اسلامى سازى معرفت در حوزه اقتصاد
آرشیو
چکیده
متن
«مرکز جهانى اندیشه اسلامى» (المعهد العالمى للفکر الاسلامى) که مرکز آن در ایالت ویرجینیاى امریکا است و طرح اسلامىسازى معرفت را در دستور کار خود قرار داده است، ضمن اهتمام به رویکرد اسلامى به معارف و علوم، محور اقتصاد را نیز مورد توجه ویژه قرار داده و نشستهایى را در این محور با حضور برخى متفکران و اقتصاددانان مسلمان برگزار کرده است که در ذیل به گزارشى از یافتههاى علمى و فکرى یکى از این جلسات اشاره مىشود . نویسنده این گزارش دکتر عبدالله جاد از همکاران «المعهد العالمى للفکر الاسلامى» است .
×××××
دعوت به اسلامىسازى معرفت در حوزه اقتصاد، با افسانههاى معرفتىاى رویارو است که غیبت مسلمانان از عرصه رقابت تمدنى، زمینهساز آن بوده و این وضع مجال مناسبى را براى مطالعات غربى فراهم ساخته، تا ادعاى مطلق بودن و جهانگیر بودن نظریات خود را مطرح سازند .
با دقت نظر در نوشتههاى مربوط به اندیشه اقتصادى، نظریه اقتصادى و فرضیههاى اولیه آن، به روشنى آشکار مىشود که «علم اقتصاد» ، آنگونه که این مطالعات معرفى مىکنند، صرفا زاییده تجربه غربى و در نتیجه، محکوم به شرایط محیطى است که آن را تولید کرده است; بنابراین، چنین نظریاتى ممکن است در محیط زایش و پیدایش خود، درست، شایسته و کارآمد باشند، اما ضرورتا براى محیطهاى دیگر شایسته نباشند; چنانکه اساسا امکان ندارد که تجربه غربى مبناى ارزیابى دیگر تمدنها قرار بگیرد; براى مثال، این ایده که «کمیابى» ناشى از نیازهاى نامتناهى انسان، مقارن با درآمدهاى محدود است، یکى از ایدههاى اولیه علم اقتصاد شمرده مىشود . این فرضیه یکى از آثار غلبه بعد مادى بر بعد معنوى در تمدن غربى است، در حالى که برخى از تمدنهاى دیگر بر علو شان انسان نسبتبه برخى نیازهاى وى تاکید دارد; اگرچه این نیازها محدود باشد و ساختن نیازهاى جدید، بر خلاف آنچه که در غرب جریان دارد، تقاضاهاى تازه نمىآفریند .
امروزه در مطالعات اندیشه اقتصادى که مبناى نظریه اقتصادى محسوب مىشود، گرایش به تمرکز پیرامون شخصیت غربى مشاهده مىشود، به گونهاى که تقسیم مراحل تکامل اندیشه اقتصادى، صرفا بازتاب مراحل تکامل اندیشه اقتصادى در غرب است و هیچ نشانهاى از سهم متفکران دیگر تمدنها در این مطالعات مشاهده نمىشود .
اما افسانه دوم، ادعاى واقعگرایى و علمى بودن مطالعات اقتصادى غربى است; این مطالعات مدعى بىطرفى و تهى بودن از ارزشها هستند، در حالى که ارزشها در دل این مطالعات نهفتهاند; هر چند مىکوشند تا با استفاده از ابزارهاى تحلیلى ریاضى که انتزاعى و منطقى هستند، این وضعیت را مخفى نگه دارند; اما این مطالعات در مواردى مانند سرمایهگذارى و مصرف، بر فرضیات و مفروضات ارزشى استوار هستند .
بنابراین تصریح به ارزشها در اقتصاد اسلامى موجب مىشود که در نهایت اقتصاد اسلامى نسبتبه مطالعات اقتصادى غربى که غالبا وحدت پدیده اجتماعى را نادیده مىگیرند، به علمى بودن نزدیکتر باشد .
در حالى که مطالعات اقتصادى در غرب، به ارزشها به عنوان یکى از عناصر نظام اقتصادى مىنگرد، در نظام اقتصادى اسلام، ارزشها ستون خیمه این نظام به شمار مىآیند . در این جا لازم است مفهوم نظام اقتصادى را از دو مفهوم دیگر که با آن تداخل دارند، تمییز دهیم و آن دو مفهوم یکى «اقتصاد» و دیگرى «فعالیت اقتصادى» است .
نظام اقتصادى دو عنصر اساسى دارد که یکى ساختار اقتصادى یا مجموعه واحدهاى تولیدکننده و مصرفکننده عناصر تولید است و دیگرى سازمان روابط بین عناصر تولید . اما مهمترین عنصر تمایز بخش نظام اقتصادى، نقش مهمى است که ارزشها در نظام اقتصادى ایفا مىکنند; ارزشها، اهداف جامعه را معین و رفتارى را که پذیرش آن براى تحقق آن اهداف شایسته است، مشخص مىکنند . پس از تحقق آن رفتار، نوبتحکم و قضاوت درباره آن، چه سلبى و چه ایجابى، و نیز نوبت ارزیابى آن ارزشها به لحاظ سودمندى علمى و سپس تعدیل آن حتى دستشستن از آن، در صورت اثبات این که این ارزشها کمکى به تحقق اهداف مادى مطلوب نمىکنند، است .
اما درباره نظامهاى اقتصادى موجود در کشورهاى اسلامى، باید گفت که صفت اسلامى این کشورها، ضرورتا بر نظامهاى اقتصادى آنها صدق نمىکند; نظامهاى اقتصادى این کشورها برآیند شمارى از مؤلفهها است که در راس آنها تجربه استعمار قرار دارد . تاثیر تجربه استعمارى بر نظامهاى اقتصادى کشورهاى اسلامى، تنها به پیوند دادن اقتصاد این کشورها با اقتصاد کشورهاى استعمارگر منحصر نشد، بلکه تاثیر خطرناکتر آن، جایگزینسازى قوانین و رفتارهاى وارداتى استعمارى به جاى قوانین و رفتارهاى سنتى بود . این وضعیت در وابستگى فکرى به غرب که حتى پس از پایان دورههاى استعمار نیز تداوم دارد، بازتاب داشته است . پس از دوره استعمار نیز، متفکران اقتصادى کشورهاى اسلامى در بند اندیشههاى اقتصادى غربىاى هستند که به آنان عرضه مىشود; هر چند این اندیشهها با شرایط بومى ایشان ناسازگار است و موجب تضییع وقت و نیروى آنها مىگردد . این وابستگى فکرى سبب شد تا بندهاى وابستگى اقتصادى با وامها و بدهىهاى سنگین، زیر لواى توسعه، سختتر و پیچیدهتر شود . پس از مؤلفههاى تجربه استعمارى و وابستگى مؤلفه سوم، تاثیر ارزشها و تمدن اسلامى است که رو به کاهش نهاد و در اثر اوضاع تیره کشورهاى اسلامى در آخر صف قرار گرفته است .
اگر نظام اقتصادى اسلام بر یک سرى قوانین و رفتارها استوار است، قطعا توفیق و کامیابى اقتصاد اسلامى، بر کامیابى در تغییر رفتارها مبتنى است . وابستگى به غرب، اساسا وابستگى فکرى و رفتارى است و رفتارهاى غربگرا، زمینهساز استعمار و وابستگى است .
بنابراین نقش ارزشها در بازسازى نظام اقتصادى کشورهاى اسلامى نقشى برجسته و حیاتى است، زیرا ارزشها عنصر حاکم بر اقتصاد اسلامى و چارچوب پیونددهنده عناصر و مقومات اقتصاد اسلامى (از تولید گرفته تا مصرف و توزیع و روابط خارجى) هستند; بنابراین، ترویج و نشر این ارزشها، بخشى از کلیت دعوت اسلامى است و مروجان ارزشهاى اقتصادى اسلام، باید کسانى باشند که با افکار روشن و دلهاى مؤمن و بهرهگیرى از حکمت و تاکید بر مؤلفهها و رفتارهاى اساسى نظام اقتصادى اسلام، حکمت قوانین اسلام در مسائل مختلف اقتصادى، مانند زکات و میانهروى و ممنوعیت آن را بیابند . در اقتصادهاى غیراسلامى نیز بسیارى از راهحلهاى مشکلات اقتصادى، داراى ریشههاى اسلامى است و قطعا راهحلهاى اسلامى، واقعبینانهتر و فراگیرتر است .
راه دیگر باز گرداندن اقتصاد اسلامى به عرصه زندگى، روش الگویى است; به عبارت دیگر اقناع عملى دیگران از راه ارائه طرحهاى اقتصادى اسلامى که نشاندهنده رفتار آرمانى اسلام است; البته این کار به معناى در افتادن در دام شعارزدگى نیست .
امروزه جهان آماده پذیرش اقتصاد اسلامى است . درست است که نظام سرمایهدارى قدرت بالاى خود را براى همسازى با شرایط کنونى اثبات کرده است، اما فساد و تباهى مبانىاى که سرمایهدارى بر آنها استوار است، مانند فردگرایى افراطى و خودخواهى نفرتبرانگیز به دعوى مصلحت فردى، کار را به جایى رسانده که رقابت میان مردم در سایه اصل تنازع بقا، به معناى دریدن گلوى یکدیگر شده است . مادیت تمدن غربى آن را به سمت فروپاشى مىبرد و روشنترین دلیل آن هم رواج ربا در میان غربىها، به رغم اثبات آثار ویرانگر آن است .
نظام اقتصادى اسلام به لحاظ مبانى، خاستگاهها، اهداف و مقاصد آن، به روشنى متمایز و برجسته است . این برجستگى را در بررسى دیدگاه اسلام درباره توسعه که به عنوان هدف نهایى هر نظام اقتصادى مطرح است، مىتوان دریافت . با تحلیل مفهوم توسعه، نه تنها برجستگى انگاره اسلام نسبتبه انسان و نقش او در زندگى آشکار مىشود، بلکه انگارههاى کلى و جانبدارىهاى ارزشى نهفته در نظریات غربى را بر ملا مىسازد . شاید یکى از مشکلات عمده اقتصاد اسلامى این است که برخى نظریهپردازان آن، با پس زمینههاى فکرى ریشهدار در اندیشههاى اقتصادى غربى وارد عرصه نظریهپردازى مىشوند . این گروه از فرضیههاى اقتصادى غربى تاثیر گرفتهاند و در نتیجه تعامل اینان با اندیشه غربى به چیدن میوهها - مانند ایدهها و نظریات - منحصر مىشود و به مرحله پیش از نظریه یا پیشفرضها و مفروضها و الگوهاى راهنماى اندیشه اقتصادى غربى توجهى ندارند .
مفهوم توسعه، در پاسخ به اوضاع معینى که پس از جنگ جهانى دوم پدید آمده، به وجود آمد و براى جذب دولتهاى برخوردار از رشد اقتصادى ظهور یافت . اردوگاه سوسیالیست مفهوم «ترقى» (پیشرفت) را در مقابل این مفهوم مطرح کرد .
در این اوضاع، نظریات متعددى در باب سازوکار توسعه کشورهاى توسعه یافته مطرح است . این نظریات، هر چند، ممکن است در چارچوب تجربه تاریخى محیط پیدایش خود و پیش فرضهاى مبنایى برگرفته از واقعیات و شرایط حاکم بر آن محیطها رستباشند، اما درباره دیگر کشورها و به طور مشخص کشورهاى اسلامى درست در نمىآیند . براى مثال درباره نظریاتى که بر تقویتبخش صنعت متکى است، مىتوان گفت که بخش صنعت، ضرورتا پایه توسعه محسوب نمىشود و اعتقاد به ضرورت سرمایهگذارىهاى کلان، آن هم در سایه ضعف ذخایر داخلى، بسیارى از کشورها را وارد دور گیجکننده وامها کرده است .
یکى از مهمترین عیوب نظریات غربى توسعه، نادیده گرفتن عوامل غیر مادى است . آنچه به این اشکال دامن مىزند، روشى است که در اقتصاد مادى (وضعى) براى نگریستن به واقعیات به کار گرفته مىشود . در این اقتصاد روش تجربى و واقعگرایى مورد استفاده قرار مىگیرد; هر چند آن واقعیت ناروا و نادرستباشد و ارتقاى جامعه به سطحى بالاتر، مستلزم تغییر آن باشد .
در چنین شرایطى چگونه مىتوان چنین وضعیت واقعى را مبنا قرار داد؟ تمایز روش اسلامى این است که آرمانگرا است، ولى آرمانگرایى آن اتوپیایى نیست، بلکه قابل پیاده شدن است . در رویکرد اسلامى به اقتصاد، واقعیات اقتصادى لحاظ و به دیده اعتبار نگریسته مىشود، ولى الزاما احکام اقتصادى تابع واقعیات نیست; براى مثال اگر در غرب رشد اقتصادى چنان مورد پرستش قرار مىگیرد که به حکم منطق تولید اقتصادى یا تولید به هدف تولید، به عنوان مقصد و غایت اقتصاد به شمار مىآید، کشورهاى اسلامى هنوز در مرحله چالش اجتماعى - اقتصادى میان جریانهاى اسلامى و جریانهاى مادى است و این چالش پیامدهایى مانند وجود دوگانگى در اقتصاد عقبمانده این کشورها را به همراه دارد و این جوامع هنوز به طور قطعى گزینههایش را انتخاب نکرده است; نتیجه حل نشدن یا کاسته نشدن از شدت و سنگینى مشکلات اقتصادى، شدت این چالش رو به فزونى خواهد رفت و مانع حرکت و پویایى این جوامع خواهد شد و خود این اوضاع سبب مىشود که جریان مادى و غربگرا غلیه یابند; از این رو ضرورى است که طرحهاى موفقى براى حل مشکل اقتصادى طرح شود .
انسان محور توسعه
اگر به اندیشه اسلامى برگرفته از قرآن و سنت رجوع کنیم، درمىیابیم که انسان، محور توسعه است ; اگر بپذیریم که عناصر تولید در چهار مورد تعین یافتهاند که عبارتند از سرمایه، منابع طبیعى، کار و سازماندهى، آنگاه خواهیم دید که دو مورد از این عناصر چهارگانه، عوامل بشرى هستند و بدون این دو، آن دو عامل و عنصر دیگر کارآیى نخواهند داشت، زیرا این انسان است که مىتواند منابع طبیعى را به کار گرفته و به آن رشد و توسعه بدهد .
بنابراین مىتوان گفت که توسعه به فعال سازى قدرت بشرى براى کار بستبهینه منابع طبیعى وابسته است و تعریفهاى متفاوت از توسعه بر این نکته اجماع دارند که نقش انسان در تحقق بخشیدن به توسعه، جایگاه نخست را دارد .
عدهاى توسعه را «آبادانى زمین» تعریف کردهاند، در حالى که برخى دیگر توسعه را ایجاد شرایط مناسب براى حاکمیت ارزشهاى دینى در جامعه برخوردار از رفاه مادى یا برخوردار از حد کفاف اقتصادى دانستهاند .
در همه تعاریف اسلامى از توسعه، ایجاد دگرگونىهاى ساختارى در شرایط اقتصادى - اجتماعى، متناسب با اجراى شریعت اسلامى و تمسک به عقاید اسلامى گنجانده شده است . درست است که اقتصادیون در تعریف توسعه، تغییرات ساختارى در فعالیتهاى اقتصادى را لحاظ کردهاند، اما چنین تغییر و تحولى جز از راه تغییرات و تحولات فکرى درازمدت انجام شدنى نیست . در دیدگاه اسلامى به اقتصاد، اجراى شریعت اسلامى و تعمیق ارزشهاى اسلامى، مانند اهمیت ویژه کار و تکافل اجتماعى، چارچوب این تحولات فکرى را شکل مىدهند .
اگر بخواهیم در جهت تکوین اقتصاد اسلامى گامهاى عملى برداریم، در آن صورت به تناسب شرایط و اوضاع هر کشور و جایگاه و موقعیت آن نسبتبه عملیات اسلامىسازى معرفت، وضعیت متفاوت است .
آنچه از نگاه متخصصان مرکز جهانى اندیشه اسلامى مهم است، تاکید بر نمونهها و الگوهایى است که در خلال طرحهاى موفق اقتصادى اسلام تبلور مىیابد و نیز گسترش آگاهى به اصول اقتصادى اسلام از اهمیت ویژه برخوردار است; اگرچه این اصول ارزش باور و آرمانگرا است، ولى قابل پیاده شدن است . نظام «زکات» نمونهاى از راهحلهاى عملى را به ما عرضه مىکند . نظام «زکات» ماهیت متمایز نظام اقتصادى اسلام را به عنوان نظامى برآمده از عقیده و برقرارکننده توازن و تعادل میان همه ابعاد حیات بشرى و فرد و جامعه و نیازهاى مادى و نیازهاى معنوى را نشان مىدهد .
طرح موضوع زکات و تامین اجتماعى در اسلام، به هدف مقایسه مقررات شریعت اسلام و نظامها و احکام برآمده از آن با نظامهاى وضعى و غیردینى و اثبات برترى مقررات اسلام بر مقررات و نتایجبرآمده از تلاش بشرى نیست; هر چند تلاشهاى بشرى از نارسایىهایى رنج مىبرند و البته براى حل چالشهاى مشخصى شکل گرفته و محکوم به تجربهاى هستند که از دل آن سر برآوردهاند .
مطالعه نظام زکات و تامین اجتماعى در اسلام، در درجه نخستبه هدف مطالعه چگونگى تحمیل راهحلهاى بیگانه و وارداتى بر امت اسلامى و نیز بر داشتن گامهاى عملى براى قرار دادن یکى از مقررات شریف اسلام در معرض تجربه عملى است، به ویژه آنکه این امر یکى از فرایض مغفول است . زکات عبادتى اجتماعى است که سود و تاثیر آن از فرد گذشته و به تمام جامعه سرایت مىکند .
نظام زکات هم به سبب کارآمدى در زمینه تامین و تکافل اجتماعى و هم به لحاظ سبقت و پیشینه تاریخى آن و هم به لحاظ عدالت توزیعى آن، قابل مطالعه و بررسى است . پیشینه تامین اجتماعى در قرون اخیر، به آغاز دوره انقلاب صنعتى و رشد حرکتهاى سوسیالیستى باز مىگردد . براى نخستین بار قوانین تامین اجتماعى در آلمان دوره بیسمارک، براى بیمه کارگران در مقابل حوادث کار، بیمارى و پیرى شکل گرفت و سپس این قوانین به اروپا و امریکا انتقال یافت .
در نیوزیلند نظام تامین اجتماعى فراگیر و متمایزى وجود دارد، به گونهاى که سطح حداقل درآمد از راه بیمه براى شهروندان، زندگى آبرومندانهاى را کفایت مىکند .
این قوانین رفته رفته با صدور اعلامیه جهانى حقوق بشر که بر برخوردارى همه انسانها از حق تامین اجتماعى تاکید داشت، تثبیتبیشترى یافت .
تحت تاثیر اعلامیه جهانى حقوق بشر، قوانین مربوط به تامین اجتماعى، اهتمام بیشترى به استیفاى حقوق اقتصادى و اجتماعى مطرح در اعلامیه را نشان دادند; بنابراین نظام تامین اجتماعى نظامى نو پدید است که از منظر حقوق بشر در جهت تضمین و حمایت از حقوق کارگران شکل گرفته است . نهایت چیزى که پژوهشگران در ریشهیابى این نظام توانستهاند پیدا کنند، این بود که آن را به قانون فقراى بریتانیایى در سال 1637 مستند کنند . جالب است که این قانون نیز به صورتى تقریبا لفظ به لفظ از احکام زکات در برخى مذاهب اسلامى برگرفته شده است .
نظام زکات و نظام بیمه و تامین اجتماعى از برخى جهات با هم تفاوت دارند; نظام بیمه و تامین اجتماعى در تجربه غربى خود، اساسا براى تامین منافع کارگران بخشهاى صنعتى وضع شد و سپس به تدریج دیگر کارگران و بخشى از کارمندانى که در نظام تامین اجتماعى عضو شده بودند را در بر گرفت . در حالى که بقیه افراد جامعه، حتى در صورت گرفتارى به مصایب و ناگوارىها، از این چتر حمایتى بىبهره بودند . از سوى دیگر نظامهاى تامین اجتماعى، تنها شامل انواع معینى از گرفتارىها و مصایب مىشوند که تنها در صورت پرداختحق همان نوع بیمه، مىتوان از آن بهرهمند شد . طبعا چنین نظامى را نمىتوان با نظام زکات مقایسه کرد; زیرا در نظام زکات، به نیازمندان با صرف نظر از اسباب و علل نیازمندى و بدون هرگونه شرطى یارى رسانى مىشود . تنها شرط استحقاق زکات نیاز است . مصارف زکات هم آن چنان گسترده است که شامل فقرا، مساکین، در راه ماندگان، ورشکستگان و . .. مىشود .
نظام زکات تنها چتر حمایت اجتماعى خود را بر سر فقیران نگسترده است، بلکه تامین هزینه تمامى مواردى که مصالح امت اقتضا مىکند را شامل مىشود . زکات نظامى الهى است که اهدافى انسانى دارد و هدف آن ترویج دین و تثبیت تمدن است .
اما به لحاظ مشکلات تامین هزینه، در نظامهاى تامین اجتماعى بخشى از هزینه بر عهده کارفرما است و بخشى دیگر بر عهده بیمه شونده و بقیه هزینه را نیز دولت متحمل مىشود . ناکارآمدى این نظام علاوه بر ناتوانى مزمن صندوقهاى تامین اجتماعى، به ویژه در کشورهاى در حال توسعه، در وضعیت اقتصادى عمومى جامعه نیز آشکار است; زیرا این نظامها دو بار بر عضو بیمه شده ستم مىکنند; یک بار با تحمیل سنگینترین بخش بار مالى و بار دیگر با برابر قرار دادن اعضا در تحمل این بار، بدون در نظر گرفتن اوضاع اقتصادى اشخاص .
قوانین تامین اجتماعى قوانینى مادى و وضعى هستند و از حرمت و تقدس ایمانى برخوردار نیستند، از این رو کارفرما هزینهاى را که صرف بیمه کارگران خود مىکند، یا از راه کم کردن مزد آنان جبران مىکند و یا از راه افزایش قیمت محصول خود و وارد کردن فشار بر مصرفکننده، و این مسئله براى اقتصاد زیانآور است . در حالى که زکات، از سیستم مالىاى که داراى عدالت و استقرار است، برخوردار است، زیرا زکاتدهنده با این عنوان که مالک یا کارفرما است، زکات نمىدهد، بلکه براى اداى حق الهى زکات مىپردازد و حتى اگر در کشور او نیز فقیرى وجود نداشته باشد، باید زکات بدهد . گذشته از این در توزیع زکات، از آن رو که مبناى استحقاق، نیاز است، عدالت توزیعى نیز تحقق مىیابد و پیوندى صمیمى میان فرزندان امت پدید مىآورد، زیرا کسى که امروز زکات مىپردازد، چه بسا فردا دریافتکننده و مستحق زکات باشد و به عکس . بر خلاف نظام تامین اجتماعى که بر این اصل استوار است که همان اندازه که مىدهى مىگیرى، بىآنکه نیاز هر فرد در نظر گرفته شود .
مهمترین نقطه تمایز نظام زکات از نظام بیمه این است که در نظام زکات، تحقق میزان کفاف و تقویت قدرت نیازمندان بر کسب و کار و تولید است . اما هدف زکات ریشهکن کردن فقر به صورت دائمى است .
×××××
دعوت به اسلامىسازى معرفت در حوزه اقتصاد، با افسانههاى معرفتىاى رویارو است که غیبت مسلمانان از عرصه رقابت تمدنى، زمینهساز آن بوده و این وضع مجال مناسبى را براى مطالعات غربى فراهم ساخته، تا ادعاى مطلق بودن و جهانگیر بودن نظریات خود را مطرح سازند .
با دقت نظر در نوشتههاى مربوط به اندیشه اقتصادى، نظریه اقتصادى و فرضیههاى اولیه آن، به روشنى آشکار مىشود که «علم اقتصاد» ، آنگونه که این مطالعات معرفى مىکنند، صرفا زاییده تجربه غربى و در نتیجه، محکوم به شرایط محیطى است که آن را تولید کرده است; بنابراین، چنین نظریاتى ممکن است در محیط زایش و پیدایش خود، درست، شایسته و کارآمد باشند، اما ضرورتا براى محیطهاى دیگر شایسته نباشند; چنانکه اساسا امکان ندارد که تجربه غربى مبناى ارزیابى دیگر تمدنها قرار بگیرد; براى مثال، این ایده که «کمیابى» ناشى از نیازهاى نامتناهى انسان، مقارن با درآمدهاى محدود است، یکى از ایدههاى اولیه علم اقتصاد شمرده مىشود . این فرضیه یکى از آثار غلبه بعد مادى بر بعد معنوى در تمدن غربى است، در حالى که برخى از تمدنهاى دیگر بر علو شان انسان نسبتبه برخى نیازهاى وى تاکید دارد; اگرچه این نیازها محدود باشد و ساختن نیازهاى جدید، بر خلاف آنچه که در غرب جریان دارد، تقاضاهاى تازه نمىآفریند .
امروزه در مطالعات اندیشه اقتصادى که مبناى نظریه اقتصادى محسوب مىشود، گرایش به تمرکز پیرامون شخصیت غربى مشاهده مىشود، به گونهاى که تقسیم مراحل تکامل اندیشه اقتصادى، صرفا بازتاب مراحل تکامل اندیشه اقتصادى در غرب است و هیچ نشانهاى از سهم متفکران دیگر تمدنها در این مطالعات مشاهده نمىشود .
اما افسانه دوم، ادعاى واقعگرایى و علمى بودن مطالعات اقتصادى غربى است; این مطالعات مدعى بىطرفى و تهى بودن از ارزشها هستند، در حالى که ارزشها در دل این مطالعات نهفتهاند; هر چند مىکوشند تا با استفاده از ابزارهاى تحلیلى ریاضى که انتزاعى و منطقى هستند، این وضعیت را مخفى نگه دارند; اما این مطالعات در مواردى مانند سرمایهگذارى و مصرف، بر فرضیات و مفروضات ارزشى استوار هستند .
بنابراین تصریح به ارزشها در اقتصاد اسلامى موجب مىشود که در نهایت اقتصاد اسلامى نسبتبه مطالعات اقتصادى غربى که غالبا وحدت پدیده اجتماعى را نادیده مىگیرند، به علمى بودن نزدیکتر باشد .
در حالى که مطالعات اقتصادى در غرب، به ارزشها به عنوان یکى از عناصر نظام اقتصادى مىنگرد، در نظام اقتصادى اسلام، ارزشها ستون خیمه این نظام به شمار مىآیند . در این جا لازم است مفهوم نظام اقتصادى را از دو مفهوم دیگر که با آن تداخل دارند، تمییز دهیم و آن دو مفهوم یکى «اقتصاد» و دیگرى «فعالیت اقتصادى» است .
نظام اقتصادى دو عنصر اساسى دارد که یکى ساختار اقتصادى یا مجموعه واحدهاى تولیدکننده و مصرفکننده عناصر تولید است و دیگرى سازمان روابط بین عناصر تولید . اما مهمترین عنصر تمایز بخش نظام اقتصادى، نقش مهمى است که ارزشها در نظام اقتصادى ایفا مىکنند; ارزشها، اهداف جامعه را معین و رفتارى را که پذیرش آن براى تحقق آن اهداف شایسته است، مشخص مىکنند . پس از تحقق آن رفتار، نوبتحکم و قضاوت درباره آن، چه سلبى و چه ایجابى، و نیز نوبت ارزیابى آن ارزشها به لحاظ سودمندى علمى و سپس تعدیل آن حتى دستشستن از آن، در صورت اثبات این که این ارزشها کمکى به تحقق اهداف مادى مطلوب نمىکنند، است .
اما درباره نظامهاى اقتصادى موجود در کشورهاى اسلامى، باید گفت که صفت اسلامى این کشورها، ضرورتا بر نظامهاى اقتصادى آنها صدق نمىکند; نظامهاى اقتصادى این کشورها برآیند شمارى از مؤلفهها است که در راس آنها تجربه استعمار قرار دارد . تاثیر تجربه استعمارى بر نظامهاى اقتصادى کشورهاى اسلامى، تنها به پیوند دادن اقتصاد این کشورها با اقتصاد کشورهاى استعمارگر منحصر نشد، بلکه تاثیر خطرناکتر آن، جایگزینسازى قوانین و رفتارهاى وارداتى استعمارى به جاى قوانین و رفتارهاى سنتى بود . این وضعیت در وابستگى فکرى به غرب که حتى پس از پایان دورههاى استعمار نیز تداوم دارد، بازتاب داشته است . پس از دوره استعمار نیز، متفکران اقتصادى کشورهاى اسلامى در بند اندیشههاى اقتصادى غربىاى هستند که به آنان عرضه مىشود; هر چند این اندیشهها با شرایط بومى ایشان ناسازگار است و موجب تضییع وقت و نیروى آنها مىگردد . این وابستگى فکرى سبب شد تا بندهاى وابستگى اقتصادى با وامها و بدهىهاى سنگین، زیر لواى توسعه، سختتر و پیچیدهتر شود . پس از مؤلفههاى تجربه استعمارى و وابستگى مؤلفه سوم، تاثیر ارزشها و تمدن اسلامى است که رو به کاهش نهاد و در اثر اوضاع تیره کشورهاى اسلامى در آخر صف قرار گرفته است .
اگر نظام اقتصادى اسلام بر یک سرى قوانین و رفتارها استوار است، قطعا توفیق و کامیابى اقتصاد اسلامى، بر کامیابى در تغییر رفتارها مبتنى است . وابستگى به غرب، اساسا وابستگى فکرى و رفتارى است و رفتارهاى غربگرا، زمینهساز استعمار و وابستگى است .
بنابراین نقش ارزشها در بازسازى نظام اقتصادى کشورهاى اسلامى نقشى برجسته و حیاتى است، زیرا ارزشها عنصر حاکم بر اقتصاد اسلامى و چارچوب پیونددهنده عناصر و مقومات اقتصاد اسلامى (از تولید گرفته تا مصرف و توزیع و روابط خارجى) هستند; بنابراین، ترویج و نشر این ارزشها، بخشى از کلیت دعوت اسلامى است و مروجان ارزشهاى اقتصادى اسلام، باید کسانى باشند که با افکار روشن و دلهاى مؤمن و بهرهگیرى از حکمت و تاکید بر مؤلفهها و رفتارهاى اساسى نظام اقتصادى اسلام، حکمت قوانین اسلام در مسائل مختلف اقتصادى، مانند زکات و میانهروى و ممنوعیت آن را بیابند . در اقتصادهاى غیراسلامى نیز بسیارى از راهحلهاى مشکلات اقتصادى، داراى ریشههاى اسلامى است و قطعا راهحلهاى اسلامى، واقعبینانهتر و فراگیرتر است .
راه دیگر باز گرداندن اقتصاد اسلامى به عرصه زندگى، روش الگویى است; به عبارت دیگر اقناع عملى دیگران از راه ارائه طرحهاى اقتصادى اسلامى که نشاندهنده رفتار آرمانى اسلام است; البته این کار به معناى در افتادن در دام شعارزدگى نیست .
امروزه جهان آماده پذیرش اقتصاد اسلامى است . درست است که نظام سرمایهدارى قدرت بالاى خود را براى همسازى با شرایط کنونى اثبات کرده است، اما فساد و تباهى مبانىاى که سرمایهدارى بر آنها استوار است، مانند فردگرایى افراطى و خودخواهى نفرتبرانگیز به دعوى مصلحت فردى، کار را به جایى رسانده که رقابت میان مردم در سایه اصل تنازع بقا، به معناى دریدن گلوى یکدیگر شده است . مادیت تمدن غربى آن را به سمت فروپاشى مىبرد و روشنترین دلیل آن هم رواج ربا در میان غربىها، به رغم اثبات آثار ویرانگر آن است .
نظام اقتصادى اسلام به لحاظ مبانى، خاستگاهها، اهداف و مقاصد آن، به روشنى متمایز و برجسته است . این برجستگى را در بررسى دیدگاه اسلام درباره توسعه که به عنوان هدف نهایى هر نظام اقتصادى مطرح است، مىتوان دریافت . با تحلیل مفهوم توسعه، نه تنها برجستگى انگاره اسلام نسبتبه انسان و نقش او در زندگى آشکار مىشود، بلکه انگارههاى کلى و جانبدارىهاى ارزشى نهفته در نظریات غربى را بر ملا مىسازد . شاید یکى از مشکلات عمده اقتصاد اسلامى این است که برخى نظریهپردازان آن، با پس زمینههاى فکرى ریشهدار در اندیشههاى اقتصادى غربى وارد عرصه نظریهپردازى مىشوند . این گروه از فرضیههاى اقتصادى غربى تاثیر گرفتهاند و در نتیجه تعامل اینان با اندیشه غربى به چیدن میوهها - مانند ایدهها و نظریات - منحصر مىشود و به مرحله پیش از نظریه یا پیشفرضها و مفروضها و الگوهاى راهنماى اندیشه اقتصادى غربى توجهى ندارند .
مفهوم توسعه، در پاسخ به اوضاع معینى که پس از جنگ جهانى دوم پدید آمده، به وجود آمد و براى جذب دولتهاى برخوردار از رشد اقتصادى ظهور یافت . اردوگاه سوسیالیست مفهوم «ترقى» (پیشرفت) را در مقابل این مفهوم مطرح کرد .
در این اوضاع، نظریات متعددى در باب سازوکار توسعه کشورهاى توسعه یافته مطرح است . این نظریات، هر چند، ممکن است در چارچوب تجربه تاریخى محیط پیدایش خود و پیش فرضهاى مبنایى برگرفته از واقعیات و شرایط حاکم بر آن محیطها رستباشند، اما درباره دیگر کشورها و به طور مشخص کشورهاى اسلامى درست در نمىآیند . براى مثال درباره نظریاتى که بر تقویتبخش صنعت متکى است، مىتوان گفت که بخش صنعت، ضرورتا پایه توسعه محسوب نمىشود و اعتقاد به ضرورت سرمایهگذارىهاى کلان، آن هم در سایه ضعف ذخایر داخلى، بسیارى از کشورها را وارد دور گیجکننده وامها کرده است .
یکى از مهمترین عیوب نظریات غربى توسعه، نادیده گرفتن عوامل غیر مادى است . آنچه به این اشکال دامن مىزند، روشى است که در اقتصاد مادى (وضعى) براى نگریستن به واقعیات به کار گرفته مىشود . در این اقتصاد روش تجربى و واقعگرایى مورد استفاده قرار مىگیرد; هر چند آن واقعیت ناروا و نادرستباشد و ارتقاى جامعه به سطحى بالاتر، مستلزم تغییر آن باشد .
در چنین شرایطى چگونه مىتوان چنین وضعیت واقعى را مبنا قرار داد؟ تمایز روش اسلامى این است که آرمانگرا است، ولى آرمانگرایى آن اتوپیایى نیست، بلکه قابل پیاده شدن است . در رویکرد اسلامى به اقتصاد، واقعیات اقتصادى لحاظ و به دیده اعتبار نگریسته مىشود، ولى الزاما احکام اقتصادى تابع واقعیات نیست; براى مثال اگر در غرب رشد اقتصادى چنان مورد پرستش قرار مىگیرد که به حکم منطق تولید اقتصادى یا تولید به هدف تولید، به عنوان مقصد و غایت اقتصاد به شمار مىآید، کشورهاى اسلامى هنوز در مرحله چالش اجتماعى - اقتصادى میان جریانهاى اسلامى و جریانهاى مادى است و این چالش پیامدهایى مانند وجود دوگانگى در اقتصاد عقبمانده این کشورها را به همراه دارد و این جوامع هنوز به طور قطعى گزینههایش را انتخاب نکرده است; نتیجه حل نشدن یا کاسته نشدن از شدت و سنگینى مشکلات اقتصادى، شدت این چالش رو به فزونى خواهد رفت و مانع حرکت و پویایى این جوامع خواهد شد و خود این اوضاع سبب مىشود که جریان مادى و غربگرا غلیه یابند; از این رو ضرورى است که طرحهاى موفقى براى حل مشکل اقتصادى طرح شود .
انسان محور توسعه
اگر به اندیشه اسلامى برگرفته از قرآن و سنت رجوع کنیم، درمىیابیم که انسان، محور توسعه است ; اگر بپذیریم که عناصر تولید در چهار مورد تعین یافتهاند که عبارتند از سرمایه، منابع طبیعى، کار و سازماندهى، آنگاه خواهیم دید که دو مورد از این عناصر چهارگانه، عوامل بشرى هستند و بدون این دو، آن دو عامل و عنصر دیگر کارآیى نخواهند داشت، زیرا این انسان است که مىتواند منابع طبیعى را به کار گرفته و به آن رشد و توسعه بدهد .
بنابراین مىتوان گفت که توسعه به فعال سازى قدرت بشرى براى کار بستبهینه منابع طبیعى وابسته است و تعریفهاى متفاوت از توسعه بر این نکته اجماع دارند که نقش انسان در تحقق بخشیدن به توسعه، جایگاه نخست را دارد .
عدهاى توسعه را «آبادانى زمین» تعریف کردهاند، در حالى که برخى دیگر توسعه را ایجاد شرایط مناسب براى حاکمیت ارزشهاى دینى در جامعه برخوردار از رفاه مادى یا برخوردار از حد کفاف اقتصادى دانستهاند .
در همه تعاریف اسلامى از توسعه، ایجاد دگرگونىهاى ساختارى در شرایط اقتصادى - اجتماعى، متناسب با اجراى شریعت اسلامى و تمسک به عقاید اسلامى گنجانده شده است . درست است که اقتصادیون در تعریف توسعه، تغییرات ساختارى در فعالیتهاى اقتصادى را لحاظ کردهاند، اما چنین تغییر و تحولى جز از راه تغییرات و تحولات فکرى درازمدت انجام شدنى نیست . در دیدگاه اسلامى به اقتصاد، اجراى شریعت اسلامى و تعمیق ارزشهاى اسلامى، مانند اهمیت ویژه کار و تکافل اجتماعى، چارچوب این تحولات فکرى را شکل مىدهند .
اگر بخواهیم در جهت تکوین اقتصاد اسلامى گامهاى عملى برداریم، در آن صورت به تناسب شرایط و اوضاع هر کشور و جایگاه و موقعیت آن نسبتبه عملیات اسلامىسازى معرفت، وضعیت متفاوت است .
آنچه از نگاه متخصصان مرکز جهانى اندیشه اسلامى مهم است، تاکید بر نمونهها و الگوهایى است که در خلال طرحهاى موفق اقتصادى اسلام تبلور مىیابد و نیز گسترش آگاهى به اصول اقتصادى اسلام از اهمیت ویژه برخوردار است; اگرچه این اصول ارزش باور و آرمانگرا است، ولى قابل پیاده شدن است . نظام «زکات» نمونهاى از راهحلهاى عملى را به ما عرضه مىکند . نظام «زکات» ماهیت متمایز نظام اقتصادى اسلام را به عنوان نظامى برآمده از عقیده و برقرارکننده توازن و تعادل میان همه ابعاد حیات بشرى و فرد و جامعه و نیازهاى مادى و نیازهاى معنوى را نشان مىدهد .
طرح موضوع زکات و تامین اجتماعى در اسلام، به هدف مقایسه مقررات شریعت اسلام و نظامها و احکام برآمده از آن با نظامهاى وضعى و غیردینى و اثبات برترى مقررات اسلام بر مقررات و نتایجبرآمده از تلاش بشرى نیست; هر چند تلاشهاى بشرى از نارسایىهایى رنج مىبرند و البته براى حل چالشهاى مشخصى شکل گرفته و محکوم به تجربهاى هستند که از دل آن سر برآوردهاند .
مطالعه نظام زکات و تامین اجتماعى در اسلام، در درجه نخستبه هدف مطالعه چگونگى تحمیل راهحلهاى بیگانه و وارداتى بر امت اسلامى و نیز بر داشتن گامهاى عملى براى قرار دادن یکى از مقررات شریف اسلام در معرض تجربه عملى است، به ویژه آنکه این امر یکى از فرایض مغفول است . زکات عبادتى اجتماعى است که سود و تاثیر آن از فرد گذشته و به تمام جامعه سرایت مىکند .
نظام زکات هم به سبب کارآمدى در زمینه تامین و تکافل اجتماعى و هم به لحاظ سبقت و پیشینه تاریخى آن و هم به لحاظ عدالت توزیعى آن، قابل مطالعه و بررسى است . پیشینه تامین اجتماعى در قرون اخیر، به آغاز دوره انقلاب صنعتى و رشد حرکتهاى سوسیالیستى باز مىگردد . براى نخستین بار قوانین تامین اجتماعى در آلمان دوره بیسمارک، براى بیمه کارگران در مقابل حوادث کار، بیمارى و پیرى شکل گرفت و سپس این قوانین به اروپا و امریکا انتقال یافت .
در نیوزیلند نظام تامین اجتماعى فراگیر و متمایزى وجود دارد، به گونهاى که سطح حداقل درآمد از راه بیمه براى شهروندان، زندگى آبرومندانهاى را کفایت مىکند .
این قوانین رفته رفته با صدور اعلامیه جهانى حقوق بشر که بر برخوردارى همه انسانها از حق تامین اجتماعى تاکید داشت، تثبیتبیشترى یافت .
تحت تاثیر اعلامیه جهانى حقوق بشر، قوانین مربوط به تامین اجتماعى، اهتمام بیشترى به استیفاى حقوق اقتصادى و اجتماعى مطرح در اعلامیه را نشان دادند; بنابراین نظام تامین اجتماعى نظامى نو پدید است که از منظر حقوق بشر در جهت تضمین و حمایت از حقوق کارگران شکل گرفته است . نهایت چیزى که پژوهشگران در ریشهیابى این نظام توانستهاند پیدا کنند، این بود که آن را به قانون فقراى بریتانیایى در سال 1637 مستند کنند . جالب است که این قانون نیز به صورتى تقریبا لفظ به لفظ از احکام زکات در برخى مذاهب اسلامى برگرفته شده است .
نظام زکات و نظام بیمه و تامین اجتماعى از برخى جهات با هم تفاوت دارند; نظام بیمه و تامین اجتماعى در تجربه غربى خود، اساسا براى تامین منافع کارگران بخشهاى صنعتى وضع شد و سپس به تدریج دیگر کارگران و بخشى از کارمندانى که در نظام تامین اجتماعى عضو شده بودند را در بر گرفت . در حالى که بقیه افراد جامعه، حتى در صورت گرفتارى به مصایب و ناگوارىها، از این چتر حمایتى بىبهره بودند . از سوى دیگر نظامهاى تامین اجتماعى، تنها شامل انواع معینى از گرفتارىها و مصایب مىشوند که تنها در صورت پرداختحق همان نوع بیمه، مىتوان از آن بهرهمند شد . طبعا چنین نظامى را نمىتوان با نظام زکات مقایسه کرد; زیرا در نظام زکات، به نیازمندان با صرف نظر از اسباب و علل نیازمندى و بدون هرگونه شرطى یارى رسانى مىشود . تنها شرط استحقاق زکات نیاز است . مصارف زکات هم آن چنان گسترده است که شامل فقرا، مساکین، در راه ماندگان، ورشکستگان و . .. مىشود .
نظام زکات تنها چتر حمایت اجتماعى خود را بر سر فقیران نگسترده است، بلکه تامین هزینه تمامى مواردى که مصالح امت اقتضا مىکند را شامل مىشود . زکات نظامى الهى است که اهدافى انسانى دارد و هدف آن ترویج دین و تثبیت تمدن است .
اما به لحاظ مشکلات تامین هزینه، در نظامهاى تامین اجتماعى بخشى از هزینه بر عهده کارفرما است و بخشى دیگر بر عهده بیمه شونده و بقیه هزینه را نیز دولت متحمل مىشود . ناکارآمدى این نظام علاوه بر ناتوانى مزمن صندوقهاى تامین اجتماعى، به ویژه در کشورهاى در حال توسعه، در وضعیت اقتصادى عمومى جامعه نیز آشکار است; زیرا این نظامها دو بار بر عضو بیمه شده ستم مىکنند; یک بار با تحمیل سنگینترین بخش بار مالى و بار دیگر با برابر قرار دادن اعضا در تحمل این بار، بدون در نظر گرفتن اوضاع اقتصادى اشخاص .
قوانین تامین اجتماعى قوانینى مادى و وضعى هستند و از حرمت و تقدس ایمانى برخوردار نیستند، از این رو کارفرما هزینهاى را که صرف بیمه کارگران خود مىکند، یا از راه کم کردن مزد آنان جبران مىکند و یا از راه افزایش قیمت محصول خود و وارد کردن فشار بر مصرفکننده، و این مسئله براى اقتصاد زیانآور است . در حالى که زکات، از سیستم مالىاى که داراى عدالت و استقرار است، برخوردار است، زیرا زکاتدهنده با این عنوان که مالک یا کارفرما است، زکات نمىدهد، بلکه براى اداى حق الهى زکات مىپردازد و حتى اگر در کشور او نیز فقیرى وجود نداشته باشد، باید زکات بدهد . گذشته از این در توزیع زکات، از آن رو که مبناى استحقاق، نیاز است، عدالت توزیعى نیز تحقق مىیابد و پیوندى صمیمى میان فرزندان امت پدید مىآورد، زیرا کسى که امروز زکات مىپردازد، چه بسا فردا دریافتکننده و مستحق زکات باشد و به عکس . بر خلاف نظام تامین اجتماعى که بر این اصل استوار است که همان اندازه که مىدهى مىگیرى، بىآنکه نیاز هر فرد در نظر گرفته شود .
مهمترین نقطه تمایز نظام زکات از نظام بیمه این است که در نظام زکات، تحقق میزان کفاف و تقویت قدرت نیازمندان بر کسب و کار و تولید است . اما هدف زکات ریشهکن کردن فقر به صورت دائمى است .