مندرجات «ضد شیعی» سیاستنامه از آن خواجه نظام الملک نیست! (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مقالهی گذشته، ضمن بحث دربارهی شخصیت و خصال خواجه نظامالملک طوسی وزیر ملکشاه سلجوقی، از طبع بلند و دید وسیع و جهانی او در ادارهی امپراتوری عظیم سلجوقی و روابط مسالمتآمیز او با پیروان مذاهب و فرق اسلامی (از جمله: شیعیان) یاد کردیم و با اشاره به کتاب مشهور سیاستنامه که منسوب به اوست گفتیم:
میان مندرجات و آموزههای سیاستنامه (عمدتاً در نیمهی دوم آن یعنی فصلهای پایانی کتاب) با منش و روش معهود خواجه در تاریخ، جایْ جایْ تضادهای بعضاً فاحشی به چشم میخورد که انتساب آن فصول را به خواجه، در چشم نکتهسنجان سخت مشکوک میسازد.به ویژه دلایل و شواهد بسیاری وجود دارد که انتساب مندرجات «ضدّشیعی» سیاستنامه (خصوصاً در نیمهی دوم آن کتاب) به خواجه نظامالملک را شدیداً مخدوش مینمایاند و نشان میدهد این بخش از کتاب که حاوی خصومتی «کور و بیمارگونه» با شیعیان است به قلم فرد یا افراد دیگری غیر از سیاستمدار طوس نگارش یافته و سالها پس از قتل وی در خلال سیاستنامه گنجانده شده یا به آن الصاق گشته است.
مقدمتاً یادآور میشویم که دلایل و شواهد مزبور، بر دو نوعْ قابل تقسیم است: درونی و بیرونی. دلایل و شواهد «درونی»، نکاتی است ناظر به وضعیّت خود کتاب (چگونگی نگارش و انتشار آن، میزان اعتبار نسخههای موجود از حیث نسخه شناسی، و وجود تناقض یا همخوانی و یکدستی میان محتویات کتاب) که از مطالعهی دقیق اثر و مقدمهی آن، و بررسی تناقض یا تلائم بین فصول و بخشهای مختلف آن (به ویژه میان نیمهی اول کتاب: فصلهای 1 تا 39 با نیمهی دوم آن : فصلهای 40 تا 50) بر میآید. دلایل و شواهد «بیرونی» نیز شامل نکات و مسایلی است که صحّت مندرجات کتاب را (به ویژه در نیمهی دوم آن) به عنوان حاصل فکر و تجربهی خواجه نظامالملک، با اطلاعات تاریخی موجود از منش و روش خواجه در ادارهی امور، و اوضاع و احوال کشور در عصر مدیریّت وی، محک میزند و بیگانگی یا همخوانی آن را با اطلاعات مزبور نشان میدهد .
نخست از دلایل و شواهد «درونی» ، یعنی وضعیت خود اثر، آغاز میکنیم:
1. دلایل وشواهد «درونی»
میدانیم که کتاب سیر الملوک یا سیاستنامه، منسوب به خواجه نظامالملک حسن بن علی بن اسحاق طوسی، بنا به ترتیب موجود 50 فصل دارد که آن را بر حسب آنچه در مقدمهی این کتاب آمده است به دو بخش تقسیم میکنند: نیمهی اول کتاب که شامل فصول یکم تا سی و نهم میشود؛ و نیمهی دوم آن که فصول چهلم تا پنجاهم را تشکیل میدهد.
از سیرالملوک، نسخههای خطی گوناگونی وجود دارد که قدیمیترین آنها (نسخهی مورخ 673ق، متعلق به مجموعهی نخجوانی در کتابخانهی ملی تبریز) حدود دو قرن پس از مرگ خواجه کتابت یافته است. منقّحترین چاپ سیرالملوک نیز تصحیح «هیوبرت دارک» ایرانشناس انگلیسی است که بر اساس نسخهی نخجوانی (673ق) صورت گرفته و ارجاعات ما به این کتاب جز موارد استثنا شده همه جا به چاپ مزبور است.1 ضمناً به علت شهرت نام «سیاستنامه»، به جای نام معتبر «سیر الملوک» نوعاً از کتاب خواجه با همان عنوان سیاستنامه یاد خواهیم کرد.
الف: ابهام در نام و هویّت موءلف سیاستنامه
در صفحهی عنوان سیاستنامه (نسخهی نخجوانی، تصحیح هیوبرت دارک) چنین میخوانیم:«هذا کتاب سیر الملوک تألیف الوزیر العالم العادل الموءیّد المظفّر نظام الملک الحسین الطوسی». و این در حالی است که نام نظام الملکِ معروفِوزیر آلب ارسلان وملکشاه، چنان که میدانیم و همهی مورّخان گفتهاند، حسن طوسی است نه حسین طوسی!
احتمال میرود که این دوگانگی ناشی از اشتباه نُسّاخ و تصحیف «حسن» به «حسین» باشد، ولی این احتمالْ از جهاتی ضعیف مینماید. زیرا اوّلاً، در مقدمهی کتاب نیز مجدداً نام حسین طوسی تکرار شده و افزون بر آن، تناقضهایی در صدر و ذیل مقدمه به چشم میخورد که موءیّد دوگانگی مزبور است و در سطور آتی از آن سخن خواهیم گفت. ثانیاً، آن گونه که صریحاً از مقدمه بر میآید ملکشاه برای تدوین سیاستنامه دعوت عام کرده و انجام این کار را از افراد متعدّدی خواستار شده است. بنابر این، تواند بود که غیر از خواجه، دیگران هم به نوشتن سیاستنامه پرداخته باشند وحسین طوسی نیز یکی از آنان باشد. مخصوصاً اگر در نظر داشته باشیم که عنوان نظام الملکی در
_______________________________
1. سیر الملوک(سیاستنامه)، تصحیح هیوبرت دارک (چ 3، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1355ش).________________________________________
عصر سلاجقه، اختصاص به خواجه نظام الملک طوسی مشهور نداشته و این لقب کراراً پیش و پس از وی بر وزیران سلجوقی و غیر سلجوقی اطلاق شده است: ابومحمد حسن [یا : حسین] بن محمد دهستانی، وزیر طغرل بک(موءسس سلسلهی سلجوقی) که سالها قبل از خواجهی طوسی وزارت میکرد، عنوان نظام الملک داشت و گویند اوّلین کسی بود که در میان وزرای عهد سلجوقی لقب نظام الملکی یافت.2 پس از مرگ خواجه نیز، فرزند وی احمد 3 (وزیر سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی) و نوادگانش صدر الدین محمد بن فخر الملک 4 و حسن بن طاهر بن فخر الملک 5(وزیران سنجر) پاینام نظام الملک داشتهاند. چنان که صدرالدین ابو محمد حسن قائنی و ابونصر محمد بن عبدالحمید مستوفی وزرای بهرام شاه غزنوی(معاصر سنجر) ، محمّد بهروز وزیر سلطان ابراهیم غزنوی6 و علی خطیبی سمرقندی وزیر طمغاج خان علاء الدوله ارسلان 7هم ملقب به نظام الملک
_______________________________
2. الکامل، همان، 9/526. 3 عدد از نسخههای خطّی الکامل (نسخهی موزهی لندن ، کلنل راولنسون و Taylor) نام وزیر طغرلبک را حسین بن محمد ضبط کردهاند. ر.ک: همان، حاشیهی همان صفحه.
3. الکامل، همان، ص 304؛ راحة الصدور، همان، ص152.
4. مقالات قزوینی، گردآورنده: عبدالکریم جُربزه دار (انتشارات اساطیر، تهران 1363ش)2/493.
5. تاریخ ایران کمبریج، همان، ص 154؛ دیوانسالاری در عهد سلجوقی، کارلاکلوزنر، ترجمهی یعقوب آژند(موءسسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1363ش)ص 128.
6. ر.ک: حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة، سنایی غزنوی، تصحیح و تحشیهی مدرس رضوی(انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 59) ص 601و 603؛ دیوان... سنایی غزنوی، به سعی و اهتمام مدرس رضوی(چ4، انتشارات سنایی، بیتا) ص 101 و 1084.
بر همین نمط، سعدالدین مسعود ابهری و فرزندش صدرالدین علی و محمد بن صالح از وزرای دستگاه خوارزمشاهیان عنوان نظام الملک داشتند (دستور الوزراء، همان، صص231 234). همچنین جُنیدی وزیر التتمش، که عوفی «جوامع الحکایات»را به نام او تصنیف کرده است) و نیز خواجه قوام الدین خوافی وزیر سلطان حسین میرزا بایقرا (دستور الوزراء، صص 418 432) از عنوان نظام الملکی برخوردار بودهاند.
راجع به «نظام الملک»ها، همچنین ر.ک : مدخل مکرّر «نظام الملک» در لغتنامهی دهخدا.
7. عثمان مختاری صاحب شهریار نامه ، خطیبی را با خواجه نظام الملک در یک ردیف نهاده و در مدح وی میگوید:
خدای داد دو مُلک تمام را دو نظام
یکی به خدمت سلجوقیان گذشت همه جلال خراسان و ماوراء النهر یکی جلال وزیران ، یکی رَضیّ امام
یکی ز صلت طمغاج خان رسید به کام...
ز بوعلی به نظام آمد و علیّ نظام
ر.ک: مختار نامه ، مقدمهی دیوان عثمان مختاری ، جلال الدین همایی(مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران1361)ص 298.________________________________________
بودهاند.بعلاوه «سیر الملوک» نیز تنها، عنوان کتاب خواجه نبوده و شخصیتهای دیگری چون محمد بن جریر طبری به این نام ، کتاب نوشتهاند.8
ممکن است شهرت انتساب سیاستنامه به خواجه را قرینهای بر تصحیف نام خواجه (=حسن) به حسین بگیریم، ولی این راه نیز مسدود مینماید. زیرا آن گونه که از خلال تاریخ بر میآید، کتاب سیاستنامه (به عنوان اثری از خواجه) تا یک قرن و اند پس از وی کاملاً ناشناخته بوده و از اوایل قرن هفتم به بعد، انتساب آن به خواجه در کلام برخی از مورّخان مطرح شده و سپس تدریجاً در قرون بعد، این امر شهرت یافته است9، چنان که قدیمیترین نسخهی خطی این کتاب نیز مربوط به همان قرن
_______________________________
8. تاریخ گزیده ، حمد الله مستوفی ، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی( چ 3، موءسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1364 )ص 702.
9. ما فروخی(معاصر ملکشاه) در محاسن اصفهان، موءلف مجمل التواریخ و القصص(تألیف 520ق)، ابن عمرانی (متوفی حدود 560) در الأنباء فی تاریخ الخلفاء، عبدالکریم سمعانی (متوفی 562) در الأنساب، عروضی سمرقندی در چهار مقاله (تألیف حدود 550 ق)، موءلفان کتاب بعض فضائح الروافض و نقض (تألیف حدود 560)، ابوالفرج ابن جوزی (متوفی 597)در المنتظم، راوندی در راحة الصدور (تألیف 599)، بُنداری اصفهانی در تاریخ سلسلهی سلجوقی (شروع تألیف 623) ، عوفی (تولد 567 572/ وفات 630 640) در جوامع الحکایات، ابن خلّکان (608 681) در وفیات الأعیان، ابن طقطقا در الفخری(تألیف 701)، هندوشاه صاحبی نخجوانی در تجارب السلف(تألیف 713 714)، شبانکارهای در مجمع الأنساب (تألیف 733 736)، سُبکی (727 771) در طبقات الشافعیة الکبری، و ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) در البدایة والنهایة، جایْ جایْ به زندگینامه و اقدامات خواجه نظام الملک اشاره دارند، امّا هیچ ذکری از سیر الملوک یا سیاستنامهی او نکردهاند.
عروضی سمرقندی، که خود در دستگاه سلجوقیان بوده است، در چهار مقاله (تألیف حدود 550) خوانندهی کتاب را به مطالعهی کتب بسیاری توصیه میکند، نظیر مقامات بدیع الزمان وحریری، و توقیعات بلعمی و احمد بن حسن میمندی و ابو نصر کندری (وزیر طغرل بک که به دست خواجه نظام الملک کشته شد). حتی از خواجه نظام الملک نیز چند جا به مناسبت یاد کرده و نقل مطلب میکند، ولی کمترین اشارهای به سیاستنامهی خواجه ندارد.
عوفی نیز در جوامع الحکایات (تألیف در نیمهی اول قرن 7) جایْ جایْ مآخذ حکایات خود را ذکر میکند (شرف النبی، مُلَح النوادر و...) امّا به رغم آن که 5 حکایت از حکایات سیاستنامه را بعینه نقل میکرده هیچ اشارهای به کتاب «سیاستنامه» ندارد و پیداست که با این کتاب نا آشنا بوده است. (9 جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدید الدین محمد عوفی، به کوشش دکتر جعفر شعار، چ2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1367شمسی، ص 201 و 282 و305 307 و 313 4314 و 354، در مقایسه با سیر الملوک، تصحیح هیوبرت دارک، همان، فصل 40 صص 197 199، فصل 39، صص 181 186، فصل 4، صص 31 41 و فصل 11، صص 98 99). ________________________________________
هفتم است. لهذا نمیتوان به شهرتِ (دیر یافتِ) مزبور، یا وجود لقب نظام الملک در صفحهی عنوان کتاب، استناد کرد و ذکر مکرّر نام حسین طوسی را در صفحهی عنوان و نیز مقدمهی سیاستنامه، صرفاً اشتباه قلمیِ نُسّاخ انگاشت.
ضمناً ، با توجه به مقام و مکانت بینظیر و محوری خواجه در دستگاه ملکشاه (به عنوان «مربّی» و «اتابک» شاه جوان، و صدر اعظم مقتدر امپراتوری سلجوقی) که وی را مدیر و مدبّر و آمر و ناهیِ واقعی در کشور ساخته بود10، این نکته به ذهن میرسد که، ظاهراً شأن خواجه فراتر از آن بوده است که ملکشاه او را در ردیف دیگر دیوانیان قرار دهد و به آنان بگوید بروید و «هر یک در معنی مُلک
_______________________________
؛ ظاهراً برای نخستین بار در تاریخ طبرستان (تألیف حدود 613) نوشتهی ابن اسفندیار است که با نام «کتاب سیر الملوک [نوشتهی [خواجهی شهید نظام الملک الحسن [بن علی] بن اسحاق» روبه رو میشویم و مطالبی منقول از آن میخوانیم (تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران 1320ش، قسم اول، ص 141 و147) و پس از وی به تدریج و با فاصلهای نسبتاً زیاد، نام و مطالب کتاب سیرالملوک در کتبی چون آثار البلاد قزوینی (متوفی 684)، تاریخ گزیدهی حمد الله مستوفی (تألیف 730)، تاریخ رویان مولانا اولیاء الله آملی (تألیف در نیمهی دوم قرن هشتم) و تاریخ حافظ ابرو (تألیف 817) منعکس میشود و در قرون اخیر شهرتی وسیع مییابد....
پیداست که اگر شهرتی پیرامون انتساب سیاستنامه به خواجه وجود داشته باشد، پایهی آن در قرون هفتم و هشتم به بعد (یعنی چند قرن پس از مرگ خواجه) گذاشته شده است و تازه چنان که خواهیم دید زکریّای قزوینی که سیاستنامه را در اختیار داشته و در آثار البلاد از آن نقل مطلب کرده است، ظاهراً با مندرجات ضد شیعی سیاستنامه در نیمهی دوم آن نا آشنا بوده و به تعبیری روشنتر: متنی که از سیاستنامه در اختیار او قرار داشته، فاقد مندرجات مزبور بوده است.
10. طبقات الشافعیة الکبری، شواهد خوبی دربارهی عظمت و جلالت مقام خواجه ذکر کرده است و تواریخ مربوط به سلسلهی سلجوقی نیز ، نوعاً خواجه را اداره کنندهی حقیقی کشور دانسته و برای ملکشاه شأنی جز پرداختن به شکار و... قایل نشدهاند. داستان زیر گویای موقعیت مهم خواجه در دستگاه ملکشاه، و ملاحظهی شاه جوان از اوست:
هندوشاه صاحبی نخجوانی مینویسد: خواجه بر مذهب شافعی بود. سلطان ملکشاه در محلهی کران اصفهان مدرسهای بنا کرد. چون خواستند که بنویسند در این مدرسه کدام فرقه از فرق اسلامی باشند، از سلطان پرسیدند، گفت: «اگر چه من حنفی مذهبم، امّا این خیر از برای خدای تعالی ساختهام؛ قومی را محظوظ و مخصوص کردن و طایفهای را محروم و ممنوع داشتن وجهی ندارد. بنویسید که اصحاب هر دو امام [شافعی و ابوحنیفه] در این مدرسه ثابت باشند علی التساوی و التعادل». و چون سلطان مذهب ابوحنیفه داشت «خواستند که نام امام ابوحنیفه پیش از امام شافعی بنویسند، خواجه نگذاشت و مدتی آن کتابت موقوف ماند و سلطان میفرمود که تا خواجه را رضا نباشد هیچ منویسند. عاقبت بر آن قرار افتاد که بنویسند وقف علی أصحاب الإمامین امامَیِ الأئمّة صَدرَیِالإسلام». (تجاربالسلف، همان، صص 244 245).________________________________________
اندیشه کنید و بنگرید تا چیست که در عهد روزگار ما نه نیک است و بر درگاه و در دیوان و بارگاه و مجلس ما شرط آن به جای نمیآرند یا بر ما پوشیده شده است... بیندیشید و روشن بنویسید و بر رأی ما عرضه کنید تا در آن تأمّل کنیم و بفرماییم تا پس از این کارهای دینی و دنیاوی بر آیین خویش رود» و آنگاه خواجه برود و سیاستنامه را در 50 فصل «از بهر خزانهی معموره عمّرها الله» بنویسد «و پیش خدمت آورد» تا «إن شاء الله پسندیده آید ومقبول گردد».11
شخصیت بلند پروازی چون خواجه (که ارادهاش در سراسر کشور پهناور سلجوقی مُطاع و نافذ بود، همه چیز از زیر قلم وی میگذشت و حسابی که شاه و خلیفه برای او باز میکردند قابل مقایسه با هیچ کس نبود) بعید مینماید که همچون دیگران، مأمور و مخاطَبِ یک فرمان «متحد المآل» قرار گیرد و به سان یک منشی درباری به نگارش کتاب و تحویل آن به خزانهی سلطانی اقدام کند. انجام این گونه خدمات، بیشتر برازندهی همان «حسین طوسی»ها بوده است نه خواجه نظام الملکی که وقتی پسرش به مهد خلافت میرفت دستگاهی شاهانه برای خود در میچید که خلیفه در برابر آن احساس خطر و خفّت میکرد، و خواجه خود برای خلیفه وزیر میتراشید، رقبای مقتدر خویش در دولت سلجوقی را معزول و مقتول میساخت و زمانی که ملکشاه به وی اعتراض میکرد که کشور را به دستت گرفته و به جای ما سلطنت میکنی (داستان تاج و دستار) آن گونه به شاه پرخاش میکرد....
از صفحهی عنوان سیاستنامه (و ذکر نام حسین طوسی در آن) میگذریم و نگاهی به مقدمهی سیاستنامه میافکنیم:
... بنده حسین الطوسی چنین گوید که چون تاریخ چهار صد و هفتاد و نه آمد، پروانهی اعلی سلطانی... ملکشاه... اعزّالله انصاره و ضاعف اقتداره، به بنده و دیگر بندگان برسید که هر یک در معنی مُلک اندیشه کنید و بنگرید تا چیست که در عهد ما نه نیک است و بر درگاه و در دیوان و بارگاه و مجلس ما شرط آن به جای نمیآرند؟... و نیز هر چه از آیین و رسم ملک و ملوک است و در گذشته بوده است از ملوک سلجوق، بیندیشید و روشن بنویسید و بر رأی ما عرضه کنید تا در آن تأمل کنیم و بفرماییم تا پس از این کارهای دینی و دنیاوی بر آیین خویش رود....
بنده آنچه در این معنی دانسته بود و دیده و به روزگار تجربت افتاده و از استادان آموخته بود، در این خدمت شرح داد و این خدمت را بر پنجاه فصل نهاد، چنان که فهرست بابها به معنی هر بابی ناطق است...و این نسخت از بهر خزانهی معموره عمّرها الله نبشت و پیش خدمت آورد، ان شاء الله که
_______________________________
11. سیر الملوک(سیاستنامه)، تصحیح هیوبرت دارک، همان، صص3 4.
حتی با توجه به همه کاره بودن خواجه در دستگه ملکشاه، از این اقدام شاه بوی نوعی تعریض نسبت به مدیریت خواجه و کارگزاران او در کشور به مشام میرسد، و نقار و کشمکشی که در اواخر عمر خواجه و ملکشاه بین آنان رخ داد میتواند موءیّد همین امر باشد.________________________________________
پسندیده آید و مقبول گردد.
فهرست الأبواب این کتاب را بر پنجاه فصل نهاده است بر این ترتیب به توفیق باریتعالی و تقدس:
فصل اوّل: اندر احوال گردش روزگار و مردم و مدح خداوند عالم خلّد الله ملکه.
فصل دوم: ...
فصل پنجاهم: اندر نگاهداشتن حساب مال ولایتها و نَسَق آن.
ذکر فهرست کتاب، قاعدتاً حکم پایان «مقدّمه» را دارد، ولی در اینجا چنین نیست و پس از ختم فهرست، با توضیح اضافهای روبهرو میشویم که در آن از نظامالملک به عنوان شخصی متوفّی، وبا صیغهی مُغایب، یاد شده است:
اوّل، این کتاب نظامالملک نوّر الله قبره بر بدیهه سی و نه باب گفته بود مختصر و برسانیده ، بعد از آن تمییز کرد و به سبب رنجی که بر دل او میبود از جهت مخالفان این دولت، یازده فصل دیگر در افزود و هر فصلی آنچه لایق آن فصل بود زیادت کرد و به وقت حرکت بندهای را داد و چون او را در راه بغداد آن واقعه افتاد و باطنیان خروج کردند و مردم به زیان آمدند، این کتاب را آشکارا نیارست کرد تا آنگاه که عدل و انصاف و اسلام به بقای خداوند عالم خلّد الله ملکه قوّت گرفت ایزد تعالی این دولت تا قیامت بدارد بحقّ محمّد وآله.12
از توضیح فوق بر میآید که اوّلاً متن سیاستنامه، نوشتهی خواجه، در تحریر نخستین بالغ بر 39 فصل بوده و 11 فصل دیگر، بعدها (به مناسبت بحث از مخالفان دولت سلجوقی) بدان افزوده شده است. درثانی کتاب در زمان حیات خود خواجه انتشار نیافته است، بلکه وی مسودّهی کتاب را به یکی از زیردستان خویش (که ماهیّتش ، در نسخهی نخجوانی ، مشخص نشده است) سپرده و فرد مزبور نیز با وقوع حوادثی چون قتل خواجه و خروج باطنیان(اسماعیلیان) در کشور، اوضاع را برای «آشکار ساختن» کتاب مساعد ندیده است تا آن که «عدل و انصاف و اسلام به بقای خداوند عالم خلّد الله ملکه قوّت» گرفته یعنی باطنیان در قلمرو سلطان سلجوقی تار و مار شدهاند، آنگاه مجال عرضهی کتاب فراهم شده است.
ذیل مقدّمه، البته از هویّت «خداوند عالم خلّد الله ملکه» که یکی از سلاطین سلجوقی بوده و با سرکوبی اسماعیلیان در عصر وی، زمینهی عرضه و بروز کتاب فراهم آمده است پرده بر نمیدارد. امّا روشن است که مقصود از «خداوند عالم خلّد الله ملکه» نمیتواند ملکشاه سلجوقی معروف باشد. چه، ملکشاه (به گفتهی تمامی مورّخان) سی و چند روز بیشتر پس از قتل خواجه دوام نیاورد و در بحبوحهی نزاع با خلیفهی عباسی به طور مشکوک درگذشت. طبعاً در این مدت بسیار کوتاه که
_______________________________
12. سیر الملوک، همان، صص3 8.________________________________________
ملکشاه در عراق عرب به سر میبرد مجالی برای قلع و قمع اسماعیلیان و بازگشت آرامش به کشور (و طبعاً عرضهی سیاستنامه) وجود نداشت و اصولاً خروج باطنیان در بلاد مختلف ایران که «مردم از آن به زیان آمدند» و قلع و قمع آنان که آرامش نسبی را به کشور باز آورد، سالها پس از مرگ ملکشاه (485ق) و در دوران سلطنت دومین جانشین وی، محمد بن ملکشاه، یعنی در فاصلهی 492 510ق صورت گرفت.
موءیّد این مطلب آن است که در برخی از نسخههای کهن سیاستنامه، از فردی به نام محمد (یا محمد مغربی 9 نسخهی پاریس مورخ694ق) به عنوان ناسخ کتاب یاد شده است که میگوید: خواجه نظام الملک مسوّدهی نهایی سیر الملوک را به من داد، ولی چون واقعهی قتل خواجه و وفات ملکشاه پیش آمد من نتوانستم کتاب را آشکار سازم، تا آن که سلطان محمد بن ملکشاه بر تخت سلطنت جلوس کرد و مملکت آرام گرفت، آنگاه من نسخهی آن کتاب را برای سلطان محمد تحریر کردم.13در پایان کتاب نیز قصیدهای از وی در مدح سلطان محمد آمده است. افزون بر این، در برخی از نسخههای سیاستنامه، در متن کتاب (فصل 40، بند 33 34 و فصل 41 ، بند 32) از نظام الملک با ضمیر سوم شخص یاد شده و سخن از سلاطینی به میان رفته که پس از مرگ خواجه و ملکشاه سلطنت کردهاند، نظیر برکیارق و محمد بن ملکشاه.14
موءید دیگر، مطالب آغاز نیمهی دوم کتاب است که در آن، از طیّ شدن دوران «فتنه و آشوب و شمشیرهای مختلف و کشتن و سوختن و غارت و ظلم»و دراز دستی لشگریان و تمرّد و تحیّر رعیّت، و رفع خطر «تحویل دولت» (تغییر رژیم)و «اضطراب» در کشور، و در یک کلام: گذشتن دوران «نحوست» و «پدیدار شدن ایام راحت و ایمنی» سخن به میان آمده است15 که با دوران سلطنت ملکشاه و پدر وی، چندان تطابقی نداشته و با عصر سلطنت فرزندان وی (محمد بن ملکشاه یا مسعود بن محمد بن ملکشاه) سازگار است. چه، ملکشاه به یمن تدبیر وکفایت خواجه نظام الملک،
_______________________________
13. سیاستنامه، چاپ عباس اقبال آشتیانی(تهران 1320ش) ص 195 و نیز ر.ک: مقدمه و موءخرهی سیاستنامه ، تصحیح شارل شفر(پاریس 1893)؛ تصحیح محمد قزوینی (انتشارات طهوری، مقدمهی مرتضی مدرسی چهاردهی ، تهران 1334)؛ تصحیح عطاء الله تدیّن ( انتشارات تهران، تهران 1373).
نسخهی نخجوانی، مطلب فوق را ندارد ولی چنان که دیدیم از مرگ خواجه و عرضهی کتاب پس از قلع و قمع باطنیان سخن میگوید که جز با دوران سلطنت محمد بن ملکشاه (یا جانشینان وی) قابل تطبیق نیست.
14. برای نمونه ر.ک: سیاستنامه ، تصحیح عطاء الله تدیّن، همان، ص 175 176.
15. همان: فصل 40، صص 189 190.
________________________________________
کشوری وسیع و آرام را از آلب ارسلان تحویل گرفت و دایماً نیز بر فُصحت آن بیفزود و هر مدّعیی را نیز که سر راست کرد به سرعت سرکوبید و هیچگاه در عصر ملکشاه و پدرش چنان بحرانی رخ نداد.16ولی سلطان محمد بن ملکشاه، در نیمهی اول دوران حکومتش، با رقابت شدید برادرش برکیارق و نیز شورش سراسری اسماعیلیان در کشور روبهرو شد و تنها پس از سالها جنگ و پیکار سخت با آنان بود که بر مشکلات فایق آمد و نظم سابق را به طور نسبی به کشور باز آورد (چنان که فرزندش، سلطان مسعود، نیز در طول سلطنت خود فراز و نشیب بسیار دید).17
از تحقیقات عباس اقبال آشتیانی، که سیاستنامه را با تعلیقاتی در سال 1320ش به چاپ رسانده ، بر میآید که تنظیم نسخهی نهایی سیاستنامه، پس از قتل خواجه و در فاصلهی سالهای 492 و 505 ق (سالهای شورش و قلع و قمع اسماعیلیه توسط سلطان محمد) انجام گرفته است. حاجی خلیفه نیز در کشف الظّنون، نوشتهی خواجه را در اصلْ 39 فصل دانسته و وضع و ترتیب بعدی آن در 51 فصل (کذا. ظاهراً: 50 فصل) را به فردی موسوم به یمینی نسبت داده است18 که هویّت وی بر حقیر معلوم نشد.19
از مجموع این نکات بر میآید که نوشتهی خواجه پیش از انتشار، مدتها در اختیار یکی از دولتیان بوده و فرد مزبور پس از سرکوبی خونین اسماعیلیان، آن را بازنویسی و عرضه کرده است، و طبعاً در این مقطع بحرانی، احتمال هر گونه کاستی و افزایش در نوشتهی خواجه (به تناسب اوضاع و احوال
_______________________________
16. به قول شبانکارهای: سلطان ملکشاه پادشاهی جبّارِ موافق بختِ کامکار بود... پدرش جهانگیری کرد و او جهانداری راند. او درخت نشاند و برْاو خورد. عهد او بهار دولت سلجوقیان بود و روی به هیچ مهم نیاوردی که نه بر وفق مراد او تمام گشتی (مجمع الأنساب، همان، ص 102).
17. به نوشتهی بنداری در تاریخ سلسلهی سلجوقی(ص 102): پس از مرگ برکیارق «محمد در سلطنت منفرد و بدون منازع شد. شرق و غرب در فرمان وی درآمدند و فرمانروای روزگار شد».
18. کشف الظنون، حاجی خلیفه (موءسسة التاریخ العربی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بیتا) 2/104 105: سیر الملوک فارسی لنظام الملک حسن الوزیر بن علی الطوسی المتوفی 485. الّفه فی وزارته سنة 469 لملکشاه السلجوقی وجعله علی 39 فصلاً، ثمّ جعله الیمینی 51 و وضع کلّفصل موضعه لیکون علی خلاف وضع الموءلف.
19. شاید، مراد محمد بن عثمان یمینی، فاضل و شاعر مشهور قرن 5و6 و صاحب بزم آرای فخری باشد که در دستگاه بهرام شاه غزنوی میزیست(بهرام شاه، حاکم غزنین است که در سال 510ق، به کمک سنجر، بر تخت و تاج غزنه دست یافت) و شاید هم کسی دیگر از متأخرین.________________________________________
سیاسی کشور، و تقدیم کتاب به سلطان سرکوبگر) توسط دولتمرد مزبور یا دیگران میرود و این امر، محققان نکته سنج را در استناد به مندرجات سیاستنامه به عنوان آرا و نظریات خواجه نظام الملک (که مع الأسف ، رواج بسیار دارد) سخت محتاط میسازد.
مجتبی مینُوی، ضمن اشاره به اظهارات محمد مغربی یا ناسخ که فوقاً یاد شد مینویسد: «بر من تقریباً مسلّم است که حتی اولین نسخهای هم که این محمد مغربی یا ناسخ برای سلطان محمد تحریر کرد، به عین عبارات نظام الملک نبوده و تغییرات و اضافاتی در آن راه یافته بوده و از آن روز تا عهد ما هم خطّاطان و نسخه نویسان هر چه توانستهاند آن را تغییر و تبدیل دادهاند، به طوری که از آن دو نسخهی خطی شبیه به یکدیگر نمیتوان یافت...».20 هیوبرت دارک، مصحّح انگلیسی سیاستنامه، که این کتاب را بر اساس قدیمیترین نسخهی سیاستنامه تصحیح کرده است،میگوید: «قسمت اعظم کتاب، شامل مطالبی است مأخوذ از منابع دیگر و حکم کردن بر اصل بودن یا نبودن آنها بسیار مشکل است؛ چه شاید محمد ناسخ یا کسی دیگر حکایتها و نقلها را به کتاب افزوده باشد و هیچ وسیله برای پیدا کردن آنها نیست».21
علامه محمد قزوینی ، مصحح دیگر سیاستنامه، نیز که از نادرستی مطالب تاریخی این کتاب به ویژه در نیمهی دوم آن به ستوه آمده است ، با اشاره به حکایت قرامطه و امیر نصر سامانی( مذکور در فصل 48 سیاستنامه) مینویسد: «این حکایت هم مانند بسیاری از حکایات این کتاب که کنز الخرافاتش باید نامید به کلّی افسانهی اختراعی متعصّبین متأخّرین است...».
در همین راستا، باید به تناقضی اشاره کرد که میان اظهارات حسین طوسی در صدر مقدمهی سیاستنامه(نسخهی نخجوانی) و توضیحات ذیل مقدمه احساس میشود(و قبلاً وعدهی توضیح آن را دادیم). چه، در صدر مقدمه، حسین طوسی (که نامش با نامِخواجه مغایر است) میگوید: ملکشاه در سال 479ق به من و دیگران فرمان داد که کتابی حاوی آیین و رسم ملوک پیشین و تجارب
_______________________________
20. نقد حال، مجتبی مینوی(چ3، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران 1367ش) 2/244. دکتر غلامحسین یوسفی نیز در تحقیق مبسوط خویش پیرامون خواجه و سیاستنامه، مینویسد: البته کتابی که محمد مغربی فراهم آورد و پس از قتل خواجه و ملکشاه در زمان سلطنت محمد بن ملکشاه (492 511) که زمانه مقتضی بود بر او عرضه نمود، عین نوشتهی خواجه نبود و در آن تغییراتی پدید آورد. یعنی در حقیقت ، کتاب پس از کشته شدن خواجه مدوَّن شده است (دیداری با اهل قلم، دکتر غلامحسین یوسفی، چ4، انتشارات علمی، تهران، زمستان 1372ش، 1/119).
21. سیر الملوک(سیاستنامه)، همان، ص 31.________________________________________
آنان در امر کشورداری فراهم سازیم، تا نقایص سیاسی موجود رفع شده و کارهای دینی و دنیوی کاملاً بر اسلوب صحیح استوار شود. در ادامه تصریح میکند که من، آنچه را که در این معنی بلد بوده و از استادانم آموخته بودم، در 50 فصل ریخته«از بهر خزانهی معموره» نوشته «و پیش خدمت آورد»م، یعنی تقدیم شاه نمودم.
ولی در پایان مقدمه و فهرست، ناگهان از نظام الملک نوّر الله قبره وزیر ملکشاه (که حسن نام داشته است) سخن به میان میآید و خاطرنشان میگردد که خواجه اوّلاً کتاب را در 39 فصل تدوین کرده و سپس 11 فصل دیگر به آن افزوده است. وانگهی به جای آن که پیشکش سلطان سازد، به یکی از «بندگان » سپرده و او نیز به علت قتل خواجه و قیام باطنیان در کشور، نتوانسته کتاب را «آشکار» سازد و سالها بعد، پس از سرکوبی اسماعیلیه، آن را بیرون آورده است.
از سخنان حسین طوسی، که از ملکشاه با دعای «اعزّ الله انصاره وضاعف اقتداره» یاد میکند، برمیآید که تدوین وتقدیم کتاب سیاستنامه به شاه در زمان حیات وی صورت گرفته است، و این در حالی است که سطور پایانی مقدمه، از مرگ ملکشاه و شورش و سرکوبی اسماعیلیان (در سالهای پس از مرگ ملکشاه) سخن میگوید. معلوم نیست بین حسن و حسین طوسی، و نیز بین تدوین سیاستنامه در 50 فصل و تقدیم آن به ملکشاه با تدوین دو مرحلهای کتاب و سپردن آن به یکی از بندگان نظام الملک و اختفای آن تا سالها بعد، چگونه باید جمع کرد؟!
آیا بایستی به وجود دو کتاب سیاستنامه (یکی تألیف حسین طوسی و دیگری نوشتهی خواجه نظام الملک ) قایل شد که بعداً مندرجات آن دو، توسط حسین طوسی یا دیگران، در هم تلفیق شده است، و پریشانی و تناقض موجود در مقدمه، و همچنین تعارض روح حاکم بر 39 فصل نخستین کتاب با روح مسیطر بر 11 فصل پایانی آن، و به ویژه تضاد مندرجات ضد شیعی آن کتاب در فصول پایانی با مشی سیاسی خواجه مبنی بر روابط حسنه با شیعیان (که در ادامهی این مبحث از آن سخن خواهیم گفت) حاصل این دخل و تصرف است، یا باید توجیه دیگری اندیشید؟ در پایان مقال، باز هم به این بحث باز خواهیم گشت.
ب: تناقض در مندرجات سیاستنامه(بین نیمهی اول و دوم آن)
افزون بر آنچه که (با مرور بر صفحهی عنوان و مقدمهی سیاستنامه) گفتیم، باید خاطر نشان سازیم که مندرجات خود سیاستنامه نیز خالی از تناقض نیست. ذیلاً به برخی از این تناقضها اشاره میکنیم:
1. ماجرای تمرّد اُلُپتگین (سپهسالار مشهور خراسان در عصر سامانیان) نسبت به امیر منصور بن نوح سامانی، هم در نیمهی اول سیاستنامه (فصل 27) آمده است و هم در نیمهی دوم کتاب(فصل 46). امّا شرح ماجرا و رمز تمرّد الپتگین در نیمهی اول و دوم کتاب، با یکدیگر فرق فاحش دارد.
در فصل 27، علت تمرّد نگارش نامهای است که الپتگین در آغاز سلطنت امیر منصور (مبنی بر شایستهتر بودن عمّ وی برای جانشینی نوح) مینویسد و افتادن آن به دست منصور، همراه با بدگویی اطرافیان، به خشم شدید امیر منصور و تصمیم وی به کشتن الپتگین میانجامد و الپتگین هم به مقابله برمیخیزد... حال آن که در فصل 46، ماجرا (همچون موارد دیگر) به فتنه و توطئهی باطنیان، و تمایل منصور به آنان باز میگردد و این که الپتگین میخواهد نزد سلطان برود وحقیقت حال را به وی بفهماند و باطنیان را بر سر جای خود بنشاند، که آنها در میان راه به وی حمله میکنند و او به سمت جیحون میرود! در فصل 27، ماجرای بریدگی و تمرّد الپتگین را مربوط به 6 سال پس از آغاز پادشاهی امیر منصور میداند (ص 146) و در فصل 46، پانزده سال پس از شروع سلطنت وی (ص 299)!
2. در نیمهی اول کتاب جایْ جایْ خاطر نشان میشود که، «الحمد لله...خداوند عالم را خلّد الله ملکه هم رأی قوی است و هم مردانِ کار و تدبیر دارد»(فصل 18، ص 124) و «پادشاه را رأی قوی به از لشکر قوی، والحمدلله که خداوند عالم را این هر دو هست»(فصل 13، ص 116) اگر در بارهی لزوم مشورت پادشاه با پیران پخته در این کتاب سخنی میرود، صرفاً «از جهت شرط کتاب» است که هیچ نکتهای در آن فروگذار نشده باشد. ولی در نیمهی دوم کتاب، به طور مستقیم و غیر مستقیم، فضایی آشفته و ناخوشایند از اوضاع سیاسی و نحوهی مدیریّت کشور ترسیم شده و سخن از سپردن کارها ی«مهم» به «کارناکردگان وکودکان وجوانان» میرود و به شدّت از تاخت و تازِ عناصر بیکفایت و بیاصل و فضل در امور دیوانی و انزوا و خانهنشینیِ «مردان کافی و شایسته وجَلد و معتمدوکارها کرده» انتقاد میگردد (فصل 40، ص 200 و فصل 41، ص 214). گویی، کیفرخواستی علیه وزیر تنظیم شده است:
هر آن گاه که وزیر بیکفایت باشد وپادشاه غافل، نشانش آن باشد که یک عامل را از دیوان دو عمل فرمایند یا سه و پنج و هفت. و امروز، مردم هست که بیهیچ کفایتی که در او هست ده عمل دارد و اگر شغلی دیگر پدیدار آید هم بر خویشتن زند و اگر سیمش بذل باید کرد بذل کند و بدو دهند و اندیشهی آن نکنند که «این مرد اهل این شغل هست یا نه؟! کفایتی دارد یا نه؟!... » و باز مردان کافی وشایسته وجَلد و معتمد و کارها کرده[را] محروم گذاشتهاند و در خانهها معطّل نشستهاند و هیچ کس را اندیشه و تمییز آن نمیباشد که «چرا باید که مجهولی بیکفایتی بی اصلی بی فضلی چندین شغل دارد و معروفی اصلی معتمدی یک شغل ندارد و محروم و معطل باشد؟!خاصّه کسانی که بر دولت، حق واجب گردانیده باشند و خدمتهای پسندیده کرده و شایستگی نمود(ص 214).
که معلوم نیست اوّلاً، این هرج و مرج و بلبشوی آشکار در کشور، چگونه با آن «رأی قوی» شاه و برخورداری وی ازمردان کار و تدبیر (فصل 18،ص 124) جمع میشود؟!22 در ثانی، نقش و مسئولیت وزیری مقتدر و بیرقیب چون خواجه نظام الملک که دستگاه حکومت سلجوقی به مدت 30 سال به دست توانای او میچرخید، در این میانه چیست؟!
بگذریم از این که نثر عبارت فوق نیز (از لحاظ سبک شناسی ادبی) با نثر نیمهی اول کتاب تفاوتی بارز داشته و «تتابُع اوصاف نکره» به صورت (مجهولی بیکفایتی بی اصلی بی فضلی، معروفی اصلی معتمدی)، در فصول یکم تا سی و نهم هیچگاه استعمال نشده است و این سنخ تعبیر، بیشتر یادآور نثر رایج در قرن 6 هجری است که نمونههای آن در دو کتاب «بعض فضائح الروافض» و «نقض» (مربوط به نیمهی قرن ششم) مکرّر آمده است.
3. نوع برخورد با دیلمیان نیز، در نیمهی اول و دوم سیاستنامه کاملاً فرق میکند. در نیمهی اول کتاب، نویسنده حضور این طایفه را در ارتش، وحتی در خیل حارسان دربار و ملتزمان رکاب شاه میپذیرد و به شاه توصیه میکند (فصل 19، ص 125 و فصل 24، ص 136 و فصل 25، ص 138).23 ولی در نیمهی دوم، شدیداً با این جماعت برخورد شده و به عنوان عناصری نوعاً پلید و کافر و بد دین، اخراج آنان از دوایر دولتی اکیداً درخواست میشود (فصل 41، صص 216 223).
اصولاً با مروری دقیق بر فصول 50گانهی سیاستنامهی موجود، به روشنی در مییابیم که نویسندهی نیمهی اول این کتاب ، به لحاظ «منش و روش سیاسی اجتماعی وحتی مذهبی» قاعدتاً باید شخص دیگری غیر از نویسندهی نیمهی دوم آن باشد.
_______________________________
22. اوضاع درهم ریخته و بلبشویی که در نیمهی دوم سیاستنامه از کشور ترسیم شده، بیشتر متناسب با اوضاع کشور در عصر واپسین جانشینان ملکشاه است، نه خود او که وزیران بزرگی چون خواجه و تاج الملک شیرازی و مجد الملک قمی و... داشت. راوندی که انحطاط سلسلهی سلجوقی در عصر آخرین جانشینان ملکشاه را دیده است، پس از اشاره به اقدام تاریخی خواجه (مبنی بر حوالهی اجرت ملاّحان جیحون به خراج انطاکیه) مینویسد: «دریغا آن روزگار که وزرا چنان فاضل و دانا و عاقل و توانا بودند وکار وزرات، این ساعت به شاگرد غلامی آمده است، هرچه عوانتر ووجوه انگیزتر است بازار او تیزتر است» (راحة الصدور...، همان، ص 129).
23. موءید الملک، فرزند خواجه، نیز فتنهی بغداد در سال 470 میان حنبلیان و شافعیان را به کمک نظامیان دیلمی و خراسانی فرو نشاند (المنتظم فی تاریخ الاُمم و الملوک، همان، 16/191) و این نشان میدهد که در لشگر ملکشاه، طوایف گوناگون دیلم و خراسان حضور داشتهاند.________________________________________
زیرا، آن گونه که از نیمهی اول سیاستنامه برمیآید، موءلف کتاب به طور کلّی شخص مجرّب، پخته، بلند نظر، حلیم و عطوفی است که از تندروی و خشونت به مردم (حتی متّهمان)پرهیز دارد (فصل سی و هشتم و...)، کشور را در سایهی حکومت مخدوم خویش در کمال آرامش و امنیّت میبیند (فصل اول، صص 13 14)، قایل به «تنوّع نژادی) در افراد ارتش و حتی ملازمان درگاه شاه است و در این راه فرقی میان عنصر ترک وخراسانی و دیلم نمیشناسد (فصل 19، ص 125 و فصل 24، ص 136 و فصل 25، ص 138)، نیز از عضد الدوله سلطان شیعیِ بویهی و دیلم تبار به نیکی یاد میکند و وی را پادشاهی عمارت دوست، بلند همت، با سیاست، و نمونهی عدل و انصاف میشمرد (ص 102 و 116)و حتی خود زمانی به «رفض» متهم میگردد و با هزار ترفند و صرف مبلغی هنگفت، مانع رسیدن این اتهام به گوش آلب ارسلان میگردد(صص 129 131).
امّا زمانی که به نیمهی دوم سیاستنامه نظر میافکنیم، گویی موءلّف آن یکسره روحیات و خصال دیگری دارد! عنصری عصبی، نگران و سختگیر است که کشور را شدیداً در معرض خطر میبیند و از همان آغاز به دورانی سرشار از «فتنه و آشوب و شمشیرهای مختلف و کشتن و سوختن و غارت و ظلم» و خطر تغییر رژیم اشاره میکند که جای خود را عجالتاً به ایام راحت و ایمنی داده است (فصل 40، صص 189 190) ولی ریشهی خطر هنوز برجاست و عوامل نفوذی در تار و پود دستگاه دولت فراوان و مترصّد فرصتند (فصل 41، صص 215 216 و فصل 43، صص 255 256 و فصل 46، ص 310).
از هرج و مرج القاب وعناوین میان امرای ترک و وزیران فارس و علمای دین انتقاد کرده (فصل 40، ص 201 و 210 211) از بی ارجی احکام شاه در کشور سخن میگوید وحرف سلطان را نزد مأموران دیوان نیز بیاعتبار میبیند(فصل 49، ص 327)، معتقد به تفوّق و سلطهی عنصر ترک (ترکان خراسان و ماوراء النهر) بر فارس (اهالی دیلم و عراق عجم یعنی ساکنان شمال، مرکز و غرب ایران) بوده و بر این امر اصرار دارد وبا ذکر داستانی از سختگیری شدید آلب ارسلان نسبت به استخدام یک دبیر شیعی از اهالی دیلم یا ری، شاه را به پرهیز شدید از اهالی دیلم و عراق و اخراجشان از دوایر دولتی فرا میخواند(فصل 41، صص 217 218) . در همین راستا، به عنوان دشمنان خطرساز مُلک و ملّت، با لحنی بسیار تند و موهن، از ملاحده و باطنیان (اسماعیلیان) و رافضیان (شیعیان) سخن میگوید و از آنها با تعابیری چون سگ و مار و بدعتگذار و بد مذهب و کافر و ملعون یاد میکند (فصل 41، صص 215 216 و فصل 43، صص 254 256) و سلطان را شدیداً تحریک میکند که بر این جماعت هیچ رحمی نیاورد، به عهد و پیمان آنان فریفته نشود، آنان را به دوایر دولتی راه ندهد ونسبت به ایشان همان خشونتی را در پیش گیرد که در بدو پیدایش دولت سلجوقی زمان آلب ارسلان و طغرل اِعمال میگشت(فصل 41، صص216 223).24
در یک کلام، گروهِ خون موءلف نیمهی اول سیاستنامه، با آنِ موءلف نیمهی دوم این کتاب، تفاوت دارد! و به قول یکی از نویسندگان معاصر25 (که البته، فرض را بر نگارش کلّ کتاب توسط خواجه، نهاده است): «لحن نوشتاری خواجه که در بخش نخست، مبیّن اضطراب و خلجان نیست، در این بخش دوم، تنش درونی وچالش بیرونی او را بازتاب میدهد و از این حیث، با قراینی دقیق، میتوان تمایز آشکاری میان دو بخش اثر خواجه باز یافت».
جالب این است زمانی هم که پروندهی سیاسی خواجه و اوضاع عصر وی را میگشاییم ومقولاتی چون:
*شکوه و اقتدار چشمگیر و رو به رشد دولت سلجوقی در سراسر عمر خواجه و ملکشاه،
*سعهی صدر، دلسوزی و شفقت عامّخواجه نسبت به مردم (از جمله شیعیان)،
*پرهیز وی از کشیده شدن پای دولت به اختلافات و کشاکشهای مذهبی و فِرقَوی،
* حشر و نشر وی با عرفا و علمای صاحبدل،
* سیاست ظریف و پختهی وی مبنی بر کور کردن چشمهی قیامها و آشوبهای معترضانهی اجتماعی از طریق رسیدگی به حال رعایات و جلوگیری از ظلم و اجحاف اهل دیوان به مردم، خاصّه برحذر داشتن دولتمردان از تصمیم و اقدام عجولانه به مجازات افراد به استناد شایعات واتهامات،
را از پروندهی خواجه برمیخوانیم، همه را با روح حاکم بر نیمهی اول سیاستنامهی موجود، «همخوان وموافق» و با آنِ نیمهی دوم به شدّت «ناسازگار» مییابیم.در اینجاست که میرسیم به دلایل و شواهد
_______________________________
24. البته در نیمهی اول کتاب نیز در خلال نامهی محمود به امیر کرمان اشارهای به بد مذهبی دیلمیان وعراقیان و پاکیزه مذهبی لشگر ترک رفته است (فصل دهم، صص 87 88) یا در ص 129 به مناسبت داستان اتهام خواجه به «رفض» ، خاطر نشان شده که درجهان، تنها دو مذهب حنفی وشافعی نیک و بر طریق راست میباشد و دیگر مذاهب «همه هوا و بدعت و شبهت است». ولی این معدود موارد، حکم لکّههای کوچک ابر در پهنهی آسمانی صاف و آبی را دارند (و احتمال «الحاق» آنها نیز منتفی نیست) و علی ایّ حال، روح حاکم بر نیمهی اول کتاب، همان است که گفته شد. علاوه بر این، وجوه افتراق دیگر میان دو نیمهی کتاب نیز که فوقاً اشاره شد، به حال خود باقی است.
25. سید جواد طباطبایی در کتاب نظام الملک.
________________________________________
«بیرونی» اثر، یعنی تضادها و تعارضات آموزههای سیاستنامه (خصوصاً در نیمهی دوم آن) با منش و روش خواجه، و اوضاع و احوال سیاسی عصر وی.
2. دلایل و شواهد «بیرونی»
الف. تضادّ آموزههای سیاستنامه با سیاست عملی خواجه
چنان که گفتیم، مندرجات سیاستنامه (عمدتاً نیمهی دوم آن) جایْ جایْ با مشی معهود خواجه در تاریخ و اوضاع کشور در عصر وزارت او تناقض دارد. در این باره نیز، به مهمترین موارد تناقض اشاره میکنیم:
1. تابلویی که نیمهی دوم سیاستنامه از وضع ناخوشایند مدیریت کشور و کم اعتباری حکم شاه ترسیم میکند هرگز با قدرت و شکوه کم نظیر دولت ملکشاهی که تاریخ از آن یاد میکند سازگار نیست. فیالمثل از جولان عناصر بیاصل و فضل و ندانم کار، و برکناری مردان لایق و با کفایت از مقامات دولتی سخن گفته (فصل 40، ص 200 و فصل 41، ص 214) و با تعریض به کم ارجی فرمان شاه خاطر نشان میسازد: «ملوک این زمانه، اگر کمتر فرّاش و رکابدار خویش را فرمایند که با عمید بلخ و رئیس مرو به مجلس شرع حاضر شو! فرمان نبرند و دو جو از او نیندیشند»! (فصل 49، صص 326 327) و این در حالی است که آفتاب شوکت ملکشاه تا پایان عمر وی همواره درخشش داشت26 و به قول ابن اثیر:«وانقضت أیّامه علی أمنٍ عامّ وسکونٍ شامل و عدلٍ مطّرد»27 و نیز به تعبیر
_______________________________
26. برای شکوه و اقتدار تزلزل ناپذیر ملکشاه (و خواجه) ر.ک: محاسن اصفهان، مافروخی اصفهانی، همان، ص 139؛ طبقات الشّافعیة الکبری، سُبکی، همان، 4/316 317؛ راحة الصدور و آیة السرور، راوندی، همان، صص 126 129؛ وفیات الأعیان، ابن خلّکان، همان، 2/128؛ مجمع الأنساب، شبانکارهای، تصحیح میرهاشم محدث، همان، ص 103؛ تاریخ سلسلهی سلجوقی، بنداری اصفهانی، ترجمهی محمد حسین جلیلی، همان، صص 63 64؛ دیداری با اهل قلم، دکتر غلامحسین یوسفی، همان: 1/108 109؛ مجلهی یادگار، سال 1، ش3، ص 62؛ و....
مافروخی اصفهانی در مأخذ پیشگفته مینویسد: «روزی ماوراء النهر به حضرت او [=ملکشاه] سلام میکرد و شبی قیصر روم را به قهر غلام میکرد».تاریخ ایران کمبریج (همان: 5/218) نیز اشعار میدارد: به طور کلّی سرزمینهایی که زیر ادارهی مستقیم سلطان بود تا پایان سلطنت ملکشاه رو به توسعه میرفت.
27. الکامل، ابن اثیر، همان: 10/ 211.
________________________________________
شرفالدین انوشیروان بن خالد، وزیر و مورخ مشهور عصر سلجوقی و دستپروردهی خواجه نظام الملک:
روزگار حکومت ملکشاه بهترین زمان سلسلهی سلجوقی بود. ابتدا و انتهای حکومت، و شروع و پایان کار وی، با نیکویی و طالع بلند همراه بود. به هیچ کشوری لشگر نکشید مگر آن که آن را فتح کرد و دشمن را مقهور و مستأصل ساخت.28
لذا در روزهای آخر سلطنتش، این قدرت را در خویش میدید که با صلابت تمام، دست در بنای خلافت بغداد برده، مقتدی خلیفه را با خفّت تمام به خروج از مهد خلافت فرمان دهد و او نیز چارهای جز اطاعت نداشته باشد.29 در چنین فضایی عمّال دولت آن هم کمترین فرّاش و رکابدار را چه جرأتی بود که از حکم ملوکانه سرپیچی کنند و آن را به دو جو نخرند؟!
پیداست که این گونه تمرّدها، مربوط به سالها پس از مرگ ملکشاه بوده و ویژهی دورانی است که تمرّد سرداران ترک و جنگ قدرت میان فرزندان وی، توان امپراتوری سلجوقی را به شدت کاهش داده بود. نه روزگاری چون عصر ملکشاه، که معزّی نیشابوری در مدحش چنین میسرود:
خسرو عادل ملکشاه، آن خداوندی که هست
زیر رای و رایت او شرق و غرب و خیر و شر
از مدار چرخ و حکم زهره و بهرام و تیر
وز مسیر هرمزو کیوان و سیر ماه و خور
شانزده چیز تو باقی باد تا کیهان بود
با تو باد آن شانزده، هم در سفر هم در حضر
مُلک و دین وتخت و بخت و کِلک و مُهر و تیغ و جام
عزّوجاه و عمر و مال ونام و کام و فخر و فرّ
_______________________________
28. تاریخ سلسلهی سلجوقی، همان، ص 63. برای امنیت خراسان وکشور در عصر ملکشاه، ر.ک: همان، ص 307.
29. همان، ص 79؛ طبقات الشافعیة الکبری، همان:4/326؛ تاریخ فخری در آداب مُلکداری و دولتهای اسلامی، ابن طِقطَقی، ترجمهی محمد وحید گلپایگانی (چ2، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، تهران 1360ش) ص 399؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، همان: 12/148؛ الأنباء، عمرانی، همان، ص 170.________________________________________
و نیز:
مال و حال و سال و مال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر پادشاهی بر مراد و بر قوام
مال وافر، حال نیکو، سال فرّخ، فال سعد
اصل راضی، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام30
در مورد چنین پادشاه مقتدر و امپراتوری وسیعی، شایسته است همان سخنی گفته شود که در آغاز نیمهی اول سیاستنامه آمده است:«و چون تقدیر ایزد تعالی چنان بود که این روزگار، تاریخ روزگارهای گذشته گردد... و خلایق را سعادتی به ارزانی دارد که پیش از این دیگران را نداشته است، خداوند عالم شاهنشاه اعظم را ... پدید آورد... و همهی جهان را مسخّر او گردانید و هیبت و سیاست او به همهی اقلیمها برسانید تا جهانیان خراجگذار او باشند... و اگر به روزگار بعضی ازخلفا اندر مُلک، بسطی و وسعتی بوده است، به هیچ وقت از دلمشغولی و خروج خارجیان خالی نبوده است و اندر این روزگار مبارک بحمدالله تعالی اندر همهی جهان کسی نیست که به دل خلاف اندیشد و یا سر او از چنبر طاعت بیرون است...»(فصل 1، صص 13 14).
ویا: «...بحمدالله تعالی... امروز در همهی جهان پادشاهی از خداوندعالم خلّد الله ملکه بزرگتر نیست و هیچ کس را مُلک از مُلک او بیشتر نیست. واجب چنان کند که هرچه پادشاهان آن یکی دارند، مَلِک باید که ده دارد و هر چه ایشان ده دارند ملک باید که صد دارد، که اینجا همّت و آلت و عُدَّت و مروّت و رأی و بزرگی و مملکت و هر چه باید، هست»(فصل 20، ص 126، ونیز ر.ک: ص 116، 124 و 171).
2. میدانیم که خواجه، از عوامل مهم قتل عمیدالملک کُندُری (وزیر حنفی مذهب ومتعصب طغرل) در عصر آلب ارسلان بوده است و عموم تواریخ سلجوقی و بعضاً با زبانی آمیخته به انتقاد این قتل را در پروندهی خواجه ثبت کردهاند.31 در زمان عمیدالملک ، شافعیان خراسان تحت فشار
_______________________________
30. دیوان معزّی، چاپ اقبال آشتیانی (تهران 1318ش) ص 483 و....
31. تاریخ سلسلهی سلجوقی، همان، ص 35؛ راحة الصدور، راوندی، همان، صص 117 118؛ مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملکالشعرای بهار، همان، ص 407؛ الکامل، همان:10/33 34؛ وفیات الأعیان، همان: 5/142؛ مجمع الأنساب، همان، ص 101؛ دستور الوزراء، همان، ص 149؛ تجارب السلف، همان، ص 232.
راوندی، تلویحاً عمل خواجه در قتل عمیدالملک را کاری «جاهلانه» میشمرد.________________________________________
شدید قرار داشتند و پارهای از برجستهترین عالمان شافعی که از دوستان صمیمی خواجه نظام الملک بودند نظیر امام الحرمین جُوَینی و قُشَیری، آواره یا مختفی شدند و زمانی که خواجه، جهان را از وجود عمیدالملک بپرداخت، مجدداً بازار شافعیان خراسان رونق گرفت.32
معالوصف، در نیمهی دوم سیاستنامه (فصل 41، صص 233 234) از همین عمید الملک کندری به عنوان وزیری بزرگ و شایسته و خردمند تاریخ که مخدوم خویش را «نیکو سیرت ونیکو نام»و خوش آوازه گردانده یاد شده و در ردیف شخصیتهای برجستهای چون آصف برخیا (وزیر حضرت سلیمان علیه السلام )، هارون علیه السلام (برادر حضرت موسی علیه السلام و شریک وی در نبوت و هدایت خلق)، شمعون صفا (وصی حضرت مسیح علیه السلام )، بوذرجمهر(وزیر دانا و حکیمِ نوشیروان) و صاحب بن عَبّاد (وزیر دانشور و با کفایت آل بویه) قلمداد گشته است! حال آن که، اعتراف به این مقام والا برای عمیدالملک از سوی قاتل وی (خواجه) در سیاستنامه، در حکم داغ ننگی ابدی بر پیشانی خواجه است و مطمئناً هیچ انسان هوشمندی چه رسد به خواجه این چنین بر آبروی خویش در تاریخ، داغ باطله نمیزند!
پیداست کس دیگر (که احتمالاً حنفی هم بوده) این سطور را نوشته است، و اصولاً از لحن مندرجات ضد شیعی سیاستنامه و قراین دیگر33 بر میآید که این بخشها بایستی تراوش فکر و قلم یک
_______________________________
32. آثار البلاد و اخبار العباد، زکریا بن محمد قزوینی (دار بیروت للطباعة والنشر، بیروت 1404 ق) ص 353 و 447؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، همان، ص 420؛ طبقات الشافعیة الکبری، همان، 3/389 393 و 4/209 210 و 5/170؛ وفیات الأعیان، همان، 3/168 و 5/138 139؛ تاریخ الإسلام ، شمس الدین ذهبی، همان، جلد مربوط به حوادث ووفیات 471 480 ق، صص 230 231.
ابن اثیر در مورد کُندُری مینویسد:«وی تعصبی شدید بر ضد شافعیان داشت و به شافعی بسیار بدمیگفت»، لذا قشیری و امام الحرمین از خراسان رفتند و با استقرار دولت نظام الملک، اوضاع به سود شافعیان تغییر یافت. ابن اثیر سپس میافزاید: گفته میشود که کندری از بدگویی در حقّ شافعی توبه کرد (الکامل، همان: 10/ 31).
33. در قسمتهای مختلف سیاستنامه، مذهب حنفی همواره بر مذهب شافعی مقدّم ذکر شده و نیز، به رغم «مطلق» بودن کلمهی مذهب حنفی، عنوان مذهب شافعی همه جا مقیّد به قید «پاکیزه» یا «پاکیزه مذهب» میباشد که خالی از معنا نیست. اصولاً در آن روزگاران ، این گونه برخوردهای تند و خشن با تشیع در ایران، بیشتر کار حنفی مذهبان متعصب بود تا شافعی مذهبان، و شَفْعَویان از جهات عدیده به شیعیان نزدیکتر از دیگر فِرَق بودند و شیعیان در موارد تقیّه، نقاب شافعیگری بر چهره میزدند. ________________________________________
حنفی متعصب از سنخ همفکران قاضی لوکر و خواجه مشطّب (در عصر آلب ارسلان و ملکشاه) باشد.
3. فصل 41 سیاستنامه (صص222 و 230 232) شاه را به شدّت از به کارگیری یهودیان ومسیحیان در امور دیوانی نهی میکند. ولی در تاریخ میخوانیم زمانی که ملکشاه در سال 473 در صدد اخراج هزاران سرباز ارمنی از سپاه برآمد خواجه با این کار مخالفت کرد و آن را به صلاح مُلک و ملّت ندانست.34 نیز در تاریخ میخوانیم که خواجه تصدّی امر مالیات بصره را به یک یهودی (ابن علاّن ) وانهاده بود و همین ابن علاّن بود که سرهنگ خمارتگین و سعدالدولهی گوهر آیین، برای آن که ضرب شستی به خواجه نشان داده باشند وی را دستگیر کرده و به قتل رساندند و داستان آن در تاریخ مشهور است.35 همچنین وکیل سلطان و خواجه در بغداد، ابو سعد بن سمحال، نیز فردی یهودی بود.36
***
مهمترین بخش تعارض سیاستنامه (به ویژه در نیمهی دوم آن) با مشی و مرام سیاسی مذهبی خواجه، مندرجات «ضد شیعیِ» این کتاب است، که موضوع بحث ما در شمارهی آینده خواهد بود.
_______________________________
؛ قرینهی دیگر بر این که مندرجات ضد شیعی سیاستنامه، باید تراوش قلم یک حنفی متعصب باشد، شباهت عجیب و بودار میان نوع نگاه و برخورد ضد شیعی این کتاب، با مندرجات کتابهایی نظیر «بعض فضائح الروافض» و «راحة الصدور» میباشد که حاصل قلم متعصبان این طایفه است(ر.ک: راحة الصدور، راوندی، صص 30 31 و 394 395 و نقض ، عبد الجلیل قزوینی، ص 17 و 22) .
34. تاریخ ایران کمبریج، همان: 5/84.
گفتنی است که خواجه، دختر پادشاه ارمنشتان را در حبالهی نکاح داشت و فرزندش احمد از همان زن بود (تاریخ گزیده، همان، ص 441).
35. المنتظم فی تاریخ الاُمم و الملوک، همان: 16/205 206، الکامل، همان: 10/116.
36. الکامل، همان: 10/186.
میان مندرجات و آموزههای سیاستنامه (عمدتاً در نیمهی دوم آن یعنی فصلهای پایانی کتاب) با منش و روش معهود خواجه در تاریخ، جایْ جایْ تضادهای بعضاً فاحشی به چشم میخورد که انتساب آن فصول را به خواجه، در چشم نکتهسنجان سخت مشکوک میسازد.به ویژه دلایل و شواهد بسیاری وجود دارد که انتساب مندرجات «ضدّشیعی» سیاستنامه (خصوصاً در نیمهی دوم آن کتاب) به خواجه نظامالملک را شدیداً مخدوش مینمایاند و نشان میدهد این بخش از کتاب که حاوی خصومتی «کور و بیمارگونه» با شیعیان است به قلم فرد یا افراد دیگری غیر از سیاستمدار طوس نگارش یافته و سالها پس از قتل وی در خلال سیاستنامه گنجانده شده یا به آن الصاق گشته است.
مقدمتاً یادآور میشویم که دلایل و شواهد مزبور، بر دو نوعْ قابل تقسیم است: درونی و بیرونی. دلایل و شواهد «درونی»، نکاتی است ناظر به وضعیّت خود کتاب (چگونگی نگارش و انتشار آن، میزان اعتبار نسخههای موجود از حیث نسخه شناسی، و وجود تناقض یا همخوانی و یکدستی میان محتویات کتاب) که از مطالعهی دقیق اثر و مقدمهی آن، و بررسی تناقض یا تلائم بین فصول و بخشهای مختلف آن (به ویژه میان نیمهی اول کتاب: فصلهای 1 تا 39 با نیمهی دوم آن : فصلهای 40 تا 50) بر میآید. دلایل و شواهد «بیرونی» نیز شامل نکات و مسایلی است که صحّت مندرجات کتاب را (به ویژه در نیمهی دوم آن) به عنوان حاصل فکر و تجربهی خواجه نظامالملک، با اطلاعات تاریخی موجود از منش و روش خواجه در ادارهی امور، و اوضاع و احوال کشور در عصر مدیریّت وی، محک میزند و بیگانگی یا همخوانی آن را با اطلاعات مزبور نشان میدهد .
نخست از دلایل و شواهد «درونی» ، یعنی وضعیت خود اثر، آغاز میکنیم:
1. دلایل وشواهد «درونی»
میدانیم که کتاب سیر الملوک یا سیاستنامه، منسوب به خواجه نظامالملک حسن بن علی بن اسحاق طوسی، بنا به ترتیب موجود 50 فصل دارد که آن را بر حسب آنچه در مقدمهی این کتاب آمده است به دو بخش تقسیم میکنند: نیمهی اول کتاب که شامل فصول یکم تا سی و نهم میشود؛ و نیمهی دوم آن که فصول چهلم تا پنجاهم را تشکیل میدهد.
از سیرالملوک، نسخههای خطی گوناگونی وجود دارد که قدیمیترین آنها (نسخهی مورخ 673ق، متعلق به مجموعهی نخجوانی در کتابخانهی ملی تبریز) حدود دو قرن پس از مرگ خواجه کتابت یافته است. منقّحترین چاپ سیرالملوک نیز تصحیح «هیوبرت دارک» ایرانشناس انگلیسی است که بر اساس نسخهی نخجوانی (673ق) صورت گرفته و ارجاعات ما به این کتاب جز موارد استثنا شده همه جا به چاپ مزبور است.1 ضمناً به علت شهرت نام «سیاستنامه»، به جای نام معتبر «سیر الملوک» نوعاً از کتاب خواجه با همان عنوان سیاستنامه یاد خواهیم کرد.
الف: ابهام در نام و هویّت موءلف سیاستنامه
در صفحهی عنوان سیاستنامه (نسخهی نخجوانی، تصحیح هیوبرت دارک) چنین میخوانیم:«هذا کتاب سیر الملوک تألیف الوزیر العالم العادل الموءیّد المظفّر نظام الملک الحسین الطوسی». و این در حالی است که نام نظام الملکِ معروفِوزیر آلب ارسلان وملکشاه، چنان که میدانیم و همهی مورّخان گفتهاند، حسن طوسی است نه حسین طوسی!
احتمال میرود که این دوگانگی ناشی از اشتباه نُسّاخ و تصحیف «حسن» به «حسین» باشد، ولی این احتمالْ از جهاتی ضعیف مینماید. زیرا اوّلاً، در مقدمهی کتاب نیز مجدداً نام حسین طوسی تکرار شده و افزون بر آن، تناقضهایی در صدر و ذیل مقدمه به چشم میخورد که موءیّد دوگانگی مزبور است و در سطور آتی از آن سخن خواهیم گفت. ثانیاً، آن گونه که صریحاً از مقدمه بر میآید ملکشاه برای تدوین سیاستنامه دعوت عام کرده و انجام این کار را از افراد متعدّدی خواستار شده است. بنابر این، تواند بود که غیر از خواجه، دیگران هم به نوشتن سیاستنامه پرداخته باشند وحسین طوسی نیز یکی از آنان باشد. مخصوصاً اگر در نظر داشته باشیم که عنوان نظام الملکی در
_______________________________
1. سیر الملوک(سیاستنامه)، تصحیح هیوبرت دارک (چ 3، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1355ش).________________________________________
عصر سلاجقه، اختصاص به خواجه نظام الملک طوسی مشهور نداشته و این لقب کراراً پیش و پس از وی بر وزیران سلجوقی و غیر سلجوقی اطلاق شده است: ابومحمد حسن [یا : حسین] بن محمد دهستانی، وزیر طغرل بک(موءسس سلسلهی سلجوقی) که سالها قبل از خواجهی طوسی وزارت میکرد، عنوان نظام الملک داشت و گویند اوّلین کسی بود که در میان وزرای عهد سلجوقی لقب نظام الملکی یافت.2 پس از مرگ خواجه نیز، فرزند وی احمد 3 (وزیر سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی) و نوادگانش صدر الدین محمد بن فخر الملک 4 و حسن بن طاهر بن فخر الملک 5(وزیران سنجر) پاینام نظام الملک داشتهاند. چنان که صدرالدین ابو محمد حسن قائنی و ابونصر محمد بن عبدالحمید مستوفی وزرای بهرام شاه غزنوی(معاصر سنجر) ، محمّد بهروز وزیر سلطان ابراهیم غزنوی6 و علی خطیبی سمرقندی وزیر طمغاج خان علاء الدوله ارسلان 7هم ملقب به نظام الملک
_______________________________
2. الکامل، همان، 9/526. 3 عدد از نسخههای خطّی الکامل (نسخهی موزهی لندن ، کلنل راولنسون و Taylor) نام وزیر طغرلبک را حسین بن محمد ضبط کردهاند. ر.ک: همان، حاشیهی همان صفحه.
3. الکامل، همان، ص 304؛ راحة الصدور، همان، ص152.
4. مقالات قزوینی، گردآورنده: عبدالکریم جُربزه دار (انتشارات اساطیر، تهران 1363ش)2/493.
5. تاریخ ایران کمبریج، همان، ص 154؛ دیوانسالاری در عهد سلجوقی، کارلاکلوزنر، ترجمهی یعقوب آژند(موءسسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1363ش)ص 128.
6. ر.ک: حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة، سنایی غزنوی، تصحیح و تحشیهی مدرس رضوی(انتشارات دانشگاه تهران، بهمن 59) ص 601و 603؛ دیوان... سنایی غزنوی، به سعی و اهتمام مدرس رضوی(چ4، انتشارات سنایی، بیتا) ص 101 و 1084.
بر همین نمط، سعدالدین مسعود ابهری و فرزندش صدرالدین علی و محمد بن صالح از وزرای دستگاه خوارزمشاهیان عنوان نظام الملک داشتند (دستور الوزراء، همان، صص231 234). همچنین جُنیدی وزیر التتمش، که عوفی «جوامع الحکایات»را به نام او تصنیف کرده است) و نیز خواجه قوام الدین خوافی وزیر سلطان حسین میرزا بایقرا (دستور الوزراء، صص 418 432) از عنوان نظام الملکی برخوردار بودهاند.
راجع به «نظام الملک»ها، همچنین ر.ک : مدخل مکرّر «نظام الملک» در لغتنامهی دهخدا.
7. عثمان مختاری صاحب شهریار نامه ، خطیبی را با خواجه نظام الملک در یک ردیف نهاده و در مدح وی میگوید:
خدای داد دو مُلک تمام را دو نظام
یکی به خدمت سلجوقیان گذشت همه جلال خراسان و ماوراء النهر یکی جلال وزیران ، یکی رَضیّ امام
یکی ز صلت طمغاج خان رسید به کام...
ز بوعلی به نظام آمد و علیّ نظام
ر.ک: مختار نامه ، مقدمهی دیوان عثمان مختاری ، جلال الدین همایی(مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران1361)ص 298.________________________________________
بودهاند.بعلاوه «سیر الملوک» نیز تنها، عنوان کتاب خواجه نبوده و شخصیتهای دیگری چون محمد بن جریر طبری به این نام ، کتاب نوشتهاند.8
ممکن است شهرت انتساب سیاستنامه به خواجه را قرینهای بر تصحیف نام خواجه (=حسن) به حسین بگیریم، ولی این راه نیز مسدود مینماید. زیرا آن گونه که از خلال تاریخ بر میآید، کتاب سیاستنامه (به عنوان اثری از خواجه) تا یک قرن و اند پس از وی کاملاً ناشناخته بوده و از اوایل قرن هفتم به بعد، انتساب آن به خواجه در کلام برخی از مورّخان مطرح شده و سپس تدریجاً در قرون بعد، این امر شهرت یافته است9، چنان که قدیمیترین نسخهی خطی این کتاب نیز مربوط به همان قرن
_______________________________
8. تاریخ گزیده ، حمد الله مستوفی ، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی( چ 3، موءسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1364 )ص 702.
9. ما فروخی(معاصر ملکشاه) در محاسن اصفهان، موءلف مجمل التواریخ و القصص(تألیف 520ق)، ابن عمرانی (متوفی حدود 560) در الأنباء فی تاریخ الخلفاء، عبدالکریم سمعانی (متوفی 562) در الأنساب، عروضی سمرقندی در چهار مقاله (تألیف حدود 550 ق)، موءلفان کتاب بعض فضائح الروافض و نقض (تألیف حدود 560)، ابوالفرج ابن جوزی (متوفی 597)در المنتظم، راوندی در راحة الصدور (تألیف 599)، بُنداری اصفهانی در تاریخ سلسلهی سلجوقی (شروع تألیف 623) ، عوفی (تولد 567 572/ وفات 630 640) در جوامع الحکایات، ابن خلّکان (608 681) در وفیات الأعیان، ابن طقطقا در الفخری(تألیف 701)، هندوشاه صاحبی نخجوانی در تجارب السلف(تألیف 713 714)، شبانکارهای در مجمع الأنساب (تألیف 733 736)، سُبکی (727 771) در طبقات الشافعیة الکبری، و ابن کثیر دمشقی (متوفی 774) در البدایة والنهایة، جایْ جایْ به زندگینامه و اقدامات خواجه نظام الملک اشاره دارند، امّا هیچ ذکری از سیر الملوک یا سیاستنامهی او نکردهاند.
عروضی سمرقندی، که خود در دستگاه سلجوقیان بوده است، در چهار مقاله (تألیف حدود 550) خوانندهی کتاب را به مطالعهی کتب بسیاری توصیه میکند، نظیر مقامات بدیع الزمان وحریری، و توقیعات بلعمی و احمد بن حسن میمندی و ابو نصر کندری (وزیر طغرل بک که به دست خواجه نظام الملک کشته شد). حتی از خواجه نظام الملک نیز چند جا به مناسبت یاد کرده و نقل مطلب میکند، ولی کمترین اشارهای به سیاستنامهی خواجه ندارد.
عوفی نیز در جوامع الحکایات (تألیف در نیمهی اول قرن 7) جایْ جایْ مآخذ حکایات خود را ذکر میکند (شرف النبی، مُلَح النوادر و...) امّا به رغم آن که 5 حکایت از حکایات سیاستنامه را بعینه نقل میکرده هیچ اشارهای به کتاب «سیاستنامه» ندارد و پیداست که با این کتاب نا آشنا بوده است. (9 جوامع الحکایات و لوامع الروایات، سدید الدین محمد عوفی، به کوشش دکتر جعفر شعار، چ2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1367شمسی، ص 201 و 282 و305 307 و 313 4314 و 354، در مقایسه با سیر الملوک، تصحیح هیوبرت دارک، همان، فصل 40 صص 197 199، فصل 39، صص 181 186، فصل 4، صص 31 41 و فصل 11، صص 98 99). ________________________________________
هفتم است. لهذا نمیتوان به شهرتِ (دیر یافتِ) مزبور، یا وجود لقب نظام الملک در صفحهی عنوان کتاب، استناد کرد و ذکر مکرّر نام حسین طوسی را در صفحهی عنوان و نیز مقدمهی سیاستنامه، صرفاً اشتباه قلمیِ نُسّاخ انگاشت.
ضمناً ، با توجه به مقام و مکانت بینظیر و محوری خواجه در دستگاه ملکشاه (به عنوان «مربّی» و «اتابک» شاه جوان، و صدر اعظم مقتدر امپراتوری سلجوقی) که وی را مدیر و مدبّر و آمر و ناهیِ واقعی در کشور ساخته بود10، این نکته به ذهن میرسد که، ظاهراً شأن خواجه فراتر از آن بوده است که ملکشاه او را در ردیف دیگر دیوانیان قرار دهد و به آنان بگوید بروید و «هر یک در معنی مُلک
_______________________________
؛ ظاهراً برای نخستین بار در تاریخ طبرستان (تألیف حدود 613) نوشتهی ابن اسفندیار است که با نام «کتاب سیر الملوک [نوشتهی [خواجهی شهید نظام الملک الحسن [بن علی] بن اسحاق» روبه رو میشویم و مطالبی منقول از آن میخوانیم (تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران 1320ش، قسم اول، ص 141 و147) و پس از وی به تدریج و با فاصلهای نسبتاً زیاد، نام و مطالب کتاب سیرالملوک در کتبی چون آثار البلاد قزوینی (متوفی 684)، تاریخ گزیدهی حمد الله مستوفی (تألیف 730)، تاریخ رویان مولانا اولیاء الله آملی (تألیف در نیمهی دوم قرن هشتم) و تاریخ حافظ ابرو (تألیف 817) منعکس میشود و در قرون اخیر شهرتی وسیع مییابد....
پیداست که اگر شهرتی پیرامون انتساب سیاستنامه به خواجه وجود داشته باشد، پایهی آن در قرون هفتم و هشتم به بعد (یعنی چند قرن پس از مرگ خواجه) گذاشته شده است و تازه چنان که خواهیم دید زکریّای قزوینی که سیاستنامه را در اختیار داشته و در آثار البلاد از آن نقل مطلب کرده است، ظاهراً با مندرجات ضد شیعی سیاستنامه در نیمهی دوم آن نا آشنا بوده و به تعبیری روشنتر: متنی که از سیاستنامه در اختیار او قرار داشته، فاقد مندرجات مزبور بوده است.
10. طبقات الشافعیة الکبری، شواهد خوبی دربارهی عظمت و جلالت مقام خواجه ذکر کرده است و تواریخ مربوط به سلسلهی سلجوقی نیز ، نوعاً خواجه را اداره کنندهی حقیقی کشور دانسته و برای ملکشاه شأنی جز پرداختن به شکار و... قایل نشدهاند. داستان زیر گویای موقعیت مهم خواجه در دستگاه ملکشاه، و ملاحظهی شاه جوان از اوست:
هندوشاه صاحبی نخجوانی مینویسد: خواجه بر مذهب شافعی بود. سلطان ملکشاه در محلهی کران اصفهان مدرسهای بنا کرد. چون خواستند که بنویسند در این مدرسه کدام فرقه از فرق اسلامی باشند، از سلطان پرسیدند، گفت: «اگر چه من حنفی مذهبم، امّا این خیر از برای خدای تعالی ساختهام؛ قومی را محظوظ و مخصوص کردن و طایفهای را محروم و ممنوع داشتن وجهی ندارد. بنویسید که اصحاب هر دو امام [شافعی و ابوحنیفه] در این مدرسه ثابت باشند علی التساوی و التعادل». و چون سلطان مذهب ابوحنیفه داشت «خواستند که نام امام ابوحنیفه پیش از امام شافعی بنویسند، خواجه نگذاشت و مدتی آن کتابت موقوف ماند و سلطان میفرمود که تا خواجه را رضا نباشد هیچ منویسند. عاقبت بر آن قرار افتاد که بنویسند وقف علی أصحاب الإمامین امامَیِ الأئمّة صَدرَیِالإسلام». (تجاربالسلف، همان، صص 244 245).________________________________________
اندیشه کنید و بنگرید تا چیست که در عهد روزگار ما نه نیک است و بر درگاه و در دیوان و بارگاه و مجلس ما شرط آن به جای نمیآرند یا بر ما پوشیده شده است... بیندیشید و روشن بنویسید و بر رأی ما عرضه کنید تا در آن تأمّل کنیم و بفرماییم تا پس از این کارهای دینی و دنیاوی بر آیین خویش رود» و آنگاه خواجه برود و سیاستنامه را در 50 فصل «از بهر خزانهی معموره عمّرها الله» بنویسد «و پیش خدمت آورد» تا «إن شاء الله پسندیده آید ومقبول گردد».11
شخصیت بلند پروازی چون خواجه (که ارادهاش در سراسر کشور پهناور سلجوقی مُطاع و نافذ بود، همه چیز از زیر قلم وی میگذشت و حسابی که شاه و خلیفه برای او باز میکردند قابل مقایسه با هیچ کس نبود) بعید مینماید که همچون دیگران، مأمور و مخاطَبِ یک فرمان «متحد المآل» قرار گیرد و به سان یک منشی درباری به نگارش کتاب و تحویل آن به خزانهی سلطانی اقدام کند. انجام این گونه خدمات، بیشتر برازندهی همان «حسین طوسی»ها بوده است نه خواجه نظام الملکی که وقتی پسرش به مهد خلافت میرفت دستگاهی شاهانه برای خود در میچید که خلیفه در برابر آن احساس خطر و خفّت میکرد، و خواجه خود برای خلیفه وزیر میتراشید، رقبای مقتدر خویش در دولت سلجوقی را معزول و مقتول میساخت و زمانی که ملکشاه به وی اعتراض میکرد که کشور را به دستت گرفته و به جای ما سلطنت میکنی (داستان تاج و دستار) آن گونه به شاه پرخاش میکرد....
از صفحهی عنوان سیاستنامه (و ذکر نام حسین طوسی در آن) میگذریم و نگاهی به مقدمهی سیاستنامه میافکنیم:
... بنده حسین الطوسی چنین گوید که چون تاریخ چهار صد و هفتاد و نه آمد، پروانهی اعلی سلطانی... ملکشاه... اعزّالله انصاره و ضاعف اقتداره، به بنده و دیگر بندگان برسید که هر یک در معنی مُلک اندیشه کنید و بنگرید تا چیست که در عهد ما نه نیک است و بر درگاه و در دیوان و بارگاه و مجلس ما شرط آن به جای نمیآرند؟... و نیز هر چه از آیین و رسم ملک و ملوک است و در گذشته بوده است از ملوک سلجوق، بیندیشید و روشن بنویسید و بر رأی ما عرضه کنید تا در آن تأمل کنیم و بفرماییم تا پس از این کارهای دینی و دنیاوی بر آیین خویش رود....
بنده آنچه در این معنی دانسته بود و دیده و به روزگار تجربت افتاده و از استادان آموخته بود، در این خدمت شرح داد و این خدمت را بر پنجاه فصل نهاد، چنان که فهرست بابها به معنی هر بابی ناطق است...و این نسخت از بهر خزانهی معموره عمّرها الله نبشت و پیش خدمت آورد، ان شاء الله که
_______________________________
11. سیر الملوک(سیاستنامه)، تصحیح هیوبرت دارک، همان، صص3 4.
حتی با توجه به همه کاره بودن خواجه در دستگه ملکشاه، از این اقدام شاه بوی نوعی تعریض نسبت به مدیریت خواجه و کارگزاران او در کشور به مشام میرسد، و نقار و کشمکشی که در اواخر عمر خواجه و ملکشاه بین آنان رخ داد میتواند موءیّد همین امر باشد.________________________________________
پسندیده آید و مقبول گردد.
فهرست الأبواب این کتاب را بر پنجاه فصل نهاده است بر این ترتیب به توفیق باریتعالی و تقدس:
فصل اوّل: اندر احوال گردش روزگار و مردم و مدح خداوند عالم خلّد الله ملکه.
فصل دوم: ...
فصل پنجاهم: اندر نگاهداشتن حساب مال ولایتها و نَسَق آن.
ذکر فهرست کتاب، قاعدتاً حکم پایان «مقدّمه» را دارد، ولی در اینجا چنین نیست و پس از ختم فهرست، با توضیح اضافهای روبهرو میشویم که در آن از نظامالملک به عنوان شخصی متوفّی، وبا صیغهی مُغایب، یاد شده است:
اوّل، این کتاب نظامالملک نوّر الله قبره بر بدیهه سی و نه باب گفته بود مختصر و برسانیده ، بعد از آن تمییز کرد و به سبب رنجی که بر دل او میبود از جهت مخالفان این دولت، یازده فصل دیگر در افزود و هر فصلی آنچه لایق آن فصل بود زیادت کرد و به وقت حرکت بندهای را داد و چون او را در راه بغداد آن واقعه افتاد و باطنیان خروج کردند و مردم به زیان آمدند، این کتاب را آشکارا نیارست کرد تا آنگاه که عدل و انصاف و اسلام به بقای خداوند عالم خلّد الله ملکه قوّت گرفت ایزد تعالی این دولت تا قیامت بدارد بحقّ محمّد وآله.12
از توضیح فوق بر میآید که اوّلاً متن سیاستنامه، نوشتهی خواجه، در تحریر نخستین بالغ بر 39 فصل بوده و 11 فصل دیگر، بعدها (به مناسبت بحث از مخالفان دولت سلجوقی) بدان افزوده شده است. درثانی کتاب در زمان حیات خود خواجه انتشار نیافته است، بلکه وی مسودّهی کتاب را به یکی از زیردستان خویش (که ماهیّتش ، در نسخهی نخجوانی ، مشخص نشده است) سپرده و فرد مزبور نیز با وقوع حوادثی چون قتل خواجه و خروج باطنیان(اسماعیلیان) در کشور، اوضاع را برای «آشکار ساختن» کتاب مساعد ندیده است تا آن که «عدل و انصاف و اسلام به بقای خداوند عالم خلّد الله ملکه قوّت» گرفته یعنی باطنیان در قلمرو سلطان سلجوقی تار و مار شدهاند، آنگاه مجال عرضهی کتاب فراهم شده است.
ذیل مقدّمه، البته از هویّت «خداوند عالم خلّد الله ملکه» که یکی از سلاطین سلجوقی بوده و با سرکوبی اسماعیلیان در عصر وی، زمینهی عرضه و بروز کتاب فراهم آمده است پرده بر نمیدارد. امّا روشن است که مقصود از «خداوند عالم خلّد الله ملکه» نمیتواند ملکشاه سلجوقی معروف باشد. چه، ملکشاه (به گفتهی تمامی مورّخان) سی و چند روز بیشتر پس از قتل خواجه دوام نیاورد و در بحبوحهی نزاع با خلیفهی عباسی به طور مشکوک درگذشت. طبعاً در این مدت بسیار کوتاه که
_______________________________
12. سیر الملوک، همان، صص3 8.________________________________________
ملکشاه در عراق عرب به سر میبرد مجالی برای قلع و قمع اسماعیلیان و بازگشت آرامش به کشور (و طبعاً عرضهی سیاستنامه) وجود نداشت و اصولاً خروج باطنیان در بلاد مختلف ایران که «مردم از آن به زیان آمدند» و قلع و قمع آنان که آرامش نسبی را به کشور باز آورد، سالها پس از مرگ ملکشاه (485ق) و در دوران سلطنت دومین جانشین وی، محمد بن ملکشاه، یعنی در فاصلهی 492 510ق صورت گرفت.
موءیّد این مطلب آن است که در برخی از نسخههای کهن سیاستنامه، از فردی به نام محمد (یا محمد مغربی 9 نسخهی پاریس مورخ694ق) به عنوان ناسخ کتاب یاد شده است که میگوید: خواجه نظام الملک مسوّدهی نهایی سیر الملوک را به من داد، ولی چون واقعهی قتل خواجه و وفات ملکشاه پیش آمد من نتوانستم کتاب را آشکار سازم، تا آن که سلطان محمد بن ملکشاه بر تخت سلطنت جلوس کرد و مملکت آرام گرفت، آنگاه من نسخهی آن کتاب را برای سلطان محمد تحریر کردم.13در پایان کتاب نیز قصیدهای از وی در مدح سلطان محمد آمده است. افزون بر این، در برخی از نسخههای سیاستنامه، در متن کتاب (فصل 40، بند 33 34 و فصل 41 ، بند 32) از نظام الملک با ضمیر سوم شخص یاد شده و سخن از سلاطینی به میان رفته که پس از مرگ خواجه و ملکشاه سلطنت کردهاند، نظیر برکیارق و محمد بن ملکشاه.14
موءید دیگر، مطالب آغاز نیمهی دوم کتاب است که در آن، از طیّ شدن دوران «فتنه و آشوب و شمشیرهای مختلف و کشتن و سوختن و غارت و ظلم»و دراز دستی لشگریان و تمرّد و تحیّر رعیّت، و رفع خطر «تحویل دولت» (تغییر رژیم)و «اضطراب» در کشور، و در یک کلام: گذشتن دوران «نحوست» و «پدیدار شدن ایام راحت و ایمنی» سخن به میان آمده است15 که با دوران سلطنت ملکشاه و پدر وی، چندان تطابقی نداشته و با عصر سلطنت فرزندان وی (محمد بن ملکشاه یا مسعود بن محمد بن ملکشاه) سازگار است. چه، ملکشاه به یمن تدبیر وکفایت خواجه نظام الملک،
_______________________________
13. سیاستنامه، چاپ عباس اقبال آشتیانی(تهران 1320ش) ص 195 و نیز ر.ک: مقدمه و موءخرهی سیاستنامه ، تصحیح شارل شفر(پاریس 1893)؛ تصحیح محمد قزوینی (انتشارات طهوری، مقدمهی مرتضی مدرسی چهاردهی ، تهران 1334)؛ تصحیح عطاء الله تدیّن ( انتشارات تهران، تهران 1373).
نسخهی نخجوانی، مطلب فوق را ندارد ولی چنان که دیدیم از مرگ خواجه و عرضهی کتاب پس از قلع و قمع باطنیان سخن میگوید که جز با دوران سلطنت محمد بن ملکشاه (یا جانشینان وی) قابل تطبیق نیست.
14. برای نمونه ر.ک: سیاستنامه ، تصحیح عطاء الله تدیّن، همان، ص 175 176.
15. همان: فصل 40، صص 189 190.
________________________________________
کشوری وسیع و آرام را از آلب ارسلان تحویل گرفت و دایماً نیز بر فُصحت آن بیفزود و هر مدّعیی را نیز که سر راست کرد به سرعت سرکوبید و هیچگاه در عصر ملکشاه و پدرش چنان بحرانی رخ نداد.16ولی سلطان محمد بن ملکشاه، در نیمهی اول دوران حکومتش، با رقابت شدید برادرش برکیارق و نیز شورش سراسری اسماعیلیان در کشور روبهرو شد و تنها پس از سالها جنگ و پیکار سخت با آنان بود که بر مشکلات فایق آمد و نظم سابق را به طور نسبی به کشور باز آورد (چنان که فرزندش، سلطان مسعود، نیز در طول سلطنت خود فراز و نشیب بسیار دید).17
از تحقیقات عباس اقبال آشتیانی، که سیاستنامه را با تعلیقاتی در سال 1320ش به چاپ رسانده ، بر میآید که تنظیم نسخهی نهایی سیاستنامه، پس از قتل خواجه و در فاصلهی سالهای 492 و 505 ق (سالهای شورش و قلع و قمع اسماعیلیه توسط سلطان محمد) انجام گرفته است. حاجی خلیفه نیز در کشف الظّنون، نوشتهی خواجه را در اصلْ 39 فصل دانسته و وضع و ترتیب بعدی آن در 51 فصل (کذا. ظاهراً: 50 فصل) را به فردی موسوم به یمینی نسبت داده است18 که هویّت وی بر حقیر معلوم نشد.19
از مجموع این نکات بر میآید که نوشتهی خواجه پیش از انتشار، مدتها در اختیار یکی از دولتیان بوده و فرد مزبور پس از سرکوبی خونین اسماعیلیان، آن را بازنویسی و عرضه کرده است، و طبعاً در این مقطع بحرانی، احتمال هر گونه کاستی و افزایش در نوشتهی خواجه (به تناسب اوضاع و احوال
_______________________________
16. به قول شبانکارهای: سلطان ملکشاه پادشاهی جبّارِ موافق بختِ کامکار بود... پدرش جهانگیری کرد و او جهانداری راند. او درخت نشاند و برْاو خورد. عهد او بهار دولت سلجوقیان بود و روی به هیچ مهم نیاوردی که نه بر وفق مراد او تمام گشتی (مجمع الأنساب، همان، ص 102).
17. به نوشتهی بنداری در تاریخ سلسلهی سلجوقی(ص 102): پس از مرگ برکیارق «محمد در سلطنت منفرد و بدون منازع شد. شرق و غرب در فرمان وی درآمدند و فرمانروای روزگار شد».
18. کشف الظنون، حاجی خلیفه (موءسسة التاریخ العربی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بیتا) 2/104 105: سیر الملوک فارسی لنظام الملک حسن الوزیر بن علی الطوسی المتوفی 485. الّفه فی وزارته سنة 469 لملکشاه السلجوقی وجعله علی 39 فصلاً، ثمّ جعله الیمینی 51 و وضع کلّفصل موضعه لیکون علی خلاف وضع الموءلف.
19. شاید، مراد محمد بن عثمان یمینی، فاضل و شاعر مشهور قرن 5و6 و صاحب بزم آرای فخری باشد که در دستگاه بهرام شاه غزنوی میزیست(بهرام شاه، حاکم غزنین است که در سال 510ق، به کمک سنجر، بر تخت و تاج غزنه دست یافت) و شاید هم کسی دیگر از متأخرین.________________________________________
سیاسی کشور، و تقدیم کتاب به سلطان سرکوبگر) توسط دولتمرد مزبور یا دیگران میرود و این امر، محققان نکته سنج را در استناد به مندرجات سیاستنامه به عنوان آرا و نظریات خواجه نظام الملک (که مع الأسف ، رواج بسیار دارد) سخت محتاط میسازد.
مجتبی مینُوی، ضمن اشاره به اظهارات محمد مغربی یا ناسخ که فوقاً یاد شد مینویسد: «بر من تقریباً مسلّم است که حتی اولین نسخهای هم که این محمد مغربی یا ناسخ برای سلطان محمد تحریر کرد، به عین عبارات نظام الملک نبوده و تغییرات و اضافاتی در آن راه یافته بوده و از آن روز تا عهد ما هم خطّاطان و نسخه نویسان هر چه توانستهاند آن را تغییر و تبدیل دادهاند، به طوری که از آن دو نسخهی خطی شبیه به یکدیگر نمیتوان یافت...».20 هیوبرت دارک، مصحّح انگلیسی سیاستنامه، که این کتاب را بر اساس قدیمیترین نسخهی سیاستنامه تصحیح کرده است،میگوید: «قسمت اعظم کتاب، شامل مطالبی است مأخوذ از منابع دیگر و حکم کردن بر اصل بودن یا نبودن آنها بسیار مشکل است؛ چه شاید محمد ناسخ یا کسی دیگر حکایتها و نقلها را به کتاب افزوده باشد و هیچ وسیله برای پیدا کردن آنها نیست».21
علامه محمد قزوینی ، مصحح دیگر سیاستنامه، نیز که از نادرستی مطالب تاریخی این کتاب به ویژه در نیمهی دوم آن به ستوه آمده است ، با اشاره به حکایت قرامطه و امیر نصر سامانی( مذکور در فصل 48 سیاستنامه) مینویسد: «این حکایت هم مانند بسیاری از حکایات این کتاب که کنز الخرافاتش باید نامید به کلّی افسانهی اختراعی متعصّبین متأخّرین است...».
در همین راستا، باید به تناقضی اشاره کرد که میان اظهارات حسین طوسی در صدر مقدمهی سیاستنامه(نسخهی نخجوانی) و توضیحات ذیل مقدمه احساس میشود(و قبلاً وعدهی توضیح آن را دادیم). چه، در صدر مقدمه، حسین طوسی (که نامش با نامِخواجه مغایر است) میگوید: ملکشاه در سال 479ق به من و دیگران فرمان داد که کتابی حاوی آیین و رسم ملوک پیشین و تجارب
_______________________________
20. نقد حال، مجتبی مینوی(چ3، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران 1367ش) 2/244. دکتر غلامحسین یوسفی نیز در تحقیق مبسوط خویش پیرامون خواجه و سیاستنامه، مینویسد: البته کتابی که محمد مغربی فراهم آورد و پس از قتل خواجه و ملکشاه در زمان سلطنت محمد بن ملکشاه (492 511) که زمانه مقتضی بود بر او عرضه نمود، عین نوشتهی خواجه نبود و در آن تغییراتی پدید آورد. یعنی در حقیقت ، کتاب پس از کشته شدن خواجه مدوَّن شده است (دیداری با اهل قلم، دکتر غلامحسین یوسفی، چ4، انتشارات علمی، تهران، زمستان 1372ش، 1/119).
21. سیر الملوک(سیاستنامه)، همان، ص 31.________________________________________
آنان در امر کشورداری فراهم سازیم، تا نقایص سیاسی موجود رفع شده و کارهای دینی و دنیوی کاملاً بر اسلوب صحیح استوار شود. در ادامه تصریح میکند که من، آنچه را که در این معنی بلد بوده و از استادانم آموخته بودم، در 50 فصل ریخته«از بهر خزانهی معموره» نوشته «و پیش خدمت آورد»م، یعنی تقدیم شاه نمودم.
ولی در پایان مقدمه و فهرست، ناگهان از نظام الملک نوّر الله قبره وزیر ملکشاه (که حسن نام داشته است) سخن به میان میآید و خاطرنشان میگردد که خواجه اوّلاً کتاب را در 39 فصل تدوین کرده و سپس 11 فصل دیگر به آن افزوده است. وانگهی به جای آن که پیشکش سلطان سازد، به یکی از «بندگان » سپرده و او نیز به علت قتل خواجه و قیام باطنیان در کشور، نتوانسته کتاب را «آشکار» سازد و سالها بعد، پس از سرکوبی اسماعیلیه، آن را بیرون آورده است.
از سخنان حسین طوسی، که از ملکشاه با دعای «اعزّ الله انصاره وضاعف اقتداره» یاد میکند، برمیآید که تدوین وتقدیم کتاب سیاستنامه به شاه در زمان حیات وی صورت گرفته است، و این در حالی است که سطور پایانی مقدمه، از مرگ ملکشاه و شورش و سرکوبی اسماعیلیان (در سالهای پس از مرگ ملکشاه) سخن میگوید. معلوم نیست بین حسن و حسین طوسی، و نیز بین تدوین سیاستنامه در 50 فصل و تقدیم آن به ملکشاه با تدوین دو مرحلهای کتاب و سپردن آن به یکی از بندگان نظام الملک و اختفای آن تا سالها بعد، چگونه باید جمع کرد؟!
آیا بایستی به وجود دو کتاب سیاستنامه (یکی تألیف حسین طوسی و دیگری نوشتهی خواجه نظام الملک ) قایل شد که بعداً مندرجات آن دو، توسط حسین طوسی یا دیگران، در هم تلفیق شده است، و پریشانی و تناقض موجود در مقدمه، و همچنین تعارض روح حاکم بر 39 فصل نخستین کتاب با روح مسیطر بر 11 فصل پایانی آن، و به ویژه تضاد مندرجات ضد شیعی آن کتاب در فصول پایانی با مشی سیاسی خواجه مبنی بر روابط حسنه با شیعیان (که در ادامهی این مبحث از آن سخن خواهیم گفت) حاصل این دخل و تصرف است، یا باید توجیه دیگری اندیشید؟ در پایان مقال، باز هم به این بحث باز خواهیم گشت.
ب: تناقض در مندرجات سیاستنامه(بین نیمهی اول و دوم آن)
افزون بر آنچه که (با مرور بر صفحهی عنوان و مقدمهی سیاستنامه) گفتیم، باید خاطر نشان سازیم که مندرجات خود سیاستنامه نیز خالی از تناقض نیست. ذیلاً به برخی از این تناقضها اشاره میکنیم:
1. ماجرای تمرّد اُلُپتگین (سپهسالار مشهور خراسان در عصر سامانیان) نسبت به امیر منصور بن نوح سامانی، هم در نیمهی اول سیاستنامه (فصل 27) آمده است و هم در نیمهی دوم کتاب(فصل 46). امّا شرح ماجرا و رمز تمرّد الپتگین در نیمهی اول و دوم کتاب، با یکدیگر فرق فاحش دارد.
در فصل 27، علت تمرّد نگارش نامهای است که الپتگین در آغاز سلطنت امیر منصور (مبنی بر شایستهتر بودن عمّ وی برای جانشینی نوح) مینویسد و افتادن آن به دست منصور، همراه با بدگویی اطرافیان، به خشم شدید امیر منصور و تصمیم وی به کشتن الپتگین میانجامد و الپتگین هم به مقابله برمیخیزد... حال آن که در فصل 46، ماجرا (همچون موارد دیگر) به فتنه و توطئهی باطنیان، و تمایل منصور به آنان باز میگردد و این که الپتگین میخواهد نزد سلطان برود وحقیقت حال را به وی بفهماند و باطنیان را بر سر جای خود بنشاند، که آنها در میان راه به وی حمله میکنند و او به سمت جیحون میرود! در فصل 27، ماجرای بریدگی و تمرّد الپتگین را مربوط به 6 سال پس از آغاز پادشاهی امیر منصور میداند (ص 146) و در فصل 46، پانزده سال پس از شروع سلطنت وی (ص 299)!
2. در نیمهی اول کتاب جایْ جایْ خاطر نشان میشود که، «الحمد لله...خداوند عالم را خلّد الله ملکه هم رأی قوی است و هم مردانِ کار و تدبیر دارد»(فصل 18، ص 124) و «پادشاه را رأی قوی به از لشکر قوی، والحمدلله که خداوند عالم را این هر دو هست»(فصل 13، ص 116) اگر در بارهی لزوم مشورت پادشاه با پیران پخته در این کتاب سخنی میرود، صرفاً «از جهت شرط کتاب» است که هیچ نکتهای در آن فروگذار نشده باشد. ولی در نیمهی دوم کتاب، به طور مستقیم و غیر مستقیم، فضایی آشفته و ناخوشایند از اوضاع سیاسی و نحوهی مدیریّت کشور ترسیم شده و سخن از سپردن کارها ی«مهم» به «کارناکردگان وکودکان وجوانان» میرود و به شدّت از تاخت و تازِ عناصر بیکفایت و بیاصل و فضل در امور دیوانی و انزوا و خانهنشینیِ «مردان کافی و شایسته وجَلد و معتمدوکارها کرده» انتقاد میگردد (فصل 40، ص 200 و فصل 41، ص 214). گویی، کیفرخواستی علیه وزیر تنظیم شده است:
هر آن گاه که وزیر بیکفایت باشد وپادشاه غافل، نشانش آن باشد که یک عامل را از دیوان دو عمل فرمایند یا سه و پنج و هفت. و امروز، مردم هست که بیهیچ کفایتی که در او هست ده عمل دارد و اگر شغلی دیگر پدیدار آید هم بر خویشتن زند و اگر سیمش بذل باید کرد بذل کند و بدو دهند و اندیشهی آن نکنند که «این مرد اهل این شغل هست یا نه؟! کفایتی دارد یا نه؟!... » و باز مردان کافی وشایسته وجَلد و معتمد و کارها کرده[را] محروم گذاشتهاند و در خانهها معطّل نشستهاند و هیچ کس را اندیشه و تمییز آن نمیباشد که «چرا باید که مجهولی بیکفایتی بی اصلی بی فضلی چندین شغل دارد و معروفی اصلی معتمدی یک شغل ندارد و محروم و معطل باشد؟!خاصّه کسانی که بر دولت، حق واجب گردانیده باشند و خدمتهای پسندیده کرده و شایستگی نمود(ص 214).
که معلوم نیست اوّلاً، این هرج و مرج و بلبشوی آشکار در کشور، چگونه با آن «رأی قوی» شاه و برخورداری وی ازمردان کار و تدبیر (فصل 18،ص 124) جمع میشود؟!22 در ثانی، نقش و مسئولیت وزیری مقتدر و بیرقیب چون خواجه نظام الملک که دستگاه حکومت سلجوقی به مدت 30 سال به دست توانای او میچرخید، در این میانه چیست؟!
بگذریم از این که نثر عبارت فوق نیز (از لحاظ سبک شناسی ادبی) با نثر نیمهی اول کتاب تفاوتی بارز داشته و «تتابُع اوصاف نکره» به صورت (مجهولی بیکفایتی بی اصلی بی فضلی، معروفی اصلی معتمدی)، در فصول یکم تا سی و نهم هیچگاه استعمال نشده است و این سنخ تعبیر، بیشتر یادآور نثر رایج در قرن 6 هجری است که نمونههای آن در دو کتاب «بعض فضائح الروافض» و «نقض» (مربوط به نیمهی قرن ششم) مکرّر آمده است.
3. نوع برخورد با دیلمیان نیز، در نیمهی اول و دوم سیاستنامه کاملاً فرق میکند. در نیمهی اول کتاب، نویسنده حضور این طایفه را در ارتش، وحتی در خیل حارسان دربار و ملتزمان رکاب شاه میپذیرد و به شاه توصیه میکند (فصل 19، ص 125 و فصل 24، ص 136 و فصل 25، ص 138).23 ولی در نیمهی دوم، شدیداً با این جماعت برخورد شده و به عنوان عناصری نوعاً پلید و کافر و بد دین، اخراج آنان از دوایر دولتی اکیداً درخواست میشود (فصل 41، صص 216 223).
اصولاً با مروری دقیق بر فصول 50گانهی سیاستنامهی موجود، به روشنی در مییابیم که نویسندهی نیمهی اول این کتاب ، به لحاظ «منش و روش سیاسی اجتماعی وحتی مذهبی» قاعدتاً باید شخص دیگری غیر از نویسندهی نیمهی دوم آن باشد.
_______________________________
22. اوضاع درهم ریخته و بلبشویی که در نیمهی دوم سیاستنامه از کشور ترسیم شده، بیشتر متناسب با اوضاع کشور در عصر واپسین جانشینان ملکشاه است، نه خود او که وزیران بزرگی چون خواجه و تاج الملک شیرازی و مجد الملک قمی و... داشت. راوندی که انحطاط سلسلهی سلجوقی در عصر آخرین جانشینان ملکشاه را دیده است، پس از اشاره به اقدام تاریخی خواجه (مبنی بر حوالهی اجرت ملاّحان جیحون به خراج انطاکیه) مینویسد: «دریغا آن روزگار که وزرا چنان فاضل و دانا و عاقل و توانا بودند وکار وزرات، این ساعت به شاگرد غلامی آمده است، هرچه عوانتر ووجوه انگیزتر است بازار او تیزتر است» (راحة الصدور...، همان، ص 129).
23. موءید الملک، فرزند خواجه، نیز فتنهی بغداد در سال 470 میان حنبلیان و شافعیان را به کمک نظامیان دیلمی و خراسانی فرو نشاند (المنتظم فی تاریخ الاُمم و الملوک، همان، 16/191) و این نشان میدهد که در لشگر ملکشاه، طوایف گوناگون دیلم و خراسان حضور داشتهاند.________________________________________
زیرا، آن گونه که از نیمهی اول سیاستنامه برمیآید، موءلف کتاب به طور کلّی شخص مجرّب، پخته، بلند نظر، حلیم و عطوفی است که از تندروی و خشونت به مردم (حتی متّهمان)پرهیز دارد (فصل سی و هشتم و...)، کشور را در سایهی حکومت مخدوم خویش در کمال آرامش و امنیّت میبیند (فصل اول، صص 13 14)، قایل به «تنوّع نژادی) در افراد ارتش و حتی ملازمان درگاه شاه است و در این راه فرقی میان عنصر ترک وخراسانی و دیلم نمیشناسد (فصل 19، ص 125 و فصل 24، ص 136 و فصل 25، ص 138)، نیز از عضد الدوله سلطان شیعیِ بویهی و دیلم تبار به نیکی یاد میکند و وی را پادشاهی عمارت دوست، بلند همت، با سیاست، و نمونهی عدل و انصاف میشمرد (ص 102 و 116)و حتی خود زمانی به «رفض» متهم میگردد و با هزار ترفند و صرف مبلغی هنگفت، مانع رسیدن این اتهام به گوش آلب ارسلان میگردد(صص 129 131).
امّا زمانی که به نیمهی دوم سیاستنامه نظر میافکنیم، گویی موءلّف آن یکسره روحیات و خصال دیگری دارد! عنصری عصبی، نگران و سختگیر است که کشور را شدیداً در معرض خطر میبیند و از همان آغاز به دورانی سرشار از «فتنه و آشوب و شمشیرهای مختلف و کشتن و سوختن و غارت و ظلم» و خطر تغییر رژیم اشاره میکند که جای خود را عجالتاً به ایام راحت و ایمنی داده است (فصل 40، صص 189 190) ولی ریشهی خطر هنوز برجاست و عوامل نفوذی در تار و پود دستگاه دولت فراوان و مترصّد فرصتند (فصل 41، صص 215 216 و فصل 43، صص 255 256 و فصل 46، ص 310).
از هرج و مرج القاب وعناوین میان امرای ترک و وزیران فارس و علمای دین انتقاد کرده (فصل 40، ص 201 و 210 211) از بی ارجی احکام شاه در کشور سخن میگوید وحرف سلطان را نزد مأموران دیوان نیز بیاعتبار میبیند(فصل 49، ص 327)، معتقد به تفوّق و سلطهی عنصر ترک (ترکان خراسان و ماوراء النهر) بر فارس (اهالی دیلم و عراق عجم یعنی ساکنان شمال، مرکز و غرب ایران) بوده و بر این امر اصرار دارد وبا ذکر داستانی از سختگیری شدید آلب ارسلان نسبت به استخدام یک دبیر شیعی از اهالی دیلم یا ری، شاه را به پرهیز شدید از اهالی دیلم و عراق و اخراجشان از دوایر دولتی فرا میخواند(فصل 41، صص 217 218) . در همین راستا، به عنوان دشمنان خطرساز مُلک و ملّت، با لحنی بسیار تند و موهن، از ملاحده و باطنیان (اسماعیلیان) و رافضیان (شیعیان) سخن میگوید و از آنها با تعابیری چون سگ و مار و بدعتگذار و بد مذهب و کافر و ملعون یاد میکند (فصل 41، صص 215 216 و فصل 43، صص 254 256) و سلطان را شدیداً تحریک میکند که بر این جماعت هیچ رحمی نیاورد، به عهد و پیمان آنان فریفته نشود، آنان را به دوایر دولتی راه ندهد ونسبت به ایشان همان خشونتی را در پیش گیرد که در بدو پیدایش دولت سلجوقی زمان آلب ارسلان و طغرل اِعمال میگشت(فصل 41، صص216 223).24
در یک کلام، گروهِ خون موءلف نیمهی اول سیاستنامه، با آنِ موءلف نیمهی دوم این کتاب، تفاوت دارد! و به قول یکی از نویسندگان معاصر25 (که البته، فرض را بر نگارش کلّ کتاب توسط خواجه، نهاده است): «لحن نوشتاری خواجه که در بخش نخست، مبیّن اضطراب و خلجان نیست، در این بخش دوم، تنش درونی وچالش بیرونی او را بازتاب میدهد و از این حیث، با قراینی دقیق، میتوان تمایز آشکاری میان دو بخش اثر خواجه باز یافت».
جالب این است زمانی هم که پروندهی سیاسی خواجه و اوضاع عصر وی را میگشاییم ومقولاتی چون:
*شکوه و اقتدار چشمگیر و رو به رشد دولت سلجوقی در سراسر عمر خواجه و ملکشاه،
*سعهی صدر، دلسوزی و شفقت عامّخواجه نسبت به مردم (از جمله شیعیان)،
*پرهیز وی از کشیده شدن پای دولت به اختلافات و کشاکشهای مذهبی و فِرقَوی،
* حشر و نشر وی با عرفا و علمای صاحبدل،
* سیاست ظریف و پختهی وی مبنی بر کور کردن چشمهی قیامها و آشوبهای معترضانهی اجتماعی از طریق رسیدگی به حال رعایات و جلوگیری از ظلم و اجحاف اهل دیوان به مردم، خاصّه برحذر داشتن دولتمردان از تصمیم و اقدام عجولانه به مجازات افراد به استناد شایعات واتهامات،
را از پروندهی خواجه برمیخوانیم، همه را با روح حاکم بر نیمهی اول سیاستنامهی موجود، «همخوان وموافق» و با آنِ نیمهی دوم به شدّت «ناسازگار» مییابیم.در اینجاست که میرسیم به دلایل و شواهد
_______________________________
24. البته در نیمهی اول کتاب نیز در خلال نامهی محمود به امیر کرمان اشارهای به بد مذهبی دیلمیان وعراقیان و پاکیزه مذهبی لشگر ترک رفته است (فصل دهم، صص 87 88) یا در ص 129 به مناسبت داستان اتهام خواجه به «رفض» ، خاطر نشان شده که درجهان، تنها دو مذهب حنفی وشافعی نیک و بر طریق راست میباشد و دیگر مذاهب «همه هوا و بدعت و شبهت است». ولی این معدود موارد، حکم لکّههای کوچک ابر در پهنهی آسمانی صاف و آبی را دارند (و احتمال «الحاق» آنها نیز منتفی نیست) و علی ایّ حال، روح حاکم بر نیمهی اول کتاب، همان است که گفته شد. علاوه بر این، وجوه افتراق دیگر میان دو نیمهی کتاب نیز که فوقاً اشاره شد، به حال خود باقی است.
25. سید جواد طباطبایی در کتاب نظام الملک.
________________________________________
«بیرونی» اثر، یعنی تضادها و تعارضات آموزههای سیاستنامه (خصوصاً در نیمهی دوم آن) با منش و روش خواجه، و اوضاع و احوال سیاسی عصر وی.
2. دلایل و شواهد «بیرونی»
الف. تضادّ آموزههای سیاستنامه با سیاست عملی خواجه
چنان که گفتیم، مندرجات سیاستنامه (عمدتاً نیمهی دوم آن) جایْ جایْ با مشی معهود خواجه در تاریخ و اوضاع کشور در عصر وزارت او تناقض دارد. در این باره نیز، به مهمترین موارد تناقض اشاره میکنیم:
1. تابلویی که نیمهی دوم سیاستنامه از وضع ناخوشایند مدیریت کشور و کم اعتباری حکم شاه ترسیم میکند هرگز با قدرت و شکوه کم نظیر دولت ملکشاهی که تاریخ از آن یاد میکند سازگار نیست. فیالمثل از جولان عناصر بیاصل و فضل و ندانم کار، و برکناری مردان لایق و با کفایت از مقامات دولتی سخن گفته (فصل 40، ص 200 و فصل 41، ص 214) و با تعریض به کم ارجی فرمان شاه خاطر نشان میسازد: «ملوک این زمانه، اگر کمتر فرّاش و رکابدار خویش را فرمایند که با عمید بلخ و رئیس مرو به مجلس شرع حاضر شو! فرمان نبرند و دو جو از او نیندیشند»! (فصل 49، صص 326 327) و این در حالی است که آفتاب شوکت ملکشاه تا پایان عمر وی همواره درخشش داشت26 و به قول ابن اثیر:«وانقضت أیّامه علی أمنٍ عامّ وسکونٍ شامل و عدلٍ مطّرد»27 و نیز به تعبیر
_______________________________
26. برای شکوه و اقتدار تزلزل ناپذیر ملکشاه (و خواجه) ر.ک: محاسن اصفهان، مافروخی اصفهانی، همان، ص 139؛ طبقات الشّافعیة الکبری، سُبکی، همان، 4/316 317؛ راحة الصدور و آیة السرور، راوندی، همان، صص 126 129؛ وفیات الأعیان، ابن خلّکان، همان، 2/128؛ مجمع الأنساب، شبانکارهای، تصحیح میرهاشم محدث، همان، ص 103؛ تاریخ سلسلهی سلجوقی، بنداری اصفهانی، ترجمهی محمد حسین جلیلی، همان، صص 63 64؛ دیداری با اهل قلم، دکتر غلامحسین یوسفی، همان: 1/108 109؛ مجلهی یادگار، سال 1، ش3، ص 62؛ و....
مافروخی اصفهانی در مأخذ پیشگفته مینویسد: «روزی ماوراء النهر به حضرت او [=ملکشاه] سلام میکرد و شبی قیصر روم را به قهر غلام میکرد».تاریخ ایران کمبریج (همان: 5/218) نیز اشعار میدارد: به طور کلّی سرزمینهایی که زیر ادارهی مستقیم سلطان بود تا پایان سلطنت ملکشاه رو به توسعه میرفت.
27. الکامل، ابن اثیر، همان: 10/ 211.
________________________________________
شرفالدین انوشیروان بن خالد، وزیر و مورخ مشهور عصر سلجوقی و دستپروردهی خواجه نظام الملک:
روزگار حکومت ملکشاه بهترین زمان سلسلهی سلجوقی بود. ابتدا و انتهای حکومت، و شروع و پایان کار وی، با نیکویی و طالع بلند همراه بود. به هیچ کشوری لشگر نکشید مگر آن که آن را فتح کرد و دشمن را مقهور و مستأصل ساخت.28
لذا در روزهای آخر سلطنتش، این قدرت را در خویش میدید که با صلابت تمام، دست در بنای خلافت بغداد برده، مقتدی خلیفه را با خفّت تمام به خروج از مهد خلافت فرمان دهد و او نیز چارهای جز اطاعت نداشته باشد.29 در چنین فضایی عمّال دولت آن هم کمترین فرّاش و رکابدار را چه جرأتی بود که از حکم ملوکانه سرپیچی کنند و آن را به دو جو نخرند؟!
پیداست که این گونه تمرّدها، مربوط به سالها پس از مرگ ملکشاه بوده و ویژهی دورانی است که تمرّد سرداران ترک و جنگ قدرت میان فرزندان وی، توان امپراتوری سلجوقی را به شدت کاهش داده بود. نه روزگاری چون عصر ملکشاه، که معزّی نیشابوری در مدحش چنین میسرود:
خسرو عادل ملکشاه، آن خداوندی که هست
زیر رای و رایت او شرق و غرب و خیر و شر
از مدار چرخ و حکم زهره و بهرام و تیر
وز مسیر هرمزو کیوان و سیر ماه و خور
شانزده چیز تو باقی باد تا کیهان بود
با تو باد آن شانزده، هم در سفر هم در حضر
مُلک و دین وتخت و بخت و کِلک و مُهر و تیغ و جام
عزّوجاه و عمر و مال ونام و کام و فخر و فرّ
_______________________________
28. تاریخ سلسلهی سلجوقی، همان، ص 63. برای امنیت خراسان وکشور در عصر ملکشاه، ر.ک: همان، ص 307.
29. همان، ص 79؛ طبقات الشافعیة الکبری، همان:4/326؛ تاریخ فخری در آداب مُلکداری و دولتهای اسلامی، ابن طِقطَقی، ترجمهی محمد وحید گلپایگانی (چ2، بنگاه ترجمه ونشر کتاب، تهران 1360ش) ص 399؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، همان: 12/148؛ الأنباء، عمرانی، همان، ص 170.________________________________________
و نیز:
مال و حال و سال و مال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر پادشاهی بر مراد و بر قوام
مال وافر، حال نیکو، سال فرّخ، فال سعد
اصل راضی، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام30
در مورد چنین پادشاه مقتدر و امپراتوری وسیعی، شایسته است همان سخنی گفته شود که در آغاز نیمهی اول سیاستنامه آمده است:«و چون تقدیر ایزد تعالی چنان بود که این روزگار، تاریخ روزگارهای گذشته گردد... و خلایق را سعادتی به ارزانی دارد که پیش از این دیگران را نداشته است، خداوند عالم شاهنشاه اعظم را ... پدید آورد... و همهی جهان را مسخّر او گردانید و هیبت و سیاست او به همهی اقلیمها برسانید تا جهانیان خراجگذار او باشند... و اگر به روزگار بعضی ازخلفا اندر مُلک، بسطی و وسعتی بوده است، به هیچ وقت از دلمشغولی و خروج خارجیان خالی نبوده است و اندر این روزگار مبارک بحمدالله تعالی اندر همهی جهان کسی نیست که به دل خلاف اندیشد و یا سر او از چنبر طاعت بیرون است...»(فصل 1، صص 13 14).
ویا: «...بحمدالله تعالی... امروز در همهی جهان پادشاهی از خداوندعالم خلّد الله ملکه بزرگتر نیست و هیچ کس را مُلک از مُلک او بیشتر نیست. واجب چنان کند که هرچه پادشاهان آن یکی دارند، مَلِک باید که ده دارد و هر چه ایشان ده دارند ملک باید که صد دارد، که اینجا همّت و آلت و عُدَّت و مروّت و رأی و بزرگی و مملکت و هر چه باید، هست»(فصل 20، ص 126، ونیز ر.ک: ص 116، 124 و 171).
2. میدانیم که خواجه، از عوامل مهم قتل عمیدالملک کُندُری (وزیر حنفی مذهب ومتعصب طغرل) در عصر آلب ارسلان بوده است و عموم تواریخ سلجوقی و بعضاً با زبانی آمیخته به انتقاد این قتل را در پروندهی خواجه ثبت کردهاند.31 در زمان عمیدالملک ، شافعیان خراسان تحت فشار
_______________________________
30. دیوان معزّی، چاپ اقبال آشتیانی (تهران 1318ش) ص 483 و....
31. تاریخ سلسلهی سلجوقی، همان، ص 35؛ راحة الصدور، راوندی، همان، صص 117 118؛ مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملکالشعرای بهار، همان، ص 407؛ الکامل، همان:10/33 34؛ وفیات الأعیان، همان: 5/142؛ مجمع الأنساب، همان، ص 101؛ دستور الوزراء، همان، ص 149؛ تجارب السلف، همان، ص 232.
راوندی، تلویحاً عمل خواجه در قتل عمیدالملک را کاری «جاهلانه» میشمرد.________________________________________
شدید قرار داشتند و پارهای از برجستهترین عالمان شافعی که از دوستان صمیمی خواجه نظام الملک بودند نظیر امام الحرمین جُوَینی و قُشَیری، آواره یا مختفی شدند و زمانی که خواجه، جهان را از وجود عمیدالملک بپرداخت، مجدداً بازار شافعیان خراسان رونق گرفت.32
معالوصف، در نیمهی دوم سیاستنامه (فصل 41، صص 233 234) از همین عمید الملک کندری به عنوان وزیری بزرگ و شایسته و خردمند تاریخ که مخدوم خویش را «نیکو سیرت ونیکو نام»و خوش آوازه گردانده یاد شده و در ردیف شخصیتهای برجستهای چون آصف برخیا (وزیر حضرت سلیمان علیه السلام )، هارون علیه السلام (برادر حضرت موسی علیه السلام و شریک وی در نبوت و هدایت خلق)، شمعون صفا (وصی حضرت مسیح علیه السلام )، بوذرجمهر(وزیر دانا و حکیمِ نوشیروان) و صاحب بن عَبّاد (وزیر دانشور و با کفایت آل بویه) قلمداد گشته است! حال آن که، اعتراف به این مقام والا برای عمیدالملک از سوی قاتل وی (خواجه) در سیاستنامه، در حکم داغ ننگی ابدی بر پیشانی خواجه است و مطمئناً هیچ انسان هوشمندی چه رسد به خواجه این چنین بر آبروی خویش در تاریخ، داغ باطله نمیزند!
پیداست کس دیگر (که احتمالاً حنفی هم بوده) این سطور را نوشته است، و اصولاً از لحن مندرجات ضد شیعی سیاستنامه و قراین دیگر33 بر میآید که این بخشها بایستی تراوش فکر و قلم یک
_______________________________
32. آثار البلاد و اخبار العباد، زکریا بن محمد قزوینی (دار بیروت للطباعة والنشر، بیروت 1404 ق) ص 353 و 447؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، همان، ص 420؛ طبقات الشافعیة الکبری، همان، 3/389 393 و 4/209 210 و 5/170؛ وفیات الأعیان، همان، 3/168 و 5/138 139؛ تاریخ الإسلام ، شمس الدین ذهبی، همان، جلد مربوط به حوادث ووفیات 471 480 ق، صص 230 231.
ابن اثیر در مورد کُندُری مینویسد:«وی تعصبی شدید بر ضد شافعیان داشت و به شافعی بسیار بدمیگفت»، لذا قشیری و امام الحرمین از خراسان رفتند و با استقرار دولت نظام الملک، اوضاع به سود شافعیان تغییر یافت. ابن اثیر سپس میافزاید: گفته میشود که کندری از بدگویی در حقّ شافعی توبه کرد (الکامل، همان: 10/ 31).
33. در قسمتهای مختلف سیاستنامه، مذهب حنفی همواره بر مذهب شافعی مقدّم ذکر شده و نیز، به رغم «مطلق» بودن کلمهی مذهب حنفی، عنوان مذهب شافعی همه جا مقیّد به قید «پاکیزه» یا «پاکیزه مذهب» میباشد که خالی از معنا نیست. اصولاً در آن روزگاران ، این گونه برخوردهای تند و خشن با تشیع در ایران، بیشتر کار حنفی مذهبان متعصب بود تا شافعی مذهبان، و شَفْعَویان از جهات عدیده به شیعیان نزدیکتر از دیگر فِرَق بودند و شیعیان در موارد تقیّه، نقاب شافعیگری بر چهره میزدند. ________________________________________
حنفی متعصب از سنخ همفکران قاضی لوکر و خواجه مشطّب (در عصر آلب ارسلان و ملکشاه) باشد.
3. فصل 41 سیاستنامه (صص222 و 230 232) شاه را به شدّت از به کارگیری یهودیان ومسیحیان در امور دیوانی نهی میکند. ولی در تاریخ میخوانیم زمانی که ملکشاه در سال 473 در صدد اخراج هزاران سرباز ارمنی از سپاه برآمد خواجه با این کار مخالفت کرد و آن را به صلاح مُلک و ملّت ندانست.34 نیز در تاریخ میخوانیم که خواجه تصدّی امر مالیات بصره را به یک یهودی (ابن علاّن ) وانهاده بود و همین ابن علاّن بود که سرهنگ خمارتگین و سعدالدولهی گوهر آیین، برای آن که ضرب شستی به خواجه نشان داده باشند وی را دستگیر کرده و به قتل رساندند و داستان آن در تاریخ مشهور است.35 همچنین وکیل سلطان و خواجه در بغداد، ابو سعد بن سمحال، نیز فردی یهودی بود.36
***
مهمترین بخش تعارض سیاستنامه (به ویژه در نیمهی دوم آن) با مشی و مرام سیاسی مذهبی خواجه، مندرجات «ضد شیعیِ» این کتاب است، که موضوع بحث ما در شمارهی آینده خواهد بود.
_______________________________
؛ قرینهی دیگر بر این که مندرجات ضد شیعی سیاستنامه، باید تراوش قلم یک حنفی متعصب باشد، شباهت عجیب و بودار میان نوع نگاه و برخورد ضد شیعی این کتاب، با مندرجات کتابهایی نظیر «بعض فضائح الروافض» و «راحة الصدور» میباشد که حاصل قلم متعصبان این طایفه است(ر.ک: راحة الصدور، راوندی، صص 30 31 و 394 395 و نقض ، عبد الجلیل قزوینی، ص 17 و 22) .
34. تاریخ ایران کمبریج، همان: 5/84.
گفتنی است که خواجه، دختر پادشاه ارمنشتان را در حبالهی نکاح داشت و فرزندش احمد از همان زن بود (تاریخ گزیده، همان، ص 441).
35. المنتظم فی تاریخ الاُمم و الملوک، همان: 16/205 206، الکامل، همان: 10/116.
36. الکامل، همان: 10/186.