برهان حدوث اجسام در قلمرو نقد و تحلیل (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
متکلمان اسلامى براى اثبات صانع، راه حدوث را در پیش گرفتهاند و از نظر قاضى عبد الجبار، نخستین کسى که به این دلیل توجه پیدا کرده و یا آن را پرورش داده است، ابوالحسین علاّف (135 235ق) شیخ معتزله است؛ آنگاه یادآور مىشود که اساس این برهان را چهار مقدمه به شرح ذیل تشکیل مىدهد:
1. در جهان طبیعت اکوانى به نام اجتماع و افتراق و حرکت و سکون داریم و مخالف در این مسئله فقط ابوبکر عبدالرحمان بن کیسان اصم است(که از طبقه ششم از طبقات معتزله به شمار مىرود).
2.اکوان اربعه، همگى حادث و مسبوق به عدم هستند و مخالف در این مسئله، گروه معروف به کمون(1) و ظهور است؛ این گروه معتقدند که موجودات با چهرههاى گوناگونى که دارند، یکجا آفریده شدهاند و سپس به تدریج به صورت معادن و نبات و انسان، خودنمایى مىکنند؛ اگر از این گروه کوچک بگذریم، همگان بر حدوث تجزیه و ترکیب و حرکت و سکون در اجسام اتّفاق نظر دارند.
3. اجسام هیچگاه خالى از اکوان چهارگانه نبوده و پیوسته اجسام در حال پیوستگى و گسستگى و حرکت و سکون مىباشند؛ در این موضوع گروه مخالف کسانى هستند که ماده را قدیم و ترکیب و تجزیه را، حادث مىدانند؛ وى براى اثبات این مقدمه مىگوید:
«اگر اجسام در شرایط کنونى جدا از ترکیب وتجزیه نیستند، باید در تمام شرایط داراى چنین خصوصیت باشند، اکنون این خصوصیت از ویژگى اجسام مىباشد و باید پیوسته با این ویژگى همراه گردد».
4.«هرگاه اجسام هیچگاه خالى از
_______________________________
1.شهرستانى در ملل و نحل، ج1، ص 56.________________________________________
اکوان حادث نبودهاند و میان جسم و اکوان، ملازمه وجود دارد، طبعاً باید بسان خود اکوان حادث باشند؛ زیرا معقول نیست که یکى از دو ملازم، مسبوق به عدم بوده و دیگرى قدیم و پیوسته باشد؛ در حالى که هیچگاه میان آن دو جدایى نبوده است، حکم آنان، حکم توأمانى است که یکى ده ساله باشد، طبعاً باید دیگرى نیز ده سال داشته باشد».(1)
از میان مقدمات چهارگانه، مقدمه مهم پس از مقدمه سوم همان چهارم است که از آن چنین تعبیر مىآورد:«الجسم إذا لم ینفک عن هذه الحوادث، الّتی هی الاجتماع و الافتراق و الحرکة و السکون، وجب أن یکون محدَثاً مثلها و الخلاف فیه مع جماعة من الملاحدة و ابن الراوندی».
عصاره برهان وى چنین است: از آنجا که اکوان چهارگانه از ویژگیهاى لاینفک اجسام هستند و هیچگاه از اجسام جدا نمىباشند و از آنجا که خود اینها حادثند، باید ملازم آنها نیز حادث باشد.
به تعبیر دیگر روح استدلال این است: چیزى که هیچگاه از حادث خالى نیست و ملازم با حادث مىباشد، باید مثل او حادث باشد و هرگز محور استدلال این نیست که اگر موجودى محل حادث شد، او نیز باید حادث باشد؛ هرچند ملازمهاى میان این دو نباشد و لذا تکیهگاه آنان جمله:«ما لا یخلو من الحادث فهو حادث» مىباشد یعنى: موجودى که هیچگاه از حادث خالى نمىباشد، آن نیز حادث است .
در میان متکلّمان، محقّق طوسى از جمله افرادى است که در برخى از رسایل کلامى خود، بر آن تکیه کرده و مقدمات چهارگانه را بسیار زیباتر و مفهومتر از قاضى مطرح مىکند، وى مىگوید:
مقدمه اوّل: در جهان ، حادثهایى به نام اکوان اربعة داریم.
سپس در اثبات این مقدمه مىگوید: حرکت این است که جسم در حیّزى باشد که قبلاً در حیّز دیگر بود و سکون این است که جسم در حیّزى باشد، که قبلاً نیز در آن حیّز بود. اجتماع این است که دو جسم در دو حیّز قرار گیرند، و تخلّل جوهر سوم میان آن دو ممکن نباشد و افتراق استقرار دو جسم در دو مکان در حالى که امکان فاصله گرفتن جوهر سوم میان آن دو، ممکن باشد. این حوادث چهارگانه در جهان وجود داشته و با اجسام همراه بوده و غیر آنها مىباشد.
مقدّمه دوّم: هیچ جسمى خالى از اکوان چهارگانه نیست.
_______________________________
1.قاضى عبدالجبار معتزلى، شرح الاُصول الخمسة، ص 114 95 (با تلخیص).
________________________________________
از آنجا که جسم جدا از حیّز نمىباشد، در این حالت از دو حال خالى نخواهد بود، یا در آن حیّز استقرار مىیابد (سکون)، یا از آن انتقال مىیابد (حرکت) و همچنین هرگاه جسمى با جسمى مقایسه شود، از این دو حالت خالى نخواهد بود، یا میان آن دو فاصله هست و یا نیست؛ قهراً یکى ملازم با اجتماع و دیگرى ملازم با افتراق خواهد بود.
مقدمه سوّم: اکوان چهارگانه حادثاند.
گواه بر این که اکوان چهارگانه حادثاند، این است که پیوسته در حال زوال و تبدّل مىباشند؛ افتراق مبدّل به اجتماع، و حرکت مبدّل به سکون مىگردد و اگر اینها قدیم بودند، عدم آنها ممکن نبود.
گذشته از این بیان، اکوان اربعه در تحقّق خود، به موضوع(جسم) نیازمند بوده و طبعاً نیازمند به موضوع، قدیم نخواهد بود.
در اینجا سوءالى مطرح مىکند و آن این که:مقدمه سوم بر حدوث هر یک از اشخاص اکوان اربعه گواهى مىدهد، ولى بر حدوث نوعِ حرکت و نوعِ سکون و نوعِ افتراق و نوعِ اجتماع، گواه نیست، چه مانعى دارد که فرد فرد اکوان حادث و متناهى باشند، امّا اصل حرکت و سکون یا اصل افتراق و اجتماع قدیم باشند؟
محقّق طوسى در رساله «قواعد العقائد» با دو بیان و شارح آن (علاّمه حلّى) با سه بیان، بطلان چنین اندیشه تسلسلى را ثابت کرده و براى پرهیز از اطاله سخن، علاقمندان به کتاب یاد شده مراجعه فرمایند.
مقدمه چهارم: چیزى که خالى از حوادث نیست، خود نیز حادث است.
حاصل این مقدمه که در حقیقت «بیت القصید» برهان است ، این است که اکوان اربعه با موضوعات (اجسام) خود، حادث مىباشند؛ زیرا فرض این است که مجموع اکوان در ازل نبوده و ظرف ازل از این حوادث خالى مىباشد، هرگاه در این ظرف، اجسام نیز مسبوق به عدم باشند، حدوث آنها نیز ثابت مىشود؛ ولى هرگاه در این ظرف، اجسام بدون اکوان وجود داشته باشند، لازمه آن این است که ملزوم(اجسام) بدون لازم (اکوان)، تحقّق پذیرد و میان آن دو ملازمهاى در کار نباشد، در حالى که لزوم آن دو با یکدیگر در مقدمه دوم ثابت گردید.
علاّمه حلّى عبارت محقّق طوسى را چنین توضیح مىدهد:«إنّ مالا یخلو من الحوادث، ملزوم لها و یستحیل وجود الملزوم بدون وجود لازمه و قد بیّنا انّ جمیع الحوادث (الأکوان) منتفیة فی الأزل فکذا مالا ینفک عنها، أعنی الجسم و إلاّ لوجد فی الأزل دونها و انفکّ عنها».
و اگر بخواهیم برهان متکلّمان را درقالب صغرى و کبرى بریزیم، باید چنین بگوییم:
کلّجسم متحیّز، و کلّمتحیّز لا یخلو من الحوادث، نتیجه مىگیریم: کلّجسم لایخلو من الحوادث،سپس نتیجه را صغرى قرار داده وبه حکم ملازمه کبرایى ضمیمه آن مىشود و مىگوییم: کلّ جسم لا یخلو من الحوادث، و کلّمالایخلو من الحوادث فهو حادث، نتیجه مىدهد فکلّجسم حادث.(1)
پس از محقّق طوسى و شارح آن، تفتازانی در شرح مقاصد، به توضیح برهان یاد شده پرداخته و در توضیح بطلان احتمال تسلسل که در اثناى برهان مطرح مىباشد، گستردهتر سخن گفته است.(2)
تا این جا با برهانِ متکلمان بر حدوث اجسام آشنا شدیم، البته برهانِ حدوث اجسام نزد آنها منحصر به همین دلیل نبوده، بلکه برهان و یا براهین دیگرى نیز دال بر حدوث نزد آنها هست .(3) هرچند زبدهترین براهین حدوث، نظریه «حرکت جوهرى» است که تغیر و دگرگونى را در گوهر جسم، نافذ دانسته و جهان را با جواهر و اعراضش پیوسته در حال سیلان و جریان معرفى مىکند که پیوسته ماده در یک حالت باقى نمىماند؛ تو گویى جهان طبیعت با تمام خصوصیاتش بسان چشمهسارى از نقطهاى ریزش کرده و به نقطه دیگرى رهسپار است.
شکى نیست که بررسیهاى متکلمان و حکیمان گذشته، مایه شکوفایى فکر و اندیشه صدر المتألهین گردیده و تا آنجا پیشرفت کرده که زمان را به عنوان بعد چهارم ماده معرفى و ثابت نموده که وجود طبیعت با زمان عجین گردیده و جهان ماده بسان خود زمان، در یک لحظه ثابت نیست.
اثبات حدوث جهان طبیعت، مطابق بیان صدر المتألهین بسیار دلپذیرتر و جهان پسندتر است، و برهان متکلمان اسلامى نیز در صورت اتقان مقدمات چهارگانه آن براى خود برهان علمى است که از حدوث لازم، به حدوث ملزوم پى برده مىشود.
مناقشات ممتد میان حکیمان و متکلمان سبب شده که احیاناً اندیشههاى کلامى، به صورت غیر صحیح مطرح شود و یا موءاخذههایى انجام گیرد که مستحق آن نیستند؛ اینک ما سه نمونه از این مقوله را یادآور مىشویم:
_______________________________
1. کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص 135143، ط بیروت، متن از محقّق طوسى، شرح از علامه حلى؛ این متن و شرح خلاصهتر از کشف المراد مىباشد .
2. تفتازانى، شرح مقاصد، ج3، ص 116 109.
3. کشف الفوائد، ص144 143.________________________________________
الف: مناط حاجت به علت، امکان است نه حدوث
محقّق سبزوارى (1214 1289ق)، این نوع اقامه برهان بر وجود محدث و صانع جهان را، نوعى خروج از راه راست دانسته و در منظومهءخود چنین مىگوید:
مَنْ فی حدوثِ العالم قد انتهج
فإنّه عن منْهجِالصدقِ خرجَ
آنگاه علّت خروج از راه راست را، چنین بیان مىکند:«لأنّمناط الحاجة إلى العلّة هو الامکان فقط، لا الحدوث».(1)
حکیم سبزوارىقدس سره بر اثر خلط میان دو مسئله، چنین موءاخذهاى را در حقّ متکلّمان روا دانسته است و این دو مسئله عبارتند از:
1. ملاک نیاز موجود به واجب چیست؟
2. حدوث اجسام مىتواند دلیل بر وجود صانع باشد؟
در مسئله نخست، حق با حکیمان الهى است که ملاک احتیاج را امکان معرفى کرده نه حدوث؛ زیرا امکان از نظر رتبه و درجه مقدّم بر حدوث است،چون واقعیت حدوث از «وجود بعد العدم» انتزاع مىشود و مناط احتیاج باید پیش از وجود باشد، نه پس از آن.
خود او این مسئله را در شرح منظومه به هنگام بحث در وجوب و امکان، مطرح کرده و با تخطئه نظریه متکلمان مىگوید:
لیس الحدوث علّة من رأسه
شرطاً ولا شطراً ولا بنفسه
و کیفَ ،والحدوث کیفُ ما لحق
للفقر، أو عدّالمراتب اتسق(2)
در مسئله دوم ، محور بحث این است که آیا حدوث اجسام، مىتواند ما را به وجود صانع هدایت کند یا نه، پاسخ این مسئله به طور مسلّم مثبت است، در اینجا گفتگو از مناط حاجت و تعیین یکى از دو احتمال (امکان یا حدوث)، بى مورد است؛ زیرا بحث در این جا مربوط به عالم اثبات است، در حالى که جایگاه مسئله پیشین، عالم ثبوت است. مسلّماً در مقام ثبوت، موجود امکانى فقط از یک نظر محتاج به علّت است و آن همان امکان ماهوى ، و یا فقر ذاتى است، ولى این دلیل نمىشود در مقام اثبات، فقط از همان دلیل پى به وجود علت ببریم.
در این جا ممکن است گفته شود تا برهان امکان و وجوب به استدلال یاد شدهضمیمه نگردد، برهان حدوث اجسام عقیم خواهد بود؛ زیرا چرا مىگوییم که حدوثاجسام، ملازم با محدث است؛ براى
_______________________________
1. شرح منظومه، سبزوارى، ص 148. (قسم فلسفه).
2. شرح منظومه، ص 74.________________________________________
این که موجود حادث، ممکن است و ممکن ازخودوجودى ندارد و اگر وجود حادث مربوطبهخود او بود و به اصطلاح وجود از درون او مىجوشید، هرگز نیاز به محدث نداشت.
پاسخ این پرسش روشن است،زیرا هر برهانى براى خود رسالت خاصى دارد، رسالت این برهان اثبات حدوث جهان در مقابل قائلان به قدم ماده است، همانطور که قاضى عبدالجبار در تقریر برهان یادآور شد.و امّا پس از اثبات حدوث اجسام، کار نتیجهگیرى به پایان مىرسد، یا نه و باید در مقام تکمیل، به برهان وجوب و امکان روى آورد، آن مطلب دیگرى است که برهان کنونى ناظر به این قسمت نیست.
قائلان به قدم ماده به نام «استقص» به آن رنگ وجوب بخشیده و از این طریق به انکار صانع برخاستهاند، در چنین مرحلهاى از مناظره، سخن گفتن از امکان و وجوب، لطفى نخواهد داشت و باید فشار سخن، متوجه حدوث جهان طبیعت باشد، تا چکش مناظران بر نقطه واحدى متوجه گردد.
متکلمان اسلامى در صف مقدم مناظره با ملاحده و منکران و یا شکاکان در جهان ماوراى طبیعت بودهاند. اینها پیوسته از قدم طبیعت و نوع صور و حدوث صور شخصى سخن مىگفتند، در چنین معرکه و گیر و دارى، برهان مفید، سخن گفتن از حدوث اجسام است، نه برهان امکان ماهوى یا فقر ذاتى؛ هرچند در دل استدلال با حدوث اجسام، برهان وجوب و امکان نیز نهفته است.
***
ب: حدوث در محدوده تغییر است
اگر تغییر محدود به برخى از عوارض جسم باشد، نیاز به محدث نیز در همان محدوده خواهد بود و به همین دلیل، استدلال متکلمان به این که عالم متغیر است و هر متغیر حادث است، پس عالم حادث است، با دقت عقلى به این صورت بیان مىشود که «عالم در عوارض و اوصاف خود متغیر است و هرچه در اوصاف و عوارض خود متغیر باشد، در اوصافو عوارض، حادث خواهد بود» و بر این اساس، قیاس دوم اهل کلام نیز که «عالمحادث است و هر حادث نیازمند به محدث است، پس عالم محتاج به محدث است»، به این صورت خواهد بود که: «عالمدر عوارض و اوصاف نیازمند به محدث است، پس عالم در عوارض و اوصاف خود محتاج به محدث مىباشد» وبا این بیان گوهروذات عالم طبیعى و جسمانى، همانگونه که از حرکت و تغییر و حدوث مصون مىماند، از محرک و محدث نیز بىنیازمىشود.(1)
اساس برهان حدوث اجسام این است که اکوان چهارگانه، حادث بوده و چون پیوسته با اجسام لازم و ملزومند، از حدوث یکى از متلازمان، به حدوث ملازم دیگر پى مىبریم و همانطور که متن عبارات آنان در آغاز بحث گذشت.
در این صورت سخن گفتن از این که «عالم در عوارض و اوصاف خود حادث است و هرچه در عوارض و اوصاف خود حادث باشد، در عوارض و اوصاف خود نیازمند به محدث است نه بیرون از آن » ارتباطى به برهان ندارد.
متکلم نمىخواهد از دگرگونى عرض به دگرگونى جوهر پى ببرد و حدوث جوهر را ثابت کند، تا گفته شود حدوث در محدوده اعراض است و نیاز به محدث در همین محدوده خواهد بود؛ بلکه از طریق ملازمه میان حدوث اکوان و حدوث اجسام وارد مىشود و حدوث یکى از متلازمان(اعراض) را گواه بر حدوث ملازم دیگر (اجسام) مىداند. واگر به مصادر برهان بازگشت مىشد، چنین انتقادى صادر نمىگردید.
ج:اراده حادث و ذات قدیم
هرچه خالى از حوادث نیست حادث است، کلام استوارى نیست؛ زیرا از دیدگاه متکلمان عالم حادث است، یعنى خداوند بود و چیزى نبود و از آن پس اراده نمود و شروع به آفرینش عالم کرد. و اراده نیز از دیدگاه این گروه، صفت فعل بوده و مانند عالم حادث است، پس خداوند نیز محلّحوادث است؛ زیرا قبل از آفرینش عالم، مرید نبود و از آن پس، اراده کرد و اراده حادث هرچند صفت ذاتى نیست و لیکن قائم به ذات است و ذات به پندار آنان محل آن است و ذات که محلّاین حوادث است، به مفاد قاعدهاى که پذیرفتهاند، حادث خواهد بود و اگر اهل کلام، ملازمه بین حدوث ذات و حدوث ارادههایى را که قائم به آن مىباشند انکار نمایند، استدلال آنها بر حادث بودن اصل جسم نیز مخدوش خواهد شد و چون حدوث اصل جسم مورد خدشه قرار گیرد، راه اثبات محدث از طریق آن نیز مسدود مىگردد.پس با قاعده «مالا یخلو من الحوادث، حادث» هرگز نمىتوان اثبات حدوث و دگرگونى و تغییر را در اصل جسم نمود.(2)
در این جا نکاتى را یادآور مىشویم:
1. دقت در مقدمات چهارگانه برهان، روح برهان را آشکار مىسازد و سخن آنان که بر
_______________________________
1. تبیین براهین اثبات خدا، ص 172.
2. تبیین براهین اثبات خدا، ص 173.________________________________________
محور «ملازمه» دور مىزند عبارت است از :«هرگاه یکى از متلازمان به نام «اکوان اربعه» حادث است، طبعاً ملازم دیگر نیز حادث است». این مسئله از تشبیه قاضى عبد الجبار، به توأمان، کاملاً به دست مىآید.
ولى هرگز در ضمن این برهان، نمىگویند ذاتى که محلّحوادث شد نیز باید حادث باشد، هرچند، میان آن دو ملازمه نباشد.
در مسئله اراده حادثه، ذات هرچند در فرض مستشکل محل اراده حادثه است، ولى هرگز ملازمهاى میان ذات و اراده نیست تا از حدوث یکى؛ به حدوث دیگرى پى ببریم. به این دلیل خدا از نظر متکلمان قبل از آفرینش بود، ولى مرید نبود و از آن پس اراده کرد.
خلاصه، برهان بر اساس وجود ملازمه بین حوادث اکوان و حدوث اجسام استوار است، نه بر اساس اینکه: اگر ذاتى محلّ حادث و یا حوادثى شد، باید خود ذات نیز حادث باشد، هرچند فرض ذات بدون حادث بى مانع باشد.
2. از نظر قائلان ، حدوث عارضى در صورتى گواه بر حدوث معروض است که قیام حادث با ذات، حلولى باشد نه صدورى و هرگاه اراده حادث را صفت فعل بدانیم، چنانکه اشکال بر این اساس استوار است در این صورت قیام اراده با ذات، قیام صدورى و فعل خدا (خلقت) خواهد بود، نه قیام حلولى، آنان که حدوث عارضى را گواه بر حدوث معروض مىگیرند، در صورتى این سخن را مىگویند که عروض به صورت حلول در ذات باشد، نه به صورت صدور.
3. نسبت اراده حادث به متکلمان اسلامى، به طور مطلق صحیح نیست؛ اشاعره قائل به اراده قدیمه بوده و اراده را مانند دیگر صفات، قدیم و زائد بر ذات مىدانند، بسان صور مرتسمه که مشائین در علم خدا مطرح کردهاند.
متکلمان امامیه نیز به پیروى از روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام ، اراده را صفت فعل دانسته، نه از صفات ذات، در این حال طبعاً حادث بودن آن، گواه بر حدوث ذات نخواهد بود؛ زیرا قیام فعل با فاعل ربطى به حلول در ذات ندارد.
در این میان فقط کرامیه، اراده و دیگر صفات خدا را صفات ذاتى حادث دانسته و مىگویند: علم و اراده خدا حادث و در عین حال از صفات ذات مىباشند. این گروه پیوسته مطرود بوده و در میان متکلمان والامقام، چندان محل از اعرابى ندارند.
1. در جهان طبیعت اکوانى به نام اجتماع و افتراق و حرکت و سکون داریم و مخالف در این مسئله فقط ابوبکر عبدالرحمان بن کیسان اصم است(که از طبقه ششم از طبقات معتزله به شمار مىرود).
2.اکوان اربعه، همگى حادث و مسبوق به عدم هستند و مخالف در این مسئله، گروه معروف به کمون(1) و ظهور است؛ این گروه معتقدند که موجودات با چهرههاى گوناگونى که دارند، یکجا آفریده شدهاند و سپس به تدریج به صورت معادن و نبات و انسان، خودنمایى مىکنند؛ اگر از این گروه کوچک بگذریم، همگان بر حدوث تجزیه و ترکیب و حرکت و سکون در اجسام اتّفاق نظر دارند.
3. اجسام هیچگاه خالى از اکوان چهارگانه نبوده و پیوسته اجسام در حال پیوستگى و گسستگى و حرکت و سکون مىباشند؛ در این موضوع گروه مخالف کسانى هستند که ماده را قدیم و ترکیب و تجزیه را، حادث مىدانند؛ وى براى اثبات این مقدمه مىگوید:
«اگر اجسام در شرایط کنونى جدا از ترکیب وتجزیه نیستند، باید در تمام شرایط داراى چنین خصوصیت باشند، اکنون این خصوصیت از ویژگى اجسام مىباشد و باید پیوسته با این ویژگى همراه گردد».
4.«هرگاه اجسام هیچگاه خالى از
_______________________________
1.شهرستانى در ملل و نحل، ج1، ص 56.________________________________________
اکوان حادث نبودهاند و میان جسم و اکوان، ملازمه وجود دارد، طبعاً باید بسان خود اکوان حادث باشند؛ زیرا معقول نیست که یکى از دو ملازم، مسبوق به عدم بوده و دیگرى قدیم و پیوسته باشد؛ در حالى که هیچگاه میان آن دو جدایى نبوده است، حکم آنان، حکم توأمانى است که یکى ده ساله باشد، طبعاً باید دیگرى نیز ده سال داشته باشد».(1)
از میان مقدمات چهارگانه، مقدمه مهم پس از مقدمه سوم همان چهارم است که از آن چنین تعبیر مىآورد:«الجسم إذا لم ینفک عن هذه الحوادث، الّتی هی الاجتماع و الافتراق و الحرکة و السکون، وجب أن یکون محدَثاً مثلها و الخلاف فیه مع جماعة من الملاحدة و ابن الراوندی».
عصاره برهان وى چنین است: از آنجا که اکوان چهارگانه از ویژگیهاى لاینفک اجسام هستند و هیچگاه از اجسام جدا نمىباشند و از آنجا که خود اینها حادثند، باید ملازم آنها نیز حادث باشد.
به تعبیر دیگر روح استدلال این است: چیزى که هیچگاه از حادث خالى نیست و ملازم با حادث مىباشد، باید مثل او حادث باشد و هرگز محور استدلال این نیست که اگر موجودى محل حادث شد، او نیز باید حادث باشد؛ هرچند ملازمهاى میان این دو نباشد و لذا تکیهگاه آنان جمله:«ما لا یخلو من الحادث فهو حادث» مىباشد یعنى: موجودى که هیچگاه از حادث خالى نمىباشد، آن نیز حادث است .
در میان متکلّمان، محقّق طوسى از جمله افرادى است که در برخى از رسایل کلامى خود، بر آن تکیه کرده و مقدمات چهارگانه را بسیار زیباتر و مفهومتر از قاضى مطرح مىکند، وى مىگوید:
مقدمه اوّل: در جهان ، حادثهایى به نام اکوان اربعة داریم.
سپس در اثبات این مقدمه مىگوید: حرکت این است که جسم در حیّزى باشد که قبلاً در حیّز دیگر بود و سکون این است که جسم در حیّزى باشد، که قبلاً نیز در آن حیّز بود. اجتماع این است که دو جسم در دو حیّز قرار گیرند، و تخلّل جوهر سوم میان آن دو ممکن نباشد و افتراق استقرار دو جسم در دو مکان در حالى که امکان فاصله گرفتن جوهر سوم میان آن دو، ممکن باشد. این حوادث چهارگانه در جهان وجود داشته و با اجسام همراه بوده و غیر آنها مىباشد.
مقدّمه دوّم: هیچ جسمى خالى از اکوان چهارگانه نیست.
_______________________________
1.قاضى عبدالجبار معتزلى، شرح الاُصول الخمسة، ص 114 95 (با تلخیص).
________________________________________
از آنجا که جسم جدا از حیّز نمىباشد، در این حالت از دو حال خالى نخواهد بود، یا در آن حیّز استقرار مىیابد (سکون)، یا از آن انتقال مىیابد (حرکت) و همچنین هرگاه جسمى با جسمى مقایسه شود، از این دو حالت خالى نخواهد بود، یا میان آن دو فاصله هست و یا نیست؛ قهراً یکى ملازم با اجتماع و دیگرى ملازم با افتراق خواهد بود.
مقدمه سوّم: اکوان چهارگانه حادثاند.
گواه بر این که اکوان چهارگانه حادثاند، این است که پیوسته در حال زوال و تبدّل مىباشند؛ افتراق مبدّل به اجتماع، و حرکت مبدّل به سکون مىگردد و اگر اینها قدیم بودند، عدم آنها ممکن نبود.
گذشته از این بیان، اکوان اربعه در تحقّق خود، به موضوع(جسم) نیازمند بوده و طبعاً نیازمند به موضوع، قدیم نخواهد بود.
در اینجا سوءالى مطرح مىکند و آن این که:مقدمه سوم بر حدوث هر یک از اشخاص اکوان اربعه گواهى مىدهد، ولى بر حدوث نوعِ حرکت و نوعِ سکون و نوعِ افتراق و نوعِ اجتماع، گواه نیست، چه مانعى دارد که فرد فرد اکوان حادث و متناهى باشند، امّا اصل حرکت و سکون یا اصل افتراق و اجتماع قدیم باشند؟
محقّق طوسى در رساله «قواعد العقائد» با دو بیان و شارح آن (علاّمه حلّى) با سه بیان، بطلان چنین اندیشه تسلسلى را ثابت کرده و براى پرهیز از اطاله سخن، علاقمندان به کتاب یاد شده مراجعه فرمایند.
مقدمه چهارم: چیزى که خالى از حوادث نیست، خود نیز حادث است.
حاصل این مقدمه که در حقیقت «بیت القصید» برهان است ، این است که اکوان اربعه با موضوعات (اجسام) خود، حادث مىباشند؛ زیرا فرض این است که مجموع اکوان در ازل نبوده و ظرف ازل از این حوادث خالى مىباشد، هرگاه در این ظرف، اجسام نیز مسبوق به عدم باشند، حدوث آنها نیز ثابت مىشود؛ ولى هرگاه در این ظرف، اجسام بدون اکوان وجود داشته باشند، لازمه آن این است که ملزوم(اجسام) بدون لازم (اکوان)، تحقّق پذیرد و میان آن دو ملازمهاى در کار نباشد، در حالى که لزوم آن دو با یکدیگر در مقدمه دوم ثابت گردید.
علاّمه حلّى عبارت محقّق طوسى را چنین توضیح مىدهد:«إنّ مالا یخلو من الحوادث، ملزوم لها و یستحیل وجود الملزوم بدون وجود لازمه و قد بیّنا انّ جمیع الحوادث (الأکوان) منتفیة فی الأزل فکذا مالا ینفک عنها، أعنی الجسم و إلاّ لوجد فی الأزل دونها و انفکّ عنها».
و اگر بخواهیم برهان متکلّمان را درقالب صغرى و کبرى بریزیم، باید چنین بگوییم:
کلّجسم متحیّز، و کلّمتحیّز لا یخلو من الحوادث، نتیجه مىگیریم: کلّجسم لایخلو من الحوادث،سپس نتیجه را صغرى قرار داده وبه حکم ملازمه کبرایى ضمیمه آن مىشود و مىگوییم: کلّ جسم لا یخلو من الحوادث، و کلّمالایخلو من الحوادث فهو حادث، نتیجه مىدهد فکلّجسم حادث.(1)
پس از محقّق طوسى و شارح آن، تفتازانی در شرح مقاصد، به توضیح برهان یاد شده پرداخته و در توضیح بطلان احتمال تسلسل که در اثناى برهان مطرح مىباشد، گستردهتر سخن گفته است.(2)
تا این جا با برهانِ متکلمان بر حدوث اجسام آشنا شدیم، البته برهانِ حدوث اجسام نزد آنها منحصر به همین دلیل نبوده، بلکه برهان و یا براهین دیگرى نیز دال بر حدوث نزد آنها هست .(3) هرچند زبدهترین براهین حدوث، نظریه «حرکت جوهرى» است که تغیر و دگرگونى را در گوهر جسم، نافذ دانسته و جهان را با جواهر و اعراضش پیوسته در حال سیلان و جریان معرفى مىکند که پیوسته ماده در یک حالت باقى نمىماند؛ تو گویى جهان طبیعت با تمام خصوصیاتش بسان چشمهسارى از نقطهاى ریزش کرده و به نقطه دیگرى رهسپار است.
شکى نیست که بررسیهاى متکلمان و حکیمان گذشته، مایه شکوفایى فکر و اندیشه صدر المتألهین گردیده و تا آنجا پیشرفت کرده که زمان را به عنوان بعد چهارم ماده معرفى و ثابت نموده که وجود طبیعت با زمان عجین گردیده و جهان ماده بسان خود زمان، در یک لحظه ثابت نیست.
اثبات حدوث جهان طبیعت، مطابق بیان صدر المتألهین بسیار دلپذیرتر و جهان پسندتر است، و برهان متکلمان اسلامى نیز در صورت اتقان مقدمات چهارگانه آن براى خود برهان علمى است که از حدوث لازم، به حدوث ملزوم پى برده مىشود.
مناقشات ممتد میان حکیمان و متکلمان سبب شده که احیاناً اندیشههاى کلامى، به صورت غیر صحیح مطرح شود و یا موءاخذههایى انجام گیرد که مستحق آن نیستند؛ اینک ما سه نمونه از این مقوله را یادآور مىشویم:
_______________________________
1. کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص 135143، ط بیروت، متن از محقّق طوسى، شرح از علامه حلى؛ این متن و شرح خلاصهتر از کشف المراد مىباشد .
2. تفتازانى، شرح مقاصد، ج3، ص 116 109.
3. کشف الفوائد، ص144 143.________________________________________
الف: مناط حاجت به علت، امکان است نه حدوث
محقّق سبزوارى (1214 1289ق)، این نوع اقامه برهان بر وجود محدث و صانع جهان را، نوعى خروج از راه راست دانسته و در منظومهءخود چنین مىگوید:
مَنْ فی حدوثِ العالم قد انتهج
فإنّه عن منْهجِالصدقِ خرجَ
آنگاه علّت خروج از راه راست را، چنین بیان مىکند:«لأنّمناط الحاجة إلى العلّة هو الامکان فقط، لا الحدوث».(1)
حکیم سبزوارىقدس سره بر اثر خلط میان دو مسئله، چنین موءاخذهاى را در حقّ متکلّمان روا دانسته است و این دو مسئله عبارتند از:
1. ملاک نیاز موجود به واجب چیست؟
2. حدوث اجسام مىتواند دلیل بر وجود صانع باشد؟
در مسئله نخست، حق با حکیمان الهى است که ملاک احتیاج را امکان معرفى کرده نه حدوث؛ زیرا امکان از نظر رتبه و درجه مقدّم بر حدوث است،چون واقعیت حدوث از «وجود بعد العدم» انتزاع مىشود و مناط احتیاج باید پیش از وجود باشد، نه پس از آن.
خود او این مسئله را در شرح منظومه به هنگام بحث در وجوب و امکان، مطرح کرده و با تخطئه نظریه متکلمان مىگوید:
لیس الحدوث علّة من رأسه
شرطاً ولا شطراً ولا بنفسه
و کیفَ ،والحدوث کیفُ ما لحق
للفقر، أو عدّالمراتب اتسق(2)
در مسئله دوم ، محور بحث این است که آیا حدوث اجسام، مىتواند ما را به وجود صانع هدایت کند یا نه، پاسخ این مسئله به طور مسلّم مثبت است، در اینجا گفتگو از مناط حاجت و تعیین یکى از دو احتمال (امکان یا حدوث)، بى مورد است؛ زیرا بحث در این جا مربوط به عالم اثبات است، در حالى که جایگاه مسئله پیشین، عالم ثبوت است. مسلّماً در مقام ثبوت، موجود امکانى فقط از یک نظر محتاج به علّت است و آن همان امکان ماهوى ، و یا فقر ذاتى است، ولى این دلیل نمىشود در مقام اثبات، فقط از همان دلیل پى به وجود علت ببریم.
در این جا ممکن است گفته شود تا برهان امکان و وجوب به استدلال یاد شدهضمیمه نگردد، برهان حدوث اجسام عقیم خواهد بود؛ زیرا چرا مىگوییم که حدوثاجسام، ملازم با محدث است؛ براى
_______________________________
1. شرح منظومه، سبزوارى، ص 148. (قسم فلسفه).
2. شرح منظومه، ص 74.________________________________________
این که موجود حادث، ممکن است و ممکن ازخودوجودى ندارد و اگر وجود حادث مربوطبهخود او بود و به اصطلاح وجود از درون او مىجوشید، هرگز نیاز به محدث نداشت.
پاسخ این پرسش روشن است،زیرا هر برهانى براى خود رسالت خاصى دارد، رسالت این برهان اثبات حدوث جهان در مقابل قائلان به قدم ماده است، همانطور که قاضى عبدالجبار در تقریر برهان یادآور شد.و امّا پس از اثبات حدوث اجسام، کار نتیجهگیرى به پایان مىرسد، یا نه و باید در مقام تکمیل، به برهان وجوب و امکان روى آورد، آن مطلب دیگرى است که برهان کنونى ناظر به این قسمت نیست.
قائلان به قدم ماده به نام «استقص» به آن رنگ وجوب بخشیده و از این طریق به انکار صانع برخاستهاند، در چنین مرحلهاى از مناظره، سخن گفتن از امکان و وجوب، لطفى نخواهد داشت و باید فشار سخن، متوجه حدوث جهان طبیعت باشد، تا چکش مناظران بر نقطه واحدى متوجه گردد.
متکلمان اسلامى در صف مقدم مناظره با ملاحده و منکران و یا شکاکان در جهان ماوراى طبیعت بودهاند. اینها پیوسته از قدم طبیعت و نوع صور و حدوث صور شخصى سخن مىگفتند، در چنین معرکه و گیر و دارى، برهان مفید، سخن گفتن از حدوث اجسام است، نه برهان امکان ماهوى یا فقر ذاتى؛ هرچند در دل استدلال با حدوث اجسام، برهان وجوب و امکان نیز نهفته است.
***
ب: حدوث در محدوده تغییر است
اگر تغییر محدود به برخى از عوارض جسم باشد، نیاز به محدث نیز در همان محدوده خواهد بود و به همین دلیل، استدلال متکلمان به این که عالم متغیر است و هر متغیر حادث است، پس عالم حادث است، با دقت عقلى به این صورت بیان مىشود که «عالم در عوارض و اوصاف خود متغیر است و هرچه در اوصاف و عوارض خود متغیر باشد، در اوصافو عوارض، حادث خواهد بود» و بر این اساس، قیاس دوم اهل کلام نیز که «عالمحادث است و هر حادث نیازمند به محدث است، پس عالم محتاج به محدث است»، به این صورت خواهد بود که: «عالمدر عوارض و اوصاف نیازمند به محدث است، پس عالم در عوارض و اوصاف خود محتاج به محدث مىباشد» وبا این بیان گوهروذات عالم طبیعى و جسمانى، همانگونه که از حرکت و تغییر و حدوث مصون مىماند، از محرک و محدث نیز بىنیازمىشود.(1)
اساس برهان حدوث اجسام این است که اکوان چهارگانه، حادث بوده و چون پیوسته با اجسام لازم و ملزومند، از حدوث یکى از متلازمان، به حدوث ملازم دیگر پى مىبریم و همانطور که متن عبارات آنان در آغاز بحث گذشت.
در این صورت سخن گفتن از این که «عالم در عوارض و اوصاف خود حادث است و هرچه در عوارض و اوصاف خود حادث باشد، در عوارض و اوصاف خود نیازمند به محدث است نه بیرون از آن » ارتباطى به برهان ندارد.
متکلم نمىخواهد از دگرگونى عرض به دگرگونى جوهر پى ببرد و حدوث جوهر را ثابت کند، تا گفته شود حدوث در محدوده اعراض است و نیاز به محدث در همین محدوده خواهد بود؛ بلکه از طریق ملازمه میان حدوث اکوان و حدوث اجسام وارد مىشود و حدوث یکى از متلازمان(اعراض) را گواه بر حدوث ملازم دیگر (اجسام) مىداند. واگر به مصادر برهان بازگشت مىشد، چنین انتقادى صادر نمىگردید.
ج:اراده حادث و ذات قدیم
هرچه خالى از حوادث نیست حادث است، کلام استوارى نیست؛ زیرا از دیدگاه متکلمان عالم حادث است، یعنى خداوند بود و چیزى نبود و از آن پس اراده نمود و شروع به آفرینش عالم کرد. و اراده نیز از دیدگاه این گروه، صفت فعل بوده و مانند عالم حادث است، پس خداوند نیز محلّحوادث است؛ زیرا قبل از آفرینش عالم، مرید نبود و از آن پس، اراده کرد و اراده حادث هرچند صفت ذاتى نیست و لیکن قائم به ذات است و ذات به پندار آنان محل آن است و ذات که محلّاین حوادث است، به مفاد قاعدهاى که پذیرفتهاند، حادث خواهد بود و اگر اهل کلام، ملازمه بین حدوث ذات و حدوث ارادههایى را که قائم به آن مىباشند انکار نمایند، استدلال آنها بر حادث بودن اصل جسم نیز مخدوش خواهد شد و چون حدوث اصل جسم مورد خدشه قرار گیرد، راه اثبات محدث از طریق آن نیز مسدود مىگردد.پس با قاعده «مالا یخلو من الحوادث، حادث» هرگز نمىتوان اثبات حدوث و دگرگونى و تغییر را در اصل جسم نمود.(2)
در این جا نکاتى را یادآور مىشویم:
1. دقت در مقدمات چهارگانه برهان، روح برهان را آشکار مىسازد و سخن آنان که بر
_______________________________
1. تبیین براهین اثبات خدا، ص 172.
2. تبیین براهین اثبات خدا، ص 173.________________________________________
محور «ملازمه» دور مىزند عبارت است از :«هرگاه یکى از متلازمان به نام «اکوان اربعه» حادث است، طبعاً ملازم دیگر نیز حادث است». این مسئله از تشبیه قاضى عبد الجبار، به توأمان، کاملاً به دست مىآید.
ولى هرگز در ضمن این برهان، نمىگویند ذاتى که محلّحوادث شد نیز باید حادث باشد، هرچند، میان آن دو ملازمه نباشد.
در مسئله اراده حادثه، ذات هرچند در فرض مستشکل محل اراده حادثه است، ولى هرگز ملازمهاى میان ذات و اراده نیست تا از حدوث یکى؛ به حدوث دیگرى پى ببریم. به این دلیل خدا از نظر متکلمان قبل از آفرینش بود، ولى مرید نبود و از آن پس اراده کرد.
خلاصه، برهان بر اساس وجود ملازمه بین حوادث اکوان و حدوث اجسام استوار است، نه بر اساس اینکه: اگر ذاتى محلّ حادث و یا حوادثى شد، باید خود ذات نیز حادث باشد، هرچند فرض ذات بدون حادث بى مانع باشد.
2. از نظر قائلان ، حدوث عارضى در صورتى گواه بر حدوث معروض است که قیام حادث با ذات، حلولى باشد نه صدورى و هرگاه اراده حادث را صفت فعل بدانیم، چنانکه اشکال بر این اساس استوار است در این صورت قیام اراده با ذات، قیام صدورى و فعل خدا (خلقت) خواهد بود، نه قیام حلولى، آنان که حدوث عارضى را گواه بر حدوث معروض مىگیرند، در صورتى این سخن را مىگویند که عروض به صورت حلول در ذات باشد، نه به صورت صدور.
3. نسبت اراده حادث به متکلمان اسلامى، به طور مطلق صحیح نیست؛ اشاعره قائل به اراده قدیمه بوده و اراده را مانند دیگر صفات، قدیم و زائد بر ذات مىدانند، بسان صور مرتسمه که مشائین در علم خدا مطرح کردهاند.
متکلمان امامیه نیز به پیروى از روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام ، اراده را صفت فعل دانسته، نه از صفات ذات، در این حال طبعاً حادث بودن آن، گواه بر حدوث ذات نخواهد بود؛ زیرا قیام فعل با فاعل ربطى به حلول در ذات ندارد.
در این میان فقط کرامیه، اراده و دیگر صفات خدا را صفات ذاتى حادث دانسته و مىگویند: علم و اراده خدا حادث و در عین حال از صفات ذات مىباشند. این گروه پیوسته مطرود بوده و در میان متکلمان والامقام، چندان محل از اعرابى ندارند.