نقد و بررسی نظرات مهم درباره متشابهات قرآن
آرشیو
چکیده
متن
چنانکه میدانیم پیرامون آیات محکمات و متشابهات قرآن بحث و بررسیها مفصل و دقیقی به عمل آمده است.از دیرباز در این موضوع، بزرگان علمای اسلام، گاه بطور مستقل و گاه در ضمن تفاسیر خود، تحقیقها کرده و سخنها گفتهاند.بررسی نظرات اندیشمندان بزرگ بهانهای است تا آنچه در این زمینه، به نظر نگارنده میرسد، مطرح کند.
نخست لازم است معانی کلمات، محکم و متشابه و تأویل را در لغت آورده، سپس معانی اصطلاحی آنها را به نقل از چند مأخذ ذکر کرده، آنگاه به تحقیق درباره اقوال مذکور میپردازیم.
معنی لغوی
واژه«محکم»در لغت به معنای استوار و روشن و ثابت و جز آن آمده است و از جهت ماهیت صرفی، اسم مفعول بوده، و از مصدر«احکام» میباشد و مجرد آن نیز«حکم»یا«حکمت»است.
کلمه«متشابه»در لغت به معنای شبیه و مانند و جز آن است.
و«تأویل»به معنای برگشت دادن و ارجاع است و از لحاظ صرفی مصدر باب تفعیل و ثلاثی محرد آن«اول»به معنای رحوع و رجوع دادن است گه چون به باب تفعیل رود مبالغه را افاده میکند.
معنی اصطلاحی
استاد علامه طباطبائی در تفسیر المیزان، میگوید:«ماده حکم، عبارت از این است که یک شیء به گونهای باشد که از آورد شدن آنچه موجب فساد یا تبعیض یا خلال آن گردد، جلوگیری نماید. *
سپس اضافه میکند:مراد از«محکمات»در اینجا استواری آیات محکمات است، از آن جهت که مانند آیات متشابهات، تشابهی میان آنها نیست. *
همو در مورد«متشابه»میگوید:تشابه، به معنای توافق و اتحاد اشیاء مختلف در بعضی صفات و کیفیات است و مقصود از آن ناگزیر این است که آیات این کتاب دارای اسلوب و روش واحد است...و کمی بعد میگوید:
از قرائن صدرو ذیل آیه استنباط میشود که مراد از تشابه در اینجا(آیه 7 آل عمران)عبارت است از اینکه آیه بروجهی است که به مجرد شنیدن آن مقصود از آن بدست نمیآید، بلکه مردد بین چند معنی است، مگر آنکه به محکمات رجوع شود (*)ماده حکم تفید معنی کون الشیء بحیث یمنع ورود ما یفسده او یبعضه او یخل امره علیه و منه الاحکام و الحکیم
(*)و المراد هینهنا من احکام المحکمات اتقان هذه الایات من حیث عدم وجود التشابه به فیها کالمتشابهات(المیزان ج 2، ذیل آیه 7، سوره آل عمران). و مقصود معلوم گردد. *
برای کلمه«تأویل»در میان مفسران، معانی متفاوت و متعددی ذکر شده است.استاد علامه طباطبائی متجاوز از بیست قول نقل نموده و بر همه آنها ایراد میکند و سرانجام معنایی را که خود ترجیح میدهد، به تفصیل بیان میکند.
نگارنده لازم دید پیش از آنکه به بررسی سخن علامه بپردازد، نخست اقوال مختلف در نورد فرق میان تأویل و تفسیر را به نقل از چند مأخذ بیاوردم و سپس کلام و نظر استاد علامه طباطبائی مورد بررسی قرار دهم.گفتنی است که ذکر اقوال در مورد کلمه«تأویل»فرق آن با «تفسیر»در این مقال بدان جهت ضرورت دارد که بیشتر مفسران(اگر نه تمام آنها)تأویل را-به هر معنایی که اختیار کردهاند-به متشابهات مربوط میدانند.
نقل اقول گوناگون درباره تأویل و تفسیر
صاحب کتاب نفاس الفنون در این باره میگوید:تفسیر، کشف ظاهر قرآن است و تأویل، کشف باطن آن.
بعضی دیگر گفتهاند:تفسیر آن است که به روایت تعلق داشته باشد و تأویل آنکه به درایت. و عدهای معتقدند:تفسیر محکمات راست و تأویل متشابهات را.
و برخی دیگر گفتهاند:هرچه ادراک بشر به معانی و حقایق آن برسد، تفسیر است و هرچه نرسد، تأیل، و بهمین جهت خداوند فرمود: «ما یعلم تأویله الا الله»و نگفت:(و ما یعلم تفسیره لا الله».
طائفهای دیگر گفتهاند:تفسیر آن است که اهل نظر در مقصود و مفهوم آن خلاف نکردند و تأویل آنکه خلاف کرده باشند.
بعضی دیگر گفتند:تفسیر بیان حقیقت است و تأویل بیان مقصود.«(نفائس الفنون ذیل کلمه تأویل)اما برخی از علماء بر آنند که تفسیر و تأویل، به یک معنی است و تنها تفاوت آن در عموم و خصوص استعمال است.
راغب اصفهانی در مفردات(ذیل کلمه تأویل)میگوید:تفسیر اعم از تأویل است و اکثر استعمال«تفسیر»در الفاظ مفردات است، اما تأویل بیشتر در معانی و جملههاست.بعلاوه تأویل بیشتر درباره کتب آسمانی بکار میرود، ولی تفسیر در مورد غیر کتب آسمانی، برخی گفتهاند: تفسیر بیان معنای الفاظ از روی حقیقت یا مجاز است، مانند:کلمه«صراط»به معنای راه و «صیب»به معنای باران.
اما نظر علامه طباطبائی در مورد فرق تأویل با تفسیر بطور خلاصه به شرح زیر است.البته انچ قول از نظر قبول عقل و انطباق با موازین شرع بر اقوال دیگر رجحان دارد و آن این است:
تأول از جنس معنی کلام نیست که کلام بر آن دلالت داشته باشد، تا گفته شود تفسیر معنی ظاهر کلام و تأویل معنی بر خلاف ظاهر آن است. بلکه تأویل هر چیزی، حقیقتی است که آن حقیقت یک حقیقت و ذاتی دارد و یک امری که آن حقیقت را تحقق میدهد و یا نشانه او میباشد، این معنی تأویل در مورد قرآن مجید نیز صادق است، زیرا قرآن یک حقیقت و واقعیت وسیع و گستردهای دارد که در (*)و اما التشابه فالمراد به لا محالة کون آیات الکتاب ذا نسق واحد من هذه آلایه(آیه 7-آل عمران)...کل ذلک (القرائن)کون آلایة بحیث لا یتعین مرادها لفهم السامع بمجرد استماعها بل یتردد بین معنی و معنی...(المیزان، ذیل آیه 7، سوره آل عمران) غالب الفاظ نمیگنجد و الفاظ قرآن تنها نشانه آن حقیقت و حامل وجهی از آن است که افراد بشر اگر بدان وجه و ظاهر عمل کنند به سعادت میرسند و در قیامت که حقایق اشیاء چنان که هست روشن و منکشف میگردد، حقیقت قرآن نیز روشن شده و آن را مشاهده خواهند کرد.
به زبان دیگر:تأویل، مقابل تنزیل است، یعنی حقیقت قرآن در قالب الفاظ تنزیل یافته و این الفاظ قابل درک هستند و نشانهای بر حقیقت آن که قابل درک نیست و از قبیل معنی نمیباشد و تنها میتوان آن را مشاهده کرد و آن حقیقت را بجز خداوند یا به عقیده شیعه کسانی که از جانب خدا بر آن وقوف یافته میتوان آن را شهود کرد و در قرآن مجید، هرجا کمه«تأویل»بکار رفته چنانکه در آیه 35 سوره اسراء و آیات 3 و 43 و 47 تا 49 سوره یوسف و آیه 39 سوره یونس و آیه 53 سوره اعراف و آیه 7 سوره آل عمران، همه بهمین معنی است، یعنی حقیقت قرآن را جز خداوند و کسانی که از جانب وی آن را شاهد شدهاند کسی نمیداند.
نتیجه آنکه:تأویل قرآن، حقیقت یا حقایقی است که در«ام الکتاب»نزد باری تعالی میباشد و از مختصات عالم غیب است.
نتیجه دیگر اینکه:متشابه یعنی شبیه بودن در زیبایی و بلاغت، و محکم یعنی استوار و پایدار بودن و قرآن به یک معنی همه آیاتش محکم و همه متشابه هستند، ولی تأویل متشابهات را جز خدا کسی نمیداند، یعنی حقایق آنها را.
آنچه ذکر شد مختصری بود از نظر علامه طباطبائی در باب تأویل متشابهات که از کتاب «قرآن در اسلام»ایشان نقل شد.اما علامه، در تفسیر المیزان با تفصیل بیشتر در این مورد سخن گفته و برای اثبات نظر خویش به آیات و روایات استناد جسته داست که به جهت عدمخ مجال از ذکر آن اجتناب میشود.
نکته قابل ذکر آنکه:ملا محسن فیض کاشانی همین نظر علامه را در مقدمه چهارم از مقدمات تفسیر صافی با تعبر و بیانی دیگر آورده است و به نظر میرسد علامه طباطبائی در نظر خویش از فیض متأثر بوده است.
خلاصه سخن مرحوم ملا محسن فیض، این است که هر معنایی دارای دو جنبه است:
یکی حقیقت و روح و دیگری صورت و قالب.و بسیار اتفاق افتاده که برای یک معنی صورتهای متعدد بکار رفته است.لبّ سخن آنکه:الفاظ در درجه اول برای حقائق و ارواح معاونی وضع شده و در مرتبه بعد برای وجود آن حقائق در قالب الفاظ و استعمال الفاظ در هر دو به نحو حقیقت است، زیرا بین قوالب و ارواح، اتحاد حقیقی است.
سپس اضافه میکند:مثلا کلمه«قلم»در اصل برای ابزار نقش صورت بر روی الواح وضع شده است، بیآنکه جنس آنها مورد نظر باشد که از نی است یا آهن یا جز آن، بلکه اصلا جسم بودن قلم جزء حقیقت«ما وضع له»نیست، چنانکه محسوس یا معقول بودن نقش نیز شرط نیست و نیز لوحی که در آن الفاظ نقش میشود لازم نیست که از جنس چوب باشد یا کاغذ یا جز آن. بنابراین اگر در عالم وجوند حقیقتی باشد که بوسیله آن علوم در الواح قلوب منتقش گردد او شایستهترین فرد قلم خواهد بود، چنانکه خداوند متعال فرموده است:«علّم بالقلم، علّم الانسان مالم یعلم».بلکه میتوان بحق گفت که قلم حقیقی همان است که دروح و حقیقت قلم در آن تحقق دارد و هیچ چیز خارج از حقیقیت قلم با آن نیست.
سپس مثال دیگر را کلمه«میزان»میآورد و مصادتیق آن را از میزانهای مادی که ابزار سنجشند از قبیل قپان و اسطر لاب و شاقول و خط کش و غیره، و نیز ابزار معنوی سنجش مانند عروض برای سنجش شعر، یا منطق برای فلسفه، و سرانجام عقل کل کامل که همه چیز را با آن میتوان سنجید و جز اینها از مصادیق حقیقت میزان است و بر همین قیاس است، هر لفظ و معنای دیگر و در آن زمان که تو با عالم ارواح هدایت یابی، روحانی خواهی شد و درهای ملکوت اعلی به روی تو گشوده خواهد گردید و شایستگی همصحبتی با ملأ اعلی را پیدا خواهی کرد و«حسن اولئک رفیقا»(علق/4).
بنابراین در جهان حس و شهادت هیچ چیزی وجود ندارد، مگر اینکه قالبب و صورتی است برای یک حقیقت روحانی موجود در عالم ملکوت که آن روح مجرد و حقیقت محض آن اشیاء است و عقل و خرد عامه مردم، در حقیقت، مثال و صورتی هستند برای عقول انبیاء و اولیاء، و بهمین جهت پیامبران و اولیاء مجاز نیستند، جز بصورت آوردن مثل، با مردم سخن گویند.زیرا آنان مأمورند با مردم در حد عقلشان سخن بگویند و مقدار عقل عموم مردم در مثل چنان است که در خواب باشند نسبت به جهان غیب، و برای شخص خواب در عالم خواب هیچ چیزی جز به صورت مثل روشن نمیشود.و بهمین صورت است در تمام جهان شهادت و غیب و بهمین جهت گفتهاند«الناس نیام اذا ما توا انتبهوا» در آن وقت است که آنچه را بصورت تمثیل و تشبیه شنیدهاند در این نشئه حقایق آنها را درمییابند و میفهمند که آنچه در دنیا برای آنها آمده مانند پوست و قالبی بوده است از آن حقایق.
لذا آنچه که فهم تو توان درک آن را ندارد، قرآن آن را بصورتی القاء کرده، مانند آنکه در عالم خواب هستی تا آنچه که در لوح محفوظ است بوسیله مثال مناسب برایت قابل تصور شود و این نیاز به تعبیر دارد لذا تأویل در حکم تعبیر است. بنابراین مفسرین کم و بیش در اطراف قوالب و قشور حقایق بررسی میکنند و چون قرآن در حد عقل و مقال مردم سخن میگوید، پس هر آیه که خطابش به عامه ناس است ناگزیر برای هر طبقه در آن بهره و نصیبی است و بهمین جهت است که اهل ظاهر و قشریه است و بهمین جهت است که اهل ظاهر و قشریه جز معانی ظاهری قشری، از آن چیزی نمیفهمند و اما روح و حقیقت آن آیات را جز اولوا الباب یعنی«راسخان در علم»درک نمیکنند.
بهر حال هر شخصی در حد کمال و ترقی این که تحصیل کرده به اسرار و انوار آن آیات میتواند برسد، اما درک کامل آن حقایق و رسیدن به بالاترین درجه بریا هیچ کس محتمل نیست.و بهمین معنا اشاره است آنجا که میفرماید:اگر دریاها جوهر شوند و درختان قلم، کسی از عهده شرح حال قرآن بر نمیآید:«قل لو کا البحر مدادا لکلمات ربی لنفذ البحر قبل ان ینفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا»(کهف/109)
و از همین جا است که میبینیم ظواهر آیان و احادیثی که در باب اصول دین وارد شده با هم اختلاف دارد، زیرا مورد خطاب اقوام و طوائف متعدد مختلف بودهاند که همه از جهت عقل و درک یکسان نیستند.بنابراین با هر کس به قدر فهمش سخن گفته شده است.با این، همه تمام آیات و روایات صحیح است، و بطور حقیقی استعمال شدهاند و مجازی بکار نرفته است.
داستان مشهور فیل و کورها در مثنوی مولوی مثال خوبی برای این منظور است بنابراین هر کس آیهای از آیات متشابه را نفهمید از آن جهت که معانی ظاهرش با اصول صحیح دینی و عقاید یقینی تضاد دارد و شایسته است که معنی آن را تغییری ندهد و علم آن را نزد خدا و«راسخن در» علم»بداند و در انتظار باشد که نسیم رحمتی از جانب خدا بر قلب او بوزد، شاید برای او گشایشی باشد، زیرا خداوند سبحان آنها را که بدون علم به تأویل متشابهات دست مییازند مذمت نموده و میفرماید:«فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم».(آل عمران/7) اصل نظر مرحوم فیض کاشانی به نقل از مقدمه تفسیر«صافی»همین بود که یاد شد، بیآنکه خواسته باشیم ترجمه دقیقی از متن عربی آن را بیاورم.به نظر میرسد که مرحوم فیض نیز در این نظر تحت تأثیر نظر صدر الدین شیرازی(ملا صدرا) میباشند.
در این زمینه ملا صدرا در رساله«متشابهات قرآن»(ص 77-94)میگوید:در باب آیاتی متشابهات مذاهب مختلفی وجود دارد، آیاتی از قبیل:«ید الله فوق ایدیهم»آیاتی که الفاظ وجد، ضحک، حیاء، بکارء، کلام، اتیان و نظائر اینها که بیشمارند، و موجب اشتباه هستند.تمام نظرات و آراء در متشابهات را میتوان به چهار نظر عمده بشرح زیر محدود ساخت:
گروه اول، روش و مذاهب ارباب لغت و بیشتر فقها و اصحاب حدیث و حنبلیها است، آنان الفاظ را بر مدلول اولی و مفهوم ظاهری آنها ابقاء میسازند و از آن عدول نمیکنند، اگرچه از نظر دیگران با قواعد عقلی تضاد داشته باشد.آنان میگویند چیزی که نه مکان و نه جهت داشته باشد ممتنع الوجد است، زیرا موجود واقعی آن است که با حواس درک شود و بتوان آن را لمس نمود آن چیزی که حکماء آن را چنین وصف میکنند که قابل اشاره نیست و نه داخل در جهان و نه خارج از آن و نه نزدیک و نه ادو رو نه در فوق و نه در زیر و نه متناهی و نه غیر متناهی است بلکه امری عدمی است، زیرا آنچه یاد شده از صفات عدمیات است و از توهمات خیالی است، زیرا جمع و رفع متقابلان محال است.
گروه دوم، روش و نظر ارباب فکر و اندیشه عمیق است.این گروه تمام الفاظ متشابه را تأویل کرده و از معانی اول و لغوی به معنای دیگری که با قواعد عقلی مورد قبول خودشان سازگار باشد بر میگردانند.
آنان به اصول عقلی خود ملتزم هستند و خداوند را از صفات امکان منزه میدارند.
گروه سوم، جمع میان دو نظر یاد شده نموده و از آن دو، نظری ثالث ابراز کرده و میگویند:آنچه از آیات در باب مبدأ عالم وارد شده باید تأویل گردد، و نیز آنچه در باب معاد آمده است باید آن را بدون تأویلی بر معنای ظاهری باقی گذاشت.این گروه، هم مذهب و هم تأویل را پذیرفتهاند و ایراد و اشکالهایی که بر هر دو مذهب تأیل و تشبیه وارد است بعهده گرفتهاند نظر سوم را علماء معتزله و زمخشری قفال و دیگر علمای معتزله، ابراز کرده و جمهور علمای امامیه نیز قبول کردهاند.
گروه چهارم، علمایی هستند که با دیده بصیرت قلبی منور به نور الهی به این مثال مینگرند.آنان«راسخان در علم»هستند که در همه چیز وجه الله را مشاهده میکنند و خداوند را در هر حال عبارت میکنند، قلوب آنان به نور ایمان منور گردیده، جهان غیب را مشاهده میکنند.آنان به موجب شرح صدری که از جانب پروردگار یافتهاند چیزهایی را درمییابند که دیگران از درک آنها عاجزند...
ملا صدرا در ادامه سخن خود اضافه میکند: باید دانست که آنچه برای علمای راسخین و عرفای کاملین در باب اسرار و رموز قرآن حاصل شده با معانی ظاهری آیات منافات و مناقضتی ندارد، بلکه کمال و تمام معانی ظاهری و در واقع به باطن معانی قرآنی رسیده و از قشر به لب و از عنوان به معنون، و اصل شدهاند و بدین طریق از وقوع در ورطه افراط و تفریط محفوظ ماندهاند.
وی در پایان با آوردن توضیحات بسیار میگوید:در صدر اسلام و قبل از ظهور بدعتها اصحاب، کلمات و الفاظ قرآن و رویات را بر معانی ظاهری آنها حمل کردند و به تأویل آنها روی نمیآوردند و همواره باید این اصل را رعایت کرد که هر نوع تأویلی آیات و روایات که با معانی ظاهری آنها مطابقت نداشته باشد صحیح نیست و عدول از راه صواب است و باید دانست، هر معنای ظاهری دارای باطنی است و هر امر ظاهری که دارای باطنی نباشد در حکم صورتی خیالی است که دارای روحی نباشد، زیرا خداند هر چیزی را که در این جهان آفریده است نظیر و شبیهی در عالم معنا و غیب قرار داده است.بنابراین تمام آنچه در هر عالمی از عوالم، وجود دارد وجه و شأنی از خالق آنها جل و علی است و تمام عوالم مخلوقات باهم مطابقت دارد.
وی سپس اضافه میکند که قوا و اعضای جسمانی انسان هریک مابهی در عالم ارواح دارد، و قوای روحانی با قوای عقلی جهان عقول منطبق میباشد، که همه مظاهر اسماء الهی هستند خلاصه آنکه خداوند هرچه را که در دو جهان آوفریده نمونه و شبهی برای آن در انسلن قرار داده است.پایان سخن ملا صدرا، در رساله متشابهات القرآن نقل به اختصار از مجموع رسائل ملا صدرا که توسط استاد سید جلال الدین آشتیانی به طبع رسیده.
البته تذکر این نکته لازم است که آنچه نگارش یافت ترجمه دقیق متن سخن ملا صدرا نیست بلکه خلاصهای از مفهوم مطالب اوست.
یادآوری چند نکته
اینک چند نکته در باب آنچه از این سه عالم بزرگ یاد شد به شرح ذیل بیان میگردد:
نکته اول-معلوم نشد نظر این بزرگان در باب متشابهات چیست؟این سخن که الفاظ دارای مصادیق مختلف هستند یا هر لفظی ظاهر و باطنی دارد و یا اینکه کلمات دارای قوالب و ارواح هستند و نظائر این تعابیر که در کلمات این بزرگان آمده است اختصاصی به کلمات متشابه ندارد بلکه هم محکمات و هم متشابهات همه دارای این خصوصیت هستند و فرقی میان متشابه و محکم از این نظر نیست، و معضل متشابهات از این راه، حل نمیشود.
نکته دوم-در واقع میان تأویل و تفسیر نیز از بیانات این بزرگان معلوم نگردید که تأویل چیست؟و باید در مورد چه آیاتی بکار برد؟ اینکه گفته شود هر لفظی را روحی و قالبی است مشکلی را بر طرف نمیکند.
نکته چهارم-خلاصه سخن این بزرگان آن است که الفاظ برای معانی حقیقی وضع شدهاند که بحسب درجات و مقامات خود مصاریق متفاوتی دارند و در مورد متشابهات معنای مراد آن حقیقت معانی مراد است، اگرچه معانی ظاهرری از اراده خارج نیست، برای هرکس مرتبهای از معنا مراد است که با مرتبه و میزان عقل و شعورش مطابقت داشته باشد، زیرا«کلّم الناس علی قدر عقولهم»بر این سخنان حاکم است،
برای نگارنده قابل فهم نیست، که با این بیان چه مشکلی حل میشود، آیا باید معتقد بود که مثلا خداوند هم دست جسمانی دارد، هم ندارد، هم چشم دارد و هم ندارد؟مقصود چیست؟
نکته آخر-بیآنکه اشاره کنند در مقام ردّ مذهب تشبیه و تنزیه هستند نه در مقام بیان مراد از متشابه و محکم.
سخن در این باب بسیار در اینجا به هیچ روی امکان بررسی تفصیلی آن نیست.
نظر نگارنده:
بنظر میرسد این همه تطویل سخن لازم نیست.با تأملی عمیق میتوان از خود آیات مورد بحث با کمک گرفتن از رویات مربوط به این باب، مسأله محکم و متشابه را توجیهی روشن کرد که خلاصه آن چنین است:
خداوند متعال، در یک جا میفرماید: «هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات»(آل عمران/7)
و در جای دیگر میفرماید:«کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم» (زمر/23)و نیز در جای دیگر میفرماید:«کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر» (هود/1)روایات متعددی وارد شده است که یکی از اسماء سوره فاتحة الکتاب«ام الکتاب»یا «ام القرآن»است.و همچنین در روایاتی از ابن عباس نقل شده است که گفت:شبی حضرت امیر المؤمنین در تفسیر سوره حمد از اول تا اواخر شب سخن میگفت از جمله فرمود:آنچه در تمام کتب آسمانی آمده در قرآن جمع شده است و آنچه در تمام قرآن آمده در سوره فاتحة الکتاب، جمع شده است.
با توجچه به این آیات و روایات میتوان گفت: مراد از آیات محکمات که«ام الکتاب»هستند، همان فاتحة الکتاب است، زیرا در آیه هفت سوره آل عمران محکمات را«ام الکتاب»خوانده است و با توجه به اینکه«آیات محکمات»به صورت جمع مؤنث سالم آمده است و این جمع در حکم جمع قله میباشد که بر سه تا ده دلالت دارد و آیات سوره «فاتحة الکتاب»نیز هفت آیه است میتوان فهمید که مراد از آیات محکمات همان آیات سوره فاتحة الکتاب میباشد که به موجب روایات، جامع تمام قرآن است«، بخصوص با توجه به ضمیر«هن»که اشاره است به جمع سالم.
شاهد بر این مدعا آیه اول سوره هود است که میفرماید:«کتاب احکمت آیاته ثم فصلت»بخوبی دلالت دارد که آیات قرآن، نخست به صورت اساس و بنیان در سوره فاتحة الکتاب آمده است.و سپس از جانب پروردگار به تفصیل در بقیه سور قرآن نازل گردیده.چنانکه ملاحظه میشود در آیه 7-سوره آل عمران به ظاهر، آیات قرآن به دو دسته محکم و متشابه تقسیم شده و تأویل را برای آیات متشابه بکار برده که تنها خداوند میداند و بس.این احتمال قوی است که مقصود این باشد: اینکه چگونه میتوان همه آیات قرآن را به سوره فاتحة الکتاب بر گرداند کار خداوند است و جز او کسی بر این امر قادر نیست.
در آیه نخست سوره هود که میفرماید: «کتاب احکمت، آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر»نظر ابراز شده تأیید میشومد که فرمود نخست، قرآن به صورت محکمات(در سوره فاتحه) قرار داده شده، سپس محکماتی که امهات دیگر ذکر گردیده.
مؤید دیگر، آیه 23 سوره زمر است که همه آیات را متشابه میداند، یعنی همه آیات قرآنی-اعم از ام الکتاب و تفصیلات آنهاز این جهت که کلام خداست و بصورت وحی بر پیامبر نازل شده است و همه معجزه هستند، یکسان میباشند همه آیات محکمات هستند، استوار و روشن، غیر قابل تغییر، ایمان به همه آیات بر همه افراد لازم است، نمیشود«نؤمن ببعض و نکفر ببعض»بود، مس هیچ یک از آیات بدو طهارت جایز نیست همه قرآن محکم و همه آن شبیه بهم هستند، بعض آن به منزله سر، و«ام کتاب»است، و بعض به منزله اعضاء و فروعات آن.
با این بیان همه، آیات بینات و قابل فهم هستند جز اینکه تنها«من خوطب به»آن را میفهمد و برای دیگران بیان میکند، با این بیان کلمات متشابه و تأویل در معانی لغوی و اصلی خود بکار رفتهاند، نه مجازی در کار است، نه التزام به اشتراک لفظی.بنا بر قول فحول علماء، اشتراک، از نظر عقلی محال و از نظر وقوعی محل تردید است. بررسی مسأله اشتراک و نیز اینکه آیا دلالت الفاظ بر معانی خود، ذاتی است یا بالوضع، مجال وسیعی میخواهد و میتواند خود عنوان مقاله یا مقالات مستقلی باشد.
یادداشتها2
(1)-رساله متشابهات اقرآن ملا صدرای شیرازی، چاپ مشهد، به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی.
(2)-تفسیر صافی ملا محسن فیض کاشانی، مقدمه چهارم.
(3)-قرآن در اسلام، علامه سید محمد حسین طباطبائی.
(4)-تفسیر کبیر«المیزان»، علامه سید محمد حسین طباطبائی.
(5)-نفائس الفنون، محمد بن محمود آملی.
(6)-مفردات راغب، اصفهانی.
(7)-تفسیر کشف الاسرار، میبدی.
(8)-تفسیر ابو الفتوح رازی.