نقد مبانی نظریه های علمی
آرشیو
چکیده
متن
نقد تئورى کانت در تشخیص مسأله علمى
در برخى بحثهایى که نگارنده در«مدخل فلسفه و علوم»داشت نقدى ناتمام و نارسا از فلسفه کانت به انجام رسید، در اینجا قصد آن نیست به اصلاح و تکمیل آن پرداخته شود.آنچه در این مقطع مقصود است، تنها نقد بخشى از تئورى شناخت کانت مىباشد.این بخش عبارت است از دیدگاه وى در تشخیص مسأله علمى از مسأله غیر علمى.اینک به اختصار این بخش از دیدگاه معرفتى کانت مورد نقد قرار مىگیرد:
نظریه کانت در برابر فلسفه و علوم از چند رکن فراهم شده است:
1-اصول ما قبل تجربى
2-صورتهاى ماقبل تجربى حساسیت
3-مقولات پیشین فهم
4-دادههاى بدون میانجى حواس
5-مشروطیت تمامى دستگاه ما قبل تجربى به منطقه تجربى به گونهاى که کاربرد متعالى آنها در وراى مرزهاى تجربى روا نمىباشد.
بنابراین شناخت کانتى مجهز است به یک متافیزیک مشروط و محدود، به علاوه دادههاى بى میانجى حواس که این مجموعه کلا منتج قضایاى تجربى است.از اینرو شناخت کانتى یک سیستم تجربى و متکى بر متافیزیک مشروط را مستقر مىسازد.اکنون باید گفت:
اشکالى که مىتواند بنیادتئورى کانت در شناسایى مسائل علمى را متزلزل سازد، این نکته است که وى در عین اذعان به قضایاى ترکیبى پیشین مانند اصل احتیاج به علت و مشتقات آن و نیز دیگر اصول ما قبل تجربى، کاربرد آنها را مشروط به تجربه حسى کرده و در وراء مرزهاى تجربه ارزش آنها را مورد نفى قرار مىدهد با آنکه این مشروطیت، بیانگر یک قضیه است و هر قضیهاى یا تحلیلى است یا ترکیبى ما قبل تجربى و یا ترکیبى تجربى از اینرو مشروط بودن متافیزیک به تجربه به صورت قضیهاى در مىآید که مىگوید: اصول ترکیبى متافیزیکى فقط در محدوده تجربه کاربرد داشته و از ارزش علمى برخوردارند.
این قضیه یک قضیه تحلیلى نیست چون در آنصورت نه یک معلوم جدید ترکیبى بود و نه امکان تردید در آن راه مىیافت ولى این قضیه هم معلوم تازهاى دارد و هم قابل تردید است به سخن دیگر از تحلیل محض قضایاى ترکیبى پیشین، مفهوم مشروط بودن به تجربه استفاده نمىشود.
حتى با اصطلاح و تتمیمى که پوزیتیویسم در تعریف این قضایا وارد کرده ممکن نیست به تحلیلى بودن قضیه مذکور قائل شد.پس این قضیه که مىگوید اصول ترکیبى پیشین، مشروطند به تجربه لزوما قضیهاى ترکیبى است.حال اگر ترکیبى تجربى باشد براى مقصود کانت، فائده ندارد بلکه استدلال وى را ابطال مىکند، زیرا در اینصورت لازم مىآید که کانت براى مشروط کردن اصول متافیزیکى به تجربه از یک قضیه تجربى که بنظر او وابسته به اصول متافیزیکى است استفاده کرده باشد.
به سخن دیگر استدلال کانت در این فرض، استدلالى دورى است که منطقا صحیح نیست، زیرا مىخواهد با قضیهاى تجربى و متکى بر متافیزیک، اثبات کند که متافیزیک، مشروط است به تجربه.
ولى اگر قضیه مذکور ترکیبى و پیشین باشد باز به گونهاى دگر محذور دور پیش مىآید زیرا در چنین فرضى کانت مىخواهد با استناد به متافیزیک مطلق تمامیت متافیزیک را مشروط به تجربه سازد.چنین استدلالى به این معنى است که متافیزیک دلیل است بر نفى متافیزیک.علاوه بر این استدلال مذکور در این فرض، هم مىگوید:متافیزیک ارزش ماوراء تجربى دارد و هم مىگوید:متافیزیک ارزش ماوراء تجربى ندارد.پس استدلال در فرض مزبور، حاوى تناقض است و منطقا صحیح نمىباشد.
فعلا به این مقدار نقد اکتفاء مىشود.تفصیل آن و پاسخهاى را که ارائه شده یا شاید ارائه شود و همچنین نقادى آن پاسخها را بر عهده مباحث تتمیمى مدخل فلسفه و علوم و مباحث نقادى عقل نظرى مىگذاریم.تا سرانجام بتوان نظریه اصلى قدرت منطقى و اکتشافى عقل و شهود را بر پایه نقادى خرد و حس، عرضه داشت مسائل بنیادى این نظریه در چهار بخش مورد تحقیق واقع مىشود:
یک:اکتشاف منطقى محض
دو:اکتشاف متافیزیک و علمى عام
سه:اکتشاف تجربى و علمى خاص
چهار:اکتشاف عناصر و اصول و قضایاى اخلاق و نظام ارزشها.
نقد حسیگرى استقرائى در تشخیص مسائل علمى
اشکال اول:نخستین اشکالى که بر این دیدگاه وارد مىآید به لحاظ فرضى است که در بردارد. فرض دیدگاه مزبور عبارت است از امکان استقراء محض و تهى از فرضیه.اگر حسیگرى محض بدون فرضیههاى پوششى امکان مىداشت آنگاه مىشد امکان یا امتناع استقراء محض را مورد بحث قرار داد.اما چون حسیگرى محض اصلا ممکن نیست استقراء محض هم امکان ندارد و دیگر نمىتوان ملاحظات استقرائى را ملاک مسائل علمى قلمداد نمود و گفت:که قضیه در صورتى قضیه علمى است که با روش استقرائى قابل اثبات باشد.
به سخن دیگر به نظر قاصر اینجانب چون تشکیل قضیه حتى اگر شخص باشد از طریق مشاهده محض امکان ندارد.پس تشکیل قضایاى علوم که محتاج به تعمیمات است از طریق استقراء که چیزى جز تکثیر مشاهدات نیست ممکن نمىباشد.روشهاى ثبت و حذف و تقلیل و تکثیر و جز اینها گرچه براى استقراء مفیدند، اما موجب مىشوند که استقراء یک استقراء محض نباشد، بلکه استقرائى مقرون با اصول عقلى باشد.
اشکال دوم این است که استقراء محض حتى اگر ممکن باشد نمىتواند بطور قطعى قضیهاى را اثبات کند زیرا منطقا محال نیست که رویدادى بر خلاف جهت استقراء بوجود آید و آن را از ارزش ساقط کند، از اینرو هر چند که استقراء را ممکن فرض کنیم باز به عنوان ملاک علم یا ملاک تحدید حدود علم، نمىتواند مفید باشد مگر آنکه از اثبات قطعى در علم صرف نظر شود و این راهى است که دانشمندان پس از مواجه شدن با نارسائى استقرائات و تجارب پیش گرفتهاند.
نظریه احتمال و حساب احتمالات بدلیل همین نارسائى استقرائات در زمینه افاده قوانین و نارسائى علائم در زمینه حصول اطمینان یا یقین پدید آمدند و کم کمک هم حوزههاى دانش تجربى را فتح کرده و در قبضه اقتدارشان گرفتند. بگذریم از انتقادهایى که بطور بنیادى بر ارزش فرضیهاى احتمالات ایراد شده یا امکان ایراد دارند. گرچه آن انتقادها نیز شدیدا قابل نقدند.
علاوه بر آن انتقادها، نقدى اساسى بر خود استقراء بعنوان منشأ تشدید احتمالات وارد است، چنانکه نقد اساسى دیگر بر همه قضایاى مشاهداتى وارد مىباشد.به این بیان که هیچ مشاهده محضى منطقا ممکن نیست، منشأ درجهاى از تصدیق باشد.هر درجهاى از تصدیق که بصورت«است»یا «هست»بیان مىشود، چه قطعى و چه احتمالى، به نظر نگارنده از دستگاه فاهمه فراهم مىآید و به لحاظ منطقى محال است که ارتباط با مضمون حسى محض داشته باشد.با اینکه مسلما یکسره گسسته از حس نیست.
اشکال سوم این است که تعیین استقراء بعنوان ملاک علم بگونهاى که هر قضیه غیر استقرائى غیر علمى هم باشد، دور منطقى باطل را در پى دارد چون نفى حقائق غیر استقرائى اگر به استقراء باشد تناقض است زیرا قضیه غیر استقرائى بوسیله استقراء نه منطقا قابل نفى است و نه قابل اثبات و اگر حقائق غیر استقرائى به غیر استقراء نفى شود دیگر تلقى استقراء بعنوان ملاک انحصارى علم یک تلقى صحیح نیست، زیرا معنى استناد به غیر استقراء این است که حداقل غیر استقراء نیز مىتواند در ملاک علم دخالت داشته باشد.
علاوه بر این منحصر ساختن ملاک مسأله علمى در استقراء اگر بدلیل استقراء باشد دور باطل است و اگر بدلیلى جز استقراء باشد لازم مىآید که استقراء تنها ملاک علم نباشد، زیرا دلیل دیگرى هم فرض شده است که مدعاى مفروض بوسیله آن اثبات مىشود.از این گذشته استناد به غیر استقراء در این مورد مستلزم تناقض با مدعا است که مىگوید:فقط استقراء ملاک است.
نقد تئورى پوزیتیویسم منطقى در تشخیص علم
این تئورى مىگوید:هر گزارهاى که معنى داشته باشد و بعبارت دیگر مهمل نباشد و معلوم متکرر هم به حساب نیاید، به این معنى که چیزى به دانش ما بیافزاید، گزارهاى علمى است و معیار معنىدار بودن گزاره این است که قابل تجربه باشد. اگر قضیهاى را نتوان بوسیله مشاهدات بطور اصولى مورد تأیید یا تضعیف قرار داد آن قضیه از مضمون واقعى بىبهره است و به قضیه گونهها ملحق مىشود.البته در تفسیر مشاهدات مىتوان توسعه داد تا برخى قضایائى که ظاهرا راجع به مشاهدات نیستند در این مقوله قرار داده شوند.
به نظر نویسنده اساسا تئورى پوزیتیویستى قابل دفاع منطقى نیست و اشکالاتى دارد.برخى از اشکالهاى وارد بر تئورى یاد شده به شرح ذیل مىآید:
اشکال اول:اینکه خود این تئورى یک گزاره است.حالى یا تحلیلى است یا ترکیبى پیشین یا ترکیبى تجربى.اگر تحلیلى باشد بنا بر دیدگاه رائج، معنى تازهاى را افاده نمىکند و مىتوان آن را از تحلیل موضوع آن یا از تحلیل نسبتهاى موضوع بدست آورد.با آنکه به هیچ روى ممکن نیست از تحلیل عنوان گزاره یا عنوان معنى دارى یک تئورى پوزیتیویستى بدانگونه که یاد شد استخراج کرد.
علاوه بر این قضیه تحلیلى نه اثباتپذیر تجربى است و نه ابطالپذیر تجربى و نه بوسیله استدلالهاى متافیزیکى مىتواند رد یا اثبات شود. تنها با معیارهاى منطقى یا ریاضى صرف، قابل سنجش و ملاحظه مىباشد ولى تئورى پوزیتیویستى از نوع گزاره تحلیلى نیست.به این معنى که از تحلیل محض معنى نمىتوان فهمید که معنى عبارت است از مضمون تجربى، چنانکه از تحلیل محض مضمون تجربى نمىتوان اثبات کرد که مضمون تجربى عبارت است از ملاک معنىدار بودن قضایا.تئورى پوزیتیویسم در مورد ملاک علم در واقع بر دو قضیه اشتمال دارد. نخستین آن دو این قضیه است که معنى واقعى همان مضمون مشاهدهاى مىباشد، حال این مضمون به هر گونه که تفسیر شود و قضیه دوم این است که مشاهدهپذیرى و تحقیقپذیرى تنها ملاک با معنى بودن گزارهها است.
اکنون گوئیم:اگر تئورى پوزیتیویستى، از نوع تحلیلى باشد کنار رفتن هر دو قضیه لازم مىآید زیرا نه از تحلیل معنى مىتوان به مضمون تجربى رسید و نه از تحلیل مشاهدهپذیرى مىتوان استفاده کرد که مشاهدهپذیرى ملاک با معنى بودن است.اما اگر این تئورى از نوع ترکیبى تجربى باشد دور منطقى لازم مىآید زیرا در چنین فرضى تئورى مذکور مىخواهد به دلیل تجربى اثبات کند که فقط دلیل تجربى، ارزش دارد و ملاک معنىدارى است.و اگر از نوع ترکیبى پیشین باشد استدلال دچار تناقض مىشود زیرا استناد به قضیه ترکیبى پیشین و ماقبل تجربى به این معنى است که اینگونه قضیه ارزش و حجیت قبلى دارد.ولى نتیجه استدلال این مىشود که قضیه ترکیبى ماقبل تجربى هیچ ارزشى ندارد و فاقد معنى است و این همان تناقضى است که در یک استدلال متافیزیکى به نفع تجربیگرى نهفته مىباشد.
اشکال دوم اینکه اگر مقصود از نفى معنى در مورد مسائل متافیزیکى نفى معنى تجربى است البته درست است ولى این اشکال بر متافیزیک نیست، بلکه بیانى است از ماهیت متافیزیک.همه مسائل متافیزیکى از این قبیلند که مضمونات آنها از تیره مضمونهاى تجربى نیست.اگر غیر تجربى بودن مضامین متافیزیکى اشکال دارد، باید آن اشکال را مستقلا توضیح داد، زیرا اشکال این ادعا را در صورتى که ادعاى غیر منطقى باشد باید در خارج از محدوده ادعا جستجو کرد.و اگر مقصود نفى مطلق معنى از متافیزیک است، باید براى اثبات آن مدرک ارائه شود.پوزیتیویسم دلیلى براى اثبات این مقصود ارائه نداده است و پس از تکرار اشکال گونههایى که عین مدعاى متافیزیک است و آسیبى به آن نمىزند تنها به آخرین حربه که پرخاش و سرزنش باشد توسل مىجوید.
از اینرو مىتوان گفت:آخرین سخنى که این مکتب دارد فقط این است که مسائل مابعد طبیعى از خاصیت مسائل تجرربى برخوردار نمىباشند و نمىتوان آنها را با روشهاى استقرائى یا تجربى مطالعه کرد، و به نوعى از طریق تجربى مورد تصدیق یا تکذیب قرار داد.
البته این سخن درست اما دلیلى بر نفى متافیزیک نیست، چون متافیزیک اساسا چنین است که با طرق تجربى قابل تحقیق نیست، مگر اینکه گفته شود چون متافیزیک، قابل تجربه نیست پس فاقد ارزش و معنى است اما چنین سخنى فقط ارائه مدعّا است و دلیلى براى ابطال مدعا دربرندارد.
براى اثبات این مدعى که اصلا مسأله جدى مابعد طبیعى نداریم و آنچه بصورت مسأله عنوان مىشود، صرفا مسأله گونه است و داراى محتواى حقیقى نیست، باید مدرکى جز خود آن مدعا در بین باشد.
علاوه بر این تمامیت پوزیتیویسم عبارت از طرح یک مدعاى کلى است.به این مضمون که معنى فقط مضمون تجربى است و آنچه داراى مضمون تجربى نیست فاقد معنى است و از اینرو ممکن نیست که قضیهاى واقعى براى اخبار از آن داشته باشیم.این مدعا یک فرضیه تحلیلى کاذب است که دو فرض به گونه معانعة الجمع و مانعة الخلو (انفصال حقیقى)دارد و در یک فرض، تناقضآمیز مىباشد و در فرض دیگر مکرر و خالى از افادهاى معنى.
نقد تئورى ابطالپذیرى تجربى
این تئورى خاصیت اصلى قضایاى دانش را در قابلیت ابطال تجربى منحصر مىکند به گونهاى که اگر قضیهاى ابطال پذیر نباشد علمى نیست.تئورى یاد شده اگر همچون یک روش محض تلقى شود سودمند است، گر چه روش منحصر به فردى نیست. روشهاى دیگرى نیز به گونهاى دیگر سودمند مىباشند، اما اگر بسان یک فرضیه در نظر گرفته شود به چند دلیل نمىتواند فرضیهاى کامل و بطور انحصارى قابل قبول باشد حتى بعنوان یکى از چند فرضیه ممکن نیز از برخى جهات قابل تنقید است و بدین جهت نمىتواند به عنوان ملاک تحدید حدود و شناسائى علمى مورد اعتماد قرار گیرد.
اینک برخى از اشکالهاى وارد بر فرضیه مذکور عرضه مىشود:
اشکال اول این است که در تئورى ابطالپذیرى خصلت اکتشافى مثبت قضایا نادیده گرفته شده، به همین جهت تئوریهاى تحقیقى را در مسیرى امتحانى و منفى و صرفا وابسته به آزمونهاى مشاهدهاى قرار مىدهد و سرانجام موجب مىشود که اندیشه نتواند به حد کافى از توان فرضیهاى خود بهرهگیرى کند.
براى توضیح این اشکال باید به یک نظریه بنیادى درباره همه فرضیهها توجه داشت، این نظریه بنیادى عبارت است از اینکه هر فرضیه از دو دیدگاه اکتشافى برخوردار است:
نخست:دیدگاه منفى که نتیجه اصل عدم تناقض مىباشد.بر پایه این دیدگاه هست که اندیشه با استفاده از اصل عدم تناقض به معلومات ترکیبى دست مىیازد، چون با برخورد یک فرضیه با موارد نقض کننده آن منطقا کشف مىشود که آن فرضیه، درست نیست.و فرضیههاى دیگر را براى تفسیر و توضیح باید آزمود.
دوم:دیدگاه مثبت که از دو منبع سرچشمه مىگیرد.1-توان استدلالهاى عقلى محض و غیر تجربى که از دو بخش عام و خاص فراهم مىآید و شرحشان بیاید 2-دیدگاه مثبت که ناشى از قدرت احتمالاتى مفاهیم و قضایا است، این قدرت به نوبه خود هم از مفاهیم و اصول ماقبل تجربى و فرضیههاى مقدماتى و هم از عناصر مشاهداتى، فراهم مىآید.
حال با این توضیح در مورد دو دیدگاه اکتشافى فرضیهها اشکال اول بر ابطالپذیرى به این شرح تبیین مىپذیرد که تئورى ابطالپذیرى پوپر فقط ناظر به دیدگاه اول است که بوسیله اصل عدم تناقض امکانپذیر مىباشد.از اینرو تا هنگامى که یک تئورى با شواهد مخالف، تصادم نیابد مىتوان آن را حفظ کرد اما همینکه با مواردى ؟؟؟؟خلاف در افتاد کشف مىشود که باطل است.این کشف از اصل عدم تناقض حاصل مىشود.
اشکال دوم بر تئورى ابطالپذیرى این است که منحصر ساختن ابطالپذیرى به منطقه تجربه یا عبارت از یک گزاره تحلیلى است و یا عبارت از گزارهاى ترکیبى و تجربى و یا عبارت از گزارهاى ترکیبى و ماقبل تجربى.اگر از نوع ترکیبى تجربى باشد محذور دور و تناقض، لازم مىآید.چون اگر این انحصار به دلیل تجربى باشد چنین نتیجه مىدهد که مدرک بودن تجربه بطور انحصارى به دلیل ارزش تجربه است که قهرا تجربه بوسیله تجربه اثبات شده است و این همان اشکال دور است.
علاوه بر این فرض احتیاج ارزش تجربه به مدرک مساوى است با این فرض که تجربه ذاتا فاقد ارزش است و از سوى دیگر چون مدرک ارزش تجربه خود تجربه فرض شده باید تجربه ذاتا ارزش داشته باشد.بنابراین از فرض اثبات تجربه به وسیله تجربه، تناقض لازم مىآید، چون معنایش این است که تجربه هم ارزش علمى دارد و هم ندارد.پس اثبات ارزش انحصارى تجربه، به وسیله تجربه منطقا تناقضآمیز و مردود است، چنانکه اثبات ارزش عادى تجربه بوسیله تجربه نیز منطقا مشتمل بر تناقض مىباشد و درست نیست.و اگر منحصر ساختن ابطالپذیرى به تجربه که همان مشروط کردن آن به تجربه است از نوع قضیه ترکیبى ماقبل تجربى باشد، مستلزم این است که قبلا ارزش قضایاى ماقبل تجربى بطور مستقل پذیرفته شده باشد و این به معناى اذعان به متافیزیک است و اذعان به متافیزیک منطقا به معناى رد ملاک ابطالپذیرى تجربى بعنوان ملاک علم مىباشد.
ولى اگر انحصار و مشروطیت ابطالپذیرى به تجربه، نه تجربى باشد و نه متافیزیکى بلکه از نوع گزاره تحلیلى باشد باید منطقا از تحلیل مفاد ابطالپذیرى استنباط شود با آنکه از تحلیل مفاد ابطالپذیرى نمىتوان استنباط کرد که ابطالپذیرى باید تجربى باشد.بگونهاى که اگر تجربى نباشد علمى نباشد.حال با این نقدى که بر تئورى ابطالپذیرى پوپر وارد شد روشن مىشود که مشروط ساختن فرضیه به تجربى بودن اصلا جنبه منطقى ندارد و قابل توجیه نیست.
و به طور کلى مشروط بودن یا آزاد بودن ساختار فرضیههاى علمى نسبت به مشاهده یا هر قید دیگر اساسىترین مسأله فلسفه علم و حساسترین مقطع خط سیر دانش بشرى است.در این مقطع، سرنوشت فرضیهها رقم خورده و خطوط آنها بوسیله عناصر مفهومى و گزارهاى ترسیم مىشود.بنابراین ضرورت دارد که بدون سنجش همه جانبه و بدون مدرک کافى نه شرطى به ماهیت فرضیههاى علمى افزوده و نه محدودیتى از آنها سلب شود.
کانت و کارل پوپر در مقطع کنونى به شیوه همگونى عمل کردند.هر دو به نوعى دستگاه پیشین فرضیهها را پذیرفتند و براى علم به گونهاى متافیزیک قائل شدند.گرچه دستگاه پیشین فرضیهاى و متافیزیک هر کدام عناصر و مشخصاتى جداگانه دارد.
و سرانجام هر دو به نوعى مشروطیت همانند براى فرضیههاى علمى نظر دادند.چون هم کانت و هم پوپر علمى بودن تئوریها را مشروط به آزمونپذیرى ساختند.اما هیچکدام مدرکى منسجم با دستگاه قبلى معیارهاى خود ارائه نداند.بلکه در حقیقت چنانکه در تبیین نظریه نقدپذیرى بیاید کانت همان چیزى را که ملاک حقیقى علم است به عنوان مدرکى براى تضعیف مسائل ما بعد طبیعى و غیر تجربى تلقى نمود و کارل پوپر نیز با دلیل قرار دادن مدعاى خویش که همان ابطالپذیرى تجربى است وارد یک دور منطقى شد. البته کانت هم از این دور در امان نماند، بلکه او علاوه بر ورود به چرخه دور منطقى، فلسفه خود را بر لبه تناقض کشاند و در همان حال که بطور مطلق اصول مابعد طبیعى را تقریر مىداشت ارزش آنها را مشروط به تجربه کرد، همان تجربهاى که به نظر او بدون اصول مابعد طبیعى اصلا امکانپذیر نیست.
فرضیه نقدپذیرى بعنوان ملاک مسائل علمى
پس از آنکه به نارسائى سائر فرضیاتى که براى تشخیص معیار علمى بودن ارائه شده است آگاهى یافتم به فرضیهاى در این مورد دست یافتم که مىتواند بدون اشکال منطقى و بدون اعمال اقتدار مشخصه مسائل علمى را تفسیر نموده و ملاکى عینى و خارج از سلطه ذهنیت یا حسیگرى را عرضه کند.
این فرضیه عبارت است از فرضیه نقدپذیرى در تئوریهاى دیگر خصلتهائى مانند استقراء، تحقیقپذیرى، آزمونپذیرى حسى، ابطالپذیرى تجربى بعنوان ملاک شناسائى علم از غیر علم مطرح مىباشند.اما در این فرضیه که مبتنى بر بطلان سایر ملالکهاى ارائه شده مىباشد خصلت دیگرى بمنزله ملاک اصلى تشخیص علم مورد توجه است.
این خصلت، عبارت است از نقدپذیرى.مقصود از نقدپذیرى این است که یک فرضیه آنچنان باشد که بتوان بر طبق موازین و مدارک عینى و خارج از سلیقهها یا تصمیمهاى شخصى و یا دیدگاههاى فردى آن را مورد نقادى قرار داد.
به این معنى که بتوان نقاط مثبت یا منفى آن را به گونه شرطى یا به گونه بتّى و غیر شرطى، ارائه کرد.اگر فرضیهاى این خاصیت را داشت و مقدور بود که ضعفها یا قوتهایش را بوسیله مدارک و دلائل مستقل از ذهنیات و تصمیمات مشخص نمود، چنین فرضیهاى على الاصول علمى است گرچه بالفعل نزد ما براى سنجش و نقد آن دلائلى فراهم نباشد.
حال این پرسش ضرورت دارد، که این تئورى بسان یک قضیه از چه نوع قضیهاى مىباشد؟آیا تحلیلى است یا ترکیبى پیشین و یا ترکیبى تجربى؟
البته تحلیلى نیست چون نه مفهوم نقدپذیرى از متن فرضیه یا علم، قابل استخراج است و نه ملاک بودن نقدپذیرى براى مسأله علمى را مىتوان بواسطه تحلیل دریافت کرد.ترکیبى تجربى هم نیست، چون اولا محتواى آن بیش از محتواى تجربه است و ثانیا ممکن است که بوسیله تجربه اثبات کرد چیزى ملاک ارزش براى تجربه و فراسوى تجربه است و ثالثا این نظریه از مبانى تجربه است.پس تجربه نمىتواند در مورد آن نظر بدهد بنابراین لزوما یک نظریه ترکیبى مستقل از تجربه است.
در اینجا براى اینکه بحث به درازا نکشد، وارد تشریح بیشتر ماهیت این نظریه از جنبه تحلیلى بودن یا ترکیبى بودن نمىشویم و فقط به تبیین نقدپذیرى بعنوان تنها ملاک مسائل علمى مىپردازیم.براى این منظور شروطى را که هر تئورى لازم دارد تا نقدپذیر شود به اختصار توضیح مىدهیم.در خلال ارائه و توضیح این شروط با مراعات مناسبت بحثى به برخى نظرات دیگر پرداخته و نقاط ضعف آنها را در عرضه ملاک تحدید علم، بررسى مىکنیم.
شرط اول:شرط عدم محذور منطقى است. بر طبق این شرط اگر تئورى در متن خود مشکل منطقى داشته باشد تئورى نیست، تئورى گونه است که بدلیل توجه نداشتن به مشکل منطقى آن بعنوان فرضیه تلقى شده است.
از باب نمونه:فرضیه اشتراک لفظى وجود در فلسفه را مىتوان مثال زد.این فرضیه گرچه ظاهرا سر و صورت فرضیهاى دارد اما به دلیل محذور منطقى نمىتواند یک فرضیه حقیقى باشد، فرضیه گونهاى است که سبب شده فلاسفه براى ابطال آن و اثبات مخالفش که اشتراک معنوى وجود است دلائلى اقامه دارند.با اینکه برپایه فرضیه گونه بودن اشتراک لفظى، هیچ نیاز به اقامه دلائل براى ابطال آن و اثبات مخالفش نیست.
مشکل منطقى یک فرضیه عبارت است از فقدان صورت صحیح منطقى.مثل فرضیه یاد شده که بدلیل تناقضآمیز بودن، فاقد صورت منطقى است و یا مثل فرض شکل هندسى براى فضائى که غیرمتناهى فرض شده.
زیرا شکل عبارت است از گونهاى محدودیت کمى در طول و عرض و ارتفاع هندسى یک واحد فضائى.بنابراین اگر فضا غیرمتناهى باشد، منطقا شکل ندارد.حال با توجه به این معیار اگر دلائل ریاضى و فلسفى اثبات تناهى ابعاد فضائى را مورد بررسى قرار دهیم خواهیم دید که آن دلائل فاقد توان منطقىاند.زیرا بر یک تئورىگونه استوارند، همه فرضهائى که در دلائل اثبات تناهى فضا منظور گردیدهاند فرضهائى متناسب با فضاى متناهى مى باشند.چون در یک فضاى نامتناهى امکانى براى آن فرضها نیست.
از اینرو دلائل تناهى فضا در عین اینکه به صورت شرطى مىتوانند صحیح باشند اما به گونه غیرشرطى صحیح نیستند زیرا بدلیل فرضى که مبناى آنها قرار داده شده فاقد صحت و اعتبارند و از تقریر آنها متناهى بودن فضا به اثبات نمىرسد.
حاصل اینکه دلائلى که براى متناهى بودن فضاء اقامه شده و به براهین تناهى ابعاد مشهورند، دلائلى نارسا و فاقد ارزش منطقىاند از اینرو با حذف این دلائل، مىتوان فرضیه فضاى نامتناهى را از نو مورد بررسى و نقد قرار داد به نظر اینجانب فرضیه فضاى نامتناهى اشکال منطقى یا علمى ندارد و حداقل تا کنون اشکالى به نظرم نرسیده که بتواند آن را تهدید کند علاوه بر این دلیل خاصى به نفع این فرضیه وجود دارد که نامتناهى بودن فضا را لازم مىسازد.
شرط دوم:عدم اشتمال بر نفى اصول ضرورى مانند اصل علیت در حوادث و ممکنات و اصل بطلان دور محض و اصل جهت کافى براى هر فرض تئوریهایى که نافى این اصولند نیز در شمار تئورى گونههایند، زیرا سرانجام منجر به تناض در یک نظام تئوریک مىشوند و علاوه بر این بىبهره از خاصیت نقدپذیرىاند.مثلا اگر یک نظام تئوریک بخواهد اصل جهت کافیه را کنار گذارد لزوما دچار تناقض مىشود چون حذف این اصل، مساوى است با این فرض که هیچ حادثه و هیچ فرضیهاى دلیل نمىخواهد، با آنکه مدعاى هر سیستم تئوریک این است که براى مجموعهاى از امور و اشیاء دلیل کافى در دست دارد.علاوه بر این هر نظام علمى چنین مفروض مىدارد که موجودیتش موجه و مستند به مدرک است و این همان اصل جهت کافیه است.
پس هیچ فرضیهاى نمىتواند اصل لزوم جهت و دلیل کافى را نفى کند، چون نفى این اصل با مفروض و مدعاى نظام فرضیهاى متناقض است.
اصل علیت و اصل بطلان دور نیز بدینگونهاند و ممکن نیست فرضیهاى بدون تناقض بتواند آنها را نفى کند.
شرط سوم:وجود معیارهاو عناصر مستقل از تصمیمات شخصى و ذهنیتها و سلیقههاى فردى این شرط پس از دو شرط فوق بطور بنیادى موقعیت علمى فرضیهها را مشخص مىکند.با توجه به دو شرط فوق و بر پایه این شرط است که مىتوانیم گمانهها و تئوریها را محک بزنیم و علمى بودن یا علمى نبودن آنها را تشخیص دهیم.
سه شرط یاد شده ناشى از پیشنهاد یا تصمیم نمىتوانند باشند زیرا دو شرط اول و دوم جنبه منطقى دارند و بدون رعایت آنها هرگز فرضیهاى متولد نمىشود.آنچه بدون لحاظ آن دو شرط ارائه شود فرضیه حقیقى نیست بلکه از نوع فرضیه گونهها است که با فرضیههاى حقیقى فقط در صورت گزارهاى همانندى دارد.
اما شرط سوم، قدرى بغرنج است و آمیزهاى از دو خاصیت منطقى و متافیزیکى مىباشد، بدون این شرط اساسا محک زدن قضایا محال است و نمىتوان صدق و کذب آنها را تشخیص داد و قهرا هر گونه کشف علمى از اعتبار مىافتد.شرط معیارها و عناصر مستقل و غیر ذهنى علاوه بر اینکه صواب و خطا و علمى بودن و علمى نبودن قضایا را تبیین مىکند، همواره به مثابه راهنمایى تضمینبخش محققان در راههاى پیچ در پیچ فرضیهها بسوى کشفیات جدى و دقیق هدایت نموده و دستگاه شناخت بشرى را از تلقى تئورى گونهها یا فرضیههاى غیر علمى بعنوان فرضیههاى حقیقى و علمى تا حد بالایى مصونیت مىدهد.
در آخر این مقاله، در ذیل عنوان تتمیم بحث، اندکى مفصلتر این شرط را که عبارت از معیارها و عناصر مستقل است با توجه به نظریه تارسکى و پوپر مورد تحقیق قرار خواهیم داد.
شرط چهارم:خاصیت تطابق فرضیه با واقع.اى خاصیت همان خصلت اکتشافى همه مفاهیم و قضایا است.بر اساس این خصلت همیشه باید در وراء مرز قضایا یک نفس الامرى مفروض باشد. بگونهاى که قضایا کلا گزارشهایى از آن نفس الامر محسوب گردند.آنچنانکه بتوان با توجه به آن نفس الامر صواب و خطاى قضایا را تشخیص داد.
بدون خاصیت کشف و انطباق نه صدق و کذب گزارهاى معنى دارد و نه علمى بودن و علمى نبودن فرضیهها.و اصولا بدون این خاصیت که شرط اساسى موجودیت منطقى شناخت است هر گونه تحقیق و آزمونى بکلى لغو مىشود.
البته دستگاه ادراک بطور ضرورى بر اصل کاشفیت عمل مىکند حتى اگر یک محقق نسبیگر را در نظر آوریم خواهیم دید که وى در عین نسبیگرى و در عین اینکه کشف و انطباق مطلق را نادیده مىگیرد قائل به خاصیت اکتشاف قضایا است، زیرا:
اولا تئورى نسبیگرى خود را صحیح مىپندارد به این معنى که مىگوید آن تئورى حقیقت دارد و منطبق بر واقع است.بلکه ممکن نیست مطلق بودن تئورى خود را بدون تناقض مورد انکار قرار دهد از اینرو لزوما آنرا مطلق و مطابق با واقع مىانگارد.
و ثانیا در هر مورد خاص، کشفى خاص را براى گزاره مربوط به آن مورد اذعان مىکند زیرا از یک طرف براى آن گزاره بطور غیر مشروط دلائلى مىآورد و از طرف دیگر بطور غیر مشروط از صحت آن دفاع مىکند و اگر بگوید که دفاع من از دعاوى طرح شده یک دفاع نسبى و مشروط است باز در یک جریان مطلق است که مىتواند چنین بگوید زیرا همین گفته او گزارهاى مطلق و غیر نسبى است از اینکه دفاعش نسبى است و مفادش این است که:دفاع من از مدعا بطور مطلق، نسبى مىباشد.
شروط پنجم:خاصیت امکان تخطى از واقع است، این خاصیت همان خطا پذیرى تئوریها است در کتابهاى نحو و معانى و منطق قدیم از آن به امکان صدق و کذب خبرى تعبیر مىشود، مقصود از این خاصیت بیان دو صفت مىتواند باشد:نخست صفت فرضیهها بخودى خود، زیرا هر دو فرضیه ذاتا امکان عام خطا را دارد.عدم تخطى لزوما معلول علتى بیرون از آن است، مثل ضرورت و احاطه وجودى و علمى خدا و مثل عصمت در حجتهاى خدا که انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام باشند.
دوم:صفت فرضیه پردازها بعنوان افراد عادى بشر که خطا پذیرند.
برپایه این خاصیت است که منطقا امکان نقد تئورىها وجود دارد چنانکه بدلیل خاصیت مذکور به علاوه خصلت اکتشافى است که مفاهیم و قضایا در عین ثبات عناصر ضرورى آنها در مسیر تحول و تصحیح و تکمیل قرار گرفته و دانش ما را رشد و نمو مىدهند.
تتمیم بحث
در این تمیم، شرط سوم را با نقد نظریه تارسکى و پوپر، مورد شرح و تحقیق قرار مىدهیم.
شرط سوم را بعنوان شرط ملاک هم مىتوان نامید این شرط در مورد تئوریها یک شرط حیاتى است هیچ گزارهاى از آن بىنیاز نیست اساسا بدون آن یا گزاره، گزاره نیست.یا اینکه منطقى نیست.
کارل پوپر با اینکه صدق و کذب را مطلق مىداند و به نظریه صواب و خطا قائل است وجود ملاک صدق را لازم ندانسته است، البته وى در ردیه خود بر نظریه ملاک بیشتر توجه به بیان کسانى دارند که ملاک را شرط معنى داشتن صدق قلمداد کردهاند.
پوپر در جامعه باز و دشمنان آن در ضمیمه 1، ص 1278، بند دوم از ترجمه عزت اللّه فولادوند مىگوید:خلاصه بحث اینکه نظریه کسانى که مىگویند:براى تعیین ملاک لفظ، باید اول ملاکى ناظر بر وضع و استعمال صحیح آن ایجاد کنیم، نظریهاى غلط است، زیرا تقریبا هیچگاه چنین ملاکى در دست نیست.
وى سپس در بند سوم همان صفحه و صفحه بعدى مىگوید:نظرى که هم اکنون رد شد دایر بر این بود که براى اینکه بدانیم درباره چه چیز-اعم از سل یا دروغگوئى یا وجود یا معنى یا صدق-سخن مىگوئیم، باید اول ملاکهایى داشته باشیم.این عقیده به تلویح یا به تصریح پایه بسیارى فلسفهها بوده است چنین فلسفهاى را مىتوان فلسفه ملاکى نامید.
پوپر در اواخر صفحه 1279 از بند 3 همان کتاب مىگوید:یکى از نتایج مستقیم تحقیقات تارسکى درباره صدق این قضیه است که ممکن نیست هیچ گونه ملاک کلى براى صدق وجود داشته باشد.
در اینجا این توضیح لازم است که پوپر مانند تارسکى صدق را عبارت از تناظر گزاره با واقع، مىداند و بر این پایه نظر مىدهد که ما مىتوانیم منطقا قضیهاى را راست بدانیم بىآنکه ملاکى براى صدق داشته باشیم، نمونههاى جالبى نیز براى توضیح بیشتر دیدگاه خود ارائه مىدهد مثلا سلامت را مثال مىزند که هر فردى طالب سلامت است یا راجع به تندرستى خود خبر مىدهد بىآنکه آگاهى از ملاک تندرستى داشته باشد.
در باب صدق هم پوپر معتقد است که ملاکى براى آن لازم نیست هر چند اگر ملاکى باشد موجب رضایت است.براى اطلاع کافى بر دیدگاه پوپر در باب صدق و کذب مىتوان به بخش ضمائم جامعه باز و فصل دهم از کتاب دیگر پوپر به نام حدسها و ابطالها-یا حدسیات و ردیات-مراجعه کرد.
در اینجا بىآنکه بخواهم به تفضیل به شرح و نقد نظریه پوپر و تارسکى درباره صدق و کذب بپردازم به اختصار چند ملاحظه را بعنوان نقد آن نظریه عرضه مىکنم:
ملاحظه اول
این بخش از نظریه یاد شده که صدق را عبارت از تناظر گزارهها با واقع مىداند مورد توافق است.در فلسفه اسلامى اعم نیز از آغاز همین دیدگاه در مورد صدق ارائه شده است. تعبیرى که در این فلسفه براى بیان این دیدگاه آمده به این گونه است:«قضیه به شرطى که مطابق با واقع و نفس الامر باشد صادق است و گرنه کاذب است».
حال با توجه به این بخش مورد توافق مىگویم: هنگامى که صدق یک مورد را بعنوان تناظر گزاره و واقع بررسى مىکنیم گام در ماوراء گزاره و واقع متناظر مىگذاریم و با یک ماوراء زبان مواجه مىشویم اندیشه ما در قلمرو ماوراء زبان به مثابه ناظر بیرونى نسبت به گزاره و واقع عمل مىکند. در این قلمرو هم گزاره هم واقع و هم نسبت تناظر آنها با یکدیگر موضوع کار اندیشه است، اندیشه براى اینکه این موضوعات را مطالعه کند نیاز به ابزارهایى دارد این ابزارها مخروطهاى نورى به شمار مىروند که اندیشه ما را مجهز به قدرت کشف ماوراء اندیشه مىسازند.اگر چنین ابزارهایى براى مطالعه در اختیار ما نباشد هرگز نمىتوانستیم به کشفهاى ماوراء گزارهاى نائل شویم.در ملاحظه دوم این مطلب روشنتر مىشود.
ملاحظه دوم
نظریه صدق بعنوان تناظر گزاره و واقع مبتنى بر این نظرگاه است که فرضیهها از خاصیت اکتشاف حقیقت برخوردارند، چون بدون این نظرگاه اصلا تناظر معنى ندارد.البته چون اکتشاف شاید به خطار رود و واقع را به درستى منعکس نکند، از اینرو اگر براى تضمین اکتشافات فرضیهاى هیچ معیارى در دست نباشد، یا اکتشاف بدون معنى مىشود و یا غیر ممکن.
بنابراین با اینکه توافق با دیدگاه قائلین به فلسفههاى ملاکى که پوپر مورد نقدشان قرار داده بطور همه جانبه امکان ندارد، اما گریزى از استناد به ملاک در مسأله صدق و کذب نیست، چون به شرحى که بیاید بدون ملاک تعیین صدق و کذب یا صدق از معنى تهى شده و مهمل مىشود و یا اینکه تشخیص آن غیر ممکن مىگردد.
ملاحظه سوم
اگر مطلقا معیار و شرطى مستقل از ذهنیات و تصمیمات ما براى صدق قضایا نباشد، دیگر براى صدق هیچ معنایى نمىماند، زیرا صدق بر طبق نظر صحیح که پوپر و تارسکى نیز با آن توافق دارند، عبارت است از انطباق فرضیه با واقعى که در ماوراء فرضیه، تحقق دارد.حال اگر فرض کنیم هیچ ملاکى براى صحت انطباق در دست نیست لازم مىآید که ما هیچ اطلاعى از واقع نداشته باشیم، چون اطلاعات ما از واقع صرفا منوط به ویژگیها و پیامها و نشانهها، و نمایشهایى است که از واقع به ما مىرسد، از اینرو نفى مطلق ملاک، به معنى نفى اطلاع از واقع است که به عنوان قاعده کلى مىتوان آن را اینگونه گزارش کرد:
نفى مطلق ملاک صدق، مساوى است با نفى اطلاع از واقع.در این فرض که واقع به هیچ وجه بر ما معلوم نیست دیگر زمینهاى براى انطباق فرضیه بر آن وجود ندارد، پس ذهن در فرض یاد شده کلا تهى از اطلاع بر واقع است و در هنگام تقریر فرضیهها هیچ واقعى را نمىتواند مد نظر قرار دهد بنابراین بدلیل بىمعنى بودن انطباق در چنین فرضى صدق هم بىمعنى است و چیزى بنام صدق نباید در اندیشه ما خطور کند چون خطور صدق بدون خطور واقع محال است.
در ملاحظه چهارم این نکته بیشتر توضیح مىشود.
ملاحظه چهارم
نظریه معیارها و عناصر صدق، یا نظریه ملاک تشخیص صدق، فرآیندى جدا از نظریه تناظر گزاره و واقع نیست، زیرا ملاک عبارت است از چندى و چونى حضور و انعکاس واقع در اندیشه، که گاه به صورت مشهودات بر ما عرضه مىشود، گر چه به نظر اینجانب هیچ مشهودى بدون مقارنات گزارهاى نمىتواند به منطقه آگاهى یا علم حصولى ما وارد گردد و گاه به صورت علائم و مختصات و گاه به صورت نظریهها یا فرضیههاى محض. ویژگیهاى صورتهاى یاد شده در تفسیر نقدپذیرى به عنوان تنها ملاک مسأله علمى بخواست خدا تبیین خواهد شد.
بدین جهت، نظریه ملاکات صدق و کذب، متممى براى نظریه صدق بعنوان تناظر گزاره با واقع باید محسوب گردد.تناظر قضیه و واقع، تنها و تنها وقتى امکان پذیر مىشود که ما براى دسترسى به واقع و شناسایى آن عنصرها و ملاکها و ابزارهایى جز قضیهاى که صدق آن مورد بحث است داشته باشیم.
و بسخن دیگر این تناظر فقط در صورتى ممکن است که واقع بدون میانجىگرى قضیهاى که طرف تناظر با واقع است براى ما مشخص و معلوم باشد تا بتوانیم قضیه مورد بحث را با آن محک زده و آنگاه به داورى نشسته و بگوییم که مطابق با واقع هست یا نیست.
به سخن دیگر واقع باید از راهى جز راه قضایا براى ما معلوم باشد تا بتوانیم نظر بدهیم که قضایا با آن مطابقت دارند یا ندارند.اگر ما باشیم و قضایا و هیچ معیارى نداشته باشیم، تشخیص صدق، امکان نخواهد داشت.کارى که ملاک باید انجام دهد ارائه واقع بر ما از راهى جز راه قضیهاى است که صدق و کذبش مورد سئوال مىباشد، و به دلیل همین مشخصه اصلى مدرک است که در فلسفه اسلامى اعم مسأله صدق و کذب قضایا با مسأله مناط صدق و کذب آنها یکجا مطرح شده است.
و بطور کلى منظور از مناط یا ملاک صدق در فلسفه اسلامى اعم چیزى جز نفس الامر یا واقع اعم نیست که باید در خارج از متن قضایا به آن دسترسى داشته باشیم.طرق دسترسى به این نفس الامر قبلا مورد اشاره قرار گرفتند و در آتى با اندکى تفصیل توضیح و تبیین خواهند شد.
ملاحظه پنجم
کارل پوپر، با اینکه قائل به صدق و کذب مطلق است و علم را در پى جستجوى حقیقت مىداند، اما به حقیقت به مثابه ایدهاى تنظیم کننده مىنگرد، چنانکه کانت، اصول عقلى ماقبل تجربى را صرفا اصولى تنظیم کننده بشمار مىآورد.
این طرز تلقى، بازگشت به نوعى ذهنیت و گرایش سوبژکتیو است و سرانجام-چنانکه بیاید- سرگذشت پژوهشهاى علمى را به یک فرایند تماما ذهنى و روانشناختى تبدیل مىکند، فرایندى که پوپر جدا از آن مىپرهیزد و آن را مخالف عقل سلیم و روش عقلیگرى نقادانه و معتدل مىداند.
ملاحظه ششم
چنانکه در ملاحظه سوم گذشت حذف مطلق ملاک، مساوى است با حذف معنى صدق.از اینرو براى حفظ معنى صدق به حداقل ملاک نیازمندیم هر چند که ملاکى موقت یا مفروض باشد اندیشه بدون فرض قبلى حداقل ملاک نمىتواند صدق را فهم کند و مفهوم آن را براى خود توضیح دهد.این درجه از ملاک گرچه براى تشخیص نهایى صدق و نیز براى مدلل ساختن آن کافى نیست ولى براى معنى یافتن صدق و کذب، کفایت مىکند.
با این حساب ما براى تحقیق ملاک با دو مرحله مواجهیم:
نخست:مرحله ضرورت ملاک براى معنى صدق و کذب.در این مرحله به حد اقل ملاک مىتوان اکتفاء نمود هر چند فقط جنبه تنظیم کنندهگى و نسبى و مآلا جنبه ذهنیتى داشته باشد.
دوم:مرحله ضرورت ملاک براى منطقى بودن قضایا است.در این مرحله نمىشود به حداقل ملاک بسنده کرد بلکه به ملاک و مرجع نهایى ارزش و حجیت نیازمندیم.
بدون وجود چنین ملاکى گزارهها از منطقى بودن بر افتاده و به پدیدههایى ذهنى و روانشناختى تبدیل مىشوند.کارل پوپر نقد مفصلى بر لزوم ملاک نهایى و مرجع ایراد کرده است ولى به نظر مىرسد که نقد موفقى نباشد.
بلکه اشکالهایى جدى و ابطال کننده بر آن واردند که برخى از آنها در ملاحظات گذشته، عرضه شد.آنچه اکنون به اختصار به عنوان اشکال بر نقد پوپر مىخواهم بگویم، این است که بدون مرجع نهایى حجیت، باید از منطقى بودن صدق و کذب، صرفنظر کرد، زیرا در چنین فرضى فقط یکى از دو حالت ممکن است.
حالت اول این که:هیچ واقعیتى وجود ندارد که در تناظر با گزارههاى ما باشد نتیجه صریح این حالت این است که هیچ صدقى مطلقى ممکن نیست این حالت و نتیجه صریح آن منطقا غلط مىباشد، زیرا هم قضیهاى که بیانگر حالت مذکور است و هم قضیهاى که نتیجه آن است، مستلزم کذب خود مىباشد.قضیه حالت اول مىگوید:هیچ واقعیتى متناظر با گزارهها تحقق ندارد.اگر این گفته راست است مفاد آن یک واقعیت متناظر با گزاره است، زیرا اینکه هیچ واقعیتى متناظر با گزاره نیست یک واقعیت است که مىشود بوسیله قضیه متناظر از آن خبر داد.پس صدق قضیه حالت اول بطور کلى مستلزم کذب آن است اما کذبش هیچ محذور ندارد.هر قضیهاى اگر صدقش تناقض آمیز و غیر منطقى باشد ولى کذبش بدون اشکال باشد ضرورتا کاذب است، پس قضیه حالت اول کاذب است.نتیجه آن نیز به همین دلیل و به دلیل تبعیت از قضیه حالت اول، دروغ است، و به دلیل دو ارزشى بودنش کذب مضاعف دارد.
حالت دوم این است که:گر چه واقعیت متناظر و صدق قضایا را کلا نفى نمىکنیم اما به صدق مطلق و واقع متناظر با قضایا دسترسى نداریم با اینکه چه بسا برخى از قضایایى که داریم صدق باشد و حقیقت را در برخى موارد واجد باشیم، اما نمىتوانیم اطلاعى از صدق مطلق و حقیقت داشته باشیم و از اینرو نمىتوانیم موارد صدق را بدون خطا تشخیص دهیم.از این گذشته تشخیص موارد صدق بوسیله یک گزاره بیان مىشود که خود نیاز به تشخیص صدق دارد و قهرا یک تسلسل جدى بوجود مىآید که ثابت مىکند تشخیص صدق محال است.
اشکال این حالت نیز همانند اشکال حالت اول است، زیرا از صدق آن کذبش لازم مىآید و کذبش هیچ محذور ندارد، پس ضرورتا کذب است در مورد اشکال تسلسل در تشخیص صدق که بیان شد باید بگویم:در یادم نیست که پوپر یا دیگران آنرا مطرح کرده باشند ولى در هر حال یک اشکال جدى و عمیق است که باید به دقت نقد شود.آنچه اکنون مىآید اشارهاى است به مبانى پاسخ آن که در چند نظریه تلخیص مىشود.
الف:نظریه عناصر و صور قضایاى ضرورى
ب:نظریه قضایاى عمومى
ج:نظریه گزارههاى بى واسطه یا بىمیانجى که به نظر قاصر من رسیده است.
د:نظریه اکتشافى بودن ادراکات
ه:نظریه نفس الامر استحضارى و نظریه نظارت و داورى بیرونى و عینى عقل که به نظر اینجانب رسیدهاند.
ش:نظریه حاکمیت احتمالات هم در تجربیات و هم در قضایاى عقلى خاص که نه عمومىاند و نه ضرورى. (*)
ملاحظه هفتم
پوپر از یک طرف جستجوى حقیقت را منطقى مىداند و از طرف دیگر ایده حقیقت را بعنوان یک تنظیم کننده تلقى مىکند و در این میان نظر مىدهد که هر چند به حقیقت بطور خطا ناپذیر دسترسى نداریم اما همواره تقریباتى از حقیقت بصورت تقریبات صدق امکانپذیرند.
نقدى که در این ملاحظه بر پوپر به نظر مىرسد این است که:
اولا، سه دیدگاهى که وى آنها را مطرح مىسازد منطقا قابل جمع نیستند، چون منطقى بودن جستجوى حقیقت با تنظیم کننده بودن ایده حقیقت، سازگار نیست.چنانکه مسأله تقریبات صدق نیز با تنظیم کننده بودن ایده حقیقت، سازگارى ندارد.دلیل ناسازگارى این است که تقریبات صدق قبلا صدق مطلقى را مفروض مىدارند.گر چه غیر قابل دسترسى باشد و صدق مطلق با تنظیم کننده بودن حقیقت، تنافى دارد.
و ثانیا، تقریبات صدق تنها هنگامى ممکن است که پیش از آن از حقیقت مطلع باشیم تا بتوانیم تقریبات صدق قضایا را نسبت به آن حقیقت بسنجیم اما از آن رو که کارل پوپر اطلاع غیر قابل تخطئه از حقیقت را ممکن نمىداند دیگر جائى براى محاسبه تقریبات صدق نمىماند.
فى المثل وقتى مىتوانیم بگوییم قضیه X که فاصله زمین تا خورشید را به مقدار n خبر مىدههد تقریبى از فاصله حقیقى زمین تا خورشید است که قبلا فاصله زمین تا خورشید را دانسته باشیم یا حداقل بدانیم که فاصله مذکور بیشتر یا کمتر از (*)-نظریه حاکمیت احتمالات در دو زمینه استقرائى و عقلى غیر عمومى که بر اساس خطاپذیرى و عدم لزوم محال منطقى از کذب تئوریهاى غیر عمومى به آن رسیدهام هم در فلسفه و علوم تجربى فائده بخش است هم در علم اصول فقه که عهدهدار تبیین و تحقیق مبانى اجتهاد است دخالت این نظریه در اصول فقه از مباحث بخش دوم این علم که از قطع و ظن و شک و موارد و احکام آنها بحث مىکند آشکار مىشود.نتیجه دخالت نظریه مذکور در علم اصول بس حیرتانگیز است چنانکه در فلسفه و علوم خاص نیز چنین است زیرا از طریق این نظریه یکى از آموزههاى اصلى کتاب و سنت که همان ضرورت وجود حجت است در متن تحقیقات علمى آشکار مىشود اصطلاحى که براى این نظریه برگزیدهام اصطلاح احتمالات فوق فرضیهاى است و علامت منطقى و ریاضى آن به صورت ذیل پیشنهاد مىشود»Pt^«در این صورت P علامت احتمال است و t علامت فرضیه و 8 که به شکل هشت است علامت فوقیت گونه دیگر صورت مزبور این است.«ف^ل»«ل» علامت احتمال است و«ف»علامت فرضیه و«8»علامت فوقیت که خوانده مىشود احتمالى که برتر از فرضیه و یا ناظر به آن است این احتمال منطقا از مدارک استقرائى یا استدلالى فرضیهها گسسته مىباشد و هیچگاه از افت و خیز آنها متأثر نمىشود.P} مقدارى است که قضیه تقریبى مىگوید.و چون به نظر پوپر هیچکدام از موارد یاد شده ممکن نیست پس طرح تقریبات صدق باید درست نباشد، با این وصف تقریبات صدق امکانپذیر است، البته در صورتى که فرضیه پوپر و فرضیههاى همگون آن صرف نظر کنیم یا اینکه تقریبات صدق را در خارج از موقعیت منطقى قضایا محاسبه نماییم، به این معنى که فقط موقعیت محاسباتى قضایا را که مبتنى بر نظریه احتمالات است مورد نظر قرار دهیم که پوپر با آن موافق نیست.
ملاحظه هشتم
اگر ملاک و مرجع نهایى حجیت اصلا موجود نباشد ولى ملاکهاى مفروض و موقت داشته باشیم در این صورت گرچه صدق، معنىدار است اما امکانپذیر نیست، به این معنى که در این صورت ممکن نیست بطور جدى و حقیقى یک گزاره بر مورد خودش صدق کند، چون صدق و کذب دو طرف نقیضند.یک فرضیه از جنبه منطقى یا مطلقا با همه شروطش صدق مىکند یا مطلقا صدق نمىکند و قهرا کاذب است، حال اگر ملاک نهایى براى تشخیص صدق در بین نباشد دیگر حتى صدق نسبى هم امکان ندارد، زیرا:
اولا، هر صدق نسبى در اینکه نسبى است مطلق است و از این طریق ثابت مىشود که براى تحقق یافتن صدقهاى نسبى به یک مرجع ناظر نیاز داریم که بصورت قضیهاى نهایى مىگوید: صدق الف، نسبى است یا این صدق نسبى وجود دارد.
ثانیا، صدقهاى نسبى مانند همه امور نسبى به یک یا چند شاخص و معیار نیازمندند، مثلا در در مورد یک نقطه فضایى بنابر تئورى نسبیت فقط با استفاده از دستگاه ویژه مىتوان نظر داد که ساکن است یا متحرک، هر دستگاه ویژه در تئورى نسبیت به منزله یک معیار مطلق عمل مىکند، به این معنى که حرکت و سکون نسبى در مقایسه با دستگاه مختصاتى ویژه بطور مطلق باید تقریر شود و گرنه نسبیت در نسبیت لازم مىآید که مالا منطقى نیست.
ثالثا به دلیل عدم تناقض، هر صدق نسبى به یک صدق مطلق که تقدم منطقى بر آن دارد نیازمند است، از اینرو با حذف ملاک نهایى صدق، هم صدق مطلق از میان مىرود و هم صدق نسبى و لزوما همه تصدیقات سلبى و ایجابى به احساسات صدق و کذب، تبدیل مىشوند.در این صورت، گزارهها و فرضیهها هیچ جنبه منطقى و حقیقى و مستقل از ما نخواهند داشت و صرفا باید به مثابه حالات نفسانى و پدیدههاى سوبژکتیو که نمایشگر حالاتى شخصى، مثل احساس درد و رنج یا گرما و سرمایند تلقى شوند.
با این حساب بر طبق تئورى صدق پوپر منطق و احتجاج از محتوى، تهى گشته و به فرایندهاى شخصى و غیر اکتشافى تبدیل مىشوند، زیرا بر اساس تئورى وى با توجه به نقد کنونى استدلالها فقط پدیدههایى روانشاسانه شدهاند که تنها موجب احساسات صدق و کذب مىشوند، گر چه حتى اگر به چنین نتیجهاى بخواهیم اذعان کنیم باز نیاز به فرض صدق مطلق و فرض مرجع نهایى حجیت داریم و این نشان مىدهد که هم صدق و کذب و هم لزوما معیار مطلق از خاصیت منطقى بودن برخوردارند و بدون تناقض ممکن نیست که آنها را حذف کرد بلکه در عین حذف ضرورتا براى تحقق بخشیدن به حذف باید مورد تصدیق قرار گیرند.وضعیت صدق و کذب و ملاک مطلق دقیقا وضعیت اصل عدم تناقض است که حذف آن مستلزم تصدیق آن است و به سخن دیگر از تکذیب آن تصدیقش لازم مىآید.
تکذیب اصل عدم تناقض یا اصل ضرورت ملاک صدق و کذب یا اصول دیگر از این قبیل منطقا محال است پس اصول مذکور منطقا صدق مطلق و ضرورى دارند و این صدق مطلق است که اساس علم حقیقى یا اپیستمه و شناخت مىباشد.و دو مجموعه اصلى قضایاى تحلیل و قضایا ترکیبى ماقبل تجربى را امکانپذیر ساخته و مقرر مىدارد با توجه به صدق مطلق اصول اولیه و قضایاى عمومى است که پدیده اکتشاف علمى عام از وجود منطقى بهرهمند شده و تصدیق و تکذیب و داورى خردمندانه ممکن مىشوند.
ملاحظه نهم
بر طبق نظریهاى که اینجانب در مورد صدق، به آن رسیده است تقریبات صدق به چهار معنى، امکانپذیر است:
اول:تقریبات احتمالى که بر تئورى احتمالات بعنوان امر واقع، مبتنى مىباشد بر این معنى هر قدر که درجه واقعى احتمالات، شدیدتر باشد فرضیه مورد نظر احتمال صدق بیشتر داشته و به همین نسبت به حقیقت بطور فقط احتمالى نزدیکتر است اما در عین حال بر طبق نظریه احتمالات فوق فرضیهاى (*) همیشه این احتمال وجود دارد که هر فرضیه با هر درجه از احتمالات یکسره کذب باشد، با این وصف این احتمال فوق فرضیهاى با احتمالات صدق گزارهاى هیچ منافاتى ندارد.
دوم:تقریبا حقیقى به این معنى که یک فرضیه کاذب با اینکه به لحاظ منطقى کاذب است مىتواند قدرى از حقیقت را در بر داشته باشد.این مقدار از حقیقت همان صدق تقریبى فرضیه است فى المثل در یک گزاره محاسباتى کاذب در مورد زمان دقیق کسوف گرچه از جنبه منطقى اصلا امکان صدق نیست چون فرض شده است که گزاره مزبور نتوانسته به دقت زمان وقوع کسوف را پیشبینى کند اما در عین حال به مقدارى که پیشبینى این گزاره به زمان واقعى کسوف نزدیک است حاوى مقدارى از حقیقت است.
اما تقریبات صدق به این معنى بدون فرض ملاک مشخص و عینى، امکانپذیر نیست بدین جهت یا باید حداقل به طور اجمالى ملاکى باشد (*)-احتمالات فوق فرضیهاى بخشى از نظریه نکارنده درباره احتمالات است بر طبق آن هر گزاره غیر ضرورى و غیر عمومى، قابل تخطئه است چه در منطقه متافیزیک محض و چه در منطقه تجربیات و چه در منطقه محاسبات ریاضى حتى بر فرض تحلیلى بودن ریاضیات ناب.احتمالات فوق فرضیهاى بر اصل خطاپذیرى انسان عادى و غیر معصوم قرار دارد و علاوه بر این به اصل مساوى بودن امکان با عدم نفس الامرى مستند است منظور داشتن این قبیل احتمالات در علم بسى ثمربخش است بویژه در مسائل دو علم فقه و اصول، نتائج شایانى دارد از جمله اینکه قطعها و یقینهاى شخصى و خاص با اینکه حجیت ذاتى دارند حجیت آنها لازم و قاصر است نه متعدى و براى غیر مجتهد در مقام افتاء کفایت نمىکند و مدرک نیست و در باب قضا و شهادات نیز نمىتوان به اینگونه یقینها استناد کرد. که با توجه به آن بگوییم گزاره منطقا کاذب است ولى حاوى تقریبات صدق است با اینکه باید ملاک تفصیلى مشخصى باشد تا با سنجش قضایا نسبت به آن مقدار تقریبات صدق آنها محاسبه شود.
حال با این توضیح درباره تقریبات صدق به معنى دوم، معلوم مىشود که دیدگاه کارل پوپر در این زمینه با اشکال جدى مواجه است و با این اشکال گمان نمىکنم که بتوان از دیدگاه وى دفاع کرد.
سوم:تقریبات صدق بر اساس عدم تناقض. با توجه به این معنى است که گزارش«ب»مىتواند از گزارش«الف»بهتر و نزدیکتر به حقیقت باشد از آنرو که گزارش«ب»تا کنون یا اصلا با آزمونها یا ملاحظات ما تناقض و تصادم، پیدا نکرده یا اینکه کمتر از گزارش الف، گرفتار موارد نقض شده است. تئورى کپلر و تئورى نیوتن در مورد کیهان دو نمونه جالب از تقریبات صدق به این معنى است.در اینجا باید توضیح دهم که واژه آزمون به فرضیههاى تجربى اختصاص دارد و واژه ملاحظه فقط براى فرضیههاى عقلى محض منظور شده است.
چهارم:تقریبات صدق با توجه به محتواى اطلاعاتى بیشتر.این معنى را پوپر ارئه داده است به نظر وى محتواى تئورى با درجه احتمالات، رابطه معکوس دارد و چنین نیست که اگر فرضیهاى از شدت احتمال صدق برخوردار باشد از درجه بیشترى از حقیقتنمائى برخوردار است بلکه هر اندازه درجه تناظر گزاره با واقع بیشتر شود مقدار احتمال آن کمتر مىشود و به همین تناسب هر قدر محتواى اطلاعاتى گزاره، کاهش مىیابد، مقدار احتمالات آن رو به فزونى مىرود.
آنچه اکنون به اختصار مىخواهم در مورد این معنى از تقریبات صدق که پوپر ارائه کرده بگویم اشاره به این اشکال است که حقیقت نمایى به مفهوم پوپرى بدون فرض ملاک صدق، هیچ توجیهى ندارد.وى با نفى منطقى نظریه ملاک، هر گونه تفسیرى از حقیقت را غیر ممکن ساخته است.
آنچه پوپر بعنوان پاسخى جدى براى پیشگیرى اشکال، مطرح مىکند، حدس است.به این معنى که ما فقط مىتوانیم حدس بزنیم که t2 از t1 به حقیقت نزدیکتر است البته شاید همین حدس بعدا نقد و ابطال شود، ولى توسل به حدس نیز اشکال را دفع نمىکند چون حدسها تئوریهایى معرفتى هستند که دلیل خصلت گزارهاى به ملاک تشخیص صدق، نیازمندند.
اینکه ما درباره نزدیک بودن گزارهاى به حقیقت حدس مىزنیم تنها بر پایه معیار و مرجعى ممکن است، هر چند معیارى موقت یا مفروض یا نسبى باشد، گرچه اینگونه معیار براى منطقى بودن گزاره کفایت نمىکندم، بطور کلى حدسها، ابطالها، تأییدها و تضعیفها و تحقیقها مآلا فرضیهها و گزارههایى قابل صدق و کذبند و صدق و کذب فقط بر اساس تناظر با واقع مىتواند منطقى و ممکن باشد.چنانکه در فلسفه اسلامى اعم همواره مورد تصدیق بوده است و پوپر و تارسکى نیز با آن توافق دارند و تناظر با واقع بدون هیچگونه معیار کلا فاقد معنى است و بدون معیار نهایى، غیر منطقى و غیر قابل نقد است.
پس لزوما براى تحقق صدق به ملاکاتى نیاز داریم تا با توجه به آنها بتوان فرضیهها را به بحث و نقد گرفت و به این دلیل است که به جاى تئوریهاى ابطالپذیرى و تحقیق پذیرى و جز اینها نظریه نقدپذیرى را بعنوان تنها ملاک شناخت علم در این نوشته عرضه داشته و اندکى از آن سخن گفتم، تفصیل و تشریح بیشتر این نظریه و بیان تطبیقات آن بخواست خدا به فرصت آتى موکول مىشود.
ملحقات نقد
اکنون در تتمه نقد بر تئورى ابطالپذیرى و تئورى صدق کارل پوپر، چند ملاحظه دیگر به عنوان ملحقات افزوده مىگردد:
ملحق اول:بر اساس احتمالات فوق فرضیهاى که به نظر اینجاب رسیده است و از آن با علامت»Pt^«یا «ف^ل»یاد مىشود، هر فرضیه غیر ضرورى و غیر عمومى، چه عقلى محض باشد و چه تجربى، همواره محکوم به یک احتمال ثابت«صفر»است، هر چند که خود فرضیه به دلیل مدارک موجود داراى احتمالى بالاتر از«0»و یا حتى احتمال «1»باشد منطقا بین احتمال«0»فوق فرضیهاى و احتمال«1»فرضیهاى، تناقضى وجود ندارد.
البته این احتمال«0»»Pt^«غیر از آن احتمال «0»در تئورى پوپر است که حساب احتمالات برائج را در فرضیهها تخطئه مىکند.احتمال«0» پوپرى که با 0 P)t(ارائه مىشود با احتمال تشدید احتمالات، تنافى دارد، ولى احتمال فوق فرضیهاى )Pt^(با تشدید احتمالات، تنافى ندارد.
ملحق دوم:نظریه 0 P)t^(تناقضى با ضرورت شرطى توافق احتمال-1-یا بزرگتر از-0-با واقع ندارد، ضرورت شرطى توافق احتمالات با واقع از توابع نظریه اکتشافات تعلیلى است که شاید در ضمن بحثهاى آتى تشریح شود.
ملحق سوم:احتمالات از دو جنبه اصلى برخوردارند:نخست، جنبه اکتشافى و معرفت شناسانه احتمالات از این جنبه ویژگى عینى دارند.دوم، جنبه ذهنى و روانشناختى که باید از جنبه نخست تفکیک شود.
تفکیک دو جنبه مذکور از یکدیگر از جمله کارهاى معرفتى عقل به عنوان ناظر و داور است، بى آنکه تسلسلى پیش آید، ارزش واقعى احتمالات فقط به جنبههاى معرف شناختى، منوط مىباشد، جنبههاى روانشناختى نه تنها فاقد ارزشند بلکه آمیختگى آنها با احتمالات، موجب کاهش ارزش عینى آنها مىشود.از اینرو محاسبه مقادیر احتمالات ذهنى و سپس تفریق آنها از احتمالات عینى از مهمترین ارکان معرفتى و محاسباتى احتمالات است.
ملحق چهارم:بعنوان اصل موضوع یا اصل مصادراتى هر فرضیه با درجهاى از احتمال، همراه است که از طریق مدارک موجود تشدید مىشود. این تشدید درجات احتمالى که همچون اصل موضوع یا اصل مصادراتى مورد ملاحظه است، هم از فرضیه ضد احتمالاتى پوپر گسسته و مستقل مىباشد و هم از احتمالات فوق فرضیهاى اینجانب، این اصل به دو بخش یا دو اصل تحلیل مىشود: اصل اول از خاصیت منطقى و ضرورى برخوردار است، و اصل دوم، چنین نیست.
اصل اول مىگوید:اندیشه در موقعیت التفات به یک چیز منطقا یا حالت قطع و جزم دارد یا حالت ظن و گمان و یا حالت سکوت و تردید یکى از این سه حالت به گونه منفصله حقیقیه باید باشد، نبود هیچکدام در موقعیت التفات، محال است، چنانکه تقارن آنها با یکدیگر محال است، اصولیین ما ضرورت این حالات سه گانه را مورد توجه قرار دادهاند، از آن جمله علامه شیخ انصارى در کتاب رسائل خود که در بخش دوم اصول فقه است در آغاز کتاب به این منفصله تصریح مىکند.ترجمه کلام ایشان در آغاز کتاب رسائل چنین است: «مکلف هر گاه به حکم شرعى التفات نماید یا براى او شک پیدا مىشود یا قطع یا ظن».
اصل دوم فقط مىگوید:مدارک و شواهد با تشدید احتمال فرضیه، ارتباط دارد.این اصل به طور مطلق منطقا قابل اثبات نیست، اما قابل کشف شرطى است، از اینرو اصل موضوع یا اصل مصادراتى مىباشد.
ملحق پنجم:صدق و کذب یا صواب و خطا بر اساس اصل امتناع تناقض، مطلقند ولى صدق یک مطلق غیر مشروط است، زیرا در تحقق خود نیازى به فرض کذب بطور قبلى ندارد.و کذب، با اینکه مطلق است مشروط به صدق مىباشد، چون هر قضیه کاذب فقط با یک قضیه صادق که ناظر بر آن و تقریر کننده آن است تحقق مىیابد.
هنگامى که مىگوییم:«الف، ب است»یک قضیه کاذب است.این گفته ما عینا قضیهاى است که باید راست باشد تا بتوان بواسطه آن کذب قضیه«الف، ب است»را تقریر کرد.اگر راست نباشد، باید الف، ب است دروغ نباشد، با آنکه فرض شد که دروغ است.
همین رابطه منطقى که بین صدق و کذب هست، بین وجود و عدم هم باشد و به این جهت، وجود یک مطلق محض و غیر مشروط است، ولى عدم فقط مىتوان مطلق مشروط و غیر محض باشد که در تقرر خود بعنوان عدم به وجود نیاز دارد. بر اساس رابطه منطقى، وجود و عدم و صدق و کذب، اصولى قابل کشفاند که متافیزیک را یکسره تحول مىدهند.
ملحق ششم:ما گر چه در زمینه فرضیهها در انبوه احتمالات غوطهوریم، اما در عین حال تمامى ساختار احتمالاتى ما بر شناخت حقیقى با اپیستمه »ePisteme«اعتماد دارد و از اینرو اندیشه بشرى با تجهیزات منطقى و علمى و بنیادى از اپیستمه یا علم حقیقى گام به عرصه تحقیق و نقد و حدس و محاسبه مىنهد و مىتواند به خواست خدا دانش خویش را متراکم و بالنده ساخته و اکتشافهاى جدى و تازه دست یازد.
ملحق هفتم:دستگاه گزارها از چند رده فراهم شده است.
الف:رده قضایاى اولیه و بىمیانجى و ضرورى مانند امتناع تناقض یا اصل جهت کافى.
ب:رده قضایاى عمومى و غیر قابل تخطئه مانند احتیاج ممکن در حدوث و بقاء به علت و یا امتناع تخلف معلول از حیث علیت علت...
ج:قضایاى عقلى خاص و استنباطى مانند تشکیک در وجود یا ماهیت و یا حرکت جوهرى...
اینگونه قضایا قابل نقد و قهرا قابل ابطالند چنانکه قابل اثبات نیز مىباشند.
د:ردهگزارههاى بىمیانجى شهودى یا حسى این رده از گزارهها به نظر اینجانب رسیده و کشف شده است.
ه:گزارههاى فرضیهاى که مبتنى بر ردههاى یاد شده قضایا هستند این رده، واپسین ردههاى گزارهاى است که منشأ پیدایش مسائل مىشود و مسائل به نوبه خود خواستگاه ظهور فرضیههاى جدید شده و هنگامى که فرضیهها در معرض آزمون یا ملاحظه قرار مىگیرند مسائل تازهترى پدیدار مىشوند.
در بحثهاى مدخل فلسفه و علوم گفتارى در چگونگى پیدایش مسائل و فرضیات و مشاهدات داشتم.انشاءالله در بحث آتى این گفتار در خلال تفسیر نظریه نقدپذیرى اصلاح و تکمیل خواهد شد.
ملحق هشتم:فرضیه پوپر در مورد فرضیهها و احتمالات و صدق و کذب بطور مشروط فرضیهاى است که نه مىتوان از آن دفاع کرد و نه آن را مورد نقد قرار داد، گر چه اگر با تئوریهاى پوزیتیویستى و یا تحلیل زبانى سنجیده شود شایستهتر بوده و با منطق علم سازگارتر است.
این فرضیه از آن رو که غیر قابل دفاع و نقد است علمى نیست، اما مىتوان آن را از بیرون بعنوان ناظر مورد نقادى قرار داد، اینکه فرضیهاى در متن خود قابل نقد نباشد و از بیرون با روش نظارت بتوان نقدش کرد، نظریهاى است که اخیرا در خلال برخى ملاحظات منطقى به آن رسیدهام، در خلال نوشتههاى گذشتهام مورد توجه نبوده است، بدین جهت سزاوار است که در بحث آینده در مورد نقدپذیرى توضیح داده شود.
ملحق نهم:چون موارد ابطالکننده باید به گزاره تحویل شوند و گزارههاى ابطال کننده خاصیت فرضیهاى دارد و فرضیهها بر طبق نظر پوپر و بسیارى دیگر اثباتپذیر نیستند، از اینرو گزارههاى ابطال کننده مانند فرضیههاى مورد ابطال در معرض ابطال قرار دارند و علاوه بر این بدلیل محال بودن اثبات ابطال کنندهگى قادر نیستند فرضیهها را ابطال کنند، پس فرضیهها باید نه اثباتپذیر باشند، نه ابطالپذیر و چون تئورى احتمالات نیز مورد قبول پوپر نیست، قهرا لازم مىآید که دیدگاه پوپر در مورد شناختها موجب بسته شدن راه کشف و تحقیق شود.
ملحق دهم:اگر نظریه اینجانب در مورد گزارههاى بىواسطه و منفرد، درست باشد، مىتوان با توجه به آن ابطال کننده بودن گزارههاى مشاهداتى ابطال کننده را ثابت کرد.