آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

باز نگری تفصیلی به سومین دور کیسانیگری
در باره‏ی سه دور کیسانیگری، در مقاله‏ی نخست به اجمال، سخن گفتیم و در مقاله‏های بعد دورهای اوّل و دوم را با انگیزه‏ها و آثار وضعی آنها، بازنگری تفصیلی کردیم و اینک در این مقاله که آخرین قسمت هم می‏باشد دور سوم را با مذهب‏ها و مسلک‏های عجیب ابداعی و اختراعی دستگاه خلافت عبّاسی مورد تحلیل و بررسی قرار می‏دهیم و نکات ناگفته مانده را یاد می‏آوریم.
فرقه کربیّه
با پردازش به بحث از فرقه‏ی کربیّه، در واقع وارد بحث از کیسانیّه دور سوم می‏شویم. قبلاً به نقل از نوبختی آوردیم که پیروان محمد بن حنفیّه پس از وفات او، سه گروه شدند: کربیّه، مختاریّه و هاشمیّه. مستفاد از بحث‏های گذشته، آن بود که کربیّه در وجود شخصی به نام حمزة بن عُمارة ویا عمارة بن حمزة تجسّم یافته است آن هم برای ایجاد تردید در زمینه‏ی عبّاسیان مبنی بر وصیّت‏نامه ابوهاشم و بر این پندار که تا امام غایب(از دیدگاه آنان) بیاید، در طول زمان غیبت از امامت و خلافت خبری نخواهد بود.
پس سخن از این فرقه و پی‏گرفتن نتایج و آثار آن بر محور بحث از حمزة بن عمارة ویا عمارة بن حمزة، آن مرد هتّاک و زندیقی است که همه چیز را برای خود و پیروانش مباح دانسته است و چنان جریانی در واقع نتیجه‏ی تفکرات کیسانیّه دور دوم است که در خانه محمد بن علی بن عبد الله بن عباس آفریده شد و با باز آفرینی کیسانیه توسّط او آن همه شعبده بازی سیاسی و کفریّات و سخنان الحاد آمیز و واهی را فراهم ساخت. و راه بدی را که بنی عبّاس در انتقال امامت از اولاد زهرا علیها السلام به خود پیش گرفتند در واقع خط مشی و برنامه‏ی دروغ پرداز و بازی‏گری مثل حمزه و یا عماره گردید.
بنی عبّاس، حساب این را نکردند که شرّی که برای رسیدن به خلافت برانگیختند دامنه‏ی آن همه مسلمانان و تمام جامعه اسلامی را فرا می‏گیرد و عقاید و اندیشه‏های غلوّ آمیزی را سبب می‏شود و راه کفر و زندقه، هموار می‏گردد؛ زیرا لازمه‏ی دعوی آنان در وصیّت‏نامه کذایی! که با گذشت یکصد سال از بعثت، پایه‏های دین فرو می‏ریزد همین است که شخص و جریانی مانند حمزه یزیدی، زبیری، و به عبارت کاملتر اموی، پدید آید که زیرآب همه چیز را می‏زند و به گفته نوبختی اعتقادات غلوّ آمیز به دنبال عقاید کیسانیّه پس از وفات محمد حنفیّه، نتیجه‏ی طبیعی آن می‏باشد.
البتّه، حمزه، تنها منشأ غلو گرایی نیست بلکه او مبدء همه‏ی سخنان کفر آمیز و حرکت‏های گمراهی‏زایی است که به عنوان‏های مختلف فِرَق کیسانیه در کتب تاریخ و کلام آمده است و به شکل فرقه‏هایِ غالی مانند بیانیّه، حارثیّه و راوندیّه و دیگر فرقه‏ها و گروهها، مطرح گردیده است و نادیده گرفتن شهرستانی وجود حمزة بن عماره را در صحنه‏ی غلوگرایی و تعرّض نکردن نویسندگان عقاید وبحث‏های کلامی، به توضیح نقش او در دعوی نبوّت، امامت وحتی الوهیّت اشخاص و یاد نکردن انتساب او به یزیدیان و زبیریان ما را به این نتیجه می‏رساند که ارباب ملل و نحل عمداً نخواسته‏اند نقش او را در جریان غلوّ، برجسته کنند و بلکه قصد داشته‏اند روی آن واقعیّت، پرده بکشند و به زعمشان، فقط شیعه را مبدء و سر آغاز افکار و اندیشه‏ها و عقاید غلوّ آمیز قلمداد نمایند و بس.
حقیقت آن است که تاریخ‏نگاران در تشریح نقش حمزه در پیدایش پندارهای کیسانیه و نشر و پخش غلوّگرایی، کوتاه آمده و آن را مسکوت گذاشته‏اند و بر پژوهشگران عصر، فرض است که در آن باره به تحقیق و جستارهای تازه بپردازند و تأثیرات روانی یاوه‏گویی‏هایِ حمزه را بر روح‏های مریض و اشخاص جاه‏پرست و مردمان فاسد و لا یبالی، بسنجند.1
بیان این نکته لازم است که تاریخنگارانِ درباری درباره‏ی حمزه و شاگردان او به مصلحت خاندان عبّاسی مهر سکوت بر لب زده و از بسیاری گفتنی‏ها گذشته‏اند. نوبختی ما را با شخص حمزه مدنی، زبیری، یزیدی و بربری آشنا کرده و گزارش داده است که او از نخستین قایلان به الوهیّت اشخاص در مدینه بوده و دعوی نبوّت و امامت کرده است و محرّمات را برای خود و پیروانش مباح و با نکاح دخترش و انجام کارهای فسق آلود دیگر و هتک حرمت‏ها و به مسخره گرفتن ارزشهای انسانی وقاحت را به اوج خود رسانده است.
_______________________________
1.بحث راجع به غلوّ و ریشه یابی آن را به فرصت دیگری وا می‏گذاریم تا ضمن رفع تهمت و نسبت ناروا به شیعه، از کیان تشیّع دفاع کرده، پرده از روی بسیاری از حقایق کنار خواهیم زد، ان شاء الله.
________________________________________
او گاهی مدّعی وصایت از سوی امام باقرعلیه السلام شده که توسّط آن امام و شیعیان او مورد لعن و نفرین قرار گرفته است و همین، از جمله شواهدی است که او مزدور بنی امیّه بوده و به ایشان هم منسوب است لیکن او در ادعاهایش خیلی ناشیانه عمل کرده و مشت خود را باز کرده است آن‏گاه که مدّعی شده است محمد بن حنفیّه خداست و دیگر گاه گفته است او پیغمبر می‏باشد؛ اینجاست که مردم او را دیوانه خوانده و بر یاوه‏هایش پوزخند زده‏اند ولی او دنبال کارش را رها نکرده است و برخی اشخاص فاسد و بی‏مبالات را در اطراف خود گرد آورده و مدّعی شده است که هرکس امام را شناخت هرچه بخواهد می‏تواند انجام دهد و او را باکی نیست. او ادعا را در این خصوص از حد گذرانید و شاگردانش بیان نهدی و صاید نهدی، راه کج او را پیش گرفتند و دست کم از او نداشتند. حمزه در واقع گم شده‏ی خود را که همان ترویج فساد بوده، در وجود این دو عنصر خطرناک یافته است.
نوبختی می‏نویسد: حمزه را دو تن از قبیله‏ی نَهْد به نام‏های بیان تبّان و صائد، پیروی کردند. بیان پس از درگذشت ابو هاشم مدّعی نبوّت شد و پیروان او در این زمینه به یاوه‏گویی افتادند و گفتند معنای تأویلی«هذا بیان للناس وهدی»2 این بیانی است برای مردم و هدایتی است، شخص «بیان» نهدی می‏باشد! وگویند او به امام باقر علیه السلام نامه نوشت و امام را به پذیرش آیین پوشالی‏اش فرا خواند.3
شهرستانی می‏نویسد: امام باقر علیه السلام به آورنده‏ی نامه، فرمود که آن نامه را بخورد و او پس از آن‏که آن نامه را خورد در همان دم بمرد.4
دکتر مصطفی شیبی می‏نویسد: با مرگ ابو هاشم، تشیّع دچار آشفتگی شد(!) محمد نواده‏ی ابن عباس مدّعی امامت گردید و عبدالله بن حارث از اهل مداین گفت: امامت به عبد الله بن معاویه نوه‏ی عبد الله بن جعفر طیّار که به سال 130هجری کشته شد، انتقال یافت و هر دو فرقه مدّعی شدند که ابو هاشم نوه‏ی علی بن ابی‏طالب و پسر محمد حنفیّه به آنان وصیّت کرده است و بیان، هر دو دعوی را انکار کرد و گفت: ابو هاشم مانند پدرش، مهدی است و برای احدی وصیّت نکرده است؛ با این وجود او خود مدّعی آن شد که وصیّ‏و جانشین ابو هاشم است آن هم به نص الهی «هذا بیان...» !
بدین ترتیب، نخستین حرکت شوم غلوّ، در کوفه آغاز شد؛ زیرا هر دو جریان و دعوی بیان نَهْدی از آن وصیّت نامه جعلی و سیاه فرجام آب می‏خورند و به ویژه بیان، در برخی ادّعاهایش به بندهایی از آن وصیّتنامه استناد
_______________________________
2. آل عمران:138.
3. حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعة، صص2728، مرتضویه، نجف، عراق.
4. ابوالفتح محمد شهرستانی، ملل و نحل:1/153، مصطفی البابی الحلبی، مصر.________________________________________
کرده آنجا که آمده است: با گذشت یک قرن، نبوّت منقضی شده است! و از او نقل شده که برخی شرایع محمّدی‏صلی الله علیه و آله و سلم را منسوخ اعلام کرده است!
دکتر شیبی در سومین جا می‏نویسد: نوه‏ی عبدالله بن جعفر در امر عقیده، چندان سخت نمی‏گرفت او بیشتر به قدرت خود می‏اندیشید و به زیادی پیروانش فکر می‏کرد وحتی نقل شده که او با عمارة بن حمزه و یا خود حمزه استاد بیان و صاید، مکاتبه داشته است.5
دکتر شیبی که اعتراف می‏کند عمارة بن حمزه، استاد و معلّم بیان بوده و از نوبختی سخنان نادرست و سخیف او را نقل می‏کند چرا از بقیّه فقرات دالّ بر غلوّ گرایی او چشم می‏پوشد و آنها را نقل نمی‏نماید و به نظر می‏رسد او بر اساس تعصّب موروث، از روایت‏های دالّ بر یزیدی و زبیری بودن او هم صرف نظر کرده است. آیا او استاد بیان نبوده است؟ پس چرا سخنان استاد و آموزگار نخست غلوّ و عقاید سخفیف او، فراموش شده و به جایِ او بیان آغازگر غلوّ شناخته شده است آن هم به عنوان کیسانیّه و مذهبی از مذاهب شیعه!
و اگر مورّخان درباری، مصلحت اندیشی کرده و نقش حمزه را در انتشار افکار کفر آمیز و غلوّ گرایانه، نادیده گرفته‏اند امّا بررسی فرقه‏های کیسانی مدلّل می‏سازد که او موءسّس و اوّلین بانی غلوّ می‏باشد و گرایش‏های غلوّ در زمان بعد که به یک و یا چند نفرِ معدود نسبت داده شده اگر درست باشد که آنها را فرقه و مذهب بنامیم، همه از حرکت حمزه، سرچشمه گرفته است و پیدایی کیسانیه در صحنه نمایشنامه‏ی سیاسی عبّاسیان که طی آن با مسئله امامت، نبوّت و حتی الوهیّت، بازی شده و در آن باره‏ها، یاوه سرایی‏هایی به عمل آمده است همگی هذیان‏های حمزه غالی است که آنها را به زور به دامن شیعه و تشیّع بسته و آشفتگی آفریده‏اند.
آری غلوّ و سرچشمه آن را از سال نود و هفت هجرت به بعد، پس از مرگ ابوهاشم در خانه محمد بن علی بن عبدالله بن عباس با جعل آن وصیّتنامه، باید جستجو کرد؛ زیرا نویسندگان ملل ونحل، اتّفاق نظر دارند که غلوّ در میان سه فرقه‏ی کیسانیه: بیانیّه، حارثیّه وعباسیّه پیدا شده است که اوّلی به بیان بن سهیل نهدی6 شاگر حمزة بن عماره، منسوب
_______________________________
5. عبدالواحد انصاری، مذاهب ابتدعتها السیاسة، ص 170، نقل از کتاب الصلة بین التشیّع و التصوف؛ و نیز: ابو الفرج اصفهانی، الاغانی:2/231.
6. نام این شخص، مختلف ضبط شده است گاهی« بیان بن سهیل» و دیگر گاه «بیان بن سمعان» و «بیان تبّان»! هم‏چنان‏که اسم استاد و آموزگار او متفاوت آمده است: حمزة بن عُمارة، عمارة بن حمزة! و همین از جمله شواهد آشفتگی سلسله مطالب منسوب به این اشخاص و فرقه‏ها، می‏تواند باشد.
________________________________________
است و دومی به عبد الله بن حارث و سومی به عبد الله راوندی.
بیانیّه
این فرقه پیروان بیان بن سمعان نهدی‏اند7 که به امامت او پس از ابو هاشم پسر محمد حنفیّه، عقیده داشته‏اند. بیان، نسبت الوهیت به علی علیه السلام می‏داده و پندارهای کفر آمیز و سخنان سخیفی به او منسوب می‏باشد. او برخی آیات قرآن کریم را بر اوهام و بافته‏های خود تأویل می‏کرده است و مورّخان در پایان سرنوشت او اختلاف دارند: بعضی گویند او کشته شده و بعض دیگر گویند او را آتش زده و سوزانده‏اند و امّا اشعری مدّعی است که او را خالد بن عبد الله قسری در کوفه به قتل رسانده است8 و استاد محمد رضا شبیبی به نقل از منهج المقال می‏نویسد که او تا زمان مأمون عبّاسی زنده بوده و ابراهیم بن مهدی او را کشته است. هم چنان‏که سرنوشت حمزه پسر عُماره و یا عماره پسر حمزه نیز مختلف نقل شده است. و به هر تقدیر، اعم از این که همه آنچه را که به بیان و حمزه نسبت داده‏اند واقعیّت داشته باشد و اعم از این‏که او را کشته ویا سوزانده باشند ویا تا عهد مأمون در قید حیات بوده باشد آنچه که در اینجا برای ما اهمیّت دارد تأکید بر این است که بیانیّه پس از وفات ابوهاشم به استناد وصیّتنامه پنداری و جعلی، پدید آمده و بیان همراه استادش نقش غلوّ را بازی کرده‏اند و از سوی دیگر دشمنان شیعه برای زشت نشان دادن چهره‏ی تشیّع و به قصد پایان دادن به عمر امامت بر عقیده‏ی شیعه، به هر شکلی، سخنان سخیف و کفر آمیز به شیعه نسبت دادند و موءیّد این مطلب آن است که:
الف. بیان و استادش هر دو مهدویت را برای محمد حنفیّه، مطرح کرده و پنداشته‏اند که پس از او امامی وجود نخواهد داشت و اوست که ظهور کند و زمین را پس از آن‏که پر از ظلم و جور شده است، پر از عدل و داد کند.
ب. هر دو مدعی پیغمبری بوده و به الوهیّت برخی اشخاص، معتقد بوده‏اند.
ج. هر دو به امام محمد باقر نامه نگاشته و آن بزرگوار را به آیین پوشالی خود فرار خوانده‏اند.
د. هر دو در زمان خلافت هشام بن عبدالملک مروان، ظاهر شده‏اند.
حارثیه
دومین فرقه از فرقه‏های اصلی کیسانیه، حارثیه‏اند که به حارث بن عبدالله مداینی زندیقِ معروف منسوب است.9 و شهرستانی این فرقه
_______________________________
7. ملل و نحل شهرستانی:1/152.
8.مقالات الإسلامیین واختلاف المصلین، ابوالحسن اشعری، صص1320 ترجمه موءیدی، امیر کبیر1362،تهران.
9.ر.ک: فرق الشیعه، نوبختی، ص32.________________________________________
را به اسحاق بن زید بن حارث انصاری نسبت داده است.10 و تاریخ ظهور آن، کاملاً مشخص نیست از برخی گزارشهای تاریخی برمی‏آید که آن پس از مرگ عبدالله بن معاویه پسر عبدالله بن جعفر طیّار و بعد از پیروزی قیام ابو مسلم خراسانی در فتنه‏ی یمانی، نزاری، پدید آمده است.و گفته‏اند: پیروان این فرقه مدّعی‏اند که وصیّت از سوی ابوهاشم برای عبدالله بن معاویه بوده و چون او به هنگام وفات ابو هاشم طفل خردسال بوده است آن وصیّت‏نامه به صالح بن مدرک تحویل داده شده تا آن را پس از بلوغ و رشد، به وی تسلیم کند.
به گفته‏ی نوبختی یاران عبدالله با اصحاب محمد بن علی عباسی بر سر خلافت و وصیّت و این که رشته امور به دست که باشد اختلاف داشته‏اند و سرانجام با حکمیّت ابوریاح میسره نقیب و ریش سفید عباسیان، حق به محمد بن علی داده شده و عبدالله محکوم شده است و بدین ترتیب فرقه راوندیه تقویت شده‏اند.
نوبختی در دیگر جا می‏نویسد: هنگامی که عبدالله در حبس به قتل رسید پیروان او سه فرقه شدند:
یک: پیروان عبدالله بن حارث مداینی همان زندیق معروف که اراجیفی به او منسوب است.
دو: گروهی مدعی شدند که عبدالله، همان مهدی است و پیغمبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم به ظهور او بشارت داده و اگر اجل او فرا رسد خلافت را به یکی از اولاد علی علیه السلام تحویل می‏دهد.
سه: گروهی پنداشتند که عبدالله مرد و به احدی وصیّت نکرد و یارانش را سرگردان و سرخود رها کرد و آنان در میان فرقه‏های شیعه پخش‏اند!
نوبختی پس از حصر فرقه‏های غالی بر سه فرقه‏ی بیانیه، حارثیه و عبّاسیّه می‏نویسد و خرّمدینیّه از همین‏ها انشعاب یافته است آن‏گاه عقاید سخیف و سخنان انحرافی عجیبی مثل اعتقاد به الوهیت اشخاص، قول به تناسخ ارواح، انکار روز بعث و حساب به آنان نسبت می‏دهد و در پایان می‏گوید: گروه‏های غالی اینانند.11
و شهرستانی اعتقاد به الوهیت و نبوّت همزمان اشخاص را به عبدالله بن معاویه نسبت داده می‏نویسد: عبدالله خود را خدا و پیغمبر می‏دانست و مردمانی احمق، سخنان او را باور کرده و به کفر و الحاد کشیده شدند و معاد را منکر گشتند.12
تحلیل عقاید حارثیه و در بررسی نسبت‏هایی که به عبدالله بن معاویه نوه‏ی جعفر
_______________________________
10. ر.ک: ملل و نحل شهرستانی:1/152.و نگارنده از این جهت به تردیدها، اشاره می‏کند تا به آشفتگی آن سلسله مطالب توجّه بیشتری شود و شواهد جعل و تحریف در آن مقوله‏ها، آشکارتر گردد.
11. ر.ک: فرق الشیعه، صص32 36.
12. ملل و نحل:1/151.________________________________________
طیّار پسر ابی‏طالب علیهم السلام داده‏اند، تفصیل بیشتری می‏طلبد که در این مقال کوتاه میسر نیست ولی در بررسی تاریخی نتایجی که به دست آمد در زیر بر می‏شمریم:
یک: هر آنچه به فرقه‏ی حارثیّه و اصحاب عبدالله بن حارث نسبت داده شده بنابر قول نوبختی و یا آن سخنانی که به عبد الله بن معاویه منسوب است بنا بر شهرستانی و اصفهانی13 هیچکدام اساس محکم و پایه‏ی درستی ندارند؛ زیرا اوّلاً: آن نسبت‏ها ضدّ و نقیض‏اند و به سبب وحدت واقعه جمع میان آنها ممکن نیست و آن از مجعولیّت و دروغ بودن آن نسبت‏ها حکایت دارد. و ثانیاً: اگر عبدالله دعوی الوهیّت و نبوّت می‏داشت، طبقات مختلفی از مسلمانان همچون زیدیّه، خوارج، اموی‏ها و هاشمی‏ها و فقیهان و محدّثانی مانند منصور بن معتمر که از مبلّغان زید بن علی بن الحسین علیهم السلام بوده است و به سبب تأخیر و قصور و تقصیر در مدد رسانی به زید یک سال تمام به کفّاره آن، روزه گرفته، با او همکاری نمی‏کردند و زیدیّه در رکاب او نمی‏جنگیدند وفداکاری نمی‏نمودند بلکه به عکس و در صورت واقعیّت داشتن آن نسبت‏ها با او در می‏افتادند و با وی نبرد می‏کردند وثالثاً: اگر عبدالله‏بن معاویه، امامت را برای خود می‏خواست زیدیّه از او فرمان نمی‏بردند؛ زیرا آنان امامت را در فرزندان امام حسن ویا امام حسین علیمها السلام می‏دانند که قیام کرده باشند و عبدالله بن معاویه از صلب آن دو امام معصوم نبوده است پس او نیز به رضا از آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم دعوت می‏کرده است. و رابعاً: وجود مزاری برای او در هرات که ابن اثیر 14 و ابن عنبه15 از وجود آن خبر داده‏اند نشان برائت او از آن‏چنان نسبت‏هاست؛ زیرا ثبوت فقط یکی از آن صفات و دعاوی در خباثت فرد کافی است و ما می‏دانیم پس از گذشت صدها سال از مرگ پادشاهان، خلفا و امیران مقتدر و با نفوذ مسلمان هیچکدام دارای مزار و بارگاه نیستند زیرا توده‏های موءمن آنان را اهل هوا و مردمانی ستم‏کار می‏شناسند امّا در گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی بسیارند از وابستگان خاندان وحی و منسوبین به آل ابی‏طالب و اولاد علی که مظلومانه کشته شده‏اند و در نظر مردم محترم و دارای بقعه و زیارتگاهند.
دو: در تعیین پایه‏گذار این فرقه (حارثیه) اختلاف وجود دارد که آیا: عبدالله بن معاویه بوده و یا عبدالله بن حارث و یا اسحاق بن زید انصاری؟ و این، علامتی می‏تواند باشد بر ساختگی بودن این مذهب و این فرقه.
سه: محلّ زایش این افکار و فرقه‏های
_______________________________
13. ر.ک: مقاتل الطالبیّین، صص163169؛ الأغانی:12/215238، افست دار احیاء التراث، بیروت.
14. الکامل:5/370373.
15. ابن عنبه، احمد بن علی بن الحسین، عمدة الطالب، ص 22، بمبئی، هند.________________________________________
مدّعی آن سلسله راجیف و سخنان رکیک و سخیف دایره‏ی زندقه عهد منصور است هم‏چنان‏که فرقه راوندیّه و ابا مسلمیه با آن سخنان فاسد و انحرافی، مولود آن دایره‏ی نحس و نامیمون می‏باشد و هم‏چنان‏که فرقه عبّاسیّه محصول آن کارخانه مذهب سازی است که گویند بنا بر وصیّتی که توسط ابو هاشم به دست ایشان رسیده، امامت از علی بن ابی‏طالب به عباسیان رسیده است و از بررسی فرقه‏های خطابیه و معمریّه هر چند که از کیسانیه نیستند نیز روشن می‏شود که همگی این مذهب‏ها و فرقه‏های رنگارنگ به هدف سیاسی و برای هموار کردن راه برای عبّاسیان تشنه سلطنت، جعل شده است.
چهار: اختلاف عبدالله بن معاویه جعفری با محمد بن علی عبّاسی بر سر وصیّتنامه و فیصله پیدا کردن، با حکمیّت نقیب عباسیان به نفع محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پرده از روی یک توطئه حساب شده‏ای بر می‏دارد؛ زیرا عباسیان به این سادگی نمی‏توانستند عبدالله بن معاویه این رقیب نیرومند را از سر راه بردارند و پیروان او را به خود متمایل سازند جز با جعل آن اکاذیب و دادن نسبت‏های مزبور و لذا در آن زمینه آشفتگی عجیبی مشاهده می‏شود و این نکته اخیر در بررسی فرقه عباسیّه روشن‏تر خواهد شد.
***
عباسیه
فرقه‏ی دیگر از فرقه‏هایی که نوبختی آنان را از آغازگران غلوّ می‏شمارد، عباسیّه و یا راوندیه‏اند که پس از وفات ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیّه پدید آمده‏اند.16 این فرقه که به گفته بعضی از ملل و نحل نویسان از هاشمیه انشعاب یافته، خود چند فرقه گشته‏اند: عباسیّه نخست، عباسیّه دوم و راوندیه یا عباسیّه سوم و از فرقه راوندیّه گروه‏های ابا مسلمیه، ابا هریریه، رزامیّه، هاشمیّه اوّل، هاشمیّه دوم انشعاب پیدا کرده‏اند.
عبّاسیّه‏ی هاشمیّه
دایره‏ی کفر و زندقه که توسّط منصور تأسیس یافت به کیاست دریافت که باید نوع اتهامات مخالفان را هماهنگ کند و چنان نقشه کشید که هر صنف و گروهی را به تناسب با تهمتی ملکوک کند و بر این هدف مقالات و نحله‏هایی گوناگون ساختند و بر حسب مصلحت عبّاسیان به اشخاصی منسوب داشتند.
نوبختی می‏نویسد: از عباسیّه فرقه‏ای زاده شد به نام هاشمیه که آن خود به دو فرقه و گروه انشعاب یافت:
الف. هاشمیّه نخست؛ عبّاسیه‏ی هاشمیه‏ی نخست، درباره‏ی فرزندان عبّاس
_______________________________
16. فرق الشیعة، صص36و48.

غلوّ کردند و آن فرقه، اصحاب ابوهاشم پسر محمد حنفیه‏اند و پنداشتند که امام همه چیز را می‏داند و در تمام شئون مانند پیغمبر است و هر که امام را بشناسد خدا را شناخته است و آن کس که امام را نشناسد خدا را نیز نشناخته است و موءمن نیست بلکه کافر و مشرک شناخته می‏شود.
این فرقه (عباسیّه هاشمیه‏ی نخست) امامت را از ابو هاشم به اولاد عباس بن عبدالمطلب منتقل می‏دانند.
ب. عبّاسیه هاشمیه دوم؛ اینان گفتند: امام دانای همه چیز است و او خودِ خداست! تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً به پندار ایشان، این، امام است که زنده می‏کند و می‏میراند و مدّعی شدند که ابومسلم خراسانی پیغمبر بوده و غیب می‏دانسته است و ابوجعفر منصور او را به رسالت برانگیخته است!!17
این فرقه که اصحاب عبدالله راوندی‏اند درباره‏ی منصور غلوّ کردند و گفتند: او خداست! تعالی الله عن ذلک و او همه‏ی رازها و نهان‏ها را می‏داند وقتی سخنان این گروه به گوش منصور رسید جمعی از ایشان را دستگیر کرد آنان در بازپرسی به چنان مطالبی اعتراف کردند منصور از ایشان خواست که توبه کنند لیکن آنها از توبه خودداری کرده و گفتند: منصور پروردگار ماست، او است که ما را می‏کشد و ما شهید می‏شویم چنان‏که او بوده که پیغمبران و رسولانش را به دست هرکه خواست کشت و روح بعض دیگر را به طور ناگهان گرفت و عدّه‏ای دیگر را با غرق کردن و ریختن آوار بر سرشان به هلاکت رسانید و گاهی دیگرکسانی را طعمه‏ی درندگان کرده و بدان‏وسیله بکشت، او هرطور بخواهد می‏کشد و از عملکرد او نمی‏توان پرس و جو کرد!
حقیقت آن است که این‏گونه یاوه‏ها را به دیوانگان هم نمی‏توان نسبت داد به ویژه مطالب منسوب به همین فرقه‏ی هاشمیه دوم که راوندیه باشند همانها که بر ضدّ منصور شوریدند و خواهان خون ابومسلم خراسانی بودند و منصور حدود ششصد تن از ایشان را از دم تیغ گذرانید و آنان در واقع از بهترین یاران ابو مسلم بودند و او با گزینش آن عدّه، عازم عراق شده بود و در جنگ با عبدالله بن علی عموی منصور که در شام خروج کرده و خواهان خلافت بود، سخت آزموده شده و امتحان پس داده بودند ولی منصور با نیرنگ و خدعه ابو مسلم را نزد خود خواند و او را به قتل رساند و به دنبال آن، شورش هواداران ابو مسلم رخ داد و منصور آنان را هم به طریقی از بین برد ولی منصور از چنان جنایتی، سخت در هول و هراس بود و بیم آن داشت که دیگر هواداران ابو مسلم که در خراسان کم نبوده‏اند، سر به شورش بردارند و ساکت کردن آنان کار چندان آسانی نبود و لذا منصور نقشه‏ی شیطانی خود را کشید و آن زدن
_______________________________
17. همان کتاب، صص5351.________________________________________
تهمت کفر و زندقه و دادن آن نسبت‏های واهی به ایشان، بوده است.
دایره‏ی زندقه‏ی منصور این مطالب را در باره‏ی یاران ابو مسلم منتشر کرد تا قتل آنان را توجیه کند. البتّه او در آهیختن خنجر کفر و زندقه بر دشمنان خود موفّق شد و به نتیجه رسید هم چنان‏که قبل از او، معاویه در قتل برخی رقیبان و قلع و قمع بعضی مخالفانش به حیله‏ها و دسیسه‏هایی متوسّل می‏شد و عوامفریبی می‏کرد و از آن جلمه، سخن معروف است که گفت: «انّ لله جنوداً فی العسل»18: همانا خدا را در عسل سپاهیانی است و آن هنگامی بود که مالک اشتر نخعی آن سلحشور نام آور را با عسل زهر آگین مسموم کرد و به حیاتش خاتمه داد. و آن جنایت هولناک را به خدا نسبت داد!
زمامداران خودسر به ویژه آنان که داعیه‏ی حکومت دینی داشته‏اند، در حقیقت ساده‏ترین و میانبرترین راه را برای از بین بردن رقبا و مخالفان خود، همان تهمت کفر و زندقه یافته‏اند و ما تردید نداریم که هدف منصور از تأسیس دایره کفر و زندقه، آن نبوده که بی‏دینان را شناسایی کند و به کیفر برساند بلکه کفر و الحاد حربه‏ای بوده در دست منصور که با آن، مخالفان و رقیبان خود را از میان برمی‏داشت وگرنه کارهایی که خود منصور مرتکب شده دست کمی از کفر و زندقه نداشته‏اند و اگر در شریعت اسلامی کافران و ملحدان در پست‏ترینِ درکات دوزخ جای دارند از نظر همان شریعت هرکه موءمنی را به عمد بکشد جایگاهش جهنم است و در آنجا جاویدان خواهد بود و ما هزار و یک دلیل داریم که منصور عبّاسی بی‏گناهان فراوانی را کشته است و به همین سبب فقها و پیشوایان مذهب بر خلع او فتوا دادند.
مردم از جور و ستم فرزندان امیّه و مروان به ستوه آمده و در نقاط مختلف جهان اسلام آن روز، قیام کرده و بر ضد حاکمان بیدادگر، انقلاب آفریدند و همه را به رضا و خشنودی از آل محمد فرا خواندند امّا بنی عبّاس را که از بنی هاشم بودند و خود در جرگه داعیان به رضا از آل محمد می‏زیستند، بر کرسی خلافت دیدند آن هم با سیاست‏هایی شیطانی و رفتارهایی ضد انسانی. توده‏های مردم دیدند حکومت عدلی که برای تحقّق آن بپا خاستند، به حکومت جبّار بنی عباس بدل شد و بدین ترتیب آرمان‏های خود را بر باد رفته دیدند و شورش‏ها و خیزش‏ها دوباره در خراسان، ماوراء النهر، جزیره، حجاز و حتی در بغداد شروع شد.
خاموش کردن آتش خشم این انقلابیّون و خواباندن آن همه شورش و قیام، چندان آسان نبود و لذا فرقه بازی و دین و مذاهب سازی بهترین وسیله‏ای بود که عباسیان توانستند ب
_______________________________
18. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ج24، ص 24 و22، دار الفکر، بیروت.________________________________________
تهمت‏های کفر و زندقه‏ی ساخته و پرداخته‏ی دایره‏ی ویژه حکومت عبّاسی، صدای هر مخالفی را خفه کرده و هر معترضی را به کشتارگاه ببرند و با ریختن خون آن مردم، حکومت عبّاسیان از خطر می‏جَست و سفره‏هایشان رنگین‏تر می‏گشت.
رزّامیه
این گروه، همان فرقه‏ی سوم‏اند که از راوندیّه منشعب شده‏اند و اصحاب رزّام می‏باشند و در اصل بر مذهب کیسانیه بوده‏اند ولی مذهب خویش پنهان می‏داشتند و خوش نداشتند که شناخته شوند و این، کلام نوبختی است19 و شهرستانی را سخنی دیگر است او می‏نویسد: پیروان رزّام امامت را از علی بن ابی طالب علیه السلام به پسرش محمد حنفیّه منتقل می‏دانند و از او به پسرش ابو هاشم عبدالله و از او به محمد بن علی پسر عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب با وصیت مزبور. و محمد بن علی بر همان اساس به پسرش ابراهیم امام وصیت کرد و ابومسلم خراسانی مردم را به امامت و خلافت همان ابراهیم فرا می‏خوانده است. این فرقه در زمان ابو مسلم پیدا شدند و گویند ابومسلم، ابراهیم را امام می‏دانست وخود ابو مسلم بهره‏ای از امامت داشته است آنان بالاتر رفته و گفتند: روح خدا در او حلول کرده و بدین جهت او بر بنی‏امیه پیروز شد و آنان را ریشه‏کن ساخت. رزامیّه به تناسخ ارواح عقیده داشته‏اند و مقنّع نیز بر این باور بوده و خود مدّعی خدایی شد و سفیدجامگان ماوراء النهر پیروان او بودند و خرّمدین نیز چنان مذهبی داشت و او بود که مردم را به ترک فرایض دینی خواند و مدّعی شد که هر کس امام را شناخت او را بس است. و برخی از ایشان گفتند اصل دین دو چیز است: معرفت امام و امانت‏داری؛ هر که این دو ویژگی را داشته باشد به کمال رسیده و تکلیف از او برخاسته است.
ظاهراً فرقه ابو هریریّه با فرقه رزامیه تنها در اسم فرق دارند و تفاوتی ندارند و هر دو به شخصی گمنام و ناشناخته‏ای منسوبند.
شهرستانی در بیان عقاید رزّامیه به تفصیل پرداخته و مشخّصاتی برای آنان ذکر می‏کند که همانها مشخّصات ابو هریریّه هم می‏باشد که از آن فرقه اصلاً نام نمی‏برد.20 وخلاصه‏ی انگاره‏های رزامیه و ابوهریریه بنابر نقل نوبختی عبارت است از: اختلاف در مهدی، عدم تکفیر گذشتگان بلکه التزام به موالات ایشان.21 ابا هریریّه از عزل عیسی بن موسی از ولایتعهدی خشنود نبوده‏اند؛ زیرا آنان ابومسلم
_______________________________
19. فرق الشیعة، ص 51.
20. ملل و نحل شهرستانی:1/154153.
21. فرق الشیعة، صص 46و47.________________________________________
را تعظیم می‏کردند و او در واقع از مبلّغان و مخلصان عیسی بن موسی بوده است پس، از جمله‏ی انگیزه‏های قتل ابومسلم توسّط منصور علاوه بر آن که از وی بیمناک بود و حقد و کین او را در دل داشت آن بوده که ابو مسلم پشتیبان ولایتعهدی عیسی بن موسی بوده است چون ابو العبّاس سفّاح، منصور را ولیعهد خود کرد و بعد از او به برادر زاده‏اش عیسی بن موسی وصیّت نمود و ابو مسلم از جمله شهود این ماجرا بوده است و چنان‏که ابو مسلم تحکیم بخش حکومت عبّاسیان بوده از عیسی هم هواداری می‏کرده است و این عمده‏ترین مانع پیشرفت اهداف منصور به خصوص در مورد ولایتعهدی فرزندش مهدی به حساب می‏آمد.
با در نظر گرفتن موقعیّت سیاسی اجتماعی ابومسلم خراسانی در میان سپاهیان عبّاسی وبا ملاحظه گرایش شدید خراسانیان نسبت به وی و منزلتی که او در نزد همگان اعم از مسلمان و مجوس داشته است در می‏یابیم که چرا منصور ابو مسلم را کشت و یاران او را به هر بهانه‏ای تعقیب و با شدّت تمام سرکوب کرد؟! منصور برای رسیدن به مقاصد جاه‏طلبانه‏ی خویش به فرقه بازی و نحله‏سازی پرداخت و دایره‏ی کفر و زندقه که مستقیماً زیر نظر او فعالیّت داشت در نسبت آن سلسله اراجیف به اشخاص مختلف اهتمام جدّی ورزید و بدین ترتیب رقیبان یکی پس از دیگری از پا در می‏آمدند و جوّ برای او بلا رقیب می‏ماند.
ابا هریریّه
نوبختی ابا هریریّه را دومین فرقه منشعب از راوندیّه عباسی می‏شمرَد که از شخصی به نام ابو هریره راوندی پیروی می‏کردند و عباسیّه خالص اینانند؛ زیرا امامت را مستقیماً حق عبّاس عموی پیغمبر می‏دانند که از او به اولادش رسیده است آنان در باره بنی عباس غلوّ می‏کردند.22
ابو مسلمیّه
گویند آنان پیروان ابومسلم خراسانی‏اند و به امامت او قایلند و مدّعی‏اند که او نمرده است و زنده می‏باشد. آنان اباحی‏گرند، همه فریضه‏ها را ترک کنند و ایمان را فقط معرفت و شناخت امام دانند وبس. آنان خرّمدینیّه هم نامیده شده‏اند و به بابک خرّمدین منسوب‏اند.
نامگذاری این فرقه به ابا مسلمیّه خود گواه بر جعلی و دروغ بودن چنان جریانی می‏تواند بود زیرا ابو مسلم فرمانده نیرومندی بود که با خدعه و حیله به قتل رسید و چون یاران او نیز مردمانی کم اهمیّت نبوده‏اند، خاطر منصور از این باب سخت آشفته و پریشان بوده است و
_______________________________
22. همان کتاب، ص52، و برخی پیشوای این مذهب را عبدالله راوند نوشته‏اند.________________________________________
دایره‏ی کفر و زندقه در واقع به داد منصور رسیده و او بدان وسیله خاطر آسوده است. ابومسلم در سرزمین وسیع خراسان آن روزگار و در ماوراء النهر و فارس نیرو پیدا کرده بود و لشکری بزرگ تحت فرماندهی و زیر پرچم او در میدان‏های مختلف رزم چون فارس، عراق، شام، با تمام اخلاص جنگیده و سرزمین‏های فراوانی در دور دستترین نقاط به دست ایشان گشوده شده بود و همه‏ی دهقان‏ها، خان‏ها و کدخداها در اطاعت ابومسلم بودند و در واقع خلیفه را نمی‏شناختند و خود منصور از نفوذ و گسترش قدرت او دلواپس بود و می‏دید که همه از ابو مسلم حساب می‏برند. منصور این نگرانی خاطر و این حقد و کین را با برادرش ابو العباس در میان گذاشته بود در آن ماجرایی که ابوالعباس سفّاح نخستین خلیفه رسمی عبّاسی، جمعی را به سرکردگی برادرش منصور به خراسان فرستاده بود و منصور از این سفر با دلی پر و سینه‏ای مملو از کین نسبت به ابو مسلم برگشته بود؛ زیرا او برای منصور به عنوان سرپرست گروه اعزامی خلیفه و لیعهد و سلطان آینده، وقعی ننهاده بود. و از دیگر سو منصور در خراسان تمایل مردم را به ابومسلم دیده بود و مشاهده کرده بود که چگونه همه در اطاعت و فرمان اویند علاوه آن که در میان سپاهِ ویژه عبّاسیان نیز که عیسی بن موسی از آن جمله بود از احترام و محبوبیّت قابل توجّهی برخوردار بوده است.
در حقیقت قتل ابومسلم موجب پریشانی و نگرانی خاطر منصور از جانب دیگر شده بود و پخش مال در میان هواداران ابو مسلم مشکلات را از بین نبرده بلکه خوف و وحشت او، دو چندان شده بود؛ زیرا دشمنان عبّاسیان که با شمشیر ابو مسلم رام شده بودند از ناحیه‏ی او ایمن گشتند و کابوسی که ابومسلم برای ایشان ایجاد کرده بود از میان رفت. ابومسلم خوارج را در خراسان پراکنده ساخته و تار و مار کرده بود و به طور کلّی مخالفان از گوشه و کنار سر برداشتند و جمعی در خراسان به انگیزه خون‏خواهی ابومسلم قیام نمودند.23
ابن اثیر می‏نویسد: سنباد در خراسان به قصد خونخواهی ابومسلم شورش کرد که او دست پرورده‏ی ابومسلم و مردی از مجوسِ روستاهای نیشابور بود و توده مردم کوهستان با او هماهنگ شدند. او بر نیشابور، قوس (سمنان و دامغان) و ری غلبه یافت و عنوان سپهبد داشت و وقتی به ری رسید گنجینه‏هایی را ابومسلم در آنجا نهاده بود همه را برگرفت.24
چنان که ملاحظه می‏شود ابعاد شورش و خیزش بسیار گسترده و دارای ویژگی‏هایی بوده است. از یک سو، هواداران ابومسلم همان
_______________________________
23.الکامل:3/532
24. همان، ص535.________________________________________
پشتیبانان حکومت عبّاسیان بودند و شئون مختلف دولت عبّاسی به دست کارگزاران ابومسلم بود و از دیگر سو دستگیری و به بند کشیدن همه آنان آن هم در آغاز حکومت آل عباس، کارساز نمی‏توانست باشد؛ زیرا آن، موجب انزجار عمومی و بروز عکس‏العملهایی می‏شد از ناحیه‏ی کسانی که در به قدرت رسیدن بنی عباس از بذل نفس و نفیس دریغ نورزیده بودند. پس تنها راه چاره آن بوده که چماق تکفیر آماده گردد و بر سر مخالف کوبیده شود و رقیبان یکی پس از دیگری از میدان به در شوند.
عبد الله بن معاویه نوه‏ی جعفر طیّار، با طرح سناریوی حارثیه و علم کردن جریان حمزه و یا عماره، از سر راه برداشته شده و منصور، چند قدمی به جاه‏طلبی‏هایش نزدیکتر شده، و ابومسلم با خلق ابومسلمیه با عقاید سخیفه‏ای نزدیک به همان حارثیه.در سناریوی حارثیه، عبدالله بن معاویه امام مطرح شده و در ابومسلمیه نیز ابومسلم امام، شناخته شده است. در پندار حارثیه شناخت امام موجب سقوط تکلیف قلمداد شده و به ابومسلمیه نیز نسبت دادند که آنان می‏پندارند: اصلِ ایمان، شناخت امام است و پس از حصول چنان شناختی، همه محرّمات مباح و همه فرایض ساقط است!!!
آری منصور با این سناریوهای رسوا و با متّهم کردن رقبای خود با انواع تهمت‏ها به عمر آنان پایان می‏داد و فضا را برای خود خالی می‏کرد.
ما اگر در کتب کلامی قدما نیک بنگریم و تاریخنگاری درباری عباسیان را نیز از همان زاویه بخوانیم تشابه عجیبی میان آن فرقه‏های جور واجور مشاهده می‏کنیم و در نهایت به این داوری می‏رسیم که همه‏ی آنها محصول یک کارخانه و تولید یک کارگاه با مدیریّت واحدی بوده است و جان کلام در مجموعه‏ی آن آرا و نظرات وعقاید کلامی، چیز دیگر است.
ابن اثیر می‏نویسد: در یکصد و چهل و یک هجری، راوندیه بر منصور شورش کردند و آنان قومی خراسانی و هوا دارِ ابومسلم خراسانی صاحب دعوت، بودند؛ آنان به تناسخ ارواح عقیده داشتند و می‏پنداشتند که منصور پروردگار ایشان است و اوست که ایشان را آب و نان می‏دهد!
راوندیه در شهر هاشمیّه، قصر منصور را در میان گرفتند و گفتند اینجا قصر پروردگار ماست(!) منصور دویست تن از سران ایشان را دستگیر و زندانی کرد، توده‏های راوندیه به خشم و هیجان آمدند و نعش و جنازه‏ای دروغکی ساختند و آن را به دوش می‏کشیدند و تا درب زندان پیش رفتند آن‏گاه نعش را انداخته به زندان یورش بردند و زندانیانشان را آزاد کردند و تعداد آنان را ششصد تن نوشته‏اند منصورفرمان داد دروازه‏های شهر را بستند و ورود و خروج همه را بازداشتند. منصور بیرون آمد شورشیان گرداگرد او را گرفتند و نزدیک بود او را بکشند که معن بن زایده به فریاد او رسید و پیشاپیش او شمشیر کشید و جانانه دفاع کرد و سرانجام همه راوندیه قتل عام و سرکوب شدند.25
این، خلاصه‏ای از داستان راوندیه است که مورّخان مشهور آن را نقل کرده‏اند و بنابر آن، قلع و قمع و کشتار آنان نه بدان علّت بوده که آنان به الوهیّت منصور عقیده داشته و او را پروردگار خود می‏پنداشته‏اند بلکه آنها هواداران ابومسلم بوده و بر منصور شوریده بودند و لذا قتل عام شدند البتّه قلم به مزدان عبّاسی برای توجیه کار منصور، اراجیف بافته و آنها را به آن مردم نسبت داده‏اند امّا دروغگویان کم حافظه نفمیدند که چطور می‏توان تصور کرد که راوندیه از سویی، منصور را پروردگار خود بپندارند و از دیگر سو با او در افتاده و قصد قتل او را داشته باشند و او هم آن‏چنان بی‏رحمانه قتل عامشان کند و بعید نیست عبدالله راوندی که از او نام می‏برند رهبر شورشیان خراسانی بوده باشد و آن سلسله اراجیف هم به او منسوب می‏باشد.26
نگارنده در بررسی عقاید منسوب به این فرقه به تشابه چشمگیری توجه دارد و آن را نشانه کذب آن نسبت‏ها می‏شمارد مثلاً به حارثیه نسبت داده‏اند که عبدالله بن معاویه نوه جعفر طیّار را امام و دانای همه چیز، و خدا را در وجود او حلول یافته می‏دانند و گویند هرکه امام را شناخت هرچه انجام دهد طوری نیست. و به عباسیّه راوندیه نیز نسبتی مشابه داده شده است که آنان محمد بن علی بن عبد الله پسر عباس را خدا دانسته! و او را دانای همه چیز می‏پندارند و گویند هرکس او را
_______________________________
25.همان، ص547.
26.راوندیه یا روندیّه، پیروان ابو حسین احمد بن یحیی و یا اتباع عبدالله بن حرب کندی کوفی هستند، اهل خراسان وبر رأی ابومسلم بوده و به تناسخ ارواح قایل‏اند و گویند روح آدم به عثمان بن نهیک حلول کرده و منصور پروردگار ایشان و هیثم بن معاویه، جبرییل است. آنان بر منصور شوریدند و به دست معن بن زایده کشته شدند. ر.ک: نوبختی، فرق الشیعة، ص 52. و اقبال آشتیانی می‏نویسد: ابوالحسین احمد بن یحیی بن محمد بن اسحاق مشهور به ابن الراوندی یا ابن الروندی اصلاً از مردم مرو الروذ خراسان بوده و یکی از معروفترین متکلمان است. شرح حال ابن الراوندی درست روشن نیست وعقیده‏ی موءلفان شیعه در باب او مختلف است بعضی او را ستوده و بعض دیگر به ذمّ او پرداخته‏اند و به ابن الراوندی تألیف یکصد و چهارده جلد کتاب نسبت داده‏اند و سید مرتضی علم الهدی از مدافعان اوست؛ وفات او را بین 245 298 مردّد دانسته‏اند. ر.ک: خاندان نوبختی، ص8794 چاپ نخست، 1311، ش تهران. و به نظر نگارنده فرقه راوندیه با ماجرای ابن الراوندی نمی‏تواند یک جریان باشد هر چند که نوبختی هم راوندیه را به همین ابو حسین احمد بن یحیی منسوب می‏دارد؛ زیرا زمان ظهور راوندیه حدود سالهای 141ه است در حالی که حداقل زمان وفات ابوالحسین را 245 نوشته‏اند و تفاوت یکصد و وچهار سال است! شناخت در انجام هر عملی آزاد است.
و به عباسیّه هاشمیّه هم نسبت داده‏اند که آنان منصور را خدا دانسته و او را عالمِ به رازها و نهان‏ها، می‏دانسته‏اند. پس به طور قاطع و با اطمینان می‏توان گفت که سیاست شیطانی عباسیان برای پراکندن دشمنان و درهم کوبیدن مخالفان، آن بوده که مسلک‏ها و مذهب‏های جدیدی می‏ساختند و آنها را مانند برچسب‏هایی بر اشخاصی می‏زدند و آن‏گاه با سادگی و کمترین دردسر، همه موانع را از سر راه خود برمی‏داشتند. فرقه راوندیه را به سه شاخه‏ی: ابو مسلمیه، رزامیه و ابو هریریه تقسیم کرده‏اند.27
عبّاسیّه
از دیگر فرقه‏های غالی که نوبختی از آنان نام می‏برد فرقه عباسیه‏اند که پس از وفات ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیّه، پدید آمدند. این فرقه که از هاشمیّه جدا شده، خلافت را از رهگذر وصیّتنامه مزبور به محمد بن علی عباسی منتقل شده می‏دانند.28 و به گفته نوبختی همین عبّاسیّه به چند فرقه انشعاب یافته است: عباسیّه نخست، عباسیّه دوم و عباسیّه سوم و یا راوندیه. نوبختی برای دو فرقه‏ی اوّل نام خاصّی ذکر نمی‏کند و گفته‏اند از راوندیه پنج فرقه زاده شده است: ابو مسلمیه، ابو هریریه، رزامیه، هاشمیه نخست و هاشمیّه دوم.
عباسیّه نخست؛ این فرقه گویند: امام پس از علی بن ابی‏طالب، محمد بن حنفیّه بوده و او به هنگام وفات به پسرش ابوهاشم عبدالله وصیت کرده و او نیز به محمد بن علی نوه‏ی ابن عباس وصیّت کرده و بدین‏ترتیب خلافت به آل عباس انتقال یافته است. امّا وقتی مهدی عباسی خلیفه شد او به طور کلّی آن وصیّت را از بیخ و بن منکر شد و گفت: خلافت پس از رسول خدا حق عمویش عباس بوده است و همه متصدّیان خلافت ابوبکر، عمر، عثمان، علی علیه السلام دارای حقی نبوده‏اند تا چه رسد به محمد حنفیّه و پسرش عبدالله مهدی عباسی مدعی شد که صیغه‏ی خلافت فقط برای عباس خوانده شده است! پس خلافت حق پسران اوست!
عباسیّه دوم؛ اینان، عمل منصور را در تغییر ولایتعهدی از عیسی بن موسی به مهدی، تأیید نکردند و آن را محکوم دانستند و بیعت مهدی را گردن ننهاده و هم چنان بر عیسی بن موسی وفادار ماندند و فرقه رزامیه از این جریان به وجود آمده است.
_______________________________
27. فرق الشیعة، ص 51.
28. همان کتاب، ص41 و نیز ر.ک: مقاتل الطالبیین، ص 126.

تبلیغات