آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

کیهان اندیشه:آیا قرآن یک کتاب اخلاقی است و فقط به بیان ارزشها اکتفا کرده و در زمینه فلسفه سیاسی وسیستمهای اجتماعی سخن خاصی ندارد و مردم را در این امور بهخود وا نهاده تا بنا بر شرایط هر زمان، خود تصمیم بگیرند، یا چنین نیست؟
-برای پاسخگویی به این سؤال باید نخست چند موضوع را مورد بررسی قرار داد:اولین موضوع این است که کسی که معتقد است قرآن فقط بیانگر ارزشهای اخلاقی است، رسالت قرآن را چه می‏داند و اصولا ارزشهای اخلاقی را اموری ثابت می‏شمارد، یا اعتباری و تابع میلها و سلیقه‏های شخصی!آیا معتقد است که این ارزشها درهمه ادیان و شرایع یکسانند، یا هر شریعت، تعیین کننده ارزشهایی مخصوص به خود است؟
کسی که ارزشهای اخلاقی را امری نسبی و اعتباری بداند، اصولا قرآن را حتی در زمینه بیان ارزشها، از فراگیری نسبت به همه عصرها و نسلها و نیز جاودانگی، دور پنداشته تا چه رسد به بیان فلسفه تاریخ و ترسیم سیستمهای اجتماعی!در این نگرش، قرآن-العیاذ بالله-لغو و بیفایده خواهد بود.و کسی که مختصر آشناییی با اسلام داشته باشد، چنین نگرشی را به اسلام نسبت نداده و سعی در تطبیق قرآن و روایات بر این نظریه نخواهد داشت.
بعلاوه، از این افراد باید پرسید:اگر قرآن در مسائل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ساکت است و آنها را به عقل و شناخت مردمان هر عصر وانهاده و تنها عهده‏دا بیان ارزشهای اخلاقی است، چرا شناخت ارزشهای اخلاقی را نیز به عقل مردم واگذار نکرده است؟آیا عقل مردم که ملاک تشخیص همه مصالح اجتماعی و سیاسی است، از شناخت ارزشهای اخلاقی ناتوان است!با اینکه تشخیص ارزشهای اخلاقی، به مراتب سهل‏تر از شناخت اصول صحیح اقتصادی و سیاست و...می‏باشد.
البته کسی که می‏تگوید قرآن فقط عهده‏دار بیان ارزشهای اخلاقی است، ممکن است قائل به نسبی بودن اخلاق نباشد و بیان اقرآن را چه در باب ارزشهای اخلاقی و چه در زمینه اعتقادات چون توحید و معاد و...مطلق و ثابت بداند.
در این صورت باید منظور از واگذاری امور سیاسی و اجتماعی به خود مرد تبیین شود، زیرا اگر منظور این باشد که اسلام حتی در زمینه مبانی اصولی و ثابت سیاست و اقتصاد و اقتصاد و سایر مسائل انسانی فاقد هرگونه نظر است، سخن درستی نمی‏نماید.
ولی اگر منظور این باشد که اسلام در کنار ارزشهای اخلاقی به اصول ثابت دیگری در حیطه موضوعات سیاسی و اقتصادی و انسانی نیز پرداخته است اما به ابعاد متغیر هریک از این امور، یعنی مسائل فرعی و جزئی که تابع زمان و مکان و امکانات و نیازهاست نپرداخته است.
بعنوان مثال، اسلام در زمینه سیاست و حکومت و اوصاف رهبری و حاکم، نظام اسلامی اصول ثابت و غیر قابل تغییری را مشخص کرده است مثل قواعد کلی سیاست، اقتصاد و حقوق ولی اینکه شکل حکومت جمهوری باشد یا بگونه دیگر و اینکه سیاست گزاری توسط پارمان یا هیئت وزیران صورت گیرد یا از طریق دیگر، در این زمینه‏های فرعی و اعتباری که با تغییر زمان و شرایط، نیازمند تغییر و دگرگونی است وارد نشده است.و آن را به نظر مردم با رعایت اصول ثابت، واگزار کرده است که اگر منظور این باشد، قابل پذیرش خواهد بود.
*کیهان اندیشه:اگر قرآن را عهده‏دار بیان اصول کلی سیاست بدانیم، آیا بیان اوصاف و خصایص رهبر و بیان اصول کلی، سیاستگذاران نظام اسلامی را به شیوه خاصی از تقسیم قدرت و قانونگذاری و...رهنمون نخواهد بود و آیا فلسفه سیاسی چیزی جز تبیین قدرت و تقسیم و توزیع آن است؟
-فلسفه سیاسی، غیر از نظام سیاسی و احکام جزئی آن است.آنچه شما بیان داشتید، همان اصول و ارزشهای ثابت است که گفته شد، باید اسلام بدانها نظر داشته باشد و قهرا رعایت آنها ضروری است و بکارگیری آنها جهت گیری‏ها و سمت و سوی این امور اجتماعی را مشخص می‏کند، ولی نه همه خصوصات و ویژگی‏های آن را.مثلا در رابطه با قضاوت، اسلام اوصاف اصلی قاضی مانند عدالت و عدم تبعیت از هوای نفس و...را بیان داشته است.
اما اینکه چه کسی باید قاضی را تعیین کند، آیا رئیس حکومت یا مردم؟خود قرآن از بیان این چجهت، ساکت است.
*کیهان اندیشه:آیا این خصوصیات، از روش پیامبر(ص)و معصومان و کلام آنان نیز استکشاف و شناسایی نمی‏شود؟
-در آن صورت نمی‏توان روشهای استنباط شده از سنت را، مستقیما به قرآن نسبت داد، و ما در خصوص قرآن سخن می‏گوییم.البته در زمینه سنت هم باز نمی‏توان به همه خصوصیتهای مورد نیاز درهمه اعصار یعنی جنبه‏های متغیر حکومت و سیاست و اقتصادو... دست یافت.گرچه سنت در مقایسه با قرآن به برخی فروع و جزئیات نیز پرداخته است، ولی نه به همه آنها.مثلا ما در هیچ روایتی نداریم که شهردار را مردم انتخاب کنند یا فرماندار و استاندار و یا مقامات بالاتر حکومت و یا اینکه اصولا شهرداری لازم است یا خیر؟البته اوصاف زمامدار جامعه و ضرورت اهتمام به امور مسلمانها و رعایت مصالح آنان و از این قبیل مسایل ثابت، در اسلام بیان گردیده است.
بنابراین، اگر منظور از فلسفه سیاسی همین اصولی باشد که جنبه کلیت و ثبات دارد، می‏توان گفت که اسلام علاوه بر ارائه ارزشهای اخلاقی، دارای فلسفه سیاسسی و نظریه‏های اقتصادی و حقوقی نیز هست.
سخن در این محدوده واقعیتی است انکار ناپذیر، و اگر کسی مطلب را تا بدین پایه نیز قبول نداشته باشد و بگوید اسلام جز به ارزشهای اخلاقی نپرداخته و حتی اصول کلی سیاست و حکومت و اقتصاد و حقوق را بیان نداشته ادعایی است به دور از واقعیت قرآن، زیرا سراسر قرآن، آمیخته به بیان احکام حقوقی، اقتصادی، حقوق بین الملل، احکام تجارت و مسائل اجتماعی است، مثلا درباره قرض و دین آیه 282 بقره حدود یک صفحه قرآن را بخود اختصاص داده که می‏گوید وقت قرض می‏گیرید و قرض می‏دهید آن را ثبت کنید«لیکتب بینهم کاتب بالعدل»بعد به نویسندگان سفارش می‏کند که اگر به سواد آنان نیاز افتد از انجام این خدمت اجتماعی امتناع نورزند«و لا یأب کاتب ان یکتب کما علمه الله»، سپس مسأله شاهد گرفتن را مطرح می‏کند و می‏فرماید دو شاهد مرد یا یک شهد مرد و دو شاهد زن، باید بر این مداینه گواه گرفته شوند.و هرگاه در شرایطی ثبت کردن و گواه گرفتن میسور نبود از بدهکار رهن بگیرید«و ان کنتم علی سفر و لم تجدوا کاتبا فرهان مقبوضة»ولی در معامله‏های ساده و نقدی ثبت و استشهاد لازم نیست‏«الا ان تکون تجارة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها»آیا براستی، این آیات ناظر بر احکام نیست؟!
آیا تحریم ربا و تحلیل بیع‏«احل الله البیع و حرم الربا»(بقره/275)احکام اقتصادی نیست؟! آیا آیات‏«السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما»(مائده/38)و«الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مأة جلدة»(نور/2)و تأکید بر اینکه حدود باید در حضور مردم جاری شود و«لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین»(نور/2)آیا اینها احکام جزایی نمی‏باشد!
*کیهان اندیشه:کسانی که قرآن را فقط یک مجموعه ارزشهای اخلاقی معرفی می‏کنند، در تصویر و تبیین برداشت خود می‏گویند، رسالت قرآن انسان سازی و تربیت انسان صالح است و اگر این انسان صالح شکل بگیرد، خود می‏تواند نظامات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را به شکل صحیحی انتخاب کند و بکار گیرد، بنابراین شأن شرایع و کتب آسمانی از جمله اسلام و قرآن شأن انسان سازی در بعد معنوی است نه بیان نظامات اجتماعی.
-بله چنانکه بخاطر دارید، من در آغاز بحث به این نکته اشاره کردم که داوری در این باره که قرآن فقط یک کتاب اخلاقی است یا خیر، با نگرش انسالن در زمینه رسالت قرآن، رابطه نزدیک و تنگاتنگ دارد.
کسی که می‏گوید:قرآن فقط یک کتاب اخلاقی انسان ساز است، باید دید که تفسیر او از انسان سازی چیست؟آیا ساختن انسان فقط تصحیح رابطه او با معنویات و عالم غیب است؟!
اگر کسی چنینبگوید، باید ادعا کند که او انسان شایسته را از خود خداوند که خالق انسان شایسته است بهتر شناخته است!، زیرا خداوند شایستگی انسان را به شایسته بودن او در تمام ابعاد زندگیش می‏داند، نه صرفا در رابطه با امور معنویش، انسان دارای ابعاد گوناگون است و برای نیل به شایستگی باید همه ابعادش ساخته شود و رشد کند، نه تنها یک بعدش. البته اگر کسی ررسالت قرآن را فقط در ساختن معنویات منحصر بداند، می‏تواند ادعا کند که قرآن کتاب انسان سازی است، ولی باید این قید را هم بدان بیفزاید که«فقط در یک بعد نه درهمه ابعاد»!در حالی که زندگی اقتصادی، اجتمعای و سیاسی انسان م ابعاد دیگری از انسان است، اینکه ربا بخورد یا نخورد، امر به معروف بکند یا نکند، مبارزه با ظلم بنماید یا ننماید؟اینها همه با کمال یافتن انسان در ارتباط است و همه این سطوح کمال متوجه یک نقطه، یعنی قرب به خداست و آن کمال نهایی حاصل نمی‏شود مگر از طریق کمالیافتن درهمه این ابعاد.
پس اگر رسالت قرآن انسان سازی است، باید درهمه ابعاد وجودی مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، حقوقی و جزایی و...انسان را بسازد و رشد دهد، و گرنه ساختن یک بعدی، همانی است که مسیحیت از دین مسیح و انچیل تلقی دارد، و دین را از سیاست تفکیک می‏کند.و این تلقی پس از دوره رنسانس و تضاد کلیسا با دستگاه سلطنت و امپراطوریهای اروپا شکل گفت، یک تلقی اصولی و منطق نبود، بلکه مصالحه‏ای بودمیان داعیه داران رهبری دینی و تشنگان حکومت اجتماعی، در جهت تقسیم قدرت.
متأسفانه برخی تحت تأثیر این مصالحه و جریانات جاری در اروپا قرار گرفته، و الگوهای مورد پسند خویش را از مسیحیت و ارپا می‏گیرند و می‏خواهند در اسلام و ایران هم پیاده کنند. و چون دارای چنین جسارتی نیستند که به صراحت اعلام کنند، موضوع جدایی دین از سیاست را از زمزمه می‏نمایند.
با این حال کسی را متهم نمی‏کنیم، چرا که ممکن است کسانی باشند که به دلایل و شواهددیگری، دین را از سیاست تفکیک کنند و اصولا این سخن تازه نیست، بلکه در اوائل نهضت نیز کتابی توسط یکی از اساتید دانشگاه حقوق منتشر گردید.
وی آنچا اظهار کرده بود:اصلا شأن اسلام فراتر از دخالت کردن در مسائل دنیوی است».
با این بیان احترام آمیز، اسلام در بند و حصار زندگی فردی و خصوصی، محصور و زندانی می‏کنند.تا از این رهگذر میدان برای دستبرد معاندان و سلطه جباران و بیگانگان باز شود و راه برای بیگانه پرستان هموار گردد.
اگر کسی اندک آشنایی با قرآن و اسلام داشته باشد نمی‏تواند، اسلام را در مجموعه قوانی اخلاقی محصور بداند لا اقل به شیعه، رسول خدا در امر حکومت دخالت کرد و جانشین تععیین فرمود.در بستر مرگ هم به تجهیز سپاه اسامه می‏اندیشید و بر آن اصرار داشت و فرمود:«لعن اللّه من تخلف عن جیش اسامه».
اگر اسلام به این امور اهتمام نداشت و فقط معنویات و اخلاق مورد نظرش بود، جا داشت که پیامبر اکرم(ص)به جای تجهیز سپاه، مرم را به اخلاق نیک و عبادت و امور اخروی تذکر دهد!
*کیهان اندیشه:ممکن است کسانیکه می‏گویند قرآن فقط یک مجموعه اخلاقیواسلام ی برنامه ازشی معنوی است، موضوع جهاد و مبارزه با ظلم و مسائل کلی مربوط به حکومت را از موضوعان مورد توجه اسلام بدانند، ولی معتقد باشند که اسلام به همین امور نیز از دید اخلاقی نگریسته و مبنای آنها، قبح ظلم و حسن عقل و پسندیده بودن عل و اجرای آن و...می‏باشد.اصرار اینان حول این محور می‏چرخد که اسلام فاقد فلسفه سیاسی در مورد نظام اجتماعی است. مثلا مرحوم علامه طباطبایی در المیزان می‏فرماید:از مجموع آیات بر می‏آید که قرآن دارای یک فلسفه سیاسی مشخصی در زمینه مسائل اجتماعی است و در چهار چوب همان فسفه، بر نظام امامت(و به تعبیر قرآنی، ولی امر مسلمانها)تأکید می‏ورزد و اوصاف و مشخصاتی را برای او تعیین می‏کند.و حیطه اختیارات او را معلوم می‏سازد.و این خودش یک فلسفه است و می‏تواند در طول تاریخ مورد مراجعه جوامع قرار گیرد تا بر اساس آن وظیفه خویش را تبیین کنند.کسانی که اسلام را فاقد فلسفه سیاسی می‏دانند می‏گویند ذهن علامه در این جهت متأثر از فلسفه‏های سیاسی موجود است و می‏خواهد قرآن را بر این پدیده خارجی و نو ظهور تطبیق دهد و قرآن، خود از این گونه مسایل ساکت است!
-بررسی افکار و گفتار و نوشته‏های دیگران، شرایط خاصی را می‏طلبد که در یک نگاه گذرا میسر نیست، و اینجانب الآن در مقام نقد سخن یا اندیشه فرد خاص نیستم و بحث را بر محور پرسشهای شما مطرح می‏کنم.
پس با صرف نظر از نقدها و برداشتهایی که از کلمات بزرگان صورت گرفته، آنچه باید عرض کنم این است:اصولا باید ببینیم منظور از فلسفه سیاسی، فلسفه اجتماعی یا نظام سیاسی و نظام اقتصادی چیست؟و سپس بدن نکته بپردازیم که آیا چنین فلسفه‏ها و نظاماتی در قرآن و اسلام مطرح هست یا خیر؟این کار جلوی مغلطات لفظی را می‏گیرد.
یک سخن این است که قرآن کتاب فلسفه است یا نه؟که قطعا قرآن کتاب فلسفه نیست، نه فلسفه الهی و نه فلسفه بطور مطلق و نه فلسفه اخلاق و نه دفلسفه سیاست و تاریخ، چنانکه قرآن، کتاب فیزیک و شیمی و سایر علوم هم نیست.
اگر کسی به این معنا بگوید که فلان فلسفه در قرآن نیست، سخن درستی است ولی اگر منظور این باشد که در قرآن بطور کلی مسائلی از سنخ فلسفی مطرح نشده است، نمی‏توان آن را پذیرفت، زیرا اصل اثبات وجود خدا و اثبات توحید، از جمله مباحث فلسفی و استدلالی است، مانند:«لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا»این یک قیاس منطقی استثنایی است.نظیر این مباحث در زمینه دیگر مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، حقوقی و اخلاقی نیز در قرآن هست.اگر کسی به این معنا بگوید که اسلام دارای فلسفه استدلالی و فلسفه اجتماعی و...می‏باشد، قابل پذیرش است.
البته گاهی فلسفه در معنای دیگری نیز بکار گرفته می‏شود و آن مجموعه فرضیه‏هایی است که غیر قابل اثبات باشد، مخصوصا در این عصر جدید، در اصطلاح پوزیتویستی فلسفه در مقابل علم بکار گرفته می‏شود.اگر فلسفه را به این معنا بدانیم، باز باید بگوییم:قرآن فاقد فلسفه داست و این هرگز عیب قرآن بشمار نمی‏رود.
مشکل این است که برخی میان«فلسفه»و«نظام»و«رژیم»خلط کرده و با طرح این اصطلاحات، معانی مبهمی را در ذهن خود تصویر می‏کنند.گاهی«فلسفه سیاسی»می‏گویند ولی نظام سیاسی یا«رژیم سیاسی»را اراده می‏کنند و...
کوتاه سخن اینکه می‏توان از قواعد و کلیاتی که در قرآن آمده نظامهایی را در زمینه مباحث سیاسی و اقتصادی استنباط کرد، اما نه بدان ترتیب که در کتابهای علیمی بیان گردیده.یعنی مباحث سیاسی، تاریخی و اقتصادی و حقوقی قرآن به سبک کتابهای علمی تدتین نیافته، بلکه در این موارد اصول کلی ارائه می‏شود که نیاز به استنباط دارد، و این استنباط گاهی به نحو قطعی و گاه ظنی است، همانند مباحث فقهی.و در موارد ظنی ممکن است آرای مختلفی شکل گیرد و ابراز شود.
*کیهان اندیشه:پس از تفکیک اصطلاحات و تعیین معانی هریک، خلاصه آیا می‏توان گفت چیزی به نام فلسفه سیاسی، در فلسفه اجتماعی در قرآن مطح است؟
-در میان این فلسفه‏ها، فعلا به فلسفه تاریخ نمی‏پردازیم، زیرا فلسفه تاریخ مشکل دیگری نیز دارد، و خود اندیشمندان اختلاف نظر دارند که اصولا چیزی به نام فلسفه تاریخ وجود دارد یا خیر؟
بعضی معتقدند که فلسفه تاریخ، در واقع فلسفه اجتماع پویاست.و به تعبیری مسامحه آمیز، جامعه شناسی فلسفی پویا، خودش فلسفه تاریخ است.گروهی معتقدند که فلسفه تاریخ از فلسفه جامعه شناسی و مسائل مربوط به آن جداست و علاوه بر جامعه، تاریخ هم دارای واقعیتی مستقل و علی حده است و قانونمندی خاصی دارد.
به دلیل این اختلاف نظرهاست که معتقدم باید فعلا فلسفه تاریخ را طرد نکنیم و به مباحث مورد اتفاق مانند فلسفه اخلاق و حقوق و...بپردازیم.
قرآن از سنخ مباحث مذکور مطالبی دارد و چنانکه گفتیم به صرف در برداشتن این سنخ مباحث نمی‏توان گفت قرآن کتاب فلسفه سیاسی یا اجتماعی یا...است.همانطور که نمی‏توان گفت قرآن کتاب فقه است، بلکه بیانگر احکام فقهی هست، ولی کتاب فقه-به معنای اصطلاحی آن-نیست.
در قرآن سنتهای الهی در مورد تاریخ و جامعه و قوانی حاکم بر آنها ذکر شده است ولی با این حال قرآن کتاب جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی نیست.قرآن کتاب هدایت بشر و حاوی مطالب متنوعی است که به هدایت همه جانبه او مربوط می‏شود.و به هر موضوع تا بدان پایه پرداخته که به اقتضای حکمت و مورد نیاز واقعی انسان بوده است.
کیهان اندیشه:در قرآن آیاتی وجود دارد که بیانگر جامعیت آن سات، مانند اینکه قرآن«تبیانا لکل شی‏ء»است و یا«لا ربط و لا یابس الا فی کتاب مبین»و...آیا از این آیات نمی‏توان نتیجه گرفت که-هرچند بطور اجمال-همه مباحث مختلف اجتماعی و سیاسی و حقوقی مورد اشاره قرآن قرار گرفته است، و قرآن در رابطه با آنها حرف دارد؟
-یک بحث در تفسیر این گونه آیات مطرح است، مبنی بر اینکه:منظور از«کل شی‏ء» چیست؟و«کتاب مبین»کدامست؟بحث دیگر این است که با صرف نظر از این آیات، آیا قرآن بیان همه مسائل مورد نیاز انسان را بر عهده دارد و به اجمال یا تفصیل بدانها پرداخته است، یا خیر؟
نیازهای انسان به دو بخش عمده تقسیم می‏شود:برخی در جهت تحصیل سعادت و کمال معنوی و هدایت و تربیت اوست، و دسته‏ای در راستای زندگی مادی و در جهت دستیابی به رفاه و نیازها و آرمانهای مادی.
بلی، قرآن به همه نیازهایی که در راستای سعادت دنیوی و اخروی بشر قرار داشته باشد، پاسخ داده است، گاهی به تفصیل و گاه به اجمال، یعنی این رسالت قرآن است و حکمت بالغه الهی مقتضی بیان این ابعاد است.
و در آیه فوق الذکر منظور از«تبیان»یا بیانی اعلم از ظاهری و باطنی است(که یان باطنی قرآن را کسی جز پیامبر(ص)و ائمه اطهار درک نمی‏کند و در این فرض، افرادی عادی از فهم آن حقایق عاچزند و نمی‏توانند پاسخ نیازها را خود از قرآن بر گیرند).
و با اینکهتبیان به معنای بیان ظاهری است، منتهی یک قید لبّی دارد.و آن قید این است کهقرآن برای هر چیزی که تأمین کننده سعادت واقعی انسان باشد، بیان دارد.نظیر این قید لبی در آیات دیگری نیز مشهود است.قرآن درباره بلقیس می‏گوید«و اوتیت من کل شی» (نمل/23)یعنی سلطنت بلقیس هیچ نقصی نداشت، همه چیز به او داده شده بود.ولی آیا هواپیما و موشک و تانک هم داشت؟
مسلما منظور این است که هرچیزی در شأن سلطنت او و متناسب با حکومت او بوده، در اختیارش قرار داشته و از این جهت کمبودی نداشته است.
در اینجا هم وقتی گفته می‏شود قرآن بان کننده هر چیز است، منظور هر چیزی است که بیانش در شأن قرآن باشد.بیان درمان سرطان یا فرمول ساخت فلان آلیا، شأن و رسالت قرآن نیست.اما آیه‏«لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین»بنا بر برخی تفاسیر ربطی به موضوع مورد بحث ما ندارد.زیرا منظور از«کتاب مبین»ممکن است لوح محفوظ باشد نه این مجموعه.
*کیهان اندیشه:با این متفکران در معنای فلسفه تاریخ دارای دیدگاههای مختلفی هستند، ولی نمی‏توان این واقعیت را نادیده گرفت که قرآن در زمینه تاریخ و جوامع بشری، اصول حاکمی را بعنوان سنتهای الهی معرفی کرده و آغاز و سیری و انجام قانونمند و هدفی مشخص برای آن معرفی نموده است، آیا این جز همان فلسفه تاریخ و فلسفه اجتماعی است؟
-اجمالا قواعد و قوانینی از سوی خداوند بر جوامع انسانی حاکم است که قرآن نیز بدانها فی الجمله اشاره دارد، اما این اشاره‏ها در قالب یک نظام مبیّن و سیستممدوّن قرار ندارد، همانگونه که مباحث فقهی قرآن دارای چنین نظامی نیست، یعنی در قرآن باب مشصی به نام باب الفقه یا بخشی به نام فلسفه تاریخ، یا سلسله مباحثی زنجیره‏ای به نام سنتهای اجتماعی نداریم، ولی حلقه‏های این سلسله مباحق در جای جای قرآن به مناسبتهای مختلف قابل رؤیت است و این همان است که عرض شد در قرآن مباحثی از نسخ مباحق فلسفه الهی، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی، و اجتماعی و حقوقی...وجود دارد.بی‏آنکه بتوانیم نام هریک از آنها را بر قرآن اطلاق کنیم و قرآن را فلسفه حقوق یا اخلاق یا تاریخ...بدانیم.
بلی، اگر نظرگاهمان را از قرآن به سنت نیز توسعه دهیم، چوت تفصیل و توضیح و تفسیر برخی از اجمالهای قرآن، به سنت وانهاده شده طبعا به جزئیات بیشتری در مسائل مذکور می‏توان دست یافت.
*کیهان اندیشه:سخن ما این است که اگرچه قرآن در جزئیات امور وارد نشده ولی خطوط کلی و اصولی را در هریک از این زمینه‏ها بیان داشته است، و همین خطوط کلی، اساس و مبنای فلسفه‏های یاد شده را تشکیل می‏دهد، و ارزش و اعتبار هر فلسفه اجتماعی و سیاسی و حقوقی...به همین اصول زیر بنایی است.و اما فروع هم ممکن است متغیر باشد و هم می‏توان از طریق کاوش در اصول بدانها راه یافت و هم امکان دارد که قرآن بیان فروع را به پیامبر(ص)و معصومان(ع)ارجاع داده باشد.همانطور که در مباحث فقهی چنین است«اقیموا الصلاه»را قرآن می‏گوید، ولی کیفیت و شرایط و ارکان آن را سنت بیان می‏دارد.
به هر حال مهم در هر نظام و سیستم علمی و علمی همان خطوط کلی، عناصر زیر بنایی است که قرآن هم ضرورة بدانها پرداخته است و مثلا در زمینه فلسفه تاریخ، تاریخ را بسوی کمال در حرکت می‏داند و سرانجام دین خود را بر همه ادیان پیروز معرفی می‏کند.
پس هیچ مانعی ندارد که بگوییم قرآن کتاب فقه، فلسفه سیاسی، فلسفه تاریخ، فلسفه اجتماعی، فلسفه اخلاق است.یعنی قرآن همه اینها هست، ولی در هیچگدام محصور نیست.
-من باز هم سخن گذشته‏ام را یادآور می‏شوم که در قرآن از سنخ این مباحث مطالبی آمده است و اگر به مجرد رجود این مطالب بتوانید قرآن را دارای فلسفه سیاسی و اجتماعی و فلسفه تاریخ معرفی کنید حرفی نداریم، ولی محتوای این مباحث در قرآن از حد اشاره‏هایی تجاوز نمی‏کند.
مثلا اگر در قرآن موضوع فراگیری دین حق مطرح است‏«لیظهره علی الدین کله»و یا آیات دیگری که ممکن است برای حرکت تاریخ به سوی کمال مورد استناد قرار گیرد:، گاهی دارای جنبه پیش گویی است و پیشگویی غیر از بیان یک قانون جامعه شناختی است.از این پیشگویی قرآن نمی‏توان نتیجه گرفت که جامعه بشری دارای سیر تکاملی بوده و هست و این را به صورت یک قانون به قرآن نسبت داد!
*کیهان اندیشه:آیا آن را، نفیش هم نمی‏توان کرد؟
-نه، ولی نباید گمان برد که قرآن ضرورتا باید به این گونه نظریات جامعه شناختی پرداخته و مثلا سیر تکاملی یا عدم سیر تکاملی جامعه بشری را یادآوری شاده باشد. و اگر قرآن، انسان را به سوی کمال دعوت کرده و با اوامر و نواهی خود آنان را به سوی کمال رهنمون می‏شود و مسأله احسان، امر به معروف و نهی از منکر، دفاع از مظلوم و مبارزه با ظلم و ظالم را مطرح می‏کند، اینها جامعه شناسی و فلسفه تاریخ نیست.زیرا در جامعه شناسی و فلسفه تاریخ و فلسفه سیاسی، سخن از امر و نهی، باید و نباید نیست بلکه سخن از کشف قوانی سو واقعیتهاست، بی اینکه باید و نبایدی داشته باشد.
اگر قرآن می‏فرمود، سیر جوامع انسانی بعنوان یک قانون حاکم بر جامعه، همواره بسوی رشد است و هر جامعه‏ای که از پس جامعه دیگر شکل گیرد کامل‏تر از جامعه قبلی است، این می‏شد قانون جامعه شناختی(یا می‏فرمایید فلسفه تاریخ)، ولی چنین چیزی در قرآن نیست.و اصولا ضرورتی ندارد که قرآن این مسائل را بعنوان یک مسأله مطرح کند و با این حال این مطلب را نمی‏توان نفی کرد که ممکن است از عبارات قرآن نظیر این گونه مسائل استنباط بشود، حال به شیوه استنباط قطعی باشد یا ظنی.
مثلا غلبه نهایی حکومت حق بر هر حکومت دیگر، از جمله مسائلی است که به طور قطع می‏توان از قرآن نتیجه گرفت، زیرا هرکس به آیه‏«هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون»توجه کند، همین مطلب را خواهد فهمید.
اما اینکه سیر جامعه از ابتدای تشکیل تا انتهای آن دارای روند تکاملی بوده و هست، از هیچ آیه‏ای به طور یقین قابل استنباط نیست و اگر هم استنباط شود، بیش از حدس و گمان نخواهد بود.
و اگر بر این استنباطها نام فلسفه سیاسی و اجتماعی را اطلاق کنیم، البته کسی جلوی ما را نخواهد گرفت ولی باید دانست که این اصطلاحات در فرهنگ علوم جهانی دارای معنا و بار مشخصی است و از نظر فنی این درست نیست که ما اصطلاح جدیدی را نزد خود ابداع کنیم و صرفا به این دلیل تشابه لفظی دو اصطلاح بگوییم:مثلا قرآن هم دارای فلسفه تاریخ و...است.
کسانی که در فلسفه تاریخ قائل به جبر تاریخ‏اند، منکران جبر تاریخ را قائلان به تصادف بشمار می‏روند و از جمله کسانی می‏دانند که جامعه را قانومند نمی‏دانند.و اگر شما بگویید ما با اینکه جبر تاریخ را به معنایی که شما می‏گویید قبول نداریم و با این حال جامعه را قانونمند می‏شناسیم و معتقدیم‏«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»آنها برای درک منظور شما نیاز به شناخت جدیدی دارند و این می‏شود یک اصطلاح نوین، چیزی غیر از آنچه آنها می‏گویند و اصطلاحی غیر ازاصطلاح مورد نظر آنان.و اگر شما بخواهید با کسی بحث کنید باید دارای اصطلاح مشترک باشید.وگر نه رد ایرادها و نفی و اثباتها به یک موضوع باز نمی‏گردد، و مسأله‏ای حل نمی‏شود.و البته بسیاری از نزاعهای نظری بر محور ناشناخته بودن‏ اصطلاحات و عدم تنقیح موضوعات مورد نزاع می‏گردد.
بنابراین اطلاق اصطلاحاتی که در فرهنگ علوم بشری بار و معنای خاصی را دارد و اراده کردن معنایی غیر ز معنای اصطلاحی رایج آن، اولا در هر کاربرد، نیاز به تبیین و توضیح دارد و ثانیا نیازی به این وام گیری از اصطلاحات نیست.بلکه به جای اینکه مثلا بگوییم قرآن، فلسفه اجتماعی دارد، می‏توانیم بگوییم قرآن درباره جوامع بشری سنتهّایی را معّرفی میکند.
*کیهان اندیشه:سئوال دیگر ما در این زمینه است که نقش پیشرفت علوم و دانش بشری در عمق و غنای تفسیر، تا چه پایه مؤثر بوده و هست؟
-از آنجا که قرآن در هدایت انان به همه ابعاد نظر داشته و از همه راههای ارزشمند و مؤثر بهره جسته است، در طرح مباحث عقیدتی و گاه اخلاقی به یک سلسله مسائل طبیعی نیز اشاره کرده است.مانند زندگی زنبود عسل‏«اوحینا الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا ...»و یا منافعی که در عسل نهفته است‏«شفاءا للناس»و یا درباره ریزش باران از ابرها می‏فرماید:«الم تر ان الله یزجی باثم یؤلّف بینه ثم یجعله رکاما فتری الودق یخرج من خلاله...».(نور/43)
اشاره قرآن به این مسائل طبیعی، زمینه‏ای است برای گرایش دادن انسان به درک رحمت و حکمت الهی و نعمتهای او در حق انسان و نهایتا شکر گزاری بندگان و اطاعت آنان از خداوند.
این نتیجه گیری، هم درگذشته میسر بوده و هم در عصر حاضر، منتهی رشد دانش طبیعی، بر آگاهی بیشتر انسان نسبت به تعابیر قرآنی و نیز عمق نعمت و حکمت خداوندی می‏تواند تأثیر بگذارد.درگذشته معنای حقیقی کوه یخ در آسمان آنچنانکه باید روشن نبود ولی امروز که بشر از جو گذشته و در فضا به کاوش پرداخته و به بررسی انواع ابرها نشسته، دریافته است که ابرهایی از کریستالهای بلورین و ذرات یخ تشکیل شده است و دقیقا بر آنها کوه یخ صدق می‏کند.
ثاگر منظور از دخالت علوم در فهم بهتر قرآن، این گونه تأثیرها باشد، قابل پذیرش است. ولی نباید از این نکته غافل بود که آنچه به عنوان علم مطرح مشود، درهمه موارد حقیقتا علم نیست بلکه فرضشیاتی است که بعدها ممکن است نقض شود.مانند نظریات دانشمندان پیشین درباره خرق و التیام و شکل طبقات آسمانها و افلاک، که بعدها ریشه آن زده شد و مسأله خرق و التیام افلاک بکلی از دایره علوم خارج گردید.ولی گروهی نادانسته در گذشته سعی داشته‏اند که قرآن را بر همین نظریه نادرست تطبیق کنند، و این اشتباهی است که برخی از علمای اسلام مرتکب شده‏اند.
*کیهان اندیشه:بله همانطور که فرمودید، گاه افراطهایی صورت گرفته است و این گاهی به خیال دفاع از اسلام صورت گرفته و گاه جنبه خود باختگی در برابر سایر فرهنگها را داشته و* گاهی هم تحمیل ذوق و سلیقه شخصی بر قرآن بوده است.
*کیهان اندیشه:چنانکه این موضوع در تفاسیر یکی دو قرن اخیر مشهود است.مانند تفاسیر رشید رضا و طنطاوی و نیز نوشته‏های برخی از مصلحان مانند کواکبی.به هر حال آیا ضابطه‏ای می‏توان ارائه داشت که جلوی این گونه افراطها سد شود؟
-ما باید از گذشته تاریخ این درس را بیاموزیم که مفسرانی با داشتن انگیزه‏های خوب، دچار اشتباهاتی شده‏اند.که یکی از آنها همین خود باختگی در برابر فرهنگ دیگران است.و دیگری دفاع به شیوه یاد شده می‏باشد که این دو گرچه به لحاظ انگیزه متفاوت است، ولی در شیوه، واحد می‏باشد، زیرا در هر دو، قرآن بر مفاهیم خاصی تطبیق شده که نمی‏توان دلیل و حجت قانع کننده‏ای بر آن تطبیق، اقامه کرد.پایه این تطبیق‏ها ذوق، گمان و آرمان فردی و گروهی است، نه فهم حقیقت قرآن!
برای مصون ماندن از چنین لغزشهایی باید به هنگام ماطلعه آیات وحی، خود را از هر گونه پیش داوری، دور سازیم و با بکار گیری اصول عقلائی محاوره و روشهای صحیح تفسیر به تأمل و تدبر بپردازیم.اگر مطبی را به طور قطع و یقین از قرآن یا به کمک سنت قطعی استفاده کردیم، آنگاه بگوییم نظر قرآن این است و بس، و هر نظریه خلاف آن، از نظر قرآن و اسلام باطل است، اگرچه همه دانشمندان بدان پایبند باشند، و اگر مطلبی را به شکل قطعی استنباط نکردیم، بلکه بدان ظن و گمان یافتیم، آنگاه بگوییم ما از قرآن چنین استظهار می‏کنیم و این برداشت و گمان ماست، ولی ممکن است معنای دیگری مراد قرآن باشد و با جزمیت حکم نم کنیم.
البته برخی ممکن است بگویند که ما اصولا نمی‏توانیم در حیطه معرفت و شناخت دینی و قرآنی به مطلبی ثابت و یقینی راه یابیم، نه در مطالبه عقلی و نه در مطالب نقلی، بلکه هرچه ما از قرآن و منابع دینی استنباط کنیم اگر در نظر خود ما هم یقینی باشد، در واقع قطعی نیست و یقین ما یک جزمیت کاذب است، یک خیال و پندار واهی است!زیرا ممکن است فردا نظرمان عوض شود و به مطلب دیگری یقین پیدا کنیم.
این همان سخن رایج است که«همه معرفتها از جمله معرفت دینی در حال تحول و تغییر است و ثبات و دوام در هیچ سنخ معرفتی وجود ندارد».
ما این بینش را قبول نداریم، و معتقدیم که انسان قادر است از طریق براهین عقلی به نتایج قطعی واقعی و غیر قابل تغیر راه یابد، به طوری که هیتچ تحولی در نظام علمی قادر به خدشه‏دار کردن آن نباشد.
این گونه ادراک قطعی، در علوم عقلی و نیز مسائل منطقی میسر است و در استفاده معانی از الفاظ، اگر شیوه صحیح آن را بدانیم و قرائن کافی در اختیارمان باشد، نیز ممکن است.
ما بر اساس این باور که فی الجمله دارای معارف یقینی و غیر قابل تغییری هستیم، معتقدیم که انسان هرگاه از پیش داوریها فاصل گیرد، می‏تواند به یک سلسله مطالب یقینی برسد، و ادعای قاطعیت کند، هرچند نظر همه دانشمندان عصر خلاف آن باشد.
اگر پیشینیان، تحت تأثیر پیش داوریها قرار نمی‏گرفتند، «سماوات سبع»را بر افلاک و هیئت بطلمیوسی تطبیق نمی‏کردند و با مشاهده«و کل فی فلک یسبحون» ستارگان را شناور می‏دانستند نه مرکوز در افلاک و می‏فهمیدند که سماوات قرآنی غیر از افلاک علم هیئت آن روز است.
امروز که بطلان آن فرضیه‏ها ثابت شده، متأسفانه برخی عبرت نگرفته و هنوز سعی دارند که قرآن را بر برخی نظریات علمی تطبیق دهند!
برای تطبیق مفاهیم قرآنی بر امور طبیعی، باید طریق احتیاط را پیمود، نه نفی قطعی کرد و نه اثبات قطعی.
*کیهان اندیشه:بهرحال افراط و تفریطهایی در این زمینه‏ها وجود دارد، برخی همه معارف را ثابت و گروهی همه را متغیر دانسته‏اند، ولی باید دید که راه وسط و میانه کدام است.؟
-درست است که برخی افراط و گروهی تفریط کرده‏اند، ولی افراط و تفریطها دلیل نمی- شود که ما حد وسط آن دو را انتخاب کنیم، مثلا اگر کسی می‏گوید:خدا واحد است و دیگری می‏گوید:هزار خدا وجود دارد!نمی‏توان گفت پس نظر صحیح این است که پانصد خدا وجود دارد!!بلکه اگر از افراط جدا احراز شد که افراط است به دلیل زیاده روی باطل است و تفریط نیز همین گونه.برای یافتن نظر صحیح باید بر اساس ملاکهای معتبر حرکت کرد.
در تفسیر قرآن، باید شیوه صحیح تفسیر را آموخت، و حتی الامکان خود را از پیش داوریها خالی ساخت-گرچه تخلیه کامل از پیش داوریها برای همه میسور نیست و چه بسا انسان توجه نداشته باشد که این برداشت او مبتنی بر پیش داوری خاص او درباره فان موضوع است ولی انسان می‏تواند سعی خود را در طریق اتکا بر اصول عقلی بدیهی بکار گیرد.
ابزار، در شناخت قرآن دو چیز است‏1-بدیهیات عقلی 2-اصول محاوره عقلایی مطالب قطعی عقلی در حکم قرائن متصل به کلام است که در اصول آنها را قرائن لبی می‏نامند، بله در قضایات تاریخی و مطالب فقهی جز این دو، سند قطعی تاریخی، یا سند صحیح روایی هم بکار می‏آید.
*کیهان اندیشه:سهم تجربی در شناخت معارف قرآنی بیشتر است، یا سهم علوم انسانی؟
-گرچه علوم تجربی از جزمیت و ثبات بیشتری بر خوردار است و تحولات بنیادی در آن کمتر رخ می‏دهد، و نتایج آن نسبتا قوی‏تر از نتایج علوم انسانی است، ولی ارتباط علوم انسانی با قرآن، بیش از علوم تجربی است، زرا موضوع و هدف قرآن با علوم انسانی که اخلاق، جامعه، تاریخ، اقتصاد، حقوق و...را در بر می‏گیرد، پیوند زیادی دارد.بر خلاف علوم تجربی که کاربرد آن در معارف قرآنی، جنبه استطرادی دارد.

تبلیغات