آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

در نشأت و پیدایش و تکوین و تدوین بلاغت عربی، عوامل گوناگونی همچون:شعر شاعران عرب جاهلی و نظم و نثر قرون اولیه هجری و بحث و جدال متکلمان اسلام و لغت‏دانان و نحویان و کتب ارسطو و مفسران قرآن مؤثر بوده است.
در میان عوامل گوناگون، یک عامل بیش از دیگر عوامل در پیدایش و تدوین بلاغت عربی مؤثر بوده و آن، قرآن مجید است.
در باب قرآن مجید، مفسران از دیدگاههای مختلف بحث کرده‏اند، برخی در اعجاز آن سخن گفته‏اند و اعجاز آن را مرتبط به بلاغت آن دانسته‏اند و بحث و بررسی از علوم بلاغی را ضروری.اینان معتقدند که برای درک شناخت اعجاز قرآن، آگاهی از علوم بلاغی لازم است.
روی همین اصل، بسیاری از مفسران اولیه در نوشته‏های خود، ضمن بحث از دیگر مسائل قرآنی، از بلاغت قرآن هم غیرمستقیم در تفاسیر خود سخن گفته‏اند.مثلا فراء0م 207 ه)کتاب«معانی القرآن»را نوشت و در آن کتاب، علاوه بر اینکه به شرح لغوی الفاظ پرداخته، مسائل نحوی کلمات و اعراب آنها را مورد بحث قرار داده، گه‏گاه از مسائل بلاغی هم در کتاب خود بحث کرده و از کنایه، تشبیه، مجاز و استعاره سخن به میان آورده، از نظم کلمات و اسلوب شیوای آنها و وزن الفاظ و تأثیر این توازن و همآهنگی در اذهان شنونده و خواننده سخن گفته و آنجا که ترکیب کلمات و آیات را بیان کرده و مسائل نحوی را شرح د اده، از تقدیم و تأخیر، مسند و مسند الیه، ایجاز و اطناب هم سخن گفته است. (1)
ابو عبیده معمر بن المثنی(م 210 ه)نیز یکی دیگر از مفسران قرون اولیه هجری است که کتاب«مجاز القرآن» او در دست است.
درست است که ابو عبیده در کتاب مجاز القرآن مجاز را مرادف کلمه تفسیر و تأویل دانسته آنرا مانند معبر و ممر و پلی فرض کرده که خواننده را به فهم معانی می‏رساند و در واقع منظور او از3مجاز»همان معنای لغوی بوده و نه مفهوم مصطلح میان علمای بلاغت.
ولی در عین حال، ابو عبیده نیز در کتاب مجاز القرآن خود که تفسیر گونه‏ای است بر قرآن مجید، باز هم از: تشبیه، استعاره، کنایه، تقدیم و تأخیر، ایجاز و التفات بحث کرده و در همین کتاب بیست و هشت قسم مجاز را در قرآن، برشمرده است. (2)
ابو عبیده، بر آن است که برای درک و فهم معانی قرآنی، آگاهی از مسائل بلاغی اهمیت ویژه‏ای دارد و تا کسی از فنون بلاغت آگاه نباشد نمی‏تواند آن‏طور که باید و شاید معانی قرآنی و اعجاز آن را درک کند. (3) از اینرو، ابو عبید به فکر افتاد، این مسأله را روشن کند * نام اصلی کتاب«جامع البیان عن تأویل آی القرآن»می‏باشد که به نام مؤلف آن:ابو جعفر محمد بن جریر طبری(م 310)معروف به تفسیر طبری شده است و ما هم در مآخذ به جای«جامع البیان» تفسیر طبری خواهیم گفت. و در این زمینه کتابی بنویسد، روایت تاریخی در باب انگیزه نوشتن کتاب«مجاز القرآن»این موضوع را روشن می‏کند. (4)
ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری م(276 ه)معروف به:ابن تیبه * که از لغت‏دانان و نحویان قرن سوم هجری است، در مقام پاسخ‏گویی بر طاعنان و ملاحده که می‏گفتند در آیات قرآنی، تناقض وجود دارد، کتاب«تأویل مشکل القرآن»را نوشت و در آن از مجاز، استعاره و کنایه و دیگر مباحث بلاغی، بحث کرد و در آن ثابت کرد که بی‏اطلاعی از اسلوب زبان عربی و ناآگاهی از استعمالات گوناگون این زبان، سبب شده که چنین پندار نادرستی به وجود آید. ابن تیبه، علاوه بر کتاب«تأویل مشکل القرآن»کتاب «غریب القرآن»را نیز نوشته است. **
دانشمند مصری-السید احمد سقر-در مقدمه‏ای که بر کتاب«تأویل مشکل القرآن»ابن قتیبه نوشته، متذکر شده است:صنّف ابن قتیبه مصنفات کثیرة بلغت عدتها- فی ما یقول ابو العلاء المعری-خمسة و ستین مصنفا...» (5)
یکی از کتب ابن قتیبه، تفسیر«غریب القرآن»است که متمم و مکمل کتاب«تأویل مشکل القرآن» می‏باشد. (6)
کتاب مزبور از این جهت حائز اهمیت است که اولا معانی لغوی برخی از کلمات قرآنی را باز گفته.ثانیا بسیاری از مسائل بلاغی را پیش از ابن معتز *** (برخی کتاب البدیع ابن معتز را اولین کتاب بلاغت می‏دانند) روشن کرده و از این لحاظ باید سهم او را در تکوین و تدوین بلاغت عربی مؤثر دانست.ثالثا بسیاری از آیات قرآنی را مورد بحث قرار داده و جنبه‏های بلاغی آنها را توضیح داده است. (7)
پس از اینان که شمردیم **** ، نوبت به مفسر بزرگ محمد بن جریر طبری(م 310 ه)می‏رسد.طبری در تفسیر بزرگ خود بیشتر از فراء مباحث بلاغی قرآن را مورد بحث قرار داده و به نظم بدیع قرآن که عرب از نظیره‏گویی بدان عاجز است، اشاره کرده و برخی آرایشهای کلامی قرآن را که سبب تفاوت قرآن با کلام عرب شده بازگفته و در واقع بحث از مسائل بلاغی قرآن را در میان مفسران پایه‏ریزی نموده و مفسران را به ارزش و اهمیت علوم بلاغی در آیات قرآنی آگاه کرده است.
به طوری که جار اللّه‏زمخشری(م 538 ه)در *قتیبه:به ضم قاف و فتح تاء فوقانی و سکون یاء، مصغر«قتبه»به کسر قاف است به معنای:روده، پالان.
**بنا به گفته خطیب بغدادی در تاریخ بغداد(ج 10، ص 170)و بنا به سخن ابن خلکان در کتاب«وفیات الاعیان»(ج 2، ص 246 و 247)و بنا به نوشته«معجم المطبوعات العربیة و المعربه»تألیف یوسف، الیاس سرکیس(چاپ مصر، 1346 ه-1928 م، ج 1، ص 211 و 212)ابن قتیبه، تألیفات فراوانی داشته است.
***ابن معتز کتاب«البدیع»را در سال 274 هجری تصنیف کرده است ولی ابن قتیبه سالها قبل از تألیف کتاب البدیع مباحث علوم بلاغی را در کتاب«تأویل مشکل القرآن»مورد بحث قرار داد، اما از آنجا که کتاب وی در مباحث گوناگون است و از موضوعات مختلف سخن گفته و همچون ک تاب«البدیع»ابن معتز، نیست که فقط به مباحث بلاغی پرداخته باشد، در فرهنگ اسلامی به عنوان یک کتاب بلاغی معرفی نشده، در صورتی که ابن قتیبه در کتاب«تأویل مشکل القرآن»از ص 103 تا 134 از مجاز و از ص 134 تا 184 از استعاره از ص 210 تا 231 از حذف و از ص 256 تا ص 274 از کنایه و تعریض سخن گفته است.
****البته در قرن سوم هجری، دانشمندان دیگری هم بوده‏اند که در زمینه مسائل قرآنی و بلاغی کتاب نوشته‏اند، همچون:جاحظ بصری(م 255 ه)که در باب نظم قرآن و اسلوب شگفت‏آور آن، کتاب«نظم القرآن»را نوشت.
ولی متأسفانه این کتاب از میان رفته و به دست ما نرسیده و فقط جاحظ خود در کتاب«الحیوان»در بحث از ایجاز از آن کتاب اسم برده(رک:جاحظ، الحیوان، چاپ فوزی عطوی، الطبعة الثانیه 1397 ه 1978 م، بیروت، ج 3 ص 428).
ابن ندیم هم که کتاب«الفهرست»را در سال 377 هجری نوشته، در فصل کتب تألیف شده در باب قرآن، از کتاب«نظم القرآن»جاحظ، اسم برده است.(رک:ابن ندیم، الفهرست، نشر دار المعرفة، بیروت، ص 57).
ابو علی محمد بن یزید واسطی(م 306)از اجله متکلمان، بنا به نوشته ابن ندیم(الفهرست ص 245)در باب اجاز قرآن، کتابی نوشته که متأسفانه هم اکنون در دست نیست.
حاج خلیفه درج 1، ص 120 کتاب«کشف الطنون»که نام پدر واسطی را«زید»ثبت کرده و نه«یزید»، نوشته است که واسطی، کتاب«اعجاز القرآن»داشته و عبد القاهر جرجانی دو شرح، بر آن کتاب نوشته و شرح کبیر را«معتضد»نامیده است.
مقدمه تفسیرش نوشت (8) :فقیه هرچند که در فتوا و استنباط احکام فقهی بر اقران خود پیشی گیرد و متکلم [عالم علم کلام‏]هرقدر که در علم کلام، فرد برجسته‏ای شود و محدث در اخبار و احادیث هرچند اهمیتپیدا کند و فرد شاخصی گردد و خطیب در فن خطابه از حسن بصری هم سخنورتر شود و نحوی در علم نحو، از سیبویه هم برتر گردد، هیچ یک از اینان به حقیقتی نمی‏رسند مگر اینکه در دو رشته از دانش، یعنی علم معانی و بیان که مختص به قرآن است براعت و کمال پیدا کنند.
از گفته زمخشری، در مقدمه تفسیرش چنین استنباط می‏شود که دو علم معانی و بیان، از مهمترین علومی است که مفسر باید بداند و بدون آگاهی از این دو علم نمی‏تواند زیباییهای بلاغی و محسنات بدیعی کلام خدا را درک کند و نشان بدهد.در واقع، زمخشری راه درک اعجاز قرآن را در تبحر و شناخت علوم بلاغی دانسته و بر آن است که شناخت لطایف کلام ربانی با آگاهی از علوم بلاغی، امکان‏پذیرتر است و برای درک اعجاز ناچار باید علوم بلاغی را بخوبی فراگرفت.
طبری در تفسیر بزرگ خود بیش از فراء و دیگر مفسران پیش از خود، از بلاغت قرآن بحث کرده و به برخی از تفاوتهای کلمه‏ای قرآن، ا شاره دارد، مثلا گفته است:تفاوت«الحمد للّه»در نخستین آیه سوره حمد با«حمدا لله»در این است که در«الحمد لله»عمومیت بیشتر استنباط می‏شود و خوانند درمی‏یابد که جمیع محامد و شکر کامل و حمد همه موجودات از آن خدا و برای خدا است و اگر گفته می‏شد:«حمدا لله»آن عمومیت و شمول، استنباط نمی‏شد و تنها حمد قائل و گوینده را شامل می‏شد. (9)
ولی باید دانست که گاه الف و لام بر استغراق دلالت نمی‏کند و نمی‏توان از آن استغراق و شمول و عمومیت را استنباط کرد، مثلا در آیه:«و اذا قیل لهم آنوا کما آمن الناس...»)بقره/12)الف و لام افاده محمد(ص)ایمان نیاوردند و گفته‏های او را تصدیق نکردند، بلکه برخی ایمان آوردند و آنان همان کسانی هستند که در نزد مخاطبهای این آیه شناخته شده بودند و معنای آیه چنین خواهد بود:«...آمنوا کما آمن الناس الذی تعرفونهم من اهل الیقین و التصدیق بالله و بمحمد(ص)و ما جاء به من عند الله و بالیوم الآخر».
در واقع، خواسته است بگوید این نوع الف و لام را، عهد ذهنی می‏دانند، همان طور که در آیه:«الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم...»(آل عمران/173)الف و لام«الناس»بر استغراق، دلالت نمی‏کند.
در بحث از آیات‏«مالک یوم الدین»وایاک نعبد و ایاک نسعین»(سوره حمد/4 و 5)طبری، اشارتی به صنعت التفات کرده، البته نه با لفظ التفات، بلکه با این عنوان که عرب وقتی می‏خواهد درباره چیزی سخن بگوید، از خطاب به غیبت و از غیبت به خطاب عدول می‏کنند، همانطور که مثلا به شخص می‏گویند: «قد قلت لاخیک:لو قمت لقمت»و قد قلت لاخیک لو قام لقمت و نیز برای التفات از غیبت به خطاب، شعر هذلی را مثال آورده که گفته است:
یا لهف نفسی کان جدة خالد
و بیاض وجهک للتراب الاعفر
که از غیبت به خطاب عدول کرده است.
طبری در این باره از شعر لبید بن ربیعه هم مثال آورده است، لیکن بهترین مثال این صنعت را آیه «هو الذی یسیرکم فی البر و البحر حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم بریح طیبة...»(یونس/22)دانسته که از غیبت به خطاب و سپس از خطاب به غیبت عدول شده است. (10)
در بحث از آیه:مثلهم کمثل الذی استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی الظلمات لا یبصرون» * (بقره/17)طبری، نوشته است (11) :اگر *یعنی:مثل دورویان و منافقان، همانند کسی است که آتشی افروخته [در بیابان تاریک تا راه خود را پیدا کند]ولی هنگامی که آتش اطراف خود را روشن ساخت، خدا آن را خاموش می‏کند و در تاریکی وحشتناکی که چشم کار نمی‏کند، آنها را رها می‏سازد.
کسی بگوید که چگونه می‏توان حالت گروهی(مثلهم)را به حالت یک فرد(مثل الذی استوقد نارا)همانند کرد، یعنی چرا گروه و جماعت را به مفرد مثل زده و چرا گفته نشده«مثلهم کمثل الذین استوقدوا نارا»؟در جواب خواهیم گفت:که حالت به حالت تشبیه شده و در قرآن مجید نظیر دارد همچون آیه:«...تدور اعینهم کالذی یغشی علیه من الموت...»(احزاب/19)که حالت به حالت تشبیه شده است و در واقع گفته شده است: «کدوران عین الذی یغشی علیه من الموت»در آیه مورد بحث(-بقره/17)هم می‏گوییم:حالت آنان همانند حالت کسی است که آتشی برافروخته باشد...طبری در توضیحات خود افزوده که تمثیل و همانند کردن جماعتی از مردان در طول و دیگر اعضاء به یک فرد و یک چیز، جایز نیست ولی تمثیل جماعتی از منافقان و دورویان به یک فرد بر فروزنده آتش رواست و در واقع اصل مطلب چنین بوده است:«مثل استضاءة المنافقین بما اظهروه من الاقرار بالله و بمحمد(ص)و بما جاء به، قولا و هم به مکذبون اعتقادا کمثل الستضاءة الموقد نارا...»سپس کلمه«استضاءة»حذف شده و کله «مثل»به«الذی»اضافه شده است.
برای توضیح بیشتر، طبری گفته است:در تشبیه اعیان بنی نوع انسان، بهتر است جماعت به جماعت و مفرد به مفرد تشبیه شود، لیکن آیه مورد بحث، تشبیه حالت به حالت است. (12)
در بخش پایانی آیه‏(...فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون)طبری به ایجاز به حذف اشاره کرده و از اختصار، سخن رانده و افزوده است که جمله در اصل«...فلما اضاءت ما حوله، خمدت و انطفأت...»بوده و دو فعل«خمدت»و «انطفأت»حذف شده است.
و چنانچه کسی بگوید:«و لیس ذلک بموجود فی القرآن، فما دلالتک علی ان ذلک معناه؟»در جواب می‏گوییم:«من شأن العرب الایجاز و الاختصار».
طبری نمونه‏های فراوانی هم از«حذف»و«ایجاز» شعر شاعران عرب ذکر کرده و افزوده است که در کلام عرب، قاعده کلی بر این است که در مواردی که ایجاب کند، کلام را موجز آورند و مختصر کنند. (13)
در بحث از آیه‏«...و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین» * (بقره/35)طبری به حذف جمله شرطی اشاره کرده (14) و گفته است:بنا به اعتقاد نحویان کوفه، عبارت در اصل چنین بوده است«و لا تقربا هذه الشجرة فانکما ان قربتما کنتما من الظالمین»و حذف جمله شرطی بر بلاغت جمله افزوده است و جمله به صورت «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین»بیان شده است.
در بحث از آیه‏«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا...»(بقره/10)طبری به حذف و اسناد فعل به غیر فاعل اصلی اشاره کرده و گفته است:در واقع معنای اصلی آیه چنین است:«فی اعتقاد قلوبهم الذین یعنقدونه فی الدین و التصدیق بمحمد(ص)و بما جاء به من عند الله مرض و سقم»بیماری قلبی منافقان و دو رویان، در این آیه شک و تردید آنان است در نبوت پیامبر و آنچه که بر او نازل شده(-قرآن مجید).
طبری، برای این گونه حذفها، از اشعار شاعران عرب نیز، مثالهایی آورده است همچون شعر عنتره عبسی:
هلا سألت الخیل یا ابنة مالک؟
ان کنت جاهلة بما لم تعلمی
که در اصل بوده است:«هلا سألت اصحاب الخیل؟»
و یا گفتار آنان که گفته‏اند:«یا خیل الله ارکبی» که مقصود:«یا اصحاب خیل الله ارکبوا»بوده است، طبری در این مورد شواهد فراوانی ذکر کرده است. (15)
در بحث از آیه‏«ایاک نعبد و ایاک نستعین» (حمد/5)طبری، علاوه بر اینکه، بحث افاده حصر را، از تقدیم مفعول بر فعل و در نتیجه ثابت شدن اینکه نقطه اتکاء فقط خداست و«لا احدا سواه»را مطرح کرده و علاوه بر اینکه گفته است:چرانعبد»بر«نستعین» یعنی عبادت، بر استعانت مقدم شده و حال آنکه«فسمألة *یعنی:نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد.
المعونة کانت احق بالتقدیم»علت آن در نظر طبری این است که انسان در عبادت خود به معونت خدا نیاز دارد.
طبری در وجه تکرار ضمیر«ایاک»در«ایاک نعبد و ایاک نستعین»گفته است:از لحاظ عظمت مخاطب، فصاحت، ایجاب می‏کند که ضمیر تکرار شود، همانطور که می‏گویند:«اللهم انا نعبدک و نستعینک و نحمدک و نشکرک»و به قول طبری«و کان ذلک افصح فی کلام العرب، من ان یقال:«اللهم انا نعبدک و نستعین و نحمد»...کان الا فصح اعادتها مع کل فعل». (16)
در بحث از آیه:«ذلک الکتاب لا ریب فیه...» بقره/1)طبری، ضمن اینکه روایات گوناگونی را نقل کرده که«ذلک الکتاب»به معنای«هذا الکتاب» می‏باشد، خود نیز القاء شبهه کرده و گفته است:چگونه می‏توان گفت«ذلک»در این آیه به معنای«هذا» می‏باشد، در صورتی که«هذا»اشاره به حاضر معاین است و«ذلک»اشاره به غائب(-غیر حاضر و لا معاین).
طبری گفته است (17) :در واقع خداوند برای بیان عظمت قرآن، از اسم اشاره به دور استفاده کرده و مقام قرآن را بالا برده و گفته آن‏قدر مقام قرآن بلاست که گویی در نقطه دوردستی در اوج آسمانها قرار گرفته است و طبری برای تأیید سخن خود اشعاری از شاعران عرب مثال آورده که در آنها«ذلک»به معنای«هذا»می‏باشد.
طبری، احتمال دیگری را ذکر کرده و گفته است«ممکن است ذلک الکتاب سور و آیاتی باشد که پیش از سوره بقره در مکه و مدینه نازل شده، بدین معنا که خدا گفته است:ای پیامبر آیات و سوری را که در گذشته بر تو نازل کردم«لا ریب فیه».
قول دیگری که طبری ذکر نموده این است که «ذلک الکتاب»اشارتی به تورات و انجیل می‏باشد و در این صورت به تأویل نیازی نیست.
در بحث ازهاء ضمیر«فیه»طبری گفته است: مرجع این ضمیر«کتاب»است و معنای«لا ریب فیه»: «لا شک فی ذلک الکتاب انه من عند الله هدی للمتقین» (18)
طبری در بحث از آیه‏«الم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض و مالکم من دون الله من ولی و لا نصیر»(بقره/107)موضوع استثبات و تقریر و جایگزین شدن کلام را در ذهن مخاطب، طرح کرده و در واقع، پاسخ طاعنان را که گفته‏اند:مگر پیامبر اکرم نمی‏دانسته که خدا قادر است و حکومت آسمانها و زمین از آن اوست که به پیامبر خطاب شود:«الم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض...».
طبری، چنین پاسخ داده که در این گونه موارد، در زبان عربی هم برای تقریر و بهتر جایگزین شدن مثلا می‏گویند:«الم اکرمک»؟«الم اتفضل علیک»؟به معنای«قد اکرمه و تفضل علیه»یعنی نسبت به تو اکرام کردم و نسبت به تو تفضل کردم.
علاوه بر این مطالب، طبری با وجود قرینه مقالیه بخش پایانی‏«...و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر» بر آن است که در این آیه، خطاب به پیامبر اکرم است ولی در معنا اصحاب و امت پیامبر، مورد نظر هستند و این گونه سخن گفتنها که گوینده یک فرد را مخاطب سازد ولی جماعتی را در نظر داشته باشد، در کلام عرب، فراوان است و طبری در این باره اشعاری از کمیت بن زید را مثال آورده و نیز به آیات:«یا ایها النبی اتق الله و لا قطع الکافرین و المنافقین...»و«و اتبع ما یوحی الیک من ربک ان الله کان بما تعملون خبیرا»(احزاب /1و 2)استناد جسته که خطاب خاص پیامبر اکرم است ولی عموم را دربر می‏گیرد، به دلیل بخش پایانی آیه یعنی «ان الله کان بما تعملون خبیرا»که فعل«تعملون»به صیغه جمع مخاطب آمده است. (19)
در بحث از آیه‏«و لقد آتینا موسی الکتاب وقفینا من بعده بالرسل و آتینا عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس افکلما جاءکم رسول بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون»(بقره/87)که خدا گفته است:ما به موسی کتاب آسمانی دادیم و پس از او پیامبرانی پشت سر یکدیگر، فرستادیم و به عیسی بن مریم دلایل روشن دادیم و او را به وسیله روح القدس تأیید نمودیم.سپس قرآن به صورت استفهام گفته است:«افکلما جاءکم رسول بما لا تهوی انفسکم‏ استکبرتم...».
طبری گفته است (20) :با آنکه جمله استفهامی است ولی از باب تقریر در خطاب، جنبه خبری دارد، در واقع قرآن گفته است:پیامبری که سخنی برخلاف هوای نفس شما آورد، در برابر او استکبار کردید و زیر بار فرمانش نرفتید و هوا و هوس آنچنان بر شما غلبه کرده بود که گروهی از آن پیامبران را تکذیب کردید و برخی را به قتل رساندید، همانطور که در آیه:«الم‏تعلم ان الله له م لک السموات و الارض...»(بقره/107) چنین است و جنبه تقریر در خطاب دارد.طبری افزوده است که نظایر آن در زبان عرب، فراوان است. (21)
در بحث از آیه:«ثم تولیتم من بعد ذلک فلولا فضل الله علیکم و رحمته لکنتم من الخاسرین» * (بقره/63)که طبری«ثم تولیتم»را به معنای«ثم اعرضتم»معنا کرده و در توضیح گفته است: (22) این کلمه«یستعمل ذلک فی کل تارک طاعة امر بها»و چند مثل هم از آیات قرانی آورده و سپس به استعاره اشاره کرده و افزوده است:«و من شأن العرب استعاره اشاره کرده و افزوده است:«و من شأن العرب استعارة الکلمة و وضعها مکان نظیرها».همانطور که ابو خراش هذلی هم گفته است:
فلیس کعهد الدار یا ام مالک
و لکن احاطت بالرقاب السلاسل
در شعر مزبور«احاطت بالرقاب السلاسل» استعاره است از اینکه اسلام همچون سلاسل، محیط به رقاب و گردنهای ماست و ما را از بسیاری چیزها که در جاهلیت بدان معتقد و پای‏بند بودیم، باز می‏دارد.
در واقع طبری، خواسته است بگوید«تولیتم»هم در آیه استعاره است برای ترک عمل و اعراض از میثاق.
در بحث از آیه‏«...و اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم ** ...»(بقره/93)که به علت درک سامع و فهمیدن شنونده معنای کلام را مضاف حدذف شده و در اصل بوده است«و اشربوا فی قلوبهم حب العجل»یعنی در واقع دلهای آنها با محبت گوساله آبیاری شده بود یعنی عشق به گوساله طلایی سامری در اعماق قلبشان نفوذ کرده بود.
زیرا در زبان عربی وقتی می‏گویند:اشرب قلب فلان حب کذا، به معنای«سقی ذلک حتی غلب علیه و خالط قلبه»می‏باشد.طبری در این زمینه که گاه مضاف حذف می‏شود و اینکه ترک ذکر چیزی، گاه از ذکر ان ابلغ می‏باشد، از شعر زهیر مثال آورده و آیات: «و اسألهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر...» (اعراف/163)«و أسال القریة التی کنا فیها و العیر التی اقبلنا فیها...»(یوسف/82)را نیز در این مورد ذکر کرده است.
به هر حال با تعبیری که طبری از آیه مورد بحث کرده و کلمه«حب»را در تقدیر گرفته روشن می‏شود که بنی اسرائیل قلوب خود را با محبت گوساله سامری آبیاری کردند و بدین وسیله علاقه خود را بدان گوساله نشان دادند. (23)
*یعنی:شما پس از این جریان روگردان شدید و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، از زیانکاران بودید.
**یعنی:دلهای آنان بر اثر کفر با محبت گوساله آبیاری شد... طبری، نظیر همین حذف را در ذیل آیه:«و اقیموا الصلاة و آتوا الزکوة و ما تقد موالا نفسکم من خیر تجدوه عند الله * ...»(بقره/110)هم بحث کرده و گفته است: تقدیر آن«تجدوه ثوابه عند الله»می‏باشد.
طبری برای تأیید بحث مورد نظرش، در ذیل همین آیه، شعر عمر بن لجأ را مثال آورده که گفته است:
و سبحت المدینه لا تلمها
رأت قمرا بسوقهم نهارا
و اصل آن:«سبح اهل المدینه»بوده است.
در بحث از آیه:«...قل فلم تقتلون انبیاء الله من قبل ان کنتم مؤمنین» ** (بقره/91)که برخی از طاعنان گفته‏اند چرا در آغاز با فعل مستقبل«تقتلون»موضوع طرح شده و سپس با کلمه«من قبل»از زمان گذشته، سخن به میان آمده است؟
طبری در این باره گفته است: (24) در زمان عربی رسمی شایع است که فعل ماضی به معنای مستقبل باشد و فعل مستقبل به معنای ماضی، همانطور که در آیه: «و ابتعوا ما تتلوا الشیطین علی ملک سلیمان...» (بقره/102)چنین است و حال آنکه لازم بود گفته شود: «و اتبعوا ما تلست...»و همانطور که در شعر شاعران هم، این موضوع فراوان دیده می‏شود همچون شعر:
و لقد امرّ علی اللئیم یسبنّی
فمضیت عنه و قلت لا یعنینی
که منظور از«امّر»که فعل مستقبل است، «مرت»یعنی فعل ماضی، می‏باشد به دلیل مصراع بعدی که گفته است:«فمضیت عنه»و نگته است: «فامضی عنه»طبری، برای اثبات سخن خود چند بیت شعر دیگر نیز مثال آورده است.وی سپس در مقام توضیح آیه افزوده است که خداوند یهودیانی که روزگار پیامبر اکرم را درک کرده بودند، مخاطب قرار داده و نعم خود را بر اسلاف آنان برشمرده و کفران نعمتی که اسلاف‏شان مرتکب شده‏اند، بازگو کرده و ارتکاب معاصی و گستاخی آنان را هم نسبت به پیامبران بیان نموده است.
و نیز اضافه کرده که این گونه چیزها در زبان عربی فراوان هستند مثل اینکه کسی می‏گوید:ما در فلان روز نسبت به شما چنین و چنان کردیم و شما چنان و چنین کردید.در واقع فعل مستقبل«فلم تقتلون انبیاء الله من قبل»اخباری است از انجام فعل پیشینیان و اسلاف یهود.و تأویل«من قبل»هم در اصل«من قبل الیوم»بوده است.
طبری در بحث از آیه:«من کان عدوا لله و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان الله عدو لکافرین.» *** (بقره/98)گفته است: (25) اولا اگر کسی بگوید که مگر جبرئیل و میکائیل جزء ملائکه نیستند که نامشان جدا ذکر شده است؟در جواب می‏گوییم:چرا، ولی چون یهود می‏گفت که:«جبریل عدونا و میکائیل ولینا»و به پندار آنان، میکائیل برای حضرت رسول چون جبرائیل نبود، لذا اسم این دو به صراحت گفته شده، تا رفع ابهام شود.در باب اظهار کلمه اللّه به صورت‏«فان اللّه عدو للکافرین»و نه اضمار آن به صورت«فانه عدو للکافرین»هم طبری گفته است: (26) برای رفع اشتباه کلمه«اللّه»ظاهر شده، زیرا اگر به صورت ضمیر گفته می‏شد شنونده شک می‏کرد که مرجع ضمیر کیست؟ سپس طبری شعر شاعر عرب را گفته است:
لیت الغراب غداة ینعب دائما
کان الغراب مقطع الاوداج
به اظهار«غراب»و نه به اضمار آن، مثال آورده است.
طبری در بحث از آیه:«فان آمنوا بمثل ما، آمنتم به فقد اهتدوا...» *** (بقره/137)از تشبیه حالت به حالت *یعنی:نماز را برپا دارید و زکوة را ادارء کنید[و بدانید]هر کار خیری که برای خود از پیش می‏فرستید آن را[در سرای دیگر]نزد خدا خواهید یافت.
**یعنی:ای پیامبر بگو[به یهود آن کسانی که وقتی به آنان گفتی که به آنچه خدا نازل کرده ایمان بیاورید گفتند ایمان می‏آوریم.به آنچه برخورد ما نازل شده باشد]پس چرا پیامبران خدا را پیش از این به قتل می‏رساندید؟
***یعنی:کسی که دشمن خدا و فرشتگان او و جبرائیل و میکائیل باشد[کافر است‏]و خدا هم دشمن کافران است.
****یعنی:اگر آنها نیز به آنچه شما ایمان آورده‏اید، ایمان بیاورند، البته که هدایت یافته‏اند...
سخن گفته و بر آن است که در این آیه:«فالتشبیه انما وقع بین التصدیقین و الاقرارین اللذین هما ایمان هؤلاء و ایمان هؤلاء» (27) سپس با مثال گفته است این بدان ماند که بگوییم:«مر عمرو باخیک مثل مامررت به» یعنی همانندی میان دو مرور است و در این مثال گوینده دو مرور را به یکدیگر همانند کرده و همانندی میان عمرو و متکلم، نیست.
در مورد آیه مورد بحث نیز همین گونه است یعنی: «انما وقع التمثیل بین الایمانین لا بین المؤمن به»یکی از آیات بحث انگیز این آیه است:«لیس البران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن باللّه و الیوم الآخر و...» * زیرا اگر به شأن نزول آیه توجه شود می‏بینیم که در صدر اسلام مخالفان اسلام از یک سو و تازه مسلمانان از سوی دیگر پیرامون تغییر قبله سر و صدایی به راه انداختند تا اینکه آیه مزبور نازل شد.
قرآن در این آیه گفته است:نیکی تنها آن نیست ه تمام گفتگوهای شما درباره قبله و تغییر قبله باشد و تمام وقت شما در این راه مصروف شود بلکه نیکی(نیکو کار) آن کسانی هستند که به خدا و روز رستاخیز و...ایمان بیاورند.
طاعنان هم در مورد آیه مزبور به طریق دیگر ایراد گرفتند و گفتند:چگونه می‏توان گفت:«و لکن البر من آمن باللّه»یعنی چونه می‏توان مصدر را بر ذات حمل کرد؟طبری در پاسخ گفته است: (28) «و انما معناه:و لکن البرّبرّ من آمن باللّه و الیوم الآخر».
وی سپس برای توضیح بیشتر، مثال آورده و افزوده است وقتی می‏گویند:«الجود حاتم»و«الشجاعة عنتره» معنایش:«الجود جود حاتم»و«الشجاعة شجاعة عنترة» می‏باشد.
در واقع، در این مورد تأکید بیشتر است و در این صورت مطلب بهتر درک می‏شود، همانطور که وقتی می‏گویند:«زید عدل»یعنی زید عدالت پیشه است و گویی تمام وجودش عدل است و جز عدل، چیزی در او نیست.
البته طبری گفته است علاوه بر اینکه می‏توانیم معنای آیه را«لکن البرّ برّ من آمن باللّه و الیوم الآخر...» بدانیم، در پایان مبحث افزوده است:«و قد یجوز معنی الکلام:و لکن البار من آمن باللّه، فیکون«البر» مصدرا وضع موضع الاسم.» **
طبری در بحث از آیه‏«نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم انی شئتم...»بقره/223)گفته است:اولا از باب تسمیه سبب به اسم مسبب و«حرث»در اینجا به معنای«مزرعه»است«ما الحرث فهی مزرعة یحرث فیها.»
«فأتوا»(-فاء+فعل امر از ماده اتیان و در این آیه، کنایه از جماع است)همانطور که در آیه پیش از آن نیز به همین معناست.«...فآتوهن من حیث امرکم اللّه...» طبری در جمله«انی شئتم»که مورد اختلاف است، بحث جالبی را مطرح کرده و در آن به مسأله تفاوت داشتن برخی از کلمات بظاهر هم معنا اشاره کرده و افزوده است:برخی از کلمات ظاهرا دارای یک معنا هستند، ولی در اصل با یکدیگر تفاوت دارند و تفاوت آنها خیلی ظریف است و فقط از پاسخ گوینده می‏توان به تفاوت آنها پی‏برد.
مثلا«این»از ادات استفهام است و برای پرسش از مکان و محل بکار می‏رود، زیرا وقتی می‏گویند:«این اخوک»؟در جواب می‏گوییم:«ببلدة کذا»یا«موضع کذا»پس این برای سئوال از مکان به کار می‏رود.
ولی«کیف»برای سؤال از مکان به کار می‏رود.
ولی«کیف»برای سؤال از حالت است مثلا وقتی می‏گویند«کیف انت»؟در جواب می‏گویند:مثلا بخیر و یا«فی عافیة»لیکن اگر بگویند:«انی یحیی اللّه هذا المیت»؟جواب این است که گفته شود:«من وجه کذا» و یا مثلا اگر بگویند:«انی لک هذا المال»؟در جواب گفته می‏شود:«من کذا و کذا»همانطور که در آیه 37 سوره آل عمران زکریا از حضرت مریم می‏پرسد:«انی *یعنی:نیکی این نیست‏[که به هنگام نماز]صورت خود را به سوی مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی‏[و نیکوکار]آن کسانی هستند که به خدا و روز رستاخیز و..ایمان بیاورند.
**این سخن را ابو عبیده در صفحه 65«مجاز القرآن»گفته است و فراءهم در جلد اول، ص 104«معانی القرآن».
لک هذا قالت هو من عنداللّه...» * و یا در آیه 259 سوره بقره‏«...انی یحیی هذه اللّه بعد موتها...»
در این باره، طبری از اشعار شاعران عرب هم مثال آورده و در تمام اشعار در پاسخ«انی»جمله«من وجه کذا»می‏اید.
طبری در این بحث با این استدلال، اولا به تفاوت کلمات در معنا و مفهوم اشاره کرده و ثانیا پاسخ آنانی را که در تفسیر آیه‏«...فأتوا حرثکم انی شئتم...»گفته‏اند:«انی شئتم»یعنی«کیف شئتم»یا«حیث شئتم»یا«متی شئتم»یا«این شئتم»نادرست دانسته و افزوده است که باید به معنای درست«انی شئتم»توجه داشت.
و چون چنین است، به قول طبری:«فبیّن خطاء قول من زعم ان قوله تعالی«فأتواحرثکم انی شئتم» دلیل علی اباحة اتیان النساء فی الادبار لان الدبر لا محترث فیه ** ، و و انما قال تعالی ذکره«حرث لکم فأتوا الحرث من ای وجوهه شئتم». (29)
در بحث از بخش پایانی آیه‏«...و ای الله ترجع الامور»(بقره/210)که بازگشت تمام کارها به خداست و اوست که نیکوکار را پاداش و بد کار را کیفر می‏دهد، طبری گفته است (30) :منظور از«الامور»هم کارهای دنیاوی است و هم کارهای اخروی و در واقع مرجع و مصیر تمام کارها به خداست و، این عمومیت را طبری از الف و لام«الامور»و جمع بودن کلمه‏استباط کرده و در واقع یک قاعده بلاغی را بیان کرده است.(-جمع محلی به الف و لام افاده عموم می‏کند.) به قول خود طبری«انه جل ثناؤه عنی بها جمیع الامور، و لم یعن بها بعضا دون بعض.»
در زبان عربی گاه الف و لام، دلالت بر عمومیت می‏کند همانطور که وقتی می‏گویند:«یعجبنی العسل» و«البغل اقوی من الحمار»دو کلمه«العسل»و«البغل» که الف و و لام دارد بر عمومیت دلالت می‏کند.
طبری در بحث از آیه:«و الذین یتوفونمنکم و یذرون ازواجا وصیة لازواجهم متاعا الی الحول...» *** (بقره/240)گفته است:در اعراب کلمه«وصیة لازواجهم»اختلاف است، برخی کلمه وصیة را به نصب خوانده و بنابراین کلمه«فلیوصوا»در تقدیر باشد و عبارت در اصل چنین باشد«فلیوصوا وصیة لازواجهم».
برخی دیگر کلمه«وصیه»را مرفوع خوانده و در علت مرفوع بودن آن، بعضی گفته‏اند که نایب فاعل است برای فعل«کتبت»و تقدیر آن«کتبت علیهم وصیة لازواجهم»بوده است.طبری قراءت رفع را بر قراءت نصب ترجیع داده است.
طبری ذیل بحث مزبور به ایجاز حذف اشاره کرده است و ما می‏دانیم که یکی از موارد ایجاز حذف **** ، وقتی *یعنی زکریا گفت:ای مریم!این روزی از کجا برای تو می‏رسد؟ مریم پاسخ داد که این رزق از جانب خداست.
**روایتی هم از جابر و ابن عباس نقل شده که بر همین معنا دلالت می‏کند.
***یعنی:آنان از شما که در آستانه مرگ قرار می‏گیرند و همسرانی از خود به جا می‏گذارند بایدب رای همسران خود وصیت کنند که تا یک سال آنها را[با پرداخت هزینه زندگی‏]بهره‏مند سازند.
****علمای بلاغت، در بحث از«ایجاد حذف»، علل حذف را چند چیز دانسته‏اند:
1-اختصار و پرهیز از بیهوده‏گویی.
2-کوتاه بودن زمان، یعنی اگر محذوف را بازگوییم، امر مهمی از دست می‏رود و این گونه حذف بیبشتر در باب تحذیر و اغراء هست مانند:ناقة الله و سقیاها(شمس/23)که«ناقة الله»از باب تحذیر است و فعل«ذروا»[-واگذارید]حذف شده و «سقیاها»از باب اغراء است و فعل«الزموا»محذوف می‏باشد.
3-جایی که محذوف به قرینه معلوم باشد همچون:«عالم الغیب و الشهاده»(انعام/73)و«فعال لما یرید»(هود/107)که موضوع جز برای خدا، برای دیگری صلاحیت ندارد.
4-گاه حذف، برای تحقیر انجام می‏شود مانند:«...صم بکم عمی...»(بقره/18)یعنی:«هم»(-آنان-منافقان و مردمان دو چهره و دورویان)
5-حذف گاه جهت رعایت سجع(در قرآن مجید، بجای سجع، اصطلاح«فاصله»می‏گویند)انجام می‏شود مانند«ما ودعک ربک و ما قلاک»ولی چون آیات پیشین به الف مقصوره، ختم شده «و الضحی و اللیل اذا سجی»این آیه هم به صورت«ما ودعک ربک و ما قلی»آمده است و مفعول جهت رعایت سجع(-فاصله)حذف شده است.
6-وقتی که فعل بعدی بر محذوف دلالت کند همچون آیه: «و لو شاء لهداکم»(نحل/9)یعنی«و لو شاء هدایتکم لهداکم». است که کلمه مورد حذف معلوم باشد، همچون«عالم الغیب و الشهاده»(انعام/73)یعنی:هو عالم الغیب و الشهاده و«فعال لما یرید»(هود/107)یعنی هو فعال لما یرید.
طبری، مثالهایی از حذف، در موردی که برای سامع معلوم باشد، آورده است (31) همچون‏«سورة انزلناها»(نور/1)و«براءة من الله و رسوله»(توبه/1)که مبتدا در این دو آیه، حذف شده است.
طبری در بحث از آیه:«ایود احدکم ان تکون له جنة من نخیل و اعناب تجری من تحتها الانهار له فیها من کل الثمرات و اصابه الکبر و له ذریة ضعفاء فأصابها اعصار فیه نار فاحترقت کذلک یبین الله لکم الایات لعلکم تشکرون» * (بقره/266)گفته است که این آیه تمثیلی است برای آنانکه انفاقهای‏شان ریائی است و عمل آنان، برای تظاهر است.متن اصلی سخن طبری چنین است:«مثلا لنفقه المنافق التی ینفقها رئاء الناس لا ابتغاء مرضاة الله...» (32)
در همین مبحث، طبری از تشبیه حالت به حالت سخن گفته و توضیح داده که حالت آنانکه کار نیک انجام می‏دهند و سپس با ریاکاری و منت گذاشتن بر دیگران و اذیت و آزار رساندن به دیگران کسان، کار خود را خوب جلوه می‏دهند، همانند باغ و بوستان آن کسی است که برای به ثمر رسیدن میوه‏های آن باغ زحمات فراوان تحمل کرده و به هنگام نیاز شدید و بهره برداری از نتیجه کار، بوستان او بکلی از میان می‏رود و به قول طبری«فی حال صغر ولده و عجزه عن احیائها و القیام علیها، فبقی لا شئ له». (33)
طبری در ذیل بحث ** از آیه 266 سوره بقره افزوده که آیه:«...لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی کالذی ینفق ما له رئاء الناس و لا یؤمن بالله و الیوم الآخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه و ابل...»(بقره/264) نیز تمثیل دیگری است برای آنانکه ریاکار هستند و انفاقهای آنان ریاکارانه می‏باشد.
در بحث از آیه:«...کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انی لک هذا قالت هو من عند الله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب.» *** (آل عمران/37)که طبری درباره معنای کلمه«انی» بحث کرده، در مقابل معنای عبارت«یا مریم انی لک هذا»نوشته است: (34) «من ای وجه لک هذا الذین اری عندک من الرزق»؟
نکته جالب توجه در این آیه آنکه مفسران از کلمه «رزقا»که به صورت نکره آمده است چنین استنباط کرده‏اند که غذای مزبور، غذای بهشتی بوده و برای زکریا هم ناشناخته که زکریا«وجد عندها رزقا».
پاسخ مریم نیز که می‏گوید:«قالت هو من عند الله» و غذ را فرستاده شده از جانب خدا می‏داند، دلیلی بر بهشتب بودن خوراکی مزبور است. (35)
البته طبری هم، از رزق و خوراکی شگفت‏آور چنین سخن گفته است: (36) «ثم یدخل‏[-زکریا]علیها فیجد عندها فاکهة الشتاء فی الصیف و فاکهة الصیف فی الشتاء، فکان یعجب مما یری من ذلک و یقول تعجبا مما یری«انی لک هذا»؟فتقول:من عند الله».
*یعنی:آیا کسی از شما دوست می‏دارد که از درختان خرما و انگور باغی داشته باشد که از زیر درختان آن باغ، نهرهای آب جاری باشد و برایش در آن باغ از هر گونه میوه‏ای هم باشد، و در حالی که به سن پیری رسیده فرزندان کوچک ضعیف دارد، گردبادی تند که همچون آتش سوزانی است به آن برخورد کند و بسوزاند، خدا آیات خود را این‏چنین آشکار می‏سازد، شاید شما بیندیشید [و راه راست را بیابید].
طبری، ذیل آیه مزبور کلمه«اعصار»را چنین معنی کرده است: اما الاعصار فانه الریح العاصف تهب من الارض الی السماء کانها عمود تجمع اعاصیر(تفسیر طبری ج 5، ص 551)یعنی:اعصار گردبای تندی است که به هنگام وزش از زمین، عمودی به آسمان رود(یعنی یک سر آن به زمین و سر دیگر آن در آسمان).
**سخن طبری در جلد پنجم، صفحه 543 تفسیر طبری ذیل بحث از آیه 266 سوره بقره، چنین است«و هذا المثل الذی ضربه الله للمنفقین اموالهم رثاء الناس فی هذه الایه نظیرا لمثل الاخر الذی ضربه لهم بقوله:«فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل...».
***یعنی:زکریا از مریم پرسید:این رزق و روزی که نزد تو هست [-این غذای مخصوص کنار محراب تو]از چه طریق تهیه شده و از کجا آمده است؟مریم گفت:از جانب خدا، خدا هر کس را که بخواهد بی‏حساب روزی می‏دهد.
سرانجام طبری ذیل آیه مزبور از ابن عباس چنین روایت کرده است:«فانه وجد عندها الفاکهة الغضة حین لا توجد الفاکهة عند احد فکان زکریا یقول:یا مریم انی لک هذا»؟!
طبری ذیل آیه:«قالت رب انی یکون لی ولدو لم یمسنی بشر...» * (آل عمران/47)در تفسیر جمله «انی یکون لی ولد»نوشته است: (37) «من ای وجه یکو لی ولد»؟آیا از سوی زوجی که با او ازدواج کنم و شوهری که با او نکاح کنم، فرزندی خواهم داشت؟!یا بدون شوهر و همسر و بی‏آنکه بشری با من تماس گیرد؟ خدا هم در پاسخ گفته است:«کذالک الله یخلق ما یشاء» یعنی این گونه هرچه را خدا بخواهد می‏آفریند.(بخشی از آیه 47/آل عمران)یعنی با آنکه جهان، جهان اسباب است و علل و آفرینش هر موجودی به دنبال یک سلسله عوامل انجام می‏گیرد، ولی‏«کذلک الله یخلق ما یشاء» یعنی خدا می‏تواند این نظام را دگرگون سازد و به وسیله اسباب و عوامل غیرمادی موجوداتی بیافریند. (38) وی، ذیل آیه مزبور عبارت«فانه یخلق ما یشاء و یصنع ما یرید»را آورده است.
طبری در بحث از آیه:«و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جاءکم رسول مصدق لما معکم لتومنن و لتنصرنه...» ** نوشته است (39) لام در لما اتیتکم لام ابتداست و بر تأکید دلالت می‏کند زیرا«ما» اسم است و جمله پس از آن، صله آن است.
با توجه به نظر طبری که«لام»لام ابتدا و تأکید باشد، مفهوم آیه این خواهد بود که قرآن، دادن کتاب و دانش را تأکید کرده و جمله را مؤکد بیان نموده است.
طبری در بحث از آیه:«...و استشهدوا شهیدین من رجالکم فان لم یکونا رجلین فرجل و امرأتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احداهمان فتذکر احدیهما الاخری...» *** (بقره/283)از تقدم و تأخر، سخن گفته و نوشته است. (40) عبارت در اصل چنین بوده است:«فان لم یوکونا رجلین فرجل و امرأتان، کی تذکر احداهما الاخری ان ضلت.»یعنی در آیه تقدم و تأخر هست و لازم بوده که تذکیر و یادآوری در جای«تفضل» باشد و به اصطلاح«هو عندهم من المقدم الذی معناه التأخیر.»
و بنا به نوشته«تفسیر نمونه» (41) چون زن موجودی است عاطفی و احیانا ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد لذا در مورد شهادت، یک زن دیگر هم به او ضمیمه شده تا از تحت تأثیر قرار گرفتن او جلوگیری شود.
بنا به گفته طبری، تقدم و تأخر **** لفظی در آیات قرآنی، فراوان است:همانطور که تقدم و تأخر معنوی هم وجود دارد، مثلا در آیه:«اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا...» ***** (آل عمران/55)به اعتقاد عده‏ای، در آن تقدم و تأخر وجود دارد و در اصل بوده است:«اذ قال الله یا عیسی انی رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا و متوفیک بعد انزالی ایاک الی الدنیا...» (42)
گو اینکه باید در معنای آیه دقت کرد تا فهمید که آیه مزبور به وفات عیسی دلالت نمی‏کند و اینکه برخی *یعنی:مریم گفت:پروردگارا!چگونه فرزندی برای من خواهد بود در حالی که انسانی با من تماس نگرفته است.
**یعنی:به یاد آورید هنگامی را که خدای بزرگ پیمان مؤکد از پیامبران گرفت که البته کتاب و دانش و حکمت به شما دادم، سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق کند، باید به او ایمان بیاورید و البته که او را یاری دهید.
***یعنی:...و دو مرد را[بر این حق‏]شاهد بگیرید و اگر دو مرد نبودند یک مرد و دو زن از کسانی که مورد رضایت شما هستند برگزینید(و این دو زن باید با هم شاهد قرار گیرند)تا اگر یکی انحرافی یافت، دیگری به او یادآوری کند...
****در مسائل بلاغی(-علم معانی)این تقدم و تأخرها بسیار اهمیت دارد، زیرا وقتی می‏گوییم:«زید پسر عمرو است»و یا می‏گوییم «پسر عمرو زید است»از این دو عبارت نمی‏توان یک مفهوم در نظر گرفت بلکه این تقدمها به معنای عنایت و اهتمام به آن چیز است، به عبارت دیگر عنایت و اهتمام به چیزی موجب تقدیم آن چیز می‏باشد.در جمله زیر یک مثال موضوع بخوبی روشن می‏شود:ما اگر از ستم مرد ستمکاره‏ای به جان آمده باشیم و کشتن او را منتظر، می‏گوییم:«ظالم را زید کشت»و در این مورد نمی‏گوییم«زید ظالم را بکشت»زیرا در این مورد قتل ظالم مورد عنایت است».
*****یعنی:به یاد آورید هنگامی که خدا به عیسی گفت:من ترا بر می‏گیرم و به سوی خود می‏برم و از کسانی که کافر شدند، پاک می‏سازم.
تصور کرده‏اند که کلمه«متوفیک»از ماده«وفات» است و بر مرگ و فوت عیسی دلالت می‏کند، درست نیست:زیرا ماده«فوت»در اصطلاح اهل ادب، اجوف واوی است و متوفی(از فعل توفی)ریشه آن«وفی» می‏باشد و به معنای تکمیل کردن چیزی می‏باشد، و عمل به عهد را که«وفا»گویند به خاطر تکمیل کردن و به انجام رساندن آن است.
در زبان عربی وقتی می‏گویند:«توفی دینه»یعنی طلب خود را بطور کامل گرفت (43) خلاصه اینکه ماده «فوت»با ماده«وفی»و«توفی»از یکدیگر جدا می‏باشد.
طبری در بحث از آیه:«انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوة و البغضاء فی الخمر و، المیسر و یصدکم عن ذکر اللّه و عن الصلوة فهل انتم منتهون» * (مائده/91) بر آن است (44) که جمله استفهامی«فهل انتم منتهون» به معنای امر است، یعنی«انتهوا»و سپس مثالهایی آورده و گفته است وقتی به طور استفهام مثلا می‏گویند: «این»«این»؟این استفهام به معنای امر، است یعنی «اقم فلا تبرح»( بایست و ثابت باش)در واقع تأکید آن بیشتر است.در آیه مورد بحث که به صورت استفهام تقریری بیان شده، قرآن گفته است:
آیا پس از این همه تأکید و پس از آن همه استدلال، باز هم جای بهانه‏جویی و یا شک و تردید در مورد ترک این دو گناه باقی مانده است؟!
در بحث از آیه:«و لقد کنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رأیتموه و انتم تنظرون» ** (آل عمران/143)که در شأن کسانی است که پس از جنگ بدر می‏گفتند: ای کاش!شهادت در بدر نصیب ما هم می‏شد«که البته برخی از اینان، متظاهر بودند و دروغ می‏گفتند»آنانکه متظاهرانه این آرزو را داشتند، در جنگ احد که پس از جنگ بدر، رخ داد فرار کردند.این آیه در شأن آنان نازل شد و آنها را سرزنش کرد و گفت:شما کسانی بودید که آرزوی مرگ و شهادت داشتید«فقد رأیتموه و انتم تنظرون».
طبری در این باره گفته است: (45) اولا هاء ضمیر در فعل«رأیتموه»به موت برمی‏گردد که به معنای قتال است و رویهم رفته یعنی:«قد رأیتموه بمرآی منکم و منظر»در واقع«بقرب منکم»که خواسته است بگوید: «شهادت را با چشم خود دیدید که در نزدیک شما قرار گرفت و شما نظاره‏گر بودید.ثانیا طبری افزوده است که «انتم تنظرون»بر سبیل تأکید است و از قبیل«رأیته عیانا»و«رأیته بعینی»و«سمعته بأذنی»می‏باشد.
طبری در بحث از آیه:«و لقد صدقکم الله‏وعده ان تحسونهم بأذنه حتی اذا فشلتم و تنازعتمت فی الامر و عصیتم من بعد ما اریکم ما تحبون...» *** (آل عمارن/ 152)گفته است: (46)
در عبارت، تقدم و تأخر وجود دارد و اصل آن چنین بوده است:«حتی اذا تنازعتم فی الامر فشلتم» یعنی عبارت را از مواردی که کلمه مقدم، در معنا تأخر دارد، دانسته است.
در بحث از آیه‏«...اعدلوا هو اقرب للتقوی...» (مائده/8)که قرآن مسلمانها را به اجرای عدالت دعوت می‏کند و در آغاز آیه دستور می‏دهد که مؤمنان باید همواره برای خدا قیام کنند و به عدالت گواهی دهند و در بخش دوم آیه دستور می‏دهد:مبادا دشمنی‏های قومی، مانع از اجرای عدالت گردد، در بخش سوم برای بیشتر تکیه کردن بر عدالت گردد، در بخش سوم برای بیشتر تکیه کردن بر عدالت و بیشتر اهمیت دادن به عدالت، قرآن می‏گوید:«اعدلوا هو اقرب للتقوی»یعنی *یعنی:شیطان می‏خواهد به وسیله شراب و قمار، در میان شما عداوت ایجاد کند و شما را از ذکر خدا و از نماز باز دارد[با این همه زیان و فساد و با این نهی اکید]از این کار خودداری کنید.
**یعنی:و شما تمنای مرگ را پیش از آنکه با آن روبرو شوید، می کردید[منظور شهادت در راه خداست‏]سپس آن را با چشم خود دیدید، در حالی که به آن نگاه می‏کردید[یعنی حاضر نبودید که به آن تن دردهید].
***یعنی:خدا وعده خود را به شما[درباره پیروزی بر دشمن در احد] راست گفت.در آن هنگام‏[در آغاز جنگ احد]دشمنان را به فرمان او به قتل می‏رساندید[و این پیروزی ادامه داشت‏]تا اینکه سست شدید[بر سر رها کردن سنگرها]و در کار خود به نزاع پرداختید و بعد از آنکه، آنچه را دوست می‏داشتید[از غلبه بر دشمن‏]به شما نشان داد، نافرمانی کردید...[اقتباس از تفسیر نمونه، ج 3، ص 127].
عدالت پیشه کنید که به تقوا نزدیکتر است.طبری گفته است (47) :مرجع ضمیر«هو»در این مورد«عدل»است یعنی:عدل اقرب به تقوا می‏باشد.بعد افزوده است که در زبان عربی رسم است گاه برای فعل و مصدر ضمیر می‏آورند و مثلا می‏گویند:«اعدلوا هو اقرب للتقوی»که ضمیر«هو»به مصدر فعل که عدل باشد برمی‏گردد، همانطور که در آیه 271 سوره بقره‏«ان تبدوا الصدقات فنعماهی و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خیر لکم...» * نیز چنین است و ضمیر«هو»به مفهوم جمله برمی‏گردد.
و گاه نیز اسم اشاره«ذلک»به مفهوم فعل بر می‏گردد، همانطور که در آیه:«و اذا طلقتمّ النساء... ذلکم ازکی لکم...»(بقره/232)چنین است.در بخشهای قبلی آیه مزبور قرآن در باب طلاق و اجرای آن با عدالت، سخن گفته و در بخش پایانی آیه گفته است:«ذلکم ازکی لکم»یعنی این دستور، برای تزکیه و نمو عقلی و روحی فوق العاده مؤثرتر است.
طبری توضیح داده که آوردن ضمیر«هو»در جمله اعدلوا هو اقرب للتقوی سبب می‏شود که صفت تفضیلی«اقرب»مرفوع باشد و جمله هم اسمیه و بر استمرار و تجدد و حدوث دلالت کند و بلاغت بیشتری داشته باشد، در صورتی که بدون ضمیر«هو» می‏بایست گفته شود:«اعدلوا اقرب للتقوی»به نصب «اقرب»همانطور که در آیه:«...انتهوا خیرا لکم...» ** (نساء/171)کلمه«خیرا»به نصب است.
در بحث از آیه:«لا یؤآخذکم الله باللغو فی ایمانکم و لکن یواخذ کم بما عقدتم الایمان...» *** (مائده/89)که کلمه«عقدتم»از باب تفعیل آمده و ریشه آن«عقد»است و به معنای گره زدن دو سر طناب می‏باشد و مجازا د ر امور معنوی به کار می‏رود و هر پیمان محکمی را«عقد» گویند، طبری نوشته است (48) :در معنی باب تفعیل، تکرار و کثرت هست و اینکه قرآن، کلمه را«عقدتم»از باب تفعیل با تشدید گفته و نه«عقدتم»به تخفیف، خواسته است مفهوم کثرت و تکرار، از آن استنباط شود. منظور از«عقد ایمان»بستن سوگندهایی است که از روی جدیت بوده باشد و مصممانه سوگند یاد کرده شود و کفاره چنین سوگندی یکی از سه چیز است: «...فکفارته اطعام عشرة مساکین من اوسط ما تطعمون اهلیکم او کسوتهم او تحریر رقبة...»(مائده/89)اطعام ده مسکین(از غذای معمولی در خانواده)یا پوشاندن لباس بر ده تن نیازمند و یا آزاد کردن یک برده و اگر به انجام هیچ یک از این سه چیز توانائی نیست، باید سه روز روزه بگیرد (49) «فمن لم یجد فصیام ثلاثه ایام» (مائده/89).
در بحث از آیه:«و قالت الیهود ید الله مغلوله...» (مائده/64)که قوم یهود **** گفتند:دست خدا بر زنجیر بسته شده و کنایة یعنی بخشش نمی‏کند، قرآن گفته «...غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء...»(مائده/64)یعنی دست آنان در زنجیر باد و به علت گفتن این سخن ناروا«لعنوا بما قالوا».
سپس قرآن برای ابطال عقیده ناروای آنان، می‏گوید:«بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء».
طبری گفته است:کلمه«ید»در این آیه مجازا به معنای عطا و بخشش است، زیرا بذل عطاء و بخشیدن چیزی غالبا به وسیله دست انجام می‏شود و در شعرا عشی هم در مدح مردی گفته شده است:
یداک یدا مجد و کف مفیده
و کف اذا ما ضنن بالزاد تنفق (50)
*یعنی:اگر انفاقها را آشکار کنید خوب است و اگر صدقات را مخفیانه هم به نیازمندان بدهید، برای شما بهتر است...[چون ریا و خودنمایی کمتر است‏].
**یعنی:از این تثلیث خودداری کنید و دست بردارید که به سود شما نیست‏[این تثلیث موهوم است‏].
***یعنی:خدا شما را به خاطر سوگندهای بیهوده و خالی از اراده، مؤاخذه نمی‏کند ولی در برابر سوگندهایی که از روی اراده باشد، مؤاخذه می‏کند....
****گوینده سخن، یک تن بوده ولی چون بقیه نیز به گفتار او راضی بودند، قرآن این سخن را به همه آنها نسبت داده است‏[رک: تفسیر نمونه، ج 4 ص 450]. قرآن مجید هم به رسم معمول عرب، کلمه«ید»را به کار برده است.
طبری، ذیل آیه مزبور(-و قالت الیهود ید الله مغلولة)نوشته است: (51) یعنی بذلک:انهم قالوا:ان الله یبخل علینا و یمنعنا فضله فلا یفضل کالمغلولة یده الذی لا یقدر ان یبسطها بعطاء و لا بذل معروف...»و طبری افزوده است که برخی گفته‏اند:حال که«ید»به معنای نعمت و عطا و بخشش است، بهتر بود قرآن هم در دنباله «ید الله مغلولة...»می‏گفت:«بل یده مبسوطه» و نمی‏گفت:«بل یداه مبسوطة».
طبری، پاسخ داده که چون نعم الهی«لا تعدو لا تحصی»و بی‏شمار است و فراوان و به گفته قرآن: «...و ان تعدوا نعمة اللّه لا تحصوها...»(ابراهیم/34 و نحل/18)روی این اصل گفته شده«بل یداه مبسوطتان»به صیغه مثنی، زیرا بدین طریق علاوه بر اینکه مطلب را تأکید کرده، کنایه لطیفی نیز از جود و بخشش خدا را به ما تفهیم کرده است، زیرا آنانکه بخشنده‏اند و سخی الطبع با هر دو دست می‏بخشند.
در بحث از آیه‏ئ‏«...اذا حضر احدکم الموت حین الوصیة اثنان ذوا عدل منکم او، آخران من غیرکم ان انتم ضربتم فی الارض فأصابتکم مصیبة الموت تحبسونهما من بعد الصلوة فیقسمان باللّه..» * (مائده/106)که درباره وصیت است و قرآن دستور داده که اگر در سفر، مرگ کسی فرا رسد و دو مسلمان عادل نباشد، از غیر مسلمانها که اهل کتاب باشند به عنوان شاهد باید شهادت دهند و به هنگام ادای شهادت باید آن دو تن را پس از نماز(چنانچه شک و تردیدی وجود داشته باشد)وا دارند که به نام خدا سوگند یاد کنند «تحبسونهما من بعد الصلوة فیقسمان باللّه»، طبری بر آن است که چون کلمه«الصلوة»با الف و لام ذکر شده و معرفه است منظور نماز عصر مسلمین است و نه نماز غیر مسلمانی-که می‏خواهد سوگند یاد کند-زیرا در نماز عصر مردم بیشتر شرکت می‏کرده و اصولا وقت داوریها هم در میان مسلمانان بیشتر عصر هنگام بوده است.
اصل سخن طبری چنین است:«...و اولی القولین فی ذلک بالصواب عندنا قول من قال تحبسونهما من بعد صلاة العصر، لان اللّه تعالی عرف الصلاة فی هذا الموضع بادخال«الالف و الام»فیها و لا تدخلهما العرب الا فی معروف اما فی جنس او فی واحد معهود معروف عند المخاطبین...» (52)
و در بخش دیگر از همین آیه 106 سوره مائده یعنی: «یا، ایها الذین آمنوا شهادة بینکم اذا حضر احدکم الموت حین الوصیة اثنان ذوا عدل منکم او آخران من غیرکم...»طبری به«حذف»که یکی از مباحث عمده علم معانی است در بلاغت، اشاره کرده و ما هم می‏دانیم که ممکن است ترک ذکر چیزی از ذکر آن ابلغ باشد. **
طبری در بحث از این آیه نوشته است: (53) مرفوع بودن کلمه«اثنان»بنا به گفته مکتب نحوه بصره، از این جهت است که«اثنان دوا عدل منکم»در اصل بوده است.
«شهادة اثنین ذوی عدل منکم»کلمه«شهادة»حذف شده و کلمه«اثنان»جانشین آن شده و مرفوع.همانطور که در آیه‏«و اسأل القریة التی...»(یوسف/82)چنین است و در اصل«و اسأل اهل القریة التی...»بوده است و «اهل»حذف شده و اعراب آن، به«القریة»داده شده است.کلمه«آخران»هم به وسیله حرف عطف«او»بر «اثنان»معطوف است.
لیکن مکتب نحو کوفه بر آن است که رفع کلمه «اثنان»به کلمه«شهادة»است.و برخی دیگر گفته‏اند که مرفوع بودن کلمه«شهادة»به فعل«اذا حضر» *قرآن در این آیه به مؤمنان دستور داده:«هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد، در موقع وصیت باید دو تن عادل را از میان خود به شهادت بطلبید، یا اگر مسافرت کردید و مرگ شما را فرا رسد[و در راه مسلمانی نیافتید]دو تن از غیر شما[که مسلمان نیستند]و چنانچه به هنگام ادای شهادت در صدق آنها شک کردید آنها را بعد از نماز، نگاه می‏دارید تا سوگند یاد کنند....
**در زبان فارسی هم، حذف فراوان دیده می‏شود، خواه حذف فعل باشد یا حذف اسم، ولی در تمام موارد حذف باید مناسب باشد و قرینه‏ای هم دال بر محذوف وجود داشته باشد. می‏باشد و طبری خود این قول را برگزیده، زیرا معتقد است که جمله«اذا حضر»به معنای«عند حضور احدکم الموت»است و«اثنان»هم بدان مرفوع است.
طبری در تفسیر بزرگ خود به«حذف»فراوان اشاره کرده و در بحث از حذف کلمات از اشعار شاعران عرب هم مثال آورده است. (54)
در بحث از آیه:«و لو تری اذ وقفوا علی النار فقالوا یا لیتنا نرد و لا تکذب بآیات ربنا و نکون من المؤمنین» * (انعام/27)اولا طبری نوشته است: (55) با توجه به اینکه تفاوت میان«اذ»و«اذا»این است که«اذ»درباره مسائلی است که مربوط به گذشته است و«اذا»مربوط به موضوعات آ ینده.و وقوف مشرکان در آتش مربوط به آینده خواهد بود و در این باره می‏بایست از«اذا» استفاده می‏شد و در این آیه«اذا»بکار می‏رفت، ولی «ان العرب قد تضع«اذ»مکان«اذا»و«اذا»مکان «اذ»، طبری شعری هم برای تأیید گفته خود به عنوان شاهد مثال آورده است.
ثانیا طبری نوشته است:اینکه قرآن مجید«اذ وقفوا» گفته است(و ثلاثی مجرد فعل وقف را به صیغه مجهول ذکر کرده است)و نه«اذا وقفوا»، فصیح‏تر است، زیرا در زبان عربی می‏گویند:«وقفت الدابه»بغیر الف، ** اذا حبستها و نیز می‏گویند:«وقفت الارض»وقتی که زمین را به عنوان صدقه وقف کنی و اصل آن بماند و غیرقابل فروش باشد.
بنابراین«وقف»فعل متعدی است و می‏توان از آن، فعل مجهول ساخت و در مجهول آوردن«وقفوا»هم از نظر بلاغی یک نوع تحقیر نهفته است.
در بحث از آیه:«و ما من دابة فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا...» *** (انعام/38)که برخی طاعنان گفته‏اند: جمله«یطیر بجناحیه»زائد است و نیازی به ذکر آن نیست، زیرا معلوم است که هر پرنده‏ای با دو بال خود می‏پرد و به گفته طبری از قول طاعنان«و هل یطیر الطائر، الا بجناحیه فما فی الخبر عن طیرانه بالجناحین من الفائده.»؟
اولا-در جواب اینان باید گفت:درست است که هر طائری با دو بال خود می‏پرد و طائر به هر گونه پرنده‏ای همگفته می‏شود، منتها چون در برخی از موارد، این کلمه به امور معنوی هم که دارای پیشرفت و جهش هستند، اطلاق می‏شود، بنابراین برای اینکه اطلاق آن، خاص باشد و فقط درباره پرواز پرندگان صدق کند، جمله«یطیر بجناحیه»بدان افزوده شده است.
وانگهی به قول طبری (56) ، چون قرآن مجید به لسان عرب و لغت متداول میان آنان نازل شده و در گفتگوها منطق تخاطب آنان رعایت شده و این گونه استعمالات از باب مبالغه در زبان عربی هست، همانطور که می‏گویند:«کلمت فلانا بفمی»و«مشیت الیه برجلی» روی این اصول قرآن هم از باب مبالغه و تأکید گفته است:«و لا طائر یطیر بجناحیه».
طبری در بحث از آیه:«و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده...»(انعام/152)که قرآن، نزدیک شدن به مال یتیم را جایز نمی‏داند«الا بما فیه صلاحه و تثمیره»گفته است: (57) در کلام، حذف هست، زیرا عبارت مذکور بر جمله محذوف دلالت می‏کند و بنابراین ابلغ ترک ذکر محذوف است.
عبارت در اصل چنین بوده است:«و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده، فاذا ابلغ اشده، فآنستم منه رشدا، فادفعوا الیه ماله».
طبری در تفسیر خود به یک نوع خاص از صنعت التفات، اشاره کرده و گفته است: (58) ممکن است در آغاز خطاب مفرد باشد و سپس مورد خطاب جمع، و این نوع التفات در قرآن مجید نظائر فراوان دارد، همچون آیه:«یا ایها النبی اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن...»(طلاق/1)که مورد خطاب در ظاهر پیامبر است ولی دستور به طور عموم صادر شده است.
*یعنی:اگر حال‏[مشرکان را]ببینی، وقتی که در آتش ایستاده‏اند که می‏گویند ای کاش‏[بار دیگر به دنیا]بازمی‏گشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمی‏کردیم و از مؤمنان می‏شدیم.
**یعنی:ثلاثی مجرد و نه ثلاثی مزید از باب افعال.
***یعنی:هیچ جنبنده‏ای در زمین و هیچ پرنده‏ای که با دو بال خود پرواز می‏کند نیست مگر... در بحث از آیه:«و کتبنا له فی الالواح من کل شئ موعظة و تفصیلا لکل شئ...» * (اعراف/145)که خدا الواحی بر موسی فرو فرستاده و قوانین و شرایع در آن نوشته شده بوده، طبری از الف و لام در کلمه«الالواح» بهره جسته و آن را عوض از مضاف الیه دانسته و بر آن است که عبارت در اصل«و کتبنا لموسی فی الواحه...» بوده است. (59)
طبری در این مورد، از شعر نابغه ذبیانی هم مثال آورده و بر آن است که در قرآن مجید الف و لام عوض از مضاف الیه وجود دارد همچون آیه:«فان الجنة هی المأوی»(النازعات/41)که در اصل بوده است:«فان الجنة هی مأواه».از این تعبیر طبری می‏توان بهره جست و گفت که خداوند الواحی بر موسی فرو فرستاده که دستوراتی در آنها نوشته شده بوده است.
در بحث از آیه:«...سألقی فی قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان» ** (انفال/12)که قرآن دستور داده بر پیکر کافران ضربه‏های کاری فرود آرید، یعنی ضربه بر بالاتر از گردن(-فوق الاعناق)یعنی بر مغزها و سرهای آنها.
طبری در ترکیب«فوق الاعناق»اقوال مختلف را باز گفته و روایات گوناگون را بیان کرده و بر آن است که برخی گفته‏اند«فاضربوا فوق الاعناق»یعنی «فاضربوا الاعناق»و بعضی هم گفته‏اند:«فاضربوا فوق الاعناق»یعنی«فاضربوا الرقاب».
سپس طبری افزوده است:بهتر آن است که بگوییم «فوق، الاعناق»یک نوع تأکید است، زیرا در زبان عربی می‏گویند:«رأیت نفس فلان»یعنی«رایته»و«فاضربوا فوق الاعناق»معنایش«فاضربوا الاعناق»است. (60)
درباره«و اضربوا منهم کل بنان»هم نوشته است (61) :و«البنان»جمع«بنانه»وهی اطراف اصابع الیدین و الرجلین یعنی بنان جمع بنانه است و به معنی سرانگشت دستها و پاهاست که در آیه مجازا از باب تسمیه کل و جزء، منظور دستها و پاها می‏باشد.
در بحث از آیه:«ذلکم و ان الله موهن کید الکافرین» *** (انفعال/18)که اسم اشاره«ذلکم»به مطالب قبلی در آیات پیشین برمی‏گردد و خدا می‏خواهد بگوید که«ذلکم الذی سمعتم هو حال المؤمنین و الکافرین»پس از اسم اشاره«ذلکم»که قرآن می‏خواهد بگوید، سرانجام مؤمنان پیروز می‏شوند و خدا نقشه کافران و کید آنان را نقش بر آب خواهد ساخت تا نتوانند به مؤمنان آسیبی برسانند، چنین بیان می‏کند:«...و ان الله موهن کید الکافرین».
طبری درباره کلمه«موهن»بحث کرده و گفته است (62) :اهل مدینه و مکه و نحاة بصره«موهن»را با تشدید خوانده و از باب تفعیل دانسته‏اند ولی قرأت نحاة کوفه«موهن»بدون تشدید است و به اعتقاد من [-طبری:]«و التشدید فی ذلک اعجب الیّ»زیرا در مفهوم باب تفعیل«وهن»تدریجی و سستی‏های پی در پی و شکست‏های گوناگون هست و این ابلغ است.(هر چند که«موهن»بدون تشدید هم درست است).
در بحث از آیه:«..و این یروا کل آیة لا یؤمنوا بها و ان یروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا و ان یروا سبیل الغی یتخذوه سبیلا...»(اعراف/146)که قرآن از متکبران(-آنان که به ناحق تکبر می‏ورزند)سخن گفته است و می‏گوید:اینان اگر هر آیت و نشانه‏ای را ببینند، بدان ایمان نیاورند و حتی اگر هم راه هدایت را ببینند آن را برنگزینند و چنانچه راه گمراهی را ببینند آن را انتخاب کنند.
طبری در بحث از این آیه درباره کلمه«رشد» نوشته است: (63) بنا به گفته ابو عمرو بن العلا، این کلمه چنانچه به ضم را و سکون شین باشد، به معنای مطلق «صلاح»می‏باشد همانطور که در آیه 6 سوره نساء هست‏«فان آنستم منه رشدا»و چنانچه به فتح را و فتح *یعنی:برای موسی در الواح، اندرزی از هر موضوعی نوشتیم و بیانی از هر چیز کردیم...
**یعنی:بزودی در دلهای کافران رعب و ترس و وحشت می‏افکنم، ضربه‏ها را بر بالاتر از گردن‏[-بر سرهای دشمنان‏]فرود آرید و دست و پای آنها را از کار بیندازید.
***یعنی:سرنوشت‏[مؤمنان و کافران و عاقبت کارشان همان بود که دیدید]و خداوند نقشه‏های کافران را در برابر مؤمنان سست و ضعیف می‏کند. شین باشد به معنای رشد در دین است»بعنی «الاستقامة و الصواب فی الدین».
در بحث از آیه:«کیف و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمة یرضونکم بافواههم و تأبی قلوبهم و اکثرهم فاسقون» * (توبه/8)طبری به حذف یک عبارت اشاره کرده و افزوده است در صورتی که ادات استفهام تکرار شود به قرینه می‏توان عبارت پس از ادات استفهام را حذف کرد، همانطور که در آیه مزبور پس از«کیف» عبارت«...یکون هولاء المشرکین الذین نقضوا عهدهم»حذف شده به قرینه آیه پیشین که قرآن گفته است:«کیف یکون للمشرکین عهد عند الله و عند رسوله...»(توبه/7)سپس طبری برای تأیید گفته خود شعر کعب بن سعد الغنوی را نمونه آورده که گفته است:
و خبر تمانی انما الموت فی القری
فکیف و هذی هضبة و کثیب
که پس از«کیف»جمله«یکون الموت فی القری»حذف شده است (64) .
در بحث از آیه:«قالوا تعجبین من امر الله رحمت ** الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید» *** (هود/ 73)طبری بر آن است که الف و لام در کلمه«البیت» عوض از مضاف الیهی است که ابراهیم بوده باشد و در واقع جمله چنین بوده است و معنای حقیقی جمله این است:«رحمة الله و سعادته لکم اهل بیت ابراهیم». (65)
رحمت الهی بر ابراهیم و خاندانش تنها این نبوده که خدا، ابراهیم را از چنگال نمرود ستمگر رهایی بخشید، بلکه این رحمت خدا ادامه یافته است بطوری که می‏توان گفت چه رحمتی بالاتر از وجود پیامبر اکرم، که از خاندان ابراهیم بوده است.در پایان آیه هم قرآن برای تأکید بیشتر گفته است:«انه حمید مجید» **** .
در بحث از آیه:«خالدین فیها ما دامت السموات و الارض...»(هود/107)که قرآن می‏خواهد بگوید: آنان که شقاتمند شدند، جاودانه در آتش خواهند ماند، تا زمانی که آسمانها و زمین برپاست.
طبری به صنعت تأبید اشاره کرده و افزوده است که معنای«ما دامت المسوات و الارض»یعنی:ابدا و، در توضیحات خود هم گفته است:«و ذلک ان العرب اذا ارادت ان تصف الشئی بالدوام ابدا قالت هذا دائم دوام السموات و الارض بمعنی انه دایم ابدا». (66)
نکته ظریف آن است که خلود به«ما دامت السموات و الارض»مقید شده و بر طبق صریح قرآن، آسمانها در هم پیچیده می‏شود و این زمین ویران می‏گردد و به زمین دیگری تبدیل می‏گردد«یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات...»(ابراهیم/48)«یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب کما بدأنا اول خلق...» (انبیاء/104)لیکن باید دانست که این گونه تعبیرات در زبان عربی وجود دارد و کنایه از ابدیت و جاودانگی نسبی است، همچنانکه می‏گویند:این وضع برقرار خواهد بود«مالاح کوکب»مادام که ستاره‏ای می‏درخشد.یا«مالاح الجدیدان»مادام که شب و روز وجود دارد. (67)
در بحث از آیه‏«و لو شاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعا...»(یونس/99)که شاید اشارتی به ایمان اجباری و اضطراری باشد-البته این گونه ایمان ارزشی هم ندارد-و لازمه اصل آزادی اراده آن است که انسانها از روی درک و شعور به خدا ایمان آورند.
طبری در پاسخ برخی از طاعنان که گفته‏اند:کلمه «کل»بر جمیع دلالت می‏کند و«جمیع»همان«کل» است«فما وجه تکرار ذلک و کل واحدة منهما تغنی عن الاخری»گفته است (68) :این خود یک نوع تأکید *یعنی:چگونه‏[پیمانشان ارزش دارد]در حالی که اگر بر شما پیروز شوند نه ملاحظه خویشاوندی با شما را می‏کنند و نه پیمان را. شما را با زبان خود خشنود می‏کنند ولی دلهای آنان ابا دارد و اکثر آنها نافرمانبردارند.
**در نوشتن کلمه«رحمت»با تای مبسوطه، رعایت رسم الخط قرآنها شده است، زیرا می‏گویند نوشتن با تای مبسوطه دلالت بر بسط رحمت الهی می‏کند.
***یعنی گفتند:از فرمان خدا در شگفتی؟این رحمت خدا و برکاتش بر شما خانواده است، چرا که او حمید و مجید است.
****یعنی به قول طبری:«ان الله محمود فی تفضله علیکم بما تفضل به من النعم علیکم و علی سائر خلقه.مجید:ذو مجد و مدح و ثناء کریم. (تفسیر طبری، ج 15، ص 400). است و در قرآن این گونه عبارات مؤکد هست، مانند: «...لا تتخذوا الهین اثنین...»(نحل/51)که خدا دستور داده، دو معبود برای خود انتخاب نکنید.کلمه «اثنین»برای تأکید آمده است، در صورتی که«الهین» خود بر مثنی دلالت می‏کند.
در بحث از آیه:«اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین» * (یوسف/4)اولا طبری گفته است: (69) تکرار فعل «رأیتهم»برای تأکید است و از جنبه بلاغی حائز اهمیت و نشان دهنده قاطعیت و حتمی بودن مسأله است.در واقع قرآن خواسته است بگوید که یوسف با شک و تردید از خواب خود برای پدر سخن نگفته بلکه از روی قطع و یقین خواب را برای پدر بازگو کرده و تکرار آن از باب«کلمت اخاک کلمته»می‏باشد.
نکته دیگری که طبری در این آیه بدان اشاره کرده، کلمه«ساجدین»است که با«ین»جمع بسته شده و این گونه جمع بستنها اختصاص به ذوی العقول دارد و در این مورد لازم بود گفته شود:«ساجدات».
طبری در توضیحات خود گفته است:که چون سجود از افعال انسانها و ذوی العقل است و شمس و قمر و کواکب در این آیه هم کنایه از انسانهاست، بنابراین «ساجدین»گفته شده است.و علت اینکه برای خورشید و ماه و ستارگان نیز ضمیر«هم»بکار رفته این است که مرجع ضمیر در معنی وحاق واقع، برادران و پدر و مادر یوسف می‏باشد. **
در بحث از آیه:«...فاتقوا الله و لا تخزون فی ضیفی...»(هود/78)که لوط پیامبر به قوم خود می‏گوید:ای قوم از خدا بترسید و مرا در پیشگاه مهمانانم رسوا مسازید و آبروی مرا نبرید و با قصد سوء درباره مهمانانم، مرا خوار نکنید.
طبری از مفرد به معنای جمع سخن گفته و نوشته است (70) :و«الضیف»فی لفظ واحد فی هذا الموضع بمعنی الجمع، و العرب تسمی الواحد و الجمع «ضیفا»بلفظ واحد.کما قالوا:رجل عدل و قوم عدل.
در بحث از آیه:«و ما تکون فی شأن و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا کنا علیکم شهودا...» *** (یونس/61)که بخش اول و دوم آیه به صورت مفرد و خطاب به پیامبر اکرم است و بخش سوم به صورت جمع و مورد خطاب عمومی است( و لا تعملون من عمل) طبری گفته است (71) :علاوه بر اینکه می‏توان گفت که آیات قرآنی از سوی خدا می‏باشد و تلاوت آنها از ناحیه پیامبر اکرم است و عمل کردن بدانها به همه مردم ارتباط دارد، اصولا خطاب به یک فرد و سپس جمع را مخاطب ساختن از ویژگیهای قرآن است، همانطور که در آیه‏«یا ایها النبی اذا طلقتم النساء...»(طلاق/1)نیز چنین است.و حتی در آیات قرآنی، برای خطاب به یک فرد گاه مثنی آورده می‏شود همانطور که در آیه:«قال اجیبت دعوتکما فاستقیما و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون» ****
از خطاب مفرد به مثنی عدول شده زیرا در آیه پیشین، موسی با خدا راز و نیاز می‏کند و می‏گوید:«و قال موسی ربنا انک آتیت فرعون و ملأه زینة و اموالا فی الحیاة الدنیا...» ***** (یونس/88)
طبری افزوده است (72) که در شعر عرب هم نظیر دارد، همچون شعر مضرس بن ربعی الاسدی که گفته است:
فقلت لصاحبی لا تعجلانا
بنزع اصوله و اجتزشیحا
حتی طبری نوشته است: (73) گاه ممکن است *یعنی:[به یاد آر]زمانی را که یوسف به پدرش گفت:پدرم!من در خواب دیدم یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می‏کنند.
**طبری از قول قتاده نقل کرده است:«الکواکب:اخوته، و الشمس و القمر:ابواه.(رک:تفسیر طبری، ج 15، ص 557).
***یعنی در هیچ حال و اندیشه‏ای نیستی و هیچ قسمتی از قرآن را تلاوت نمی‏کنی و هیچ عملی را انجام نمی‏دهید مگر آنکه ما بر شما ناظر هستیم...
****[با آنکه دعا کننده موسی می‏باشد]ولی قرآن به موسی و برادرش خطاب می‏کند که من دعای شما را اجابت کردم، در راه عقیده خود استوار باشید و استقامت به خرج دهید و از راه جاهلان نروید و برنامه‏های خود را اجرا کنید...
*****یعنی:موسی گفت:پروردگارا!تو فرعون و اطرافیانش را زینت و اموالی سرشار در زندگی دنیا داده‏ای...
دو چیز ذکر بشود و تنها برای یکی از آن دو چیز ضمیر آورده شود، همانطور که در آیه، «هو الذی جعل الشمس ضیاءا و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنین...» * (یونس/5)چنین است یعنی دو کلمه شمس و قمر آمده و تنها برای قمر ضمیر آورده شده است.طبری در بحث از آیه مزبور دو وجه را بدین طریق بیان کرده است: «احدها ان تکون الها فی قوله:قدره للقمر خاصه، لان بالاهله یعرف انقضاء الشهور السنین لا بالشمس، و الاخر:ان یکون اکتفی بذکر احدهما عن الاخر نظیر آیه:...و الله و رسوله احق ان یرضوه...» ** (توبه/62)که قاعدتا می‏بایست ضمیر در«یرضوه»به صورت مثنی آورده شود، زیرا مرجع ضمیر دو چیز است لیکن به صورت مفرد آورده شده و شاید هم منظور این بوده که گفته شود رضایت پیامبر از رضایت خدا جدا نیست و این دو رضایت به منزله یک رضایت است و پیامبر اکرم در برابر خدا از خود استقلالی ندارد (74) نظیر آن در شعر شاعران عرب نیز هست. (75)
در بحث از آیه‏«...قل فأتوا بسورة مثله...» (یونس/38)که قرآن معاندان را به نظیر گویی فرا می‏خواند و از آنان می‏خواهد که یک سوره همانند آن بیاورند، طبری به حذف مضاف الیه(که حذف خود از بلاغت است)اشاره کرده و گفته است که جمله در اصل بوده است:«قل فأتوا بسورة مثل سورته»که سوره حذف شده (76) همان طور که گاه ممکن است یک فعل به قرینه حذف شود، همچون آیه:«...فاجمعوا امرکم و شرکاءکم...» *** (یونس/71)که نصب«شرکاء»به فعل محذوف«ادعوا»می‏باشد یعنی به قول طبری (77) معنی چنین است:«احکموا امرکم و ادعوا شرکاءکم».
این گونه حذفها در شعر شاعران عرب هم هست مانند:
و رأیت زوجک فی الوغی
متقلدا سیفا و رمحا
و معلوم است که«الرمح لا یتقلد»این است که می‏گویند:«حاملا»محذوف است. (78)
*یعنی:خدا وجودی است که خورشید را روشنایی و ماه را نور قرار داد و برای آن منزلگاههایی مقدر کرد تا عدد سالها و حساب کارها را بدانید...
ضیاء، نور ذاتی است.و«نور»مفهوم اعمی دارد که هم ذاتی را شامل می‏شود و هم عرضی را.(رک:تفسیر نمونه، ج 8، ص 226).
**یعنی:...شایسته‏تر این است که خدا و رسولش را راضی سازند...
***عنی ب«الشرکاء»آلهتم و اوثانهم(رک:تفسیر طبری، ج 15، ص 249).
یادداشتها:
1-برای آگاهی بیشتر از مباحث بلاغی کتاب، رجوع شود به:ابوزکریا یحیی بن زیاد الفراء، معانی القرآن تحقیق از محمد یوسف نجاتی-محمد علی النجار، چاپ دارالکتب المصریه 1374 ه.1955 م، ج 1، ص 14، 48، 202، 15، 33 و 63.
2-ابو عبیده معمر بن المثنی، مجاز القرآن، تحقیق از:دکتر محمد فواد سزگین، الطبعة الثانیه 1390 ه.-1970 م، مکتبة الخانجی، دارالفکر(در دو جلد)، ج 1، ص 8-16.
3-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مقاله این جانب تحت عنوان:«مجاز القرآن ابو عبیده و تأثیر آن در کتب بلاغی» در نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد، ش 20، پاییز 1355 ش-1397 ه.ق.
4-رک:حافظ ابوبکر احمد بن علی الخطیب بغدادی(م 463 ه.) تاریخ بغداد(مدینة السلام)1349 ه.1931 م(در 14 جلد)ج 3، ص 254 و نیز رجوع شود به:شمس الدین احمد بن محمد معروف به:ابن خلکان(م 681 ه.)وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق و تعلیق از:محمد محیی الدین عبد الحمید، مکتبة النهضة المصریة، قاهره 1948 م-1367 ه.الطبعة الاولی، ج 4، ص 326.
5-ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه، تأویل مشکل القرآن، تحقیق و شرح از:السید احمد صقر، الطبعة الثانیه 1393 ه.1973 م، قاهره، دار التراث، مقدمه، ص 7.
6-رک:مقدمه تأویل مشکل القرآن، ص 11.
7-برای آگاهی بیشتر از شرح حال ابن قتیبه و تألیفات وی و اظهار نظر علماء درباره او و کتاب«تأویل مشکل القرآن»رجوع شود به:مقدمه محققانه 87 صفحه‏ای فاضل محقق-السید احمد صقر-که کتاب مزبور را نیز با تحقیقات عالمانه و تعلیقات بسیار خوب، چاپ کرده است.
8-محمود بن عمر زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، معروف به:تفسیر کشاف، مصر، چاپ اول، 1354 ه.ق.ج 1، ص 16.
9-جامع البیان عن تأویل ای القرآن، معروف به:تفسیر طبری، ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تحقیق و تعلیق حواشی و احادیث از:محمود محمد شاکر، احمد محمد شاکر، دارالمعارف بمصر، بی تا، ج 1، ص 138.
10-تفسیر طبری، ج 1، ص 153، 154.
11-مأخذ پیشین، ج 1، ص 318.
12-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مأخذ سابق، ج 1، ص 318-320.
13-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مأخذ سابق ج 1، ص 327 و 328.
14-مأخذ سابق، ج 1، ص 521.
15-مأخذ سابق، ج 1، ص 279.
16-مأخذ سابق، ج 1، ص 160-166.
17-مأخذ سابق، ج 1، ص 226.
18-برای آگاهی بیشتر درباره آیه مورد بحث، رجوع شود به مأخذ سابق، ج 1، ص 226-229.
19-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مأخذ سابق، ج 2، ص 484-489.
20-مأخذ سابق، ج 2، ص 324.
21-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مأخذ سابق، ج 2، ص 485.
22-مأخذ سابق، ج 2، ص 162-164.
23-مأخذ سابق، ج 2، ص 357-360.
24-مأخذ سابق، ج 2، ص 350.
25-مأخذ سابق، ج 2، ص 394 و 395.
26-مأخذ سابق، ج 2، ص 396.
27-مأخذ سابق، ج 3، ص 114.
28-مأخذ سابق، ج 3، ص 339.
29-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مأخذ سابق، ج 4، ص 397- 416.
30-مأخذ سابق، ج 4، ص 269 و 270.
31-مأخذ سابق، ج 5، ص 250-252.
32-مأخذ سابق، ج 5، ص 542.
33-مأخذ سابق، ج 5، ص 551.
34-مأخذ سابق، ج 6، ص 358.
35-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه، زیر نظر استاد ناصر مکارم شیرازی، نشر دارالکتب الاسلامیه، 1362، ج 2، ص 400.
36-تفسیر طبری، ج 6، ص 358 و 359.
37-مأخذ سابق، ج 6، ص 420 و 421.
38-برای آگاهی بیشتر در این زمینه رجوع شود به:تفسیر نمونه، ج 2، ص 416 و 417.
39-مأخذ سابق، ج 6، ص 550 و 551.
40-مأخذ سابق، ج 6، ص 62.
41-تفسیر نمونه، ج 2، ص 287.
42-تفسیر طبری، ج 6، ص 458.
43-تفسیر نمونه، ج 2، ص 430.
44-تفسیر طبری، ج 6، ص 281 و 282.
45-مأخذ سابق، ج 7، ص 248.
46-مأخذ سابق، ج 7، ص 292.
47-مأخذ سابق، ج 10، ص 96.
48-مأخذ سابق، ج 10، ص 524.
49-برای آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به:تفسیر نمونه، ج 5، ص 60-67.
50-دیوان اعشی، ص 150 به نقل از پاورقی، ج 10، ص 451، تفسیر طبری.
51-تفسیر طبری، ج 10، ص 455.
52-مأخذ سابق، ج 11، ص 176.
53-مأخذ سابق، ج 11، ص 159.
54-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:مأخذ سابق، ج 11، ص 197 و 200 و 578.
55-مأخذ سابق، ج 11، ص 317.
56-مأخذ سابق، ج 11، ص 349.
57-مأخذ سابق، ج 12، ص 221-224.
58-مأخذ سابق، ج 12، ص 298.
59-مأخذ سابق، ج 13، ص 106.
60-مأخذ سابق، ج 13، ص 429 و 430.
61-مأخذ سابق، ج 13، ص 431.
62-مأخذ سابق، ج 13، ص 449 و 450.
63-مأخذ سابق، ج 13، ص 115 و 116.
64-مأخذ سابق، ج 14، ص 145.
65-مأخذ سابق، ج 15، ص 400.
66-مأخذ سابق، ج 15، ص 481.
67-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه، ج 12، ص 245.
68-تفسیر طبری، ج 15، ص 521.
69-مأخذ سابق، ج 15، ص 556.
70-مأخذ سابق، ج 15، ص 416.
71-مأخذ سابق، ج 15، ص 185.
72-مأخذ سابق، ج 15، ص 185، متن و پاورقی.
73-مأخذ سابق، ج 15، ص 23.
74-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه، ج 8، ص 19 و 20.
75-تفسیر طبری، ج 15، ص 23، متن و پاورقی.
76-مأخذ سابق، ج 15، ص 91.
77-مأخذ سابق، ج 15، ص 148.
78-مأخذ سابق، ج 15، ص 148 و 149.

تبلیغات