آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

در اینکه رنه دکارت از متفکران بسیار عمیق و دقیقی بود شکی نیست و حتی براستی می‏توان بیان داشت در عصر خود، تنها فیلسوفی بود که بدرستی روش نو فهمی را در فلسفه، بنیاد نهاد تا محققان از روش دانستگی عاری از فهم، رهایی جویند، او برای پیروزی در این متد نوفهمی، شک دستوری را پیشنهاد نمود تا در عرصه‏های فهم، پیشداوریهای فلسفی، مانع فهم نوین مقوله‏های فلسفی نشود.
در عین حال خدمات عمیق و دقیق او که براستی حیرت آدمیان را برمی‏افکند باعث آن نخواهد شد که روزگاری محققان دیگر، بر تأمل او، تأملی نیفزایند و آرای او را به خرد توانایی نقادی نسپارند و شکوک وارده را برملا نسازند.
بلکه در جهت تکامل اندیشه‏های دکارت، بایست به بازشناسی افکارش توجه نمود و نواقص و ناخالصی را از میراث معرفت او بزداییم و اندیشه صیقل یافته و منقح را برقرار سازیم.
تأمل‏پذیری تأملات
البته در آغاز باید به این نکته توجه داشت که نقدپذیری اثر عمیق دکارت، نه از آن روست که پوک و پوچ و از معنی‏داری عاری است و یا حداقل برای دانش‏پژوهان امروزی بی‏ثمر و عقیم است، بلکه بواقع از آن جهت تأمل در آن لازم و ضروری می‏باشد که از عمق و غنای کافی برخوردار است و همچنان در عصر ما نیز اندیشه‏های متفکران را به خویش معطوف می‏دارد و روزگاری پس از خویش حق حیات خود را حفظ نموده است.
این مدعا در عرصه‏های تأملات و نقادی آرای دکارت به خوبی عیان و ملموس است.از این جهت چنانچه سخنی و نقدی از آرای او به میان می‏آید، نه از جهت بی‏مهری به دکارت، بلکه از جهت توجه خاص به آرای اوست.
در تأمل نخست، دکارت به اموری می‏پردازد که شک در آن ممکن و محتمل است.
متن:
او می‏گوید:«اکنون مدتی است دریافته‏ام که در سالهای اول زندگی، بسیاری از آراء غلط را به عنوان آراء درست پذیرفته بودم و آنچه از آن پس بر چنین مبانی متزلزلی بنا کرده بودم کاملا مشکوک و غیرقطعی بود.به همین جهت می‏بایست یک بار در زندگی تصمیمی قاطع بگیرم و خود را از قید تمام آرائی که تا آن زمان پذیرفته بودم وارهانم و اگر می‏خواستم بنای استوار و پدیداری در علوم تأیس کنم لازم بود کار پی‏ریزی را یکسره از نو آغاز کنم.اما از آنجا که این کار را بسیار خطیر می‏دیدم، صبر کردم تا به چنان کمال سنی برسم که دیگر امید آن را نداشته باشم که از آن به بعد برای انجام دادن آن شایستگی بیشتری پیدا کنم، به همین جهت کار را آن قدر به تعویق انداختم که دیدم اگر بقیه وقتی را که برای پرداختن به کار دارم صرف تأمل کنم، مرتکب خطا شده‏ام». *
چگونگی صدور شک دستوری
از درستی روش دکارت آن بود که زود تصمیم به داوری در آموخته‏ها و معلومات خود ننمود و چنان صبر پیشه کرد که تجارب بسیاری بر معلوماتش افزوده گشت و سپس که احساس نمود، تنها در عرصه‏های تأمل ماندن به اصلاح معرفت بشری یاری‏ای نمی‏رساند، مصروف نمودن اوقات را بیش از این برخود روانشمارد و شک دستوری را در جهان‏شناسی خود پی‏افکند و تأملاتی را در معرفت بشری بوجود آورد که اینک «آن»در اختیار ما است.
متن:
«پس هم اکنون که خاطرم از هر نوع مشغله‏ای فراغت یافته است و در گوشه‏ای خلوت به آرامشی مطمئن دست یافته‏ام، با تلاش تمام و آزادی به ویران ساختن تمام آراء دیرینه خویش می‏پردازم، ولی برای وصول به این فرض لازم نیست بطلان تمامی آنها را ثابت کنم، چه این کاری است که شاید هرگز از عهده آن برنیایم، اما پیش از این به حکم عقل قانع شده‏ام که درست همانطور که از قبول امور بدیهی البطلان احتراز لازم است، همچنان هم از اعتقاد به اموری که کاملا قطعی و تردید ناپذیر نباشد، باید به دقت اجتناب ورزید.بنابراین برای ردّ همه آنها کافی است که در آنها اندک زمینه‏ای برای شک پیدا کنم.برای این کار لازم نیست آنها را یک به یک بررسی کنم، زیرا این تلاشی است که به پایان نخواهد رسید، اما از آنجا که تخریب پایه‏ها ضرورتا مستلزم ویرانی بقیه بناست، من نخست به مبادی و اصولی حمله می‏برم که تمام آراء دیرینه‏ام بر آنها مبتنی است».
فهم‏پذیری ثبوت و ابطان بدیهی
در این پاراگراف به سه نکته اساسی و بسیار دقیق اشاره شده که تفطن بدانها دور از فایده نیست.یکی احتراز از امور بدیهی البطلان و دومی امور قطعی و تردید ناپذیر و سوم از آنها، اجتناب از روش استقرایی.
(*)متن تأملات دکارت آورده شد تا محققان یک بار دیگر نکوتر آن را بنگرند و به عمق دقتهای او تفطن یابند.ضمنا متن تأملات از ترجمه آقای احمد احمید است. در قسمت نخست اینکه امور بدیهی البطلان در معرفت بشری بوجود می‏آید و اکنون نیز پرتوی از آن باقی است، شکی نیست.اما باید دانست که همین امور نیز، مداوم قابل فهم می‏باشند و از تیزنگری و نقادی خرد محض، در جهت فهم بدور نیستند.و همانگونه که حکم به بدیهی بودن، ابطال آن رانده می‏شود، حکم به بدیهی بودن، فهم‏پذیری آن نیز ضروری است، و عقل آدمی در کنکاش مقوله‏های فهم خود، گویای این نکته است که بدیهی البطانها، نوشونده و بهتر فهم شونده هستند.
و حتی به بسا نگرش بدیهی البطلان بودن مسأله‏ای، نادرست باشد و آدمیان از جهت مغالطه بدین اصل دست یافته باشند و آن را به همان طرز، به سایر امور تعمیم دهند.یعنی هم احتمال نادرست بودن این اصل است که هرگز باطل بدیهی در معرفت بشری وجود نداشته باشد و هم امکان آن نیز منتفی نیست که باطل بدیهی فهم‏پذیر است و بهتر و دقیق‏تر از قبل فهم می‏شود.
تأملی در امور قطعی
ولی در امور قطعی و تردید ناپذیر، قضیه بدین سادگیها نیست که تصوری از آن می‏رود، و در انبان آن کلی از حرف وجود دارد که ورود در آن، جهانی را فراروی آدمی می‏گشاید که تفطن به آن جهانشناسی نه تنها نکوهش‏پذیر نیست، بلکه بسیار میمون است.
اما افسوس که چنان جهانشناسی منبعث از فهم آدمیان نیست، و چنانچه آن امور، قطعی و تردید ناپذیر، بشری باشند، فی الواقع تصور درستی نیست و معرفت بشری در جهان بشری با خالصیها و ناخالصیهای بسیاری عجین شده و هر دو در تعریف معرفت بشری قابل فهم می‏باشند.با این وجود به همان مقداری که حکم به تردید ناپذیری آن می‏رود، شمول آن، به تردیدپذیری امور قطعی انگاشته شده، ضروری است.
تفاوت روش استقرایی و قیاسی
در جهانشناسی، گریز از روش استقرایی، چندان مقرون به توفیق نیست و در عرصه‏های فهم، بی‏شک مداقه بیشتری را می‏طلبد.گر چه داوری بطرز باور مطلق قیاسی، از تلاش و خستگی و کوفتگی آدمیان می‏کاهد و مسئولیتهایی را از دوش آدمیان فرو می‏نهد.ولی نگرش استقرایی‏ خود چیز دیگر است و علی الاصول نتایج متقن‏تری عرضه می‏کند.
بهر حال هر دو روش در جای خود نکوست و در گام نهادن به بطون مقوله‏های فهم، بکارگیری آن روشها، قادر خواهد بود که بر معرفتهای بشری معرفتی تازه بیفزاید، در نتیجه اجتناب از امور بدیهی البطلان و اعتماد به امور قطعی و تردید ناپذیر و نیز عاری بودن از روش استقراء، دریاری رسانی فهم و دست‏یازی به اصول نقد ناپذیری و غیرقابل شک، ناممکن و ناموفقیت‏آمیز است.
متن:
«تمام آنچه که تاکنون به عنوان صحیح‏ترین و قطعی‏ترین امور پذیرفته‏ام یا از حواس و یا بواسطه حواس فراگرفته‏ام، اما گاهی به تجربه دریافته‏ام که همین حواس فریبنده است و مقتضای حزم و احتیاط این است که، اگر یک بار از چیزی فریب خوردیم، دیگر زیاد به ان اعتماد نکنیم».
آغازگری معرفت بشری
سرچشمه معرفت بشری، یا از حواس و یا بواسطه حواس است.انسانها دانستنیها و فهمهای خود را نه از فرای حواس، بلکه از خود آن برگرفته‏اند و بی‏یاری آن، معرفتی بر معارف خود نیفزودند و گره از بن‏بستی نگشودند.
در عین حال، همین حواس، بسیار مواقع فریبنده و راهزن افهام آدمیان است و افهام را از درست انگاری به باژگونه‏بینی رهنمون می‏سازد.
بنابراین در فرآورده حواس باید نهایت دقت و احتیاط را به عمل آورد و حتی اصل انگاشت تا وارد عرصه خطاهای پیچیده‏ای نشویم.گر چه ورود در آن بسیار سهل است، اما فراز از آن تقریبا ناممکن است.
متن:
«اما اگر چه حواس گاهی در مورد اشیاء بسیار ریز و بسیار دور، ما را فریب می‏دهد، ممکن است به بسیاری از اشیاء دیگر برخورد کنیم که، هر چند از راه حواس آنها را می‏شناسیم، اما نمی‏توان بصورتی خرد پسند در آنها شک کرد:مثلا من در اینجا کنار آتش نشسته‏ام، لباس مخصوص منزل پوشیده و این کاغذ را در دست گرفته‏ام و اموری از این قبیل، اما چگونه می‏توانم انکار کنم که این دستها و این بدن از آن من است؟مگر آنکه خود را در شمار دیوانگی بدانم که مغزشان بقدری آشفته و آنچنان با بخار تاریک صفرا تیره شده است که در عین مسکنت شدید، همواره خود را شاه می‏دانند و در نهایت برهنگی، خویشتن را ملبس به جامه زربفت و ارغوانی می‏بینند، یا خود را کوزه می‏پندارند و یا خیال می‏کنند بدنشان از شیشه است، اما اینها دیوانه‏اند و من هم اگر آنها را الگوی خود می‏ساختم، در گزافه‏کاری دست کمی از آنها نداشتم».
حواس و خطاهای آن
حواس بشری گر چه خطاها و فریبهای متنوعی از آن صادر شده، اما دال بر این نخواهد بود که تمام فرآورده آن، باطل و ناصحیح باشد و چه بسیار مواردی رخ نموده که حواس آدمیان بدان تسلط داشته و پورسه فهم آن را بخوبی فهم کرده است و به مقداری درستی آن وضوح یافته که به راحتی شک بردار نیست و خرد بشری نیز حاکم بدان است.
فی المثل قلم در دست داشتن و نوشتن و یا در کنار آتشی خسبیدن، عرصه‏های شکاکی را در این دیدار راهی نیست مگر آنکه قوت عقل در آدمیان مغفول انگاشته شود و دست توانایش در داوری بریده گردد و تنها صرف دیوانگی از وجودش ببارد
البته ناگفته نماند که منطق نقادی و فهم‏پذیری در این جهان نیز وجود دارد، و هیچ در جهان نیست که مداوم به فهم نیاید و در فهم آن نیز تحول و تکاملی رخ ننماید.در مجموع روش نقادی-نه شکاکی-و نقدپذیری، به نیک‏تر فهمیدن مقوله‏های فهم، اعم از ضروری و غیرضروری کمک می‏کند.
متن:
«با این همه، در اینجا باید در نظر داشته باشیم که من انسانم و در نتیجه عادت به خواب دارم و همین چیزهایی را که این دیوانگان در بیداری می‏بینند-و حتی گاه چیزهایی را که واقعیت کمتری دارد-در خواب می‏بینم، بارها شب بخواب دیده‏ام که در همین جا لباس پوشیده و کنار آتش نشسته‏ام، در حالی که کاملا برهنه و در درون بستر آرمیده بودم.هم اکنون برای من بخوبی نمودار است که با چشمهای خفته به این کاغذ نگاه نمی‏کنم، این سری که می‏جنبانم در خواب نیست، این دست را از روی قصد و آگاهی کامل می‏گشایم و این را ادراک می‏کنم، حوادثی که در خواب اتفاق می‏افتد هیچکدام این طور واضح و متمایز به نظر نمی‏آید.اما وقتی به دقت می‏اندیشم، به یاد می‏آورم که در خواب، فراوان با این قبیل اوهام فریب خورده‏ام.و چون در این اندیشه درنگ می‏کنم، با وضوح تمام می‏بینم که هیچ علامت قطعی در دست نیست که بتوان به دقت میان خواب و بیداری فرق نهاد.اینجاست سخت سرگردان می‏شوم و این سرگشتگی به حدی است که تقریبا می‏توانم قانع شوم که در خوابم.».
تأثیرگذاری خواب و بیداری در یکدیگر
خواب و بیداری دو مقوله‏اند که در این مقام سخنی از آنها به میان آمد.انسانها، برخی مواقع در خواب به جهانشناسی دست می‏یازند که بسیار توفیق‏آمیز است و به حدی جهانشناسی آنان بسط می‏یابد و فهم‏پذیر می‏شود که ابطال نگاشتن آن ناموجه است، و در پاره‏ای از موارد دیگر، نتیجه خلاف واقعیت است و با جهان فهمی بیداری، تطابقی ندارد.
اینکه این سئوال وجود دارد که مسأله‏های اذهانم و فهم‏پذیری آنها و معرفت نسبت به آنها، از کجا که اوهام و فریب تازه‏ای نباشد؟و اصولا چه برهانی در میان است که من در دوران بیداری بدانها دست یافته باشم؟و از کجا که در همین حال، در خواب نباشم و به زبان بیداری سخن نگویم؟
بهر حال خواب و بیداری، در عین دو مقوله بودن، در جای همدیگر می‏نشینند و باژگونه تصویر یکدیگر را معنی می‏کنند.این فهم در زمانی سر برمی‏کشد که آن دو مقدله، بخوبی شناخته نشوند و جهت تفاوتشان بدرستی معنی‏ نگردد.اما برای زیراکان تحقیق، نلغزیدن در عرصه‏های چنان مغالطه‏ای بسیار سهل است.
متن:
«حال فرض کنیم که هم اکنون در خوابیم و تمام این خصوصیات، یعنی گشودن چشم، حرکت دادن سر، و گشودن دستها و مانند اینها، پنداری‏های کاذبی بیش نیست و همچنین فرض کنیم که دستها و سراپای بدن ما آن طور که ما می‏بینیم نباشد.با وجود این، دست کم باید بپذیریم که آنچه در خواب می‏بینیم مانند تابلوها و تصاویری است که ساختن آنها جز در صورت مشابهت داشتن با اشیاء واقعی و حقیقی ممکن نیست و بدین ترتیب، دست کم این اشیاء عمومی یعنی چشمها، سر، دستها و سایر اعضا بدن، اشیائی است واقعی و موجود، نه ساخته خیال، زیرا در واقع نقاشان هم، حتی در آن هنگام که بیشترین مهارت خود را به کار می‏برند تا پریان دریایی و نیمه خدایان جنگی را به شکلهای بسیار غریب و نأمأنوس ترسیم کنند، فقظ می‏توانند اعضای جانوران گوناگون را به شکل خاصی به هم بیامیزند و ترکیب کنند، اما هرگز نمی‏توانند اشکال و طبایعی به آنها بدهند که کاملا بدیع و بی‏سابقه باشد.یا اگر تخیل آنها به حدی فوق العاده است که می‏توانند چیزی آن چنان نوظهور بسازند که هرگز مانند آن را ندیده باشیم و به همین جهت کارشان به نظر ما کاملا ساختگی و بکلی بی‏اساس باشد، باز هم دست کم رنگهایی که وسیله ساختن این تصاویر است قطعا واقعیت
راز تفاوت خواب و بیداری
در این مقام ممکن است گفته آید، در عین تشابه جلوه‏های خواب و بیداری، دست‏کم«اشیاء عمومی یعنی چشمها، سر، دستها و سایر اعضای بدن، اشیائی است واقعی و موجود نه ساخته خیال»و یا دست‏کم، رنگهایی که نقاشان در تصاویر بکار می‏برند، واقعیت دارند و ساخته و پرداخته خیال صرف نیستند.
ولی بواقع چنین احتمالی دور از واقع است و امکان صحه‏گذاری بر آن مشکل‏آفرین است، چون درست به مثل همین موارد و حتی هنرمندانه‏تر از دنیای واقعی، در جهان خواب رخ می‏نماید و تصویر آنها را بدرستی به نقوش در می‏آورد.و خود گویای آن است که چنین تمثیلهایی، بیانگر تفاوت خواب و بیداری نیست و نمی‏تواند راه بهتر فهمی تمایز آن دو را مشخص سازد و حجاب فهم را که همچون هاله‏ای آن را برگرفته، برکند.
همانگونه که گفته آمد با این سلاح به جنگ فهم خواب و بیداری رفتن، پیروزی به ثمر نمی‏نشیند و معرفتی برای آدمیان نمی‏آفریند.
چرا که تشابه آثار آن دو، کار را هر چه بیشتر دشوارتر می‏سازد و با پیشداوریهای موهوم، سدّ راه فهم می‏شوند.زیرا در جهان بیدرای، تئوری چشم داشتن برای ما ضرورت یافته و به منصه فهم در آمده و همچنین تابلویی در جهان ایجاد کردن، حکایته از فهم در بیداری و در جهانی می‏کند.
اما به همین مقدار در دنیای خواب نیز ممکن و میسر است و آدمیان با قوه تخیّل خود می‏توانند، جهانی زیباتر و ظریفتر از جهان بیداری برای خود بسازند و گوهر آن را بدرستی طرح نمایند.مهم در این مقام فهم این دو آثار است و تا زمانی که لوازم تئوری خواب و بیداری شناخته نشود، فهم تمایز آن دو، در نتیجه نلغزیدن در عرصه سفسطه میسور نخواهد بود.
متن:
«به همین جهت می‏توان گفت که شاید این اشیاء عمومی، یعنی چشمها، سر، دستها و مانند آنها خیال باشد.اما با این همه باید اعتراف کرد که اشیائی باز هم بسیطتر و کلی‏تر از اینها هست که حقیقی و موجود است و همانطور که بعضی از رنگهای واقعی با هم ممزوج می‏شوند.تمام صورتهایی هم که از اشیاء در ذهن ما هست-خواه حقیقی و واقعی باشد و خواه موهوم و پنداری-از امتزاج اینها ساخته می‏شود.از این قبیل است طبیعت مادی به نحو عام و امتداد آن همچنین شکل اشیاء ممتد، کمیت یا مقدار و عدد آنها، و نیز مکانی که در آن هستند، زمانی که مقیاس دوام آنهاست و اموری مانند اینها»
تشابه فهم خواب و بیداری
باید توجه داشت هر چیز که در جهان بیداری قابل ساخت باشد و فهم آن برای آدمیان میسر باشد و منتفی نبودن آن در این دیار محال نباشد، در دنیای خواب نیز حصول آن ممکن است و هر چند که آن چیز بسیط باشد.و حتی به مقداری آثار و نتایج و لوازم آن دو به هم شبیه هستند که از کمیت و کیفیت در آن جهان نیز خبری است و از آن بطرز منقطی می‏توان موارد مورد نظر را فهم نمود و معرفتی بر معارف بشری افزود که گره‏گشا و تحسین برانگیز باشد.ولی به نظر می‏آید که توفیق در هر دو تئوری بر آن است که بخوبی فهم شوند و از کلیت گفتاری و نوشتاری در آنها بسنده نشود و از آن حالت خام بدر آیند و بر منظر افهام نشینند تا فهم‏شان بدرستی ممکن شود.
فهم‏پذیری خواب و بیداری
در بیداری بودن و یا آنکه در خواب فروفتن و در جهت کشف مجهولات انسانها برآمدند، خودش فهمی است که مداقه افزونتری می‏طلبد.فهم بیداری، خود در بیداری است و گر چه در آن دیار نیز خوابگردی چهره می‏گشاید.
فهم خواب، در جهان خواب است که در آن جهان نیز، بیدارگری رخ می‏نماید.و اصولا در معرفت بشری، مهم خواب و بیداری نیست که مهم خوابگردی و بیدارگردی است که آن بنوعی راهزن و توفیق‏آمیز است.
متن:
«به همین جهت شاید ناروا استنتاج نکرده باشیم اگر بگوییم که طبیعیات، هیأت، پزشکی و تمام علوم دیگری که از اشیاء مرکب بحث می‏کند کاملا تردیدآمیز و غیریقینی است، اما حساب، هندسه و علوم دیگری از این سنخ که تنها از امور بسیار بسیط و بسیار کلی بحث می‏کند، بی‏آنکه چندان زحمتی بخود بدهیم که آیا این امور در طبیعت وجود دارد و یا وجود ندارد، متضمن امری‏ قطعی و تردیدناپذیر است، زیرا خواه من بیدار باشم و خواه خفته، دو بعلاوه سه همواره پنج خواهد بود و مربع هیچگاه بیش از چهار پهلو نخواهد داشت و محال است حقایقی به این پایه از وضوح در مظان خطا و تردید باشد».
فهم‏پذیری حساب و هندسه
گر چه گفتار این سخن، شگتفی خرده‏هایی را برمی‏انگیزاند که آن را ناروا می‏پندارند.اما عقل سخت‏کوش را چه باک که اظهار بدارد، حساب و هندسه نیز به مثل سایر علوم و معرفتهای بشری نقدپیر و شک‏پذیرند.فهمشان در جهان خواب و بیداری، کاملا با هم متمایزند و هر دو به یک سبک و به یک مقدار به آدمیان، جهانشناسی حساب و هندسه نمی‏آموزند و نیز بسط و عمق جهانگری آن دو، همپای هم و هماهنگ با یکیدرگ نیست.
این فهم‏پذیری، به دلیل آنکه بشری است، ناخالصیهایی را درپی خواهد داشت که جایگاه ویژه شک و نقادی را در آن دیار عیان می‏سازد، تا به فربهی فهم، یاری رساند.
چاره مشکل
نگارنده احساس می‏کند چاره مشکل آن است که باید به فهم آن برآمد نه آنکه در مقام رویارویی فرار را برقرار ترجیح داد و به فرعیات ناموزون پرداخت و اوقات گرانبها را بیهوده مصرف کرد.
این دو تئوری(خواب و بیداری)هر دو در مقام خوداصالت دارند و در جهان خود به کار فهمهایی برخواهند آمد.گر چه مقوله‏های فهم در خواب و بیداری یکی است، اما این یکی بودن، نباید راهزن فهم جایگاه خودی شود و باید نیک فهم کرد که تحقیق و داوری در آن دو، چون متفاوت، در نتیجه با دو آثار و دو لوازم روبرو خواهیم شد و هر دو معرفت بشریند و به کار فروبسته آدمیان خواهند آمد.
اما آنچه که دقیق‏تر و راهگشاتر می‏باشد، فهم بیداری است که درست برخلاف فهم در حال خواب که بسیار رازآلود و در عین حال راهزن است.با این وجود تفاوت فاحشی بین دنیای خواب و بیدارگردی و جهان بیداری و خوابگردی وجود دارد، و نیز جهان بیداری در بیدارگردی و دنیای خواب در خوابگردی.
متن:
«با این همه، روزگاری ست که این عقیده راسخ در ذهن من بوده است که خداوند قادر مطلقی وجود دارد که خالق من است و مرا به همین صورتی که هستم ساخته است، اما از کجا که همین خدا چنین تقدیر نکرده باشد که نه زمین وجود داشته باشد، نه آسمانی، نه جسم ممتدی، نه شکلی، نه مقداری و نه مکانی و در عین حال من همه آنها را احساس می‏کنم و تمام آنها همانطور که می‏بینیم موجود به نظر بیاید؟بعلاوه، همان طور که گاهی دیگران را در اموری که حتی به خیال خودشان نسبت به آنها معرتفی کاملا قطعی دارند، در اشتباه می‏دانم، شاید مقدر چنین باشد که من هم هر گاه رقمهای دو و سه را با هم جمع می‏کنم یا اضلاع مربعی را می‏شمارم یا راجع به چیزی حتی ساده‏تر از اینها حکم می‏کنم-اگر ساده‏تر از اینها قابل تصور باشد-اشتباه کنم-اما شاید خدا نخواسته باشد که من این طور خطا کنم، زیرا معروف است که او خیر مطلق است، اما اگر خیر بودن خداوند با این موضوع که مراد دستخوش خطای مداوم آفریده باشد تعارض دارد.
این هم ظاهرا با خیربودن او کاملا معارض است که بگذارد من گهگاه دچار شوم، با این همه، جای تردید نیست که او چنین اذنی داده است».
سیلان بودن فهم هستی
من هستم، گر چه آغاز ماجرای هستی است، ولی حکم به فهم‏پذیری راندن آن، دور از واقع‏نگری نیست و نمی‏توان در کشاکش عقل نقاد، به یک مسأله بسیار کلی و به فهم نیامده، ایمان داشت و بر ایمان خود نیز تفاخر نمود و در مقابل رقیبان زیرک، شاخ و شانه کشید و خود را مقتدر و بی‏نیاز نشان داد و واقعیت را معکوس آن بر منظر نشاند.
در اینکه خداوند اینچنین مرا آفرید که خطا و ناخالصیهایی همگام معرفت بشری است و صانع حکیم روا ندانست که آن را از انسانها برگیرد، خود حکایت از فهم‏پذیری من هستم می‏کند.و چون فهم‏پذیری آن، مورد مداقه قرار گرفت و نکو شمرده شد، چنان فهمی از نظر عقل محض مداوم قابل شک و نقد است و در آن تحول و تکامل معرفتی ملحوظ است.و همواره آنکه شک می‏کند و اندیشه‏های خود را بدست نقادان توانا می‏سپارد، به نوفهمی نکویی دست می‏یازد که تحسین انگیز است.چرا که او یک بار دیگر به بی‏معنی بودن و با معنی بودن خود تفطن حاصل می‏نماید و با زیرکی به داوری در خود می‏پردازد.
این نوع فهم‏پذیری و به نقد آراتسن، از مقوله اشیاء صرف نیست، بلکه فهم و معرفت بدانها نیز شک‏پذیر و نقدپذیرند و تصور معرفت ثابت و خصوص میسر نیست، و فی الواقع اینکه من هستم و خدا مرا آفرید، شک‏بردار و خطاپذیر نیست و آنکه امکان مداقه و رازبینی در آن رواست، معرفت به اینکه من هستم، هست.
بهر حال هر چیز خودش، خود است و تغییر و تحول آن، انقلاب در ذات و محال است، اما سخن ما در این است که سر فهم‏پذیری و شک‏پذیری هر چیز بسته به فهم درآمدن آن است و تا زمانی که فهمی از چیزی برگرفته نشود، و آن بر منظر افهام ننشیند، شک و نقادی در جهان آن، معنی ندارد.
متن:
«شاید کسانی باشند که به انکار وجود خداوندی با این قدرت گرایش بیشتری دارند تا اعتراف به اینکه تمام اشیاء دیگر قابل تردید باشد، ولی ما در حال حاضر با آنها مخالفتی نداریم، بلکه همصدا با آنها فرض می‏کنیم که تمام آنچه در اینجا راجع به خدا گفته شد افسانه باشد.با وجود این، برای رسیدن من به این حالت و وجودی که هم اکنون دارم، هر توجیهی فرض کنند-خواه آن را به قضا و قدر نسبت دهند، خواه به صدفه باز گردانند و خواه معلول توالی و ارتباط مداوم اشیاء بدانند-بدیهی است که چون خطا و فریب نوعی نقص است، هر قدر قدرت خالقی که او را علت وجود من می‏دانند کمتر باشد، بیشتر احتمال می‏رود که من به قدری ناقص باشم که همواره خطا کنم.البته من برای این دلائل هیچگونه پاسخی ندارم، بلکه ناچار اعتراف می‏کنم که تمام آرایی که در گذشته آنها را حق می‏دانستم هم اکنون به وجهی برایم قابل تردید است و این نه از روی بی‏تأملی یا سبکسری بلکه بر اساس دلائلی بسیار متقن و کاملا سنجیده است، بنابراین، اگر بخواهم در علوم به چیزی پایدار و مطمئن دست یابم، از این به بعد باید، درست همانطور که از حکم درباره امور واضح البطلان خودداری می‏کنم، از تصدیق و اعتقاد به این آراء نیز خودداری کنم».
تفاوت فهم و حیاتی و بشری
در این مقام یادآوری این نکته نیز ضروری است که خدا در فهم نیست بلکه با فهم است و برای آدمیان میسور نیست که خدا را در معرفت بشری جستجو نمایند و یا احساس کنند که معرفت بشری بطرز خالص بدان وقوف خواهد یافت و فهم کاملی از آن بر نظر گاه خواهد نهاد تا مقام داوریش عمیق‏تر گردد.بلکه علی الاصول، انکار و شک و نقدپذیری در چنان جهانی نارواست و بر فرض تحقق از سرخامی و نپختگی مقام داوری است که مداقه‏های لازم در طرح و به کرسی نشاندن آن تئوری انجام نیافته و جبرا گام در عرصه‏ای نهاده که خطرآفرین است.
اما معرفت آدمیان نسبت به باری که در آن نقص و ناخالصی و ناکافی و ناتمامی بسیار مشهود است، دائما فهم‏پذیر و نقدپذیر و شک‏پذیر است و احتمال تمام بودن فهم آدمیان از باری، خلاف داوری در جهان افهام بشری است و علی القاعده از ویژگیهای فهم بشری بر آن است که در آن، چنان ویژگیهایی هست که گفته آمد.
و حتی آنچه را که واضح البطلان انگاشته شدند، آنها نیز قابل فهم‏اند و تکامل فهم نیز در آن دیار، در جولان است و به بهتر فهمیدن بدیهی انگاشته شده‏ها یاری می‏رساند و پرتوی تازه بر فراروی افهام انسانها می‏افکند و غبار معرفت آنان را خاکروبی می‏نماید تا سره از ناسره بخوبی باز فهمی شوند.و آنچه که فی الواقع ثابت است، مقام آن محفوظ بماند و آنکه تحول در دیارش راهی است به جولان آید و مدام فهم تازه برگیرد.
آنچه ثابت است و تحول و تکامل در آن جهان مردود است، جهان و حیاتی است، و آن به جهت تمام بودن و عدم نیاز، تحول‏پذیر و تکامل‏پذیر نیست، اما فهم بشری از هر چیز، کامل و پایدار نیست و دائما در فراز و نشیب به سوی تکامل برتر گام می‏نهد.و به این جهت آدمیانی که در فهم و بهتر فهمی خودداری می‏نمایند و جزمیت و تقلید و مصرف فهم را برخود روا می‏شمارند، سخت نکوهش پذیرند و شاید ضعیف‏ترین و سست عنصرترین انسانهای روزگار خود باشند.
متن:
«اما تنها بیان این ملاحظات کافی نیست، بلکه اهتمام برای بخاطر داشتن آنها نیز لازم است، زیرا همان آراء پیشین و مألوف همواره، همچنان به ذهن من باز می‏گردد-چونکه استفاده طولانی و مألوف من از آنها به آنها حق می‏دهد که برخلاف میل من ذهن مرا مشغول کنند و تقریبا بر اعتقاد من چیره شوند و تا وقتی که آنها را به صورت واقعیتشان، یعنی-همانطور که هم اکنون نشان دادم-تا حدی تردیدآمیز تصور کنم، اما در عین حال ببینم که احتمال صحت آنها به قدری قوی است که قبولشان از انکارشان مستدل‏تر است، هرگز نمی‏توانم از عادت مؤلوف که تسلیم و اعتماد به آنهاست دست بردارم، به همین جهت معتقدم عاقلانه‏ترین راه این است که موضع مخالف اتخاذ کنم و تمام همّ خود را برای تخطئه خویش بکار بندم و تمام این آراء را مدتی یکسره باطل و موهوم فرض کنم تا بتوانم پیشداوریهایم را طوری بسنجم که انحراف نظر از یکسو به سوی دیگر محال باشد و دیگر عادات ناروا بر قضاوتم غالب نشود و انحراف از راه راستی که ما را به شناخت حقیقت می‏رساند، ممکن نباشد.زیرا مطمئنم که با این همه، هیچ خطر و خطایی در این راه وجود ندارد و گمان نمی‏کنم در حال حاضر بیش از حد احتیاط کرده باشم، زیرا فعلا مسأله عمل در کار نیست، بلکه تنها مسأله تأمل و تحصیل معرفت مطرح است».
تأثیر معرفت پسینی بر پیشینی
آراء و تئوریهای پسین، همواره در رویارویی با آراء و تئوریهای پیشین، چند حالت از خود نشان می‏دهند.اول آنکه معرفت پیشینی را به نقد می‏گیرند و در عرصه‏های آن ره داوری می‏پردازند تا سره را از ناسره باز شناسند.دوم به جراحی فهم پیشینی همت می‏گمارند و به پالودن و افزودن آن توجه تازه‏ای می‏نمایند.ولی در مقام معرفت و درست انگاری و عدم آن، باید از پیشداوری و پیش فهمی فهم و جزمی نگری که میراننده قوت خرد آدمیان است، بدور بود و تنها باید به تئوری پالوده شده نگریست و مقام آن را به خوبی حفظ نمود تا تئوری صحیح از سقیم باز شناخته شود.
فزون بر این، آراء پیشین را یکسره، باطل و موهوم انگاشتن، خود پیش فهمی در جهان فهم است که در دنیای معرفت بشری بکارگیری آن نارواست.و هرگز چنین روشی، قادر نخواهد بود که راستی را در مقوله فهم، فهم کند.زیرا پیش فهمی و پیشداوری نسنجیده در فهم، بواقع نوعی هایل افکندن در فراروی خرد انسانها است و خود بازدارنده فهم و از بزرگترین موانع تکامل فهم بشری است که در چنان مواقعی، انتصار فهم از چنان آدمیان داشتن، نوعی ساده لوحی است که با مقام تحقیق خردمندان سازگاری ندارد.
پس در عرصه فهم نشاید که موضع مخالف اتخاذ نمود و از سنگینی مسئولیت آن شانه خالی کرد بلکه در عرصه‏های تردید و شک باید مداوم روش فهم را عوض نمود و متد تازه‏ای برای مقوله فهم خود برگرفت تا از عقیم بودن بدر آید و زایندگی را پیشه کند و برنو فهمی فهم، فهم بکری بیفزاید.و نیز بدانیم هر فهم جدیدی برای ردّ و ابطال تئوری پیشین نیست و علی القاعده کارش در هم شکستن اصل پیشین نیست و چه بسا برای ثبوت و اثبات آن است.
جان سخن اینکه در این تحول و تکامل معرفت بشری، مدام فهمی بر فهم دیگر افزوده می‏شود (چه درست و چه نادرست)نه آنکه بنیان افهام پیشین را برمی‏کند.
متن
«بنابراین، فرض می‏کنم که نه یک خدای واقعی-که سرچشمه اصلی حقیقت است-بلکه شیطانی شریر و بسیار مکار و فریبکار تمام مهارت خود را در فریفتن من به کار بسته است.فرض می‏کنم که آسمان، هوا، زمین، رنگها، اشکال، صداها و تمام اشیاء خارجی که می‏بینم، اوهام و فریبهایی باشد که این شیطان برای صید خوش باوری من از آنها استفاده می‏کند.فرض می‏کنم که خود من، دست، چشم، گوشت، خون و هیچیک از حواس را ندارم و به خطا خود را واجد همه آنها می‏دانم.من سرسختانه برسر این فکر می‏ایستم و اگر از این راه نتوانم به شناخت حقیقی نائل شوم، دست کم این قدر توانایی را دارم که از حکم خودداری کنم.به همین جهت کاملا مراقبم که هیچ اعتقاد باطلی را نپذیرم، و ذهنم را برای مقابله با تمام حیله‏های این مکار بزرگ آماده می‏کنم تا هر قدر هم زبردست و مکار باشد، هرگز نتواند ذره‏ای بر من چیره شود».
فرض عاری از تئوری
شایسته آن بود که گفته‏اید، هر فرضی، خود فرض است.و هر نپذیرفتنی، خود اعتقاد و پذیرفتن و انتخابی است که آن نیز از معرفت بشری بیرون نیست و فهم‏پذیری است.و در جهان‏شناسی و انسان‏شناسی و دین‏شناسی، به یاری ما می‏اید و خود معرفتی خواهد بود که در فریفتن و نفریفتن ما بی‏تأثیر نیست.یعنی اصولا بی‏فرضی معقول نیست و نمی‏توان بدون داشتن تئوری به راه افتاد و اقدام به کار نکویی نمود.
بهر حال انسانها در نپذیرفتن اعتقادی، بدون انتخاب نیستند و ذهن خالی از انتخاب و مفروضان ندارند، بلکه در انتخاب نکردن اعتقادی را، انتخاب کرده‏اند که آن نیز از تیررس نقادی خرد بدور نیست و همواره فهم‏پذیر است.و در عین حال خود تمام چاره مشکل نخواهد بود.زیرا در متن هیچ مسأله و اعتقادی نوشته نشده که درست است و یا درست نیست، بلکه باید همه آنچه که ما در ارتباطند و در حاشیه و متن حیات فکری ما واقع می‏شود، فهم شوند تا مقام داوری فربه‏تر شود و بتواند بر مبنای فهم بشری، داوری نکوتری بنماید.
متن
«اما این کاری است دشوار و مشقت‏بار، و ناخودآگاه، نوعی سستی مرا در مسیر زندگی مألوف سوق می‏دهد، و درست همانطور که برده‏ای در رؤیا از آزادی موهوم لذت می‏برد و وقتی به فکر می‏افتد که این آزادی رؤیایی بیش نیست از بیدار شدن می‏ترسد و با همین اوهام دلپذیر زمینه‏سازی می‏کند تا باز هم مدتی سرگرم باشد، همچنین من ناخود آگاه و خودبخود به آراء دیرینه‏ام باز می‏گردم و بیم آن دارم که از این خواب سبک بیدار شوم، مبادا بیداری مشقت‏باری، که در پس آرامش این خواب می‏آید، بجای آنکه در شناخت حقیقت روشنایی و نوری به من بدهد، برای زدودن تمام ظلمات مشکلاتی که به وجود آمده است کافی نباشد»
مدار سخن
این نکته‏ها بسیار دقیق است و رازبینی خاصی را می‏طلبد تا به فهم درآید همچنین خود حکایت از فهم نو می‏کند و بشریت را به نوفهمی فرا می‏خواند.چرا که گام نهادن در عرصه‏های فهم، بسی دشوار است واز هر فردی ساخته نیست که در این مقام گام نهد و قدم بکری بردارد و معرفتی تازه بر معارف کهن بشری بیفزاید و یا به وارسی فهم خود و معارف آدمیان برآید و بدرستی آنها را منقح نماید.
بهر جهت باید روش راکدی و تقلیدی را دشمن خود دانست و مداوم مقوله‏های فهم را فهم نمود و به پالودن آن همت گمارد و داوری تازه‏ای با فهک تازه بر منظر افهام نشاند.در این کشمکش، از بیداری گر چه اضطراب‏آلود و به نوعی دل‏انگیز است، هراسان و متحیر نشد و باید آن را به فال نیک گرفت و از بیداری پدیدار شده، شادمان گردید.و دانست که بیداری نیز قابل فهم است و دائما باید به فهم آن برآمد که شاید ان نیز فریب دیگری باشد که از سرپختگی مقام داوری نباشد.
زیرا آن بیداری نیز بشری است و جزو معارف بشری محسوب می‏شود و از آنجا که در معرفت بشری، لزوما ناخالصی و ناکافی و ناتمامی و ناقصیهای فراوانی مشهود است، در فهم نمودنشان کوتاهی نباید روا داشت و مدام باید فهم را فهم کرد و به تحول و تکامل آن ایمان داشت و از نقادی در معارف مغفول نماند.

تبلیغات