سنخ قضایاى حسن و قبح در دیدگاه محققان اسلامى(2) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تبیین و تحلیل نظریهى دوم
همان طور که گفته شد قایلان به این نظریه، قضایاى حسن و قبح عقلى را از سنخ مشهورات دانسته و واقعى غیر از تطابق آراى عقلا، براى آن نمىپذیرند. و بسیارى از صاحب نظران چون ابن سینا، خواجه، محقق اصفهانى، علامهى مظفر و... قایل به این نظریهاند.
آنچه که در ابتدا مهم است، نگاه به سخنان صاحبان این نظریه و فهم و تحلیل دقیق آن مىباشد و این که مراد از مشهورى بودن یا آراى محموده بودن این قضایا چیست؟
نقل سخنان صاحبان نظریه
الف. سخن مرحوم مظفر
مرحوم مظفر در بحث مستقلات عقلیه براى حل نزاع بین عدلیه و اشاعره چند مقدمه را ذکر مىکند که در طى آن، مراد از احکام عقلىاى که در اینجا مطرح است و سنخ قضایاى آن را بیان مىکند. ایشان ابتدا به بیان معانى حسن و قبح مىپردازد و سه معنا براى آن ذکر مىنماید :1. حسن و قبح به معناى کمال و نقص. 2. حسن و قبح به معناى ملایمت ومنافرت با نفس.3. حسن و قبح به معناى مدح و ذم. سپس دربارهى معناى سوم از حسن و قبح بر این عقیده است که این معنا فقط وصف براى افعال اختیارى واقع مىشود. عبارت ایشان در این قسمت چنین است:
«...ان الحسن ما استحق فاعله علیه المدح و الثواب عند العقلاء کافة. والقبیح ما استحق علیه فاعله الذم والعقاب عندهم کافة. وبعبارة اخرى ان الحسن ما ینبغی فعله عند العقلاء. ای ان العقل الکل یدرک انه ینبغی فعله، والقبیح ما ینبغی ترکه عندهم، ای ان العقل عند الکل یدرک انه ینبغی فعله او ینبغی ترکه. وهذا الادراک للعقل هو معنى حکمه بالحسن والقبح...». (1)
«حسن آن چیزى است که نزد همهى عقلا، فاعل آن مستحق مدح و ثواب مىباشد. و قبیح چیزى است که نزد همهى عقلا، فاعل آن مستحق ذموعقاب مىباشد. و به عبارت دیگر : حسن چیزى است که فعل آن نزد عقلا شایسته است، یعنى عقل کل عقلا شایسته بودن انجام آن را درک مىکند. و قبیح چیزى است که ترک آن نزد عقلا شایسته است، یعنى عقل همه شایسته نبودن انجام آن را یا شایسته بودن ترک آن را درک مىکند. و همین ادراک عقل معناى حکم عقل به حسن و قبح است...».
مرحوم مظفر در ادامه ى مقدمهى سوم مىفرماید: «این معنا از حسن و قبح، واقعیتى غیر از ادراک عقلا یا تطابق آراى آنان ندارد». و وعده مىدهد که معناى تطابق عقلا بر مدح و ذمرا به تفصیل بیان خواهد کرد، که در امر ثالث و رابع از کلامشان به این وعده وفا مىکند.
وى در مقدمهى سوم، وارد عقل عملى و نظرى مىشود و گوشزد مىکند که مراد از عقلى که حسن و قبح اشیا را درک مىکند وحکم بر آن مىنماید عقل عملى است که در مقابل عقل نظرى قرار دارد. سپس به تعریف این دو عقل مىپردازد، با قید این نکته که ما دو گونه عقل نداریم. بلکه اختلاف تنها بین مدرکات است که موجب اختلاف دو عقل شده است. در تعریف عقل عملى مىگوید:
«فان کان المدرک مما ینبغی ان یفعل او لا یفعل، مثل "حسن العدل" و "قبح الظلم" فیسمى ادراکه عقلا عملیا » (2) ; «اگر مدرک ما شایستگى انجام یا عدم انجام را داشته باشد، عقل عملى خوانده مىشود، مثل حسن عدل و قبح ظلم» . و در تعریف عقل نظرى هم مىگوید:
«و ان کان المدرک مما ینبغی ان یعلم، مثل قولهم: "الکل اعظم من الجزء" الذی لا علاقة له بالعمل فیسمى ادراکه عقلا نظریا (3) »; «و اگر مدرک ما شایستگى علم پیدا کردن را داشته باشد، عقل نظرى خوانده مىشود، مثل کل بزرگتر از جزء است که هیچ نشانهاى و ارتباطى با عمل ندارد».
و در ادامه تاکید مىکند: «ومعنى حکم العقل على هذا لیس الا ادراک انالشیء مما ینبغی ان یفعل او یترک . و لیس للعقل انشاء بعث و زجر و لا امر و نهی الا بمعنى ان هذا الادراک یدعو العقل الى العمل، ای یکون سببا لحدوث الارادة فی نفسه للعمل وفعل ما ینبغی، اذن المراد من الاحکام العقلیة هی مدرکات العقل العملی و آراؤه». (4)
«معناى حکم عقل عبارت است از این که عقل مىفهمد این کار، شایستهى انجام یا ترک را دارد. و البته عقل در جایگاه انشاى بعث و زجر و یا امر و نهى نیست مگر به این معنا که این ادراک، عقل را به عمل فرا مىخواند، یعنى سبب حدوث اراده براى انجام عمل و فعل شایسته مىباشد. بنابر این مراد از احکام عقلى مدرکات عقل عملى و آراى آن است».
در نهایت مرحوم مظفر ضمن بیان اسباب حکم عقل عملى در حسن و قبح دقیقا مراد خودشان را از ادراک عقل عملى و چگونگى حصول آن بیان مىدارند. ایشان ذیل سبب دوم از اسباب حکم عقل عملى، یعنى ادراک عقل بر ملایمتشىء با نفس یا عدم آن، مىفرماید: این ادراک به دو نحو حاصل مىشود: 1. ادراک واقعیتهاى جزیى و خاص; 2. ادراک امور کلى; که البته محل بحث ما نحوهى دوم از ادراک عقل است که عبارتهاى ایشان در این قسمت، دیدگاهشان را به وضوح نشان مىدهد. کلام ایشان چنین است:
«ان یکون الادراک لامر کلی، فیحکم الانسان بحسن الفعل لکونه کمالا للنفس، کالعلم والشجاعة، او لکونه فیه مصلحة نوعیة، کمصلحة العدل لحفظ النظام وبقاء النوع الانسانی. فهذا الادراک انما یکون بقوة العقل بما هو عقل فیستتبع مدحا من جمیع العقلاء وکذا فی ادراک قبح الشیء.
...فهذا المدح والذم اذا تطابقت علیه جمیع آراء العقلاء باعتبار تلک المصلحة او المفسدة النوعیتین او باعتبار ذلک الکمال او النقص النوعیین فانه یعتبر من الاحکام العقلیة التی هی موضع النزاع.
...وتسمى هذه الاحکام العقلیة العامة"الاراء المحمودة والتادیبات الصلاحیة" وهی من قسم القضایا المشهورات التی هی قسم براسه فی مقابل القضایا الضروریات. فهذه القضایا غیر معدودة من قسم الضروریات.
...و من هنا یتضح لکم جیدا ان العدلیة اذ یقولون بالحسن و القبح العقلیین یریدون ان الحسن و القبح من الاراء المحمودة والقضایا المشهورة المعدودة من التادیبات الصلاحیة وهی التی تطابقت علیها آراء العقلاء بما هم عقلاء. والقضایا المشهورة لیس لها واقع وراء تطابق الاراء. ای ان واقعها ذلک. فمعنى حسن العدل او العلم عندهم ان فاعله ممدوح لدى العقلاء ومعنى قبح الظلم او الجهل ان فاعله مذموم لدیهم». (5)
«آنگاه که در ترک عقل امر کلى باشد، پس انسان به حسن فعل حکم مىکند به خاطر آن که کمال براى نفس است مانند علم و شجاعت. یا به خاطر آن که در آن مصلحت نوعیهاى است، مانند مصلحت عدل براى حفظ نظام و بقاى نوع انسانى. و این ادراک با عقل بما هو عقل صورت مىگیرد و لذا مدحى از جانب جمیع عقلا را در پى خواهد داشت.
... بنابر این، این مدح و ذم آنگاه که همهى عقلا توافق بر آن بکنند، به اعتبار همان مصلحتیا مفسدهى نوعیه یا به اعتبار همان کمال یا نقص نوعیه از احکام عقلىاى که محل نزاع استشمرده مىشود.
...و این احکام عقلى عام «آراى محموده وتادیبات صلاحیه» خوانده مىشود که از قسم قضایاى مشهورى است که به تنهایى قسمى در مقابل ضروریات مىباشد. بنابر این، این قضایا از قسم قضایاى ضرورى شمرده نمىشود.
...و از این جا به خوبى روشن مىشود که عدلیه قایلان به حسن و قبح عقلى مرادشان این است که حسن و قبح از آراى محموده و قضایاى مشهورهاى که از تادیبات صلاحیه شمرده مىشود مىباشد. و این تادیبات صلاحیه امورى هستند که آراى عقلا (به مقتضاى حکم عقل)، بر آن تطابق دارد. و قضایاى مشهورى داراى واقعى وراى این تطابق نمىباشد; یعنى واقع این قضایا همین است. بنابر این حسن عدل یا علم نزد عدلیه عبارت است از ممدوح بودن فاعل حسن نزد عقلا و معناى قبح ظلم یا جهل هم عبارت است از مذموم بودن فاعل قبیح نزد عقلا».
مرحوم مظفر در پایان کلامشان جناب شیخ الرئیس را نیز با خویش همراه دانسته و کلامى از او نقل مىکنند مبنى بر این که، این گونه قضایا داخل در مشهورات صرفه هستند که هیچ واقعى برایش نیست مگر شهرت. عبارت ابن سینا به نقل از اصول الفقه بدین شرح است:
«ومنها الاراء المسماة بالمحمودة وربما خصصناها باسم الشهرة اذ لا عهدة لها الاالشهرة. و هی آراء لو خلى الانسان و عقله المجرد و وهمه وحسه و لم یؤدب بقبول قضایاها و الاعتراف بها... لم یقض بها الانسان طاعة لعقله او و همه اوحسه، مثل حکمنا بان سلب مال الانسان قبیح، وان الکذب قبیح لاینبغی ان یقدم علیه...». (6)
ب. کلام ابن سینا رحمهالله
مانیز به مناسبت کلام دیگرى از ابن سینا در کتاب «النجاة» نقل مىکنیم که لالتبر همین امر دارد. ایشان مىگوید:
«واما الذائعات فهی مقدمات و آراء مشهورة محمودة اوجب التصدیق بها اما شهادة الکل مثل «ان العدل جمیل» و اما شهادة الاکثر و اما شهادة العلماء او شهادة اکثرهم او الافاضل منهم فیما لا یخالف فیه الجمهور و لیست الذائعات من جهة ما هی هی مما یقع التصدیق بها من الفطرة فان ما کان من الذائعات لیس باولى عقلی، فانها غیر فطریة، و لکنها متقررة عند الانفس، لان العادة تستمر علیها منذ الصبا، و بما دعا الیها محبة التسالم والاصلاح المضطر الیهما الانسان، او لشیء من الاخلاق الانسانیة مثل الحیاء و الاستئناس او لسنن قدیمة بقیت و لم تنسخ، اوالاستواءالکثیر».
«واذا اردت ان تعرف الفرق بین الذائع والفطری فاعرض قولک «العدل جمیل» و «الکذب قبیح» على الفطرة التی عرفنا حالها قبل هذا الفصل وتکلف الشک فیهما تجد الشک متاتیا فیهما وغیرمتات فی «ان الکل اعظم من الجزء» وهوحق اولى». (7)
«اما شایعات، مقدمات و آراى مشهور و محمودهاى هستند که علت تصدیق به آنها یا شهادت همهى طوایف بشر است مثل «عدل نیکو است» و یا شهادت اکثر مردم و یا شهادت و پذیرش علما و یا اکثر علما و یا برجستگان آنها در مواردى که نظر علما، مخالف جمهور مردم نباشد و هرگز این قضایاى مشهوره از فطریات نیست. زیرا قضایاى مشهوره از اولیات عقلیه نمىباشد بلکه علت تصدیق آنها و سبب اینکه در نفس انسان استقرار دارند یا به جهت این است که انسان از کودکى به آنها عادت کرده است، و ممکن استبه جهت مصلحت اندیشى انسان باشد; و یا برخى از خصلتهاى نفسانى، چون حیا و انس و الفتبه دیگران موجب تصدیق آن است; و یا اینکه آن قضیهى مشهوره از آداب و رسوم گذشتگان است (و یا دستورات دینى مذاهب گذشته است) که نسخ نگردیده و بالاخره ممکن استسبب تصدیق آن، استواء بسیار باشد».
«واگر شما بخواهید فرق میان قضیهى مشهوره و فطرى (بدیهى عقلى) را به دست آورید پس دو قضیهى «عدل نیکو ا ست» و«دروغ قبیح است» را بر فطرت، عرضه نمایید و تصمیم بگیرید که در آن شک کنید، خواهید دید که شک در آن راه مىیابد. در حالى که اگر این کار را در مورد قضیهى «کل از جزء خود بزرگتر است» انجام دهید، مىبینید که شک در آن راه نمىیابد».
ج. کلام محقق اصفهانى رحمهالله
با توجه به این که محقق اصفهانىرحمه الله سمت استادى علامهى مظفر را داشته است اینگونه به نظر مىرسد که فرمایشات مظفر رحمه الله تلقى شده از کلمات استاد باشد. خود محقق اصفهانى رحمه الله نیز در این زمینه در چند جا از کتاب گرانسنگ نهایة الدرایة سخن به میان آورده است که از میان آنها در دو جا مفصلتر و واضحتر به بیان این مطلب پرداخت. که ما عبارات ایشان را از آن دو قسمتبیان مىکنیم:
1. در بحث از این که «استحقاق عقاب برمعصیتحکم مولى از چه باب است» مىفرماید: این استحقاق عقاب از باب جعل شارع است و یا به حکم عقل مىباشد. و سپس در توضیح حکم عقل در اینجا و چگونگى آن مىفرماید:
«وان کان الاستحقاق بحکم العقل کما هو ظاهر المشهور فحینئذ لا ینبغی الشبهة فی استحقاق العقاب على التجری لاتحاد الملاک فیه مع المعصیة الواقعیة.
بیانه: ان العقاب على المعصیة الواقعیة لیس لاجل ذات المخالفة مع الامر والنهی، ولا لاجل تفویت غرض المولى بما هو مخالفة وتفویت. و لا لکونه ارتکابا لمبغوض المولى بما هو، لوجود الکل فی صورة الجهل، بل لکونه هتکا لحرمة المولى وجرئة علیه... وهذا الحکم العقلی من الاحکام العقلیة الداخلة فی القضایا المشهورة المسطورة فی علم المیزان فی باب الصناعات الخمس، وامثال هذه القضایا مما تطابقت علیه آراء العقلاء لعموم مصالحها وحفظ النظام وبقاء النوع بها». (8)
«و اگر استحقاق به حکم عقل باشد که ظاهر قول مشهور همین استبنابر این شبههاى باقى نمىماند در مستحق عقاب بودن متجرى به خاطر آن که ملاک عقاب هم در تجرى و هم در معصیت واقعى واحد است. توضیح اینکه، عقاب کردن بر معصیت واقعى به خاطر نفس مخالفتبا امر ونهى نیست و همچنین به خاطر تفویت غرض مولى بما هو مخالفة وتفویت نیست. و نیز به خاطر ارتکاب فعل مبغوض مولى بما هو نیست. چرا که همهى اینها در صورت جهل نیز وجود دارد [ولى عقاب برایشان نیست]. بلکه به خاطر هتک حرمت مولى و جرات بر او است. و این حکم عقلى از احکام عقلىاى است که داخل در قضایاى مشهورى که در علم منطق در باب صناعات خمس گفته شده است مىباشد. و امثال این قضایا مورد اتفاق همهى عقلا استبه خاطر مصالح عام وحفظ نظام و بقاى نوعى که در آنها مىباشد».
سپس ایشان در وجه این که چرا این قضایا از برهانیات نیست مىفرماید: چون مواد برهانیات در ضروریات ششگانه منحصر است که عبارتند از: اولیات، حسیات، فطریات ، تجربیات، متواترات وحدسیات، که این قضایا داخل در هیچ کدام از آنها نیستند. و از این جا نتیجه مىگیرد که امثال این قضایا داخل در برهانیات نبوده و از قضایاى مشهوره مىباشند.
2. در بحث از حقیقت احکام عقلیه بعد از بحث از کشف وحکومتبه نحو واضحتر ومفصلترى همین بیانات را مىفرماید که ما جهت روشن شدن نظر ایشان، متن مربوط به این قسمت را نقل مىکنیم:
ایشان مىفرماید: یکى از قواى انسانى، قوهى عاقله او است. فعلیتش هم به فعلیت عاقلیت است. و براى عاقله بعث و زجرى نیست. بلکه شانش تعقل چیزى است که از ناحیهى غیر جوهر عاقل ثابت است. سپس ایشان وارد بیان فرق میان عقل نظرى و عقل عملى مىشود و چنین مىنویسد:
«وان تفاوت العقل النظری مع العقل العملی بتفاوت المدرکات من حیث ان المدرک مما ینبغی ان یعلم او مما ینبغی ان یؤتى به او لا یؤتى به. فمن المدرکات العقلیة الداخلة فی الاحکام العقلیة العملیة الماخوذة من بادى الرای المشترک بین العقلاء المسماة تارة بالقضایا المشهورة و اخرى بالاراء المحمودة، قضیة حسن العدل و الاحسان وقبح الظلم والعدوان...». (9)
«به تحقیق تفاوت عقل نظرى با عقل عملى به تفاوت مدرکاتشان مىباشد; زیرا مدرک مىتواند «مما ینبغی ان یعلم» یا «مما ینبغی ان یفعل» باشد. و از مدرکات عقلیهاى که داخل در احکام عقل عملى است و ماخوذ از اتفاق عقلاست که گاه به قضایاى مشهورى و گاه به آراى محموده خوانده مىشود قضیهى حسن عدل و احسان و قبح ظلم و عدوان است...».
محقق اصفهانى در ادامه مىگوید: همانطور که گفتیم این قضایا از ضروریات ششگانه نیست، چرا که در قضایاى برهانى و ضروریات نزد اهل منطق شرط است که با واقع و نفس الامر مطابقت داشته باشد و لکن در قضایاى مشهوره و آراى محموده مطابقتش با آراى عقلا معتبر است و هیچ واقعى غیر از توافق آراى عقلا ندارد.
سپس ایشان در تایید راى خویش از جناب شیخ الرئیس و شارح اشارات مرحوم خواجه نصیر الدین طوسىرحمه الله شاهد مىآورد. سخن مرحوم ابن سینا را پیش از این ملاحظه کردیم; اما کلام خواجه چنین است:
«ومنها ای المشهورات کونه مشتملا على مصلحة شاملة للعموم کقولنا:«العدل حسن» وقد یسمى بعضها بالشرائع الغیر المکتوبة. فان المکتوبة منها ربما لا یعم الاعتراف بها، والى ذلک اشار الشیخ بقوله وما تطابق علیه الشرائع الالهیة... والاراء المحمودة هی ما یقتضیه المصلحة العامة اوالاخلاقالفاضلة». (10)
«و قسم دیگر آن، یعنى مشهورات مشتمل بر مصلحت عامى هستند مانند «العدل حسن» بعضا برخى از این مشهورات شرایع غیر مکتوبه خوانده مىشود.و گاهى اوقات مکتوب از این قضایا توافق عام را به دنبال ندارد. و به همین مطلب جناب شیخ الرییس اشاره کرده استبا این قولش که گفته:«و آنچه که شرایع الهى مطابقتبا آن دارند...». و آراى محموده عبارت است از قضایایى که مقتضى مصلحت عام یا اخلاق فاضله است».
در نهایت مرحوم اصفهانى جهت استحکام بیشتر استدلال و صحت آنچه که ذکر کردند به شبه برهانى متوسل مىشود. گر چه معتقد است که این قضیه به برهان نیازى ندارد. خلاصهى کلام وى چنین است:
«هو ان کون العدل والاحسان مشتملة على مصلحة عامة ینحفظ بها النظام. وکون الظلم والعدوان مشتملا على مفسدة عامة یختل بها النظام. ولذا عم الاعتراف بهما من الجمیع امر مدرک بحسب تفاوت افراد الاحسان والاسائة من حیث تعلقهما بما یناسب قوة من القوى... انما النزاع فی حسن العدل وقبح الظلم بمعنى صحة المدح على الاول وصحة الذم على الثانی.و من الواضح ان اقتضاء الفعل المحبوب والفعل المکروه للمدح و الذم على احد النحوین: اما بنحو اقتضاء السبب لسببه، او بنحو اقتضاء الغایة لذی الغایة.
والاول:....
والثانی: فیما اذا کان الغرض من الحکم بالمدح والذم حفظ النظام وبقاء النوع بلحاظ اشتمال العدل والاحسان على المصلحة العامة والظلم والعدوان على المفسدة العامة. فتلک المصلحة العامة تدعو الى الحکم بمدح فاعل ما یشتمل علیها وتلک المفسدة تدعو الى الحکم بذم فاعل ما یشتمل علیها، فیکون هذا التحسین والتقبیح من العقلاء موجبا لانحفاظ النظام و رادعا عن الاخلال به ویناسب الحکم العقلائی الذی یصح نسبته الى الشارع بما هو رئیس العقلاء هو القسم الثانی، دون القول الذی لا یناسب الشارع بل لا یناسب العقلاء بما هم عقلاء وهو الذی یصح التعبیر عنه بالتادیبات الصلاحیة». (11)
در پایان، ایشان اظهار تعجب مىکند که محقق سبزوارى چگونه این قضایا را از ضروریات و بدیهیات دانست.
ترجمه عبارت نقل شده چنین است:
«از آنجا که عدل و احسان مشتمل بر مصلحت عامى است که با آن حفظ نظام صورت مىگیرد. و ظلم و عدوان مشتمل بر مفسدهى عامى است که با آن اختلال نظام پیش مىآید. و لذا عموم عقلا اعتراف بدانها داشته، و فقط نزاع در حسن عدل و قبح ظلم به معناى صحت مدح بر اول و صحت ذم بر دوم است... و واضح است که اقتضا داشتن فعل محبوب و فعل مکروه براى مدح و ذم بر دو نحو است: یا به نحو اقتضا کردن سبب مسببش را. ویا به نحو اقتضاى غایة ذى الغایة را».
اول:...
«دوم: در مواردى که غرض از حکم به مدح و ذم حفظ نظام و بقاى نوع باشد به لحاظ مشتمل بودن عدل و احسان بر مصلحت عمومى و ظلم و عدوان بر مفسدهى عمومى. که آن مصلحت عام، عقلا را به مدح فاعل فعل مصلحت دار فرا مىخواند، و آن مفسدهى عام، عقلا را به ذمفاعل فعل مفسده دار فرا مىخواند. بنابر این، این تحسین وتقبیح از جانب عقلا موجب حفظ نظام و رادع از اخلال به آن است. و انتساب قسم دوم از احکام عقلایى به شارع از این باب که او رییس عقلا است صحیح مىباشد اما قسم اول از احکام عقلایى، مناسبتبا شان شارع بلکه حتى مناسبتبا عقلا بما هم عقلا هم ندارد. و همان قسم دوم از احکام عقلائى است که صحیح است از اوبه تادیبات صلاحیه تعبیر شود».
البته منظور مرحوم اصفهانى از این که، این قضایا از ضروریات نیستند، ظنى بودن آنها نمىباشد، چه که خود این قضایا در مقابل ظنیات شمرده مىشود، بلکه فرق مشهورات با برهانیات در این است که :«ضروریات مفید تصدیق جازم است که مطابق خارجى و واقعى دارد. که از آن به حق و یقین تعبیر مىشود. به خلاف این قسم از مشهورات که مفید تصدیق جازمى است که لازمهاش تطابق آن با واقع وخارج نیستبلکه مطابقتش با توافق آراى عقلا معتبر است». (12)
مراد قایلان به نظریهى دوم
حال به بررسى احتمالاتى که در کلام صاحبان این نظریه مىرود مىنشینیم تا ببینیم کدامیک به مرادشان نزدیکتر است. البته کلام محقق اصفهانى رحمه الله در این بررسى از اهمیت ویژهاى برخوردار استبه آن دلیل که ایشان بیش از دیگران در این زمینه مو شکافى کرده و ابعاد مختلف مساله را مورد تدقیق قرار داده است.
پنج احتمال در بیان مراد آنان راه دارد:
احتمال اول:
این احتمال را مرحوم آیت الله خویىرحمه الله بیان کرده، مبنى بر این که این قضایا انشائیاتى مىباشند که صرف تطابق عقلا پشتوانهاش مىباشد و لذا مجعول آنهاست. غایت الامر این که عقلا به خاطر ادراک مصالح و مفاسد نوعیهاى که پشتش وجود دارد چنین حکمى مىکنند. همان طور که روشن است طبق این احتمال هیچ واقعیتى وراى این قضایا نخواهد بود و اعتبارى محض مىباشند.
بررسى احتمال اول:
این گونه به نظر مىرسد که این احتمال مراد قایلان به نظریهى دوم نباشد. چرا که خود محقق اصفهانى در ضمن بیان فرق بین مشهورات و ضروریات، مشهورات را قضایایى صدق وکذب بردارمعرفى مىکنند. و این نشان مىدهد که این قضایا اخباریند یا لا اقل اعتبارى محض نمىباشند.
احتمال دوم:
احتمال دیگرى که از کلمات جناب شیخ الرئیس و تا حدودى محقق اصفهانى بر مىآید این است که بگوییم قضایاى حسن و قبح قضایایى مشهورى هستند، بدین معنا که این قضایا تصدیقانى جازم هستند و لکن «مضمونة الحقانیة» نیستند. یعنى تصدیق جازم در آن از یکى از مناشئى در قضایاى مضمونة الحقانیة، که ضروریات ششگانه باشد، ناشى نشده است. و خلاصه این که ادراک عقلى «حسن عدل» و «قبح ظلم» از مدرکات اولیه عقل یا حس و یا وهم نیست، بلکه تصدیق جازم در او حاصل مىشود به سبب تادیب و تربیت اجتماعى و عقلایى و لذا اگر انسان تنها آفریده مىشد با عقلش «حسن عدل و قبح ظلم» را نمىفهمید.
بررسى احتمال دوم:
اگر چه این احتمال از کلام جناب شیخ الرئیس به صراحت فهمیده مىشود. وحتى از ظهور ابتدایى و اولیهى کلام محقق اصفهانى نیز این فهمیده مىشود، به این دلیل که ایشان فرمایش شیخ الرئیس را به عنوان تایید و شاهدى براى قول خودشان نقل کردهاند وجناب شیخ هم در توضیح آراى محموده این گونه گفتهاند که این قضایا صرف تربیت اجتماعى و قرارداد طبیعى عقلى نه تبانى آنها مىباشد. و لذا اگر فرد تنهاى تنها مىبود حسن و قبح به معناى صحت مدح و ذم را نمىفهمید. و لکن با دقت و تامل بیشتر در کلمات محقق اصفهانىرحمه الله روشن مىشود که ایشان این احتمال را نمىگویند و در تاییدى هم که آوردهاند جمودى الفاظ شیخ الرئیس نداشتهاند بلکه تایید آوردن از کلام مرحوم ابن سینا براى این بوده است که آراى محموده و مشهورات عقلائیه را ایشان هم از مجعولات عقلایى دانسته و از امور نفس الامرى نمىدانند. مثل حسن و قبح عدل و ظلم که تطابق و شهرت در عقلا پشتوانهى آن است نه نفس الامر. و لذا در کلمات محقق اصفهانى به تصریحاتى مثل تصریحات موجود در کلام ابن سینا بر نمىخوریم.
احتمال سوم:
ممکن است مرادشان این باشد که این قضایا اخباریاتى هستند مطابق آراى عقلا و مجعول آنها. و مبررش هم این است که ماوراى مصلحت و مفسدهاى که در افعال است چیز دیگرى درک نمىشود، البته مدح و ذم عقلا را هم به تبع این مصلحت و مفسده درک مىکنیم، یعنى در نفس الامر حسن و قبحى به معناى صحت مدح و ذم نداریم، بلکه به خاطر برآوردن آن ذى الغایة که مصلحت نوعیهى حفظ نوع باشد عدل و ظلم متصف به حسن و قبح به معناى صحت مدح و ذم مىشوند.
بررسى احتمال سوم:
برداشت این احتمال از کلمات صاحبان این نظریه به خصوص محقق اصفهانى رحمه الله بسیار قوى مىنماید; به این معنى که آنان مىگویند، این قضایا اخباریاتى جازمند اما تطابق با یک نفس الامر خارجى در آنها معتبر نیست. بلکه ىبایستبا آراى عقلا تطابق داشته باشد. و این یعنى عدل و ظلم در نفس الامر حسن و قبحى به معناى صحت مدح و ذم ندارند بلکه به خاطر مصلحت و مفسدهاى عامى که در آنها متصور است، یعنى حفظ نوع بشر، عقل درکشان مىکند و به تبع همین درک و براى رسیدن به این مصلحت و مفسده عقلا حسن عدل را به معناى صحت مدح فاعل عدل، و قبح ظلم را به معناى صحت ذم فاعل ظلم را درک مىکنند.
بنابراین، طبق این احتمال باز هم قضایاى حسن و قبح مجعول خواهند بود اما به معناى خاص خودش که اشاره خواهیم کرد. البته اصل مصلحت و مفسدهى عام در عدل و ظلم نفس الامرى است ولى حسن و قبح آن دو به معناى صحت مدح و ذم بر آنها امرى است عقلایى و غیر نفس الامرى. و لذا اگر هیچ عاقلى نبود چنین حسن و قبحى هم نبوده و درک نمىشده است. چون درکش وابسته به وجود نظام و نوع بشرى است که ذى الغایة مىباشد، و عقلا تماما به خاطر آن ذى الغایة عقلا درک مىکنند که فاعل عدل کار حسنى کرده است و فاعل ظلم کار قبیحى انجام داده است. بلکه باید گفت عقلا به حکم عاقل بودنشان هر یک چنین حسن و قبحى را درک مىکنند بدون هیچگونه قرارداد و یا تبانىاى. و مراد از مجعول بودن این قضایا که گفتیم همین است نه صرف قرار دادى میان عقلا. و بیانات محقق اصفهانى در صفحات 312،313 و 314 از جلد دوم کتاب نهایة الدرایة مؤید همین احتمال است; ایشان در صفحه 312 آورده است: «...هو ان کون العدل والاحسان مشتملة على مصلحة عامة ینحفظ بها النظام وکون الظلم والعدوان مشتملا على مفسدة عامة یختل بها النظام، ولذا عمالاعتراف بهما منالجمیع».
همان طور که ملاحظه مىفرمایید، ایشان مشتمل بودن عدل و ظلم را بر مصلحت و مفسدهى عامى که به همراه دارد علت اعتراف عقلا به حسن و قبح آنها قرار مىدهند، بدون این که تبانى یا قراردادى باشد. بلکه هر عاقلى به خاطر آن مصلحتیا مفسدهى نوعیهاى که وجود دارد و امرى حقیقى است. چنین حکمى را مىکند.
ایشان همین بیان را با تفصیل بیشترى در ص 313 و 314 تکرار مىکنند. البته ما آنچه را که در ص 313 فرموده، در تبیین قول ایشان آوردهایم و تکرار مجدد آن ملال آور است . خوانندگان گرامى را به ص 27 از «والثانی: فیما اذا کان... » ارجاع مىدهیم.
اما کلام ایشان در ص 314 چنین است: «والاقتضاء بالمعنى الثانی هو محل الکلام بین الاشاعرة وغیرهم وثبوته منحصر فی الوجه المشار الیه مرارا من ان حفظ النظام و بقاء النوع المشترک بین الجمیع محبوب للجمیع وخلافه مکروه للجمیع، وهو یدعو العقلاء الى الحکم بمدح فاعل ما فیه المصلحة العامة وذم فاعل ما فیه المفسدة العامة وعلى ما ذکرنا فالمراد بان العدل یستحق علیه المدح والظلم یستحق علیه الذم هو انهما کذلک عند العقلاء وبحسب تطابق آرائهم لا فی نفس الامر کما صرح به المحقق الطوسی».
خلاصه آن که از این جملات به سادگى و روشنى مىتوان چنین احتمالى را فهمید.
البته ناگفته نماند که طبق این احتمال براى درک حسن و قبح اشیا به وجود نظام بشرى نیاز است. و لذا اگر یک انسان باشد، قادر به درک حسن عدل و قبح ظلم نیست، مگر این که بگوییم به صورت قضیهى شرطیهى «اگر اجتماعى یا نظامى بود چنین درکى مىکرد» البته این هم تنها با تصور صحیح مصلحت نوعیه و عام حفظ نوع و نظام میسر است که قبولش به دلیل مشکل بودن چنین تصورى سخت و دور از ذهن به نظر مىرسد. اما اینکه برخى از محققان اشکال کردهاند که طبق این مبنا «انسان اول چه مىکرد؟ آیا حسن و قبح اشیا را درک نمىکرد؟» اشکال واردى نبوده و در پاسخش مىگوییم: اولا، هیچ گاه انسان اولى بدون انسان دوم نبوده است و همواره نظام بشرى وحفظ نوع مطرح بوده است.
ثانیا، بر فرض چنین امرى به دو راه قابل حل است:1.همان که در بالا گفتیم، یعنى به صورت شرطى و تعلیقى با درک مصلحتحفظ نوع مىتوانستحسن و قبح اشیاء را درک کند.2. راه دیگر این که ، ممکن است انسان اول از راه دیگرى غیر از این راههاى متعارف قطع و ظن و ... تکالیفش را مىفهمیده است. و عمل مىنموده است. البته این صرف یک احتمال است و اشکالى هم در فرض آن وجود ندارد.
احتمال چهارم:
احتمال دیگرى که در اینجا مىرود و برخى از دانشوران بزرگوار آن را از کلمات مرحوم اصفهانى استظهار کردهاند این است که: مرحوم اصفهانى نمىگوید هیچ حسن و قبحى وراى قضایاى حسن و قبح وجود ندارد و تا عقلا نباشند و تطابق بر آن نکنند چیزى وجود نخواهد داشت. بلکه مراد وى این است که این قضایا داراى یک نفس الامرى به نحو شرطى و تعلیقى دارند که اگر عقلایى باشند، آنها هم بدان حکم مىکنند به خاطر مصلحت نوعیهى حفظ نظام که درک مىکنند. البته خود این مساله در نظر ایشان ثبوت نفس الامرى ندارد. اما با عقل مىتوان سزاوارى یا عدم سزاوارى انجام فعل را گر چه توسط یک نفر درک نمود; چون طبق این احتمال مصلحت و مفسده در خود فعل وجود دارد و نفس الامرى است. اما این که آیا صحیح است فاعل عدل را مدح کرده و فاعل ظلم را ذم کنیم، این دیگر در خود فعل نهفته نیست و نفس الامر خارجى ندارد، لذا مانند اعظم بودن کل از جزء نیست که در خارج واقعا وجود دارد، بلکه صحت مدح و ذم به توافق آراى عقلا ثبوت مىیابد. یعنى عقلا با عقلشان آن را درک مىکنند و همین نفس الامر آن است. و این که گفته مىشود این قضایا نفس الامرى ندارند مرادشان این است که در خارج چیزى به نام «سزاوار بودن مدح یا ذم» نداریم تا چیزى که عقل عقلا درکش مىکند حاکى از آن باشد. و کلام محقق اصفهانى نیز با توجه به مقدماتى که مىفرماید، مىرساند که این حکم عقلا با توجه به یک نفس الامر ذهنى است که عقل هر انسانى درکش مىکند و لذا دیگر مجعول نخواهد بود. و این که ایشان فرمود مجعول است، دلیلش بر ما معلوم نیست، شاید خلط کرده باشد بین روش مدح و ذم که مجعول ستبا خود «سزاوار بودن نسبتبه آنها» چرا که در فهم امر دوم به خاطر نکتهى عقلىاى که دارد گریزى نیست و نمىتواند غیر از این باشد، و همین مىشود نفس الامر آن. البته نفس الامرى که وراى درک عقلى عقلا چیزى نیست که این حاکى از آن باشد بلکه نفس الامر آن در ذهن خود عقلاست. و در این صورت دیگر نیازى به وجود نظام بشرى و عقلا براى درک چنین امرى نیست. بلکه اگر یک فرد تنها در عالم باشد باز هم حسن و قبح را درک مىکند، چرا که با صرف تصور و به نحو شرطیه اگر این امر که حفظ نوع باشد را در نظر بگیرد عقلش چنین حکمى مىکند.
خلاصه این که یک درک عقلى است که به سبب آن عقلا چنین چیزى را مىفهمند. البته لزومى ندارد همیشه آن ذى الغایة مصلحت نظام باشد تا گفته شود در بسیارى از موارد چنین چیزى وجود ندارد بلکه در هر جایى داعى مخصوص به خودش وجود دارد یک زمان مصلحت نظام است و زمان دیگر دواعى دیگرى، که عقل حکم مىکند به خاطر انبقا و گسترش آنها فاعل آن را مدح کن تا تشویقى براى بقاى ذى الغایة شود. (13)
بررسى احتمال چهارم:
اگر چه این تفسیر، تفسیر وجیه و قابل توجهى است اما مرحوم ابن سینا به صراحتخلاف آن را مىگوید و از کلمات مرحوم اصفهانى نیز نمىتوان چنین استفادهاى کرد مگر با تکلف بسیار که بهتر استخود را بدان تکلفها نیندازیم، زیرا، چنان که ملاحظه شد، کلام محقق اصفهانى بدون هیچگونه تعذرى بر احتمال سوم قابل حمل بود.
علاوه بر این که درک تعلیقى مصلحتحفظ نظام یا هر مصلحت و مفسدهى دیگر توسط انسان اول که کسى دیگر با او نباشد بسیار صعب و غیر قابل قبول به نظر مىرسد، چه که وقتى نظامى نیست و این فرد اصلا تصویر یا تصورى از نوع و نظام در ذهنش ندارد چگونه مىتواند مصلحتحفظ آن را بفهمد و درک کند.
احتمال پنجم:
برخى از فضلاى محترم این احتمال را از کلام محقق اصفهانى استظهار کردهاند که یک مصلحت و مفسدهاى در افعال وراى هر چیزى در خارج و نفس الامر وجود دارد و همان هم غایتبراى حکم بعدى عقل مىباشد، و یک درک عقلى به نام سزاوار بودن عادل بر مدح و ظالم بر ذم و یا همان صحت مدح و ذم داریم که عقلا آن را درک مىکنند. و خود این که درکش مىکنند وجود خارجى و نفس الامرى ندارد، البته ممکن است منشا خارجى و واقعى داشته باشد که کارى با آن نداریم، خود این درک چیزى است که باید عقلایى باشد تا درکش کنند اما بدون توجه به اتفاق عقلا بر آن; یعنى هر شخص مصلحتى را در فعلى مىبیند و حکم به صحت فعل یا صحت مدح مىکند که به یک معنا از آن تعبیر به حسن و قبح مىکنند. اما نزاع بزرگان در این قسمت نیست.سپس عقلا با یک التفات ثانى، البته مراد التفات رتبى است که التفات ثانى رتبى باشد نه این که حتما از حیث زمانى تفاوتى و تقدم و تاخرى داشته باشند، به این حکم که اتفاق عقلا را در پى دارد، یک حکم درجهى دوم البته با تسامحى که در آن استبر طبق درک اول درک مىکنند به نام «حسن عدل و قبح ظلم» که پشتوانهى این حکم چیزى نیست جز تطابق آراى عقلا و اتفاق آنها بر این امر و درک اول البته باز تاکید مىکنیم کارى به منشا انتزاعش نداریم که خارجیت و نیز کارى به این نداریم که این قضیهى عقلایى ثبوت نفس الامرى ذهنى دارد یا خیر; چون این نفس الامر به کار ما نمىآید. چرا که قولمقابل مىگوید: حسن و قبح خودش چیزى است که در خارج وراى هر مصلحت و مفسدهاى وجود دارد که هیچ نفس الامر خارجى ندارد و پشتوانهاش تطابق عقلا مىباشد که از صحت مدح عادل حسن فعل را در مىیابند و تا قبل از این، یعنى در مرحلهى صحت مدح که مرحلهى دوم مىباشد، هنوز حسن فعل فهمیده نمىشود، بلکه حکم به حسن براى مرحلهى سوم است که بر روى یک حکم دیگرى است که همان درک صحت مدح باشد. و لذا به آن حکم درجهى دوم البته تسامحا نام مىنهیم.
از این مطالب روشن مىشود که در واقع محقق اصفهانى سه کار مىکند و سه امر جدا و مستقل را بیان مىنماید:
1. مصلحت و مفسدهى واقعى و خارجى.
2. مرحلهى درک عقلا بر سزاوارى و صحت مدح و ذمو دیدن صحت فعل و عدم آن.
3. درک عقلى حسن فعل و قبح آن از جانب عقلا که بر طبق درک اول و اتفاق عقلا بر آن صورت مىگیرد و عملى جداى از مرحلهى دوم مىباشد.
خلاصه این که، گاهى اوقات التفات به یک شىء مىشود و دیده مىشود که مصلحت دار است و قابلیت مدح و ذم را دارد بدون توجه به لحاظ اتفاق عقلا بر آن.
و سپس با التفات ثانى به این امر توجه مىشود که این حکم به مدح و ذم از اتفاق عقلا برخاسته است و اتفاق عقلا در معناى آن خوابیده است. که حسن و قبح به این معنا مورد نظر و محل اختلاف محققان است.
بررسى احتمال پنجم:
این احتمال هم گرچه از سر دقت و تامل و باریک بینى خاصى در کلمات محقق اصفهانى برخاسته است اما بعید به نظر مىرسد که محقق اصفهانى قصد بیان این معنا را داشته باشد لا اقل از ظهور بیان ایشان نمىتوان چنین چیزى را فهمید. اما با این همه ما اشکال خاصى بر این نظریه نداشته وجایى را براى آن باز مىگذاریم. شاید با تعمق بیشتر در کلمات محقق اصفهانى خوانندگان گرامى بتوانند این معنا را استظهار کنند.
پىنوشتها:
1. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج1، ص 190.
2. همان، ص 193.
3. همان.
4. همان ، ص 193.
5. همان، ص 195.
6. همان، ص 196. که کلام ابن سینا را از منطق اشارات نقل کرده است.
7. ابن سینا، منطق نجات، ص 63.
8. محمد حسین اصفهانى، نهایة الدرایة، ج2، ص 41-43.
9. همان، ص 311.
10. همان، ص 312، که محقق اصفهانى کلام خواجه را نقل کرده است.
11. همان، ص 313 و 314.
12. همان، ص 316.
13. این احتمال از جناب استاد آقاى شیخ مهدى شبزندهدار است که در جلسه درس ارایه فرمود.
همان طور که گفته شد قایلان به این نظریه، قضایاى حسن و قبح عقلى را از سنخ مشهورات دانسته و واقعى غیر از تطابق آراى عقلا، براى آن نمىپذیرند. و بسیارى از صاحب نظران چون ابن سینا، خواجه، محقق اصفهانى، علامهى مظفر و... قایل به این نظریهاند.
آنچه که در ابتدا مهم است، نگاه به سخنان صاحبان این نظریه و فهم و تحلیل دقیق آن مىباشد و این که مراد از مشهورى بودن یا آراى محموده بودن این قضایا چیست؟
نقل سخنان صاحبان نظریه
الف. سخن مرحوم مظفر
مرحوم مظفر در بحث مستقلات عقلیه براى حل نزاع بین عدلیه و اشاعره چند مقدمه را ذکر مىکند که در طى آن، مراد از احکام عقلىاى که در اینجا مطرح است و سنخ قضایاى آن را بیان مىکند. ایشان ابتدا به بیان معانى حسن و قبح مىپردازد و سه معنا براى آن ذکر مىنماید :1. حسن و قبح به معناى کمال و نقص. 2. حسن و قبح به معناى ملایمت ومنافرت با نفس.3. حسن و قبح به معناى مدح و ذم. سپس دربارهى معناى سوم از حسن و قبح بر این عقیده است که این معنا فقط وصف براى افعال اختیارى واقع مىشود. عبارت ایشان در این قسمت چنین است:
«...ان الحسن ما استحق فاعله علیه المدح و الثواب عند العقلاء کافة. والقبیح ما استحق علیه فاعله الذم والعقاب عندهم کافة. وبعبارة اخرى ان الحسن ما ینبغی فعله عند العقلاء. ای ان العقل الکل یدرک انه ینبغی فعله، والقبیح ما ینبغی ترکه عندهم، ای ان العقل عند الکل یدرک انه ینبغی فعله او ینبغی ترکه. وهذا الادراک للعقل هو معنى حکمه بالحسن والقبح...». (1)
«حسن آن چیزى است که نزد همهى عقلا، فاعل آن مستحق مدح و ثواب مىباشد. و قبیح چیزى است که نزد همهى عقلا، فاعل آن مستحق ذموعقاب مىباشد. و به عبارت دیگر : حسن چیزى است که فعل آن نزد عقلا شایسته است، یعنى عقل کل عقلا شایسته بودن انجام آن را درک مىکند. و قبیح چیزى است که ترک آن نزد عقلا شایسته است، یعنى عقل همه شایسته نبودن انجام آن را یا شایسته بودن ترک آن را درک مىکند. و همین ادراک عقل معناى حکم عقل به حسن و قبح است...».
مرحوم مظفر در ادامه ى مقدمهى سوم مىفرماید: «این معنا از حسن و قبح، واقعیتى غیر از ادراک عقلا یا تطابق آراى آنان ندارد». و وعده مىدهد که معناى تطابق عقلا بر مدح و ذمرا به تفصیل بیان خواهد کرد، که در امر ثالث و رابع از کلامشان به این وعده وفا مىکند.
وى در مقدمهى سوم، وارد عقل عملى و نظرى مىشود و گوشزد مىکند که مراد از عقلى که حسن و قبح اشیا را درک مىکند وحکم بر آن مىنماید عقل عملى است که در مقابل عقل نظرى قرار دارد. سپس به تعریف این دو عقل مىپردازد، با قید این نکته که ما دو گونه عقل نداریم. بلکه اختلاف تنها بین مدرکات است که موجب اختلاف دو عقل شده است. در تعریف عقل عملى مىگوید:
«فان کان المدرک مما ینبغی ان یفعل او لا یفعل، مثل "حسن العدل" و "قبح الظلم" فیسمى ادراکه عقلا عملیا » (2) ; «اگر مدرک ما شایستگى انجام یا عدم انجام را داشته باشد، عقل عملى خوانده مىشود، مثل حسن عدل و قبح ظلم» . و در تعریف عقل نظرى هم مىگوید:
«و ان کان المدرک مما ینبغی ان یعلم، مثل قولهم: "الکل اعظم من الجزء" الذی لا علاقة له بالعمل فیسمى ادراکه عقلا نظریا (3) »; «و اگر مدرک ما شایستگى علم پیدا کردن را داشته باشد، عقل نظرى خوانده مىشود، مثل کل بزرگتر از جزء است که هیچ نشانهاى و ارتباطى با عمل ندارد».
و در ادامه تاکید مىکند: «ومعنى حکم العقل على هذا لیس الا ادراک انالشیء مما ینبغی ان یفعل او یترک . و لیس للعقل انشاء بعث و زجر و لا امر و نهی الا بمعنى ان هذا الادراک یدعو العقل الى العمل، ای یکون سببا لحدوث الارادة فی نفسه للعمل وفعل ما ینبغی، اذن المراد من الاحکام العقلیة هی مدرکات العقل العملی و آراؤه». (4)
«معناى حکم عقل عبارت است از این که عقل مىفهمد این کار، شایستهى انجام یا ترک را دارد. و البته عقل در جایگاه انشاى بعث و زجر و یا امر و نهى نیست مگر به این معنا که این ادراک، عقل را به عمل فرا مىخواند، یعنى سبب حدوث اراده براى انجام عمل و فعل شایسته مىباشد. بنابر این مراد از احکام عقلى مدرکات عقل عملى و آراى آن است».
در نهایت مرحوم مظفر ضمن بیان اسباب حکم عقل عملى در حسن و قبح دقیقا مراد خودشان را از ادراک عقل عملى و چگونگى حصول آن بیان مىدارند. ایشان ذیل سبب دوم از اسباب حکم عقل عملى، یعنى ادراک عقل بر ملایمتشىء با نفس یا عدم آن، مىفرماید: این ادراک به دو نحو حاصل مىشود: 1. ادراک واقعیتهاى جزیى و خاص; 2. ادراک امور کلى; که البته محل بحث ما نحوهى دوم از ادراک عقل است که عبارتهاى ایشان در این قسمت، دیدگاهشان را به وضوح نشان مىدهد. کلام ایشان چنین است:
«ان یکون الادراک لامر کلی، فیحکم الانسان بحسن الفعل لکونه کمالا للنفس، کالعلم والشجاعة، او لکونه فیه مصلحة نوعیة، کمصلحة العدل لحفظ النظام وبقاء النوع الانسانی. فهذا الادراک انما یکون بقوة العقل بما هو عقل فیستتبع مدحا من جمیع العقلاء وکذا فی ادراک قبح الشیء.
...فهذا المدح والذم اذا تطابقت علیه جمیع آراء العقلاء باعتبار تلک المصلحة او المفسدة النوعیتین او باعتبار ذلک الکمال او النقص النوعیین فانه یعتبر من الاحکام العقلیة التی هی موضع النزاع.
...وتسمى هذه الاحکام العقلیة العامة"الاراء المحمودة والتادیبات الصلاحیة" وهی من قسم القضایا المشهورات التی هی قسم براسه فی مقابل القضایا الضروریات. فهذه القضایا غیر معدودة من قسم الضروریات.
...و من هنا یتضح لکم جیدا ان العدلیة اذ یقولون بالحسن و القبح العقلیین یریدون ان الحسن و القبح من الاراء المحمودة والقضایا المشهورة المعدودة من التادیبات الصلاحیة وهی التی تطابقت علیها آراء العقلاء بما هم عقلاء. والقضایا المشهورة لیس لها واقع وراء تطابق الاراء. ای ان واقعها ذلک. فمعنى حسن العدل او العلم عندهم ان فاعله ممدوح لدى العقلاء ومعنى قبح الظلم او الجهل ان فاعله مذموم لدیهم». (5)
«آنگاه که در ترک عقل امر کلى باشد، پس انسان به حسن فعل حکم مىکند به خاطر آن که کمال براى نفس است مانند علم و شجاعت. یا به خاطر آن که در آن مصلحت نوعیهاى است، مانند مصلحت عدل براى حفظ نظام و بقاى نوع انسانى. و این ادراک با عقل بما هو عقل صورت مىگیرد و لذا مدحى از جانب جمیع عقلا را در پى خواهد داشت.
... بنابر این، این مدح و ذم آنگاه که همهى عقلا توافق بر آن بکنند، به اعتبار همان مصلحتیا مفسدهى نوعیه یا به اعتبار همان کمال یا نقص نوعیه از احکام عقلىاى که محل نزاع استشمرده مىشود.
...و این احکام عقلى عام «آراى محموده وتادیبات صلاحیه» خوانده مىشود که از قسم قضایاى مشهورى است که به تنهایى قسمى در مقابل ضروریات مىباشد. بنابر این، این قضایا از قسم قضایاى ضرورى شمرده نمىشود.
...و از این جا به خوبى روشن مىشود که عدلیه قایلان به حسن و قبح عقلى مرادشان این است که حسن و قبح از آراى محموده و قضایاى مشهورهاى که از تادیبات صلاحیه شمرده مىشود مىباشد. و این تادیبات صلاحیه امورى هستند که آراى عقلا (به مقتضاى حکم عقل)، بر آن تطابق دارد. و قضایاى مشهورى داراى واقعى وراى این تطابق نمىباشد; یعنى واقع این قضایا همین است. بنابر این حسن عدل یا علم نزد عدلیه عبارت است از ممدوح بودن فاعل حسن نزد عقلا و معناى قبح ظلم یا جهل هم عبارت است از مذموم بودن فاعل قبیح نزد عقلا».
مرحوم مظفر در پایان کلامشان جناب شیخ الرئیس را نیز با خویش همراه دانسته و کلامى از او نقل مىکنند مبنى بر این که، این گونه قضایا داخل در مشهورات صرفه هستند که هیچ واقعى برایش نیست مگر شهرت. عبارت ابن سینا به نقل از اصول الفقه بدین شرح است:
«ومنها الاراء المسماة بالمحمودة وربما خصصناها باسم الشهرة اذ لا عهدة لها الاالشهرة. و هی آراء لو خلى الانسان و عقله المجرد و وهمه وحسه و لم یؤدب بقبول قضایاها و الاعتراف بها... لم یقض بها الانسان طاعة لعقله او و همه اوحسه، مثل حکمنا بان سلب مال الانسان قبیح، وان الکذب قبیح لاینبغی ان یقدم علیه...». (6)
ب. کلام ابن سینا رحمهالله
مانیز به مناسبت کلام دیگرى از ابن سینا در کتاب «النجاة» نقل مىکنیم که لالتبر همین امر دارد. ایشان مىگوید:
«واما الذائعات فهی مقدمات و آراء مشهورة محمودة اوجب التصدیق بها اما شهادة الکل مثل «ان العدل جمیل» و اما شهادة الاکثر و اما شهادة العلماء او شهادة اکثرهم او الافاضل منهم فیما لا یخالف فیه الجمهور و لیست الذائعات من جهة ما هی هی مما یقع التصدیق بها من الفطرة فان ما کان من الذائعات لیس باولى عقلی، فانها غیر فطریة، و لکنها متقررة عند الانفس، لان العادة تستمر علیها منذ الصبا، و بما دعا الیها محبة التسالم والاصلاح المضطر الیهما الانسان، او لشیء من الاخلاق الانسانیة مثل الحیاء و الاستئناس او لسنن قدیمة بقیت و لم تنسخ، اوالاستواءالکثیر».
«واذا اردت ان تعرف الفرق بین الذائع والفطری فاعرض قولک «العدل جمیل» و «الکذب قبیح» على الفطرة التی عرفنا حالها قبل هذا الفصل وتکلف الشک فیهما تجد الشک متاتیا فیهما وغیرمتات فی «ان الکل اعظم من الجزء» وهوحق اولى». (7)
«اما شایعات، مقدمات و آراى مشهور و محمودهاى هستند که علت تصدیق به آنها یا شهادت همهى طوایف بشر است مثل «عدل نیکو است» و یا شهادت اکثر مردم و یا شهادت و پذیرش علما و یا اکثر علما و یا برجستگان آنها در مواردى که نظر علما، مخالف جمهور مردم نباشد و هرگز این قضایاى مشهوره از فطریات نیست. زیرا قضایاى مشهوره از اولیات عقلیه نمىباشد بلکه علت تصدیق آنها و سبب اینکه در نفس انسان استقرار دارند یا به جهت این است که انسان از کودکى به آنها عادت کرده است، و ممکن استبه جهت مصلحت اندیشى انسان باشد; و یا برخى از خصلتهاى نفسانى، چون حیا و انس و الفتبه دیگران موجب تصدیق آن است; و یا اینکه آن قضیهى مشهوره از آداب و رسوم گذشتگان است (و یا دستورات دینى مذاهب گذشته است) که نسخ نگردیده و بالاخره ممکن استسبب تصدیق آن، استواء بسیار باشد».
«واگر شما بخواهید فرق میان قضیهى مشهوره و فطرى (بدیهى عقلى) را به دست آورید پس دو قضیهى «عدل نیکو ا ست» و«دروغ قبیح است» را بر فطرت، عرضه نمایید و تصمیم بگیرید که در آن شک کنید، خواهید دید که شک در آن راه مىیابد. در حالى که اگر این کار را در مورد قضیهى «کل از جزء خود بزرگتر است» انجام دهید، مىبینید که شک در آن راه نمىیابد».
ج. کلام محقق اصفهانى رحمهالله
با توجه به این که محقق اصفهانىرحمه الله سمت استادى علامهى مظفر را داشته است اینگونه به نظر مىرسد که فرمایشات مظفر رحمه الله تلقى شده از کلمات استاد باشد. خود محقق اصفهانى رحمه الله نیز در این زمینه در چند جا از کتاب گرانسنگ نهایة الدرایة سخن به میان آورده است که از میان آنها در دو جا مفصلتر و واضحتر به بیان این مطلب پرداخت. که ما عبارات ایشان را از آن دو قسمتبیان مىکنیم:
1. در بحث از این که «استحقاق عقاب برمعصیتحکم مولى از چه باب است» مىفرماید: این استحقاق عقاب از باب جعل شارع است و یا به حکم عقل مىباشد. و سپس در توضیح حکم عقل در اینجا و چگونگى آن مىفرماید:
«وان کان الاستحقاق بحکم العقل کما هو ظاهر المشهور فحینئذ لا ینبغی الشبهة فی استحقاق العقاب على التجری لاتحاد الملاک فیه مع المعصیة الواقعیة.
بیانه: ان العقاب على المعصیة الواقعیة لیس لاجل ذات المخالفة مع الامر والنهی، ولا لاجل تفویت غرض المولى بما هو مخالفة وتفویت. و لا لکونه ارتکابا لمبغوض المولى بما هو، لوجود الکل فی صورة الجهل، بل لکونه هتکا لحرمة المولى وجرئة علیه... وهذا الحکم العقلی من الاحکام العقلیة الداخلة فی القضایا المشهورة المسطورة فی علم المیزان فی باب الصناعات الخمس، وامثال هذه القضایا مما تطابقت علیه آراء العقلاء لعموم مصالحها وحفظ النظام وبقاء النوع بها». (8)
«و اگر استحقاق به حکم عقل باشد که ظاهر قول مشهور همین استبنابر این شبههاى باقى نمىماند در مستحق عقاب بودن متجرى به خاطر آن که ملاک عقاب هم در تجرى و هم در معصیت واقعى واحد است. توضیح اینکه، عقاب کردن بر معصیت واقعى به خاطر نفس مخالفتبا امر ونهى نیست و همچنین به خاطر تفویت غرض مولى بما هو مخالفة وتفویت نیست. و نیز به خاطر ارتکاب فعل مبغوض مولى بما هو نیست. چرا که همهى اینها در صورت جهل نیز وجود دارد [ولى عقاب برایشان نیست]. بلکه به خاطر هتک حرمت مولى و جرات بر او است. و این حکم عقلى از احکام عقلىاى است که داخل در قضایاى مشهورى که در علم منطق در باب صناعات خمس گفته شده است مىباشد. و امثال این قضایا مورد اتفاق همهى عقلا استبه خاطر مصالح عام وحفظ نظام و بقاى نوعى که در آنها مىباشد».
سپس ایشان در وجه این که چرا این قضایا از برهانیات نیست مىفرماید: چون مواد برهانیات در ضروریات ششگانه منحصر است که عبارتند از: اولیات، حسیات، فطریات ، تجربیات، متواترات وحدسیات، که این قضایا داخل در هیچ کدام از آنها نیستند. و از این جا نتیجه مىگیرد که امثال این قضایا داخل در برهانیات نبوده و از قضایاى مشهوره مىباشند.
2. در بحث از حقیقت احکام عقلیه بعد از بحث از کشف وحکومتبه نحو واضحتر ومفصلترى همین بیانات را مىفرماید که ما جهت روشن شدن نظر ایشان، متن مربوط به این قسمت را نقل مىکنیم:
ایشان مىفرماید: یکى از قواى انسانى، قوهى عاقله او است. فعلیتش هم به فعلیت عاقلیت است. و براى عاقله بعث و زجرى نیست. بلکه شانش تعقل چیزى است که از ناحیهى غیر جوهر عاقل ثابت است. سپس ایشان وارد بیان فرق میان عقل نظرى و عقل عملى مىشود و چنین مىنویسد:
«وان تفاوت العقل النظری مع العقل العملی بتفاوت المدرکات من حیث ان المدرک مما ینبغی ان یعلم او مما ینبغی ان یؤتى به او لا یؤتى به. فمن المدرکات العقلیة الداخلة فی الاحکام العقلیة العملیة الماخوذة من بادى الرای المشترک بین العقلاء المسماة تارة بالقضایا المشهورة و اخرى بالاراء المحمودة، قضیة حسن العدل و الاحسان وقبح الظلم والعدوان...». (9)
«به تحقیق تفاوت عقل نظرى با عقل عملى به تفاوت مدرکاتشان مىباشد; زیرا مدرک مىتواند «مما ینبغی ان یعلم» یا «مما ینبغی ان یفعل» باشد. و از مدرکات عقلیهاى که داخل در احکام عقل عملى است و ماخوذ از اتفاق عقلاست که گاه به قضایاى مشهورى و گاه به آراى محموده خوانده مىشود قضیهى حسن عدل و احسان و قبح ظلم و عدوان است...».
محقق اصفهانى در ادامه مىگوید: همانطور که گفتیم این قضایا از ضروریات ششگانه نیست، چرا که در قضایاى برهانى و ضروریات نزد اهل منطق شرط است که با واقع و نفس الامر مطابقت داشته باشد و لکن در قضایاى مشهوره و آراى محموده مطابقتش با آراى عقلا معتبر است و هیچ واقعى غیر از توافق آراى عقلا ندارد.
سپس ایشان در تایید راى خویش از جناب شیخ الرئیس و شارح اشارات مرحوم خواجه نصیر الدین طوسىرحمه الله شاهد مىآورد. سخن مرحوم ابن سینا را پیش از این ملاحظه کردیم; اما کلام خواجه چنین است:
«ومنها ای المشهورات کونه مشتملا على مصلحة شاملة للعموم کقولنا:«العدل حسن» وقد یسمى بعضها بالشرائع الغیر المکتوبة. فان المکتوبة منها ربما لا یعم الاعتراف بها، والى ذلک اشار الشیخ بقوله وما تطابق علیه الشرائع الالهیة... والاراء المحمودة هی ما یقتضیه المصلحة العامة اوالاخلاقالفاضلة». (10)
«و قسم دیگر آن، یعنى مشهورات مشتمل بر مصلحت عامى هستند مانند «العدل حسن» بعضا برخى از این مشهورات شرایع غیر مکتوبه خوانده مىشود.و گاهى اوقات مکتوب از این قضایا توافق عام را به دنبال ندارد. و به همین مطلب جناب شیخ الرییس اشاره کرده استبا این قولش که گفته:«و آنچه که شرایع الهى مطابقتبا آن دارند...». و آراى محموده عبارت است از قضایایى که مقتضى مصلحت عام یا اخلاق فاضله است».
در نهایت مرحوم اصفهانى جهت استحکام بیشتر استدلال و صحت آنچه که ذکر کردند به شبه برهانى متوسل مىشود. گر چه معتقد است که این قضیه به برهان نیازى ندارد. خلاصهى کلام وى چنین است:
«هو ان کون العدل والاحسان مشتملة على مصلحة عامة ینحفظ بها النظام. وکون الظلم والعدوان مشتملا على مفسدة عامة یختل بها النظام. ولذا عم الاعتراف بهما من الجمیع امر مدرک بحسب تفاوت افراد الاحسان والاسائة من حیث تعلقهما بما یناسب قوة من القوى... انما النزاع فی حسن العدل وقبح الظلم بمعنى صحة المدح على الاول وصحة الذم على الثانی.و من الواضح ان اقتضاء الفعل المحبوب والفعل المکروه للمدح و الذم على احد النحوین: اما بنحو اقتضاء السبب لسببه، او بنحو اقتضاء الغایة لذی الغایة.
والاول:....
والثانی: فیما اذا کان الغرض من الحکم بالمدح والذم حفظ النظام وبقاء النوع بلحاظ اشتمال العدل والاحسان على المصلحة العامة والظلم والعدوان على المفسدة العامة. فتلک المصلحة العامة تدعو الى الحکم بمدح فاعل ما یشتمل علیها وتلک المفسدة تدعو الى الحکم بذم فاعل ما یشتمل علیها، فیکون هذا التحسین والتقبیح من العقلاء موجبا لانحفاظ النظام و رادعا عن الاخلال به ویناسب الحکم العقلائی الذی یصح نسبته الى الشارع بما هو رئیس العقلاء هو القسم الثانی، دون القول الذی لا یناسب الشارع بل لا یناسب العقلاء بما هم عقلاء وهو الذی یصح التعبیر عنه بالتادیبات الصلاحیة». (11)
در پایان، ایشان اظهار تعجب مىکند که محقق سبزوارى چگونه این قضایا را از ضروریات و بدیهیات دانست.
ترجمه عبارت نقل شده چنین است:
«از آنجا که عدل و احسان مشتمل بر مصلحت عامى است که با آن حفظ نظام صورت مىگیرد. و ظلم و عدوان مشتمل بر مفسدهى عامى است که با آن اختلال نظام پیش مىآید. و لذا عموم عقلا اعتراف بدانها داشته، و فقط نزاع در حسن عدل و قبح ظلم به معناى صحت مدح بر اول و صحت ذم بر دوم است... و واضح است که اقتضا داشتن فعل محبوب و فعل مکروه براى مدح و ذم بر دو نحو است: یا به نحو اقتضا کردن سبب مسببش را. ویا به نحو اقتضاى غایة ذى الغایة را».
اول:...
«دوم: در مواردى که غرض از حکم به مدح و ذم حفظ نظام و بقاى نوع باشد به لحاظ مشتمل بودن عدل و احسان بر مصلحت عمومى و ظلم و عدوان بر مفسدهى عمومى. که آن مصلحت عام، عقلا را به مدح فاعل فعل مصلحت دار فرا مىخواند، و آن مفسدهى عام، عقلا را به ذمفاعل فعل مفسده دار فرا مىخواند. بنابر این، این تحسین وتقبیح از جانب عقلا موجب حفظ نظام و رادع از اخلال به آن است. و انتساب قسم دوم از احکام عقلایى به شارع از این باب که او رییس عقلا است صحیح مىباشد اما قسم اول از احکام عقلایى، مناسبتبا شان شارع بلکه حتى مناسبتبا عقلا بما هم عقلا هم ندارد. و همان قسم دوم از احکام عقلائى است که صحیح است از اوبه تادیبات صلاحیه تعبیر شود».
البته منظور مرحوم اصفهانى از این که، این قضایا از ضروریات نیستند، ظنى بودن آنها نمىباشد، چه که خود این قضایا در مقابل ظنیات شمرده مىشود، بلکه فرق مشهورات با برهانیات در این است که :«ضروریات مفید تصدیق جازم است که مطابق خارجى و واقعى دارد. که از آن به حق و یقین تعبیر مىشود. به خلاف این قسم از مشهورات که مفید تصدیق جازمى است که لازمهاش تطابق آن با واقع وخارج نیستبلکه مطابقتش با توافق آراى عقلا معتبر است». (12)
مراد قایلان به نظریهى دوم
حال به بررسى احتمالاتى که در کلام صاحبان این نظریه مىرود مىنشینیم تا ببینیم کدامیک به مرادشان نزدیکتر است. البته کلام محقق اصفهانى رحمه الله در این بررسى از اهمیت ویژهاى برخوردار استبه آن دلیل که ایشان بیش از دیگران در این زمینه مو شکافى کرده و ابعاد مختلف مساله را مورد تدقیق قرار داده است.
پنج احتمال در بیان مراد آنان راه دارد:
احتمال اول:
این احتمال را مرحوم آیت الله خویىرحمه الله بیان کرده، مبنى بر این که این قضایا انشائیاتى مىباشند که صرف تطابق عقلا پشتوانهاش مىباشد و لذا مجعول آنهاست. غایت الامر این که عقلا به خاطر ادراک مصالح و مفاسد نوعیهاى که پشتش وجود دارد چنین حکمى مىکنند. همان طور که روشن است طبق این احتمال هیچ واقعیتى وراى این قضایا نخواهد بود و اعتبارى محض مىباشند.
بررسى احتمال اول:
این گونه به نظر مىرسد که این احتمال مراد قایلان به نظریهى دوم نباشد. چرا که خود محقق اصفهانى در ضمن بیان فرق بین مشهورات و ضروریات، مشهورات را قضایایى صدق وکذب بردارمعرفى مىکنند. و این نشان مىدهد که این قضایا اخباریند یا لا اقل اعتبارى محض نمىباشند.
احتمال دوم:
احتمال دیگرى که از کلمات جناب شیخ الرئیس و تا حدودى محقق اصفهانى بر مىآید این است که بگوییم قضایاى حسن و قبح قضایایى مشهورى هستند، بدین معنا که این قضایا تصدیقانى جازم هستند و لکن «مضمونة الحقانیة» نیستند. یعنى تصدیق جازم در آن از یکى از مناشئى در قضایاى مضمونة الحقانیة، که ضروریات ششگانه باشد، ناشى نشده است. و خلاصه این که ادراک عقلى «حسن عدل» و «قبح ظلم» از مدرکات اولیه عقل یا حس و یا وهم نیست، بلکه تصدیق جازم در او حاصل مىشود به سبب تادیب و تربیت اجتماعى و عقلایى و لذا اگر انسان تنها آفریده مىشد با عقلش «حسن عدل و قبح ظلم» را نمىفهمید.
بررسى احتمال دوم:
اگر چه این احتمال از کلام جناب شیخ الرئیس به صراحت فهمیده مىشود. وحتى از ظهور ابتدایى و اولیهى کلام محقق اصفهانى نیز این فهمیده مىشود، به این دلیل که ایشان فرمایش شیخ الرئیس را به عنوان تایید و شاهدى براى قول خودشان نقل کردهاند وجناب شیخ هم در توضیح آراى محموده این گونه گفتهاند که این قضایا صرف تربیت اجتماعى و قرارداد طبیعى عقلى نه تبانى آنها مىباشد. و لذا اگر فرد تنهاى تنها مىبود حسن و قبح به معناى صحت مدح و ذم را نمىفهمید. و لکن با دقت و تامل بیشتر در کلمات محقق اصفهانىرحمه الله روشن مىشود که ایشان این احتمال را نمىگویند و در تاییدى هم که آوردهاند جمودى الفاظ شیخ الرئیس نداشتهاند بلکه تایید آوردن از کلام مرحوم ابن سینا براى این بوده است که آراى محموده و مشهورات عقلائیه را ایشان هم از مجعولات عقلایى دانسته و از امور نفس الامرى نمىدانند. مثل حسن و قبح عدل و ظلم که تطابق و شهرت در عقلا پشتوانهى آن است نه نفس الامر. و لذا در کلمات محقق اصفهانى به تصریحاتى مثل تصریحات موجود در کلام ابن سینا بر نمىخوریم.
احتمال سوم:
ممکن است مرادشان این باشد که این قضایا اخباریاتى هستند مطابق آراى عقلا و مجعول آنها. و مبررش هم این است که ماوراى مصلحت و مفسدهاى که در افعال است چیز دیگرى درک نمىشود، البته مدح و ذم عقلا را هم به تبع این مصلحت و مفسده درک مىکنیم، یعنى در نفس الامر حسن و قبحى به معناى صحت مدح و ذم نداریم، بلکه به خاطر برآوردن آن ذى الغایة که مصلحت نوعیهى حفظ نوع باشد عدل و ظلم متصف به حسن و قبح به معناى صحت مدح و ذم مىشوند.
بررسى احتمال سوم:
برداشت این احتمال از کلمات صاحبان این نظریه به خصوص محقق اصفهانى رحمه الله بسیار قوى مىنماید; به این معنى که آنان مىگویند، این قضایا اخباریاتى جازمند اما تطابق با یک نفس الامر خارجى در آنها معتبر نیست. بلکه ىبایستبا آراى عقلا تطابق داشته باشد. و این یعنى عدل و ظلم در نفس الامر حسن و قبحى به معناى صحت مدح و ذم ندارند بلکه به خاطر مصلحت و مفسدهاى عامى که در آنها متصور است، یعنى حفظ نوع بشر، عقل درکشان مىکند و به تبع همین درک و براى رسیدن به این مصلحت و مفسده عقلا حسن عدل را به معناى صحت مدح فاعل عدل، و قبح ظلم را به معناى صحت ذم فاعل ظلم را درک مىکنند.
بنابراین، طبق این احتمال باز هم قضایاى حسن و قبح مجعول خواهند بود اما به معناى خاص خودش که اشاره خواهیم کرد. البته اصل مصلحت و مفسدهى عام در عدل و ظلم نفس الامرى است ولى حسن و قبح آن دو به معناى صحت مدح و ذم بر آنها امرى است عقلایى و غیر نفس الامرى. و لذا اگر هیچ عاقلى نبود چنین حسن و قبحى هم نبوده و درک نمىشده است. چون درکش وابسته به وجود نظام و نوع بشرى است که ذى الغایة مىباشد، و عقلا تماما به خاطر آن ذى الغایة عقلا درک مىکنند که فاعل عدل کار حسنى کرده است و فاعل ظلم کار قبیحى انجام داده است. بلکه باید گفت عقلا به حکم عاقل بودنشان هر یک چنین حسن و قبحى را درک مىکنند بدون هیچگونه قرارداد و یا تبانىاى. و مراد از مجعول بودن این قضایا که گفتیم همین است نه صرف قرار دادى میان عقلا. و بیانات محقق اصفهانى در صفحات 312،313 و 314 از جلد دوم کتاب نهایة الدرایة مؤید همین احتمال است; ایشان در صفحه 312 آورده است: «...هو ان کون العدل والاحسان مشتملة على مصلحة عامة ینحفظ بها النظام وکون الظلم والعدوان مشتملا على مفسدة عامة یختل بها النظام، ولذا عمالاعتراف بهما منالجمیع».
همان طور که ملاحظه مىفرمایید، ایشان مشتمل بودن عدل و ظلم را بر مصلحت و مفسدهى عامى که به همراه دارد علت اعتراف عقلا به حسن و قبح آنها قرار مىدهند، بدون این که تبانى یا قراردادى باشد. بلکه هر عاقلى به خاطر آن مصلحتیا مفسدهى نوعیهاى که وجود دارد و امرى حقیقى است. چنین حکمى را مىکند.
ایشان همین بیان را با تفصیل بیشترى در ص 313 و 314 تکرار مىکنند. البته ما آنچه را که در ص 313 فرموده، در تبیین قول ایشان آوردهایم و تکرار مجدد آن ملال آور است . خوانندگان گرامى را به ص 27 از «والثانی: فیما اذا کان... » ارجاع مىدهیم.
اما کلام ایشان در ص 314 چنین است: «والاقتضاء بالمعنى الثانی هو محل الکلام بین الاشاعرة وغیرهم وثبوته منحصر فی الوجه المشار الیه مرارا من ان حفظ النظام و بقاء النوع المشترک بین الجمیع محبوب للجمیع وخلافه مکروه للجمیع، وهو یدعو العقلاء الى الحکم بمدح فاعل ما فیه المصلحة العامة وذم فاعل ما فیه المفسدة العامة وعلى ما ذکرنا فالمراد بان العدل یستحق علیه المدح والظلم یستحق علیه الذم هو انهما کذلک عند العقلاء وبحسب تطابق آرائهم لا فی نفس الامر کما صرح به المحقق الطوسی».
خلاصه آن که از این جملات به سادگى و روشنى مىتوان چنین احتمالى را فهمید.
البته ناگفته نماند که طبق این احتمال براى درک حسن و قبح اشیا به وجود نظام بشرى نیاز است. و لذا اگر یک انسان باشد، قادر به درک حسن عدل و قبح ظلم نیست، مگر این که بگوییم به صورت قضیهى شرطیهى «اگر اجتماعى یا نظامى بود چنین درکى مىکرد» البته این هم تنها با تصور صحیح مصلحت نوعیه و عام حفظ نوع و نظام میسر است که قبولش به دلیل مشکل بودن چنین تصورى سخت و دور از ذهن به نظر مىرسد. اما اینکه برخى از محققان اشکال کردهاند که طبق این مبنا «انسان اول چه مىکرد؟ آیا حسن و قبح اشیا را درک نمىکرد؟» اشکال واردى نبوده و در پاسخش مىگوییم: اولا، هیچ گاه انسان اولى بدون انسان دوم نبوده است و همواره نظام بشرى وحفظ نوع مطرح بوده است.
ثانیا، بر فرض چنین امرى به دو راه قابل حل است:1.همان که در بالا گفتیم، یعنى به صورت شرطى و تعلیقى با درک مصلحتحفظ نوع مىتوانستحسن و قبح اشیاء را درک کند.2. راه دیگر این که ، ممکن است انسان اول از راه دیگرى غیر از این راههاى متعارف قطع و ظن و ... تکالیفش را مىفهمیده است. و عمل مىنموده است. البته این صرف یک احتمال است و اشکالى هم در فرض آن وجود ندارد.
احتمال چهارم:
احتمال دیگرى که در اینجا مىرود و برخى از دانشوران بزرگوار آن را از کلمات مرحوم اصفهانى استظهار کردهاند این است که: مرحوم اصفهانى نمىگوید هیچ حسن و قبحى وراى قضایاى حسن و قبح وجود ندارد و تا عقلا نباشند و تطابق بر آن نکنند چیزى وجود نخواهد داشت. بلکه مراد وى این است که این قضایا داراى یک نفس الامرى به نحو شرطى و تعلیقى دارند که اگر عقلایى باشند، آنها هم بدان حکم مىکنند به خاطر مصلحت نوعیهى حفظ نظام که درک مىکنند. البته خود این مساله در نظر ایشان ثبوت نفس الامرى ندارد. اما با عقل مىتوان سزاوارى یا عدم سزاوارى انجام فعل را گر چه توسط یک نفر درک نمود; چون طبق این احتمال مصلحت و مفسده در خود فعل وجود دارد و نفس الامرى است. اما این که آیا صحیح است فاعل عدل را مدح کرده و فاعل ظلم را ذم کنیم، این دیگر در خود فعل نهفته نیست و نفس الامر خارجى ندارد، لذا مانند اعظم بودن کل از جزء نیست که در خارج واقعا وجود دارد، بلکه صحت مدح و ذم به توافق آراى عقلا ثبوت مىیابد. یعنى عقلا با عقلشان آن را درک مىکنند و همین نفس الامر آن است. و این که گفته مىشود این قضایا نفس الامرى ندارند مرادشان این است که در خارج چیزى به نام «سزاوار بودن مدح یا ذم» نداریم تا چیزى که عقل عقلا درکش مىکند حاکى از آن باشد. و کلام محقق اصفهانى نیز با توجه به مقدماتى که مىفرماید، مىرساند که این حکم عقلا با توجه به یک نفس الامر ذهنى است که عقل هر انسانى درکش مىکند و لذا دیگر مجعول نخواهد بود. و این که ایشان فرمود مجعول است، دلیلش بر ما معلوم نیست، شاید خلط کرده باشد بین روش مدح و ذم که مجعول ستبا خود «سزاوار بودن نسبتبه آنها» چرا که در فهم امر دوم به خاطر نکتهى عقلىاى که دارد گریزى نیست و نمىتواند غیر از این باشد، و همین مىشود نفس الامر آن. البته نفس الامرى که وراى درک عقلى عقلا چیزى نیست که این حاکى از آن باشد بلکه نفس الامر آن در ذهن خود عقلاست. و در این صورت دیگر نیازى به وجود نظام بشرى و عقلا براى درک چنین امرى نیست. بلکه اگر یک فرد تنها در عالم باشد باز هم حسن و قبح را درک مىکند، چرا که با صرف تصور و به نحو شرطیه اگر این امر که حفظ نوع باشد را در نظر بگیرد عقلش چنین حکمى مىکند.
خلاصه این که یک درک عقلى است که به سبب آن عقلا چنین چیزى را مىفهمند. البته لزومى ندارد همیشه آن ذى الغایة مصلحت نظام باشد تا گفته شود در بسیارى از موارد چنین چیزى وجود ندارد بلکه در هر جایى داعى مخصوص به خودش وجود دارد یک زمان مصلحت نظام است و زمان دیگر دواعى دیگرى، که عقل حکم مىکند به خاطر انبقا و گسترش آنها فاعل آن را مدح کن تا تشویقى براى بقاى ذى الغایة شود. (13)
بررسى احتمال چهارم:
اگر چه این تفسیر، تفسیر وجیه و قابل توجهى است اما مرحوم ابن سینا به صراحتخلاف آن را مىگوید و از کلمات مرحوم اصفهانى نیز نمىتوان چنین استفادهاى کرد مگر با تکلف بسیار که بهتر استخود را بدان تکلفها نیندازیم، زیرا، چنان که ملاحظه شد، کلام محقق اصفهانى بدون هیچگونه تعذرى بر احتمال سوم قابل حمل بود.
علاوه بر این که درک تعلیقى مصلحتحفظ نظام یا هر مصلحت و مفسدهى دیگر توسط انسان اول که کسى دیگر با او نباشد بسیار صعب و غیر قابل قبول به نظر مىرسد، چه که وقتى نظامى نیست و این فرد اصلا تصویر یا تصورى از نوع و نظام در ذهنش ندارد چگونه مىتواند مصلحتحفظ آن را بفهمد و درک کند.
احتمال پنجم:
برخى از فضلاى محترم این احتمال را از کلام محقق اصفهانى استظهار کردهاند که یک مصلحت و مفسدهاى در افعال وراى هر چیزى در خارج و نفس الامر وجود دارد و همان هم غایتبراى حکم بعدى عقل مىباشد، و یک درک عقلى به نام سزاوار بودن عادل بر مدح و ظالم بر ذم و یا همان صحت مدح و ذم داریم که عقلا آن را درک مىکنند. و خود این که درکش مىکنند وجود خارجى و نفس الامرى ندارد، البته ممکن است منشا خارجى و واقعى داشته باشد که کارى با آن نداریم، خود این درک چیزى است که باید عقلایى باشد تا درکش کنند اما بدون توجه به اتفاق عقلا بر آن; یعنى هر شخص مصلحتى را در فعلى مىبیند و حکم به صحت فعل یا صحت مدح مىکند که به یک معنا از آن تعبیر به حسن و قبح مىکنند. اما نزاع بزرگان در این قسمت نیست.سپس عقلا با یک التفات ثانى، البته مراد التفات رتبى است که التفات ثانى رتبى باشد نه این که حتما از حیث زمانى تفاوتى و تقدم و تاخرى داشته باشند، به این حکم که اتفاق عقلا را در پى دارد، یک حکم درجهى دوم البته با تسامحى که در آن استبر طبق درک اول درک مىکنند به نام «حسن عدل و قبح ظلم» که پشتوانهى این حکم چیزى نیست جز تطابق آراى عقلا و اتفاق آنها بر این امر و درک اول البته باز تاکید مىکنیم کارى به منشا انتزاعش نداریم که خارجیت و نیز کارى به این نداریم که این قضیهى عقلایى ثبوت نفس الامرى ذهنى دارد یا خیر; چون این نفس الامر به کار ما نمىآید. چرا که قولمقابل مىگوید: حسن و قبح خودش چیزى است که در خارج وراى هر مصلحت و مفسدهاى وجود دارد که هیچ نفس الامر خارجى ندارد و پشتوانهاش تطابق عقلا مىباشد که از صحت مدح عادل حسن فعل را در مىیابند و تا قبل از این، یعنى در مرحلهى صحت مدح که مرحلهى دوم مىباشد، هنوز حسن فعل فهمیده نمىشود، بلکه حکم به حسن براى مرحلهى سوم است که بر روى یک حکم دیگرى است که همان درک صحت مدح باشد. و لذا به آن حکم درجهى دوم البته تسامحا نام مىنهیم.
از این مطالب روشن مىشود که در واقع محقق اصفهانى سه کار مىکند و سه امر جدا و مستقل را بیان مىنماید:
1. مصلحت و مفسدهى واقعى و خارجى.
2. مرحلهى درک عقلا بر سزاوارى و صحت مدح و ذمو دیدن صحت فعل و عدم آن.
3. درک عقلى حسن فعل و قبح آن از جانب عقلا که بر طبق درک اول و اتفاق عقلا بر آن صورت مىگیرد و عملى جداى از مرحلهى دوم مىباشد.
خلاصه این که، گاهى اوقات التفات به یک شىء مىشود و دیده مىشود که مصلحت دار است و قابلیت مدح و ذم را دارد بدون توجه به لحاظ اتفاق عقلا بر آن.
و سپس با التفات ثانى به این امر توجه مىشود که این حکم به مدح و ذم از اتفاق عقلا برخاسته است و اتفاق عقلا در معناى آن خوابیده است. که حسن و قبح به این معنا مورد نظر و محل اختلاف محققان است.
بررسى احتمال پنجم:
این احتمال هم گرچه از سر دقت و تامل و باریک بینى خاصى در کلمات محقق اصفهانى برخاسته است اما بعید به نظر مىرسد که محقق اصفهانى قصد بیان این معنا را داشته باشد لا اقل از ظهور بیان ایشان نمىتوان چنین چیزى را فهمید. اما با این همه ما اشکال خاصى بر این نظریه نداشته وجایى را براى آن باز مىگذاریم. شاید با تعمق بیشتر در کلمات محقق اصفهانى خوانندگان گرامى بتوانند این معنا را استظهار کنند.
پىنوشتها:
1. محمد رضا مظفر، اصول الفقه، ج1، ص 190.
2. همان، ص 193.
3. همان.
4. همان ، ص 193.
5. همان، ص 195.
6. همان، ص 196. که کلام ابن سینا را از منطق اشارات نقل کرده است.
7. ابن سینا، منطق نجات، ص 63.
8. محمد حسین اصفهانى، نهایة الدرایة، ج2، ص 41-43.
9. همان، ص 311.
10. همان، ص 312، که محقق اصفهانى کلام خواجه را نقل کرده است.
11. همان، ص 313 و 314.
12. همان، ص 316.
13. این احتمال از جناب استاد آقاى شیخ مهدى شبزندهدار است که در جلسه درس ارایه فرمود.