تأملى کوتاه درباره رهیافت وجودى به دین فهم دین گرایانه
آرشیو
چکیده
متن
فرض اصلى طرفداران رهیافت وجودى به دین مبتنى بر این عقیده است که تحقیق منظم و اصولى درباره معنا و حقیقت پدیده دین تنها هنگامى امکانپذیر است که دین خود را به عنوان یک نهاد زنده و ماندگار در زندگى بشر تثبیت کرده باشد نه اینکه صرفا به عنوان یک اندیشه انتزاعى یا گونهاى نظام حقوقى یا اخلاقى نظرى مطرح باشد. به دیگر سخن، مدافعان این دیدگاه به دین تحقق یافته نظر دارند و دین را در مقام تحقق و عینیت خارجى لحاظ مىکنند نه دین انتزاعى و ذهنى که یک سلسله عقاید و آرا و مفاهیم نظرى و تجریدى باشد. دین در دیدگاه طرفداران رهیافت وجودى یعنى دین واقعى خارجى انضمامى که در خارج تحقق یافته و در متن زندگى حضور دارد.
اما فلسفه دین عبارت از کاوش فلسفى و بنیادینى درباره دین است که کاملاً با دفاعیات کلامى(1) و مباحث اعتقادى و دفاع از یک جهانبینى خاص تفاوت دارد. هدف اصلى دفاعیات کلامى، دفاع از یک جهانبینى خاص در برابر منتقدان آن است. هدف مباحث اعترافى(2) و عقیدتى نیز شهادت به حقانیت(3) یک دین معین است. هر دو سنخ بحثهاى یاد شده، فاقد ویژگىهاى تمایز بخش تحقیق فلسفى درباره دین یعنى فاقد جنبه ارزیابى انتقادى(4) به عنوان گوهر اساسى فلسفى درباره دین هستند. پس فلسفه دین که عبارت از تذکر فلسفى و انتقادى درباره مقولات دینى است نباید با رهیافت وجودى یکى انگاشته شود و از واژه وجودى که در «رهیافت وجود» بکار رفته نباید دچار این توهم شد که رهیافت وجودى به دین، یعنى وجودشناسى دین و فلسفه دین؛ زیرا فلسفه به معناى رایج آن در بین ما مسلمانان غالبا با علم وجود و هستىشناسى معادل و مترادف گرفته مىشود، در حالیکه اتفاقا برعکس، طرفداران رهیافت وجودى به دین، غالبا عارف مشربند و میانه خوشى با فلسفه ندارند و تلقىشان از فلسفه اساسا غیر از هستىشناسى و بحث از وجود چیزهاست.
بررسى فلسفى پیرامون دین و دادههاى دینى نباید محدود و محصور به محور و چارچوب دینى خاصى باشد. چنین کاوشى نباید در پى دفاع یا توجیه دادههاى دینى معینى باشد. همچنین نباید مبتنى بر هیچ گونه دیدگاه و داورى و التزام قبلى نسبت به دین مورد کاوش باشد. علم کلام(5) نیز تا آنجا که عبارت از «فهم دینگرایانه»(6) و ایمانى است نباید با فلسفه دین درآمیخته شود. فلسفه دین(7)، به گونهاى متمایز از علم کلام، جویا و خواستار فهم نقادانه پدیده گسترده دین است و به کارکرد(8) دین در حیات بشرى و ارزش صدق(9) احتمالى آن نظر دارد. فلسفه دین عمدتا به دنبال تبیین و تفسیر مقولات و مفاهیم دینى است و رهیافتى غیرایمانى ـ هرچند نه ضرورتا ضدایمانى ـ نسبت به مسایل دینى دارد و در پى فهم و توضیح آنها است و ابدا به دفاع از دین و حمایت از گرایش دینى نمىپردازد. بلکه بحث و بررسى آزاد و کاوش عقلانى و استدلالى در باب دین و مباحث دینى است و لذا خصلتى فلسفى و غیرکلامى دارد.
نفوذ دین در زندگى
حیات دینى همواره در قالب اشکال عاطفى، اعتقادى و عملى در فرهنگ بشرى رواج و سیطره داشته و دارد و رفتار و تجربه آدمیان را شکل مىبخشد. با توجه به این حقیقت که دین تا این پایه در زندگى آدمى رسوخ و ریشه دارد، مسئله کاوش بىطرفانه درباره پدیده دین که مدعاى فیلسوفان دینى است امرى کاملاً دشوار فهم است. زیرا با اعتراف و اعتقاد به اهمیت و ریشهدار بودن دیدگاههاى دینى مورد کاوش ما در زندگى، آیا معقول است که توقع داشته باشیم آدمیان در بررسى و مطالعه چنین پدیده مهم و ارزشمندى که قوامبخش زندگى آنهاست کاملاً بىطرف بمانند؟ آموزهها(10) و اعمال(11) دینى متضمن و مستلزم عواطف و تعلقات عظیم بشرى هستند. یک فرد دیندار بشدت احساس مىکند که در هر پرسشى درباره حقانیت دین و اعتقاد او، داراى یک موضع و تعلق خاطر است. تحت چنین شرایطى آیا مىتوان در بررسى مسایل و سنن دینى ادعاى عینیت(12) و بىطرفى و آزادفکرى(13) کرد؟ آیا مىتوان توقع داشت که فرد پژوهشگر یکسره دست از عقاید پیشین خود بشوید و بدون دلبستگى و جانبدارى و رها از همه عقاید و دیدگاههاى قبلى و پذیرفته شده خود کاوش کند و سخن بگوید؟ اینجاست که مسئلهاى دشوار پیش مىآید که مدعاى فیلسوفان دین در مورد تفکر آزاد فلسفى و اندیشه بیطرفانه درباره مفاهیم دینى را به شدت مورد تردید قرار مىدهد. این مسئله هم ابعاد روش شناختى دارد و هم داراى جنبههاى عمیق و پیچیده معرفتشناختى است که حتى تعبیر فلسفه دین را در نظر برخى کسان یک تعبیر پارادوکسیکال و تناقضآمیز جلوه داده است و موجب پیدایش دیدگاههاى متعارض در بین دین پژوهان و پدیده شناسان دین شده است که بررسى وسیع و مفصل آن نیاز به مجال دیگرى دارد و از حوصله مقاله کنونى خارج است.
پارادوکس عینیت
پس سؤال این است که آیا مىتوان یک تحقیق دینى کاملاً بىطرفانه داشت؟ آیا مىتوان در مطالعه دین کاملاً بىطرف بود؟ به عقیده طرفداران رهیافت وجودى چنین چیزى ابدا امکانپذیر نیست از نظر آنان مطالعه دین مستلزم و بلکه آغشته به تعلق دینى است. بدون برخوردارى از تجربه دینى نمىتوان دین را فهمید. فهم دین در گرو داشتن تجربه دینى است. دیندارى نیز تنها یک گرایش عقلى و فکرى نیست. بلکه یک دلبستگى و کشش قلبى و درونى است. از نظر این محققان تحویل و فروکاهش(14) دین به پدیدهاى کاملاً عقلى(15) و معرفتى از بن نادرست است، لذا این کسان حتى گاه با تعبیر علم دین و فهم دینى و معرفت دینى نیز مخالفت مىکنند و از آن بر مىآشوبند.
کوتاه سخن اینکه، براى فهم درست دین، مانند هر پدیده دیگرى، همدلى(16) لازم است تا اینکه فهم پژوهنده فهمى عینى باشد که این سخن هم یک توصیه روششناختى است و هم به شدت مورد اعتقاد طرفداران رهیافت وجودى است، اما از سوى دیگر همدلى با عینیت نمىسازد، زیرا براى عینى بودن فهم، به تعبیر پدیدهشناسان فاصله گرفتن(17) و تعلیق حکم(18) (اپوخه) لازم است. پس براى فهم عینى و همدلانه هم باید به موضوع مورد کاوش نزدیک شد و هم باید از آن فاصله گرفت. این همان «پارادوکس عینیت» است که ذهن بسیارى از فیلسوفان علم و معرفتشناسان معاصر و همینطور اندیشمندان وابسته به نهضت «پست مدرنیسم»(19) یا مکتب فرانکفورت را به خود مشغول ساخته است و چنین مىنماید که پاسخ صریح و زودیاب و در دسترسى براى آن ندارند.
از نظر طرفداران رهیافت وجودى دین به دلیل اهمیت سرنوشتساز و تعیین کنندهاى که براى زندگى بشر داشته و دارد پیوسته در وهله نخست متعلق حیرت(20) آدمى بوده و در وهله بعد موضوع اندیشه و تأمل او قرار مىگرفته است و این نکتهاى است که فیلسوفان وجودى بر آن تأکید بسیار دارند و درباره آن به اشباع سخن راندهاند.
به دلیل ارتباط دین با مهمترین مسایل هستى آدمى، به طور قطع و یقین علایق فکرى و عقلى ما نیز به آن جلب مىشود. پس سؤال این نیست که چرا ما آدمیان به تفکر انتقادى(21) و فلسفى درباره دین روى مىآوریم، بلکه باید پرسید که از چه راهى و به کدام شیوه مىتوان چنین تفکرى را تحقق بخشید؟ نفى کردن و کنارگذاشتن مطالعه نقادانه و فلسفى و عقلانى دین به نام دین، در حقیقت به معناى انکار بعد عقلانى ماهیت بشرى است.
آدمى با به کارگیرى آزادانه عقل بشرى، قادر است عقل را از سیطره و حاکمیت مستبدانه احساسات و غرایز و نیز از آثار ماندگار و ویرانگر خرافات و جزمیات نامعقول برهاند، رشد و گسترش مستمر معرفت و نیل به حکمت راستین مستلزم داشتن تعهدى اساسى نسبت به تفکر نقادانه است و فلسفه یکى از هنرهایش همین آموختن نقادى است به همین سبب هرگز نمىتوان از بهکارگیرى تفکر فلسفى در ارزیابى و تفسیر عقلانى مقولات دینى بىنیاز بود. همچنانکه فیلسوفان بزرگ مسلمان مانند فارابى، غزالى، خواجهنصیر، ابن سینا، سهروردى و ملاصدرا و حکیم سبزوارى در گذشته چنین مىکردهاند و فیلسوفانه در مباحث دینى مىنگریستهاند و درباره آنها به بحث و فحص مىپرداخته، هرچند که در بخش اعظم مباحثشان عرفى متکلمانه و دفاعیاتى داشته و بحثها گاه کاملاً صبغه کلامى به خود گرفته است. اما به واقع مباحث فلسفه دین به وضوح و به گستردگى در آثار این خردمندان مطرح شده و در واقع این نامداران از نخستین بنیانگذاران فلسفه دیندارانه یا مؤمنانه دین بودهاند، همچنانکه در روزگار ما کسانى مانند آنتونى فلیو از نمایندگان برجسته فلسفه ملحدانه دین هستند.
اندیشه دینى یا علم کلام
فلسفه دین یا تفکر نقادانه و فلسفى درباره دین را باید از اندیشه دینى(22) و اعتقادات کلامى متمایز ساخت. اما اگر اعتقاد داشته باشیم که هدف فلسفه دین و اندیشه دینى با هم مطابقت دارند، در آن صورت مىتوانیم براى این تمایز اعتبارى قائل نباشیم. پذیرش چنان مطابقت خوشایندى البته، بسیارى از برخوردها و تعارضهاى عقل و دین را پایان بخشیده، از میان مىبرد. به هر حال تفکر انتقادى در ماهیت خود ذاتا یک فعالیت و عمل مجادلهانگیز است. چنین تفکرى از اینکه بسادگى در خدمت هرگونه تمایل و نحله فکرى خاصى قرار گیرد، خوددارى مىکند. در واقع این شیوه تفکر به دنبال یافتن موارد شک در یقینگاههاست و مىخواهد یقینىترین اعتقادات را نیز در معرض شک و ارزیابى قرار دهد زیرا لازمه ارزیابى، شک کردن است. در فضاى جزمیّت، مجالى براى ارزیابى و نقادى نیست. بعلاوه، تفکر انتقادى نمىخواهد خود را به یک تجربه دینى خاص یا نوع خاصّى از دلایل محدود سازد. افتخار این شیوه اندیشه در این است که هیچ عقیده مفروضى را مسلّم نمىگیرد و هیچ اندیشهاى را بدون سنجش و ارزیابى وا نمىگذارد. اکنون سؤال این است که آیا ما مىتوانیم پیش از هر گونه بررسى و مطالعه بدانیم که نتایج تفکّر انتقادى و اندیشه دینى با یکدیگر مطابقت دارند یا خیر؟ به نظر مىرسد پاسخ درست این است که تنها پس از بررسى نقّادانه پدیده دینى است که آدمى قادر خواهد بود به گونهاى معقول و سنجیده داورى و حکم کند که آیا «اندیشه درباره دین» و «اندیشه دینى» هدف واحدى دارند یا نه. پیش از هر گونه تأمل و مطالعه اندیشمندانه در باب دین نمىتوان به نحو جزمى فرضیّهاى در این مورد ارائه کرد و لذا مشاهده مىکنیم که انواع بسیار متفاوتى از فلسفههاى دین یا مکاتب فلسفه دین وجود دارند.
براى کسى که بخواهد نگاهى اندیشمندانه به دین داشته باشد معقول این است که خودِ «اندیشه دینى» را به عنوان «پدیده دینى»(23) مورد نظر قرار دهد. نتیجه و اثر چنین نگرشى این است که دیگر در چنین کاوشى هیچگونه فرض و عقیده اساسى قبلى وجود نخواهد داشت و صرفاً با پایان گرفتن تحقیق است که مىتوان به داورى پرداخت. در واقع چنین پژوهشى نقشى مانند نقش تاریخ در مورد رشته فلسفه و علم کلام ایفا مىکند.
اندیشه دینى غالباً ابزار تبیین معناى شناخت و آگاهى دینى بوده است. «آموزههاى دینى» که در واقع پاسخ «پرسشهاى دینى» هستند، همواره کوشیدهاند تا حقیقت انتقالپذیر «تجربه دینى» را به شکلى معقول و دقیق تدوین و عرضه کنند. متفکّران دینى و متکلمان معمولاً عقاید و آراى خود را از چارچوب تجربه و سنّتى که حقیقت و حقّانیّت آن را هرگز به طور جدّى زیر سؤال نبردهاند اخذ مىکنند. آنان تنها به منظور تدوین دقیق عقاید و باورهاى مقبول است که اصول اندیشه سنجیده و معقول را به کار مىگیرند و به نظریهپردازىهاى خنثى و آزاد فلسفى کارى ندارند و درست به همین سبب است که ارزیابى و کنکاشى نظرى و منطقى پیرامون ماهیّت و درستى یا کژى و ناراستى عقاید دینى و این نکته که گفتیم در واقع یکى از واضحترین و رایجترین وجوه تمایز فلسفه از علم کلام است که در تفکّر کلامى ارزیابى و نقّادى جایى ندارد چون اصل بر تعبّد و پذیرش مطیعانه است.
به طور کلّى، اندیشه دینى و علم کلام حاوى پیام و حقیقتى است که قصد ابلاغ و بیان آن را دارد، در حالى که تفکّر انتقادى و فلسفه دین به دنبال کشف و ارزیابى حقیقتى است که مورد ادّعاى ادیان مىباشد. تدوین «آموزههاى دینى» به گونهاى منظّم و سیستماتیک(24) و به هم پیوسته، نقطه اوج و هدف نهایى اندیشه دینى و الهیات و تئولوژى است. بنابراین پاسخهایى که به پرسشهاى دینى داده مىشود خود جزو «آموزههاى دینى» است. براى مثال، در پاسخ به این پرسش که چه چیز «قدسى»(25) است؟ ممکن است گفته شود اللّه، مسیح یا بودا. در بسیارى از ادیان اصول و ضوابطى وجود دارد که بر پایه آنها پرسش از «آموزههاى دینى» تعیّن مىیابد، امورى مانند متن مقدّس، وقایع وحیانى، سنتها و... . امّا بین دو پرسش «قدسى چیست؟» و اینکه «آیا اصلاً چیز قدسى وجود دارد؟ تفاوت انکارناپذیرى وجود دارد. از یک دیدگاه درون دینى و با توجه به شناخت و سنّت دینى، پرسش نخست پاسخى مىیابد که در قالب یک «آموزه» یا دکترین و عقیده دینى است. امّا پرسش دوّم پژوهشى نقّادانه را درباره معناى «امر قدسى» و معیار شناسایى آن با توجّه به عقاید گوناگون بر مىانگیزد. تفکّر انتقادى یا فلسفه دین درباره دین غالباً به داورى معقول و مستدلى درباره معناى آموزههاى دینى و شیوه اثبات آنها مىانجامد.
پرسش از وجود یا عدم «امر قدسى» ممکن است صرفاً بیان یک کنجکاوى بیهوده و غیر ضرورى باشد که در این صورت راه به جایى نبرده و به هیچگونه پژوهشى منجر نخواهد شد. امّا اگر این پرسش از روى علاقه جدّید مطرح شود، آنگاه به احتمال بسیار قوى منجر به تحقیق خواهد شد. اکنون سؤال این است که: چه علایقى منجر به تحقیق مىشوند؟ زیرا تردیدى نیست که پرسشها همواره ریشه در علایق آدمى دارند و آدمى از چیزى که به آن بىعلاقه است پرسش نمىکند. این یکى از اصول مسلّم و مقبول رهیافت وجودى به دین است.
آیا مىتوان گفت که برخى از علایق پیش از بقیّه، با ماهیّت تفکر انتقادى و رشته فلسفه دین سازگار و هماهنگاند یا چنین نیست و تمامى علایق با پرسشها و مباحث این دانش نسبت یکسان دارند؟
باید به خاطر داشته باشیم که علایق ما امورى بىشکل و فاقد هویّت نیستند، که در آن صورت نمىیابد آنچنان تأثیر ژرف و دامنهدار و ماندگارى در زندگى و اعمال ما داشته باشند. آثارى که گاهى نیز بسیار خشن و دردناک مىشوند. حقیقت این است که با علاقههایمان زندگى مىکنیم و گریزى از آنها نداریم. تعلّق را نمىتوان یکسره از آدمى گرفت. آدمى موجودى «صاحب تعلّق» است و بدون تعلّق نمىتواند زیست کند. هر چند که پیام ادیان و دعوت پیامبران به نفى تعلّق و دل بر گرفتن و خاطر بریدن است، امّا در عین حال دعوت دین به تعلّق داشتن است و دین داشتن، عین تعلّق خاطر داشتن است (پارادوکس تعلّق). رسالت پیامبران نیز جهت دادن به تعلّق آدمیان است نه ایجاد تعلّق، چه اصل تعلّق را همه دارند و مهم هدایت صحیح آن است. نفى همه تعلّقات براى آدمى امکانپذیر نیست زیرا آدمى موجودى است که اساساً تعلّق زندگى مىکند. البته مىتوان سمت و سوى تعلّقات او را تغییر داد، امّا نمىتوان همه تعلقات را از او گرفت. سخن حافظ در این باره بسیار گویا و روشنگر است آنجا که فرمود:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلّقپذیرد آزاد است
مگر تعلّق خاطر به ماه رخسارى که خاطر از همه غمها به یاد او شاد است
از نظر طرفداران رهیافت وجودى اساسا ایمان با تعلّق آغشته است. بدون علاقه و کشش عاطفى، ایمانى در کار نخواهد بود. ایمان با عاطفه آمیختگى و در هم تنیدگى بسیار شدیدى دارد و از همین روست که به اعتقاد مدافعان رهیافت وجودى مطالعه دین و فهم ماهیت آن، مستلزم داشتن تعلق دینى است. البته لازمه ایمان نیز دل کندن از برخى چیزها و دل بستن به برخى امور است. اما بیهوده است که بگوییم ایمان مستلزم تهى شدن از همه تعلّقات است، چنین چیزى نه مطلوب و نه ممکن است. آدمى را با تعلّق آفریدهاند، اما در عین حال این توان در او هست که تعلق خود را تغییر دهد یا تقویت و تضعیف کند.
نکته مهم دیگر این است که علایق آدمى پیوسته نشانگر طلب ارزشهاست. آدمى همواره علاقمند است و علاقه نیز یعنى جستوجوى ارزشها. هنگام توجه یا دل بستن آدمى به چیزى، این دل بستن نشانگر این حقیقت است که در آن چیز یا شخص، ارزشى را یافته است و آن را چیز با ارزشى تلقى مىکند و به همین سبب نیز به دنبال آن و دلبسته اوست. لازمه علاقه نیز جستوجوست و جستوجو هم به نوبه خود نشانگر علاقه و طلب است. آدمى هرگز به دنبال چیزى که بدان بىعلاقه است نمىرود و آن را نمىطلبد.طلب با علاقه پیوندى عمیق و وثیق دارد.
همین طور، آدمى از چیزى که بدان علاقهاى ندارد پرسش نمىکند. طرح سئوال نشانه علاقه و تعلق و اهمیت است. حساسیتها و تعلقات ما موجب طرح سئوال مىشوند. پیش از ادامه سخن، ابیات زیبا و دلانگیزى از شیخ عطار مىآوریم تا روشن گردد عارفان مسلمان بسیار بیشتر از طرفداران رهیافت وجودى به شرایط غایى هستى آدمى و تحلیل وجودى جایگاه او و مسئله طلب اشاره کردهاند. اشعار نغز عارف بزرگ نیشابور چنین است:
چون فرو آیى به وادى طلب پیشت آید هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطى گردون، مگس اینجا بود
جد و جهد اینجاست باید سالها زآنکه اینجا قلب گردد کارها
ملک اینجا بایدت انداختن ملک اینجا بایدت دلباختن
در میان خونت باید آمدن و ز همه بیرونت باید آمدن
آرى هر جا سئوال هست نوعى کشش عاطفى و درگیرى روحى نیز هست. ایمان نیز مستلزم درگیر شدن (Involvemeint) است. در ایمان نیز نوعى درگیرى عاطفى و روانى وجود دارد که بدون آن ایمانى وجود نخواهد داشت، بلکه هر چه هست از سنخ مفهوم و اندیشه است. هنگام احساس علاقه شدید ما نسبت به چیزى یا کسى نشاندهنده این حقیقت است که در این مورد چیزى بیش از شیفتگى محض در میان است. علاقه واقعى همیشه نشاندهنده داورىهاى ارزشى (value gudgement) است، خواه این داورىهاى ارزشى صریح و آشکار باشند یا نهفته و پنهان، مستقیم باشند یا غیرمستقیم. هنگام تجلّى علایق ما در رفتار عملىمان، این علایق و خواستهها عنوان انگیزههایى براى شکل بخشیدن به رفتار ما عمل مىکنند. براى نشان دادن نحوه تأثیرگذارى متفاوت علایق گوناگون بر اعمال ما با مقایسه دو شخص فرضى مىپردازیم که به شدت علاقه دارند بدانند که آیا اصلاً چیزى به عنوان «امر قدسى» وجود دارد یا نه.
از نظر شخص نخست «قدسى» چیزى است که به اعتقاد او براى زندگىاش پیامدهاى عمیقى دارد. بررسى او درباره جوانب گوناگون تجاربش از جهان آمیخته بدین امید است که سرانجام موضوع مطلوب خود را خواهد یافت. این شخص به شدّت و تقریبا بىتابانه نگران و اندیشناک نتیجه بررسى و تحقیق خویش است.
شخص دوم نیز همین کار را مىکند اما علاقه او متفاوت است. او نیز مىخواهد بداند آیا اصلاً چیزى به عنوان «امر قدسى» وجود دارد یا نه، اما هدف او صرفا «دانستن حقیقت» است. او نیز علاقه وافرى به پیامد و نتیجه کنکاش خود دارد؛ زیرا او همه جا به دنبال «یافتن حقیقت» است. او تنها به سبب کنجکاوى بیهوده و غیرضرورى نیست که مىخواهد به «کشف» این «راز» بپردازد بلکه به سبب علاقه شدیدى است که به گسترش آگاهى خویش دارد. وضع هر یک از این دو شخص فرضى در طیف وسیع علاقمندى، نشاندهنده یکى از دو حد علاقه است. انسانها با این گونه دلایل و دلایلى مشابه اینها به جستوجو و کنکاش مىپردازد. به طور کلى انگیزهها و علایق موجود در پشت هرگونه جستوجو و کاوش، بسیار متعدد، متنوع و حتى گاه بسیار متضادند.
کوتاه سخن این که، ارزش قبول زحمت تحقیق در شناخت کاملتر آدمى از خود، در طى آن مستتر و مندرج است. تفکر تفنّنى و دلبخواهى و تصادفى، رنج بیهودهاى است که در طى آن آدمى نتایج جزئى و کم اهمیتى به دست آورده و به خودشناسى ناچیز و اندکى دست خواهد یافت اما تفکر سرشار از امید و همراه با تعلق خاطر و خواست جدى و درگیرى عاطفى ـ روانى، احتمالاً به یافتن مطلوب خواهد انجامید. در مقابل، تحقیق نشأت گرفته از یک علاقه نظرى صرف با انگیزه صرفا فهمیدن براى خودِ فهمیدن و شناخت به خاطر خودِ شناخت ممکن است به پسند و آرزوى دل منتهى نشود. اما به هر حال، چنین کاوشى در اغلب موارد به سبب تعهد و التزام ثابت و ریشهدار نسبت به معیارهاى عقلى، به دام جزمگرایى و ظاهربینى و کوتهنظرى نخواهد افتاد. پس در هر صورت، فعل و کنش (Action) آدمى مسبوق و مصبوغ به علاقه است، اما بین علایق نظرى با علایق عملى که ریشهدارتر و ژرفتر هستند تفاوت بسیارى هست.(26)
تحلیل وجودى و اندیشه دینى
به نظر طرفداران رهیافت وجودى «پرسشهاى دینى» به طور اتفاقى و خود به خود در ذهن پرسشگر پدید نمىآیند، بلکه ریشه و منشأ آنها در وضعیت محدودکننده زندگى بشرى، از خود بیگانگى، رنج، خطا، گناه، مرگ و مانند اینها است.(27) ما مىتوانیم از طریق تحلیل وضعیت زندگى بشرى نسبت به وضعیت بشرى(28) متجلى در اندیشه دینى به شناخت و آگاهى برسیم.
شاید بتوان گفت که اگر انسانها احساس تقصیر و گناه نمىکردند هیچگاه درطلب مغفرت الهى برنمىآمدند. اگر انسانها اسارت در دام آرزوها، غرایز و شهوات، درد و رنج و مرگ را تجربه نمىکردند هیچگاه به خاموشى و آرامش برکتخیز وصول به «نیروانه»(29) یا «مقام فناى» عارفانه توجهى نشان نمىدادند. کوتاه سخن اینکه، اگر آدمیان در شرایط وجودى (Existential Situation) خاصى اعم از فرضى یا واقعى قرار نمىگرفتند، پاسخى در خور به «عقاید دینى» (Religious Beliefs) از خود ابراز نمىکردند. به همین دلیل از دیدگاه طرفداران رهیافت وجودى پاسخهاى دینى نیز مانند پرسشهاى دینى برخاسته از «وضعیت بشرى» است. نمىتوان تصور کرد که آدمى به پرسشهایى بدون هیچگونه ارتباط و تأثیرى بر زندگى وى پاسخ دهد. البته لازم نیست پرسشهاى دینى در قالب مفهومى (Conceptual)ظهور و بروز کنند، همچنین ضرورتى ندارد که پرسشهاى دینى به گونهاى صریح و علنى مطرح شوند. تدوین این پرسشها در قالب الفاظ تنها نشانگر شرایط نهفته در زندگى بشرى است. نکته اینجاست که بین پرسشهایى که به نحوى معماگونه صرفا عقل بشرى را مشغول مىسازند با پرسشهاى بیانگر «شرایط وجودى» آدمى، فاصلهاى عظیم وجود دارد. این فاصله و تفاوت را مىتوان با یک تمثیل نشان داد.
مردى را در نظر بگیرید که روى صندلى دندانپزشکى نشسته است و با متّه برقى مخصوص دندانکشى بازى مىکند و از دیدن آن دچار شگفتى مىشود و مرد دیگرى را در نظر بیاورید که روى همان صندلى نشسته و دندانپزشک با همان متّه برقى پر سر و صدا و دردناک دارد دندان او را پُر مىکند یا مىکشد. وضعیت ظاهرى این دو شخص کاملاً مشابه است، اما این دو وضعیت واقعا با یکدیگر تفاوتهاى بسیارى دارند. طرح پرسشهاى تفننى و تصادفى و صرفا از روى کنجکاوى با پرسشهایى که وضعیت حیات آدمى را به تجلّى در مىآورند کاملاً از هم متمایز است. براى اثبات جدّى بودن یا نبودن پرسشهاى هر کسى، راهى بهتر از نشان دادن میزان در هم پیچیدگى و گرهخوردگى هستى او با این پرسشها و پاسخها وجود ندارد. به همین سبب است که طرفداران رهیافت وجودى تأکید مىکنند که باید مطالعه دین را با «تحلیل وجودى»(30) آغاز کرد. تحلیل وجودى، کوشش براى مشاهده و تفکر نقّادانه با هدف کشف ویژگىهاى اساسى و صفات ذاتى وجود بشرى است. چنان تحلیلى به دنبال توصیف و تشریح دقیق شیوههاى اساسى تجربه حیات از سوى آدمى است. با پیش گرفتن چنان روشى، ما مىتوانیم معناى بشرى «پدیده دینى» را روشن سازیم.
از آنجا که پرسشهاى دینى، تجلیات پاسخ آدمى به حقیقت وجود او هستند، مسائل دینى حیات آدمى داراى یک بنیان وجودى انکارناپذیر مىباشند. آشفتگى و پریشانى مشهود در مسائل و پرسشهاى دینى مانند اینکه چرا افراد بىگناه باید رنج بکشند؟ یا اینکه چرا ظاهرا شرّ و بدى غلبه دارد؟ صرفا مربوط به سردرگمى و به همریختگى ذهن آدمى نیست، بلکه مربوط به اغتشاش و آشفتگى روحى او نیز هست. بنابراین، مهمترین توجه عقلى در مطالعه دین و مباحث دینى باید معطوف به «تجربه زیسته»(31) شود و پاسخهاى دینى نیز عمدتا باید از وضعیت بشرى سخن بگویند. البته معناى این سخن نفى مطالعات علمى و تاریخى و مقایسهاى یا کاوش فلسفى درباره دین نیست. آنگونه مطالعات نیز به نوبه خود بسیار سودمند و معرفت آموزند، اما در مورد دین که مسئله ایمان مطرح است و پاى کشش درونى و درگیرى و تعلق عاطفى در میان است، نباید یکسره بر کاوشهاى علمى و فلسفى محض بسنده کرد و از بُعد وجودى بحث غافل ماند. دین را نباید و نمىتوان همچون پدیدههاى کاملاً طبیعى یا حوادث تاریخى یا مقولات فلسفى مطالعه کرد. دین با ارتباط با ژرفاى روان آدمى، در جان او آشیان دارد و پدیدهاى صرفا ذهنى نیست، هر چند که داراى ابعاد فکرى و معرفتى نیز هست. این موضوع را به فضل کردگار و عنایات حضرت بىچون در مقالات و نوشتارهاى دیگرى بررسى خواهیم کرد.
نقش ادبیات در مطالعه دین
یک تحلیل وجودى باید معرّف شخص به خودش باشد. چنان تحلیلى باید زمینه و خاستگاههاى پیدایش تمامى پرسشهاى دینى را به عنوان متعلّق پاسخهاى دینى روشن سازد. بدینسان است که ادبیات از عرضه شناخت در مورد «ماهیت بشرى» بهره وافرى مىبرد؛ زیرا ما با طرح شخصیتهاى افسانهاى و خیالى در ادبیات، در واقع با وضعیت بشرى وجود خودمان و معماى حیات و هستىمان مواجه مىشویم. نثر ادبى و مباحث فلسفى هر دو محکوم به انتزاعى بودنند، در حالى که یک نمایشنامه عظیم ادبى با ارائه غیرمستقیم یک «تحلیل وجودى» از وضعیت بشرى در قالب حرکات و رفتارهاى شخصیتهاى خود، تأثیرات و پیامدهایى کاملاً عینى و واقعى دارد. ادبیات معمولاً با تجارب فردى واقعى سر و کار دارد. بر عکس، فلسفه همواره با مفاهیم انتزاعى و کلى مرتبط است. از همین جا اهمیت ادبیات براى دینشناسى و دینشناسان روشن مىشود. براى نزدیک شدن به وضعیت حقیقى حیات بشرى باید از ادبیات کمک گرفت. مىتوان از نمونههاى ادبى ویژهاى آغاز کرد و رفتهرفته به پرسشهاى انتزاعىتر و انتقادىتر درباره زندگى آدمى پرداخت. به نظر مىرسد به کارگیرى چنین روشى ما را در شناخت حقیقت آدمى، تعلّقات او و جایگاه و نقش دین در زندگى او کامیابتر مىسازد. به همین دلیل در بسیارى از کتابهاى درسى رشته ادیان، گزیدههایى از داستانها و نمایشنامههاى برجسته را نیز مىگنجانند تا دانشجویان با مطالعه آنها با وضعیت بشرى و نقش دین در زندگى واقعى انسانها، آشنایى بیشترى پیدا کنند. براى مثال، بخشهایى از کتابهایى مانند کمدى الهى دانته، بهشت گمشده میلتون، برادران کارامازوف نوشته داستایوسکى، فاوست نوشته گوته یا برخى از آثار کافکا در کتابهاى درسى ادیان آمده است و از طریق شخصیتهاى داستان یا نمایشنامه موقعیت انسان را در زندگى مطرح مىسازد.
ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
1. Apologeties
2. Confessional
3. Truth
4. Critical evaluation
5. Tehology.
6.Faith Seeking understanding
7. Philosopy of Religion.
8. Function.
9. Truth Value.
10. Doctrines.
11. Practices
12. Objectivity.
13. Openmindedness.
14. Reduction.
15. Intellectual
16. Sympathy.
17. Detchment.
18. Epoche.
19. Post Modernism.
20. Wonder.
21. Critical Thinking.
22. Religious Thought.
23. Religious Phenomena.
24. Systematic.
25. Holy.
26. Human Situation.
27. Nirvana.
28. Existential Analysis.
29. Nirvana.
30. Existential Analysis.
31. Lived experience.
اما فلسفه دین عبارت از کاوش فلسفى و بنیادینى درباره دین است که کاملاً با دفاعیات کلامى(1) و مباحث اعتقادى و دفاع از یک جهانبینى خاص تفاوت دارد. هدف اصلى دفاعیات کلامى، دفاع از یک جهانبینى خاص در برابر منتقدان آن است. هدف مباحث اعترافى(2) و عقیدتى نیز شهادت به حقانیت(3) یک دین معین است. هر دو سنخ بحثهاى یاد شده، فاقد ویژگىهاى تمایز بخش تحقیق فلسفى درباره دین یعنى فاقد جنبه ارزیابى انتقادى(4) به عنوان گوهر اساسى فلسفى درباره دین هستند. پس فلسفه دین که عبارت از تذکر فلسفى و انتقادى درباره مقولات دینى است نباید با رهیافت وجودى یکى انگاشته شود و از واژه وجودى که در «رهیافت وجود» بکار رفته نباید دچار این توهم شد که رهیافت وجودى به دین، یعنى وجودشناسى دین و فلسفه دین؛ زیرا فلسفه به معناى رایج آن در بین ما مسلمانان غالبا با علم وجود و هستىشناسى معادل و مترادف گرفته مىشود، در حالیکه اتفاقا برعکس، طرفداران رهیافت وجودى به دین، غالبا عارف مشربند و میانه خوشى با فلسفه ندارند و تلقىشان از فلسفه اساسا غیر از هستىشناسى و بحث از وجود چیزهاست.
بررسى فلسفى پیرامون دین و دادههاى دینى نباید محدود و محصور به محور و چارچوب دینى خاصى باشد. چنین کاوشى نباید در پى دفاع یا توجیه دادههاى دینى معینى باشد. همچنین نباید مبتنى بر هیچ گونه دیدگاه و داورى و التزام قبلى نسبت به دین مورد کاوش باشد. علم کلام(5) نیز تا آنجا که عبارت از «فهم دینگرایانه»(6) و ایمانى است نباید با فلسفه دین درآمیخته شود. فلسفه دین(7)، به گونهاى متمایز از علم کلام، جویا و خواستار فهم نقادانه پدیده گسترده دین است و به کارکرد(8) دین در حیات بشرى و ارزش صدق(9) احتمالى آن نظر دارد. فلسفه دین عمدتا به دنبال تبیین و تفسیر مقولات و مفاهیم دینى است و رهیافتى غیرایمانى ـ هرچند نه ضرورتا ضدایمانى ـ نسبت به مسایل دینى دارد و در پى فهم و توضیح آنها است و ابدا به دفاع از دین و حمایت از گرایش دینى نمىپردازد. بلکه بحث و بررسى آزاد و کاوش عقلانى و استدلالى در باب دین و مباحث دینى است و لذا خصلتى فلسفى و غیرکلامى دارد.
نفوذ دین در زندگى
حیات دینى همواره در قالب اشکال عاطفى، اعتقادى و عملى در فرهنگ بشرى رواج و سیطره داشته و دارد و رفتار و تجربه آدمیان را شکل مىبخشد. با توجه به این حقیقت که دین تا این پایه در زندگى آدمى رسوخ و ریشه دارد، مسئله کاوش بىطرفانه درباره پدیده دین که مدعاى فیلسوفان دینى است امرى کاملاً دشوار فهم است. زیرا با اعتراف و اعتقاد به اهمیت و ریشهدار بودن دیدگاههاى دینى مورد کاوش ما در زندگى، آیا معقول است که توقع داشته باشیم آدمیان در بررسى و مطالعه چنین پدیده مهم و ارزشمندى که قوامبخش زندگى آنهاست کاملاً بىطرف بمانند؟ آموزهها(10) و اعمال(11) دینى متضمن و مستلزم عواطف و تعلقات عظیم بشرى هستند. یک فرد دیندار بشدت احساس مىکند که در هر پرسشى درباره حقانیت دین و اعتقاد او، داراى یک موضع و تعلق خاطر است. تحت چنین شرایطى آیا مىتوان در بررسى مسایل و سنن دینى ادعاى عینیت(12) و بىطرفى و آزادفکرى(13) کرد؟ آیا مىتوان توقع داشت که فرد پژوهشگر یکسره دست از عقاید پیشین خود بشوید و بدون دلبستگى و جانبدارى و رها از همه عقاید و دیدگاههاى قبلى و پذیرفته شده خود کاوش کند و سخن بگوید؟ اینجاست که مسئلهاى دشوار پیش مىآید که مدعاى فیلسوفان دین در مورد تفکر آزاد فلسفى و اندیشه بیطرفانه درباره مفاهیم دینى را به شدت مورد تردید قرار مىدهد. این مسئله هم ابعاد روش شناختى دارد و هم داراى جنبههاى عمیق و پیچیده معرفتشناختى است که حتى تعبیر فلسفه دین را در نظر برخى کسان یک تعبیر پارادوکسیکال و تناقضآمیز جلوه داده است و موجب پیدایش دیدگاههاى متعارض در بین دین پژوهان و پدیده شناسان دین شده است که بررسى وسیع و مفصل آن نیاز به مجال دیگرى دارد و از حوصله مقاله کنونى خارج است.
پارادوکس عینیت
پس سؤال این است که آیا مىتوان یک تحقیق دینى کاملاً بىطرفانه داشت؟ آیا مىتوان در مطالعه دین کاملاً بىطرف بود؟ به عقیده طرفداران رهیافت وجودى چنین چیزى ابدا امکانپذیر نیست از نظر آنان مطالعه دین مستلزم و بلکه آغشته به تعلق دینى است. بدون برخوردارى از تجربه دینى نمىتوان دین را فهمید. فهم دین در گرو داشتن تجربه دینى است. دیندارى نیز تنها یک گرایش عقلى و فکرى نیست. بلکه یک دلبستگى و کشش قلبى و درونى است. از نظر این محققان تحویل و فروکاهش(14) دین به پدیدهاى کاملاً عقلى(15) و معرفتى از بن نادرست است، لذا این کسان حتى گاه با تعبیر علم دین و فهم دینى و معرفت دینى نیز مخالفت مىکنند و از آن بر مىآشوبند.
کوتاه سخن اینکه، براى فهم درست دین، مانند هر پدیده دیگرى، همدلى(16) لازم است تا اینکه فهم پژوهنده فهمى عینى باشد که این سخن هم یک توصیه روششناختى است و هم به شدت مورد اعتقاد طرفداران رهیافت وجودى است، اما از سوى دیگر همدلى با عینیت نمىسازد، زیرا براى عینى بودن فهم، به تعبیر پدیدهشناسان فاصله گرفتن(17) و تعلیق حکم(18) (اپوخه) لازم است. پس براى فهم عینى و همدلانه هم باید به موضوع مورد کاوش نزدیک شد و هم باید از آن فاصله گرفت. این همان «پارادوکس عینیت» است که ذهن بسیارى از فیلسوفان علم و معرفتشناسان معاصر و همینطور اندیشمندان وابسته به نهضت «پست مدرنیسم»(19) یا مکتب فرانکفورت را به خود مشغول ساخته است و چنین مىنماید که پاسخ صریح و زودیاب و در دسترسى براى آن ندارند.
از نظر طرفداران رهیافت وجودى دین به دلیل اهمیت سرنوشتساز و تعیین کنندهاى که براى زندگى بشر داشته و دارد پیوسته در وهله نخست متعلق حیرت(20) آدمى بوده و در وهله بعد موضوع اندیشه و تأمل او قرار مىگرفته است و این نکتهاى است که فیلسوفان وجودى بر آن تأکید بسیار دارند و درباره آن به اشباع سخن راندهاند.
به دلیل ارتباط دین با مهمترین مسایل هستى آدمى، به طور قطع و یقین علایق فکرى و عقلى ما نیز به آن جلب مىشود. پس سؤال این نیست که چرا ما آدمیان به تفکر انتقادى(21) و فلسفى درباره دین روى مىآوریم، بلکه باید پرسید که از چه راهى و به کدام شیوه مىتوان چنین تفکرى را تحقق بخشید؟ نفى کردن و کنارگذاشتن مطالعه نقادانه و فلسفى و عقلانى دین به نام دین، در حقیقت به معناى انکار بعد عقلانى ماهیت بشرى است.
آدمى با به کارگیرى آزادانه عقل بشرى، قادر است عقل را از سیطره و حاکمیت مستبدانه احساسات و غرایز و نیز از آثار ماندگار و ویرانگر خرافات و جزمیات نامعقول برهاند، رشد و گسترش مستمر معرفت و نیل به حکمت راستین مستلزم داشتن تعهدى اساسى نسبت به تفکر نقادانه است و فلسفه یکى از هنرهایش همین آموختن نقادى است به همین سبب هرگز نمىتوان از بهکارگیرى تفکر فلسفى در ارزیابى و تفسیر عقلانى مقولات دینى بىنیاز بود. همچنانکه فیلسوفان بزرگ مسلمان مانند فارابى، غزالى، خواجهنصیر، ابن سینا، سهروردى و ملاصدرا و حکیم سبزوارى در گذشته چنین مىکردهاند و فیلسوفانه در مباحث دینى مىنگریستهاند و درباره آنها به بحث و فحص مىپرداخته، هرچند که در بخش اعظم مباحثشان عرفى متکلمانه و دفاعیاتى داشته و بحثها گاه کاملاً صبغه کلامى به خود گرفته است. اما به واقع مباحث فلسفه دین به وضوح و به گستردگى در آثار این خردمندان مطرح شده و در واقع این نامداران از نخستین بنیانگذاران فلسفه دیندارانه یا مؤمنانه دین بودهاند، همچنانکه در روزگار ما کسانى مانند آنتونى فلیو از نمایندگان برجسته فلسفه ملحدانه دین هستند.
اندیشه دینى یا علم کلام
فلسفه دین یا تفکر نقادانه و فلسفى درباره دین را باید از اندیشه دینى(22) و اعتقادات کلامى متمایز ساخت. اما اگر اعتقاد داشته باشیم که هدف فلسفه دین و اندیشه دینى با هم مطابقت دارند، در آن صورت مىتوانیم براى این تمایز اعتبارى قائل نباشیم. پذیرش چنان مطابقت خوشایندى البته، بسیارى از برخوردها و تعارضهاى عقل و دین را پایان بخشیده، از میان مىبرد. به هر حال تفکر انتقادى در ماهیت خود ذاتا یک فعالیت و عمل مجادلهانگیز است. چنین تفکرى از اینکه بسادگى در خدمت هرگونه تمایل و نحله فکرى خاصى قرار گیرد، خوددارى مىکند. در واقع این شیوه تفکر به دنبال یافتن موارد شک در یقینگاههاست و مىخواهد یقینىترین اعتقادات را نیز در معرض شک و ارزیابى قرار دهد زیرا لازمه ارزیابى، شک کردن است. در فضاى جزمیّت، مجالى براى ارزیابى و نقادى نیست. بعلاوه، تفکر انتقادى نمىخواهد خود را به یک تجربه دینى خاص یا نوع خاصّى از دلایل محدود سازد. افتخار این شیوه اندیشه در این است که هیچ عقیده مفروضى را مسلّم نمىگیرد و هیچ اندیشهاى را بدون سنجش و ارزیابى وا نمىگذارد. اکنون سؤال این است که آیا ما مىتوانیم پیش از هر گونه بررسى و مطالعه بدانیم که نتایج تفکّر انتقادى و اندیشه دینى با یکدیگر مطابقت دارند یا خیر؟ به نظر مىرسد پاسخ درست این است که تنها پس از بررسى نقّادانه پدیده دینى است که آدمى قادر خواهد بود به گونهاى معقول و سنجیده داورى و حکم کند که آیا «اندیشه درباره دین» و «اندیشه دینى» هدف واحدى دارند یا نه. پیش از هر گونه تأمل و مطالعه اندیشمندانه در باب دین نمىتوان به نحو جزمى فرضیّهاى در این مورد ارائه کرد و لذا مشاهده مىکنیم که انواع بسیار متفاوتى از فلسفههاى دین یا مکاتب فلسفه دین وجود دارند.
براى کسى که بخواهد نگاهى اندیشمندانه به دین داشته باشد معقول این است که خودِ «اندیشه دینى» را به عنوان «پدیده دینى»(23) مورد نظر قرار دهد. نتیجه و اثر چنین نگرشى این است که دیگر در چنین کاوشى هیچگونه فرض و عقیده اساسى قبلى وجود نخواهد داشت و صرفاً با پایان گرفتن تحقیق است که مىتوان به داورى پرداخت. در واقع چنین پژوهشى نقشى مانند نقش تاریخ در مورد رشته فلسفه و علم کلام ایفا مىکند.
اندیشه دینى غالباً ابزار تبیین معناى شناخت و آگاهى دینى بوده است. «آموزههاى دینى» که در واقع پاسخ «پرسشهاى دینى» هستند، همواره کوشیدهاند تا حقیقت انتقالپذیر «تجربه دینى» را به شکلى معقول و دقیق تدوین و عرضه کنند. متفکّران دینى و متکلمان معمولاً عقاید و آراى خود را از چارچوب تجربه و سنّتى که حقیقت و حقّانیّت آن را هرگز به طور جدّى زیر سؤال نبردهاند اخذ مىکنند. آنان تنها به منظور تدوین دقیق عقاید و باورهاى مقبول است که اصول اندیشه سنجیده و معقول را به کار مىگیرند و به نظریهپردازىهاى خنثى و آزاد فلسفى کارى ندارند و درست به همین سبب است که ارزیابى و کنکاشى نظرى و منطقى پیرامون ماهیّت و درستى یا کژى و ناراستى عقاید دینى و این نکته که گفتیم در واقع یکى از واضحترین و رایجترین وجوه تمایز فلسفه از علم کلام است که در تفکّر کلامى ارزیابى و نقّادى جایى ندارد چون اصل بر تعبّد و پذیرش مطیعانه است.
به طور کلّى، اندیشه دینى و علم کلام حاوى پیام و حقیقتى است که قصد ابلاغ و بیان آن را دارد، در حالى که تفکّر انتقادى و فلسفه دین به دنبال کشف و ارزیابى حقیقتى است که مورد ادّعاى ادیان مىباشد. تدوین «آموزههاى دینى» به گونهاى منظّم و سیستماتیک(24) و به هم پیوسته، نقطه اوج و هدف نهایى اندیشه دینى و الهیات و تئولوژى است. بنابراین پاسخهایى که به پرسشهاى دینى داده مىشود خود جزو «آموزههاى دینى» است. براى مثال، در پاسخ به این پرسش که چه چیز «قدسى»(25) است؟ ممکن است گفته شود اللّه، مسیح یا بودا. در بسیارى از ادیان اصول و ضوابطى وجود دارد که بر پایه آنها پرسش از «آموزههاى دینى» تعیّن مىیابد، امورى مانند متن مقدّس، وقایع وحیانى، سنتها و... . امّا بین دو پرسش «قدسى چیست؟» و اینکه «آیا اصلاً چیز قدسى وجود دارد؟ تفاوت انکارناپذیرى وجود دارد. از یک دیدگاه درون دینى و با توجه به شناخت و سنّت دینى، پرسش نخست پاسخى مىیابد که در قالب یک «آموزه» یا دکترین و عقیده دینى است. امّا پرسش دوّم پژوهشى نقّادانه را درباره معناى «امر قدسى» و معیار شناسایى آن با توجّه به عقاید گوناگون بر مىانگیزد. تفکّر انتقادى یا فلسفه دین درباره دین غالباً به داورى معقول و مستدلى درباره معناى آموزههاى دینى و شیوه اثبات آنها مىانجامد.
پرسش از وجود یا عدم «امر قدسى» ممکن است صرفاً بیان یک کنجکاوى بیهوده و غیر ضرورى باشد که در این صورت راه به جایى نبرده و به هیچگونه پژوهشى منجر نخواهد شد. امّا اگر این پرسش از روى علاقه جدّید مطرح شود، آنگاه به احتمال بسیار قوى منجر به تحقیق خواهد شد. اکنون سؤال این است که: چه علایقى منجر به تحقیق مىشوند؟ زیرا تردیدى نیست که پرسشها همواره ریشه در علایق آدمى دارند و آدمى از چیزى که به آن بىعلاقه است پرسش نمىکند. این یکى از اصول مسلّم و مقبول رهیافت وجودى به دین است.
آیا مىتوان گفت که برخى از علایق پیش از بقیّه، با ماهیّت تفکر انتقادى و رشته فلسفه دین سازگار و هماهنگاند یا چنین نیست و تمامى علایق با پرسشها و مباحث این دانش نسبت یکسان دارند؟
باید به خاطر داشته باشیم که علایق ما امورى بىشکل و فاقد هویّت نیستند، که در آن صورت نمىیابد آنچنان تأثیر ژرف و دامنهدار و ماندگارى در زندگى و اعمال ما داشته باشند. آثارى که گاهى نیز بسیار خشن و دردناک مىشوند. حقیقت این است که با علاقههایمان زندگى مىکنیم و گریزى از آنها نداریم. تعلّق را نمىتوان یکسره از آدمى گرفت. آدمى موجودى «صاحب تعلّق» است و بدون تعلّق نمىتواند زیست کند. هر چند که پیام ادیان و دعوت پیامبران به نفى تعلّق و دل بر گرفتن و خاطر بریدن است، امّا در عین حال دعوت دین به تعلّق داشتن است و دین داشتن، عین تعلّق خاطر داشتن است (پارادوکس تعلّق). رسالت پیامبران نیز جهت دادن به تعلّق آدمیان است نه ایجاد تعلّق، چه اصل تعلّق را همه دارند و مهم هدایت صحیح آن است. نفى همه تعلّقات براى آدمى امکانپذیر نیست زیرا آدمى موجودى است که اساساً تعلّق زندگى مىکند. البته مىتوان سمت و سوى تعلّقات او را تغییر داد، امّا نمىتوان همه تعلقات را از او گرفت. سخن حافظ در این باره بسیار گویا و روشنگر است آنجا که فرمود:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلّقپذیرد آزاد است
مگر تعلّق خاطر به ماه رخسارى که خاطر از همه غمها به یاد او شاد است
از نظر طرفداران رهیافت وجودى اساسا ایمان با تعلّق آغشته است. بدون علاقه و کشش عاطفى، ایمانى در کار نخواهد بود. ایمان با عاطفه آمیختگى و در هم تنیدگى بسیار شدیدى دارد و از همین روست که به اعتقاد مدافعان رهیافت وجودى مطالعه دین و فهم ماهیت آن، مستلزم داشتن تعلق دینى است. البته لازمه ایمان نیز دل کندن از برخى چیزها و دل بستن به برخى امور است. اما بیهوده است که بگوییم ایمان مستلزم تهى شدن از همه تعلّقات است، چنین چیزى نه مطلوب و نه ممکن است. آدمى را با تعلّق آفریدهاند، اما در عین حال این توان در او هست که تعلق خود را تغییر دهد یا تقویت و تضعیف کند.
نکته مهم دیگر این است که علایق آدمى پیوسته نشانگر طلب ارزشهاست. آدمى همواره علاقمند است و علاقه نیز یعنى جستوجوى ارزشها. هنگام توجه یا دل بستن آدمى به چیزى، این دل بستن نشانگر این حقیقت است که در آن چیز یا شخص، ارزشى را یافته است و آن را چیز با ارزشى تلقى مىکند و به همین سبب نیز به دنبال آن و دلبسته اوست. لازمه علاقه نیز جستوجوست و جستوجو هم به نوبه خود نشانگر علاقه و طلب است. آدمى هرگز به دنبال چیزى که بدان بىعلاقه است نمىرود و آن را نمىطلبد.طلب با علاقه پیوندى عمیق و وثیق دارد.
همین طور، آدمى از چیزى که بدان علاقهاى ندارد پرسش نمىکند. طرح سئوال نشانه علاقه و تعلق و اهمیت است. حساسیتها و تعلقات ما موجب طرح سئوال مىشوند. پیش از ادامه سخن، ابیات زیبا و دلانگیزى از شیخ عطار مىآوریم تا روشن گردد عارفان مسلمان بسیار بیشتر از طرفداران رهیافت وجودى به شرایط غایى هستى آدمى و تحلیل وجودى جایگاه او و مسئله طلب اشاره کردهاند. اشعار نغز عارف بزرگ نیشابور چنین است:
چون فرو آیى به وادى طلب پیشت آید هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطى گردون، مگس اینجا بود
جد و جهد اینجاست باید سالها زآنکه اینجا قلب گردد کارها
ملک اینجا بایدت انداختن ملک اینجا بایدت دلباختن
در میان خونت باید آمدن و ز همه بیرونت باید آمدن
آرى هر جا سئوال هست نوعى کشش عاطفى و درگیرى روحى نیز هست. ایمان نیز مستلزم درگیر شدن (Involvemeint) است. در ایمان نیز نوعى درگیرى عاطفى و روانى وجود دارد که بدون آن ایمانى وجود نخواهد داشت، بلکه هر چه هست از سنخ مفهوم و اندیشه است. هنگام احساس علاقه شدید ما نسبت به چیزى یا کسى نشاندهنده این حقیقت است که در این مورد چیزى بیش از شیفتگى محض در میان است. علاقه واقعى همیشه نشاندهنده داورىهاى ارزشى (value gudgement) است، خواه این داورىهاى ارزشى صریح و آشکار باشند یا نهفته و پنهان، مستقیم باشند یا غیرمستقیم. هنگام تجلّى علایق ما در رفتار عملىمان، این علایق و خواستهها عنوان انگیزههایى براى شکل بخشیدن به رفتار ما عمل مىکنند. براى نشان دادن نحوه تأثیرگذارى متفاوت علایق گوناگون بر اعمال ما با مقایسه دو شخص فرضى مىپردازیم که به شدت علاقه دارند بدانند که آیا اصلاً چیزى به عنوان «امر قدسى» وجود دارد یا نه.
از نظر شخص نخست «قدسى» چیزى است که به اعتقاد او براى زندگىاش پیامدهاى عمیقى دارد. بررسى او درباره جوانب گوناگون تجاربش از جهان آمیخته بدین امید است که سرانجام موضوع مطلوب خود را خواهد یافت. این شخص به شدّت و تقریبا بىتابانه نگران و اندیشناک نتیجه بررسى و تحقیق خویش است.
شخص دوم نیز همین کار را مىکند اما علاقه او متفاوت است. او نیز مىخواهد بداند آیا اصلاً چیزى به عنوان «امر قدسى» وجود دارد یا نه، اما هدف او صرفا «دانستن حقیقت» است. او نیز علاقه وافرى به پیامد و نتیجه کنکاش خود دارد؛ زیرا او همه جا به دنبال «یافتن حقیقت» است. او تنها به سبب کنجکاوى بیهوده و غیرضرورى نیست که مىخواهد به «کشف» این «راز» بپردازد بلکه به سبب علاقه شدیدى است که به گسترش آگاهى خویش دارد. وضع هر یک از این دو شخص فرضى در طیف وسیع علاقمندى، نشاندهنده یکى از دو حد علاقه است. انسانها با این گونه دلایل و دلایلى مشابه اینها به جستوجو و کنکاش مىپردازد. به طور کلى انگیزهها و علایق موجود در پشت هرگونه جستوجو و کاوش، بسیار متعدد، متنوع و حتى گاه بسیار متضادند.
کوتاه سخن این که، ارزش قبول زحمت تحقیق در شناخت کاملتر آدمى از خود، در طى آن مستتر و مندرج است. تفکر تفنّنى و دلبخواهى و تصادفى، رنج بیهودهاى است که در طى آن آدمى نتایج جزئى و کم اهمیتى به دست آورده و به خودشناسى ناچیز و اندکى دست خواهد یافت اما تفکر سرشار از امید و همراه با تعلق خاطر و خواست جدى و درگیرى عاطفى ـ روانى، احتمالاً به یافتن مطلوب خواهد انجامید. در مقابل، تحقیق نشأت گرفته از یک علاقه نظرى صرف با انگیزه صرفا فهمیدن براى خودِ فهمیدن و شناخت به خاطر خودِ شناخت ممکن است به پسند و آرزوى دل منتهى نشود. اما به هر حال، چنین کاوشى در اغلب موارد به سبب تعهد و التزام ثابت و ریشهدار نسبت به معیارهاى عقلى، به دام جزمگرایى و ظاهربینى و کوتهنظرى نخواهد افتاد. پس در هر صورت، فعل و کنش (Action) آدمى مسبوق و مصبوغ به علاقه است، اما بین علایق نظرى با علایق عملى که ریشهدارتر و ژرفتر هستند تفاوت بسیارى هست.(26)
تحلیل وجودى و اندیشه دینى
به نظر طرفداران رهیافت وجودى «پرسشهاى دینى» به طور اتفاقى و خود به خود در ذهن پرسشگر پدید نمىآیند، بلکه ریشه و منشأ آنها در وضعیت محدودکننده زندگى بشرى، از خود بیگانگى، رنج، خطا، گناه، مرگ و مانند اینها است.(27) ما مىتوانیم از طریق تحلیل وضعیت زندگى بشرى نسبت به وضعیت بشرى(28) متجلى در اندیشه دینى به شناخت و آگاهى برسیم.
شاید بتوان گفت که اگر انسانها احساس تقصیر و گناه نمىکردند هیچگاه درطلب مغفرت الهى برنمىآمدند. اگر انسانها اسارت در دام آرزوها، غرایز و شهوات، درد و رنج و مرگ را تجربه نمىکردند هیچگاه به خاموشى و آرامش برکتخیز وصول به «نیروانه»(29) یا «مقام فناى» عارفانه توجهى نشان نمىدادند. کوتاه سخن اینکه، اگر آدمیان در شرایط وجودى (Existential Situation) خاصى اعم از فرضى یا واقعى قرار نمىگرفتند، پاسخى در خور به «عقاید دینى» (Religious Beliefs) از خود ابراز نمىکردند. به همین دلیل از دیدگاه طرفداران رهیافت وجودى پاسخهاى دینى نیز مانند پرسشهاى دینى برخاسته از «وضعیت بشرى» است. نمىتوان تصور کرد که آدمى به پرسشهایى بدون هیچگونه ارتباط و تأثیرى بر زندگى وى پاسخ دهد. البته لازم نیست پرسشهاى دینى در قالب مفهومى (Conceptual)ظهور و بروز کنند، همچنین ضرورتى ندارد که پرسشهاى دینى به گونهاى صریح و علنى مطرح شوند. تدوین این پرسشها در قالب الفاظ تنها نشانگر شرایط نهفته در زندگى بشرى است. نکته اینجاست که بین پرسشهایى که به نحوى معماگونه صرفا عقل بشرى را مشغول مىسازند با پرسشهاى بیانگر «شرایط وجودى» آدمى، فاصلهاى عظیم وجود دارد. این فاصله و تفاوت را مىتوان با یک تمثیل نشان داد.
مردى را در نظر بگیرید که روى صندلى دندانپزشکى نشسته است و با متّه برقى مخصوص دندانکشى بازى مىکند و از دیدن آن دچار شگفتى مىشود و مرد دیگرى را در نظر بیاورید که روى همان صندلى نشسته و دندانپزشک با همان متّه برقى پر سر و صدا و دردناک دارد دندان او را پُر مىکند یا مىکشد. وضعیت ظاهرى این دو شخص کاملاً مشابه است، اما این دو وضعیت واقعا با یکدیگر تفاوتهاى بسیارى دارند. طرح پرسشهاى تفننى و تصادفى و صرفا از روى کنجکاوى با پرسشهایى که وضعیت حیات آدمى را به تجلّى در مىآورند کاملاً از هم متمایز است. براى اثبات جدّى بودن یا نبودن پرسشهاى هر کسى، راهى بهتر از نشان دادن میزان در هم پیچیدگى و گرهخوردگى هستى او با این پرسشها و پاسخها وجود ندارد. به همین سبب است که طرفداران رهیافت وجودى تأکید مىکنند که باید مطالعه دین را با «تحلیل وجودى»(30) آغاز کرد. تحلیل وجودى، کوشش براى مشاهده و تفکر نقّادانه با هدف کشف ویژگىهاى اساسى و صفات ذاتى وجود بشرى است. چنان تحلیلى به دنبال توصیف و تشریح دقیق شیوههاى اساسى تجربه حیات از سوى آدمى است. با پیش گرفتن چنان روشى، ما مىتوانیم معناى بشرى «پدیده دینى» را روشن سازیم.
از آنجا که پرسشهاى دینى، تجلیات پاسخ آدمى به حقیقت وجود او هستند، مسائل دینى حیات آدمى داراى یک بنیان وجودى انکارناپذیر مىباشند. آشفتگى و پریشانى مشهود در مسائل و پرسشهاى دینى مانند اینکه چرا افراد بىگناه باید رنج بکشند؟ یا اینکه چرا ظاهرا شرّ و بدى غلبه دارد؟ صرفا مربوط به سردرگمى و به همریختگى ذهن آدمى نیست، بلکه مربوط به اغتشاش و آشفتگى روحى او نیز هست. بنابراین، مهمترین توجه عقلى در مطالعه دین و مباحث دینى باید معطوف به «تجربه زیسته»(31) شود و پاسخهاى دینى نیز عمدتا باید از وضعیت بشرى سخن بگویند. البته معناى این سخن نفى مطالعات علمى و تاریخى و مقایسهاى یا کاوش فلسفى درباره دین نیست. آنگونه مطالعات نیز به نوبه خود بسیار سودمند و معرفت آموزند، اما در مورد دین که مسئله ایمان مطرح است و پاى کشش درونى و درگیرى و تعلق عاطفى در میان است، نباید یکسره بر کاوشهاى علمى و فلسفى محض بسنده کرد و از بُعد وجودى بحث غافل ماند. دین را نباید و نمىتوان همچون پدیدههاى کاملاً طبیعى یا حوادث تاریخى یا مقولات فلسفى مطالعه کرد. دین با ارتباط با ژرفاى روان آدمى، در جان او آشیان دارد و پدیدهاى صرفا ذهنى نیست، هر چند که داراى ابعاد فکرى و معرفتى نیز هست. این موضوع را به فضل کردگار و عنایات حضرت بىچون در مقالات و نوشتارهاى دیگرى بررسى خواهیم کرد.
نقش ادبیات در مطالعه دین
یک تحلیل وجودى باید معرّف شخص به خودش باشد. چنان تحلیلى باید زمینه و خاستگاههاى پیدایش تمامى پرسشهاى دینى را به عنوان متعلّق پاسخهاى دینى روشن سازد. بدینسان است که ادبیات از عرضه شناخت در مورد «ماهیت بشرى» بهره وافرى مىبرد؛ زیرا ما با طرح شخصیتهاى افسانهاى و خیالى در ادبیات، در واقع با وضعیت بشرى وجود خودمان و معماى حیات و هستىمان مواجه مىشویم. نثر ادبى و مباحث فلسفى هر دو محکوم به انتزاعى بودنند، در حالى که یک نمایشنامه عظیم ادبى با ارائه غیرمستقیم یک «تحلیل وجودى» از وضعیت بشرى در قالب حرکات و رفتارهاى شخصیتهاى خود، تأثیرات و پیامدهایى کاملاً عینى و واقعى دارد. ادبیات معمولاً با تجارب فردى واقعى سر و کار دارد. بر عکس، فلسفه همواره با مفاهیم انتزاعى و کلى مرتبط است. از همین جا اهمیت ادبیات براى دینشناسى و دینشناسان روشن مىشود. براى نزدیک شدن به وضعیت حقیقى حیات بشرى باید از ادبیات کمک گرفت. مىتوان از نمونههاى ادبى ویژهاى آغاز کرد و رفتهرفته به پرسشهاى انتزاعىتر و انتقادىتر درباره زندگى آدمى پرداخت. به نظر مىرسد به کارگیرى چنین روشى ما را در شناخت حقیقت آدمى، تعلّقات او و جایگاه و نقش دین در زندگى او کامیابتر مىسازد. به همین دلیل در بسیارى از کتابهاى درسى رشته ادیان، گزیدههایى از داستانها و نمایشنامههاى برجسته را نیز مىگنجانند تا دانشجویان با مطالعه آنها با وضعیت بشرى و نقش دین در زندگى واقعى انسانها، آشنایى بیشترى پیدا کنند. براى مثال، بخشهایى از کتابهایى مانند کمدى الهى دانته، بهشت گمشده میلتون، برادران کارامازوف نوشته داستایوسکى، فاوست نوشته گوته یا برخى از آثار کافکا در کتابهاى درسى ادیان آمده است و از طریق شخصیتهاى داستان یا نمایشنامه موقعیت انسان را در زندگى مطرح مىسازد.
ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
1. Apologeties
2. Confessional
3. Truth
4. Critical evaluation
5. Tehology.
6.Faith Seeking understanding
7. Philosopy of Religion.
8. Function.
9. Truth Value.
10. Doctrines.
11. Practices
12. Objectivity.
13. Openmindedness.
14. Reduction.
15. Intellectual
16. Sympathy.
17. Detchment.
18. Epoche.
19. Post Modernism.
20. Wonder.
21. Critical Thinking.
22. Religious Thought.
23. Religious Phenomena.
24. Systematic.
25. Holy.
26. Human Situation.
27. Nirvana.
28. Existential Analysis.
29. Nirvana.
30. Existential Analysis.
31. Lived experience.