آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اشاره
در این مختصر موضوع معجزه و کرامت از دیدگاه علم کلام مورد بررسی قرار گرفته است.در هر بحث ابتدا به نظرات اشاعره و سپس به آراء معتزله و در پایان به نظرات شیعه اشاره شده است.
*** تمامی پیامبران الهی، معجزه‏ای داشته‏اند که به وسیله آن بتوانند راستی ادعای نبوت خویش را اثبات کنند.در قرآن به معجزات انبیای سلف مکرر اشاره شده است.از جمله در سوره آل عمران، آیه 49 معجزه حضرت عیسی(ع)یعنی شفا دادن نابینا و ابرص مذکور است و یا در سوره اعراف آیات 107 و 108 به معجزات حضرت موسی(ع)اشاره شده است.
در بحث معجزه اختلاف نظر بین اشاعره و معتزله و شیعه در کلیات موضوع بسیار کم است و تقریبا تعاریفی که آنها از معجزه ارائه نموده‏اند، دارای ویژگیهای مشترک و نزدیک به هم است.
همه متکلمان پس از بیان لزوم بعثت انبیاء به طریق شناخت صدق مدعی نبوت توجه کرده‏اند و تنها راه برای این شناخت را، آوردن معجزه از سوی نبی دانسته‏اند.
امام ابو الحسن اشعری(م 324 ه) می‏گوید:«معجزه فعلی است مفارق عادت، مقترن به تحدّی، سالم از معارضه که نازل منزله تصدیق است از روی قرینه.» (1) امام الحرمین جوینی چند شرط را برای معجزه در نظر گرفته است.وی ابتدا کلمه معجزه را با نکته سنجی و دقت، از لحاظ لغوی بررسی کرده و معتقد است که واژه معجزه از «عجز»مشتق است و معجزه خالق عجز است، ولی چون معجزه از مقدورات بشر، خارج است، پس اطلاق عجز بر متحدیان نوعی تسامح است و عجز را باید به معنی انتفاء قدرت دانست و یا بدینگونه تأویل کرد که خداوند، عاجز کننده خلایق است بوسیله آن آیه‏ای که معجزه خوانده می‏شوند. (2)
اوصاف و شرایط معجزه از نظر امام الحرمین عبارتند از:1-معجزه فعل خدا است و صفت او نیست و به همین دلیل از مقدورات بشر، خارج است، 2-معجزه خارق عادت است، 3-معجزه همراه با دعوی نبوت بوده و دلیل صدق آن است.
وی سپس برای صفت سوم یعنی دلالت بر صدق نبوت وجوهی را ذکر می‏کند که با تحقق آنها این دلالت حاصل می‏گردد.این وجوه عبارتند از:
همزمان بودن دعوی نبوت و معجزه، مقدم نبودن معجزه بر دعوی، امام جایز است که معجزه مؤخر باشد.ابوبکر باقلانی مخالف این نظر است و معتقد است که نباید تأخری وجود داشته باشد. (3)
متکلم دیگر اشعری یعنی ابو المظفر اسفراینی غیز از خارق عادت بودن و موافق دعوی نبوت بودن معجزه، در تعریف خود لزوم تحدی برای معجزه را نیز گنجانده و معتقد است که حتما باید مردم دعوت به معارضه و تحدی به معجزه نبی بشوند، ولی در آوردن مثل و مانند آن عاجز گردند. (4)
قاضی ابوبکر باقلانی(م 403 ه)که از متکلمان بزرگ اشعری است در کتاب الانصاف تعریف مشابهی برای معجزه آورده و شرط تحدی را نیز در آن گنجانده است. (5) باقلانی در کتاب البیان در باب معجزه نظری همانند امام الحرمین ارائه کرده است.وی می‏گوید اگر از معنی لغوی معجزه فراتر رویم معجزه به معنی آن چیزی است که خارج از قدرت بشر است (6) بنابراین وصف خلق به عجز از انجام معجزه بی معنی است و به نظر باقلانی بهترین سخن درباره معجزه آن است که بگوییم معجزه از قدرت بندگان خارج است. (7)
باقلانی سپس توضیح می‏دهد که چرا چنین وصفی در باب معجزه ضرورت دارد.وی می‏گوید اگر بپذیریم که معجزه در قدرت بشر قرار دارد، این شبهه ایجاد خواهد شد که مثلا آن را حمل بر حیله و نظر دقیق و فنون خاص شخص انجام دهنده آن کنند. (8)
باقلانی اوصاف و شرایط معجزه را چنین بر شمرده است:1-فعل خدا باشد.2-خرق عادت در آن باشد.3-غیر نبی از اظهار آن منع شده باشد 4-با تحدی دیگران همراه باشد و دیگران از آوردن مثل آن، عاجز باشند. (9) ابو حامد غزالی(م 505 ه)هم در تعریف معجزه تحدی و عجز خلق را به عنوان اوصاف اصلی ذکر کرده است. (10)
از دیدگاه اشاعره معجزه صرفا جنبه الهی و غیبی دارد و به هیچ وجه کسی قادر بر انجام آن نیست و معجزه را باید«فعل خدا»دانست.این نظر عموم اندیشمندان اشاعره است، ولی برخی از آنها در مواردی از این نظر عدول کرده‏اند.چنانکه باقلانی در کتاب البیان می‏گوید:اگر بگوییم شرط معجزه این است که از قدرت مردم خارج است آنگاه می‏توانیم بگوییم معجزه بر دو نوع است یکی آنکه فقط خدا بر آن قادر است، مثل اختراع اجسام و احیاء میت و ابراء اکمه و همین نوع معجزه است که در نزد مردم برتر و مؤثرتر به حساب می‏آید.نوع دیگر معجزه آن است که در تحت قدرت بشر باشد، مانند بلاغت در نظم کلام و حمل کوه و...و این خود بر دو نوع ممکن است واقع شود:یکی قلیل معتاد و دیگر کثیر غیر معتاد و متفاوت با قلیل.جنس این معجزه دلیل بر صدق مدعی رسالت نیست بلکه کثیر آن و واقع آن بر وجه مخصوص دال بر صدق او است.بدین ترتیب دیگر شرط اینکه معجزه تحت قدرت بشر است یا نه لزومی ندارد، بلکه وجهی که معجزه بدان طریق واقع می‏گردد، اعتبار می‏یابد. (11)
البته باید دانست که این نظر یعنی قرار دادن نوعی از معجزه در تحت قدرت بشر در نزد اشاعره عمومیت ندارد، و چنانکه پس از این خواهد آمد، در بین معتزله این نظر رواج عامتری دارد.طبق این نظریه بعضی از معجزات برای بشر مقدور است ولی وقوع آنها در درجه بالایی از کمال یا بلاغت قرار دارد که بشر نمی‏توان به آن حد از کمال نزدیک شود.باقلانی تصریح می‏کند که این رأی جمهور معتزله است و فقط بعضی از اشاعره آن را می‏پذیرند. (12) امام فخر رازی (13) و تفتازانی (14) از دیگر متکلمان اشعری نیز در باب معجزه تعاریف و اوصافی مشابه ارائه کرده‏اند.
در منابع کلامی اشاعره، معجزه به انواعی تقسیم شده است.شهرستانی در کتاب نهایة الاقدام، معجزه را به دو نوع کلی تقسیم کرده است:1-منع معتاد.مثل باز داشتن از حرکات اختیاری با وجود سلامت بنیه و آسان بودن آن عمل و مثال این نوع تیه بنی اسرائیل است و نیز داستان منع زکریا از سخن گفتن، 2-اثبات غیر معتاد، مثل اغلب معجزات انبیاء. (15)
از نکته‏های جالبی که درباره معجزه گفته شه است:مسأله هماهنگی معجزه با زمان است.
باقلانی در این باره می‏گوید:در زمان موسی(ع)سحر بسیار رواج و اعتبار داشت، لذا معجزه او نیز در این زمینه بود.یا در زمان عیسی(ع) چون طب و مداوای بیماران از اهمیت فراوان برخوردار بود معجزه وی هم در این زمینه بود و در زمان پیامبر اسلام، فصاحت و بلاغت و شعر و خطابه اهمیت بسزایی داشت و معجزه آن حضرت هم در این زمینه بود. (16) این مطلب را عبد الرزاق لاهیجی از متکلمان شیعه نیز مورد توجه قرار داده است. (17)
منابع آراء معتزله نسبت به اشاعره محدودتر است.مهمترین مرجع در این زمینه، آثار قاضی عبد الجبار همدانی(م 415 ه)است که بزرگترین متکلم معتزلی به حساب می‏آید، وی معجزه را چنین تعریف کرده است، معجزه کننده کسی است که ناتوان کننده دیگری است، اما در اصطلاح عملی است که بر صدق مدعی نبوت دلالت می‏کند، و ارتباطش با معنی لغوی لفظ معجزه در این است که مردم از آوردن مثل آن عاجزند و گویی که این پدیده آنها را عاجز کرده است. (18)
قاضی عبد الجبار در کتاب دیگر خود المغنی نیز با توضیح بیشتری همین مطلب را بیان کرده است. (19)
اوصاف و شرایط معجزه در نظر قاضی عبد الجبار عبارتند از:1-از جانب باشد، 2- پس از ادعای نبوت ظاهر شود، بنابراین تقدیم معجزه بر دعوی نبوت جایز نیست هر چند برخی از متکلمان آن را مجاز دانسته‏اند، 3-مطابق با دعوی نبی باشد، 4-ناقص عادت باشد. (20)
قاضی عبد الجبار معجزه را به دو دسته کلی تقسیم کرده است.یکی آنچه تحت قدرت بشر نیست مثل احیاء موتی و دیگر آنچه جنس آن تحت قدرت بشر قرار می‏گیرد مثل جابجا کردن کوه و... (21)
تفاوت عمده نظر معتزله و اشاعره درباره معجزه این است اشاعره جنبه الهی معجزه را بیشتر مورد نظر دارند، ولی معتزله در بیشتر موارد و از جمله درباره اعجاز قرآن-چنانکه ذکر خواهد شد-معتقدند که این معجزات از لحاظ جنس مقدور بشر است.متکلمان اشعری همین‏ نکته را برای ایراد وارد آوردن بر معتزله مطرح کرده‏اند و معتقدند که این نظر معتزله موهم این معنی است که معجزه بستگی به دقت نظر و حیله و تدبیر و علم خاص نبی دارد. (22)
نظرات متکلمان شیعه درباره معجزه اختلاف چندانی با اشاعره و معتزله ندارد، شیخ مفید (متوفی 413 ه)در هیچ یک از آثار موجودش بحث نظری در باب معجزه ندارد ولی در میان فهرست آثار او کتابی به نام«الظاهر فی المعجزات»دیده می‏شود که امروزه در دست نیست. (23)
سید مرتضی(م 436 ه)در تعریف معجزه به اوصافی اشاره می‏کند که عبارتند از:خارق عادت بودن، مطابق دعوی نبوت بودن، متعذر بودن برای مردم، فعل خدا بودن، و در این صورت معجزه دلالت بر صدق نبی می‏کند. (24)
شیخ طوسی(م 460 ه)می‏گوید:معجزه عبارت است از آنچه دلالت بر صدق کسی کند که آن را انجام می‏دهد و فقط اختصاص به او داشته باشد و منظور از معجزه معنی لغوی آن یعنی عاجز کننده نیست. (25) وی اوصاف و شرایط معجزه را عبارت می‏داند از:فعل خدا بودن، ناقص عادت بودن، تعذّر انجام آن برای مردم، اختصاص داشتن به مدعی نبوت برای اثبات صدق او. (26)
خواجه نصیر الدین طوسی معجزه را عبارت می‏دارند از ثابت کردن آنچه بر خلاف عادت است همراه با خرق عادت و مطابقت با دعوی نبی. (27)
علامه حلی(م 726 ه)می‏گوید:معجزه امر خارق عادت است که همراه با تحدی می‏باشد و شرط آن این است که فعل خدا باشد و مقصود از معجزه تصدیق نبی است. (28) عبد الرزاق لاهیجی خوارق عادت همراه با دعوی نبوت را معجزه می‏نامد. (29)
چنانکه ملاحظه می‏شود متکلمان شیعی درباره معجزه مطلب متفاوتی ارائه نداده‏اند و همانطور که قبلا گفته شد اصولا در بحث معجزه، اختلاف بین فرقه‏های کلامی بسیار کم است.
از دیگر مسائلی که در باب معجزه مطرح شده این است که آیا جایز است که در مورد شخص کاذب و مدعی دروغین، معجزه روی دهد و او را رسوا کند یا نه؟در میان اشاعره برخی این امر را جایز شمرده‏اند و برخی وقوع آن را نپذیرفته‏اند.
عبد القاهر بغدادی وقوع معجزه در این مورد را جایز می‏داند. (30) ابو المظفر اسفراینی ظهور معجزه برای رسوا کردن کاذب را جایز نمی‏داند. (31P)معتزله نیز در این باب نظر واحدی ندارند، برخی موافق جواز وقوع معجزه در این مواردند و برخی مخالف.قاضی عبد الجبار می‏گوید:بعضی از اهل اعتزال بر این عقیده‏اند که معجزه هر گاه مطابق دعوی نباشد بر تکذیب دلالت می‏کند ولی این مطلب درست نیست. (32)
معجزه و سحر
معجزه چون با خرق عادت همراه است، شباهت بسیار با سحر و شعبده پیدا می‏کند.این موضوع از قدیم مورد توجه متکلمان قرار گرفته و حتی در شعر و ادب نیز بازتاب یافته است.چنانکه حافظ می‏گوید:
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
باقلانی سحر و شعبده را هم فعل خدا می‏داند و برای تأیید نظر خود آیه«...و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله»را می‏آورد. (33) وی سحر را فقط منحصر در کارهایی مثل صعود بر روی ریسمان و...می‏داند وشق قمر و ابراء اکمه و احیاء میت را پدیده‏هایی فراتر از حد قدرت ساحران به حساب می‏آورد. (34) باقلانی مهمترین فرق معجزه و سحر را همراه بودن معجزه با تحدی می‏داند و معتقد است که اگر ساحری ادعای نبوت کند، خدا سحر او را از یادش می‏برد. (35)
شهرستانی سحر را مربوط به حیله‏های خاص و وقوع در وقت خاص و تهیه آلت و اسباب می‏داند و معتقد است که معجزه چون فعل خداست اصلا نیاز به این مقدمات ندارد. (36)
معتزله هم این موضوع را مورد توجه قرار داده‏اند.قاضی عبد الجبار اصلا سحر و کهانت را بطور کلی رد می‏کند و می‏گوید:اگر وقوع سحر و شعبده جایز باشد این امر باعث تضعیف صدق انبیاء خواهد شد. (37)
متکلمان شیعه نیز به این امر توجه داشته‏اند.
لاهیجی وقوع سحر را قبول می‏کند و می‏گوید:این عمل بواسطه قوت نفس کاهنان پدید می‏آید و تفاوت آن با معجزه در این نکته است که همراه با دعوی نبوت نیست.لاهیجی معتقد است که وقوع سحر هیچ گزندی به صدق معجزات انبیاء وارد نمی‏کند. (38)
انکار معجزات
باقلانی عده‏ای از«قدریه»را نکوهش می‏کند که گفته‏اند نبی نیاز به معجزه ندارد و فقط ایجاد و آوردن شریعت برا ینبوت او کافی است. (39)
همین سخن را بغدادی نیز مورد انتقاد قرار داده و گوینده آن را ثمامه معرفی کرده است. (40)
باقلانی می‏گوید برخی منکران رسالت می‏گویند صدق به رسالت رسول حاصل نمی‏شود چون معجزات انبیاء، امور محال و ممتنع مثل شکافتن دریا و تبدیل شدن عصا به مار است.باقلانی خود کوشیده است تا به این مخالفان و منکران پاسخ دهد. (41)
امام فخر رازی دو گروه از منکران معجزه را نام می‏برد:یک گروه طبیعیان که می‏گوید هیچ دلیلی بر ثبوت نبوت به جز معجزات نیست ولی معجزه چون خرق عادت است و در نزد آنها روا نیست پس معتقدند که نمی‏توان از این راه به صحت نبوت پی برد. (42)
گروه دیگر کسانی هستند که می‏گویند ما معجزه‏ای ندیده‏ایم و لذا آن را نمی‏پذیریم، چون روایت معجزه از سوی مردم فقط یک خبر است و هر خبری مفید علم نیست.بلکه غایت فایده خبر، ظن است و بر ظن نمی‏توان اعتماد کرد. (43)
برخی متکلمان شیعه سعی کرده‏اند از میان نظرات فلاسفه نیز تأییدی برای معجزه بیابند.
خواجه نصیر الدین طوسی می‏گوید:حکما خرق عادت را می‏پذیرند و آن را نتیجه نیروهای درونی نفسهای زکیه و پاک می‏دانند. (44) لاهیجی نیز از قول ابن سینا وقوع خرق عادت را جایز دانسته است. (45)
معجزات پیامبر اسلام
همه متکلمان معجزات پیامبر اسلام را به دو گروه تقسیم کرده‏اند:1-قرآن، 2-معجزات‏ دیگر مثل شق المقر و حنین جذغ و ریزش آب از بین انگشتان و... (46) امام فخر رازی معجزات پیامبر را به دو گروه حسی و عقلی تقسیم کرده است و معجزات حسی را نیز سه نوع می‏داند:اول معجزات خارج از ذات او مثل شق القمر، دوم در ذات او مثل نوری که در چهره او بود، سوم آنچه متعلق به صفات است.وی معجزات عقلی را نیز بر شش نوع تقسیم کرده است:اول تولد و رشد در قبیله امی و بی‏سواد.دوم:قبل از بعثت چیزی درباره نبوت و اعجاز خود اظهار نکرده بود.سوم: در انجام رسالت رنج بسیار برد ولی صبر کرد و در مال کسی هم طمع نکرد با وجود قدرتی که داشت، چهارم:مستجاب الدعوه بود، پنجم:در تورات و انجیل بشارت به آمدن او وجود داشت، ششم:از ماضی و مستقبل خبر می‏داد. (47)
لاهیجی این تقسیم‏بندی امام فخر رازی را بدون اشاره به منبع آن عینا نقل کرده است. (48)
برخی از معتزله به انکار معجزات پیامبر متهم شده‏اند.بغدادی، نظام (49) را به خاطر انکار کردن معجزات پیامبر مورد طعن و انتقاد قرار داده است، وی می‏گوید:نظّام معجزات پیامبر مثل دادن طعام کم به خلق بسیار و ریزش آب از میان انگلشتان و شق المقر و تسبیح سنگریزه را قبول ندارد. (50)
همچنین بغدادی، فوطی را نیز متهم به همین امر کرده است. (51)
اعجاز قرآن
قرآن مهمترین معجزه پیامبر اسلام است و خود قرآن مردم به منکران را به تحدی دعوت کرده است چنانکه در سوره بقره، آیه 23 آمده است: «فأتوا بسورة من مثله»و نیز در سوره هود، آیه 13 چنین آمده است:«قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات»و یا در سوره بنی اسرائیل، آیه 88 می‏فرماید:«قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله».
بعدها متکلمین به این بحث پرداخته‏اند که وجه یا وجوه اعجاز قرآن چیست؟نکته‏ای که متکلمان همه فرقه‏ها به آن اعتقاد دارند این است که معارضه‏ای با قرآن صورت نگرفته است یا اگر صورت گرفته، ناکام مانده است.از نمونه‏های ناموفق تحدی به قرآن، سخنانی است که مسیلمه گفته است مانند:«یا ضفدع بنت ضفد عین، نقی فکم تنقین، لا الماء تغیرین و..»و یا:«و الزارعات زرعا فالحاصدات حصدا و الطاحنات طحنا». (52)
اشاعره در باب وجوه اعجاز قرآن سه وجه عمده را ذکر کرده‏اند:1-خبر دادن از غیب و آینده 2- خبر دادن از داستانها و تواریخ گذشته در حالی که پیامبر خواندن و نوشتن نمی‏دانست.3-نظم بدیع قرآن و تألیف خاص آن. (53) شهرستانی نیز وجوه اعجاز قرآن را به دو نوع لفظی و معنوی تقسیم کرده است که منظور از لفظی، نظم و بلاغت و اسلوب خاص قرآن است و منظور از وجه معنوی خبر دادن از غیب و گذشته است. (54) نکته مهمی که در نظرات اشاعره دیده می‏شود تاکید آنان بر این نکته است که نظم و بلاغت قرآن، معجزه است، گذشته از جنبه معنایی آن.از جمله متکلمان اشعری، غزالی نیز بر این امر یعنی معجزه خارج از قدرت بشر بودن نظم و اسلوب قرآن تأکید کرده است. (55)
اما درباره اینکه چرا سبک قرآن مورد تقلید واقع نشد، دو نظر وجود دارد:اول اینکه علت این‏ امر بلاغت و نظم خارج از قدرت بشر است که در قرآن وجود دارد، و نظر اغلب اشاعره، از جمله غزالی همین است (56) نظر دوم که ظاهرا در آنجا توسط یکی از بزرگان معتزله یعنی نظام اظهار شد و بعدا برخی از اشاعره و شیعه هم آن را پذیرفته‏اند به نام«صرفه»خوانده می‏شود.یعنی اینکه خدا مردم را با وجود توانایی بر آوردن نظیر قرآن از تحدی منصرف می‏کند. (57)
نظرات معتزله درباره اعجاز قرآن را می‏توان به سه گروه عمده تقسم کرد:1-برخی از معتزله همانند اشاعره، نظم و تألیف قرآن را همراه با خبر دادن از غیب معجز دانسته‏اند.2-نظام وجه اعجاز را اخبار غیبی قرآن دانسته ولی نظم و اسلوب قرآن را معجزه نمی‏داند و آن را مقدور بشر به حساب می‏آورد.3-هشام فوطی و عباد بن سلیمان می‏گویند:قرآن عرض است و عرض نمی‏تواند بر نبوت دلالت کند، بنابراین قرآن هیچ دلالتی بر صدق نبی ندارد. (58)
از جمله فرقه‏های معتزله که به معجزه بودن قرآن از لحاظ نظم و اسلوب اعتقاد نداشته‏اند، مرداریه‏اند. (59) اشاعره در اغلب کتب خود، معتزله را بخاطر داشتن چنین آرائی درباره قرآن مورد طعن و نقد قرار داده‏اند. (60)
درباره نظر نظام یکی از محققان معاصر بر این عقیده است که در نقل قولهایی که اشعری و خیاط و بغدادی آورده‏اند، چنین سخنی از نظام نقل نشده است که«صرفه»یعنی منصرف کردن بندگان توسط خدا از آوردن نظیر قرآن، معجزه است.بلکه نظام این نظریه را تنها در پاسخ به این پرسش به کار می‏برد که چرا سبک قرآن با آنکه قابل تقلید است در عمل تقلید موفقیت آمیزی پیدا نکرده است؟باقلانی بعدا بگونه‏ای مطلب را بیان نموده است که گویی طبق نظر نظام معجزه‏ای در نظم قرآن نیست و شهرستانی هم در این مورد از باقلانی پیروی کرده است. (61)
از دیگر بزرگان معتزله که اعجاز قرآن را هم در بلاغت آن و هم در انصراف دیگران از تقلید آن می‏داند، علی بن عیسی الرقانی است. (62) قاضی عبد الجبار نیز فصاحت و بلاغت قرآن را از مقوله اعجاز می‏داند. (63)
متکلمان شیعه درباره این مطلب که قرآن مورد تحدی بوده ولی معارضه‏ای با آن نشده است با اشاعره و معتزله اتفاق نظر دارند. (64) ولی در باب وجه اعجاز قرآن نظرات آنان متفاوت است:شیخ مفید در دو اثر خود یعنی«اوائل المقالات»و نیز «مسائل العکبریه»دو عقیده متفاوت و ناسازگار ارائه کرده است.وی در اوائل المقالات به نظریه صرفه که توسط نظام ابراز شد معتقد است ولی در مسائل العکبریه، فصاحت و علو مقام درونی قرآن را مانع تقلید از آن می‏داند. (65)
سید مرتضی نیز به نظریه صرفه معتقد است و آن را بر سه وجه می‏داند و می‏گوید این صرفه یا به سلب قدرت معارضان است یا به سلب دواعی آنها و یا به سلب علومی که بوسیله آن معارضه صورت می‏گیرد. (66) سید مرتضی چنین استدلال می‏کند که اگر فصاحت قرآن، خارق عادت بود می‏بایست بین قرآن و افصح کلام عرب، تفاوت بسیار باشد ولی چنین نیست. (67)
شیخ طوسی سه نظریه را در باب اعجاز قرآن از قول دیگران نقل می‏کند و سپس به نقد آنها می‏پردازد.وی می‏گوید:اینکه خبر دادن از غیب را وجه اعجاز قرآن بدانیم، هر چند درست است ولی این آن چیزی نیست که بدان تحدی شده است چون بسیاری از جاهای قرآن خالی از اخبار غیبی است.شیخ طوسی نظر دیگر را چنین نقل می‏کند که گفته‏اند در قرآن تناقض وجود ندارد.وی در نقد این نظر می‏گوید:این امر را می‏توان از مزایای آن به حساب آورد نه اعجاز قرآن.وی نظر سوم را چنین نقل می‏کند که گفته‏اند:نظم و اسلوب قرآن دلیل اعجاز آن است و در نقد آن می‏گوید:نظم و اسلوب اگر بدون فصاحت باشد، برتری و فضلی را ایجاد نمی‏کند. (68) شیخ طوسی در پایان، نظر خود را می‏آورد و می‏گوید:علت عدم معارضه با قرآن یا فصاحت والای آن است و یا بواسطه صرفه است. (69)
خواجه نصیر الدین طوسی سه وجه برای اعجاز قرآن از قول دیگران نقل می‏کند که عبارتند از: فصاحت قرآن، اسلوب و فصاحت قرآن با هم، و صرفه.و سپس نتیجه می‏گیرد که همه این وجوه محتمل است. (70) بحرانی وجوه اعجاز قرآن را در سه امر فصاحت بالغه، اسلوب خاص و اشتمال بر علوم شریفه می‏داند. (71)
کرامت و تفاوت آن با معجزه
انجام امور خارق عادت بوسیله افرادی غیر از انبیاء در اغلب تمدنها و فرهنگهای بشری سابقه دیرینه دارد و هر چند به طرق گوناگون با خرافات آمیخته شده است، ولی چه در گذشته و چه امروزه بسیاری از مردم و حتی دانشمندان و اهل تحقیق وقوع اینگونه امور را تأیید کرده‏اند و امروزه توجیهات بسیاری درباره این پدیده از راههای روان شناختی صورت می‏گیرد.
در فرهنگ اسلامی هم این پدیده حضور مداوم داشته است.قرآن کریم نیز به چندین نمونه کرامت اشاره کرده است.از جمله داستان مریم و رطب تازه دادن درخت که در سوره مریم، آیات 26-16 به آن اشاره شده است.همچنین داستان بلقیس و تخت او که در سوره نمل، آیه 23 آمده است.
اشاعره در باب کرامت عموما نظر موافق دارند، و در میان مشایخ اشاعره، ابو اسحاق اسفراینی از مخالفان کرامت به شمار می‏آید. (72) امام ابو الحسن اشعری کرامت را تأکید و تأییدی برای معجزه نبی به حساب آورده است. (73) شهرستانی بر این عقیده است که تمامی کرامات که خبر آنها به ما رسیده اگر این خبر صحیح باشد نمی‏توان وقوع آنها را انکار کرد.شهرستانی حدیثی از پیامبر درباره کرامت نقل می‏کند بدین عبارت:«قیل بلغنا ان عیسی(ع)کان یمشی علی الماء قال(ص):لو ازداد یقینا لمشی علی اهواء». (74)
امام الحرمین جوینی نیز از مدافعان سر سخت کرامت است.وی به تفاوت معجزه و کرامت از قول دیگران اشاره کرده و سپس به نقد آن نظرات پرداخته است.امام الحرمین می‏گوید:عده‏ای شرط کرامت را بدون اختیار و انتخاب بودن آن دانسته‏اند ولی گروهی این اختیار صاحب کرامت را جایز دانسته‏اند اما وقوع آن را بر حسب دعوی منع کرده‏اند.پس از نقل این نظرات، جوینی این دو نظر را رد می‏کند و معتقد است که وقوع کرامت حتی همراه با دعوی ولایت و با اختیار ولی هیچ مانعی ندارد.وی همچنین هیچ منعی نمی‏بیند که اموری که انبیاء به عنوان معجزه انجام داده‏اند، توسط ولی به عنوان کرامت واقع شود.
امام الحرمین کوشیده است تا به یکی از اعتراضات معتزله نسبت به کرامت بدون نام بردن از معتزله پاسخ دهد.وی می‏گوید اینکه گفته‏اند: تکرار معجزه امکان ندارد و کرامت باعث تضعیف دلالت معجزه بر نبوت می‏گردد، مطلب درستی نیست، چون ولی صاحب کرامت، مفتری و مبتنی نیست، بلکه مؤید پیامبران است. (75)
غزالی وقوع کرامت را معلول ایجاد خرق عادت به وسیله خداوند و متعاقب دعای انسان دانسته و فرق آن را با معجزه در این نکته می‏داند که کرامت همراه با تحدی نیست. (76) بغدادی تفاوت معجزه و کرامت را در دو امر می‏داند:یکی اینکه معجزه همراه با تحدی است ولی کرامت نه تنها مورد تحدی واقع نمی‏شود، بلکه در کتمان آن سعی می‏شود.دیگر اینکه صاحب معجزه بر عاقبت کار خود ایمن است ولیکن صاحب کرامت از تغییر عاقبت خود و کرامت خویش در امان نیست. (77)
امام فخر رازی سه تفاوت بین معجزه و کرامت قائل است:1-معجزه بر وفق دعوی ظاهر می‏شود ولی در کرامت دعوی نیست.2-اگر در ظهور کرامت دعوی باشد، دعوی ولایت است نه نبوت.
3-در کرامات جایز است که معارضه حاصل شود ولی در معجزه جایز نیست. (78)
تفتازانی کرامت اولیاء را حق می‏داند و تفاوت آن را با معجزه در همراه نبودن آن با دعوی نبوت می‏داند. (79)
معتزله عموما مخالف کرامت هستند، ولی در میان مشایخ معتزله، ابو الحسن بصری موافق کرامت به شمار می‏آید. (80) بغدادی ضمن نقد و رد معتزله بخاطر نفی کرامت می‏گوید:قدریه کرامت را منکر شده‏اند چون در میان خود هیچ شخص با کرامتی نیافته‏اند. (81) ابو علی جبایی و ابو هاشم جبایی نیز بخاطر نفی کرامت را سوی اشاعره مورد انتقاد قرار گرفته‏اند. (82) ابو هاشم معتقد است که معجزه بر وجه تخصیص بر نوبت دلالت دارد و اگر مکرر شود دیگر دلالت بر آن نخواهد داشت. (83)
قاضی عبد الجبار با وقوع هر نوع کرامتی مخالف است و معتقد است که هر کس کرامت دارد باید پیامبر هم باشد. (84) وی می‏گوید اگر کرامت جایز بود برای صحابه و مثلا حضرت علی(ع)در جنگ با معاویه روی می‏داد و از طرفی دلایل مدعیان کرامت بر نقل مبتنی است و ارزشی ندارد و اصولا کرامت چون نقض عادت در کرامت هست چیزی جز معجزه نمی‏تواند باشد و اگر بگویند مرتبه پایین معجزه کرامت است می‏گوییم معجزه و خرق عادت کوچک و بزرگ ندارد. (85) اما فخر رازی در البراهین سعی کرده است به ایرادات معتزله در این باب پاسخ دهد. (86)
متکلمان شیعه در زمینه کرامت از حوزه نظرات معتزله که در بسیاری از مسائل به آن نزدیک هستند، دور شده‏اند و یکی از تفاوتهای عمده بین متزله و شیعه همین موضوع کرامت است که اساسا به موضوع امامت مربوط می‏شود.قاضی عبد الجبار امامیه را مورد انتقاد قرار می‏دهد که با عنوان کردن عصمت امام و حجت بودن وی، وقوع کرامات را برای او جایز می‏دانند.وی می‏گوید اصولا اختلاف ما در این است که آیا چنین امامی وجود دارد یا نه؟ (87)
شیخ طوسی کرامات امام را مثل معجزه نبی می‏داند و آن را دلیل بر امامت او به حساب می‏آورد.وی معتقد است که بر عکس ولی، امام باید دعوی مجمل یا صریح داشته باشد. (88) علامه حلی وقوع کرامات را جایز می‏داند و هیچ قبح یا محال بودنی در آن نمی‏بیند. (89) خواجه نصیر الدین بجای واژه کرامت لفظ معجزه را بکار می‏برد و توضیح می‏دهد که کرامت همان معجزه است. (90)
وی فرق معجزه و کرامت را در این می‏داند که معجزه با تحدی همراه است ولی کرامت چنین نیست و اختصاص به اولیاء دارد. (91) لاهیجی نیز شرط کرامت را همراه نبودن آن با تحدی می‏داند. (92) بحرانی معتقد است که معجزه با دعوی نبوت همراه است ولی کرامت می‏تواند با دعوی امامت همراه باشد یا اصلا همراه با دعوی نباشد. (93)
یادداشتها
(1)-شهرستانی، الملل و النحل، چاپ مصر، ج 1، ص 102.
(2)-امام الحرمین جوینی، الارشاد، چاپ مصر، ص 307.
(3)-همان مأخذ، ص 313.
(4)-ابو المظفر اسفراینی، التبصیر، چاپ مصر، ص 152.
(5)-باقلانی، الانصاف، چاپ مصر، ص 61.
(6)-باقلانی، البیان، چاپ بیروت، ص 11.
(7)-همان مأخذ، ص 8.
(8)-همان مأخذ، ص 18.
(9)-همان مأخذ، ص 45.
(10)-غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، چاپ آنکارا، ص 206.
(11)-البیان، ص 23.
(12)-همان مأخذ، ص 14.
(13)-خواجه نصیر الدین طوسی، تلخیص المحصل، چاپ تهران، ص 350.
(14)-تفتازانی، شرح العقاید نسفی، چاپ دمشق، ص 148.
(15)-شهرستانی نهایة الاقدام، چاپ بغداد، ص 423.
(16)-الانصاف، ص 62 و 61.
(17)-لاهیجی، گوهر مراد، چاپ تبریز، ص 174.
(18)-قاضی عبد الجبار، شرح الاصول الخمسه، چاپ مصر، ص 568.
(19)-قاضی عبد الجبار، المغنی، چاپ مصر، ج 15، ص 197.
(20)-شرح الاصول الخمسه، ص 569.
(21)-همان مأخذ، ص 569.
(22)-البیان، ص 66.
(23)-مارتین مکدرموت، اندیشه‏های کلامی شیخ مفید، ترجمه آرام، ص 116.
(24)-سید مرتضی، جزء العلم، مندرج در تمهید الاصول شیخ طوسی، چاپ دانشگاه تهران، ص 13.
(25)-شیخ طوسی، تمهید الاصول، ص 315.
(26)-همان مأخذ.
(27)-خواجه نصیر الدین طوسی، تجرید الاعتقاد، چاپ تهران، مکتب الاعلام الاسلامی، ص 214.
(28)-علامه حلی، انوار الملکوت، چاپ دانشگاه تهران، ص 184.
(29)-گوهر مراد، ص 153.
(30)-عبد القاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 208.
(31)-التبصیر، ص 152.
(32)-شرح الاصول الخمسه، ص 570.
(33)-سوره بقره، آیه 102.
(34)-البیان، ص 89.
(35)-همان مأخذ، ص 94.
(36)-نهایة الاقدام، ص 433.
(37)-المغنی، ج 15، ص 259.
(38)-گوهر مراد، ص 153.
(39)-البیان، ص 40 و 44.
(40)-الفرق بین الفرق، ص 207، ثمامة بن اشرس از بزرگان معتزله است که معاصر با هارون و مأمون عباسی بود.
(خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص 37).
(41)-باقلانی، التمهید، چاپ مصر، ص 101
(42)-امام فخر رازی، ابراهین، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 2.
(43)-همان مأخذ، ج 2، ص 4 و 3.
(44)-تلخیص المحصل، ص 353.
(45)-گوهر مراد، ص 153.
 (46)-برای نمونه، ر ک:باقلانی، الانصاف، ص 13، اسفراینی، التبصیر، ص 152.علامه حلی، انوار الملکوت، ص 185.
(47)-البراهین، ج 2، ص 14.
(48)-گوهر مراد، ص 176.
(49)-ابو اسحاق ابراهین بن سیار نظّام از بزرگان معتزله که از سوی اشعری و شیوخ معتزله تکفیر شده است(الفرق بین الفرق، ص 80)وفات نظّام در نیمه اول قرن سوم واقع شده است(خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص 37).
(50)-الفرق بین الفرق، ص 208.
(51)-همان مأخذ، ص 98، هشام بن عمر و قوطی از بزرگان معتزله و معاصر مأمون عباسی است(خاندان نوبختی، ص 37).
(52)-التمهید، ص 128.نهایة الاقدام، ص 425.
(53)-باقلانی، اعجاز القرآن، چاپ مصر، ص 33، الانصاف، ص 62.
(54)-نهایة الاقدام، ص 447.
(55)-الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 207.
(56)-همان مأخذ، و الفرق بین الفرق، ص 208.
(57)-الملل و النحل، ج 1، ص 56.الفرق بین الفرق، ص 79.
(58)-ابو الحسن اشعری، مقالات الا سلامیین، چاپ مصر، ج 1، ص 271، الفرق بین الفرق، ص 87.
(59)-الفرق بین الفرق، ص 100.
(60)-همان مأخذ، ص 140، و نهایة الاقدام، ص 461.
(61)-اندیشه‏های کلامی شیخ مفید، ص 118.
(62)-همان مأخذ، ص 120.
(63)-شرح الاصول الخمسه، ص 586.
(64)-برای نمونه ر ک:علامه حلی، انوار الملکوت، ص 184.
شیخ طوسی، تمهید الاصول، ص 325.
(65)-اندیشه‏های کلامی شیخ مفید، ص 119.
(66)-بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، چاپ قم، ص 132.
(67)-تمهید الاصول، ص 334.
(68)-همان کتاب، ص 345 و 334.
(69)-همان کتاب، ص 325.
(70)-تجرید الاعتقاد، ص 215.
(71)-قواعد المرام، ص 132.
(72)-الارشاد، ص 316، تلخیص المحصل، ص 373.
(73)-الملل و النحل، ج 1، ص 102.
(74)-نهایة الاقدام، ص 499-497.
(75)-الارشاد، ص 318-316.
(76)-الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 200.
(77)-الفرق بین الفرق، ص 208.
(78)-البراهین، ج 2، ص 142.
(79)-شرح العقاید نسفی، ص 166-162.
(80)-البراهین، ج 2، ص 136.
(81)-الفرق بین الفرق، ص 208.
(82)-الملل و النحل، ج 1، ص 85.
(83)-المغنی، ج 15، ص 217.
(84)-همان کتاب، ج 15، ص 223.
(85)-همان کتاب، ج 15، ص 241.
(86)-البراهین، ج 2، ص 139.
(87)-المغنی، ج 15، ص 218.
(88)-تمهید الاصول، ص 318.
(89)-انوار الملوک، ص 186.
(90)-تجرید الاعتقاد، ص 214.
(91)-خواجه نصیر الدین طوسی، رساله قواعد العقاید، مندرج در تلخیص المحصل، ص 455.
(92)-گوهر مراد، ص 212.
(93)-قواعد المرام فی علم الکلام، ص 182

تبلیغات