آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

1. انقلاب اسلامى کنشى انسانى، برخاسته از یک نظام معنایى است که خود این نظام معنایى از یک نظام دانشى و این نظامى دانش برخاسته از یک نظام شناختى و آن نظام شناختى نیز برخاسته از یک نظام جهان‏شناختى است که یکى نوعى نظام جهان پدیدارى (یا غلط مشهور جهان بینى) از آن خارج مى‏شود. پس با شناخت جهان پدیدارى انقلاب ایران، تمامى مراحل قبلى این سلسله استخراج مى‏شود.
2. نظام دانش که انقلاب از آن برخاست و این نظام را به عرصه ظهور آورد، بر نظام دانش تأثیرگذاشت و آن را منقلب کرد، عالمان تاریخ بشرى مى‏دانند که پس از انقلاب اسلامى ایران در دانش بشرى انقلابى رخ داد. در سال 1979 میلادى انقلاب ایران رخ داد و در دهه 1980 میلادى پسامدرنیسم اوج گرفت و غرب مرکزیت دانشى خود را از دست داد.
3. نظام دانشى انقلاب، نظام دانشى غیراستعلایى بود؛ معرفتى که ناشى از سوژه‏هاى برتر و ذهنیت‏هاى نخبگان (به عنوان روشنفکر و ذهن برتر)، به شدت خدشه‏دار شد؛ یعنى اگر نظام شناختى غرب با شک دکارتى شروع شد و سپس با طرح تقدم فکر بر وجود، براین شک غلبه کرد و با کانت، تقدم ذهن بر عین به صورت فلسفى و روش‏شناختى نظام‏مند شد، همه و همه یکباره پس از انقلاب ایران، دچار خدشه شدند.
4. انقلاب ایران با مردم و معرفت مردمى، آغاز شد و نظام استعلایى شناخت‏شناسى شرق و غرب را زیر سؤال برد. دانش مردمى، دانشى برخاسته از زندگى مردم است، نه برخاسته از ذهن برتر؛ به همین دلیل در انقلاب ایران روشنفکرى از مردم عقب ماندند و مردم از نیروهاى برتر ذهنى پیشتاز بودند.
5. رهبر انقلاب ایران، مردم را رهبر مى‏شمرد و خود را خدمتگزار مردم که این نیز از همین چارچوب معرفت‏شناختى برمى‏خاست که از این چارچوب دانشى به چارچوب «دانش فطرى» تعبیر مى‏شود و مردم از آن جهت که مردم هستند، داراى این چارچوب هستند؛ «فطرة الله التى فطر الناس علیها» یافتن این چارچوب در گرو فرمواشى خودِفکرى و فرهنگى، و سپردن دل به مردم و خداى مردم است.
6. دانش فطرى دانشى غیراستعلایى است که در مقابل فلاسفه استعلایى غرب، مثل کانت قد علم مى‏کند و آنها را به چالش مى‏طلبد. این دانش مرجع ذهنى ندارد، بلکه داراى مرجع وجود شناختى است، چون مرجع آن زندگى روزمره انسان‏هاست، زندگى واقعى بدون هیچ‏گونه استعلاى ذهنى و سطوح معنایى ـ شناختى انسان را تشکیل خواهد داد.
7. فلسفه بدون معناگرایى کانت، موجب تهى شدن غرب از فلسفه معناگرا و تنزل آن تا حد یک تکنیک تحلیل شد، به همین دلیل فلسفه کانت، خادم دانش تجربى شد تا فلسفه بماند. فلسفه کانت متافیزیک را باطل کرد تا راه علم تجربى را هموار سازد؛ پس فلسفه علم‏ساز شد.
نوکانتى‏ها هم سعى کردند تا خود این فلسفه علم‏گرا را در معنا پیدا کنند و علم معناشناسى یا علم فرهنگ را بنا کنند که به بن‏بستى به «نام ماکس وبر» منتهى شد (افسردگى شدید او که ناشى از معنازدایى جهان امروز در قالب افسون‏زدایى بود).
8. انقلاب اسلامى ایرانى مبناى فلسفى خود را بر معناگرایى گذاشت و باردیگر معناگرایى را در جهان امروز ترسیم کرد که در تفکر فلسفى غرب به نشانه‏شناسى، معناشناسى، و سپس براساس آن، روایت‏گرایى و گفتمان‏شناسى که بنیاد ساختارشکنى و پساساختار و در نهایت پسامدرنیسم تبدیل شد که هویت معرفتى اروپاى متصل (فرانسه و آلمان) را تشکیل مى‏دهد.
9. تزى که در مقابل انقلاب اسلامى، توسط کانت‏گرایان (انگلوساکسون‏ها) مطرح شد و در اندیشه خود کانت ریشه دارد، جهانى‏سازى بود؛ پس از یک طرف فلسفه فطرت‏گرا و مردم‏گراى انقلاب در مقابل فلسفه استعلاجویانه و کانت‏گرایانه انگلوساکسونى واقع شده است. انقلاب ایران به دنبال انقلاب دانش در قالب فطرت است که بازگشت به خویشتن خویش را مى‏طلبد.
10. گاهى روشنفکران این نهضت را با کلمه پوپولیسم (مردم محورى) تحقیر مى‏کنند، ولى در واقع با حالت انفعال، سعى در حفظ موقعیت خود مى‏کنند، چون نهضت مردم‏گرایى در تمامى ابعادِ جهان امروز در حال بروز است؛ مثل مخالفت با جنگ، مخالفت با فساد اخلاقى و بى‏اخلاقى، معنویت‏گرایى در زندگى و طرفدارى از محیط زیست و... و جالب آنکه این نهضت جهانى است.
11. مهم‏ترین شعار انقلاب اسلامى ایران براساس احادیث شیعه «امنیت، عدالت و فراوانى» است که قوام هرجامعه‏اى است؛ این شعار جهانى است و همه مردم جهان براى تحقق مفاهیم فوق در قالب بازگشت به معنویت فعالیت مى‏کنند؛ چرا که در پناه زنده شدن افراد بلاد عمران و آبادى مى‏یابند.
12. پس دانشى که انقلاب اسلامى ترسیم مى‏کند، دانش زندگى محور است، نه دزد زندگى (مادى و معنوى) و این دانش به دنبال جنگ و ناامنى نیست، بلکه به دنبال صلح جهانى است؛ دانشى است که با تأیید تکثرگرایى، به دنبال وحدت نیز هست تا با ارجاع تکثر به وحدت، به انسان‏ها احساس امنیت و اطمینان بدهد و همه اینها در پناه نظریه انسان کامل تحقق مى‏یابد.

تبلیغات