مبانی معرفت شناختی مکتب تفکیک
آرشیو
چکیده
متن
درباره مکتب تفکیک از زوایای گوناگون می توان سخن گفت. اما مهم این است که دریابیم این مکتب بر کدام بنیاد فکری و معرفتی تکیه کرده است. از این رو نگاهی گذرا به مبانی معرفتی مکتب تفکیک، روشن کننده بسیاری از حقیقت ها خواهد بود. واقعیت این است که بر آوردن مبانی معرفتی تفکیکیان کاری دشوار نیست ؛ زیرا علیرغم اختلاف آنان در چگونگی حجیت عقل، به ناچار همه از روش شناسی ویژه ای برای بیان عقاید خود بهره می برند. نیای فکری تفکیکیان مرحوم میرزامهدی اصفهانی است که کتاب او تحت عنوان ابواب الهدی سند مهمی برای تحلیل اندیشه آنان به شمار می آید.
میرزا مهدی اصفهانی بر آن است که محصول اندیشه فلسفی وعرفانی ـ که البته به زعم او یونانی و لاجرم ضد دینی است ـ از اصل وریشه نادرست و ناکارآمد است و بهره ای از حقیقت ندارد. (نتیجه قواعدیونانی، ضد قرآن است و قرآن برای ابطال این قواعد آمده است. روایات نیز در شرح این ابطال بسیار سخن گفته اند).(1)
البته این مدعا که علم و فلسفه جغرافیا دارد و هر دانشی که در مرزهای خودی نروید و رشد نکند، بی گمان از سرزمین غیر خودی بر آمده وناگزیر به کار گمراه ساختن ما می آید، در اندیشه های شرقی ؛ به ویژه درمکاتب سلفی و بنیاد گرای اسلامی، نمونه و سابقه فراوان دارد. بسیاری از اشاعره، سلفیون، وهابیون و اهل سنت مسلمان که کار دانش را به نوعی ظاهر گرایی تقلیدی و فارغ از اجتهاد و تعقل فرو می کاهند، از این سخنان بسیار گفته و می گویند.
حقیقت بسیار روشن این است که علم مرز نمی شناسد و فلسفه بدون جغرافیا زنده است. افزون بر این، مکتب تفکیک این اشکال را هم داردکه در تحلیل تاریخی مسائل فلسفه و عرفان و سیر تاریخی آنها نیزدچار ساده گرایی و گژ اندیشی است. از این رو نهضت ترجمه آثار یونانی را کار مخالفان دین دانستن و آن را دکانی در برابر معارف اهل بیت پنداشتن، نظریه ای منحط در تحلیل تاریخ فلسفه است. مگر می توان پرسش های فلسفی و عرفانی را به عصر و نسلی منحصر کرد و آن راتوطئه افراد دانست ؟ پرسش در همه جا می روید و از قضا در تمدن اسلامی نیز بیش از هر جای دیگر روییده و پاسخ یافته است.
مثالی عرض کنم : سقراط یونانی در دو هزار و چهارصد سال پیش، به روایت افلاطون، به شیوه ای فیلسوفانه در صدد بر آمده تا معنای زندگی،فضیلت اخلاقی، بنیادهای فلسفی حیات بشری، مرگ، زیبایی، ومواردی از این دست را واکاوی نموده و از این پرسمان های دشوار رمزگشایی کند. کتاب فایدون از مجموعه آثار افلاطون نمونه ای از این اندیشه هاست. سقراط در واپسین لحظه های زندگی خود برای شاگردانش توضیح می دهد که روح جاودانه است. مرکز نوعی دریچه به جهانی بهتر و شادتر است. رنج زندگی با مرگ پایان می یابد. فیلسوف علی القاعده مشتاق مرگ است و جهان پس از مرگ برای صاحبان فضیلت و فکر، جهانی برتر و زیباتر از عالمی است که در آن زندگی می کنیم. همانطور که ملاحظه می کنید این اندیشه ها که نمود عقل فعال و ذهن خلاق مردی هفتاد ساله است با رنگی به شدت دینی و الهی،حقایقی معنوی را در باب مهم ترین حادثه زندگی انسان، یعنی مرگ،بیان می کند. خواننده و پژوهنده منصف با مطالعه دقیق این افکار به خوبی با اندیشه ها و نگره های دینی و معنوی آشنا می شود و سقراطبزرگ را حکیمی الهی و ایمانی می یابد. بیهوده نیست که فیلسوفان مامثلا سقراط را (امامنا) خوانده اند و ارسطو را در رتبه پیامبری نشانده اند.
کدام عقل آزاد اندیش است که اندیشه های تابنده سقراط در ردسوفسطاییان و نمایاندن حقیقت مرگ را به زندگی ستیزان، محصول کفر و رذیلت و طغیان و تباهی بداند؟ آیا خردی که به زنگار آلوده نیست ـدر ورای همین عقل انسانی ـ با همه ضعف ها و قوت ها، معیار دیگری برای خطا یابی معارف بشری می یابد؟
آیا عقلی که در قرآن و روایات بر آن تأکید شده، چیزی جز همین عقل عاقبت اندیش بشری است ؟ آیا خرد در سرزمین دیگری غیر از جهان خاک حجیت دارد؟ آیا خداوند عقل را در تعارض با احکام حقیقی وهمواره صادق قرار داده و رسوایی احکام آن را به جهان دیگر موکول کرده است ؟
روش مکتب تفکیک نوعی اخباری گری، به آب شسته است که درپشت دفاع ظاهری از عقل و دین، آب به آسیاب بی دینی و عقل گریزی می ریزد و با آن که پروای خلوص دین را در سر می پروراند، بشر را بی سلاح عقل به جنگ سوفسطاییان و خرد گریزان می فرستد. این مکتب هیچ گاه روشن نمی کند که اگر چراغ عقل در کار نباشد، آدمیان از کجا و باچه نوری وحی را در یابند و آن را اثبات کنند. برای آن تبلیغ کنند، آن رابه دیگران بشناسانند و بباورانند و حجیت آن را آشکار گردانند.
درست است که میرزا در آغاز کتاب خود با اخباری گیری مخالفت می کند و آن را اندیشه ای باطل می شمارد، اما در همان کتاب نیز ریشه عقل و منطق و حتی (قیاس) و (برهان) منطقی و فلسفی را نیزمی خشکاند و می سوزاند و (اول من قاس ابلیس) را شامل قیاسات منطقی نیز می داند.
به طور مثال کسی که کتاب توحید صدوق (ره) را خوانده باشد، از بی شمار استدلال های فلسفی و ژرف و خردآموز معارف دینی به حیرت می افتد. درک این معارف با کدام ابزار میسر است ؟ آیا خداوند متعال به انسان جز این خرد، ابزار دیگری برای فهم داده است ؟ آن ابزار کجاست ودر دست کیست ؟
از آفت های مکتب تفکیک می توان به خصوصی کردن فهم دینی، به تاراج دادن عقل سنجیده و نادیده گرفتن دریای معارف ژرف و عقلانی دینی، اشاره کرد که این همه جایی برای دینداری بودن در جهان جدیدباقی نمی گذارد و حقانیت دین و معارف آن را اثبات نمی کند؟ حقیقت این است که بشر بی پای عقل در همه وادی های هستی و از جمله دردریافت و شناخت وحی و عترت می لنگد.
روش شناسی اجتماعی شیعه در طول تاریخ با نگره مکتب تفکیک به عقل و خردورزی اسلامی منافات آشکار دارد. همه فقیهان، اصولیان،متکلمان و متألهان شیعی در طی سده ها و سال ها، چنان دستاوردی ازفکر و فرهنگ و فلسفه و برهان و استدلال فراهم آورده اند که بی مددآنها نگاه کردن به دین ناقص و ابتر خواهد بود.
آیا برای شناخت حقیقت معنویت دینی و شمار انبوه معارف آن، خردصدر المتألهین و فیض کاشانی و خواجه طوسی کارسازتر است یا خردگریزی میرزا مهدی اصفهانی ؟ کسی که کتاب (ابواب الهدی) را بخواند،از مغالطات کثیر و ادعاهای بی دلیل و بی منطق در آن شگفت زده می شود.
تفکیکیان از چاپ و نشر اندیشه های خود نیز تن زده اند و جز یکی دوتن از آنان، باقی به جدل و جدال سخن گفته و کوشیده اند تا آب را ازسرچشمه گل آلود کنند و ذهن نسل نو را با ادعای خلوص معرفت، توجه به آموزه های ناب قرآنی و حدیثی، از خواندن و فهم متون فلسفی وعرفانی باز دارند و آن را یونانی زده و بیگانه معرفی کنند.
مکتب تفکیک می کوشد به جای عقل فلسفی و منطقی، ابزار دیگری را بنشاند و آن فطرت است. اما این کار را بدون هیچ گونه بحث عقلانی وبسیار شبیه به پاره ای از مفروضات تعبدی انجام می دهد. جای پرسش های بسیار است که فطرت مطابق با کتاب و سنت و نیز طبع خداجوی مشترک در میان آدمیان چه رابطه ای با خرد دارد و نیز چگونه می تواند به نوعی منطق گفت و گو بدل شود. داستان ثبوت همواره باماجرای اثبات متفاوت است. چگونه می تواند ابزار کشف را به جای ابزاربیان به کار برد. جالب توجه این است که رنگ و بوی مباحث فطرت دراندیشه مکتب تفکیک، شباهت بسیار زیادی به سخنان عرفا دارد، که کوشیده اند در عرفان نظری، کشف خویش را به جامه برهان و دلیل درآورده و با (کشف تام محمدی) بسنجند.
در میان مباحث مکتب تفکیک و اصحاب آن به نوعی نص گرایی بی منطق و معاند با تفسیر و تأویل عقلانی بر می خوریم که معلوم نیست ازکجا دامن گیر اندیشه آنان شده است ؛ هر چند می توان دلایل روان شناختی زیادی نیز برای آن آورد. یکی از این دلایل ادعای حقانیت (عقل خودی) و بطلان (عقل دیگری) است. از تفکیکیان می پرسیم :شما چگونه به اثبات دعاوی خود می پردازید؟ آیا از عقل روشنگر جمعی و معتقد به گفت و گو بهره می برید یا بر کشف تکیه می کنید و یا به فطرت متوسل می شوید؟ معیار شناخت صحت و سقم مبانی فکری تفکیک چیست ؟ کتا بو سنت با چه ابزاری فهمیده می شوند؟ آیا فهم بشری ازمعانی و دلایل کتاب و سنت می تواند متفاوت باشد؟ تنوع روش های اجتهادی فقه و اصول شیعه را چگونه تحلیل می کنید؟ هیچ کدام از این پرسش ها در نگره تفکیکی، پاسخ در خور نمی یابند.
مکتب تفکیک هماهنگی روش شناختی و ساختاری نیز ندارد. دربررسی اندیشه های کسانی که گاه عمر خویش را صرف مخالفت و بلکه مبارزه با نوشته ها و مکاتب عرفانی و فلسفی کرده اند، و در گیر و داربحث های خطر خیز، سخنان و مبانی فکری بسیاری از آنان دیده می شود، که تنها با خط زدن نام صاحب اندیشه و ضمیمه کردن آن با آیه یا روایتی، بحثی صرفٹ دینی قلمداد می شود و زنگ فلسفی یا عرفانی آن گرفته می شود. این خطای روش شناختی، دست مدعیان را باز می کند وکار آنان را به چشم بندی فکری شبیه تر می سازد. وقتی متفکری قیاس و برهان را انکار و رد کند، چگونه می تواند خود برهانی عقلی بر مدعایی اقامه کند و صحت و سقم آن مدعا را به حوزه باور دیگران بکشاند؟ عقل نیز دست مخالفان خود را می بندد و درست آن گاه که به کار کلید بودن می آید تا قفلی را بگشاید، خود قفلی می شود و کار را بسته تر و دشوارترمی کند. آری : (قفل گر، گه قفل سازد گه کلید).
نکته مهم دیگر در باب روش شناسی مکتب تفکیک این است که اصحاب آن نگره و دیدگاه، خود را به عنوان اصلی از اصول و معارف دینی معرفی می کنند و آن را وحیانی می شمارند. این خطا ناظر به نوعی مغالطه روش شناختی است، که سخن خود را به حجیت وحیانی متصف کنیم و درست در جایی که معرفت بشری کارافزا و سخنگوست، از اتکای به وحی و کتاب و سنت سخن بگوییم و نوعی مرجعیت و وثاقت غیر قابل خدشه برای سخن خود بتراشیم و در صدد اسکات خصم بر آییم. به این ادعا بنگرید: (واقعیت جریان تفکیک امری است مساوی با خود اسلام وظهور آن، یعنی قرآن و حدیث، کتاب و سنت، معارف قرآن و تعالیم اهل بیت (ع)...).(2)
کلیت مدعای اصحاب تفکیک در قالب قیاسی منطقی چنین ترسیم می شود: 1. فلسفه فکر، یونانی است ؛ هر فکر یونانی ضد دین است ؛ پس فلسفه ضد دین است.
2. عرفان غیر دین است ؛ هر فکر غیر دینی ضد دین است ؛ پس عرفان ضد دین است. با نگاهی سطحی به مقدمات این دو قیاس به خوبی آشکار می شود که آنها نادرست اند و در اندیشه مکتب تفکیک هیچ گونه تلاشی برای اثبات صحت آنها انجام نمی گیرد.
بنابراین سخن نخست این است که فلسفه، یونانی نیست. فلسفه ؛یعنی خردورزی و خرد کیشی، که انواع گوناگون دارد: ایرانی، اسلامی،مسیحی، شرقی، غربی و.... ما ایرانیان پیش از یونانیان فلسفه داشتیم،همراه با آن فلسفه داشتیم و پس از آن نیز فلسفه داریم و اکنون نیزمی توانیم فلسفه داشته باشیم. این قصه در شرق و غرب جهان و درمکتب های هندی و چینی و... نیز صادق است.
دوم اینکه هر فکر یونانی به الزام و حتم، ضد دین نیست. خواندن دست کم یکی دو کتاب در تاریخ فلسفه یونان و سنجش مطالب آنها بااصول کتاب و سنت این امر را روشن می کند. اکنون سؤال این است که آیا تمام اندیشه های سقراط و افلاطون و ارسطو و افلوطین و... ضد دین است ؟ کدام استقرا این سخن را ثابت کرده است ؟ چه کسی می تواند این گزاره را به جرأت بیان کند؟ حتی اگر مبانی و معانی فلسفه یونانی با دین هم خوان و هماهنگ هم نباشد، دست کم نمی توان آن را به کلی مخالف و ضد دین دانست. در این عرصه بین این دو، نوعی عموم و خصوص وجود دارد و نه تضاد و تباین. پس نتیجه ای که مکتب تفکیک می کوشداز این قیاس بگیرد، نادرست است ؛ زیرا از مقدمات صادق بر نمی خیزد.
نکته سوم این است که عرفان غیر دینی نیست. در میان آیات روایات و ادعیه و مأثورات، نکته ها، متن ها و گزیده های بسیار زیادی وجود دارندکه نه تنها رنگ عرفانی دارند، بلکه جز به مدد اندیشه های عرفانی، شرح و بسط نمی یابند و معنا نمی شوند. امهات تفکر عرفانی در کتاب و سنت ریشه دارد و هر کس آیات خداوند در رابطه با اسمای حسنای الهی،جنت، رؤیت، لقاء و نیز روایات مربوط به فنا و قرب و انسان کامل و جز آن را ببیند، یقین می کند که آنچه در کتب عرفانی شیعه وجود دارد، ریشه درآبشخور زلال متون وحیانی داشته و از آن سرچشمه می گیرد.
نکته چهارم نیز این است که هر فکر غیر دینی هم ضد دین نیست ؛زیرا اثبات ضد دین بودن هر فکر غیر دینی، خود نیازمند کشف همه افکار و ادیان و دلالات دینی و قرآنی و سپس تطبیق آنها با یکدیگراست. کدام متفکر تا کنون چنین کاری کرده است ؟ مکتب تفکیک برای اثبات مدعای خود باید روشن کند که سخن عارفان همواره و در همه جامخالفت تام و تباین کلی با گفتمان دینی دارد و این سخن آشکارا امری نادرست و بی منطق است.
اکنون بنگریم که از برآیند این مقدمات نادرست چه نتیجه درست وگزاره صادقی را باید انتظار داشت. مکتب تفکیک در میان اندیشه ها ونظریات خود این استدلال روشن را گم می کند و اجازه نمی دهد ذهن ناآشنایان به فلسفه و عرفان به این پرسش ها نیز توجه کند، لذا پرچم مخالفت با مفاهیم ضد دینی برداشتن و فریاد حمایت از معارف دینی زدن، البته ادعایی جذاب و خصم سوز است، اما آیا این دعوی حق به جانب اثبات شدنی هم هست ؟
اکنون و پس از توجه به این نکات بسیار مهم در روش شناسی معرفتی مکتب تفکیک می توانیم بگوییم : مکتب تفکیک در بنیاد با هر گونه علم حصولی رسمی ظاهری مخالف است و دست دانایی بشر را می بنددو عقل بشری را به ادعای خطاپذیری زمین گیر می کند.
در سخنان اصحاب تفکیک و به ویژه میرزا مهدی اصفهانی، یک نکته شگفت انگیز نیز به چشم می خورد و آن این است که اغلب آنان عقل نظری را با عقل عملی خلط می کنند و آن دو را یکی می گیرند و ازاین رو نتایج یکسانی بر هر دو بار می کنند. عقل در اندیشه آنان نوری الهی است که مایه و موجب درک و بلکه کشف حقایق است و خوب و بد،و زشت و زیبا را ادراک می کند. آدمیان با رسیدن به سرچشمه این منبع نورانی می توانند حقایق را دریابند و عالم شوند. به نظر آنان تصور وتصدیق، و برهان و استدلال، چاره و راه دریافت و شناخت نیست و فقطاتصال با آن هیکل نوری ماورایی، راه و روش شناخت است. آنگاه این شناخت انسان را ترقی می دهد و به خوب و بد هدایت می کند.
این نکته عجیبی است که راه شناخت را ببندیم و نتوانیم آن را به دلیل یا برهانی مدلل کنیم. تفکیک نمی تواند روشن کند که چگونه می توان به آن منبع نور رسید و پس از رسیدن به آن نیز چگونه می توان دیگران را ازشناخت های خود با خبر کرد. حقیقت سخن این است که چنین شیوه ونگرشی راه را بر هر گونه شناخت می بندد و دست عقل بشر را از هر درکی کوتاه می کند. بر خلاف حکمت متعالیه و نیز عرفان که می کوشد بنیادعقل و علم و شناخت حصولی بشری را به زمین علم حضوری بنشاند وآن را بر مبنای علم مطلق استوار سازد. مکتب تفکیک با دانه برچیدن ازاینجا و آنجا، از عرفان و فلسفه و کلام و روایات، می خواهد بنیادی ماورایی برای شناخت بیابد که البته هرگز توفیق نمی یابد.
تفاوت دین و فلسفه و عرفان چندان آشکار است که هیچ مسلمان وفیلسوف و عارفی درباره آن تردید به خود راه نمی دهد. اگر فلسفه وعرفان می توانستند به جای دین بنشینند، چه نیازی به وحی و متن وحیانی وجود داشت ؟ هر مسلمانی ـ فیلسوف و عارف باشد یا نباشد ـ به روشنی می داند و باور دارد که دین خلأیی را در هستی بشر پر می کند که هیچ فلسفه یا معرفتی توانایی آن را ندارد. اما این سخن روشن دست مایه مکتب تفکیک است تا معارف دینی را به هیچ معرفت بشری عرضه نکنند و پاسخ هیچ پرسشی را در دین نجویند. مکتب تفکیک معتقد است که دین را نظریه آنان به خوبی و روشنی نابی می فهمد وهیچ نظریه یا نگره دیگری تاب و صلاحیت درک معارف دینی را ندارد.از فلسفه که بگذریم، آیا عرفان معنای خود را از کجا گرفته است ؟ عارفان سر بر آستان کشف نهاده اند و معیار درک خویش را تماشا می دانند. آیاعرفان، منبع و راهنمای دیگری به جز وحی دارد؟
نکته گفتنی دیگر در اینجا این است که فلسفه، گونه ای تعقل بشری است و به نوعی فعالیت عقلانی انسانی تعبیر می شود. فلسفه تنها به (فلسفه اولی) یا مباحث تکراری و کهنه شده تاریخی در باب برخی موضوعات طبیعیات قدیم گفته نمی شود. اگر کسی بخواهد با فلسفه ؛یعنی نیاز ذهنی بشر به فلسفیدن، مخالفت کند، به واقع با تعقل انسانی وهر گونه کنش عقلانی بشری مخالفت ورزیده است.
از نظر گاه روان شناختی، گونه ای ترس از افراط در فهم ادعاهای دینی،که برخی از فیلسوفان، عارفان و عالمان در تمدن اسلامی گرفتار آن شده اند، مکتب تفکیک را به گونه ای تفریط کشانده تا علم، فلسفه وعرفان را انکار کنند و فهم دین را حوزه ای خصوصی برای روش نامعلوم خویش بدانند. این سائقه روان شناختی را می توان (هراس از فلسفه) یاگونه ای (فلسفه هراسی)(Philophobia) قلمداد کرد. این ترس ازاندیشیدن دلایل روانی گوناگونی دارد، که در بسیاری از نحله ها (گروه ها)هست و برخی از آدمیان گرفتار آن اند. با این حال، این ترس، گاه موجب از چاله به چاه افتادن است، برای آن که گرفتار مثلا مغالطات فلسفی نشوند و به یقین دست یابند، فلسفه دیگری می تراشند که از فلسفه پیشین بسی ضعیف تر و تنگ تر است.
ادعای مکتب تفکیک این است که متن وحیانی و معرفت دینی بایدچنان خالص و ناب باشد که با هیچ فکر و ذوق انسانی در نیامیزد و بدان آلوده نشود.(3) این ادعا در عنوان یکی از طرح های تکراری این اندیشه بازگویی مکرر شده و به روشنی ماهیت و روش این اندیشه را نشان می دهد. نویسنده تفکیکی، عنوان یکی از این نوشته ها را (عقل خودبنیاد دینی) نهاده است.(4) این خط کشی میان فهم و عقل و (طرزدیگر فهمیدن) به سخره گرفتن عقل و البته نشناختن و قدر ندانستن آن است. لذا باید گفت کدام عقل است که به تنهایی و به گونه ای (خودبنیاد)، یعنی فارغ از همه اندیشه ها، ذهن ها و پرسش ها دین را بفهمد وادعا کند که آن را بهتر و پاک تر و سره تر نیز می فهمد؟
در اینجا اشاره به یک نکته تاریخی و نمونه ملموس نیز خالی از لطف نیست. اصحاب تفکیک، که برخی از آنان حتی در شمار عالمان ودانشوران بلند مرتبه نیز بوده اند، چه اندازه به فهم و رشد فهم دینی درعصر جدید کمک کرده اند؟ آنان در قیاس با برخی عارفان و فیلسوفان وحکیمان معاصر، چه اندازه در افزایش بینش و دانش دینی نسل نو مؤثربوده اند؟ اصحاب مکتب تفکیک را با شماری از فیلسوفان و عارفان معاصر مقایسه کنید تا این ادعای خلوص ناب خود را رسواتر کنند. ازمیان خیل این عالمان تنها به دو عالم اشاره می کنم اول : علامه طباطبایی با تفسیر المیزان و اصول فلسفه و کتاب های ناب دیگرش.دوم : شهید مطهری با همه آثار گرانمایه و ارجمندش اکنون سؤال این است که آیا اثری که این دو اندیشمند بر فرهنگ و اندیشه معاصر دینی وایمانی و نیز بر ذهن و باور مردمان و جوانان در پنجاه سال گذشته نهاده اند، بیشتر بوده است یا آثار همه معتقدان به تفکیک ؟ راست است که در فلسفه علم می گویند وقتی از یک تئوری دفاع می کنید به نتایج وآثار آن نیز بیندیشید. نظریه تفکیک چه نتایجی به بار آورده و نظریه عالمانی ؛ چون طباطبایی و مطهری چه میوه هایی پرورده است ؟
از این روست که می بینیم مکتب تفکیک ادعا می کند: مردم عادی وعامی هم تفکیکی اند و می خواهند از این راه برای خود فضیلتی بتراشند. (توده های متدین ـ به سائقه درک ایمانی و تلقی فطری خویش ـ تفکیکی هستند و اگر کسی در ذهنشان تصرف نکند، همان رامعتقدند که اصحاب تفکیک می گویند).(5) معلوم نیست چه کمالی درندانستن و یقین علمی و برهانی نداشتن و محقق نبودن وجود دارد که تفکیک آن را نشان فضیلت و بلکه صحت قلمداد می کند. این همان منطقی است که دعا می کند: خدایا! ما را به دین عوام بمیران. همه تاریخ فکر و اندیشه اسلامی و تمام تلاش عالمان و متفکران مسلمان صرف این شده است که در فرایندی عقلانی و آدمی وار، متون وحیانی رابفهمند و بفهمانند و مردم را در مراتب معرفت و کوشش علمی به درجات عالی تر فهم خطاب محمدی (ص) برسانند. اما همه تلاش اصحاب تفکیک این است که درک عامیانه و توده وار را به جای دینداری عقلانی و برهانی بنشانند و آن گاه معلوم نیست که چه فهمی جای فهم منطق دار، روشمند و خردمندانه را خواهد گرفت. مکتب تفکیک با بسیاری چیزها و هست ها و بایدها مخالفت می کند و گاه بی اعتنا به عواقب ونتایج این نگاه و نظریه آن را تا عمق همه معارف دینی و غیر دینی بسطمی دهد. تفکیک به تأویل بی اعتنا و بسی بدبین است و آن را نوعی تحریف و تغییر متن دین می داند. درک نادرست از تأویل، باعث شده تاانبوه لایه ها و سطوح تفسیری و تأویلی مفسران، عارفان و عالمان اسلامی در طی قرون متمادی نادیده گرفته شود و دین به سطوح ظاهری و همگانی خود تنزل یابد و از شأن متون وحیانی فرو کاسته شود.
عجیب این است که مکتب تفکیک ادعای پایبندی و سرسپردگی کامل و بی مرز به روایات و احادیث اهل بیت (ع) دارد، اما مثلا حجم انبوه تأویلات امامان معصوم را نمی بیند و از آن می گذرد. این تأویلات همان است که در قرآن کریم برعهده راسخان در علم نهاده شده است. پس تأویل فی نفسه ایرادی ندارد، آنچه ایراد دارد تفسیر به رأی و تأویل بی منطق قرآن کریم است. با این حال، تأویلاتی که در آثار بسیاری ازمفسران و عارفان وجود دارد، در موارد بسیار از چراغ روشن تفسیرمعصومان نور می گیرد و آن را معیار صحت و بطلان خود می شمارد.
اعتقاد به حجیت خبر واحد در امور اعتقادی، تمسک به ظواهر در امورکاملا عقلی، انکار تجرد نفس که بنیاد مباحث حکمت قرآنی و ایمانی است، و اثبات مادیت نفس، انکار تجرد غیر خداوند و اثبات مادیت همه ماسوی الله، انکار بداهت وجود و اساسٹ در نیافتن اهمیت مباحث هستی شناختی، همه از مباحث تکراری و ادعاهای بی برهان ارباب تفکیک واز آن جمله میرزا مهدی اصفهانی، نیاز فکری این نحله است.
پی نوشت ها:
1. ابواب الهدی، میرزا مهدی اصفهانی، مشهد، 1363، ص 72.
2. مکتب تفکیک، محمد رضا حکیمی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی،1375، ص 187.
3. همان، ص 47.
4. (عقل خود بنیاد دینی)، محمد رضا حکیمی، همشهری ماه، شماره 9، آذر 1380.
5. مکتب تفکیک، همان، ص 178.
میرزا مهدی اصفهانی بر آن است که محصول اندیشه فلسفی وعرفانی ـ که البته به زعم او یونانی و لاجرم ضد دینی است ـ از اصل وریشه نادرست و ناکارآمد است و بهره ای از حقیقت ندارد. (نتیجه قواعدیونانی، ضد قرآن است و قرآن برای ابطال این قواعد آمده است. روایات نیز در شرح این ابطال بسیار سخن گفته اند).(1)
البته این مدعا که علم و فلسفه جغرافیا دارد و هر دانشی که در مرزهای خودی نروید و رشد نکند، بی گمان از سرزمین غیر خودی بر آمده وناگزیر به کار گمراه ساختن ما می آید، در اندیشه های شرقی ؛ به ویژه درمکاتب سلفی و بنیاد گرای اسلامی، نمونه و سابقه فراوان دارد. بسیاری از اشاعره، سلفیون، وهابیون و اهل سنت مسلمان که کار دانش را به نوعی ظاهر گرایی تقلیدی و فارغ از اجتهاد و تعقل فرو می کاهند، از این سخنان بسیار گفته و می گویند.
حقیقت بسیار روشن این است که علم مرز نمی شناسد و فلسفه بدون جغرافیا زنده است. افزون بر این، مکتب تفکیک این اشکال را هم داردکه در تحلیل تاریخی مسائل فلسفه و عرفان و سیر تاریخی آنها نیزدچار ساده گرایی و گژ اندیشی است. از این رو نهضت ترجمه آثار یونانی را کار مخالفان دین دانستن و آن را دکانی در برابر معارف اهل بیت پنداشتن، نظریه ای منحط در تحلیل تاریخ فلسفه است. مگر می توان پرسش های فلسفی و عرفانی را به عصر و نسلی منحصر کرد و آن راتوطئه افراد دانست ؟ پرسش در همه جا می روید و از قضا در تمدن اسلامی نیز بیش از هر جای دیگر روییده و پاسخ یافته است.
مثالی عرض کنم : سقراط یونانی در دو هزار و چهارصد سال پیش، به روایت افلاطون، به شیوه ای فیلسوفانه در صدد بر آمده تا معنای زندگی،فضیلت اخلاقی، بنیادهای فلسفی حیات بشری، مرگ، زیبایی، ومواردی از این دست را واکاوی نموده و از این پرسمان های دشوار رمزگشایی کند. کتاب فایدون از مجموعه آثار افلاطون نمونه ای از این اندیشه هاست. سقراط در واپسین لحظه های زندگی خود برای شاگردانش توضیح می دهد که روح جاودانه است. مرکز نوعی دریچه به جهانی بهتر و شادتر است. رنج زندگی با مرگ پایان می یابد. فیلسوف علی القاعده مشتاق مرگ است و جهان پس از مرگ برای صاحبان فضیلت و فکر، جهانی برتر و زیباتر از عالمی است که در آن زندگی می کنیم. همانطور که ملاحظه می کنید این اندیشه ها که نمود عقل فعال و ذهن خلاق مردی هفتاد ساله است با رنگی به شدت دینی و الهی،حقایقی معنوی را در باب مهم ترین حادثه زندگی انسان، یعنی مرگ،بیان می کند. خواننده و پژوهنده منصف با مطالعه دقیق این افکار به خوبی با اندیشه ها و نگره های دینی و معنوی آشنا می شود و سقراطبزرگ را حکیمی الهی و ایمانی می یابد. بیهوده نیست که فیلسوفان مامثلا سقراط را (امامنا) خوانده اند و ارسطو را در رتبه پیامبری نشانده اند.
کدام عقل آزاد اندیش است که اندیشه های تابنده سقراط در ردسوفسطاییان و نمایاندن حقیقت مرگ را به زندگی ستیزان، محصول کفر و رذیلت و طغیان و تباهی بداند؟ آیا خردی که به زنگار آلوده نیست ـدر ورای همین عقل انسانی ـ با همه ضعف ها و قوت ها، معیار دیگری برای خطا یابی معارف بشری می یابد؟
آیا عقلی که در قرآن و روایات بر آن تأکید شده، چیزی جز همین عقل عاقبت اندیش بشری است ؟ آیا خرد در سرزمین دیگری غیر از جهان خاک حجیت دارد؟ آیا خداوند عقل را در تعارض با احکام حقیقی وهمواره صادق قرار داده و رسوایی احکام آن را به جهان دیگر موکول کرده است ؟
روش مکتب تفکیک نوعی اخباری گری، به آب شسته است که درپشت دفاع ظاهری از عقل و دین، آب به آسیاب بی دینی و عقل گریزی می ریزد و با آن که پروای خلوص دین را در سر می پروراند، بشر را بی سلاح عقل به جنگ سوفسطاییان و خرد گریزان می فرستد. این مکتب هیچ گاه روشن نمی کند که اگر چراغ عقل در کار نباشد، آدمیان از کجا و باچه نوری وحی را در یابند و آن را اثبات کنند. برای آن تبلیغ کنند، آن رابه دیگران بشناسانند و بباورانند و حجیت آن را آشکار گردانند.
درست است که میرزا در آغاز کتاب خود با اخباری گیری مخالفت می کند و آن را اندیشه ای باطل می شمارد، اما در همان کتاب نیز ریشه عقل و منطق و حتی (قیاس) و (برهان) منطقی و فلسفی را نیزمی خشکاند و می سوزاند و (اول من قاس ابلیس) را شامل قیاسات منطقی نیز می داند.
به طور مثال کسی که کتاب توحید صدوق (ره) را خوانده باشد، از بی شمار استدلال های فلسفی و ژرف و خردآموز معارف دینی به حیرت می افتد. درک این معارف با کدام ابزار میسر است ؟ آیا خداوند متعال به انسان جز این خرد، ابزار دیگری برای فهم داده است ؟ آن ابزار کجاست ودر دست کیست ؟
از آفت های مکتب تفکیک می توان به خصوصی کردن فهم دینی، به تاراج دادن عقل سنجیده و نادیده گرفتن دریای معارف ژرف و عقلانی دینی، اشاره کرد که این همه جایی برای دینداری بودن در جهان جدیدباقی نمی گذارد و حقانیت دین و معارف آن را اثبات نمی کند؟ حقیقت این است که بشر بی پای عقل در همه وادی های هستی و از جمله دردریافت و شناخت وحی و عترت می لنگد.
روش شناسی اجتماعی شیعه در طول تاریخ با نگره مکتب تفکیک به عقل و خردورزی اسلامی منافات آشکار دارد. همه فقیهان، اصولیان،متکلمان و متألهان شیعی در طی سده ها و سال ها، چنان دستاوردی ازفکر و فرهنگ و فلسفه و برهان و استدلال فراهم آورده اند که بی مددآنها نگاه کردن به دین ناقص و ابتر خواهد بود.
آیا برای شناخت حقیقت معنویت دینی و شمار انبوه معارف آن، خردصدر المتألهین و فیض کاشانی و خواجه طوسی کارسازتر است یا خردگریزی میرزا مهدی اصفهانی ؟ کسی که کتاب (ابواب الهدی) را بخواند،از مغالطات کثیر و ادعاهای بی دلیل و بی منطق در آن شگفت زده می شود.
تفکیکیان از چاپ و نشر اندیشه های خود نیز تن زده اند و جز یکی دوتن از آنان، باقی به جدل و جدال سخن گفته و کوشیده اند تا آب را ازسرچشمه گل آلود کنند و ذهن نسل نو را با ادعای خلوص معرفت، توجه به آموزه های ناب قرآنی و حدیثی، از خواندن و فهم متون فلسفی وعرفانی باز دارند و آن را یونانی زده و بیگانه معرفی کنند.
مکتب تفکیک می کوشد به جای عقل فلسفی و منطقی، ابزار دیگری را بنشاند و آن فطرت است. اما این کار را بدون هیچ گونه بحث عقلانی وبسیار شبیه به پاره ای از مفروضات تعبدی انجام می دهد. جای پرسش های بسیار است که فطرت مطابق با کتاب و سنت و نیز طبع خداجوی مشترک در میان آدمیان چه رابطه ای با خرد دارد و نیز چگونه می تواند به نوعی منطق گفت و گو بدل شود. داستان ثبوت همواره باماجرای اثبات متفاوت است. چگونه می تواند ابزار کشف را به جای ابزاربیان به کار برد. جالب توجه این است که رنگ و بوی مباحث فطرت دراندیشه مکتب تفکیک، شباهت بسیار زیادی به سخنان عرفا دارد، که کوشیده اند در عرفان نظری، کشف خویش را به جامه برهان و دلیل درآورده و با (کشف تام محمدی) بسنجند.
در میان مباحث مکتب تفکیک و اصحاب آن به نوعی نص گرایی بی منطق و معاند با تفسیر و تأویل عقلانی بر می خوریم که معلوم نیست ازکجا دامن گیر اندیشه آنان شده است ؛ هر چند می توان دلایل روان شناختی زیادی نیز برای آن آورد. یکی از این دلایل ادعای حقانیت (عقل خودی) و بطلان (عقل دیگری) است. از تفکیکیان می پرسیم :شما چگونه به اثبات دعاوی خود می پردازید؟ آیا از عقل روشنگر جمعی و معتقد به گفت و گو بهره می برید یا بر کشف تکیه می کنید و یا به فطرت متوسل می شوید؟ معیار شناخت صحت و سقم مبانی فکری تفکیک چیست ؟ کتا بو سنت با چه ابزاری فهمیده می شوند؟ آیا فهم بشری ازمعانی و دلایل کتاب و سنت می تواند متفاوت باشد؟ تنوع روش های اجتهادی فقه و اصول شیعه را چگونه تحلیل می کنید؟ هیچ کدام از این پرسش ها در نگره تفکیکی، پاسخ در خور نمی یابند.
مکتب تفکیک هماهنگی روش شناختی و ساختاری نیز ندارد. دربررسی اندیشه های کسانی که گاه عمر خویش را صرف مخالفت و بلکه مبارزه با نوشته ها و مکاتب عرفانی و فلسفی کرده اند، و در گیر و داربحث های خطر خیز، سخنان و مبانی فکری بسیاری از آنان دیده می شود، که تنها با خط زدن نام صاحب اندیشه و ضمیمه کردن آن با آیه یا روایتی، بحثی صرفٹ دینی قلمداد می شود و زنگ فلسفی یا عرفانی آن گرفته می شود. این خطای روش شناختی، دست مدعیان را باز می کند وکار آنان را به چشم بندی فکری شبیه تر می سازد. وقتی متفکری قیاس و برهان را انکار و رد کند، چگونه می تواند خود برهانی عقلی بر مدعایی اقامه کند و صحت و سقم آن مدعا را به حوزه باور دیگران بکشاند؟ عقل نیز دست مخالفان خود را می بندد و درست آن گاه که به کار کلید بودن می آید تا قفلی را بگشاید، خود قفلی می شود و کار را بسته تر و دشوارترمی کند. آری : (قفل گر، گه قفل سازد گه کلید).
نکته مهم دیگر در باب روش شناسی مکتب تفکیک این است که اصحاب آن نگره و دیدگاه، خود را به عنوان اصلی از اصول و معارف دینی معرفی می کنند و آن را وحیانی می شمارند. این خطا ناظر به نوعی مغالطه روش شناختی است، که سخن خود را به حجیت وحیانی متصف کنیم و درست در جایی که معرفت بشری کارافزا و سخنگوست، از اتکای به وحی و کتاب و سنت سخن بگوییم و نوعی مرجعیت و وثاقت غیر قابل خدشه برای سخن خود بتراشیم و در صدد اسکات خصم بر آییم. به این ادعا بنگرید: (واقعیت جریان تفکیک امری است مساوی با خود اسلام وظهور آن، یعنی قرآن و حدیث، کتاب و سنت، معارف قرآن و تعالیم اهل بیت (ع)...).(2)
کلیت مدعای اصحاب تفکیک در قالب قیاسی منطقی چنین ترسیم می شود: 1. فلسفه فکر، یونانی است ؛ هر فکر یونانی ضد دین است ؛ پس فلسفه ضد دین است.
2. عرفان غیر دین است ؛ هر فکر غیر دینی ضد دین است ؛ پس عرفان ضد دین است. با نگاهی سطحی به مقدمات این دو قیاس به خوبی آشکار می شود که آنها نادرست اند و در اندیشه مکتب تفکیک هیچ گونه تلاشی برای اثبات صحت آنها انجام نمی گیرد.
بنابراین سخن نخست این است که فلسفه، یونانی نیست. فلسفه ؛یعنی خردورزی و خرد کیشی، که انواع گوناگون دارد: ایرانی، اسلامی،مسیحی، شرقی، غربی و.... ما ایرانیان پیش از یونانیان فلسفه داشتیم،همراه با آن فلسفه داشتیم و پس از آن نیز فلسفه داریم و اکنون نیزمی توانیم فلسفه داشته باشیم. این قصه در شرق و غرب جهان و درمکتب های هندی و چینی و... نیز صادق است.
دوم اینکه هر فکر یونانی به الزام و حتم، ضد دین نیست. خواندن دست کم یکی دو کتاب در تاریخ فلسفه یونان و سنجش مطالب آنها بااصول کتاب و سنت این امر را روشن می کند. اکنون سؤال این است که آیا تمام اندیشه های سقراط و افلاطون و ارسطو و افلوطین و... ضد دین است ؟ کدام استقرا این سخن را ثابت کرده است ؟ چه کسی می تواند این گزاره را به جرأت بیان کند؟ حتی اگر مبانی و معانی فلسفه یونانی با دین هم خوان و هماهنگ هم نباشد، دست کم نمی توان آن را به کلی مخالف و ضد دین دانست. در این عرصه بین این دو، نوعی عموم و خصوص وجود دارد و نه تضاد و تباین. پس نتیجه ای که مکتب تفکیک می کوشداز این قیاس بگیرد، نادرست است ؛ زیرا از مقدمات صادق بر نمی خیزد.
نکته سوم این است که عرفان غیر دینی نیست. در میان آیات روایات و ادعیه و مأثورات، نکته ها، متن ها و گزیده های بسیار زیادی وجود دارندکه نه تنها رنگ عرفانی دارند، بلکه جز به مدد اندیشه های عرفانی، شرح و بسط نمی یابند و معنا نمی شوند. امهات تفکر عرفانی در کتاب و سنت ریشه دارد و هر کس آیات خداوند در رابطه با اسمای حسنای الهی،جنت، رؤیت، لقاء و نیز روایات مربوط به فنا و قرب و انسان کامل و جز آن را ببیند، یقین می کند که آنچه در کتب عرفانی شیعه وجود دارد، ریشه درآبشخور زلال متون وحیانی داشته و از آن سرچشمه می گیرد.
نکته چهارم نیز این است که هر فکر غیر دینی هم ضد دین نیست ؛زیرا اثبات ضد دین بودن هر فکر غیر دینی، خود نیازمند کشف همه افکار و ادیان و دلالات دینی و قرآنی و سپس تطبیق آنها با یکدیگراست. کدام متفکر تا کنون چنین کاری کرده است ؟ مکتب تفکیک برای اثبات مدعای خود باید روشن کند که سخن عارفان همواره و در همه جامخالفت تام و تباین کلی با گفتمان دینی دارد و این سخن آشکارا امری نادرست و بی منطق است.
اکنون بنگریم که از برآیند این مقدمات نادرست چه نتیجه درست وگزاره صادقی را باید انتظار داشت. مکتب تفکیک در میان اندیشه ها ونظریات خود این استدلال روشن را گم می کند و اجازه نمی دهد ذهن ناآشنایان به فلسفه و عرفان به این پرسش ها نیز توجه کند، لذا پرچم مخالفت با مفاهیم ضد دینی برداشتن و فریاد حمایت از معارف دینی زدن، البته ادعایی جذاب و خصم سوز است، اما آیا این دعوی حق به جانب اثبات شدنی هم هست ؟
اکنون و پس از توجه به این نکات بسیار مهم در روش شناسی معرفتی مکتب تفکیک می توانیم بگوییم : مکتب تفکیک در بنیاد با هر گونه علم حصولی رسمی ظاهری مخالف است و دست دانایی بشر را می بنددو عقل بشری را به ادعای خطاپذیری زمین گیر می کند.
در سخنان اصحاب تفکیک و به ویژه میرزا مهدی اصفهانی، یک نکته شگفت انگیز نیز به چشم می خورد و آن این است که اغلب آنان عقل نظری را با عقل عملی خلط می کنند و آن دو را یکی می گیرند و ازاین رو نتایج یکسانی بر هر دو بار می کنند. عقل در اندیشه آنان نوری الهی است که مایه و موجب درک و بلکه کشف حقایق است و خوب و بد،و زشت و زیبا را ادراک می کند. آدمیان با رسیدن به سرچشمه این منبع نورانی می توانند حقایق را دریابند و عالم شوند. به نظر آنان تصور وتصدیق، و برهان و استدلال، چاره و راه دریافت و شناخت نیست و فقطاتصال با آن هیکل نوری ماورایی، راه و روش شناخت است. آنگاه این شناخت انسان را ترقی می دهد و به خوب و بد هدایت می کند.
این نکته عجیبی است که راه شناخت را ببندیم و نتوانیم آن را به دلیل یا برهانی مدلل کنیم. تفکیک نمی تواند روشن کند که چگونه می توان به آن منبع نور رسید و پس از رسیدن به آن نیز چگونه می توان دیگران را ازشناخت های خود با خبر کرد. حقیقت سخن این است که چنین شیوه ونگرشی راه را بر هر گونه شناخت می بندد و دست عقل بشر را از هر درکی کوتاه می کند. بر خلاف حکمت متعالیه و نیز عرفان که می کوشد بنیادعقل و علم و شناخت حصولی بشری را به زمین علم حضوری بنشاند وآن را بر مبنای علم مطلق استوار سازد. مکتب تفکیک با دانه برچیدن ازاینجا و آنجا، از عرفان و فلسفه و کلام و روایات، می خواهد بنیادی ماورایی برای شناخت بیابد که البته هرگز توفیق نمی یابد.
تفاوت دین و فلسفه و عرفان چندان آشکار است که هیچ مسلمان وفیلسوف و عارفی درباره آن تردید به خود راه نمی دهد. اگر فلسفه وعرفان می توانستند به جای دین بنشینند، چه نیازی به وحی و متن وحیانی وجود داشت ؟ هر مسلمانی ـ فیلسوف و عارف باشد یا نباشد ـ به روشنی می داند و باور دارد که دین خلأیی را در هستی بشر پر می کند که هیچ فلسفه یا معرفتی توانایی آن را ندارد. اما این سخن روشن دست مایه مکتب تفکیک است تا معارف دینی را به هیچ معرفت بشری عرضه نکنند و پاسخ هیچ پرسشی را در دین نجویند. مکتب تفکیک معتقد است که دین را نظریه آنان به خوبی و روشنی نابی می فهمد وهیچ نظریه یا نگره دیگری تاب و صلاحیت درک معارف دینی را ندارد.از فلسفه که بگذریم، آیا عرفان معنای خود را از کجا گرفته است ؟ عارفان سر بر آستان کشف نهاده اند و معیار درک خویش را تماشا می دانند. آیاعرفان، منبع و راهنمای دیگری به جز وحی دارد؟
نکته گفتنی دیگر در اینجا این است که فلسفه، گونه ای تعقل بشری است و به نوعی فعالیت عقلانی انسانی تعبیر می شود. فلسفه تنها به (فلسفه اولی) یا مباحث تکراری و کهنه شده تاریخی در باب برخی موضوعات طبیعیات قدیم گفته نمی شود. اگر کسی بخواهد با فلسفه ؛یعنی نیاز ذهنی بشر به فلسفیدن، مخالفت کند، به واقع با تعقل انسانی وهر گونه کنش عقلانی بشری مخالفت ورزیده است.
از نظر گاه روان شناختی، گونه ای ترس از افراط در فهم ادعاهای دینی،که برخی از فیلسوفان، عارفان و عالمان در تمدن اسلامی گرفتار آن شده اند، مکتب تفکیک را به گونه ای تفریط کشانده تا علم، فلسفه وعرفان را انکار کنند و فهم دین را حوزه ای خصوصی برای روش نامعلوم خویش بدانند. این سائقه روان شناختی را می توان (هراس از فلسفه) یاگونه ای (فلسفه هراسی)(Philophobia) قلمداد کرد. این ترس ازاندیشیدن دلایل روانی گوناگونی دارد، که در بسیاری از نحله ها (گروه ها)هست و برخی از آدمیان گرفتار آن اند. با این حال، این ترس، گاه موجب از چاله به چاه افتادن است، برای آن که گرفتار مثلا مغالطات فلسفی نشوند و به یقین دست یابند، فلسفه دیگری می تراشند که از فلسفه پیشین بسی ضعیف تر و تنگ تر است.
ادعای مکتب تفکیک این است که متن وحیانی و معرفت دینی بایدچنان خالص و ناب باشد که با هیچ فکر و ذوق انسانی در نیامیزد و بدان آلوده نشود.(3) این ادعا در عنوان یکی از طرح های تکراری این اندیشه بازگویی مکرر شده و به روشنی ماهیت و روش این اندیشه را نشان می دهد. نویسنده تفکیکی، عنوان یکی از این نوشته ها را (عقل خودبنیاد دینی) نهاده است.(4) این خط کشی میان فهم و عقل و (طرزدیگر فهمیدن) به سخره گرفتن عقل و البته نشناختن و قدر ندانستن آن است. لذا باید گفت کدام عقل است که به تنهایی و به گونه ای (خودبنیاد)، یعنی فارغ از همه اندیشه ها، ذهن ها و پرسش ها دین را بفهمد وادعا کند که آن را بهتر و پاک تر و سره تر نیز می فهمد؟
در اینجا اشاره به یک نکته تاریخی و نمونه ملموس نیز خالی از لطف نیست. اصحاب تفکیک، که برخی از آنان حتی در شمار عالمان ودانشوران بلند مرتبه نیز بوده اند، چه اندازه به فهم و رشد فهم دینی درعصر جدید کمک کرده اند؟ آنان در قیاس با برخی عارفان و فیلسوفان وحکیمان معاصر، چه اندازه در افزایش بینش و دانش دینی نسل نو مؤثربوده اند؟ اصحاب مکتب تفکیک را با شماری از فیلسوفان و عارفان معاصر مقایسه کنید تا این ادعای خلوص ناب خود را رسواتر کنند. ازمیان خیل این عالمان تنها به دو عالم اشاره می کنم اول : علامه طباطبایی با تفسیر المیزان و اصول فلسفه و کتاب های ناب دیگرش.دوم : شهید مطهری با همه آثار گرانمایه و ارجمندش اکنون سؤال این است که آیا اثری که این دو اندیشمند بر فرهنگ و اندیشه معاصر دینی وایمانی و نیز بر ذهن و باور مردمان و جوانان در پنجاه سال گذشته نهاده اند، بیشتر بوده است یا آثار همه معتقدان به تفکیک ؟ راست است که در فلسفه علم می گویند وقتی از یک تئوری دفاع می کنید به نتایج وآثار آن نیز بیندیشید. نظریه تفکیک چه نتایجی به بار آورده و نظریه عالمانی ؛ چون طباطبایی و مطهری چه میوه هایی پرورده است ؟
از این روست که می بینیم مکتب تفکیک ادعا می کند: مردم عادی وعامی هم تفکیکی اند و می خواهند از این راه برای خود فضیلتی بتراشند. (توده های متدین ـ به سائقه درک ایمانی و تلقی فطری خویش ـ تفکیکی هستند و اگر کسی در ذهنشان تصرف نکند، همان رامعتقدند که اصحاب تفکیک می گویند).(5) معلوم نیست چه کمالی درندانستن و یقین علمی و برهانی نداشتن و محقق نبودن وجود دارد که تفکیک آن را نشان فضیلت و بلکه صحت قلمداد می کند. این همان منطقی است که دعا می کند: خدایا! ما را به دین عوام بمیران. همه تاریخ فکر و اندیشه اسلامی و تمام تلاش عالمان و متفکران مسلمان صرف این شده است که در فرایندی عقلانی و آدمی وار، متون وحیانی رابفهمند و بفهمانند و مردم را در مراتب معرفت و کوشش علمی به درجات عالی تر فهم خطاب محمدی (ص) برسانند. اما همه تلاش اصحاب تفکیک این است که درک عامیانه و توده وار را به جای دینداری عقلانی و برهانی بنشانند و آن گاه معلوم نیست که چه فهمی جای فهم منطق دار، روشمند و خردمندانه را خواهد گرفت. مکتب تفکیک با بسیاری چیزها و هست ها و بایدها مخالفت می کند و گاه بی اعتنا به عواقب ونتایج این نگاه و نظریه آن را تا عمق همه معارف دینی و غیر دینی بسطمی دهد. تفکیک به تأویل بی اعتنا و بسی بدبین است و آن را نوعی تحریف و تغییر متن دین می داند. درک نادرست از تأویل، باعث شده تاانبوه لایه ها و سطوح تفسیری و تأویلی مفسران، عارفان و عالمان اسلامی در طی قرون متمادی نادیده گرفته شود و دین به سطوح ظاهری و همگانی خود تنزل یابد و از شأن متون وحیانی فرو کاسته شود.
عجیب این است که مکتب تفکیک ادعای پایبندی و سرسپردگی کامل و بی مرز به روایات و احادیث اهل بیت (ع) دارد، اما مثلا حجم انبوه تأویلات امامان معصوم را نمی بیند و از آن می گذرد. این تأویلات همان است که در قرآن کریم برعهده راسخان در علم نهاده شده است. پس تأویل فی نفسه ایرادی ندارد، آنچه ایراد دارد تفسیر به رأی و تأویل بی منطق قرآن کریم است. با این حال، تأویلاتی که در آثار بسیاری ازمفسران و عارفان وجود دارد، در موارد بسیار از چراغ روشن تفسیرمعصومان نور می گیرد و آن را معیار صحت و بطلان خود می شمارد.
اعتقاد به حجیت خبر واحد در امور اعتقادی، تمسک به ظواهر در امورکاملا عقلی، انکار تجرد نفس که بنیاد مباحث حکمت قرآنی و ایمانی است، و اثبات مادیت نفس، انکار تجرد غیر خداوند و اثبات مادیت همه ماسوی الله، انکار بداهت وجود و اساسٹ در نیافتن اهمیت مباحث هستی شناختی، همه از مباحث تکراری و ادعاهای بی برهان ارباب تفکیک واز آن جمله میرزا مهدی اصفهانی، نیاز فکری این نحله است.
پی نوشت ها:
1. ابواب الهدی، میرزا مهدی اصفهانی، مشهد، 1363، ص 72.
2. مکتب تفکیک، محمد رضا حکیمی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی،1375، ص 187.
3. همان، ص 47.
4. (عقل خود بنیاد دینی)، محمد رضا حکیمی، همشهری ماه، شماره 9، آذر 1380.
5. مکتب تفکیک، همان، ص 178.