حوزه و دانشگاه و دانش بومى
آرشیو
چکیده
متن
1 . حکومت اسلامى ایران، شکل خاصى از حکومت است که در تاریخ حکومت (از نظر زمان و مکان) بىنظیر است . کشورى که پادشاهى سنت تاریخى آن بوده است، امروزه به نوعى مردمگرایى سیاسى تبدیل شده است; مردمگرایىاى براساس ولایت فقیه که فقیه در روش خود براى استنباط حکمت عملى، از عرف روزمره استفاده مىکند و در معرفتشناسى خود از نظریه انسان کامل استفاده مىکند; انسان کامل خادم خلق خدا .
2 . تعقیب نظریه نخبهگرایى سیاسى در قالب استبداد فردى و یا استبداد تک حزبى (مانند حکومت کمونیستى)، استبداد دو حزبى (مثل امریکا) و یا استبداد چند حزبى است که در این اشکال نخبهگرایى، مفهومى به نام «ظلم اجماعى» وجود دارد; ظلمى که در سطوح مختلف آزادى موجود در جوامع گوناگون، بر آن اجماع صورت گرفته است; براى مثال در دموکراسى چند حزبى، گاهى بر یک ظلم اجماع مىشود و این اجماع گاه رسمى و گاهى غیر رسمى است، مانند تحمیل جنگ داخلى یا خارجى بر ملتها .
3 . همین مردمگرایى بود که دو نهاد متضاد معرفتى ایران، یعنى حوزه و دانشگاه را به هم نزدیک کرد . نهاد علمى سنتى ایران که حوزه علمیه نام دارد و دانشگاهها که در ابتدا براى معارضه با این نهاد سنتى به وجود آمده بودند و بعدها بر جدایى این دو، به صورت تعریف از یکى و تحقیر دیگرى به شدت تاکید مىشد .
این مسئله تاریخ معرفتى - فرهنگى صد ساله اخیر ایران را تشکیل مىدهد و علت آن نیز نخبهگرایى حاکم بر دانشگاه و حوزه بوده است که هر چند به شدت متفاوت و گاهى هم متضاد بوده، ولى نخبهگرایى در هر دو از نوع معرفت آنها برخاسته است که ساختار نخبهگرایى اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى کشور نیز بر آن مهر تایید و تاکید زده است .
4 . در پانزده خرداد 1342 که شروع انقلاب اسلامى مردمگراى ایران است، یک انقلاب معرفتى نیز رخ داد که همان مردمگرایى معرفتى بود و حوزهها و دانشگاهها را پیمود; این مردمگرایى معرفتى سخن گفتن با مردم به زبان آنها، توسط متفکران مردمگراى دانشگاه و حوزه، در سایه نزدیک کردن هرمنوتیکى تفکر خود به مردم و زاویه فکرى آنها بود .
در سایه همین پارادایم وحدت حوزه و دانشگاه شکل گرفت و تفکر سنتزى و ترکیبى وحدت حوزه و دانشگاه در بستر مردمگرایى معرفتى و ساختارى به وجود آمد . هرگاه نخبهگرایى در هر کدام از این دو نهاد به وجود آید و یا جامعه دچار نخبهگرایى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى شود، این وحدت به تفرقه و تضاد مىشود .
5 . براى وحدت حوزه و دانشگاه، هم در حوزه و هم در دانشگاه باید انقلاب معرفتى رخ دهد; انقلابى که به وسیله رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران ترسیم شده است; یعنى ورود زمان و مکان به معرفتشناسى که فقط در موضوعشناسى و یا حکمشناسى فقه نیست، بلکه این مسئله در معرفتشناسى فلسفه اسلامى و حتى منطق و اصول فقه نیز جارى مىشود . ورود زمان و مکان به معرفتشناسى حوزه، به معناى ورود علوم تجربى و به طور خاص علوم انسانى است; بدینترتیب معرفتشناسى فلسفى بىزمان و بىمکان حوزه ما به حوزه معرفتشناسى زماندار و مکاندار دانشگاه نزدیک مىشود .
6 . انقلاب معرفتى در دانشگاه، همان بومى ساختن دانشگاه یا ایرانى ساختن آن و یا در بعد ارزشى و آرمانى آن، به معناى اسلامى ساختن دانشگاه است . دانشگاههاى ایران چون وارداتى است، پس باید به خویشتن خویش برگردد و این مسئله از راه بومىسازى معرفتى و ساختارى رخ مىدهد; از همین جاست که دانشگاه، به حوزه که حافظ سنتهاى معرفتى و ساختارى ایران است، نزدیک مىشود تا سرانجام به وحدت حوزه و دانشگاه منتهى شود .
7 . وحدت حوزه و دانشگاه موجب به وجود آمدن انقلاب اسلامى و حکومت اسلامى شد و استحکام وحدت حوزه و دانشگاه نیز موجب استحکام حکومت اسلامى مىشود . از طرف دیگر، وحدت حوزه و دانشگاه فقط در قالب مردمگرایى رخ مىدهد که این مردمگرایى در حوزه، نزدیک شدن به حوزه زمان و مکان است، چون مردم در قالب زمان و مکان فکر و عمل مىکنند . مردمگرایى در دانشگاه نیز به معناى بازگشتبه بوم و فرهنگ ایرانى است، چون مردم داراى بوم و فرهنگ خاص خود مىباشند .
8 . حکومت اسلامى براى استحکام خود، باید داراى نقطه مرکزى سیاستگزارى در زمینه وحدت حوزه و دانشگاه باشد و هرگونه سیاستگزارى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، باید در این جهت وضع شود، در غیر این صورت تیشهاى به ریشه خواهد بود .
بحران 18 تیر در دانشگاهها و ادامه بحرانهاى بعدى، نشانه عدم موفقیتسیاستگزارى فوق است . متاسفانه سیاستگزارى منتهى به بحران در دانشگاه و حوزه، هنوز هم ادامه دارد و در آینده مىتواند در دانشگاهها و حوزهها بحرانساز شود .
9 . سرمایهدارى بعد از جنگ و ادامه آن، موجب غیربومى شدن دانشگاه و فرو رفتن حوزه در لاک خود و دورى از زمان و مکان، و در نتیجه سبب دورى این دو نهاد از هم شده است . همین دور شدن نیز به وحشت میان آن دو تبدیل شده و سایه توهمات و ابهامات، به صورتى روزافزون در حال افزایش است .
10 . غرب نیز با تعریفى که از کلیسا، به عنوان یک حوزه علمى کرده، رابطه آن را با دانشگاههاى سکولار روشن کرده است و ارتباط کلیسا با دانشگاهها در غرب، یک ارتباط تعریف شده و نهادینه است تا تمدن غرب دچار بحران نشود . پس از رنسانس هیچ کتاب کلاسیکى وجود ندارد که در آن، به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم به کلیسا اشاره نشده باشد; حتى کتابهاى ماتریالیستى مانند «لویاتان هابس» .
11 . وحدت دانشگاه و حوزه به معناى خدشهدار شدن استقلال این دو نهاد نسبتبه حکومت نیست، بلکه به معناى راهیابى آن دو به یک هویتى است که سبب رشد معرفتى و سپس رشد فرهنگى ایران شود; چرا که اگر این دو به نام استقلال از حکومت، راه جدایى از حکومت را در پیش بگیرند، سبب انحطاط درازمدت علمى، فکرى و ساختارى خواهند شد، در نتیجه به دو نهاد پرخاشگر تبدیل مىشوند . پس مشارکت فعال این دو نهاد با حکومت، به یک سیاستگزارى جدى و دقیق نیاز دارد که حکومت و این دو نهاد تا به حال به آن نائل نشدهاند .
12 . مشارکت نهادینه این دو نهاد با حکومت، کشور را به نوعى تمدنسازى نزدیک خواهد کرد . آرمانسازى در جهان امروز با مقتضیات فرهنگى خاص آن، وظیفهاى است که بر عهده حوزه است که در قالب فلسفه اخلاق و فلسفه زندگى و ... تجلى مىیابد و این وظیفه از عهده دانشگاه بر نمىآید، چون آرمانگزارى توسط دانشگاه به ظهور فاشیسم و گرفتن بایدها از هستها خواهد انجامید که تاریخ خشونت، جنگها و کشتارهاى وحشتناک غرب ناشى از آرمانگزارى توسط دانشگاه است .
فلسفه جهانشناسى و ترسیم جهان حاکم بر انسان و زندگى انسانى نیز وظیفه دانشگاهها است، ولى در بعد سیاستگزارى، هر دو نهاد در انجام وظیفه مشارکتخواهند داشت; چنین سیاستگزارىاى، هم حامل آرمانهاى عملى است و هم واقعگرایانه و آرمانگرا خواهد بود; از این رو موجب بحران نخواهد شد، بلکه این فرایند پویایى همراه با ثبات و تمدنسازى خواهد شد .
2 . تعقیب نظریه نخبهگرایى سیاسى در قالب استبداد فردى و یا استبداد تک حزبى (مانند حکومت کمونیستى)، استبداد دو حزبى (مثل امریکا) و یا استبداد چند حزبى است که در این اشکال نخبهگرایى، مفهومى به نام «ظلم اجماعى» وجود دارد; ظلمى که در سطوح مختلف آزادى موجود در جوامع گوناگون، بر آن اجماع صورت گرفته است; براى مثال در دموکراسى چند حزبى، گاهى بر یک ظلم اجماع مىشود و این اجماع گاه رسمى و گاهى غیر رسمى است، مانند تحمیل جنگ داخلى یا خارجى بر ملتها .
3 . همین مردمگرایى بود که دو نهاد متضاد معرفتى ایران، یعنى حوزه و دانشگاه را به هم نزدیک کرد . نهاد علمى سنتى ایران که حوزه علمیه نام دارد و دانشگاهها که در ابتدا براى معارضه با این نهاد سنتى به وجود آمده بودند و بعدها بر جدایى این دو، به صورت تعریف از یکى و تحقیر دیگرى به شدت تاکید مىشد .
این مسئله تاریخ معرفتى - فرهنگى صد ساله اخیر ایران را تشکیل مىدهد و علت آن نیز نخبهگرایى حاکم بر دانشگاه و حوزه بوده است که هر چند به شدت متفاوت و گاهى هم متضاد بوده، ولى نخبهگرایى در هر دو از نوع معرفت آنها برخاسته است که ساختار نخبهگرایى اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى کشور نیز بر آن مهر تایید و تاکید زده است .
4 . در پانزده خرداد 1342 که شروع انقلاب اسلامى مردمگراى ایران است، یک انقلاب معرفتى نیز رخ داد که همان مردمگرایى معرفتى بود و حوزهها و دانشگاهها را پیمود; این مردمگرایى معرفتى سخن گفتن با مردم به زبان آنها، توسط متفکران مردمگراى دانشگاه و حوزه، در سایه نزدیک کردن هرمنوتیکى تفکر خود به مردم و زاویه فکرى آنها بود .
در سایه همین پارادایم وحدت حوزه و دانشگاه شکل گرفت و تفکر سنتزى و ترکیبى وحدت حوزه و دانشگاه در بستر مردمگرایى معرفتى و ساختارى به وجود آمد . هرگاه نخبهگرایى در هر کدام از این دو نهاد به وجود آید و یا جامعه دچار نخبهگرایى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى شود، این وحدت به تفرقه و تضاد مىشود .
5 . براى وحدت حوزه و دانشگاه، هم در حوزه و هم در دانشگاه باید انقلاب معرفتى رخ دهد; انقلابى که به وسیله رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران ترسیم شده است; یعنى ورود زمان و مکان به معرفتشناسى که فقط در موضوعشناسى و یا حکمشناسى فقه نیست، بلکه این مسئله در معرفتشناسى فلسفه اسلامى و حتى منطق و اصول فقه نیز جارى مىشود . ورود زمان و مکان به معرفتشناسى حوزه، به معناى ورود علوم تجربى و به طور خاص علوم انسانى است; بدینترتیب معرفتشناسى فلسفى بىزمان و بىمکان حوزه ما به حوزه معرفتشناسى زماندار و مکاندار دانشگاه نزدیک مىشود .
6 . انقلاب معرفتى در دانشگاه، همان بومى ساختن دانشگاه یا ایرانى ساختن آن و یا در بعد ارزشى و آرمانى آن، به معناى اسلامى ساختن دانشگاه است . دانشگاههاى ایران چون وارداتى است، پس باید به خویشتن خویش برگردد و این مسئله از راه بومىسازى معرفتى و ساختارى رخ مىدهد; از همین جاست که دانشگاه، به حوزه که حافظ سنتهاى معرفتى و ساختارى ایران است، نزدیک مىشود تا سرانجام به وحدت حوزه و دانشگاه منتهى شود .
7 . وحدت حوزه و دانشگاه موجب به وجود آمدن انقلاب اسلامى و حکومت اسلامى شد و استحکام وحدت حوزه و دانشگاه نیز موجب استحکام حکومت اسلامى مىشود . از طرف دیگر، وحدت حوزه و دانشگاه فقط در قالب مردمگرایى رخ مىدهد که این مردمگرایى در حوزه، نزدیک شدن به حوزه زمان و مکان است، چون مردم در قالب زمان و مکان فکر و عمل مىکنند . مردمگرایى در دانشگاه نیز به معناى بازگشتبه بوم و فرهنگ ایرانى است، چون مردم داراى بوم و فرهنگ خاص خود مىباشند .
8 . حکومت اسلامى براى استحکام خود، باید داراى نقطه مرکزى سیاستگزارى در زمینه وحدت حوزه و دانشگاه باشد و هرگونه سیاستگزارى اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى، باید در این جهت وضع شود، در غیر این صورت تیشهاى به ریشه خواهد بود .
بحران 18 تیر در دانشگاهها و ادامه بحرانهاى بعدى، نشانه عدم موفقیتسیاستگزارى فوق است . متاسفانه سیاستگزارى منتهى به بحران در دانشگاه و حوزه، هنوز هم ادامه دارد و در آینده مىتواند در دانشگاهها و حوزهها بحرانساز شود .
9 . سرمایهدارى بعد از جنگ و ادامه آن، موجب غیربومى شدن دانشگاه و فرو رفتن حوزه در لاک خود و دورى از زمان و مکان، و در نتیجه سبب دورى این دو نهاد از هم شده است . همین دور شدن نیز به وحشت میان آن دو تبدیل شده و سایه توهمات و ابهامات، به صورتى روزافزون در حال افزایش است .
10 . غرب نیز با تعریفى که از کلیسا، به عنوان یک حوزه علمى کرده، رابطه آن را با دانشگاههاى سکولار روشن کرده است و ارتباط کلیسا با دانشگاهها در غرب، یک ارتباط تعریف شده و نهادینه است تا تمدن غرب دچار بحران نشود . پس از رنسانس هیچ کتاب کلاسیکى وجود ندارد که در آن، به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم به کلیسا اشاره نشده باشد; حتى کتابهاى ماتریالیستى مانند «لویاتان هابس» .
11 . وحدت دانشگاه و حوزه به معناى خدشهدار شدن استقلال این دو نهاد نسبتبه حکومت نیست، بلکه به معناى راهیابى آن دو به یک هویتى است که سبب رشد معرفتى و سپس رشد فرهنگى ایران شود; چرا که اگر این دو به نام استقلال از حکومت، راه جدایى از حکومت را در پیش بگیرند، سبب انحطاط درازمدت علمى، فکرى و ساختارى خواهند شد، در نتیجه به دو نهاد پرخاشگر تبدیل مىشوند . پس مشارکت فعال این دو نهاد با حکومت، به یک سیاستگزارى جدى و دقیق نیاز دارد که حکومت و این دو نهاد تا به حال به آن نائل نشدهاند .
12 . مشارکت نهادینه این دو نهاد با حکومت، کشور را به نوعى تمدنسازى نزدیک خواهد کرد . آرمانسازى در جهان امروز با مقتضیات فرهنگى خاص آن، وظیفهاى است که بر عهده حوزه است که در قالب فلسفه اخلاق و فلسفه زندگى و ... تجلى مىیابد و این وظیفه از عهده دانشگاه بر نمىآید، چون آرمانگزارى توسط دانشگاه به ظهور فاشیسم و گرفتن بایدها از هستها خواهد انجامید که تاریخ خشونت، جنگها و کشتارهاى وحشتناک غرب ناشى از آرمانگزارى توسط دانشگاه است .
فلسفه جهانشناسى و ترسیم جهان حاکم بر انسان و زندگى انسانى نیز وظیفه دانشگاهها است، ولى در بعد سیاستگزارى، هر دو نهاد در انجام وظیفه مشارکتخواهند داشت; چنین سیاستگزارىاى، هم حامل آرمانهاى عملى است و هم واقعگرایانه و آرمانگرا خواهد بود; از این رو موجب بحران نخواهد شد، بلکه این فرایند پویایى همراه با ثبات و تمدنسازى خواهد شد .