آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

شکفتن و نشو و نمای فلسفه، با جوانه زدن و نضج اندیشه بشر توأم است.چهره‏نمایی فجر اندیشه، سپیده دم فلسفه را می‏نماید.تموج تفکر و جهش و تپش اندیشه، مستلزم غلغله و غلیان فلسفه است.چون تفکر و تعقل، به گل و شکوفه می‏نشیند، بهار فلسفه جلوه می‏کند، از اینرو سر منشأ فوران فلسفه را نمی‏توان به یک منطقه منحصر ساخت.
انسان بالفطره، حقیقتم طلب و واقعیت جو است ورازیاب و متجسس است، بالوجدان در می‏یابد که حقیقت و گوهرش که نفس ناطقه قدسی خود اوست، واقعیت دارد و جهان بیرون از خویش نیز دارای واقعیت است، ملتهبانه به دنبال کشف حقایق می‏رود و منتهای اندیشه و تعقل را بکار می بندد که راز هستی را به کف آرد و محرم اسرار جهان گردد.
انسان که جزء جهان است، به سائقه کنجکاوی فطری و جستجوگری و کندوکاوی جبلی راجع به بدایت و نهایت جهان، به تفکر و تعقل می‏پردازد، به مبدأ و غایت هستی می‏اندیشد، از مبدء المبادی و غایة الغیات سخن به میان می‏آورد، و عقاب بلند پرواز اندیشه‏اش پیرامون حدوث و قدم، وحدت و کثرت، متناهی و نامتناهی، علت و معلول، واجب و ممکن و از این قبیل مسائل بال و پر می‏گشاید، فلسفه، قوام می‏گیرد و بنایش بر افراخته می‏آید.
اندیشه‏وری، و جستجوگری، ورازیابی، و حقیقت طلبی انسان، فلسفه را بوجود آورده است.فلسفه از نهاد انسان سرچشمه گرفته است.
فلسفه اسلامی، بنیان مرصوص و پای بست مستحکم و بروج مشید دارد، بر حقیقت‏یابی و هستی‏شناسی و جهان‏دانی، استوار است، چه مباحث تعقلی معرفتی پر عظمت، مسائل ژرف، قواعد و ضوابط پرصلابت، هزاران در هزاران نکته باریکتر از مو در پهنه فلسفه اسلامی متجلی است.
در قلمرو فلسفه، تمییز و تشخیص حقایق از اعتباریات و وهمیات با براهین و دلایل، وجهه همت فیلسوف است.
و کیف و المنعوت فیه الحق
و الحق با تباعه احق هدم و تأسیس(یا بنیان براندازی و پی‏افکنی)
روش تحقیقی فلاسفه نکته کاو موشکاف ژرف‏اندیش، در جهان فلسفه اسلامی، بنیان‏براندازی و ویرانگری و پی‏افکنی است.
حکمت‏پژوهان تیزنگر، عقاب‏نظر با تیشه نقادی و در هم‏شکنی بنیان براهین خلل‏دار و دلایل نزار و نظریه‏های نوان را بر می‏اندازند و طرح نو درمی‏افکنند و جاده تعقل جدید به حقایق می‏کوبند و آفاق تازه جلوه‏گر می‏سازند.
در فلسفه، تصادم و اصطکاک عقلها و اندیشه‏ها و مقابله و مواجهه دلیل با دلیل و استدلال با استدلال است نظریه‏هایی شکوهمندانه قامت برمی‏افرازند که بر استدلال مستحکم و فولاد پایه استوارند.
صدر المتألهین شیرازی معروف به شیرازی معروف به ملاصدرا با این روش تحقیقی خردمندانه اجتهادی، مکتبهای «اشراق»و«مشاء»را که تفاوتها میان آنهاست، به هم آغشت، و حکمت متعالیه ابداعی خود را بوجود آورد و مسائل ابتکاری سرشار حقایق نما مطرح ساخت و مبرهن و مدلل نمود که فلسفه تعقلی و مشرب برهانی و اشراق باطنی و شهود قلبی و شریعت، دست در دست همند و همداستانند و از یک دلبر حکایت می‏کنند و یکی هستند، و همگی واقعیت را بیانگرند، قرآن و عرفان و برهان، اتفاق دارند، این سه منبع پرفوران از یک سر منشأ نامتناهی‏اند، حقایق وحی و عقل همسازند و یک درخشش و فروزش‏اند.
فلسفه، نقش بسیار مهمی در دنیای اندیشه و کنش انسان، ایفا می‏کند، در میدان علم و عمل و اندیشه و کنش و کوشش، فلسفه از ضروریات و واجبات حیات بشر به حساب می‏آید، چه انسان جزء جهان است، با ولع و اشتیاق می‏خواهد به راز آن دست یابد، و از آغاز و انجام و کنه هستی و جهان آگاه شود، هر چه در توان دارد، بر سر معرفت آن می‏نهد، به انگیزه و انبعاث فطری به تفسیر و تبیین و تحلیل و تعلیل جهان و هستی می‏پردازد و خطوط جهان‏بینی را مرتسم می‏سازد و مفسر جهان هستی می‏آید و فلسفه حیات را پی می‏افکند.
هیچ کس عاری از جهان‏بینی نیست، جهان‏بینی و هندسه زیست او را نقش می‏زند، خط و راه زندگی را مشخص می‏دارد.کیفیت حیات و چگونه زیستن کاملا به نحوه جهان‏بینی مرتبط است، زیرا«عمل»از«نظر»سرچشمه می‏گیرد.
تپش حیات آدمی به اندیشه واکنش و کوشش او بستگی دارد.تفکر وتعقل و فعالیت وسیعش، نبض حیاتش را به ضربان وامی‏دارد، طرز جهان‏بینی انسان راه و روش زندگیش را در جهان تعیین می‏کند، چگونگی تفکر و اعتقاد انسان، راجع به هستی و جهان و خدا و روح و ماده، چشم‏انداز حیات و خطمشی وی را نمودار می‏سازد، هماهنگ با جهان‏بینی و اعتقادش اخلاق و ملکات نفسانی و روحیاتش نضج می‏گیرد و بر وفق آن، اعمال از وی سر می‏زند.
ممکن است تفکر انسان راجع به هستی و جهان بگونه‏ای باشد که او را سر سبز و تازه گرداند و یک پارچه رأفت و مهربانی کند، پرنشاط و خوشبین و رئوف بار آورد، و نیز ممکن است او را بدخلق و بدبین و عاری از حالت و گرفتار بطالت سازد و زندگی را با اضطراب و قلق سپری کند، قسی القلب و ددمنش، به دیگران پنجه در افکند.
در شعاع فلسفه متعالی، انسان به جهان‏بینی صحیح دست می‏یابد، و از توهمات و پندارها بیرون می‏آید و حقیقت‏گرا و واقع بین بار می‏آید.
انسان توهم زده و متصلب در پندار، ابد الدهر در جهل مرکب باقی می‏ماند و از واقعیت و حقیقت، بی‏نصیب می‏گردد، از ادراک حقایق هستی به اندازه‏ای که میسر است محروم می‏شود، حقیقت باخته و پندار یافته دورش می‏گذرد و عمرش بسر می‏رسد.
حکمت نظری و حکمت عملی
شالوده هستی انسان بر دو عنصر است:یک عنصر او معنوی و امری از جهان ابداع است که جهان عقول و اوراح است.عنصر دیگرش از دنیای حسی ناسوت است، آری هستی انسان، درآمیختگی این دو عنصر و بهم آغشتگی آنهاست. این سرشتگی دو گونه‏ای، بر حیاتش استیلا دارد. یکی به ماده تعلق داشتن و دیگر در جاذبه عقل و اندیشه زیستن و آزاده و رهیده از ماده بودن.
به عبارت دیگر، انسان، اندیشه‏گر و خردورز و پویا و پرفعالیت است، هستی تفکری عقلانی و هستی جسمانی تحرک‏ناک و کوشش‏زایی دارد، حیات انسان براندیشه و کار او استوار است که تجردی و تعقلی و تحرکی و جسمانی است.
علم و عمل و دانش و کوشش دو رکن رکین و دو بنیان مستحکم حیاتش بشمار می‏رود حیات معقول و سعادت‏بار، آنگاه برای انسان فراهم می‏آید که علم و عملش لازم و ملزوم هم و در کنار یکدگر جلوه کنند، دانش و کوشش او دست در دست هم نهند، انقطاع بین آنها پدید نیاید.
علم سرشار ژرف، علم تعقل نشان حکومت اثر را بوجود می‏آورد، پریشانی حیات انسان و بی‏تپش بودن آن و از کار افتادن ضربان زندگیش، بر اثر گسیختگی علم از عمل و انقطاع میان دانش و کوشش است.
برای صعود انسان به قله تکامل، در جهان ابداع و امر و در دنیای خلق و در عالم تعقل و تحرک، دو نوع حکمت چهره گشود:«حکمت نظری تجردی»و«حکمت عملی تعلقی».
این دو نوع حکمت و شناخت از منبع هستی دو عنصری انسان جوشیدن گرفته و چشمه‏های فیاض پرفوران در سینه سلسله جبال عقل واندیشه پدیدار ساخته است، پس پایه و بنیاد حکمت نظری و حکمت عملی، جز هستی دو عنصری انسان نیست.
دو عنصر بنیادی هستی انسان، یعنی قوه عالمه و قوه عامله، نفس او در شعاع این دو نوع حکمت متکامل می‏گردد.
در تابش خورشید حکمت نظری، همه قوه و استعدادهای عقلانی انسان به منصه فعلیت و تحقق می‏رسد.قوه تعقل و تفکرش کمال می‏یابد و انسان به مقام عقل بالفعل نایل می‏آید، درباره حقایق هستی و جهان به تعقل و تفکر و تأمل می‏پردازد، برای کشف آن مقتدرانه استدلال می‏کند و برهان بنیان می‏نهد، با تیشه تیز و کلان اندیشه، به قلعه‏های ابهام‏انگیز مجهولات تهاجم می‏آورد و قلعه‏گشا و فاتح دژ مجهول به قدر طاقت می‏آید.
حکمت عملی، اداراک معلوماتی است که آن معلومات مقدورات انسان نیز هست، در قلمرو حکمت عملی، معلومی که به انسان دست می‏دهد، پدیده‏ای از پدیده‏های هستی است که انسان از سر علم و اختیار و اراده خود آن را از عدم بوجود می‏آورد و با حلیه هستی متجلی می‏سازد، انسان به افعال و اعمال خودآگاهی می‏یابد و هر عمل و فعلی که از وی سر می‏زند، خود و اراده‏اش علت فاعلی آن به حساب می‏آید.
انسان هر چه افزونتر و ژرفتر، در پرتو عقل نظری، به قعر حقایق، چنگ یازد و اعماق ناشناخته حقایق هستی و جهان را کشف کند و از پیوند خویش با هستی و جهان و جهان‏آفرین نیک‏تر آگاه گردد، اعمال حکیمانه‏تر و خرد ربا و عقلا پسند از وی سر می‏زند و دنیای پیرامون خود را بهتر می‏سازد.
در واقع حکمت عملی، قسمتی از ادراک و شناخت و علم نظری است.النهایه، آنگونه شناختی که متعلق و موضوعش اعمال و مقدورات درک‏کننده است.یعنی قلمرو علم و ادراک، به مراتب وسیع‏تر و گسترده‏تر از خطه عمل است. همه ادراکات و دانشهای انسان مستقیما به اعمال او تعلق ندارند، بلکه صرف دانستن و دریافتن، کمال قوه عالمه نفس اوست.
از اینرو علم و ادراک، مناطق پروسعت‏تر از حیطه عمل، در زیر نگین دارد.بین آنها نسبت «اطلاق و تعین»است.حقیقت علم، مطلق و حقیقت عمل، متعین جلوه می‏کند.
بنابراین، حکمت نظری و حکمت عملی، در نقطه علم و ادراک تلاقی دارند و در معلوم متغایرند، در پهنه حکمت عملی، معلوم انسان مقدور اوست، اما در سایه سار حکمت نظری، معلوم انسان، مقدورش نیست و از دایره قدرت و خلاقیت او بیرون است.
قضایای حکمت نظری و حکمت عملی
حکمت نظری، بازوان پرتوان خود را، به دور حقایق و هستیهایی حلقه‏زده که از قلمرو قدرت و خلاقیت انسان بیرون است، و اراده انسان در آفرینش آنها نقش ندارد، چون کهکشان، ستاره، دریا و همه موجودات مادی و مجرد.
انسان، در شعاع حکمت نظری، کاونده حقایق عینی و هستیهای حقیقی و متوغل در آنهاست، پیشه‏اش آگاهی‏یابی و دانش‏طلبی و معرفت اندوزی، و تفکر، پیرامون حقایق هستی است.در مدار هست و نیست آنها از سر استدلال و برهانگری، سخن به میان می‏آورد و مسأله‏ها بر می‏انگیزد.
از حقایق جهان هستی در حکمت نظری، بحثها می‏رود و مقصد و مقصود، ادراک اموری است که هست، و وقوف به هستی اشیاء و روابط آنهاست.قضایای حکمت نظری، سلسله قضایای خبری است که متعلق ادراکات است، مثل ادراک اینکه جسم موجود است، یا جسم متناهی است، و مانند آنها.
بنیانهای استدلال در فلسفه نظری«قضایای بدیهی»است که در واقعیت و تحقق آنها شک و ریب را راه نیست، باید همه مسائل غامض پر گره و قضایای نظری، به قضایای مخصوص بدیهی ارجاع داده شود تا در فروغ آنها از مه ابهام بدر آید و چهره گشاید.
ضرورت دارد که انسان، بدیهیات اولی را بدست آورد و آنها را با یکدیگر ترکیب کند تا به قضایای نظری برسد.یا قضایای نظری را با تدقیق و ژرف‏بینی تحلیل کند و به«بسائط بدیهی» برگرداند، یعنی مواد اولی برهان که با ترکیب آنها و یا تحلیل بسوی آنها قضایای غامض و مبهم روشن می‏شود، باید بدیهی و یقینی باشد، همچنین‏ اسلوب ترکیب یا تحلیل و صورت ارجاع نظری به بدیهی و طرز استدلال باید بدیهی و یقینی باشد.
زیرا اگر ماده دلیل یا صورت استدلال قطعی نباشد نتیجه یقینی به دست نمی‏آید و مسأله نظری در سایه ابهام و ناشناختگی باقی می‏ماند.در استدلالهای حکمت نظری و اقامه براهین، عقل ناب، بدون وهم و گمان و خیال و تمثیل، نقش عمده پراهمیت ایفا می‏کند.
مسائل حکمت عملی، بر محور«باید»و «نباید»می‏چرخد.به عبارت دیگر متعلق ادراک، در حکمت عملی بایدها و نبایدهاست.به قول جمعی از حکمت‏پژوهان این ادراکات در زمره ادراکات انشائی است و خبری نیست، اما وقتی در علوم مطرح می‏شود و صورت کلی می‏یابد و به صورت خبری در می‏آید و از ادراکات اعتباری و انشائات نفس حکایت می‏کند.
فی المثل نفس بر وفق حکم اعتباری خود به بایستی راستی و نبایستی دورغ حکم می‏کند و این حکم در پهنه حکمت عملی چنین رخ می‏نماید:
راستی نیک است و دروغ زشت است.حاکی از ارتباط نفس با آن معانی است.ادراکات اعتباری از فعالیت اختیاری و ارادی سرچشمه می‏گیرد، هر فعالیت ارادی و اختیاری مستلزم نوعی حکم انشائی و باید و نباید است.
بعضی از محققین مدقق فلسفه در«کاوشهای عقل عملی»برآنند که بایستیهای اخلاقی و مسائل حکمت عملی از اعتباریات محض نیست و در زمره هستیهاست.بایستی، در حیطه لغت، به معنی وجود و ضرورت و حتمیت است که در برابر آن جواز و امکان، قرار دارد، طرف مقابل وجوب و ضرورت، حرمت و امتناع و عدم امکان و نبایستی است.موجودی که هستی آن ضرورتی و حتمی است واجب الوجود است، چیزی که عدمش حتمیت داشته باشد، ممتنع و محال است، موجودی که وجود و عدمش غیرضروری و هستی و نیستی‏اش یکسان باشد ممکن خاص است.
در قلمرو منطق، این مفاهیم بعنوان کیفیات نسبت حکمیه قضایا متجلی است.قضایایی که با این کیفیات جلوه‏گرند به«موجهه»شهره‏اند.
بطور عموم این مفاهیم از هستیها و نیستیها پایه و بنیان می‏گیرند، سرمنشأیی، جز هستی و نیستی ندارند، از دل گونه‏گونیهای هستی سرافراخته‏اند.
این هستی است که در مرتبه‏ای به بایستی توصیف می‏گردد، در مرتبه دیگر امکان و جواز به خود می‏گیرد، در بخشی وصف امتناع دارد.
در فلسفه اسلامی این نکته جلب توجه می‏کند که تفاوت میان وجوب و امکان، تنها تفاوت میان شدت و ضعف وجود است، یعنی هنگامی که این تفاوت میان شدت و ضعف هستی در قالب قضایای منطقی جلوه می‏کند، باید با وجود و امکان و امتناع و بایستی و نبایستی نمودار آید. البته اینها همه مربوط به هستیهای غیرمقدور است که در حیطه عقل نظری، مورد تدقیق و وارسی اوست.
هستیهای مقدوری که یک انسان مسئول صاحب شعور از سر اراده و اختیار خلاق و تحقق بخش آنهاست، با همین عناوین و مفاهیم بایستیها توصیف می‏شود.بدین سیاق که برخی از این هستیها و افعال در جلوه‏گاه نظر فعل آفرین، حتمیت دارد و ضروری الوقوع است، باید با اراده و اختیار او به وقوع و حصول بپیوندد.بعضی دیگر از زاویه نظر او حتمی الوقوع نیست و حصولش ضرورت ندارد، برخی از فعال در نظر او نارواست و حرام است، باید واقع نشود و به حصول نپیوندد، هستیهای مقدوری که پردازنده و پدید آورنده آنها یک مبدأ فاعلی صاحب شعور مسئول‏ است، پدیده‏های اخلاقی است.
پس بایستیهای اخلاقی هم مانند بایستیهای منطقی کیفیاتی هستند که نسبتها و روابط هستیها را بیان می‏دارند.افعال و رخدادهایی که از انسان مسئول سر می‏زند، قبل از وقوع و حصول به بایستی موصوف است و بعد از صدور، چون از دایره قدرت و اختیار عامل مسئول بیرون است، به هستی موصوف است.
این مباحث، سر دراز دارد، و مستلزم تحقیقات پروسعت و دامنه‏دار است که به حوصله این مقال نمی‏گنجد.
بر ژرف‏اندیشان حکمت پژوه و پر آوازگان فلسفه، فرض است که در این زمینه، به قعر دریای تحقیقات و استدلالات فرو روند، تا به تعاضد عقلها و تعاون اندیشه‏ها، حقیقت، چهره گشاید.
تقسیمات حکمت
حکما و فلاسفه اسلامی، با اسلوب اساسی، اصولی متین که بر مبنای حصر منطقی است، به تقسیم فلسفه پرداخته‏اند که در اینجا به اختصار مرقوم می‏افتد:هستیها و واقعیتهایی که به نحوی از انحاء تحقق دارند، یا از شعاع توان انسان بیرونند که هستیهای غیر مقدورند، یا در حیطه قدرت انسان قرار دارند که هستیهای مقدورند.
شناخت و معرفت هستیها و واقعیتهای غیر مقدور، «حکمت و فلسفه نظری»یا«عقل نظری» است.شناخت و معرفت هستیهای مقدور«حکمت و فلسفه عملی»یا«عقل عملی»است.
تقسیم حکمت نظری:مقصد عالی در حکمت و فلسفه نظری، درک و دریافت حقایق هستی است، آنچنان که هست، به قدر طاقت بشری و ارتباط علمی با جهان هستی.تکمیل نفس با این علم و ادراک صورت می‏گیرد.
فلسفه و حکمت نظری بر حسب موضوعات خود که یا اموری است که در وجود و تصور از ماده مجرد است، یا در تصور و ذات و ماهیت مجرد از ماده‏اند، ولی در وجود به ماد مقارنند، یا نه در تصور و ماهیت و نه در وجود از ماده جدا نیستند، به سه قسمت انقسام می‏یابد:
فلسفه الهی و علم کلی، فلسفه ریاضی، فلسفه طبیعی.
تقسیم حکمت عملی:هدف حکمت عملی دست یافتن به خیر و احتراز از شر است، اگر انسان بدون تعاضد و همکاری دیگران، بدین کمال نفسانی دست یابد«علم الاخلاق»است.
اگر با همکاری دیگران و تماس و ارتباط و تفاهم با آنان کمال مطلوب در محیط خانه، حاصل آید، «تدبیر منزل»عنوان می‏گیرد.
اگر در بیرون از خانه در شهر و در کشور با همکاری مردم و تفاهم با آنان، کمال، متحقق گردد، «سیاست مدن»خواهد بود.
شکوهمندترین تجلی فلسفه
شکوهمندترین تجلی فلسفه و تپشناک‏ترین تموج آن، حکمت اولی، علم کلی، دانش‏برین است که پر عظمت‏ترین قسمت فلسفه نظری است.
سیمای واقعی فلسفه در این قسم، متجلی است که در عرف حکماء بدان«فلسفه اعلی»، «ما بعد الطبیعه»، «الهیات»اطلاق می‏شود، و از آن جهت که بالتمام، تعقلی و نظری است«فلسفه حقیقی»نیز عنوان می‏گیرد.
هر یک از این عناوین و اصطلاحات از سر تناسبی است که در جای خود مذکور افتاده است. در آفاق همین فلسفه اولی حکیم شهاب اندیشه، سراسر جهان هستی را از مبدأ المبادی گرفته تا اخس الموجودات که هیولای اولی است، مد نظر دارد.
تعریف فلسفه
حقیقت انسان، نفس ناطقه قدسی اوست که دراکه و دریابنده است.نخستین مرحله درک او درک ذات خویشتن با ذات خود است.در این مرحله، مدرک و مدرک و ادراک جز ذات انسان نیست، سپس این مدرک بالذات رابطه خود را با سایر موجودات نیز ادراک می‏کند.
این خوددانی و معرفت و شناخت ماسوای خود، حقیقت فلسفه است که مساوی با حقیقت و هر یک از آن تعاریف، گوشه‏ای از جمال فلسفه را نمایان می‏سازد.
ما در اینجا بطور ایجاز و اختصار به ذکر دو تعریف اکتفا می‏ورزیم:فلسفه و حکمت نظری عبارت از تبدل و تحول انسان از یک جزء طبیعی و واحد مادی به جهان عقلانی که در صورت نه در ماده با سراسر جهان عینی برابری و یکسانی دارد و نسخه عقلانی جهان هستی عینی است، چون واقعیت و تحقق هر شئ با صورت آن است، نه به ماده آن، از اینرو جهان عقلانی نوعی عالم عینی است دارای همه کمالات جهان خارج و عاری از ماده آن که از نظر گاه فلسفه، ماده مظهر نقصان است.
شناخت فلسفی
صورتهای حقایق عینی و اشیاء خارج از ذهن که در آئینه نفس ناطقه انعکاس می‏یابد و حضور پیدا می‏کند، علم و ادراک است.این شناخت و ادراک، در جهان فلسفه شهره به علم حصولی ارتسامی است، که علم تصوری و تصدیقی است.
انسان بوسیله این ادراک با جهان خارج از ذهن، ارتباط علمی برقرار می‏کند.این علم، نوعی برین از هستی است، حضور صورت اشیاء در ذهن، وجود علمی آنهاست.
از اینرو هر یک از اعیان و اشیاء و ماهیات جهان دارای دو نحوه وجودند:«وجود عینی»و «وجود ذهنی».
وجود عینی در خارج از ذهن تحقق و واقعیت دارد، وجود ذهنی همان صورت حاصله از شئ نزد عقل است که صورت علمی و علم حصولی است. بوسیله علوم تصوری و تصدیقی یعنی با همین علوم حصولی از ارتسامی، ارتباط«این همانی»ما با هستی و هستی با ما برقرار می‏گردد.در فروغ همین ادراکات تصوری و تصدیقی، حکیم اندیشه‏ور تیزبین، کل هستی عینی و هستی کل را آنا به هستی علمی مبدل می‏سازد، بازوان ادراکش به دور کل هستی از مبدء المبادی تا آخرین پایه قوس نزولی وجود کل هیولای اولی است، حلقه می‏گردد.
شناخت فلسفی، مرزهای محسوسات را در می‏نوردد و به متن ماهیات نفوذ می‏کند و از چهره حقایق، پرده برمی‏دارد و حقایق را نشان می‏دهد.
معرفت عقلی یا آگاهی فلسفی آنگاه دست می‏دهد که انسان موازین منطقی را شناسد و با طریقه تحلیلهای ذهنی و اسالیب دستگاه تعقلی نیک آشنا باشد، با بکار بستن روش تحلیل، ذاتی را از عرضی تشخیص دهد و با این شناخت، حد و رسم اشیاء را تعیی نماید، معقولات ثانیه فلسفی و اعتبارات نفس الامری را بشناسد، تا حقایق را متجلی سازد.
هنگامی که انسان واقعیتی را در می‏یابد، یعنی با جهان هستی، ارتباط علمی برقرار می‏کند، صورت و تصویری از آن در نفس ناطقه‏اش پدیدار می‏شود.این ادراک عقلی را معقول بالذات، یا معلوم بالذات گویند.خصیصه ذاتی این صورت علمی، آینگی و کاشفیت از واقعیت است.
واقعیت متحقق در خارج که تصویری از آن در آینه ذهن است، معقول بالعرض، یا معلوم بالعرض است.نفس ناطقه، بوسیله معقول بالذات و صورت علمی با هستیها و اشیاء عینی، ارتباط علمی برقرار می‏کند.صورت علمی که صور انعکاس یافته حقایق عینی در آیینه عقل است، بدون واسطه، به ذات خود، در نزد نفس ناطقه حضور و تمثل دارد، همانند او مجرد و عاری از ماده و جسم است، با وی اتحاد وجودی دارد، مدرک و مدرک و ادراک یکی است.
ابحاث فلسفی، بحثهایی است که مقصود از آنها بطور کلی اثبات وجود واقعیتها که تحقق دارند و کشف موقعیت وجودی آنها و روابط هستی آنها با اشیاء خارج از خویش است، تا چیزی که نصیبی از واقعیت خارجی دارد از اشیاء موهوم و خرافی دیگر متمایز گردد.
عقاب بلند پرواز اندیشه حکیم متفکر بر وفق فضای بحث فلسفی، ناگزیر موضوعات را بطور عموم و کلی با حدف خصایص و مشخصات زمانی و مکانی و بالاخره مادی و با چشم‏پوشی از پیرایه‏های افکار اجتماعی و عواطف و احساسات گونه‏گون انسانی به چنگ می‏گیرد.
به عبارت دیگر، مفاهیم کلی را با تجرید و انتزاع از همه الیاف مادی در دسترس اندیشه قرار داده، خصایص کلی واقعیت و هستی را بدست آورده، هر چیزی را که احتمال واقعیت در آن می‏رود، به محک خصایص مزبور می‏سنجد و واقعیات را از خرافات جدا می‏سازد.
این فلسفه است که شناخت و معرفت درست را راجع به هستی و انسان پی‏افکند و اثبات می‏کند فی المثل:هستی، هستی آفرین دارد، موجودی به نام غول بیابانی هرگز وجود ندارد.
تعریف دیگر فلسفه:فلسفه، صعود نفس ناطقه به قله کمال ممکن خود در دو جانب علم و عمل است.یعنی نفس در دو جانب علم و عمل از مرحله قوه و استعداد به مقام کمال و فعلیت خویش نایل می‏آید.
موضوع فلسفه
موضوع علم اعلی و فلسفه اولی و دانش برترین، مطلق هستی است که پر شمول‏ترین مفاهیم را در بر دارد، به هیچ خصوصیت و ماهیتی متعلق نیست، رهیده از هر قید و شرطی حتی از قید اطلاق است.چنان پر توسعه و نامتناهی است، بر سر هر موجودی بهر نحوی از وجود برخوردار باشد، بال و پر می‏گستراند، یعنی موجود از آن جهت که موجود است، موضوع فلسفه ما بعد الطبیعه است.
برای تبیین و تشریح مطلق هستی، باید رقم زنیم که در قلمرو فلسفه اسلامی، اطلاق بر دو قسم است:اطلاق قسمی و اطلاق مقسمی.
اطلاق قسمی، وجود کلی و مجردی است که با قید اطلاق مقید است و نمی‏تواند در خارج از ذهن تحقق داشته باشد.مبتنی بر فرض و اعتبار است و جز به برخی از ثمرات علمی، بارور نیست.
اما اطلاق مقسمی، به هیچ قید و شرطی حتی به قید اطلاق نیز بستگی ندارد، مشتمل بر هر موجودی است که به نحوی از انحاء از هستی نصیبی دارد.
موضوع فلسفه، مطلق وجود با اطلاق مقسمی است که همه حقایق جهان هستی را در بر می‏گیرد و هیچ موجودی از قلمرو پر گسترش آن بیرون نیست.
در این تفسیر و تبیین هستی، با اطلاق مقسمی، همه موجودات، چه طبیعی، چه غیرطبیعی، چه مادی، چه مجرد، چه واجب و چه ممکن، چه ذهن و چه عین، همه و همه در شعاع مطلق وجودند.این گونه وجود مفاد«هلیت بسیطه»است.
هنگامی که از واقعیت سؤال می‏شود، این وجود در جواب جلوه می‏کشد.چه بوسیله کلمه «هل»دو نوع وجود، مورد سؤال واقع می‏شود:
یکی بسیط«وجود مطلق»، دیگری مرکب «عوارض وجود».
از اینرو، هل بر دو قسم است:هل بسیط، هل مرکب، در سؤال باهل بسیط، همیشه، محمول قضیه، وجود است، فی المثل می‏پرسیم:«هل العقل موجود؟»موجود، از جنبه«حیثیت اطلاقی» خویشتن، نه با حیثیت تقییدی یا تعلیلی، موضوع فلسفه اولی است.
لاز است در اینجام اصطلاح«حیثیات»که در عرف فلسفه اسلامی، تداول دارد، مطرح گردد، تا چهره گشاید که«حیثیت اطلاقی»چیست؟
حیثیت تعلیله این است که با توجه به علت ثبوتی موضوع، نه به ذات موضوع، نه به وصف عنوانی یا قیدی که در آن موضوع بکار رفته است، حکم ضرورت نسبت را برای موضوع قضیه منظور می‏داریم، مثلا در این قضیه«ممکن از آن لحاظ که به علت استناد دارد واجب بالغیر است»در عقد وضع قضیه، ممکن را با پیوند به علت خود در نظر گرفته‏ایم، حیثیت تعلیله در موضوع حکم، جلوه‏گر است.اگر چه ممکن در ذات خود از هیچ ضرورتی نصیبی ندارد، اما با ارتباط به علتش، به ضرورت بالغیر محکوم است.
گاهی در صدق قضیه، تنها به قید و شرطی که در آن بکار رفته است نظر می‏اندازیم و اصلا به علت ثبوتی آن توجه نداریم، فی المثل می‏گوییم«انسان موجود بالضرورة موجود است»معلوم است که این ضرورت، به خود انسان مرتبط است، به خاطر همان قید موجودیتی که در موضوع تجلی دارد، به ماهیت انسان متعلق نیست، چه، ماهیتی به ذات خود بوجود و عدم بستگی ندارد.قضیه مذکور دارای حیثیت تقییدیه است.اما حیثیت اطلاقیه تنها مبین یک معنی سلبی است، نه به علت و نه به شرط و قید دیگر در شعاع موضوع وابسته نیست.موضوع به صورت اطلاق متجلی است، حکم قضیه بدون هیچ قید و شرطی بر موضوع ورود کرده، محمول قضیه هر چه باشد بلاواسطه به خود آن موضوع متعلق است.
«الماهیة من حیث هی لیست الاّ هی»در این قضیه، کلمه«حیث»بیانگر حیثیت اطلاقی است، یعنی ماهیت از آن جهت که ماهیت است هر شئ دیگر از آن سلب گردیده است، جز خود ماهیت هیچ چیز نیست.این قضیه از حیثیت اطلاقیه، برخوردار است، بهیچ قید و شرط یا تعلیلی بستگی ندارد، بدین گونه قضایا، ضرورت ذاتیه، اطلاق می‏شود.
مفهوم هستی به همین نحو از آن جهت که هستی است و جز هستی چیز دیگر نیست، هر شئ دیگر جز وجود از آن سلب گردیده است، با همین حیثیت اطلاقی، موضوع فلسفه است.همه مسائل فلسفه بر این محور می‏چرخد و در آن احکام کلی هستی سخن می‏رود.
حقایق فلسفی
برای اینکه سیمای حقایق را در آیینه فلسفه متجلی سازیم، لازم است به تعریف مفهوم بپردازیم.
هر صورتی که در صفحه ذهن پدید می‏آید و در مقابل مصداق، جلوه می‏کند، در عرف فلسفه شهره به مفهوم است، خصیصه ذاتی مفهوم این است که در مقابل مصداق قامت بر افرازد، هر چند آن مصداق، مفروض الوجود باشد.چهره ذهنی مفهوم در برابر مصداق جلوه‏گری دارد، و ظهور و نمود آن به حساب می‏آید.
بعضی از مفاهیم، مصادیق و واقعیتهای عینی مستقل در خارج دارند و بالفعل با آنها منطبق‏اند، این گونه مفاهیم، به عنوان«حقایق فلسفی»رخ می‏نمایند.
پس حقیقت، آن صورت ذهنی است که مصداق واقعی در خارج دارد و بالفعل بر آن منطبق است.بین مفهوم و حقیقت، پای عموم و خصوص مطلق در میان است، چه هر حقیقتی مفهوم است و اما هر مفهومی حقیقت نیست.می‏توان این قبیل مفاهیم را که حقایقند با مصادیق عینی خود با این همانی و حمل شایع صناعی متحد ساخت.
مثلا صورت و نقشی از جنگل و کوه و دریا و ستاره در ذهن، انعکاس یافته و ادراک ماست، چون با مصادیق عینی آنها دست می‏یابیم، با حمل شایع صناعی انطباق می‏دهیم و می‏گوییم:این جنگل است، این دریاست، این ستاره است.
این مفاهیم، مصادیق عینی و متحقق در خارج دارند و حقایق فلسفی هستند و در مقابل اعتباریات، جلوه‏گرند.
اعتباریات نفس الامری و مفاهیم انتزاعی
مفاهیم دیگری در صفحه ذهن نمودار می‏شوند که مصادیق واقعی متحقق در خارج ندارند، اما از وجود عینی، به کلی بی‏نصیب نیستند، یعنی منشأ انتزاع واقعی دارند و پایه و مایه، از هستیهای متحقق عینی می‏گیرند، هر یک از آنها دارای مبدأ اعتبار واقعی است.
این گونه مفاهیم، به نحوی از انحاء با هستیهای عینی پیوند دارند و اعتباریات نفس الامری‏اند و جولانگه آنها عرصه تحقیقات فلسفی است و در جهان فلسفه، خودی می‏آرایند، و اعتباریات فلسفه به حساب می‏آیند.
مانند:فوقیت، تحتیت، ابوت، نبوت، که ما بازاء عینی و مصادیق خارجی ندارند، اما از هستیهای عینی منتزع شده‏اند و منشأ انتزاع واقعی دارند.
اینها با یک عمل ذهنی از منشأ واقعی متحقق، نشأت می‏گیرند و در آیینه ذهن، چهره نشان می‏دهند.
اعتباریات محض
مفاهیم دیگری هستند که نه مصادیق عینی دارند و نه از منشأ انتزاع واقعی برخوردارند، با قصد و انشاء پدید می‏آیند و با ترک اختیاری و اعراض، رخت بر می‏بندند و در فقه و حقوق، نقشها ایفا می‏کنند و مفاهیم ارزشی بشمار می‏روند، در قلمرو فقه و حقوق منشأ آثار و مورد نظرند.
مانند مفاهیم ملکیت، زوجیت، بیع، اجاره و همانند آنها.اینگونه مفاهیم، به کلی از حیطه فلسفه بیرونند و فلسفه را با آنها سر و کاری نیست.
اقسام معقولات
بدین خاطر که حقایق فلسفی، طلعت تمام نماید و نیک جلوه‏گر آید، به ذکر معقولات مبادرت می‏ورزیم و انواع آن را مرتسم می‏سازیم.در طلیعه مباحث معقولات، به بیان عروض و اتصاف می‏پردازیم.
عروض و اتصاف؛بدیهی است محمول در یک قضیه، همیشه بر موضوع عارض می‏شود و موضوع با صفت محمول، موصوف می‏گردد، و بدان اتصاف می‏یابد.با ژرف‏نگری و تدقیق در چگونگی عروض محمول بر موضوع و اتصاف موضوع با محمول و در کجا به حصول پیوستن آن، از لحاظ عقلی، سه گونه قضیه متجلی می‏شود، از این قرار:
1-عروض محمول بر موضوع و اتصاف موضوع به محمول هر دو در خارج از ذهن به حصول می‏پیوندد.
2-عروض محمول بر موضوع و اتصاف موضوع به محمول هر دو در وعاء ذهن تحقق می‏یابد.
3-عروض محمول بر موضوع در ذهن به حصول می‏پیوندد، اما اتصاف موضوع به محمول در جهان خارج از ذهن، صورت می‏پذیرد.
از قسم اول، قضایای خارجیه چهره می‏گشاید، هدف تحقیق در این قضایا معقول اول است.مانند:برگ درخت زرد است.عروض زرد، بر برگ درخت و اتصاف برگ درخت با آن، هر دو در جهان خارج از ذهن متحقق است.
پس مفاهیم ماهوی یا معقولات اولی، مفاهیمی هستند که ذهن آن را از موارد خاص، منتزع می‏سازد، مثلا مفهوم کلی«سفیدی»یا «زردی»را بعد از ملاحظه یک یا چند شئ سفید رنگ، یا زرد رنگ انتزاع می‏کند.معقولات اولی هم عروضشان و هم اتصافشان هر دو در خارج از ذهن تحقق می‏یابد، یعنی علاوه بر اینکه به اشیاء خارجی نسبت داده می‏شوند و امور عینی با آنها اتصاف می‏یابند، دارای ما بازاء عینی هستند.
خصیصه مفاهیم ماهوی یا معقولات اولی، این است که حکایتگر ماهیت اشیاء است و حدود وجودی آنها را مشخص می‏دارد.معقول اول، خاصیتش کلی بودن و قابل انطباق بر چندین فرد است.مانند مفهوم کلی«حرارت»که بر افراد نامحدودی از حرارتهای خارجی صدق می‏کند.
از قسم دوم، قضایای ذهنیه پدیدار می‏گردد، مانند کلی، یا ذاتی است یا عرضی، کلی ذاتی یا جنس است، یا فصل است، یا نوع.در این مثالها مشهود است که عروض ذاتی یا عرضی بر کلی و اتصاف کلی با ذاتی یا عرضی تنها در جهان ذهن متحقق است.همچنین عروض معانی جنس و فصل و نوع بر کلی و اتصاف کلی با آنها جز در ظرف ذهن میسر نیست.در این گونه قضایا، معقول ثانی منطقی مورد تدقیق و تحقیق قرار می‏گیرد.
خصیصه معقولات ثانیه منطقی، این است که تنها بر مفاهیم و صورتهای ذهنی محمول واقع می‏شوند و بر آنها حمل می‏گردند.
از قسم سوم قضایای حقیقیه، پدید می‏آید، مانند احمد پدر علی است، انسان یک موجود ممکن الوجود است، چنانکه در این مثالها مشهود است عروض ابوت و پدری در ذهن بر احمد تحقق دارد، اما اتصاف خود احمد با ابوت در جهان خارج از ذهن متحقق است، همچنین عروض امکان بر موجود انسانی در ذهن صورت می‏پذیرد، اما اتصاف انسان به صفت امکان در جهان خارج از ذهن به حصور می‏پیوندد.در اینگونه قضایا معقول ثانی فلسفی، مورد وارسی قرار می‏گیرد.
خصیصه مفاهیم و معقولات ثانیه فلسفی این است که بدون مقایسه‏ها و تحلیلهای عقلی، دست نمی‏دهد، هنگامی که بر موجودات، محمول واقع می‏شود، حکایتگر از انحاء وجود آنهاست، نه حدود ماهوی آنها.
معقولات ثانیه فلسفی، از تجزیه و تحلیل ذهن، درباره وجود خارجی و شئون آن بدست می‏آید، و بر حقایق عینی، منطبق می‏گردد.
هر چند این گونه معقولات در ذهن نمودار می‏شوند و بوجود می‏آیند، اما در خارج از ذهن به امور واقعی و هستیهای عینی تعلق و پیوند دارند، اگر چه عروضشان در ذهن است، اما اتصاف موضوعات با آنها در خارج از ذهن به عمل می‏آید.
قضایای خارجیه و قضایای حقیقیه، قضایایی هستند که مستقیما با هستیهای عینی و جهان خارج سر و کار دارند و پیوندشان با واقعیتهای خارجی است.
اینگونه قضایاست که در فلسفه مورد مداقه و مطمح نظر واقع می‏شوند.در این زمینه باریک‏بینی و نکته سنجی و موشکافی فراوان است که در اینجا به ایجاز و اختصار بیان گردید.
منابع و مآخذ
(1)-نهایة الحکمة للعلامة الکبیر السید محمد حسین الطباطبائی و علق علیه الستاذ الشیخ محمد تقی المصباح الیزدی، المجلد الاول، انتشارات الزهراء، تهران، آبان ماه 1363.
(2)-کاوشهای عقل نظری، مهدی حائری یزدی، چاپ دوم، انتشارات امیر کبیر، تهران 1361.
(3)-آموزش فلسفه، تألیف محمد تقی مصباح یزدی، جلد اول، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1360.
(4)-وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی، دکتر ابراهیمی دینانی، شرکت سهامی انتشار، تابستان 1362.
(5)-کاوشهای عقل عملی:دکتر مهدی حائری یزدی مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، بدون تاریخ.
(6)-دروس فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، مؤسسه مطالعات فرهنگی، تهران، 1363.
(7)-متافیزیک، دکتر مهدی حائری یزدی، انتشارات نهضت زنان مسلمان، 22 بهمن، 1360.
(8)-اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه سید محمد حسین طباطبائی، با حواشی شهید مرتضی مطهری، انتشارات صدرا.
(9)-آگاهی و گواهی، ترجمه رساله تصور و تصدیق ملاصدرا، مترجم دکتر مهدی حائری یزدی، مؤسسه مطالعات فرهنگی، تهران 1367.
(10)-قواعد کلی فلسفه، دکتر ابراهیمی دینانی، جلد سوم، مؤسسه مطالعات فرهنگی، تهران 1366.
(11)-وحی و رهبری، جوادی آملی، انتشارات الزهراء اردیبهشت ماه 1368.
(12)-ظهور شیعه، سید محمد حسین طباطبائی، نشر شریعت، تهران، بدون تاریخ.

تبلیغات