بحران معرفتى در دانش سیاسى
آرشیو
چکیده
متن
دانش سیاسى، علم سیاست و علوم سیاسى واژههایى هستند که دلالت بر معرفت واحدى دارند که موضوع اصلى و محورى آن حکومت و دولت در وجوه و ابعاد مختلف آن است. از دیرباز اندیشه درباره دولت و حکومت یکى از دغدغههاى اصلى اندیشمندان بوده است که در جامعه ایران هم داراى سابقه طولانى است. اندیشه سیاسى در دوران قدیم ایران نتیجه این تأملات است. باید گفت که ماهیت اندیشه سیاسى با دانش سیاسى دوران جدید کاملا متفاوت است و در واقع شاید بتوان گفت که علم سیاست به مفهوم دقیق آن در ایران علم جدیدى است. اندیشه سیاسى در دوران قدیم بیشتر جنبه توجیهگرانه داشته و روش آنها هم کاملا عقلى بوده است که در غالب اوقات با روشهاى نقلى تلفیق مىشدهاند که به کار توجیه حکومتها بیاید. از همین رو هم صاحبان اندیشه سیاسى در دوران قدیم ایران(اسلامى) هم در خدمت یک خاندان حکومتى بودهاند. اما دانش سیاسى امروز علاوه بر اینکه مىتواند تمام جنبههاى اندیشه سیاسى قبلى را داشته باشد ماهیت راهبردى و حل المسائلى هم دارد. در واقع کارکرد دانش سیاسى امروز صرفاً توجیه نیست، هر چند که آن هم هست، بلکه معرفتى است که به دنبال گره گشایى در امورات مختلف مربوط به دولت و حکومت است که بخشى از امور کاملا جنبه فکرى و نظرى دارند و بخشى از آنها هم جنبه عملى دارند که البته این دو جنبه کاملاً ملازم با یکدیگر و در پیوند متقابل هستند.
از این نظر دانش سیاسى و علم سیاست حوزه گستردهاى از مسائل را در بر مىگیرد که در دنیاى جدید حکومتها با آن مسائل درگیر بوده و با آنها سرو کار دارند. امروزه حکومتها با وجود اینکه هنوز هم فلسفه اصلى ضرورت آنها امنیت و نظم سیاسى و اجتماعى است، براى تحقق این هدف و غایت با حوزه گستردهاى از فعالیتها در سطح داخل و خارج درگیر هستند و در واقع کارکرد اصلى دانش سیاسى کاوش درباره این امور و شناسایى پدیدههاى مختلف مرتبط با حکومت است. دانش سیاسى امروز علاوه بر بهرهگیرى از روشهاى عقلى از روشهاى علمى هم براى شناخت پدیدهها استفاده مىکند، از این نظر باید گفت که دانش سیاسى با این دید نگاه مىکنند و نه اصولاً دانش سیاسى در ایران به طور ذاتى داراى چنین توانمندیهایى است. از این جهت نگارنده معتقد است که وضعیت تولید دانش سیاسى در ایران بحرانى است و البته این که کشور ما هم داراى معضلات بسیارى است از یک بعد مربوط به همین قضیه است.
اما درباره بحرانى بودن باید گفت که واژه پیچیده و حداقل مبهمى است و تشخیص وضعیت بحرانى از وضعیت غیر بحرانى و یا عادى، کار دشوارى است. امروزه واژه بحران را در مورد بسیارى از پدیدهها به کار مىبرند ولى شاخص چندانى در این زمینه ارائه نمىشود که وضعیت بحرانى داراى چه مشخصههایى است. براى مثال بحران هویت، بحران مشروعیت و... از اصطلاحاتى است که بسیار مورد استفاده قرار مىگیرد ولى واقعا معلوم نیست که تحت چه شرایطى مىتوان گفت که وضعیت هویت در یک جامعه بحرانى است. در اینجا هم این ابهام وجود دارد ولى مراد نویسنده از این واژه بیشتر بر ناکار آمدى و عقیم بودن آن دلالت دارد، به این معنى که دانش و معرفت سیاسى در ایران ناکار آمد و در عین حال عقیم است و از باز تولید بیشتر عاجر مىباشد. همچنین از انجام دادن کار کردهاى اصلى خود که همانا ارائه طریق به حکومت است ناتوان مىباشد، این وضعیت معلول عوامل مختلفى است که در این مقاله به بررسى آنها پرداختهایم.
البته بحران در علوم سیاسى، بخشى از بحران فراگیر دانش در جامعه ایران است که داراى ماهیت تاریخى است. علم در جامعه ایران از رشد و کارایى مطلوبى برخوردار نیست و این یک واقعیت است. در این زمینه رشتههاى مختلف علوم کم و بیش از قافله علوم جهان بسیار عقبتر هستند.(1) به نظر مىرسد که این ناکار آمدى در علوم سیاسى وضعیت حادترى دارد و این نه به دلیل عقب ماندگى بیشتر آن نسبت به دیگر رشتههاى علمى، بلکه ناشى از نگاه کلام ساختارهاى سیاسى به آن رشته مىباشد. بحران در علوم سیاسى بیشتر به دلیل سیاستهاى بینشى و اخلاقى نسبت به آن است.
همانطور که گفته شد منظور از بحران به مفهوم دقیق کلمه این است که علوم سیاسى در ایران هم عقیم و هم ناکارآمد است و از انجام دادن کارکردهاى خود ناتوان است. عقیم بودن آن مربوط به غیر مولد بودن آن است. علوم سیاسى در ایران دانشى تولید کننده نبوده و نیست و این محور اصلى انتقاداتى بوده است که بر آن وارد شده است در حالى که عقیم بودن بیشتر به بعد نظرى علم سیاست توجه دارد، ناکارآمدى به بعد عملى آن و بى فایدهگى آن در عرصه عمل سیاسى مربوط مىشود. علم سیاست در ایران حداقل در سالهاى اخیر معرفتى نبوده است که بتواند در جهتگیرىهاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى کشور اثر گذار باشد، بنابراین ما در این مقاله در پاسخ به چیستى وضعیت علم سیاست در ایران این فرضیه را مطرح مىکنیم که وضعیت علم سیاست در ایران در شرایط فعلى بحرانى است و البته این وضعیت ارتباط مستقیم با گذشته جامعه و ساختار سیاسى، اجرائى و تحقیقاتى کشور دارد.
الف ـ قدرت سیاسى و دانش سیاسى
فرایند تولید علم، فرایند پیچیده و چند وجهى است و عوامل مؤثرى در آن دخیل هستند. در این که تولید علم و دانش امرى زمینه پرورده هست، تردید چندانى وجود ندارد، ولى در مورد عوامل اساسى مؤثر در این راه و به ویژه نقش دولت در تولید دانش و به ویژه دانش سیاسى اختلاف نظرهاى اساسى وجود دارد. در این میان برخى از دیدگاهها اصالت را به علم مىدهند که بر اساس آن دولتها بر اساس دانش زمانه خود حرکت مىکنند. مطابق این نظریه، اگر مىبینیم که نظریههاى سیاسى اسلامى به بن بست فکرى و سیاسى استبداد سلطانى مىافتند و تا مواجهه با غرب از آن برون رفتى ندارند، باید اشکال را در انحراف ذهنى مسلمانان دید. در آنجا که مسلمانان دانشى تولید کردند، این دانش خصلت اقتدارى داشت و به مسیرى افتاد که از لحاظ سیاسى محصول آن دولت سلطانى استبدادى بود.(2) به نظر مىرسد که دیدگاههاى جواد طباطبایى بیشتر با این محوریت شکل گرفته است. از نظر ایشان انحطاط فکرى سر منشأ انحطاط سیاسى است که مىتوان از آن به نوعى تقدم دانش و اندیشه را بر ساختار سیاسى استنباط کرد(3):
«پر اهمیتترین نشانهاى که بر انحطاط ایران زمین و ژرفا و گسترده آن دلالت آشکار دارد، همانا فقدان تأمل درباره انحطاط اندیشه فلسفى در دوره اسلامى ایران است. این امر، هر چند به ظاهر پر تعارض مىنماید. اما مبین حقیقتى بسیار عمیق است، زیرا امکان تأمل فلسفى درباره انحطاط، نه دلیل اوج انحطاط، که نشانه ژرفاى بحران و امکان پیدا کردن راه برون رفت آن است».(4)
طباطبائى در جاى دیگر به طور صریحترى بر این مسئله تأکید مىکند: از دیدگاه تاریخ اندیشه، عامل عمده امتناع نوزایش و شکست تجدد در ایران، از سویى، هبوط فلسفه و اندیشه عقلى در تصوف و از سوى دیگر، سیطره تفسیر شرعى شریعت، به عنوان یگانه درک از دیانت است.(5)
از دیدگاه آشکارا بر تقدم اندیشه بر دولت تأکید دارد. اما دیدگاه دیگرى هم وجود دارد که قدرت سیاسى و ساخت دولت را مقدم بر تولید دانش مىداند. بر این اساس دانش مسلمانها در گذشته و طبعا امروز، باید تابعى از نظام قدرت باشد. اگر مىبینیم دانش تحت تأثیر زمینه اجتماعى خاصى مطرح مىشود، این شرایط اجتماعى را روابط قدرت مىسازند.(6)
به نظر مىرسد که پذیرش هر یک از این فرضیهها مىتواند ما را در فهم بحران در علوم سیاسى یارى کند. به عبارت دیگر از منظر هر یک از این رهیافتها که بررسى کنیم، علوم سیاسى در ایران نمىتواند جایگاه مناسبى پیدا کند. در صورتى که فرضیه دوم را بپذیریم و دولت و قدرت و جهتگیرى آن را مقدم بر شکلگیرى دانش بدانیم، به لحاظ این که ساخت قدرت در ایران همواره اقتدارآمیز بوده است، دانش سیاسى در درون آن نمىتواند رشد چندانى بکند. نظام سنتى در ایران که آن را «دولت قدیم» مىخوانند،(7) اقتدار گرا بوده است و دانشهایى هم که درون آن رشد مىکردند، خصلت اقتدارى داشتند. از آنجا که چنین ساختى همواره در طول تاریخ تداوم و استمرار داشته است و هیچ وقت گسست در آن وجود نداشته است و به نظر مىرسد که این ساخت اقتدار گرا در دوران معاصر هم به انحاء مختلف تولید شده، دانشهایى هم که در جوامع اسلامى تولید شده است، نمىتوانسته از ماهیت حاکم بر نظام سیاسى جدا باشد.
در دوران معاصر، دوره پهلوى ادامه همان نظام سلطانى یا پاتریمونیالى با خصلت اقتدارى و استبدادى بود که شکلگیرى علوم سیاسى در ایران هم با آن همزمان است. در شرایط آن دوره، علوم سیاسى نمىتوانست میدان و فضاى چندانى براى رشد و کارآمدى پیدا کند. بعد از انقلاب اسلامى هم، با وجود این که شکل سلطانى قدرت دگرگون شده، ساختار اقتدارى آن، تداوم پیدا کرد. اصولاً اندیشه ولایت فقیه، صرفا بر مبناى سنتى قدرت و نظام سیاسى قابل درک است و نظام سنتى اسلامى و ایران هم همواره اقتدارآمیز بوده است.(8) و هر نظریه سیاسى که اساس آن به طور کامل بر سنت استوار باشد، این خصلت را تداوم خواهد بخشید. از این رو ساخت سیاسى، پس از انقلاب اسلامى هم، با لحاظ مبانى حاکم بر آن نمىتوانست چندان با پیشرفت علوم سیاسى و کار آمدى آن سازگار باشد. بعلاوه بى اعتمادى نسبت به علوم سیاسى و صاحبنظران آن نیز پس از انقلاب شدت بیشترى یافت. در عین حال دوره پس از پیروزى انقلاب اسلامى ویژگى دیگرى هم داشت و آن این که اولین گسست از نظام سیاسى کاملا سنتى و قدیمى بود:
«امروز دولت مدرن در جامعه ما در حال استوارى است و این نشان مىدهد که خطوط فاصلهها، تضادها و مبارزههاى سیاسى ـ اجتماعى که پایه تفسیرهاى سنتى از نصوص بودهاند، دگرگون شدهاند. نظم سلطانى که بنیاد اجتماعى دانشهاى سنتى ما را تشکلیل مىداده اکنون به نظم «جمهورى» در حال گذار است، و بنابراین ناگزیر به گسست از تفسیرهاى سنتى خود هستیم».(9)
البته این ناگزیرى، هم جنبه کاملاً نظرى دارد و هم تفسیر عده معدودى از صاحبنظران است و بسیارى به این ضرورت اعتنائى ندارند. این در حال گذار بودن دولت به دولت جدید، البته خود معضلات اساسى را در راه رشد و توسعه علوم سیاسى به وجود مىآورد. از یک سو این دولت از لحاظ فکرى بر اساس سنتى استوار است و از سوى دیگر از لحاظ شکلى بر عناصر دولت جدید تأکید دارد. علوم سیاسى هم در فضایى بین فشار سنت گرایان از یک سو و فشارهاى ناشى از شرائط جدید و نوگرایان از سوى دیگر، به علمى فاقد باز تولید، کارایى و کارآمدى تبدیل مىشود.
از سوى دیگر در صورتى که نظریه یعنى تقدم دانش بر قدرت سیاسى را بپذیریم، باز هم بن بست علوم سیاسى در ایران قابل توجیه خواهد بود. خصلت اقتدارى دانش در جوامع اسلامى موجب شکلگیرى تفاوت اساسى در ماهیت تفکر در جوامع مسلمان و جوامع غربى به عنوان زادگاه علوم سیاسى جدید شده است که این امر هم در کار علوم سیاسى به شدت تأثیرگذار است. این امر در نحوه شکلگیرى و رشد دانش سیاسى در جامعه ایران هم اثر گذار بوده است. برخلاف تجدد اروپایى که با تکیه بر استقلال و تفرد انسان، اندیشه فرد عاقل را به عنوان مبناى تفکر و تجربه سیاسى تأسیس نموده و بدین سان بر نظم سیاسى مردم سالار نظر دارد، در حالى که الهیات اسلامى، به ذات ناخود بسنده انسان مىاندیشد که نیازمند عقل منفصل و راهنماى خارجى است. به اعتقاد علامه طباطبائى، عقلانیت سیاسى که بخشى از عقل عملى است، مقدمات خود را از احساسات باطنى مىگیرد که هر انسانى در آغاز وجودش بالفعل موجود است و چون این احساسات فطرى، خودش عامل اختلاف است، بنابراین تدبیر سیاسى انسانها، نیازمند راهنما و مدیرى خارج از تعقل فرد انسان است. الهیات اسلامى با تحفظ مقدمات مبتنى بر انسان ناخود بسنده، وحى و دین را شرط خود سامانى فطرت انسان مىداند. ظهور این مفهوم در اندیشه اسلامى، وجهى دوگانه دارد، از یک سوى، فاصله ظریفى با تجدد اروپایى پیدا کرده و با آشکار کردن بنیاد غیر عقلایى عقل عمل و سوژه خود سالار غرب، خوش بینى افراطى نسبت به رهیافتهاى عقل سیاسى را مورد تردید قرار مىدهد، و از طرف دیگر، زمینه مساعدى براى ظهور اقتدار گرایى فراهم مىکند.
ب ـ سنت فکرى و دانش سیاسى:
علاوه بر ماهیت اقتدارآمیز ساختار سیاسى ماهیت تفکر در بینش سنت گراى اسلامى هم، با اساس و مفروض محورى شکلگیرى در رشد علم سیاست در تضاد است. چون فرض اساسى علوم سیاسى توانایى عقل انسانى براى تدبیر امر سیاسى است. در حالى که تأکید فوق جنبه اقتدارآمیز علوم اسلامى را نشان مىدهد و بالطبع فضاى اجتماعى هم که در نتیجه آن شکل مىگیرد، اقتدار گونه است، در حالى که علوم سیاسى در شرایط دموکراتیک امکان رشد پیدا مىکند.(10) بر این اساس یکى از ضرورتهاى اساسى براى رشد علوم سیاسى در ایران تحول پارا دایمى از معرفت سنتى و اتکاء بر عقل انسانى است یا بتواند با عناصر جدید سازگار باشد، اندیشه سیاسى و علم سیاست پاسخى بشرى است به یک مقوله کاملا بشرى به نام سیاست. بر این اساس زمینىترین مقوله مقوله سیاست است.(11) در حالیکه در سنت فکرى حاکم در جامعه ایران در گذشته و حال، هرگز به سیاست به عنوان مقولهاى زمینى نگریسته نشده است و همواره در هالهاى از تقدس پوشانده شده است که مانع از تغییر و تحول در اندیشه سیاسى مىشود. در حالى که تغییر و روزآمدى نیاز اساسى اندیشه سیاسى و به تبع اولى علم سیاست است.
معرفت سنتى در میان مسلمان داراى چند فرض اساسى بوده است که ویژگىهاى اقتدارى آن معرفت را شکل بخشیده است:
1ـ دانش مىتواند حقیقت را بازنمایى کند، علوم، قدرت درک حقیقت را دارند.
2ـ حقیقت اشیاء ثابت است. یعنى هیچ چیز در حال صیرورت نیست. در تفکر قدیم ما، صیرورت امرى عرضى است و ثبات اصل است هر چیز که فى نفسه خوب و مطلوب است براى ابد است.
3ـ چون صیرورت در حقیقت پدیدهها ممکن نیست، بنابراین دانشها نیز نباید و نمىتوانند دگرگون شوند. بنابراین دگرگونى را نوعى انحطاط تلقى مىکردند.(12)
مفروضات فوق همگى منشأ نگرشى به معرفت است که در آن نقادى و پویایى هیچ جایگاهى ندارد و علم سیاست ایران هنوز در چنبره فلسفه سیاسى کلاسیک قرار دارد. بنیاد فلسفه سیاسى جدید نقادى و عقل خود بنیاد است، در حالى که علم سیاست در ایران به هیچ وجه جنبه نقادى ندارد. نه نقادى نظرى و نه نقادى عملى و دلیل آن هم علاوه بر مبانى پارادایمى سنتى شکل بندى سیاسى و اجتماعى است تفکر غربى در این زمینه جریان متفاوتى را طى کرده است.
«با تمامى این گستردگىها و تنوع آراء و اندیشهها، شاید بتوان خصوصیتى واحد و مشترک را در هم اندیشههاى متفکران دوره جدید یافت و آن عبارت است از سکولاریسم یا به تعبیر اشتراوس، تلاش براى ناسوتى سازى و دنیایى کردن همه تفکرات، احساسات و اعتقادات، اشتراوس تجدد یا جریان سکولاریسم را که در دوره اخیر شکل گرفته است به اعتبارى عین ظهور فلسفه جدید و طرد فلسفه کلاسیک مىداند».(13)
این در حالى است که در ایران علاوه بر غلبه پارادایم سنتى، نوعى تشتت پارادایمى هم به چشم مىخورد که در آن افرادى که از پارادایم سنتى خارج شدهاند، درون پارادایم جدیدى قرار نگرفتهاند:
«داریوش شایگان ظاهر شدن اسکیزوفرنى فرهنگى در کشورهاى سنتى را ناشى از این واقعیت مىداند که نویسندگان این کشورها در حد فاصل دو پارادایم یا به اصطلاح اپیستمه ـ واژه یونانى به معناى دانش ـ به قول میشل فوکو قرار دارند. آنان از سنت گسستهاند یا به تعبیر بهتر در وضعیت جهل نسبت به سنت قرار دارند، بى آنکه توانسته باشند با اندیشه تجدد پیوندى برقرار کنند».(14)
بنابراین مىتوان به این نتیجه رسید که معرفت سنتى ما معرفتى اقتدار گرا است و مبانى و مفروضههاى آن نیز همین گونه هستند و نمىتوان بر اساس آنها، علم سیاست مولد تولید کرد. بر همین اساس هم تأسیس نهادهاى سیاسى جدید و دموکراتیک که یکى از اهداف اساسى دانش سیاسى جدید مىباشد، بر مبناى آنها امکانپذیر نمىباشد:
ج ـ تنوع و هرج و مرج روش شناختى:
تکیه بر روش و متدولوژى یکى از بارزترین ویژگىهاى علم جدید است. پیدایش علم جدید و از جمله علوم سیاسى هم در نتیجه بسط تفکر غربى و مبتنى بر فلسفه دوره جدید است. این مسئله نیز موجب بروز تناقضات معرفت شناختى متعددى در دانش سیاسى در ایران شده است. نگرش سنتى به معرفت در ایران نگرش مطلق گرایانه است، در حالى که اساس معرفت جدید بر نسبى گرایى است، از آنجا که هنوز در ایران معرفت سنتى از اقتدار بالایى برخوردار است، مبانى تفکر جدید و روشهاى مبتنى بر آن در ایران نمىتوانند رواج پیدا کنند. این در حالى است که یکى از ایرادات اساسى که به علم سیاست در ایران گرفته مىشود، مربوط به غیر بومى بودن آن است. این غیر بومى بودن در دو زمینه قابل بحث است: زمینه اول متدولوژیک است و زمینه دوم مربوط به موضوعات مطرح در پژوهشهاى سیاسى است که بعدا به آن مىپردازیم.
از لحاظ روش شناختى ورود انواع دیدگاههاى روش شناختى که مبتنى بر مبانى معرفتى خاصى هستند، نوع تکثر و تنوع گسترده روشى را در علم سیاست به ارمغان آوردهاند که موجب سردرگمى شدیدتر پژوهشگران علوم سیاسى شده است. ورود نظریههاى معرفت شناختى چون گفتمان، پست مدرنیسم، پسا ساختار گرایى، فمینیسم، پدیدارشناسى و... که همگى داراى مبانى غربى هستند مانع از انسجام در مبانى نظریهپردازى در علوم سیاسى مىشود. براى مثال بسیارى از پژوهشگران ایرانى نتوانستهاند هیچ ارتباطى بین تحقیقات خود و پسا ساختار گرایى برقرار کنند. به علاوه، جایگاه این گونه نظریهها و رابطه آن با تحولات سیاسى ـ اجتماعى جهان براى اغلب ما هنوز روشن نیست.(15)
از آنجا که بین شناختشناسى و تحولات سیاسى، اجتماعى پیوند وجود دارد، معلوم نیست که بتوان ارتباطى بین این رویکرد معرفت شناختى با شرائط سیاسى و اجتماعى ایران برقرار کرد در واقع این رهیافتها با وجود قرابت آنها با اوضاع سیاسى ـ اجتماعى کشورهاى غربى، نوعى هرج و مرج علمى را در آنجا پدید آوردهاند و با توجه به اینکه با شرائط ایران ناسازگار هستند، ورود آنها در عرضه نظریهپردازى سیاسى در ایران مىتواند وضعیت بغرنجترى را به وجود آورد. این در حالى است که بسیارى از صاحب نظران معتقدند که این تنوع روشى در جوامع غربى گسترش و تداوم خواهند داشت:
«پیش بینى ما درباره روشها و متدها این است که فوران کنونى سنخها و سبکهاى روشى که به شکل گستردهاى در فمینیسم و مطالعات فرهنگى یافت مىشوند، همچنان ادامه خواهد داشت، روشهایى مانند روش تجربى و نظرى، مقایسهاى و روان شناختى و روش کیفى و کمى و پیشتر روشهاى انحصارى و منحصر به فرد تلقى مىشوند، در آمیزهاى التقاطى با یکدیگر پیوند مىخورند».(16)
البته تا این حد مىتواند از لحاظ روش شناختى مطلوب باشد ولى برخى از این حد هم بسیار فراتر رفته و پیشنهادهاى هرج و مرج طلبانهترى را در عرصه معرفت شناختى مطرح مىکنند:
«پست مدرنیستهاى شکاک ادعا مىکنند چون هیچ روش درستى براى تحقق سیاسى یا تحقیق درباره امر سیاسى وجود ندارد، باید روش ضد قاعده را بپذیریم، در حالى که پست مدرنیستهاى مثبت اندیش ممکن است رهیافت «هر چیزى ممکن است» را بپذیرند. کتاب فرایند با عنوان «بر ضد روش» رئوس کلى نظریه هرج و مرج طلبانه دانش را مطرح مىکند و بهترین مثال براى رهیافت اول است. در حالى که اصول جدید روش شناختى گیدنز و مجموعه التقاطى نظریه و روش در علم سیاست ویراسته مارش و استرکر، نمونه رهیافت دوم است».(17)
اساس این دیدگاهها انکار عینیت و قطعیت در علم سیاست است که به نظر مىرسد در درون جوامع غربى قابل درک و کارآمد باشد. خود این صاحبنظران هدف از این رهیافت متکثر در روششناسى را جلوگیرى از اسناد به یک ایده نهایى مىدانند:
«این مسئله که تعداد بیکران جهان زیست و تفسیر ممکن است، مانع از هر گونه اسناد به یک ایده نهایى مىشود، معرفت و ایده نهایى که در دوره روشنگرى و توسط پوزیتیویستها و بعدها کسانى مانند فوکویاما مطرح شد».(18)
به هر حال در حال حاضر برداشت منسجم و یک پارچه قبلى از علوم سیاسى در جوامع غربى کنار گذاشته شده است و برداشتى چند پارادایمى و چند رشتهاى از آن مطرح گردیده است. بسیارى از صاحبنظران علوم سیاسى در حال دست کشیدن از تجربه گرائى، شالوده گرایى، جهان روایى و ایده بیطرفى آکادمیک در علوم سیاسى هستند و به نظر مىرسد که این رهیافتهاى با شرائط سیاسى ـ اجتماعى جوامع آنها همخوانى بیشترى دارد. در حالى که جامعه ایران از لحاظ سیاسى و فکرى نیازمند اجماع مىباشد.
ادامه دارد.
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد.
از این نظر دانش سیاسى و علم سیاست حوزه گستردهاى از مسائل را در بر مىگیرد که در دنیاى جدید حکومتها با آن مسائل درگیر بوده و با آنها سرو کار دارند. امروزه حکومتها با وجود اینکه هنوز هم فلسفه اصلى ضرورت آنها امنیت و نظم سیاسى و اجتماعى است، براى تحقق این هدف و غایت با حوزه گستردهاى از فعالیتها در سطح داخل و خارج درگیر هستند و در واقع کارکرد اصلى دانش سیاسى کاوش درباره این امور و شناسایى پدیدههاى مختلف مرتبط با حکومت است. دانش سیاسى امروز علاوه بر بهرهگیرى از روشهاى عقلى از روشهاى علمى هم براى شناخت پدیدهها استفاده مىکند، از این نظر باید گفت که دانش سیاسى با این دید نگاه مىکنند و نه اصولاً دانش سیاسى در ایران به طور ذاتى داراى چنین توانمندیهایى است. از این جهت نگارنده معتقد است که وضعیت تولید دانش سیاسى در ایران بحرانى است و البته این که کشور ما هم داراى معضلات بسیارى است از یک بعد مربوط به همین قضیه است.
اما درباره بحرانى بودن باید گفت که واژه پیچیده و حداقل مبهمى است و تشخیص وضعیت بحرانى از وضعیت غیر بحرانى و یا عادى، کار دشوارى است. امروزه واژه بحران را در مورد بسیارى از پدیدهها به کار مىبرند ولى شاخص چندانى در این زمینه ارائه نمىشود که وضعیت بحرانى داراى چه مشخصههایى است. براى مثال بحران هویت، بحران مشروعیت و... از اصطلاحاتى است که بسیار مورد استفاده قرار مىگیرد ولى واقعا معلوم نیست که تحت چه شرایطى مىتوان گفت که وضعیت هویت در یک جامعه بحرانى است. در اینجا هم این ابهام وجود دارد ولى مراد نویسنده از این واژه بیشتر بر ناکار آمدى و عقیم بودن آن دلالت دارد، به این معنى که دانش و معرفت سیاسى در ایران ناکار آمد و در عین حال عقیم است و از باز تولید بیشتر عاجر مىباشد. همچنین از انجام دادن کار کردهاى اصلى خود که همانا ارائه طریق به حکومت است ناتوان مىباشد، این وضعیت معلول عوامل مختلفى است که در این مقاله به بررسى آنها پرداختهایم.
البته بحران در علوم سیاسى، بخشى از بحران فراگیر دانش در جامعه ایران است که داراى ماهیت تاریخى است. علم در جامعه ایران از رشد و کارایى مطلوبى برخوردار نیست و این یک واقعیت است. در این زمینه رشتههاى مختلف علوم کم و بیش از قافله علوم جهان بسیار عقبتر هستند.(1) به نظر مىرسد که این ناکار آمدى در علوم سیاسى وضعیت حادترى دارد و این نه به دلیل عقب ماندگى بیشتر آن نسبت به دیگر رشتههاى علمى، بلکه ناشى از نگاه کلام ساختارهاى سیاسى به آن رشته مىباشد. بحران در علوم سیاسى بیشتر به دلیل سیاستهاى بینشى و اخلاقى نسبت به آن است.
همانطور که گفته شد منظور از بحران به مفهوم دقیق کلمه این است که علوم سیاسى در ایران هم عقیم و هم ناکارآمد است و از انجام دادن کارکردهاى خود ناتوان است. عقیم بودن آن مربوط به غیر مولد بودن آن است. علوم سیاسى در ایران دانشى تولید کننده نبوده و نیست و این محور اصلى انتقاداتى بوده است که بر آن وارد شده است در حالى که عقیم بودن بیشتر به بعد نظرى علم سیاست توجه دارد، ناکارآمدى به بعد عملى آن و بى فایدهگى آن در عرصه عمل سیاسى مربوط مىشود. علم سیاست در ایران حداقل در سالهاى اخیر معرفتى نبوده است که بتواند در جهتگیرىهاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى کشور اثر گذار باشد، بنابراین ما در این مقاله در پاسخ به چیستى وضعیت علم سیاست در ایران این فرضیه را مطرح مىکنیم که وضعیت علم سیاست در ایران در شرایط فعلى بحرانى است و البته این وضعیت ارتباط مستقیم با گذشته جامعه و ساختار سیاسى، اجرائى و تحقیقاتى کشور دارد.
الف ـ قدرت سیاسى و دانش سیاسى
فرایند تولید علم، فرایند پیچیده و چند وجهى است و عوامل مؤثرى در آن دخیل هستند. در این که تولید علم و دانش امرى زمینه پرورده هست، تردید چندانى وجود ندارد، ولى در مورد عوامل اساسى مؤثر در این راه و به ویژه نقش دولت در تولید دانش و به ویژه دانش سیاسى اختلاف نظرهاى اساسى وجود دارد. در این میان برخى از دیدگاهها اصالت را به علم مىدهند که بر اساس آن دولتها بر اساس دانش زمانه خود حرکت مىکنند. مطابق این نظریه، اگر مىبینیم که نظریههاى سیاسى اسلامى به بن بست فکرى و سیاسى استبداد سلطانى مىافتند و تا مواجهه با غرب از آن برون رفتى ندارند، باید اشکال را در انحراف ذهنى مسلمانان دید. در آنجا که مسلمانان دانشى تولید کردند، این دانش خصلت اقتدارى داشت و به مسیرى افتاد که از لحاظ سیاسى محصول آن دولت سلطانى استبدادى بود.(2) به نظر مىرسد که دیدگاههاى جواد طباطبایى بیشتر با این محوریت شکل گرفته است. از نظر ایشان انحطاط فکرى سر منشأ انحطاط سیاسى است که مىتوان از آن به نوعى تقدم دانش و اندیشه را بر ساختار سیاسى استنباط کرد(3):
«پر اهمیتترین نشانهاى که بر انحطاط ایران زمین و ژرفا و گسترده آن دلالت آشکار دارد، همانا فقدان تأمل درباره انحطاط اندیشه فلسفى در دوره اسلامى ایران است. این امر، هر چند به ظاهر پر تعارض مىنماید. اما مبین حقیقتى بسیار عمیق است، زیرا امکان تأمل فلسفى درباره انحطاط، نه دلیل اوج انحطاط، که نشانه ژرفاى بحران و امکان پیدا کردن راه برون رفت آن است».(4)
طباطبائى در جاى دیگر به طور صریحترى بر این مسئله تأکید مىکند: از دیدگاه تاریخ اندیشه، عامل عمده امتناع نوزایش و شکست تجدد در ایران، از سویى، هبوط فلسفه و اندیشه عقلى در تصوف و از سوى دیگر، سیطره تفسیر شرعى شریعت، به عنوان یگانه درک از دیانت است.(5)
از دیدگاه آشکارا بر تقدم اندیشه بر دولت تأکید دارد. اما دیدگاه دیگرى هم وجود دارد که قدرت سیاسى و ساخت دولت را مقدم بر تولید دانش مىداند. بر این اساس دانش مسلمانها در گذشته و طبعا امروز، باید تابعى از نظام قدرت باشد. اگر مىبینیم دانش تحت تأثیر زمینه اجتماعى خاصى مطرح مىشود، این شرایط اجتماعى را روابط قدرت مىسازند.(6)
به نظر مىرسد که پذیرش هر یک از این فرضیهها مىتواند ما را در فهم بحران در علوم سیاسى یارى کند. به عبارت دیگر از منظر هر یک از این رهیافتها که بررسى کنیم، علوم سیاسى در ایران نمىتواند جایگاه مناسبى پیدا کند. در صورتى که فرضیه دوم را بپذیریم و دولت و قدرت و جهتگیرى آن را مقدم بر شکلگیرى دانش بدانیم، به لحاظ این که ساخت قدرت در ایران همواره اقتدارآمیز بوده است، دانش سیاسى در درون آن نمىتواند رشد چندانى بکند. نظام سنتى در ایران که آن را «دولت قدیم» مىخوانند،(7) اقتدار گرا بوده است و دانشهایى هم که درون آن رشد مىکردند، خصلت اقتدارى داشتند. از آنجا که چنین ساختى همواره در طول تاریخ تداوم و استمرار داشته است و هیچ وقت گسست در آن وجود نداشته است و به نظر مىرسد که این ساخت اقتدار گرا در دوران معاصر هم به انحاء مختلف تولید شده، دانشهایى هم که در جوامع اسلامى تولید شده است، نمىتوانسته از ماهیت حاکم بر نظام سیاسى جدا باشد.
در دوران معاصر، دوره پهلوى ادامه همان نظام سلطانى یا پاتریمونیالى با خصلت اقتدارى و استبدادى بود که شکلگیرى علوم سیاسى در ایران هم با آن همزمان است. در شرایط آن دوره، علوم سیاسى نمىتوانست میدان و فضاى چندانى براى رشد و کارآمدى پیدا کند. بعد از انقلاب اسلامى هم، با وجود این که شکل سلطانى قدرت دگرگون شده، ساختار اقتدارى آن، تداوم پیدا کرد. اصولاً اندیشه ولایت فقیه، صرفا بر مبناى سنتى قدرت و نظام سیاسى قابل درک است و نظام سنتى اسلامى و ایران هم همواره اقتدارآمیز بوده است.(8) و هر نظریه سیاسى که اساس آن به طور کامل بر سنت استوار باشد، این خصلت را تداوم خواهد بخشید. از این رو ساخت سیاسى، پس از انقلاب اسلامى هم، با لحاظ مبانى حاکم بر آن نمىتوانست چندان با پیشرفت علوم سیاسى و کار آمدى آن سازگار باشد. بعلاوه بى اعتمادى نسبت به علوم سیاسى و صاحبنظران آن نیز پس از انقلاب شدت بیشترى یافت. در عین حال دوره پس از پیروزى انقلاب اسلامى ویژگى دیگرى هم داشت و آن این که اولین گسست از نظام سیاسى کاملا سنتى و قدیمى بود:
«امروز دولت مدرن در جامعه ما در حال استوارى است و این نشان مىدهد که خطوط فاصلهها، تضادها و مبارزههاى سیاسى ـ اجتماعى که پایه تفسیرهاى سنتى از نصوص بودهاند، دگرگون شدهاند. نظم سلطانى که بنیاد اجتماعى دانشهاى سنتى ما را تشکلیل مىداده اکنون به نظم «جمهورى» در حال گذار است، و بنابراین ناگزیر به گسست از تفسیرهاى سنتى خود هستیم».(9)
البته این ناگزیرى، هم جنبه کاملاً نظرى دارد و هم تفسیر عده معدودى از صاحبنظران است و بسیارى به این ضرورت اعتنائى ندارند. این در حال گذار بودن دولت به دولت جدید، البته خود معضلات اساسى را در راه رشد و توسعه علوم سیاسى به وجود مىآورد. از یک سو این دولت از لحاظ فکرى بر اساس سنتى استوار است و از سوى دیگر از لحاظ شکلى بر عناصر دولت جدید تأکید دارد. علوم سیاسى هم در فضایى بین فشار سنت گرایان از یک سو و فشارهاى ناشى از شرائط جدید و نوگرایان از سوى دیگر، به علمى فاقد باز تولید، کارایى و کارآمدى تبدیل مىشود.
از سوى دیگر در صورتى که نظریه یعنى تقدم دانش بر قدرت سیاسى را بپذیریم، باز هم بن بست علوم سیاسى در ایران قابل توجیه خواهد بود. خصلت اقتدارى دانش در جوامع اسلامى موجب شکلگیرى تفاوت اساسى در ماهیت تفکر در جوامع مسلمان و جوامع غربى به عنوان زادگاه علوم سیاسى جدید شده است که این امر هم در کار علوم سیاسى به شدت تأثیرگذار است. این امر در نحوه شکلگیرى و رشد دانش سیاسى در جامعه ایران هم اثر گذار بوده است. برخلاف تجدد اروپایى که با تکیه بر استقلال و تفرد انسان، اندیشه فرد عاقل را به عنوان مبناى تفکر و تجربه سیاسى تأسیس نموده و بدین سان بر نظم سیاسى مردم سالار نظر دارد، در حالى که الهیات اسلامى، به ذات ناخود بسنده انسان مىاندیشد که نیازمند عقل منفصل و راهنماى خارجى است. به اعتقاد علامه طباطبائى، عقلانیت سیاسى که بخشى از عقل عملى است، مقدمات خود را از احساسات باطنى مىگیرد که هر انسانى در آغاز وجودش بالفعل موجود است و چون این احساسات فطرى، خودش عامل اختلاف است، بنابراین تدبیر سیاسى انسانها، نیازمند راهنما و مدیرى خارج از تعقل فرد انسان است. الهیات اسلامى با تحفظ مقدمات مبتنى بر انسان ناخود بسنده، وحى و دین را شرط خود سامانى فطرت انسان مىداند. ظهور این مفهوم در اندیشه اسلامى، وجهى دوگانه دارد، از یک سوى، فاصله ظریفى با تجدد اروپایى پیدا کرده و با آشکار کردن بنیاد غیر عقلایى عقل عمل و سوژه خود سالار غرب، خوش بینى افراطى نسبت به رهیافتهاى عقل سیاسى را مورد تردید قرار مىدهد، و از طرف دیگر، زمینه مساعدى براى ظهور اقتدار گرایى فراهم مىکند.
ب ـ سنت فکرى و دانش سیاسى:
علاوه بر ماهیت اقتدارآمیز ساختار سیاسى ماهیت تفکر در بینش سنت گراى اسلامى هم، با اساس و مفروض محورى شکلگیرى در رشد علم سیاست در تضاد است. چون فرض اساسى علوم سیاسى توانایى عقل انسانى براى تدبیر امر سیاسى است. در حالى که تأکید فوق جنبه اقتدارآمیز علوم اسلامى را نشان مىدهد و بالطبع فضاى اجتماعى هم که در نتیجه آن شکل مىگیرد، اقتدار گونه است، در حالى که علوم سیاسى در شرایط دموکراتیک امکان رشد پیدا مىکند.(10) بر این اساس یکى از ضرورتهاى اساسى براى رشد علوم سیاسى در ایران تحول پارا دایمى از معرفت سنتى و اتکاء بر عقل انسانى است یا بتواند با عناصر جدید سازگار باشد، اندیشه سیاسى و علم سیاست پاسخى بشرى است به یک مقوله کاملا بشرى به نام سیاست. بر این اساس زمینىترین مقوله مقوله سیاست است.(11) در حالیکه در سنت فکرى حاکم در جامعه ایران در گذشته و حال، هرگز به سیاست به عنوان مقولهاى زمینى نگریسته نشده است و همواره در هالهاى از تقدس پوشانده شده است که مانع از تغییر و تحول در اندیشه سیاسى مىشود. در حالى که تغییر و روزآمدى نیاز اساسى اندیشه سیاسى و به تبع اولى علم سیاست است.
معرفت سنتى در میان مسلمان داراى چند فرض اساسى بوده است که ویژگىهاى اقتدارى آن معرفت را شکل بخشیده است:
1ـ دانش مىتواند حقیقت را بازنمایى کند، علوم، قدرت درک حقیقت را دارند.
2ـ حقیقت اشیاء ثابت است. یعنى هیچ چیز در حال صیرورت نیست. در تفکر قدیم ما، صیرورت امرى عرضى است و ثبات اصل است هر چیز که فى نفسه خوب و مطلوب است براى ابد است.
3ـ چون صیرورت در حقیقت پدیدهها ممکن نیست، بنابراین دانشها نیز نباید و نمىتوانند دگرگون شوند. بنابراین دگرگونى را نوعى انحطاط تلقى مىکردند.(12)
مفروضات فوق همگى منشأ نگرشى به معرفت است که در آن نقادى و پویایى هیچ جایگاهى ندارد و علم سیاست ایران هنوز در چنبره فلسفه سیاسى کلاسیک قرار دارد. بنیاد فلسفه سیاسى جدید نقادى و عقل خود بنیاد است، در حالى که علم سیاست در ایران به هیچ وجه جنبه نقادى ندارد. نه نقادى نظرى و نه نقادى عملى و دلیل آن هم علاوه بر مبانى پارادایمى سنتى شکل بندى سیاسى و اجتماعى است تفکر غربى در این زمینه جریان متفاوتى را طى کرده است.
«با تمامى این گستردگىها و تنوع آراء و اندیشهها، شاید بتوان خصوصیتى واحد و مشترک را در هم اندیشههاى متفکران دوره جدید یافت و آن عبارت است از سکولاریسم یا به تعبیر اشتراوس، تلاش براى ناسوتى سازى و دنیایى کردن همه تفکرات، احساسات و اعتقادات، اشتراوس تجدد یا جریان سکولاریسم را که در دوره اخیر شکل گرفته است به اعتبارى عین ظهور فلسفه جدید و طرد فلسفه کلاسیک مىداند».(13)
این در حالى است که در ایران علاوه بر غلبه پارادایم سنتى، نوعى تشتت پارادایمى هم به چشم مىخورد که در آن افرادى که از پارادایم سنتى خارج شدهاند، درون پارادایم جدیدى قرار نگرفتهاند:
«داریوش شایگان ظاهر شدن اسکیزوفرنى فرهنگى در کشورهاى سنتى را ناشى از این واقعیت مىداند که نویسندگان این کشورها در حد فاصل دو پارادایم یا به اصطلاح اپیستمه ـ واژه یونانى به معناى دانش ـ به قول میشل فوکو قرار دارند. آنان از سنت گسستهاند یا به تعبیر بهتر در وضعیت جهل نسبت به سنت قرار دارند، بى آنکه توانسته باشند با اندیشه تجدد پیوندى برقرار کنند».(14)
بنابراین مىتوان به این نتیجه رسید که معرفت سنتى ما معرفتى اقتدار گرا است و مبانى و مفروضههاى آن نیز همین گونه هستند و نمىتوان بر اساس آنها، علم سیاست مولد تولید کرد. بر همین اساس هم تأسیس نهادهاى سیاسى جدید و دموکراتیک که یکى از اهداف اساسى دانش سیاسى جدید مىباشد، بر مبناى آنها امکانپذیر نمىباشد:
ج ـ تنوع و هرج و مرج روش شناختى:
تکیه بر روش و متدولوژى یکى از بارزترین ویژگىهاى علم جدید است. پیدایش علم جدید و از جمله علوم سیاسى هم در نتیجه بسط تفکر غربى و مبتنى بر فلسفه دوره جدید است. این مسئله نیز موجب بروز تناقضات معرفت شناختى متعددى در دانش سیاسى در ایران شده است. نگرش سنتى به معرفت در ایران نگرش مطلق گرایانه است، در حالى که اساس معرفت جدید بر نسبى گرایى است، از آنجا که هنوز در ایران معرفت سنتى از اقتدار بالایى برخوردار است، مبانى تفکر جدید و روشهاى مبتنى بر آن در ایران نمىتوانند رواج پیدا کنند. این در حالى است که یکى از ایرادات اساسى که به علم سیاست در ایران گرفته مىشود، مربوط به غیر بومى بودن آن است. این غیر بومى بودن در دو زمینه قابل بحث است: زمینه اول متدولوژیک است و زمینه دوم مربوط به موضوعات مطرح در پژوهشهاى سیاسى است که بعدا به آن مىپردازیم.
از لحاظ روش شناختى ورود انواع دیدگاههاى روش شناختى که مبتنى بر مبانى معرفتى خاصى هستند، نوع تکثر و تنوع گسترده روشى را در علم سیاست به ارمغان آوردهاند که موجب سردرگمى شدیدتر پژوهشگران علوم سیاسى شده است. ورود نظریههاى معرفت شناختى چون گفتمان، پست مدرنیسم، پسا ساختار گرایى، فمینیسم، پدیدارشناسى و... که همگى داراى مبانى غربى هستند مانع از انسجام در مبانى نظریهپردازى در علوم سیاسى مىشود. براى مثال بسیارى از پژوهشگران ایرانى نتوانستهاند هیچ ارتباطى بین تحقیقات خود و پسا ساختار گرایى برقرار کنند. به علاوه، جایگاه این گونه نظریهها و رابطه آن با تحولات سیاسى ـ اجتماعى جهان براى اغلب ما هنوز روشن نیست.(15)
از آنجا که بین شناختشناسى و تحولات سیاسى، اجتماعى پیوند وجود دارد، معلوم نیست که بتوان ارتباطى بین این رویکرد معرفت شناختى با شرائط سیاسى و اجتماعى ایران برقرار کرد در واقع این رهیافتها با وجود قرابت آنها با اوضاع سیاسى ـ اجتماعى کشورهاى غربى، نوعى هرج و مرج علمى را در آنجا پدید آوردهاند و با توجه به اینکه با شرائط ایران ناسازگار هستند، ورود آنها در عرضه نظریهپردازى سیاسى در ایران مىتواند وضعیت بغرنجترى را به وجود آورد. این در حالى است که بسیارى از صاحب نظران معتقدند که این تنوع روشى در جوامع غربى گسترش و تداوم خواهند داشت:
«پیش بینى ما درباره روشها و متدها این است که فوران کنونى سنخها و سبکهاى روشى که به شکل گستردهاى در فمینیسم و مطالعات فرهنگى یافت مىشوند، همچنان ادامه خواهد داشت، روشهایى مانند روش تجربى و نظرى، مقایسهاى و روان شناختى و روش کیفى و کمى و پیشتر روشهاى انحصارى و منحصر به فرد تلقى مىشوند، در آمیزهاى التقاطى با یکدیگر پیوند مىخورند».(16)
البته تا این حد مىتواند از لحاظ روش شناختى مطلوب باشد ولى برخى از این حد هم بسیار فراتر رفته و پیشنهادهاى هرج و مرج طلبانهترى را در عرصه معرفت شناختى مطرح مىکنند:
«پست مدرنیستهاى شکاک ادعا مىکنند چون هیچ روش درستى براى تحقق سیاسى یا تحقیق درباره امر سیاسى وجود ندارد، باید روش ضد قاعده را بپذیریم، در حالى که پست مدرنیستهاى مثبت اندیش ممکن است رهیافت «هر چیزى ممکن است» را بپذیرند. کتاب فرایند با عنوان «بر ضد روش» رئوس کلى نظریه هرج و مرج طلبانه دانش را مطرح مىکند و بهترین مثال براى رهیافت اول است. در حالى که اصول جدید روش شناختى گیدنز و مجموعه التقاطى نظریه و روش در علم سیاست ویراسته مارش و استرکر، نمونه رهیافت دوم است».(17)
اساس این دیدگاهها انکار عینیت و قطعیت در علم سیاست است که به نظر مىرسد در درون جوامع غربى قابل درک و کارآمد باشد. خود این صاحبنظران هدف از این رهیافت متکثر در روششناسى را جلوگیرى از اسناد به یک ایده نهایى مىدانند:
«این مسئله که تعداد بیکران جهان زیست و تفسیر ممکن است، مانع از هر گونه اسناد به یک ایده نهایى مىشود، معرفت و ایده نهایى که در دوره روشنگرى و توسط پوزیتیویستها و بعدها کسانى مانند فوکویاما مطرح شد».(18)
به هر حال در حال حاضر برداشت منسجم و یک پارچه قبلى از علوم سیاسى در جوامع غربى کنار گذاشته شده است و برداشتى چند پارادایمى و چند رشتهاى از آن مطرح گردیده است. بسیارى از صاحبنظران علوم سیاسى در حال دست کشیدن از تجربه گرائى، شالوده گرایى، جهان روایى و ایده بیطرفى آکادمیک در علوم سیاسى هستند و به نظر مىرسد که این رهیافتهاى با شرائط سیاسى ـ اجتماعى جوامع آنها همخوانى بیشترى دارد. در حالى که جامعه ایران از لحاظ سیاسى و فکرى نیازمند اجماع مىباشد.
ادامه دارد.
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد.