نسبت سنجی عقل و وحی: نشستی پیرامون عقل و وحی از منظر تفکیک
آرشیو
چکیده
متن
پارسانیا: جریان عادت پسندیده در حوزه ها که یک طلبه در مقابل استادخود می تواند نقد و بحث کند این شجاعت را نیز به من داده است که درمقابل اساتید بزرگوار حضرات آقایان سیدان و فیاضی (که هر دو استاد،فضل تقدم بر بنده دارند) اظهار نظر کنم. همچنین یک تذکر دوستانه به جناب آقای سبحانی دارم که بناست عنوان بحث، (رابطه عقل و وحی)باشد. اما بسیاری از حجم وقت، خارج از این حوزه بود؛ گرچه مطالب بسیار خوبی مطرح شد و به نتیجه هم رسید. در عین حال من سعی می کنم بر همین مدار بحث کنم و در مورد موضوعاتی که متاسفانه ازمدار بحث خارج بود فعلا سخنی به میان نیاورم.
اصولا روشن شدن رابطه (عقل و وحی) بیش از آنکه برای من ودوستان در این مجلس حائز اهمیت باشد، در حوزه جغرافیای فرهنگی،تاثیرگذار است که در دنیای امروز نقش یک قطب تمدنی را ایفا می کند.لذا اعلان وتبیین این مطلب و رسیدن به آن، قطعا امری ضروری است.به اعتقاد بنده این مسئله یکی از ویژگی های اسلام، قرآن و تمدن اسلامی است در برابر آنچه فرهنگ و تمدن غربی خوانده می شود.
به نظر می رسد که طرح برخی از این بحثها به لحاظ برخی از این تسمیه هاست. بررسی لفظ (تفکیک بین عقل و وحی) یک بحث طولانی و کشدار است و این فرصت، مغالطات را در درون (حوزه های علمیه)، بلکه در سطح فرهنگی وتمدنی در مواجهه ما با جریانهای فکری غرب به وجود می آورد. لذا نفس کلمه (تفکیک) گاهی این قبیل توهمات را ایجاد می کند.
نظریه بطلان (تفکیک وحی و عقل از یکدیگر)
سیدان : به طور مسلم (تفکیک عقل و وحی) از یکدیگر نادرست است ؛بلکه آنچه هست، تفکیک افکار بشری از افکار وحیانی است. چنانچه فردی افکار بشری را عین عقل بداند، آنگاه می توان از ضرورت تفکیک بین این افکار، با افکار وحیانی یا وحی سخن به میان آورد. حال آن که لفظ تفکیک ( با توجه به مباحث مطرح شده) بمعنای تفکیک وحی ازافکار بشری است ؛ همان افکاری که با یکدیگر متضاد، مختلف و در حدنفی و اثبات نسبت به مسائل اساسی و در سطوح عالی است و نه به معنای تفکیک بین عقل و وحی. این یک نسبت بسیار ناروا است و جداچنین چیزی در خیال کسی خطور نکرده است. اصولا در مکتب تفکیک،(عقل و وحی) از هم جدا نمی شوند.
فیاضی : طبعا اگر عقل چیزی نفهمد که معارض نیست و اگر فهمیدهمان افکار بشری خواهد بود.
سیدان : عرض کردم عقل به معنای (ما به الادراک) با وحی تطابق داردکه برای این گفته خودم نوشته آوردم و گفتم اینها سه چیزند که تمایز وتطابق دارند. در ارتباط با این مسئله نمی دانم چطور باید مطلب را اعلام کنم که مقصود، تفکیک بین عقل و وحی نیست. حضرتعالی با همه تبحری که دارید باز وقتی تاویل می کنید از تفکیک بین عقل و وحی سخن می گویید!
سبحانی : شاید منظور ایشان چیز دیگری است که با توضیحات روشن خواهد شد.
نقد تفاوت عقل و وحی در (موضوع، حوزه و نوع شناخت)
پارسانیا: گفته ایشان تاکیدی دوباره بر همان نکته ای که قصد دارم آن را بیان کنم. استعمال لفظ (تفکیک) در فضای فرهنگی، باعث می شودکه برخی این معنا را از آن برداشت کنند؛ یعنی ما با گروه گسترده ای مواجهیم که در یک حوزه فرهنگی کار کرده اند. به عقیده بنده دنیای غرب، چه در قرون وسطی و چه پس از آن، دارای یک اصل مشترک اند وآن تفکیک بین عقل و وحی است، که گاه از آن به تفکیک (عقل وایمان) نیز یاد می شود. با این تفاوت که در قرون وسطی، سلطه با چیزی بود که آن را وحی می نامیدند، حال آنکه در آن زمان بهایی به عقل، داده نمی شد، بلکه عقل سرکوب می گردید. اما غرب در دنیای مدرن،عقلانیتی آورد که گسسته از وحی بود وارتباطی با آن نداشت. این مسئله مورد تاکید است که تفکیک به معنای تفکیک بین عقل و وحی نیست ؛زیرا اولا: عقل، مرجعیت دارد؛ به این معنا که می تواند بشناسد و آنچه راکه می شناسد با آنچه که توسط وحی شناخته می شود می تواند یکسان نباشد.
ثانیٹ در حوزه های شناخت نیز تفاوت دارند؛ زیرا نوع ادراک نیز متفاوت است ؛ چه اینکه عرفان، با وحی تفاوت هایی دارد، اما دریافت اینها بایکدیگر تطابق دارد. این نکته ای است که در این جلسه تا اینجا روشن گردید.
سیدان : آیا این همان چیزی است که من گفتم ؟
دفاع فلسفه اسلامی از (تطابق عقل و وحی)
پارسانیا: بله، از این جهت بحث به نتیجه رسید. یعنی این همان چیزی است که در تاریخ فلسفه اسلامی نیز مورد توجه بوده است. استاد بزرگوارجناب آقای سیدان در قسمت اول سخنان خود (رابطه عقل و وحی) رادر نگرش خویش به مسئله بیان فرمودند. اما بنده قصد دارم این رابطه رااز دیدگاه متفکران و فلاسفه اسلامی نیز بازگو کنم تا ببینیم تا چه اندازه آنان نیز این سخن را تایید می کنند.
اصولا کار عقل، ادراک است، اما اینکه (این ادراک چیست، چگونه است و چه نوع وجودی دارد؟) مباحثی را به دنبال دارد که از محل بحث فعلی ما خارج است. آنچه را که وحی، برای بشر به ارمغان آورده، عبارت است از همان چیزی که عقل می فهمد. البته وحی، فراتر از عقل است ؛بگونه ای که بنا بر تبیینات مشائی، صاحب عقل مستفاد، به طور مستقیم با روح القدس و منبع علم الهی، ارتباط بی قیاس دارد، به گونه ای که (اذاشاء علم) و البته نیازی به تور شکار که مربوط به مراحل پائین تر است وشامل استدلال و برهان می شود، ندارد. فلذا (نگار من به مکتب نرفت وخط ننوشت، به غمزه، مسئله آموز صد مدرس شد). او به طور مستقیم بادریای وجود و مخزن علم الهی ارتباط دارد و تا سوالی مطرح می گردد،بلافاصله به کمک علم الهی آن را در می یابد.
در حکمت صدرایی و پس از آن، ارتباط با خزینه علم الهی، حتی به این صورت نیز مطرح می شود که ایشان خزینه دار علم الهی است.
اما عقل، درکی است که در میان همه افراد بشر وجود دارد و باید با تورشکار (یعنی از طریق استدلال) پیش رود و می تواند در معرض تزلزل واشتباه نیز قرار گیرد. حال آنکه در عبارات بوعلی و غیر ایشان، در موردوحی، چیزی به اسم خطا وجود ندارد، بلکه آنچه هست، عصمت است که عبارت از عصمت در (اخذ، حفظ و ابلاغ) است. لذا فلسفه اسلامی پس از آنکه عقل را ـ که همین مرتکز انسانهاست ـ می شکافد، به نتایجی می رسد که در این عبارت بوعلی نیز منعکس است : (قول معصوم (ع)می تواند حد وسط برهان هم قرار گیرد)؛ یعنی بعد از اینکه بر اساس فلسفه و عقل خویش، مبدا، نبوت و وحی را ثابت و محدودیت های معرفت عقلی را نشان دادیم، آنگاه می توانیم قول معصوم (ع) را در درون مباحث خود وارد و از آنها استفاده کنیم و یا آنها را حد وسط برهان قراردهیم. این رابطه عقل و وحی در حوزه فلسفه اسلامی است که بایکدیگر تطابق دارند؛ گرچه عقل ضعیف تر درک می کند؛ یعنی ادراکات عقلی در قیاس با ادراکات وحیانی محدود هستند. لذا هر چه را عقل درک می کند وحی نیز در می یابد؛ مانند اصل توحید و یا ضرورت شکر منعم،اما امور بسیاری است که وحی می شناسد، ولی عقل نمی تواند به تنهایی و بدون استعانت از وحی آنها را بشناسد؛ مانند خصوصیات قیامت و یااحکام مربوط به عبادات.
(عقل) با امکان خطا، ابزار شناخت (وحی) معصوم از خطا است
نکته ای که در این میان وجود دارد، معصومیت وحی است ؛ در حالی که ما هم نبی نیستیم. آنچه در دستان ماست، کتاب و سنت است و تماس باوحی نیز از طریق این دو منبع می باشد. عقلی که دست ما را بگیرد و به محضر وحی ببرد، ما را با کتاب و سنت نیز آشنا می سازد. در آنجا کلیدی بود که ما را با مخزنی آشنا می کرد و از این پس نیز که با کتاب و سنت آشنا شدیم، عقل، چراغی است که به وسیله آن با وحی آشنا می شویم.لذا هر چند وحی، معصوم است و هیچ خطایی ندارد، اما دریافت ما به نام وحی، تنها با دریافت عقلانی و به کمک عقل است. بله، در این جاممکن است دچار خطا شویم، اما امکان خطا به معنای انکار حجیت عقل و توان رسیدن آن به حقیقت نیست، در حالی که فلسفه های شکاکانه غربی به شکاکیت ساختاری عقلی قایل اند و راه شناخت رابرای عقل، مسدود می دانند. بنابراین عقل، توانایی رسیدن به خداوند ووحی را داشته و برای این کار، راهی مشخص وجود دارد. عده ای هم اشتباه کرده و ملحد می شوند. اما عقل، آفریده خدا و ( ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان) است. دانسته های آنان گرفتار خطاست و الا اگر آنهانیز با عقل سلیم انسانی به بحث بپردازند از این خطاها مصون خواهندبود. چه اینکه هنگام وارد شدن به حوزه استنباط و آشنایی با وحی ممکن است گرفتار خطاهایی شوند.
(وحی)، عامل شکوفائی (عقل) آدمی
در حوزه کتاب و سنت نیز سه مسئله وجود دارد: اگر وحی بخواهد به صورت ناب به دست ما برسد و درست همان نقش عقل را برای من نوعی که از طریق کتاب و سنت با وحی آشنا می شوم، ایفاء کند، باید از(جهت صدور) و (دلالت) و نیز از حیث (سند)، قطعی باشد، در غیر این صورت ظنی می شود. با این وصف، کار عقل در شناخت وحی، در برخی از مقاطع، قطعی و در برخی دیگر ظنی است. بنابراین وقتی از (نسبت میان عقل و وحی) به طور مطلق سوال می شود باید متوجه بود که بین عقل ناب ( یا حقیقت عقل) و حقیقت وحی در مقام ثبوت، هیچ گونه تنافی وجود ندارد. عقل، خود ایمان به وحی می آورد و وحی، خود (لیثیروادفائن عن العقول) است. انبیاء می آیند تا دفینه های عقول آدمیان رابارور کنند و از انسانها اذعان و اقرار گرفته و به ارشاد آنان بپردازند. لذااحکامی را که وحی در حوزه دریافت عقل بیان می کند، ارشادی است ؛اما احکامی هم وجود دارد که مربوط به حوزه مسائلی است که عقل می داند که به تنهایی آنها را نمی داند. اصولا تور شکار، محدوده خاصی دارد که چیزهای کوچکتر از آن در درون آن قرار نمیگیرد و چیزهای بزرگتر از آن هم شکارش نمی شوند. این محدوده، مربوط به مسائل خاصی است که با عقل فهمیده می شود و این را خود عقل می فهمد وچون عقل می فهمد، لذا می گوید احتیاج به وحی دارم.
عدم درک بسیاری از معارف وحیانی، در صورت نبود عقل
انسان می داند که در عرصه وسیع تری از هستی، زندگی می کند و این منبع معرفتی نیز محدوده خاصی را بیان می کند و لذا برای حرکت به سمت کمال و سعادت، نور دیگری بنام وحی، مورد نیاز است. در واقع ازاین طریق، نیاز به وحی و معرفتی که محال بود در افق عقل آموخته شوداثبات می شود، (و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون)، این مسئله را خود عقل می فهمد و در مقام واقع هم بین اینها هیچگونه تنافی نیست ؛ زیرانبی (ع) صاحب وحی و دارای عصمت است و بین یافته خود با آنچه عقل می یابد تنافی نمی بیند، بلکه اینها را در متن فرهنگ بشری ترویج می دهد. اما همچون من نوعی که در محضر نبی (ع) نیستم و با قدم لرزان عقل حرکت می کنم، آن مقداری که از وحی می فهمم باز درمحدوده نور عقل من است. البته اگر عقل من با این منبع معرفتی مواجه نمی شد اولا نسبت به بسیاری از ظرفیت های درونی خویش ارشادنمی گردید و ثانیا بسیاری از فضاهای بیرونی را بدون کمک آن نمی توانست کشف کند.
صدرالمتالهین در اول رساله (سه اصل)، تعبیری را بکار می برد راجع به اینکه، همان گونه که (حس)، از ادراک اولیات عقلی عاجز است ونمی توان با آن مثلا (مبدا اصل عدم تناقض) را فهمید، (عقل) نیز ازادراک اولیات اموری چون قبر، پرسش های شب اول قبر و مسائل بعد ازمرگ عاجز است. تمامی این ناتوانی ها را خود عقل می داند که نیازمندهدایت وحی است. زمانی که من برای درک این مسائل، به سراغ روایات رفته و مراجعه به آنها می کنیم، می بینم قسمتی از روایات، ارشاد به سوی چیزی است که شخص می فهمد؛ مثل استدلال هایی که اصل وحی وتوحید را اثبات کرده است. احیانا اگر براساس دلایلی که نبوت را اثبات می کنند، به سراغ فردی برویم که سخن از تثلیث می گوید، یا چنین است که فرد به طور مستقیم تثلیث را بصورت نص می گوید و ما بدون احتمال خلاف می شنویم که در این صورت می گوئیم تو نبی نیستی، بلکه متنبی هستی و یا چنین است که این مطلب را با واسطه نسبت به کسی می شنویم که اصل نبوت او را اثبات کرده ایم. در اینجا می توان گفت :آنچه به او نسبت داده می شود یا به دروغ به او نسبت داده شده و یا اگرواقعا متعلق به اوست به طور تقیه گفته است. و اگر از روی تقیه، مطلبی نگفته و سند آن نیز قطعی است، لکن عبارت، نص نبوده و صرفا جنبه ظهور داشته، می توان از ظهورش عدول کرد و با (قل هوالله احد) وبرهان توحید، شروع به جمع کردن بین این ادله نمود. به طور مسلم این روش در حل مسئله به ما کمک می کند، ولی گاهی ممکن است بین یک نص با نص دیگر، یا یک قاعده عقلی با قاعده عقلی دیگر، یا یک قاعده عقلی با نصی دیگر یا بین یک نص با یک قاعده عقلی (در مقام اثبات که دست من و شماست) تعارض باشد، اما حتما بین نبی (ع) و عقل ناب چنین چیزی محال است. طبعا وقتی به اینجا برسیم یک یقین و دوجهل برای ما حاصل می شود. چون می دانیم اگر این دو در دو طرف نقیض بودند، یکی یقینا غلط و دیگری حتما صحیح است، ولی می دانیم که نمی دانیم کدام یک از این دو درست و کدام یک نادرست است.
یعنی همچون من که با پای عقل به سراغ نص رفته و در هر دوی آنها،یقین کسب نموده ام که این نص است نه ظهور، متواتر است نه واحد یامستفیض، و جهت صدور این، به هیچ وجه تقیه نیست و در مقام بیان واقع بوده و با عقل خود به همه اینها رسیده ام می توانم این نکته را هم درک کنم که مثلا اینجا از باب تعارض دو برهان عقلی یا دو نص است که یقینا اگر یکی از دو طرف نقیض بود تنها یکی از اینها درست است ولویقینا ندانم که کدام یک درست است. در چنین مواضعی مثل وقتی که دونص در قبال یکدیگر قرار می گیرند، همانگونه که در برخی روایات آمده است : (باید علمش را به اهلش وانهاد). پس حتی در این موارد هم می توان اینگونه عمل کرد. با این بیان به اعتقاد بنده همگی در کلیت این مسائل با یکدیگر موافقند.
قرین بودن تامل عقلی در حوزه فلسفه، با تامل در حوزه وحی
(فلسفه)، تامل عقلی کردن درباره گیاه و انسان نیست، بلکه فلسفه،تأمل عقلی کردن درباره موجود است، از آن حیث که موجود است. این نیزنوعی تامل، آنهم از باب مسائل کلان و کلی است. موضوع این نوع تامل عقلی در حوزه فلسفه اسلامی با برخی از موضوعات وحیانی قرین وهمراه است. یعنی همانگونه که فلسفه درباره خالق کاوش می کند، وحی نیز از خالق خبر می دهد، اصول و روشی که درباره نسبت و چگونگی جمع عقل و وحی ذکر شد، در حوزه فلسفه اسلامی، حکمت مشائی یا حکمت صدرایی حتی در حوزه عرفان نظری، مورد قبول است. اگر چنین باشدوقتی که بحثی در مورد معاد، توحید و... می شود کاملا یک بحث فلسفی است و می توان در این حوزه وارد شد. هر چند که بین فیلسوفان درشناخت مسائل و حتی در استفاده از متون وحیانی اختلاف است.(همانگونه که بین فقیهان در شناخت احکام اختلاف می باشد) با این وصف، مگر اختلاف اندکی میان صدرالمتالهین و بوعلی یا میان فیلسوفان صدرایی در حوزه مسائل مختلف وجود دارد؟
تمامی این مباحثی بایست در فرصت مناسب، مورد بررسی قرار گیردکه فعلا به همین مقدار بسنده می کنم.
جمع بندی دوم
سبحانی : در این قسمت از چند تن از عزیزان حاضر در جلسه تقاضامی شود به صورت کوتاه، مباحث خود را مطرح کنند. اما قبل از آن تذکراین نکته ضروری است که سوالاتی مطرح شده و گویا عزیزان گمان می کنند اختلافی وجود دارد که کمتر مورد بحث قرار گرفته است به این صورت که بین مکتب تفکیک (یا نظریه ای که جناب آقای سیدان فرمودند) با آنچه در فلسفه اسلامی است در حد و مرز عقل، تفاوتی وجوددارد. در حقیقت با این نگرش، چنین حد و مرزی، باعث اختلاف این دودیدگاه می شود. از یکسو در دیدگاه مکتب تفکیک، عقل، به آن چیزی که انسان به صورت روشن و شفاف می فهمد تعریف می شود و می تواند رافع اختلاف بین احوال و انظار مختلف باشد، (که ایشان تعبیر عقل صریح رادر اینجا بیان کردند.) ولی ما از این زاویه، حق نداریم مازاد بر آن را دراموری که صریح نیست و مورد اختلاف است دخالت دهیم و بر مبنای آن،وحی را تفسیر و تاویل کنیم. اما در مقابل، جناب آقای فیاضی سوالی را مطرح کردند که ابتدائا باید عقل صریح تعریف شود تا آنگاه تفاوت آن با عقل غیر صریح مشخص گردد. در عین حال سوال دیگری درخصوص فلسفه اسلامی مطرح است به اینکه استدلال می شود، اگرمی بایست نبوت و وحی را فهمید و پذیرفت ؛ پس چگونه است که فلیسوفان آن را کاملا گسترش می دهند و همه حوزه های وحی را باتعقل، مورد استدلال قرار می دهند؟ به هر حال آیا فیلسوف باید در حوزه هایی به وحی، متعبد باشد یا خیر؟ بنابر منطق استدلال به وحی، حوزه عقل باید به اموری مشخص منحصر شود و سپس مرز وحی تعیین گرددکه جناب آقای پارسانیا فرمودند حتی می توان از ادله، به عنوان حد وسطاستفاده کرد. و سپس اعتراض کردند در کجای فلسفه یا کلمات فیلسوفان، وحی را به عنوان حد وسط قرار داده اند؟ آیا سنت و سیره فیلسوفان ما این بوده است که وحی را به عنوان حد وسط قرار دهند یاخیر؟ به نظر من (مرز بین عقل و وحی) مقداری محل اختلاف این نظریه و دیدگاه مقابل است که انشاء ا.. در جلسه آینده بر روی این مسئله، بررسی بیشتری صورت خواهد گرفت.
در اینجا از فاضل محترم جناب آقای ایزدپناه دعوت می شود تا نقطه نظرات خود را مطرح کنند.
نقدمکتب تفکیک و شیوه تحلیل افکار بشری و معارف وحیانی
ایزدپناه : در ابتدا با توجه به بحث بسیار مهم مکتب تفکیک، نکته ای را یادآور می شوم. به نظر ما بحث (مکتب تفکیک) که در مقابل (مکتب تاویل) مطرح می شود، بحث (متدولوژی و روش تحقیق در دین) است و البته بحثی بسیار جدی و مهم است. بهتر بود در این جلسه پیش ازورود به مبحث، در مورد جایگاه و موقعیت علمی این بحث، مطالبی بیان می شد. به عنوان مثال باید مطرح می گردید که فضای حاکم بر این بحث چیست ؟ آیا این یک بحث روش شناسی است، یا بحثی در حوزه فلسفه دین یا کلام و یا فلسفه است ؟
من معتقدم : مکتب تفکیک که توسط جناب استاد حکیمی در کتاب معروف خویش تبیین شده است، دارای یک پیام مهم و اساسی بدین شرح است : در عرصه و قلمرو دین شناسی، به جای پرداختن به تاویل ووحی به نفع آراء، افکار و اندیشه های بشری، باید در ابتدا افکار و آراءبشری در جای خود و با متد و مبنای خاص (یعنی با تجزیه و تحلیل های مربوط به سلسله مباحث زیرساختی یا روساختی) تبیین شود. در مرحله بعد، وحی الهی را باید با منطق و در فضای معرفتی بر اساس مباحث زیرساختی و زیر بنایی فهمید؛ در این صورت مباحث روساختی نیز به تبع آن بهتر فهمیده می شود. اما در مرحله سوم باید هر دو دیدگاه (یعنی آراء و افکار بشری، با آراء و معارف وحیانی) مقایسه و بررسی گردد. که درآن صورت متوجه خواهیم شد که تا چه میزان به وحی الهی و معرفت وحیانی نزدیک شده ایم و یا تمایزها در چیست ؟ آنچه طرفداران مکتب تفکیک هوشمندانه به آن توجه نموده و قابل تامل نیز می باشد این است که متوجه نوعی مشکل روش شناختی در آراء گذشتگان شده اند. چون درجریان عرفانی، فلسفه مشاء، حکمت متعالیه و صدرائی، نوعی مشکل روش شناختی، در نقدها و تحلیل ها وجود داشت ؛ به این معنا که کوشش و تلاش می شد یا وحی الهی به آراء و افکار بشری تاویل شود و یابالعکس، تلاش می شد تا آراء و اندیشه های یک فیلسوف و عارف ( ولو باتحمیل و تکلف) با دین منطبق گردد.
امکان جمع پارادایمهای فلسفه هرمنوتیک و مکتب تفکیک
طرفداران مکتب تفکیک تلاش نموده اند تا فضای حاکم بر روش شناسی و متدولوژی را اصلاح نمایند و در روش خود عاملی دیگر رادخالت دهند. به عبارت دیگر، ایشان به جای جهت گیری تاویلی والتقاطی، مبنا را بر تفکیک قرار می دهند و البته این، یک نقطه استراتژیک و یک اصل روش شناختی بسیار مهم در دین شناسی است که حتی می تواند با آنچه که در فلسفه هرمونوتیک مطرح است قابل جمع باشد؛ بدین معنا که به هر حال نمی توان دین شناسی خود را ازمعارف، پیش فهم ها و مبانی خود جدا ساخت. این باور در حال حاضر ودر معرفت شناسی جدید (در اندیشه های افرادی ؛ چون توماس کهن)وجود دارد که به نقش پارادایمها در حوزه معرفت و شناخت در انقلابهای علمی قائل هستند. از اینجاست که می توان ادعا کرد: بین آن دومتدولوژی، قابلیت جمع وجود دارد. البته نمی خواهم بگویم که حتما بایدبین این دو شیوه جمع کرد، ولی بالاخره حرف های آنان اساسی و جدی است.
در حال حاضر سؤال ها و پرسش های مهمی، بخصوص در فضای هرمونوتیک فلسفه گادامر، در حوزه مکتب تفکیک، در فلسفه علم توماس کهن و امثال ایشان مطرح می شود. لذا معتقدم در مکتب تفکیک، یک نکته اساسی که برای ما مغتنم است و باید مورد توجه قرارگیرد، عبارت است از این است که در روش شناسی خویش به جای تاویل (یعنی توجیه و تبیین معرفت وحیانی به نفع معرفت بشری یا بالعکس)باید تامل کرد و برای هر کدام از نظریه ها یک فایل یا یک پوشه خاص قرار داد، و قبل از هر چیز، معرفت وحیانی در حوزه معرفتی خود و مبانی مربوط به آن و نیز اندیشه های ملاصدرا، ارسطو، افلاطون و... را به خوبی شناخت و پس از آن است که باید این دو در جای خود با یکدیگر مقایسه شوند. لذا دیدگاه مکتب تفکیک را در حوزه روش شناسی، بسیار قابل توجه و تامل می دانم و بسیار مهم است که تحقیق و بحث فراوان در این زمینه صورت گیرد.
اما در مورد آنچه که دوستان فرمودند که باید به مباحث روبنایی ومصداقی پرداخته شود، اتفاقا به نظر من کلیدی ترین بحث، بحث بارویکرد روش شناختی است و بهتر است در این زمینه، بخصوص ارتباطآن با هرمنوتیک، اندیشه های فلسفی و معرفت شناسی، با رویکرد فوق بحث و گفت و گو صورت گیرد.
سبحانی : در اینجا یکی از حضار گرامی، نقطه نظراتی دارند که از ایشان دعوت می شود آن را بصورت فشرده مطرح کنند.
ضرورت بازنگری در نظام عقلانیت موجود
یکی از حضار: باید دید واقعیت موجود با آنچه که در رابطه با مکتب تفکیک مطرح شد، واقعا هماهنگ است یا خیر؟ جناب آقای سیدان فرمودند که مذهب فقها و بزرگان متکلمین ما مطالبی بوده است که ازجهت عقلی و برهانی، مطابق با نصوص است، اما از جهت تعبد نه، بلکه بدین جهت است که توانایی پیامبراکرم (ص) و امامام معصوم (ع) و کتاب الهی، در مقام اثبات عقلانیت مکتب اسلام، از احدی کمتر نیست.
اما متاسفانه ما از این امر فاصله گرفته ایم. لذا اگر کسی به کتب اعلام ما، مانند سید مرتضی، شیخ طوسی و شیخ مفید مراجعه نماید، مشاهده خواهد کرد که این کتب هیچ گاه قابل مقایسه با نوشته های مربوط به حوزه عقلانیت و افکار بشری نیست که سال های سال در دست ماموجود است. طبق گفته جناب آقای سیدان، از یک جمله کوتاه از کلمات اهل بیت (ع) می توان قطعی ترین براهین را به دست آورد و درباره آن به بحث پرداخت. قطعا بیان و علم ائمه (ع) در اثبات حدوث عالم، تباین ذات خلق و خالق، رد وحدت وجود، رد جبر یا اختیار و... از احدی کمترنیست و در این هم تردیدی وجود ندارد. اما ما بر خلاف ضروریات مکتب خویش گام بر می داریم.
در این جهت، مطالبی که در کتب متکلمین قدیم مجددا بازبینی واحیاء شده دقیقا موجود است که با مراجعه به آنها می توان اتقان وانسجام آنها را مشاهده نمود. مطالبی که در حال حاضر و متاسفانه جایگزین معارف حقیقی مکتب ما گردیده به هیچ عنوان پیوند حقیقی باعقلانیت الهی ندارد، بلکه معارف و کلام ما دقیقا برای مبارزه با آنها پی ریزی شده است.
مسئله دوم که ارتباط مستقیم با مطلب مورد بحث دارد این است که مکتب تفکیک در رابطه با (عقل وعقلانیت) چه نظری دارد؟ البته ممکن است سخن بنده در اینجا بسیار تعجب برانگیز باشد، اما تفصیل آن را باید به جای بعد موکول نمود. متاسفانه این مسائل کاملا اعتقادی وزیر بنایی است و بحث درباره آن در این مدت کوتاه، مثل این است که متخصصینی را جمع نموده و از آنان بخواهیم که در مدت 5 ثانیه جراحی مغز کنند! حال آنکه مسائل اعتقادی قطعا از جراحی مغز نیز بالاتر است ؛زیرا نه تنها یک زندگی 50 ساله، بلکه حیات ابدی انسان را از بین می برد.
در مسئله عقل و عقلانیت باید دید (مبنای علم) از دیدگاه فلسفه ومکتب تفکیک چیست ؟ در مکتب تفکیک، عقلانیت به معنای تعقل واستدلال، به طور مطلق مورد قبول نیست و هر نوع استدلال، عین ضلالت و جهالت خوانده می شود. البته مکتب تفکیکی که توسط جناب آقای سیدان تبیین گردید، حتما مورد تایید است ؛ زیرا آن مکتب، مکتب کلامی، اعتقادی، فقه و فقه المعارف ماست که تردیدی هم درآن وجودندارد.
اما در خصوص تفکیکی که برادر عزیزمان آقای ایزدپناه بدان اشاره فرمودند که آقای حکیمی معرفی کرده و موسس و تابعین خاصی هم دارد، در آنجا هر گونه علمی که مبنای استدلال، تعقل و برهان است بعنوان الحاد، ضلالت و جهالت شمرده می شود؛ حال آنکه بازگشت علم واقعی به علم حضوری است. علم حضوری نیز در همه جا، چه در علت به معلول یا معلول به علت یا ذاتی که از این جهت در آن صرف نظر یاملاحظه ای صورت نگرفته باشد همانا وجدان و اتحاد (عقل و عاقل ومعقول) است.
از این رو این همه اصرار بر (معرفه الله بالوجدان) دقیقا به همان مطلبی باز می گردد که سایر فلاسفه و عرفاء فرموده اند که وجود را فقط باعلم حضوری می توان یافت که البته بازگشت آن هم به وحدت وجوداست. سخنان صریح همه بزرگواران این است که اگر به یک شی ءهمچون صادر اول، از حیث تعین بنگریم، به طور قطع چیزی غیر ازخداوند تبارک و تعالی است، ولی اگر از تعین آن صرف نظر شود ( به جزاختلاف در برخی تعبیرات بسیار کوچک) جز خدا چیزی نخواهیم دید.این سخن، کلام موسس بزرگوار این مکتب است که دقیقا باید روی آن تامل شود و از این گونه مطالب نیز فراوان است.
سبحانی : بناست که تنها پیرامون نظریه مطرح شده دراین جلسه، نقد وبررسی صورت گیرد، لذا برای پرهیز از طرح موضوعات و یا نظریه های دیگر، در این وقت اندک، ضروری است عزیزان منتقد، صرفا چارچوب بحث را دنبال کنند.
در اینجا از جناب آقای غرویان تقاضا می شود، بیانات مختصر خود رامطرح کنند.
برتری فلسفه بر مکتب تفکیک در پاسخگویی صریح به مسائل
غرویان : روزی شخصا به منزل آیت ا... مروارید در مشهد رفتم. ایشان از بزرگان مکتبی هستند که آیت ا.. سیدان نیز از آن مجموعه محسوب می شوند. از ایشان پرسیدم : آیا معاد، جسمانی است یا روحانی ؟ فرمودند:جسمانی. پرسیدم : بهشت و دوزخ در حال حاضر موجود است یا خیر؟فرمودند: آیات قرآن می فرماید: (لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم).لذا همین الان بهشت و دوزخ موجود است. طبعا بهشت و دوزخ نیز ازسنخ همین بدن خاکی است که آقای سیدان فرمودند. پس بهشت ودوزخ نیز مادی و جسمانی است. سوال کردم : چون جسم، مکان دارد؛پس بهشت و دوزخ کجاست و اگر در جهات ششگانه حرکت کنیم آیا به آن می رسیم ؟ پاسخ دادند: بله، اما در آسمان هفتم است.
من ماجرای این گفت و گوی دو طرفه را در کتاب در محضر بزرگان نگاشته ام که تاریخ و مکان آن نیز ثبت گردیده و موجود است. در حقیقت از پاسخ ایشان قانع نشدم که اگر در آسمان هفتم حرکت کنیم آنجابهشت و دوزخ است. گفتم : اجسام، اموات و مردگان چگونه به آسمان هفتم می روند؟ پاسخ دادند: به قدرت الهی. در حقیقت از این پاسخ هانمی توان قانع شد و در مقام یک طلبه واقعا این سوال برایم مطرح است و معتقدم باید از کلیات پرهیز و به اینگونه مسائل، بصورت دقیق پرداخته شود. آن گاه می توان مباحث روش شناسی را از لابه لای بحث برسرمصادیق تبیین نمود.
نکته بعدی این است که طرفداران مکتب تفکیک در بسیاری ازمعارف، به فلاسفه ایراد وارد می کنند و می گویند: آنان با مشی عقلی به اینجا رسیده اند و این روش هم صحیح نیست. اما هنگامی که از خودآنان سوال می شود: معاد جسمانی را چگونه تحلیل می کنید؟ در پاسخ می گویند: نمی دانیم و علمش پیش ما نیست ! به طور مسلم با(نمی دانم) مسئله ای حل نمی شود. یک فیلسوف هیچ گاه ادعا نمی کندکه به پاسخ نهایی دست می یابد، اما حداقل برای حل مسائل تلاش واستغراء کامل می کند.
پس می توان نتیجه گرفت که فلاسفه نسبت به طرفداران مکتب تفکیک، یک گام جلوتر و حداقل سعی کرده اند که مسائلی مانند معادجسمانی و روحانی را حل کنند. از این رو پاسخ هایی که بسیاری از آنها به (نمی دانم) ختم می شود، نمی تواند قابل توجیه یا پذیرش باشد. در این حال می توان گفت : برگ برنده در دست فیلسوفان است.
در اینجا از حضرت آقای سیدان تقاضا دارم به این سوال ها پاسخ دهند.
و یا مثلا طرفدارن مکتب تفکیک دائما از صریح وحی سخن می گویند، که اگر پیامبر چنین سخنی بگوید صحیح است ؛ زیرا سخن ایشان عین متن وحی است، ولی افرادی مانند طرفداران مکتب تفکیک که از صریح آیه سخن می گویند از کجا این صراحت را اثبات می کنند؟ ملاصدرا نیز با این مسئله برخورد کرده و در عین حال معتقداست : صریح آیه چنین نیست.
نظریه :
سیدان : موضوع مورد بحث، (نسبت وحی و عقل از دیدگاه مکتب تفکیک و فلسفه) بود که بدان پاسخ داده شد و ظاهرا مورد توافق همگان قرار گرفت. گرچه در برخی موارد، خروج از بحث نیز وجود داشت.در این بیانات گفته شد که عقل و وحی در عین تمایز، با یکدیگر تطابق نیز دارند، که دراین مورد اختلاف نظری نبود. اما پاسخ گویی به مسائلی که در ارتباط با این مکتب و نظریه مطرح گردید در مدت 5 دقیقه غیرممکن و نیازمند فرصت بیشتری است.
اما در پاسخ به سوال اول جناب آقای غرویان، عرض می کنم که قرارنبود بحث مصداقی صورت گیرد؛ زیرا زمان اندک است. و در پاسخ به سوال دوم ایشان، در خصوص عدم پاسخگویی طرفداران مکتب تفکیک به برخی از مسائل باید گفت : ما نیز بر آنچه فلاسفه می دانندواقفیم و هنر ما این است که همه مراحل عقلی را که آنان پیموده اند سیرکرده ایم و به همه آنها آگاهیم.
بنابراین به هر کدام از مسائلی که آنان گفته اند، می توانیم بدون مطالعه مجدد، مستحضرانه پاسخ دهیم. پس بحث ندانستن و عدم آگاهی مطرح نیست. گرچه ندانسته های انسان نیز فراوان است، ولی آنچه را که فلاسفه در مباحثی که مطرح شد می دانند، ما نیز به همه آنها مطلع وآگاهیم و سطر به سطر آن را بررسی کرده و می دانیم.
اما اینکه سوال کردند: (نص چیست و آیا حاکی از وحی است ؟)، درعلم اصول به طور کامل بدان پاسخ داده شده و نیازی به توضیح ندارد.نص همان چیزی است که شخص ملاصدرا نام آن را نص نهاده و همان چیزی است که در گفتگو با شما، خودتان می گویید نص است. پس اینکه اول باید نص را تعریف کرد و بعد دید آیا این عبارت، نص است یا خیر؛ ازمسائل بین و بدیهی است که نیازمند توضیح نیست. همچنین با طرح یک سوال درباره بهشت و دوزخ، نمی توان کل جریان مکتب تفکیک رازیر سوال برد! در این مسائل در حدی که بحث می شود و بر آنچه فلاسفه در این زمینه ها گفته اند، مستحضریم، اما سخن این است که آنچه فلاسفه فرموده اند باید یک به یک به صورت دقیق، با تفاهم و حلم موردبررسی قرار گیرد. بنده شخصا آمادگی دارم به هر یک از این مسائل پاسخ دهم.
(تاویل)، محصول مبنای فکری حاکم بر عرفان و فلسفه موجود
اما مسئله (تاویل) به گونه ای است که اگر فردی، آشنایی اندکی با آن داشته باشد، مشاهده می کند که چه افکار و تاویل های عجیبی در عرفان صورت گرفته است. به عنوان مثال در خصوص آیه (و لاتزد الظالمین الاضلالا) در سوره نوح که حضرت نوح (ع) قوم خویش را نفرین نمودند. ابن عربی و نیز ملاصدرا، اما با الفاظی دیگر می گویند: (ظالمین) در این آیه شریفه با ملاحظه آیه 32 فاطر (و منهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد ومنهم سابق بالخیرات) در واقع بهترین گروه از این سه دسته اند؛ یعنی مقتصد، متوسط است و سابق بالخیرات، پست ترین این سه گروه است.چون در آن آیه، (ظالم)؛ یعنی کسی که با نفس خویش مبارزه کرده وفانی فی الله شده است که این گروه، بسیار ممتازند. البته منظور از(ضلال) هم، (حسره عن علم) است. پس با این تاویل، حضرت نوح (ع) بهترین دعا را در حق قوم خویش نموده و تاویل اینگونه است.همچنین از ملاصدرا می توان حداقل چند مورد مشابه دیگر را در این خصوص نشان داد. صحبت از تاویل و غیر تاویل نیز از این قرار است که سخنانی این چنین در این سطح، با آنچه از آیه استفاده می شود سازگارنیست ؛ زیرا مبانی فکری آن بگونه ای تنظیم شده که در نتیجه، اینگونه تاویل می شود.
در هر یک از کلیات این مباحث با سایر آقایان (حتی درباره تطابق وحی و عقل) نیز قبلا در 10 سال پیش به این نتیجه رسیده بودم که این هم در جای خود مضبوط است. آنچه اهمیت دارد این است که ریز این مباحث ؛ همچون سنخیت، تمایز، تباین و... یک به یک مطرح و موردبررسی عقلانی و غیر عقلانی قرار گیرد تا بتوان گفت، آنچه آنان می گویند آیا صحیح است یا خیر.
(مدرکات) بشری، حاصل قوه (تخیل) (و نه تعقل) انسان
فیاضی : در پایان، چندین نکته مهم را متذکر می شوم :
حضرت آقای سیدان فرمودند: در تطابق عقل و وحی، توافق داریم. امابنده عرض می کنم، اگر عقل به معنای مابه الادراک است از این کلمه این گونه فهمیده می شود که ما به الادراک ؛ یعنی نفس قوه. حال تطابق این قوه با وحی یعنی چه ؟
سیدان : یعنی مدرکات عقل.
فیاضی : پس می فرمایند: (ما به الادراک)، به معنای (مدرکات عقل)است.
سیدان : اما خود عقل چیست ؟
فیاضی : پس مدرکات عقل با وحی تطابق دارد.
سیدان : ما می گوییم عقل، همان ما به الادراک است، اما آنچه مطرح است، مدرکات...
فیاضی : خیر! ببینید وقتی از تطابق عقل و وحی سخن می گوییم و عقل را به (ما به الادراک) معنا می کنیم من نمی فهمم که تطابق مابه الادراک با وحی به چه معناست. آیا منظور شما همان تطابق (مدرکات عقل باوحی) است ؟
سیدان : بله !
فیاضی : پس وقتی آقای پارسانیا می فرمایند: طرفداران این مکتب، به تفکیک عقل و وحی معتقدند، شما می فرمایید خیر! ما قائل به تفکیک عقل و وحی نیستیم، بلکه به تفکیک ادراکات بشری از وحی معتقدیم !حال من عرض می کنم، مگر ادراکات بشری توسط (ما به الادراک) پیدانمی شود؟ آیا این ادراکات من با خوردن تولید می شود یا با عقل من ؟!
سیدان : موردی را که شما مد نظر دارید با (تخیل) ایجاد شده نه باعقل !
فیاضی : شما می گویید ما به الادراک، و البته ادراک هم عام است. از این رو شما باید همه اینها را توجیه کنید. سوال من این است : شما که عقل رابه معنای مدرکات عقل می گیرید، افکار بشری مانند فلسفه را هم بایدحاصل همان عقل بدانید؛ پس به آقای پارسانیا نفرمایید که ما قائل به تفکیک عقل و وحی نبوده، بلکه قائل به تفکیک فهم های بشری باوحی هستیم !
سیدان : اما حاصل آن عقل که متضاد نمی شود. مثلا یکی از مسائل فلسفی، (نفس) است که باید دید به چه معناست ؟
فیاضی : در هر حال این تعارض در سخنان حضرت عالی دیده می شود.خلاصه سوال من این است که اگر قائل به تطابق عقل و وحی شدیم، آیامعنایی غیر از این دارد که مدرکات عقل با داده های وحی تطابق دارند؟
سیدان : قطعا. آنچه مدرک عقل است با...
فیاضی : اگر این تطابق دارد، پس آن داده های عقل به چه معناست ؟
سیدان : آنها که داده های عقل نیستند!
فیاضی : آیا به معنای فکر ملائکه یا فکر خداوند است ؟!
سیدان : عقل ؛ یعنی (ما به الادراک) و مدرکات عقلانی قطعا با وحی منطبق است. اما آنچه را که می گوییم منطبق نیست، اثبات می کنیم که اصلا مدرک عقلانی نیست !
فیاضی : با این فرضیه و در این صورت این همان فلسفه می شود. چه اینکه، یکی می گوید: مدرک عقلم این است و آن دیگری، مدرکش راچیز دیگری می داند! که در این حال ادراکات، بصری می شود.
سیدان : گفتیم، اگر بخواهید اسم فیلسوف بر روی او بگذارید، اشکالی ندارد. ما که با اسم دعوا نداریم، چون به هر حال مبنا و مطالب از این قراراست. بنابراین عقل ؛ یعنی مابه الادراک و مدرکات عقلانی هم هرگز باوحی تضاد ندارد. آنچه را که تضاد دارد اسمش را عقل گذاشته اند، اماتعقل نیست، تخیلاتی است که بشر انجام می دهد.
فیاضی : در عین حال، این امر فلسفه و مسائل روبنایی فلسفی خواهدبود که البته از حوزه بحث فعلی هم خارج است.
لزوم ملاحظه (ما قال) و نه (من قال)
نکته دوم این است که بیان ظاهر، گاهی به این معناست که ظاهر آیه چنین است که در این صورت این نظریه محکوم است. ولی اگر ماشخصیتی را بشناسیم و احتمال دهیم که او هم از کسانی است که باطن قرآن را درک می کند، اگر این شخص آیه ای را بگونه ای معنا کرد که مافکر می کنیم خلاف ظاهر است، آیا باید گفت تفسیر او غلط است یااینکه احتمال دارد تفسیرش غلط باشد؟ از آنجا که این احتمال وجوددارد، آنگاه حمل بر صحت، وظیفه ماست ؛ زیرا احتمال دارد این فرد،باطن آن را فهمیده باشد همانگونه که ائمه (ع) در روایات بسیاری، آیه رابه چیزی که ظاهر نیست تفسیر و تاویل می کنند و می فرمایند: (و هذامن تاویل الایه)، پس وقتی می دانیم این (تاویل) وجود دارد و بنده هم در آن اتفاق نظر دارم که قرآن فقط این ظاهر نیست، بلکه باطن نیز داردو طرف ما نیز یک شیعه متعبد متقی است، پس این احتمال را در حق اومی توان داد که در فهم آیه، به باطن قرآن رسیده و آنچه می گوید همان باطن است. پس نمی توان وی را محکوم کرد.
سیدان : خیلی متاسفم، وارد مسئله ای شدید که قبلا نیز روی آن بحث شده است. باید توجه کرد که سخن ما، در مورد خوبی یا بدی اشخاص نیست، بلکه بحث بر چگونگی مطلبی است که می گوید. از این رو چه بسا در عین خوب بودن، اشتباهی نیز از او سربزند.
بررسی موارد اختلاف، با هدف تعیین میزان انطباق آنها با عقل و وحی
پارسانیا: من روی دو نکته تاکید می کنم که در صحبت آقای فیاضی نیزوجود داشت. اول اینکه جناب آقای سیدان تصریح فرمودند که من صرفابه بیان نظر خود می پردازم. اما بنده چندان مطمئن نیستم آنچه ایشان بیان فرمودند با عبارت هایی که برخی دیگر می گویند دقیقا یکی باشد.یعنی گاهی اوقات درباره همان مسائلی که مورد توافق ما بود، من معتقدم بعضا مورد توافق برخی دیگر از طرفداران این مکتب نیست.
نکته دیگر اینکه تطابق بین عقل و وحی به لحاظ واقع، و در مقام ثبوت، مورد قبول است ؛ زیرا وقتی نبی (ع) سخن می گوید، یقینا از متن عقل و فراعقل بحث می کند. اما ما همواره از افق عقل با وحی برخوردمی کنیم ؛ یعنی با چراغ عقل می فهمیم، آیا اصولا این، نص است یا خیر.
بنابراین اگر بگوییم فهم افراد بشر با یکدیگر تفاوت و اختلاف دارد، ازاین جهت است که برخی از آنها درست راه عقل را طی نمی کنند. بله،عاقلان هم اشتباه می کنند و این مورد اختلاف نیست. اما روی این نکته تاکید می کنم، وقتی به فردی می گوییم (فهمت خطاست)، بدین معناست که (تو عاقلانه فکر نمی کنی). اما اگر او معتقد است که عاقلانه فکر می کند باید برای نشان دادن این که او خطا می کند در اینجا از این سبک گفتگو و موضوع، خارج و وارد موضوع دیگری خواهیم شد؛ چون مادامی که در این سطح از گفتگو نشسته ایم ما در حوزه یک فهم بحث نمی کنیم، بلکه بیرون از گود نشسته و می گوییم کسانی که فهم و عقل دارند و در راه صحیح هم حرکت می کنند، انسان هستند و چون انسانند وعقل دارند، پس آنچه را که واقعا مطابق عقل فهمیده باشند، فهم بشری آنها مطابق همان درکی است که پیامبر (ص) می فهمد.
سیدان : همانگونه که فرمودید، قطعا اگر کسی به یقین رسیده باشد درارتباط با بحث عقلی که خود برای خود طرح کرده، طبیعی است که بایدبه یقینش عمل کند. ولی تمام سخن این است که در موارد اختلافی بایدبررسی کرد تا معین گردد، آنچه گفته شده آیا اساس تعقل است یا خیر؟ضد عقل است یا خیر؟ با وحی منطبق است یا خیر؟ اگر چنانچه این کارانجام شود مفید است، خیر؟ لذا بنظر می رسد یک بحث از مباحث موردتخالف میان فلسفه و وحی باید مطرح شود تا پس از بررسی جامع،معلوم شود، حقیقت چیست.
امید است همگی ما همواره در پی کشف و نیل به حقیقت باشیم.
سبحانی : امیدواریم مجموعه این مباحث برای عزیزان مورد استفاده بوده و بتوانیم در آینده از طریق برگزاری کرسی های دیگر، موضوعات مهم دیگری را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
اصولا روشن شدن رابطه (عقل و وحی) بیش از آنکه برای من ودوستان در این مجلس حائز اهمیت باشد، در حوزه جغرافیای فرهنگی،تاثیرگذار است که در دنیای امروز نقش یک قطب تمدنی را ایفا می کند.لذا اعلان وتبیین این مطلب و رسیدن به آن، قطعا امری ضروری است.به اعتقاد بنده این مسئله یکی از ویژگی های اسلام، قرآن و تمدن اسلامی است در برابر آنچه فرهنگ و تمدن غربی خوانده می شود.
به نظر می رسد که طرح برخی از این بحثها به لحاظ برخی از این تسمیه هاست. بررسی لفظ (تفکیک بین عقل و وحی) یک بحث طولانی و کشدار است و این فرصت، مغالطات را در درون (حوزه های علمیه)، بلکه در سطح فرهنگی وتمدنی در مواجهه ما با جریانهای فکری غرب به وجود می آورد. لذا نفس کلمه (تفکیک) گاهی این قبیل توهمات را ایجاد می کند.
نظریه بطلان (تفکیک وحی و عقل از یکدیگر)
سیدان : به طور مسلم (تفکیک عقل و وحی) از یکدیگر نادرست است ؛بلکه آنچه هست، تفکیک افکار بشری از افکار وحیانی است. چنانچه فردی افکار بشری را عین عقل بداند، آنگاه می توان از ضرورت تفکیک بین این افکار، با افکار وحیانی یا وحی سخن به میان آورد. حال آن که لفظ تفکیک ( با توجه به مباحث مطرح شده) بمعنای تفکیک وحی ازافکار بشری است ؛ همان افکاری که با یکدیگر متضاد، مختلف و در حدنفی و اثبات نسبت به مسائل اساسی و در سطوح عالی است و نه به معنای تفکیک بین عقل و وحی. این یک نسبت بسیار ناروا است و جداچنین چیزی در خیال کسی خطور نکرده است. اصولا در مکتب تفکیک،(عقل و وحی) از هم جدا نمی شوند.
فیاضی : طبعا اگر عقل چیزی نفهمد که معارض نیست و اگر فهمیدهمان افکار بشری خواهد بود.
سیدان : عرض کردم عقل به معنای (ما به الادراک) با وحی تطابق داردکه برای این گفته خودم نوشته آوردم و گفتم اینها سه چیزند که تمایز وتطابق دارند. در ارتباط با این مسئله نمی دانم چطور باید مطلب را اعلام کنم که مقصود، تفکیک بین عقل و وحی نیست. حضرتعالی با همه تبحری که دارید باز وقتی تاویل می کنید از تفکیک بین عقل و وحی سخن می گویید!
سبحانی : شاید منظور ایشان چیز دیگری است که با توضیحات روشن خواهد شد.
نقد تفاوت عقل و وحی در (موضوع، حوزه و نوع شناخت)
پارسانیا: گفته ایشان تاکیدی دوباره بر همان نکته ای که قصد دارم آن را بیان کنم. استعمال لفظ (تفکیک) در فضای فرهنگی، باعث می شودکه برخی این معنا را از آن برداشت کنند؛ یعنی ما با گروه گسترده ای مواجهیم که در یک حوزه فرهنگی کار کرده اند. به عقیده بنده دنیای غرب، چه در قرون وسطی و چه پس از آن، دارای یک اصل مشترک اند وآن تفکیک بین عقل و وحی است، که گاه از آن به تفکیک (عقل وایمان) نیز یاد می شود. با این تفاوت که در قرون وسطی، سلطه با چیزی بود که آن را وحی می نامیدند، حال آنکه در آن زمان بهایی به عقل، داده نمی شد، بلکه عقل سرکوب می گردید. اما غرب در دنیای مدرن،عقلانیتی آورد که گسسته از وحی بود وارتباطی با آن نداشت. این مسئله مورد تاکید است که تفکیک به معنای تفکیک بین عقل و وحی نیست ؛زیرا اولا: عقل، مرجعیت دارد؛ به این معنا که می تواند بشناسد و آنچه راکه می شناسد با آنچه که توسط وحی شناخته می شود می تواند یکسان نباشد.
ثانیٹ در حوزه های شناخت نیز تفاوت دارند؛ زیرا نوع ادراک نیز متفاوت است ؛ چه اینکه عرفان، با وحی تفاوت هایی دارد، اما دریافت اینها بایکدیگر تطابق دارد. این نکته ای است که در این جلسه تا اینجا روشن گردید.
سیدان : آیا این همان چیزی است که من گفتم ؟
دفاع فلسفه اسلامی از (تطابق عقل و وحی)
پارسانیا: بله، از این جهت بحث به نتیجه رسید. یعنی این همان چیزی است که در تاریخ فلسفه اسلامی نیز مورد توجه بوده است. استاد بزرگوارجناب آقای سیدان در قسمت اول سخنان خود (رابطه عقل و وحی) رادر نگرش خویش به مسئله بیان فرمودند. اما بنده قصد دارم این رابطه رااز دیدگاه متفکران و فلاسفه اسلامی نیز بازگو کنم تا ببینیم تا چه اندازه آنان نیز این سخن را تایید می کنند.
اصولا کار عقل، ادراک است، اما اینکه (این ادراک چیست، چگونه است و چه نوع وجودی دارد؟) مباحثی را به دنبال دارد که از محل بحث فعلی ما خارج است. آنچه را که وحی، برای بشر به ارمغان آورده، عبارت است از همان چیزی که عقل می فهمد. البته وحی، فراتر از عقل است ؛بگونه ای که بنا بر تبیینات مشائی، صاحب عقل مستفاد، به طور مستقیم با روح القدس و منبع علم الهی، ارتباط بی قیاس دارد، به گونه ای که (اذاشاء علم) و البته نیازی به تور شکار که مربوط به مراحل پائین تر است وشامل استدلال و برهان می شود، ندارد. فلذا (نگار من به مکتب نرفت وخط ننوشت، به غمزه، مسئله آموز صد مدرس شد). او به طور مستقیم بادریای وجود و مخزن علم الهی ارتباط دارد و تا سوالی مطرح می گردد،بلافاصله به کمک علم الهی آن را در می یابد.
در حکمت صدرایی و پس از آن، ارتباط با خزینه علم الهی، حتی به این صورت نیز مطرح می شود که ایشان خزینه دار علم الهی است.
اما عقل، درکی است که در میان همه افراد بشر وجود دارد و باید با تورشکار (یعنی از طریق استدلال) پیش رود و می تواند در معرض تزلزل واشتباه نیز قرار گیرد. حال آنکه در عبارات بوعلی و غیر ایشان، در موردوحی، چیزی به اسم خطا وجود ندارد، بلکه آنچه هست، عصمت است که عبارت از عصمت در (اخذ، حفظ و ابلاغ) است. لذا فلسفه اسلامی پس از آنکه عقل را ـ که همین مرتکز انسانهاست ـ می شکافد، به نتایجی می رسد که در این عبارت بوعلی نیز منعکس است : (قول معصوم (ع)می تواند حد وسط برهان هم قرار گیرد)؛ یعنی بعد از اینکه بر اساس فلسفه و عقل خویش، مبدا، نبوت و وحی را ثابت و محدودیت های معرفت عقلی را نشان دادیم، آنگاه می توانیم قول معصوم (ع) را در درون مباحث خود وارد و از آنها استفاده کنیم و یا آنها را حد وسط برهان قراردهیم. این رابطه عقل و وحی در حوزه فلسفه اسلامی است که بایکدیگر تطابق دارند؛ گرچه عقل ضعیف تر درک می کند؛ یعنی ادراکات عقلی در قیاس با ادراکات وحیانی محدود هستند. لذا هر چه را عقل درک می کند وحی نیز در می یابد؛ مانند اصل توحید و یا ضرورت شکر منعم،اما امور بسیاری است که وحی می شناسد، ولی عقل نمی تواند به تنهایی و بدون استعانت از وحی آنها را بشناسد؛ مانند خصوصیات قیامت و یااحکام مربوط به عبادات.
(عقل) با امکان خطا، ابزار شناخت (وحی) معصوم از خطا است
نکته ای که در این میان وجود دارد، معصومیت وحی است ؛ در حالی که ما هم نبی نیستیم. آنچه در دستان ماست، کتاب و سنت است و تماس باوحی نیز از طریق این دو منبع می باشد. عقلی که دست ما را بگیرد و به محضر وحی ببرد، ما را با کتاب و سنت نیز آشنا می سازد. در آنجا کلیدی بود که ما را با مخزنی آشنا می کرد و از این پس نیز که با کتاب و سنت آشنا شدیم، عقل، چراغی است که به وسیله آن با وحی آشنا می شویم.لذا هر چند وحی، معصوم است و هیچ خطایی ندارد، اما دریافت ما به نام وحی، تنها با دریافت عقلانی و به کمک عقل است. بله، در این جاممکن است دچار خطا شویم، اما امکان خطا به معنای انکار حجیت عقل و توان رسیدن آن به حقیقت نیست، در حالی که فلسفه های شکاکانه غربی به شکاکیت ساختاری عقلی قایل اند و راه شناخت رابرای عقل، مسدود می دانند. بنابراین عقل، توانایی رسیدن به خداوند ووحی را داشته و برای این کار، راهی مشخص وجود دارد. عده ای هم اشتباه کرده و ملحد می شوند. اما عقل، آفریده خدا و ( ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان) است. دانسته های آنان گرفتار خطاست و الا اگر آنهانیز با عقل سلیم انسانی به بحث بپردازند از این خطاها مصون خواهندبود. چه اینکه هنگام وارد شدن به حوزه استنباط و آشنایی با وحی ممکن است گرفتار خطاهایی شوند.
(وحی)، عامل شکوفائی (عقل) آدمی
در حوزه کتاب و سنت نیز سه مسئله وجود دارد: اگر وحی بخواهد به صورت ناب به دست ما برسد و درست همان نقش عقل را برای من نوعی که از طریق کتاب و سنت با وحی آشنا می شوم، ایفاء کند، باید از(جهت صدور) و (دلالت) و نیز از حیث (سند)، قطعی باشد، در غیر این صورت ظنی می شود. با این وصف، کار عقل در شناخت وحی، در برخی از مقاطع، قطعی و در برخی دیگر ظنی است. بنابراین وقتی از (نسبت میان عقل و وحی) به طور مطلق سوال می شود باید متوجه بود که بین عقل ناب ( یا حقیقت عقل) و حقیقت وحی در مقام ثبوت، هیچ گونه تنافی وجود ندارد. عقل، خود ایمان به وحی می آورد و وحی، خود (لیثیروادفائن عن العقول) است. انبیاء می آیند تا دفینه های عقول آدمیان رابارور کنند و از انسانها اذعان و اقرار گرفته و به ارشاد آنان بپردازند. لذااحکامی را که وحی در حوزه دریافت عقل بیان می کند، ارشادی است ؛اما احکامی هم وجود دارد که مربوط به حوزه مسائلی است که عقل می داند که به تنهایی آنها را نمی داند. اصولا تور شکار، محدوده خاصی دارد که چیزهای کوچکتر از آن در درون آن قرار نمیگیرد و چیزهای بزرگتر از آن هم شکارش نمی شوند. این محدوده، مربوط به مسائل خاصی است که با عقل فهمیده می شود و این را خود عقل می فهمد وچون عقل می فهمد، لذا می گوید احتیاج به وحی دارم.
عدم درک بسیاری از معارف وحیانی، در صورت نبود عقل
انسان می داند که در عرصه وسیع تری از هستی، زندگی می کند و این منبع معرفتی نیز محدوده خاصی را بیان می کند و لذا برای حرکت به سمت کمال و سعادت، نور دیگری بنام وحی، مورد نیاز است. در واقع ازاین طریق، نیاز به وحی و معرفتی که محال بود در افق عقل آموخته شوداثبات می شود، (و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون)، این مسئله را خود عقل می فهمد و در مقام واقع هم بین اینها هیچگونه تنافی نیست ؛ زیرانبی (ع) صاحب وحی و دارای عصمت است و بین یافته خود با آنچه عقل می یابد تنافی نمی بیند، بلکه اینها را در متن فرهنگ بشری ترویج می دهد. اما همچون من نوعی که در محضر نبی (ع) نیستم و با قدم لرزان عقل حرکت می کنم، آن مقداری که از وحی می فهمم باز درمحدوده نور عقل من است. البته اگر عقل من با این منبع معرفتی مواجه نمی شد اولا نسبت به بسیاری از ظرفیت های درونی خویش ارشادنمی گردید و ثانیا بسیاری از فضاهای بیرونی را بدون کمک آن نمی توانست کشف کند.
صدرالمتالهین در اول رساله (سه اصل)، تعبیری را بکار می برد راجع به اینکه، همان گونه که (حس)، از ادراک اولیات عقلی عاجز است ونمی توان با آن مثلا (مبدا اصل عدم تناقض) را فهمید، (عقل) نیز ازادراک اولیات اموری چون قبر، پرسش های شب اول قبر و مسائل بعد ازمرگ عاجز است. تمامی این ناتوانی ها را خود عقل می داند که نیازمندهدایت وحی است. زمانی که من برای درک این مسائل، به سراغ روایات رفته و مراجعه به آنها می کنیم، می بینم قسمتی از روایات، ارشاد به سوی چیزی است که شخص می فهمد؛ مثل استدلال هایی که اصل وحی وتوحید را اثبات کرده است. احیانا اگر براساس دلایلی که نبوت را اثبات می کنند، به سراغ فردی برویم که سخن از تثلیث می گوید، یا چنین است که فرد به طور مستقیم تثلیث را بصورت نص می گوید و ما بدون احتمال خلاف می شنویم که در این صورت می گوئیم تو نبی نیستی، بلکه متنبی هستی و یا چنین است که این مطلب را با واسطه نسبت به کسی می شنویم که اصل نبوت او را اثبات کرده ایم. در اینجا می توان گفت :آنچه به او نسبت داده می شود یا به دروغ به او نسبت داده شده و یا اگرواقعا متعلق به اوست به طور تقیه گفته است. و اگر از روی تقیه، مطلبی نگفته و سند آن نیز قطعی است، لکن عبارت، نص نبوده و صرفا جنبه ظهور داشته، می توان از ظهورش عدول کرد و با (قل هوالله احد) وبرهان توحید، شروع به جمع کردن بین این ادله نمود. به طور مسلم این روش در حل مسئله به ما کمک می کند، ولی گاهی ممکن است بین یک نص با نص دیگر، یا یک قاعده عقلی با قاعده عقلی دیگر، یا یک قاعده عقلی با نصی دیگر یا بین یک نص با یک قاعده عقلی (در مقام اثبات که دست من و شماست) تعارض باشد، اما حتما بین نبی (ع) و عقل ناب چنین چیزی محال است. طبعا وقتی به اینجا برسیم یک یقین و دوجهل برای ما حاصل می شود. چون می دانیم اگر این دو در دو طرف نقیض بودند، یکی یقینا غلط و دیگری حتما صحیح است، ولی می دانیم که نمی دانیم کدام یک از این دو درست و کدام یک نادرست است.
یعنی همچون من که با پای عقل به سراغ نص رفته و در هر دوی آنها،یقین کسب نموده ام که این نص است نه ظهور، متواتر است نه واحد یامستفیض، و جهت صدور این، به هیچ وجه تقیه نیست و در مقام بیان واقع بوده و با عقل خود به همه اینها رسیده ام می توانم این نکته را هم درک کنم که مثلا اینجا از باب تعارض دو برهان عقلی یا دو نص است که یقینا اگر یکی از دو طرف نقیض بود تنها یکی از اینها درست است ولویقینا ندانم که کدام یک درست است. در چنین مواضعی مثل وقتی که دونص در قبال یکدیگر قرار می گیرند، همانگونه که در برخی روایات آمده است : (باید علمش را به اهلش وانهاد). پس حتی در این موارد هم می توان اینگونه عمل کرد. با این بیان به اعتقاد بنده همگی در کلیت این مسائل با یکدیگر موافقند.
قرین بودن تامل عقلی در حوزه فلسفه، با تامل در حوزه وحی
(فلسفه)، تامل عقلی کردن درباره گیاه و انسان نیست، بلکه فلسفه،تأمل عقلی کردن درباره موجود است، از آن حیث که موجود است. این نیزنوعی تامل، آنهم از باب مسائل کلان و کلی است. موضوع این نوع تامل عقلی در حوزه فلسفه اسلامی با برخی از موضوعات وحیانی قرین وهمراه است. یعنی همانگونه که فلسفه درباره خالق کاوش می کند، وحی نیز از خالق خبر می دهد، اصول و روشی که درباره نسبت و چگونگی جمع عقل و وحی ذکر شد، در حوزه فلسفه اسلامی، حکمت مشائی یا حکمت صدرایی حتی در حوزه عرفان نظری، مورد قبول است. اگر چنین باشدوقتی که بحثی در مورد معاد، توحید و... می شود کاملا یک بحث فلسفی است و می توان در این حوزه وارد شد. هر چند که بین فیلسوفان درشناخت مسائل و حتی در استفاده از متون وحیانی اختلاف است.(همانگونه که بین فقیهان در شناخت احکام اختلاف می باشد) با این وصف، مگر اختلاف اندکی میان صدرالمتالهین و بوعلی یا میان فیلسوفان صدرایی در حوزه مسائل مختلف وجود دارد؟
تمامی این مباحثی بایست در فرصت مناسب، مورد بررسی قرار گیردکه فعلا به همین مقدار بسنده می کنم.
جمع بندی دوم
سبحانی : در این قسمت از چند تن از عزیزان حاضر در جلسه تقاضامی شود به صورت کوتاه، مباحث خود را مطرح کنند. اما قبل از آن تذکراین نکته ضروری است که سوالاتی مطرح شده و گویا عزیزان گمان می کنند اختلافی وجود دارد که کمتر مورد بحث قرار گرفته است به این صورت که بین مکتب تفکیک (یا نظریه ای که جناب آقای سیدان فرمودند) با آنچه در فلسفه اسلامی است در حد و مرز عقل، تفاوتی وجوددارد. در حقیقت با این نگرش، چنین حد و مرزی، باعث اختلاف این دودیدگاه می شود. از یکسو در دیدگاه مکتب تفکیک، عقل، به آن چیزی که انسان به صورت روشن و شفاف می فهمد تعریف می شود و می تواند رافع اختلاف بین احوال و انظار مختلف باشد، (که ایشان تعبیر عقل صریح رادر اینجا بیان کردند.) ولی ما از این زاویه، حق نداریم مازاد بر آن را دراموری که صریح نیست و مورد اختلاف است دخالت دهیم و بر مبنای آن،وحی را تفسیر و تاویل کنیم. اما در مقابل، جناب آقای فیاضی سوالی را مطرح کردند که ابتدائا باید عقل صریح تعریف شود تا آنگاه تفاوت آن با عقل غیر صریح مشخص گردد. در عین حال سوال دیگری درخصوص فلسفه اسلامی مطرح است به اینکه استدلال می شود، اگرمی بایست نبوت و وحی را فهمید و پذیرفت ؛ پس چگونه است که فلیسوفان آن را کاملا گسترش می دهند و همه حوزه های وحی را باتعقل، مورد استدلال قرار می دهند؟ به هر حال آیا فیلسوف باید در حوزه هایی به وحی، متعبد باشد یا خیر؟ بنابر منطق استدلال به وحی، حوزه عقل باید به اموری مشخص منحصر شود و سپس مرز وحی تعیین گرددکه جناب آقای پارسانیا فرمودند حتی می توان از ادله، به عنوان حد وسطاستفاده کرد. و سپس اعتراض کردند در کجای فلسفه یا کلمات فیلسوفان، وحی را به عنوان حد وسط قرار داده اند؟ آیا سنت و سیره فیلسوفان ما این بوده است که وحی را به عنوان حد وسط قرار دهند یاخیر؟ به نظر من (مرز بین عقل و وحی) مقداری محل اختلاف این نظریه و دیدگاه مقابل است که انشاء ا.. در جلسه آینده بر روی این مسئله، بررسی بیشتری صورت خواهد گرفت.
در اینجا از فاضل محترم جناب آقای ایزدپناه دعوت می شود تا نقطه نظرات خود را مطرح کنند.
نقدمکتب تفکیک و شیوه تحلیل افکار بشری و معارف وحیانی
ایزدپناه : در ابتدا با توجه به بحث بسیار مهم مکتب تفکیک، نکته ای را یادآور می شوم. به نظر ما بحث (مکتب تفکیک) که در مقابل (مکتب تاویل) مطرح می شود، بحث (متدولوژی و روش تحقیق در دین) است و البته بحثی بسیار جدی و مهم است. بهتر بود در این جلسه پیش ازورود به مبحث، در مورد جایگاه و موقعیت علمی این بحث، مطالبی بیان می شد. به عنوان مثال باید مطرح می گردید که فضای حاکم بر این بحث چیست ؟ آیا این یک بحث روش شناسی است، یا بحثی در حوزه فلسفه دین یا کلام و یا فلسفه است ؟
من معتقدم : مکتب تفکیک که توسط جناب استاد حکیمی در کتاب معروف خویش تبیین شده است، دارای یک پیام مهم و اساسی بدین شرح است : در عرصه و قلمرو دین شناسی، به جای پرداختن به تاویل ووحی به نفع آراء، افکار و اندیشه های بشری، باید در ابتدا افکار و آراءبشری در جای خود و با متد و مبنای خاص (یعنی با تجزیه و تحلیل های مربوط به سلسله مباحث زیرساختی یا روساختی) تبیین شود. در مرحله بعد، وحی الهی را باید با منطق و در فضای معرفتی بر اساس مباحث زیرساختی و زیر بنایی فهمید؛ در این صورت مباحث روساختی نیز به تبع آن بهتر فهمیده می شود. اما در مرحله سوم باید هر دو دیدگاه (یعنی آراء و افکار بشری، با آراء و معارف وحیانی) مقایسه و بررسی گردد. که درآن صورت متوجه خواهیم شد که تا چه میزان به وحی الهی و معرفت وحیانی نزدیک شده ایم و یا تمایزها در چیست ؟ آنچه طرفداران مکتب تفکیک هوشمندانه به آن توجه نموده و قابل تامل نیز می باشد این است که متوجه نوعی مشکل روش شناختی در آراء گذشتگان شده اند. چون درجریان عرفانی، فلسفه مشاء، حکمت متعالیه و صدرائی، نوعی مشکل روش شناختی، در نقدها و تحلیل ها وجود داشت ؛ به این معنا که کوشش و تلاش می شد یا وحی الهی به آراء و افکار بشری تاویل شود و یابالعکس، تلاش می شد تا آراء و اندیشه های یک فیلسوف و عارف ( ولو باتحمیل و تکلف) با دین منطبق گردد.
امکان جمع پارادایمهای فلسفه هرمنوتیک و مکتب تفکیک
طرفداران مکتب تفکیک تلاش نموده اند تا فضای حاکم بر روش شناسی و متدولوژی را اصلاح نمایند و در روش خود عاملی دیگر رادخالت دهند. به عبارت دیگر، ایشان به جای جهت گیری تاویلی والتقاطی، مبنا را بر تفکیک قرار می دهند و البته این، یک نقطه استراتژیک و یک اصل روش شناختی بسیار مهم در دین شناسی است که حتی می تواند با آنچه که در فلسفه هرمونوتیک مطرح است قابل جمع باشد؛ بدین معنا که به هر حال نمی توان دین شناسی خود را ازمعارف، پیش فهم ها و مبانی خود جدا ساخت. این باور در حال حاضر ودر معرفت شناسی جدید (در اندیشه های افرادی ؛ چون توماس کهن)وجود دارد که به نقش پارادایمها در حوزه معرفت و شناخت در انقلابهای علمی قائل هستند. از اینجاست که می توان ادعا کرد: بین آن دومتدولوژی، قابلیت جمع وجود دارد. البته نمی خواهم بگویم که حتما بایدبین این دو شیوه جمع کرد، ولی بالاخره حرف های آنان اساسی و جدی است.
در حال حاضر سؤال ها و پرسش های مهمی، بخصوص در فضای هرمونوتیک فلسفه گادامر، در حوزه مکتب تفکیک، در فلسفه علم توماس کهن و امثال ایشان مطرح می شود. لذا معتقدم در مکتب تفکیک، یک نکته اساسی که برای ما مغتنم است و باید مورد توجه قرارگیرد، عبارت است از این است که در روش شناسی خویش به جای تاویل (یعنی توجیه و تبیین معرفت وحیانی به نفع معرفت بشری یا بالعکس)باید تامل کرد و برای هر کدام از نظریه ها یک فایل یا یک پوشه خاص قرار داد، و قبل از هر چیز، معرفت وحیانی در حوزه معرفتی خود و مبانی مربوط به آن و نیز اندیشه های ملاصدرا، ارسطو، افلاطون و... را به خوبی شناخت و پس از آن است که باید این دو در جای خود با یکدیگر مقایسه شوند. لذا دیدگاه مکتب تفکیک را در حوزه روش شناسی، بسیار قابل توجه و تامل می دانم و بسیار مهم است که تحقیق و بحث فراوان در این زمینه صورت گیرد.
اما در مورد آنچه که دوستان فرمودند که باید به مباحث روبنایی ومصداقی پرداخته شود، اتفاقا به نظر من کلیدی ترین بحث، بحث بارویکرد روش شناختی است و بهتر است در این زمینه، بخصوص ارتباطآن با هرمنوتیک، اندیشه های فلسفی و معرفت شناسی، با رویکرد فوق بحث و گفت و گو صورت گیرد.
سبحانی : در اینجا یکی از حضار گرامی، نقطه نظراتی دارند که از ایشان دعوت می شود آن را بصورت فشرده مطرح کنند.
ضرورت بازنگری در نظام عقلانیت موجود
یکی از حضار: باید دید واقعیت موجود با آنچه که در رابطه با مکتب تفکیک مطرح شد، واقعا هماهنگ است یا خیر؟ جناب آقای سیدان فرمودند که مذهب فقها و بزرگان متکلمین ما مطالبی بوده است که ازجهت عقلی و برهانی، مطابق با نصوص است، اما از جهت تعبد نه، بلکه بدین جهت است که توانایی پیامبراکرم (ص) و امامام معصوم (ع) و کتاب الهی، در مقام اثبات عقلانیت مکتب اسلام، از احدی کمتر نیست.
اما متاسفانه ما از این امر فاصله گرفته ایم. لذا اگر کسی به کتب اعلام ما، مانند سید مرتضی، شیخ طوسی و شیخ مفید مراجعه نماید، مشاهده خواهد کرد که این کتب هیچ گاه قابل مقایسه با نوشته های مربوط به حوزه عقلانیت و افکار بشری نیست که سال های سال در دست ماموجود است. طبق گفته جناب آقای سیدان، از یک جمله کوتاه از کلمات اهل بیت (ع) می توان قطعی ترین براهین را به دست آورد و درباره آن به بحث پرداخت. قطعا بیان و علم ائمه (ع) در اثبات حدوث عالم، تباین ذات خلق و خالق، رد وحدت وجود، رد جبر یا اختیار و... از احدی کمترنیست و در این هم تردیدی وجود ندارد. اما ما بر خلاف ضروریات مکتب خویش گام بر می داریم.
در این جهت، مطالبی که در کتب متکلمین قدیم مجددا بازبینی واحیاء شده دقیقا موجود است که با مراجعه به آنها می توان اتقان وانسجام آنها را مشاهده نمود. مطالبی که در حال حاضر و متاسفانه جایگزین معارف حقیقی مکتب ما گردیده به هیچ عنوان پیوند حقیقی باعقلانیت الهی ندارد، بلکه معارف و کلام ما دقیقا برای مبارزه با آنها پی ریزی شده است.
مسئله دوم که ارتباط مستقیم با مطلب مورد بحث دارد این است که مکتب تفکیک در رابطه با (عقل وعقلانیت) چه نظری دارد؟ البته ممکن است سخن بنده در اینجا بسیار تعجب برانگیز باشد، اما تفصیل آن را باید به جای بعد موکول نمود. متاسفانه این مسائل کاملا اعتقادی وزیر بنایی است و بحث درباره آن در این مدت کوتاه، مثل این است که متخصصینی را جمع نموده و از آنان بخواهیم که در مدت 5 ثانیه جراحی مغز کنند! حال آنکه مسائل اعتقادی قطعا از جراحی مغز نیز بالاتر است ؛زیرا نه تنها یک زندگی 50 ساله، بلکه حیات ابدی انسان را از بین می برد.
در مسئله عقل و عقلانیت باید دید (مبنای علم) از دیدگاه فلسفه ومکتب تفکیک چیست ؟ در مکتب تفکیک، عقلانیت به معنای تعقل واستدلال، به طور مطلق مورد قبول نیست و هر نوع استدلال، عین ضلالت و جهالت خوانده می شود. البته مکتب تفکیکی که توسط جناب آقای سیدان تبیین گردید، حتما مورد تایید است ؛ زیرا آن مکتب، مکتب کلامی، اعتقادی، فقه و فقه المعارف ماست که تردیدی هم درآن وجودندارد.
اما در خصوص تفکیکی که برادر عزیزمان آقای ایزدپناه بدان اشاره فرمودند که آقای حکیمی معرفی کرده و موسس و تابعین خاصی هم دارد، در آنجا هر گونه علمی که مبنای استدلال، تعقل و برهان است بعنوان الحاد، ضلالت و جهالت شمرده می شود؛ حال آنکه بازگشت علم واقعی به علم حضوری است. علم حضوری نیز در همه جا، چه در علت به معلول یا معلول به علت یا ذاتی که از این جهت در آن صرف نظر یاملاحظه ای صورت نگرفته باشد همانا وجدان و اتحاد (عقل و عاقل ومعقول) است.
از این رو این همه اصرار بر (معرفه الله بالوجدان) دقیقا به همان مطلبی باز می گردد که سایر فلاسفه و عرفاء فرموده اند که وجود را فقط باعلم حضوری می توان یافت که البته بازگشت آن هم به وحدت وجوداست. سخنان صریح همه بزرگواران این است که اگر به یک شی ءهمچون صادر اول، از حیث تعین بنگریم، به طور قطع چیزی غیر ازخداوند تبارک و تعالی است، ولی اگر از تعین آن صرف نظر شود ( به جزاختلاف در برخی تعبیرات بسیار کوچک) جز خدا چیزی نخواهیم دید.این سخن، کلام موسس بزرگوار این مکتب است که دقیقا باید روی آن تامل شود و از این گونه مطالب نیز فراوان است.
سبحانی : بناست که تنها پیرامون نظریه مطرح شده دراین جلسه، نقد وبررسی صورت گیرد، لذا برای پرهیز از طرح موضوعات و یا نظریه های دیگر، در این وقت اندک، ضروری است عزیزان منتقد، صرفا چارچوب بحث را دنبال کنند.
در اینجا از جناب آقای غرویان تقاضا می شود، بیانات مختصر خود رامطرح کنند.
برتری فلسفه بر مکتب تفکیک در پاسخگویی صریح به مسائل
غرویان : روزی شخصا به منزل آیت ا... مروارید در مشهد رفتم. ایشان از بزرگان مکتبی هستند که آیت ا.. سیدان نیز از آن مجموعه محسوب می شوند. از ایشان پرسیدم : آیا معاد، جسمانی است یا روحانی ؟ فرمودند:جسمانی. پرسیدم : بهشت و دوزخ در حال حاضر موجود است یا خیر؟فرمودند: آیات قرآن می فرماید: (لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم).لذا همین الان بهشت و دوزخ موجود است. طبعا بهشت و دوزخ نیز ازسنخ همین بدن خاکی است که آقای سیدان فرمودند. پس بهشت ودوزخ نیز مادی و جسمانی است. سوال کردم : چون جسم، مکان دارد؛پس بهشت و دوزخ کجاست و اگر در جهات ششگانه حرکت کنیم آیا به آن می رسیم ؟ پاسخ دادند: بله، اما در آسمان هفتم است.
من ماجرای این گفت و گوی دو طرفه را در کتاب در محضر بزرگان نگاشته ام که تاریخ و مکان آن نیز ثبت گردیده و موجود است. در حقیقت از پاسخ ایشان قانع نشدم که اگر در آسمان هفتم حرکت کنیم آنجابهشت و دوزخ است. گفتم : اجسام، اموات و مردگان چگونه به آسمان هفتم می روند؟ پاسخ دادند: به قدرت الهی. در حقیقت از این پاسخ هانمی توان قانع شد و در مقام یک طلبه واقعا این سوال برایم مطرح است و معتقدم باید از کلیات پرهیز و به اینگونه مسائل، بصورت دقیق پرداخته شود. آن گاه می توان مباحث روش شناسی را از لابه لای بحث برسرمصادیق تبیین نمود.
نکته بعدی این است که طرفداران مکتب تفکیک در بسیاری ازمعارف، به فلاسفه ایراد وارد می کنند و می گویند: آنان با مشی عقلی به اینجا رسیده اند و این روش هم صحیح نیست. اما هنگامی که از خودآنان سوال می شود: معاد جسمانی را چگونه تحلیل می کنید؟ در پاسخ می گویند: نمی دانیم و علمش پیش ما نیست ! به طور مسلم با(نمی دانم) مسئله ای حل نمی شود. یک فیلسوف هیچ گاه ادعا نمی کندکه به پاسخ نهایی دست می یابد، اما حداقل برای حل مسائل تلاش واستغراء کامل می کند.
پس می توان نتیجه گرفت که فلاسفه نسبت به طرفداران مکتب تفکیک، یک گام جلوتر و حداقل سعی کرده اند که مسائلی مانند معادجسمانی و روحانی را حل کنند. از این رو پاسخ هایی که بسیاری از آنها به (نمی دانم) ختم می شود، نمی تواند قابل توجیه یا پذیرش باشد. در این حال می توان گفت : برگ برنده در دست فیلسوفان است.
در اینجا از حضرت آقای سیدان تقاضا دارم به این سوال ها پاسخ دهند.
و یا مثلا طرفدارن مکتب تفکیک دائما از صریح وحی سخن می گویند، که اگر پیامبر چنین سخنی بگوید صحیح است ؛ زیرا سخن ایشان عین متن وحی است، ولی افرادی مانند طرفداران مکتب تفکیک که از صریح آیه سخن می گویند از کجا این صراحت را اثبات می کنند؟ ملاصدرا نیز با این مسئله برخورد کرده و در عین حال معتقداست : صریح آیه چنین نیست.
نظریه :
سیدان : موضوع مورد بحث، (نسبت وحی و عقل از دیدگاه مکتب تفکیک و فلسفه) بود که بدان پاسخ داده شد و ظاهرا مورد توافق همگان قرار گرفت. گرچه در برخی موارد، خروج از بحث نیز وجود داشت.در این بیانات گفته شد که عقل و وحی در عین تمایز، با یکدیگر تطابق نیز دارند، که دراین مورد اختلاف نظری نبود. اما پاسخ گویی به مسائلی که در ارتباط با این مکتب و نظریه مطرح گردید در مدت 5 دقیقه غیرممکن و نیازمند فرصت بیشتری است.
اما در پاسخ به سوال اول جناب آقای غرویان، عرض می کنم که قرارنبود بحث مصداقی صورت گیرد؛ زیرا زمان اندک است. و در پاسخ به سوال دوم ایشان، در خصوص عدم پاسخگویی طرفداران مکتب تفکیک به برخی از مسائل باید گفت : ما نیز بر آنچه فلاسفه می دانندواقفیم و هنر ما این است که همه مراحل عقلی را که آنان پیموده اند سیرکرده ایم و به همه آنها آگاهیم.
بنابراین به هر کدام از مسائلی که آنان گفته اند، می توانیم بدون مطالعه مجدد، مستحضرانه پاسخ دهیم. پس بحث ندانستن و عدم آگاهی مطرح نیست. گرچه ندانسته های انسان نیز فراوان است، ولی آنچه را که فلاسفه در مباحثی که مطرح شد می دانند، ما نیز به همه آنها مطلع وآگاهیم و سطر به سطر آن را بررسی کرده و می دانیم.
اما اینکه سوال کردند: (نص چیست و آیا حاکی از وحی است ؟)، درعلم اصول به طور کامل بدان پاسخ داده شده و نیازی به توضیح ندارد.نص همان چیزی است که شخص ملاصدرا نام آن را نص نهاده و همان چیزی است که در گفتگو با شما، خودتان می گویید نص است. پس اینکه اول باید نص را تعریف کرد و بعد دید آیا این عبارت، نص است یا خیر؛ ازمسائل بین و بدیهی است که نیازمند توضیح نیست. همچنین با طرح یک سوال درباره بهشت و دوزخ، نمی توان کل جریان مکتب تفکیک رازیر سوال برد! در این مسائل در حدی که بحث می شود و بر آنچه فلاسفه در این زمینه ها گفته اند، مستحضریم، اما سخن این است که آنچه فلاسفه فرموده اند باید یک به یک به صورت دقیق، با تفاهم و حلم موردبررسی قرار گیرد. بنده شخصا آمادگی دارم به هر یک از این مسائل پاسخ دهم.
(تاویل)، محصول مبنای فکری حاکم بر عرفان و فلسفه موجود
اما مسئله (تاویل) به گونه ای است که اگر فردی، آشنایی اندکی با آن داشته باشد، مشاهده می کند که چه افکار و تاویل های عجیبی در عرفان صورت گرفته است. به عنوان مثال در خصوص آیه (و لاتزد الظالمین الاضلالا) در سوره نوح که حضرت نوح (ع) قوم خویش را نفرین نمودند. ابن عربی و نیز ملاصدرا، اما با الفاظی دیگر می گویند: (ظالمین) در این آیه شریفه با ملاحظه آیه 32 فاطر (و منهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد ومنهم سابق بالخیرات) در واقع بهترین گروه از این سه دسته اند؛ یعنی مقتصد، متوسط است و سابق بالخیرات، پست ترین این سه گروه است.چون در آن آیه، (ظالم)؛ یعنی کسی که با نفس خویش مبارزه کرده وفانی فی الله شده است که این گروه، بسیار ممتازند. البته منظور از(ضلال) هم، (حسره عن علم) است. پس با این تاویل، حضرت نوح (ع) بهترین دعا را در حق قوم خویش نموده و تاویل اینگونه است.همچنین از ملاصدرا می توان حداقل چند مورد مشابه دیگر را در این خصوص نشان داد. صحبت از تاویل و غیر تاویل نیز از این قرار است که سخنانی این چنین در این سطح، با آنچه از آیه استفاده می شود سازگارنیست ؛ زیرا مبانی فکری آن بگونه ای تنظیم شده که در نتیجه، اینگونه تاویل می شود.
در هر یک از کلیات این مباحث با سایر آقایان (حتی درباره تطابق وحی و عقل) نیز قبلا در 10 سال پیش به این نتیجه رسیده بودم که این هم در جای خود مضبوط است. آنچه اهمیت دارد این است که ریز این مباحث ؛ همچون سنخیت، تمایز، تباین و... یک به یک مطرح و موردبررسی عقلانی و غیر عقلانی قرار گیرد تا بتوان گفت، آنچه آنان می گویند آیا صحیح است یا خیر.
(مدرکات) بشری، حاصل قوه (تخیل) (و نه تعقل) انسان
فیاضی : در پایان، چندین نکته مهم را متذکر می شوم :
حضرت آقای سیدان فرمودند: در تطابق عقل و وحی، توافق داریم. امابنده عرض می کنم، اگر عقل به معنای مابه الادراک است از این کلمه این گونه فهمیده می شود که ما به الادراک ؛ یعنی نفس قوه. حال تطابق این قوه با وحی یعنی چه ؟
سیدان : یعنی مدرکات عقل.
فیاضی : پس می فرمایند: (ما به الادراک)، به معنای (مدرکات عقل)است.
سیدان : اما خود عقل چیست ؟
فیاضی : پس مدرکات عقل با وحی تطابق دارد.
سیدان : ما می گوییم عقل، همان ما به الادراک است، اما آنچه مطرح است، مدرکات...
فیاضی : خیر! ببینید وقتی از تطابق عقل و وحی سخن می گوییم و عقل را به (ما به الادراک) معنا می کنیم من نمی فهمم که تطابق مابه الادراک با وحی به چه معناست. آیا منظور شما همان تطابق (مدرکات عقل باوحی) است ؟
سیدان : بله !
فیاضی : پس وقتی آقای پارسانیا می فرمایند: طرفداران این مکتب، به تفکیک عقل و وحی معتقدند، شما می فرمایید خیر! ما قائل به تفکیک عقل و وحی نیستیم، بلکه به تفکیک ادراکات بشری از وحی معتقدیم !حال من عرض می کنم، مگر ادراکات بشری توسط (ما به الادراک) پیدانمی شود؟ آیا این ادراکات من با خوردن تولید می شود یا با عقل من ؟!
سیدان : موردی را که شما مد نظر دارید با (تخیل) ایجاد شده نه باعقل !
فیاضی : شما می گویید ما به الادراک، و البته ادراک هم عام است. از این رو شما باید همه اینها را توجیه کنید. سوال من این است : شما که عقل رابه معنای مدرکات عقل می گیرید، افکار بشری مانند فلسفه را هم بایدحاصل همان عقل بدانید؛ پس به آقای پارسانیا نفرمایید که ما قائل به تفکیک عقل و وحی نبوده، بلکه قائل به تفکیک فهم های بشری باوحی هستیم !
سیدان : اما حاصل آن عقل که متضاد نمی شود. مثلا یکی از مسائل فلسفی، (نفس) است که باید دید به چه معناست ؟
فیاضی : در هر حال این تعارض در سخنان حضرت عالی دیده می شود.خلاصه سوال من این است که اگر قائل به تطابق عقل و وحی شدیم، آیامعنایی غیر از این دارد که مدرکات عقل با داده های وحی تطابق دارند؟
سیدان : قطعا. آنچه مدرک عقل است با...
فیاضی : اگر این تطابق دارد، پس آن داده های عقل به چه معناست ؟
سیدان : آنها که داده های عقل نیستند!
فیاضی : آیا به معنای فکر ملائکه یا فکر خداوند است ؟!
سیدان : عقل ؛ یعنی (ما به الادراک) و مدرکات عقلانی قطعا با وحی منطبق است. اما آنچه را که می گوییم منطبق نیست، اثبات می کنیم که اصلا مدرک عقلانی نیست !
فیاضی : با این فرضیه و در این صورت این همان فلسفه می شود. چه اینکه، یکی می گوید: مدرک عقلم این است و آن دیگری، مدرکش راچیز دیگری می داند! که در این حال ادراکات، بصری می شود.
سیدان : گفتیم، اگر بخواهید اسم فیلسوف بر روی او بگذارید، اشکالی ندارد. ما که با اسم دعوا نداریم، چون به هر حال مبنا و مطالب از این قراراست. بنابراین عقل ؛ یعنی مابه الادراک و مدرکات عقلانی هم هرگز باوحی تضاد ندارد. آنچه را که تضاد دارد اسمش را عقل گذاشته اند، اماتعقل نیست، تخیلاتی است که بشر انجام می دهد.
فیاضی : در عین حال، این امر فلسفه و مسائل روبنایی فلسفی خواهدبود که البته از حوزه بحث فعلی هم خارج است.
لزوم ملاحظه (ما قال) و نه (من قال)
نکته دوم این است که بیان ظاهر، گاهی به این معناست که ظاهر آیه چنین است که در این صورت این نظریه محکوم است. ولی اگر ماشخصیتی را بشناسیم و احتمال دهیم که او هم از کسانی است که باطن قرآن را درک می کند، اگر این شخص آیه ای را بگونه ای معنا کرد که مافکر می کنیم خلاف ظاهر است، آیا باید گفت تفسیر او غلط است یااینکه احتمال دارد تفسیرش غلط باشد؟ از آنجا که این احتمال وجوددارد، آنگاه حمل بر صحت، وظیفه ماست ؛ زیرا احتمال دارد این فرد،باطن آن را فهمیده باشد همانگونه که ائمه (ع) در روایات بسیاری، آیه رابه چیزی که ظاهر نیست تفسیر و تاویل می کنند و می فرمایند: (و هذامن تاویل الایه)، پس وقتی می دانیم این (تاویل) وجود دارد و بنده هم در آن اتفاق نظر دارم که قرآن فقط این ظاهر نیست، بلکه باطن نیز داردو طرف ما نیز یک شیعه متعبد متقی است، پس این احتمال را در حق اومی توان داد که در فهم آیه، به باطن قرآن رسیده و آنچه می گوید همان باطن است. پس نمی توان وی را محکوم کرد.
سیدان : خیلی متاسفم، وارد مسئله ای شدید که قبلا نیز روی آن بحث شده است. باید توجه کرد که سخن ما، در مورد خوبی یا بدی اشخاص نیست، بلکه بحث بر چگونگی مطلبی است که می گوید. از این رو چه بسا در عین خوب بودن، اشتباهی نیز از او سربزند.
بررسی موارد اختلاف، با هدف تعیین میزان انطباق آنها با عقل و وحی
پارسانیا: من روی دو نکته تاکید می کنم که در صحبت آقای فیاضی نیزوجود داشت. اول اینکه جناب آقای سیدان تصریح فرمودند که من صرفابه بیان نظر خود می پردازم. اما بنده چندان مطمئن نیستم آنچه ایشان بیان فرمودند با عبارت هایی که برخی دیگر می گویند دقیقا یکی باشد.یعنی گاهی اوقات درباره همان مسائلی که مورد توافق ما بود، من معتقدم بعضا مورد توافق برخی دیگر از طرفداران این مکتب نیست.
نکته دیگر اینکه تطابق بین عقل و وحی به لحاظ واقع، و در مقام ثبوت، مورد قبول است ؛ زیرا وقتی نبی (ع) سخن می گوید، یقینا از متن عقل و فراعقل بحث می کند. اما ما همواره از افق عقل با وحی برخوردمی کنیم ؛ یعنی با چراغ عقل می فهمیم، آیا اصولا این، نص است یا خیر.
بنابراین اگر بگوییم فهم افراد بشر با یکدیگر تفاوت و اختلاف دارد، ازاین جهت است که برخی از آنها درست راه عقل را طی نمی کنند. بله،عاقلان هم اشتباه می کنند و این مورد اختلاف نیست. اما روی این نکته تاکید می کنم، وقتی به فردی می گوییم (فهمت خطاست)، بدین معناست که (تو عاقلانه فکر نمی کنی). اما اگر او معتقد است که عاقلانه فکر می کند باید برای نشان دادن این که او خطا می کند در اینجا از این سبک گفتگو و موضوع، خارج و وارد موضوع دیگری خواهیم شد؛ چون مادامی که در این سطح از گفتگو نشسته ایم ما در حوزه یک فهم بحث نمی کنیم، بلکه بیرون از گود نشسته و می گوییم کسانی که فهم و عقل دارند و در راه صحیح هم حرکت می کنند، انسان هستند و چون انسانند وعقل دارند، پس آنچه را که واقعا مطابق عقل فهمیده باشند، فهم بشری آنها مطابق همان درکی است که پیامبر (ص) می فهمد.
سیدان : همانگونه که فرمودید، قطعا اگر کسی به یقین رسیده باشد درارتباط با بحث عقلی که خود برای خود طرح کرده، طبیعی است که بایدبه یقینش عمل کند. ولی تمام سخن این است که در موارد اختلافی بایدبررسی کرد تا معین گردد، آنچه گفته شده آیا اساس تعقل است یا خیر؟ضد عقل است یا خیر؟ با وحی منطبق است یا خیر؟ اگر چنانچه این کارانجام شود مفید است، خیر؟ لذا بنظر می رسد یک بحث از مباحث موردتخالف میان فلسفه و وحی باید مطرح شود تا پس از بررسی جامع،معلوم شود، حقیقت چیست.
امید است همگی ما همواره در پی کشف و نیل به حقیقت باشیم.
سبحانی : امیدواریم مجموعه این مباحث برای عزیزان مورد استفاده بوده و بتوانیم در آینده از طریق برگزاری کرسی های دیگر، موضوعات مهم دیگری را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.