عنصر ایمان و نقد قرائتهاى موجود _2
آرشیو
چکیده
متن
«قسمت دوم»
اگر با شیوه درون دینى سیر کنیم، مىتوانیم با مراجعه به آیات و احادیث، ویژگىهاى مختلفى براى ایمان به دست آوریم و در نهایت از مجموع آنها به تصویر روشنى از ایمان دستیابیم و ناشناختههاى این امر سرنوشتساز را از طریق استقراى آیات و احادیث، بشناسانیم .
ویژگىهاى ایمان
الف . ایمان و معرفت
از آیات قرآن کریم بهروشنى مىتوان استنباط کرد که میان ایمان و عقل، ایمان و علم، و ایمان و معرفت، ارتباطى نزدیک و تنگاتنگى وجود دارد که براى نمونه مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1 . لااکراه فى الدین قدتبین الرشد من الغى فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى .(. . بقره/256)، «در دین اجبار نیست . راه هدایت و ضلالتبر همه کس روشن گردید . پس هر که از راه کفر و سرکشى برگردد و به راه ایمان و پرستش خدا گراید، به رشته محکم و استوارى چنگ زده است .»
این آیه نخست، اکراه و اجبار را در دین نفى مىکند; سپس ضمن اشاره به تمایز آشکار میان حق و باطل، یا رشد و غى، مسئله کفرو ایمان را مطرح مىفرماید . حاصل آن که انسان با تامل و تفکر و به کار بستن عقلانیت در زمینه حق و باطل، مىتواند بدون هیچ اکراه و اجبار، یکى را برگزیده، خود را بدان متعهد سازد و به آن ایمان آورد . در این صورت، به امر مقابل، کفر خواهد ورزید . بنابراین کفر و ایمان بعد از حصول معرفت و تعقل است .
2 . در سوره طه، بعد از نقل داستان موسى (ع) به داستان ساحران فرعون مىرسد و در پایان چنین مىفرماید: فالقى السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى (طه، 70) ; «ساحران [چون معجزه موسى را دیدند] سر به سجده فرود آورده، گفتند: ما به خداى موسى و هارون ایمان آوردیم» .
مىدانیم که ساحران فرعون از اطرافیان و نزدیکان فرعون بودهاند و سالیان درازى در فضاى فرعونى زندگى مىکردند; به ناگاه با دعوت موسى (ع) مواجه شدند و بعد از حوادثى، تمام همتخود را براى شکست موسى جمع کردند; اما خداوند به دست پیامبر خود، بینهاى آشکار فرستاد، و ساحران فرعون بعد از مشاهده آن، موسى را بر حق دیدند . بنابراین به رغم مخالفتها و تهدیدهاى فرعون، به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردند . این ایمان در آن فضا و اوضاع زمانه فرعون، بدون هیچ شکى، بعد از تامل و قانع شدن عقلانى بوده است که ارزش والایى دارد .
3 . و اذایتلى علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا (قصص، 53) ; «و چون آیات ما بر آنان تلاوت شود، گویند ایمان آوردیم که این قرآن، به حق از جانب پروردگار ما نازل شده است .»
با توجه به این آیه، آیاتى از قرآن براى برخى تلاوت شده و آنان در این آیات، حق و حقیقت را یافتند; پس تن به ایمان دادند و به آن دلسپردند . در این آیه، با روشنى آنچه موجب ایمان آوردن ذکر شده است، تامل در آیات و مشاهده حق دانسته شده است . همین معنا و مضمون، در مقام توبیخ و سرزنش کفار بیان شده است: و کیف تکفرون و انتم تتلى علیکم آیات الله (آل عمران، 101) ; «و چگونه کافر خواهید شد، در صورتى که براى شما آیات خدا تلاوت مىشود؟»
هر چند علم و معرفت، عامل و دخیل در ایمان است، اما معرفت تمام ایمان نیست . ایمان بدون معرفتحاصل نمىشود; ولى ظرف آن را تنها علم و دانش پر نمىکند . آیهاى از قرآن کریم به این امر اشارهاى گویا دارد: و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم (نمل/14) ; «با آن که پیش خود به یقین دانستند که معجزه خداست، باز آن را انکار کردند . اینان با وجود این که یقین داشتند، کفر ورزیدند» .
قوم بنى اسرائیل در عین حال که یقین و معرفت داشتند، باز عناد و کفر ورزیدند; پس معرفت، شرط کافى و علت تامه براى ایمان نیست . حق آن است که ایمان به جز معرفت، باید به زیور تسلیم و خضوع نیز آراسته گردد . اگر اسلام به معناى تسلیم باشد، در متن ایمان حضور جدى دارد و همین امر است که ایمان را از دانش صرف و خشک، متمایز مىسازد . به این ترتیب ایمان با وجود آن که عین معرفت و تنها معرفت نیست، با معرفت نسبت و پیوندى ناگسستنى دارد .
همین دیدگاه از کلمات مرحوم علامه طباطبایى نیز به دست مىآید . در اوایل سوره مبارکه بقره، قرآن تنها براى متقین، کتاب هدایت معرفى شده است . اهل تقوا ویژگىهایى دارند که از آن جمله، ایمان به غیب است . مرحوم علامه ایمان را این گونه تعریف کردهاند: «ایمان تمکن یافتن اعتقاد در قلب انسان است . ایمان از ماده امن گرفته شده است . وجه تسمیه آن، این است که گویا شخص مؤمن، با ایمان از ریب و شک که آفت اعتقاد است، ایمن مىشود .» (1)
از این عبارت، دو نکته مهم به دست مىآید: اول این که ایمان از سنخ اعتقاد و معرفت است; اما صرف معرفت نیست . ایمان معرفتى است که به دل نشیند و در قلب انسان وارد شده، وجود او را فرا گیرد، و به همین دلیل به آن «عقیده یا اعتقاد» گویند; زیرا باید معرفتبه عقد قلب در آید و با هستى انسان گره خورد . دوم این که ایمان از امن است و این تسمیه از آن روى است که انسان از آفات اعتقاد، یعنى شک و تزلزل در امان است . بنابراین ایمان با شک قابل جمع نیست، و این نکتهاى بس مهم است که به آن باز خواهیم گشت .
4 . در قرآن آیاتى به چشم مىخورد که در آنها علم با کفر جمع شده است و این نشان مىدهد - چنان که گذشت - ایمان معرفت صرف نیست . مثل وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم (نمل، 14) و اضله الله على علم (جاثیه/23) ; «خدا او را پس از اتمام حجت، گمراه ساخته . ان الذین ارتدوا على ادبار هم من بعد ماتبین لهم الهدى (محمد/25)، «آنان که پس از تبیین راه هدایتبرایشان، باز به دین پشت کرده، مرتد شدند» در تمام این موارد، علم و آگاهى و حتى یقین وجود دارد; اما از ایمان خبرى نیست . دقیقا به همین دلیل باید گفت که ایمان مسبوق به معرفت است، و آگاهى و علم، شرط لازم ایمان . اما شرطى دیگر باید به آن افزود تا ایمان به دست آید . مرحوم علامه، گاهى این شرط دیگر را تمکن عقیده در «قلب» معرفى مىکند و گاهى «التزام عملى» را در مفهوم ایمان دخالت مىدهد . «ایمان اذعان و تصدیق به یک چیز است; همراه التزام به لوازم آن» . (2) بنابراین ایمانى ایمان است که خاستگاه آن معرفتباشد و ایمانى، ایمان است که منشا عمل صالح باشد و عملى، عمل صالح است که در زمین ایمان ریشه دوانده باشد و از آن جا آبیارى شود . همین مضمون در پارهاى از روایات نیز آمده است: عن على (ع) لایذوق المرء من حقیقة الایمان حتى یکون فیه ثلاث خصال: الفقه فى الدین و الصبر على المصائب و حسن التقدیر فى المعاش; (3) «حضرت على (ع) فرمود: انسان حقیقت ایمان را نمىچشد، مگر آن که در او سه ویژگى باشد: تفقه در دین و صبر بر مصائب و تقدیر و تدبیر نیکو در امر معاش .»
ایمان سه ویژگى همراه خود مىآورد: 1 . باریکبینى و تیزبینى در امور دینى; به عبارت دیگر، شخص مؤمن هم دین و مسایل دینى - اعم از اعتقادات و امور عملى - را خوب مىشناسد، و هم در تشخیص مسائلى که در حیات فردى یا اجتماعى او رخ مىدهد و تطبیق آنها بر امور دینى، بینا است .
2 . بر مشکلات و مصائب، صبور است; یعنى ناگوارىها و دشوارىهاى زندگى را هدفدار مىبیند; چرا که مشکلات یا براى تکامل انسان است، یا کاهش بار گناه را به دنبال دارد .
3 . این که مؤمن عاقل است و در معاش خود حساب و کتاب و برنامه دارد و گرفتار به روزمرگى نمىشود . در این حدیث مىفرماید: نه تنها مؤمن تقدیر و برنامه دارد، بلکه داراى حسن تقدیر و تدبیر است . نکته جالب توجه در این حدیث، تعبیر «ذوق ایمان» است که اشاره به این نکته دارد که ایمان چشیدنى و یافتنى است .
حضرت على (ع) در بیانى بسیار واضح، ایمان را از سنخ معرفت، البته معرفت قلبى مفروض مىکند که اقرار به زیان و رفتار دینى، دو علامت آن است: و قد سئل عن الایمان، فقال (ع) الایمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان (4) ; «ایمان معرفت قلبى، اقرار لسانى و رفتار جوارحى است .» از مجموع این مباحثبر مىآید که علم و معرفت، جزء مقوم ایمان است; هر چند در مفهوم ایمان عناصر دیگرى هم دخالت دارند . بنابراین ایمان، آنگونه که اشاعره و مرجئه و ماتریدیه مىگویند، صرفا «تصدیق» نیست . (5)
همچنین ایمان فقط «عمل» نیست; آن گونه که معتزله پنداشتهاند . (6) ایمان حلقه واسطه میان معرفت و عمل است . اگر دل، رنگ ایمان به خود بگیرد، قطعا در رفتار تاثیر خواهد گذاشت . ایمان پذیرفتن با تمام وجود است و «پذیرفتن» امرى است غیر از «دانستن» و بیش از آن . چه تفاوتى است میان ما و یک غسال، در حالى که هر دو مىدانیم مرده آزارى ندارد، ولى ما از یک جسد هراس داریم و یک غسال با کمال آرامش به او دست مىزند . تفاوت در «پذیرفتن، باور کردن، به عقد قلب درآوردن و ایمان داشتن» است . بنابراین مؤمن و کافر، ممکن است در علم و معرفت مشترک باشند، اما مؤمن دانستههاى خویش را در جان و قلب خود ریخته است و این همان ایمان است . اما کافر، چه بسا به معارف صحیح خود اعتماد و باورى پیدا نکرده است و از این روى فاقد ایمان است .
ب . ایمان و اراده
از آیات متعددى، اختیارى بودن ایمان بهخوبى برمىآید . تصویرى که قرآن از ایمان ارائه مىدهد، به گونهاى است که ایمان آوردن و کفر ورزیدن را کاملا با اراده و اختیار انسان گره مىزند . در برخى آیات، خداوند انسان را به ایمان یا فزونى آن فراخوانده است، و مىدانیم که دعوت به امر غیراختیارى، تعلق نمىگیرد: و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس (بقره/13) ; «و چون به ایشان گفته مىشود که بگروید، همچنان که گرویدند مردمان . . . .» یا ایها الذین آمنوا آمنوا (نساء/136) ; «اى کسانیکه [به زبان] ایمان آوردهاید [به حقیقت و از عمق دل هم] ایمان آورید .»
قرآن دستهاى از گمراهان را که ایمان را به کفر تبدیل کردهاند، توبیخ و سرزنش مىکند: و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سواء السبیل (بقره/108) ; «هر که ایمان را مبدل به کفر گرداند، بى شک راه راست را گم کرده و راه ضلالت پیموده است .»
تبدیل ایمان به کفر، در صورتى معقول است که هر دو امر، در اختیار انسان باشد و انسان به اراده خود، جاى یکى را به دیگرى دهد . همچنین از این آیه، توبیخ و سرزنش استفاده مىشود و مىدانیم که ذم و نکوهش، نشان دهنده اختیارى بودن امر مذموم است .
خداوند در سوره مبارکه بقره، به طور مطلق در امر دین و ایمان و کفر، نفى اکراه فرموده است:
لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله .(. . . بقره، 256)
«کار دین به اجبار نیست، راه هدایت و ضلالتبر همه کس روشن گردید . پس هر کس که از راه کفر و سرکشى، به راه ایمان و پرستش خدا گراید . . . .» اگر در دین و ایمان، اکراه و اجبارى نیست و اگر رشد و غى آشکار شده است، پس در ایمان، هیچ گونه الزامى - چه از بیرون و چه از درون - وجود ندارد .
غیر از این موارد، خداوند در پارهاى مواضع، بهصراحت از اختیارى بودن ایمان سخن مىگوید; براى نمونه آن جا که فرمود: و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر (کهف/29) ; «و بگو دین حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد; پس هر که مىخواهد ایمان آرد و هر که مىخواهد کافر شود» .
از جمله نتایجى که از ارادى و اختیارى بودن عمل ایمانى به دست مىآید، این است که آغاز ایمان، معرفت است; زیرا هر عمل ارادى در انسان با دانش و معرفت آغاز مىشود . هر گونه گزینش و انتخابى در انسان رخ دهد، شروعى جز دانش ندارد، تا چه رسد به انتخاب ایمان که امرى سرنوشتساز و حیاتى است .
ج . موانع ایمان
در قرآن امورى ذکر شده که مانع تحقق یا تشدید ایمان است; از قبیل:
ختم قلب: «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة» (بقره/7- 6)
مرض قلب: «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» (بقره 10- 9) ;
مرحوم علامه در بخش مستقلى به تحلیل معناى «مرض قلب» در قرآن پرداختهاند و بعد از بررسى آیات به این نتیجه مىرسند که مرض قلب، چیزى جز شک، دو دلى، ریب و تزلزل، که در محدوده درک و معرفت پیدا مىشود، نیست: «فالظاهر ان مرض القلب فى عرف القرآن هو الشک و الریب المستولى على ادراک الانسان فیما یتعلق بالله و آیاته و عدم تمکن القلب من العقد على عقیدة دینیه .» (7)
در برابر، سلامت قلب، آن است که دل و جان آدمى از انواع آسیبهاى معرفت که «شک و خلا معرفتى» در راس آنها است، در امان باشد . درمان قلب مریض، توبه است و توبه او تفکر صحیح و عمل صالح و در نهایت، پدید آمدن شعلههاى نورانى ایمان در قلب است: و اما الذین فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم کافرون او لا یرون انهم یفتنون فى کل عام مرة او مرتین ثم لا یتوبون و لا هم یذکرون (توبه/126- 125) ; «و اما آنان که دلهاشان به مرض [شک و نفاق] مبتلاست، هم بر خبث ذاتى آنان خبائث افزوده گردید، تا در حال کفر جان دادند .»
نتیجهاى که از این بخش به دست مىآید این است که ایمان «امرى معرفتى» است; بدین معنا که معرفت، شرط لازم براى ایمان است . از این روى، ایمان با معرفتى هر چند ساده و ناچیز آغاز مىشود و معنا ندارد که ایمان با شک و شکاکیت قابل جمع باشد . مگر مىشود انسانى که در انتخاب یک دوستیا به سامان رساندن یک کار ساده، دقت فراوان به خرج مىدهد و تا آن امر براى او وضوح نیابد به آن اقدام نمىکند، در مسئله ایمان که با سرنوشت و تمام وجود او گره خورده است، شک روا دارد و کار خود را در یک «خلا معرفتى» صورت دهد؟
در کنار تعریفى که از ایمان از دیدگاه قرآن و روایات گذشت، تعریفهاى دیگرى هم از ایمان صورت گرفته است که جا دارد به آنها نیز توجه شود و با تعریف پیشین سنجیده و در صورت ناهماهنگى، نقد کرد . در باب ایمان، سه تعریف اظهار شده است:
تعریف اول: کتاب ایمان و آزادى، بعد از آن که دیدگاههاى مختلف معتزله، اشاعره، فلاسفه، عرفا و برخى نگرشهاى دیگر را مطرح مىکند، در نهایت، ایمان را به «رویارویى مجذوبانه با خداوند» مىشناساند . (8) مؤلف، همین طرز تلقى را در مصاحبهاى با کیان (ش 52) توسعه مىدهد . حاصل سخن این که «انسان با دو شخص مواجهه پیدا مىکند: انسان و خداوند . انسان در رویارویى با خداوند و در نیایش، «او» را بلکه «تو» را «تجربه» مىکند; در حالى که او را با هیچ یک از حواسش نمىبیند .»
«ایمان، عقیده نیست، یقین هم نیست، علم به یک سلسله گزارهها هم نیست . ایمان یک عمل است . ایمان مجذوب شدن خود محدود، در مقابل نامحدود است . انسان مؤمن با تمام وجود خود در مسئله ایمان درگیر مىشود . شما گاهى این تعبیرها را به کار مىبرید که من با تمام وجود از فلان موسیقى لذت بردم، با تمام وجود به فلان مطلب گوش کردم . زمانى انسان نگاه مىکند و مىبیند، و یک وقتبا تمام وجود به آنچه نگاه مىکند، معطوف مىشود و وجودش آن جاست .» (9) وجود انسان، با ایمان «تمام مىشود» و ایمان همانند عشق، یک امر «ورزیدنى» است . «ایمان با یک خطاب آغاز مىشود . به نظر بنده ایمان دینى، در جایى پدید مىآید که «خطابى» - که آن را خطاب خداوند نامیدهاند - وجود داشته باشد . تا زمانى که انسان سخنى نشنود یا چیزى، خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمىیابد .» (10)
این دیدگاه با اشکالات متعددى مواجه است:
1 . این نگاه به ایمان، نگاهى تجربى است، نه معرفتى، و ما در پیشگفتار، این دو نگاه را برابر هم نهادیم و عناصر هم خانواده هر یک را بازگفتیم و دیدیم که اگر ایمان را صرفا یک تجربه درونى و دینى بدانیم، وثاقت کتاب آسمانى تا بدان جا تنزل مىکند که باید قرآن را حکایت از فرهنگ شفاهى پیامبر اکرم (ص) شمرد! این نگاه، وحى را نیز امر تجربى مىداند، و آن را نوعى انکشاف خدا تلقى مىکند . در این صورت، انسان در مقام یک مفسر مىتواند از آن تفسیرى خاص ارائه دهد، و به این ترتیب راه «قرائتهاى مختلف از دین» و «پلورالیسم دینى و معرفتى» باز مىشود . نگاه تجربى به ایمان، براى گزاره «خدا هست» اعتبار نهایى باقى نمىگذارد . (11)
در این تلقى، ایمان نا واقعگروانه است و تنها به مثابه یک روش مطرح مىشود . به بیان دیگر، ایمان خود مطلوب است و نه متعلق آن; زیرا پیامد ایمان، آزادى و آرامش انسان است . (12) البته مراد این نیست که ایمان هیچ ارتباط و پیوندى با تجربه درونى انسان ندارد; بلکه تمام سخن این است که مقوم اصلى ایمان، معرفت است، که البته گاه مىتواند به تجربه انسانى هم درآید . از این روى اشکال اصلى، «انحصار» ایمان در تجربه بشرى است .
2 . ایمان را وابسته به «خطاب کردن» صحیح نیست; زیرا اگر خطابى در کار نبود، «وظیفه» چیست؟ مىدانیم که خطاب، در زمان پیامبر اکرم (ص) صورت گرفت; حال در دورههاى سابق که پیامبر صاحب خطابى نبود «وظیفه» امتها چه بود؟ آیا ایمان وظیفه آنها نبود؟ اکنون که زمان غیبت کبرا است و خطابى در میان نیست، وظیفه انسان معاصر چیست؟ اگر گفتید خطاب عمومیت دارد، ایمان حادثهاى ناظر به زمان پیامبر اکرم (ص) و امرى منحصر به آن فضا و فرهنگ نخواهد بود; در حالى که شما آن را منحصر مىدانید: «ایمان نیز حادثهاى است که در آن زمان رخ داده است . همان طور که یک مرتبه چشمهاى از جایى مىجوشد و آبىزلال سرازیر مىشود، ایمان اسلامى نیز تجربهاى بود که با ظهور نبوت پیامبر اکرم (ص) در تاریخ معین آغاز شد و جریان پیدا کرد .» (13) چرا ما ایمان را به امور معرفتى وابسته نکنیم و چرا ایمان را بر معرفت عقلانى که دایمى و در دسترس همه انسانهاست، بنانسازیم؟
3 . مؤلف، براى تبیین دیدگاه خود در زمینه ایمان به خدا، در میان تمام آیات قرآنى به این آیه استناد جسته است: ربنا اننا سمعنا منادیا ینادى للایمان ان امنوا بربکم فامنا (آل عمران/193) ; «پروردگارا! ما چون صداى منادى را که مردم را به ایمان مىخواند، شنیدیم، اجابت کردیم و ایمان آوردیم .» و آن را چنین توصیف مىکند: «من همیشه تحت تاثیر این آیه قرآن بودهام . . . به نظر من، این آیه از آیات بسیار دلانگیز قرآن است که امروزه براى ما بسیار معنادار است: خداوندا، ما شنیدیم ندایى را که ما را فرا مىخواند . به ایمان و به این فراخوانى پاسخ دادیم .» (14)
اما از مراجعه به تفاسیر بر مىآید که این آیه، به ایمان به خدا ربطى ندارد . این آیه درباره ایمان به رسول الله (ص) است . آیه مىگوید: بر مؤمنان است که غیر از ایمان به خدا به منادى، یعنى رسول (ص) نیز ایمان داشته باشند، تا آنان را به اخبارى که از جانب پروردگار آمده است، یعنى تفاصیل وحى - مانند ذنوب، سیئات، موت، مغفرت و رحمت - آگاه سازد . (15) از این رو در ادامه آیه مىخوانیم: ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار; «پروردگارا، از گناهان ما در گذر و زشتى کردار ما را بپوشان و محوساز و هنگام جان سپردن، ما را با نیکان و صالحان محشور گردان .» بهخصوص، آن که در آیات قبل با تاکید، سخن از تفکر و تعقل است و این نشان مىدهد که ایمان بعد از تفکر و تدبر حاصل مىشود: ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولىالالباب الذین یذکرون الله فیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار (آل عمران/191- 190) ; «محققا در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد شب و روز [بر وجود حق و علم و قدرت و حکمتش دلایل روشنى است که براى خردمندان عالم، آنانى که در هر حال، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دایم در خلقت آسمان و زمین تفکر کرده، [گویند:] پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدهاى، پاک و منزهى، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگهدار» .
4 . اگر ایمان را به معناى خطاب خداوند، تلقى کردیم، این تنها شامل ایمان به خدا مىشود; در حالى که در فرهنگ اسلامى و قرآنى، ایمان انواع دیگرى نیز دارد; مثل ایمان به ملائک . . . و ماهیت ایمان در تمام این موارد، یکى است; زیرا براى نمونه در آیه ذیل، ایمان با متعلقهاى مختلف در یک سیاق آمده است: و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله (بقره/285) ; «و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پیغمبران خدا ایمان آوردند .» آیا ایمان به ملائکه یعنى رویارویى مجذوبانه با ملائکه؟ یا مواجهه با خطاب ملائکه؟ آیا ایمان به کتب، یعنى رویارویى مجذوبانه با کتب آسمانى؟ پیداست که چنین تعابیرى معقول نیست . بنابراین باید تفسیرى از ایمان ارائه داد که در تمام موارد قرآنى، صادق باشد، و این چیزى جز ایمان عقلانى و معرفتى نیست . یعنى انسان بپذیرد که خدایى وجود دارد و پیامبرى را براى هدایت انسان فرستاده و کتابى نیز نازل کرده است و ملایکهاى که واسطه نزول وحى و دیگر افعالاند و . . . .
5 . ایمان را به خطاب الهى وابسته کردن، درست نیست; زیرا این به معناى تقدم ایمان بر فهم و معرفت است; یعنى انسان باید «بعد از» خطاب، آن را پاسخ دهد و به اصطلاح ایمان آورد، تا بعد معرفتى پیدا کند . قبل از ایمان، معرفتى نیست و ایمان نقطه آغاز است . این دیدگاه در پاسخ به سؤال ششم، بررسى خواهد شد .
6 . مؤلف کتاب، بیشتر متاثر از اندیشه دو فیلسوف غربى است . (16) یکى برونر، متاله پروتستان، در کتاب، Wahrheit Als Begenung) حقیقتبه معناى رویارویى با خداوند) و دیگرى پل تیلیش در کتابهاى: تزلزل بنیادها، وجود خدا، اکنون جاودانه، عصر پروتستانتیزم، شجاعتبودن، پویایى ایمان، و از همه مهمتر کتابى سه جلدى او به نام الهیات نظام یافته .
تیلیش، ایمان را «فرجامین دلبستگى» مىدانست . براى توضیح بیشتر مىتوان به داستانى در ادبیات غرب استناد کرد: کشتىاى در دریا دچار تلاطم امواج شد . ناخدا دستور داد که مسافران براى سبک شدن کشتى، اموال خود را به دریا بریزند . مسافران چیزهایى را که نمىخواستند به آب ریختند . اما وضعیت دشوارتر شد; تا آن که مسافران چیزهاى دیگر را نیز به دریا ریختند . ناخدا اعلام کرد هر مسافر تنها مىتواند یک چیز با خود داشته باشد . عالمى در آن کشتى بود و سرانجام یک کتاب براى خود نگه داشت . این امر نشان مىدهد که این کتاب ارزشمندترین شىء و آخرین دغدغه خاطر آن دانشمند بوده است . پس در زندگى هر کسى، چیزى وجود دارد که او حاضر است جان خود را بر سر آن بگذارد . آن، فرجامین دلبستگى او است . به عقیده تیلیش، ایمان به خدا، آخرین دلبستگى انسان است .
دیدگاه تیلیش قرین صواب نیست; زیرا نمونههاى فراوانى هست که براى انسان، آخرین دلبستگى وجود ندارد، بلکه دلبستگىها در عرض یکدیگرند و هیچ یک را بر دیگرى ترجیحى نیست . افزون بر این که فرق است میان باید و هست . خدا براى گروهى از مؤمنان، دلبستگى فرجامین نیست; اما نمىتوان آنان را کافر نامید و دانست، آرى، «باید» خدا غایت قصوى باشد; اما ایمان در توده مردم به صورت آنچه «هست» ، اعتقاد، تسلیم و پذیرفتن خدا و آثار او است . نکته سوم این که در اندیشه تیلیش نیز جایى براى تعقل و معرفت ایمانى نیست .
ادامه دارد
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد
اگر با شیوه درون دینى سیر کنیم، مىتوانیم با مراجعه به آیات و احادیث، ویژگىهاى مختلفى براى ایمان به دست آوریم و در نهایت از مجموع آنها به تصویر روشنى از ایمان دستیابیم و ناشناختههاى این امر سرنوشتساز را از طریق استقراى آیات و احادیث، بشناسانیم .
ویژگىهاى ایمان
الف . ایمان و معرفت
از آیات قرآن کریم بهروشنى مىتوان استنباط کرد که میان ایمان و عقل، ایمان و علم، و ایمان و معرفت، ارتباطى نزدیک و تنگاتنگى وجود دارد که براى نمونه مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1 . لااکراه فى الدین قدتبین الرشد من الغى فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى .(. . بقره/256)، «در دین اجبار نیست . راه هدایت و ضلالتبر همه کس روشن گردید . پس هر که از راه کفر و سرکشى برگردد و به راه ایمان و پرستش خدا گراید، به رشته محکم و استوارى چنگ زده است .»
این آیه نخست، اکراه و اجبار را در دین نفى مىکند; سپس ضمن اشاره به تمایز آشکار میان حق و باطل، یا رشد و غى، مسئله کفرو ایمان را مطرح مىفرماید . حاصل آن که انسان با تامل و تفکر و به کار بستن عقلانیت در زمینه حق و باطل، مىتواند بدون هیچ اکراه و اجبار، یکى را برگزیده، خود را بدان متعهد سازد و به آن ایمان آورد . در این صورت، به امر مقابل، کفر خواهد ورزید . بنابراین کفر و ایمان بعد از حصول معرفت و تعقل است .
2 . در سوره طه، بعد از نقل داستان موسى (ع) به داستان ساحران فرعون مىرسد و در پایان چنین مىفرماید: فالقى السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى (طه، 70) ; «ساحران [چون معجزه موسى را دیدند] سر به سجده فرود آورده، گفتند: ما به خداى موسى و هارون ایمان آوردیم» .
مىدانیم که ساحران فرعون از اطرافیان و نزدیکان فرعون بودهاند و سالیان درازى در فضاى فرعونى زندگى مىکردند; به ناگاه با دعوت موسى (ع) مواجه شدند و بعد از حوادثى، تمام همتخود را براى شکست موسى جمع کردند; اما خداوند به دست پیامبر خود، بینهاى آشکار فرستاد، و ساحران فرعون بعد از مشاهده آن، موسى را بر حق دیدند . بنابراین به رغم مخالفتها و تهدیدهاى فرعون، به پروردگار هارون و موسى ایمان آوردند . این ایمان در آن فضا و اوضاع زمانه فرعون، بدون هیچ شکى، بعد از تامل و قانع شدن عقلانى بوده است که ارزش والایى دارد .
3 . و اذایتلى علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا (قصص، 53) ; «و چون آیات ما بر آنان تلاوت شود، گویند ایمان آوردیم که این قرآن، به حق از جانب پروردگار ما نازل شده است .»
با توجه به این آیه، آیاتى از قرآن براى برخى تلاوت شده و آنان در این آیات، حق و حقیقت را یافتند; پس تن به ایمان دادند و به آن دلسپردند . در این آیه، با روشنى آنچه موجب ایمان آوردن ذکر شده است، تامل در آیات و مشاهده حق دانسته شده است . همین معنا و مضمون، در مقام توبیخ و سرزنش کفار بیان شده است: و کیف تکفرون و انتم تتلى علیکم آیات الله (آل عمران، 101) ; «و چگونه کافر خواهید شد، در صورتى که براى شما آیات خدا تلاوت مىشود؟»
هر چند علم و معرفت، عامل و دخیل در ایمان است، اما معرفت تمام ایمان نیست . ایمان بدون معرفتحاصل نمىشود; ولى ظرف آن را تنها علم و دانش پر نمىکند . آیهاى از قرآن کریم به این امر اشارهاى گویا دارد: و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم (نمل/14) ; «با آن که پیش خود به یقین دانستند که معجزه خداست، باز آن را انکار کردند . اینان با وجود این که یقین داشتند، کفر ورزیدند» .
قوم بنى اسرائیل در عین حال که یقین و معرفت داشتند، باز عناد و کفر ورزیدند; پس معرفت، شرط کافى و علت تامه براى ایمان نیست . حق آن است که ایمان به جز معرفت، باید به زیور تسلیم و خضوع نیز آراسته گردد . اگر اسلام به معناى تسلیم باشد، در متن ایمان حضور جدى دارد و همین امر است که ایمان را از دانش صرف و خشک، متمایز مىسازد . به این ترتیب ایمان با وجود آن که عین معرفت و تنها معرفت نیست، با معرفت نسبت و پیوندى ناگسستنى دارد .
همین دیدگاه از کلمات مرحوم علامه طباطبایى نیز به دست مىآید . در اوایل سوره مبارکه بقره، قرآن تنها براى متقین، کتاب هدایت معرفى شده است . اهل تقوا ویژگىهایى دارند که از آن جمله، ایمان به غیب است . مرحوم علامه ایمان را این گونه تعریف کردهاند: «ایمان تمکن یافتن اعتقاد در قلب انسان است . ایمان از ماده امن گرفته شده است . وجه تسمیه آن، این است که گویا شخص مؤمن، با ایمان از ریب و شک که آفت اعتقاد است، ایمن مىشود .» (1)
از این عبارت، دو نکته مهم به دست مىآید: اول این که ایمان از سنخ اعتقاد و معرفت است; اما صرف معرفت نیست . ایمان معرفتى است که به دل نشیند و در قلب انسان وارد شده، وجود او را فرا گیرد، و به همین دلیل به آن «عقیده یا اعتقاد» گویند; زیرا باید معرفتبه عقد قلب در آید و با هستى انسان گره خورد . دوم این که ایمان از امن است و این تسمیه از آن روى است که انسان از آفات اعتقاد، یعنى شک و تزلزل در امان است . بنابراین ایمان با شک قابل جمع نیست، و این نکتهاى بس مهم است که به آن باز خواهیم گشت .
4 . در قرآن آیاتى به چشم مىخورد که در آنها علم با کفر جمع شده است و این نشان مىدهد - چنان که گذشت - ایمان معرفت صرف نیست . مثل وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم (نمل، 14) و اضله الله على علم (جاثیه/23) ; «خدا او را پس از اتمام حجت، گمراه ساخته . ان الذین ارتدوا على ادبار هم من بعد ماتبین لهم الهدى (محمد/25)، «آنان که پس از تبیین راه هدایتبرایشان، باز به دین پشت کرده، مرتد شدند» در تمام این موارد، علم و آگاهى و حتى یقین وجود دارد; اما از ایمان خبرى نیست . دقیقا به همین دلیل باید گفت که ایمان مسبوق به معرفت است، و آگاهى و علم، شرط لازم ایمان . اما شرطى دیگر باید به آن افزود تا ایمان به دست آید . مرحوم علامه، گاهى این شرط دیگر را تمکن عقیده در «قلب» معرفى مىکند و گاهى «التزام عملى» را در مفهوم ایمان دخالت مىدهد . «ایمان اذعان و تصدیق به یک چیز است; همراه التزام به لوازم آن» . (2) بنابراین ایمانى ایمان است که خاستگاه آن معرفتباشد و ایمانى، ایمان است که منشا عمل صالح باشد و عملى، عمل صالح است که در زمین ایمان ریشه دوانده باشد و از آن جا آبیارى شود . همین مضمون در پارهاى از روایات نیز آمده است: عن على (ع) لایذوق المرء من حقیقة الایمان حتى یکون فیه ثلاث خصال: الفقه فى الدین و الصبر على المصائب و حسن التقدیر فى المعاش; (3) «حضرت على (ع) فرمود: انسان حقیقت ایمان را نمىچشد، مگر آن که در او سه ویژگى باشد: تفقه در دین و صبر بر مصائب و تقدیر و تدبیر نیکو در امر معاش .»
ایمان سه ویژگى همراه خود مىآورد: 1 . باریکبینى و تیزبینى در امور دینى; به عبارت دیگر، شخص مؤمن هم دین و مسایل دینى - اعم از اعتقادات و امور عملى - را خوب مىشناسد، و هم در تشخیص مسائلى که در حیات فردى یا اجتماعى او رخ مىدهد و تطبیق آنها بر امور دینى، بینا است .
2 . بر مشکلات و مصائب، صبور است; یعنى ناگوارىها و دشوارىهاى زندگى را هدفدار مىبیند; چرا که مشکلات یا براى تکامل انسان است، یا کاهش بار گناه را به دنبال دارد .
3 . این که مؤمن عاقل است و در معاش خود حساب و کتاب و برنامه دارد و گرفتار به روزمرگى نمىشود . در این حدیث مىفرماید: نه تنها مؤمن تقدیر و برنامه دارد، بلکه داراى حسن تقدیر و تدبیر است . نکته جالب توجه در این حدیث، تعبیر «ذوق ایمان» است که اشاره به این نکته دارد که ایمان چشیدنى و یافتنى است .
حضرت على (ع) در بیانى بسیار واضح، ایمان را از سنخ معرفت، البته معرفت قلبى مفروض مىکند که اقرار به زیان و رفتار دینى، دو علامت آن است: و قد سئل عن الایمان، فقال (ع) الایمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان (4) ; «ایمان معرفت قلبى، اقرار لسانى و رفتار جوارحى است .» از مجموع این مباحثبر مىآید که علم و معرفت، جزء مقوم ایمان است; هر چند در مفهوم ایمان عناصر دیگرى هم دخالت دارند . بنابراین ایمان، آنگونه که اشاعره و مرجئه و ماتریدیه مىگویند، صرفا «تصدیق» نیست . (5)
همچنین ایمان فقط «عمل» نیست; آن گونه که معتزله پنداشتهاند . (6) ایمان حلقه واسطه میان معرفت و عمل است . اگر دل، رنگ ایمان به خود بگیرد، قطعا در رفتار تاثیر خواهد گذاشت . ایمان پذیرفتن با تمام وجود است و «پذیرفتن» امرى است غیر از «دانستن» و بیش از آن . چه تفاوتى است میان ما و یک غسال، در حالى که هر دو مىدانیم مرده آزارى ندارد، ولى ما از یک جسد هراس داریم و یک غسال با کمال آرامش به او دست مىزند . تفاوت در «پذیرفتن، باور کردن، به عقد قلب درآوردن و ایمان داشتن» است . بنابراین مؤمن و کافر، ممکن است در علم و معرفت مشترک باشند، اما مؤمن دانستههاى خویش را در جان و قلب خود ریخته است و این همان ایمان است . اما کافر، چه بسا به معارف صحیح خود اعتماد و باورى پیدا نکرده است و از این روى فاقد ایمان است .
ب . ایمان و اراده
از آیات متعددى، اختیارى بودن ایمان بهخوبى برمىآید . تصویرى که قرآن از ایمان ارائه مىدهد، به گونهاى است که ایمان آوردن و کفر ورزیدن را کاملا با اراده و اختیار انسان گره مىزند . در برخى آیات، خداوند انسان را به ایمان یا فزونى آن فراخوانده است، و مىدانیم که دعوت به امر غیراختیارى، تعلق نمىگیرد: و اذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس (بقره/13) ; «و چون به ایشان گفته مىشود که بگروید، همچنان که گرویدند مردمان . . . .» یا ایها الذین آمنوا آمنوا (نساء/136) ; «اى کسانیکه [به زبان] ایمان آوردهاید [به حقیقت و از عمق دل هم] ایمان آورید .»
قرآن دستهاى از گمراهان را که ایمان را به کفر تبدیل کردهاند، توبیخ و سرزنش مىکند: و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سواء السبیل (بقره/108) ; «هر که ایمان را مبدل به کفر گرداند، بى شک راه راست را گم کرده و راه ضلالت پیموده است .»
تبدیل ایمان به کفر، در صورتى معقول است که هر دو امر، در اختیار انسان باشد و انسان به اراده خود، جاى یکى را به دیگرى دهد . همچنین از این آیه، توبیخ و سرزنش استفاده مىشود و مىدانیم که ذم و نکوهش، نشان دهنده اختیارى بودن امر مذموم است .
خداوند در سوره مبارکه بقره، به طور مطلق در امر دین و ایمان و کفر، نفى اکراه فرموده است:
لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله .(. . . بقره، 256)
«کار دین به اجبار نیست، راه هدایت و ضلالتبر همه کس روشن گردید . پس هر کس که از راه کفر و سرکشى، به راه ایمان و پرستش خدا گراید . . . .» اگر در دین و ایمان، اکراه و اجبارى نیست و اگر رشد و غى آشکار شده است، پس در ایمان، هیچ گونه الزامى - چه از بیرون و چه از درون - وجود ندارد .
غیر از این موارد، خداوند در پارهاى مواضع، بهصراحت از اختیارى بودن ایمان سخن مىگوید; براى نمونه آن جا که فرمود: و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر (کهف/29) ; «و بگو دین حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد; پس هر که مىخواهد ایمان آرد و هر که مىخواهد کافر شود» .
از جمله نتایجى که از ارادى و اختیارى بودن عمل ایمانى به دست مىآید، این است که آغاز ایمان، معرفت است; زیرا هر عمل ارادى در انسان با دانش و معرفت آغاز مىشود . هر گونه گزینش و انتخابى در انسان رخ دهد، شروعى جز دانش ندارد، تا چه رسد به انتخاب ایمان که امرى سرنوشتساز و حیاتى است .
ج . موانع ایمان
در قرآن امورى ذکر شده که مانع تحقق یا تشدید ایمان است; از قبیل:
ختم قلب: «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة» (بقره/7- 6)
مرض قلب: «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» (بقره 10- 9) ;
مرحوم علامه در بخش مستقلى به تحلیل معناى «مرض قلب» در قرآن پرداختهاند و بعد از بررسى آیات به این نتیجه مىرسند که مرض قلب، چیزى جز شک، دو دلى، ریب و تزلزل، که در محدوده درک و معرفت پیدا مىشود، نیست: «فالظاهر ان مرض القلب فى عرف القرآن هو الشک و الریب المستولى على ادراک الانسان فیما یتعلق بالله و آیاته و عدم تمکن القلب من العقد على عقیدة دینیه .» (7)
در برابر، سلامت قلب، آن است که دل و جان آدمى از انواع آسیبهاى معرفت که «شک و خلا معرفتى» در راس آنها است، در امان باشد . درمان قلب مریض، توبه است و توبه او تفکر صحیح و عمل صالح و در نهایت، پدید آمدن شعلههاى نورانى ایمان در قلب است: و اما الذین فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم کافرون او لا یرون انهم یفتنون فى کل عام مرة او مرتین ثم لا یتوبون و لا هم یذکرون (توبه/126- 125) ; «و اما آنان که دلهاشان به مرض [شک و نفاق] مبتلاست، هم بر خبث ذاتى آنان خبائث افزوده گردید، تا در حال کفر جان دادند .»
نتیجهاى که از این بخش به دست مىآید این است که ایمان «امرى معرفتى» است; بدین معنا که معرفت، شرط لازم براى ایمان است . از این روى، ایمان با معرفتى هر چند ساده و ناچیز آغاز مىشود و معنا ندارد که ایمان با شک و شکاکیت قابل جمع باشد . مگر مىشود انسانى که در انتخاب یک دوستیا به سامان رساندن یک کار ساده، دقت فراوان به خرج مىدهد و تا آن امر براى او وضوح نیابد به آن اقدام نمىکند، در مسئله ایمان که با سرنوشت و تمام وجود او گره خورده است، شک روا دارد و کار خود را در یک «خلا معرفتى» صورت دهد؟
در کنار تعریفى که از ایمان از دیدگاه قرآن و روایات گذشت، تعریفهاى دیگرى هم از ایمان صورت گرفته است که جا دارد به آنها نیز توجه شود و با تعریف پیشین سنجیده و در صورت ناهماهنگى، نقد کرد . در باب ایمان، سه تعریف اظهار شده است:
تعریف اول: کتاب ایمان و آزادى، بعد از آن که دیدگاههاى مختلف معتزله، اشاعره، فلاسفه، عرفا و برخى نگرشهاى دیگر را مطرح مىکند، در نهایت، ایمان را به «رویارویى مجذوبانه با خداوند» مىشناساند . (8) مؤلف، همین طرز تلقى را در مصاحبهاى با کیان (ش 52) توسعه مىدهد . حاصل سخن این که «انسان با دو شخص مواجهه پیدا مىکند: انسان و خداوند . انسان در رویارویى با خداوند و در نیایش، «او» را بلکه «تو» را «تجربه» مىکند; در حالى که او را با هیچ یک از حواسش نمىبیند .»
«ایمان، عقیده نیست، یقین هم نیست، علم به یک سلسله گزارهها هم نیست . ایمان یک عمل است . ایمان مجذوب شدن خود محدود، در مقابل نامحدود است . انسان مؤمن با تمام وجود خود در مسئله ایمان درگیر مىشود . شما گاهى این تعبیرها را به کار مىبرید که من با تمام وجود از فلان موسیقى لذت بردم، با تمام وجود به فلان مطلب گوش کردم . زمانى انسان نگاه مىکند و مىبیند، و یک وقتبا تمام وجود به آنچه نگاه مىکند، معطوف مىشود و وجودش آن جاست .» (9) وجود انسان، با ایمان «تمام مىشود» و ایمان همانند عشق، یک امر «ورزیدنى» است . «ایمان با یک خطاب آغاز مىشود . به نظر بنده ایمان دینى، در جایى پدید مىآید که «خطابى» - که آن را خطاب خداوند نامیدهاند - وجود داشته باشد . تا زمانى که انسان سخنى نشنود یا چیزى، خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمىیابد .» (10)
این دیدگاه با اشکالات متعددى مواجه است:
1 . این نگاه به ایمان، نگاهى تجربى است، نه معرفتى، و ما در پیشگفتار، این دو نگاه را برابر هم نهادیم و عناصر هم خانواده هر یک را بازگفتیم و دیدیم که اگر ایمان را صرفا یک تجربه درونى و دینى بدانیم، وثاقت کتاب آسمانى تا بدان جا تنزل مىکند که باید قرآن را حکایت از فرهنگ شفاهى پیامبر اکرم (ص) شمرد! این نگاه، وحى را نیز امر تجربى مىداند، و آن را نوعى انکشاف خدا تلقى مىکند . در این صورت، انسان در مقام یک مفسر مىتواند از آن تفسیرى خاص ارائه دهد، و به این ترتیب راه «قرائتهاى مختلف از دین» و «پلورالیسم دینى و معرفتى» باز مىشود . نگاه تجربى به ایمان، براى گزاره «خدا هست» اعتبار نهایى باقى نمىگذارد . (11)
در این تلقى، ایمان نا واقعگروانه است و تنها به مثابه یک روش مطرح مىشود . به بیان دیگر، ایمان خود مطلوب است و نه متعلق آن; زیرا پیامد ایمان، آزادى و آرامش انسان است . (12) البته مراد این نیست که ایمان هیچ ارتباط و پیوندى با تجربه درونى انسان ندارد; بلکه تمام سخن این است که مقوم اصلى ایمان، معرفت است، که البته گاه مىتواند به تجربه انسانى هم درآید . از این روى اشکال اصلى، «انحصار» ایمان در تجربه بشرى است .
2 . ایمان را وابسته به «خطاب کردن» صحیح نیست; زیرا اگر خطابى در کار نبود، «وظیفه» چیست؟ مىدانیم که خطاب، در زمان پیامبر اکرم (ص) صورت گرفت; حال در دورههاى سابق که پیامبر صاحب خطابى نبود «وظیفه» امتها چه بود؟ آیا ایمان وظیفه آنها نبود؟ اکنون که زمان غیبت کبرا است و خطابى در میان نیست، وظیفه انسان معاصر چیست؟ اگر گفتید خطاب عمومیت دارد، ایمان حادثهاى ناظر به زمان پیامبر اکرم (ص) و امرى منحصر به آن فضا و فرهنگ نخواهد بود; در حالى که شما آن را منحصر مىدانید: «ایمان نیز حادثهاى است که در آن زمان رخ داده است . همان طور که یک مرتبه چشمهاى از جایى مىجوشد و آبىزلال سرازیر مىشود، ایمان اسلامى نیز تجربهاى بود که با ظهور نبوت پیامبر اکرم (ص) در تاریخ معین آغاز شد و جریان پیدا کرد .» (13) چرا ما ایمان را به امور معرفتى وابسته نکنیم و چرا ایمان را بر معرفت عقلانى که دایمى و در دسترس همه انسانهاست، بنانسازیم؟
3 . مؤلف، براى تبیین دیدگاه خود در زمینه ایمان به خدا، در میان تمام آیات قرآنى به این آیه استناد جسته است: ربنا اننا سمعنا منادیا ینادى للایمان ان امنوا بربکم فامنا (آل عمران/193) ; «پروردگارا! ما چون صداى منادى را که مردم را به ایمان مىخواند، شنیدیم، اجابت کردیم و ایمان آوردیم .» و آن را چنین توصیف مىکند: «من همیشه تحت تاثیر این آیه قرآن بودهام . . . به نظر من، این آیه از آیات بسیار دلانگیز قرآن است که امروزه براى ما بسیار معنادار است: خداوندا، ما شنیدیم ندایى را که ما را فرا مىخواند . به ایمان و به این فراخوانى پاسخ دادیم .» (14)
اما از مراجعه به تفاسیر بر مىآید که این آیه، به ایمان به خدا ربطى ندارد . این آیه درباره ایمان به رسول الله (ص) است . آیه مىگوید: بر مؤمنان است که غیر از ایمان به خدا به منادى، یعنى رسول (ص) نیز ایمان داشته باشند، تا آنان را به اخبارى که از جانب پروردگار آمده است، یعنى تفاصیل وحى - مانند ذنوب، سیئات، موت، مغفرت و رحمت - آگاه سازد . (15) از این رو در ادامه آیه مىخوانیم: ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار; «پروردگارا، از گناهان ما در گذر و زشتى کردار ما را بپوشان و محوساز و هنگام جان سپردن، ما را با نیکان و صالحان محشور گردان .» بهخصوص، آن که در آیات قبل با تاکید، سخن از تفکر و تعقل است و این نشان مىدهد که ایمان بعد از تفکر و تدبر حاصل مىشود: ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولىالالباب الذین یذکرون الله فیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار (آل عمران/191- 190) ; «محققا در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد شب و روز [بر وجود حق و علم و قدرت و حکمتش دلایل روشنى است که براى خردمندان عالم، آنانى که در هر حال، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دایم در خلقت آسمان و زمین تفکر کرده، [گویند:] پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدهاى، پاک و منزهى، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگهدار» .
4 . اگر ایمان را به معناى خطاب خداوند، تلقى کردیم، این تنها شامل ایمان به خدا مىشود; در حالى که در فرهنگ اسلامى و قرآنى، ایمان انواع دیگرى نیز دارد; مثل ایمان به ملائک . . . و ماهیت ایمان در تمام این موارد، یکى است; زیرا براى نمونه در آیه ذیل، ایمان با متعلقهاى مختلف در یک سیاق آمده است: و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله (بقره/285) ; «و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پیغمبران خدا ایمان آوردند .» آیا ایمان به ملائکه یعنى رویارویى مجذوبانه با ملائکه؟ یا مواجهه با خطاب ملائکه؟ آیا ایمان به کتب، یعنى رویارویى مجذوبانه با کتب آسمانى؟ پیداست که چنین تعابیرى معقول نیست . بنابراین باید تفسیرى از ایمان ارائه داد که در تمام موارد قرآنى، صادق باشد، و این چیزى جز ایمان عقلانى و معرفتى نیست . یعنى انسان بپذیرد که خدایى وجود دارد و پیامبرى را براى هدایت انسان فرستاده و کتابى نیز نازل کرده است و ملایکهاى که واسطه نزول وحى و دیگر افعالاند و . . . .
5 . ایمان را به خطاب الهى وابسته کردن، درست نیست; زیرا این به معناى تقدم ایمان بر فهم و معرفت است; یعنى انسان باید «بعد از» خطاب، آن را پاسخ دهد و به اصطلاح ایمان آورد، تا بعد معرفتى پیدا کند . قبل از ایمان، معرفتى نیست و ایمان نقطه آغاز است . این دیدگاه در پاسخ به سؤال ششم، بررسى خواهد شد .
6 . مؤلف کتاب، بیشتر متاثر از اندیشه دو فیلسوف غربى است . (16) یکى برونر، متاله پروتستان، در کتاب، Wahrheit Als Begenung) حقیقتبه معناى رویارویى با خداوند) و دیگرى پل تیلیش در کتابهاى: تزلزل بنیادها، وجود خدا، اکنون جاودانه، عصر پروتستانتیزم، شجاعتبودن، پویایى ایمان، و از همه مهمتر کتابى سه جلدى او به نام الهیات نظام یافته .
تیلیش، ایمان را «فرجامین دلبستگى» مىدانست . براى توضیح بیشتر مىتوان به داستانى در ادبیات غرب استناد کرد: کشتىاى در دریا دچار تلاطم امواج شد . ناخدا دستور داد که مسافران براى سبک شدن کشتى، اموال خود را به دریا بریزند . مسافران چیزهایى را که نمىخواستند به آب ریختند . اما وضعیت دشوارتر شد; تا آن که مسافران چیزهاى دیگر را نیز به دریا ریختند . ناخدا اعلام کرد هر مسافر تنها مىتواند یک چیز با خود داشته باشد . عالمى در آن کشتى بود و سرانجام یک کتاب براى خود نگه داشت . این امر نشان مىدهد که این کتاب ارزشمندترین شىء و آخرین دغدغه خاطر آن دانشمند بوده است . پس در زندگى هر کسى، چیزى وجود دارد که او حاضر است جان خود را بر سر آن بگذارد . آن، فرجامین دلبستگى او است . به عقیده تیلیش، ایمان به خدا، آخرین دلبستگى انسان است .
دیدگاه تیلیش قرین صواب نیست; زیرا نمونههاى فراوانى هست که براى انسان، آخرین دلبستگى وجود ندارد، بلکه دلبستگىها در عرض یکدیگرند و هیچ یک را بر دیگرى ترجیحى نیست . افزون بر این که فرق است میان باید و هست . خدا براى گروهى از مؤمنان، دلبستگى فرجامین نیست; اما نمىتوان آنان را کافر نامید و دانست، آرى، «باید» خدا غایت قصوى باشد; اما ایمان در توده مردم به صورت آنچه «هست» ، اعتقاد، تسلیم و پذیرفتن خدا و آثار او است . نکته سوم این که در اندیشه تیلیش نیز جایى براى تعقل و معرفت ایمانى نیست .
ادامه دارد
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد