اسرائیلیات در تاریخ طبری
آرشیو
چکیده
متن
بعثت نبی اکرم(ص)در مکه مکرمه و ظهور و گسترش اسلام و اقبال سریع مردم نسبت بدان، در بسیاری از آنان که قبل از ظهور اسلام، امتیازات دروغینی را برای خود قائل بودند، خاطره تلخی بر جای نهاد.زیرا آنان با ظهور و گسترش اسلام امتیازات ساختگی خود را در نهاد آنان برافروخت و آنان را با حیلهگری و دسیسهچینی علیه اسلام واداشت.تا آنجا که همه نیرو و توان خویش را در راه ویران کردن پایههای اسلام و تحریف تعالیم و مسخ احکام و مفاهیم آن بکار گرفتند، و از هیچ خیانتی فروگذار نکردند.
سانسور تبلیغات
از مسائلی که راه کینهتوزی مخالفان و معاندان اسلام را برای دسیسه چینی علیه اسلام هموار ساخت، شیوههایی بود که پس از وفات رسول خدا(ص)در زمینه کنترل شدید تبلیغات بکار گرفته شد.زیرا سیاست حاکم پس از وفات رسول خدا، خود را به شدت نیازمند ممارست و کنترل تبلیغاتی میدید، تا اینکه مجالی برای انتشار احادیثی که به صلاح سیاست یا سیاستداران نبود، پدید نیاید.و یا برای اینکه هر گاه صاحبان سیاست نظری فقهی یا غیر فقهی را اظهار میدارند، مواجه با اعتراضها نشوند و کسی به آنها نگوید که این نظریه مخالف فرموده رسول خدا یا فعل او یا دستور اوست.
بر این اساس بود که کتابت حدیث منع گردید و آنچه از احادیث، صحابه رسول خدا(ص) در عهد او نوشته بودند سوزانده شد.نقل هر روایت در صورتی مجاز گردید که دارای دو شاهد باشد و هر کس از این قانون تخلف میکرد مجازات داشت.
آری سیاست حاکم بر مسلمانها این کار را با شدت دنبال کرد و به همه یاران و وابستگان خویش در شهرهای دیگر فرمان داد که از افشای حدیث رسول خدا(ص)جلوگیری کنند. (1)
و از پس آن بزرگان صحابه و عالمانشان در مدینه زندانی گشتند. (2)
تنها فرمانروایان حق افتاء یافتند و جز آنان هیچکس اجازه فتوا دادن نداشت، (3) مگر کسانی که در رکاب فرمانروایان و حاکمان حرکت میکردند و حکومت و سیاست آنان را میستودند و آن را تحکیم میکردند. (4)
از دیگر شیوههای نادرستی که سیاست حاکم، در آن روز بکار گرفت، این بود که تفسیر قرآن و پرسش از معانی آیات الهی را ممنوع ساختند. (5)
دیری نپایید که از اسلام جز اسم آن و از دین جز رسم آن، باقی نماند، چنانکه نظیر این بیان از امیر المؤمنین علی(ع)روایت شده است. (6)
و چندی نگذشت که صحابه، از آنچه در عهد رسول خدا(ص)بود جز قبله و اذان نماز چیزی را نمیشناختند، چنانکه در برخی نصوص آمده است. (7)
خودباختگی عرب در برابر دانش اهل کتاب
در کنار کنترل تبلیغات، مسأله دیگری که زمینه تحریف چهره اسلام توسط معاندان را فراهم آورد، شیفتگی عرب به دانش اهل کتاب در آن روزگار بود.زیرا اعراب در دوران جاهلیت بهرهای از علم و نصیبی از شناخت نداشتند و از این رو احبار و رهبان را مصادر معرفت و منابع شناخت و دانش میپنداشتند و چونان شاگرد که به استاد مینگرد بدانها مینگریستند.
تا آنجا که برخی از ایشان پس از ظهور اسلام و پس از آنکه رسول خدا(ص)کتاب و حکمت و آیات الهی را برای آنها باز میخواند و تعلیم میداد، هنوز به تحصیل نزد اهل کتاب ادامه میدادند و به مدرسه آنان حاضر میشدند. (8)
و اینچنین بود که برخی از آنان بخشی از تورات را ترجمه میکردند و برای رسول خدا تلاوت مینمودند و چهره پیامبر(ص)از عمل ایشان متغیر میگشت و بدانها میفرمود:«آیا شما تحمیق و سرگردان شدهاید1با اینکه من برای شما«نقیة بیضاء»-کتابی پاکیزه و رخشنده-آوردهام، بخدا سوگند اگر موسی زنده بود، راهی جز پیروی از مرا نداشت». (9)
مجمع علمی اسلام آوردگان از اهل کتاب
به هر حال، گروهی از علمای یهود و نصارا، نزد حکام دارای موقعیت بودند و اهتمام خاصی نسبت به شأن ایشان میشد.بطوری که در روزگار معاویه آنان و شاگردانشان، مجمع علمی خاصی را در شام تشکیل دادند که از جمله ایشان میتوان کعب الاحبار، ابوالدرداء، عبد الله بن عمرو بن العاص و ابو هریره را نام برد.
کار این مجمع، نشر نظریات و معارف و اسرائیلیات افرادی بود که نام بردیم و آنان این کار را آزادانه و سرخوش دنبال میکردند.
بخصوص که نقل حدیث از رسول خدا(ص) ممنوع بود، اما از بنی اسرائیل نقل این گونه تعابیر مرسوم بود که:«حد ثواعن بنی اسرائیل و لا حرج...» (10)
پس از مدت طولانی، عالمان یهود و نصارا مستشاران خلفا و حکمرانان شدند، به شکلی که آراء و عقاید خویش را در سیاست و عقاید و تاریخ و زمینههای دیگر دینی و...نفوذ داده و آشکار ساختند.
و از این طریق کینهتوزان از اهل کتاب که ظاهرا اسلام آورده بودند و نیز داستان سرایان حرفهای و هواپرست، حتی در زمان صحابه، کمر به نابودی معالم دین و تحریف حقایق آن و زشت نمودن و بد جلوه دادن تعالیم و مفاهیم آن بستند. و چنین شد که گروهی از مردم چیزی از معارف و حقایق دینی نمیدانستند، جز همان ترهات و اباطیلی که آنان بافته و گوش مردمان را پر کرده و فکر و اندیشه آنان را تحت تأثیر قرار داده بودند.
تدوین حدیث پس از قرنها
پس از روزگار درازی که فقط نوع خاصی از احادیث اجازه نقل مییافتند، دوران مذکور به سر آمد، در حالی که تحریف گران به آرمان خویش دست یافته بودند. (11)
سیاستداران که خویش را در آسایش مییافتند و میدیدند که فکر مورد نظرشان در میان جامعه جایگیر شده و مفاهیم و بینشهایی که بتواند از آن فکر پاسداری کند، استقرار یافته است مجال را برای رفع ممنوعیت از تدوین حدیث مناسب یافتند، بدین جهت از روزگار خلیفه اموی:عمر بن عبد العزیز، تدوین حدیث آزاد گردید (12) و محدثان و مورخان به ثبت و ضبط آن پرداختند و هر چه را از حق و باطل و ارزشمند و بیارزش به دست آوردند بعنوان حدیث و تاریخ ضبط کردند.
نقش اهل بیت(ع)در حفظ اسلام
با این حال نباید این نکته را هرگز فراموش کرد که در کنار همه این توطئهها و تحریفها و نابسامانیها، یک ضمانت حقیقی وجود داشت که حفظ دین و احکام و مشخصات اصولی آن را بر عهده داشت.
این ضمانت عبارت بود از ائمه اطهار (صلوات الله علیهم).آنانکه هر جا فرصتی پدید میآمد و رخ مینمود، حق را آشکار ساخته، و پرده از افکار مردود و حقیری که توسط مسلمان نماهای اهل کتاب(مانند کعب الاحبار و ابن سلام و شاگردان ایشان)وارد اسلام شده بود برمیداشتند. (13)
چگونه ائمه اطهار(ع)چنین نباشند در حالی که آنان مانند کشتی نوح هستند، همان کشتی که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن روی برتافت، غرق گردید.و طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص)و قرآن کریم، همان دو ثقل هستند که هر کس به آن دو تمسک جوید هرگز گمراه نشود و به رهبری و هدایت ایشان هدایت یابد.
شیعه در نبرد با تفکر اسرائیلی
شیعه نیز به پیروی از پیشوایان معصوم(ع)، نقش آشکاری را در مبارزه با تفکر خیزنده اسرائیلی و مظاهر و نشانههای آن بر عهده داشت و علی رغم دژ حکومت و حاکمیتی که کینهتوزان از آن بهرهمند بودند، شیعه رایت این جنبش را بر دوش میکشید.
در این زمینه، ایستادگی ابوذر(رحمه الله)را در برابر کعب الاحبار یادآور میشویم که در مجلس خلیفه سوم(عثمان)کعب را با عصا زد و به وی گفت:«یابن الیهودیه، تعلمنا دیننا!». (14)
البته پاداشی که این صحابی جلیل از عثمان دریافت داشت، چیزی جز تبعید و رانده شدن از دیار خویش نبود!تا آنجا که گرفتار بلاها و مشکلات فراوان شد و در تبعیدگاه خویش، سرزمین«ربذه»تنها و مظلوم جان سپرد. (15)
علوم حدیث، برای حفظ انحراف نه رهایی از آن
تلاش و مبارزه اسلامخواهان راستین اگر چه در حفظ و صیانت اسلام تأثیر داشت و این تلاشها غالبا در گروهی منحصر میشد که رهبری آن را ائمه معصومین(ع)و شیعیان و آنان که در مکتب ایشان رشد یافته بودند بر عهده داشتند.
اما دیگران، پیروی از سیاست حکام را ادامه دادند و بسیاری از مطالب تحریف شده و پر دسیسه اهل کتاب را گرفتند و در کتابها و مجموعههای حدیثی و غیر حدیثی خود به ودیعت نهادند!بدون اینکه تحقیق کرده و چارهای درباره آن اندیشیده باشند، مگر در زمینههای محدودی که به امور سطحی مربوط میشد.
علاوه بر اینکه تحقیقات ایشان در سایه ضوابط و معیارهایی صورت میگرفت که تأثیری جز تشدید انحراف و و تقویت ریشههای آن نداشت، چرا که آن ضوابط تنها به منظور پاسداری از این ترهات و اباطیل و از متن آنها استخراج شده بود.
و اما معیارهایی که میتوانست به این اباطیل ضرری وارد آورد به کلی مورد اعراض بود.
تا آنجا که احادیث وارد شده در زمینه لزوم عرضه داشتن روایات بر کتاب خدا به دیوار زده میشد و بعنوان احادیث جعل شده توسط زنادقه تلقی میگردید. (16) و گفته میشد که:«سنت در باره کتاب قضاوت میکند، نه کتاب درباره
سنت!» (17) و نیز گفته میشد«کل من روی له البخاری فقد جاز القنطره»و«کل ما فی الصحیحین فهو صحیح»و...
این ضوابط از یک سو، و از سوی دیگر اصول عقیدتی نادرستی که جهتگیری آن ضوابط را تأیید و تقویت میکرد، مانند«انکار حسن و قبح عقلی»، «لزوم کرنش در برابر حکام»، «اجماع نبوتی پس از نبوت» (18) ، «عقیده به جبر»، «قدم قرآن»و...
تاریخ طبری و اسرائیلیات
کتاب«تاریخ الامم و الملوک»نوشته محمد بن جریر طبری، یکی از نمونه کتابهایی است که انباشته از اسرائیلیات و مشحون به اباطیل است که اهل کتاب و داستان سرایان و هواپرستان ترسیمگر آنها بودهاند.
تنها نگاهی دقیق به جلد اول از کتاب مذکور میتواند این واقعیت تلخ را بنمایاند و مدعای ما را به شکلی قطعی اثبات کند.
و اگر ما میخواستیم بطور مفصل وارد بحث شده و تنها از تاریخ طبری مثالهایی را بیاوریم به ناچار خود را در احاطه صدها صفحه مییافتیم، اگر نگوییم هزاران!
بدین خاطر، ما فقط به بیان بعضی از مثالها اکتفا میکنیم تا نمونه روشنی باشد بر آنچه گفتیم و آن موارد عبارت است از:
1-ذبیح کیست؟اسماعیل یا اسحاق!
طبری میگوید:«...هر دو قول از رسول خدا(ص)روایت شده است و اگر از میان آن دو قول یکی صحیح میبود از آن تجاوز نمیکردیم و به نقل دیگری نمیپرداختیم.بلی، این نکته هست که دلیل قرآنی بر صحت روایت ذبیح بودن اسحاق دلالت روشنتری دارد نسبت به روایت دیگر». (19)
سپس طبری به ذکر روایاتی میپردازد که اسماعیل را ذبیح معرفی کرده است.روایت از ابن عمر، الشعبی، یونس بن مهران، مجاهد، الحسن محمد بن کعب القرظی، ابن عباس و معاویه نقل شده است.
و کسانی که از ابن عباس نقل کردهاند عبارتند از:سعید بن جبیر، الشعبی، یونس بن مهران، ابوالطفیل، مجاهد و عطاء بن ابی ریاح. (20)
و پس از آن طبری به ذکر روایاتی پرداخته که ذبیح را اسحاق معرفی میکند و راویان آن عبارتند از:عباس بن عبد المطلب، ابن مسعود، عبید بن عمیر، ابن سابط، ابن ابی الهذیل، ابی میسرة، مسروق، ابن عباس و کعب الاحبار.
و کسانی که این روایت را از ابن عباس نقل کردهاند عبارتند از:عکرمه، ابو مالک و ابو صالح. (21)
آنگاه طبری میگوید:«و اما آنچه از قرآن دلالت بر اصح بودن روایت اسحاق دارد آیهای است که دعای ابراهیم خلیل را به هنگام جدا شدن از قومش و مهاجرت بسوی شام به همراهی همسرش ساره نقل کرده که:انی ذاهب الی ربی سیهدین، رب هب لی من الصالحین».
این دعا مربوط میشود به زمانی که هنوز ابراهیم، هاجر را نمیشناسد و هاجر هنوز برای اسماعیلش مادر نشده است.ولی خداوند به دنبال دعای ابراهیم، خبر از اجابت دعای او داده و او را به پسری حلیم بشارت میدهد.و به دنبال آن رؤیای ابراهیم را باز میگوید که در آن رؤیا این پسر را ذبح میکرده است.»
طبری میگوید:شنیده نشده است که در هیچ کتابی[ط در کتاب خدا]ابراهیم به فرزند پسری جز اسحاق بشارت داده شده باشد.قرآن میفرماید:«و امرائة قائمة فضحکت، فبشرناها باسحاق و من وراء اسحاق یعقوب»و نیز میفرماید «فاوجس منهم خیفة.قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم، فاقبلت امراته فی حیره فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم»و جز این موارد، در هر جا که خداوند ابراهیم را به داشتن پسری بشارت داده همانا از ناحیه همسرش ساره بوده است.
بدین جهت در آیه«فبشر ناه بغلام حلیم»لازم است که همچون سایر آیات در سایر سورهها، فرزند مورد بشارت، از ساره دانسته شود.
و اما کسانی که اشکال کردهاند و گفتهاند (خداوند ابراهیم را به ذبح اسحاق امر نکرده زیرا بشارت خداوند به ابراهیم قبل از ولادت اسحاق و ولادت یعقوب از او بوده است)اشکال آنان وارد نیست چرا که خداوند ابراهیم را امر فرمود که اسحاق را پس از رسیدن به مرحله سعی و کوشش، ذبح کند و مانعی ندارد که قبل از امر شدن ابراهیم به این ذبح، یعقوب برای او متولد شده باشد. (22)
سخن ما
پس طبری با این بیان، ذبیح بودن اسحاق را پذیرفته است، چنانکه استدلال او بر این مطلب ملاحظه گردید.در حالی که نادرستی نظریه و استدلال او واضح است زیرا:
اولا-آنچه از رسول خدا(ص)روایت شده این است که فرمود«انا ابن الذبیحین»و این واضح است که نبی اکرم(ص)از نسل اسماعیل بوده است نه از نسل اسحاق. (23)
ثانیا-خداوند متعال پس از ذکر قضیه ذبح در سوره الصافات و به دنبال آن موضوع بشارت به اسحاق را مطرح فرموده است.«و بشرناه باسحاق نبیا من الصالحین» (24) و این بشارت به تولد است همچنانکه در آیه دیگر بشارت به تولد است که میفرماید:«و بشرناه باسحاق، و من وراء اسحاق یعقوب»پس ابراهیم(ع)زمانی که به تولد اسحاق بشارت داده شد، این بشارت را نیز دریافت که اسحاق به بزرگی رسیده و یعقوب از او تولد خواهد یافت، پس چگونه ممکن است که خداوند به ذبح خود اسحاق امر نماید!
و روایت شده است که امام صادق(ع)به همین مطلب که ما اشاره کردیم استدلال فرموده است، و نیز محمد بن کعب القرظی. (25)
و سخن ابراهیم نیز بدین مطلب اشارت دارد که میگوید:«الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق» (26) که در این کلام اسماعیل بر اسحاق مقدم شده کما اینکه در شش آیه دیگر نام اسماعیل بر اسحاق مقدم آمده است.
ثالثا-کلام خداوند که میفرماید:«و بشرناه باسحاق نبیا من الصالحین»از آنجا که خداوند بشارت به تولد فرزندی داده که بزرگ خواهد شد و پیامبری صالح خواهد بود و ازدواج کرده و صاحب فرزند میشود، معقول نیست که خداوند قبل از تحقق همه این امور به ذبح آن فرزند امر کند، چه اینکه اگر چنین امری پس از چنان بشارتی صادر شود، بیشک یک فرمان حقیقی تلقی نخواهد شد و فقط امری صوری و غیر جدی دانسته میشد، و این امر ارزش قضیح ذبح را بکلی از میان میبرد.
پس کلام خداوند:«و بشرناه باسحاق نبیا»و نیز«و امرائة قائمة فضحکت، فبشرناها باسحاق، و من وراء اسحاق یعقوب» (27) را باید ملاحظه کرد.
رابعا-ابن کثیر گفته است که هیچ اختلافی بین اهل ملل نیست که اسماعیل اولین پسر ابراهیم و نخستین فرزند بوده است (28) و طبری خود بدین مطلب تصریح کرده است، چنانکه بزودی خواهد آمد.
خامسا-آنچه طبری بدان استناد جسته نادرست است.زیرا بشارت ساره در دوران پیری به داشتن اسحاق، مشخص نمیکند که هاجر قبل از آن صاحب فرزندی چهارده ساله به نام اسماعیل نبوده است، زیرا نازایی ساره به جهت پیری، مشخص نمیکند که هاجر نیز نازا بوده، بخصوص که حدود پانزده سال میان آن دو فاصله بوده است.و طبری، خود در موارد متعددی از کتابش یادآور شده که اسماعیل از هاجر متولد شده بود قبل از آنکه ساره فرزندی داشته باشد، و از این رو ساره از نداشتن فرزند به شدت دلگیر شد. (29)
همانطور که منظور از«بلوغ السعی»این است که قدرت بر رفت و آمد پیدا کرده باشد، نه اینکه مردی صاحب همسر و فرزند شده باشد، پس سخن طبری درست نمینماید که گفته است«ممکن است امر به ذبح اسحاق پس از تزویج و تولد یعقوب برای او بوده باشد.» (30) وگرنه نیازی به تعبیر«بلوغ السعی»در آینده نبود، بلکه کافی بود که خداوند بفرماید:ابراهیم به ذبح فرزندش که مردی بزرگسال شده بود امر شد.
کعب الاحبار و قضیه ذبح
اکنون نگاهی میافکنیم به کعب الاحبار که روایتگر ذبیح بودن اسحاق است، با اینکه نظر او مخالف قرآن کریم میباشد.
کعب، آن کسی است که به طرح ذبیح بودن اسحاق مبادرت جسته و سخن خود را به کسانی که آماده پذیرش آن بودند القا کرده و میدانسته که از طریق ایشان میتواند سخنان باطل خویش را رواج دهد.
در این باره طبری روایت کرده است:حدثنی یونس، قال:اخبرنا ابن وهب، قال:اخبرنی یونس عن ابن شهاب:ان عمرو بن ابی سفیان بن اسید بن جاریه الثقفی اخبره:ان کعب قال لابی هریره:الا اخبرک عن اسحاق بن ابراهیم النبی!قال ابو هریره:بلی...
کعب الاحبار به ابوهریره گفت آیا میخواهی از اسحاق فرزند ابراهیم(ع)که پیامبر خدا بود ترا خبر دهم؟ابو هریره گفت:آری.
کعب گفت:ابراهیم در رؤیا دید فرزندش اسحاق را ذبح میکند.شیطان گفت:بخدا سوگند اگر آل ابراهیم را در این قضیه بفریبم پس از آن هیچیک از ایشان را فریب نتوانم داد.بدین جهت شیطان به شکل مردی آشنا درآمد که آل ابراهیم با او آشنا بودند، سپس هنگامی که ابراهیم خارج شد تا اسحاق را ذبح کند، شیطان در قیافه آن مرد، بر ساره، همسر ابراهیم وارد شد و به او گفت:ابراهیم در این بامداد اسحاق را به کجا برد!
ساره گفت:برای کاری لازم او را همراه خود برد.شیطان گفت:نه بخدا سوگند، برای این او را نبرده.
ساره گفت:پس چرا او را به همراه برد؟
شیطان پاسخ داد:او را برده است ذبح کند.
ساره گفت:این سخن هرگز صحیح نیست زیرا ابراهیم فرزندش را نمیکشد.
شیطان گفت:ولی به خدا چنین است که گفتم.
ساره پرسید:دلیل کشتن اسحاق چه چیز میتوان باشد؟
شیطان گفت:ابراهیم گمان کرده که پروردگارش او را به کشتن فرزند امر کرده است.
ساره گفت:اگر چنین است نیکوست که او فرمان پروردگارش را اطاعت کند.
طبری سپس ادامه روایت را نقل میکند که شیطان نزد اسحاق رفت و نظیر همان گفتگو را با او داشت و همان پاسخ را شنید.وی در ادامه چنین آورده است:
پس شیطان اسحاق را نیز رها کرد و به جانب ابراهیم شتافت و به او گفت:در این بامداد فرزندت را کجا میبری؟
ابراهیم گفت:برای کاری لازم.
شیطان گفت:بخدا سوگند، تو فرزندت را همراه نمیبری مگر برای انکه او را بکشی.
ابراهیم گفت:چرا او را بکشم؟
شیطان گفت:چون گمان کردهای که پروردگارت بدان فرمان داده است.
ابراهیم گفت:پس بخدا سوگند اگر پروردگارم مرا فرمان داده باشد، چنان خواهم کرد.
کعب الاحبار میگوید:پس هنگامی که ابراهیم به ذبح فرزندش اقدام کرد و اسحاق در برابر او تسلیم گردید، خداوند او را بخشید و ذبحی عظیم را فدای او گردانید...» (31)
ابوهریره در دو روایت دیگر نیز از کعب الاحبار نقل کرده که ذبیح اسحاق بوده که طبری آن دو روایت را آورده است و میتوان مراجعه کرد. (32)
نظر تورات درباره ذبیح
تورات چنین میگوید:«خذا بنک، وحیدک الذی تحبه اسحاق، و اذهب الی ارض المریا و اصعده هناک محرقة علی...» (33)
بنابراین، چنین مینماید که قائلان به ذبیح بودن اسحاق، نظر خویش را از تورات برگرفتهاند. ابن کثیر میوید:«انما اخذوه-و اللّه اعلم-من کعب الاحبار، او من صحف اهل الکتاب، و لیس فی ذلک حدیث صحیح عن المعصوم، حتی نترک من اجله ظاهر الکتاب» (34) .
و طبری خود، روایتی را از ابن عباس نقل کرده است که مضمونش اتهام یهود در این زمینه میباشد:«عن یونس بن عبد الاعلی، قال:حدثنا ابن وهب، قال:اخبرنی عمر بن قیس، عن عطاء بن ابی ریاح، عن عبد اللّه بن عباس، انه قال:المفدی اسماعیل و زعمت الیهود انه اسحاق، و کذبت الیهود». (35)
به خاطر اطمینان قلب خلیفه اموی
هنگامی که عمر بن عبد العزیز، خلیفه اموی از کعب القرظی شنید که ذبیح اسماعیل است و استدلال او را از قرآن ملاحظه کرد، قلبش اطمینان نیافت، تا اینکه از یهودی اسلام آوردهای در آن زمینه نظر خواست!
طبری نقل میکند:«حدثنا ابن حمید، قال: حدثنا سلمة، قال:حدثنا محمد بن اسحاق، عن بریدة بن سفیان، بن فروة الاسلمی، عن محمد بن کعب القرظی:انه حدثهم:انه ذکر ان الذبیح هو اسماعیل، مستدلا علی ذلک بالآیات القرآنیه (حسبما تقدم ذکره)لعمر بن عبد العزیزو هو خلیفة، اذ کان معه بالشام فقال له عمر ان هذا الشئ ما کنت انظر فیه، و انی لا راه کما قلت.ثم ارسل الی رجل کان عنده بالشام، کان یهودیا فاسلم، فحسن اسلامه و کان یری، انه من علماء الیهود، فسأله عمر بن عبد العزیز عن ذلک.
محمد بن کعب القرظی میگوید من نزد عمر بن عبد العزیز بودم که به آن یهودی اسلام آورده، گفت:کدامیک از دو فرزند ابراهیم مورد فرمان ذبح قرار گرفتند؟
آن مرد پاسخ داد:اسماعیل، ای امیر المؤمنین بخدا سوگند، یهودیان این را میدانند ولی از آنجا که بر عرب حسادت ورزیدند و نخواستند که پدر ایشان ذبیح شناخته شود، این واقعیت را انکار کردند و اسحاق را ذبیح دانستند به خاطر اینکه اسحاق پدر آنان است.» (36)
***
2-احادیث جسمیت و هیکل
شکی نیست که قول به جسمیت ذات خداوند، و همچنین عقیده پرستش بتان در طول اعصار، عقیدهای یهودی و سپس نصرانی است. زیرا تورات و انجیل تحریف شده کنونی در موارد مختلف و مواضع متعدد بدان تصریح دارند، بطوری که نیازی به ذکر موارد آن از تورات و انجیل احساس نمیشود.
این عقیده توسط اسلام آوردگان از اهل کتاب به فرهنگ اسلامی راه یافته است و به صورت روایاتی کهب رای خداوند، دست و انگشت و قدم و ساق و صورت و...اثبات میکند ظهور یافته است.و برخی کتب حدیثی و تاریخی و دیگر کتب، آمیخته با این روایات عجیب و غریب است، تا آنجا که امام الائمه ابن خزیمه(که در اواخر قرن سوم وفات یافته)کتابی را در چهارصد صفحه تحت عنوان«التوحید و اثبات صفات الرب»از این گونه احادیث گردآوری کرده است.
در اینجا نمیخواهیم همه آن موارد را در کتاب تاریخ الامم و الملوک طبری، استقصا کنیم، و تنها به نقل یک روایت بسنده میکنیم.
طبری گوید:حدثنی محمد بن سهل بن عسکر، حدثنا اسماعیل بن عبد الکریم، قال حدثنی عبد الصمد:انه سمع وهبا یقول و ذکر من عظمته فقال ان سموات و الارض و البحار لفی الهیکل...
یعنی آسمانها و زمین و دریاها در هیکل جای دارد، و هیکل در کرسی مستقر است و دو پای خدای عز و جل بر کرسی است و او کرسی را حمل میکند و کرسی در پای او چون کفشی است.از وهب سئوال شد که هیکل چیست؟
او گفت:چیزی است که از اطراف آسمانها که زمینها و دریاها را از هر سو مانند طنابهای خیمه احاطه کرده است.
از وهب سئوال شد که زمینها چگونهاند؟!
او گفت:همین زمین که هر یک جزیرهای گسترده و آماده است، میان هر زمین دریایی است و دریا همه آن را احاطه کرده و هیکل از ورای دریاست. (37)
سخن از هیکل به این شکل در جای جای تورات و انجیل تحریف شده موجود به چشم میآید، که میتوان بدانها مراجعه کرد. (38)
3-احادیث جبر
عقیده به جبر نیز از جمله باورهایی است که اسلام آوردگان از اهل کتاب، آن را به فرهنگ اسلامی نفوذ دادهاند و گفتهاند:«لقد جف القلم بما هو کائن من السعادة و الشقاوة الی الابد فلا مجال للتغییر و لا للتبدیل، و انما یعمل الناس الیوم فیما قد فرغ منه».
معنای این عبارت چنین است که مجالی برای اختیار انسان نیست، بلکه او ناخودآگاه و ناگزیر به همان کاری میپردازد که قلم تقدیر برای او رقم زده است و چون قلم خشک شده و از نوشتن باز ایستاده، انسان هرگز نمیتواند در سرنوشت خود تغییری پدید آورد.
همانطور که خداوند متعال نیز چیزی را تبدیل و تغییر نمیتواند داد پس این درست نیست که«یمحو الله ما یشاء و یثبت»بلکه کلام یهود دست است که«و قالت الیهود ید الله مغلولة، غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء» (39)
مشرکان نیز بر این گمان بودند که در کردار خویش مجبورند و اختیار آنان هیچگونه تأثیری ندارد.و خداوند از قول آنان میفرماید: «و قال الذین اشرکوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شئ نحن و لا آبائنا». (40)
روایات آفرینش«قلم»
در کتاب طبری روایات زیادی در زمینه «خلق قلم»وارد شده است که مضمون همه آنها تأکیدی است بر عدم اختیار انسان و اینکه مردم ناخودآگاه و ناگزیر به طرف کارها کشیده میشوند.
در اینجا فقط دو روایت از روایات«آفرینش قلم»را یادآور میشویم و خواننده را برای پژوهش بیشتر به اوائل کتاب تاریخ الامم و الملوک به بحثی تحت عنوان«القول فی ابتداء الخلق ما کان اوله»رهنمون میشویم.
طبری به سند خویش از عبادة بن الصامت نقل میکند که عباده به فرزندش گفت«سمعت رسول اللّه(ص)یقول:ان اول ما خلق اللّه القلم، فقال له:اکتب، فجری فی تلک الساعة بما هو کائن.» (41)
و نیز طبری میگوید:حدثنی محمد بن معاویة الانماطی، حدثنا عباد بن العوام، حدثنا عبد الواحد بن سلیم، قال سمعت عطا.از ولید بن عبادة بن الصامت پرسیدم پدرت هنگام مرگ چه وصیت داشت؟
ولید گفت:پدرم مرا فرا خواند و گفت:ای فرزندم از خدا بپرهیز و بدانکه تو به تقوای الهی دست نیابی، و به آگاهی نرسی مگر آنگاه که به خدای یگانه و به قدر-خیر یا شرش-ایمان آوری، همانا شنیدم از رسول خدا(ص)که میگفت:«ان اول ما خلق اللّه عز و جل القلم فقال له:اکتب.قال: یا رب و ما اکتب؟قال:اکتب القدر.قال:فجری القلم فی تلک الساعة بما کان و بما هو کائن الی الابد.» (42)
و در این زمینه روایات دیگری نیز هست که طبری آنها را متذکر شده است و میتوان مراجعه کرد. (43)
طبری از ابن عباس یا ابن عمر نیز روایت کرده است:«ان اول ما خلق اللّه القلم، فقال له: اجر، فجری بما هو کائن، و انما یعمل الناس الیوم فیما قد فرغ منه» (44)
4-روزهای آفرینش و آسایش خدا!
تورات میگوید:«پروردگار در شش روز آسمان و زمین و دریا و آنچه در آن است آفرید و روز هفتم را به استراحت پرداخت و بدینجهت خداوند روز شنبه را مبارک گردانید و آن را مقدس شمرد». (45)
طبری نیز در تاریخ خویش روایات متعددی را بدین مضمون آورده است که بر آغاز آفرینش خدا در روز شنبه و پایان آن در روز جمعه و فارغ بودن خداوند از کار آفرینش در شنبه بعد، تأکید دارد.
ما تنها روایاتی را از این دست میآوریم که طبری از اهل کتاب نقل کرده است:طبری میگوید:عن المثنی بن ابراهیم، قال:حدثنا عبد الله بن صالح حدثنی ابو معشر، عن سعید بن ابی سعید، عن عبد الله بن سلام، انه قال:«ان الله بدأ الخلق یوم الاحد، فخلق الارضین فی الاحد و الاثنین، و خلق الاقوات و الرواسی فی الثلاثا و الاربعاء و خلق السموات فی الخمیس و الجمعه و فرغ فی آخر ساعة من یوم الجمعه، فخلق فیها آدم علی عجل، فتلک الساعة التی تقوم فیها الساعة» (46)
در روایت دیگری نیز طبری نظیر این مضمون را از عبد الله بن سلام نقل میکند. (47)
و اما در روایت دیگری طبری میگوید: حدثنا ابن حمید قال:حدثنا جریر عن الاعمش، عن ابی صالح، عن کعب، قال:بدأ الله خلق السموات و الارض یوم الاحد و الاثنین و الثلاثاء و الاربعا و الخمیس و فرغ منها یوم الجمعه، قال: فجعل مکان کل یوم الف سنة» (48)
روایاتی که طبری در این زمینه آورده، بسیار است، در اینجا مجال یادآوری همه آنها نیست.
5-خطاهای انبیاء!
تورات در موارد گوناگونی به صراحت، گناهان و کبائری را به انبیای الهی نسبت داده است(که البته مقام انبیاء از چنان نسبتهای ناروایی منزه است).
در اینجا تنها به ذکر یک مورد از این نسبتهای ناروا که به یکی از انبیای الهی یعنی داود علیه السلام نسبت داده شده است اشاره خواهیم داشت و بزودی خواهید یافت که طبری همان قصه را در کتاب تاریخ خود ثبت کرده است، البته با حذف برخی قسمتهای آن.
تورات(در یازدهم از سموئیل دوم)میگوید: شب هنگام بود که داود از تخت خویش برخاست و در پشت بام قصر حکومتش قدم میزد، ناگاه از آن بالا زنی را دید که خود را شستشو میدهد.زن براستی زیبا بود.پس داود کس فرستاد تا از احوال آن زن بپرسد، فردی گفت:آی این زن، تشیع دختر«بعام»و همسر«اوریای حثی» نیست؟
پس داود فرستادگانی گسیل داشت و آن زن را گرفت، و با وی هم بستر گردید، در حالی که او از خون حیض پاک بود.زن به خانهاش بازگشت و حامله شد، پیکی به جانب داود فرستاد و او را از حاملگی خود باخبر ساخت.
داود پیکی به جانب اوریا فرستاد و او را از جنگ فرا خواند و به او دستور داد که به خانهاش برود(غرض داود این بود که اوریا با همسرش همبستر شود و موضوع حاملگی همسرش بر او مشتبه گردد)ولی اوریا به جهت یاری دادن اصحاب خویش که در جنگ فی سبیل اللّه به همراه تابوت میکوشیدند و تلاش میکردند، به خانه نرفت.
چون اوریا به جنگ رفت، داود به رئیس لشگرش نوشت که اوریا را در پیشاپیش جنگی شدید قرار دهند و از پس او بازگردند تا او کشته شود.پس آنان چنین کردند و اوریا کشته شد، خبر مرگ او را به داود دادند.داود پی آن زن فرستاد و او را به خانه خویش آورد و آن زن برای او فرزند از آن زنا متولد کرد.(2 سموئیل 11:6-27)
پس خداوند ناثان نبی را بسوی داود فرستاد و به او گفت:«قد کان فی مدینة رجلان واحد فقیر له نعجة واحدة عزیزة علیه و آخر له غنم و بقر کثیرة جدا فاخذ الغنی نعجة الفقیر...»
آنگاه ما ملاحظه میکنیم که طبری این روایت را بعینه در تاریخش ذکر کرده است به استثنای قصه زنای داود نسبت به آن زن و فرا خواندن همسر او به منظور مشتبه ساختن قضیه حمل... (49)
بلی طبری این قصه دروغین و پست را نقل کرده است، با اینکه پیامبری از پیامبران خدا را به قتل انسانی مؤمن متهم میکند.در حالی که قتل انسان مؤمن از اعظم کبائر و زشتترین فواحش است و ساحت پیامبران خدا از ارتکاب چنین امر بزرگی پاک است.
اهل بیت(ع)در مواجهه با افتراها
اهل بیت علیهم السلام در برابر این دروغ سازیها به تکذیب و تضعیف پرداختند.از امیر المؤمنین علی(ع)روایت شده که فرمود:«من تحدثکم بحدیث داود علی ما یرویه القصاص جلدته مئة و ستین، و هی حد الفریة علی الانبیآء» (50) یعنی:هر کس برای شما حدیث داود را به شیوه داستان سرایان بازگوید، او را صد و شصت تازیانه خواهم زد، و این حد دروغ بستن بر انبیاء است. علی(ع)در این بیان، نقل کنندگان چنین مطالبی را داستان سرایان نامیده است و آنان همان اسلام آوردگان اهل کتاب و پیوستگان و شاگردان ایشان و روایتگران خرافات تاریخند، و تمیم داری اولین آنان است که در مسجد قصه سرایی را باب کرد.
راوندی در کتاب قصص الانبیاء از امام صادق(ع) دو روایت دیگر نقل میکند که آن حضرت، داود نبی را از این دروغ زشت مبرا میشمرد. (51)
6-داستان فریب خوردن آدم در بهشت
طبری در داستان اخراج آدم از بهشت روایتی را از وهب بن منبه نقل میکند و میگوید:شیطان داخل شکم ماری شد که دارای پاهایی بود و همچون شتر قوی بسوی بهشت در حرکت.
طبری اضافه میکند:شیطان نزد حواء آمد و به او گفت:به این درخت نگاه کن که چه خوشبو و خوش طعم و خوشرنگ است، پس حوا از آن درخت برگرفت و خورد.
سپس حوا بسوی آدم رفت و به او گفت:به این درخت بنگر که...
پس آدم از آن خورد، «فبدت لهما سوء اتهما.»یعنی پس از خوردن از آن درخت، شرمگاههایشان آشکار گردید.
آدم داخل آن درخت شد، پس پروردگارش ندا در داد، ای آدم کجایی؟
آدم گفت:پروردگارا من اینجا هستم.
خدا گفت:آیا خارج نمیشوی؟
آدم گفت:پروردگارا من از تو حیا دارم.
خداوند گفت:بدور باد از رحمت من آن زمینی که ترا از آن آفریدم، تا اینکه همه میوههایش تبدیل به خار شود!
گفت:و در بهشت درختی برتر از موز و سدر وجود نداشت.
سپس خداوند به حوا گفت:تو بنده مرا گول زدی، پس تو هیچ حملی را تحمل نکنی مگر به دشواری، و هنگامی که بخواهی فرزند خویش بر زمین نهی، بارها به مرگ مشرف شوی.
و خداوند به مار گفت:، تو همانی که در شکمت آن ملعون-شیطان-وارد شد، تا بنده مرا گول زند.تو از رحمت من بدوری تا پاهایت در بدنت پنهان شود و جز خاک ترا روزی نباشد، تو دشمن فرزند آدمی و آنان دشمن تواند، هر جا یکی از آنان را ببینی تعقیبش کنی و آنها نیز هر جا ترا ببینند سرت را بکوبند. (52)
داستان فریب آدم، در تورات
در تورات پس از اینکه میگوید آدم از خوردن درخت منع شد و آن درخت عبارت بود از «شناخت خیر و شر»، آمده است:
«...مار حیلهگرترین حیوان خشکی بود که پروردگار اله آن را آفرید.پس آن مار به زن(حواء) گفت:آیا براستی خداوند گفته است که از هیچ درخت بهشت نخورید؟!
آن زن به مار گفت:ما از میوه درختان بهشت میخوریم ولی در مورد میوه درخت وسط بهشت خداوند فرموده است که از آن نخوریم و بدان دست نزنیم تا نمیریم.
مار به آن زن گفت:شما هرگز نخواهید مرد، بلکه خداوند میداند:آن روز که شما از آن میوه بخورید چشمتان باز شده و همچون خدا آگاه به خیر و شر میشوید.
زن گمان برد که آن درخت برای خوردن نیکو است و چشمان را شادمان کرده و لذت بخش است، بدین جهت از میوه آن درخت برگرفت و خورد.و به مردش نیز داد و مرد هم از آن میوه خورد، در این هنگام چشمانشان باز گشت و خود را عریان یافتند، و از برگهای درخت انجیر برای خود پوششی فراهم آوردند.
صدای پروردگار را شنیدند در حالی که بهنگام وزش نسیم روزانه در بهشت راه میرفت، پس آدم و همسرش در وسط درخت بهشت خویش را از برابر پروردگار اله مخفی داشتند.
پروردگار اله، آدم را ندا داد و به او گفت: کجا هستی؟آدم گفت:صدایت را در بهشت شنیدم و چون عریان بودم، ترسیدم و پنهان شدم.
خدا گفت:چه کسی به تو فهمانید که عریانی؟آیا از آن درخت که منعت کرده بودم خوردهای؟
آدم گفت:آن زنی که با من همراه کردهای از آن درخت به من داد و من خوردم.
پس، پروردگار اله به زن گفت:این چه کاری بود که کردی؟!زن گفت:مار مرا فریب داد و از آن درخت خوردم.
پروردگار اله به مار گفت:تو در میان همه چارپایان و همه حیوانات وحشی خشکی از رحمت بدوری، بر شکمت خواهی خزید و در طول زندگی از خاک خواهی خورد میان تو و این زن و نسل او دشمنی برقرار میکنم، و آنها کشنده تو و تو کشنده آنانی.
و به زن گفت:رنج و درد بارداری تو را زیاد خواهم کرد.فرزندانی را با درد متولد خواهی ساخت...
و به آدم گفت:زمین به خاطر تو ملعون است (زیرا تو سخن همسرت را شنیدی و از آن درخت که گفته بودم نباید بخوری، خوردی)در تمام زندگیت به دشواری از زمین روزی برگیری و برای تو خار و خاشاک برویاند و تو از حاصل زراعت بخوری.با عرق جبین نان به دست آوری تا به همان زمین که از آن برگرفته شدهای بازگردی، زیرا تو از خاکی و به خاک باز میگردی.» (53)
همانگونه که میبینید، آنچه را طبری از وهب روایت کرده دقیقا همان چیزی است که در تورات آمده است منتهی طبری نیکوتر و زیباتر بیان داشته و حتی خصوصیات و جزئیات مطلب را حفظ کرده است!
وهب بن منبه از جمله اسلام آوردگان اهل کتاب است همانند کعب الاحبار و عبد اللّه بن سلام و تمیتم الداری و امثال آنها.
آخرین نمونه
قبل از اینکه سخن را در این نوشتار به پایان بریم، جا دارد به این نکته اشاره کنیم که طبری خود در کتابش سخن ابن عباس را در«تکذیب کعب الاحبار و اتهام او به وارد کردن اسرائیلیات در اسلام»نقل کرده است، و میگوید:«روزی ابن عباس نشسته بود که مردی سر رسید.و به او گفت:ای ابن عباس سخن عجیبی از کعب الاحبار درباره خورشید و ماه شنیدم!
ابن عباس در حالی که تکیه داده بود، با شنیدن این سخن راست نشست و پرسید:آن سخن چه بود؟
مرد گفت:کعب گمان دارد که در روز قیامت، خورشید و ماه به صورت دو او پی شده آورده و در جهنم افکنده میشوند!
عکرمه میگوید:ابن عباس از این سخن برآشفت و خشمگین شد.و گفت:کعب دروغ گفته، کعب دروغ گفته، کعب دروغ گفته است، او مردی یهودی است که میخواهد این مطالب را در اسلام داخل کند!... (54)
تردید خلیفه دوم درباره کعب
طبری نقل میکند که:چون عمر بن الخطاب از«جابیه»بسوی«ایلیا»بازگشت و به درب مسجد نزدیک شد، گفت:مراقب کعب باشید!
سپس روایت میگوید:در روز بعد، پس از اینکه عمر نماز صبح را با مردم گزارد، بازگشت و گفت: کعب را نزد من آورید.
کعب را نزد او آوردند، عمر به او گفت:به نظر تو مصلا را کجا قرار دهیم؟
کعب گفت:بسوی صخره.(قبله یهودیان).
عمر به او گفت:ای کعب بخدا سوگند تو تمایل و تشابه به یهودیت داری.
آنگاه که تو کفشهایت را بیرون آوردی من ترا دیدم.(یعنی تو هنوز در قلبت به معتقدات یهودیان احترام میذاری.)
کعب گفت:من دوست داشتم که قدمم را بر آن گذارم.
عمر گفت:آری من ترا دیدم ولی ما قبله را صدر مسجد قرار میدهیم همانطور که رسول خدا قبله مساجد ما را صدر آن قرار میداد.بازگرد زیرا، به صخره امر نشدهایم، به کعبه امر شدهایم.پس عمر قبله مسجد را صدر آن قرار داد...
سپس عمر از مصلا برخاست و بسوی ویرانهای رفت که رومیان بیتالمقدس را در آنجا دفن کرده بودند و زمانی که آنجا به دست بنی اسرائیل افتاده بود، بخشی از آن را بیرون آورده و بخش دیگر را رها کرده بودند.
عمر گفت:ای مردم هر کاری که من انجام میدهم، شما نیز انجام دهید.عمر دو زانو(یا به زانو بر سر انگشتان)در وسط آن مکان نشست، بطوری که از خاک و خاشاک بر لباس او نشست.
در این هنگام عمر از پشت سر خود صدای تکبیر شنید(و چون او همیشه از سوء قصد دیگران نگران بود)پرسید، این تکبیر چیست؟به او گفتند: کعب تکبیر گفت و مردم نیز به دنبال آن تکبیر گفتند.عمر گفت:کعب را نزد من آورید.چون کعب را آوردند، گفت:ای امیر المؤمنین، کاری را که تو امروز انجام دادی، همان چیزی است که پانصد سال قبل یکی از پیامبران بدان خبر داده است... (55)
آنچه آوردیم نمونهای از اسرائیلیات فراوانی است که تاریخ طبری در خود نهفته دارد.همانطور که از این گونه اسرائیلیات در سایر کتابهای حدیثی و تاریخی و رجالی نیز بسیار نهفته است!
بدین جهت در اینجا فرصت را غنیمت شمرده و از محققان و پژوهشگران میخواهیم که به میراث فرهنگی و اسلامی بذل توجهی بیش از گذشته نموده و در تصفیه آن از مسائل نادرست بیندیشند.
از آن جمله، کتاب تاریخ الامم و الملوک طبری است که بسیاری از صفحات آن همراه تحریف و مطالب غیر واقع است!
بنابراین، نصوص وارد شده در این کتاب و امثال آن باید مورد تحقیق و نقد و بررسی قرار گیرد و نمیتوان بصورت مطلق بر آنها اعتماد و اطمینان داشت.
یادداشتها:
1-بخش عمدهای از این مصادر را در کتاب«الحیاة السیاسیة للامام الحسن(ع)»صحه 78-79 آوردهایم.همچنین پژوهشگران میتوانند در این زمینه به کتاب دیگر: الصحیح من سیرة النبی(ص)، ج 1، ص 26 مراجعه کنند.
2-مراجعه شود به:تاریخ الامم و الملوک، حوادث سنه 35 ه./ مروج الذهب، ج 2، ص 321 و 322/مستدرک الحاکم، ج 3، ص 120 و ج 1، ص 110/کنز العمال، ج 10، ص 180/تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 7/شرح نهج البلاغه المعتزلی الحنفی، ج 20، ص 20/شرف اصحاب الحدیث، ص 87/مجمع الزوائد، ج 1، ص 149/الطبقات الکبری، ابن سعد، ط لیدن، ج 4، ص 135 و ج 2، قسم 2، ص 100 و 112/حیاة الصحابة، ج 3، ص 272 و 273 و...
3-مراجعه شود به:جامع بیان العلم، ج 2، ص 175 و 203 و 194 و 174/منتخب کنز العمال، با حاشیه مسند احمد، ج 4، ص 62/سنن الدارمی، ج 1، ص 61/التراتیب الاداریه، ج 2، ص 367 و 368/طبقات ابن سعد، ط لیدن، ج 6، ص 179/کنز العمال، ج 10، ص 185، از ابن عساکر و دینوری فی المجالسه، و غیرهما/تهذیب تاریخ دمشق، ج 1، ص 54/المصنف، صنعانی، ج 8، ص 301 و در حاشیه آن از اخبار القضاة، وکیع، ج 1، ص 83.
4-مراجعه شود به:الصحیح فی سیرة النبی(ص)، ج 1، ص 26.
5-مراجعه شود به الغدیر، ج 6، ص 290-293/ حیاة الصحابه، ج 3، ص 258 و 259.
6-نهج البلاغه، خطبه 190 و حکمت 369.
7-جامع بیان العلم، ج 2، ص 244 و 245/الموطأ چاپ شده با تنویر الحوالک، ج 1، ص 93/شرح الموطأ، الزرقانی، ج 1، ص 221/تنویر الحوالک، ج 1، ص 93 و 94 از الباجی/الامم، الشافعی، ج 1، ص 208/الغدیر، ج 8، ص 166/الزهد و الرقائق، ص 61/کشف القناع عن حجته الاجماع، ص 67.
8-جامع بیان العلم، ج 2، ص 123 و 124 و مراجعه شود به :الدر المنثور، ج 1، ص 90 از ابن جریر از فتاده و السدی، و از سفیان بن عیینه نیز مطلب را نقل کرده است البته اسم مدارس ایشان در مصادر دیگری هم ذکر شده است.
9-این حدیث با الفاظ مختلف در مصادر مختلف ذکر شده است، برای نمونه مراجعه شود به:مسند احمد، ج 3، ص 387 و 470 و 471/البحار، ج 73، ص 347/غریب الحدیث، ج 4، ص 48 و 49/میزان الاعتدال، ج 1، ص 666.
10-المصنف، الصنعانی، ج 11 ص 261/صحیح بخاری، کتاب الانبیاء باب 50/مسلم الزهد ص 72/الترمذی، العلم، ص 13/ابن ماجه(مقدمه)ص 5 سمند احمد ج 3/ و در زمینه روایات اسرائیلیات و تقویت داستان سرایان به این مصادر مراجعه شود:التراتیب الاداریه، ج 2، ص 224-227 و 238 و 338 و 345 و 325- 327/اضواء علی السنه المحمدیه، ص 124-126 و 145-192/شرف اصحاب الحدیث، ص 14-17/فجر الاسلام، ص 158-162/بحوث فی تاریخ النسة المشرفه، ص 34-37/الزهد و الرقائق، ص 17 و 508/ تقیید العلم، ص 34/جامع بیان العلم، ج 2 ص 50 و 3/ مجمع الزوائد، ج 1، ص 150 و 151 و 191 و 192 و 189/المصنف، الصنعانی، ج 6، ص 109 و 110 و پاورقیهای آن/مشکل الآثار، ج 1، ص 40 و 41/البدایة و النهایة، ج 1، ص 6 و ج 2 ص 132 و 134/کشف الاستار، ج 1، ص 120 و 122 و 108 و 109/حیاة الصحابه، ج 3، ص 286/مسند احمد، ج 3، ص 12 و 13 و 56 /حسن التنبیه، ص 192.
11-طبقات ابن سعد ط صادر، ج 2، ص 336.
12-السنه قبل التدوین، ص 364/جامع بیان العلم و فصله، ج 1، ص 76.
13-البحار، ج 46، ص 354.
14-تاریخ الامم و الملوک، ج 4 ص 284/مروج الذهب، ج 2، ص 240/انساب الاشراف، ج 5، ص 52/شرح النهج المعتزلی، ج 3، ص 54 و ج 8، ص 256.
15-دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، ص 111- 141.
16-جامع بیان العلم، ج 2، ص 233/ارشاد الفحول، ص 33/ بحوث مع اهل السنة السلفیة ص 67 و 68.
17-تأویل مختلف الحدیث، ص 199/سنن الدارمی، ج 1، ص 145/مقالات الاسلامیین ج 2، ص 224، و ج 1، ص 251/جامع بیان العلم، ج 2، ص 233 و 234/عون المعبود، ج 12، ص 356/و مراجعه شود به الکفایة فی علم الروایه، الخطیب، ص 14/لسان المیزان، ج 1، ص 194/میزان الاعتدال، ج 1، ص 107/دلائل النبوة، بیهقی، ج 1، ص 26/الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 38 و 39.
18-المنتظم، ابن الجوزی، ج 9، ص 210/الالمام، ج 6، ص 126/الاحکام فی اصول الاحکام، آلامدی، ج 1، ص 204 و 205/بحوث مع اهل السنة و السلفیة ص 27 از المنتظم و ابی الوفاء، ابن عقیل یکی از بزرگان حنابله.و در زمینه اینکه هر گاه اجماعی منعقد شد-هر جا و هر زمان باشد-حجت است و میتوان به کتابهای ذیل مراجعه کرد:الاحکام فی اصول الاحکام، ج 1، ص 208/ تهذیب الاسماء، ج 1، ص 42/النشر فی القراآت العشر، ج 1.ص 7 و 33 و 31/و نیز کتابهای اصول فقه که در زمینه حجیت اجماع بر اساس بینش اهل سنت بحث کرده است.
19-تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 263.
20-مأخذ سابق، ج 1، ص 249 و 263 و 264 و 267- 271.
21-مأخذ سابق، ج 1، ص 263-267.
22-مأخذ سابق، ج 1، ص 270 و 271.
23-مأخذ سابق، ج 1، ص 264.
24-سوره الصافات آیه 112.
25-تاریخ الامم و الملوک ج 1، ص 269 و 270 و نیز مراجعه شود به:المیزان، ج 17، ص 155/البدایة و النهایة ج 1، ص 161 و 159.
26-سوره ابراهیم/آیه 39.
27-سوره هود/آیه 71.
28-البدایة و النهایة، ج 1، ص 157.
29-تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 247 و 253.
30-مأخذ سابق، ج 1، ص 271.
31-مأخذ سابق، ج 1، ص 265 و 266.
32-مأخذ سابق ج 1، ص 265.
33-عهد قدیم، سفر تکوین، اصحاح 22، فقره 1-3 و نیز مراجعه شود به اصحاح تا آخرش.
34-البدایة و النهایة، ج 1، ص 161 و 159.
35-تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 268.
36-مأخذ سابق، ج 1 ص 270.
37-آنچه گذشت در تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 41.
38-مراجعه شود به قاموس الکتاب المقدس، ماده هیکل و نیز به مواردی که به آنها اشاره کرده است.
39-سوره المائده/آیه 64.
40-سوره النحل/آیه 35.
41-تاریخ الامم و الملوک، ج 1ص 32.
42-ماخذ سابق ج 1، ص 32 و 33.
43-مراجعه شود به مأخذ سابق، ج 1 ص 34 به بعد و نیز ص 51 و 52.
44-مأخذ سابق، ج 1، ص 35 و 34.
45-عهد قدیم، سفر خروج، اصحاح بیستم، فقره شماره 11.
46-تاریخ الامم و الملوک، ج 1 ص 47.
47-مأخذ سابق، ج 1، ص 55 و 56.
48-مأخذ سابق، ج 1، ص 59.
49-مأخذ سابق، ج 1، ص 480-484.
50-الهدی الی دین المصطفی، ج 1، ص 107.
51-مدرک پیشین.
52-تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 108.
53-عهد قدیم، سفر تکوین، اصحاح سوم، فقرات 1-19.
54-تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 65.
55-مأخذ سابق، ج 3، ص 611.