هنر دینى از دیدگاه تولستوى
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه یک
همواره هنر براى بسیارى از اندیشمندان، دانشمندان علوم انسانى، فیلسوفان و هنرمندان مسئله مهمى بوده است . راز این اهمیت را باید در دو مقوله «ذات هنر» و «کارکرد اجتماعى هنر» جستوجو نمود .
در عصر حاضر، «هنر» به عنوان یکى از مهمترین ویژگىهاى مشترک حیات انسانى نقش و جایگاه مهمى در زندگى انسانها یافته است . «هنر» ، با نظر به ذات آن، راهى براى شناختبهتر انسان و جهان هستى و در نهایت راهى براى شناختبهتر خداوند است، و با نظر به جنبه اجتماعى و نیز جنبه ذاتى آن، یکى از عناصر اصلى تمدنسازى و فرهنگآفرینى محسوب مىشود .
به همین دلایل، امروزه در پرتو مباحثى چون جهانى شدن، گفتوگوى ادیان و فرهنگها و تمدنها، ضرورت دارد به مقوله هنر، به عنوان «زبان مشترک انسانى» توجه بیشترى مبذول شود
مقدمه دو
با وجود تفاوتها و حتى اختلافات بسیار در تعاریف هنر، رابطه هنر و دین از مقولات مهمى است که در آثار برخى از اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به آن توجه شده است . در مورد رابطه دین و هنر، مىتوان دو دیدگاه کلى ارائه نمود که در درون هر یک از این دیدگاهها برداشتهاى متفاوت دیگرى وجود دارد .
الف . عدهاى از هنرمندان و اندیشمندان، دین و هنر را دو مقوله جدا از هم مىپندارند و چنین معتقدند که هنر نباید در هیچ محدودیتى، حتى محدودیت دینى، قرار بگیرد; محدود کردن هنر در قالبهاى گوناگون، بىتوجهى به ذات حقیقى هنر است; چرا که هنر با خلاقیت و آفرینندگى همراه است و هرگونه محدودیتى مانع بروز و ظهور واقعى نیروى خلاقیتخواهد بود . از این رو، هنر و دین هر کدام باید راه خود را بپیمایند .
تبیین دیگرى که در این دیدگاه مىتوان آن را جستوجو نمود، این است که هنر حکایتگر چیزهایى است که هست، نه اینکه توصیهکننده به چیزهایى باشد که نیست .
ب . عدهاى دیگر معتقدند که هنر باید در محدوده دین حرکت کند و در خدمت دین باشد .
هنر و دین رابطهاى متقابل با یکدیگر دارند; هنر هم باید از دین تاثیر بپذیرد و هم در خدمت دین باشد . هنر نباید از ارزشهاى اخلاقى و دینى دور بماند; به عبارتى این عده معتقدند که هدف هنر، فقط لذتبخشى به یک عده قلیل نیست . کسانى که «هنر دینى» را قبول دارند و رابطه مثبت میان هنر و دین را پذیرفتهاند، چند دسته هستند; به عبارت دیگر، «هنر دینى» تعبیرى است که مىتوان برداشتهاى مختلفى از آن ارائه داد .
در این نوشته، به بررسى مقوله هنر دینى از دیدگاه هنرمند و نویسنده روسى «لئون تولستوى» خواهیم پرداخت و پیش از آن، نگاهى گذرا به تعاریف هنر و دیدگاه تولستوى درباره هنر خواهیم داشت .
دیدگاهها و تعاریف هنر
تعاریف هنر را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد:
1 . تعاریفى که هنر را براساس زیبایى تعریف کردهاند;
2 . تعاریفى که در آنها مفهوم هنر و زیبایى از یکدیگر جدا است .
تعاریف هنر براساس زیبایى طرفداران کمترى دارد; تولستوى نیز اینگونه از شناخت هنر را رد مىنماید و تعاریف دسته دوم را برتر مىداند; اگر چه نقدهایى برخى از آنها وارد مىسازد .
دیدگاههاى ذیل درباره هنر، از نوع دوم تعاریف هنر است:
1 . دیدگاه افلاطون و ارسطو: این دو متفکر یونانى هنر را از لحاظ مباحث وجودى شناسایى کرده، تعلیم و تربیت اخلاقى و تاثیر روانى و اجتماعى آن، یعنى پالایش روانى و التذاذ، تفریح و تفنن تبیین کردند; بدین ترتیب، طرح پرسشهاى عقلى از ذات و ماهیت هنر و وجوه اشتراک و افتراق صنعت و هنر آغاز گردید .
ارسطو ذیل شرح لفظ «تحنه» (Teehne) به مباحث فوق پرداخته است; از نظر وى منشا پیدایش تحنه به ساحتسوم از سه ساحتحیات وجود انسانى، یعنى «ساحت ابداع» (Poiesis) رجوع دارد .
«تحنه» که با تکنیک (Techique) به انگلیسى و فرانسه، و «فن» به عربى و «هنر» به فارسى، به معنى جدید و خاص لفظ، هم معنى است، در نظر افلاطون و ارسطو عبارت است از «ساختن و تکمیل کردن و محاکات طبیعتبا قوه خیال .»
از این جهت، مطابق تفکر افلاطونى و ارسطویى، در حقیقت جنبه مابعدالطبیعى هنر و تحنه و ذات آن، همین تقلید و محاکات از عالم واقع و طبیعت است; بدین معنا که در هنر و تحنه یونانى، با تقلید و محاکات از عالم واقعى، یک عالم تخیلى ابداع مىشود .
در فلسفه ارسطو، تلقى فوق از هنر، تنها به قسمتى از هنر و تحنه مربوط مىشود; بدین معنى که تحنه و هنر به طور کلى به دو صورت ظهور مىکند:
صورت اول; هنرى که مقصد آن تکمیل کار طبیعت، مثلا تولید ابزار است .
صورت دوم; هنرى که هدف آن تقلید و محاکات از طبیعت است، و این همان هنر زیبا است که ارسطو و افلاطون ذات و ماهیت آن را در تقلید مىیابند . (1)
دیدگاه افلاطون و ارسطو نسبتبه هنر، مخالفان بسیارى دارد و این مخالفان معتقدند که هنر چیزى فراتر از تقلید و محاکات از طبیعت است و مىگویند: «هنر درست تقلید از ماوراى محسوس است .» (2)
هنر یونانى یا هنرى که افلاطون و ارسطو آن را محاکات از طبیعت مىدانند، با همان فلسفه جهانمدارانه یونانى سازگار است . این نگاه ابتدایى و به عبارتى زمینى، نگاهى است که بعدها در دوره رنسانس مقبول واقع مىشود و با نظریه هنر دینى که موضوع محاکات آن عالم ماوراءالطبیعیه ازلى است، مغایرت دارد .
2 . دیدگاه «شیللر، داروین و اسپنسر; یکى از دیدگاههاى جدیدى که درباره هنر وجود دارد، این است که «هنر فعالیتى است که در قلمرو حیوانیت، از احساس جنسى و تمایل به بازى به وجود آمده است .» (3)
3 . دیدگاه گرانت آلن; هنر فعالیتى است در قلمرو حیوانیت که از احساس جنسى و تمایل به بازى به وجود مىآید، ولى با تهیج لذتبخش انرژى عصبى همراه است .
4 . دیدگاه ورون; هنر تجلى خارجى احساسات نیرومندى است که انسان آنها را تجربه و آزمایش کرده است; این تجلى ظاهرى به وسیله خطها، رنگها، حرکات، اشارات، اصوات و کلمات صورت مىپذیرد . (4)
5 . دیدگاه سولى; هنر به وجود آوردن موضوعى ثابتیا عملى ناپایدار است که نه تنها قابلیت فراهم ساختن لذت مؤثر را براى به وجود آورنده دارد، بلکه تاثر لذتبخش را قطع نظر از هرگونه سود شخصى که از آن به دست مىآید، به گروهى بیننده یا شنونده انتقال مىدهد . (5)
6 . دیدگاه گى یو; هنر مظهر حیات عقلى و آگاهى است که از طرفى عمیقترین احساسات هستى و از سوى دیگر، عالىترین و بلندپایهترین تصورات را در ما برمىانگیزد . هنر انسان را از حیات فردى به حیات جمعى ارتقا مىدهد و این ارتقا، نه فقط به وسیله شرکت در تصورات و عقاید جمعى صورت مىپذیرد، بلکه به وسیله شرکت در عواطف جمعى نیز عملى مىشود . (6)
7 . دیدگاه شربولحایه; هنر فعالیتى است که 1 . عشق ذاتى ما نسبتبه هیاکل و اشباه (ظواهر) را ارضا مىنماید . 2 . تصورات را به این هیاکل عرضه مىدارد . 3 . در یک زمان، لذت را به احساسات، قلب و عقل ما اهدا مىکند، ولى زیبایى ذاتى اشیا نیست، بلکه کار روح ما است; زیبایى توهم است، زیبایى مطلق وجود ندارد . (7)
8 . دیدگاه تولستوى; همانطور که اشاره شد، تولستوى تعریف هنر براساس زیبایى را رد مىکند . وى همچنین هر یک از دیدگاههاى بیان شده دسته دوم را نیز رد مىنماید . دلیل او در رد بیشتر این دیدگاهها این است که این دیدگاهها، رد هدف هنر در لذت ناشى از آن جستوجو شده است، نه در منزل و مقصودى که هنر در حیات انسان و بشریت دارد . (8)
تولستوى در تعریف هنر، مانند دیدگاه چهارم، یعنى دیدگاه ورون، تجلى خارجى احساسات را در هنر شرط مىداند، مشروط بر اینکه این احساسات در دیگران اثر بگذارد . وى در نقد دیدگاه «ورون» چنین مىآورد: «تعریف تجربىاى که هنر را در تجلى احساسات تند مستتر مىپندارد، دقیق نیست، به دلیل اینکه انسان ممکن استبه یارى خطها، رنگها، اصوات و کلمات احساسات خود را بروز دهد، بىآنکه از راه این تجلى در دیگران اثر گذارد . پس این تظاهر و تجلى هنر نخواهد بود .» (9)
تولستوى در تعریف هنر نوعى نگاه کارکردگرایانه دارد و هنر را براساس کارکرد اجتماعى و تاثیر هنرى آن تعریف و تبیین مىنماید; وى مىنویسد: «فعالیت هنرى، یعنى انسان احساسى را که قبلا تجربه کرده است، در خود بیدار کند و برانگیختن آن به وسیله حرکات، اشارات، خطها، رنگها، صداها، نقشها و کلمات، به نحوى که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند; آن را به سایرین منتقل سازد .
هنر یک فعالیت انسانى است و عبارت از این است که انسانى آگاهانه و به یارى علائم مشخصه ظاهرى، احساساتى را که خود تجربه کرده است، به دیگران انتقال دهد; به طورى که این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند، و از همان مراحل حسى که او گذشته است، بگذرند .» (10)
همانطور که اشاره شد، تولستوى در تعریف هنر، اشاره و نگاهى به غایت هنر دارد و از توجه به ذات هنر غفلت مىورزد . وى هنر را وسیله ارتباط انسانها معرفى مىنماید: «هنر چنانکه متافیزیسینها مىگویند، تجلى هیچ تصور مرموز، تجلى زیبایى یا خداوند نیست; هنر چنانکه زیبایىشناسان فیزیولوژیست عقیده دارند، «بازى» نیست که در آن انسان به مازاد انرژى متراکم خویش میدان مىدهد; هنر تظاهر احساسات سرکشى که با علائم ظاهرى جلوهگر شده باشد، نیست; هنر تولید موضوعات دلپذیر نیست; مهمتر از همه، لذت نیست، بلکه وسیله ارتباط انسانها است . براى حیات بشر و براى سیر به سوى سعادت فرد و جامعه انسانى، موضوعى ضرورى و لازم است; زیرا افراد بشر را با احساساتى یکسان به یکدیگر پیوند مىدهد .» (11)
دو نقد اساسى به دیدگاه تولستوى وارد است:
1 . تولستوى یکى از کارکردهاى اجتماعى هنر را به جاى تعریف و ماهیت هنر نشانده است و نسبتبه هنر نگاهى کارکردگرایانه یا غایتمدارانه دارد و از توجه به ذات هنر غافل مانده است .
2 . تولستوى یکى از شرایط اساسى هنر بودن اثر هنرى را تاثیر در مخاطبان بیان نموده است; اگر به دلایلى یک اثر هنرى که تجلى احساسات است، نتواند در موقعیتى قرار بگیرد که تاثیرگذارى داشته باشد; چه وضعیتى پیش خواهد آمد؟ اگر مخاطبان نتوانند آن احساسات تجلى یافته را دریابند یا به نوعى دیگر آن را دریابند، چه خواهد شد؟ آیا این وضعیتها از هنرى بودن اثر هنرى خواهد کاست؟
9 . آخرین دیدگاهى که نگارنده آن را بیان مىدارد، این است که هنر «بیان خلاقانه دریافتهاى انسانى از هستى است» . در این تعریف که در حال حاضر قصد شرح و بسط آن وجود ندارد، ویژگىهایى وجود دارد:
1 . خلاقیت و آفرینندگى یا ابداع (Poiesis) ، یکى از شرایط اصلى هنر است .
2 . دریافتهاى انسان، شامل انواع احساسات و یا برداشتهاى عقلى (تجریدى و انتزاعى) از هستى است .
3 . هستى، یعنى جهان خارج، عوالم غیبى و ازلى، خویشتن انسانها و ... .
هنر دینى از دیدگاه تولستوى
«هنر دینى» مفاهیمى دارد که در حال حاضر فقط به ذکر سه مورد از دیدگاههاى مربوط به آن مىپردازیم و سپس دیدگاه تولستوى را بیان مىنماییم:
1 . هنر دینى در اندیشه یونانیان; «اگر دین معنى حیات را در سعادت دنیایى، زیبایى، قدرت و نیرو به حساب آورد، هنرى که شادى و نشاط زندگانى را انتقال مىدهد، هنر خوب به شمار مىرود و هنرى که احساس نامرادى، افسردگى و اندوه را منتقل مىکند، بد خواهد بود . یونانىها هنر را چنین مىدانستند .» (12)
2 . هنر دینى در اندیشه رومىها و چینىها; «اگر معنى حیات، سعادت ملت و یا اطاله حیاتى که پدران شخص آغاز کردهاند و حرمت نهادن به ایشان باشد، هنرى که احساس شادى قربانى شدن در پیشگاه ارباب انواع را به خاطر سعادت ملت و یا غرور و شرف اجداد و حمایت از سنن ایشان منتقل مىنماید، هنر خوب است و هنرى که احساسات مخالف این عقیده را بیان کند، هنر بد به حساب مىآید .» (13)
3 . هنر دینى در اندیشه بودائیان; «هرگاه معنى حیات آزادى نفس از بندهاى حیوانى باشد، هنرى که ناقل احساساتى است که سبب تعالى روح و تن مىگردد، هنر خوب است و آنچه انتقالدهنده احساساتى باشد که شهوات جسم را شدت مىدهد، هنر بد خواهد بود .» (14)
4 . هنر دینى و مسیحیت; مسیحیات از بدو پیدایش تا کنون، در دورههاى مختلف دیدگاههاى مختلفى نسبتبه مقوله هنر دینى داشتهاند که به جزئیات آن اشاره نمىشود .
1 . دوره مسیحیت نخستین یا مسیحیت ادوار نخستین;
2 . دوره مسیحیت کلیسایى یا دوره قرون وسطى;
الف . هنر تودهاى .
ب . هنر اشرافى .
3 . دوره رنسانس;
4 . دوره جدید .
5 . هنر دینى از دیدگاه تولستوى; تولستوى اساس نظریه هنر دینى خود را بر مفهومى به نام «شعور دینى» استوار مىسازد و معتقد است که «همیشه در همه دورانها و در هر یک از جوامع بشرى، یک «شعور دینى» وجود دارد که تمامى افراد جامعه در آن سهیم هستند و این شعور دینى معیار نیک و بد است و ارزش احساساتى را که هنر انتقال مىدهد، تعیین مىکند .» (15)
به طور کلى ویژگىهاى مبنایى نظریه هنر دینى تولستوى عبارت است از:
الف . تعهد نسبتبه مفهوم شعور دینى: تولستوى نظریه هنر براساس لذت را رد مىکند و مىگوید: «لذت انسان حدى دارد، لیکن حرکت پیشتاز بشریت که شعور دینى مبین آن است، بیکران است، فقط شعور دینى است که عالىترین درجه ادراک انسانها از زندگانى را در زمانى مشخص و معین نشان مىدهد; احساسات جوید، یعنى احساساتى که مردم هرگز آنها را تجربه نکردهاند به وجود مىآید .» (16)
تولستوى شعور دینى را منبع احساسات جدید مىداند; چرا که معتقد استشعور دینى، جز نشانى از رابطه جدید انسان با جهان در جریان نظام خلقت، چیز دیگرى نیست . (17)
ب . رهایى از هنر مبتذل انحصارى: دومین ویژگى اساسى و رکن اصلى نظریه هنر دینى تولستوى، رها شدن از ابتذال و انحصار است . تولستوى براى هنر انحصارى طبقات عالیه، سه ویژگى بیان مىکند: (18) غرور، شهوت جنسى و افسردگى .
غرور: مانند تمجید قدرتمندان، پاپها، پادشاهان و دوکها در دوره رنسانس، به وسیله نقاشى، مجسمهسازى، ساختن سرداها، سرودن غزلها و ... .
شهوت جنسى: از آثار «بوکاچیو» گرفته تا نوشتههاى مارسل پرووه که احساسات جنسى را بیان مىکند، اکثر تصاویر هنرمندان فرانسوى، بدن عریان زنان را به اشکالى مختلف نشان مىدهد . در ادبیات جدید فرانسه، کمتر نثر یا نظمى است که وصفى از برهنگى در آن نباشد; در کتاب «اسبهاى دیومد» ، نوشته «رنه دو گورمون» ، صفحهاى نیست که شرح و بسطهاى آن، به آتش شهوت دامن نزند .
افسردگى: سومین احساسى که مضامین هنر طبقات دولتمند را تشکیل مىدهد، یعنى احساس افسردگى، به جرگه احساساتى که هنر آنها را بیان مىکرد، درآمد . در آغاز قرن حاضر (سده نوزدهم میلادى)، فقط خواصى چون بایرون و لئوپاردى و سپس هانیه این احساس را بیان کرده بودند، ولى اخیرا مد شده است . (19)
تولستوى معتقد است که براثر بىاعتقادى طبقات دولتمند و محدودیت و انحصار زندگى آنان، هنر این طبقات از نظر مضمون فقیر شده است و مقام خود را از هر لحاظ، تا به پایه بیان احساسات غرور و افسردگى و بدتر از همه بیان شهوت جنسى تنزل داده است . (20)
نظریه هنر دینى تولستوى که براساس شعور دینى تبیین مىشود، با مفهومى به نام شعور دینى مسیحیت، شرح و بسط مىیابد . تولستوى مسیحیت واقعى و نه مسیحیت کلیسایى و اشرافى را سرشار از شعور دینى لازم براى به وجود آوردن هنرى دینى و واقعى مىداند . وى عقیده دارد: «شعور مسیحیت، راه تازه دیگرى پیش پاى همه احساسات آدمى گذاشت و بدینسان، مضمون و معناى هنر را به کلى تغییر داد .» (21) تولستوى جوهر شعور مسیحیت را به نقل از انجیل (انجیل یوحنا، باب هفدهم، آیه 21)، شناخت رابطه فرزندى انسانها با خداوند مىداند و معتقد است: «از این شناسایى، میان انسانها و خداوند و میان خود آدمیان، اتحاد به وجود مىآید و به این سبب مضامین هنر مسیحیت، احساساتى است که به اتحاد انسانها و خداوند و به اتفاق آدمیان با یکدیگر یارى مىرساند .» (22)
اتحاد محبتآمیز میان انسانها، مهمترین مسئلهاى است که تولستوى به آن مىپردازد و آن را ارزشمندترین ماحصل هنر دینى مىداند که زاییده شعور دینى است:
شعور دینى عصر ما، از نظر مصداق کلى و عمومى آن، آگاهى بر این واقعیت است که سعادت ما (یعنى سعادت مادى، معنوى، فردى، عمومى، موقت و دائم ما)، در حیات برادرانه همه انسانها و در اتحاد محبتآمیز آنهاست .» (23)
تولستوى هنر مسیحى عصر حاضر را به دو گونه تقسیم مىنماید:
1 . هنرى که احساسات ناشى از شعور دینى را انتقال مىدهد و براساس وضع و موقعیت انسان در جهان، از نظر ارتباطى که آدمى با خداوند و همنوعان خود دارد، استوار است و هنر دینى نامیده مىشود .
2 . هنرى که سادهترین احساسات زندگى را منتقل مىکند و احساسات مذکور در دسترس تمام مردم جهان قرار دارد و هنر حیاتى، ملى یا عمومى خوانده مىشود . در زمان ما فقط همین دو هنر است که مىتواند هنر خوب به شمار آید . (24)
از نظر تولستوى، هنر هنگامى ارزش دارد که عواطف نیکو، احساسات دینى و اصول دینى مشترک در تمام افراد یک دوره را تقویت نماید . (25)
اگر چه تولستوى چنین جملاتى درباره هنر دینى ارائه مىنماید، اما مفهوم هنر دینى را به مفهوم قرون وسطایى آن که از سوى مسیحیت کلیسایى ترویج مىشد، رد مىکند و حتى هنر دینى را تجلى زیبایى یا خداوند نمىداند; هنر دینى از منظر او بیان و نفوذ احساساتى است که از شعور دینى نشات مىگیرد .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود است .
در عصر حاضر، «هنر» به عنوان یکى از مهمترین ویژگىهاى مشترک حیات انسانى نقش و جایگاه مهمى در زندگى انسانها یافته است . «هنر» ، با نظر به ذات آن، راهى براى شناختبهتر انسان و جهان هستى و در نهایت راهى براى شناختبهتر خداوند است، و با نظر به جنبه اجتماعى و نیز جنبه ذاتى آن، یکى از عناصر اصلى تمدنسازى و فرهنگآفرینى محسوب مىشود .
به همین دلایل، امروزه در پرتو مباحثى چون جهانى شدن، گفتوگوى ادیان و فرهنگها و تمدنها، ضرورت دارد به مقوله هنر، به عنوان «زبان مشترک انسانى» توجه بیشترى مبذول شود
مقدمه دو
با وجود تفاوتها و حتى اختلافات بسیار در تعاریف هنر، رابطه هنر و دین از مقولات مهمى است که در آثار برخى از اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به آن توجه شده است . در مورد رابطه دین و هنر، مىتوان دو دیدگاه کلى ارائه نمود که در درون هر یک از این دیدگاهها برداشتهاى متفاوت دیگرى وجود دارد .
الف . عدهاى از هنرمندان و اندیشمندان، دین و هنر را دو مقوله جدا از هم مىپندارند و چنین معتقدند که هنر نباید در هیچ محدودیتى، حتى محدودیت دینى، قرار بگیرد; محدود کردن هنر در قالبهاى گوناگون، بىتوجهى به ذات حقیقى هنر است; چرا که هنر با خلاقیت و آفرینندگى همراه است و هرگونه محدودیتى مانع بروز و ظهور واقعى نیروى خلاقیتخواهد بود . از این رو، هنر و دین هر کدام باید راه خود را بپیمایند .
تبیین دیگرى که در این دیدگاه مىتوان آن را جستوجو نمود، این است که هنر حکایتگر چیزهایى است که هست، نه اینکه توصیهکننده به چیزهایى باشد که نیست .
ب . عدهاى دیگر معتقدند که هنر باید در محدوده دین حرکت کند و در خدمت دین باشد .
هنر و دین رابطهاى متقابل با یکدیگر دارند; هنر هم باید از دین تاثیر بپذیرد و هم در خدمت دین باشد . هنر نباید از ارزشهاى اخلاقى و دینى دور بماند; به عبارتى این عده معتقدند که هدف هنر، فقط لذتبخشى به یک عده قلیل نیست . کسانى که «هنر دینى» را قبول دارند و رابطه مثبت میان هنر و دین را پذیرفتهاند، چند دسته هستند; به عبارت دیگر، «هنر دینى» تعبیرى است که مىتوان برداشتهاى مختلفى از آن ارائه داد .
در این نوشته، به بررسى مقوله هنر دینى از دیدگاه هنرمند و نویسنده روسى «لئون تولستوى» خواهیم پرداخت و پیش از آن، نگاهى گذرا به تعاریف هنر و دیدگاه تولستوى درباره هنر خواهیم داشت .
دیدگاهها و تعاریف هنر
تعاریف هنر را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد:
1 . تعاریفى که هنر را براساس زیبایى تعریف کردهاند;
2 . تعاریفى که در آنها مفهوم هنر و زیبایى از یکدیگر جدا است .
تعاریف هنر براساس زیبایى طرفداران کمترى دارد; تولستوى نیز اینگونه از شناخت هنر را رد مىنماید و تعاریف دسته دوم را برتر مىداند; اگر چه نقدهایى برخى از آنها وارد مىسازد .
دیدگاههاى ذیل درباره هنر، از نوع دوم تعاریف هنر است:
1 . دیدگاه افلاطون و ارسطو: این دو متفکر یونانى هنر را از لحاظ مباحث وجودى شناسایى کرده، تعلیم و تربیت اخلاقى و تاثیر روانى و اجتماعى آن، یعنى پالایش روانى و التذاذ، تفریح و تفنن تبیین کردند; بدین ترتیب، طرح پرسشهاى عقلى از ذات و ماهیت هنر و وجوه اشتراک و افتراق صنعت و هنر آغاز گردید .
ارسطو ذیل شرح لفظ «تحنه» (Teehne) به مباحث فوق پرداخته است; از نظر وى منشا پیدایش تحنه به ساحتسوم از سه ساحتحیات وجود انسانى، یعنى «ساحت ابداع» (Poiesis) رجوع دارد .
«تحنه» که با تکنیک (Techique) به انگلیسى و فرانسه، و «فن» به عربى و «هنر» به فارسى، به معنى جدید و خاص لفظ، هم معنى است، در نظر افلاطون و ارسطو عبارت است از «ساختن و تکمیل کردن و محاکات طبیعتبا قوه خیال .»
از این جهت، مطابق تفکر افلاطونى و ارسطویى، در حقیقت جنبه مابعدالطبیعى هنر و تحنه و ذات آن، همین تقلید و محاکات از عالم واقع و طبیعت است; بدین معنا که در هنر و تحنه یونانى، با تقلید و محاکات از عالم واقعى، یک عالم تخیلى ابداع مىشود .
در فلسفه ارسطو، تلقى فوق از هنر، تنها به قسمتى از هنر و تحنه مربوط مىشود; بدین معنى که تحنه و هنر به طور کلى به دو صورت ظهور مىکند:
صورت اول; هنرى که مقصد آن تکمیل کار طبیعت، مثلا تولید ابزار است .
صورت دوم; هنرى که هدف آن تقلید و محاکات از طبیعت است، و این همان هنر زیبا است که ارسطو و افلاطون ذات و ماهیت آن را در تقلید مىیابند . (1)
دیدگاه افلاطون و ارسطو نسبتبه هنر، مخالفان بسیارى دارد و این مخالفان معتقدند که هنر چیزى فراتر از تقلید و محاکات از طبیعت است و مىگویند: «هنر درست تقلید از ماوراى محسوس است .» (2)
هنر یونانى یا هنرى که افلاطون و ارسطو آن را محاکات از طبیعت مىدانند، با همان فلسفه جهانمدارانه یونانى سازگار است . این نگاه ابتدایى و به عبارتى زمینى، نگاهى است که بعدها در دوره رنسانس مقبول واقع مىشود و با نظریه هنر دینى که موضوع محاکات آن عالم ماوراءالطبیعیه ازلى است، مغایرت دارد .
2 . دیدگاه «شیللر، داروین و اسپنسر; یکى از دیدگاههاى جدیدى که درباره هنر وجود دارد، این است که «هنر فعالیتى است که در قلمرو حیوانیت، از احساس جنسى و تمایل به بازى به وجود آمده است .» (3)
3 . دیدگاه گرانت آلن; هنر فعالیتى است در قلمرو حیوانیت که از احساس جنسى و تمایل به بازى به وجود مىآید، ولى با تهیج لذتبخش انرژى عصبى همراه است .
4 . دیدگاه ورون; هنر تجلى خارجى احساسات نیرومندى است که انسان آنها را تجربه و آزمایش کرده است; این تجلى ظاهرى به وسیله خطها، رنگها، حرکات، اشارات، اصوات و کلمات صورت مىپذیرد . (4)
5 . دیدگاه سولى; هنر به وجود آوردن موضوعى ثابتیا عملى ناپایدار است که نه تنها قابلیت فراهم ساختن لذت مؤثر را براى به وجود آورنده دارد، بلکه تاثر لذتبخش را قطع نظر از هرگونه سود شخصى که از آن به دست مىآید، به گروهى بیننده یا شنونده انتقال مىدهد . (5)
6 . دیدگاه گى یو; هنر مظهر حیات عقلى و آگاهى است که از طرفى عمیقترین احساسات هستى و از سوى دیگر، عالىترین و بلندپایهترین تصورات را در ما برمىانگیزد . هنر انسان را از حیات فردى به حیات جمعى ارتقا مىدهد و این ارتقا، نه فقط به وسیله شرکت در تصورات و عقاید جمعى صورت مىپذیرد، بلکه به وسیله شرکت در عواطف جمعى نیز عملى مىشود . (6)
7 . دیدگاه شربولحایه; هنر فعالیتى است که 1 . عشق ذاتى ما نسبتبه هیاکل و اشباه (ظواهر) را ارضا مىنماید . 2 . تصورات را به این هیاکل عرضه مىدارد . 3 . در یک زمان، لذت را به احساسات، قلب و عقل ما اهدا مىکند، ولى زیبایى ذاتى اشیا نیست، بلکه کار روح ما است; زیبایى توهم است، زیبایى مطلق وجود ندارد . (7)
8 . دیدگاه تولستوى; همانطور که اشاره شد، تولستوى تعریف هنر براساس زیبایى را رد مىکند . وى همچنین هر یک از دیدگاههاى بیان شده دسته دوم را نیز رد مىنماید . دلیل او در رد بیشتر این دیدگاهها این است که این دیدگاهها، رد هدف هنر در لذت ناشى از آن جستوجو شده است، نه در منزل و مقصودى که هنر در حیات انسان و بشریت دارد . (8)
تولستوى در تعریف هنر، مانند دیدگاه چهارم، یعنى دیدگاه ورون، تجلى خارجى احساسات را در هنر شرط مىداند، مشروط بر اینکه این احساسات در دیگران اثر بگذارد . وى در نقد دیدگاه «ورون» چنین مىآورد: «تعریف تجربىاى که هنر را در تجلى احساسات تند مستتر مىپندارد، دقیق نیست، به دلیل اینکه انسان ممکن استبه یارى خطها، رنگها، اصوات و کلمات احساسات خود را بروز دهد، بىآنکه از راه این تجلى در دیگران اثر گذارد . پس این تظاهر و تجلى هنر نخواهد بود .» (9)
تولستوى در تعریف هنر نوعى نگاه کارکردگرایانه دارد و هنر را براساس کارکرد اجتماعى و تاثیر هنرى آن تعریف و تبیین مىنماید; وى مىنویسد: «فعالیت هنرى، یعنى انسان احساسى را که قبلا تجربه کرده است، در خود بیدار کند و برانگیختن آن به وسیله حرکات، اشارات، خطها، رنگها، صداها، نقشها و کلمات، به نحوى که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند; آن را به سایرین منتقل سازد .
هنر یک فعالیت انسانى است و عبارت از این است که انسانى آگاهانه و به یارى علائم مشخصه ظاهرى، احساساتى را که خود تجربه کرده است، به دیگران انتقال دهد; به طورى که این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند، و از همان مراحل حسى که او گذشته است، بگذرند .» (10)
همانطور که اشاره شد، تولستوى در تعریف هنر، اشاره و نگاهى به غایت هنر دارد و از توجه به ذات هنر غفلت مىورزد . وى هنر را وسیله ارتباط انسانها معرفى مىنماید: «هنر چنانکه متافیزیسینها مىگویند، تجلى هیچ تصور مرموز، تجلى زیبایى یا خداوند نیست; هنر چنانکه زیبایىشناسان فیزیولوژیست عقیده دارند، «بازى» نیست که در آن انسان به مازاد انرژى متراکم خویش میدان مىدهد; هنر تظاهر احساسات سرکشى که با علائم ظاهرى جلوهگر شده باشد، نیست; هنر تولید موضوعات دلپذیر نیست; مهمتر از همه، لذت نیست، بلکه وسیله ارتباط انسانها است . براى حیات بشر و براى سیر به سوى سعادت فرد و جامعه انسانى، موضوعى ضرورى و لازم است; زیرا افراد بشر را با احساساتى یکسان به یکدیگر پیوند مىدهد .» (11)
دو نقد اساسى به دیدگاه تولستوى وارد است:
1 . تولستوى یکى از کارکردهاى اجتماعى هنر را به جاى تعریف و ماهیت هنر نشانده است و نسبتبه هنر نگاهى کارکردگرایانه یا غایتمدارانه دارد و از توجه به ذات هنر غافل مانده است .
2 . تولستوى یکى از شرایط اساسى هنر بودن اثر هنرى را تاثیر در مخاطبان بیان نموده است; اگر به دلایلى یک اثر هنرى که تجلى احساسات است، نتواند در موقعیتى قرار بگیرد که تاثیرگذارى داشته باشد; چه وضعیتى پیش خواهد آمد؟ اگر مخاطبان نتوانند آن احساسات تجلى یافته را دریابند یا به نوعى دیگر آن را دریابند، چه خواهد شد؟ آیا این وضعیتها از هنرى بودن اثر هنرى خواهد کاست؟
9 . آخرین دیدگاهى که نگارنده آن را بیان مىدارد، این است که هنر «بیان خلاقانه دریافتهاى انسانى از هستى است» . در این تعریف که در حال حاضر قصد شرح و بسط آن وجود ندارد، ویژگىهایى وجود دارد:
1 . خلاقیت و آفرینندگى یا ابداع (Poiesis) ، یکى از شرایط اصلى هنر است .
2 . دریافتهاى انسان، شامل انواع احساسات و یا برداشتهاى عقلى (تجریدى و انتزاعى) از هستى است .
3 . هستى، یعنى جهان خارج، عوالم غیبى و ازلى، خویشتن انسانها و ... .
هنر دینى از دیدگاه تولستوى
«هنر دینى» مفاهیمى دارد که در حال حاضر فقط به ذکر سه مورد از دیدگاههاى مربوط به آن مىپردازیم و سپس دیدگاه تولستوى را بیان مىنماییم:
1 . هنر دینى در اندیشه یونانیان; «اگر دین معنى حیات را در سعادت دنیایى، زیبایى، قدرت و نیرو به حساب آورد، هنرى که شادى و نشاط زندگانى را انتقال مىدهد، هنر خوب به شمار مىرود و هنرى که احساس نامرادى، افسردگى و اندوه را منتقل مىکند، بد خواهد بود . یونانىها هنر را چنین مىدانستند .» (12)
2 . هنر دینى در اندیشه رومىها و چینىها; «اگر معنى حیات، سعادت ملت و یا اطاله حیاتى که پدران شخص آغاز کردهاند و حرمت نهادن به ایشان باشد، هنرى که احساس شادى قربانى شدن در پیشگاه ارباب انواع را به خاطر سعادت ملت و یا غرور و شرف اجداد و حمایت از سنن ایشان منتقل مىنماید، هنر خوب است و هنرى که احساسات مخالف این عقیده را بیان کند، هنر بد به حساب مىآید .» (13)
3 . هنر دینى در اندیشه بودائیان; «هرگاه معنى حیات آزادى نفس از بندهاى حیوانى باشد، هنرى که ناقل احساساتى است که سبب تعالى روح و تن مىگردد، هنر خوب است و آنچه انتقالدهنده احساساتى باشد که شهوات جسم را شدت مىدهد، هنر بد خواهد بود .» (14)
4 . هنر دینى و مسیحیت; مسیحیات از بدو پیدایش تا کنون، در دورههاى مختلف دیدگاههاى مختلفى نسبتبه مقوله هنر دینى داشتهاند که به جزئیات آن اشاره نمىشود .
1 . دوره مسیحیت نخستین یا مسیحیت ادوار نخستین;
2 . دوره مسیحیت کلیسایى یا دوره قرون وسطى;
الف . هنر تودهاى .
ب . هنر اشرافى .
3 . دوره رنسانس;
4 . دوره جدید .
5 . هنر دینى از دیدگاه تولستوى; تولستوى اساس نظریه هنر دینى خود را بر مفهومى به نام «شعور دینى» استوار مىسازد و معتقد است که «همیشه در همه دورانها و در هر یک از جوامع بشرى، یک «شعور دینى» وجود دارد که تمامى افراد جامعه در آن سهیم هستند و این شعور دینى معیار نیک و بد است و ارزش احساساتى را که هنر انتقال مىدهد، تعیین مىکند .» (15)
به طور کلى ویژگىهاى مبنایى نظریه هنر دینى تولستوى عبارت است از:
الف . تعهد نسبتبه مفهوم شعور دینى: تولستوى نظریه هنر براساس لذت را رد مىکند و مىگوید: «لذت انسان حدى دارد، لیکن حرکت پیشتاز بشریت که شعور دینى مبین آن است، بیکران است، فقط شعور دینى است که عالىترین درجه ادراک انسانها از زندگانى را در زمانى مشخص و معین نشان مىدهد; احساسات جوید، یعنى احساساتى که مردم هرگز آنها را تجربه نکردهاند به وجود مىآید .» (16)
تولستوى شعور دینى را منبع احساسات جدید مىداند; چرا که معتقد استشعور دینى، جز نشانى از رابطه جدید انسان با جهان در جریان نظام خلقت، چیز دیگرى نیست . (17)
ب . رهایى از هنر مبتذل انحصارى: دومین ویژگى اساسى و رکن اصلى نظریه هنر دینى تولستوى، رها شدن از ابتذال و انحصار است . تولستوى براى هنر انحصارى طبقات عالیه، سه ویژگى بیان مىکند: (18) غرور، شهوت جنسى و افسردگى .
غرور: مانند تمجید قدرتمندان، پاپها، پادشاهان و دوکها در دوره رنسانس، به وسیله نقاشى، مجسمهسازى، ساختن سرداها، سرودن غزلها و ... .
شهوت جنسى: از آثار «بوکاچیو» گرفته تا نوشتههاى مارسل پرووه که احساسات جنسى را بیان مىکند، اکثر تصاویر هنرمندان فرانسوى، بدن عریان زنان را به اشکالى مختلف نشان مىدهد . در ادبیات جدید فرانسه، کمتر نثر یا نظمى است که وصفى از برهنگى در آن نباشد; در کتاب «اسبهاى دیومد» ، نوشته «رنه دو گورمون» ، صفحهاى نیست که شرح و بسطهاى آن، به آتش شهوت دامن نزند .
افسردگى: سومین احساسى که مضامین هنر طبقات دولتمند را تشکیل مىدهد، یعنى احساس افسردگى، به جرگه احساساتى که هنر آنها را بیان مىکرد، درآمد . در آغاز قرن حاضر (سده نوزدهم میلادى)، فقط خواصى چون بایرون و لئوپاردى و سپس هانیه این احساس را بیان کرده بودند، ولى اخیرا مد شده است . (19)
تولستوى معتقد است که براثر بىاعتقادى طبقات دولتمند و محدودیت و انحصار زندگى آنان، هنر این طبقات از نظر مضمون فقیر شده است و مقام خود را از هر لحاظ، تا به پایه بیان احساسات غرور و افسردگى و بدتر از همه بیان شهوت جنسى تنزل داده است . (20)
نظریه هنر دینى تولستوى که براساس شعور دینى تبیین مىشود، با مفهومى به نام شعور دینى مسیحیت، شرح و بسط مىیابد . تولستوى مسیحیت واقعى و نه مسیحیت کلیسایى و اشرافى را سرشار از شعور دینى لازم براى به وجود آوردن هنرى دینى و واقعى مىداند . وى عقیده دارد: «شعور مسیحیت، راه تازه دیگرى پیش پاى همه احساسات آدمى گذاشت و بدینسان، مضمون و معناى هنر را به کلى تغییر داد .» (21) تولستوى جوهر شعور مسیحیت را به نقل از انجیل (انجیل یوحنا، باب هفدهم، آیه 21)، شناخت رابطه فرزندى انسانها با خداوند مىداند و معتقد است: «از این شناسایى، میان انسانها و خداوند و میان خود آدمیان، اتحاد به وجود مىآید و به این سبب مضامین هنر مسیحیت، احساساتى است که به اتحاد انسانها و خداوند و به اتفاق آدمیان با یکدیگر یارى مىرساند .» (22)
اتحاد محبتآمیز میان انسانها، مهمترین مسئلهاى است که تولستوى به آن مىپردازد و آن را ارزشمندترین ماحصل هنر دینى مىداند که زاییده شعور دینى است:
شعور دینى عصر ما، از نظر مصداق کلى و عمومى آن، آگاهى بر این واقعیت است که سعادت ما (یعنى سعادت مادى، معنوى، فردى، عمومى، موقت و دائم ما)، در حیات برادرانه همه انسانها و در اتحاد محبتآمیز آنهاست .» (23)
تولستوى هنر مسیحى عصر حاضر را به دو گونه تقسیم مىنماید:
1 . هنرى که احساسات ناشى از شعور دینى را انتقال مىدهد و براساس وضع و موقعیت انسان در جهان، از نظر ارتباطى که آدمى با خداوند و همنوعان خود دارد، استوار است و هنر دینى نامیده مىشود .
2 . هنرى که سادهترین احساسات زندگى را منتقل مىکند و احساسات مذکور در دسترس تمام مردم جهان قرار دارد و هنر حیاتى، ملى یا عمومى خوانده مىشود . در زمان ما فقط همین دو هنر است که مىتواند هنر خوب به شمار آید . (24)
از نظر تولستوى، هنر هنگامى ارزش دارد که عواطف نیکو، احساسات دینى و اصول دینى مشترک در تمام افراد یک دوره را تقویت نماید . (25)
اگر چه تولستوى چنین جملاتى درباره هنر دینى ارائه مىنماید، اما مفهوم هنر دینى را به مفهوم قرون وسطایى آن که از سوى مسیحیت کلیسایى ترویج مىشد، رد مىکند و حتى هنر دینى را تجلى زیبایى یا خداوند نمىداند; هنر دینى از منظر او بیان و نفوذ احساساتى است که از شعور دینى نشات مىگیرد .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود است .