظمت قطر و حواشی ریز مرا سخت به وحشت می‏انداخت.
تا اینکه عنایت حق عز اسمه دستم را گرفته و شبی خواب بسیار صریح و نافذ و توجه شخصیتی الهی و ملکوتی در من اثر عمیق کرد، پس از بیداری اساسا تصمیم عوض شد و جنبه‏ای خاص به اسلام و علوم اسلامی د رخود احساس کردم و بالأخره تسلیم پیشنهاد و امر پدرم شدم.و مشغول تحصیل گردیدم، تقریبا تا کتب رسائل و مکاسب را در زنجان در خدمت معظم‏له و در محضر دیگر از اساتید مسلم رضوان الله علیهم اجمعین تمام کردم و در ضمن تحصیل مشغول تدریس نیز بودم.
در اواخر سال 1329(ه.ش)جهت ادامه تحصیل به قم مشرف شدم و توسط مرحوم آیة اللّه آقای حاج سید احمد زنجانی(قدس سره)در مدرسه حجتیه مستقر شدم و تا آخر دوران تحصیل که حدود پانزده سال طول کشید در یکی از حجره‏های ان مدرسه سکونت داشتم.چند ماه پس از تشرف به قم با مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه)از نزدیک آشنا شدم که حضرت استاد نیز توجه خاصی به حقیر پیدا کردند.
حقیر از آن وجود با برکت استفاده‏های بسیار بردم، از جمله منظومه حکیم سبزواری، الهیات شفاء، دوره کامل اسفار را از محضر ایاشن بهره بردم و علاوه بر آن در جلسات مستمر شبهای پنجشنبه و جمعه حضور داشتم، که هر هفته بطور مداوم تشکیل می‏شد و حدود ده دوازده نفر از فضلا حوزه نیز حضور داشتند.در آن جلسات بحثهای بسیار عمیق فلسفی و احیانا عرفانی مطرح می‏شد و آخرین نظریه از طرف علامه مرحوم مطرح می‏گردید و جدا روحی در کالبدها می‏دمید.بحمد الله تعداد زیادی از دوستان آن جلسه در قید حیاند(ادام الله برکات وجودهم)و بعضیها به درجه شهادت رسیده‏اند(اعلی اله درجاتهم).
قسمت عمده درس خارج فقه و اصول را از محضر مرحوم آیة الله سید محمد محقق داماد(قدس سره) که در تحقیق و دقت نظر کم نظیر بودند استفاضه کردم و تقریبا یک دوره و نصف خارج اصول در درس ایشان حاضر شده و اکثر مطالب آن را تقریر کرده و نوشته‏ام.همینطور چند کتاب از فقه را که بعنوان درس خارج تدریس می‏کردند مشتاقانه استفاده کردم.
همچنین در درس خارج اصول، مباحث و ادله عقلیه حضرت امام خمیننی«قدس سره الشریف» بطور کامل حضور داشتم و نیز بحث استصحاب و تعادل و تراجیح که تمام آن بحثها را نوشته‏ام و از ایشان نیز بهره‏های بسیاری بردم.در درس خارج فقه مرحوم آیة الله العظمی آقای بروجردی«قدس سره الشریف»«در ایامی که در قم بودم بطور اکثر حضور می‏یافتم.
در طول اقامتم در قم اشتغال به تدریس نیز داشتم و پس از تبعید حضرت امام«قدس سره» اولین جلسه برای تشکیل جامعه مدرسین قم در اوائل امر در حجره اینجانب در مدرسه حجتیه تشکیل گردید و تصمیمات اولیه در آنجا گرفته شد.
از سال 1343 شمسی بنا به اصرار اهالی متدین زنجان و احساس وظیفه‏ای که می‏شد تا الان در زنتجان اقامت نموده‏ام.مسجدی وسیع در مرکز شهر برای انجام وظائف شرع یحقیر بنا کرده‏اند و اینجانب آن را به نام مسجد رسول الله(ص)نامیدم و از زمان اقامتم در زنجان تاکنون مشغول انجام وظائف شرعیه می‏باشم، از قبیل تدریس فقه و اصول و فلسفه و تفسیر قرآن مجید و درس اخلاق، و اصول دین برای طبقه جوان و شرح و بیان تمام نهج البلاغه و تمامی روایات کتاب شریف توحید صدوق و خدمات دیگر که فعلا نیز مشغولم و اکثر مباحث اینجانب یا نوشته شده و یا در نوار ضبط گردیده است تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
کیهان اندیشه:لطفا اجمالی از سیر تحول و تکامل تفسیر از آغاز تا به امروز را بفرمایید.
این موضوع، بحث مفصلی را می‏طلبد.نزول قرآن شریف با دوران رسالت پیامبر صلوات الله علیه، توأم بود.سالهای رسالت و نبوت حضرت(ص)، بیست و سه سال بود و مدت نزول قرآن هم، همین مقدار به طول انجامید.قرآن در آن بیست و سه سال با نظر و هدایت پیامبر(ص)تدوین می‏شد، به تعبیر خود قرآن، «بین للناس».پیامبر عظیم الشأن، هم دریافت کننده قرآن بود و هم حافظ آن«سنفرئک فلا تنسی»، هم برای مردم قرائت می‏فرمودند«لتقرءه علی الناس»و هم برای آنها بیان می‏کردند.
بیان پیامبر به یک معنا همان تفسیر ایشان بود از قرآن، چون تفسیر را به هر معنی که بگیریم، غرض اصلی آن، بیان مراد است و کشف غطاء از مقصد و مراد متکلم.در واقع بیان و تبیین رسول الله، تفسیر قرآن مجید بود.البته من در جایی از روایات ندیدم وبین مفسرین هم مرسوم نیست که از پیامبر(ص)، به عنوان مفسر قرآن ید کنند، ولی لزوما بیان پیامبر، تفسیر قرآن بود.لذا مردم چون آورنده قرآن را در بین خود می‏دیدند، خیلی ساده و بی‏تکلف به او مراجعه می‏کردند و پیامبر(ص)نیز با توضیحاتش آنها را مجاب و مطمئن می‏کرد.
مادامی که پیامبر زنده بود مسأله از این قرار بود.
بعد از رحلت رسول خدا(ص)، مسائل و موضوعات گوناگونی محل بحث و اختلاف قرار گرفت، اما قرآن همچنان محل اتفاق و اطمینان همان بود، این اتفاق و همدلی ولو به انگیزه فرار از اختلاف و تکفیر دیگران بود، ولی به هر حال حبل متینی برای مسلمانها فراهم ساخته بود.در مسأله جمع و نوشتن حدیث ملاحظه کردید که عده‏ای گفتند حسبنا کتاب الله یا کفانا کتاب الله.قرآن هم مورد قبول خلفاء پیش از حضرت امیر(ع)بود و هم خود حضرت علی(ع).در زمان اهل بیت سلام الله علیهم، هم وضعیت به همین صورت بود، یعنی طرفین و گروههای مختلف به اصل قرآن که می‏رسیدند، اتفاق نظر پیدا می‏کردند.
اما بعد از پیامبر در تفسیر و بیان مراد قرآن، اختلاف پدید آمد.برای نمونه در لفظ«کلاله»مردم به مقام خلافت رجوع کردند، تا مراد واقعی از این لفظ را دریابند، اما از اینمراجعه خود سودی نبردند، وقتی که آنها با صراحت، اظهار عجز کردند به حضور حضرت امیر سلام الله علیه رسیدند و از طریق بیان ایشان به مسأله «سهم الارث کلاله»واقف شدند.
مقصود بنده در این قسمت، اختلافی است که بلافاصله بعد از محرومیت امت از پیامبر(ص)، در فهم الفاظ قرآن، پیدا شد.پس محتاج بودن مردم به تفسیر، قابل تردید نبود.
تفسیر حضرت امیر(ع)و اظهار نظر ایشان درباره قرآن، مقبول می‏افتاد واینکه قول حضرت(ع)در تفسیر قرآن اصح اقوال است، برای احدی جای شک و تردید نبود، الا اینکه گاهی ایجاد مانع می‏کردند و مردم را از رجوع به ایشان، منصرف می‏ساختند و احیانا برای رسیدن به مقصود شوم خود، دست به مغلطه و تحریف می‏زدند.
راجع به ابن عباس هم که گفته‏اند«خبر الامه»، ظاهرا از نظر تفسیر باشد.ابن عباس از شاگردان علی بن ابیطالب(ع)بود و خود ازن موضوع می‏تواند، حکایت از جلساتی کند که در آن جلسات حضرت(ع)تفسیر می‏فرمودند.ابن عباس سنبل این مسأله بود و لابد اطلاع دارید، که تفسیری از ابن عباس، در حال حاضر، در دست است، یک مجلد چاپ هم شده است.در این تفسیر گاهی نظریات بسیار خوبی دیده می‏شود، گاهی لطائف و نکات عمیقی در آن مشاهده می‏شود.
به هر حال بعد از پیامبر، بالضروروه، تفسیر و تبیین مراد قرآن آغاز شد.
چوناز طرفی در قرآن آمده بود، «انزلنا الیک الکتاب تبیانا لکل شئ»و از طرفی مردم در فهم بسیاری از آیات عاجز بودند و ای ضرورت تفسیر و مفسر را بیش از پیش نمایان می‏ساخت.پس این فن بلافاصله بعد از پیامبر شروع شد و مبتکر آن را هم باید حضرت امیر سلام الله علیه بدانیم.
البته حضرت علی(ع)در این علم هم مانند سایر علوم واز طریق وجود مبارک پیامبر سیراب شدند، و شاید ایکه علی(ع)می‏فرماید:«علمنی رسول الله الف باب من العلم»یعنی رسول خدا(ص)به من هزار باب از علم را آموخت، یکی از آن باواب، اسرار تفسیر باشد و کیفیت استخراج مطالب از قرآن شریف.در هر حال مبتکر فن تفسیر حضرت امیر(ع) بود، که یکی از تلامیذ ممتاز ایشان ابن عباس است.
نکته‏ای که در اینجا می‏ماند و باید در فرصت دیگری از آن یاد شود، روش علی(ع)در تفسیر می‏باشد و دیگر اینکه ما باید روایات ائمه علیهم السلام و روش ایشان در تفسیر قرآن را مورد دقت و تحقیق قرار بدهیم و به نحو مستقل و دقیق این روشها را از لابلای روایات تفسیری ائمه استخراج کنیم.
مخصوصا اهل بیت(ع)به تفسیر قرآن، عنایت زیادی داشتند، مسلمانها هم از اینکه این مطلب را مورد توجه قرار دهند، گریزی نداشتند، کسانی هم که با نام خلیفه، امور مسلمانها را در دست داشتند، ناچار بودند که به کتاب خدا مراجعه کنند، اینها همه زمینه شدند برای رشد فن تفسیر.
منتهی همیشه به ائمه رجوع نمی‏شد، گاهی به دیگران هم رجوع می‏کردند، از جمله ابن عباس، تفسیر این شخص مدتها بر افکارمسلمین حاکم بود و تابعین هم از این راه یعنی سخنان ابن عباس و سائر صحابه با تفسیر قرآن آشنا می‏شدند.و این مطالب و فروعی که الآن برای ما نقل شده است، میراث همان دوران است و از طریق کسانی چون«قتاده» و«مجاهد»به ما رسیده است.اینها تفسیر را تعقیب کردند، طوری که یدا بید و سینه به سینه این مسأله پی گرفته شد، و اگر ما الآن بخواهیم پی‏گیری کنیم یا بفهمین که این مطالب تفسیری چگونه به دست ما رسید، خواهیم دید که ریشه بسیاری از این مطالب در زمان حضرت رسول صلوات الله علیه است.
البته هر چه از زمان پیامبر(ص)و ائمه(ع)فاصله می‏گیریم، سؤالاتی مطرح می‏شود، این سؤالات در مفاهیم لغوی هست، در مسائل عقلی و کلامی هم هست.وقت یمردم آیه‏ای را می‏خواندند، سؤالاتی به ذهنشان می‏آمد، این سؤالات قهرا جواب می‏خوساند، در جواب هم نمی‏شد تنها به عقل و بحثهای کلامی تکیه کرد.آن وقت جواب را هم که می‏شنیدند، گاهی برایشان سؤالت تازه‏تری مطرح می‏شد.
این شد که مسأله تفسیر با مباحث دیگری مخلوط شد، مباحثی که بعدها معروف به کلام شد.اگر شما به تفسیر تابعین و اقوالی از آنها درباره آیات نقل شده مراجعه کنید، خواهید ید که مسائل کلامی چقدر با فن تفسیر مخلوط شده است و این البته یک امر طبیعی است، برای اینکه انسان موجودی است کنجکاو و علت جو، این غریزه انسان را به سؤال برمی‏انگیزد و قهرا سؤال، جواب می‏خواهد.خصوصا بعضی آیات بودند که بیشتر این حس انسانها را تحریک می‏کرد، آیاتی که سابقه‏ای در محیط آن روز نداشت و در دنیای انسانی برای اولین بار تقریبا مطرح می‏شد، مثل آیات معاد، یا آیاتی که بطور عمقی به مسأله توحید می‏پردازد.بعضی افرادی هم که سؤالات دقیقی مطرح می‏کردند و به خاطر آشنایی که با لغات و زبان عرب داشتند، سؤالهای بهتری طرح می‏کردند.
مثلا حسن بصری که در زمن خود حضرت علی (ع)پیدا شد، شما اگر مقالات حسن بصری را ملاحظه کنید، با استدلالهایی روبرو می‏شوید که بصری به مدد آیات قرآن آورده است، او خیلی به آیات استناد می‏کند.ظاهرا وی می‏خواسته، سؤالاتی که برای خودش مطرح می‏شده است یا برای دیگران، با قرآن پاسخ بدهد و اگر سؤالی در آیه‏ای پیش می‏آمد، او با آیات دیگر پاسخ می‏دهد.
به هر حال کم کم فنون دیگر و مسائل تخصصی رشته‏های دیگر در فن تفسیر مداخله کرد.شاید هم مردم متوجه شدند که آیات قرآن معانی وسیعی دارد.و به ترجمه و معنی ظاهر آیات قانع نبودند.
تفسیر دامنه پیدا کرد با این زمینه‏ها و مشابه آن همانطور که گفتم، فنون وعلوم دیگر در تفسیر اثر گذاشتند.اما بعضی از مفسران قرآن این مداخله را جنایت می‏دانستند و معتقد بودند که عداوت دشمنان و کج سلیقگی دوستان، راه را برای اینگونه تداخلهای غیرضروری باز کرد.اما بنده گمان می‏کنم که مسأله اینطور نیست، بلکه این در فطرت انسان است که علت‏جو و پی‏گیر مسائل باشد.و اگر کسی نتوانست غریزه خودش را ارضاء کند باید نزد صاحبان فکر و نظر برود و از آنها استمداد کند و یا به کمک سایر علوم مشکل را حل کند.لذا تفسیر هم با آن علوم عجین شد.البته این تداخل و توأم شدن، تاحدودی تفسیر را از واقعیت خودش دور کرد و اینجا باید اعتراف کرد که تفسیر در طی قرون، معجونی شد از علوم و فنون متنوع.
این قضیه در میان شیعه‏ها طور دیگری بود.شیعه در پناه روایات و ارشادات امامان بزرگوارش، توانست تسلط و کنترل خود را بر روند علوم و علم تفسیر حفظ کند و از آن افراط و تفریطهایی که دیگران دچار آن بودند، مصون بماند.مثلا بعضی در بحثهای ادبی افراط می‏کردند که گهگاهما هم تحت تأثیر این افراطها قرار گرفته‏ایم.همین افراط را گاهی در بحثهای عقلی و کلامی می‏بینیم، بعضا در بحثهای طبیعی و علوم روز هم مشاهده می‏شود.این روند غلط، قرآن را از وحی ودن جدا می‏کرد و طبعا در هر زمانی که یک سلسله از علوم یا فنون رواج بیشتری می‏یافت، تفسیر تحت الشعاع آن علوم رایج قرار می‏گرفت.
در این میان افراد منصف و با ذوقی پیدا شدند و خواستند که قرآن را در محدوده خودش پاس دارند و خود را از هر گونه افراط و تفریط مصون نگه دارند.
و گمان می‏کنم این گروه خدمت بزرگی به جامعه مسلمین کردند.یک یاز اینها«عبد الرحمن سیوطی»است.سیوطی از این جهت مرد ارزنده‏ای است.مثلا همین کتاب«الاتقان فی علوم القرآن» جدا خدمت بزرگی بود، منظور وی از علوم قرآن(به خلاف بعضی که علوم قرآن را به معنی علوم کلاسیک و عقلی و دانشگاهی و...می‏گیرند)روش و متد قرآن در نزول و در خصوصیاتی است که اختصاص به قرآن دارد.این متد قرآن را حفظ کردن کار بی‏اهمیتی نبود.
روش دیگری که قرآن را از افراط و تفریطهای معمول باز می‏داشت، تفسیر قرآن از راه فکر معصوم است.شبیه این در میان سنی‏ها است، منتهی آنها معصوم را منحصر در رسول خدا می‏دانستند.
حتی بعضی از علمای اهل نست تفسیرهایی مثل «الدار المنثور»نوشتند که مصداق تفسیر به روایت است.یا در میان امامیه می‏شود از کتابهایی مثل (البرهان»یا«نور الثقلین»نام برد که به تفسیرهای روائی شهرت دارند.البته بعضی‏شان مذاق اخباری داشتند، حالا من به حق و یا باطل بودنشان کاری ندارم، سلیقه‏ها مختلف است.اینها که آمدند تعدیل کردند، بگذریم از اینکه عده‏ای هم در این قسمت افراط کردند و باید در جای دیگری از آن بحث شود.
خلاصه اینکه سلیقه‏های گوناگونی در تفسیر اعمال شد، سلیقه روائی، سلیقه تجربی، عقلی.
حتی کار به جایی رسید که نوبت به اسرار و رموز و طلسمات رسید.و این روشها کم و بیش تا امروز هم ادامه پیدا کرده است و هنوز یک داوری قطعی راجع به آنها نشده است.
در میان این تفسیرها، آنکه تقریبا منظم و کلاسیک است، تفسیر«کشاف»زمخشری است.بنده فکر می‏کنم این تفسیر تفسیر خوبی باشد.نکات ادبی قرآن خیلی خوب بررسی شده است، و به برکت دقتی که د راین حوزه ادبیات داشته به ظرائف تفسیری و بیانی بیش از دیگران اشاره دارد.و یا همین تفسیر«بیضاوی»که تفسیر مختصر و در یک مجلد است.شسیخ بهائی هم بر آن حاشیه‏ای دارد.
در عین مختصر بودن، تفسیر پر نکته و جانداری است.
تفسیر صافی هم، همین خصوصیات را دارد.
مقدمات خوبی دارد، روایاتی را هم که در آنجا استفاده کرده است، روایات خوبی است در«مجمع البیان»هم ما با یک روش کلاسیک و کارآمد روبرو هستیم.جنبه ادبی، شأن نزول، معانی آیات، هم به صورت منظم و کلاسیک آمده‏اند.حتی آن قدر نکات خوب و بکر در این تفسیر هست که مرحوم علامه طباطبائی در المیزان گاهی با صراحت از ان نام‏می‏برند، و از آن مطالبی را نقل می‏کنند.
یک بار من راجع به همین موضوع(نقل مطالب مجمع)از ایشان سؤال کردم، فرمودند:«به خاطر نکات خوبی است که در کتاب مرحوم طبرسی است و این توفیقی بود برای صاحب مجمع که خیلی نکته سنج بودند».
اما راجع به«المیزان»باید گفت خاتم التفاسیر است.قبل از ایاشن هم تفسیرهایی که علماء مصر نوشتند در قسمتهای اجتماعی، حکومتی، سیاسی، مثل «المنار»یا تفسیر سید قطب«فی ضلال القرآن»اینها هم از جهاتی که عرض شد*مفیدند.
در تفسیر سید قطب دو امتیاز به چشم می‏خورد، یکی پرداختن به بحثهای اجتماعی قرن و یکی هم اینکه او مقاصد و اغراض سوره‏های قرآن را خوب بررسی کرده است، البته این مورد در المیزان هم هست ولی فی ضلال قبل از المیزان نوشته شده است.به هر حال هر تفسیری برای خود امتیازاتی دارد، همین المیزان علاوه بر محسنات غیرقابل انکارش، روش خوبی هم دارد.و یا معروف است که مرحوم علامه، طریق اهل بیت(ع)را احیاء فرمودند: خداوند ایشان را رحمت کند.
کیهان اندیشه:شیوه‏های گوناگون تفسیری و روشهای مختلفی که در تفسیر است، تا چه اندازه، انسان را در فهم قرآن یاری می‏رساند؟
شیوه‏های تفسیر در نزد مفسران شیعی دو سنی مختلف است.البته به بعضی از این شیوه‏ها در پاسخ سوال اول، اشاره کردم.عرض کردم که بعد از رحلت پیغمبر(ص)بطور طبیعی سؤالاتی برای مردم پیشآمد می‏گرد، کسانی که در صدد پاسخگوئی برمی‏آمدند، بر طبق اطلاعات خود و زمینه‏ای که داشتند، پاسخ ارائه می‏کردند و تعمدا یا ناخودآگاه زمینه‏های علمی خود را در تفسیر وارد می‏کردند.خود این زمینه‏ها، زمینه‏ای شد برای بوجود آمدن شیوه‏های مختلف تفسیری و لذا در قرون اولیه، شیوه غالب در تفسیر قرآن، پرداختن به جنبه‏های ادبی قرآن بود.
شما تفسیر«تبیان»مرحوم شیخ طوسی را ملاحظه بفرمائید، تفسیر ایشان تقریبا صدی هشتاد محصول مراعات جنبه‏های ادبی قرآن است، شما در آنجا شاهد بسیاری از مباحث فصاحتی و بلاغتی هستید، بطوری که گاهی به ذهن انسان خطور می‏کند که انگار قرآن آئینه‏ای است در برابر نکات نحوی و بیانی.
البته شیخ طوسی خودش قطعا دارای چنین تفکری نبوده است.ایشان فقیهی بارع وصاحب کتب فقهی است، همچنین کتابهای زیادی در حدیث دارد، متلکم بزرگی هم بود، خلاصه اینکه ممحض در فن ادب نبود.اما اینکه تفسیر ایاشن این رنگ و بو را گرفته، می‏رساند که عصر در روزگار آن بزرگوار چنین اقتضائی داشته است.البته در آن سالها تفسیر در همین سطوح قرار داشت و رشد فعلی را نکرده بود.خصوصا آن زمان معروف این بود که اعجاز قرآن، قسمت عمده‏اش در دائره علم بلاغت و فصاحتاست.اتفاقا وقتی هم که قرآن نازل شد افکارمردم شبه جزیره تماما به همین سو متمرکز بود.و همانطور که علمای علم کلام هم گفته‏اند، به هر صورت باید میان معجزه و مردمی که آن معجزه برای آنهاست تناسب وجود داشته باشد و در تمام عالم مردم آن روز عربستان به داشتن ذوق و دقتهای ادبی شهرت دارند.
سالهای تفسسیر ادبی قرآن که سپری شد، مدت مدیدی هم جنبه‏های کلامی قرآن مورد توجه قرار گرفت و کتب تفسیری را مشحون از مباحث متکلمانه کرد.ترجمه کتب یونانی در زمان هارون و پسرش مأمون هم مزید بر علت شد.خلاصه مدتی جنبه‏های عقلی و کلامی قرآن مفسرین را مشغول کرد.حتی دیگر تفسیر خود به خود این دست مباحث را تداعی می‏کرد.اینجا انسان یک جبری می‏بیند، جبر زمان، البتهبه معنی عامیانه‏اش، چون من خود به این تعبیر معتقد نیستم.
مدتی هم تفسیرهای ذوقی و عرفانی مورد توجه شده بود، اینتفسیر ذوقی که عرض می‏کنم شامل دخالت علم و حروف و اعداد هم می‏شود.هر کدام از این دوره‏ها آثار متنوعی را از خود به یادگار گذاشتند و بعضی از انها میراثهای گرانقدری هستند که باید در حفظ و تداوم جنبه‏های مثبت آنها کوشید. گروه دیگر که مدعی اعتدال و تعبد بودند، تفسیر را در مجرای حدث و روایت انداختند.تألیفات یان دوره و این گروه همان تفسیرهایی است که به تفسیر روائی شهرت دارند و پیش از این از انها سخن گفتیم.مع الأسف در میان این عده هم افراطهائی رخنه کرد و به قدری بعضا بر ظاهر روایات تعصب ورزیدند که برای خدا قائل به چشم و دست و پا شدند.تا اینکه کم کم این فکر در بعضی از بزرگان پیدا شد که باید قرآن را به مدد خود قرآن تفسیر کرد.رگه‏هایی از این فکر در تفسیر مجمع البیان و تفسیر صافی مرحوم فیض دیده می‏شود
پیش از همه اینها، در نهج البلاغه می‏بینیم که چنین روشی اعمال می‏شود.مرحوم علامه طباطبائی هم به استناد جمله نهج«ینطق بعضه بعضا»تفسیر خودشان و روش تفسیری معروف خودشان را بنیان گذاشتند.بنده این را د رکتاب شریف«احتجاج»هم دیده‏ام، در آنجا هست که«یصدق بعضه بعضا».اما جمله«یفسر بعضه بعضا»را ما به عنوان حدیث جائی ندیدیم و البته کسی هم ظاهرا ادعای روایت بودن آن را نکرده است.این هم یک متد بود.که از ائمه اخذ شد و میان شیعه متداول ماند.
این روش را دانشمندان مصر از شیعه گرفتند.در الازهر این روش مورد بحث قرار گرفت.یک وقتی در قم در زمان آیت الله بروجردی رحمة الله علیه، شخصی از الازهر آمده بود و در یک محفلی صحبت می‏کرد، در ابین صحبتهایش می‏گفت که در الازهر این روش جا افتاده است و خود علمای الازهر مروج این روش هستند.خلاصه این حرف جدیدی است، البته به معنی اینکه معمول شدنش جدید است وگرنه گفتم که در نهج البلاغه هم سابقه دارد.
خلاصه این روش اهل بیت است.
روش دیگی که جا دارد از آن هم ذکری شود و اتفاقا خصیصین از علماء این روش را بعضا به کار بسته‏اند، تفسیر قرآن از طریق مصداق آن است.در این روش با مصداق سعی می‏شود که به مفهوم آیه ره یافت و این همان معنای تأویل است، یا یکی از معانی تأویل است.این روش در بعضی از احادیث هم دیده می‏شود.البته افراد معمولی ان را نمی‏فهمند، مگر از طریق هدایت اهل بیت(ع)این روش خصوصیاتی دارد، که آنرا بالکل از سایر طرق تفسیری جدا می‏کند، که انشاء الله باید در موقعیت مناسبی این روش مورد بحث قرار گیرد.
کیهان اندیشه:تلحویحا اشاره‏ای فرمودید به تفسیر موضوعی.نظر جنابعالی در رابطه با این روش تفسیر قرآن، چیست؟
راجع به تفسیر موضوعی، اولا ایننکته را عرض کنم که ارتباط نزدیکی دارد با همین تفسیر آیه به آیه.چون در ین نوع کار، ما مجموعه آیاتی را که ناظر به یک مطلب هستند و تا حدودی مووضع واحدی ار مطرح می‏سازند، بررسی می‏کنیم، در واقع می‏خواهیم مطلب یا مطالبی را به کمک آیت و کنار هم چیدن آنها، دریابیم.
مثلا درباره کلمه«الله»اگر ما آیاتی که در آنها لفظ «الله»به نوعی حضور دارند، جمع کنیم، نکاتی را دریافت می‏کنیم که به نحومستقل در هیچ کدام از آن آیات نیامده است، مثل اینکه می‏فهمیم، این لفظ در قرآن با چه تعیناتی آمده و یا چه صفاتی برای این لفط در قرآن با چه تعیناتی امده و یا چه صفاتی برای این لفظ در قرآن منظور شده است آن وقت می‏بینیم که این مجموعه آیات، چند موضوع را مطمح نظر دارند.
هم ذات را شناسایی می‏کنند و هم خصوصیات تعین معلوم می‏شود.یا لفظ«ارض»را ملاحظه کنید، موارداستعمال این لفظ را در قرآن پیدا می‏کنیم.در هر آیه می‏بینیم که خصوصیاتی برای ارض بیان شده استتک تک این خصوصیات راهگشا هستند و نکته خاصی را متکلف هستند.از این مجموعه نکات می‏شود مثلا این مهم را کشف کرد که ارض در قرآن چه معنا و مفهومی دارد.
این روش هم در فقه و هم در کلام مفید است من سابقا موضوعاتی را که در قرآن طرح شده‏اند و یا می‏شود راجع به آنها بحث موضوعی کرد، حساب کردم، دیدم محاسبه دقیق‏تر آنها احتیاج به کامپیوتر دارد.یا حداقل کار یک نفر نیست.
مطلب دیگر راجع به تفسیر موضوعی آن است که ما، باید، موضوعی را که برای تفسیر انتخاب می‏کنیم، مادر موضوعات مختلف باشد، ام الموضوع باشد، و حتی المقدور از موضوعات جزئی پرهیز کنیم.
آن وقت همین موضوع کلی، موضوعات دیگری را می‏سازد.ظاهرا دو موضوع را می‏توان، محور موضوعات دیگر دانست.یکی اینکه، ما شک داریم، قرآن کتاب خداست، قرآن تعین علم خداست، ظهور علم حق است.خلاصه قرآن چنین کتابی است.محور دیگر اینکه، قرآن برای انسان است اگر مبدأ قرآن حق است، توجه آن هم به انسان است.پس یک ام الموضوع مربوط به مبدأ قرآن می‏شود و یکی به مخاطب و منتهی الیه آن.به هر حال این چیزی بود که سابقا به فکر من رسیده بود و امیدوارم روزی بتوانم روی آن کار کنم.
اینها خودشان موضوع سازند، اگر گفتیم«خدا»بعد تعینات است، اسماء است، صفات است، افعال است، سماوات، ارضین، ملائکه و...اینها همه در پی هم می‏آیند.این می‏شود تفسیر موضوعی، هر چند مشکل است، اما بی‏نهایت مثمر است، در واقع باید به صورت یک کار جمعی انجام بگیرد.در ایران، کار فردی خیلی انجام می‏گیرد، متأسفانه ما زیاد به کار جمعی عادت نداریم، حالا چرا؟باید پدید مشکل کجاست.
یکی از دوستان به همین ترتیب کتابی(تفسیری) نوشت یک جلدش را هم به من نشاندادند، من به خودشان هم گفتم، خیلی نپسندیدم، چون باید آنچه قرآن می‏گوید، حول و حوش آن بحث کرد.تفسیر موضوعی، معلومات وسیع‏تری می‏طلبد.
اصل تفسیر، کارت عترت است.چون به هر حال «اهل البیت ادری بما فی البیت»فهم مراد خدا از آیات قرآن، اهلیت می‏خواهد وائمه(ع)چون علومشان به پیامبر(ص)است از همه اولی به تفسیر هستند.علم ما تحصیلی است.
انسانهای معمولی دو نوع علم دارند، یک رقم علم ما ازقبیل بدیهیات است، از همین بدیهیات، ما قضایائی می‏سازیم و بعضا به نتایجی می‏رسیم، ساختن قضیه و رسیدن به نتیجه قهرا مستلزم قیاس است.از طرفی ساختن قیاس به قول ارباب بمنطق محتاج آماده کردن صورت قیاس، ماده قیاس، مراعات شرائط و خصوصیات دیگر است.و اینها همه با امکان خطا توأم است.ما حتی در قضایای بسیار ساده‏ای احیانا اشتباه می‏کنیم.اما علوم تحصیلی ما که مملو از خطا، و لغزش است.ما راهی به نفس واقعیت نداریم جز از طریق علم ما به خارج و این علم هم در هر دو مقام همانطور که گفته شد خاطی است حالا ما با همین علم و ادارک وارد تفسیر می‏شویم و شما خود قضاوت کنید که در این وادی با این بازا چقدر توفیق پیدا خواهیم کرد اما اهل بیت(ع)و رسول اسلام(ص)اولا چون عصومند، ثانیا چون علم آنها تحصیلی نیست وا از راه قیاس و تفکر نیست، هیچگاه گرفتار خطا نمی‏شوند، و چون خطا به علم آنها راه ندارد، پس علم آنها نمایش واقعیت و عین خارجی است.البته اینها به این شرط است، عین تفسیر ائمه()، به ما رسیده باشد و در نقل اشتباه و تحریف راه پیدا نکرده باشد.
روش ما مداخله دادن عقل و شعور خودمان در فهم قرآن است، اما روش اهل بیت به سخن آوردن قرآن از طریق خود قرآن است، چون قرآن به تعبیر خودش، برای همه چیز نور است، معنا ندارد که یک چیزی برای همه نور باشد، اما خود از نور خودش بی‏بهره باشد.حضرت امیر(ع)هم که فرمود، «ینطق بعضهم علی بعض و یشهد بعضهم ببعض».
به هر حال بهترین روش روش ائمع(ع)است و این روش با هیچ طریق و روش دیگری قابل مقایسه نیست.
کیهان اندیشه:لطفا راجع به نقش علوم جدید در عمق و غنای تفسیر، و اینکه اساسا می‏توان مقدمات علمی تفسیر را محدود به علومی خاص کرد یا منعی از دخالت سایر علوم در این فن نیست، توضیحاتی بفرمایید:
البته علوم دیگر د رخود تفسیر مستقیما دخالت ندارد و نباید هم داشته باشد.در تفسیر آنچه مهم است، باید مراعات و ملاحظه کرد مراد حق متعال از بیان آیه استخراج کرد.مداخله سایر علوم برایدرک مراد اصلی، خطرناک است.ما اگر علوم را بطور فراگیر در قرآن مداخله دهیم، تفسیر نمی‏شود، تحمیل است.
این شیوه روشنفکر مآبان بود که، ابتدا یک سری مسائل علمی را مسلم می‏گیرند و یا مسلم هم هست، بعد می‏جویند، آیه‏ای را پیدا کنند تا به یک نحوی آن دو را با هم تطبیق کنند، بعد هم اسمش را می‏گذارند تفسیر.یک مفسر باید حداقل بی‏طرف باشد، دنبال این باشد که منظور آیه چیست اگر همت این باشد، آن وقت مفسر محترم می‏تواند، همانطور که به کتب لغت مراجعه می‏کند، یا از قواعد صرف و نحو مدد جوید، می‏تواند، سری هم به علوم روز بزند.
اینجا خوب است که به مناسبت این را هم عرض کنم که استمداد مفسر از قواعد ادبی و بیانی، در همه آیات لازم است، وگمان می‏کنم که این تنها در علم ادبیات است که در فهم تک تک آیات به کار می‏آید اما اگر یک مطلبی علمی و قطعی بود، از چنین مطالبی استمداد جستن برای درک بهتر مراد، خیلی هم مناسب است لکن از علومی که هنوز در مرحله فرضیه هستند و قطعیت ندارند، استمداد از آنها و باز گردن پای آنها در وادی تفسیر دور از تقوای علمی است.شما می‏دانید مدتی مدید آیات قرآن را بر مبنای هیئت بطلمیوس تفسیر می‏کردند، بعد که بطلان این هیئت ثابت شد، خود به خود یک خط بطلانی بر همه تفاسیر آنچنانی کشیده می‏شود.بنده در این درسهای تفسیری که دادم، این مطلب را زیاد تکرار می‏کنم، که خیلی نباید علوم را داخل تفسیر کرد، مگر آنها که مسلمیت آنها احراز شده است، مثل حرکت زمین به دور خورشید، این معنا در قرآن به آن تصریح شده است.ما با این ناشی‏گریها، نه تنها برای قران کرامتی را ثابت نخواهیم کرد بلکه بعدها، مجبور به عذرخواهی هم می‏شویم.و چقدر خوب است که آقایان، وقتی به آیه‏ای رسیدند و مفهوم و مراد آن را نفهمیدند صریح بگویند:«ما نفهمیدیم»، هم آزاد مردی است، هم مسئولیت انسان را کم می‏کند، مردم هم گمراه نمی‏شوند، احیانا موجب شرمندگی گوینده هم نمی‏شود.
کیهان اندیشه:مشهور است که قرن چهاردهم، عصر بازگشت به قرآن است، به این معنی که اندیشمندان مسلمان شیوه‏ای را در امر تفسیر برگزیده‏اند، که قرآن را بیش از پیش در متن جامعه جای دهند و مباحث تفسیری را تاحدی عمومیت دهند، در این باره اگر توضیحی دارید، بفرمائید:
این باید یکی از آرزوهای ما باشد و از خدا می‏خواهیم که این آرزو تحقق پیدا کند.باید گفت که از نظر عمل توجه به قرآن، بیشتر شده است و ریشه تبلیغاتی به خود گرفته است.
به هر حال قرآن در حال حاضر شدیدا مطرح است.
در خانه‏ها و مساجد خوانده می‏شود، اما اینطور نیست که همه در جریان ادیه‏های اجتماعی قرآن باشند.خود این مطرح بودن، البته زمینه است برای عمل به قرآن.مسلما این کتاب در سرنوشت جامعه و کشوری مثل ایران بی‏اثر نخواهد بود، همچنین در سایر ممالک.در بعضی کشورها، ولو برای ظاهرسازی هم که باشد قرآن مطرح شده است.در رادیوها خوانده می‏شود، در مدارس تدریس می‏شود.اما این کافی نیست، برای قرآنی شدن یک کشور، این ظاهر سازیها دردی را دوا نمی‏کنند.مثلا شما شخصی را در نظر بگیرید که حافظ قرآن است، قرآن را با صوت خوبی هم می‏خواند، لحن خوبی‏ دارد، مسلما قرآن در زندگی این شخص مطرح است، اما یک وقت است که آیه‏ای مثل«و اقتوا الله حق تقاته»در روح و جان او اثر می‏کند، مضمون آن آیه، حقیقت آن با جان او عجین می‏شود.حفظ کردن قرآن با تحق قعینی آن آیه صدها فرسنگ فاصله دارد.انسان قرآنی، راه رفتنش، آیه«لا تمش فی الارض مرحا»را به یاد می‏آورد و طرز راه رفتنش تفسیر آیه است.نمازش، «ان الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر»را تداعی می‏کند، و خلاصه مه زندگی‏اش ذکر و یاد خداست، این آدم می‏شود تفسیر«و واذکرو الله ذکرا کثیرا»، چون زندگی‏اش، دائما یاد خدا زنده می‏کند.در غیراین صورت، قرآن می‏شود شعار، و در نهایت هم صورت اهانت به قرآن را می‏گیرد، نوذ بالله من ذلک.
کیهان اندیشه:للطفا بفرمائید، با چه شیوه‏هایی می‏توان جامعه، به ویژه نسل جوان و دانش پژوه را با قرآن و ابعاد روحانی آن آشنا کرد و انس بیشتری در میان آحاد ملت با قرآن برقرار کرد؟
قشر پرتوان دانشجو، سرمایه‏های عظیم کشور هستند این عزیزان با روح لطیف و فکر قابل انعطافی که دارند، زودتر از دیگران در مقابل حقایق ناب متأثر می‏شوند بنده سالها در میان این قشر، بودم و با آنها جلساتی داشتم، گاهی هم از طریق مکاتبه، با آنها جلساتی داشتم، گاهی هم از طریق مکاتبه، با آنها راتباط پیدا کرده‏ام، باید عرض کنم در بین این گروه ندرتا یافت می‏شود که کسی ذاتا شقی باشد.اما انعطاف هست، و این انعطاف، زمینه را برای هر گونه کاری چه مثبت، چه منفی آماده می‏کند.باید عواملی را ایجاد کرد که اینها را در حال اعتدا لنگه دارد، و آنها را به سمت حق منعطف سازد.اولا باید یک خوش‏بینی ایجاد کرد، خصوصا نسبت به دستگاه روحانیت.الآن دستهایی در کار است که ایجاد بدبینی می‏کند و می‏خواهند، روحانی و روحانیت را از چشم و دل اینها بیاندازند.
در قدم دوم باید اینها را نسبت به مسئولین مهم و صادق کشور خوش‏بین کرد.البته توجیه نباید به دستگاه تبلیغی کشور راه پیدا کند، احتیاجی هم نیست.انتقادها را از اینها بشنویم و حتی المقدور ترتیب اثر بدهیم.نقش صدا و سیما را نباید کم بگیریم.صدا و سیما، بالقوه قدرت زیادی برای هدایت مردم دارد.ما از همین طریق می‏توانیم به آرزوهای دوردستی برسیم، منتهی باید برنامه‏ریزی شود و افراد دلسوزی کارها را به عهده گیرند.
در رادیو و تلویزیون، باید افرادی را آورد که بتوانند، جوانها را منقلب کنند، آنها را دگرگون کنند.آقایانی هم که صحبت می‏فرمایند خوب است که مطالب را تنزل دهند، طوری که در سطح هر بیننده‏ای باشد، از به کار بردن اصطلاحات فنی، پرهیز کنند و مردم را با بحثهایی که جایش صدا و سیما نیست، خسته نکنند.گاهی بعضی با شیندن سخنان خوب و به جا ممکن است، اصلا در رویه زندگی خود تغییر بدهند و این تغییرات مقدمه می‏شود برای الهی شدن جامعه، و خود به خود نسل بعد مشکلات کمتری خواهند داشت، انشاء الله.
کیهان اندیشه:به نشر شما دایره تفقه در دین چه مقدار است، آیا محصور در آیات الاحکام است، یا تفقهی که قرآن سفارش می‏کند، جوزه‏ای وسیع‏تر دارد.
آنطور که بعضی از بزرگان گفته‏اند، در قرآن حدود 500 آیه هست که آیات الاحکام‏اند.بعضی هم این رقم را بزرگتر کرده‏اند.آیات الاحکام، کلیات را می‏گوید، مسأله که جزئی می‏شود و مثداق عمل ممکن، در قرآن طرح نشده است.مثلا در قرآن آمده اس که:«فان لم تجدوا ماء فتیمموا سعیدا طیبا» اگر شما آب پیدا نکردید، تیمم کنید با صعید.صعید روی زمین را می‏گویند.این کریمه که نازل شد، تصادفا در یکی از غزوات، عمار احتیاج به آب پیدا می‏کند، عمار رفت در یک گوشه‏ای دراز کشید و تمام‏ بدن خود را به خاک مالید، بعد هم نماز خواند.
وقتی که این ماجرا را به عرض پیامبر رساندند.
فریقین نقل کرده‏اند که، پیامبر تبسم فرمود.اشتباه عمار در قصد کردن خاک نبود، بلکه در نوع قصد بود.قرآن گفت که اگر آب پیدا نکردید، خاک پاک را قصد کنید، اما این نوعی که عمار رفته بود سراغ خاک، در قرآن نیامده بود خلاصه طبق نقل، پیامبر طرز صحیح تیمم را به عمار و دیگران یاد داد.عمار خودش عرب بود، لغت عرب را می‏شناخت، اما وقتی طرز تیمم پیامبر را دید اعتراض نکرد که عمل شما با ظاهر قرآن سازگار نیست، چون عمل پیامبر(ص)هم، تیمم بود.منظور اینکه، این جزئیات در قرآن نیست، اگر بنا می‏شد که قرآن جزئیات را هم بگوید، آن وقت برای هزاران حکمی که ما در فقه داریم، باید یک آیه نازل می‏شد، آن وقت مثنوی هفتاد من کاغذ می‏شد، و کار از 500 آیه ساخته نبود.
از طرفی دیگر، علماحکام از اصطلاحات متشرعه است فقه به این معنا که ما امروز اراده می‏کنیم، تقریبا در زمان غیبت صغری جعل شد.اما در زمان خود ائمه، فقه به معنای احکام و مسائل جزئی نبود.
که«تفقهوا فی الدین فانه من لم یتفقه فی الدین فهو اعرابی»یعنی در دین بصیر باشید، عمیق باشید، اگر کسی این بصیرت را در این نداشته باشد، بدوی و جاهل است.
امام حسین علیه السلام در یک نامه‏ای کهبه «حبیب»نوشته بودند، در اول نامه مرقوم فرموده بودند که:«عن حسین بن علی، الی حبیب بن مظهّر الرجل الفقیه»همه می‏دانیم که حبیب فقه مصطلح را بلد نبود.اما امام به او می‏فرمایند:«فقیه»، چون در دین بصیر بود.اساسا در اصطلاح امامان ما و روایات، تفقه به آن معنای خاصش استعمال نشده است.البته یکی از شاخه‏های تنومند دین، فقه است، لذا تفقه در دین به یک معنا م تواند در فقه مصطلح، مصداق پیدا کند، اما در او محصور نمی‏شود.تفقه می‏تواند در توحید باشد، در مسائل اجتماعی هم باشد.منتهی در مورد آیات الاحکام یک مقداری بیشتر باید دقت کرد و مراد شارع و صاحب قرآن را با دقت بیشتری بدست آورد.البته این احتمال هست که در آیات الاحکام، علاوه بر مسائل جزئی و احکام فقهی، قضایای دیگر استفاده کنیم، اما این باید از طریق روشهای تفسیری صورت بگیرد، زیرا چه بسا بعضی از این آیات، قصدی غیر از بیان همان احکام را نداشته باشند.به هر حال این باید در یک بحث صرفا تفسیری حل و فصل شود.
کیهان اندیشه:از شما بخاطر رحمتی که تقبل فرمودید و وقتتان را در اخیار خوانندگان ما گذاشتید، تشکر می‏کنیم و از خداوند برای شما آرزوی موفقیت و طول عمر داریم.

تبلیغات