تقسیمات اولیه و ثانویه وجود
آرشیو
چکیده
متن
اشاره:در مورد کیفیت نزول قرآن، جناب آقاى محمد سعیدى مهر در شماره 35 کیهان اندیشه (ص 70)نوشتهاند:«ملائکه و روح نیز مسلما موجوداتى غیر مادى و مجرد بوده که مفید به زمان نیستند».
در جواب این نظریه، جناب آقاى نعمت الله صالحى نجف آبادى، در شماره 36 همان مجله(ص 184 و 185)متذکر شدهاند که مجرد بودن ملائکه موضوعى است اختلافى.
این نکته نمىتواند انگیزهاى براى بحث و تبادل نظر در این مورد باشد، لااقل نویسنده این سطور را بر آن داشته است تا در این خصوص به یک بررسى اجمالى و مختصر پرداخته و اشکال یا اشکالاتى را که در تقسیمات اولیه و ثانویه وجود در نظر داشته، همراه با پیشنهاد رفع آنها، در ذیل آورد.
مقدمه
در فلسفه، سه نوع تقسیمات اولیه براى وجود در نظر گرفته شده است:هر وجودى:1-یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود، 2-یا جوهر است یا عرض، 3-یا مجرد است یا مادى.
فلاسفه اسلامى بر خلاف فلاسفه غربى، تقسیم وجود به جوهر و عرض را بعنوان یک تقسیم اولیه نپذیرفتهاند، بلکه این تقسیم را بعنوان یک تقسیم ثانویه مختص ممکن الوجود دانستهاند، اما تقسیم وجود به مجرد و مادى را بعنوان یک تقسیم اولیه پذیرفتهاند.
فلاسفه اسلامى، موجودات جامد و سیّال را اعم از جاندار و غیر جاندار، بعنوان مادى پذیرفتهاند و اغلب آنان در کنار حضرت حق واجب الوجود، ملائکه و ارواح را نیز در ردیف مجرد قرار دادهاند که اغلب علماى عقاید نیز همین نظر را دارند.
در مورد ملائکه، اکثر قریب به اتفاق مسلمین بر این عقیدهاند که آنان مجرد یا غیر مادى هستند (فلاسفه و علما، اصطلاح«مجرد»و عموم مسلمین که با اصطلاحات فلسفى آشنا نیستند، اصطلاح «غیر مادى»را بکار مىبرند، با در نظر گرفتن آنچه خواهیم آورد.اصطلاح دوم صحیحتر به نظر مىرسد).
این عقیده مشهور است که ملائکه از نور آفریده شدهاند، و طبق نص صریح و قطعى، جنّ از آتش آفریده شده است، حال سئوال این است که آیا نور، آتش و حرارت، مادى هستند یا غیر مادى؟در این مورد خبر دقیقى از متقد مین به ما نرسیده است. اما جمع شدن عقیده غیر مادى بودن ملائکه و آفریده شدن آنان از نور، همچنین جمع شدن غیر مادیت و خلقت از آتش راجع به جنّ نشان مىدهد که آنان نور و آتش را غیر مادى تلقى مىکردند.
از طرف دیگر، شاید یکى از دلایل رواج آتشپرستى در بین اقوام مختلف، مخصوصا بین زردشتیها که بتپرست نبودهاند، این بود که آنان آتش را غیر مادى تلقى مىکردهاند.
البته در عصر جدید علماى تجربى، نور را مادى تلقى نموده و گفتهاند که نور داراى ذرات مىباشد و نیز حرارت را در علم فیزیک که موضوعش ماده مىباشد بررسى کردهاند.اما این ادعا(مادى بودن نور و حرارت)نیز مانند بسیارى از ادعاهاى علوم تجربى عصر جدید، از جمله ادعاهاى ثابت نشده است.چون اکثر دانشمندان علوم تجربى در غرب معتقد به وجود غیر مادى نیستند، از طرف دیگر اثرات نور و حرارت، غیر قابل انکار و بطور مستقیم قابل درک مىباشد، لذا چارهاى ندارند جز اینکه این پدیدهها را مادى تلقى کنند.
اما در مورد ملائکه، علماى اسلام، اختلاف نظر دارند که آیا ملائکه غیر مادى هستند یا مادى؟ بعضیها به آیه قرآن مجید استناد کردهاند که ملائکه داراى بالهایى هستند و هبوط و صعود دارند، و چون اینها خصوصیات موجودات مادى است، لذا آنان مادى هستند.(البته این استدلال خدشهدار است، چون این نوع آیات باید جزء متشابهات محسوب شود، اگر نه قرآن مجید در مورد دست خداوند نیز سخن گفته است).
بعضیها گفتهاند که جن و ملائکه، هم نژاد هستند.(اما این ادعا نیز مردود است چون بر خلاف جن، ملائکه ذاتا معصوم هستند، از طرف دیگر، جن در بعضى خصوصیات با انسان مشترک است، مانند اراده مستقل و قدرت نافرمانى خداوند و غیره که ملائکه از آن منزه هستند).
اما اینجا محور اصلى بحث چیز دیگرى است و آن این است که آیا مادى نبودن مساوى مجرد بودن است و آیا مجرد نبودن یعنى مادى بودن؟ فلاسفه در تقسیمات اولیه وجود، وجود را به اعتبارى به مجرد و مادى تقسیم کردهاند.اما چنین تقسیمى منطقى به نظر نمىرسد، چون این تقسیم طبق روش استقرائى انجام گرفته است نه طبق روش ثنایى، یا تفصیلى عقلى.وقتى همه عناصر مورد بحث تک تک قابل آزمایش نباشد و افرادى باشند در ماوراى طبیعت و نه تنها خارج از ادراک حسى، بلکه خارج از ادراک عقلى(به معنى ادراک کامل که در مورد خصوصیات افراد مورد نظر هیج گونه جاى اختلاف نباشد)، آنگاه روش استقرائى نمىتواند نتیجه قطعى بدست بیاورد. اگر وجود را به اعتبارى به مادى و غیر مادى یا به اعتبار یدگر به مجرد و غیر مجرد تقسیم کنند، هر دو تقسیم صحیح است و احتمال قسمت سوم در هر کدام از این دو نوع تقسیم، ممتنع است.
اما در تقسیم استقرائى(مخصوصا در موضوعى که همه افراد آن قابل تشخیص و آزمایش نیست)گر چه اجتماع هر دو(چون اینجا فقط دو قسمت است:مجرد و مادى)در موضوع واحد محال است، اما ارتفاع هر دو و احتمال وجود قسمت سوم، چهارم و بیشتر محال نیست.
البته بعضى از فلاسفه اسلامى در مورد موجودات مثالى، سخن گفتهاند، اما این سخن در مورد تقسیمات اولیه وجود نبوده، بلکه در مبحث جوهر، جوهرى را بین جوهر عقلانى و جوهر نفسانى کشف کردهاند و آن را جوهر مثالى نامیدهاند.لذا کشف جوهر مثالى نه تنها اشکال تقسیمات اولیه وجود را به مجرد و مادى، رفع نکرده است، بلکه على رغم انکار تقسیمات اولیه وجود به جوهر و عرض، فلاسفه اسلامى نیز در تقسیمات جوهر(گر چه بعنوان تقسیمات ثانوى)جوهر عقلانى را مساوى «مجرد تام»دانستهاند، و بدین طریق در کنار حضرت حق واجب الوجود(که بىشک مجرد تام مىباشد)موجودات اشرف را نیز به عنوان مجرد تام به شمار آوردهاند و در واقع تقسیم وجود به جوهر و عرض را که بعنوان یک تقسیم اولیه انکار کرده بودند، عملا پذیرفتهاند.
به عبارت دیگر انکار جوهر در واجب الوجود و قبول آن در موجودات اشرف، و مجرد تام دانستن هر دو، یک تناقض آشکار مىباشد.
تعریف مجرد
فلاسفه«مجرد»را به معنى«غیر مادى» گرفتهاند و به همین معنا، حضرت حق واجب الوجود را در کنار ملائکه، ارواح و غیره، مجرد بشمار آوردهاند، در حالى که قسمتى که با «غیر»توصیف مىشود، به مقایسه با قسمتى که بدون«غیر»مىآید، اعم، مجمل و مبهم است، لذا به معنى مذکور تعریف مجرد، ناکافى، ناتمام و مبهم مىباشد.
بنابراین اگر«مجرد»را به این معنى بپذیریم، باید مجددا تقسیم ثنائى بکنیم تا روشن شود که یکى از دو بخش مجرد(که فرد واحدى دارد و همان ذات بارى تعالى مىباشد)منزه از هر گونه ضعف، نواقص و محدودیت است و دیگر مخلوق، ممکن، ضعیف، ناقص و محدود است.
اما چنین تقسیم ثانوى ثنایى(که اسم گذارى نیز باید همراه باشد)انجام نگرفته است.
ولى اگر«مجرد»را به معناى«خالى از هر گونه ماده، جوهر و عرض، ممکنیت، مخلوقیت، محدودیت، ضعف و نواقص»بپذیریم و آن را تنها براى حضرت حق واجب الوجود اختصاص بدهیم آنگاه نه نیازى براى ثنایى ثانوى«مجرد»وجود دارد، و نه جاى این چنین تقسیمات باقى مىماند. البته در این صورت قسمت مقابل«مجرد»باید «غیرمجرد»نامیده شود، نه«مادى».آنگاه براى «غیرمجرد»تقسیم ثنایى ثانویه باید در نظر گرفته شود و آن را به«مادى»و«غیر مادى»تقسیم نمود.آنگاه ضمن بررسى کامل بخش«غیرمادى» در صورت یافتن خصوصیات مشترک بین همه افراد این بخش، مىتوان یک اسم جامع و شامل براى آن بخش در نظر گرفت.اگر نه«غیر مادى» مجددا باید طبق روش ثنایى تقسیم شود و تا آنجا که لازم باشد چنین تقسیمات تفصیلى عقلى ادامه دارد.
البته راه حل دیگر نیز وجود دارد و آن این است که بجاى اینکه در تقسیمات اولیه وجود، وجود را بر حسب دو اعتبار یک مرتبه، به واجب الوجود و ممکن الوجود و مرتبه دیگر به مجرد و مادى تقسیم کنیم، یکى را زیر دیگرى قرار دهیم و دومى را بعنوان تقسیم ثانویه، مختص ممکن الوجود بپذیریم، یعنى اولا وجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم کنیم و بعدا ممکن الوجود را به مجرد و مادى تقسیم نماییم(و«مجرد»را به معناى«غیر مادى»که رایج است بپذیریم)و ذات بارى تعالى را بالاتر از هر دو، یعنى مجرد یا مادى بودن بپذیریم.
اما اصطلاح«مجرد»در مورد بارى تعالى آن قدر زیاد استعمال شده است که رواج این تز که «خداوند نه مادى است، نه مجرد، بلکه بالاتر از هر دو»بسیار دشوار است، از طرف دیگر اشکال تقسیم استقرائى به مجرد و مادى(گر چه در درجات پایینتر)همچنان باقى مىماند، یعنى باید بگوییم:«ممکن الوجود یا مجرد است یا غیر مجرد»یا بگوئیم:«ممکن الوجود یا مادى است یا غیر مادى».
لذا مناسبتر این است که ضمن توسیع اوصاف سالبه«مجرد»تعریف جامع و شامل براى آن در نظر بگیریم(که ما در بالا پیشنهاد کردیم)و آن را تنها براى ذات بارى تعالى اختصاص دهیم و «مجرد»را مساوى«واجب الوجود»تلقى کنیم، حتى آن تعریف جامع و شامل را بدین گونه مىتوانیم خلاصه کنیم:«مجرد واجب الوجود است»آنگاه در تقسیمات«غیر مجرد»که مساوى باشد با«ممکن الوجود»به هیچ مشکلى بر نخواهیم خورد.
این روش صحیح نیست که در تقسیمات وجود (چه اولیه چه ثانویه)، غیر خدا را در کنار خدا قرار دهیم.آنهایى که اوصاف و خصوصیات مشترک زیاد دارند یا به عبارت دیگر شباهت اساسى دارند در تقسیمات در ردیف واحد قرار مىگیرند و آنهائى که اوصاف و خصوصیات مشترک یا کمتر دارند یا اصلا ندارند، یا به عبارت دیگر اختلافشان اساسى است، در ردیفهاى مختلف قرار میگیرند.
ارواح و ملائکه، مانند موجودات مادى در بوجود آمدن و ثبوت خود به واجب الوجود متکى هستند. آنها نه تنها به علت مخلوق، ممکن الوجود و ناقص بودن به عالم مادى نزدیکتر و از ذات بارى تعالى دورترندم، بلکه به علت محدودیت زمانى، مکانى و ترکیب، تجزیه و تحلیل، به سوى تکامل نیز به عالم مادى نزدیکترند.
از بین تمام مخلوقات اگر کسى به خداوند کمى نزدیکتر باشد آن انسان(گر چه مرکب از بدن مادى و روح)است که به علت استعداد، ابتکار و خلاقیت، به صانع جهان شباهت مختصرى دارد، اما این شباهت نیز به قدرى ضعیف است که مثال دریا و قطره آب نیز در این خصوص درست به نظر نمىرسد.لذا ارواح و ملائکه اولا باید تحت عنوان «غیر مجرد»در کنار موجودات مادى و موجودات مرکب از ماده و جهان و ماده و روح(در مرود فرق بین جان و روح بعدا اشاره خواهد شد)قرار گیرند، در مقابل مجرد، یا به عبارت دیگر، واجب الوجود، و بعدا فیما بین خود مجددا تقسیم شوند.
ادعا شده است که ارواح و ملائکه محدودیت زمانى و مکانى ندارند.در این خصوص باید گفت که غیر از ذات واجب الوجود هیچ وجودى نمىتواند قدیم باشد، بلکه بالضروره باید حادث باشد و آغاز داشته باشد و وقتى آغاز داشت باید پایان نیز داشته باشد، گر چه ممکن است میلیاردها میلیارد سال بعد، کلمه«ابد»براى واجب الوجود و ممکن الوجود یک معنا نمىتواند داشته باشد. و در مورد مکانى بودن، وقتى وجود کسى بىنهایت نباشد و محدود باشد اجبار تصور محدودیت مکانى انتزاع مىشود.البته مفهوم مکان براى این موجود ممکن است طورى دیگر باشد. جسم مادى هر جائى که قرار مىگیرد هر ماده دیگرى که آنجا باشد از آنجا بیرون مىکند.اما ارواح و ملائکه بدون بیرون کردن ماده در جایى مىتوانند قرار گیرند.ولى یک نکته انکارپذیر نیست و آن این است که تمرکز توجه روح یا ملک در آن واحد در مکانى محدود مىشود، لااقل توجه او در آن واحد خارج از مکان واحد ضعیفتر مىشود.مخصوصا در رابطه روح و تفکر انسان.
براى فهم مطلب مىتوان مثالى ذکر کرد:مثال روح و تفکر انسان و مکانیت آن مانند یک حلقه است که با نخ ساخته شده و در داخل آن یک میله آهنى یا چوبى قرار گرفته است و باد آن نخ را این سوو آن سو مىبرد، این نخ نه مکان ثابتى دارد، نه شکل و صورت ثابتى، گاه به شکل دایره است، گاه به شکل مربع و گاه به شکلى که در هندسه اسمى براى آن نداریم و نیز گاه این طرف میله است و گاه آن طرف، اما گر چه شکل و مکان ثابتى ندارد نمىتواند از آن میله خارج شود و تمرکز آن مکان و شکل ثابتى دارد، گرچه ممکن است آن شکل را مانند یک نقطه تصور کنیم.البته این مثال یک مثال ناقص مىباشد.
و اما در مورد ترکیب ارواح و ملائکه، لااقل در خصوص ترکیب روح انسانى مىتوان گفت:گر چه ترکیبش مانند ترکیب مادى نیست، اما ذکر همین نکته کافى است که صفات روح انسان بر خلاف صفات براى تعالى، غیر از ذات او است و به تدریج به آن اضافه مىشود و مىتواند داراى بعضى از آن اوصاف و فاقد بعضى از آنها باشد.
یا به عبارت دیگر مىتوان گفت صفات و ذات آن یکى است، اما آن مراحل و مراتب مختلفى طى مىکند و به سوى تکامل پیش مىرود و به تدریج قویتر مىشود، در حالى که در سیر تکامل در بعضى از ابعاد آن قویتر مى شود و در بعضى از آنها ضعیفتر مىماند.اما در هر دو صورت ترکیب قابل تصور است و آن تصورى است که به هیچ وضع نمىتوان از تصدیق آن امتناع ورزید.
البته بعضى از علماى اسلام معتقد به مادى بودن روح نیز هستند، حتى بعضى از آنان در مورد مایع یا گازى بودن آن یا مادهاى بین این دو، سخن گفتهاند.اما بنابر تعریف ماده، آنطور که رواج یافته و توسط همگان پذیرفته شده است، مردود بودن این نظرات کاملا روشن مىباشد].
تعریف ماده
ماده چیزى است که توسط یکى از حواس پنجگانه قابل درک باشد و داراى حجم است و مکان را اشغال مىکند، هر جا قرار مىگیرد جائى براى ماده دیگرى نمىماند، وقتى جائى را اشغال کند مادهاى را که قبلا آنجا بود بیرون مىکند، وقتى حرکت مىکند ماده سر راه خود را کنار مىزند یا مسیر خود را عوض مىکند یا از حرکت مىایستد. ماده مىتواند تجزیه شود و وقتى یک یا چندى از عوامل اساسى ماده جدا مىشود، ماده صورت قبلى خود را از دست مىدهد، همچنین به علت افزایش یا کاهش سرما و گرما ماده منقبض و منبسط مىشود و حالت خود را از بین جامد و مایه و گاز تغییر مىدهد.
این تعریف ماده مورد قبول همگان قرار گرفته است.اما دانشمندان مادى گراى علوم تجربى غرب به این تعریف نکته دیگرى نیز اضافه کردهاند که ماده تجزیه مىشود و تغییر صورت مىدهد، اما از بین نمىرود و همچنین از نو نیز بوجود نمىآید، بلکه مقدارش در سراسر هستى ثابت است.روشن است که این یک فرضیه بیش نیست. چون آنان معتقد به صانع جهان نیستند، بالاجبار معتقد به قدمت ماده شدهاند و روشن است که چیزى که قدیم باشد، نمىتواند از بین برود یا از نو بوجود بیاید.
از آنجا که تمام ماده در جهان هستى تحت سیطره آزمایش علوم تجربى نمىباشد، این ادعا قابل اثبات نیست.لذا مىتوان گفت که این یک ادعاى کورکورانه بیش نیست.البته آنان از آزمایشهاى علوم تجربى به این نتیجه رسیدهاند.
و نیز بین یکى از استدلالهاى علماى الهیت و سالکان عرفان با این نظر شباهتى وجود دارد.آنها گفتهاند اگر از این جهان هستى ذرهاى برداشته شود، تمام سطح آن به هم بریزد، از اینجا مىتوان گفت:مادههایى که تحت سیطره آزمایش و یا تجربه ما وجود دارد براى مدت زمان معینى آفریده شده است، لذا در حال حاضر آنها از بین نمىرود و مقدار دیگرى از همان ماده با مقدار موجود از نو اضافه نمىشود.اضافه نمودن این نکته مورد بحث با شرط و معناى مذکور در تعریف ماده اشکالى وجود ندارد.
به هر حال غرض این مقاله از مطرح کردن این مسأله رسیدن به راه حلى قطعى در این بحث نبوده، بلکه غرض این است که در عالم محسوس نیز پدیدههایى هستند که طبق تعریف ماده که توسط همگان مورد قبول قرار گرفتهاند نمىتوان بعنوان مادى تلقى کرد، حتى بوجود آمدن و از بین رفتن آنها را ما درک مىکنیم اما علوم تجربى این پدیدهها را در علم فیزیک(علمى که با ماده سر و کار دارد)بررسى کرده است.
براى مادى بودن پدیدهاى، شرط این است که خود آن پدیده توسط یکى از حواس پنجگانه قابل درک باشد، نه اثرات آن پدیده، لذا اگر شىءاى باشد که خودش توسط یکى از حواس پنجگانه قابل درک نباشد، اما اثراتش قابل درک باشد، نمىتوان آن را ماده تلقى کرد.
نور و برق و منطقه جاذبه آهنربا، مثالهاى روشنتر این پدیدهها مىباشند، گرچه دانمشندان علوم تجربى اینها را در علم فیزیک(علم ماده) بررسى کردهاند.این پدیدهها توسط هیچکدام از حواس پنجگانه قابل درک نیست و مکان را اشغال نمىکند(به این معنا که در جایى که قرار مىگیرد شىءاى را که از قبل آنجا بود بیرون نمىکند، اگر نه معلوم است که داراى بعدهاى زمانى و مکانى مىباشد)، بلکه فقط اثرات آنها توسط حس قابل درک است.
از نظر علوم تجربى، ماده از بین نمىرود و از نو بوجود نمىآید، بلکه فقط مىتواند تجزیه شود، و منقبض و منبسط گردد، یعنى تغییر صورت یا حالت بدهد.مثلا:یخ به علت کاهش برودت تبدیل به آب مىشود و ذرات آن به هم نزدیکتر مىگردند، لذا حجمش کمتر مىشود و وقتى حرارت بیشتر از صد درجه ببیند آب تبدیل به بخار مىشود و فاصله بین ذرات آن بیشتر مىگردد و لذا حجم بیشترى پیدا مىکند و چون از ظرف آب به فضا منتقل مىشود ما دیگر آب را نمىبینیم.
اما در مورد نور، جریان موج الکتریسیته، برق، میدان مغناطیسه و حرارت، این قانون حاکم نیست. از طرف دیگر وقتى یکى از اجزاء ماده خارج مىشود، آن ماده تغییر صورت مىدهد، وقتى از آب هیدروژن جدا مىشود دیگر آب نمىماند، بلکه اکسیژن مىماند.اما وقتى به علت درگیرى بین قطرات آب در ابر، رعد و برق بوجود مىآید، آیا خود قطرات آب یا یکى از عوامل آن به رعد(که قدرت است)و برق(که هم نور است و هم قدرت) تبدیل مىشود؟آیا ممکن است اینطور شود؟این ماده وقتى تغییر حالت مىدهد مىتواند یخ یا آب یا بخار شود و وقتى تغییر صورت مىدهد یا به عبارت دیگر تجزیه شود تبدیل به اکسیژن و هیدروژن مىگردد.نور یا قدرت نه جزء عوامل آن است، نه یکى از حالات آن.لذا روشن است که قطرات آب تبدیل به نور و قدرت نشده است و به همین دلیل نور و قدرت نمىتواند مادى باشد.
همچنین بعضى از اجسام در شب تاریک، نورانى هستند، در حالى که چیزى از آ کاسته نمىشود، نه مقدارش کم مىشود و نه یکى از عواملش از دست مىرود.از طرف دیگر، نظم خاص ذرات آهن ربا، میدان مغناطیسه را به وجود مىآورد(که پر از قدرت جاذبه مىباشد)هنگامى که آن نظم به هم مىریزد، آن میدان از بین مىرود و وقتى دوباره منظم مىشود آن میدان نیز برمىگردد.
این نور برق و اجسام نورانى، قدرت رعد، میدان مغناطیسه آهنربا و نیز جریان موجهاى الکتریسته، قابل درک حسى نیست(بلکه فقط اثرات آنها قابل درک است)و گرچه در بعد مکان به وجود مىآید، اما مکان را اشغال نمىکند(ماده دیگرى را از جاهاى مربوطه بیرون نمىکند)، لذا نمىتوان این پدیدهها را مادى تلقى کرد.
حال وقتى در عالم محسوس نیز ما پدیدههایى را درک مىکنیم که خصوصیات ماده را ندارند، مانعى براى باز شدن بابى در وجودى که نه مادى است و نه مجرد، نمىتواند باشد.
مراتب وجود
بعضى از دانشمندان اسلامى در مورد مراتب وجود سخن گفتهاند.اما در این مورد به صورت جامع بحث و بررسى انجام نگرفته است.اگر بطور دقیق بحث و بررسى شود، شکى نیست که مراتب گوناگون عالمهاى غیر مجرد(به این معنا که فقط عالم لاهوت مجرد مىباشد)کشف خواهند شد.
شکلهاى هندسى، ماده ندارند، بلکه فقط اصلا وجود دارند یا فرضیههاى اعتبارى محضاند؟ چیزى که اصلا وجود نداشته باشد چطور مىتواند بر ماده عارض شود؟آیا امکان دارد صورت بدون اینکه بر ماده عارض شود وجود حقیقى داشته باشد؟
چون خارج از ماده و مادیت است و بالاتر از سیطره آزمایش استقرائى مىباشد، بطور قطع نمىتوان محال بودنش را ثابت کرد.اما مىتوانیم بدون ماده نیز آنها را تصور کنیم.اگر وجود نداشته باشد، چطور مىتواند در ذهن انسان خطور کند و در زندگى او مؤثر باشد؟
آنچه که ما در عالم خیال مىسازیم حقیقت دارد یا خیر؟آنچه که ما در عالم خیال به وجود مىآوریم در زندگى ما مؤثر است.آیا مىتواند چیزى که اصلا وجود نداشته باشد در زندگى انسان مؤثر باشد؟شعرى که شاعر مىسراید و اثرى که نقاش مىکشد در واقع توسط آن، مفهومى زیبا و منظرهاى زیبا بوجود مىآورند، نه اینکه یکى فقط حروف سیاه در کنار هم قرار مىدهد و دیگرى فقط رنگهاى مختلف را.بلکه آن حقیقتى که در عالم ملکوت(اگر چه آن ملکوت سفلى باشد) درک مىکنند، بدین وسیله به دیگران منتقل مىنمایند.
حتى کسى که وسایل مادى مىسازد، روشن است که ماده را بوجود نمىآورد.بلکه ماده موجود را تغییر صورت مىدهد و صورتى که در عالم خیال خود دارد ضمن تغییر دادن شکل ماده موجود، آن را با صورت عالم خیال خود تطبیق مىدهد.یعنى سازنده، بر ماده صورت جدیدى مىبخشد.
سئوال این است که آیا آن صورت که در عالم خیال سازنده وجود دارد، حقیقت دارد یا خیر؟ اگر حقیقت نداشته باشد، چطور مىتوان صورت ماده را با آن تطبیق داد؟
مفهومهاى کلى، حقیقت دارد یا خیر؟غیر از زید و سعید و من و شما و غیره چیزى به نام «انسان»وجود دارد یا خیر؟آن سخن دانشمندان که گفتهاند مفهوم کلى«هم وجود دارد هم وجود ندارد»یعنى وجود حقیقى ندارد اما مفهومش وجود دارد، قانع کننده نیست.آیا قبل از خلق آدم(ع)حضرت حق واجب الوجود وى را اراده کرده بود یا خیر؟اگر اراده کرده بود، آن یک وجود حقیقى بود یا خیر؟مگر مىتوان باور کرد که مفهومى را که خداوند اراده کرده بود وجود حقیقى نبود؟عقیده پیروان مختلف، اعم از مسلمین و اهل کتاب، حتى بعضى از مشرکین، بر این است که صانع جهان مسئولیتهاى گوناگون در امور تکوینى بر فرشتگان واگذار کرده است، و یکى از دلایل شرک مشرکین برداشت غلط از همین مسئولیتهاى تکوینى فرشتگان بوده.و مشخصا عقیده عموم مسلمین و اهل کتاب، بر این است که آدم(ع)طبق دستور خداوند توسط فرشته آفریده شده.آیا خداوند جلوى فرشته الگوئى گذاشته بود که طبق آن فرشته مربوطه آدم را آفریده بود؟اگر الگوئى در کار نبوده چطور ممکن است که فرشته آدم را آنطورى که خداوند خواسته بود بسازد؟لذا مسلما باید الگویى در کار بوده باشد، که همان انسان کلى مىباشد.و روشن است که چنین انسان کلى، چیزى نمىتواند باشد جز یک صورت کامل بدون ماده.
در احادیث معتبر، از منابع شیعه و سنى، در مورد حضور قرآن در قبور(البته به معناى عالم برزخ، نه قبور خاکى)و کمک قرآن به مردگانى که در حال زنده بودن با قرآن انس داشتند، و نیز شهادت دادن قرآن در روز رستاخیز، سخنهایى به میان آمده است.البته در بعضى از احادیث نقل شده است که خداوند در روز رستاخیز قرآن را به صورت یک خلق(شاید به مفهوم خلق داراى روح و بدن مادى)در مىآورد.اما در واقع بین این دو دسته احادیث تناقضى وجود ندارد.چون در روز رستاخیز انسان با بدن مادى محشور خواهد شد، مناسب است که آنجا قرآن مجید با صورت و ماده حاضر شود، اما چون در عالم برزخ انسان داراى صورت بدون ماده مىماند، قرآن نیز آنجا تنها با صورت باید حاضر شود.
اما نکته قابل تأمل این است که قرآن در عالم برزخ با انسان سخن مىگوید و مفهومش این است که اینجا قرآن داراى حیات مىباشد، یعنى آن صورت بدون ماده قرآن مانند روح انسان بدون جسم مادى مىباشد.آیا این صورت زنده قرآن مجید، همان قرآنى است که قبل از نزول بر کشف تام محمدى(ص)در لوح محفوظ موجود بود؟عقیده ما همین است.
قرآن مجید علم است و مفهوم است و پیام است و در عالم ملکوت اعلى داراى صورت و حیات است.مفهومش این است که علم و مفهوم و پیام مىتواند داراى صورت و حیات باشد.لذا تفکرات و خیالات انسان نیز مىتواند در عالم ملکوت سفلى داراى صورت و حایت باشند.خداوند آنچه را که در صدور انسان است مىداند و آنچه را که انسان در درون خود مخفى نگه مىدارد(فکر و خیالات)محاسبه خواهد کرد.
در باب معاد عقیده اغلب علماى عقاید این است که انسان هر علمى را که انجا مىدهد، یک صورت ملکوتى مىگیرد که در روز رستاخیز حاضر خواهد شد و انسان اعمال خود را خواهد دید و طبق آن قضاوت خواهد شد.
حال وقتى تفکر انسانى محاسبه خواهد شد، قطعا تفکر انسان نیز باید صورت ملکوتى داشته باشد.اگر قضیه اینطور باشد خیالات انسان نیز باید صورت ملکوتى داشته باشد، گر چه ممکن است از نظر درجات و مراتب وجودى مختلف باشد.(البته در مورد تفکر و خیالات اصل محو و اثبات کاملا صادق است و آنچه که اثبات براى آن صادق باشد حتما باید صورت ملکوتى داشته باشد و آنچه که محو براى آن صادق باشد اول باید صورت ملکوتى بگیرد و سپس محو شود.)
در عالم مادى و محسوس نیز درجات و مراتب مختلف مشهود است.اما نکتهاى که بین همه موجودات مادى مشترک است این است که اینها داراى سه بعد(طول و عرض و ارتفاع)یا به عبارت دیگر داراى حجم مىباشند.سلول بدن حیوانات و گیاهان داراى بعد چهارم نیز هست و آن این است که آنها زنده هستند، رشد مىکنند و توسط تجزیه شدن سلول جدیدى از آنها بوجود مىآید.اما اینها داراى جان مستقل نیستند.ولى خود گیاهان داراى بعد پنجم مىباشند و آن این است که بعنوان زنده بودن موجودیت مستقلى دارند.حیوانات داراى بعد ششم نیز هستند و آن جان محرک است.اما همه حیوانات داراى بعد هفتم یعنى روح با شعور نیستند و بعضیها روح با شعور دارند. آنهائى که داراى روح باشعورند روحشان یکسان نیست، بلکه از نظر تکامل در مراحل و مراتب گوناگون قرار دارند و بین آنها تنها انسان داراى بعد هشتم یعنى عقل و قوه خیالیه است، یا به عبارت دیگر خلاقیت دارد.
خود روح انسان نیز داراى مراتب و مراحل مختلف است و نیز برخلاف حیوانات دیگر بعضى از اوصاف روح انسان به صورت استعداد و به مراتب کم و زیاد در آن نهفته مىمانند و به کمک عوامل گوناگون درونى و خارجى تدریجا رشد مىکنند و این رشد نیز مراتب گوناگون دارد.
اینجا لازم است که در مورد روح انسانى نکاتى چند تذکر داده شود:از نظر مراتب وجودى، روح انسان(در بین موجودات ممکن)در بالاترین مقام قرار دارد، زیرا تنها روح انسان داراى استعداد خلاقیت و اراده مستقل در بالاترین حد امکان آن، مىباشد.اما این روح انسان مرکب و محدود و ناقص است و به سوى تکامل راه مىپیماید.و این خصوصیات نشان مىدهند که روح مجرد نیست، گرچه مادى هم نیست.از طرف دیگر روح انسان داراى صورت نیز هست.
پیش از ثابت کردیم که قبل از آفرینش آدم(ع)انسان کلى وجود داشت.اما هم اکنون متذکر مىشویم که بعد از آفریدن انسان کلى(چه قبل از آفریدن آدم باشد چه بعد از آن)ارواح انسانهاى جزئى نیز آفریده شده بودند.دلیل این مدعا این است که خداوند از ایشان(بطور دسته جمعى)سئوالى فرموده بود و آنان نیز جواب داده بودند.
اما سئوالى که باید جواب داده شود این است که آیا روح داراى صورت است یا خیر؟اگر روح صورت نداشته باشد همه ارواح یکسان خواهند شد، بلکه یکى خواهند شد.این عقیده کاملا صحیح به نظر مىرسد که هر روحى داراى جسم متناسب خود مىشود.
شاهد بر صحت این اعتقاد، عقیده عموم مسلمین اعم از شیعه و سنى است که انسان در روز رستاخیز با جسم متناسب عمل خود محشور خواهد شد و به همین دلیل بعضیها به صورت سگ یا خوک یا مار و غیره محشور خواهند شد.
علت آن را مىتوان اینطور تفسیر کرد که چون در رشد ابعاد مختلف روح انسانى تفکرات و اعمال شخص نقش مهمى دارد، لذا طبق اعمال و تفکرات، ارواح بعضى از انسانها به ارواح حیوانات پست تنزیل مىکنند و بنابراین در روز رستاخیز ارواح با جسمهاى متناسب خود محشور خواهند شد.این تنزیل مرتبه ارواح بدون تصور صورت و تغییر آن قابل تصور نیست، اگر در این مرحله روح بتواند داراى صورت باشد، در مرحله قبل از ورود به جسم مادى نیز مىتواند داراى صورت باشد.
از طرف دیگر ارواحى که به سئوال خداوند جواب داده بودند باید از همدیگر متمایز باشند، والا همه ارواح نه تنها یکسان بلکه یکى مىشوند و این تمایز، زمانى قابل تصور است که ارواح داراى صورت باشند.
از طرف دیگر در باب معاد عقیده عموم مسلمین اعم از شیعه و سنى این است که بعد از مرگ، روح انسان در قالب یک جسم لطیف که صورتش عین صورت جسم مادى قبل از مرگ مىباشد، مىماند و در روز رستاخیز با جسم مادى محشور خواهد شد.
بعضى از علماى عقاید گفتهاند:اصلا محال است که روح انسان بدون جسم بماند، لذا بعد از مرگ در قالب یک جسم لطیف مىماند، و آن را جسم مثالى نامیدند.
اما سئوال این است که اگر روح غیر از جسم مادى باشد(که هست)چرا نتواند بدون جسم بماند؟اصلا چه دلیلى وجود دارد که ثابت کند آَّ جسم لطیف غیر از روح است و قالبى است براى روح، و خود روح نیست؟
اینکه روح انسانى بعد از مرگ جسم مادى در قبر یا علم برزخ داراى صورتى عین صورت قبل از مرگ یا به عبارت دیگر جسم لطیف است، از طرف همه مسلمین پذیرفته شده و مىتوان گفت که جزء مسلمات عقاید اسلامى است.
اما چون اغلب علماى عقاید اسلامى روح را به عنوان مجرد(به معنى رایج)و عارى از نه تنها ماده بلکه صورت فرض کردهاند، و نیز فرض کردهاند که روح انسان اگر هم بىنهایت نباشد محدوده وجودى آن وسیعتر از آن است که قابل تصور باشد، لذا براى آنان باور کردن آن دشوار بود که این چنین وجود وسیع مىتواند داراى صورت (محدود)باشد در نتیجه متمسک به توضیح شدهاند که آن صورتى که در عالم برزخ مىماند، غیر از خود روح است و قالب و جسم لطیفى است براى روح.
اما آنان فراموش کردهاند که اگر محدوده روح انسان به اندازه جسم او باشد مانعى بر سیطره وسیع آن نمىتواند باشد.حتى سیطره حس انسان نیز خارج از بدنش توسعه پیدا کرده است.چشم انسانى محدوده خیلى وسیعى تحت سیطره خود دارد.شنوائى انسان نیز محدوده بزرگى(گرچه نسبت به بینائى محدودتر)دارا مىباشد.قدرت استشمام نیز خارج از بدن تحت سیطره خود دارد.
از آن فراتر این است که وقتى روح انسان در جسم مادى خود محبوس است مىتواند در دایره فعالیت تفکر و خیال و تعقل خود عالمهاى زیادى از مادى و غیر مادى را دربرگیرد.چه مانعى دارد که خود روح داراى صورت محدود به اندازه جسم خود باشد و بعد از مرگ از قدرت آن چیزى کاسته نشود، بلکه بعد از جدا شدن از جسم مادى به علت داشتن صورت لطیف یا به عبارت دیگر به علت موجودیت لطیف دایره سیطره آن وسیعتر شود و با چشم به هم زدن هر جاى آن محدوده که بخواهد به جاى ارسال توجه(که قبل از مرگ مىکرد)، خودش حاضر باشد؟(البته از دست رفتن آزادى بعضى از ارواح به علت عمل بدشان و محبوس ماندن آنان توسط فرشتگان خللى در این نظریه نمىتواند ایجاد کند).
حتى تجربه نیز این نظریه را تأیید مىکند. آنهائى که یکى از اعضاى بدن، مثلا دست یا پا را از دست مىدهند، احساس مىکنند که هنوز داراى آن عضو بدن مىباشند، اما نمىتوانند آن را تکان بدهند.
و آمدن ارواح نزدیکان و بستگان مرده پیش شخصى که در حال مرگ است، نه تنها عقیده عموم است بلکه بعضیها قبل از مرگ در مورد این ارواح سخن مىگویند.سخنان چنین افراد را نمىتوان به عنوان هذیانگویى تلقى کرد، چون آنان زندگان حاضر در محیط خود را درست تشخیص مىدهند، به ایشان واقعبینانه و عاقلانه نصیحت مىکنند و از سخنانشان معلوم مىشود که گذشته را فراموش نکردهاند، اما همزمان حضور چیزى را که زندگان آن را درک نمىکنند ادعا مىکنند.این افراد همزمان با ارواح و با زندگان سخن مىگویند، در حالى که سخن ارواح را مىشنوند اما زندگان نمىتوانند بشنوند.
این افراد با ذکر اسم ارواح(یعنى اسمى که در حال زنده بودن داشتهاند)خبر مىدهند که آنان هم اکنون در کنار او یا اطراف او هستند و مىگویند که آنان آمدهاند تا او را همراه خود ببرند و تسلى مىدهند یا نترسد، و از این اوضاع بطور قطع یقین پیدا مىکند که مرگ او فرا رسیده است.(بعضیها ملک الموت را نیز مىبینند و از این موضوع به زندگان خبر مىدهند).
اما سئوال این است که این افراد، ارواح را چطور تک تک مىشناسند؟چون ارواح با صورتى که موقع مرگ جسم خود داشتند عین آن هستند لذا اشخاص در حال مرگ بدون مشکلى مىتوانند آنها را بشناسند.البته ممکن است کسانى بگویند که این ارواح در قالب لطیف حاضر مىشوند که دلیلى بر صحت این ادعا که آن مرکب است از روح و قالب لطیف، در دست نیست، از طرف دیگر از بحث گذشته روشن شد که این چنین قالب غیر ضروى مىباشد، لذا مىگوییم که همین صورت لطیف، خود روح مىباشد.
نتیجهگیرى بحث
از آنچه گذشت مىتوانیم به این نتیجه برسیم که مجرد، به معنى صحیح آن(یعنى خالى از ماده، صورت، ممکنیت، مخلوقیت، محدودیت زمانى و مکانى، ترکیب عواملى یا مراتبى، نیازمندى، ضعف و غیره)، تنها ذات واجب الوجود است.یعنى مجرد مساوى است با واجب الوجو.د.لذا تقسیمات اولیه وجود باید بدین گونه باشد:وجود به اعتبارى یا واجب الوجود است، یا ممکن الوجود، و به اعتبار دیگر:یا مجرد است، یا غیر مجرد، و مجرد تنها واجب الوجود است و تمام ممکن الوجود غیر مجرد هستند.
در تقسیمات ثانوى باید بگوییم: واجب الوجود چون مجرد است بالاتر از آن است که تقسیم درباره او قابل تصور باشد، لذا تقسیمات ثانویه، تقسیمات مختص ممکن الوجود، که غیر مجرد است مىباشد، سپس مىگوییم ممکن الوجود، به عبارت دیگر غیر مجرد یا مادى است یا غیر مادى.
وجودهاى یک بعدى و دو بعدى(یعنى هندسى)و بعدهاى چهارم به بعد بر موجودات زنده ملک(بر بعد سوم که ماده داراى حجم مىباشد) عارض مىشوند، موجودات ملکوت سفلى و اعلى، اعم از ارواح و ملائکه و لوح محفوظ و لوح محو و اثبات، صورت اولیه پیام الهى، مفهومات کلى و نیز پدیدههایى که اثرات آنان قابل درک هستند، مانند میدان مغناطیسه، موجهاى الکتریسیته، حرارت، آتش، نور، قدرت و نژاد جن جزء موجودات غیر مادى هستند.
ما مىتوانیم موجودات غیر مادى را موجودات لطیف بنامیم(نه موجودات داراى ماده لطیف، چون ما نمىخواهیم در این خصوص از کلمه«ماده» استفاده کنیم، همانطور که نمىخواهیم از کلمه «مجرد»استفاده کنیم)اما با توجه به محدوده وسیع و مراتب گوناگون موجودات غیر مادى، بهتر است که این بخش را به عنوان یک بخش کلى تلقى کنیم و مجددا به تقسیم آن بپردازیم.در این صورت مىتوانیم موجودات غیر مادى را به لطیف، لطیفتر و لطیفترین یا به روش دیگرى تقسیم کنیم.که این موضوع را بر دانشمندان موکول مىکنیم.
خدایا تو بالاتر از آن هستى که کسى را راهى باشد تا راز وجودت را کشف بنماید، لذا دروازه عالمین را که تو رب آن هستى، براى ما بگشا تا بفهمیم تو رب چه عواملى هستى.