پاسخ به دو پرسش کلامى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقصود از اسم اعظم چیست؟
اگر اراده صفت ذات است، چرا روایات آن را از صفات فعل مىدانند؟
سؤال نخست:
در احادیث اسلامى وارد شده که در میان اسماى خدا، اسم اعظمى است و هرکس خدا را به آن اسم بخواند دعاى او مستجاب مىشود، اکنون سؤال مىشود که آیا واقعا، این اسم، از قبیل الفاظ استیا براى آن حقیقت و واقعیت دیگرى است؟ !
پاسخ
«در میان مردم مشهور است که خدا اسمى از قبیل الفاظ به نام اسم اعظم دارد که هرگاه به آن اسم خوانده شود، دعا مستجاب مىشود; ولى به هنگام مراجعه به اسماى لفظى، چنین اسمى را پیدا نکردند. از این جهت گفتهاند این اسم با حروف مجهول براى ما ترکیب یافته و اگر ما بر آن دستیابیم، همه چیز را تحت ارادهى خود مىآوریم. البته در برخى از روایات اشاراتى به این نظر هست، چنان که وارد شده است که بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم نزدیکتر از سفیدى چشم به سیاهى آن است و نیز آمده است که در آیة الکرسى و اول سورهى آلعمران، حروف اسم اعظم پخش شده است و یا در میان حروف سوره حمد موجود است و امام آن حروف را مىشناسد و آنها را ترکیب مىکند و دعاى او مستجاب مىشود.
و همچنین معروف است که آصف بن برخیا وزیر سلیمان نبى، از اسم اعظم اطلاع داشت و آن را بر زبان آورد و توانست تخت ملکه سبا را در کمتر از یک چشم به هم زدن، نزد سلیمان بیاورد و نیز وارد شده است که اسم اعظم هفتاد و سه حرف است، خدا هفتاد و دو حرف آن را به پیامبران آموخته، ولى یکى را براى خود برگزیده است.
ولى بحثهاى علمى این نظر را رد مىکند، زیرا در جهان هر پدیدهاى براى خود علت ویژهاى دارد و ضعف و قوت معلول بستگى به کیفیت علت از نظر قوه و ضعف دارد; هرگاه اسم اعظم از قبیل الفاظ باشد، سرانجام از دو حالتبیرون نیست، اگر تلفظ شود از مقوله کیف مسموع و اگر تصور شود از مقوله امور ذهنى خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه مىتوان گفت: کیف مسموع و یا صورت خیالى یک شیىء داراى چنین قوه و قدرتى است که در جهان تحولى ایجاد مىکند، درحالى که خود اسم اعظم بنابر این فرض، معلول نفس و ذهن انسان است.
بنابراین اگر اسماى الهى اعم از اسم وسیع و عام، یا اسم خاص تاثیرى در آفرینش دارند، به خاطر واقعیتهاى آنها است، نه به خاطر الفاظى که از آنها حکایت مىکند و نه به خاطر معانى بى اثرى که از آنها در ذهن پدید مىآید; طبعا باید گفت مؤثر در هر چیز خدا است. از آن نظر که واقعیت این اسما را دارد، نه لفظ مسموع مؤثر بوده و نه مفاهیم محض.
از طرف دیگر خدا نوید مىدهد که من دعاى دعوتکنندگان را اجابت مىکنم و مىفرماید: «...اجیب دعوة الداع اذا دعان...» (بقره/186)، ولى مقصود آیه هر نوع دعا نیست، ولو دعایى که هنوز از اسباب طبیعى منقطع نشده و توجه کامل به خدا تحقق نیافته است، بلکه ناظر به کسى است که از هر سببى چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه کند; در این صورت با حقیقت اسمى که با درخواست او کاملا مناسب است، ارتباط پیدا مىکند و واقعیت، اثر خود را مىگذارد و دعاى او مستجاب مىشود و این است معنى خواندن با اسم، هرگاه او با اسمى که ارتباط برقرار کرده، اسم اعظم باشد، همه چیز از او اطاعت مىکند و دعاى او مستجاب مىشود.
این که مىگویند خدا اسم اعظم را به برخى از پیامبران آموزش داده، مقصود این است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روى آنان باز کرده که در همه جا با و اقعیت این اسم، ارتباط برقرار مىکنند و دعاى آنان مستجاب مىشود.
بنابر این ، روایات را باید چنین تفسیر کرد و اسماى لفظى و صور ذهنى را، اسم اسم نامید» . (1)
سؤال دوم
در روایات معصومان، ارادهى خداوند از صفات فعل خدا شمرده شده است در حالىکه فلاسفه و گروهى از متکلمان آن را از صفات ذات خدا مىدانند در اینصورت چگونه مىتوان میان عقل و نقل در این جا جمع کرد؟
پاسخ
پیشوایان معصوم اراده را صفت فعل مىدانند و آن را به ایجاد تفسیر مىکنند و در ردیف خالقیت و رازقیت قرار مىدهند. شیخ مفید مىگوید: «اراده خدا، فعل او است و اراده فعل، همان آفرینشگرى او مىباشد و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام بر این معنا وارد شده و این مذهب امامیه است، مگر برخى از متاخران آنان و این فرد در راى خود از قدما جدا شده است» . (2)
اینک برخى از این روایات را متذکر مىشویم:
1. کلینى به سند صحیح از صفوان بن یحیى نقل مىکند که از ابو الحسن (امام هفتم) سؤال کردم که اراده را در خدا و در مخلوق براى من تفسیر کند، فرمود: «اما اراده در مخلوق امر درونى است که پس از آن، فعل متحقق مىشود، اما اراده خدا فقط احداث (ایجاد) او است; زیرا در خدا، نظر و اندیشیدن سپس قصد و تصمیم به یک طرف، وجود ندارد، این صفات از خدا منتفى است وهمگى از صفات مخلوق (انسان) است، ارادهى خدا ایجاد او است، او مىگوید: «باش» آن هم محقق مىشود، بدون این که لفظى درکار باشد و نطقى انجام گیرد و بدون اینکه بیندیشد و تفکر کند. اراده او فاقد هر کیفیت و چگونگى است، چون براى خدا کیفیت و چگونگى معقول نیست» . (3)
2. حسن بن عبد الرحمان حمانى از امام کاظم (ع) نقل مىکند که فرمود: «اشیا به مشیت و اراده خدا صورت مىپذیرد، بدون اینکه سخنى بگویند و یا در درون ترددى باشد» (4)
باز در این مورد روایاتى است که درکافى و احتجاج طبرسى وارد شدهاند. (5)
تحلیل این روایات
این روایات گواه بر نفى ذاتى بودن صفت اراده به نحو مطلق نیستبلکه این روایات صریحا یادآور مىشوند که ارادهى متصور در باره انسان، در مورد خدا فعل او است; ولى هرگز این روایات در صدد سلب ذاتى بودن اراده به معناى مناسب با ساحتخدا نیست.
به عبارت دیگر، امام(ع) در صدد سلب اراده امکانى است که صورت روشن آن در انسان است، زیرا ارادهى انسانى با تردد و تفکر و قصد آغاز مىشود، آنگاه به صورت پدیده ظاهر مىگردد. طبعا چنین ارادهاى به ذات خدا راه ندارد، زیرا لازمه تدریجى بودن اراده، حدوث است; ذات او بالاتر از آن است که مرکز حوادث شود.
خلاصه در این جا باید میان دو نوع اراده فرق گذارد، ارادهى موجود در انسان و حیوان که شایسته مقام ربوبى نیست.ارادهى منزه از این نقایص که مىتواند براى خدا نیز صفتى از صفات ذات باشد. امام(ع) در صدد نفى معنى اول است، نه معنى دوم و اگر امام(ع) به نفى معنى اول اکتفا کرده و از معنى دوم که مناسب ذات اقدس او است، سخنى نگفته به خاطر رعایت نوع مردم بوده است; چه بسا شنیدن ذاتى بودن صفت اراده، در ذهن آنان افکار غیر صحیحى را پدید مىآورد.
بنابر این اراده هم مىتواند صفت ذات باشد و هم صفت فعل، امام قسم دوم را بیان کرده و از بیان قسم نخستبه خاطر حال مستمعان، خوددارى نموده، البته معناى این جمله این نیست که صفوان بن یحیى داراى چنین قابلیت و شایستگى نبود، بلکه چون مستمع منحصر به او نبود و قهرا گفتار حضرت در میان شیعیان پخش مىشد، اگر در عبارت امام(ع) اشارهاى به ذاتى بودن اراده بود، قهرا همان اراده امکانى به ذهن آنان خطور مىنمود و مسلما در ذهن این گونه از افراد سرانجام خوبى نداشت.
امیر مؤمنان (ع) از بحث در قدر نهى مىکرد و مىفرمود: «طریق مظلم فلا تسلکوه وبحر عمیق فلا تلجوه، و سر الله فلا تتکلفوه» (6) : راه تاریکى است آن را نپیمایید، دریاى عمیقى است وارد آن نشوید، راز خدا استخود را در فهم آن به زحمت نیندازید.
ولى درعین حال خود حضرت در مواقعى دربارهى قضا و قدر، بحث نموده است. (7)
خلاصه در اذهان راویان آن زمان، اراده جز از طریق تصور و تردد، تصدیق و آنگاه جزم تفسیر نمىشد، از این جهت امام به ذاتى بودن صفت اراده، اشارهاى ننمود و اراده را به فعل و ایجاد تفسیر کرد تا از این نوع تفکر جلوگیرى کند.
در این جا وجه دیگرى براى اصرار بر صفت فعل بودن اراده هست و آن این که اراده در انسان جدا از مراد نیست، و اگر اراده در خدا، صفت ذات معرفى مىشد، چه بسا اذهان ساده از آن، قدیم بودن جهان را نتیجه مىگرفتند و به خاطر پرهیز از چنین تفکر نادرست اراده در روایات، به ایجاد و احداث تفسیر شده است، و برخى از احادیث مىتواند مؤید این وجه باشد.
1. محمد بن مسلم مىگوید امام صادق (ع) فرمود: «المشیئة محدثة» . (8)
2. عاصم بن حمید مىگوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: «لم یزل الله مریدا؟» : آیا خدا پیوسته مرید بود؟ امام پاسخ داد: «ان المرید لا یکون الا المراد معه، بل لم یزل عالما قادرا ثم اراد» (9) : مرید کسى است که مراد با او باشد، خدا پیوسته دانا و توانا بود، آنگاه اراده کرد.
3. سلیمان جعفرى از امام هشتم(ع) نقل مىکند که به او فرمود: «مشیت و اراده از صفات افعال است آن کس که مىاندیشد خدا پیوسته مرید و خواستار بود او موحد نیست» . (10)
اجمال سخن این که سؤال کنندگان در این روایات از ارادهاى سؤال مىکردند که به عزم به فعل تفسیر مىشود، و مسلما چنین تفسیرى از اراده جدا از مراد نخواهد بود و اگر امام مىفرمود: صفت ذات است، به دنبال آن، قدیم بودن جهان در ذهن آنان وارد مىشد که دفع آن به این زودیها امکان پذیرنبود از این جهتبراى سوزندان ریشه تمام شبهات مىفرماید: اراده خدا ایجاد او است.
پىنوشتها:
1. المیزان: 8، / 370 371.
2. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 19.
3. «الارادة من الخلق الضمیر، یبدو لهم بعد ذلک من الفعل، واما من الله تعالى فارادته احداثه لا غیر ذلک، لانه لا یروى ولا یهم ولا یتفکر، وهذه الصفات منفیة عنه، وهى صفات الخلق، فارادة الله الفعل لا غیر ذلک، یقول له کن فیکون، بلا لفظ ولانطق بلسان ولا همة ولا تفکر ولا کیف لذلک، کما انه کیف له» کلینى، کافى، ج1، باب اراده، حدیث3; برقى، محاسن، ص244.
4. «انما تکون الاشیاء بارادته و مشیئته من غیر کلام ولا تردد فى نفس ولا نطق» همان مدرک، باب النهى عن الجسم والصورة، حدیث 6.
5. ر.ک: کافى، ج1، باب الحرکة والانتقال، حدیث 1; احتجاج: 2/ 156.
6. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 287.
7. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 78.
8 و 9. صدوق، توحید، ص 338، 146.
10. همان ص 336.
اگر اراده صفت ذات است، چرا روایات آن را از صفات فعل مىدانند؟
سؤال نخست:
در احادیث اسلامى وارد شده که در میان اسماى خدا، اسم اعظمى است و هرکس خدا را به آن اسم بخواند دعاى او مستجاب مىشود، اکنون سؤال مىشود که آیا واقعا، این اسم، از قبیل الفاظ استیا براى آن حقیقت و واقعیت دیگرى است؟ !
پاسخ
«در میان مردم مشهور است که خدا اسمى از قبیل الفاظ به نام اسم اعظم دارد که هرگاه به آن اسم خوانده شود، دعا مستجاب مىشود; ولى به هنگام مراجعه به اسماى لفظى، چنین اسمى را پیدا نکردند. از این جهت گفتهاند این اسم با حروف مجهول براى ما ترکیب یافته و اگر ما بر آن دستیابیم، همه چیز را تحت ارادهى خود مىآوریم. البته در برخى از روایات اشاراتى به این نظر هست، چنان که وارد شده است که بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم نزدیکتر از سفیدى چشم به سیاهى آن است و نیز آمده است که در آیة الکرسى و اول سورهى آلعمران، حروف اسم اعظم پخش شده است و یا در میان حروف سوره حمد موجود است و امام آن حروف را مىشناسد و آنها را ترکیب مىکند و دعاى او مستجاب مىشود.
و همچنین معروف است که آصف بن برخیا وزیر سلیمان نبى، از اسم اعظم اطلاع داشت و آن را بر زبان آورد و توانست تخت ملکه سبا را در کمتر از یک چشم به هم زدن، نزد سلیمان بیاورد و نیز وارد شده است که اسم اعظم هفتاد و سه حرف است، خدا هفتاد و دو حرف آن را به پیامبران آموخته، ولى یکى را براى خود برگزیده است.
ولى بحثهاى علمى این نظر را رد مىکند، زیرا در جهان هر پدیدهاى براى خود علت ویژهاى دارد و ضعف و قوت معلول بستگى به کیفیت علت از نظر قوه و ضعف دارد; هرگاه اسم اعظم از قبیل الفاظ باشد، سرانجام از دو حالتبیرون نیست، اگر تلفظ شود از مقوله کیف مسموع و اگر تصور شود از مقوله امور ذهنى خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه مىتوان گفت: کیف مسموع و یا صورت خیالى یک شیىء داراى چنین قوه و قدرتى است که در جهان تحولى ایجاد مىکند، درحالى که خود اسم اعظم بنابر این فرض، معلول نفس و ذهن انسان است.
بنابراین اگر اسماى الهى اعم از اسم وسیع و عام، یا اسم خاص تاثیرى در آفرینش دارند، به خاطر واقعیتهاى آنها است، نه به خاطر الفاظى که از آنها حکایت مىکند و نه به خاطر معانى بى اثرى که از آنها در ذهن پدید مىآید; طبعا باید گفت مؤثر در هر چیز خدا است. از آن نظر که واقعیت این اسما را دارد، نه لفظ مسموع مؤثر بوده و نه مفاهیم محض.
از طرف دیگر خدا نوید مىدهد که من دعاى دعوتکنندگان را اجابت مىکنم و مىفرماید: «...اجیب دعوة الداع اذا دعان...» (بقره/186)، ولى مقصود آیه هر نوع دعا نیست، ولو دعایى که هنوز از اسباب طبیعى منقطع نشده و توجه کامل به خدا تحقق نیافته است، بلکه ناظر به کسى است که از هر سببى چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه کند; در این صورت با حقیقت اسمى که با درخواست او کاملا مناسب است، ارتباط پیدا مىکند و واقعیت، اثر خود را مىگذارد و دعاى او مستجاب مىشود و این است معنى خواندن با اسم، هرگاه او با اسمى که ارتباط برقرار کرده، اسم اعظم باشد، همه چیز از او اطاعت مىکند و دعاى او مستجاب مىشود.
این که مىگویند خدا اسم اعظم را به برخى از پیامبران آموزش داده، مقصود این است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روى آنان باز کرده که در همه جا با و اقعیت این اسم، ارتباط برقرار مىکنند و دعاى آنان مستجاب مىشود.
بنابر این ، روایات را باید چنین تفسیر کرد و اسماى لفظى و صور ذهنى را، اسم اسم نامید» . (1)
سؤال دوم
در روایات معصومان، ارادهى خداوند از صفات فعل خدا شمرده شده است در حالىکه فلاسفه و گروهى از متکلمان آن را از صفات ذات خدا مىدانند در اینصورت چگونه مىتوان میان عقل و نقل در این جا جمع کرد؟
پاسخ
پیشوایان معصوم اراده را صفت فعل مىدانند و آن را به ایجاد تفسیر مىکنند و در ردیف خالقیت و رازقیت قرار مىدهند. شیخ مفید مىگوید: «اراده خدا، فعل او است و اراده فعل، همان آفرینشگرى او مىباشد و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام بر این معنا وارد شده و این مذهب امامیه است، مگر برخى از متاخران آنان و این فرد در راى خود از قدما جدا شده است» . (2)
اینک برخى از این روایات را متذکر مىشویم:
1. کلینى به سند صحیح از صفوان بن یحیى نقل مىکند که از ابو الحسن (امام هفتم) سؤال کردم که اراده را در خدا و در مخلوق براى من تفسیر کند، فرمود: «اما اراده در مخلوق امر درونى است که پس از آن، فعل متحقق مىشود، اما اراده خدا فقط احداث (ایجاد) او است; زیرا در خدا، نظر و اندیشیدن سپس قصد و تصمیم به یک طرف، وجود ندارد، این صفات از خدا منتفى است وهمگى از صفات مخلوق (انسان) است، ارادهى خدا ایجاد او است، او مىگوید: «باش» آن هم محقق مىشود، بدون این که لفظى درکار باشد و نطقى انجام گیرد و بدون اینکه بیندیشد و تفکر کند. اراده او فاقد هر کیفیت و چگونگى است، چون براى خدا کیفیت و چگونگى معقول نیست» . (3)
2. حسن بن عبد الرحمان حمانى از امام کاظم (ع) نقل مىکند که فرمود: «اشیا به مشیت و اراده خدا صورت مىپذیرد، بدون اینکه سخنى بگویند و یا در درون ترددى باشد» (4)
باز در این مورد روایاتى است که درکافى و احتجاج طبرسى وارد شدهاند. (5)
تحلیل این روایات
این روایات گواه بر نفى ذاتى بودن صفت اراده به نحو مطلق نیستبلکه این روایات صریحا یادآور مىشوند که ارادهى متصور در باره انسان، در مورد خدا فعل او است; ولى هرگز این روایات در صدد سلب ذاتى بودن اراده به معناى مناسب با ساحتخدا نیست.
به عبارت دیگر، امام(ع) در صدد سلب اراده امکانى است که صورت روشن آن در انسان است، زیرا ارادهى انسانى با تردد و تفکر و قصد آغاز مىشود، آنگاه به صورت پدیده ظاهر مىگردد. طبعا چنین ارادهاى به ذات خدا راه ندارد، زیرا لازمه تدریجى بودن اراده، حدوث است; ذات او بالاتر از آن است که مرکز حوادث شود.
خلاصه در این جا باید میان دو نوع اراده فرق گذارد، ارادهى موجود در انسان و حیوان که شایسته مقام ربوبى نیست.ارادهى منزه از این نقایص که مىتواند براى خدا نیز صفتى از صفات ذات باشد. امام(ع) در صدد نفى معنى اول است، نه معنى دوم و اگر امام(ع) به نفى معنى اول اکتفا کرده و از معنى دوم که مناسب ذات اقدس او است، سخنى نگفته به خاطر رعایت نوع مردم بوده است; چه بسا شنیدن ذاتى بودن صفت اراده، در ذهن آنان افکار غیر صحیحى را پدید مىآورد.
بنابر این اراده هم مىتواند صفت ذات باشد و هم صفت فعل، امام قسم دوم را بیان کرده و از بیان قسم نخستبه خاطر حال مستمعان، خوددارى نموده، البته معناى این جمله این نیست که صفوان بن یحیى داراى چنین قابلیت و شایستگى نبود، بلکه چون مستمع منحصر به او نبود و قهرا گفتار حضرت در میان شیعیان پخش مىشد، اگر در عبارت امام(ع) اشارهاى به ذاتى بودن اراده بود، قهرا همان اراده امکانى به ذهن آنان خطور مىنمود و مسلما در ذهن این گونه از افراد سرانجام خوبى نداشت.
امیر مؤمنان (ع) از بحث در قدر نهى مىکرد و مىفرمود: «طریق مظلم فلا تسلکوه وبحر عمیق فلا تلجوه، و سر الله فلا تتکلفوه» (6) : راه تاریکى است آن را نپیمایید، دریاى عمیقى است وارد آن نشوید، راز خدا استخود را در فهم آن به زحمت نیندازید.
ولى درعین حال خود حضرت در مواقعى دربارهى قضا و قدر، بحث نموده است. (7)
خلاصه در اذهان راویان آن زمان، اراده جز از طریق تصور و تردد، تصدیق و آنگاه جزم تفسیر نمىشد، از این جهت امام به ذاتى بودن صفت اراده، اشارهاى ننمود و اراده را به فعل و ایجاد تفسیر کرد تا از این نوع تفکر جلوگیرى کند.
در این جا وجه دیگرى براى اصرار بر صفت فعل بودن اراده هست و آن این که اراده در انسان جدا از مراد نیست، و اگر اراده در خدا، صفت ذات معرفى مىشد، چه بسا اذهان ساده از آن، قدیم بودن جهان را نتیجه مىگرفتند و به خاطر پرهیز از چنین تفکر نادرست اراده در روایات، به ایجاد و احداث تفسیر شده است، و برخى از احادیث مىتواند مؤید این وجه باشد.
1. محمد بن مسلم مىگوید امام صادق (ع) فرمود: «المشیئة محدثة» . (8)
2. عاصم بن حمید مىگوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: «لم یزل الله مریدا؟» : آیا خدا پیوسته مرید بود؟ امام پاسخ داد: «ان المرید لا یکون الا المراد معه، بل لم یزل عالما قادرا ثم اراد» (9) : مرید کسى است که مراد با او باشد، خدا پیوسته دانا و توانا بود، آنگاه اراده کرد.
3. سلیمان جعفرى از امام هشتم(ع) نقل مىکند که به او فرمود: «مشیت و اراده از صفات افعال است آن کس که مىاندیشد خدا پیوسته مرید و خواستار بود او موحد نیست» . (10)
اجمال سخن این که سؤال کنندگان در این روایات از ارادهاى سؤال مىکردند که به عزم به فعل تفسیر مىشود، و مسلما چنین تفسیرى از اراده جدا از مراد نخواهد بود و اگر امام مىفرمود: صفت ذات است، به دنبال آن، قدیم بودن جهان در ذهن آنان وارد مىشد که دفع آن به این زودیها امکان پذیرنبود از این جهتبراى سوزندان ریشه تمام شبهات مىفرماید: اراده خدا ایجاد او است.
پىنوشتها:
1. المیزان: 8، / 370 371.
2. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 19.
3. «الارادة من الخلق الضمیر، یبدو لهم بعد ذلک من الفعل، واما من الله تعالى فارادته احداثه لا غیر ذلک، لانه لا یروى ولا یهم ولا یتفکر، وهذه الصفات منفیة عنه، وهى صفات الخلق، فارادة الله الفعل لا غیر ذلک، یقول له کن فیکون، بلا لفظ ولانطق بلسان ولا همة ولا تفکر ولا کیف لذلک، کما انه کیف له» کلینى، کافى، ج1، باب اراده، حدیث3; برقى، محاسن، ص244.
4. «انما تکون الاشیاء بارادته و مشیئته من غیر کلام ولا تردد فى نفس ولا نطق» همان مدرک، باب النهى عن الجسم والصورة، حدیث 6.
5. ر.ک: کافى، ج1، باب الحرکة والانتقال، حدیث 1; احتجاج: 2/ 156.
6. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 287.
7. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 78.
8 و 9. صدوق، توحید، ص 338، 146.
10. همان ص 336.