غیبتی در حضور
آرشیو
چکیده
متن
حکمت و فلسفه خلقت از دیرباز فکر بشر را به خود مشغول کرده است . به گونه ای که تفکر و اندیشه ای متین و قانع کننده در این امر می تواند آرام بخش وجود انسان در دریای متلاطم این دنیای مادی گردد . به همین دلیل پروردگار متعال در کلامش با انسان از این هدف سخن گفته است، آنجا که می فرماید:
و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون . (1)
جن و انس را خلق نکردم جز برای این که مرا پرستش و اطاعت نمایند .
بنابراین از نظر قرآن، هدف وغایت خلقت، بندگی پروردگار متعال است، مرتبه ای که در عالم هستی هیچ رتبه ای بالاتر از آن نیست، ضرورت تحقق این هدف از دو جهت قابل تامل است:
اول آنکه: اگر هدف خلقت انسان بندگی و طاعت مبدا هستی ذکر شده، آن بندگی و اطاعتی مقصود است که به درجه کمال رسیده باشد و اطاعت و عبادت انسان های معمولی نمی تواند آن هدف را تامین کند . از آنجا که اطاعت کامل در گرو معرفت کامل است، لذا این هدف جز در وجود معصوم تحقق پیدا نمی کند، پس بدون وجود آن حجت الهی هدف خلقت تامین نشده و عالم بیهوده و عبث خواهد بود .
دوم، امر هدایت سایر انسانهاست، اگر قرار است که انسان معنای بندگی پروردگار را بفهمد و در آن مسیر گام بردارد، چنین رشد و آگاهی ای حاصل نمی شود مگر با وجود نمونه کامل این بندگی خدا در عالم .
نمونه ای که آنطور که سزاوار است خداوند عالم را اطاعت کند و بندگی او را در لحظه لحظه حیاتش نشان دهد .
در حقیقت، راه رسیدن بشر به این مرتبه عالی در نگاه و اقتدا به آن عبادت کامل است; به گونه ای که اگر کتاب های آسمانی به تنهایی متولی نشان دادن این راه می شدند، کافی نبود بلکه حقیقت آن مفاهیم باید در وجودی شکل می گرفت، و معنا می یافت; یعنی اگر نزدیکی به پروردگار متعال و بندگی او در مفاهیمی مانند: ایمان، توکل، صبر، زهد و ایثار و . . . مطرح شده لازم است که این مفاهیم در وجود انسانی در صحنه عمل نشان داده شود تا بشریت واقعیت آن را درک کرده و به او اقتدا کند . این بستر هیچ جایی جز وجود معصوم نبوده است . بنابراین ضرورت وجود امام در عالم هستی برای هدایت انسانهاست و بدون وجود چنین تحقق عملی، بندگی خدا در عالم بی معنا خواهد بود .
باید در هر عصری، غایت خلقت، آن مصطفی و مجتبای الهی حضور داشته باشد تا با حیاتش اطاعت خدا معنا یافته و دیگران به واسطه او راه بندگی را بیاموزند، ضرورت معرفت امام نیز دقیقا به همین مساله باز می گردد:
من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة . (2)
هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد در جاهلیت مرده است .
یعنی امام راه عملی پیموده شده بندگی خداست، «انتم الصراط الاقوم » (3) ، لذا شناخت او، شناخت راه است و نشناختن او مساوی با ماندن در جاهلیت; یعنی فضای ره گم کردگان .
از اینرو اگر آن حجت الهی روی زمین نباشد، وجود هیچ انسان دیگری معنا نخواهد داشت، در آن صورت، عالم به کلاس بدون معلمی می ماند که شاگردی در آن بی مفهوم است:
لوبقیت الارض بغیر امام لساخت . (4)
اگر زمین بدون امام بماند، فرو می پاشد .
بنابراین تنها در پرتو وجود امام و بندگی کامل او نسبت به پروردگار متعال است که لطف و فیض الهی بر عالم هستی نازل می شود . در واقع بالاترین و افضل فیوضات الهی، در هدایت است که به برکت وجود امام، آن تجسم اطاعت کامل نمود می یابد و انسانها به واسطه آن هدایت می شوند و این مهم ترین معنا برای واسطه فیض بودن امام است .
بنابراین امام چه ظاهر باشد، چه غایب، چه چشمها او را بشناسند و چه نشناسند، او معنابخش عالم هستی و بندگی خدا، بلکه قوام خانه دنیاست .
اما گاه از خود می پرسیم که اگر حقیقت عالم وجود به او معنا می یابد و اوست که وجودش نشان دهنده راه است، پس چرا اکنون غائب است؟ به عبارت دیگر فلسفه غیبت چیست؟ و چه شده که بشریت به غیبت مبتلا گشته است؟
قطعا غیبت به معنای عدم وجود امام نیست، بلکه غیبت تنها عدم ظهور است و نه عدم حضور .
چون حضور دارد پس همه وظایفی را که به حکم امامت می بایست نسبت به بشریت انجام دهد انجام خواهد داد; چون حضور دارد معنابخش عالم هستی است; چون حضور دارد نگران امت خویش است; چون حضور دارد باب هدایت ره گم کردگان است و در رفع مشکلات امت می کوشد، هر چند آنها خود این مطلب را در نیابند و ولی نعمت خود را نشناسند، اما نشناختن حقیقت مطلب را تغییر نمی دهد .
در واقع «امامت » مجموعه رفتارهایی است که وقتی در وجودی شکل گرفته و تجلی یافته است او را امام می نامیم . همانطور که «مادری » یک اسم نیست، یک منصب نیست، مجموعه رفتارهایی سرشار از لطف و عطوفت و تربیت است که در هر کس باشد او را مادر می نامیم، لذا امام نمی تواند امام باشد و نگران بشریت نباشد، نمی تواند امام باشد و هدایت نکند، نمی تواند امام باشد و رفع مشکلات نکند و . . .
به همین دلیل است که در زیارات، امام را به عنوان چشم خدا در میان خلقش خطاب می کنیم:
السلام علیک یا عین الله فی خلقه . (5)
علی (ع) در خطابش به یکی از یاران می فرماید:
ای رمیله! هیچ مؤمنی در شرق و غرب زمین از ما غایب نیست . (6)
خورشید چون حقیقتش نورافشانی است، حتی اگر در پس ابرها هم باشد، عالم را از نورش و گرمایش بهره مند می کند به طوری که روز ابری هرگز مانند شب تاریک نیست . گر چه با روز آفتابی نیز متفاوت است . درست به همین دلیل است که وقتی راوی از امام صادق (ع) سؤال می کند که:
کیف ینتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟ قال: کما ینتفعون بالشمس اذا سترها السحاب . (7)
چگونه مردم از حجت غائب پنهان بهره می برند؟ فرمود: همانگونه که از خورشید چون در پس ابرها قرار می گیرد بهره مند می شوند .
همانطور که اثر وجودی خورشید در پس ابر برای هیچ کس قابل انکار نیست، اثر وجودی امام در عالم آفرینش و برای تک تک انسانها قابل انکار نیست، هرچند که شاید صاحبان معرفت این اثر را بیشتر درک کنند .
بنابراین، وقتی از فلسفه غیبت سؤال می کنیم، منظورمان این نیست که چرا آن غایت هستی نیست؟ بلکه می خواهیم بدانیم که این حضور بی ظهور چرا اتفاق افتاد؟ غیبت امری است که ریشه ها و زمینه های آن را قبل از وقوعش باید در رفتار انسان ها جست وجو کرد، جست وجویی که اگر با تدبر و تعمق انجام پذیرد، ما را به حقیقت غیبت رهنمون خواهد ساخت .
واقعیت این است که غیبت یک امر دفعی و ناگهانی نبوده است، بلکه مفهومی از غیبت به طور تدریجی در طول تاریخ جریان داشته و سرانجام در یک نقطه از تاریخ نمود فیزیکی و عملی یافته است .
مسئله نشناختن و اطاعت نکردن از وجود معصوم می تواند مفهوم دیگری از غیبت باشد، آن میزانی که پیامبر (ص) و ائمه (ع) در طول تاریخ شناخته نشدند . می توانیم بگوییم که در واقع از دید مردم غایب بودند . این مفهوم از غیبت بر تمام تاریخ امامت سایه افکنده، بلکه نشانه های آن را در زمان خود پیامبر (ص) می توانیم جست وجو کنیم . . .
آنجا که پیامبر مصلحت اسلام را در صلح حدیبیه دید و عزم را بر صلح با مشرکین محکم کرد، آنان که جنگ خوی همیشگی شان بود و تفاخر عرب سراسر وجودشان را پر کرده بود به مخالفت برخاستند که: ما طالب جنگیم و خواری صلح را نمی پذیریم . همان صلحی که قرآن از آن به فتح آشکار تعبیر کرده است: انا فتحنالک فتحا مبینا .
آنجا که پیامبر در آخرین روزهای حیاتش دستور حضور در لشکر اسامه را به مسلمانان داد و بارها و بارها فرمود:
لعن الله من تخلف عن جیش اسامة .
آنان که فرمان پیامبر را فرمان خدا نمی دانستند و دل هاشان به مسئله خلافت بعد از رسول خدا (ص) می اندیشید، بهانه آوردند که: چگونه یک جوان را به فرماندهی خویش بپذیریم؟ و آن زمان که پیامبر (ص) در بستر بیماری فرمود: قلم و دواتی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که گمراه نشوید، ندا در دادند که «حسبنا کتاب الله » ! !
در این رفتارها که می اندیشیم، در می یابیم که گویا پیامبر (ص) در جامعه آن روز غایب بوده است; غیبتی که آخرین نمود واقعی آن در ماجرای سقیفه تجلی کرده، آنجایی که از همه چیز سخن می رود جز آنچه پیامبر (ص) گفته و وصیت کرده بود!
رسول خدا (ص) که مسئولیت حفظ و بقای دین بعد از خود را نیز برعهده داشت، در آخرین سال حیات خود، در حجة الوداع، بار دیگر با ندای: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه . . .» در میان جمع کثیری از مسلمانان این امر عظیم را به انجام رسانده و با ایشان اتمام حجت نموده بود . اما عملکرد آنان در فاصله کمی بعد از وفات پیامبر (ص) نشان داد که گویی اصلا غدیر نبوده، پیامبر را در آن صحنه ندیده و کلامش را نشنیده اند!
آری، پیامبر متصل به وحی و تعیین شده از جانب خدا غایب است و آنچه برای بسیاری، ظهور دارد، حاکمی است که از پیش خود رای و نظری دارد و دیگران نیز در کنار او رای و نظری .
به گزاف نگفته ایم، اگر بگوییم که جامعه آن روز پیامبر (ص) را آنگونه که باید نشناخت، و چون نشناخت، اطاعت نکرد و چون اطاعت نکرد، سودی نبرد .
بعد از وفات پیامبر (ص)، آن روز که علی (ع) به همراه زهرا (ع) به در خانه مهاجران و انصار رفت و از آنان برای یاری خود و دفاع از حق امامت دعوت نمود، کسی ندای او را اجابت نکرد . . . تا آنجایی که، امامی که برای ساختن جامعه بشری آمده بود، 25 سال در اطراف مدینه نخل کاشت و قنات حفر کرد! گویا جامعه آن روز انسانی برای ساخته شدن ندارد و با امام خود معامله غایب را می کند!
اما آنگاه که مردم خود از ظلم و تبعیض خلفا به ستوه آمدند، به در خانه امام ریختند و با او بیعت کردند، همانها چون امام، حکومت و ولایتی را که ایشان انتظار داشتند به صاحبان امتیازات اعطا نکرد، بر وی شمشیر کشیده و جنگ جمل را به راه انداختند! و چون در جنگ با معاویه قرآنها بر سر نیزه شد، نصیحتهای آن قرآن مجسم در گوشهای سنگینشان اثر نکرد و گفتند: ای علی! یا بگو مالک اشتر باز گردد و یا با تو خواهیم جنگید . آری امام (ع) در صفین از جمعی از لشکریان خود شکست خورد که اساسا تفاوتی با لشکریان معاویه نداشتند، همانها که بعد از نتیجه حکمیت، اهداف شیطانی خود را با زمزمه های قرآنی آمیختند و در برابر امام خویش نهروان را به راه انداختند .
و چون امام بعد از پیروزی بر نهروانیان، آنها را به جنگ با معاویه طلبید، بهانه آورده و تخلف کردند تا آنجا که امام (ع) فرمود:
لوددت انی لم ارکم و لم اعرفکم . (8)
ای کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم،
و در جایی دیگر فرمود:
بارالها مرا از اینان بگیر و بدان را بر ایشان بگمار و آنان را از من بگیر و بهتر از آنان را به من عنایت کن . (9)
در عصر امام مجتبی (ع) نیز همین سپاهیان لشکر امام بودند که به راحتی با پول معاویه تطمیع می شدند و امام را تنها می گذاشتند . . . آنچنان که امام تنها راه افشای چهره دروغین معاویه را در صلح با او دید، گرچه حتی بسیاری از نزدیکان امام این پیروزی بزرگ را درک نکرده و با ایشان به این تعبیر سخن گفتند که: «السلام علیک یا مذل المؤمنین » .
چون زمان به عصر امام حسین (ع) رسید، در حالی که پای حتی یک نفر از لشکریان شام به کربلا نرسیده بود، امام در مقابل همانانی قرار گرفت که برایش نامه فرستاده و از او دعوت کرده بودند . . .
امام سجاد (ع) نیز بالاترین معارف و مفاهیم دین را در قالب دعا بیان می کرد; چرا که جامعه بستری برای شنیدن این معارف نبود .
در زمان امام باقر و امام صادق (ع) گرچه زمینه را برای بهره گیری علمی از این دو بزرگوار بسیار مساعد می بینیم اما بسیاری از انبوه حاضران در مسجد امام کسانی هستند که هم به جلسات مالک بن انس می روند و هم نزد امام صادق (ع) می آیند و تفاوتی هم بین این دو حس نمی کنند . همانها که خود قطره ای از دریای علم امام را برگرفتند و در مقابل او مکتب ساختند .
امام رضا (ع) در شهر نیشابور، همه حقیقت دین را در یک جمله بیان فرمودند که:
کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها .
و در این مقارنه زیبا و پر معنای توحید و ولایت، غربت و غیبت امامت در جامعه آن روز را متذکر شدند، به طوری که اگر مردم عالم همین یک کلام را می فهمیدند و عمل می کردند، هدایت می شدند از زمان امام جواد (ع) تا زمان امام حسن عسکری (ع) این نشناختن و عدم توجه و بهره گیری بیش از هر زمان دیگری مشهود است . همین که تاریخ خالی از بسیاری از رفتارها و عملکردهای این بزرگواران است، خود شاهد این مدعا است که جامعه ای که می بایست به رفتار و حرکات امام و هادی خود توجه می کرد، الگو می گرفت و نقل می نمود، نگاهش به سمت امام نبوده و با او معامله یک غائب را کرده است .
با کمی تدبر در این نمونه ها درمی یابیم که مردم تا در کنار ائمه (ع) بودند معنای نیاز به امام را درک نمی کردند گرچه هرگاه به مشکلی جدی برمی خوردند از خلفا گرفته، تا مردم عادی به ائمه (ع) رجوع می کردند، اما این رجوع همیشگی و دارای پشتوانه معرفتی نبود; چرا که هیچ وقت به امام به عنوان تنها راه هدایت و نجات نمی نگریستند . (همچون بسیاری از انسانهای امروز) .
و این همان است که حضرت امیر (ع) در روایتی می فرماید:
اللهم . . . انک لاتخلی ارضک من حجة لک علی خلقک ظاهر لیس بالمطاع او خائف مغمور . . . (10) .
بار الها، تو زمینت را از حجت بر خلقت خالی نمی گذاری، که او یا ظاهر و آشکار است امام مطاع مردم نیست و یا خائف و ناشناخته .
بنابراین، غیبت در مفهوم نشناختن امام، صبغه روشن تاریخ امامت است . به همین دلیل آنگاه که جوامع بشری از امام روی گرداندند و نخواستند اطاعت کنند تا بهره ببرند; اراده الهی به این تعلق گرفت که این بار روی امام از جامعه پنهان داشته شود، تا بشریت محتاج و نیازمند به امام، این نیاز را درک کند .
اذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه نحانا عن جوارهم . (11)
وقتی خداوند متعال بر خلقش غضب نماید ما (اهل بیت) را از جوار آنها دور می کند .
پس غیبت حاصل رفتارها و عملکرد بشریت بوده است و تغییر و اصلاح این رفتارها می تواند خود مهمترین عامل ظهور باشد .
به عبارت دیگر ظهور با تغییر و دگرگونی فکری و عملی ما صورت می گیرد چرا که:
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم . (12)
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر اینکه خود، آن را تغییر دهند .
اما نکته ای که نباید فراموش کنیم:
گرچه غیبت سلب نعمت ظهور و دیدار امام است و در واقع اثر بی توجهی ها و غفلتهای بشریت بوده است، اما از بعد دیگر، مقدمه یک کمال است; چرا که: غیبت می تواند مقدمه یک احساس نیاز در مردم باشد . بهتر است برای روشن شدن مطلب مثالی بزنیم:
انسانی را در نظر بگیرید که در خانه خود آب روانی را در اختیار دارد به طوری که هر زمانی که بخواهد می تواند از آن آب بهره مند گردد . اما او مادامی که در کنار آب بوده است قدر آن را ندانسته و استفاده لازم را از آن نکرده است، اما همین انسان اگر آب قطع گردد و در سرچشمه خود باقی بماند، احساسی در او زنده می گردد و آن احساس نیاز به آب است، احساسی که به صورت یک امر جدی و واقعی در درونش ظهور می یابد . به طوری که اگر محرومیت ادامه یابد، فشار تشنگی از یک طرف و نیاز به تطهیر از طرف دیگر او را وامی دارد که به حرکتی بیندیشد، تلاشی برای دستیابی به آب، همان آبی که چون به راحتی آن را در اختیار داشت ارزش و قدر آن را درک نمی کرد و از آن بهره نمی گرفت . دست به کار حفر قنات می شود، از همه ابزارهای ممکن برای این امر کمک می گیرد، دیگران را به یاری می طلبد، حتی جان خویش را به خطر می افکند تا شاید جرعه آبی برای رفع تشنگی بیابد . در تحمل این رنجها و سختیها به باور دیگری درباره آب دست می یابد در اثنای کار که با مشکلات دست و پنجه نرم می کند و نمناکی زمین به واسطه نزدیکی به آب را حس می کند تشنگی اش بیشتر شده و شوق رسیدن به آب همه وجودش را دربر می گیرد، شوقی که هرگز در زمان بودنش در کنار آب آن را درک نکرده بود .
حال انسان عصر غیبت نیز چنین است، وجود امام، آب حیاتی بود که تاریخ گذشته آنطور که شایسته بود نسبت به آن احساس عطش نکرد و از آن بهره نبرد . جامعه بشری باید می فهمید که قرآن باید در کنار ولی خدا باشد و آنچه می توانست به بشریت در درک این معنا کمک کند، نفس مسئله غیبت بود .
غیبت عامل یک تلاش ویژه در فهم دین می گردد، نه اینکه حاصل این تلاش می تواند جایگزین ظهور امام باشد، اما می تواند باعث گردد که در یک محدوده ای مردم به طور جدی به دین بیندیشند، برای دستیابی به آن تلاش کنند و با واقعیتها روبرو شوند تا در نهایت به نقطه ای نزدیک شویم که عده ای امام را درک کنند و بخواهند که از او اطاعت نمایند . لذا شک نداریم که اگر امروز ظهور امام تحقق یابد، سؤالات بسیاری از مردم دیگر از سنخ سؤالاتی که در آن عصر از حضرت امیر (ع) پرسیدند، نخواهد بود . (13)
بنابراین، غیبت می تواند احساس نیازی را در بشر زنده کند، که اگر واقعی باشد همان مفهوم انتظار است . انتظار هیچ چیزی جز احساس یک عطش و حرکت برای رفع آن نیست، هر چقدر که جوامع بشری پیچیده تر می شوند این نیاز و عطش خود را بیشتر نشان می دهند .
در واقع انتظار مرحله ای از کمال بشر است که مقدمه اش نیاز و واقعیتش تلاش و حرکت برای دستیابی به راه هدایت و اطاعت آن است . به همین دلیل است که انتظار را «افضل العبادة » (14) نامیده اند . امام صادق (ع) می فرماید:
من مات منکم و هو منتظر لهذا الامر کمن هو مع القائم فی فسطاطه، لابل کمن قارع معه بسیفه، لا والله الا کمن استشهد مع رسول الله (ص) . (15)
هر کس از شما بمیرد در حالی که منتظر ظهور او باشد مانند کسی است که با حضرت قائم در خیمه ایشان بوده است، نه، بلکه مانند کسی است که همراه با حضرت شمشیر بزند، به خدا قسم نیست مگر مانند کسی که همراه رسول خدا (ص) شهید شده است .
در همین راستا می توانیم بگوییم که منتظر واقعی و مشتاق ظهور کسی است که از یک طرف بیشتر به دنبال فهم دین و شناخت آن است و از طرف دیگر پیوندی گسست ناپذیر با اهداف و آرمانهای امام موعود خود دارد . به طوری که در راه آن اهداف گام برداشته، جهت گیریها و گرایشهایش در چهارچوب آن اهداف شکل می گیرد . جامعه منتظر اگر انتظاری راستین و صادقانه داشته باشد دستکم در حوزه خود سعی در رفع مشکلات و نابسامانیهای مردم می کند و خواسته ها و آرمانهای امام موعود را در محیط خود تحقق می بخشد . بنابراین انتظار راستین فرج، خود فرج و گشایشی است در فهم دین از یک طرف و در اصلاح کار جامعه و مردم از طرف دیگر و این است معنای حدیث:
انتظار الفرج من الفرج . (16)
انتظار، خود فرج و گشایش نیست . امام اگر حقیقی باشد بخشی از فرج خواهد بود; چرا که معنایش این است که کسانی در جهت فهم دین گام بردارند و به آن عمل کنند و جامعه را به آن سمت سوق دهند، و در نهایت به آن درجه ای برسند که بخواهند امام را اطاعت کنند، همان چیزی که در زمان ظهور ائمه در گذشته بسیار کم بود .
امری که در کنار همه این تلاشها و حرکتها نقش اساسی دارد، مساله دعا در حق ظهور است، روشن است که دعا نباید لقلقه زبان باشد، چرا که دعای فرج بدون حرکت و تلاش به مصداق «الداعی بلا عمل کالرامی بلاوتر» (17) سودی نخواهد داشت .
همانند کسی که در راه طلب روزی در خانه بنشیند و تنها به دعا کردن بسنده کند، اما از آنجایی که انتظار، هیچ چیزی جز نشان دادن احساس نیاز نیست و این نشان دادن راههای متفاوتی دارد که حرکت و کوشش برای شناخت دین و عمل به آن، یکی از نمودهای آن است و دعا و تضرع نیز نمود دیگری از این طلب و درخواست است . همچنان که فرمودند:
واکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم . (18)
برای تعجیل فرج زیاد دعا کنید زیرا که همین فرج شماست .
بنابراین، هرگاه مردم احساس نیاز کنند و این نیاز را در عمل نشان دهند و دردشان درد ظهور باشد آنگاه وعده الهی تحقق خواهد یافت . در آن زمان بزرگترین بهره ای که مردم منتظر از امام غائب می برند آن است که ذکرش و یادش آنها را رشد می دهد و تفکر و آگاهی آنان را ارتقاء می بخشد .
در واقع ما در انتظار بذری که در آینده کاشته شود و درختی پدید آید و میوه ای به بار دهد نیستیم بلکه ما انتظار میوه رسیده ای را می کشیم که هر لحظه می تواند در دستان ما باشد . بنابراین، انتظار ظهور، دور از دسترس نیست، یک انتظار در تمامی لحظه هاست، لحظاتی که در آن امیدی نهفته است که می تواند مانع از گناه و عامل شوق به طاعت و بندگی خدا و مقاومت و پایداری در مقابل ناملایمات باشد . انتظاری امیدبخش و جان افزا که بدون آن نمی توان زیست .
پی نوشتها:
1 . سوره ذاریات (51)، 56 .
2 . بحارالانوار، ج 23، ص 89 .
3 . زیارت جامعه کبیره .
4 . الکافی، ج 1، کتاب الحجة، باب ان الارض لوتخلو من حجة، ص 179 .
5 . بحارالانوار، ج 102، ص 215 .
6 . بصائرالدرجات، باب 16، ح 1 .
7 . بحارالانوار، ج 52، ص 92 .
8 . نهج البلاغه، خطبه 27 .
9 . همان، خطبه 25 .
10 . الکافی، ج 1، کتاب الحجة، باب نادر فی حال الغیبة، ص 335، ح 3 .
11 . همان، باب فی الغیبة، ص 343، ح 31، (امام باقر (ع)) .
12 . سوره رعد (13) آیه 11 .
13 . زمانی که حضرت امیر (ع) بر منبر فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی » شخصی برخاست و پرسید در سر و روی من چند مو وجود دارد .
14 . منتخب الاثر، فصل 10، باب 2، ح 16 .
15 . بحارالانوار، ج 52، ص 126، ح 18 .
16 . همان، ج 52، ص 130 .
17 . دعا کننده بدون حرکت و عمل مانند کمان بدون زه است . بحارالانوار، ج 93، ص 312 .
18 . کمال الدین، باب 45، ص 485، ح 4 .