مبانى فلسفى انقلاب
آرشیو
چکیده
متن
1 . انقلاب اسلامى ایران در عین آن که انقلابى شبیه انقلابهاى دیگر جهان بود، در نوع خود نیز انقلابى خاص بود که بررسى شاخصهاى آن مىتواند به شناخت آن و تاثیرش بر فرایندهاى فرهنگى، سیاسى و اقتصادى در دو بعد داخلى و خارجى کمک کند .
2 . انقلاب ایران یکى از سه انقلاب جریانساز جهان است; دو انقلاب دیگر، یکى انقلاب فرانسه است که سبب به ثمر رسیدن نتایج رنسانس در بعد فرهنگ و پس از آن در ابعاد سیاسى و اجتماعى غرب و سپس شرق شد . و دیگرى انقلاب روسیه است که سبب تحول اجتماعى و پس از آن تحولات اقتصادى - سیاسى در سطح جهان شد; همچنان که سبب تحقق مدرنیسم چپ در روسیه و اروپاى شرقى و سپس در آسیا و خاورمیانه و در نهایت آفریقا شد . در همین زمان بود که مدرنیسم راست (با انگیزه رقابت) در مقابل مدرنیسم چپ قد برافراشت; چرا که همواره در تاریخ چپها، جورکش راستها بودهاند و راستها فرایند و مفاهیم تولید شده توسط چپها را در اهداف خود به کار گرفتهاند .
3 . انقلاب فرانسه در اروپا - با کمى تسامح، جهان اول - انقلاب روسیه در جهان دوم و انقلاب اسلامى ایران در جهان سوم رخ داد . پس، از نظر تقسیمبندى جغرافیاى اقتصادى - سیاسى، با دو انقلاب قبلى متفاوت بوده و از همین لحاظ نظریههاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى آن دو، به طور کامل قابل تطبیق بر انقلاب ایران نیست .
4 . انقلاب اسلامى ایران، در کشورى با سنت 10 هزار ساله به وجود آمد که بسیار تاریخىتر از دو کشور قبلى است . به عبارت دیگر انقلاب اسلامى در کشورى متولد شد که یکى از چند تمدن بزرگ و کهن جهان است; در حالى که منشا جغرافیایى دو انقلاب قبلى، تمدنخیز نبوده است .
5 . با توجه به نکته فوق و زمینه و بسترى که انقلاب اسلامى از آن برخاسته، مىتوان گفت که این انقلاب بر اساس سنت چندین هزار ساله به دنبال تمدنخیزى خود بوده است; یعنى یک نوع رجوع به گذشته براى رفتن به سوى آینده; در حالى که دو انقلاب قبلى، فقط به دنبال پیشرفتبوده و حرکتبه سوى جلو را مدنظر داشته و بر گذشته خود مهر بطلان زدهاند .
6 . رهبران انقلاب ایران کسانى بودهاند که حامل علوم بومى ایرانى، یعنى فلسفه، عرفان، ادبیات، هنر، طب، نجوم و . . . بودهاند . این رهبران از میان روحانیتى برخاستهاند که در حوزههاى علمیه به تحصیل، تدریس، انتقال علوم و بارور کردن آنها مىپرداختهاند .
7 . کسانى که از دانشگاه با این انقلاب همراه شدند و یا زمینهساز دانشگاهى آن شدند (مثل دکتر شریعتى و جلالآلاحمد) نیز شعار بازگشتبه خویشتن یا بازگشتبه فرهنگ بومى و سنت گذشته خود را مطرح کرده و بعد ملى و سنتگراى ایرانى را ترسیم کردند و با آنها که علوم ایرانى را علوم قدیمه و علوم غربى را علوم جدیده خواندند، به شدت درگیر شدند و در مقابل این افکار، تز غربزدگى را مطرح ساختند .
8 . این بومىگرایى یا سنتگرایى انقلاب اسلامى ایران، در قالب یک نوع چارچوب فلسفى جامع صورت گرفت که چارچوبهاى انقلابى مدرنیسم بوده است . به عبارتى، مبانى فلسفى انقلاب اسلامى ایران، جامع مبانى فلسفى فردگرایى و جامعهگرایى در تمامى ابعاد آن بوده است; به طورى که در بعد اجتماعى، عدالت و آزادى، در بعد فلسفه اخلاق، حقیقت و واقعیتیا مطلق و نسبى بودن ارزشهاى اخلاقى، در بعد معرفتى، مطلق و نسبى بودن شناخت انسان، در بعد سیاسى، دولتحاکم و دولت ناظر، در بعد فلسفه اجتماعى، انقلاب و اصلاح، در بعد حقوقى، قانون به مثابه محافظ ارزشهاى اجتماعى و ضامن منافع فردى، در بعد حکومتى، رهبران کاریزماتیک و رهبران مردمى و غیرکاریزما، در بعد بنیان اجتماعى، خانواده گرایى و دورى از خویشاوندگرایى، در بعد روششناسى و رهیافتى جامعهشناختى و روانشناختى (مردمشناسى) و نهایتا در بعد انسانشناسى، عقل و احساس را با هم جمع کرده و سپس بر اساس این جامعیت، روش بومىگرایى خود را در بعد معرفت و ساختار ترسیم کرده است که خود جاى بحث مفصلى دارد .
9 . بنابراین فلسفه انقلاب اسلامى، راه سوم حقیقى در جهان امروز است که برخى به آن نام اجتماعگرایى یا جماعتگرایى داده و کوشیدهاند که ریشه آن را در فرهنگ فلسفى شرقى (هند و مهاتما گاندى) و عرفان شرقى (وحدت وجود و تعامل وجود و کثرت) جستجو کنند .
10 . آیا این انقلاب، همان وعده هگلى در وحدت ذهن و عین است که او در آخر دائرةالمعارف فلسفىاش نوید آن را داده است؟
آیا انقلاب ایران و تعامل قومیتهاى ایرانى در آن و نیز رشد فرهنگ آن در میان کشورهاى منطقه و جهان، همان تکثرگرایى فرهنگى در عین وحدت گرایى فرهنگى است؟
و آیا همان جهانگرایى در بطن بومىگرایى است که محلى مىاندیشد و جهانى عمل مىکند؟
11 . معالاسف این انقلاب، مدتى پس از پیروزى، گرایش به دولتگرایى و اصالت جامعه و در دوره پس از جنگ، گرایش به فرد و فردگرایى داشته و در دوره اخیر (اصلاحات) نیز گرایش انقلابى خاص خود را بعضا نادیده مىگیرد; چه، این انقلاب یک انقلاب اصلاحى (و به عبارتى مردمشناختى) بوده است، نه انقلاب به معناى جامعهشناختى . بنابراین مبانى فلسفى آن با اصالت فرد و جامعه متفاوت است .
2 . انقلاب ایران یکى از سه انقلاب جریانساز جهان است; دو انقلاب دیگر، یکى انقلاب فرانسه است که سبب به ثمر رسیدن نتایج رنسانس در بعد فرهنگ و پس از آن در ابعاد سیاسى و اجتماعى غرب و سپس شرق شد . و دیگرى انقلاب روسیه است که سبب تحول اجتماعى و پس از آن تحولات اقتصادى - سیاسى در سطح جهان شد; همچنان که سبب تحقق مدرنیسم چپ در روسیه و اروپاى شرقى و سپس در آسیا و خاورمیانه و در نهایت آفریقا شد . در همین زمان بود که مدرنیسم راست (با انگیزه رقابت) در مقابل مدرنیسم چپ قد برافراشت; چرا که همواره در تاریخ چپها، جورکش راستها بودهاند و راستها فرایند و مفاهیم تولید شده توسط چپها را در اهداف خود به کار گرفتهاند .
3 . انقلاب فرانسه در اروپا - با کمى تسامح، جهان اول - انقلاب روسیه در جهان دوم و انقلاب اسلامى ایران در جهان سوم رخ داد . پس، از نظر تقسیمبندى جغرافیاى اقتصادى - سیاسى، با دو انقلاب قبلى متفاوت بوده و از همین لحاظ نظریههاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى آن دو، به طور کامل قابل تطبیق بر انقلاب ایران نیست .
4 . انقلاب اسلامى ایران، در کشورى با سنت 10 هزار ساله به وجود آمد که بسیار تاریخىتر از دو کشور قبلى است . به عبارت دیگر انقلاب اسلامى در کشورى متولد شد که یکى از چند تمدن بزرگ و کهن جهان است; در حالى که منشا جغرافیایى دو انقلاب قبلى، تمدنخیز نبوده است .
5 . با توجه به نکته فوق و زمینه و بسترى که انقلاب اسلامى از آن برخاسته، مىتوان گفت که این انقلاب بر اساس سنت چندین هزار ساله به دنبال تمدنخیزى خود بوده است; یعنى یک نوع رجوع به گذشته براى رفتن به سوى آینده; در حالى که دو انقلاب قبلى، فقط به دنبال پیشرفتبوده و حرکتبه سوى جلو را مدنظر داشته و بر گذشته خود مهر بطلان زدهاند .
6 . رهبران انقلاب ایران کسانى بودهاند که حامل علوم بومى ایرانى، یعنى فلسفه، عرفان، ادبیات، هنر، طب، نجوم و . . . بودهاند . این رهبران از میان روحانیتى برخاستهاند که در حوزههاى علمیه به تحصیل، تدریس، انتقال علوم و بارور کردن آنها مىپرداختهاند .
7 . کسانى که از دانشگاه با این انقلاب همراه شدند و یا زمینهساز دانشگاهى آن شدند (مثل دکتر شریعتى و جلالآلاحمد) نیز شعار بازگشتبه خویشتن یا بازگشتبه فرهنگ بومى و سنت گذشته خود را مطرح کرده و بعد ملى و سنتگراى ایرانى را ترسیم کردند و با آنها که علوم ایرانى را علوم قدیمه و علوم غربى را علوم جدیده خواندند، به شدت درگیر شدند و در مقابل این افکار، تز غربزدگى را مطرح ساختند .
8 . این بومىگرایى یا سنتگرایى انقلاب اسلامى ایران، در قالب یک نوع چارچوب فلسفى جامع صورت گرفت که چارچوبهاى انقلابى مدرنیسم بوده است . به عبارتى، مبانى فلسفى انقلاب اسلامى ایران، جامع مبانى فلسفى فردگرایى و جامعهگرایى در تمامى ابعاد آن بوده است; به طورى که در بعد اجتماعى، عدالت و آزادى، در بعد فلسفه اخلاق، حقیقت و واقعیتیا مطلق و نسبى بودن ارزشهاى اخلاقى، در بعد معرفتى، مطلق و نسبى بودن شناخت انسان، در بعد سیاسى، دولتحاکم و دولت ناظر، در بعد فلسفه اجتماعى، انقلاب و اصلاح، در بعد حقوقى، قانون به مثابه محافظ ارزشهاى اجتماعى و ضامن منافع فردى، در بعد حکومتى، رهبران کاریزماتیک و رهبران مردمى و غیرکاریزما، در بعد بنیان اجتماعى، خانواده گرایى و دورى از خویشاوندگرایى، در بعد روششناسى و رهیافتى جامعهشناختى و روانشناختى (مردمشناسى) و نهایتا در بعد انسانشناسى، عقل و احساس را با هم جمع کرده و سپس بر اساس این جامعیت، روش بومىگرایى خود را در بعد معرفت و ساختار ترسیم کرده است که خود جاى بحث مفصلى دارد .
9 . بنابراین فلسفه انقلاب اسلامى، راه سوم حقیقى در جهان امروز است که برخى به آن نام اجتماعگرایى یا جماعتگرایى داده و کوشیدهاند که ریشه آن را در فرهنگ فلسفى شرقى (هند و مهاتما گاندى) و عرفان شرقى (وحدت وجود و تعامل وجود و کثرت) جستجو کنند .
10 . آیا این انقلاب، همان وعده هگلى در وحدت ذهن و عین است که او در آخر دائرةالمعارف فلسفىاش نوید آن را داده است؟
آیا انقلاب ایران و تعامل قومیتهاى ایرانى در آن و نیز رشد فرهنگ آن در میان کشورهاى منطقه و جهان، همان تکثرگرایى فرهنگى در عین وحدت گرایى فرهنگى است؟
و آیا همان جهانگرایى در بطن بومىگرایى است که محلى مىاندیشد و جهانى عمل مىکند؟
11 . معالاسف این انقلاب، مدتى پس از پیروزى، گرایش به دولتگرایى و اصالت جامعه و در دوره پس از جنگ، گرایش به فرد و فردگرایى داشته و در دوره اخیر (اصلاحات) نیز گرایش انقلابى خاص خود را بعضا نادیده مىگیرد; چه، این انقلاب یک انقلاب اصلاحى (و به عبارتى مردمشناختى) بوده است، نه انقلاب به معناى جامعهشناختى . بنابراین مبانى فلسفى آن با اصالت فرد و جامعه متفاوت است .