جهانیشدن یا استعمار مجدد1
آرشیو
چکیده
متن
حال که محوریت مطالب این شماره از زمانه بر مساله جهانی شدن قرار گرفت، جای آن داشت که در قسمت کتابخانه نیز، بررسی یکی از کتابهای منتشر شده در بستر این موضوع تقدیم حضورتان شود؛ تا هم تاکیدی بر این مساله مهم و اساسی روز باشد و هم اینکه با یکی از آثار جدیدالانتشار در این باب آشنایی حاصل گردد.
کتاب «جهانی شدن یا استعمار مجدد: جهان اسلام در قرن بیست و یکم» نوشته علی محمدی و محمد احسان است که در سال 2002 توسط انتشارات طاها در لندن به چاپ رسیده است.
این کتاب با رویکردی نقادانه به پروژه جهانی شدن، تعاملات غرب با جهان اسلام را مورد ارزیابی قرار داده و میکوشد چشمانداز درستی از اسلام فرا روی اندیشمندان غرب بگشاید. توجه شما را به نقد و بررسی این کتاب جلب میکنیم.
مقدمه
کتاب جهانیشدن یا استعمار مجدد، یکی از پرمجادلهترین بحثهای کنونی را که دارای وجوه مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است، مورد بررسی قرار میدهد. نویسندگان بسیاری مساله جهانیشدن را از ابعاد متفاوت تجزیه و تحلیل کردهاند. چنانچه درباره پیشینه و ریشههای تاریخی آن نیز بین اهل نظر و قلم اختلاف وجود دارد.
برخی نویسندگان، جهانیشدن را نتیجه دورهای از تاریخ به نام عصر مدرن میدانند و بر همین اساس ریشههای تاریخی این مساله را در قرون پانزده و شانزدهم میلادی جستوجو میکنند و بعضی دیگر، جهانیشدن را پدیده دهههای گذشته دانسته و آن را حاصل رشد فزاینده ارتباطات و اطلاعات قلمداد میکنند.
نویسندگانی که از نظر موضوع در این حوزه قلم زدهاند؛ یا به بعد خاصی از جهانیشدن توجه داشتهاند و یا وجوه مختلف آن را مورد بحث قرار دادهاند. البته، تقسیمبندی دیگری نیز وجود دارد که ما را با سه گروه از نویسندگان روبهرو میکند: گروه نخست که با رویکردی طرفدارانه مساله جهانیشدن را پدیدهای میمون فرض نموده و در جهت توجیه و تقویت آن استدلال آوردهاند. گروه دوم که این پدیده را چهره دیگری از تمدن استعماری غرب دانسته و وجوهی را که در این خصوص موجب تضییع و تضعیف اقتصاد، فرهنگ، سیاست و... در کشورهای ضعیفتر میشود؛ نکوهش کردهاند. در این حوزه بیشتر متفکرینی که دارای بنمایههای فکری مارکسیستی هستند و نیز برخی از متفکرین غیر مارکسیست که یا از کشورهای جهان سوم بوده و یا علایقی در این حوزه دارند؛ قرار میگیرند. گروه سوم نیز با دیدگاهی علمی و کارشناسی با مساله برخورد کردهاند و تنها علایق علمی، آنها را به تحقیق و مطالعه در این حوزه ترغیب نموده است.
نویسندگان این کتاب جزو گروه دوم هستند، که پدیده جهانیشدن را به شدت نقد کردهاند.
اما اساس رویکرد آنان اقتصادی (اقتصاد سیاسی) و ژئوپلیتیک است و مساله اصلی آنها بررسی اثرات ناخوشایند جهانیشدن بر دنیای اسلام میباشد. از اینرو، رویکرد آنان دارای بعد فرهنگی بارزی است. نویسندگان کتاب، جهانیشدن را به عنوان شیوه نوینی از «استعمار کهن» نکوهش کردهاند و در این راستا از وضعیت سیاسی کشورهای اسلامی، به دلیل ضعف در برابر غرب و نداشتن سیاستی واحد، انتقاد نمودهاند.
مساله کانونی در این کتاب، جهان اسلام است. نویسندگان آن سعی کردهاند تا چهره متصور غرب از جهان اسلام و بهویژه مساله بنیادگرایی را بررسی نموده و ذهنیت بدبینانهای که محصول و ساخته غرب است و تنها به دلیل ایجاد رعب و بدبینی بین مردم کشورهای غیراسلامی نسبت به اسلام از سوی نهادهای سیاسی و فرهنگی غرب و وابسته به آن ترویج میشود را با کمک استدلالهای روشن و شواهد و مدارک برای خوانندگان خود تشریح و تبیین نماید.
نویسندگان کتاب، برای تایید بحثهای نظری و علمی خویش از آمار و اطلاعات فراوانی استفاده کردهاند، که بر غنای مطالب کتاب افزوده است. تلاش آنها بر این بوده که پیشنهاداتی را برای حل معضلات مورد نظر در جهان اسلام ارائه نمایند.
گزیدهای از مباحث اصلی کتاب
در فصل اول که با عنوان «جهانی شدن: نظریه و عمل» نگاشته شده است؛ نویسندگان تعریفی از جهانیشدن را ارائه میکنند؛ که دارای وجه اقتصادی برجستهای است: «جهانیشدن عبارت است از قانونزدایی از بازار و ورود فنآوری اطلاعاتی به حوزههای تجارت، بانکداری رسانههای جمعی و مخابرات که در مجموع زمینهای را فراهم آورده است تا اقتصاد، فرهنگ، سیاست و ایدئولوژی یک کشور به کشوری دیگر نفوذ نماید.» پس از بحث کوتاهی درخصوص ویژگیهای تحولاتی که در حال شکلگیری هستند، با اشاره به نقش سازمانهای اقتصادی بینالمللی بیان میشود؛ که بدون ارزیابی عملکرد واقعی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی [که درخدمت سرمایهداری بینالمللی هستند] بررسی پدیده جهانیشدن و پیامدهای آن غیرممکن است. در ادامه نیز سوالاتی مطرح میشود؛ که کتاب حول محور آنها تدوین شده است.
نویسندگان کتاب، پیشینه تاریخی جهانیشدن را تا قرن پانزدهم بسط داده و آن را معادل توسعه و تکامل سرمایهداری در غرب دانستهاند که در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به اوج خود رسید. اما پس از فروپاشی شوروی تحولات روند سریعتر و جدیتری به خود گرفت. بیشتر بحرانهایی که در نقاط مختلف جهان به وقوع میپیوندند؛ ارتباط نزدیکی با منافع قدرتهای استعماری دارند. بنابراین، در پس تحولات جهانی، ارادهای وجود دارد؛ که در نهایت به برتری و تفوق همه جانبه غرب (امریکا) میانجامد، تا آنجا که حتی سازمان ملل متحد نیز نسبت به روند گسترش سلطه نگران است.
از سوی دیگر، روند توسعه در جهان به گونهای پیش رفته است؛ که در دو قرن اخیر شکاف بین غنی و فقیر چندین برابر شده است، نسبت سه به یک در سال 1820 به نسبت یازده به یک در سال 1913، سی و پنج به یک در سال 1950، چهل و چهار به یک در سال 1973 و هفتاد و دو به یک در سال 1992 رسیده است. 2
فصل دوم به بحث و بررسی جهان توسعه نیافته و جهان اسلام میپردازد. پس از جنگ دوم جهانی، دو قطب بزرگ بلوک غرب و بلوک شرق شکل گرفتند؛ اما قطب دیگری نیز وجود داشت؛ که به جهان سوم موسوم گردید. جهان سوم یا کشورهای توسعه نیافته (جنوب) در مقابل جهان توسعه یافته (شمال) قرار داشت. درون این قطب، جهان دیگری به نام جهان اسلام وجود دارد.
کشورهای اسلامی در سدههای گذشته ضربات شدیدی از استعمار غرب خوردهاند. ریشه بسیاری از مصائب آنها به نوع سیاست کشورهای استعماری برمیگردد. کشورهای اسلامی در دهههای اخیر، سعی کردهاند؛ به هویتیابی جدیدی دست یابند، اما همین موضوع به مسالهای برای غرب تبدیل گردید؛ که از اسلام چهرهای تحریفشده ارائه نمایند و مذهبی که نماینده صلح و عدالت است، به مذهبی جنگطلب و ضدپیشرفت و تجدد قلمداد شود. نظریهپردازان غربی همچون فوکویا، اسلام را تهدید بزرگی برای غرب مطرح کردهاند و تلاش رسانههای غربی بر این بوده که چهره ترسناکی از اسلام ترسیم کنند.
از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی نیز متاسفانه، بیشتر کشورهای اسلامی وضعیت مناسبی ندارند. آمارهای مختلف گواه این مدعاست.
عنوان اصلی فصل سوم نویسندگان کتاب «مارپیچ بیانتهای بدهیهاست» میباشد. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول را از عوامل مهم توسعه فقر و بدبختی در جهان میدانند. بنابراین، آنها معتقدند؛ که سیاستهای این دو سازمان مالی بینالمللی نه تنها وضع زندگی مردم کشورهای فقیر را بهتر نکرده؛ بلکه باعث بدترشدن سطح زندگی در این کشورها گردیده است.
نویسندگان سعی کردهاند؛ آمار و ارقام بسیاری درخصوص اثرات وامهای این دو نهاد بینالمللی بر اقتصاد کشورهای در حال توسعه ارائه نمایند؛ که همگی نشانگر آن است، که این وامها به تلههایی برای گرفتار کردن هر چه بیشتر کشورهای جهان سوم تبدیل شدهاند. سیاستهای دیکته شده توسط این سازمانها، شرایط تحمیلی آنان و دیگر مشکلاتی که در پی آنها میآید؛ بر ناآرامیهای داخلی و مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی وامگیرنده میافزاید. این سازمانها حتی به کشورهای مسلمانی که به خاطر درآمد نفت، وضع اقتصادی کموبیش خوبی دارند؛ برنامههایی را پیشنهاد میکنند؛ (کاهش یارانهها و افزایش نرخ خدمات) که به بحرانهای اجتماعی میانجامد. در برخی کشورها نظیر پاکستان، اجرای سیاستهای دیکتهشده آنها، موجب برچیده شدن صنایع محلی و گسترش بیکاری و فقر شده است.
از سوی دیگر، پرداخت وامها، پیشنیازهای سیاسی خاص خود را میطلبد. بدین معنا که کشورهای وامگیرنده باید در راستای منافع امریکا در دنیا قدم بردارند و در غیر اینصورت به قاچاق، تروریسم و... متهم میشوند.
فصل چهارم با عنوان «وام تجارت و شکاف اخلاقی» چگونگی شکلگیری سازمان تجارت جهانی(WTO) و جایگزینی آن به جای موافقتنامه عمومی تجارت و تعرفه (GATT) را به طور مختصر بررسی مینماید. چه کشور یا کشورهایی به سازمان تجارت جهانی نیاز دارند؟ سوال مطروحه در این فصل میباشد. در حقیقت، کشورهای غنی، تصمیمگیرندگان اصلی چنین سازمانهایی هستند و اهداف و کارکردهای این سازمانها در راستای منافع تجاری و اقتصادی آنهاست.
ایالات متحده امریکا که 6/4 درصد از مجموع جمعیت جهان را تشکیل میدهد، بیش از 55 درصد کل منافع حاصل از تجارت جهانی را به خود اختصاص میدهد.نویسندگان خاطرنشان کردهاند؛ که بین پانصد شرکت بزرگ دنیا، تنها یک شرکت --- پتروناس مالزی --- متعلق به کشورهای اسلامی است. بنابراین، کشورهای اسلامی در روند جهانیشدن نقشی ندارند و تنها چیزی که از آنها انتظار میرود؛ این است، که سیاستگذاری خود را آنقدر منعطف نمایند تا شرکتهای بزرگ نفتی به راحتی در کشورهای آنان سرمایهگذاری نمایند. در هر حال، نظام تجارت جهانی در اختیار قدرتهای بزرگ اقتصادی و شرکتهای عمده چندملیتی است و بنانهادن سازمان تجارت جهانی نیز در این راستا خواهد بود.
درخصوص اتحادیههای اقتصادی منطقهای نیز نویسندگان با ذکر چندین اتحادیه منطقهای در کشورهای اسلامی، به ارزیابی سازمان همکاریهای اقتصادی (اکو) پرداختهاند؛ که با وجود زمینههای لازم برای بسط و گسترش اکو متاسفانه، مشکلات سیاسی و اقتصادی اجازه توسعه به این سازمان را نداده است.
عنوان فصل پنجم کتاب «دفاع و امنیت انسانی» است. این فصل به هزینههای دفاعی میپردازد و اینکه چه سهمی از بودجه کشورها بهویژه کشورهای اسلامی را به خود اختصاص میدهد. آمار نشان میدهد؛ که هزینههای دفاعی کشورهای اسلامی ---- به غیر از عربستان --- پایینتر از هزینههای دفاعی دیگر کشورهاست، اما با توجه به میزان ذخایر کمتر آنها برای سرمایهگذاری، همین اندازه هم مخارج سنگینی را بر دوش آنها میگذارد.
براساس آمار انستیتوی بینالمللی مطالعات استراتژیک لندن، ایالات متحده امریکا به تنهایی 45 تا 55 درصد تولید و تجارت اسلحه در جهان را دارا میباشد. در دوره جنگ سرد (1998 --- 1999) برخی کشورها از موقعیت به وجود آمده --- فضای دوقطبی --- استفاده کرده و به فنآوری هستهای دست پیدا کردند. البته، در این بخش نیز امریکا با فاصله بسیار زیادی از دیگر کشورها قرار دارد.
پس از فروپاشی شوروی و از بین رفتن دشمن (دیگری)3، جهان سرمایهداری غرب و به ویژه ایالات متحده امریکا، اسلام را به عنوان دشمن آتی جهانی خود قلمداد کردند. بنابراین، امریکا هم خود را برای مبارزه با اسلام و نقش آن در امور جهانی جزم کرد و بر روی کشورهای مختلف منطقه خاورمیانه به دلیل داشتن برنامههای اتمی و داشتن طرحهایی در این زمینه فشار آورد. فشار بر روی ایران به خاطر طرح ساخت نیروگاه اتمی بوشهر و نیز فشار بر روسها برای قطع همکاریهایشان در این زمینه از نمونههای بارز این قضیه است و این در حالی است، که اسراییل دارای سلاحهای اتمی در این منطقه است و امریکاییها انواع کمکهای نظامی و اقتصادی خود را در اختیار این رژیم قرار میدهند.
«بنیادگرایی غربی و سیاستهای جهانی» عنوان فصل ششم کتاب است. نویسندگان در این فصل در پی نشان دادن این قضیه هستند، که آنچه غربیها به عنوان بنیادگرایی مطرح کردهاند، مفهومی ساخته غرب بوده که از آن به عنوان یک حربه برای مقابله با کشورهای اسلامی استفاده میکنند.
نویسندگان سعی کردهاند؛ برخوردهای دوگانه و تبعیضآمیز غرب، بهویژه امریکا را با مسائل مختلف جهان بررسی کنند. در این خصوص، مسائلی چون کشمیر، حساسیت امریکا درباره تیمور شرقی تلاش برای حل مشکل آن، مساله فلسطین و حمایت بیوقفه امریکاییها از اسراییل، قضایای سومالی، بمباران کارخانه داروسازی در سودان و تحریمهای همهجانبه علیه عراق به عنوان مواردی مطرح شده؛ که امریکاییها به طور یکجانبه علیه کشورهای اسلامی موضعگیری کرده و اقدامات تنبیهی شدیدی را به اجرا گذاشتهاند.
بحث اساسی در فصل هفتم بر این مبنا استوار است، که پیشرفتهای دنیای مدرن در زمینه فنآوری اطلاعات به ابزار مهمی برای کشورهای صنعتی غرب تبدیل شده تا امور جهانی را کنترل و هدایت کنند. به عبارت دیگر، فنآوری اطلاعات و نظام جهانی رسانهها کموبیش در انحصار گروهی از شرکتهای غربی قرار دارد.
نویسندگان با بیان نام برخی از آژانسهای بزرگ خبری اذعان میدارند؛ که هیچیک از این بنگاههای بزرگ، اهلیت کشورهای در حال توسعه را ندارند. رسانههای غربی مترسکهای ترسناکی به نام بنیادگرایی اسلامی و تروریسم اسلامی ساختهاند و از این دو اصطلاح مجعول برای سوءاستفاده و تهمت علیه جنبشهای آزادیخواه اسلامی استفاده میکنند. در چند سال اخیر، آنها از اصطلاحات مختلفی استفاده کردهاند؛ که شاید بتوان سیر تحول آنها را به این صورت برشمرد: اسلام ستیزهجو ---- اسلام تندرو ---- بنیادگرایی ---- اسلامگرایی --- افراطیون اسلامی. نویسندگان چنین اظهار میدارند: «استفاده از این کلمات و عبارات چنان وسیع و موثر بوده است؛ که حتی خود مسلمانان نیز از روی ناآگاهی باورشان شده و از این کلمات استفاده مینمایند.» تلاشهای امریکا برای برابر دانستن اسلام و اسلامگرایی با تروریسم، زشتترین استفاده و کاربرد کلمه اسلام است.
اگرچه در تاریخ جهان اسلام، فجایع و جنایاتی مانند آنچه در کشورهای غربی میگذرد؛ از جمله مساله برخورد تجاری با زنان، آپارتاید، نژادپرستیهای جنونآمیز، کاربرد سلاحهای کشتار جمعی و هزاران مورد دیگر وجود ندارد؛ اما آنها سعی کردهاند؛ چهره مخوفی از اسلام و مسلمانان ارائه دهند و آن را به شدت تبلیغ نمایند. به عبارت دیگر، هدف اصلی رسانههای غربی و بهویژه روزنامهها و رسانههای امریکایی و انگلیسی تجسم تصویری منفی از اسلام است.
نویسندگان در فصل پایانی کتاب، به بررسی چشماندازهای جهان اسلام برای قرن بیست و یکم پرداختهاند. مسلمانان باید ارزیابی مناسبی از سده گذشته ارائه کنند؛ استعمار غرب و بهخصوص انگلیس تا میانه قرن گذشته کنترل بیشتر سرزمینهای اسلامی را در دست داشت. جنبش احیاگری در قرون گذشته، منجر به استقلال بسیاری از کشورهای اسلامی گردید. زمینههایی برای گسترش توسعه اقتصادی --- سیاسی ایجاد شد و در این راستا برخی نهادهای جمعی بین کشورهای اسلامی شکل گرفت که میتوان به بانک توسعه اسلامیو صندوق تجارت و صنعت اشاره کرد.
به هر حال عوامل متعددی باعث عقبماندگی کشورهای اسلامی در مقایسه با دیگر کشورها گردیدند؛ که میتوان به این موارد اشاره کرد؛ اقدامات کشورهای استعماری در گذشته، فشار فزاینده و سنگین بدهیهای خارجی، فقدان قابلیت و توانایی در عرصه تجارت جهانی و سرمایهگذاری خارجی، وجود منازعات منطقهای و هزینههای بالای نظامی، دخالت کشورهای قدرتمند بر نظام جهانی به خاطر منافع خود و نقش تکنولوژی و رسانههای جهانی که بیشتر به عنوان ابزار سرکوب مسلمانان و برهمزدن نظم در کشورهای اسلامی به کار برده میشوند.
نویسندگان، این اعتقاد که جهانیشدن امری طبیعی و حاصل روند رشد نظام سرمایهداری است را مورد سوال قرار داده و معتقدند؛ که روند کنونی جهانیشدن، امری از پیش هدایت شده است، که از طریق کانالهایی چون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و رسانههای گروهی غرب به اجرا درمیآید. هدف آشکار تمامی آنها تسلط بر منابع جهان و کنترل «جهان اسلام» است، که این کنترل نیز همه جانبه و شامل حوزههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و نظامی میباشد. جهانیشدن و مکانیسمهای کنترل آن به صورت زیر نمایش داده میشود:
بنابراین، جهانیشدن باعث وابستگی دوسویه نشده است، بلکه موجب وابستگی بخشی از جهان به بخش دیگر آن شده است. به عبارت دیگر، پدیده جهانیشدن ترکیبی از زنجیرههای روند سلطهطلبی از طریق اقتصاد سیاسی جهانی، مشتمل بر تجارت و امور مالی بینالمللی، فنآوریهای اطلاعاتی، رسانههای ارتباط جمعی و مسائل استراتژیک و دفاعی میباشد.
تفاوت روند جهانیشدن با استعمار در این است، که استعمارگران بیشتر قدرت خود را منبعث از قدرت نظامی میدانستند، در حالی که در دوره جهانیشدن، اگرچه همان استعمارگران حضور کامل دارند؛ اما بازماندن آنها از سریر قدرت نظامی به وسیله کنترلشان بر تامین امور مالی جهانی، تجارت، سیاست، رسانههای گروهی و پیشرفت علم و تکنولوژی جبران میشود که این نیز استعماری دوباره است.
رهیافت اسلامی به جهانیشدن
براساس باور یک فرد مسلمان، یک سلسله اصول و ضوابط کامل برای تمام جنبههای زندگی وجود دارد. در دوره استعمار، بیشتر کشورهای اسلامی کورکورانه دنبالهروی الگوهای اقتصادی غرب بودند؛ که بهطور اساسی بر رشد تاکید داشتند تا مفهوم توزیع عادلانه. این الگوها توسط نهادهای غربی که هدف اصلی آنها توسعه کشورهای اسلامی به عنوان منبع مواد خام برای واردات بود؛ جهت داده میشدند. در حال حاضر، صادرات کشورهای غربی با چنان شدت و حدتی انجام میشود؛ که کشورهای اسلامی را به کشورهای حاشیهای تبدیل کرده است. طلب و جستوجوی رشد اقتصادی، کشورهای اسلامی را به عناصری مطیع و فرمانبردار مبدل ساخته و آنان را چنان گرفتار وابستگی فنی و مالی به غرب کرده است؛ که تاکنون مشاهده نشده است4
رهیافت اسلامی به مساله جهانی شدن در پاراگرافهای بعدی ارائه گردیده است و تاکید آن، بر نیاز به همکاری کشورهای بزرگ اسلامی در زمینه یکپارچگی سیاسی --- اقتصادی آنها میباشد. اگر روند افول استعمار مجدد، با آهنگ کنونی تداوم یابد؛ جهان اسلام در دهههای آینده با وضعیت وخیمی مواجه خواهد بود. در حقیقت، آنچه مطرح میباشد، مساله بقا است و کشورهای اسلامی باید واقف باشند؛ که ابزارهایی را برای حمایت از خود آماده نمایند. اگر آنها چنین اقدامی را انجام ندهند؛ به طور کامل از صحنه امور جهانی کنار گذاشته میشوند. این تنازع بقا، در چند حوزه صورت میگیرد، مانند: توسعه و تقویت سیستم مالی اسلامی، ترویج تجارت چندجانبه، همکاری در زمینههای علمی، تکنولوژیکی، رسانهای و اطلاعاتی و مهمتر از همه، ایجاد یک نظام امنیتی مشترک.
کلید موفقیت این برنامه کلان در عوامل محرک اقتصادی نهفته است. بنابراین، ضرورت دارد؛ این کشورها در پی ترویج تجارت چندجانبه از طریق نهادهایی چونOIC و بانک توسعه اسلامی باشند. افزایش همکاری منجر به تشویق و ترویج اعتماد چندجانبه در جهان اسلام خواهد شد. ماهیت قدم به قدم این برنامه توسعه، به آنها امکان میدهد؛ تا مسائل خود را بدون دخالت خارجی حل نمایند. در حقیقت، معیار واقعی موفقیت این پیشنهادها و طرحها، منجر به ظهور وضعیتی خواهد شد؛ که جهان اسلام قادر باشد؛ به شیوهای موثر و معنیدار در حل بحرانهای مختلف در دیگر نقاط جهان مداخله نماید. چنین توسعهای باید در حفظ موازنه قدرت در امور جهانی و نیز کاهش فشار سازمان ملل متحد موثر باشد؛ که پس از این، توجه خود را به مسائل توسعهای متمرکز کند تا بر روی منازعات سیاسی.
به هر حال، برای دستیابی به چنین موقعیتی، جهان اسلام میبایست؛ موسسات مختلفی مانند بانک توسعه اسلامی، صندوق اسلامی تجارت و صنعت و مبادله کالا، مرکز اسلامی برای توسعه و تجارت، بنیاد اسلامی علم، تکنولوژی و توسعه و بهویژه، رسانههای اسلامی و آژانسهای خبری را که پیش از این نیز وجود داشتهاند؛ تقویت نماید. همچنین کشورها نیازمند تاسیس موسسههای جدیدی نظیر صندوق کنترل اسلامی، صندوق توسعه انسانی، شورای امنیت اسلامی، و نیروی دفاعی اسلامی برای حمایت و حفاظت از منافعشان هستند. نمودار حاضر، طرح الگوی این پیشنهاد را توضیح میدهد.
الگوی پیشنهادی برای رهیافت اسلامی به جهانیشدن
در نهایت، نویسندگان، توصیههایی برای کشورهای اسلامی در قرن بیست و یکم دارند؛ که مهمترین آنها عبارتند از:
--1 تاسیس یک نظام مالی یکپارچه برای جهان اسلام
--2 ایجاد بازار مشترک اسلامی برای ارتقای تجارت بین کشورها
--3 انجام اقدامات لازم در حوزههای علمی و فنآوری
--4 ایجاد رسانهها و بنگاههای خبری پیشرفته و مناسب
--5 تاسیس شورای امنیت اسلامی(ISC) و نیروی دفاعی اسلامیIDf) )
--6 ایجاد و رواج پول واحد برای کشورهای اسلامی
کتاب جهانیشدن یا استعمار مجدد، دارای ایراداتی نیز میباشد؛ که عبارتند از:
--1 نخستین و شاید مهمترین مشکل این کتاب، ایرادی است، که از جنبه روششناختی بر آن وارد میباشد. کتاب، چارچوب روششناختی مشخصی ندارد و مجموعه اطلاعاتی که در این کتاب گردآوری شده، به دلیل فقدان روش مشخص، کموبیش نامنظم بوده و حلقه ارتباط آنها با یکدیگر مخدوش است.
اگرچه رویکرد اصلی کتاب، اقتصادی میباشد؛ اما نویسندگان، عمدهترین بحثهای انتقادی خود را گرد محور مذهب، فرهنگ و ایدئولوژی به عنوان وجه تمایز، مطرح کردهاند؛ که در این متن ارتباط بین این دو دسته از وجوه و پیشینهای که متمایزکننده اسلام و غرب است، مشخص نمیباشد.
--2 اشکال دیگر این کتاب، بحث نظری است. اگر نویسندگان دیدگاههای برخی اقتصاددانان چپ مانند سمیر امین و دیگران را مبنای کار خود قرار میدادند؛ شاید شالودههای بحث منسجمتر میشد.
--3 برخی منابع آمار و اطلاعات به طور کامل ارائه نشده است.
--4 برخی آرای پیشنهادی خیلی آرمانگرایانه میباشد و کمتر با واقعیات موجود در جهان اسلام سازگاری دارد؛ که این مساله، یک نقص علمی است و نقص یک کار فرهنگی و ایدئولوژیک محسوب نمیشود.
پینوشتها:
--1- علی محمدی و محمد احسان؛ جهانیشدن یا استعمار مجدد: جهان اسلام در قرن بیست و یکم، لندن: انتشارات طاها، 2002.
--2- به نقل از9991 :UNDP
--3- خود و دیگری در اندیشه فوکو.
196:-1998 Choudhury 4
نویسندگان آن سعی کردهاند تا چهره متصور غرب از جهان اسلام و بهویژه مساله بنیادگرایی را بررسی نموده و ذهنیت بدبینانهای که محصول و ساخته غرب است و تنها به دلیل ایجاد رعب و بدبینی بین مردم کشورهای غیراسلامی نسبت به اسلام از سوی نهادهای سیاسی و فرهنگی غرب و وابسته به آن ترویج میشود را با کمک استدلالهای روشن و شواهد و مدارک برای خوانندگان خود تشریح و تبیین نماید.
روند توسعه در جهان به گونهای پیش رفته است؛ که در دو قرن اخیر شکاف بین غنی و فقیر چندین برابر شده است، نسبت سه به یک در سال 1820 به نسبت یازده به یک در سال 1913، سی و پنج به یک در سال 1950، چهل و چهار به یک در سال 1973 و هفتاد و دو به یک در سال 1992 رسیده است.
کشورهای اسلامی در دهههای اخیر، سعی کردهاند؛ به هویتیابی جدیدی دست یابند، اما همین موضوع به مسالهای برای غرب تبدیل گردید؛ که از اسلام چهرهای تحریفشده ارائه نمایند و مذهبی که نماینده صلح و عدالت است، به مذهبی جنگطلب و ضدپیشرفت و تجدد قلمداد شود.
پرداخت وامها، پیشنیازهای سیاسی خاص خود را میطلبد. بدین معنا که کشورهای وامگیرنده باید در راستای منافع امریکا در دنیا قدم بردارند و در غیر اینصورت به قاچاق، تروریسم و... متهم میشوند.
ایالات متحده امریکا که 6/4 درصد از مجموع جمعیت جهان را تشکیل میدهد، بیش از 55 درصد کل منافع حاصل از تجارت جهانی را به خود اختصاص میدهد. بین پانصد شرکت بزرگ دنیا، تنها یک شرکت --- پتروناس مالزی --- متعلق به کشورهای اسلامی است. بنابراین، کشورهای اسلامی در روند جهانیشدن نقشی ندارند و تنها چیزی که از آنها انتظار میرود؛ این است، که سیاستگذاری خود را آنقدر منعطف نمایند تا شرکتهای بزرگ نفتی به راحتی در کشورهای آنان سرمایهگذاری نمایند.
آنچه غربیها به عنوان بنیادگرایی مطرح کردهاند، مفهومی ساخته غرب بوده که از آن به عنوان یک حربه برای مقابله با کشورهای اسلامی استفاده میکنند.
مساله فلسطین و حمایت بیوقفه امریکاییها از اسراییل، قضایای سومالی، بمباران کارخانه داروسازی در سودان و تحریمهای همهجانبه علیه عراق به عنوان مواردی مطرح شده؛ که امریکاییها به طور یکجانبه علیه کشورهای اسلامی موضعگیری کرده و اقدامات تنبیهی شدیدی را به اجرا گذاشتهاند.
در تاریخ جهان اسلام، فجایع و جنایاتی مانند آنچه در کشورهای غربی میگذرد؛ از جمله مساله برخورد تجاری با زنان، آپارتاید، نژادپرستیهای جنونآمیز، کاربرد سلاحهای کشتار جمعی و هزاران مورد دیگر وجود ندارد؛ اما آنها سعی کردهاند؛ چهره مخوفی از اسلام و مسلمانان ارائه دهند
روند کنونی جهانیشدن، امری از پیش هدایت شده است، که از طریق کانالهایی چون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و رسانههای گروهی غرب به اجرا درمیآید. هدف آشکار تمامی آنها تسلط بر منابع جهان و کنترل «جهان اسلام» است،
در حال حاضر، صادرات کشورهای غربی با چنان شدت و حدتی انجام میشود؛ که کشورهای اسلامی را به کشورهای حاشیهای تبدیل کرده است. طلب و جستوجوی رشد اقتصادی، کشورهای اسلامی را به عناصری مطیع و فرمانبردار مبدل ساخته و آنان را چنان گرفتار وابستگی فنی و مالی به غرب کرده است؛ که تاکنون مشاهده نشده است
در حقیقت، آنچه مطرح میباشد، مساله بقا است و کشورهای اسلامی باید واقف باشند؛ که ابزارهایی را برای حمایت از خود آماده نمایند. اگر آنها چنین اقدامی را انجام ندهند؛ به طور کامل از صحنه امور جهانی کنار گذاشته میشوند.
جهان اسلام میبایست؛ موسسات مختلفی مانند بانک توسعه اسلامی، صندوق اسلامی تجارت و صنعت و مبادله کالا، مرکز اسلامی برای توسعه و تجارت، بنیاد اسلامی علم، تکنولوژی و توسعه و بهویژه، رسانههای اسلامی و آژانسهای خبری را که پیش از این نیز وجود داشتهاند؛ تقویت نماید.