تشریح مبانی نظریه های علمی و تحقیقی
آرشیو
چکیده
متن
در مقال گذشته-مندرج در شماره 36-گزارشى موجز از عناصر و مختصات شناخت، بطور عام و شناخت اجتهادى بطور خاص ارائه شد.از خلال آن مقال، خاصیت اصلى فرضیهها و مسلکهاى علمى و بحثى تا اندازهاى شناسایى گردید.بر پایه تبیین بخشهاى بنیادى این خاصیت مىتوان در هر علمى و از آن جمله در دو علم اصول و فقه، طرحهایى منسجم و منظور و متطابق با واقع را پرداخت، و آنها را در معرض آزمونهاى عقلى محض یا عقلى تجربى و یا اجتهادى خاص قرار داد. این خاصیت اصلى که بیانگر ماهیت حقیقى هر فرضیه علمى و تحقیقى به نظر قاصر اینجانب است، از چند بخش به شرح ذیل فراهم مىشود:
1-خصلت کاشفیت و تطابق با واقع
فرضیهها و احتمالها با توجه به خصلت کاشفیت، پدیدههایى گزاف نیستند و از جنبه وجود یا محتوا منطقا ارتباطى با انگیزهها ندارند گر چه انگیزهها وجودا خود را بر جریان فرضیهاى تحمیل مىکنند.بر این پایه هر احتمال و هر گمانه یا حدس و هر فرضیه یا نظریه عبارت است از پدیدهاى علمى و اکتشافى که به تناسب ماهیت و درجه وجودى خود به واقعیتى در وراء منطقه ذهن و اندیشه نظر دارد، البته مقدار اکتشاف پدیدههاى ذهنى از حقایق به یک مجموعه از عناصر اطلاعاتى و تجریدات فرضیهاى و نقدهاى تعقلى یا تجربى و فرآیندهاى استنباطى و انگیزهاى، وابسته است. به این معنى که درجه اکتشاف ادراکات ما تابعى از مجموعه امور یاد شده مىباشد.
2-خصلت امکان خطاپذیرى
که عبارت است از امکان عدم مطابقت با واقع، بر اساس خصلت یاد شده، فرضیهها همیشه در معرض تخطى از نفسالامر مىباشند، از اینرو همواره این امکان هست که بوسیله ملحوظات عقلى یا نقلى یا بوسیله مشهودات استقرائى و یا بوسیله فرضیات مشاهدهاى یا مشاهدات فرضیهاى مورد تخطئه و تکذیب قرار گیرند.
3-خصلت صدق و کذب مطلق
به این معنى که هر قضیه فقط و فقط دو احتمال مطلق دارد:یکى احتمال صدق و دیگرى احتمال کذب.
صدق و کذب، نه قابل اجتماعند، و نه قابل ارتفاع و این خاصیت اصلى تناقض است، از اینرو هر قضیه یا فقط صادق است و یا فقط کاذب و به زبان منطقى هر قضیه به نحو انفصال حقیقى یا صدق مطلق دارد و یا کذب مطلق.
4-خصلت نفى نسبیگرى
این خصلت، محصولى از خصلتهاى اول و دوم و سوم است.زیرا اگر ماهیت شناخت فرضیهاى، ماهیتى اکاتشافى است و تنها در رابطه با واقع مىتواند طرح شود و فقط دو احتمال صدق و کذب مطلق دارد پس فرضیهها منطقا ماهیت مطلق و غیر نسبى دارند و به لحاظ صدق و کذب یا تطابق و عدم تطابق با واقع یا صادقند و یا کاذب.گر چه دستگاه ذهنى ما نتواند بطور دقیق و مشخص و یکطرفه یکى از صدق و کذب را معین کند، اینکه ذهن در بسیارى از موارد از عهده تشخیص درستى و نادرستى قضیهاى بر نمىآید ارتباطى به خود قضیه ندارد، بلکه این نوع ناتوانى علمى ذهن است که ذهن را از تشخیص مطلق و نهائى صدق و کذب بسیارى از قضایا محروم مىدارد.
به سخن دیگر کمبود اطلاعات و محدودیت علمى بشر سبب شده است که اندیشه وى از تشخیص نهائى درستى یا نادرستى برخى قضایا عاجز بماند و به همین دلیل است که دانش بشرى در چنین مواردى به احتمال و گمانه و حدص پناه برده و با استفاده از آزمونهاى عقلى و تجربى و اجتهادى و یا با بکارگیرى محاسبه فطرى احتمالات و یا اعمال ریاضیات احتمال درصدد نزدیکتر شدن به واقع برمىآید. پس خاصیت منطقى صدق و کذب قضایا یک خاصیت مطلق است که بر اساس آن با قطع نظر از هر گونه حدص و گمانى هر قضیه بطور منفصله حقیقى فقط یا صادق است یا کاذب و بعبارت دیگر هر قضیه یا مطابق است با واقع و قهرا درست نیست، اینکه در یک قضیه هم احتمال صدق وجود دارد و هم احتمال کذب فقط بدلیل کمبود اطلاعات ذهن است و نوسان اذهان در بین احتمالات مثبت و منفى یک نوسان منطقى نیست بلکه نوسانى محاسباتى و وجودى است.
رابطه دو احتمال صدق و کذب اگر رابطه تعادل نباشد یک رابطه معکوس است، زیرا هر اندازه احتمال صدق فزونتر شود، احتمال کذب کاهش مىیابد، چنانکه هر اندازه احتمال صدق کاهش یابد احتمال کذب روى به افزایش مىنهد.
در مورد احتمال کذب و نسبت معکوس آن با احتمال صدق نیز وضع به همین منوال است.این نسبت معکوس احتمالات صدق و کذب نتیجه منطقى تناقض صدق و کذب مىباشد، حاصل اینکه در زمینه قضایا دو موقعیت وجود دارد.
نخست:موقعیت منطقى و عینى محض و مستقل از هر دیدگاه و هر ناظر، قضایا در این موقعیت فقط یک حالت دارند که یا فقط صدق است و یا فقط کذب.
دوم:موقعیت محاسباتى، قضایا در این موقعیت گر چه موقعیت نخست خود را که منطقى و عینى محض است لزوما حفظ مىکنند اما با این وصف، عرصهاى براى تخاصم و تعارض احتمالات مثبت و منفى مىباشند.از اینرو موقعیت محاسباتى یک موقعیت علمى است که هم جنبه ذهنى دارد و هم جنبه عینى.جنبه عینى آن بلحاظ کاشفیت قضایا از واقع است و جنبه ذهنى آن بلحاظ وجود عناصر و قوانین و مختصات ذهنى است در آنها.
بر اساس این دو موقعیت است که از یک طرف نسبیگرى از عرصه علم و تئوریها حذف شده و از طرف دیگر به تثریبات و محاصبات علمى براى عملیات اکتشافى میدان عمل گسترده داده مىشود.
قضایا در عین انیکه واقعا یا صادقند یا کاذب بواسطه مقایسه محتویات آنها با مطلقهاى مفروض مىتوانند مضمونهایى نزدیکتر بواقع عرضه کنند.
مثلا وقتى گزارهاى خبر مىدهد:بین زمین و خورشید n3 فاصله است با اینکه این گزاره دقیقا فاصله واقعى را نشان نمىدهد ولى تثریبى از آن را که نزدیکتر از n2 است ارائه مىهد.حال اگر گزارهاى دیگر تقریبى نزدیکتر از n3 را نشان داد به همان نسبت به واقع، نزدیکتر مىباشد، چنین تقریباتى به معنى نسبى بودن صدق و کذب نیستند، چون صدق و کذب بر پایه موقعیت منطقى است ولى اینگونه تقریبات بر پایه موقعیت محاسباتى و وجودى انجام مىپذیرند و صرفا بیانگر چندى و چونى انجام مىپذیرند و صرفا بیاگر چندى و چونى احتمالاتى مىباشند و نظر به صدق و کذب، ندارند.
در مقاطع آتى بحث که چند تئورى درباره ملاک مسائل علمى مورد تحقیق قرار مىگیرند به مسأله صدق و کذب قضایا و مسأله تقریبات صدق نیز اشارهاى خواهد شد و شاید نظریه صدق تارسکى و نظریهاى که پوپر در زمینه صدق و کذب دارد مورد شرح و نقد واقع شوند.مقصود از اشاره آتى این است که ثابت شود صدق و کذب منطقا مطلق و به لحاظ احتمالاتى، تقریبى است بىآنکه خصلت تقریبى صدق و کذب به نسبیگرى منجر گردد.
5-خصلت نقدپذیرى
این خصلت، بیانگر ماهیت عمومى همه فرضیههاى علمى است، آزمونپذیرى یا ابطالپذیرى و یا تحقیقپذیرى به نظر نگارنده مبین ماهیت حقیقى تئوریها نیستند.بر این اساس مقصود از واژه علمى در نوشتههایم علمى به معنى مرادف با تجربى نیست گر چه امروزه این واژه به همین معنى بکار مىرود.
براى بکار بردن واژه علمى به معنى مرادف با تجربى دلائلى اقامه شده است ولى چون آن دلائل کافى نیستند گذشته از اینکه به نظر مىاید دلائل کافى برخلاف چنین کاربردى وجود دارد از اینرو بر آن شدم که واژه علمى را همواره به معنى عام آن بکار برم تا مسایل متافیزیکى و ریاضى را نیز دربرگیرد.
محیط کنونى تحقیق از دیرباز تمایلى به قرار دادن این قبیل مسائل بویژه مسائل فلسفى در قلمرو مسائل علمى نداشته بکله کوششى بلیغ و مستمر در کنار گذاردن آنها از منطقه علم به انجام رسانیده است، این کوشش از جنبه تاریخى در غرب تا حد بالائى قرین توفیق شده وجودى مقرون با سلطه بر ضد متافیزیک و روشهاى تعلقى بوجود آورده است که هر گونه تفکر مابعد طبیعى را محکوم به بطلان مىکند.در چنین جو آکنده از سلطه بود که فلسفه در غرب گرفتار محاق شد و بجاى آن گرایشهایى پدید آمدند که سرانجام به نفى تعقل و نفى اخلاق عمومى کشیده شدند، گر چه در برابر آن گرایشها اندیشههایى بپا خاسته و در صدد روشن نگهداشتن چراغ عقلیگرى برآمدند و متافیزیک و اخلاق عمومى را از نابودى همه جانبه صیانت کردند اما با همه کوشش چنین اندیشههایى هنوز متافیزیک غرب در محاق تجربیگرى افراطى و حسیگرى هست.با این وصف هیچگاه روش منطقى و عقیگرى تماما به کنار رانده نشده است، زیرا شناخت در تمامیت خود به چنین روشى نیاز دارد، از اینرو حتى در شدیدترین تبیینهاى حسیگرى رگههاى عقلیگرى و ما بعد طبیعى حضور دارند و قابل اغماض نیستند.اساسا حذف همگى متافیزیک و تمامى عقلیگرى از منطقه علم منطقا غیر ممکن است.از این گذشته چنین حذفى هرچند به طور ارادى انجام شود نه بطور منطقى که ناممکن است، موجب محرومیت از تفکر غیر مشروط و غیر محدود خواهد شد و بنیاد دانش و ارزش بشرى را ویران خواهد کرد.
به سخن دیگر اگر بطور جدى تمامیت فلسفه اولى و روش تعقلى از اندیشه حذف شود، دانشهاى دیگر نیز لزوما حذف مىشوند.
چون همه دانشها چنانکه در تتمه بحثهاى مدخل فلسفه و علوم و نیز در نقد عقل نظرى خواهد آمد از یک ماهیت متافیزیکى برخوردارند تجربیگرى، نسبیگرى، تاریخیگرى و تحصلىگرى فلسفى و پوزیتیویسم منطقى یا دیگر گرایشهاى مخالف عقلیگرى در بنیادشان تناقض آمیزند مگر آنکه هر یک از آنها تئورى اصلى خود را کنار نهند.
البته با این کار گرایشهاى مذکور از میان رفته و تنها چیزى که از آنها مىماند روشهاى آلى و مشروط و محدود تجربى و استقرائىاند که مىتوانند با پذیرفتن اصل نقادى به منطقه علمى گام نهند.
در این نقطه بحث که یکى از نقاط مرحلهاى در مبحث حاضر محسوب مىشود خصلت نقدپذیرى بعنوان تنها معیار علمى بودن مورد بررسى و تشریح قرار مىگیرد ولى چون طرح نقطه مذکور طرحى ضمنى در این مبحث است و نمىتوان آن را همانند یک طرح منفرد و مستقل به بحث گرفت از اینرو تشریح معیار نقدپذیرى به اختصار انجام مىگیرد، در عین اینکه کوشش مىشود با رعایت اختصار هیچ خللى در تبیین مطلب پدید نیاید.
تحقیق و تشریح نقدپذیرى
از دیرینه، همواره این پرسش در اندیشه بشر بوده: که مسأله علمى چیست و معیار آن کدام است؟
چگونه و از چه راه و بر چه پایهاى مىتوان تشخیص داد که مسأله«الف»علمى است و مسأله «ب»، علمى نیست.
با توجه به این پرسش و بر اساس نوع پاسخى که به آن داده مىشد، مرز بین علم و فوق علم از یک طرف و مرز بین علم و افسانه از طرف دیگر مشخص مىگردید.افزون بر این در منطقه همین پرسش، پرسشهاى دیگرى درباره تمایز مسائل علمى از هم به عمل مىآمد و در روند پاسخهاى گوناگون بود که چهرههاى علوم مختلف از یکدیگر متمایز مىشدند.
با توجه به دو نوع پرسش یاد شده در مورد مسائل علمى آشکار مىشود که در زمینه علمشناسى دو مرحله پژوهشى داریم.
نخست:مرحله تشخیص مسأله علمى از غیر علمى.
و دوم:مرحله تشخیص علوم از یکدیگر و تعیین حدود و ثغورى براى آنها در فلسفه مشرقى اسلامى از کندى و فارابى و ابن سینا تا سهروردى و میرداماد و ملاصدرا تا عصر حاضر پیوسته، دو مرحله مذکور در متن بحثهاى منطق و فلسفه مطرح بوده است.
بویژه در مرحله دوم که مربوط به تشخیص علوم از یکدیگر مىباشد تحقیقات گستردهاى در این فلسفه بانجام رسیده، این تحقیقات آنچنان جذاب و منسجم و عمیق بوده که به دیگر رشتههاى علوم اسلامى مانند کلام، علم اصول و فقه و تفسیر نیز سرایت کرده و در مدخل آنها موقعى بسزا یافتهاند.
امروزه نیز همین پرسشها در یک روند دو مرحلهاى مطرح مىباشند و هنوز پاسخهایى کاملتر و دقیقتر را خواستارند.
آنچه اکنون در این نوشته ملحوظ مىباشد مرحله اول است که از ماهیت مسأله علمى و معیار عینى آن سؤال مىکند.
در پاسخ به سؤال یاد شده چند تئورى تا به حال ارائه شده که به گزارش ذیل به آنها اشاره مىشود پس از اتمام این گزارش مىپردازیم به تشریح نظریهاى که بدلیل ملاحظه و نقد تئوریهاى موجود به آن رسیدهام.
گزارش چند تئورى در تشخیص مسائل علمى
1-تئورى کانت
فلسفه کانت یکى از خاستگاههاى اصلى فلسفههاى جدید غربى است بلکه نسبت به گرایشهاى فلسفى پس از وى عمدهترین خاستگاه بشمار مىرود، او بر پایه نقد عقل نظرى محض براى توانائى علمى و معرفتى خرد بشرى مرزهایى را مشخص کرد و چنین نظر داد:که عقل در وراء آن مرزها کاربردى درست ندارد و تنها در منطقه حساسیت و تجربه هست که خرد مىتواند مفاهیم و اصول خود را بکار گرفته و به نتایج ارزشمند علمى دست یابد.
کانت گر چه عقل را به طور پیشین و ماقبل تجربى، مجهز به مجموعهاى از صور و مفاهیم و قواعد کلى مىداند اما کاربرد ماوراء تجربى و آن سورونده را در آنها روا نمىداند، وى از آن جهت که قائل به عناصر عقلى محض و ماقبل تجربى است در شمار متافیزسینها قرار دارد و از آن جهت که کاربرد ماوراء تجربى عناصر عقلى محض را تخطئه مىکند در صف تجربیگران عقلى یا عقلیگران تجربى جاى مىگیرد و با همین ملاحظه است که کانت از جمله مؤسسان فلسفه علوم قلمداد مىشود، تئورى کانت در تشخیص مسائل علمى را مىتوان بدینگونه تلخیص نمود:
از دیدگاه کانت، مسأله علمى با دو مشخصه، قابل شناسایى است.
نخست:مشخصه عقلیگرى
این مشخصه عبارت است از مقولات فاهمه و اصول عقلى و قواعد پیشین حساسیت.این مشخصه در هر مسأله مورد بحث باید مورد پیگیرى و فحص قرار گیرد، مسألهاى که فاقد عناصر عقلى مذکور باشد بعنوان یک مسأله اصلا قابل طرح نیست، زیرا با فقدان این عناصر در یک قضیه باید آن قضیه را بیرون از محدوده علم بحساب آورد. بعنوان مثال قانون علیت را در نظر مىگیریم، این قانون از اصول عقلى ماقبل تجربى است که باید در هر رویداد تجربى بعنوان مبناى تفسیر رویداد بحساب آورده شود و بر اساس آن رویدادهاى طبیعت را تشریح کرد.به نظر کانت نادیده گرفتن این قانون به معنى نفى قانون علمى است، هیچ قانون علمى بدون اصول ماقبل تجربى که از آن جمله اصل علیت است امکانپذیر نمىباشد.
دوم:مشخصه حسیگرى
مقصود کانت از مشخصه مذکور این است که یک گزاره فقط هنگامى به عنوان یک مسأله علمى پذیرفته مىشود که علاوه بر مشخصه عقلى از مشخصه حسى نیز برخوردار باشد، به این معنى کهمحتواى آن گزاره از طریق نگرش ذاتى و دستگاه حواس به عقل داده شود تا عقل، محتواى داده شده را در پوشش صورت و قاعده عقلى درآورد.
البته لازم نیست که محتواى گزارهها فقط به طور بالفعل داده شود بلکه کافى است که محتواى گزارهها هر چند بطور بالقوه قابل احساس باشد، حال چه قابلیت احساس به معنى نگرشهاى ذاتى زمانى و مکانى باشد و چه به معنى دیدن و شنیدن و دیگر احساسها که ماده هر گزارده تجربى را به ذهن انتقال مىدهند.
حاصل اینکه معیار مسأله علمى به نظر کانت عبارت است از یک مجموعه عقلى و حسى که بر پایه آن گزارههاى علمى بوجود مىآید.
هر گزاره ممکن و علمى از یک طرف به فاهمه و عقل محض وابستگى دارد و از طرف دیگر به نگرش ذاتى پیشین و محتواى حسى ممکن.
فلسفه کانت در آغاز از طریق تکانهاى که پژوهشهاى هیوم در اندیشه کانت، پدید آورد و او را از خواب جزم بیدار ساخت آشکار شد، اما در ادامه حرکت، راهش را از راه هیوم جدا کرد.
هیوم ملاک مسأله علمى را در عادات حسى، جستجو مىکرد.به نظر هیوم مسأله علمى آن مسألهاى است که نظر به واقع حسى دارد و تنها بواسطه تأثرات و انطباعات احساسى و ترکیب و تألیف، تقدیم و تأخیر، تعمیم و جرح و تعدیل، قابلیت تفسیر مىیابد.
کانت با تفکیک بین ماده و صورت شناخت، تشکیکات هیوم را بوسیله:سلطه و قدرت عقل محض از سوئى و ارزش حسیات ممکن از سوى دیگر از صحنه خارج ساخت و ملاکى جدید براى شناسائى مسائل علمى و تفکیک آنها از مسائل متافیزیک ارائه کرد و علاوه بر این با پرداختن به مباحث عقل عملى ملاکى نو در فلسفه غرب براى جداسازى مسائل دانش بطور عام از مسائل ارزش، عرضه نمود که منشأ بحثها و نقدهاى فراوان و عمیقى در ادوار فلسفه و اخلاق و مطلق معرفتشناسى شد.
کانت در حذف متافیزیک مانند اخلاف پوزیتیویست خود راه افراط در پیش نگرفت بلکه تنها به این بسنده کرد که مسائل فلسفى محض را احتمالى و غیرقابل قطعیت برهانى اعلام داشت، اما پذیرفت که جدا مسائل ما بعد طبیعى داریم و اندیشه بشر لزوما متافیزیک را مدنظر قرار مىدهد، هر چند که هرگز به آن دسترسى نیابد. بنظر کانت، متافیزیک، مهمل و بىمضمون نیست فقط ما برخوردار از تجهیزات کافى براى اطلاع بر آن نیستیم.وى ببا اینکه فکر مىکرد واقعا دلائل ما بعد طبیعى و موجودیت نفسالامرى را مورد تردید همیشگى قرار داده استا به درستى متافیزیک در خلال استدلال خود بر ضد آن اذعان منطقى نموده و بالمآل بىآنکه توجهى به این نتیجه نشان دهد، استدلالهاى ضد متافیزیکى خود را از ارزش، انداخته است.
2-تئورى حسى و استقرائى
این تئورى فقط به دادههاى حواس و تعمیمهاى حسى و استقرائى اعتماد دارد و با توجه به این اعتماد است که مىگوید:گزاره فقط آنگاه یک گزاره علمى است که داراى مضامین حسى از یک طرف و داراى تعمیمات استقرائى از طرف دیگر باشد، گزارههائى که فاقد وصف مذکورند گزارههایى علمى نیستند.مانند گزارههاى مابعد طیعى که در عین معنى داشتن و خبرى بودن داراى مضمون حسى نیستند و از راه تعمیم استقرائى فراهم نشدهاند.بر طبق تئورى حسى و استقرائى، هیچ تمایز بنیادى بین قضایاى تجربى به اصطلاح رائج و بین قضایاى منطقى و ریاضى وجود ندارد، در قضایاى منطقى و ریاضى نیز همان ملاک قضایاى تجربى وجود دارد.
به نظر پیروان فرضیه حسى، حقایق منطق و ریاضیات بمانند قضایاى علوم، تعمیمهائى استقرائىاند که بر موارد بسیار فراوانى مبتنى مىباشند و در این جهت تمایزى از قضایاى علوم ندارند.
اما با این وصف باورمان در مورد حقائق منطق و ریاضیات این است که آنها از ضرورت و حتمیت برخوردارند و خلافشان ممکن نیست.
تئورى حسى، این باور را بدینگونه تفسیر مىکند که گر چه قضایاى منطقى و ریاضى نیز بطور اصولى قابل نقضند و وقوع خلاف آنها امکان دارد، ولى شمار موارد صدق این قضایا به حدى فراوان است و دلائل صحت آنها به قدرى قوى مىباشد که امکان بروز خلاف چنین قضایائى باورنکردنى به نظر مىآید.بر طبق این فرضیه که دانش ما را در حسیات و تعمیمات استقرائى منحصر مىسازد، فرق قضایاى ریاضى و منطقى با فرضیات علوم فقط در اختلاف درجه وثوق و اعتماد است.هر دو دسته از قضایا ناشى از احتمالند، گر چه احتمال صحت امور منطقى و ریاضى به اندازهاى شدید و قوى است که به هیچگونه احتمال خلافى اجازه بروز نمىدهد پس بر طبق اینگونه حسیگرى که کل دانش بشرى را محصول تعمیمهاى استقرائى و مضامین حسى قلمداد مىکند، حتمیت و قطعیت قضایاى ریاضى و منطقى، ناشى از استقرائات مکرر و مروارد صدق بىحد و حضر آنها مىباشد و به هیچ وجه با ماهیت آنها ارتباط ندارد، چون ماهیت آنها از این دیدگاه مانند همه فرضیات علوم ماهیتى احتمالى است که بشدت و ضعف آن با کثرت و قلت موارد صدق، رابطهاى مستقیم دارد.
آلفرد جوانزآیر[در کتاب زبان، حقیقت و منطق در صفحه 85 از ترجمه منوچهر بزرگمهر] جان استوارت میل را طرفدار این حسیگرى استقرائى بشمار آورده است.آیر در این صفحه مىگوید:«طریقه اول، یعنى انکار اینکه حقایق منطق و ریاضیات، ضرورى با یقینى است، نظرى است که جان استوارت میل اختیار کرد.نظر او این بود که این قضایا تعمیمهایى استقرائى است که بر موارد بسیارفراوانى مبتنى هستند، علت اینکه عقدیه داریم این تعمیمها ضرورى هستند این است که تعداد موارد صدق آنها قدر زیاد است و دلائل له آنها چنان قوى و محکم است که امکان بروز خلاف آنها باورنکردنى است، با این حال على الاصول ممکن است که این تعمیمها نقض شوند.»
این بود تبیین از حسیگرى که توام با روشاستقارئى درصدد ارائه ملاک حقیقى علم است، علاوه بر این تبیین، تبیینات دیگرى نیز ارائه شده که مبناى برخى از آنها قضایاى اشارى محض است که بنظر طرفداران تئورى حسى اینگونه قضایا بدون توسل به منطق و ریاضیات و نیز بدون استناد به تعمیمات استقرائى بخودى خود و مستقلا قطعى و غیر قابل تردیدند.
تئورى پوزیتیویسم منطقى در ملاک مسائل علمى
پیش از پیدایش پوزیتیویسم منطقى یک گرایش پوزیتیویستى و اصالت تحققى بوجود آمده بود.شاید فرانسیس بکین فیلوف انگلیسى سده هفدهم میلادى نخستین فردى بود که واژه پوژیتیو را به معنى فلسفى به کار برد، اگوست کنت به موافقت با استاد خود سن سیمون، کاربرد فلسفى این واژه را پذیرفت و فلسفه خود را به آن موسوم کرد.بطور کلى پوزیتیویسم تا پیش از پیدایش پوزیتیویسم منطقى، صبغه فلسفى داشت و تنها به غیرعلمى بودن ما بعد طبیعت بسنده مىکرد، اما پوزیتیویسم منطقى با صبغه منطقى و تحلیلى به نفى یکسره متافیزیک نظر داد و آن را حتى فاقد معنى اعلام داشت.
پوزیتیویسم منطقى
نظرى که پوزیتویسم در مورد ملاک تشخیص علم از غیرعلم دارد از جمله انظار پرآوازه و بحثانگیز ادوار فلسفه بطور عام و فلسفه علم بطور خاص است.
پوزیتیویسم یا اصالت تحقق با اظهار تئورى خود درباره تشخیص مسأله علمى برآن شد تا متافیزیک را یکسره و براى همیشه از اندیشه کنار گذارد، اما این مکتب با همه اتفاق و اتحاد جهتى که در نفى متافیزیک تاکنون ابراز داشته هنوز موفق به ارائه فرضیهاى مورد توافق در تشخیص علم از غیرعلم نشده است.تا این زمان فرضیههاى چندى براى این مقصود عرضه شده که هیچکدام بطور کافى نتوانسته مقصود مکتب تحققى را فراهم سازد.این فرضیهها گر چه از خصوصیات متخالفى برخوردارند که مانع از تلخیص آنها در یک فرضیه جامع هستند، اما مىتوان با صرفنظر کردن از فرضیهاى کامل و جامع به فرضیهاى مشترک و غیر جامع و ناتمام در ارائه وجهه مشترک انظار پوزیتیویستى اکتفاء نمود.
اکنون به شرح ذیل، فرضیه مشترک پوزیتیویستى ارائه مىشود.
فرضیه مشترک پوزیتیویسم، در تشخیص مسائل علمى
پوزیتیویسم یا اصالت تحقق، مسلکى فلسفى است که تنها قضایاى قابل تحقیق تجربى را بعنوان قضایاى دانش بشرى قبول دارد.
این گرایش فلسفى که در صدد حذف علم ما بعد طبیعى مىباشد مدیون تلاشهاى چندى از فلاسفه پس از رنسانس است دیوید هیوم، کانت، ویتگنشتاین و راسل از این جملهاند.این مسلک بطور رسمى در اوائل دهه 1920 از طرف جمعى مشهور به اعضاى حلقه وین بنیاد نهاده شد.
رودلف کارناپ، هربرت ناگل، فیلیپ فرانک، کورت گودل، ویکتورگرافت، اوتونویرات، مورتیس شلیک و فرید ریش وایسمان از اعضاى این حلقه بشمار مىروند.
قبل از پرداختن به تبیین دیدگاه پوزیتیویسم در مورد تشخیص مسائل علمى باید به ایضاحى درباره اقسام قضایا اشاره داشته باشیم.
الف:اقسام قضایا:دیوید هیوم که فلسفه او کانت را از خواب جزم بیدار کرد، قضایاى واقعى را به دو گروه تقسیم مىکند، نخست:قضایائى که بیانگر نسبت تصوراتند، مانند گزارههاى منطق و ریاضیات محض.
و دوم:آنها که بیانگر امور واقعند، این گروه فقط به منطقه تجربه اختصاص دارند زیرا هیوم قائل به مابعد طبیعت نیست و قضایاى مابعد طبیعى را قبول ندارد.
ب-پس از هیوم که براى فلسفه غربى و بویژه براى منطق استقرائى راهى تازه گشود ایمانوئل کانت با تجدیدنظر در کلیت گرایش جزمى به نقادى عقل پرداخت.کانت، قضایا را بر پایه این تجدیدنظر به سه گروه تقسیم کرد.
اول:قضایاى تحلیلى که از دیدگاه او هیچ معلوم تازهاى افاده نمىکنند و به منزله معلومات متکررند.
دوم:قضایاى ترکیبى تجربى که به مابعد تجربى نیز در مقابل ما قبل تجربى نامیده مىشوند.این گروه به منطقه دانشهاى طبیعى تعلق دارند و خاصیت اصلى آنها این است که معلوم جدیدى از سنخ تجربیات را افاده مىکنند و به همین دلیل موسومند به ترکیبى تجربى.
سوم:قضایاى ترکیبى پیشین یا ماقبل تجربى که ماهیت آنها مستقل از تجربه است، به این معنى که ملاک تقریر و تحقیق آنها به انواع تجربه بستگى ندارد بلکه صرفا متعلق است به ادراکات محض عقل نظرى.
کانت با افزودن این گروه از قضایا یکسره فلسفه هیوم را دگرگون ساخت و خط مشى متافیزیک تجربى را بعنوان تنها روش علم حقیقى ارائه نمود.
اینگونه از قضایا مانند ترکیبات تجربى، ملعومات جدیدى افاده مىکنند با این فرق که معلومات جدید در ترکیبات تجربى از سنخ امور تجربىاند اما معلوماتى که از ترکیبات ماقبل تجربى حاصل مىشوند از سنخ امور متافیزیکى و غیر تجربىاند.این سه گروه قضایا در فلسفه اسلامى اعم نیز به گونهاى دیگر به شرح کنونى مطرح مىباشند.
گروه نخست:که قضایا تحلیلى هستند برابرند با حملهاى اولى در اصطلاح فلاسفه اسلامى.مانند الف، الف است.انسان، انسان است و انسان، حیوان ناطق است.گر چه تفسیرى که در فلسفه اسلامى اعم از حملهاى اولى به انجام رسیده با تفسیر فلسفه غربى از گزارههاى تحلیلى، اندکى تفاوت دارد، خصوصا اگر تفسیر پوزیتیویستى را در مورد گزارههاى تحلیلى منظور داریم این تفاوت، بیشتر و نمایانتر مىباشد.
با این وصف هم فلسفه غربى و هم فلسفه اسلامى اعم اتفاقنظر دارند که گزارههاى تحلیلى از قبیل معلومات متکررند و چیزى به معلومات ما نمىافزایند و درباره مضمونهاى واقعى و بیرون از ذهن، سخنى نمىگویند.
اما به نظر نگارنده این دیدگاه که قضایاى تحلیلى را از قبیل معلومات متکرر به شمار مىآورد مورد اشکال است.
این اشکال از نظرى که درباره فاهمه و تصدیقات فاهمه دارم ناشى مىشود.بر طبق این نظر هیچ خاصیت تحلیلى محض نمىتواند وجود داشته باشد بلکه در هر مورد از موارد تحلیلى و حمل اولى همواره یک معلوم جدید پدید مىآید که از خلال«است»در فارسى یا"is"در انگلیسى و یا علائم دیگر در سائر لغات، منعکس مىشود، در زبان عربى و مشابه آن بواسطه ساختار گزارهاى یا واژه کان و کائن و مانند آنها این معلوم جدید انعکاس مىیابد، بنابراین به نظر قاصر من، محمول گزاره تحلیلى یا حمل اولى در عین اتحاد مفهومى که با موضوع خود دارد بعنوان تعین مفاد است مغایر با آن موضوع مىباشد.
بر این پایه در قضایاى انتولوژیک و هلیتهاى بسیط، مانند الف هست، انسان هست، نیز همیشه معلوم تازهاى که موجودیت و هستى است القاء مىشود و وجود در آنها فقط یک ربط یا کاپیولا نیست، گر چه حتى در مواردى که وجود فقط به مثابه رابط یا کاپیولا عمل مىکند واقعا معلومى جدید به عنوان هستى به محمول افزوده مىشود و آنگاه محمول با اتصاف به هستى به موضوع خود ارتباط یافته و مألا یک گزاره مانند انسان، نویسنده است، پدید مىآید.
گروه دوم و سوم که قضایاى ترکیبىاند برابرند با حملهاى شایع در فلسفه اسلامى اعم، حملهاى شایع به اصطلاح این فلسفه به دو قسم ذاتى و عرضى، تقسیم شدهاند.
صدر الدین شیرازى مشهور به ملاصدرا که مبتکر استفاده از تقسیم حمل به اولى و شایع است هم در زمینه حملهاى اولى و هم در زمینه حملهاى شایع بهرههاى فراوانى در منطق و فلسفه برده و معضلاتى را در این دو علم حل کرده است که تا روزگار وى چنین حل و فنى و بنیادى در مورد آنها ارائه نشده بود یا حداقل ما از آن اطلاعى نداریم.
در هر قضیه ترکیبى یا حمل شایع یک معلوم نو بعنوان محمول ارائه مىشود که چون مندرج در مفهوم موضوع نیست بوسیله تحلیل نمىتوان آن را از موضوع استخراج کرد، دلیل اثبات چنین محمولى براى موضوع، یا تجربه است یا استدلال عقلى محض و یا استفاده از روش مختصات و علائم که به نظر نگارنده روش سومى است در کنار روش تجربى اعم و روش تعقلى محض گر چه هر سه روش بطور کلى روش تعلقى هستند و براى به نتیجه رسیدن از تنها متد استدلالى ممکن که متد قیاسى است بهره مىگیرند. *
ج:اصالت تحقق، تقسیم سهگانه کانت را با حذف ترکیبهاى پیشین و ماقبل تجربى، رد کرد و تنها دو گونه گزاره را پذیرفت:نخست گزاره تحلیلى و دوم گزاره ترکیبى تجربى.
بر طبق نظر پوزیتیویسم یا اصالت تحقق اساسا هیچ گونه گزاره ترکیبى غیر تجربى امکان ندارد. و آنچه به عنوان قضایاى ترکیبى ماقبل تجربى قلمداد مىشود قضیه گونه است.
اصالت تحقق بر این پایه به مهمل بودن متافیزیک نظر داد و از این رو بر آن شد که علم را (*)در نوشتههائى که در گذشته عرضه داشتم این نکته را توضیح دادم که گر چه گفته مىشود:استقراء در مقابل قیاس قرار دارد و هر کدام روشى جداگانه است اما این گفته، قابل رد است زیرا هیچ شیوه استدلالى و هیچ روش تفکرى وجود ندارد که بدون صورت قیاسى امکانپذیر باشد.از اینرو استقراء در مقابل قیاس نیست استقراء بعنوان یک روش استدلال تجربى در مقابل روش استدلال تعقلى محض یا متافیزیکى قرار دارد چنانکه علاوه بر این دو روش روش سومى نیز بنام روش مختصات و علائم هست.این هر سه روش با اینکه از هم متمایزند براى استدلالهائى که دارند صرفا اط صورتهاى قیاس منطقى استفاده مىکنند زیار تفکر اساسا بدون یکى از صور قیاس منطقى نمىتواند وجود داشته باشد، هر نوع تفکر چه تجربى چه تعقلى محض و چه مختصاتى لزوما صورتهاى قیاسى را بکار مىبرد. یکسره از عناصر متافیزیکى تصفیه کند.کانت با اینکه مابعد طبیعت را بعنوان علم نپذیرفت امانه آن را یکسره انکار کرد و نه فاقد معنى قلمداد نمود، بلکه با اذعان به قلمرو نفس الامر یا جهان مستقل از ادراک جهان فى نفسه و با اعتماد بر مبانى ما بعد طبیعى محض در تأسیس علم طبیعى راه را براى متافیزیک بازگذارد و خود به نوعى دستگاه مابعد طبیعى محدود و مشروط تصدیق نمود.
ویتگنشتاین نیز که آموزههایش مبناى عمده پوزیتیویسم بشمار مىرود گر چه خود وى یک پوزیتیویست محسوب نشود.
در عین تصدیق به عناصر پوزیتیویستى مابعد طبیعت را یکسره نفى نکرد بلکه از طریق عرفان به گونهاى متافیزیک دست یازید.
اما گرایش اصالت تحققى تمامى متافیزیک را مهمل و فاقد مضمون اعلام کرد و علم حقیقى را پدیده تجربى قلمداد نمود و قضایاى منطقى و ریاضى را با اینکه فاقد مضمون واقعى مىداند مهمل و مطلقا تهى از معنى بحساب نیاورد.
این گرایش براى مسجل نمودن خویش ملاک جدیدى براى شناسائى مسائل علمى ارائه داد، بر اساس این ملاک آن قضایائى که فاقد مشخصات ملاک مورد نظرند، قضایاى علمى نیستند و در رده قضیه گونه قرار دارند.
توضیح این ملاک به شرح ذیل است.
ملاک مسأله علمى از دیدگاه مشترک پوزیتیویسم:
تشخیص ملاک مسائل علمى در مکتب اصالت تحقق در سه مرحله به انجام مىرسد.
مرحله اول:در این مرحله، تقسیم قضایا به تحلیلى و ترکیبى پذیرفته شده اما در تفسیر آنها اصلاح و تکمیلى انجام مىگیرد.
بر پایه تفسیرى که اصالت تحققى از قضایا تحلیلى ارائه مىدهد این قضایا یا اینکه مهمل و بى معنى نیستند فاقد مضمون واقعى بوده و خبرى از واقع نمىدهند و صرفا در حکم معلومات متکررند و ضرورت و قطعیت آنها به این دلیل است که بدون تناقض، نمىشود انکارشان کرد.
علاوه بر این دلیل اینکه نمىتوان قضایاى تحلیلى را در تجربه نفى کرد این است که اصلا خبرى درباره جهان مورد تجربه نمىدهند.
قضایاى ترکیبى برخلاف قضایاى تحلیلى از مضمون واقعى برخوردارند و معلوم جدیدى افاده مىکنند، از اینرو اینگونه قضایابه لحاظ ماهیت خویش ضرورى نیستند، اگر ضرورتى در آنها باشد به دلیلى جز ماهیت آنها بستگى دارد.
مرحله دوم:پوزیتیویسم در این مرحله، تقسیم قضایاى ترکیبى را به تجربى و ماقبل تجربى رد کرده و مىگوید هیچ گونه قضیه ترکیبى ماقبل تجربى امکان ندارد و آنچه بعنوان اینگونه قضایا ارائه مىشود قضیه گونه است نه قضیه حقیقى. بر طبق این دیدگاه جائى براى متافیزیک حتى بعنوان مبناى علم طبیعى نمىماند زیرا متافیزیک نه تنها هیچ خبرى در مورد مضامین تجربى نمىدهد بلکه بطور کلى فاقد معنى است، برخلاف منطق و ریاضیات که برخوردار از معنى هستند گر چه در مورد مضامین حسى خبرى نداده و به این جهت فاقد مضمون واقعى مىباشند به سخن دیگر قضایاى منطقى و ریاضى داراى معانى منطقى و تحلیلىاند اما از معانى واقعى که عبارتنداز مضامین حسى بهره ندارند.
مرحله سوم:گرایش تحققى در این مرحله به حذف تمامى مابعد طبیعت مبادرت مىکند پس از آنکه تقسیم قضایاى ترکیبى به تجربى و ماقبل تجربى انکار شد و قضیه حقیقى و داراى مضمون واقعى در قضیه تجربى منحصر گردید، راه براى نتیجهگیرى مرحله سوم همواره مىشود.از اینرو، مکتب اصالت تحققى سراسر علم ما بعدطبیعى را فاقد مضمون واقعى و بىمعنى اعلام مىدارد.
راهى که پوزیتیویسم براى دستیابى به این نتیجه برگزیده به این شرح است که اولا گزاره ترکیبى ماقبل تجربى چون مهمل و فاقد مضمون است قضیه واقعى نیست بلکه قضیه گونه است و اصلا چیزى نمىگوید و گزارشى نمىدهد و ثانیا بدلیل اینکه فاقد مضمون است برخوردار از معیار علمى بودن نیست، چون فقد امورى مىتوانند علمى باشند که بخودى خود مهمل و فاقد معنى نباشند، به این دلیل:همه قضایاى مابعد طبیعى از دیدگاه مکتب مذکور قضایایى فاقد مضمون و قهرا غیرعلمىاند.
و ثالثا تنها گزارههایى مىتوانند داراى ملاک علمىبودن و معنىدارى باشند که به نوعى قابل تحقیق تجربى باشند، از اینرو اگر قضایاى تحلیلى چیزى جز معلومات متکرر یا علائم فاقد مضمونهاى واقعى و یا منفصلات منطقى نیستند و اگر قضایاى ترکیبى ماقبل تجربى از تیره قضایاى حقیقى نیستند و اگر مضمونهاى واقعى فقط از طریق تجربه حسى مىتوانند دریافت شوند، پس تنها، قضایاى ترکیبى تجربى هستند که در قلمرو دانش ما قرار دارند، قضایاى ترکیبى ماقبل تجربى گرچخ به لحاظ دستورى از معنائى خبر مىدهند، اما هیچ مضمون واقعى دربرندارند و قضایاى تحلیلى نیز گر چه مهمل نیستند ولى علم ما را افزایش نمىدهند.بنابراین قضایاى واقعى انحصارا عبارتند از قضایائى که مفاد آنها به گونهاى بوسیله مشاهدات ما قبال تحقیق است، گر چه هیچگاه تحقیق قطعى و نهائى امکان نداشته باشد و از این جهت ملزم باشیم به نوعى تأیید مثبت یا منفى اکتفاء کنیم.
حاصل اینکه از دیدگاه پوزیتیویسم یا اصالت تحقیقپذیرى تجربى ملاک مسأله علمى فقط برخوردارى از معنى واقعى است و در این مکتب معنى واقعى عبارت است از مضمون حسى و مضمون حسى آن مضمونى است که بتوان بوسیله برخى مشاهدات آن را به نحوى تأیید یا رد کرد. اگر قضیهاى نسبت به جمیع مشاهدات و تجارب بى تفاوت بود و منطقا سازگارى داشت، چنین قضیهاى یا معلوم متکرر و تحلیلى است یا شبه قضیه «قضیهگونه»که هیچ مضمون قابل تحقیقى در بر ندارد و قهرا مهمل و بىمعنى است.پس بر طبق نظر پوزیتیویسم:قضیه یا تحلیلى است که در اینصورت معنى دارد و مانند قضایاء مابعد طبیعى فاقد مضمون نیست اما درباره واقع تجربى چیزى نمىگوید و یا ترکیبى است، در این صورت باید بتوان آن را بوسیله واقع تجربى به گونهاى تأیید یا رد کرد، اگر چنین قابلیتى در قضیه ترکیبى نباشد اصلا قضیه نیست، بنابراین اصالت تحصلى مىگوید قضایاى ترکیبى پیشین کانت فقط قضیه گونههایى تهى از مضمونند، گر چه امکان دارد حاوى عواطف و احساسات باشند.
در اینجا براى توضیح بیشتر عبارتى از جونزآیر نقل مىشود، آیر در کتاب زبان حقیقت و منطق در مبحث اولیات صفحه 93 از ترجمه منوچهر بزرگمهر مىگوید:«به نظر من مىتوان محتواى منطقى تمایز کانت بین قضایا، تحلیلى و ترکیبى را حفظ کرد و در عین حال از تشویشى که بیان او را در این باب مخدوش مىسازد احتراز نمود، اگر در تعریف این دو بگوییم:قضیه وقتى تحلیلى است که صحت آن منحصرا منوط به تعریفات علائمى باشد که شامل مىشود.و وقتى ترکیبى است که صحت آن بوسیله امور واقع تجربى تعیین مىگردد».
این گفته آیر تعریف دیگرى است از تحلیلى و ترکیبى که مىتواند قضایاى انفصالى را که در تعریف کانت نمىگنجد دربرگیرد.
اصالت تحقق پس از توضیح قضایا و ارائه ملاک شناسائى علمى بودن آنها ملاکى دیگر براى تشخیص صحت آنها در نظر مىگیرد، چنانکه عبارتى هم که در بالا از آیر نقل شد به آن اشاره دارد.
این ملاک به نظر اصالت تحققیان نه جنبه منطقى دارد و نه جنبه متافیزیکى بلکه صرفا برخوردار از جنبه عملى فرضیهها است، به این معنى که اگر فرضیهاى توانست بگونهاى آینده را پیشبینى کند که با مضامین حسى و مشاهدات ما تأیید شود فرضیهاى صحیح است و اگر انتظار ما را برآورده نکرد و پیشبینى آن بوسیله تجربیات آینده ما که نوعى فرضیاتند تأیید نشد صحیح نیست.البته مقصود مکتب تحققى صحت و مردودیت نهایى نیست زیرا در تعدیلات اخیرى که تحققیان در نظرگاه خویش وارد ساختهاند قابلیت تحقیق قطعى را کنار نهاده و تنها به درجاتى از احتمالات مثبت و منفى اکتفاء کردهاند، چنانکه در معنى مشاهده نیز اصلاحاتى به انجام رساندهاند تا بتوانند گزارههایى را که تن به مشاهدات صریح و بىواسطه نمىدهند در منطقه پوزیتیویسم وارد سازند.
تئورى آزمونپذیرى
این تئورى به نحوى، وجهه مشترک همه گرایشهایى است که مسائل مابعد طبیعى محض را در ردیف مسائل علمى قرار نداده و معیار علمى بودن را آزمونپذیر همگانى یا قابلیت تجربه عمومى مىدانند.همه فیلسوفان علم، معیار تجربهپذیرى را بعنوان مشخصه علوم در برابر متافیزیک قبول دارند.
اما چون آزمونپذیرى یک خصلت مبهم است که از آن تعبیرهاى گوناگونى ارائه شده از اینرو نمىتواند بعنوان یک مشخصه جامع براى علم مورد ملاحظه قرار گیرد.
این مشخصه فقط دانشهاى تجربى را از دانش ما بعد طبیعى تمایز مىدهد، اما در مورد ویژگیهاى اصلى این دانشها و موقعیت منطقى متافیزیک ساکت است و سخنى براى گفتن ندارد.
به این دلیل از طرح تئورى آزمونپذیرى بعنوان یک تئورى تعیین ملاک براى علم، صرف نظر مىشود.
تئورى ابطالپذیرى
مبتکر این فرضیه-کارل پوپر-از فلاسفه علم در عصر حاضر است وى پس از بررسى و نقد دیدگاههاى دیگر در تعیین ملاک علم به این نتیجه رسید که آن دیدگاهها براى تشخیص چنین معیارى از توانائى کافى برخوردار نیستند.
پوپر، نقاط ضعف فراوانى در تئوریهاى حسیگرانه و استقرائى گرانه یافت.همچنین در دیدگاههاى پوزیتیویستى که کاستىها و اشکالهائى برخورد.
در مورد فریضه کانت در تعیین ملاک علم نیز گر چه اشکالهائى ایراد کرد اما یکسره راه خود را از فلسفه؟؟؟؟؟نساخت بلکه عناصرى از آن را در دیدگاه فلسفى و علمى خویش پیوسته محفوظ داشت.
پوپر سرانجام پس از نقضها و ابرامهائى به خاصیت ابطالپذیرى تجربى فرضیات علمى دست یافت، وى از یک جهت دید هیچ مشاهدهاى تهى از فرضیه وجود ندارد و از جهت دیگر دید صدق و کذب یا خطا و صواب امورى نسبى نیستند بلکه فرض آنها مساوى است با طرد نسبیت و اذعان به مطلقهاى معرفتى و از جهت سومى ملاحظه کرد که هر قدر شواهد موافق یک فرضیه فراوان باشد منطقا عدم صدق آن امکان دارد.سپس به خصلت عجیبى در فرضیههاى علمى برخورد زیرا دید فرضیهها با همه تردید آمیزى منطقى که در برابر شواهد مثبت و موافق بروز مىدهند در مقابل شواهد منفى و مخالف بسى سست و شکنندهاند وى تشخیص داد که این شکنندگى عجیب فرضیهها در برابر شواهد مخالف از یک بنیاد منطقى محض برمىخیزد که مان اصل عدم تناقض است.
زیرا از طرفى هر فرضیه علمى بیانگر یک قضیه کلى است و از طرف دیگر هر یک از شواهد مخالف به مثابه موجبه جزئیهاى است که قضیه کلى را نفى مىکند و چون بین موجبه جزئیه و موجبه کلیه تناقض است از این رو فرضیهها با حتى یک شاهد منفى ابطال شده و از خط خارج مىشوند.
پوپر سپس به ملاحظات دیگرى در ابطالپذیرى رسید.که آنها را به منزله نقدهاى متمم تلقى نمود و نظریه خود را نگهداشت و از سوى برخى از فیلسوفان علم نیز نقدها و تتمیمهایى بر ابطالپذیرى ارائه شد تا آنجا که به ظهور فرضیههاى دیگرى در تشخیص مسائل علمى منجر شد.
در این مقطع به دلیل این که مقصود مستقل این نوشته، تحقیق همه جانبه در ملاک تعیین مسأله علمى نیست از بررسى و نقد آنها خوددارى مىشود و به چند اشارهاى که به چند فرضیه یاد شده انجام گرفت اکتفاء مىکنیم، مقصود اصلى نقدى گذرا و موجز بر مبانى علمى و اجتهادى در مورد فرضیههاى علمى است، از این رو عرضه چند تئورى مذکور در زمینهسازى آن مقصود کفایت مىکند.اکنون پس از ارائه این تئوریها به مرحله تتمیمى بحث، منتقل شده و چند فرضیهاى را که شرحشان رفت مورد نقادى قرار مىگیرد و آنگاه نظریهاى را که در زمینه ملاک شناسائى علم به آن رسیدهام و موسوم به نظریه نقدپذیرى است عرضه مىدارد. *
(*)در این بخش از مقال بطور مختصر چند فرضیه درباره شناخت علم راستین از علم غیر راستین تشریح شد.در بخش آتى، این فرضیهها مورد نقادى قرار مىگیرد و پس از نقد آنها به عرضه نظریهاى دیگر در این زمینه پرداخته میشود که ملاک علم را نقدپذیرى مىداند نه ابطالپذیرى با تحقیقپذیرى و یا تشدید پذیرى احتمالاتى با مشخصات دیگر، زیرا ماهیت مسائل علمى به هیچ یک از امور مذکور قوام ندارد.به این معنى که مىتوان یک گزاره علمى داشت بىآنکه ابطالپذیر یا تحقیقپذیر و یا از لحاظ احتمالى تشدیدپذیر باشد، اما نمىتوان یک گزاره علمى بدون خاصیت نقدپذیرى داشت.اگر یک گزاره به معنایى که بیاید نقدپذیر نباشد، گزاره علمى نیست، گر چه با اینکه علمى نیست مىتواند هم داراى معنى باشد و هم داراى قابلیت صدق نسبت نقدپذیرى با معنى دارى و قابلیت صدق نسبت عموم و خصوص مطلق است.
با نظر نقدپذیرى، علم به مرحله دیگرى وارد مىشود، بسیارى از مسائلى که تاکنون علمى محسوب نمىشدهاند، به قلمرو علم بار مىیابند و همچنین بسیارى از مسائى که گمان مىرفت علمى باشند از حریم آن کنار گذارده مىشوند.بر اساس این نظریه، علم و فسفه داراى یک قلمرو مىباشند و از جنبه ساختار گزارهاى با هم تمایز ماهوى ندارند هرچند با این وصف هر کدام از مشخصاتى برخوردارند که با توجه به آنها منطقههاى فلسفه و علم از یکدیگر متمایز مىگردند.