تبیین آزادى با نگرش وحیانى و عقلانى
آرشیو
چکیده
متن
1 . چکیده آزادى از مفاهیم پایهاى انسانشناسى است . مفاهیم پایه مزبور، مفاهیمىاند که به هنگام تعریف و تبیین آنها، ارجاعشان به مفاهیم دیگرى نظیر دموکراسى، جامعه مدنى و کثرتگرایى اجتماعى، بر دشوارى و صعوبت تعریف آنها خواهد افزود . «آزادى» در تبیین عینى و خارجى آن در نهاد انسانى «امکان کنش متاملانه مبتنى بر انگیزه و اراده درونى کنشگر» است .
2 . بنا به تعریف و تبیین فوق، کنشهاى غیر متاملانه، کنشهاى مبتنى بر انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى، کنشهاى مبتنى بر نوعى از مقدمات اجبارکننده طبیعى و واکنشهاى تحت تاثیر محرکهاى شدید و اجبارکننده، هیچ یک، کنشهاى آزادانه تلقى نمىشوند . کنشهاى غیرمتاملانه انسان را به حد حیوان تنزل مىدهد و سایر کنشهاى مزبور، با عدم انگیزه و اراده جدى کنشگر، همراه و در نتیجه، غیر آزادانهاند .
3 . آزادى، به چهار سطح: «آزادى فکر و اندیشه» ، «آزادى عقیده و آیین» ، «آزادى بیان» و «آزادى رفتار» قابل تقسیم است . از میان چهار سطح مذکور، تنها آزادى فکر و اندیشه است که مىتواند صد در صد فردى تلقى شود و با پنهان ماندن در ذهن فرد، از تاثیر اجتماعى دور بماند . اما سه سطح دیگر، هر یک، نوعى از آثار مستقیم یا غیر مستقیم اجتماعى را در پى مىآورند و با مرزهاى آزادى دیگر افراد جامعه، مواجهه و برخورد مىنمایند . آزادى عقیده و آیین، آزادى فردى - اجتماعى است و عقیده، مبناى عمل قرار مىگیرد و بر جامعه اثر مىگذارد . آزادى رفتار غالبا و عموما اجتماعى است و آزادى بیان صد در صد اجتماعى است .
4 . آزادى، دست کم از هشت زاویه، قابل بررسى و تبیین است: فلسفى، فلسفه سیاسى، حقوق اساسى، فلسفه اخلاق، کلام، فقه، علوم تجربى و نظام نهادینه اجتماعى . تبیین مىکنند .
5 . این سخن که «آزادى، آزاد بودن است و لذا هیچ گونه قید و شرطى را نمىپذیرد» ، مغالطه است . آزادىهاى عقیده، بیان و رفتار، موجب تماس و ارتباط و برخورد مرزهاى عقیدتى، گفتارى و رفتارى انسانها با یکدیگر مىشود و از این رو، استفاده از آزادىهاى مزبور، نیازمند الگوهاى تنظیمکننده مرزهاى برخورد و مزاحمت است . آزادى در میان انسانها، دریاى بىکران نیست که همگان به یکباره هر قدر که دوست دارند، از آن بنوشند; بلکه حقیقت کمیابى است که نیازمند سهمیهبندى میان انسانهاست و عدم سهمیهبندى، موجب زوال اصل آزادى مىشود .
6 . از زاویه نگرش عقلانى، تبیین اصل وجود یا عدم وجود آزادى در نهاد انسان در علم فلسفه، چیستى و چگونگى آزادى اجتماعى و سیاسى در فلسفه سیاسى، آزادى به عنوان حقى انسانى در حقوق اساسى و نسبت آزادى با اخلاق در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار مىگیرد .
7 . از زاویه نگرش وحیانى (معرفت دینى)، نسبت آزادى با دین و دیندارى، در علم کلام و نسبت آزادى با آموزههاى رفتارى دین، در علم فقه، مورد بحث و بررسى قرار مىگیرد . بدیهى است تنظیم این نسبت، باید با معرفت دروندینى موافق و سازگار شود .
8 . از زاویه نگرش تجربى، نسبت آزادى با تجربهگرایى علمى، در مباحث مبادى علوم تجربى و نسبت آزادى با نظام نهادینه و قانونى، در مباحث مربوط به نظام نهادینه اجتماعى، باید مورد بحث و بررسى قرار گیرد .
9 . در تبیین آزادى و جوانب آن، بسیارى مرتکب خطاهاى روششناختى ناظر به خلط منابع استدلالى و سطوح آزادى شدهاند که باید از این خطاها بپرهیزیم .
10 . نخستباید بررسى عقلانى صورت گیرد; سپس بررسى وحیانى با استمداد از نتایجبررسى عقلانى، انجام و پایان پذیرد و در نهایت، با استمداد از اصول و مبانى به دست آمده در بررسى عقلانى و وحیانى بررسى تجربى را پیش گرفت .
مفهوم آزادى
«آزادى» (حریة Liberty) از مفاهیم پایه انسانشناسى است . مفاهیم پایه مزبور، مفاهیمىاند که به هنگام تعریف و تبیین (1) آنها، ارجاعشان به مفاهیم دیگرى که خود نیازمند تبیین انسانشناختى و اجتماعىاند، نه تنها موجب وضوح و روشنى معناى آنها نخواهد شد بلکه چه بسا بر دشوارى و صعوبت تعریف این مفاهیم خواهد افزود . در نتیجه، تعریف «آزادى» ، مبتنى بر مفاهیمى نظیر مردمسالارى (یا متناظر آن در فرهنگ غرب، یعنى دموکراسى)، جامعه مدنى، کرامت و حقوق اساسى انسانى و مفاهیم مشابه این مفاهیم، گره از ابعاد دقیق و ناپیداى مفهوم «آزادى» نخواهد گشود; چنان که تبیین مبتنى بر این گونه مفاهیم، همواره موجب دشوارى افزونترى در تعریف و تبیین آزادى گشته است و محققان و نویسندگان بسیارى در ورطه این روش واژگانشناسى نادرست، درغلتیدهاند .
مفاهیم پایه انسانشناسى، به ابعاد و ویژگىهاى عینى و خارجى انسان نظر دارند و در حقیقت، وجود و ظواهر ماهیت انسان را، در واژگان لفظى خود بازنمود مىکنند . براى تعریف و تبیین این مفاهیم، به گونهاى که منطبق با ابعاد عینى و خارجى انسان باشند، منطقىترین و ممکنترین راه، بازنمود ابعاد و کلیت ماهیت انسان در الفاظى گویا و واضح است; بازنمودى که تبیین را به عرصه مفاهیم فلسفى نکشاند و در درون فلسفه محض نیز غرق ننماید، بلکه هر لفظى از الفاظ تبیین، بخشى از عینیت و اقعیتخارجى را نشان دهد و در مجموع ترکیب الفاظ به کار برده شده، موجب نیل به ابعاد عینى مندرج در مفهوم مورد نظر گردد . از این روست که تعریف «انسان» به «حیوان ناطق» نزد فلاسفه قدیم، تلاشى براى تجنیس، تنویع و تفصیل موجودى واقعى و خارجى به نام «انسان» و سپس بازنمود حقیقت این موجود در جنس و فصلى فیلسوفانه است که به هیچ روى گره از ماهیتبه غایت مبهم و دشوار فهم انسان باز نمىکند; زیرا به همان اندازه که «انسان» نیازمند تعریف و تبیین است، «حیوان» و «ناطق» نیز نیازمند تعریف و تبییناند و چه بسا مفهوم «ناطق» ، تبیینى بیشتر از تبیین مفاهیم «انسان» و «حیوان» مىطلبد .
بر این مبنا، در مقام تعریف و تبیین آزادى، کوشش براى یافتن جنس و فصل را وامىگذارم و در جستوجوى الفاظى برمىآیم که هر یک بازنمود بخشى از واقعیتحاضر موجود در انسان تحت عنوان «آزادى» باشند . بنابراین، با چشمپوشى از تعاریف فراوان و متغایرى که درباره آزادى داده شده و بسیارى به جنس و فصل منطقى روى کرده و بسیارى دیگر، این مفهوم پایه انسانشناسى را به مفاهیم دشوارترى مثل دموکراسى و نظایر آن ارجاع دادهاند . حقیقت موجود در درون انسان تحت عنوان «آزادى» را «امکان کنش متاملانه مبتنى بر انگیزه و اراده درونى و خودجوش انسان کنشگر» تعریف مىکنم; تعریفى که تبیینگر و بازنمود واقعیت عینى و تجربى «آزادى» در انسانهاست و ابعاد روانشناختى و اجتماعى آن را نیز نشان مىدهد .
بنا به تعریف و تبیین فوق، نتایج و لوازم زیر قابل استخراج است:
1 . «آزادى» ، «امکانکنش» است و نه همان «کنش» . انسانى که براى وى این امکان وجود دارد که اقدام به کنش نماید، داراى آزادى است . چنین انسانى، اگر به دلیل بررسى و تامل و یا عدم حصول انگیزه یا اراده لازم، دستبه کنش نزند، همچنان آزادى کنش را دارد و آزادى از وى سلب نشده است . حالت آزادى در انسان، بدین معناست که او هم مىتواند اقدام به کنش نماید و هم مىتواند اقدام به کنش ننماید . بنابراین، عدم مبادرت به کنش و فعل، به خودى خود، دلالتبر عدم وجود آزادى ندارد . عدم وجود آزادى، به آن حالتى اطلاق مىشود که کنشگر مىکوشد از امکان کنش استفاده نموده، دستبه عمل بزند; اما موانع بیرونى مانع از عمل وى مىشوند . در مجموعه رفتار اجتماعى و سیاسى، بسیار اتفاق مىافتد که عدم مبادرت عموم و اکثریت مردم به رفتارهایى خاص، به معنى عدم وجود آزادى در اقدام به آن رفتارها تلقى مىشود; در حالى که ممکن است رویگردانى عموم از رفتارهاى مزبور، مبتنى بر مبانى و اصول فرهنگ اجتماعى آنان باشد و آنان، در عین برخوردارى از آزادى، نسبتبه آن رفتارها غالبا و یا هرگز، روى خوش نشان ندهند و به آنها مبادرت ننمایند . بنابراین، استنتاج عدم وجود آزادى، از حالت عدم اقدام به کنش، خطایى بزرگ و استنتاجى فریبنده است .
2 . «آزادى» ، امکان کنش «متاملانه» است . کنش متاملانه به آن کنشى اطلاق مىشود که کنشگر درباره اقدام یا عدم اقدام به کنش، به بررسى و تامل مىپردازد و با رجوع به منابع ادراکى خود (اعم از عقل، وحى و تجربه) و یافتن مرجحى تاکیدکننده بر ضرورت یا حسن یا جواز و یا عدم جواز کنش مورد نظر، با استناد به نوع مرجح اثبات شده، مبادرت به کنش و یا عدم کنش مىنماید . قابل انکار نیست که براى انسانها، کنشهاى غیرمتاملانه در پاسخ ناخودآگاه به محرکهاى بیرونى و غرایز اجبارکننده، فراوان اتفاق مىافتد; چنین کنشهایى، نمىتوانند به سهولت در شمول کنشهاى آزاد قرار گیرند; مگر این که حداقلى از تامل و بررسى، نزد کنشگر انجام شده باشد . در غیر این صورت، این گونه کنشها باید غیر آزادانه تلقى شوند . یادآورى این نکته ضرورت دارد که در صورت تصمیم پیشین کنشگر، مبنى بر عدم بررسى و تامل و اقدام سریع در پاسخ به محرکهاى بیرونى و غرایز، موجب غیرآزادانه شدن کنش نمىشود، زیرا در این حالت، کنشگر اولا امکان تامل و بررسى داشته و ثانیا از این امکان استفاده کرده و بررسىاى سریع و برقآسا را پشتسر گذارده و از پیش خود، به مرجحى آنى و فورى گردن گذاشته است . به عنوان نمونه، کنشگرى که به محرکهاى غیراخلاقى فورا پاسخ مثبت مىدهد، اگر این پاسخ، مبتنى بر تصمیم پیشین وى براى تبعیت از محرکهاى مزبور باشد، پاسخى آزادانه است .
کنش متاملانه، میان انسان و جامعه انسانى با حیوان و جنگل حیوانى مرزبندى مىکند . حیوانات، اگرچه اندک تامل غریزى دارند، اما تامل به معناى فوق، یعنى رجوع به منابع و اخذ مرجح و دلیل براى عمل را ندارند . اگر آزادى انسان و جامعه انسانى به معنى امکان هرگونه کنشى باشد، این امکان، انسان را به رتبه حیوان و جامعه انسانى را به جنگل حیوانى تنزل خواهد داد . لزوم بررسى و تامل در کنش آزادانه انسانى، بدین معناست که حتى اگر انسانها در درون محدودههاى منحصر به فرد خود که مزاحمتى با محدودههاى منحصر به فرد دیگران ندارد، دستبه کنش و عمل غیرمتاملانه بزنند و بر وفق غریزه و احساس کور عمل نمایند، چنین کنشها و اعمالى حیوانىاند و کنش و عمل آزادانه انسانى به شمار نمىآیند . در این حالت، انسان بدون تزاحم با دیگر افراد جامعه انسانى، به رتبه حیوان تنزل مىکند و جامعه انسانى به جنگلى عارى از تزاحم و خشونت، اما بىمنطق و بىمبنا در رفتار و عمل اجتماعى، تبدیل خواهد شد .
بنابراین، تبیین آزادى به گونهاى که امکان هرگونه کنشى را بپذیرد و تنها قید و شرط آن را «عدم مزاحمتبا کنش دیگران» قرار دهد، با کنش مسالمتآمیز حیوانى و جنگل حیوانى منطبق مىشود و مرز میان حیوان و انسان را برمىدارد و در نتیجه، مورد پذیرش و قبول ما نیست . آنچه ما از حالت آزادى انسان در نهاد و باطن او مىیابیم، کنش همراه با بررسى و تامل است و کنش غیرمتاملانه به خودى خود از مجموعه رفتار آزادانه انسانى خارج است .
3 . «آزادى» امکان کنش متاملانه مبتنى بر «انگیزه درونى و خودجوش کنشگر» است . بنابراین، کنشهایى که مبتنى بر انگیزههاى درونى و خودجوش کنشگر انجام نمىشود، کنشهاى غیرآزادانهاند . این گونه کنشها، یا مبتنى بر انگیزههاى تحمیلىاند و یا برپایه انگیزههاى انتقالى ناخودآگاه از دیگران شکل مىگیرند و در هر حال، انگیزه خودجوش و مستقل کنشگر پایه و مبناى کنش او نیست; اگر چه کنشگر حداقلى از بررسى و تامل نسبتبه کنش مورد نظر خود را انجام داده باشد . در موارد فراوانى، کنشگر سریعا خود را نسبتبه انگیزههاى تحمیلى، قانع و راضى مىنماید و با تامل و بررسى سطحى و زودگذر به این توهم مىرسد که گویا کنش او مبتنى بر انگیزه درونى خود وى بوده است; اما چنین توهمى، در حقیقتشکلدهنده فرآیند «خود اقناعى» است و چنین کنشى واقعا آزادانه انجام نشده است; زیرا پنهان نیست که این گونه کنشها، در حالت عدم وجود انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى، نه مورد توجه و بررسى کنشگر قرار مىگیرند و نه به وقوع مىپیوندند .
در نتیجه، مقایسه کنشهاى مورد نظر کنشگر، یک بار با حالت وجود انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى و بار دیگر با حالت عدم وجود انگیزههاى مزبور و اثبات وجود این کنشها در حالت اول و عدم وجود آنها در حالت دوم، این نکته را اثبات مىکند که کنشهاى مبتنى بر انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى، اگرچه توجیه شوند و کنشگر با استمداد از فرآیند «خود اقناعى» روانى خویش، آنها را خودجوش توهم کند، باز هم کنشهایى غیرآزادانه و تبعىاند . به عنوان نمونه، کنشهاى انسانهایى را که در زیر بمباران دائم تبلیغاتى و یا براى همرنگ شدن با جماعت انجام مىدهند، نمىتوان کنشهاى آزادانه نامید; چون این کنشها مبتنى بر انگیزه خودجوش کنشگران نیستند .
4 . «آزادى» امکان کنش متاملانه مبتنى بر انگیزه و اراده درونى و خودجوش کنشگر است . در نتیجه، کنشهایى که مبتنى بر اراده کنشگر نیستند و بر پایه نوعى از مقدمات اجبارکننده طبیعى به وقوع مىپیوندند، کنشهایى غیرآزادانهاند . در این کنشها، اگر چه گزینش مقدمات طبیعى مزبور اختیارى انجام شود و ارادى باشد، اما از آنجا که آثار بعدى مقدمات گزینش شده، آثارى جبرى و طبیعى است، پس از تحقق خارجى و عینیتیافتن مقدمات، کنشها جبرا به وقوع مىپیوندند و در این فرآیند کنشگر نسبتبه کنش خود آزاد نیست . قبل از ورود به عرصه کنش و در مقام گزینش مقدمات، از آزادى لازم براى گزینش یا عدم گزینش مقدمات برخودار است، اما هنگامى که مقدمات مزبور را برگزید، نتایج و آثار به خودى خود و جبرا محقق مىشوند .
به عنوان نمونه، کسى که خود را از روى بام به پایین پرتاب مىکند، اگرچه نسبتبه بالا رفتن و قدم بر فضاى خالى کنار بام گذاردن آزاد است، اما پس از گام نهادن در فضاى خالى و آغاز سقوط، نسبتبه سقوط و پیامدهاى آن، کنش غیرآزادانه دارد . همچنین، کسى که در محیطى از عوامل و محرکهاى شدید و اجبارکننده حضور دارد، اگرچه نسبتبه اصل ورود به آن محیط و مواجهه با هر یک از عوامل و محرکها آزاد است، اما پس از ورود و تاثیرپذیرى از عوامل و محرکهاى محیطى، نسبتبه کنشهاى بعدى خود از اراده و آزادى لازم برخوردار نیست و چه بسا در موقعیتهاى جبرى، نظیر آثار جبرى سقوط از بام قرار مىگیرد .
این موضوع از دیر زمان مورد توجه اصولیان و فقیهان بوده و براى آن که حکم شرعى مقدمات اختیارى و کنشهاى جبرى تابع آن را مشخص نمایند، به بحث و بررسى درباره این موارد پرداختهاند . در آینده به آن اشاره خواهیم کرد .
5 . واکنشهایى که مبتنى بر انگیزه و اراده خودجوش واکنشگر نیستند، کنشهاى آزادانه به شمار نمىآیند (هر واکنش، خود نوعى کنش است). اگر چه انسان، در اصل نشان دادن واکنش آزاد و مختار است، اما واکنشهایى که عکسالعملهایى ناخودآگاه در برابر کنشهاى دیگرانند، کنشهاى غیرآزادانهاند . این حالت نیز بسیار اتفاق مىافتد که کنشگر به اندازهاى طرف مقابل خود را تحریک مىکند که واکنشگر، بخش عمدهاى از فرصتبررسى و تامل و ایجاد انگیزه و اراده خودجوش در انتخاب واکنش را از دست مىدهد و به واکنشى غیرارادى کشانده مىشود . در این حالت نیز، اگرچه واکنشگر احتمالا در اصل نشان دادن واکنش آزاد است، اما در صورت تشدید تحریک کنشگر، نوع واکنش او ارادى و آزادانه نیست . به عنوان نمونه، کسى که در زیر فشار مضاعف اتهامات قرار مىگیرد و یا کسى که پیاپى با رفتارهایى از دیگران نسبتبه خود مواجه مىشود که هیچ دلیل و توجیهى براى آنها نمىتواند بیابد و یا حتى کسى که با ناملایمات پیاپى محیطى و طبیعى روبرو مىشود، چه بسا عکسالعملهایى از خود نشان بدهد که بسیارى از آنها را نتوان عکسالعملهاى آزادانه و ارادى تلقى نمود .
کنش آزادانه; اولا کنش است; یعنى کنشگر با اعضاى ظاهرى و باطنى خود اثرى خارجى را محقق مىکند، نه این که دیگران اعضاى وى را به حرکت درمىآورند و اثرى بر آن مترتب مىسازند . ثانیا متاملانه است; یعنى از کانون بررسى و تامل موجود در انسانها برمىخیزد . انسان در مواجهه با امور دیگر، با مراجعه به منابع ادراکى خود، امر مورد نظر را تصور و مفید بودن یا عدم مفید بودن آن را تصدیق مىکند; سپس انگیزه و شوق حرکتبه سوى آن امر در وى به وجود مىآید و در نهایت اراده و اقدام مىکند . کنشهاى بدون بررسى و تامل و مبتنى بر انگیزههاى غیرقابل فهم و ادراک براى کنشگر، کنشهایى مقلدانه، تبعى و یا حیوانىاند . ثالثا، مبتنى بر انگیزه درونى و خودجوش است و انگیزههاى تحمیلى و یا تقلیدى کورکورانه را نفى مىکند . رابعا، مبتنى بر اراده درونى کنشگر است و همین اراده، سبب و علت اصلى کنش مىشود .
این تبیین از آزادى، با «اختیار» تکوینى انسان، گره مىخورد و آزادى را همزاد «اختیار» تکوینى انسان مىکند و منشا مطالعه و بررسى درباره آزادى را، وجود نهاد تکوینى «اراده» و «اختیار» در باطن و درون انسان قرار مىدهد . بدیهى است کسانى که معتقد به عدم وجود چنین نهاد تکوینىاى در درون انسانها هستند، انسان را موجودى مجبور در هستى و چگونگى حیات خود تلقى مىکنند و مطالعه و بررسى درباره «آزادى» را بخشى از مسیر حیات جبرى انسان مىدانند; انسانى که به توهم آزادى دچار شده است، در همان حالى که حقیقت این بعد از ابعاد وجودى او چیزى جز «جبر محض» نیست!
ادامه دارد.
2 . بنا به تعریف و تبیین فوق، کنشهاى غیر متاملانه، کنشهاى مبتنى بر انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى، کنشهاى مبتنى بر نوعى از مقدمات اجبارکننده طبیعى و واکنشهاى تحت تاثیر محرکهاى شدید و اجبارکننده، هیچ یک، کنشهاى آزادانه تلقى نمىشوند . کنشهاى غیرمتاملانه انسان را به حد حیوان تنزل مىدهد و سایر کنشهاى مزبور، با عدم انگیزه و اراده جدى کنشگر، همراه و در نتیجه، غیر آزادانهاند .
3 . آزادى، به چهار سطح: «آزادى فکر و اندیشه» ، «آزادى عقیده و آیین» ، «آزادى بیان» و «آزادى رفتار» قابل تقسیم است . از میان چهار سطح مذکور، تنها آزادى فکر و اندیشه است که مىتواند صد در صد فردى تلقى شود و با پنهان ماندن در ذهن فرد، از تاثیر اجتماعى دور بماند . اما سه سطح دیگر، هر یک، نوعى از آثار مستقیم یا غیر مستقیم اجتماعى را در پى مىآورند و با مرزهاى آزادى دیگر افراد جامعه، مواجهه و برخورد مىنمایند . آزادى عقیده و آیین، آزادى فردى - اجتماعى است و عقیده، مبناى عمل قرار مىگیرد و بر جامعه اثر مىگذارد . آزادى رفتار غالبا و عموما اجتماعى است و آزادى بیان صد در صد اجتماعى است .
4 . آزادى، دست کم از هشت زاویه، قابل بررسى و تبیین است: فلسفى، فلسفه سیاسى، حقوق اساسى، فلسفه اخلاق، کلام، فقه، علوم تجربى و نظام نهادینه اجتماعى . تبیین مىکنند .
5 . این سخن که «آزادى، آزاد بودن است و لذا هیچ گونه قید و شرطى را نمىپذیرد» ، مغالطه است . آزادىهاى عقیده، بیان و رفتار، موجب تماس و ارتباط و برخورد مرزهاى عقیدتى، گفتارى و رفتارى انسانها با یکدیگر مىشود و از این رو، استفاده از آزادىهاى مزبور، نیازمند الگوهاى تنظیمکننده مرزهاى برخورد و مزاحمت است . آزادى در میان انسانها، دریاى بىکران نیست که همگان به یکباره هر قدر که دوست دارند، از آن بنوشند; بلکه حقیقت کمیابى است که نیازمند سهمیهبندى میان انسانهاست و عدم سهمیهبندى، موجب زوال اصل آزادى مىشود .
6 . از زاویه نگرش عقلانى، تبیین اصل وجود یا عدم وجود آزادى در نهاد انسان در علم فلسفه، چیستى و چگونگى آزادى اجتماعى و سیاسى در فلسفه سیاسى، آزادى به عنوان حقى انسانى در حقوق اساسى و نسبت آزادى با اخلاق در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار مىگیرد .
7 . از زاویه نگرش وحیانى (معرفت دینى)، نسبت آزادى با دین و دیندارى، در علم کلام و نسبت آزادى با آموزههاى رفتارى دین، در علم فقه، مورد بحث و بررسى قرار مىگیرد . بدیهى است تنظیم این نسبت، باید با معرفت دروندینى موافق و سازگار شود .
8 . از زاویه نگرش تجربى، نسبت آزادى با تجربهگرایى علمى، در مباحث مبادى علوم تجربى و نسبت آزادى با نظام نهادینه و قانونى، در مباحث مربوط به نظام نهادینه اجتماعى، باید مورد بحث و بررسى قرار گیرد .
9 . در تبیین آزادى و جوانب آن، بسیارى مرتکب خطاهاى روششناختى ناظر به خلط منابع استدلالى و سطوح آزادى شدهاند که باید از این خطاها بپرهیزیم .
10 . نخستباید بررسى عقلانى صورت گیرد; سپس بررسى وحیانى با استمداد از نتایجبررسى عقلانى، انجام و پایان پذیرد و در نهایت، با استمداد از اصول و مبانى به دست آمده در بررسى عقلانى و وحیانى بررسى تجربى را پیش گرفت .
مفهوم آزادى
«آزادى» (حریة Liberty) از مفاهیم پایه انسانشناسى است . مفاهیم پایه مزبور، مفاهیمىاند که به هنگام تعریف و تبیین (1) آنها، ارجاعشان به مفاهیم دیگرى که خود نیازمند تبیین انسانشناختى و اجتماعىاند، نه تنها موجب وضوح و روشنى معناى آنها نخواهد شد بلکه چه بسا بر دشوارى و صعوبت تعریف این مفاهیم خواهد افزود . در نتیجه، تعریف «آزادى» ، مبتنى بر مفاهیمى نظیر مردمسالارى (یا متناظر آن در فرهنگ غرب، یعنى دموکراسى)، جامعه مدنى، کرامت و حقوق اساسى انسانى و مفاهیم مشابه این مفاهیم، گره از ابعاد دقیق و ناپیداى مفهوم «آزادى» نخواهد گشود; چنان که تبیین مبتنى بر این گونه مفاهیم، همواره موجب دشوارى افزونترى در تعریف و تبیین آزادى گشته است و محققان و نویسندگان بسیارى در ورطه این روش واژگانشناسى نادرست، درغلتیدهاند .
مفاهیم پایه انسانشناسى، به ابعاد و ویژگىهاى عینى و خارجى انسان نظر دارند و در حقیقت، وجود و ظواهر ماهیت انسان را، در واژگان لفظى خود بازنمود مىکنند . براى تعریف و تبیین این مفاهیم، به گونهاى که منطبق با ابعاد عینى و خارجى انسان باشند، منطقىترین و ممکنترین راه، بازنمود ابعاد و کلیت ماهیت انسان در الفاظى گویا و واضح است; بازنمودى که تبیین را به عرصه مفاهیم فلسفى نکشاند و در درون فلسفه محض نیز غرق ننماید، بلکه هر لفظى از الفاظ تبیین، بخشى از عینیت و اقعیتخارجى را نشان دهد و در مجموع ترکیب الفاظ به کار برده شده، موجب نیل به ابعاد عینى مندرج در مفهوم مورد نظر گردد . از این روست که تعریف «انسان» به «حیوان ناطق» نزد فلاسفه قدیم، تلاشى براى تجنیس، تنویع و تفصیل موجودى واقعى و خارجى به نام «انسان» و سپس بازنمود حقیقت این موجود در جنس و فصلى فیلسوفانه است که به هیچ روى گره از ماهیتبه غایت مبهم و دشوار فهم انسان باز نمىکند; زیرا به همان اندازه که «انسان» نیازمند تعریف و تبیین است، «حیوان» و «ناطق» نیز نیازمند تعریف و تبییناند و چه بسا مفهوم «ناطق» ، تبیینى بیشتر از تبیین مفاهیم «انسان» و «حیوان» مىطلبد .
بر این مبنا، در مقام تعریف و تبیین آزادى، کوشش براى یافتن جنس و فصل را وامىگذارم و در جستوجوى الفاظى برمىآیم که هر یک بازنمود بخشى از واقعیتحاضر موجود در انسان تحت عنوان «آزادى» باشند . بنابراین، با چشمپوشى از تعاریف فراوان و متغایرى که درباره آزادى داده شده و بسیارى به جنس و فصل منطقى روى کرده و بسیارى دیگر، این مفهوم پایه انسانشناسى را به مفاهیم دشوارترى مثل دموکراسى و نظایر آن ارجاع دادهاند . حقیقت موجود در درون انسان تحت عنوان «آزادى» را «امکان کنش متاملانه مبتنى بر انگیزه و اراده درونى و خودجوش انسان کنشگر» تعریف مىکنم; تعریفى که تبیینگر و بازنمود واقعیت عینى و تجربى «آزادى» در انسانهاست و ابعاد روانشناختى و اجتماعى آن را نیز نشان مىدهد .
بنا به تعریف و تبیین فوق، نتایج و لوازم زیر قابل استخراج است:
1 . «آزادى» ، «امکانکنش» است و نه همان «کنش» . انسانى که براى وى این امکان وجود دارد که اقدام به کنش نماید، داراى آزادى است . چنین انسانى، اگر به دلیل بررسى و تامل و یا عدم حصول انگیزه یا اراده لازم، دستبه کنش نزند، همچنان آزادى کنش را دارد و آزادى از وى سلب نشده است . حالت آزادى در انسان، بدین معناست که او هم مىتواند اقدام به کنش نماید و هم مىتواند اقدام به کنش ننماید . بنابراین، عدم مبادرت به کنش و فعل، به خودى خود، دلالتبر عدم وجود آزادى ندارد . عدم وجود آزادى، به آن حالتى اطلاق مىشود که کنشگر مىکوشد از امکان کنش استفاده نموده، دستبه عمل بزند; اما موانع بیرونى مانع از عمل وى مىشوند . در مجموعه رفتار اجتماعى و سیاسى، بسیار اتفاق مىافتد که عدم مبادرت عموم و اکثریت مردم به رفتارهایى خاص، به معنى عدم وجود آزادى در اقدام به آن رفتارها تلقى مىشود; در حالى که ممکن است رویگردانى عموم از رفتارهاى مزبور، مبتنى بر مبانى و اصول فرهنگ اجتماعى آنان باشد و آنان، در عین برخوردارى از آزادى، نسبتبه آن رفتارها غالبا و یا هرگز، روى خوش نشان ندهند و به آنها مبادرت ننمایند . بنابراین، استنتاج عدم وجود آزادى، از حالت عدم اقدام به کنش، خطایى بزرگ و استنتاجى فریبنده است .
2 . «آزادى» ، امکان کنش «متاملانه» است . کنش متاملانه به آن کنشى اطلاق مىشود که کنشگر درباره اقدام یا عدم اقدام به کنش، به بررسى و تامل مىپردازد و با رجوع به منابع ادراکى خود (اعم از عقل، وحى و تجربه) و یافتن مرجحى تاکیدکننده بر ضرورت یا حسن یا جواز و یا عدم جواز کنش مورد نظر، با استناد به نوع مرجح اثبات شده، مبادرت به کنش و یا عدم کنش مىنماید . قابل انکار نیست که براى انسانها، کنشهاى غیرمتاملانه در پاسخ ناخودآگاه به محرکهاى بیرونى و غرایز اجبارکننده، فراوان اتفاق مىافتد; چنین کنشهایى، نمىتوانند به سهولت در شمول کنشهاى آزاد قرار گیرند; مگر این که حداقلى از تامل و بررسى، نزد کنشگر انجام شده باشد . در غیر این صورت، این گونه کنشها باید غیر آزادانه تلقى شوند . یادآورى این نکته ضرورت دارد که در صورت تصمیم پیشین کنشگر، مبنى بر عدم بررسى و تامل و اقدام سریع در پاسخ به محرکهاى بیرونى و غرایز، موجب غیرآزادانه شدن کنش نمىشود، زیرا در این حالت، کنشگر اولا امکان تامل و بررسى داشته و ثانیا از این امکان استفاده کرده و بررسىاى سریع و برقآسا را پشتسر گذارده و از پیش خود، به مرجحى آنى و فورى گردن گذاشته است . به عنوان نمونه، کنشگرى که به محرکهاى غیراخلاقى فورا پاسخ مثبت مىدهد، اگر این پاسخ، مبتنى بر تصمیم پیشین وى براى تبعیت از محرکهاى مزبور باشد، پاسخى آزادانه است .
کنش متاملانه، میان انسان و جامعه انسانى با حیوان و جنگل حیوانى مرزبندى مىکند . حیوانات، اگرچه اندک تامل غریزى دارند، اما تامل به معناى فوق، یعنى رجوع به منابع و اخذ مرجح و دلیل براى عمل را ندارند . اگر آزادى انسان و جامعه انسانى به معنى امکان هرگونه کنشى باشد، این امکان، انسان را به رتبه حیوان و جامعه انسانى را به جنگل حیوانى تنزل خواهد داد . لزوم بررسى و تامل در کنش آزادانه انسانى، بدین معناست که حتى اگر انسانها در درون محدودههاى منحصر به فرد خود که مزاحمتى با محدودههاى منحصر به فرد دیگران ندارد، دستبه کنش و عمل غیرمتاملانه بزنند و بر وفق غریزه و احساس کور عمل نمایند، چنین کنشها و اعمالى حیوانىاند و کنش و عمل آزادانه انسانى به شمار نمىآیند . در این حالت، انسان بدون تزاحم با دیگر افراد جامعه انسانى، به رتبه حیوان تنزل مىکند و جامعه انسانى به جنگلى عارى از تزاحم و خشونت، اما بىمنطق و بىمبنا در رفتار و عمل اجتماعى، تبدیل خواهد شد .
بنابراین، تبیین آزادى به گونهاى که امکان هرگونه کنشى را بپذیرد و تنها قید و شرط آن را «عدم مزاحمتبا کنش دیگران» قرار دهد، با کنش مسالمتآمیز حیوانى و جنگل حیوانى منطبق مىشود و مرز میان حیوان و انسان را برمىدارد و در نتیجه، مورد پذیرش و قبول ما نیست . آنچه ما از حالت آزادى انسان در نهاد و باطن او مىیابیم، کنش همراه با بررسى و تامل است و کنش غیرمتاملانه به خودى خود از مجموعه رفتار آزادانه انسانى خارج است .
3 . «آزادى» امکان کنش متاملانه مبتنى بر «انگیزه درونى و خودجوش کنشگر» است . بنابراین، کنشهایى که مبتنى بر انگیزههاى درونى و خودجوش کنشگر انجام نمىشود، کنشهاى غیرآزادانهاند . این گونه کنشها، یا مبتنى بر انگیزههاى تحمیلىاند و یا برپایه انگیزههاى انتقالى ناخودآگاه از دیگران شکل مىگیرند و در هر حال، انگیزه خودجوش و مستقل کنشگر پایه و مبناى کنش او نیست; اگر چه کنشگر حداقلى از بررسى و تامل نسبتبه کنش مورد نظر خود را انجام داده باشد . در موارد فراوانى، کنشگر سریعا خود را نسبتبه انگیزههاى تحمیلى، قانع و راضى مىنماید و با تامل و بررسى سطحى و زودگذر به این توهم مىرسد که گویا کنش او مبتنى بر انگیزه درونى خود وى بوده است; اما چنین توهمى، در حقیقتشکلدهنده فرآیند «خود اقناعى» است و چنین کنشى واقعا آزادانه انجام نشده است; زیرا پنهان نیست که این گونه کنشها، در حالت عدم وجود انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى، نه مورد توجه و بررسى کنشگر قرار مىگیرند و نه به وقوع مىپیوندند .
در نتیجه، مقایسه کنشهاى مورد نظر کنشگر، یک بار با حالت وجود انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى و بار دیگر با حالت عدم وجود انگیزههاى مزبور و اثبات وجود این کنشها در حالت اول و عدم وجود آنها در حالت دوم، این نکته را اثبات مىکند که کنشهاى مبتنى بر انگیزههاى تحمیلى و یا انگیزههاى ناخودآگاه انتقالى، اگرچه توجیه شوند و کنشگر با استمداد از فرآیند «خود اقناعى» روانى خویش، آنها را خودجوش توهم کند، باز هم کنشهایى غیرآزادانه و تبعىاند . به عنوان نمونه، کنشهاى انسانهایى را که در زیر بمباران دائم تبلیغاتى و یا براى همرنگ شدن با جماعت انجام مىدهند، نمىتوان کنشهاى آزادانه نامید; چون این کنشها مبتنى بر انگیزه خودجوش کنشگران نیستند .
4 . «آزادى» امکان کنش متاملانه مبتنى بر انگیزه و اراده درونى و خودجوش کنشگر است . در نتیجه، کنشهایى که مبتنى بر اراده کنشگر نیستند و بر پایه نوعى از مقدمات اجبارکننده طبیعى به وقوع مىپیوندند، کنشهایى غیرآزادانهاند . در این کنشها، اگر چه گزینش مقدمات طبیعى مزبور اختیارى انجام شود و ارادى باشد، اما از آنجا که آثار بعدى مقدمات گزینش شده، آثارى جبرى و طبیعى است، پس از تحقق خارجى و عینیتیافتن مقدمات، کنشها جبرا به وقوع مىپیوندند و در این فرآیند کنشگر نسبتبه کنش خود آزاد نیست . قبل از ورود به عرصه کنش و در مقام گزینش مقدمات، از آزادى لازم براى گزینش یا عدم گزینش مقدمات برخودار است، اما هنگامى که مقدمات مزبور را برگزید، نتایج و آثار به خودى خود و جبرا محقق مىشوند .
به عنوان نمونه، کسى که خود را از روى بام به پایین پرتاب مىکند، اگرچه نسبتبه بالا رفتن و قدم بر فضاى خالى کنار بام گذاردن آزاد است، اما پس از گام نهادن در فضاى خالى و آغاز سقوط، نسبتبه سقوط و پیامدهاى آن، کنش غیرآزادانه دارد . همچنین، کسى که در محیطى از عوامل و محرکهاى شدید و اجبارکننده حضور دارد، اگرچه نسبتبه اصل ورود به آن محیط و مواجهه با هر یک از عوامل و محرکها آزاد است، اما پس از ورود و تاثیرپذیرى از عوامل و محرکهاى محیطى، نسبتبه کنشهاى بعدى خود از اراده و آزادى لازم برخوردار نیست و چه بسا در موقعیتهاى جبرى، نظیر آثار جبرى سقوط از بام قرار مىگیرد .
این موضوع از دیر زمان مورد توجه اصولیان و فقیهان بوده و براى آن که حکم شرعى مقدمات اختیارى و کنشهاى جبرى تابع آن را مشخص نمایند، به بحث و بررسى درباره این موارد پرداختهاند . در آینده به آن اشاره خواهیم کرد .
5 . واکنشهایى که مبتنى بر انگیزه و اراده خودجوش واکنشگر نیستند، کنشهاى آزادانه به شمار نمىآیند (هر واکنش، خود نوعى کنش است). اگر چه انسان، در اصل نشان دادن واکنش آزاد و مختار است، اما واکنشهایى که عکسالعملهایى ناخودآگاه در برابر کنشهاى دیگرانند، کنشهاى غیرآزادانهاند . این حالت نیز بسیار اتفاق مىافتد که کنشگر به اندازهاى طرف مقابل خود را تحریک مىکند که واکنشگر، بخش عمدهاى از فرصتبررسى و تامل و ایجاد انگیزه و اراده خودجوش در انتخاب واکنش را از دست مىدهد و به واکنشى غیرارادى کشانده مىشود . در این حالت نیز، اگرچه واکنشگر احتمالا در اصل نشان دادن واکنش آزاد است، اما در صورت تشدید تحریک کنشگر، نوع واکنش او ارادى و آزادانه نیست . به عنوان نمونه، کسى که در زیر فشار مضاعف اتهامات قرار مىگیرد و یا کسى که پیاپى با رفتارهایى از دیگران نسبتبه خود مواجه مىشود که هیچ دلیل و توجیهى براى آنها نمىتواند بیابد و یا حتى کسى که با ناملایمات پیاپى محیطى و طبیعى روبرو مىشود، چه بسا عکسالعملهایى از خود نشان بدهد که بسیارى از آنها را نتوان عکسالعملهاى آزادانه و ارادى تلقى نمود .
کنش آزادانه; اولا کنش است; یعنى کنشگر با اعضاى ظاهرى و باطنى خود اثرى خارجى را محقق مىکند، نه این که دیگران اعضاى وى را به حرکت درمىآورند و اثرى بر آن مترتب مىسازند . ثانیا متاملانه است; یعنى از کانون بررسى و تامل موجود در انسانها برمىخیزد . انسان در مواجهه با امور دیگر، با مراجعه به منابع ادراکى خود، امر مورد نظر را تصور و مفید بودن یا عدم مفید بودن آن را تصدیق مىکند; سپس انگیزه و شوق حرکتبه سوى آن امر در وى به وجود مىآید و در نهایت اراده و اقدام مىکند . کنشهاى بدون بررسى و تامل و مبتنى بر انگیزههاى غیرقابل فهم و ادراک براى کنشگر، کنشهایى مقلدانه، تبعى و یا حیوانىاند . ثالثا، مبتنى بر انگیزه درونى و خودجوش است و انگیزههاى تحمیلى و یا تقلیدى کورکورانه را نفى مىکند . رابعا، مبتنى بر اراده درونى کنشگر است و همین اراده، سبب و علت اصلى کنش مىشود .
این تبیین از آزادى، با «اختیار» تکوینى انسان، گره مىخورد و آزادى را همزاد «اختیار» تکوینى انسان مىکند و منشا مطالعه و بررسى درباره آزادى را، وجود نهاد تکوینى «اراده» و «اختیار» در باطن و درون انسان قرار مىدهد . بدیهى است کسانى که معتقد به عدم وجود چنین نهاد تکوینىاى در درون انسانها هستند، انسان را موجودى مجبور در هستى و چگونگى حیات خود تلقى مىکنند و مطالعه و بررسى درباره «آزادى» را بخشى از مسیر حیات جبرى انسان مىدانند; انسانى که به توهم آزادى دچار شده است، در همان حالى که حقیقت این بعد از ابعاد وجودى او چیزى جز «جبر محض» نیست!
ادامه دارد.