آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

اشاره:
بعد از پیشنهادی که نگارنده در شماره 37 نشریه محترم کیهان اندیشه(مرداد و شهریور 1370)داشت، همان انگیزه سبب نوشتن مطالبی پیرامون«فیزیک و متافیزیک»به معنای عمومی آن شد.در اینجا نه فیزیک به معنای تخصصی آن مورد بررسی قرار گرفته و نه متافیزیک به معنای علمی و فلسفی، بلکه این مقال کناکشی پیرامون بعضی از نظریات فلسفی است که منجربه یک ایده علمی و تخصصی گشته است.
وجه دیگر آن، هدف اولی آن بوده است که این مسأله بیشتر مورد توجه صاحب نظران گرانمایه قرار گیرد، زیرا با هر نقدی و با هر چرایی، دنیایی از توریهای علمی و تفحصات فلسفی، به بازار سخن در خواهد آمد و هر طالب علمی و پژوهشگری خواهد توانست آنچه را که خواهان است دریابد و براندوخته‏های علمی خویش افزاید.
نگارش این مقاله بدان معنا نیست که نویسنده در تجزیه و تحلیل مطالب به درستی از عده آن بر آمده است.بلکه هدف اصلی به غیر دو هدف مذکور این است که ماهیت عدم توجه صاحب منصبان علوم جدید مورد تکاپو قرار گیرد، از آن جهت که مبادی فلسفی در به ثمر رسیدن مراحل علمی مؤثرترین نقش را داشته‏اند.بعد دیگر این مقاله این است که جنبه نظری و نقلی آن بر بعد تحلیلی و تجزیه‏ای آن برتری دارد و بیشتر ترکیبی گشته است تا نقدی.
مقدمه:
به غیر از تعدادی دانشمندان علوم جدید در غرب که به واقعیات متافیزیکی و سلسله امور علّی توجه داشته و حقایق معنوی را در نظر گرفته‏اند، مانند(آلبرت اینشتین، والتر هیتلر، هایزنبرگ) شاید در مورد بعضی دیگر از آنان نتوان نظر مساعدی داشت.اگر در بطن قضایای فلسفی غرب نگریسته شود، شاهد آن خواهیم بود که بشر غربی‏ جز ترویج اندیشه«سکولری» * و نسبی شمردن همه حقایق دینی، چیز دیگری را ارئه نداده است.
کما اینکه با گذشت سه قرن از شروع رنسانس علمی، به همان میزانی که علوم و صنعت و کامپیوتر و فیزیک و شیمی و...پیشرفت کرده است، از طرفی نیز خدا، وجدان، روح، و دین، از نظر گاههای علمی آنان خارج گشهت و هر چه اعتقاد به اینها کمتر باشد، امتیازات علمی بیشتری خواهد داشت.نتیجه اندیشه سکولری جز فساد و تباهی و جنگها و خونریزیهای گذشته چیز دیگری نخواهد بود.
علم در غرب با محور قرار دادن انسان در برابر خدا«او مانیسم» * فقط خدمت به غرایز انسانی و با توجه به بعد بیولوژیکی آن، او را اشرف مخلوقات دانسته و تنها به نتایج عملی که منجر به خدمت همان انسان گردد مورد توجه قرار دارد.
*** ظهور مکاتبی چون«پوزیتیویسم * ، پراگماتیسم * ، و ماتریالیسم * نتایجی است که از همان نوع توجه به خدمت به انسان سرچشمه می‏گیرد.
آیا با توجه به این همه پیشرفتهای چشمگیر علوم و تکنولوژی می‏توان به تمام پدیده‏های پیشرفت علم به دید قطعی نگریست و از عدم تغییر در بنیادهای اساسی آن مطمئن بود؟آیا می‏توان گفت فیزیک جدید به آخر خط رسیده و کشفی بیش از این در آن صورت نخواهد گرفت؟ تا زمانی که اتم کشف نشده بود، این اندیشه حاکم بود که دستگاههای علمی نیوتون بهترین توجیه گر مسائل علم فیزیک محسوب می‏شود.
ولی بعد از کشف اتم دانشمندان متوجه شدند که دستگاههای مکانیکی نیوتون جوابگوی مسائل نیستند.پس از کشف اتم نظریه نسبیت اینشتین تحولی دیگر در علم فیزیک بوجود آورد.او بسیاری از ایده‏های معمولی را که در رابطه با زمان، نور، و جرم وجود داشت دچار تغییرات اساسی گردانید.
بطور قطع نمی‏توان گفت علم به آخر خط رسیده و هر آنچه را انسان می‏بایست کشف می‏کرده بدان نائل شده و این شامل همه علوم است.و حتی فیزیک نیز چنین ادعائی را نخواهد داشت.
به تحقیق علم فیزیک از فلسفه مستغنی نیست و در هر جا که علم نیاز به تبیین کلیات داشته باشد نیاز به فلسفه دارد.شاید همان مفاهیمی که در فلسفه به عنوان، جوهر، عرض، ماهیت، وجود، و...شناخته شده‏اند، روزگاری به عنوان، حرکت انرژی، جرم و وزن، چگالی ماده، تلقی می‏شده‏اند.
* (*)(secular)در فرهنگها به دنیوی معنا شده است.تلفظ انگلیسی آن(secularism)است.
secular.a.of worldly(notreligious or spiritual) m atters فرهنگ آکسفورد تألیف(JOYCE.M.HWKINS)دکتر محمد رفیع الدین دانشمند معاصر پاکستانی در مقاله‏ای تحت عنوان«پاکسازی سکولاریزم»ضمن آنکه به اهمیت علوم انسانی تأکید می‏کند نسبت به خطر رشد اندیشه سکولاریزمی نیز هشدار می‏دهد(ر.ک:پاکسازی سکولاریزم).دکتر محمد رفیع الدین، سید غلا مرضا سعیدی، نشر فرهنگ اسلامی 1368.
(*)-(humanism)هومانیسم، انسان گروی.
(*)(positvism)تحصل گرائی.
(*)(pragmatism)عمل گرائی، اصالت عمل.
(*)(materialism)ماتریالیسم، اصالت ماده.
آنه در این مقاله مورد توجه نگارنده است ایجاد یک بحث فلسفی نیست، چون:اولا، از بضاعت علمی او خارج است، ثانیا، ارتباطی با بحث حاضر ندارد و فقط ارائه نظریات بعضی از صاحب نظران علوم جدید، خصوصا فیزیک می‏باشد.و در این راستا گزینش‏های علمی و دلایل فلسفی آنان نیز مورد توجه بوده است.
نکته دیگر اینکه منظور از فلسفه همان علوم متداول و مباحث نقلی و عقلی و مجادلات کلامی مانند جوهر و عرض، علت و معلول، وجود و ماهیت نیست.بلکه یافته‏های نظری و اندیشه‏های علوم انسانی است که توسط دانشمندان خصوصا عالمان فیزیک ارائه گشته است.
این مقاله شامل سه بخش:متافیزیک، فیزیک و استنتاج می‏باشد.امید است به خوبی و روشنی ارائه گردد.باید تأکید کرد که نقد بر آن موجب تنویر اندیشه نویسنده این مقاله و گستردگی بحث و در نهایت موجب امتنان خواهد بود.
متافیزیک
متافیزیک که از آغاز تاریخ فلسفه اسلامی به «ما بعد الطبیعه»ترجمه شده، به نظر کاوشگران فلسفه غرب، نامی است که از روی تصادف و اتفاق در سالهای متمادی پس از زمان ارسطو به آن گروه از کارهای بی‏نام و نشان او داده شده که بعد از تعلیمات او در علوم طبیعی بدست آمده است.این نام از سوی اندر نیکوس سال هفتاد قبل از میلاد مسیح به این بخش از کارهای معلم اول داده شده است. (1)
در اینجا معلم اول ارسطو است و کارهای او به آن بخش از علومی که بعد از فیزیک یا طبیعت مطرح بوده اطلاق می‏گردد.در این تفسیر پیشوند «متا»که به معنی«مابعد»است اولا به صورت صدفه و اتفاق آمده و ثانیا بعدیت آن به معنی بعدیت زمانی است نه بعدیت تعلیمی و نه بعدیت منطقی در درجات و مراتب هستی. (2)
اگر این تفسیر از علوم عقلی که توسط خواجه طوسی نقل شده به اتقان مطلب کمک نماید مبنی بر اینکه:معقولات از شناخت، حسی؟؟ دورتر و به مبادی و منابع هستی نزدیکتر می‏باشند. (3) می‏بایست علوم طبیعی در مراتب شناخت در مرتبه پایین قرار گیرند و شناخت برتر «علوم فلسفی»در مرتبه اولی.
در گذشته این واژه به علومی اطلاق می‏گردید که غیر از علوم حسی و تجربی است و هر چه را که با مجادلات عقلی و نقلی نزدیکتر می‏شده و از بیان تجربی و حسی دور می‏گردیده به فلسفه و متافیزیک نزدیکتر می‏شده است و در غر؟؟ نیز هر چیزی که برای آن پاسخ نیابند یا به تعبیری آن چراهائی که منتهی به جواب عملی و تجربی نگردد در جرگه متافیزیک قرار می‏گیرد.در غر؟؟ حتی علمای روح‏شناسی از این واژه استفاده کرد و آن را در بیان مفاهیم علم«اسپرتیسم»بکار می‏برند.که البته این به جهت اشتراک لفظ و استنباط و درکی است که از این واژه دارند.
شهید بزرگوار مرتضی مطهری می‏گوید ارسطو اول کسی است که پی برد یک سلسله مسائل است که در هیچ علمی از علوم اعم طبیعی یا ریاضی یا اخلاقی یا اجتماعی یا منطقی نمی‏گنجد و باید آنها را به علم جداگانه‏ای متعلق‏ دانست ولی ارسطو هیچ نامی روی این علم نگذاشته بود.آثار ارسطو را بعد از او در یک دائرة المعارف جمع کردند.این بخش از نظر ترتیب بعد از بخش طبیعیات قرار گرفت و چون نام مخصوص نداشت به متافیزیک یعنی بعد از فیزیک معروف شد.کلمه متافیزیک بوسیله مترجمین عربی به «ما بعد الطبیعه»ترجمه شد. (4)
بعدها، چنین گمان رفت که این نام بدین جهت به این علم داده شده که با مسائلی چون خدا، عقل مجرد و مباحثی از این دست ارتباط دارد و اینگونه مباحث نیز خارج از طبیعتند نتیجه گرفتند که نام بامسمی است.ولی ابن سینا با طرح این سؤال که خدا قبل از طبیعت قرار دارد و داشته پس می‏بایست ما قبل الطبیعه خوانده شود نه ما بعد الطبیعه.
شهید مطهری در این باره می‏گوید:بعدها در میان برخی از متفلسان جدید این اشتباه لفظی و ترجمه‏ای منجر به یک اشتباه معنوی شد.گروه زیادی از اروپاییان کلمه ما بعد الطبیعه را مساوی با ماوراء الطبیعه پنداشتند و گمان کردند که موضوع این علم از اموری است که خارج از طبیعتند و حال آنکه چنانکه دانستیم موضوع این علم شامل طبیعت و ماوراء الطبیعت و بالأخره هر چه موجود است می‏شود. (5)
در تقسیم‏بندی که ابن سینا در فلسفه انجام داده است و آن را به عملی و نظری منقسم نموده گفته است:فلسفه نظری که دارای غرض خاصی است و عبارت از تکمیل نفس از طریق فرا گرفتن و دانستن حقایق می‏باشد به نظر او فلسفه کلی (علم اعلی)و علم اوسط(ریاضیات)و علم ادون (طبیعیات)تقسیم می‏گردد. (6)
در اینجا این نکته حائز اهمیت است که طبیعیات یا علم ادون در مرتبه پایین از معرفت قرار دارد و حال آنکه با گذشت زمان آرام آرام همه علوم از مادر اصلی خویش جدا گشته و هر کدام از آنها به جهت جزء شدن و تخصصی گردیدن این دو عامل را سبب رشد دانسته و بطور کلی فلسفه را دارای هیچ معنا و مفهومی ندانستند.
بدون شک مفهوم فلسفه عبارت است از علم به احوال موجودات از آن جهت که موجود هستند، از اینرو بررسی مسائل طبیعی، خصوصا علوم جدید نیز با متافیزیک ارتباط دارد، و این ارتباط به جهت نیازی است که علم به فلسفه دارد نه فلسفه به علم.
دلیل دیگر تعین خاص است که اشیاء به جهت موجودیت خود پیدا خواهند کرد و البته این بخش مربوط به طبیعیات می‏گردد.
از نقطه نظر فلسفه کلاسیک یا فلسفه اسلامی تمایز علوم و نیز برتری و کهتری آنها به تمایز و توسعه وضیق موضوعات است.شناختی که موضوع آن کلی‏ترین و مجردترین و شاملترین مفاهیم عمومی است، شناختی است که از عوارض و تعینات آن گفتگو می‏کند و آن شناخت قهرا شناخت برتر و علم اعلی و کلی مطلق خواهد بود. (7)
به هر حال، شناخت کلی بر مجموعه قوانین هستی، مقدم بر شناخت جزئی است که از طریق علم تجربی بدست خواهد آمد.شناخت تجربی و علم با همه استحکامی که در برابر دانش احکام و عوارض هستی مطلق دارد، ولی ابطال پذیر نیز می‏باشد.به عبارتی دیگر حکمت و فلسفه، علومی است که با چند نقد و دلیل تجربی و عینی بطلان پذیر و خدشه‏بردار نیست.این علم با استفاده از ابزار هدایت فکر یعنی منطق و با گزینش استدلالهای محکم علمی بر محتوای غنی خود افزوده است.
قانونهای طبیعت امروزه معنایی جز قسرها ندارند، در حالی که خواص اشیاء(در نظام فکری گذشتگان)از آثار طبایع و ذوات خبر می‏دهند. (8)
فیزیک
در میان فلاسفه گذشته یونان دموکریتوس اولین کسی بود که اتم را کشف کرد و به وجود آنها در مواد پی برد، ولی به جهت اینکه وسیله‏ای در اختیار نداشت تا آن را ثابت کند این نظریه زیاد مورد توجه قرار نگرفت و با آن مخالفت نیز گردید.
از طرفی، توجه فلاسفه گذشته به حرکت اجسام و تغییر و تحول در آنها، این سؤال را در آنها برانگیخت که این حرکات از چیست و از کجاست.
نکته دیگری که موجب کنجکاوی حکیمان گذشته گردید این بود که این جهان از چه ساخته شده است؟«هراکلیتوس»فیلسوفی بود که تصور گردش یا تغییر را کشف کرد.تا آن زمان فلاسفه یونان، تحت تأثیر اندیشه‏های شرقی، جهان را بنایی عظیم در نظر می‏آوردند که اشیاء مادی، مصالح یا مواد ساختمانی آن است.
پوپر ضمن آنکه بدین مسأله اشاره می‏کند می‏گوید:جهان کلیت اشیاء بود همان(cosmos) کیهان که به ظاهر در اصل خیمه یا پوششی شرقی بوده است، پرسشی که فیلسوفان نزد خود مطرح می‏کردند این بود که جهان از چه خمیره‏ای ساخته شده است؟یا جهان چگونه بنا شده است و نقشه راستین پی و یا شالوده آن چیست؟(فلسفه یا فیزیک را که مدتهای دراز از یکدیگر قابل تمیز نبودند)تحقیق در طبیعت می‏شمردند، یعنی تحقیق در آن ماده اصلی که این بنا این دنیا از آن ساخته شده بود. (9)
البته هراکلیتوس، با عنوان این سؤال که این چنین جهانی با این پایداری وجود ندارد آن را منسوخ کرده وی عنوان نمود کیهان در بهترین حالت یا حداکثر تل خاکروبه‏ای است که بر حسب تصادف بوجود آمده است. (10)
در مورد این سؤال عمیق فلسفی که آیا این جهان خارجی واقعیت دارد؟نقطه نظرات گوناگونی وجود دارد که هر کدامیک از آنها با توجه به نوع تخصص یا رشته همان صاحب اندیشه مورد بررسی قرار گرفته است.فلاسفه می‏گویند: مشاهدات ما استنباطهای ذهنی و عینی ماست و امکان خطا نیز در آن وجود دارد، به هر حال بطور قطع نمی‏توان روی آن نظر داد.
فیزیکدانان می‏گویند:مشاهدات ما اندوخته‏های تجربیات گذشته ما بر اساس نظریات علمی است که آنها نیز از تجربه سرچشمه می‏گیرند.ماکس پلانگ می‏گوید:پیش از این تنها دین بود که مخصوصا از لحاظ دستگاههای اعتقادی و اخلاقی آن در معرض حمله‏های شکاکی گری قرار می‏گرفت، اکنون معبد علم مورد حمله قرار می‏گیرد(گرفته است)به ندرت می‏توان یک اصل موضوع علمی را پیدا کرد که در زمان حاضر مورد انکار کسی واقع نشده باشد و در عین حال تقریبا هر نظریه یاوه و بی معنای علمی که به نام علم پیشنهاد شود معتقدان و پیروانی در اینجا و آنجا پیدا خواه کرد. (11)
حکم فلسفی قوانین علمی این اجازه را به هر صاحب اندیشه‏ای خواهد داد که در طی مطالعات و تحقیقات خود به سلسله امور(علّی)و قوانین آن توجه کند، یعنی به هیچ روی امری را به علت نمی‏توان تصور کرد، این قانون در مورد فیزیکدان نیز صادق است.اگر علم بخواهد به کار خود ادامه دهند با فرض اینکه طبیعت منتظم و قابل فهم است می‏بایست در جستجوی علت نیز باشد.راسل در این باره می‏گوید:در مورد امور بی علت فیزیکدانها به ما اطمینان می‏دهند که تحولات منفرد کوانتوم در اتم بی علت است.در ادامه آن کاپلستون به راسل می‏گوید:آیا فکر نمی‏کنید این یک استنباط موقتی باشد.راسل در جواب می‏گوید:ممکن است باشد ولی این نکته نشان می‏دهد که ذهن فیزیکدان امر بی علت را می‏تواند تصور کند.در تأیید حرف راسل، کاپلستون ادامه می‏دهد:بررسی طبیعت و جستجوی علل امور معنی دارد درست همانطور که کارآگاه فرض می‏گیرد که جستجوی علت قتل معنی دارد، حکم ما بعد الطبیعی هم فرض می‏گیرد که جستجوی دلیل یا علت پدیده‏ها معنی دارد، من عقیده دارم که حکیم ما بعد الطبیعی هم در این فرض خود به اندازه فیزیکدان حق دارد. (12)
در اینجا سخن از حق باطل نیست، بلکه معیار اصلی جهت ارزشیابی اصول علمی، انتخاب بنیاد علّی در فلسفه علم است.یعنی اگر نتوان علت را جستجو کرد و پی به قوانین آن نبرد، خود بخود آن نظریه علمی نخواهد بود.مشاهدات و داده‏های علمی در نظر صاحبان آن علم همیشه محکم و مستقر نخواهند بود و با گذشت زمان دچار تغییرات اساسی نیز خواهند گردید.
البته این حکم بر اصول ریاضی و منطقی صادق نیست، ولی در دیگر علوم می‏توان چنین ایده‏ای را ابزار کرد.در آزمایشات علم تجربی داده‏های حسی مورد اعتماد قرار می‏گیرند، ولی در نظرات فلسفی و احکام عقلی، استنباطهای منطقی و عقلی که خدشه ناپذیر باشند مورد قبول واقع می‏شوند.
فیزیک نتیجه علم تجربی و علوم عملی است و فلسفه نتیجه نظرات و داده‏های عقلی و منطقی است.ادینگتن خاطر نشان می‏سازد که ذرات طبیعی بر پایه قوانین حاکم بر آنها تعریف می‏شوند و سپس از این مقدمه نتیجه می‏گیرد که قوانین طبیعت تعاریفی، یعنی قرار دادهایی لفظی بیش نیستند. (13)
کتلین * می‏نویسد:قوانین طبیعت که فیزیکدان با آنها سرو کار دارد امور واقع محض نیستند * ، تعابیر عقلی * از جهان مادی هستند، خواه(این تعابیر)به وسیله انسان بر جهان پوشش یافته باشند و خواه موجه باشند به این دلیل که جهان ذاتا منطبق با عقل و نظم است. (14)
شاید به تعبیری بتوان گفت نسبت علم و فلسفه به معنای عمومی آن مانند این اصل هندسی باشد که دو خط موازی هیچگاه یکدیگر را قطع نخواهند کرد و تا بی انتها ادامه خواهند داشت، گر چه از آنجا که علم قادر به ادامه نباشد (*)G.E.G.CaTLIN
(*)(brutefacts)یعنی واقعیاتی مطلقا مستقل از بشر که عقل و شعور آدمی را در آنها هیچ دخل و تصرفی نیست.
(*)rationalizations
فلسفه شروع خواهد کرد و شاید با گذشت زمان فلسفه نیز کار علم را انجام دهد، کما اینکه در گذشته نیز این چنین بوده است.و البته این شاید یک تشبیه شاعرانه باشد تا هندسی و عقلی، آنچه واضح است اینکه:فلسفه در معرفی و کمک به درک علائم عقلی و منطقی موفق‏تر از علم بوده است.
به غیر از دانشمندان بنام غربی گذشته مانند گالیله، نیوتون، کانت، هگل، لایب نیتز، که علاقه‏مند به نوعی تفسیر رئالیستی از مبانی علوم طبیعی بودند، در دوره‏های جدید نیز دانشمندانی مانند ماکس پلانگ، البرت اینشتین، لارنس براگ فیزیکدان انگلیسی(1971-1890)وجی.اچ.
جینز فیزیکدان دیگر انگلیسی(1946-1877)، از جمله افرادی بودند که در بیان مفاهیم فیزیکی، متوسل به نوعی تشریح فلسفی قضایا شده‏اند.
کتاب فیزیک و فلسفه، تألیف جینز کتابی است که در ضمن بیان و ارائه مطالب کاملا دقیق و علمی در صدد موشکافی مسائل فلسفی آن بر آمده است، وی با نقل قول از دیگر دانشمندان علوم، و نیز اظهار نظرهایی کاملا مثبت بر گذشتگان علم و فلسفه، سعی کرده است وحدتی بین فیزیک و فلسفه ایجاد کند و البته در این راه نیز موفق بوده است.
وی در یک بیان تقریبا انتقادی نسبت به فیزیک می‏گوید:مطالعه فیزیک ما را به طرز تفکر تحققی(پوزیتیویست)رسانیده است.ما هرگز نمی‏توانیم درک کنیم که حوادث چه هستند بلکه باید به وصف شبکه مترتب حوادث * به مدد ریاضیات اکتفا کنیم.مادام که بشر حواس دیگری غیر از آنچه فعلا دارد در اختیار نداشته باشد، هدف دیگری در این زمینه ممکن نیست.علمای فیزیک که در صدد فهم طبیعت‏اند ممکن است در رشته‏های مختلف و با روشهای گوناگون کار کنند.این یک می‏کند، آن یک می‏درود، ولی سرانجام خرمن آنها یک دسته فرمول ریاضی است.این فرمولها هرگز نفس طبیعت را توصیف نمی‏کنند، فقط ملاحظات ما را درباره طبیعیات بیان می‏کنند.مطالعات ما هیچگاه نمی‏تواند ما را به حقیقت واصل کند، هرگز نمی‏توانیم وراء آثاری که واقعیت خارج در ذهن ما نقش می‏بندد نفوذ کنیم. (15)
تمایز بین ابزار شناخت علم و معرفت بین فلسفه و علم را می‏توان به چند گونه مطرح نمود.
وسایل کار علم، مشاهده علمی و آزمایش است و حال آنکه وسایل کار فلسفه، بحث و سیر و نظاره است.وظیفه علم تلاش برای کشف شبکه ترتب حوادث، و کار فلسفه، سعی در تعبیر و تفسیرشان پس از کشف آنهاست فلسفه عقلی و فیزیک عملی است.پایه افکار فیزیکی که منجر به کشف علمی در فیزیک می‏باشد فلسفی است.
بهترین تجربه در عملکرد دانشمندان گذشته است که از طریق آثار و آراء و نظرات آنان می‏توان به این قضیه پی برد.وقتی یوهان کپلر(1630- 1571)شکل واقعی مدار سیارات را کشف کرد باز فرض کرده بود که علت حرکات سیارات یک قدرت یا یک نفوذ خارجی است.کپلر تصور (*)(pattern of events)  می‏کرد اگر مواد متصاعد از خورشید پیوسته آنها را به جنبش نیاورد تماما در یک لحظه خواهند ایستاد.علم حرکات اجرام آسمانی به مرحله دوم از تکاملش رسیده بد.نیوتن برای بیان حرکات سیارات یک نیروی جاذبه فرض کرد ولی کاملا به اشکالات فلسفی ناشی از این فرض واقف بود.
وقتی لایب نیتس از نیوتن شدیدا انتقاد کرد که چرا یک نوع معجزه یا کیفیت مرموز در فلسفه خود وارد کرده است، نیوتن جواب داد:همان اندازه که فهم ساختمان یک ساعت و ارتباط حرکات دندانه‏های آن بدون اطلاع از علت سنگینی وزنه‏ای که موجد حرکات ساعت است به لحاظ درک صحیح طرز کار یک ساعت پیشرفتی محسوب می‏شود، فهمیدن حرکات سیارات سبب نیروی جاذبه بدون اطلاع از علت وجود جاذبه به لحاظ فلسفی پیشرفتی است. (16)
گرایشات ذهنی و عقلی که در برخی از متفکران و فیزیکدانان غرب وجود داشته است، مبنی بر اینکه در تبیین بعضی از مسائل علوم خصوصا فیزیک نیاز به نوعی بیان فلسفی داشته‏اند، چیزی است که در آراء آنان پدیدار می‏گردد.بطور مثال سرجینز فیزیکدان یاد شده در بحث فضا و زمان، فضای معقول و فضای مدرک یا فضای مشهود در یک طرف و فضای فیزیک و فضای مطلق در یک طرف دیگر قضایا قرار دارد.
نوع نگرش وی در قسمت اول(معقول و مشهود) رنگ فلسفی دارد و دیدگاه او در بیان بخش دوم (فیزیک و فضای مطلق)کاملا فیزیکی و علمی و عملی است.
اینگونه تأثیرات فلسفی در نوشته‏های دیگر فیزیکدانان غرب جدید مانند اینشتین و ماکس پلانگ هویدا است.اینشتین در نظریه نسبیت خاص و ماکس پلانگ در فیزیک کوانتوم.
گر چه از طرفی جینز معتقد است که تمام فلاسفه اروپا فضا و زمان را مخلوق روح و یا قوه متفکر تلقی کرده‏اند. (17)
فیزیک کلاسیک، عالم را عبارت از ماده و تابش می‏دانست، ماده مرکب از اتمها و تابش عبارت از امواج بود.پلانگ، تابش را نیز مانند ماده که ترکیبش از اتم مسلم بود مرکب از اجزاء غیر قابل تجزیه‏ای دانست.وی می‏گفت صدور پرتو از ماده، مانند جریان آب از لوله نیست، بلکه شبیه گلوله‏هایی است که از مسلسل خارج می‏شود.
پلانگ هر یک از این مقادیر منفرد انرژی پرتوی را«کوانتوم»نامیده(معنی اصطلاحی کوانتوم یعنی عنصر انرژی یا به عبارت دیگر حداقل مقدار قابل انتقال انرژی).
سرجینز در این قسمت می‏گوید:این فرض (کوانتوم)موجب نتایج فلسفی مهمی گردید. (18)
یکی از صاحب نظران معاصر در رابطه با نظریه کوانتوم می‏گوید:ما در عین اعتراف به زیبایی و قدرت توجیه این نظریه معتقدیم که این نظریه ناقص است و دیر یازود بوسیله نظریه کاملتری جایگزین خواهد شد.بنابراین در عین اینکه باید هر چه بیشتر از امکانات این نظریه استفاده کنیم، نباید به خاطر مشکلات فعلی دست از همه اصول متقن و پر ثمر فلسفی بشوییم، بلکه باید با تلاش هر چه بیشتر در جستجوی نظریه‏ای کاملتر باشیم. (19)
برتر اندراسل فیلسوف انگلیسی می‏گوید:
هنگام بررسی آراء و افکار یک فیلسوف، نگرش درست این است که نه تکریمش کنیم، نه تحقیرش، بلکه در ابتدا همدلی مفروضی با او داشته باشیم تا رفته رفته دستگیرمان شود که پذیرفتن نظریات او یعنی چه و چون به اینجا رسیدیم می‏توانیم نگرش انتقادی پیش بگیریم. (20)
در اینجا ملاک عمل برای ما این سخن راسل نیست، بلکه سر آغاز نوعی نگرش است به دیگر علوم این نظر راجع به نگرش به یک فیلسوف است، حال می‏بایست توجه کرد که آیا دیدگاه ما نسبت به فیزیکدان نیز باید این گونه باشد؟
بطور قطع این چنین نیست، چه دلایلی مانع از این می‏شود که نظر ما نسبت به یک عالم فیزیک بدین نحو نباشد یعنی چه امتیازات برجسته‏ای در یک نظریه علمی فیزیکی وجود دارد که اطمینان ما را نسبت به او(عالم فیزیک)بیشتر می‏کند ولی به یک فیلسوف اینگوه نیست.همان یقین علمی را که یک فیزیکدان برجسته به ما می‏دهد، یک فیلسوف نیز می‏دهد.البته بحث بر سر اینکه چرا تاکنون موفق نبوده‏اند مجالی بیش از این می‏طلبد.
به هر حال استحکام علمی و اتقان منطقی که در بنیانهای ریاضی یک نظریه علمی وجود دارد، در فلسفه نیز وجود دارد.ولی بسیاری از مسائل جنبی و یا فرعی مانند منازعات کلامی بی حاصل و مسائلی از این قبیل مانع از فهم دقیق فلسفه گشته است.
امروزه اکثریت قاطع فیزیکدانان کاری به جنبه‏های فلسفی علم‏شان ندارند و حتی گاهی با تمسخر با سؤالات فلسفی برخورد می‏کنند و تفحصات فلسفی را اتلاف وقت می‏دانند، وجو علمی چنان شده است که یک فیزیکدان با نوشتن یک کتاب فلسفی نه تنها شهرتش را افزایش نمی‏دهد بلکه به آن زیان می‏رساند. (21)
مهمترین شاخصه‏های اینگونه اختلافات که در دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان وجود دارد و آن را مانند پرده‏ای در برابر دیدگان آنان قرار داده و مانع قبول واقعیات مسلم فلسفی گردیده بدین گونه است، 1-ارتباط متافیزیک با مذهب‏2- پیچیدگی مسائل متافیزیکی‏3-توفیق چشمگیر روشهای تجربی و برخی از نظریات علمی‏4-عدم تبحر فلاسفه متأخر در علوم فیزیکی‏5-واکنش مخالف یا سرد فلاسفه نسبت به دیدگاههای فیزیکدانان‏6-رواج فلسفه‏های بی‏اعتنا به متافیزیک. (22)
تجزیه و تحلیل رئوس کلی مطالب که در اینجا آورده شده نیاز به بحثی به غیر از این دارد.البته هر یک از مباحث فوق بطور جداگانه بحثی مستقل را به خود اختصاص خواهند داد.در اینجا رئوس مطالب به جهت اینکه مورد توجه اندیشمندان گرانمایه قرار گیرد ذکر شد، انتظار می‏رود مورد بررسی دوباره قرار گیرد.
به جرأت می‏توان گفت بسیاری از شاخه‏های علوم فیزیک اخترشناسی تا قبل از اختراع تکنولوژی فضایی کاملا نظری و فلسفی بوده است.و حتی در حال حاضر که علم و صنعت فضایی با ساختن موشکهای فضایی و شاتل‏های آسمانی و روبوتهای کیهان پیما، پیشرفت چشمگیری داشته است، با این حال نظریات قطعی دقیقی در رابطه با اجسام آسمانی، کرات ناشناخته، و حتی شناخته‏های موجود وجود ندارد.و معرفتهایی که از این راه (کیهان شناختی)بدست می‏آیند تئوری می‏باشند.
بطور قطع می‏توان کپلر را نخستین کسی دانست که به بررسی ریاضی دقیق مسائل اخترشناسی و نجوم پرداخته و در عین حال معنای دقیق و ویژه جدید علمی را در قوانین تجربی تأسیس و هویدا ساخته است.
کپلر می‏گوید:همچنانکه چشم برای دیدن الوان و گوش برای شنیدن اصوات خلق شده است، مغز بشر نیز فقط برای فهم کمیات آفریده شده است نه فهم همه چیز.کپلر به صراحت تمام اعلام می‏کند که عالم خارج عبارت است از نظمی ریاضی که در اشیاء موجود است و مکشوف علم می‏افتد.
اوصاف و خواص ظاهری و متغیری که در آن نظم بنیادین جای نمی‏گیرند وجود ضعیفی دارند و در مرتبه نازلتری از واقعیت قرار می‏گیرند بلکه فی الواقع آنها موجود نیستند. (29)
به عقیده کپلر دلیل وجود این نظم ریاضی عظیم و جمیل در جهان را نمی‏توان به دست داد، مگر به کمک عناصر معنوی و دینی موجود در نو افلاطونی گری.وی این سخن مشهور افلاطون را به تحسین و تصویب ذکر می‏کند که خداوند همیشه در هندسه پردازی است و جهان را بر نظم‏های عددی بنا کرده است. (30)
بی‏تردید کپلر با بنیانگذاری اخترشناسی نوین، خدمت بسیار بزرگی به علم نجوم کرد و با پاک کردن میراث نجومی گذشته(یونانی و کلیسایی)بر آن بود تا نسبت به طبیعت نجومی برداشتی مکانیک گرایانه‏تری داشته، ولی با این وصف وی را نیز تأثیر گرفته از اندیشه‏های فلسفی و الهی می‏دانند.
در حال حاضر پروفسور استیون هاوکینگ، دانشمند فیزیک نظری(م-1943)در انگلستان از جمله افراد معدودی است که کارهای کپلر و نیوتن را پی گیری می‏کند و اینک با گذشت 300 سال کرسی متعلق به نیوتن به وی سپرده شده است.
او با پژوهشهای عمیق و علمی که بر روی (سیاهچاله‏ها * )کیهان شناختی و ساختمان کلان فضا به انجام رسانید به عنوان مشهورترین دانشمند عصر شناخته شده است یکی از مهمترین کشفیات وی ثبوت یک تئوری اوست که به نام وی نیز ثبت شده است.او گفته است سیاهچاله‏ها از خود تابش گسیل می‏کنند، این تابش به تابش (هاوکینگ)معروف است.
استنتاج و نتیجه گیری
هاوکینگ سؤالات مشهوری که فقط مذهب قادر به جوابگویی به آن است مطرح کرده و می‏خواهد تصویری علمی و در عین حال فلسفی به بیانات خود بدهد.(از کجا آمده‏ام، آمدنم برای چه بود، به کجا خواهم رفت)این سؤالات تقریبا معروفی است که از زبان خواجه عبد الله انصاری عارف مسلمان نقل می‏کنند و البته پر واضح است که به غیر مذهب و دین هیچ علمی قادر به جوابگویی آن نیست.
ما در دنیایی حیرت‏انگیز و گیچ کننده زندگی می‏کنیم، می‏خواهیم معنای آنچه را که در پیرامون خویش می‏یابیم بدانیم و دوست داریم بپرسیم:
(*)(Black Holes)سیاه چاله‏ها یا حفره سیاه:منطقه‏ای از فضا، زما است که به دلیل گرانش بسیار نیرومندش، هیچ چیز حتی نور را یارای گریز نیست. سرشت گیتی چیست؟چایگاه ما در آن کدام است؟ از کجا آمده‏ایم و آمدنمان برای چه بوده است؟ سر منشأ جهان چیست و چرا به صورت کنونی‏اش در آمده است. (25)
بیان این مطالب قبل از اینکه علمی باشد، صبغه فلسفی دارد و بدون شک اندیشه‏ای قدرت پاسخگوئی به این سؤالات را دارد که روانش و تفکراتش رنگ و ایمان مذهبی داشته باشد، به عبارتی دیگر این وظیفه فلسفه الهی است که با استدلال عمیق، حاکی از نوع اندیشه مذهبی بدان پاسخ گوید.
این جهان محسوس که آشفته بازار است، تنها در اوصاف هندسی معرفی نمی‏گردد و این فلسفه است که با قدرت تمام می‏کوشد با حذف پیچیدگیهای زائل راهی روشن را برای علم باز کند روش اکتشاف فلسفی متدی است کاملا عقلی و مفهومی.
بنای اندیشه فلسفی بر ادراکات عقلی و علمی متقن استوار است، فلسفه می‏کوشد تا آنچه را که علم قادر به بیان آن نیست آن را به نحوی روشن و بدیهی ارائه نماید.
از طرفی دیگر نیز وظیفه علم کشف قوانینی است که ما را قادر می‏سازد رویدادهای محدود در چار چوب عالم محسوسات را تجربه کنیم.
-هاوکینگ وظیفه علم را در بیانی دیگر اینگونه تشریح می‏کند:وظیفه علم کشف قوانینی است که ما را قادر سازد رویدادها را در چهارچوب محدودیتهای اصل عدم قطعیت * پیش بینی نماییم به هر حال این سؤال باقی می‏ماند.چرا و چگونه حالت آغازین جهان انتخاب شد؟(26)
با اینکه وی سعی داشته است وظیفه علم را در چهار چوب قوانین تجربی بیان کند، با این حال متوسل به اصل عدم قطعیت گشته، چه اینکه این اصل یا نظریه قبل از اینکه علمی باشد فلسفی است و اختلاف گوناگونی را در بین فیزیکدانان بوجود آورده و مدتهای تقریبا طولانی را طی کرده تا اینکه اصل عدم قطعیت مورد قبول عامه فیزیکدانان قرار گیرد.
وی در انتهای این قسمت باز تحت تأثیر نوعی اندیشه فلسفی قرار گرفته و با مطرح کردن چرا و چگونه آغازین جهان انتخاب شد، خواسته است یک توجیه عقلی برای آن بیابد که البته پاسخ آن نیز سالیانی متمادی است که مورد بحث فلاسفه گوناگونی نیز می‏باشد.
والترهیت لر(Walter Heitler)(م 1904) استاد فیزیک مدرن و فیزیک نظری دانشگاه ذوریخ در آلمان، از جمله افراد نادری است که تحت تأثیر مکتب کپنهاگ * ، به واقعیات مطلق جها اعتراف دارد و در بسیاری از آثارش سعی دارد رابطه‏ای بین خدا و علم و فلسفه ایجاد کند.
وی الوهیت را در طبیعت باز می‏یابد و «خدا باوری»را در جهان علوم طبیعی تعقیب (*)این اصل در سال 1927 توسط ورنر کارل هایزنبرگ ابداع گردید.وی موفق به تدوین مکانیک ماتریسی یا کوانتومی و کشف اصل عدم قطعیت گردید.در این نظریه گفته می‏شود ممکن نیست که همزمان بتوان وضعیت یا سیستم کوانتومی یک ذره را با سرعت در لحظه‏ای خاص پیدا کرد.هر یک از این دو را دقیقتر بدانیم دقت دیگری کمتر می‏شود.
(*)کپنهاگ(Copenhagin)تعبیری است که به دست بوروها یزنبرگ بر فرمالیز ریاضی نظریه کوانتوم افزوده شد می‏کند او سعی کرده است وحدتی بین علوم طبیعی خاصه اخترشناسی و فلسفه الهی ایجاد کند.
او می‏گوید:مفاهیم ریاضی از نوعی الهام سرچشمه می‏گیرند.قضایای علمی نیز چنین است، پیش از آنچه قابل اثبات باشد کشف می‏شود.در اینجا الهام به معنای نوعی کشف و شهود، اشراق و بینش، است نوعی اندیشه ناگهانی و به اصطلاح ناغافل است که البته پس از سعی و کوشش و در پی مجاهدت در تأملات پدید می‏آید. (27)
ستاره شناس معاصر هنجارهای هستی را نمی‏تواند بازشناسد و روابط عددی یا پیوندهای شمار گونه یا شماره پذیر آنها را نوعی تصادف می‏داند و یا بر پیش آمدی بی‏بنیاد حمل می‏کند، چرا که در این هنجارها کمی بی‏نظمی و یا اندکی بی‏دقتی مشاهده می‏کند و حال آنکه این اندک بی‏نظمی یا بی‏دقتی و یا عدم دقت نمی‏تواند یک موضوع مهم یا دستاویزی برای انکار هنجار هستی شود، هیچ یک از قوانین طبیعت بسیار دقیق نیستند. (28)
در خاتمه آنچه که مورد نظر بوده است بدین نحو معرفی می‏گردد:شاید بتوان گفت پرسشهایی است که از دانشمندان علوم جدید می‏شود یا لااقل از آنانی که معتقد به حذف معرفت متافیزیکی از دائره علوم می‏باشند.آیا اساسا می‏توان روشهای علمی و تئوریهای آن را با حذف ضروریات تجریدی و کلی گیری مورد بررسی قرار داد؟چگونه می‏توان بدون در نظر گرفتن واقعیات متافیزیکی به قطعیت یک کشف تجربی مطئمن بود؟
آیا قوانین علمی بدون معرفت متافیزیکی به منصه ظهور خواهند رسید؟و خللی در آن راه نخواهد یافت؟ اینگونه سؤالات و مسائلی دیگر از این دست چند نکته را روشن خواهد ساخت:
اولا:معرفت متافیزیکی بالاتر از آن است که به شناخت و تفسیر رویدادهایی بپردازد که پس از گذشت زمان دچار تغییرات اساسی خواهند گردید.
ثانیا:نفی معرفت متافیزیکی و انکار امور مطلق و واقعیات مسلم موجود در جریان هستی نتیجه‏ای نخواهد داشت، مگر محدود کردن همه شناختها و همه علوم بویژه علوم جدید.
ثالثا:می‏توان گفت بطور قطع تأثیر فلسفه در علم به عنوان تأثیر کل بر جزء است و از طرفی دیگر نیز تأثیر علم در فلسفه به صورت قضیه موجبه جزئیه است.بطوری که اگر همه علوم از بین برود در فلسفه هیچ تغییری پیدا نخواهد کرد.
رابعا:از آنجا که معرفت متافیزیکی فوق همه علوم و معارف بشری بوده بالتبع نمی‏تواند در خدمت جزئی از آن قرار گیرد و از سویی می‏توان گفت همه علوم را تغذیه می‏کند.
هربرت ریوز رئیس آکادمی علوم فضایی فرانسه می‏گوید:مدتهابر این باور بودیم که علم دین را از میدان بدر خواهد کرد اما این اندیشه خطا و نادرست بود.اختر فیزیک به ما آموخته که جهان دارای تاریخچه است و مسأله آغاز آن موضوع پیچیده‏ای است که ما را به قلمرو دین رهنمودن می‏شود. (29)
اگر نگاهی گذرا بر بسیاری از آثار و آراء فیلسوفان و فیزیکدانان گذشته چه شرقی و چه‏ غربی داشته باشیم با اینگونه اعترافات واقع بین به وفور بر خواهیم خورد.
یادداشتها
(1)-متافیزیک، استاد دکتر مهدی حائری یزدی، به کوشش عبد الله نصری، ص 9 و10.
(2)-مدرک پیشین.
(3)-مدرک پیشین، ص 10.
(4)-آشنائی با علوم اسلامی، بخش فلسفه، شهید مرتضی مطهری، ص 94.
(5)-مدرک پیشین، ص 95.
(6)-کاوشهای عقل نظری، استاد دکتر مهدی حائری یزدی، ص 31.
(7)-مدرک پیشین، ص 32.
(8)-مبادی ما بعد الطبیعی علوم نوین، ادوین آرتور برت، ترجمه دکتر سروش، مقدمه مترجم، ص 27.
(9)-جامعه باز و دشمنان آن، کارل پوپر، عزت الله فولادوند، ج ص 1، ص 34 و 35.
(10)-مدرک پیشین، با توجه به اینکه پوپر نیز مروج اندیشه سکولری و مخالف حقایق دینی است این نکته قابل تأمل است.
(11)-علم به کجا می‏رود، در مقدمه آیا جهان خارجی واقعیت دارد؟ماکس پلانگ، احمد آرام، ص 91.
(12)-عرفان و منطق، برتر اندراسل، مصاحبه فردریک کاپلستون باراسل، نجف دریابندری، ص 216 و 215.
(13)-جامعه باز و دشمنان آن، ج 1، ص 230.
(14)-مدرک پیشین، ص 17-20.
(15)-فیزیک و فلسفه، ج.اچ.جینز، علیقلی بیانی، ص 33.
(16)-مدرک پیشین، ص 18.
(17)-مدرک پیشین، ص 121.
(18)-مدرک پیشین، ص 218، با توضیح مترجم در پرانتز.
(19)-ر.ک:تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، دکتر مهدی گلشنی ص 53 و 52.
(20)-ر.ک:عرفان و فلسفه، و.ت.استبس، بهاء الدین خرمشاهی، چاپ سوم، ص 10.
(21)-تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر، ص 215.
(22)-مدرک پیشین، صفحات 218 و 217 و 216 و 215.
(23)-مبادی ما بعد الطبیعی علوم نوین، ص 60 و 59.
(24)-مدرک پیشین، ص 61 و 60.
(25)-ر.ک.تاریخچه زمان استیون هاکینگ (S.Hawking)ترجمه محمد رضا محجوب، ص 211.
(26)-مدرک پیشین، ص 213.
(27)-خدا و علم، والترهیت‏لر، ترجمه علی اکبر کسمائی، ص 17و 16.
(28)-مدرک پیشین، ص 37.
(29)-روزنامه کیهان، 25 آذر 1370، مقاله خدا و علم.

تبلیغات