آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

بى شک تنقیح علمى و نظام‏دهى معقول روش‏هاى فهم دین در تسهیل فرایند فهم دین، دفاع مستدل و روشن از آن، و سرانجام اعتبار معرفت شناختى فهم ما از دین، بسیار مؤثر و مفید خواهد بود. امروزه بخش عظیمى از مباحث و منازعات علمى در حوزه دین‏پژوهى، به متدولوژى معرفت دینى مربوط مى‏شود. معرفت‏شناسى دینى که یکى از حوزه‏هاى اصلى علم معرفت‏شناسى است، در پى آن است که روش‏هاى معرفت دینى را به نقد و ارزیابى بگذارد. علم تفسیر متن (هرمنوتیک) نیز که تأملات گسترده‏اى را در زمینه چگونگى فهم آیات و روایات برانگیخته، براى پاسخ به پرسش‏هاى مربوط به فرایند فقه دین و تأثر معلومات پیشین ذهنى در تفسیر متون دینى طراحى شده است.
پرسش‏ها در مورد چگونگى تطبیق معرفت دینى بر دین و میزان اعتبار آن، تأملاتى را در حوزه دین‏شناسى و فلسفه دین در پى داشته است؛ آیا مى‏توان از بشر انتظار داشت که دین را آن‏گونه که هست در یابد و همان‏گونه که دریافت، بیان کند؟ اگر چنین امرى ممکن است، چگونه مى‏توان تنوع در فهم دین را توجیه نمود و اگر چنین امرى ممکن نیست، فلسفه نزول دین چیست؟ آیا دین فقط عنصرِ تحریک کننده ذهنى است که مایه‏هاى درونى، روحى و ذهنى فرد را بر مى‏انگیزد، یا امرى واقعى است که فرد انسانى باید واقعیت آن را بشناسد و شخصیت خود را طبق احکام واقعى آن رشد و پرورش دهد.
اگر بپذیریم که مى‏توان به واقع دین، آن‏چنان که هست، دست یافت؛ هر چند این دست‏یابى، تلاش فراوانى بطلبد، در آن صورت باید در صدد طراحىِ منطق و روش نظام‏مند فهم دین بر آمد، تا بتوان فرایند حصول درست معرفت دین را هموار کرد و میزانى براى ارزیابىِ معرفت‏هاى دینىِ درست، از معارف نادرست ارائه کرد.
یکى از عناصر مهمى که در این روش باید لحاظ شود، و جایگاه و روابط آن با دیگر عناصر روشى براى فهم دین ترسیم گردد، عقل بشرى است. عنصر دیگرى که در طراحى روش فهم دین قابل توجه است، حالات و احساسات درونى انسانى است که باید معلوم گردد این احساسات چگونه و با چه نسبتى، با عوامل شناختى دیگر عمل مى‏کند و واقعیاتى که علم انسانى بدان تعلق مى‏گیرد، چگونه از حالات روحى و شخصى انسانى متأثر مى‏گردد؟ آیا آن هنگام که واقعیات، از صافى روح و روانِ شخص مى‏گذرد، تغییر مى‏کند و هویت اصلىِ خود را از دست مى‏دهد؟ اگر معرفت‏هاى انسانى از مایه‏هاى درونى و بیرونى فرد متأثر مى‏شود، آیا مى‏توان راه خلاصى از این احساسات و هر عامل حاشیه‏اى و خطاى دیگر را در فرایند معرفت‏شناسى ارائه داد؟
اگر این پرسش‏ها پاسخ مناسب و علمى خود را نیابند و یا به فرضِ یافتن جواب، در مرحله فهم دین، التزامى بدان وجود نداشته باشد، على القاعده معرفت دینىِ دین پژوهان و مجتهدین از اعتبار منطقى لازم برخوردار نخواهد بود و راه براى برداشت‏هاى متفاوت یا متناقض از دین باز خواهد ماند. بالطبع اختلاف در نوع نگرش به مبانى و پاسخ‏هاى ارائه شده براى منطق فهم دین، زمینه را براى پیدایش مکاتب مختلف فکرى ـ دینى آماده مى‏کند.
یکى از مکاتب درون دینى که به علت اتخاذ روشى متفاوت در فهم دین، از دیگر مکاتب دینى جدا افتاده، «مکتب تفکیک» است؛ این مکتب در طراحى نظام منطقى براى فهم دین، با تعریفى که از عقل بشرى ارائه کرده و قلمروى که براى آن ترسیم نموده، مسلک اجتهادىِ نسبتاً جدیدى را عنوان کرده که با دیگر مشرب‏هاى اجتهادى تفاوت هایى یافته است. در این چند صفحه تلاش خواهیم کرد تا کلیاتى از روش اجتهادى این مکتب را به اجمال مطرح کنیم و سپس به بررسى و ارزیابى آن بپردازیم.

ناگفته نماند که در بررسى این مکتب، رویکردهاى مختلفى مى‏توان داشت؛ براى مثال مى‏توان برخى از نظریات مکتب تفکیک را با روشى فلسفى مورد مناقشه و تأمل قرار داد؛ چنان که مى‏توان برخى دیگر را بر طبق مبانى عرفانى و روش شهودى ـ عرفانى، به مطالعه و ارزیابى نهاد؛ همان طور که مى‏توان استنباطات اهل تفکیک را با روش فقهىِ صرف، مورد مناقشه و بررسى قرار داد.
رویکرد دیگر مى‏تواند یک رهیافت روش شناختى باشد که مبانى روش شناختى آن را مطالعه کند. همان‏طور که اشاره شد، رویکرد این نوشته نیز رویکردى روشى و نه محتوایى است. منظور ما از این رویکرد روشى، بررسى مبانى فکرى‏اى است که مى‏تواند در روش فهم دینى تفکیکیان دخیل باشد؛ براى مثال ما آراى این مکتب را در مورد علم و عالم و مباحثى مانند معاد و عدل و... پى نمى‏گیریم، ولى مباحثى چون عقل فطرى که در منطق فهم دین و ساختار آن نقش به سزایى دارد، ذکر مى‏کنیم.

این مکتب که مؤسس آن را مى‏توان «مرحوم میرزا مهدى اصفهانى» در سده چهاردهم هجرى دانست،(1) بدین انگیزه طراحى و ارائه شده است که شناخت حقیقت احکام و معارف دینى را به دور از التقاط فلسفى و عرفانى، با شیوه‏اى دینى ممکن نماید و تأویل‏ها و تفاسیرى را که ظواهر شریعت از پذیرش آن ابا دارد، از روند فهم دینى کنار نهد؛ به بیان دیگر، این شیوه براى زدودن آموزه‏هاى عرفانى و فلسفى و هر آنچه یک معرفت غیر دینى به حساب مى‏آید، از معرفت‏هاى اصیل دینى که در تمام مراحل و مقدمات آن دستورات دینى لحاظ مى‏شود، ارائه شده است و بر این ادعاست که با این روش مى‏توان به حقیقت دینى که سعادت حقیقى ما در گرو علم به آن است، دست یافت.

آنچه در نظام تفکیکى اهمیت ویژه‏اى دارد و بخش مهمى از منطق تفکیک هم بر آن اساس طراحى شده است. عقل فطرى است. این عقل که در مقابل عقل فلسفى ـ بشرى عنوان مى‏شود، تعریف و کارکرد خاصى دارد که روشن شدن آن مى‏تواند، نظام منطقى تفکیکیان را براى کارِ اجتهادى معلوم سازد، به همین دلیل ابتدا روشن است حقیقت عقل فطرى از دیدگاه مکتب تفکیک و کارایى آن را در فهم متون دینى بفهمیم و آنگاه به نقد و ارزیابى آن بپردازیم.
1. حقیقت عقل فطرى و فرایند پیدایش آن
در نگاه اهل تفکیک، عقلِ اصطلاحىِ فلاسفه که به قوه و غریزه تفسیر شده است و کارکرد آن، به کلى با عقل فطرى بشرى متفاوت است و آنچه مورد توجه شریعت قرار گرفته است و در احکام دینى هم بدان خطاب شده، عبارت از همین عقل فطرى است. پذیرش و فهم دین، و ایمان به دین و معارف الهى هم، از چنین عقلى خواسته شده است.
حقیقت عقل فطرى عبارت از امرى نورانى، مجرد و بسیط است که به صورت بالذات استقلال دارد ؛ این عقل، با این ویژگى‏ها، هرگز مورد توجه فلاسفه قرار نگرفته است و آنها با پرداختنِ افراطى به عقل اصطلاحى، به کلى از نوع فطرى آن بیگانه افتاده‏اند.(2)
عقل فطرى در این نگاه، خارج از ذات انسانى و به صورت استقلالى وجود دارد (برخلاف نگرش فلاسفه که عقل را امرى درون ذاتى مى‏دانند) و خداوند آن را براساس حکمت خود، بر بندگانش ارزانى مى‏دارد و هر کس را هم که لایق نداند، از وصول بدان محروم مى‏کند.(3)
این بذل الهى، از منبع نور علم، براساس قواعد مشخصى صورت مى‏گیرد. وقتى آدمى به سن تمیز و بلوغ مى‏رسد درجه نازله این عقل بر او افاضه مى‏شود که از طریق آن، خوب و بد زندگى و لزوم بندگى را درک مى‏کند. در صورت بندگى و علم به دستورات خداوند درجات عالى‏ترى از عقل بر او افاضه مى‏شود. این عقل همان عقلى است که در لسان فقها، ملاک تکلیف است، نه عقل فلسفى؛ به بیان دیگر، وقتى بنده‏اى به خدا و رسول او مؤمن مى‏شود و از دستورات خداوند تبعیت مى‏کند، زمینه لازم براى دریافت بیشتر از چنین عقلى فراهم مى‏شود و انسانِ مؤمن به خدا و مطیع رسول او، به تناسبِ درجه ایمان و عملِ خود، از نور عقل بهره‏مند مى‏شود و اگر خود را در مسیر بندگى تقویت کند و در مرحله عمل توفیق بیشترى را به دست آورد، مسلماً به مراحل بالاترى از این عقل مى‏رسد و اگر سستى ورزیده، در ادامه بندگى‏اش کاهلى کند، مقدار عقلى را که از سوى خداى متعال به او بخشیده شده از دست مى‏دهد و علم فطرى‏اش به جهل و تاریکى مبدل مى‏شود.(4)

گفتنى است عقل و علم در این اصطلاح، مصداقاً اختلاف ندارند و تفاوت میان آنها به دو حیثیت موجود در آن نور الهى است که از سوى خداوند متعال بر بندگان خود افاضه مى‏شود؛ بدین معنى که نور الهى، از آن جهت نور است و خاصیت علمى دارد که علم به شمار مى‏رود و از این جهت که با تبیین لزوم و حرمت، مانع نفس از پرداختن به محرمات مى‏شود، بدان عقل اطلاق مى‏شود.
2. اعتبار شناختىِ عقل فطرى
این عقل که پس از تکلیف، درجه نازل از آن بر قلب انسان نازل مى‏شود سپس در اثر تهذیب و تزکیه و بندگى رشد و ترقى مى‏یابد، حجیت و مصونیت بالذات دارد و در صحت خود، به ملاک و میزانى براى تضمین حقانیت خود نیاز ندارد، بلکه باید حجیت دیگر امور نیز بدان سنجیده شود. اگر خود این عقل هم به میزانى براى صحت خود نیاز مى‏داشت، خود آن ملاک هم براى صحت خود به میزان دیگرى نیازمند بود و این روال، به تسلسل در ناحیه ملاکات منتهى مى‏شد و با چنین تسلسلى، بنیادى براى علم و معرفت بر جا نمى‏ماند.(5) البته سر مصونیت این عقل، احتراز از تسلسل نیست، بلکه سر و ریشه مصونیت به این حقیقت باز مى‏گردد که در فرایند شناختى این عقل (عقل فطرى)، واقعیت توسط قوه مدرکه وجدان مى‏شود و در چنین فرضى خطا تصور ندارد؛ به بیان دیگر، در این فرایند میان عالم و معلوم واقعى صورت رابطه‏اى وجود ندارد که در تطابق آن صورت با واقع، احتمال وقوع خطا پیش آید.
دراین عقل خود واقعیت توسط عقل فطرى مانند علوم شهودى وجدان یافت مى‏شود و در این فرض ،نه فقط خطا ممکن نیست، بلکه تصور اشتباه، در این صورت هم ناممکن به نظر مى‏رسد و اگر در این فرض هم، تصور و امکان خطا وجود داشته باشد، ما هرگز نمى‏توانیم در امر معرفت‏شناسى، ضمانتى براى صحت شناخت‏هاى خود پیدا کنیم. در این صورت است که پایه معرفت‏شناسى در هم مى‏ریزد و شک و تردید بر سرتاسر علوم سایه مى‏افکند.(6) اما در دستگاه معرفت شناختى فلاسفه، از آنجا که میان صورت علمى آنها و واقعیت فاصله‏اى وجود دارد و مفهوم واقعیت خارجى، میان علم و معلوم واسطه‏گرى مى‏کند، همین واسطه شدن امر ثالث، خود موجب مى‏شود که علم مصونیت خود را در برابر خلط و اشتباه از دست بدهد و ما نتوانیم از صحت و درستى آن اطمینان حاص کنیم.(7)
3. عقل فطرى و شریعت
در این دیدگاه عقل فطرى، هرچند در امر شناخت به درستى عمل مى‏کند، اما این عقل هم از عهده سنجش همه چیز برنمى‏آید.(8) این عقل پیش از آنکه در عرصه شریعت وارد شود، تنها مى‏تواند به اثبات وجود خدا بپردازد(9)؛ بارى تعالى را از تعطیل و تشبیه تنزیه کند.(10) بر ضرورت و لزوم نبوت دینى برهان فطرى اقامه نماید،(11) و حسن و قبح افعال و جزئیات و مصادیق آن را بازشناسد؛(12) به بیان دیگر، عقل فطرى پیش از آنکه خود را به منبع شریعت نزدیک کند و از خوان وحى بهره بگیرد، جز اینکه بسائط حقایق را در اثبات وجود خدا و ضرورت نبوت و به طور کلى مقدماتى که براى پذیرش شریعت خداوندى و ورود در آن، لازم است درک کند، کارکرد معرفتى دیگرى نمى‏تواند داشته باشد و به فرض پرداختن به امور پیچیده هم اعتبار معرفت‏شناختى نخواهد داشت.

پس از آنکه عقل فطرى شریعت را قبول کرد، خطاناپذیرى آن را باور مى‏کند و دیگر نمى‏تواند به شکل استقلالى عمل کند و باید همواره در خدمت شریعت باشد و به شکل یک ابزار براى فهم دین به کار فکرى ـ فطرى بپردازد.(13)
توضیح اینکه هرچند این عقل در مرحله پیش از ورود به شریعت، در برخى از امور محدود، مى‏توانست به شکل استقلالى، عملیات شناختى داشته باشد و شناخت معتبرى هم از این راه به دست آورد، پس از آنکه خود را به منبع لایزال وحى متصل کرد، همواره باید حرکت‏هاى شناختى خود را به شریعت مستند سازد و از تکروى براى فهم واقعیت بپرهیزد؛ به بیان دیگر، عقل فطرى پس از قبول شریعت، بستر امنى را براى عقل ورزى خود مى‏یابد که مى‏تواند در آن بستر، با استفاده از حقایق عالم شریعت که از ظواهر دین هم به دست مى‏آید، حرکت‏هاى عقلانى خود را سامان بدهد و از خطا و اشتباهى که عقول مستقل، در بیرون از قلمرو دین، مرتکب مى‏شوند، در امان بماند.
4. عقل فلسفى و نازایى آن
بنابراین دیدگاه، عقل فلسفى، آن مقدار استقلال عقل فطرى را هم نمى‏تواند داشته باشد؛ یعنى چه در مرحله قبل از ورود به شریعت و چه پس از ورود به شریعت و حتى در مرتبه تفسیر و فهم شریعت مقدسه، از خطا مصون نیست. سرخطاى آن همان وجود واسطه مفهومى میان عالم و معلوم است که امکان تطابق میان علم و محک آن را دشوار ساخته است. در این منظر، عقل فلسفى در صورتى مى‏تواند اعتبارشناختى پیدا کند که در مرحله پیش از پذیرش شریعت براساس یافته‏هاى عقل فطرى، فعالیت شناختى خود را سامان بدهد و پس از قبول شریعت نیز کنکاش فلسفى خود را بر پایه تعالیم وحیانى، و همین‏طور با تکیه بر نور فطرى صورت دهد تا فرآورده‏هاى آن از زنگار شک و تردید پاک گردد. دفاع عقلانى، فلسفى از دین هم معانى جز این و اعتبارى بیش از این نمى‏تواند داشته باشد.(14)

اشکال دیگرى که مى‏توان براى فلاسفه و روش فلسفى عنوان نمود آن است که برخلاف ادعایى که فلاسفه دارند (که در مقدمات برهانى خود از بدیهیات استفاده مى‏کنند)، در مقدمات برهانى خود غالبا ملتزم این ادعا نیستند و به جاى بدیهیات و امور یقینى به حدس و گمان تکیه مى‏کنند. مرحوم شیخ مجتبى قزوینى در این زمینه مى‏نویسد: «برارباب دانش آشکار است، در فلسفه برهانى که مقدمات آن بدیهى و منتج به یقین باشد، کم و بلکه نایاب است که خاصه در الهیات و قسمتى از طبیعیات و فلکیات، لذا در کلام شیخ غالبا به حدس و گمان تعبیر شده است».(15)
شاهدى که مى‏توان بر درستى هر دو اشکال، نسبت به اندیشه و روش فلسفى نشان داد، اختلافات و نزاع‏هاى فراوانى است که میان مکاتب مختلف فلسفه از مشاء، اشراق و صدرا وجود دارد.(16) با توجه به اینکه مبادى و روش‏هاى به کار رفته، براى کار فلسفى واحد بوده است، اختلافات حاصله بیانگر این است که روش فلسفى، کارآمدى علمى خود را به معناى واقعى خود که همان کشف واقع باشد، نداشته است.(17) همچنان که اگر در براهین فلسفى از بدیهیات استفاده مى‏شد، این همه اختلاف و تضاد پیش نمى‏آمد؛ پس مى‏توان نتیجه گرفت که نه مفاهیم و تصوراتى که فلاسفه از آن براى فهم واقع استفاده مى‏کنند، اعتبار شناختى دارد، نه آنکه مقدماتى که در براهین از آن استفاده مى‏کنند، بدیهى و مورد قبول همگان است.
بنابراین دیدگاه، فلسفه که نه ظاهر بالذات است و نه با نور حقیقى و علم واقعى رابطه عینى دارد؛ نه تنها در موارد احتمالى شناخت‏هاى فلسفى که قطع و یقین نسبت بدان حاصل نشده است، از اعتبارى برخوردار نیست، بلکه در مواردى هم که یک فیلسوف به حقیقت یافته خود یقین و قطع حاصل کند، قابل اعتماد نیست. چه بسیار از فهم‏ها و یقین‏ها که با همین روش‏هاى فلسفى حاصل مى‏شود و بعدا سر از خطا و اشتباه در مى‏آورد و معلوم مى‏گردد که فیلسوف با تمام یقین و ایمانى که به کشف خود داشته، در جهل مرکب بوده، نسبت به نادانى خود ناآگاه بوده است.(18)

بنابراین، هیچ فرآورده فلسفى را به فرض درست بودن آن هم، نمى‏توان از نظر مطابقت با واقع و عدم مطابقت با واقع، به ارزیابى گذاشت و صحت و سقم آن را به اثبات رساند؛ در هر حال همواره احتمال خطا وجود دارد و تا زمانى که این احتمال از بین نرود، نمى‏توان به داشته‏هاى فلسفى خود اطمینان یافت.(19)
در شناخت دین، با توجه به فلسفه دین و ضرورت فهم واقعیت دین، براى ساماندهى زندگى فردى و کسب سعادت دنیوى و اخروى، باید از ابزارى استفاده نمود که بتواند با واقعیت دین و معارف دینى ارتباط عینى برقرار کند و شناخت قابل اطمینانى از دین و احکام دینى به دست دهد. این ابزار، در نظر اهل تفکیک، همان عقل فطرى است که از طرف خداى سبحان، براساس حکمت الهى به بندگان واقعى خود عنایت مى‏شود؛ البته در تفسیر قرآن، همین عقل فطرى نیز باید بر سنت متکى باشد،(20) ولى در فهم سنت و تفسیر آن مى‏توان با استفاده از مایه‏هاى درونى و فطرى خود، سخنان ائمه(ع) را به صورت مستقل دریافت کرده و براساس آن، به تفسیر کتاب و کلام خداوندى پرداخت .

ناگفته نماند که چه بسا در این طریق هم اختلافاتى در برداشت از دین و احکام دینى براى دین‏پژوهانى که از راه عقل فطرى معارف دینى را اصطیاد مى‏کنند، پیش بیاید که در این میان، یکى از آنها درست و بقیه برداشت‏ها در صورتى که با برداشت صحیح همخوانى نداشته باشد، نادرست تلقى شود و با اصل دین و واقعیات دینى هم تطبیق نکند، ولى از آنجا که منطق پیشنهادى در این مسیر، منطقى تأیید شده از طرف خود دین است، خطا و اشتباهى که واقع مى‏شود، البته اگر در نتیجه سستى و کاهلى فرد دین‏شناس نبوده باشد، معفو و مقبول خواهد بود. همچنان‏که عمل بر طبق این احکام نیز معذور خواهد بود؛ در حالى که در روش فلسفى، چنین عذرى باقى نمى‏ماند و این بدان علت است که راه و شیوه فلسفى در فهم دین مورد قبول شارع نبوده است و ورد در آن و عمل بدان، هیچ تضمین و اعتبار شرعى ندارد.(21)
5. علم حقیقى
نکته دیگرى که در میان نظریات اهل تفکیک قابل توجه است، ارائه معناى خاصى از علم مورد توصیه شارع است که جست‏وجوى آن را بر هر زن و مرد لازم و ضرورى مى‏داند؛ در نظر تفکیکیان از میان علوم بشرى، آنچه تعلیم و تعلم آن مورد توصیه شریعت قرار گرفته است و بر هر مرد و زن فریضه است، علم شریعت و علم دین است که با عقل فطرى و یا شهود منطبق با شریعت به دست مى‏آید؛ یعنى از نظر اسلام، فقط علم دین و فهم دین اسلام است که علم حقیقى را مى‏توان بدان صادق دانست و بقیه علوم، حقیقتى بدین معنا ندارند و تعلیم و تعلم آنها براى همه ابناى بشر فریضه نیست؛ از جمله این علوم که محصول تلاش بشرى است و تناسبى با شریعت ندارد، عرفان نظرى و فلسفه است که هیچ کارکرد مثبتى براى سعادت بشر ندارند و نه تنها آموختن آن براى فهم دین مفید و مؤثر نیست، بلکه گاهى هم موجب حجاب براى وصول به شریعت ناب شده یا موجب تحریف و التقاط در تفسیر دین مى‏شود.(22)

البته فلسفه و علوم حصولى دیگر، چه بسا براى نظام حیات فرهنگى ـ اجتماعى مفید باشد و شارع هم آن را امضا کرده باشد، اما مهم این است که این علوم حصولى که محصول اندیشه بشرى است و خطاهاى فراوانى در آن یافت مى‏شود، در کشف معارف و احکام الهى کارآمدى لازم را ندارند و علوم حاصله از آن هیچ اعتبارى از منظر دین نداشته، نمى‏توان براساس آن به تفسیر یا تأویل دین پرداخت.(23)
6. روش عرفانى و عدم التزام عملى به شریعت
آخرین نکته‏اى که در تبیین دستگاه منطقى اصحاب تفکیک گفتنى است، جایگاه شهود و عرفان در تفسیر متن و حقیقت دین است. صاحبان تفکیک، تأثیر مثبت شهود و تهذیب نفس در فهم بهتر دین را انکار نمى‏کنند و آن را مى‏پذیرند، ولى آنچه از منظر آنان مورد تأمل بوده و از پذیرفتن آن سرباز زده‏اند، شهودى که با آیات و روایات سازگار نبوده. در تفسیر آیات، پایه تأویل ظواهر قرآنى واقع مى‏شود. شهود و تهذیب تا بدان میزان قابل قبول است و تا بدانجا مبناى تفسیر قرار مى‏گیرد که امرى خلاف شریعت را ثابت نکند یا آنکه به تأویل و تفسیر به رأى نینجامد.(24)
بنابر ادعاى این مکتب، عرفا هرچند میزان کشف‏هاى خود را شریعت مى‏دانند، ولى عملاً بدان ملتزم نمى‏شوند و در تمسک به آیات و روایات به تأویل دست زده، آموخته‏هاى عرفانى خود را که احتمال دارد القائات خدایى هم نباشد، براحکام و معارف دینى تحمیل مى‏کنند.(25)
پى نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد.

تبلیغات