انقلاب اسلامى و دشمنان ایدئولوژیک
آرشیو
چکیده
متن
انقلاب اسلامى ایران حتى پیش از پیروزى قاطع در بهمن 57، اصول سیاستخارجى خود را با شعار «نه شرقى، نه غربى» ترسیم کرد و پس از آن، پایبندى به اسلام و حمایت از نهضتهاى اسلامى را در سراسر جهان سرلوحه برنامههاى خویش قرار داد; بدین ترتیب، اهتمام به مسئله فلسطین، نه تنها از جنبه مظلومیت ملت فلسطین و حمایت از جنبشهاى رهایىبخش فلسطین و لبنان، بلکه به عنوان موضوع محورى و وحدتبخش جهان اسلام، در صدر توجهات دولتمردان جمهورى اسلامى واقع شد .
به همین سبب، اصول جدید سیاستخارجى ایران و ابرام به مواضع ترسیمى امام راحل (ره)، دوستىها و دشمنىهاى تازهاى را موجب شده که تا کنون برخى از آن خصومتها مرتفع و برخى با نوسانات مختلف تداوم داشته است . در مقطعى که ربع قرن از حیات انقلاب اسلامى سپرى مىشود، بازنگرى در ماهیتخصومتها و سطحبندى آن در پرتو تحولات بنیادین منطقه، مىتواند به راهبردهاى جدیدى منجر شود .
در حقیقت اندکى پس از انقلاب اسلامى ایران، خصومتها علیه نظام نوپاى جمهورى اسلامى، در دو بعد خسارات جبرانناپذیرى را به ما تحمیل کرد; در بعد منطقهاى، محافظهکاران عربى وقوع حرکتهاى مشابه ایران و نیز فراخوان رهبران انقلاب اسلامى مبنى بر رجعتبه اسلام و تاکید بر خودآگاهى تودههاى مسلمان به منظور مبارزه همه جانبه با استعمار و استثمار جهانى را تهدیدى براى حکومتهاى خود تلقى کردند، و در بعد بینالمللى جهان غرب، در هراس دوگانه از فروپاشى رژیمهاى وابسته و نگرانى از اختلال در روند آزاد جریان نفت، جمهورى اسلامى را در محاق تحریم قرار داد .
حمایت از عراق در حمله به ایران نقطه تلاقى این دو نگرانى محسوب مىشد . اما در میان این دو جریان متخاصم که بعدها سیاستهاى تشنجزدایى ایران موجب تعدیل برخى از آنها شد، دو جریان، به عنوان دشمن ایدئولوژیک رخ نمودند; جریان تندروى سلفى که بعدها در صورت طالبان و طالبانیسم، منافع ایران را مورد تهدید قرار داد، و اسرائیل که در هر توطئه دور و نزدیک علیه جمهورى اسلامى، دخالت داشته و دارد .
شیمون پرز در یکى از اظهارات خود پس از وقوع انقلاب در ایران اظهار داشت: انقلاب اسلامى یکى از تلخترین و ناگوارترین رخدادهایى بود که اسرائیل در طول حیات خود تجربه کرده است . بدین ترتیب، وقوع انقلاب اسلامى ایران موجب شد، تا استراتژیستهاى صهیونیست، به نوعى سیاستخارجى خود را مورد بازبینى قرار دهند . با عنایتبه اینکه سیاستخارجى اسرائیل، همواره بازتابى از سیاستهاى امنیتى و دفاعى این رژیم، ناشى از موجودیت نامشروع آن بوده است، نظریهپردازان اسرائیلى معتقدند که اسرائیل باید به جاى تکیه کردن به اوضاع پایدار منطقه، از شرایط معقول بهرهگیرى کند و در این مورد، وقوع انقلاب ایران را مثال مىآورند .
این گروه از تحلیلگران بر این باورند که اصول جنگ کلاسیک، مبنى بر ضربه اول یا حمله پیشگیرانه، و نیز توان تحمل جنگ پىدرپى در شرایط فعلى، براى اسرائیل تردیدپذیر مىنماید . از اینرو، ضرورى است که الگوى امنیتى جدیدى براساس توسعه اقتصادى منطقه، به عنوان راه حلى براى فروکش کردن بستر ناآرامىهاى ایدئولوژیک، به همراه بسط و توسعه روابط با کشورهاى عربى و منطقهاى جایگزین شود .
براى پیگیرى راهبرد مزبور، معضلى وجود دارد که دولت صهیونیستى از آغاز شکلگیرى با آن مواجه بود; یعنى اشغال فلسطین، بنابراین، ورود به فرایند صلح و رفع اتهام اشغالگرى که از اراضى لبنان و با مساعى مقاومت اسلامى آغاز شد، مجال برقرارى روابط و کسب مشروعیت را به همراه فشار به دولتهاى متخاصم منطقهاى فراهم مىآورد .
از این رو مقامات صهیونیست تاکید مىکنند که براى وارد شدن به عرصه سیاست جهانى، صلح با فلسطینیان و ترمیم چهره اشغالگرى اسرائیل ضرورى است . استراتژیستهاى اسرائیل معتقدند که تنها از مسیر پذیرش هنجارهاى بینالمللى و سوار شدن بر موج جهانى مبارزه با تروریسم، مىتوان بر دشمنان موجودیت اسرائیل، (مانند ایران)، فائق آمد و در این آوردگاه، هیچ دوستى و نقطه اتکایى بالاتر از ایالات متحده وجود ندارد .
در مجموع، با توجه به روابط استراتژیک امریکا - اسرائیل، از هم اکنون مىتوان چند سناریو را در نظر آورد:
یکم . بهبود نسبى روابط امریکا با ایران در پرتو برخى ملاحظات در جمهورى اسلامى یا امریکا، متاثر از لابى صهیونیسم قرار گیرد و با توجه به مساعد بودن اوضاع بینالمللى، به خصومتیا برخورد منجر شود .
دوم . روابط و مذاکرات به موضوعات خاص محدود شود و تحتشرایط منطقهاى و جهانى به فراز و نشیبهایى در تعاملات محدود و تقریبا شبیه به وضعیت موجود ظاهر شود .
سوم . روابطى هر چند محدود و مذاکراتى هر چند در موضوعات خاص، ولى به صورت پایدار و نسبتا رسمى شکل گیرد که تحت آن، موضوع اصلى خاورمیانه، به شکل بنیادین حل و فصل شود، و دولت اسرائیل به جاى یک قدرت منطقهاى در شکل یک دولت تحت فشار، به منظور خلع سلاح هستهاى، در روابط با همسایگانش محدود شود .
به همین سبب، اصول جدید سیاستخارجى ایران و ابرام به مواضع ترسیمى امام راحل (ره)، دوستىها و دشمنىهاى تازهاى را موجب شده که تا کنون برخى از آن خصومتها مرتفع و برخى با نوسانات مختلف تداوم داشته است . در مقطعى که ربع قرن از حیات انقلاب اسلامى سپرى مىشود، بازنگرى در ماهیتخصومتها و سطحبندى آن در پرتو تحولات بنیادین منطقه، مىتواند به راهبردهاى جدیدى منجر شود .
در حقیقت اندکى پس از انقلاب اسلامى ایران، خصومتها علیه نظام نوپاى جمهورى اسلامى، در دو بعد خسارات جبرانناپذیرى را به ما تحمیل کرد; در بعد منطقهاى، محافظهکاران عربى وقوع حرکتهاى مشابه ایران و نیز فراخوان رهبران انقلاب اسلامى مبنى بر رجعتبه اسلام و تاکید بر خودآگاهى تودههاى مسلمان به منظور مبارزه همه جانبه با استعمار و استثمار جهانى را تهدیدى براى حکومتهاى خود تلقى کردند، و در بعد بینالمللى جهان غرب، در هراس دوگانه از فروپاشى رژیمهاى وابسته و نگرانى از اختلال در روند آزاد جریان نفت، جمهورى اسلامى را در محاق تحریم قرار داد .
حمایت از عراق در حمله به ایران نقطه تلاقى این دو نگرانى محسوب مىشد . اما در میان این دو جریان متخاصم که بعدها سیاستهاى تشنجزدایى ایران موجب تعدیل برخى از آنها شد، دو جریان، به عنوان دشمن ایدئولوژیک رخ نمودند; جریان تندروى سلفى که بعدها در صورت طالبان و طالبانیسم، منافع ایران را مورد تهدید قرار داد، و اسرائیل که در هر توطئه دور و نزدیک علیه جمهورى اسلامى، دخالت داشته و دارد .
شیمون پرز در یکى از اظهارات خود پس از وقوع انقلاب در ایران اظهار داشت: انقلاب اسلامى یکى از تلخترین و ناگوارترین رخدادهایى بود که اسرائیل در طول حیات خود تجربه کرده است . بدین ترتیب، وقوع انقلاب اسلامى ایران موجب شد، تا استراتژیستهاى صهیونیست، به نوعى سیاستخارجى خود را مورد بازبینى قرار دهند . با عنایتبه اینکه سیاستخارجى اسرائیل، همواره بازتابى از سیاستهاى امنیتى و دفاعى این رژیم، ناشى از موجودیت نامشروع آن بوده است، نظریهپردازان اسرائیلى معتقدند که اسرائیل باید به جاى تکیه کردن به اوضاع پایدار منطقه، از شرایط معقول بهرهگیرى کند و در این مورد، وقوع انقلاب ایران را مثال مىآورند .
این گروه از تحلیلگران بر این باورند که اصول جنگ کلاسیک، مبنى بر ضربه اول یا حمله پیشگیرانه، و نیز توان تحمل جنگ پىدرپى در شرایط فعلى، براى اسرائیل تردیدپذیر مىنماید . از اینرو، ضرورى است که الگوى امنیتى جدیدى براساس توسعه اقتصادى منطقه، به عنوان راه حلى براى فروکش کردن بستر ناآرامىهاى ایدئولوژیک، به همراه بسط و توسعه روابط با کشورهاى عربى و منطقهاى جایگزین شود .
براى پیگیرى راهبرد مزبور، معضلى وجود دارد که دولت صهیونیستى از آغاز شکلگیرى با آن مواجه بود; یعنى اشغال فلسطین، بنابراین، ورود به فرایند صلح و رفع اتهام اشغالگرى که از اراضى لبنان و با مساعى مقاومت اسلامى آغاز شد، مجال برقرارى روابط و کسب مشروعیت را به همراه فشار به دولتهاى متخاصم منطقهاى فراهم مىآورد .
از این رو مقامات صهیونیست تاکید مىکنند که براى وارد شدن به عرصه سیاست جهانى، صلح با فلسطینیان و ترمیم چهره اشغالگرى اسرائیل ضرورى است . استراتژیستهاى اسرائیل معتقدند که تنها از مسیر پذیرش هنجارهاى بینالمللى و سوار شدن بر موج جهانى مبارزه با تروریسم، مىتوان بر دشمنان موجودیت اسرائیل، (مانند ایران)، فائق آمد و در این آوردگاه، هیچ دوستى و نقطه اتکایى بالاتر از ایالات متحده وجود ندارد .
در مجموع، با توجه به روابط استراتژیک امریکا - اسرائیل، از هم اکنون مىتوان چند سناریو را در نظر آورد:
یکم . بهبود نسبى روابط امریکا با ایران در پرتو برخى ملاحظات در جمهورى اسلامى یا امریکا، متاثر از لابى صهیونیسم قرار گیرد و با توجه به مساعد بودن اوضاع بینالمللى، به خصومتیا برخورد منجر شود .
دوم . روابط و مذاکرات به موضوعات خاص محدود شود و تحتشرایط منطقهاى و جهانى به فراز و نشیبهایى در تعاملات محدود و تقریبا شبیه به وضعیت موجود ظاهر شود .
سوم . روابطى هر چند محدود و مذاکراتى هر چند در موضوعات خاص، ولى به صورت پایدار و نسبتا رسمى شکل گیرد که تحت آن، موضوع اصلى خاورمیانه، به شکل بنیادین حل و فصل شود، و دولت اسرائیل به جاى یک قدرت منطقهاى در شکل یک دولت تحت فشار، به منظور خلع سلاح هستهاى، در روابط با همسایگانش محدود شود .