اعجاز بیانی قرآن
آرشیو
چکیده
متن
جاحظ بصری(م 255 ه)در نظم و اسلوب شگفتآور قرآن، کتاب«نظم القرآن»را نوشته و در آن از وجوه اعجاز و اسرار شگفتیهای قرآن، بحث کرده و زیباییها و محسنات کام خدا را با کلام عرب مقایسه نموده و برتری آن را ثابت کرده است، ولی مع الاسف این کتاب از میان رفته و به دست ما نرسیده، اما جاحظ خود در کتاب«الحیوان»در بحث ایجاز، ازاین کتاب اسم برده است. (1)
ابن الندیم هم در کتاب«الفهرست»(مؤلف 377 ه)، در فصل کتب تألیف دشه در باب قرآن، از کتاب«نظم قرآن»جاحظ نام برده است. (2)
ابو عبد اللّه محمد بن یزید واسطی-از اجله متکلمان-(م 306 ه)درباره اعجاز قرآن کتابی نوشته که متأسفانه هم اکنون در دست نیست، لیکن ابن الندیم ذیل«ابو عبد اللّه محمد بن زید الواسطی»نوشته است:«وله من الکتب، کتاب اعجاز القرآن ف نظمه و تألیفه». (3)
حاج خلیفه هم در«کشف الظنون»(1/120) ضمن اینکه نام پدر او را«زید»ثبت کرده، نوشته است که:واسطی کتاب«اعجاز القرآن»را تحریر نموده و عبد القاهر جرجانی دو شرح بر آن نوشته و شرح کیر را«معتضد»نامیده است.
ابو الحسن علی بن عیسی الرمانی(م 386 ه) سومین کسی است که درباره اعجاز قرآن، رسالهای به نام«النکت فی اعجاز القرآن»نوشته و در آن اعجاز قرآن را در تناسب و هماهنگی و تلاؤم الفاظ دانسته است.
و به قول ابن سنان خفاجی در کتاب «سر الفصاحه» (4) رمانی برای تألیف کلام و تناسب و هم آهنگی کلمات، سه مرتبه قائل است:1- متنافر، 2-متلائم د مرتبه وسطی، 3-متلائم در مرتبه علیا.و عبارات قرآن و آیات کلام ربانی، همه متلائم و هم آهنگ و متناسب در مرتبه علیاست و با اندک تأملی، تفاوت میان کلام ربانی و گفتار دیگران فهمیده میشود و نتیجه میگیریم که اعجاز قرآن در تناسب و هم آهنگی و تلاؤم الفاظ و کلمات است.
رمانی، اعجاز قرآن را از راه بلاغت آن ثابت کرده و برای بلاغت هم سه مرحله قائل است و عالیترین مرحله آن، را درجه بلاغت قرآن میداند. (5) او بلاغت را در این نمیداند که گوینده بلیغ، مفهوم ذهنی خود را به کسی برساند و یا مفهوم و معنایی را به شنوندهای تفهیم کند، بلکه بلاغت را در رساندن معنا در نیکوترین لفظ به قلب شنونده میداند، و نمونه عالیترین نوع بلاغت را هم در قرآن مجید. (6)
خطابی(م 388 ه):در رساله«بیان اعجاز القرآن»وجوه مختلف اعجاز قرآن را باز گفته و سرانجام عقیده اکثریت را پذیرفته که گفتهاند:
اعجاز قرآن در بلاغت آن است، آن هم بلاغت فائقهای که تبیین و تشریح آن برای ما کاملا میسر نیست، زیرا نظیره گویی بدان ناممکن است، چون آیات قرآن هم از لحاظ الفاظ استوار است و محکم و هم از جهت معنا، در بر دارنده مفاهیم عالی است.به عبارت دیگر، این کتاب آسمانی، زیبایی لفظی، و حسن نظم، و معانی عالیه را باهم در آمیخته، زیرا گفتار علیم قدیر است.
خطابی افزوده است که بلاغت قرآن، با کلام دیرگ فصحاء و بلغاء، مباین و متفاوت است، و این تفاوت رادر تأثیر آیات در نفوس قلوب دانسته، بر آن است که نمیتوان کلام منظوم و یا منثور دیگری را جست که همچون قرآن در اذهان و نفوس اثر گذارد. (7)
«{و لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله...»(حشر/21).
شاید خطابی، این نکته را از جاحظ اقتباس کرده باشد، زیرا جاحظ، اعجاز قرآن را در نظم و اسلوب شگفتآور آن دانسته که با اسلوب و روش خاص کلام منظوم و منثور عرب، مباین است.
اصل سخن جاحظ در این باره چنین است: «...و کیف خالف القرآن جمیع الکلام الموزون و المنثور، و هو منثور غیر مقفی علی مخارج الاشعار و الاسجاع و کیف صار نظمه من اعظم البرهان و تألیفه من اکبر الحجج». (8)
خلاصه اینکه خطابی، بلاغت قرآن را در زیبایی کلمات و نظم آنها از لحاظ ترکیب و در برداشتن معانی عالیه دانسته و گفته است:«{و اعلم ان القرآن انما صار معجز لانه جاء بافصح الالفاظ فی احسن نظوم التألیف مضمنا اصح المعانی...». (9)
جلال الدین سیوطی(م 911 ه)نظریات خطابی را در باب اعجاز قرآن در کتاب«الاتقان» باز گفته و اعتقاد دارد که آیات قرآنی، هم از لحاظ لفظ و در غایت استواری است و هم از جهت ترکیب در نهایت خوبی میباشد و ضمنا در بردارنده عالیترین معانی نیز هست. (10)
با قلانی(م 403 ه)نیز یکی از وجوه اعجاز قرآن را، بلاغت قرآن دانسته و در این زمینه گفته است:«انه بدیع النظم، عجیب التألیف، متناه فی البلاغة الی الحد الذی یعلم عجز الخلق عنه». (11)
باقلانی همچون جاحظ عقیده دارد که اعجاز قرآن در نظم و اسلوب شگفتآور آن است که با اسلوب و روش خاص کلام منثور و منظوم عرب، مباین است.وی معتقد است که بلاغت در تمام آیات قرآن وجود دارد و مانند گفتار دیگر فصحاء نیست که در مواردی فصیح باشد و در مواردی دیگر، غیر فصیح.
قاضی عبد الجبار(م 415 ه)، یکی از تألیفاتش کتاب«المغنی فی ابواب التوحید و العدل» میباشد. و مجلد شانزدهم آن به اسم«اعجاز القرآن»جداگانه چاپ شده و در آن، بحث مشبعی، از مسأله اعجاز قرآن و مسائل مربوط به قرآن و نبوت پیامبر اکرم(ص)و اینکه قرآن، معجزه است و در حد اعلای بلاغت، وجود دارد.وی در کتاب«اعجاز القرآن»وجوه مختلف اعجاز قرآن و آراء گوناگونی که در این باره گفته شده، بازگو کرده است. (12)
یکی از آن وجوه این است که قرآن در مرتبه اعلای فصاحت است و خارج از فصاحت معهود متداول و در ضمن از نظم خاص خارج از نظم متداول معهود برخوردار است.
عبد القاهر جرجانی(م 471 ه)در باب بلاغت قرآن، نظریهای ابداعی دارد زیرا او معتقد است که بلاغت قرآن، از این جهت نیست که در قرآن استعاره و دیگر انواع فنون بدیعی وجود دارد، بلکه بلاغت قرآن، به تناسب الفاظ و تلاؤم معانی بستگی دارد و درک این بلاغت، در اشخاص متفاوت است و نیاز به ذوق و احساس درونی و روحی دارد. (13)
فخر الدین محمد بن عمر رازی معروف به امام فخر رازی(م 606 ه)، بلاغت قرآن و اعجاز آن را مربوط به فصاحت مفردات کلام و تألیف و ترکیب کلام و اسلوب استوار و معانی عالی و الفاظ شیوا، میداند و معتقد است که بحث از فصاحت و بلاغت، اهمیت زیادی دارد، زیرا بحث از بلاغت، به معجزه بودن قرآن و صدق گفتار پیامبر اکرم، منتهی میشود و معجزه بودن قرآن، از مهمترین مسائل دینی است. (14)
دقت در بیان و انتخاب کلمات و ترسیم صحنههای حساس، به طرز بسیار جالب و شیوا، از نکات شگفتآور است و اعجاب انگیز.
کلمه در بیان معنا اثر شگفتی دارد و نقش کلمه را در ایجاد معنا نمیتوان انکار کرد، این نقش در آیات قرآنی، جلوهای بارز دارد.آیات قرآنی از کلماتی برگزیده شده که ضعف تألیف ندارد و در سیاق عبارت معقّد نیست و از استواری خاصی برخوردار است.
مثلا در آیات:«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین، الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون.و الذین یؤمون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخرة هم یوقنون.اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون».(بقره/2-5)
قرآن مجید، تصویری روشن و کامل از متقین و پرهیزکاران ترسیم کرده، همانطور که در آیات بعدی از منافقان و کافران تصویری به دست داده است.
نظم فکری و استواری معنایی و نقش کلمهای این آیات بسیار شگفتآور است، زیرا پس از آنکه گفت: این قرآن«هدی للمتقین» * میباشد و راهنمای افراد متقی است بلافاصله پنج ویژگی اساسی برای متقین بر شمرده و تصویری از متقین را ترسیم کرده و صفات متقیان و پرهیزگارانی که از نور هدایت قرآن بهرهمند شدهاند، بیان نموده است.
نخستین ویژگی متقیان را این دانسته که به غیب و به عالم ماوراء حس معتقدند و به خدای غیر قابل رؤیت و غیر قابل محسوس و با چشم و سر، ایمان دارند:«الذین یومنون بالغیب».
ویژگی دوم متقیان«یقیمون الصلوة»میباشد، یعنی نماز را برپا میدارند، با خدا ارتباط پیدا میکنند، تنها در برابر خدا تعظیم میکنند و تنها از خدا استعانت میجویند، فقط با خدا راز و نیاز دارند و در نتیجه کردار و رفتار خدایی پیدا میکنند.
(*)اینکه به جای«هاد»صفت فاعلی است از کلمه«هدی» که مصدر است استفاده شده، نکته بلاغی خاصی وجود دارد و در واقع مبالغه بیشتری را میرساند و از آن نفس هدایت استنباط میشود.(رک:زمخشری، کشاف ج 1/ص 122 و 123) ویژگی سوم«و مما رزقناهم ینفقون»میباشد، یعنی از آنچه به ایشان روزی دادیم به دیگران میبخشند و انفاق میکنند، با انسانهای دیگر ارتباط پیدا میکنند.
نکته بلاغی این قسمت در این است که قرآن چون خواسته که موضوع عمومی باشد و همه چیز را شامل شود و تمام مواهب مادی و معنوی را در بر گید، گفته است:«و مما رزقناهم ینفقون» یعنی از آنچه بدانان عطا کردیم، به دیگران هم میبخشند.
کلمه«ما»که موصول است همه چیز را شامل میشود، در واقع قرآن خواسته بگوید:مؤمنان کسانی هستند که از تمامخ نیروهای جسمی و روحی و دیگر مواهب خدا دادی به دیگران سهمی میدهند و انفاق میکنند.
چنانچه قرآن میگفت«و من اموالهم ینفقون» فقط مادیات را در بر میگرفت و شمال انفاق مواهب معنوی نمیشد، ولی قرآن خواسته است بگوید: مؤمنان کسانی هستند که نه تنها مال و ثروت خود را در راه خدا میبخشند، بلکه از علم و عقل و نیروهای جسمی و روحی و از دیگر مواهب خدا دادی، سهمی هم به دیگر بندگان خدا اختصاص میدهند.
به قول زمخشری (15) «تقدم مفعول هم بر فعل، از باب اهمیت موضوع است».
صفت دیگر متقین این است:«یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک»، یعنی هم ایمان به«ما انزل الیک»که قرآن است داشته باشند و هم ایمان به«ما نزل من قبلک»که ایمان به کتب آسمانی قبلی است.
صفت پنجم متقین«و بالاخرة هم یوقنون» است، یعنی به رستاخیز و به جهان دیگر که پس از دنیا و متأخر از آن است، ایمان داشته باشند.از نظر بلاغی، مقدم آمدن جار و مجرور(ظرف) «بالاخرة»افاده تخصیص میکند.یعنی«تخصیص ایقانهم بالاخرة، ای ایقانهم مقصور علی حقیقة الاخرة»در واقع مثل این است که گفته شود: «یؤقنون بالاخرة لا بغیرها»تقدیم ضمیر«هم»در عبارت«و بالاخرة هم یوقنون»که در واقع فاعل است اختصاص را میفهماند و در واقع معنا چنین است:«اختصاص الایقان بالاخرة مقصور علیهم» یعنی ایقان به آخرت فقط به آنان اختصاص دارد و به آنان که ایمان نیاوردهاند، ارتباط ندارد.
ابن ابی الاصبع مصری(م 658 ه)در این باره نوشته داست: (16) آیه«الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة...»تمام اوصاف محموده مؤمنان را در بر دارد، زیرا عبادت یا بدنی است و یا مالی، مالی نیز دو قسم است:نوعی که مال و بدن در آن اشتراک دارند، همچون حج و جهاد، و عبادتی که فقط ویژه مال است، همچون جج و جهاد، و عبادتی که فقط ویژه مال است، همچون زکوة و صدقه.
«یؤمنون بالغیب»اشاره به عبادت باطن است و«یقیمون الصلوة»تصریحی است به عبادت ظاهری.و«مما رزقناهم ینفقون»اشاره به عبادت مالی است.پس این آیه تمام عبادات را به ترتیب اهمیت در بر دارد.
عبادت باطن یعنی«یؤمنون بالغیب»را بر عبادت ظاهر و عبادت بدنی یعنی «یقیمون الصلوة»را بر عبادت مالی یعنی «مما رزقناهم ینفقون»مقدم داشته است.
*** تصویر اعجاز آمیز قرآن در آیه:«او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و الله محیط بالکافرین».
(بقره/19)و نقش بلاغی کلمات واقعا شگفتآور است.
قرآن در این آیه حالت منافقان و مردمان دو چهره را بخوبی مجسم کرده، زیرا فکر و اندیشه متزلزلی که در نهاد این گروه دورو وجود دارد، سبب شده که گاه در میان مؤمنان بسر برند و زمانی با کافران، گاه سخنی بپذیرند و زمانی از آن سخن عدول کنند.
تصویر شگفتی که قرآن از حال منافقان به دست داده، از پریشانی و گمراهی آنان حکایت میکند، زیرا باران سیل آسایی که از آسمان فرو میریزد، به جای سود، تاریکیها ء رعد و برق وحشتناک ایجاد میکند که با روشنایی آن، اندکی پیش پایشان را میبینند و کمی راه میافتند ولی بر اثر تاریکیها سرگردانند و متحیر، نمیدانند که به کدامح سو بروند و از ترس مرگ با صاعقه، انگشت در گوشهای خود فرو میکنند.
نقش کلمات، در این آیه در توصیف حال مردمان دو چهره بخوبی پیداست زیرا:
اولا، کلمه«صیّب»که باران سیل آسا و تند است بکار برده و نه کلمه«غیث»که باران مفید و احیاء کننده زمین است.
ثانیا، جمع آوردن کلمه«ظلمات»از تارکیهای فراوان و حیرت و سرگردانی بیش از اندازه حکایت میکند.
ثانیا، کلمه«ظلمات»و«رعد» و«برق»هم حکایت از نا محدود بودن و غیر معین بودن پدیدهها و نیرومندی آنها میکند.
خامسا، نقش کلمه«اصابع»به صیغه جمعی، نشان دهنده ترس بیش از اندازه منافقان است که برای نشنیدن اصوات مهیب و هولناک، انگشتها را در گوشها مینهند.در صورتی که«اصابع»در گوشها گذاشته نمیشود و نوک انگشتها را در گوشها فرو مینهند و ظاهرا بهتر بود که گفته شود:«یجعلون اناملهم....»لیکن برای نشان دادن عظمت موضوع مهیب بودن جریان ناشی از پدیدههای طبیعت، بطور مجاز گفته شده: «یجعلون اصابعهم فی آذانهم...»همان طور که میگوییم:«ضربت زیدا بالسوط»یعنی زید را با تازیانه زدم و حال آکه تازیانه به عضوی از اعضای بدن زید مثل شانه و یا دست و پای او زده میشود، یعنی از باب مجاز مرسل بر مبنای ذکر کل و اراد جزء، چنین تعبیری بکار میرود و این گونه تعبیری بکار میرود و این گونه تعبیرها مجازی است.
سادسا، در انتخاب کلمه«یجعلون»به جای «یضعون»نکتهای بس لطیف وجود دارد، بدین معنا اگر گفته میشد:«یضون اصابعهم»آن ثبات و استمراری که در«یجعلون»هست استنباط نمیشد، زیرا در کلمه«وضع»و مشتقات آن «یضعون»آن ثبات و استواری نیست و عبارت «یجعلون اصابعهم»مهیب بودن حادثه را بهتر مجسم میکند تا«یضعون اصابعهم».
سابعا، جمع آمدن کلمه«صواعق»در عبارت «یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق»عظمت داستان را بهتر مینمایاند و ترس آنان را بهتر مجسم میکند.
نکته دیگر آنکه:در کلام، حذف هم وجود دارد و این حذف بر بلاغت آیه، افزوده و مفهوم واقعی آیه را بهتر نشان داده و به قول عکبری (17) اصل عبارت چنین بوده است:«او مثلهم کمثل اصحاب صیّب»و بنا بر همین تقدیر است که فعل «یجعلون»جمع آمده و در واقع تشبیه مردمان دو چهره و دو رو میباشد به گروهی که دچار چنین حادثهای شدهاند و نه تشبیه منافقان به باران تند سیل آسا(صیّب).
وجه شبه و تصاویر موجود در این آیه، بسیار شگفتآور است، قرآن، منظره شگفتی از پریشانی و بیچارگی و گمراهی مردمان دو چهره را ترسیم کرده و در واقع گفته است:بر اثر باران تند سیل آسای منزل از آسمان، یعنی قرآن، برای آنان ابتلاءات و گرفتاریهایی که کنایة از آنها به ظلمات تعبیر شده، به وجود آمده است. (18)
*** در بحث از آیه:«و اذ نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم» * (بقره/49)اگر به چند توجه شود، جنبههی بلاغی آیه بخوبی روشن میشود:اولا، علت اینکه در ترجمه آیه، در معنای عبرت«و اذ نجیناکم من آل فرعون»میگوییم:به یادآورید هنگامی را که شما را نجات دادیم، از این جهت است که از لحاظ اعراب محل«اذ»نصب است (19) و در اصل بوده است:«و اذکروا اذ نجیناکم...»
ثانیا فعل«یذبحون»در این آیه، از باب تفعیل آمده تا بر کثرت و فزونی قتل پسران اسرائیل در آن زمان، دلالت کند و چنانچه قرآن میگفت:«یقتلون»مفهوم کثرت و فراوانی از آن استنباط نمیشد.
ثالثا بلاغت«یذبحون»از یقتلون بیشتر است، زیرا«یذبحون»معصومیت کشته شدگان را بهتر مجسم میکند و از نظر عاطفی هم، رقت بیشتری را میرساند.
*** علامه بزرگ مرحوم طباطبایی(قدس سره) نیز گه گاه در اثر ارزنده خود«المیزان فی تفسیر القرآن»به جنبههای بلاغی و نکتههای بیانی قرآن پرداخته است، مثلا در بحث از آیه«ایاک نعبد و ایاک نستعین»(حمد/5)بحث شده که چرا از غیبت به خطاب، عدول شده و صنعت التفات در این آیه چه نقشی دارد.
در زمینه این آیه علامه طباطبائی، نکته ظریفی را باز گفته است (20) و آن اینکه، قرآن با آوردن ضمیر مخاطب«ایاک»خواسته است هنگام عبادت، خدا را حاضر بدانیم و عبادت از سوی بنده را هم عبادت بنده حاضر و متوجه الی الله معرفی کند نه عبادت بنده در حال غیبت و غفلت.
یعنی عبادت بنده، نباید صوری و قالبی باشد، بلکه باید خالص باشد، عبادتی که فقط متوجه به او باشد و نه غیر او.یعنی در دل هم به دیگری توجه ندارد و عبادت او برای طمع در بهتش و یا ترس از آتش دوزخ نیست، عبادت او با کمال خلوص است و عبادتی است حضوری که به غیر خدا مشغول نیست و در عبادت، هدفی جز خدا ندارد.
(*)یعنی:و به یادآورید هنگامی که نجات دادیم شما را از ستم فرعونیان که از آنها در شکنجه سخت بودید تا به آن حد که پسرهای شما را میکشتند و زنانتان را میگذاشتند [برای کنیزی]و این سختی و بلا و امتحانی بزرگ بود که خدا شما را بدان میآزمود.
1مسأله اعجاز قرآن چیز تازهای نیست، زیرا از قدیم مورد بحث قرآنت شناسان و علما بوده است. سیوطی در کتاب«معترک الاقرآن فی اعجاز القرآن»به 35 نوع اعجاز برای قرآن، اشاره کرده که یکی از آن وجوه، وجود مجاز و حقیقت است.او مجازهای فراوانی از قرآن مجید نقل کرده (21) و عبارت:و قدا تفق البلغاء علی ان المجاز ابلغ من الحقیقة».
و نیز سیوطی، وجود تشبیهات و استعارات قرآن را از وجوه اعجاز قرآن دانسته و درباره تشبیهات و استعارات میگوید:«من اشرف انواع البلاغة و اعلاها» (22) همچنین وجود کنایات و تعریضهای زیبا و نیز ایجاز و اطنابهای خوب را هم از وجوه اعجاز قرآن، بر شمرده است.
سیوطی به یک نوع اعجاز عددی خاص اشاره کرده و نتیجه گرفته که قرآن از جانب خداست و نه از سوی محمد(ص)زیرا پیامبر با فلاسفه و حسابدانان و ریاضی دانان تماسی نداشته تا بگوییم او را در این مهم کمک کردهاند. (23)
***
در قرآن مجید گاه یک حرف، متضمن معنای ویژهای است، بطوری که از آن، معنای خاصی استنباط میشود، مثلا در آیه:«ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم، انک انت العزیز الحکیم» * (بقره/ 129)حرف جر«من»که به ضمیر«هم»چسبیده و روی هم کلمه«منهم»درست شده اهمیت خاصی دارد و نشان میدهد که انبیاء و مربیان بشری باید از جنس بشر باشند.
و به قول شیخ محمد عبده (24) «و من انفسهم» باشند و همان صفات و غرائز بشری را داشته باشند تا بتوانند سر مشق و الگوهای خوبی باشند، و چنانچه انبیاء از جنس مردم نباشند، نمیتوانند دردها و نیازها و گرفتاریهای گوناگون انسانها را درک کنند و در نتیجه انسانها هم نمیتوانند از آنان سر مشق بگیرند.
در آیه مزبور، نظم و ترتیب جملههای:«یتلوا علیهم آیاتک»و«یعلمهم الکتاب و الحکمه»و «یزکیهم»از نظر بلاغی درخور اهمیت است. قرطبی(م 671 ه)در این زمینه میگوید: (25) مرحله نخستین، تلاوت ظاهری آیات است که به صورت«یتلوا علیهم آیاتک»بیان شده و منظور از «کتاب»در«یعلمهم الکتاب»معانی الفاظ است و مقصود از حکمت هم، سخنان درست و استوار و محکم.
در آیه مورد بحث، تقدیم تعلیم بر تزکیه، اشارتی به ترتیب طبیعی است، زیر طبعا و طبیعتا تعلیم و آموزش بر تربیت، مقدم است، یعنی نخست باید فراگیری باشد و آیات بر انسانها خوانده شود و سخنانی گفته شود تا تزکیه ایجاد گردد و انسانها فرهیخته شوند.
لیکن باید دانست که به جهت اهمیت دادن به تزکیه و خویشتن سازی در سه آیه دیگر، تربیت و تزکیه و تهذیب نس است که در تمام زمانها و همه مکانها:، ضروری است و هدف اصلی بعثت انبیاء و رسالت آنان بر محور تزکیه میگردد و همه چیز به خاطر آن است و دیگر چیزها مقدمه.
این سه آیه چنین است:
1-«کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمة...»(بقره/151)
(*)یعنی پروردگارا!در میان آنان پیامبری برانگیز که آیات تو را برایشان فرو خواند و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد و روان آنان را پاک و منزه سازد، البته که تو عزیز و حکیمی(و بر این کار توانایی).
2-«...یتلوا علیهم و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...»(آل عمران/164)
3-«...یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...»(جمعه/2)
خلاصه اینکه باید گفت:آگاهی و تعلیم و تربیت و تزکیه و تهذیب نفس، لازم و ملزوم یکدیگرند.
*** در قرآن مجید، نقش و اهمیت کلمات را در ایجاد معانی مختلف نمیتوان انکار کرد، مثلا در آیه:«و من الناس من یقول آمنا باللّه و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین». *
اولا-«من الناس»نشان میدهد که گروه کمی از مردم چنین میگویند، زیرا«من»برای تبعیض است.
ثانیا-علت اینکه به صراحت اسمی از مردمان منافق و دو چهره نیامده، این است که شاید آنان از گمراهی خود دست بر دارند و به راه راست در آیند، زیرا اگر به صراحت، گفته میشد «و من المنافقین»یعنی کلمه«منافق» * آورده میشد، دیگر امیدی به بازگشت آنان نبود.
ثالثا-کلمه«یقول»هم به ما میفهماند که ایمان آنان باطنی نبوده و فقط لقلقه زبان است و در جان و آنان، ایمان رسوخ نکرده است.
رابعا-کلمه«آمنا»به صیغه ماضی به ما نشان میدهد که آدمهیا دو رو میخواهند بگویند:از زمانهای گذشته، ایمان در نهاد ما بوده و ما از روزگاران پیشین، در سلک ایمان آورندگان داخل شدهایم که البته خود این سخن، از خدعه و نیرنگ آدمهای دو چهره حکایت میکند.
خامسا-دیگر خدعه و نیرنگ مردمان دو چهره این است که اینان میخواهند استواری ایمان خود را نشان دهند، از اینرو میگویند:«آمنا باللّه و بالیوم الآخر»یعنی ما هم به خدا و هم به روز واپسین ایمان آوردهایم و این دو را نیز باهم بیان میکنند، تکرار باء هم در«آمنا باللّه و بالیوم الآخر»از همین جهت است. (26)
لیکن قرآن، در بخش پایانی آیه گفته است: «ما هم بمؤمنین»یعنی با جمله اسمیه منفی سخن گفته تا بر استقرار و ثبات نفی دلالت کند، با توجه به اینکه«باء»حرف اضافی در جمله منفی، تأکید بیشتری را میفهماند.
*** در آیه:«یخادعون اللّه و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون». *
اولا، فعل مضارع«یخادعون»تصویر این گروه فریبکار و حالت آنان را در برابر هر شنونده به طور مستمر مجسم میکند، زیرا فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد و قرآن محید هم فعل مضارع «یخادعون»آورده تا موضوع را بهتر مجسم سازد.
ثانیا، در این آیه، دو کلمه«ما»و«الا»نیز که از ادات قصر است آمده تا به طور قطع و جزم بگوید: این گروه دو چهره که خود را باهوش و زیرک و توانا بر فریب میپندارند چنان غافلند و نا آگاه که جز خود را نمیفریبند و خداع آنان به کسی جز خودشان نمیرسد.
ثالثا، از جمله«و ما یشعرون»درمییابیم که این دو رویان چنان غافلند که جز خود را نمیفریبند و این را هم، درک نمیکنند.
(*)گروهی از مردم چنانند که میگویند:به خدا و روز واپسین ایمان آوردهایم و حال آنکه مؤمن نیستند (بقره/8)
(*)برخی از قرآنهای مترجم استان قدس رضوی کلمه «منافقین»را به دو سرگان و یا دو روگان ترجمه کرده است.
(*)یعنی:این گروه دو رو و دو چهره، خدا و آنان را که ایمان آورده اند، میفریبند، در حالی که[چنین نیست]خود را میفریبند و نمیفهمند. آیه«فی قلبوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون»(بقره/10)
در واقع آیه پیشین را تعلیل میکند و بیان مینماید که چرا مردمان دو چهره و دو رو چنین میکنند؟
و چرا آنان به خدعه و فریب میپردازند؟که قرآن گفته است:«فی قلوبهم مرض»
اولا، باید دانست که«فی»بر ظرفیت دلالت میکند و به ما نشان میدهد که بیماری، این دو چهرگان را کاملا احاطه کرده و در درونشان جا کرده و در اعماق وجودشان رسوخ کرده است.
ثانیا، جمله دعائی«فزادهم اللّه مرضا»یعنی خدا بیماری آنان را افزون کناد، خشم و سخط خدا را که نتیجه شک و تردید مردمان دو روست، پس از بیان آیات و حجج الهی به ما میفهماند.
ثالثا، قرآن مجید در بخش پایانی آیه، :سرنوشت این گروه دو چهره فریبکار را با عبارت«و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون»تعیین کرده و گفته است برای دروغی که گفتهاند، به عذاب دردناکی، گرفتار خواهند شد. (27)
*** در آیه:«و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون» *
اولا، در آغاز آیه، حرف استیناف«واو»آمده تا تصویر دیگری از چهره مردم دو رو را نشان دهد و بگوید که منافقان تنها به دروغ گفتن و خدعه کردن اکتفاء نمیکنند بلکه گناه دیگری هم مرتکب میشوند که آن، فساد است.
ثانیا، علت اینکه فعل به صورت مجهول«قیل» آمده، آن است که باید به گفتارتوجه شود، قطع نظر از گوینده آن، یعنی گوینده گفتار مورد نظر نباشد.
ثالثا، «انما»از ادات قصر است و در مواردی بکار میرود که جای انکار نباشد و موضوع مسلم الثبوت باشد، در بخش پایانی آیه از این جهت است که اینان نه تنها میخواهند خود نفی افساد کنند، بلکه مدعی اصلاح هم هستند، و کلمه«انما»در این مورد تعریض گونهای نیز هست بر خلاف مضمون جمله.یعنی در واقع خواستهاند بگویند:نه تنها مصلح بودن ما روشن است بلکه در واقع تعریضی هم هست بر اینکه، شما مفسد هستید.
*** در آیه«الا انهم هم المفسدون ولکن لا یشعرون» *
اولا-در آغاز آیه، برای تنبیه مخاطب و آگاهی وی، کلمه«الا»آمده و مطلب با حرف تأکید«ان» آغاز شده و در واقع قرآن گفته است:هشیار باشید و ادعای آنان که خود را، مصلح میپندارند، (*)یعنی:و چون به آنان گویند که در زمینه فساد مکنید، پاسخ دهند که ما مردمی مصلح و خیر اندیش هستیم. (بقره/11)
(*)یعنی:آگاه باشید و بدانید که ایشان مفسدند و تباهکار، ولی خود نمیدانند و چنان غافلند که این موضوع را درک نمیکنند. (بقره/12) نپذیرند.
ثانیا-تکرار ضمیر«هم»جمله را مؤکد میکند و یک نوع قصر و انحصار از عبارت قرآنی، به ذهن متبادرمیشود و در واقع قرآن گفته است:فقط اینان مفسدند، یعنی با افزوده شدن ضمیر«هم» به نحو قاطعی فساد به مردمان دو چهره، اختصاص یافته است.
ثالثا-از بخش پایانی آیه«ولکن لا یشعرون» چنین درمییابیم که فساد اینان بدون شعور است و هیچ درک نمیکنند.
*** در آیه:«اللّه یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون» * (بقره/15).
قرآن مجید، تصویری باز مردمان دو چهره ترسیم کردو منظره ترسناکی را مجسم نموده و به خواننده میفهماند که این منافقان بدون آنکه راه را از چاه بدانند، به این سو و آن سو میروند و سرگردانند، زیرا کلمه«یعمهون»که از ماده «عمه»و به معنای تحیر است، به شنونده تصویری از گمراهی به اضافه سرگردانی و نرسیدن به راه حق و صواب را، نشان میدهد، در واقع قرآن میخواهد بگوید که اینان کور کورانه به این سو و آن سو میروند.
و علت اینکه، در این آیه گفته شده«اللّه یستهزی بهم»و گفته نشده«اللّه مستهزی بهم»تا مطابق بخش پایانی آیه پیشین یعنی«....انما نحن مستهزؤن»باشد، نکتهای بس لطیف وجود دارد که قرآن مطلب را با فعل مضارع«یستهزی»بیان کرده تا افاده حدوث و تجدد کند و در واقع خواسته است بفهماند که بلایا و عقوبات، برای مردمان دو چهره مستمر و همیشگی است. (28)
چنانچه کسی بگوید که اصولا استهزاء عیب است و سزاوار خدا نیست و حتی موسی خود را از استهزاء و سخن فسوس گفتن تبرئه کرده * و آن را کار مردم نادان دانسته، تا چه رسد به اینکه خدا بخواهد کسی را ریشخند کند.
در جواب گفتهاند:اولا از باب مشاکله با بخش پایانی آیه یعنی«انما نحن مستهزؤن»قرآن هم گفته است:«اللّه یستهزی بهم».
ثانیا، به مصداق«و جزاء سیئة سیئة مثلها» (شوری/40)وقتی آنان میگویند:«انما نحن مستهزؤن»قرآن هم گفته است«اللّه یستهزی بهم» در واقع معنای آیه چنین است:«اللّه یجازیهم جزاء استهزاء هم».
*** در آیه:«اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدین» * (بقره/16).
اولا-«اولئک»اسم اشاره است و به گروهی که به این صفات نکوهیده متصف هستند، اشاره شده است.
ثانیا-کلمه«اشتراء»دلالت میکند بر اینکه اینان همچون بازرگانان ناآگاه، هدایت دادند و گمراهی را خریدند، به همین جهت در بخش پایانی آیه گفته شده«فما ربحت تجارتهم»یعنی از این داد و ستد سودی نبردند.
و به قول ابن المعصوم المدنی (29) ، در این آیه استعاده وجود دارد، زیرا قرآن بر کار اینان (*)یعنی، خداوند، آنان را استهزاء و ریشخند میکند و به آنان مهلت میدهد که در سرکشی و طغیان خود کور کورانه به این سو و آن سو، حیران و سرگردان باشند.»
(*)«...قالوا اتتخذنا هزوا، قالاعوذ بالله ان اکون من الجاهلین»(بقره/67)
(*)یعنی:اینان هستند که گمراهی را به جای راه راست خریدند و به همین جهت از سودای خود سودی نبردند و راه هدایت را نیافتند.
تجارت اطلاق کرده و لذا در آغاز آیه، لفظ «اشتراء»بکار رفته و در پایان هم آنچه که با اشتراء، تناسب دارد، آمده است و در واقع استعاره مرشحه است، زیرا«اشتراء»برای استبدال و اختیار، استعاره آورده شده و جمله مناسب با اشتراء هم که«ربح»و«تجارت»باشد، ذکر شده است بدین صورت«فما ربحت تجارتهم».
بکاربردن کلمه«ضلالت»و ترجیح آن بر کفر و نفاق در عبارت«اشتروا الضلالة»از جهت ایجاز است، زیرا بار معنایی ضلالت از کفر و نفاق بیشتر است و جامعیت آن، افزونتر (30) منظور از ضلالت در این آیه، کفر است.
در بخش پایانی آیه هم به قول ابن المعصوم (31) صنعت«ایغال»بکار رفته است، زیرا ایغال در لغت از ریشه«و غل فی البلاد»، «اذا ذهب و بالغ و ابعد فیها»گرفته شده و در اصطلاح، صنعت ایغال یعنی گوینده در کلام منظوم و یا منثور جمله و مطلبی را بگوید که بدون آن نیز معنای عبارت کامل باشد، لیکن برای مزید فایده، مبالغه بیشتر، جمله دیگری بیاورند، نظیر بخش پایانی همین آیه مورد بحث.
از جمله«فما ربحت تجارتهم»نتیجه معلوم است، ولی جمله«ما کانوا مهتدین»را قرآن برای مبالغه بیشتر ذکر کرده است.
*** در آیه کریمه:«مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون» * (بقره/17)جمله:استوقد نارا حال انسانی را نشان میدهد که تاریکی کاملا او را فرا گرفته و در طلب آتشی است تا اطراف خود را روشن سازد و راه را بشناسد.
فعل ماضی«استوقد»که از باب استفعال است بر این طلب و کوشش، دلالت میکند.کلمه «اضاءت»نیز میفهماند که پس از کوشش فراوان، روشنایی مورد نیاز را جسته و اطراف خود را روشن ساخته است، لیکن جمله«ذهب الله بنورهم»نشان میدهد که این روشنایی دیر پا نبوده و از میان رفته است.
و اگر گفته میشد:«ذهب النور»چندان مهم نبود، ولی قرآن گفته است:«ذهب الله بنورهم» یعنی خدا این نور را از میا (2) ن میبرد، این روشنایی را از آنان بازمیگیرد و آنان را در تاریکی فرو میگذارد.
اضافه شدن کلمه«نور»به ضمیر«هم» نشان میدهد که از میان رفتن روشنی ایشان و نابودی نور آنان مایه ناراحتیشان شده است.
جمع آمدن کلمه«ظلمات»نیز در جمله «{و ترکهم فی ظلمات (2) »تاریکی فراوان و ظلمت بیش از اندازه را نشان میدهخد دو چون«ظلمات»به صورت نکره ذکر شده، ابهام بیشتری را میرساند.
توصیف«ظلمات»به جمله«لا یبصرون»هم بر شدت و مهابت تاریکی میافزاید.
ممکن است گفته شود که چرا قرآن مجید گفته است:«مثلهم کمثل الذی استوقد نارا»و نگفته است:«مثلهم کمثل الذی استوقدوا نارا» یعنی چرا کلمه موصول«الذی»به لفظ مفرد ذکر شده و نه به صورت جمع، و حال آنکه ظاهر عبارت، ایجاب میکرد که به لفظ جمع آورده شود و «الذین»گفته شود یعنی جماعت به جماعت (*)یعنی:مثل این دو رویان، مثل کسی است که آتشی بیفروزد و چون آتش گرداگرد او را روشن ساخت، خدا آن آتش را از ایشان باز گیرد و در تاریکیشان گذارد[که راه حق و طرق سعادت را هیچ نبینند].
تشبیه شود، نه اینکه جماعت به مفرد همانند گردد.
در پاسخ این اشکال گفتهاند:در این آیه، مردمان دو چهره به«مستوقد»و آتش افروز، تشبیه نشده تا اشکال پیش آید و گفته شود که چرا جماعت، به مفرد تشبیه شده، بلکه در این آیه، داستان مردمان دو چهره به داستان«مستوقد»و آتش افروز، تشبیه شده است، همچون آیه:«مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا» * (جمعه/5)که گفته شده«مثل الذین...کمثل الحمار»و گفته نشده«کمثل الحمیر»به صیغه جمی.
و همچون آیه«ینظرون الیک نظر المغشی علیه من الموت» * (محمد/20)که ضمیر«علیه» مفرد آمده و گفته نشده«ینظرون الیک نظر المغشی علیهم من الموت.» (32)
و ابن شهر آشوب مازندرانی نیز گفته است (34) :علت اینکه در آیه 17 سوره بقره، کلمه «مثل»به ضمیر جمع«هم»اضافه شده و سپس جمع را به مفرد تشبیه کردهاند، این است که در آیه، تمثیل فعل و عمل است به فعل و عمل دیگر، یعنی تمثل کیفی است و نه کمی.
*** قرآن مجید، گاه با نکره آوردن کلمهای تصویر زیبایی را نشان داده همچون آیه:«و لتجدنهم احرص الناس علی حیوة و من الذین اشرکوا» * (بقره/96)
در این آیه، نکره آمدن کلمه«حیوة»بر ناچیزی و حقارت دلالت میکند و علت اینکه قرآن گفته است:«علی حیوة»و نگفته است:«علی الحیوة»بدین جهت است که زندگی طولانی مادی بیخیر و برکتی را اراده کرده، به دلیل دنباله آیه
که گفته شده است:«یود احدهم لو یعمر الف سنه». *
در صورتی که همین کلمه«حیوة»در آیه 24 سوره الفجر که به یاء متکلم اضافه شده و به اصطلاح، معرفه گردیده، تعبیر دقیقی را به خواننده میدهد و به انسان میفهماند که منظور از این حیات، حیات جاودانی پس از بعثت است کهدائم است و غیر منقطع و لذا از آن، به کلمه «حیاتی»تعبیر شده، و از اینکه آدمی نتوانسته است در دنیا برای زندگانی ابدی و حیات جاودانی کار خیری انجام دهد، حسرت میخورد و میگوید: (*)یعنی:وصف حال آنان که به تورات، مکلف شدند و خلاف آن عمل کردند، در مثل به حماری ماند که بار کتابها بر پشت کشد...»
(*)یعنی:حال آنان که[در دلهایشان بیماری نفاق است]به تو مینگرند همچون کسی که از ترس، حال بیهوشی به او دست داده است...
(*)یعنی:ای پیامبر!بر همه کس بخوبی پیداست که طایفه یهود به حیات مادی، حریصتر از همه مردمند، حتی از گروه مشرکان...
(*)یعنی:هر یهودی آرزوی هزار سال عمر میکند.
«یقول یا لیتنی قدمت لحیاتی» * (الفجر/24).
*** استعمال دقیق کلمات، در آیات قرآنی، به خواننده تصویر دقیقی میدهد و درخور اهمیت است، مثلا در آیات:«انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا، فوقاهم اللّه شر ذلک الیوم و لقاهم نضرة و سرورا» * (دهر/10 و 11)کلمه «عبوس»جهت نمایاندن چهره کافران در روز رستاخیز، تصویر چهره آنان را بخوبی نشان میدهد، زیرا عبوس یعنی بسیارتر شرو و اخمو.
کلمه«قمطریر»هم به معنای سخت و شدید است و بنا به گفته اخفش (35) «قمطریر به غایت سخت باشد و دراز و طولانی»یقال:یوم قمطریر و قماطیر:اذا کان شدید الحر طویلا.این کلمه با سنگینی تلفظ و ثقل حرف طاء مؤلف، مشعر بر آن روز بسیار سخت میباشد.
دو کلمه«نضرة»و«سرور»نیز بخوبی تصویر دقیقی از حالت مؤمنان را بیان میکند و درخشندگی چهره و بهجتی که قلوب مؤمنان را فرا گرفته بخوبی تصویر میکند.
*** قرآن مجید، گاه با آوردن یک کلمه معانی فراوانی را بیان کرده و حق مطلب را کاملا اداء نموده و در واقع آن کلمه جامعیت دارد و شامل مصادیق فراوانی میتواند باشد، مثلا در آیه:
«و اعدوا لهم ما استعطتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو اللّه و عدوکم...»
مفسران در تفسیر کلمه«قوة»اقوال گوناگونی را ذکر کرده که هیچ یک از آنها، مغایر با دیگری نیست و با یکدیگر تعارض ندارد، لیکن جنبه بلاغی کلمه«قوة»در این است که قرآن با یک کلمه«قوة»که کلیت دارد، معنای وسیع و مطلب عمیقی را بیان کرده تا مصادیق زیادی را در بر گیرد و تمام سلاحهای جنگی را در هر زان و هر دوره و حتی نیروهای انسانی و نیز ایمان به خدا و توکل و اعتماد به خدا را هم شامل میشود.و به قول سید قطب (36) :«کل قوة فی الارض».
آنچه مهم است، این است که کلمه«قوه» جنبه کلی دارد و به مسلمانان فرمان میدهد:از هر نوع وسیلهای که بتوانند برای مبارزه با دشمن آماده سازند و در مقام دفاع از هر نیرویی، استفاده کنند.
*** یا مثلا کلمه«ماعون»در آیه:«و یمنعون الماعون»(ماعون/7)که مفسران گفتهاند: «ماعون»معانی مختلفی همچون:زکوة، خمس، وسائل مورد نیاز، از قبیل ظرفهای بزرگ دارد.
از طرفی باید بدانیم که کلمه«ماعون»از ریشه«معن»و«معونه»است، به معنای هر چیزی که بتواند به دیگران کمک برساند و این مفهوم شامل تمام مصادیقی که مفسران نوشتهاند میشود و هرچه را که برای مردم نفعی داشته باشد و به مردم کمک برساند و نیاز مردم را برطرف سازد، در بر میگیرد، این است جامعیت کلمات قرآن.
(*)یعنی:[با حسرت]میگوید:ای کاش در دنیا برای زندگانی ابدی امروزم، کار خیری انجام میدادم!
(*)یعنی:ما میترسیم، از قهر پروردگارمان، به روزی که از رنج و سختی آن روز، رخسار خلق درهم و غمگین است، خداوند از شر فتنه آن روز، آنان را محفوظ داشت و به آنان روی خندان و دل شادان عطا کرد.
(*)یعنی:ای مومنان!آنچه میتوانید از نیرو و انسان کار آزموده، برای ایشان آماده سازید تا از این راه، دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید. (انفال/60) یا مثلا کلمه«کوثر»در آیه:«انا اعطیناک الکوثر» * (کوثر/1)این کلمه در زبان عربی از ماده «کثر»و«کثرت»است و کلمه«کوثر»صیغه مبالغه است و بر کثرتی دلالت میکند که از اندازه بگذرد و فراوان باشد و بیحد.
مفسران در تفسیر کلمه«کوثر»اقوال گوناگونی، نقل کردهاند ولی یک مفهوم که میتواند شامل مصادیق گوناگون باشد، همان خیر فراوان است.در واقع قرآن با آوردن یک لفظ، معانی و مفاهیم فراوانی را بیان نموده و با توجه به اینکه لفظ«کوثر»در قرآن مجید با الف لام ذکر شده تا معنای«الکثرة الکاملة»از آن، استنباط شود.
علت اینکه عطیه و چیز بخشیده شده، مشخص نشده و به لفظ«کوثر»تعبیر شده، صنعت«اتساع» بکار رفته این است که در مفهوم کلمه«کوثر» جامعیت وجود دارد و مصادیق زیادی را شامل میشود و منحصر به یک جهت و یک مورد نمیباشد.در«خیر کثیر»تمام مفاهیم مفسران- یعنی:نبوت، کتاب، کثرت اتباع و اشیاع و پیروان، علم و فضیلت، کثرت اولاد، حوض یا نهر بهشتی و دیگر چیزها-وجود دارد و منافاتی هم با یکدیگر ندارد.
و به قول شیخ طبرسی (37) «و الکوثر:الخیر الکثیر....و قیل هو النبوة و الکتاب و قیل هو کثرة الاصحا و الاشیاع و قیل هو کثرة انسل و الذریة و قد ظهرت الکثرة فی نسله من ولد فاطمه علیها سلام حتی لا یحصی عدد هم.».
و شاید بتوان گفت:مصداق اجلی و نمونه کامل معنای کوثر، ذریه و فرزندان پیامبر اکرم(ص) است، زیرا ظاهر کلمه«ابتر»که در آیه سوم است «ان شانئک هو الابتر» * کسی است که مقطوع النسل باشد و فرزندی نداشته باشد، پس مفهوم آیه سوم این است:ای پیامبر:نسل تو تا به قیامت کثیر و فراوان خواهد شد.
اصولا این سوره که کوتاهترین سوره قرآنی است، از چنان بلاغتی برخوردار است که هر خواننده را به اعجاب و شگفتی وا میدارد، زیرا در آیه:«انا اعطیناک الکوثر»که جمله با حرف تحقیق و تأکید«ان»شروع شده، قطعیت و مسلم بودن عطیه را ثابت میکند.
ضمیر متکلم«نا»نیز مشعر بر عظمت ربوبیت است و بزرگی بخشنده عطیه را بهتر و بیشتر بیان میکند و نشان میدهد که عطیه از سوی معطی بزرگی است و چون معطی، بزرگ باشد عطیه و نعمت هم بزرگ است وبه قول امام فخر رازی (38) که در ذیل کلمه«انا»نوشته است:«تارة یراربها الجمع و تارة یراد بها التعظیم»که البته در این آیه حمل بر تعظیم میشود«تنبها علی عظمة العطیة».
فعل«اعطینا»نیز به صیغه ماضی گفته شده تا بر تحقق بیشتری دلالت کند و نشان بدهد که عطیه متوقع از خدا بزرگ در حکم چیز انجام شده است با آنکه عطیه در آینده انجام خواهد شد، و چون قوعش محقق است، لذا به لفظ ماضی، بیان شده است.
و علت اینکه فعل«اعطینا»بکار رفته و نه «آتینا»از این جهت است که«ایتاء»به معنی دادن، ممکن است از روی تفضل نباشد، ولی «اعطاء»بیشتر بر مبنای تفضل است و در ذات آن بخشش هست و از لفظ«اعطاء»استنباط میشود که آنچه داده میشود، تفضل محض است و نه بر حسب استحقاق و تفضلی است نا متناهی و نامحدود.
(*)یعنی ای پیامبر!ما به تو عطای بسیار بخشیدیم.
(*)یعنی:بدون تردید بد خواه تو-دشمن تو-مقطوع النسل است. و نیز علت اینکه گفته نشده«انا اعطینا الرسول»و یا«انا عطینا النبی»این است که اگر چنین میگفت معلل به آن وصف میشد ولی قرآن، به جاای این کلمات، ضمیر مفر خطابی«ک»را بکار برده، تا خصوصیت بیشتری را برساند و خطاب کاملا صمیمانه و دوستانه باشد.
در آیه«فصل لربک و انحر»هم نکات بلاغی بوجود دارد و بنا به گفته امام فخر رازی«فاء»در کلمه«فصل»معنای سببیت را میرساند، زیرا میخواهد بگوید:انعام کثر، سبب قیام به شکر منعم و عبادت منعم خواهد بود.و نیز تعریضی هم به عاص بن وائل هست زیرا عبادت و قربانی کردن او، برای غیر خدا بود، ولی عبادت پیامبر اکرم(ص)، فقط برای خداست.
قید«لربک»به ما میفهماند که روح نماز خلوص نیت است، نماز باید برای خدا باشد، چنین نمازی ارزش دارد و اگر چنین باشد روح نیز صفا مییابد و پیوستگی به خدا پیدا میکند و مجاری روح بازمیشود و موانع نفسانی برای جریان فیض و رحمت الهی بر طرف میگردد.
کلمه«رب»هم مشعر بر تبربیت جسمی و روحی پیامبر است، زیرا سیاق عبارت اقتضاء میکرد که گفته شود:«فصل لنا»لیکن در اینجا گفته شده«فصل لربک»زیرا عنایت مخصوص خداوندی را نسبت به پیامبر اکرم(ص)و تربیت او میرساند.
با توجه به اینکه در«فصل لربک و انحر» رعایت سجع هم که از صنایع بدیعی است شده، منتهی سجعی مطبوع و نه متکلف و مصنوع.البته باید دانست کهدر مورد آیات قرآنی به جهت حدیث3 منع سجع، کلمه سجع بکار نمیرود و به جای آن، فاصله گفته میشود (39)
میدانیم که سجع از جمله محسنات لفظی است و«السجع فی النثر کالقافیة فی الشعر»و نیز میدانیم که پیامبر اکرم(ص)، سجعی را که به شیوه کهان باشد، منع کرد، یعنی آن بزرگوار کلام مسجوع متکلف بیمعنا که به شیوه کاهنان عرب باشد و معنا فدای لفظ گردد، نهی کرده است، به عبارت سادهتر، موضوع معلق است و مشروط.
ولی سجعی که کلمات مسجع در جای خود قرار گیرد و کلمات بجا ومورد استعمال شود، خوب است به طوری که گفتهاند:سجع در کلام منثور همچون قافیه است در کلام منظوم.
سجعی که ذاتی و طبیعی باشد، پسندیده است، زیرا الفاظ برای بیان معانی است و خدمتکار معانی. بلاغت در این نیست که گوینده و نویسنده، سجع متکلف بگوید و بنویسد، سجع گوی متکلف بلیغ نیست.
عبد القاهر جرجانی، سجع و جناس متکلفانه را مذمت میکند و اعتقد دارد که معنا نباید فدای لفظ شود، بلکه الفاظ باید پیرو معاونی باشد:«لان الا لفاظ لا تراد لا نفسها و انما تراد لتجعل ادلة علی المعانی». (40)
در آیه«فصل لربک و انحر»علاوه بر اینکه دارای سجع یات مطبوع و زیبا و هیچ گونه تکلف وتصنعی در آن نیست، باید گفت که در این آیه هم به عبادت روحی و معنوی و بدنی که نماز باشد، اشاره شده و هم به عبادت مالی که قربانی در راه خداست.
در آیه:«ان شانئک هو الابتر»با ذکر کلمه «شأنی»در واقع به شخص کینهورز و دشمن بدخواه پیامبر(ص)نشان داده شده که چنین نیست و بطور قطع و یقین خدا به پیامبر اطمینان داده که دشمن تو از هر خیر و چیز خوبی، منقطع خواهد بود.
علت اینکه اسم بدخواه و دشمن پیامبر اکرم(ص) ذکر نشده و قرآن صفت شأنی * را آورده از جهت شمول و عمومیت مطلب است، یعنی قرآن خواسته است بگوید:هرکس چنین باشد و با پیامبر دشمنی ورزد، مشمول این آیه خواهد بود.با توجه به اینکه جمله«ان شانئک هو الابتر»مؤکد به حرف تأکید «انّ»میباشد، یعنی قرآن گفته است انقطاع و بینتیجه بودن و ابتر بودن از برای هر کینهوری متحقق است.
شیخ طبرسی نوشته است: (41) «و الابتر اصله من الحمار الابتر و هو المقطوع الذنب»بنابراین مفهوم آیه این است که قرآن گفته است:بدخواه تو ای پیامبر!مقطوع النسل میباشد و نام نیکی از او نخواهد ماند و نسل تو تا به قیامت کثیر و فراوان خواهد شد، چنانکه هم اکنون هم میبینیم که کثرت نسل آن بزرگوار توسط حضرت فاطمه به حدی رسیده که مشاهده میشود.
طنطاوی نوشته است (42) :حوض کوثر، کنایه از علم است«و هذا حوض العلم و المعرفة و الاسرار»و اینکه میگویند مراد از کوثر، علم فراوان است، از باب تشبیه علم به آب است و تشیهی است بسیار معقول و معمول، زیرا علم و آب هر دو مایه حیات هستندء، آب مایه حیات جسمی و علم مایه حیات روحی است.عالم را بحر العلوم یا متبحر نیز گویند.
*** استعمال دقیق کلمات قرآنی درخور توجه است، زیرا مثلا دو کلمه«یعملمون»و«یشعرون» که معنای نزدیک به هم دارد، بسیار دقیق بکار رفته و هریک در مورد خاصی استعمال شده است، چه آنجا که از امور عقلی سخن به میان آمده، کلمه«یعلمون»و آنجایی که از امرو عاطفی و احساسی سخن گفته شده، کلمه«یشعرون» بکار رفته است.
مثلا در آیه ذیل که اثبات سفاهت به عقل نیاز دارد، قرآن گفته است:«الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون» * (بقره/13)
لیکن در آیه دیگر که احساسات و عواطف در کار است، قرآن گفته است:
«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون» * (بقره/155).
د راین آیه«لا تشعرون»بکار رفته، زیرا ظاهر بینها میبینند که اجساد شهداء روی زمین افتاده و در آنان، آثاری از حیات دیده نمیشود، از اینرو قرآن گفته است:«لا تشعرون»یعنی شما درک نمیکنید و دریافت کامل ندارید.
این آیه از گفتن واژه«اموات»درباره شهیدان، نهی کرده است و این سخن را کسی میپذیرد که دریافت کامل داشته باشد و بداند آنان که در راه دین خدا و در جهاد، کشته میشوند همچون کسانی که در غیر جهاد میمیرند، نیستند، بلکه قرآن میگوید:
شهداء زندگانند و«فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون»(آل عمران/170)
(*)شأنی که صفت فاعلی است و به معنای دشمن کینهتوز و بد اخلاق میباشد، جمع آن«شنآء»و صفت مفعولی آن منشوع میباشد(کسی که نسبت به او کینه توزی و بد اخلاقی شده است)ماده کلمه«شنئآن و شنئی و شنئة است و فعل آن شناء و شنئی میباشد و متعدی هم هست و شنأ الرجل گفته میشود، یعنی:نسبت به آن مرد کینه توزی کرد، ضمنا باید دانست که مفهوم«شأنی»از «مبغض»شدیدتر و بیشتر است.
(*)یعنی:آگاه باشید که ایشان سفیهان هستند ولی خود نمیدانند.
(*)یعنی:آنان را که در راه خدا کشته میشوند، مرده نپندارید، بلکه آنان زنده ابدی هستند، لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت.
استحکام و پیوستگی و استواری کلمات در قرآن مجید، درخور اهمیت است، همچون آیه:«و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل رنبا تقبل منا انک انت السمیع العلیم» * (بقره/127)
در این آیه همان طور که ما فارسی زبانان، ترجمه میکنیم چنین به نظر میرسد که «اسمعیل»با و او حرف عطف بر«ابراهیم»عطف شده و او نیز همچون پدرش ابراهیم، پایههای خانه کعبه را بالا میبرد، لیکن عبارت قرآن چنین نیست و تأخر کلمه«اسمعیل»پس از ابراهیم و بعد از عبارت«یرفع القواد»نشان میدهد که نقش اسمعیل در بالا بردن خانه کعبه نقش ثانوی است و نقش اساسی، از آن ابراهیم است.
زمخشری نیز بر همین عقیده است و نوشته است: (43) «وقیل کان ابراهیم یبنی و اسمعیل یناوله الحجارة».
شیخ طبرسی (44) نیز از قول ابن عباس نقل کرده که اسمعیل به ابراهیم سنگ میداد واو آنها را روی پایههای خانه کعبه میچید و بالا میبرد.
از جلمه«یرفع ابراهیم القواعد من البیت...» چنین استنباط میشود که قبلا شالوده خانه کعبه وجود داشته و ابراهیم و اسمعیل پایههای آن خانه را بالا بردهاند.
از جمله«تقبل منا»نیز فهمیده میشود که اینان کعبه را برای عبادت ساختهاند، زیرا از خدا میخواهند که از آنها بپذیرد و در برابر این عمل به آنان ثواب عنایت کند، چرا که توقع پاداش و ثواب از خدا در تأسیس ساختمان و بالا بردن بنایی است که جنبه عبادی دارد و بای محل عبادت، ساخته میشود، از اینرو از خدا تقاضا میکنند که این خدمت را از آنان بپذیرد.
*** قرآن مجید در انتخاب کلمات، بهترها را
برگزیده، یعنی یک مفهوم را که میشود با الفاظ گوناگون بیان کرد، قرآن الفاظی را که از جهتی برتر و بهترین کلمات میباشد، انتخاب کرده و آنها را بکار برده است، مثلا در آیه«متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنا الجنتین دان» * (الرحمن/54)
ممکن بود که گفته شود:«و ثمر الجنتین قریب» که ظاهرا معنای این عبارت به فهم عامه هم نزدیکتر است و همان معنای«وجنی الجنتین دان»را میدهد ولی کلماتی را که قرآن بکار برده مناسبتر است زیرا:
اولا-میان دو کلمه«جنا»و«جنتین»یک نوع جناسی است.
ثانیا-کلمه«ثمر»مفهوم کلمه«جنا»را نمیرساند:زیرا«جنا»میوه قابل چیدن را گویند. (45)
ثالثا-از جهت فواصل آیهها-که همان سجع کلمات باشد-«و جنی * الجنتین دان»»بهتر و مناسبتر از«و ثمر الجنتین قریب»میباشد، زیرا آیات قبلی، «فیهما من کان فاکهة زوجان، فبای آلاء ربکما تکذبان»و آیات بعدی هم«فیهم قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان» میباشد.
یعنی:[و به یادآور]هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه کعبه را بالا میبرند و میگفتند پروردگارا از ما بپذیسر و قبول نما، زیرا تویی که دعای ما را میشنوی و به اسرار و مصالح ما دانایی.
(*)یعنی در حالی که بهشتیها بر بسترهایی که حریر و استبرق، استر آنهاس، تکیه زدهاند و میوه درختانش در همان حال در دسترس است(یا بنا به گفته ابو الفتوح در تفسیر ج 1، ص 402«و میوههای این بستانها نزدیک باشد، قریب المتناول...»)
(*)یعنی:[و به یادآور]هنگامی را که ابراهیم و اسمعیل پایههای خانه کعبه را بالا میبردند و میگفتند پروردگارا از ما بپذیر و قبول نما، زیرا تویی که دعای ما را میشنوی و به اسرار و مصالح ما دانایی.
(*)یقال:جنیته و اجنیته:اذ اقطفته.
برای اینکه بهتر ثابت شود که قرآن کلمات بهتر را برگزیده، مثال دیگری ذکر میکنیم.در آیه:«و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لا رباب المبطلون» * (عنکبوت/48)
کلمه«تتلوا»مناسبتر و بهتر است از کلمه «تقرأ»زیرا:
اولا-کلمه«تقرأ»با داشتن همزه اندکی ثقیل است و«تتوا»بر زبان سادهتر گفته میشود.
ثانیا-تلاوت، مخصوصکتب آسمانی است و قراءت خواندن کتبآسمانی و غیر آسمانی را شامل میشود و مثلا گفته نمیشود:نامه تو را تلاوت کردم«و به قول راغب اصفهانی»لا یقال تلوت رقعتک». (46)
*** برای اثبات نقش اعجاز آمیز کلمات، به ذکر چند نمونه دیگر مبادرت میورزیم:
در آیه«حرمت علیکم امهاتکموبناتکم و اخواتکم...» * (نساء/23)که بحث از ازدواج با محارم است، قرآن مجید از کلمه«ام»که واژه مقدسی است و قداست دارد و هالهای از اجلال در آن هست، استفاده کرده تا نفوس از نزدیکی کردن با این موجود مقدس، مشمئز شود، یعنی در واقع کلمه«ام»خود مؤید تحریم است.
پس در این مورد کلمه«ام»مناسب خواهد بود، در صورتی که در آیه:«و الوالدات یرضعن اولاد هن حولین کاملین لمن اراد ان یتم ارضاعة و علی المولود له رزقهن و کسوتهن بالمعروف...» * (بقره/233)قرآن مجید از کلمه «والدات»که جمع«والده»است استفاده کرده و نه از کلمه«ام»، .با اینکه لفظ«ام»در زبان عربی معنای وسیعتری دارد و علاوه بر مادر بر ریشه و اساس هر چیزی نیز اطلاق میشود.
علت انتخاب کلمه«والده»در این آیه این ایت که قرآن خواسته است با بکار بردن لفظ «والده»به خوانندگان بفهماند که جدا کردن طفل از«والده»نارواست و خلاف وجدان و احساس میباشد.
باید توجه داشت که آیه مزبور به صورت جمله خبریه بیان شه ولی منظور اصلی آن، امر است و به قول شیخ طبرسی (47) «صیغته صیغة الخبر و المراد به الامر»و در قرآن مجید نظائر هم دارد، همچون آیه:«و المطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء....» * (بقره/228)
ابن قتیبه(م 276 ه)ذیل آیه:«و علی المولود له رزقهن وکسوتهن بالمعروف»نوشته است (48) :خوراک زن و فرزند و لباس و پوشش آن بر زوج است، به قدر وسع و توانایی او.
نکته جالب توجه در آیه مورد بحث اینکه، قرآن گفته است:«علی المولود له»و نگفته است * یعنی:و تو[ای پیامبر!]پیش از نزول قرآن کتابی نمیخواندی و به دست خویش خطی نمیگاشتی تا منکران قرآن در نبوت تو شک و ریبی کنند.
(*)یعنی:حرام شد برای شما ازدواج با مادران و دختران و خواهرانتان....
ابن ای الاصبع در صفحه 155 بدیع القرآن نوشته است: «فان هذه الایه اشتملت علی خمسة عشر محرما من اصناف النساء، ذوات الارحام ثلاثة عشر صنفا و من الاجانب صنفان».P
(*)یعنی:و مادران باید دو سال کامل فرزندان خود را شیر دهندذ و این برای کسی است که بخواهد دوران شیر خوارگی را کامل کند و بر پدر لازم است که خوراک و پوشاک مادر را بطور شایسته و در حد متعارف بدهد، البته لازم نیست که مدت شیر دادن طفل دو سال تمام باشد، بلکه دو سال برای کسی است که بخواهد دوران شیر خوارگی را کامل کند(...لمن ارادان یتم الرضاعة)
(*)یعنی:زنان مطلقه، انتظار میکشند تا سه پاکی، یعنی باید انتظار بکشند و باید از شوهر کردن، خود داری بکنند تا سه پاکی(-صیغه صیغة الخبر و المراد به الامر).
«الوالد»تا بفهماند:اولاد به پدران تعلق دارند و به پدر منتسب میشوند ونه به مادر.و روی همین اصل است که تهیه خوراک و پوشاک در حد متعارف، بر پدران واجب است«فانما امهات الناس اوعیة مستودعات و للاباء ابناء».
در آیه:«...و لله میراث المسوات و الارض....»(آل عمران/180)کلمه«میراث» بسیار دقیق به کار رفته و حال آنکه در بیشتر آیات قرآنی«و لله ملک السموات و الارض»بکار رفته است، چرا؟!
علت بکار رفتن«میراث»در آیه مزبور این است که قرآن خواسته بگوید که همه موجودات زمین و آسمان میمیرند وفقط خدا میماند و ملک همه مالداران باطل میشود، جز ملک خدا که او باقی است و دائم، پس از فنای همه.
ضمنا باید دانست که کلمه«میراث»نشان میدهد که این مال، در اصل متعلق به ایشان نبوده و آن روزی که به دنیا گام نهادهاند، چیزی با خود نداشتهاند و افسوس که از دنیا میروند و همه چیز را بر جای میگذارند، «و لله میراث السموات و الارض»کلمه«میراث»هدف اصلی آیه را که ترغیب و تشویق بر انفاق مال و منع از بخل و امساک است بخوبی نمایانده است (49)
و نیز باید دانست که درهمین آیه، کلمه«لله» که جار و مجرور است و مقدم شده اختصاص را میرساند و میخواهد بگوید:میراث آسمان و زمین فقط مختص به خداست.
انتخاب کلمه، در قرآن بسیار دقیق است و گاه آدمی مبهوت میماند و برخی از اسرار انتخاب کلمهای را پس از تفکر و تأمل درمییابد، مثلا در آیه:«اذن فی الناس بالحق یأتوک رجالا و علی کل ضامر یأتین من کل فج عمیق» * (حج/27)ممکن بود گفته شود:«من کل فج بعید»تا از لحاظ حرف آخر کلمه با آیه پیشین * هم مناسب باشد.لیکن قرآن کلمه و صفت«عمیق»را برگزیده تا خواننده احساس راهی بکند که محصور میان دو کوه است و برای آن راه طول و عرض و عمق است. (50)
(*)یعنی:در میان مردم ندا کن و اعلام حج بده.تا مردم پیاده و سواره و از هر راه دور به سوی تو، جمع آیند.
(*)آیه پیشین چنین است:«...و طهر بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع السجود».
یادداشتها
(1)-رک:ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ، الحیوان، تحقیق از فوزی عطوی، الطبعة الثانیه 1397 ه 1978 م، بیروت، ج 3، ص 428.
(2)-رک:ابن الندیم، الفهرست، بیروت، نشر دار المعرفة، ص 57، و نیز:الفهرست، چاپ رضا تجدد، ص 41.
(4)-ابو محمد عبد الله بن محمد بن سعید بن سنان الخفاجی، سر الفصاحة، شرح و تصحیح:عبد المتعال الصعیدی، مصر، مکتبة و مطبعة محمد علی صبیح و اولاده 1389-ه 1969 م، ص 88.
(5)-رک:ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن، للرمانی و الخطابی و عبد القاهر الجرجانی، تحقیق و تعلیق:محمد خلف اللّه-دکتر محمد زغلول سلام، الطبعة الثانیة، درالمعارف مصر، 1387 ه 1968 م ص 75.
(6)-مأخذ سابق همان صفحه.
(7)-مأخذ سابق ص 25.
(8)-ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبد السلام محمد هارون مکتبه الخانجی بمصر، الطبعة الرابعة 1395 ه 1975 م چهار جلد در دو مجلد ج 1، ص 383.
(9)-ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن ص 27. »
(10)-حافظ جلال الدین عبد الرحمن سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق:محمد ابو الفظل ابراهیم، قاهره، الطبعة الاولی 1387 ه مکتبة و مطبعة المشهد الحسینی چهار جلد در 2 مجلد، ج 2، ص 13.
(11)-ابو بکر محمد بن الطیب الباقلانی، اعجاز القرآن، تحقیق:السید احمد صغر الطبعة الثالثة، دار المعارف بمصر، بیتا، ص 35.
(12)-رک:قاضی ابو الحسن عبد الجبار اسد آبادی، المغنی فی ابواب التوحید و العدل الجزء السادس عشر، اعجاز القرآن، الطبعة الاولی، شعبان 1380 ه دسامبر 1690 م مطبعة دار الکتب، ص 318(مجلدات گوناگون این کتاب توسط وزارت ارشاد اسلامی نیز چاپ گردیده).
(13)-رک:امام عبد القاهر جرجانی، دلائل الاعجاز فی علم المعانی، تحقیق و تعلیق، السید محمد رشید رضا، مکتبة القاهرة 1381 ه 1961 م، ص 254-256.
(14)-برای آگاهی بشتر رجوع شود به:علوی مقدم، مقاله«بحثیدر باره کتاب نهایة الیجاز و درایة الاعجاز»فخر الدین رازی، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد ش اول و دوم، س پانزدهم ش مسلسل 58-57 بهار و تابستان 3161، ص 307-281.
(15)-کشاف ج 1/ص 132.
(16)-بدیع القرآن، ص 69 و 70.
(17)-املاء ما منّ به الرحمن ج 1/ص 22.
(18)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:الف-شیخ الطائفه، طوسی، تفسیر التبیان، تصحیح و تحقیق:احمد حبیب قصیر العاملی، چاپ مکتبة الامین، نجف اشرف(افست بیوت، بیتا)در 10 مجلد، ج 1/ص 94.ب-الشیخ خلیل یاسین اضواء علی متشابهات القرآن، بیروت، الطبعة الثانیه 1980، ج 1/ص 28.
(19)-زجاج، معانی القرآن، و اعرابه ج 1/ص 8/2.
(20)-السید محمد حسین الطباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت در 20 مجلد ج 1/ص 24 و 25.
(21)-جلال الدین سیوطی، معترک الاقرآن فی اعجاز القرآن، تحقیق: علی محمد البیحاوی در 3 مجلد، ج 1/ص 246 تا 249.
(22)-مأخذ سابق ج 1/ص 269 تا 286.
(23)-رک:مأخذ پیشین ج 1/ص 246 تا 249.
(24)-الشیخ محمد عبده، تتفسیر القرآن الحکیم، مشهور به تفسیر المنار، گرداورنده السید محمد رشید رضا، الطبعة الثانیه، افست، فقط 12 جلد، دار المعرفة، بیروت، بیتا ج 1/ص 472.
(25)-ابو عبد الله محمد بن احمد انصاری القربطی، الجامع لاحکام القرآن، الطبعة الثانیه، افست، فقط 12 جلد، دار المعرفة، بیروت، بیتا ج 1/ص 472.
(26)-اضواء علی متشابهات القرآن ج 1/ص 23.
(27)-سید قطب، فی ظلال القرآن، بیروت، الطبعة الخامسة 1386 ه 1976 م، در 8 مجلد ج 1/ص 46.
(28)-اضواء علی متشابهات القرآن ج 1/ص 26 و نیز رجوع شود به:محمد بن ابی بکر بن عبد القادر رازی، تفسیر اسئلة القرآن المجید و اجوبتها، تحقیق و تعلیق:محمد علی انصارثی قمی، چاپخانه مهر، قم الطبعة الاولی، 1381 ه/1961 م، ص 4.
(29)-السید علی صدر الدین بن المعصوم المدنی، انوار الربیع فی انواع البدیع، تحقیق و تعلیق:شاکر هادی شکر، نشر و توزیع مکتبة الفرقان، کربلا در 7 مجلد، الطبعة الاولی 1388 ه 1968 م ج 1، ص 254.
(30)-اضواء علی متشابهات القرآن ج 1/ص 27.
(31)-انوار الربیع فی انواع البدیع ج 5/ص 333.
(32)-اضواء علی متشابهات القرآن ج 1 ص/27.
شیخ طوسی در این زمینه بحث مفصلی کرده است
(33)-التبیان فی تفسیر القرآن ج 2/ص 238.
(34)-متشابة القرآن و مختلفه ج 2/ص 238، انتشارات بیدار، 2 جلد در یک مجلد، بیتا.
(35)-به نقل از تفسیر ابو الفتوح رازی، تصحیح و حواشی:حاج میراز ابو الحسن شعرانی، در 13 جلد، انتشارات اسلامیه، ج 11، ص 345-344.
(36)-فی ظلال القرآن، ج 4/ص 44 و 49.
(37)-تفسیر مجمع البیان، چاپ سنگی، ج 2/ص 531.
(38)-تفسیر الکبیر، ج 32 ص 121.
(39)-ضیاء الدین ابن اثیر، المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر، تحقیق:دکتر احمد الحوفی و دکتر بدوی طبانه، الطبعة الثانیة، مصر، بدون تاریخ ج 1، ص 271 تا 279. .
(40)-امام عبد القاهر جرجانی، دلائل الاعجاز فی علم المعانی، تصحیح و تحقیق:السید محمد رشید رضا، الطبعة السادسة 1380 ه 1960 م، مکتبة و مطبعة محمد علی صبیح و اولاده، مصر، ص 330.
(41)-مجمع البیان، چاپ سنگی، ج 2/ص 521.
(42)-الشیخ طنطاوی جوهری، الجواهر ف تفسیر القرآن الکریم، دار الفکر الطبعة الثانیة، 1350 ه-ج 25 ص 280 تا 289.
(43)-تفسیر کشاف ج 1/ص 311.
(44)-تفسیر مجمع البیان ج 1/ص 207.
(45)-تفسیر ابو الفتوح رازی ج 10/ص 402.
(46)-ابو الاقاسم حسین بن محمد، معروف به راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق و ضبط:محمد سید گیلانی(طهران) بیتا، ص 75.
(47)-تفسیر مجمع البیان ج 1/ص 234.
(48)-ابو محمد عبد الله بن مسلم قبیبة، تفسیر غریب القرآن، تحقیقی: السید احمد صغر، مصر، دار احیاء الکتب العربیه عیسی البابی الحلبی و شرکائه، 1378 ه 1958 م ص 89.
(49)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:تفسیر مجمع البیان ج 2/ص 546 و تفسیر قرطبی ج 4/ص 293 و تفسیر فی ظلال القرآن ج 2/ص 175 و 176.
(50)-برای آگاهی بیشتر بویژه در زمینه مسائل نحوی و اعراب کلمات در آیه 27 سوره حج رجوع شود به تفسیر ابو الفتوح رازی ج 9/ص 89 و تفسیر غریب القرآن، ص 292 و اضواء علی متشابهات القرآن ج 2/ص 40