آینده باورها و اعتقادات دینى در پروسه جهانى شدن _1
آرشیو
چکیده
متن
جهانى شدن (Globalization) و به تعبیر برخى از محققان ایرانى، جهان گسترى (1) اصطلاحى است که بیشتر در دهه 1990 م در محافل علمى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى رواج یافته است . وقتى اصطلاح جدیدى رواج و عمومیت مىیابد، بدین معنا است که تغییر و تحولات عمیقى در سطح جهان حادث شده است که آن واژه و مفهوم مىتواند آن تغییر و تحولات را تبیین و توصیف نماید . به عنوان مثال وقتى در دهه 1780 م جرمىبنتام انگلیسى واژه بینالمللى و روابط بینالملل را به کار برد، بدین معنا بود که دولت - ملت Nation Stat ظهور و بروز یافته و براى تبیین تعاملات موجود میان دولت - ملتهاى گوناگون به عنوان هویتهاى سیاسى جداگانه، مفهومى تحت عنوان روابط بین الملل لازم بود که ماهیت آن تعاملات را تبیین و تشریح کند . واژه امپریالیسم در نیمه اول قرن بیستم و مفهوم «توسعه» در نیمه دوم قرن بیستم، این گونه بودهاند . با توجه به مطالب فوق مىتوان چنین نتیجه گرفت که درهر مقطع تاریخى، واژگان خاصى پا به عرصه ادبیات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، اجتماعى و . . . مىگذارند که بیانگر هویت و جوهره آن دوره تاریخىاند .
با توجه به این نوع نگرش، جهانى شدن نیز در زمره واژگانى است که بستر شکلدهنده ماهیت و عرصههاى گوناگون زندگى انسانى در عصر حاضر و قرن بیست و یکم است .
گرچه دیدگاههاى گوناگونى درتعریف جهانى شدن وجود دارد، ولى همگى مخرج مشترکى واحد دارند و آن اینکه جهانى شدن، مرحلهاى است که به وسیله آن روابط اجتماعى و انسانى کیفیتى «بدون مرز» و «بدون زمان» به خود مىگیرد; به گونهاى که زندگى انسانها در سطح کره خاکى به عنوان مکانى واحد شکل گرفته، و در نهایتبا یک نوع نگرش و نگاه به زندگى، انسجام مىیابد و به حیات خود ادامه مىدهد . نتیجه این نوع نگرش به جهانى شدن، فروپاشى باورها و اعتقادات سنتى و قدیمى است .
موضوع اصلى این نوشته بر محور این پرسش دور مىزند که: وضعیت دین اسلام و اعتقادات مسلمانان در عصر جهانى شدن چگونه خواهد بود؟ آیا مسلمانان نیز از آیین خود دستخواهند کشید و به فرهنگ غربى و فرا مدرن آن تن خواهند داد و یا اینکه در آیین و مذهب خود، به گونهاى راسختر، باورمند خواهند ماند و بیش از گذشته به اعتقادات خود، ایمان خواهند داشت؟
براى یافتن پاسخ به پرسش فوق، فرضیه ذیل به آزمون گذاشته شده است:
«فرایند جهانى شدن و یا پروژه (2) جهانىسازى، در صدد از بین بردن مذاهب سنتى به ویژه اسلام مىباشد; اما از آنجا که دین اسلام، خود را جهانى مىداند و پیروان آن دین به این مطلب عمیقا اعتقاد دارند، جهانى شدن نمىتواند دین اسلام را از نظام اجتماعى مسلمانان کنار گذاشته، در فرهنگ غربى هضم کند .» پیرو سؤال اصلى تحقیق و فرضیه موردنظر، مفاهیم کلیدى این پژوهش، «جهانىشدن و اسلام» خواهد بود .
× × ×
همانطور که در سطور پیشین اشاره شد، هدف جهانى شدن آن است که در تمام جوامع انسانى، قید و بندهاى جغرافیایى که بر روابط اجتماعى و فرهنگى سایه افکنده است، از بین برود و مردم به طور فزاینده از کاهش این قید و بندها آگاه شوند . زمانى که قیدو بندهاى جغرافیایى و اجتماعى از بین رفت، به طور طبیعى ما شاهد تحولات عظیمى در سطح جامعه خواهیم بود و به طور فزاینده در سطوح مختلف سیاسى، اجتماعى و فرهنگى جامعه بشرى تاثیرگذار خواهد بود .
مقصود ما در این نوشته از اسلام، شریعت و دینى است که خداوند متعال از سال 610 تا 632 م بر محمد بن عبدالله (ص) خاتم پیامبران به صورت وحى نازل کرده است . مجموعه این وحىها (در طول 23 سال) آیات کریمه قرآن است که بىکم و کاست در دسترس مسلمین و جهانیان است . تفسیر و بیان و توجیه این آیات و شکل عملى دادن به یکایک احکام و نظامات که به وسیله پیامبر به عمل مىآمده و پس از رحلت ایشان به وسیله ائمه جانشین (3) او تداوم یافت، «سنت و احادیث» خوانده مىشود . مجموعه این وحى قرآنى و سنت و تعلیمات (که شامل اصول و فروع مىشود) آئین محمد یا اسلام نامیده مىشود .
با توجه به دو مفهوم کلیدى این بحث، پرسش بنیادى این است که آیا جهانى شدن که قید و بندها را کنار مىزند، قید و بندهاى دینى (اسلام) را نیز از بین خواهد برد و یا اینکه اصول اسلامى با شدت و حدت از سوى مسلمانان اجرا خواهند شد .
در این جا یادآورى این نکته را لازم و ضرورى مىدانم که جهانىشدن در دهه 90 به صورت گسترده در ادبیات سیاسى صاحب نظران و صاحب منصبان غرب مطرح گردید که پس از مدتى به یک مفهوم و پدیده جهانى تبدیل شد . رواج جهانى شدن همزمان بود به شعار «نظم نوین جهانى» ، که به وسیله بوش پدر اعلام گردید . پس از فروپاشى بلوک شرق، زمینه مناسب براى امریکا فراهم شد که آن کشور با استفاده از این فرصت پدیده آمد و به یمن پشتکار دستاندرکاران آن کشور و برنامهریزى مدون نخبگان خود به موقعیت هژمونیک چند جانبهاى در عرصه بین الملل دستیابد . ایالات متحده پس از آن مصمم شد که موقعیت پیشتازى خود را به نفع تثبیت پیشوایى خود به کار گیرد; چرا که در این زمان نه دیگر قدرت شرق وجود داشت و نه براى مداخله هر چه بیشتر امریکا، مانع و رادعى در کار بود . (4) بر این اساس امریکا رهبرى نظم جهانى را به دست گرفت و مقوله جهانى شدن نیز در حقیقتبه رهبرى امریکا هدایت و تداوم یافت . لذا هم اکنون امریکا و مفهوم جهانى شدن، لازم و ملزوم یکدیگر شدهاند . بنابراین در این نوشته اهداف، برنامهها و استراتژىهاى امریکا در مسئله جهانى شدن نیز مورد بررسى قرار خواهد گرفت . این نوشته مشتمل بر یک مقدمه و سه فصل و یک نتیجه مىباشد . در مقدمه ساختار بحث و فرضیه مورد نظر بررسى مىشود و در فصل اول، کلیاتى درباره جهانى شدن و اسلام بحثخواهد شد . در فصل دوم به چشماندازهاى مدرنیستى به دین پرداخته مىشد . در فصل سوم آموزههاى عام و شمولگراى اسلام مورد بررسى قرار مىگیرد . در پایان یک نتیجه از مباحثبه عمل خواهد آمد .
فصل اول: کلیاتى درباره جهانى شدن و اسلام
جهانى شدن (Globalization) مفهوم جهانى شدن، از واژههاى نیمه دوم قرن بیستم مىباشد . گرچه واژه جهانى (globol) Globalize , Globalization Globalizing از حدود دهه 1960 م در ادبیات سیاسى صاحب نظران و صاحب منصبان سیاسى رواج پیدا کرده است . در ابتدا اذعان مىشد که این مفهوم به طور مشخص، تبیین نشده است . در سال 1962 نشریه spectator در شماره 5/10/1962 مفهوم جهانى شدن را یک مفهوم گیج کننده توصیف کرد . (6) ولى پدیده جهانى شدن به معناى عام آن، در واقع از گذشتههاى دور آغاز گشته و مراحلى را طى کرده است . آنچه به عنوان جهانى شدن در این نوشته در نظر است، معناى خاصى از آن مىباشد که در حقیقت پس از طى مراحل گوناگون اکنون به مراحل پایانى رسیده است . رونالد رابرتسون روند جهانى شدن را به پنج مرحله متفاوت تقسیم کرده است . (7)
مرحله اول، مرحله نطفهاى است که از اوایل قرن پانزدهم تا قرن هیجدهم در اروپا آغاز گشت و بدین سان نظام وراملى قرون وسطایى فرو ریخت و اجتماعات ملى، تحکیم مفاهیم فردى و فردگرایى و ایدههاى مربوط به بشریت و انسان ظهور پیدا کرد .
مرحله دوم آغاز جهانى شدن، از نیمه دوم قرن هجده تا دهه 1870 مىباشد . در این مرحله گرایش شدید به مفاهیم و مباحث ذیل است: ایده دولت واحد همگن، تبلور انگاره روابط رسمى بین المللى و فراملى فرد به عنوان شهروند، تاکید فراوان بر حقوق انسان و نوع بشریت، گسترش میثاقها و نمایندگىهاى مرتبط با تنظیم روابط بینالمللى و فراملى و ترازبندى موضوعات در چارچوب ملى و بینالمللى .
مرحله سوم یا مرحله خیزش، از دهه 1870 تا دهه 1920 ادامه یافت . گرایشهاى جهانىکننده پیشین به قالبى واحد و بازگشتناپذیر تبدیل گردید که شامل چهار مرجع اصلى جوامع ملى، فرد، جامعه بین المللى و نوع بشر (به عنوان مفهومى واحد اما نه یکپارچه) مىشود . البته مباحث این دوره با چهار مرجع فوق شامل، زیرمجموعههاى ذیل نیز مىشود: ترازبندى موضوع تجدد، توجه بیش از پیش به انگاره جهانى در مورد نوع جامعه ملى قابل قبول، طرح مفاهیم مربوط به هویتهاى ملى و شخصى، رسمیت مفهوم بشر در سطح بین المللى، جهانى شدن محدودیتهاى مربوط به مهاجرت، ازدیاد تشکلهاى ارتباط جهانى، رشد جنبشهاى وحدت جهانى، پیدایش نخستین رمانهاى بینالمللى، رشد مسابقات جهانى مثل المپیک و نوبل، نزدیک شدن به پذیرش جهانى یک تقویم واحد و نخستین جنگ جهانى .
مرحله چهارم یا مرحله مبارزه براى هژمونى، از نیمه دهه 1920 تا اواخر دهه 1960 مىباشد . در این مرحله موضوعات و مباحث ذیل قابل توجه بوده است: منازعه و جنگ بر سر وضعیت جهانى شدن که در پایان دوره خیزش استقرار یافته بود، تاسیس جامعه و سازمان ملل متحد، تثبیت استقلال ملى، دریافتهاى متعارض از تجدد (متحدین در برابر متفقین) و به دنبال آن بالا گرفتن جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب (مناقشه در درون پروژه مدرن)، استفاده از بمب اتم و تبلور جهان سوم .
مرحله پنجم، مرحله بلاتکلیفى است که از اواخر دهه 1960 تا اوایل دهه 1990 به طول انجامید . در این مرحله، موضوعات زیر مطرح بوده است: بالا گرفتن آگاهى نسبتبه جهان، تحکیم ارزشهاى پسامادیگرایى، پایان جنگ سرد و سقوط بلوک شرق، طرح مسئله مربوط به حقوق و دسترسى گسترده به سلاحهاى اتمى، افزایش تعداد نهضتها و نهادهاى جهانى، تعدد فرهنگى و تکثرنژادى، پیچیدهتر شدن مفهوم فرد به واسطه طرح ملاحظات جنسى، نژادى و قومى، تبدیل حقوق مدنى به مسئلهاى جهانى، پایان نظام دو قطبى، افزایش دلمشغولى نسبتبه بشریتبه عنوان یک نوع ویژه از طریق جنبشهاى محیط زیست، رشد توجه به جامعه مدنى و شهروندى جهانى، تحکیم موقعیت نظام ارتباط جمعى در جهان و رشد اسلام گرایى به مثابه جنبش ضد جهانى شدن .
همانطور که در سطور پیشین بیان شد، مقصود از جهانى شدن در این نوشته، همان مرحله پنجم مىباشد; هر چند در طرح مباحث از مراحل دیگر نیز سخنى به میان خواهد آمد . با توجه به تقسیم بندى مرحلهاى رونالد رابرتسون، مالکوم واترز در کتاب خود در باب نظریههاى جهانى شدن، سه احتمال و دیدگاه را درباره جهانى شدن مطرح مىکند که عبارتند از:
الف . جهانى شدن فرایندى است که از شروع تاریخ بشر آغاز شده و تاثیرات آن با گذشت زمان افزایش یافته است; لیکن این فرایند در سالهاى اخیر یک جهش ناگهانى داشته است .
ب . جهانى شدن همزاد تجدد یا نوسازى (مدرنیزاسیون) است و در نگاهى دیگر، همان توسعه سرمایهدارى است که اخیرا از یک جهش ناگهانى برخوردار شده است .
ج . جهانى شدن، پدیده و فرایندى متاخر است که همراه با فرایندهاى اجتماعى، تحت عناوین فراصنعتى (Post) Industralization) ، فرا تجدد (Post modernization) یا بى سازمانى (شالودهشکنى) سرمایه دارى ( ( cupatalism Disorganization of همراه است . (8)
دیدگاه مالکوم واترز با نظریه پنج مرحلهاى رابرتسون این تفاوت را دارد که واترز آغاز جهانىشدن را از زمان شروع زندگى انسان، تلقى مىکند، ولى رابرتسون قرن پانزدهم میلادى را شروع جهانى شدن مىداند . به نظر واترز جهانى شدن به طور نامنظم، از طریق توسعه امپراطورىهاى گوناگون قدیمى، غارت و تاراج و تجارت دریایى و گسترش آرمانهاى مذهبى و دینى، تحول یافته است . البته واترز نیز اذعان دارد که جهانىشدن به مفهوم امروزى، مترادف با نوگرایى و تجدد مىباشد و توسعه خطى جهانى شدن که هم اکنون ما شاهد آن هستیم، همزاد عصر جدید است . (9)
اکنون این پرسش بنیادى مطرح است که چه عواملى موجب پدیدار گشتن فرایند جهانىشدن بوده است . در نظریههاى کلاسیک جهانى شدن بر این نکته تاکید فراوان شده است که صنعتى شدن، موجب تضعیف تعهدات جمعى مىشود و راه را براى کاهش اهمیت مرزها در بین جوامع باز مىکند . اما نظریهپردازان جهانىشدن، بر این باورند که جهانى شدن از اروپا آغاز شده است و ماکسوبر اعتقاد داشت که عقلانیتبه وجود آمده دوره رفرم، به تمام فرهنگهاى اروپایى سرایتخواهد کرد . کارل مارکس نیز معتقد بود که جهانى شدن، قدرت طبقه سرمایهدار را بشدت افزایش مىدهد و رشد سریع تکنولوژى موجب ایجاد بازار جهانى براى صنایع جدید مىشود . در دیدگاه مارکس «نیاز به گسترش مداوم بازار براى صدور محصولات، توجه طبقه سرمایهدار را به تمام اکناف جهان جلب مىکند . باید به همه جا سر مىکشید، در همه جا سکنى مىگزید و با همه ارتباط برقرار مىکرد .» (10) بنا به گفته مارکس هر چند این تحول با اقتصاد و سرمایه آغاز مىشود، ولى به اقتصاد ختم نمىشود; چرا که موجب تحول فرهنگى در سطح جهان نیز مىشود . صدور محصولات سرمایهدارى نه فقط به تولید، بلکه به مصرف نیز ویژگى جهانشمولى مىدهد و هر کالاى سرمایهدارى فرهنگ خود را نیز به کشور صادر شده انتقالمىدهد . بر این اساس طبقه سرمایهدار سوداگر، جهان را مطابق با اندیشه و تصور خود بازآفرینى مىکند و این به معناى جهانى شدن است .
جامعهشناسان ساختارگراى کارکردگرا با استفاده از آرا و نظریات امیل دورکیم، صنعتى شدن را عامل جهانىشدن مىدانند . در دیدگاه آنان صنعتى شدن پیامدهاى اجتماعى زیادى را به همراه خود دارد و تحولات جهانى سرمایه دارى را به دیگر حوزههاى زندگى اجتماعى که از لحاظ کارکردى با مراکز صنعتى سازگارى دارند، انتقال مىدهند و در صورت عدم سازگارى، رسانههاى گروهى نظام سرمایهدارى، نمادسازىهاى مناسب را عرضه مىدارند . این تحولات ساختارى، ارزشها را در مسیر فردگرایى، جهانگرایى، دنیادارى و عقلانیت هدایت مىکند، و سرانجام جوامع مقلد و کمتر توسعهیافته از نهادهاى جوامع نوین و سرمایه دار پیروى مىنمایند . این تحولات کلى و پیچیده را ساختارگرایانه کارکردگرا نوسازى مىنامند . یکى از علل جهانى شدن نیز همین نوسازى و نوگرایى است . (11)
آنتنى گیدنز جهانى شدن را نتیجه مستقیم نوگرایى مىداند و معتقد است که جهانى شدن، یعنى تشدید روابط اجتماعى در سرتاسر جهان که در آن جوامع دور از هم، طورى به یکدیگر وابسته مىشوند که حوادث محلى از رویدادهایى تاثیر مىپذیرند که در مناطق دور دستشکل مىگیرند و بر آنها تاثیر مىگذارند . (12)
جهانى شدن را مىتوان از زوایاى مختلف مورد بررسى قرار داد: از بعد اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و . . . و با توجه به رهیافتهاى گوناگون، در معرض نقد و بررسى قرار داد . اما آنچه مهم است این است که در دو برهه زمانى، فرهنگ غربى در قالب لیبرالیسم در جهان حکمفرما بوده است: در وهله اول که از قرن نوزدهم میلادى آغاز شد، با رهبرى انگلستان، سرانجام منجر به گسترش جهانى امپریالیسم شد که این امر در روند جهانى شدن نیز تاثیر گذار بوده است . وهله دوم، مربوط به دوران بعد از جنگ دوم جهانى است که به رهبرى امریکا هدایتشده است . ایالات متحده امریکا از این دوره به بعد، با تکیه بر مزیتهاى تکنولوژیک، سیستم تولید انبوه و قدرت نظامى قوى، به قدرت مسلط جهانى تبدیل شد و سرانجام پس از فروپاشى بلوک شرق به عنوان قدرت پیشتاز در جهان و هم اکنون به عنوان «پیشواى بین المللى» مطرح است . امریکا بر پایه موافقتنامه برتون وودز، صندوق بین المللى پول و بانک جهانى را به منظور ثبات بخشیدن به نرخ تسخیر ارزها و کنترل تورم بین المللى به وجود آورد و با تسلط به اهرم اقتصادى جهان، نبض اقتصاد جهانى را به دست گرفت و هم اکنون جهانى شدن، با فرهنگ امریکایى که به نوعى فرهنگ غربى محسوب مىشود، فرایند خود را طى مىکند .
پس از تشریح ابعاد جهانى شدن، اینک قدرى نیز درباره دین اسلام بحث و گفتگو مىشود .
دین اسلام
تعریف دین، شاید یکى از مشکلترین تعاریف باشد; چرا که آنچه امروزه در سطح کره خاکى با نام دین شناخته مىشود، از تنوع و گستردگى فراوانى برخوردار است . یکتاپرستى، اعتقاد به قدرتهاى جادویى، روحپرستى، اعتقاد به تقدس برخى حیوانات و اشیا و حتى اشکال گوناگون بتپرستى، همگى نام دین و آیین بر خویش مىنهند و هم اکنون این نوع اعتقادات در مجامع علمى و دانشگاهى جهان در شاخههاى مختلف معرفت، نظیر جامعهشناسى ادیان و روانشناسى مذهب، فلسفه دین و کارکردهاى ادیان و . . . از زوایاى گوناگون مورد بررسى و کندوکاو محققین و کارشناسان قرار مىگیرند . این تنوع و گستردگى، موجب مىشود که جهت مشترک و جامعى میان ادیان و آیینهاى مختلف وجود نداشته باشد و امکان ارائه تعریفى واحد، جامع و مانع از ادیان و مذاهب بر اساس جهات مشترک، مشکل و حتى منتفى باشد . با توجه به مطالب فوق، لفظ دین از این جهتبسیار شبیه کلمه و لفظ «بازى» (13) است . بازیها در هر فرهنگ تنوع گسترده و بسیار دارند . برخى از آنها براى تفریح و لذت استفاده مىشود و برخى از آنها براى ورزش جسمى و روح مورد بهرهبردارى قرار مىگیرد و بخشى ازآنها براى ارضاى حس رقابت و برترىجویى، و بعضى از آنها براى سلامتى و گاه به صورت جمعى و یا انفرادى صورت مىگیرد . با توجه به تنوع گوناگون، ارائه تعریف واحد و مشترکى از بازى، قدرى مشکل مىشود .
بسیارى از متالهین، فلاسفه و متکلمین از ادیان اسلام، یهود، مسیح و فرقههاى گوناگون، بسیار کوشیدهاند که در خور فهم خود، تبیین و تعریفى از مقوله و مفهوم دین ارائه دهند . در میان اندیشمندان اسلامى، کتابهایى درباره شرایع و مذاهب جهان، نوشته شده است و برخى از دانشمندان نیز به طور اخص درباره مذاهب و فرقههاى اسلامى، رسالههایى را به رشته تحریر در آوردهاند . (14)
از مجموع نوشتههاى مربوط به دین و مذاهب و با توجه به اعتقادات نگارنده، مىتوان ادیان را به دو دسته کلى و کلان تقسیم کرد: ادیان یا الهىاند و یا بشرى . ادیان الهى ریشه در غیب دارند و پایه و اساس آنها بر وحى و پیام الهى و غیبى استوار است; ولى ادیان بشرى ریشه در نیازها و حاجات آدمى دارند و مصنوع و مخلوق بشرند . ادیان بشرى نیز خود به شعبههاى مختلف تقسیم مىشود که شامل بت پرستى نیز مىگردد . البته بر اساس آیات قرآن کریم، اگر از بتپرستان سؤال شود که چرا بت مىپرستند، آنان جواب مىدهند که: «ما آنها را نمىپرستیم; مگر اینکه آنان جایگاه ما را به خداوند نزدیک مىنمایند .» شاید پلورالیسم دینى جان هیک نیز از این زاویه قابل تحلیل و تفسیر باشد; چرا که ایشان ادیان را اعتقاد و باورداشتن به امر قدسى و حقیقت ماورایى تفسیر مىکنند و حقیقت متعالى فى نفسه را از حقیقت متعالى - آنچنان که در ادیان ظاهر مىشود - جدا مىنمایند و سر تفاوت ادیان را نیز همین مىدانند و آنچه به عنوان دین و مذهب وجود دارد، تجارب دینى پیروان آنها است و تجارب دینى نیز ذاتا متکثرند . (15)
تعریف و تفسیر ما از دین هر چه باشد، از دایره تقسیم بندى دوگانه مسطور پیشین خارج نمىشود . ادیان یا وحیانى و الهى هستند و یا اینکه زاییده و ساخته و پرداخته ذهن بشرند . آدمى در دین وحیانى الهى دریافتکننده و درککننده پیام الهى و محتواى دین است . جوهر دینى و مذهبى بودن یک فرد در اعتقاد و التزام قلبى به محتواى وحى و پیام الهى و مشى و سلوک و التزام عملى به آموزههاى الهى و وحیانى نهفته است . بنابراین دین از مجموعهاى عناصر تشکیل مىیابد و عناصر سازنده محتواى دین همه از یک سنخ نمىباشد; بلکه مجموعهاى از عناصر در کنار یکدیگر تشکیلدهنده چیزى به نام دین الهى مىباشد . (16) با این وصف، دین الهى - وحیانى، مجموعهاى از حقایق و قوانین، مناسک و اخلاقیات است . به تعبیر دیگر، ادیان الهى - وحیانى داراى هسته و پوسته مىباشند، قواعد و قوانین و اخلاقیات هسته آن هستند و مناسک نیز پوسته آن . دین اسلام یکى از ادیان الهى و وحیانى است و به تعبیر قرآن کاملترین ادیان و پیامبر اسلام نیز خاتم النبیین است . (17) دین اسلام، به تمام جوانب هستى و حیات انسان توجه و نگرش عمیق دارد و شاید بتوان ادعا کرد که واژه Religion که در متون لاتین و غربى معادل دین گرفته شده است و بیشتر ارتباط شخصى - فردى را با خداوند و دین بیان مىدارد و چنان مفهوم وسیعى را که یک مسلمان از دین و اسلام مىفهمد، هرگز بیان نمىکند .
همانطور که در سطور بالا بیان شد، اسلام مجموعهاى از عناصرى است که در کنار هم چیده شدهاند و یک مسلمان باید التزام نظرى و عملى به آن عناصر داشته باشد . دین اسلام، تجزیه و تفکیک زندگى انسان به واحدهاى شخصى و اجتماعى، و این که دین فقط بخش خصوصى و فردى را مىتواند تحتشمولیتخود بگیرد، ولى بخش اجتماعى از شمول دین آزاد باشد، مقبول اسلام نیست و اسلام شامل رفتار، گفتار و پندار فردى و اجتماعى انسان معتقد به خود را در برمىگیرد . (18) قرآن کریم شعاع نظارت اسلام را در پهنه حیات کل انسانها و در کل مسایل جهت تفکیک حق از باطل و رهانیدن بشر از ظلمتها و رسانیدن به راه سعادت و نور اعلام مىکند . خداوند خطاب به پیامبر اسلام مىفرماید: «کتابانزلناه الیکلتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزیز الحمید . (19) قرآن، وحى و شریعتى که بر تو اى پیامبر نازل کردیم براى آن است که تا تمامى مردم را از تمامى ظلمتها، نابسامانیها، نادرستیها، بتسازىها به نور رحمت هدایت نمایى و در خط شایسته و والاى الهى قرار دهى . خطاب آیه، عام و گسترده است و تنها شامل پیروان اسلام نمىشود، چرا که مىفرماید، تمام مردم را از ظلمات به سوى نور رهنمون نمایى .
با توجه به مطالب فوق، دین اسلام یک پدیده الهى است اما این پدیده الهى در خلا کارکرد نخواهد داشت و این دین براى اجتماع انسانى است . بر این اساس مىتوان گفت که دین اسلام یک پدیده الهى - اجتماعى و انسانى است . با افزودن قید اجتماعى و انسانى، به یک مثلث اشاره مىشود . فرد + جامعه + حاکمیت . دین به عنوان یک پدیده الهى - اجتماعى، باید انتظار خودش را از این سه واحد بیان کند . یعنى باید بگوید، چه فردى را مىپذیرد تا بتوان به او گفت فرد دینى (انسان متدین) و چه جامعهاى را مىپذیرد تا بتوان به آن گفت جامعه دینى (جامعه متدین) و چه حاکمیت و مدیریت اجتماعى و سیاسى و تربیتى و قضایى و اقتصادى را مىپذیرد تا بتوان به آن گفت: نظام دینى (نظام متدین) و دین اسلام به هر سه سؤال پاسخ داده است . دین، نظامى را مىپذیرد که عامل به عدل باشد: ان الله یامر بالعدل (20) ، و جامعهاى را مىپذیرد که قائم به قسط باشد: لیقوم الناس بالقسط (21) ، و افرادى را مىپذیرد که معتقد و درستکار باشند: الذین آمنوا و عملوا الصالحات) (22) . (23)
با توجه به مطالبى که از دین اسلام بیان شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که دین اسلام، یک دین جهانشمول مىباشد و آموزههاى آن براى حوزههاى مختلف زندگى اعم از خصوصى و اجتماعى، دستور و برنامه خاصى دارد و پیروان خود و حتى انسانهاى جهان را به انجام آن دستورها فرا مىخواند و در مقابل هر پدیدهاى از جمله جهانىشدن، مقاومت و حتى به مبارزه برمىخیزد .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .
با توجه به این نوع نگرش، جهانى شدن نیز در زمره واژگانى است که بستر شکلدهنده ماهیت و عرصههاى گوناگون زندگى انسانى در عصر حاضر و قرن بیست و یکم است .
گرچه دیدگاههاى گوناگونى درتعریف جهانى شدن وجود دارد، ولى همگى مخرج مشترکى واحد دارند و آن اینکه جهانى شدن، مرحلهاى است که به وسیله آن روابط اجتماعى و انسانى کیفیتى «بدون مرز» و «بدون زمان» به خود مىگیرد; به گونهاى که زندگى انسانها در سطح کره خاکى به عنوان مکانى واحد شکل گرفته، و در نهایتبا یک نوع نگرش و نگاه به زندگى، انسجام مىیابد و به حیات خود ادامه مىدهد . نتیجه این نوع نگرش به جهانى شدن، فروپاشى باورها و اعتقادات سنتى و قدیمى است .
موضوع اصلى این نوشته بر محور این پرسش دور مىزند که: وضعیت دین اسلام و اعتقادات مسلمانان در عصر جهانى شدن چگونه خواهد بود؟ آیا مسلمانان نیز از آیین خود دستخواهند کشید و به فرهنگ غربى و فرا مدرن آن تن خواهند داد و یا اینکه در آیین و مذهب خود، به گونهاى راسختر، باورمند خواهند ماند و بیش از گذشته به اعتقادات خود، ایمان خواهند داشت؟
براى یافتن پاسخ به پرسش فوق، فرضیه ذیل به آزمون گذاشته شده است:
«فرایند جهانى شدن و یا پروژه (2) جهانىسازى، در صدد از بین بردن مذاهب سنتى به ویژه اسلام مىباشد; اما از آنجا که دین اسلام، خود را جهانى مىداند و پیروان آن دین به این مطلب عمیقا اعتقاد دارند، جهانى شدن نمىتواند دین اسلام را از نظام اجتماعى مسلمانان کنار گذاشته، در فرهنگ غربى هضم کند .» پیرو سؤال اصلى تحقیق و فرضیه موردنظر، مفاهیم کلیدى این پژوهش، «جهانىشدن و اسلام» خواهد بود .
× × ×
همانطور که در سطور پیشین اشاره شد، هدف جهانى شدن آن است که در تمام جوامع انسانى، قید و بندهاى جغرافیایى که بر روابط اجتماعى و فرهنگى سایه افکنده است، از بین برود و مردم به طور فزاینده از کاهش این قید و بندها آگاه شوند . زمانى که قیدو بندهاى جغرافیایى و اجتماعى از بین رفت، به طور طبیعى ما شاهد تحولات عظیمى در سطح جامعه خواهیم بود و به طور فزاینده در سطوح مختلف سیاسى، اجتماعى و فرهنگى جامعه بشرى تاثیرگذار خواهد بود .
مقصود ما در این نوشته از اسلام، شریعت و دینى است که خداوند متعال از سال 610 تا 632 م بر محمد بن عبدالله (ص) خاتم پیامبران به صورت وحى نازل کرده است . مجموعه این وحىها (در طول 23 سال) آیات کریمه قرآن است که بىکم و کاست در دسترس مسلمین و جهانیان است . تفسیر و بیان و توجیه این آیات و شکل عملى دادن به یکایک احکام و نظامات که به وسیله پیامبر به عمل مىآمده و پس از رحلت ایشان به وسیله ائمه جانشین (3) او تداوم یافت، «سنت و احادیث» خوانده مىشود . مجموعه این وحى قرآنى و سنت و تعلیمات (که شامل اصول و فروع مىشود) آئین محمد یا اسلام نامیده مىشود .
با توجه به دو مفهوم کلیدى این بحث، پرسش بنیادى این است که آیا جهانى شدن که قید و بندها را کنار مىزند، قید و بندهاى دینى (اسلام) را نیز از بین خواهد برد و یا اینکه اصول اسلامى با شدت و حدت از سوى مسلمانان اجرا خواهند شد .
در این جا یادآورى این نکته را لازم و ضرورى مىدانم که جهانىشدن در دهه 90 به صورت گسترده در ادبیات سیاسى صاحب نظران و صاحب منصبان غرب مطرح گردید که پس از مدتى به یک مفهوم و پدیده جهانى تبدیل شد . رواج جهانى شدن همزمان بود به شعار «نظم نوین جهانى» ، که به وسیله بوش پدر اعلام گردید . پس از فروپاشى بلوک شرق، زمینه مناسب براى امریکا فراهم شد که آن کشور با استفاده از این فرصت پدیده آمد و به یمن پشتکار دستاندرکاران آن کشور و برنامهریزى مدون نخبگان خود به موقعیت هژمونیک چند جانبهاى در عرصه بین الملل دستیابد . ایالات متحده پس از آن مصمم شد که موقعیت پیشتازى خود را به نفع تثبیت پیشوایى خود به کار گیرد; چرا که در این زمان نه دیگر قدرت شرق وجود داشت و نه براى مداخله هر چه بیشتر امریکا، مانع و رادعى در کار بود . (4) بر این اساس امریکا رهبرى نظم جهانى را به دست گرفت و مقوله جهانى شدن نیز در حقیقتبه رهبرى امریکا هدایت و تداوم یافت . لذا هم اکنون امریکا و مفهوم جهانى شدن، لازم و ملزوم یکدیگر شدهاند . بنابراین در این نوشته اهداف، برنامهها و استراتژىهاى امریکا در مسئله جهانى شدن نیز مورد بررسى قرار خواهد گرفت . این نوشته مشتمل بر یک مقدمه و سه فصل و یک نتیجه مىباشد . در مقدمه ساختار بحث و فرضیه مورد نظر بررسى مىشود و در فصل اول، کلیاتى درباره جهانى شدن و اسلام بحثخواهد شد . در فصل دوم به چشماندازهاى مدرنیستى به دین پرداخته مىشد . در فصل سوم آموزههاى عام و شمولگراى اسلام مورد بررسى قرار مىگیرد . در پایان یک نتیجه از مباحثبه عمل خواهد آمد .
فصل اول: کلیاتى درباره جهانى شدن و اسلام
جهانى شدن (Globalization) مفهوم جهانى شدن، از واژههاى نیمه دوم قرن بیستم مىباشد . گرچه واژه جهانى (globol) Globalize , Globalization Globalizing از حدود دهه 1960 م در ادبیات سیاسى صاحب نظران و صاحب منصبان سیاسى رواج پیدا کرده است . در ابتدا اذعان مىشد که این مفهوم به طور مشخص، تبیین نشده است . در سال 1962 نشریه spectator در شماره 5/10/1962 مفهوم جهانى شدن را یک مفهوم گیج کننده توصیف کرد . (6) ولى پدیده جهانى شدن به معناى عام آن، در واقع از گذشتههاى دور آغاز گشته و مراحلى را طى کرده است . آنچه به عنوان جهانى شدن در این نوشته در نظر است، معناى خاصى از آن مىباشد که در حقیقت پس از طى مراحل گوناگون اکنون به مراحل پایانى رسیده است . رونالد رابرتسون روند جهانى شدن را به پنج مرحله متفاوت تقسیم کرده است . (7)
مرحله اول، مرحله نطفهاى است که از اوایل قرن پانزدهم تا قرن هیجدهم در اروپا آغاز گشت و بدین سان نظام وراملى قرون وسطایى فرو ریخت و اجتماعات ملى، تحکیم مفاهیم فردى و فردگرایى و ایدههاى مربوط به بشریت و انسان ظهور پیدا کرد .
مرحله دوم آغاز جهانى شدن، از نیمه دوم قرن هجده تا دهه 1870 مىباشد . در این مرحله گرایش شدید به مفاهیم و مباحث ذیل است: ایده دولت واحد همگن، تبلور انگاره روابط رسمى بین المللى و فراملى فرد به عنوان شهروند، تاکید فراوان بر حقوق انسان و نوع بشریت، گسترش میثاقها و نمایندگىهاى مرتبط با تنظیم روابط بینالمللى و فراملى و ترازبندى موضوعات در چارچوب ملى و بینالمللى .
مرحله سوم یا مرحله خیزش، از دهه 1870 تا دهه 1920 ادامه یافت . گرایشهاى جهانىکننده پیشین به قالبى واحد و بازگشتناپذیر تبدیل گردید که شامل چهار مرجع اصلى جوامع ملى، فرد، جامعه بین المللى و نوع بشر (به عنوان مفهومى واحد اما نه یکپارچه) مىشود . البته مباحث این دوره با چهار مرجع فوق شامل، زیرمجموعههاى ذیل نیز مىشود: ترازبندى موضوع تجدد، توجه بیش از پیش به انگاره جهانى در مورد نوع جامعه ملى قابل قبول، طرح مفاهیم مربوط به هویتهاى ملى و شخصى، رسمیت مفهوم بشر در سطح بین المللى، جهانى شدن محدودیتهاى مربوط به مهاجرت، ازدیاد تشکلهاى ارتباط جهانى، رشد جنبشهاى وحدت جهانى، پیدایش نخستین رمانهاى بینالمللى، رشد مسابقات جهانى مثل المپیک و نوبل، نزدیک شدن به پذیرش جهانى یک تقویم واحد و نخستین جنگ جهانى .
مرحله چهارم یا مرحله مبارزه براى هژمونى، از نیمه دهه 1920 تا اواخر دهه 1960 مىباشد . در این مرحله موضوعات و مباحث ذیل قابل توجه بوده است: منازعه و جنگ بر سر وضعیت جهانى شدن که در پایان دوره خیزش استقرار یافته بود، تاسیس جامعه و سازمان ملل متحد، تثبیت استقلال ملى، دریافتهاى متعارض از تجدد (متحدین در برابر متفقین) و به دنبال آن بالا گرفتن جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب (مناقشه در درون پروژه مدرن)، استفاده از بمب اتم و تبلور جهان سوم .
مرحله پنجم، مرحله بلاتکلیفى است که از اواخر دهه 1960 تا اوایل دهه 1990 به طول انجامید . در این مرحله، موضوعات زیر مطرح بوده است: بالا گرفتن آگاهى نسبتبه جهان، تحکیم ارزشهاى پسامادیگرایى، پایان جنگ سرد و سقوط بلوک شرق، طرح مسئله مربوط به حقوق و دسترسى گسترده به سلاحهاى اتمى، افزایش تعداد نهضتها و نهادهاى جهانى، تعدد فرهنگى و تکثرنژادى، پیچیدهتر شدن مفهوم فرد به واسطه طرح ملاحظات جنسى، نژادى و قومى، تبدیل حقوق مدنى به مسئلهاى جهانى، پایان نظام دو قطبى، افزایش دلمشغولى نسبتبه بشریتبه عنوان یک نوع ویژه از طریق جنبشهاى محیط زیست، رشد توجه به جامعه مدنى و شهروندى جهانى، تحکیم موقعیت نظام ارتباط جمعى در جهان و رشد اسلام گرایى به مثابه جنبش ضد جهانى شدن .
همانطور که در سطور پیشین بیان شد، مقصود از جهانى شدن در این نوشته، همان مرحله پنجم مىباشد; هر چند در طرح مباحث از مراحل دیگر نیز سخنى به میان خواهد آمد . با توجه به تقسیم بندى مرحلهاى رونالد رابرتسون، مالکوم واترز در کتاب خود در باب نظریههاى جهانى شدن، سه احتمال و دیدگاه را درباره جهانى شدن مطرح مىکند که عبارتند از:
الف . جهانى شدن فرایندى است که از شروع تاریخ بشر آغاز شده و تاثیرات آن با گذشت زمان افزایش یافته است; لیکن این فرایند در سالهاى اخیر یک جهش ناگهانى داشته است .
ب . جهانى شدن همزاد تجدد یا نوسازى (مدرنیزاسیون) است و در نگاهى دیگر، همان توسعه سرمایهدارى است که اخیرا از یک جهش ناگهانى برخوردار شده است .
ج . جهانى شدن، پدیده و فرایندى متاخر است که همراه با فرایندهاى اجتماعى، تحت عناوین فراصنعتى (Post) Industralization) ، فرا تجدد (Post modernization) یا بى سازمانى (شالودهشکنى) سرمایه دارى ( ( cupatalism Disorganization of همراه است . (8)
دیدگاه مالکوم واترز با نظریه پنج مرحلهاى رابرتسون این تفاوت را دارد که واترز آغاز جهانىشدن را از زمان شروع زندگى انسان، تلقى مىکند، ولى رابرتسون قرن پانزدهم میلادى را شروع جهانى شدن مىداند . به نظر واترز جهانى شدن به طور نامنظم، از طریق توسعه امپراطورىهاى گوناگون قدیمى، غارت و تاراج و تجارت دریایى و گسترش آرمانهاى مذهبى و دینى، تحول یافته است . البته واترز نیز اذعان دارد که جهانىشدن به مفهوم امروزى، مترادف با نوگرایى و تجدد مىباشد و توسعه خطى جهانى شدن که هم اکنون ما شاهد آن هستیم، همزاد عصر جدید است . (9)
اکنون این پرسش بنیادى مطرح است که چه عواملى موجب پدیدار گشتن فرایند جهانىشدن بوده است . در نظریههاى کلاسیک جهانى شدن بر این نکته تاکید فراوان شده است که صنعتى شدن، موجب تضعیف تعهدات جمعى مىشود و راه را براى کاهش اهمیت مرزها در بین جوامع باز مىکند . اما نظریهپردازان جهانىشدن، بر این باورند که جهانى شدن از اروپا آغاز شده است و ماکسوبر اعتقاد داشت که عقلانیتبه وجود آمده دوره رفرم، به تمام فرهنگهاى اروپایى سرایتخواهد کرد . کارل مارکس نیز معتقد بود که جهانى شدن، قدرت طبقه سرمایهدار را بشدت افزایش مىدهد و رشد سریع تکنولوژى موجب ایجاد بازار جهانى براى صنایع جدید مىشود . در دیدگاه مارکس «نیاز به گسترش مداوم بازار براى صدور محصولات، توجه طبقه سرمایهدار را به تمام اکناف جهان جلب مىکند . باید به همه جا سر مىکشید، در همه جا سکنى مىگزید و با همه ارتباط برقرار مىکرد .» (10) بنا به گفته مارکس هر چند این تحول با اقتصاد و سرمایه آغاز مىشود، ولى به اقتصاد ختم نمىشود; چرا که موجب تحول فرهنگى در سطح جهان نیز مىشود . صدور محصولات سرمایهدارى نه فقط به تولید، بلکه به مصرف نیز ویژگى جهانشمولى مىدهد و هر کالاى سرمایهدارى فرهنگ خود را نیز به کشور صادر شده انتقالمىدهد . بر این اساس طبقه سرمایهدار سوداگر، جهان را مطابق با اندیشه و تصور خود بازآفرینى مىکند و این به معناى جهانى شدن است .
جامعهشناسان ساختارگراى کارکردگرا با استفاده از آرا و نظریات امیل دورکیم، صنعتى شدن را عامل جهانىشدن مىدانند . در دیدگاه آنان صنعتى شدن پیامدهاى اجتماعى زیادى را به همراه خود دارد و تحولات جهانى سرمایه دارى را به دیگر حوزههاى زندگى اجتماعى که از لحاظ کارکردى با مراکز صنعتى سازگارى دارند، انتقال مىدهند و در صورت عدم سازگارى، رسانههاى گروهى نظام سرمایهدارى، نمادسازىهاى مناسب را عرضه مىدارند . این تحولات ساختارى، ارزشها را در مسیر فردگرایى، جهانگرایى، دنیادارى و عقلانیت هدایت مىکند، و سرانجام جوامع مقلد و کمتر توسعهیافته از نهادهاى جوامع نوین و سرمایه دار پیروى مىنمایند . این تحولات کلى و پیچیده را ساختارگرایانه کارکردگرا نوسازى مىنامند . یکى از علل جهانى شدن نیز همین نوسازى و نوگرایى است . (11)
آنتنى گیدنز جهانى شدن را نتیجه مستقیم نوگرایى مىداند و معتقد است که جهانى شدن، یعنى تشدید روابط اجتماعى در سرتاسر جهان که در آن جوامع دور از هم، طورى به یکدیگر وابسته مىشوند که حوادث محلى از رویدادهایى تاثیر مىپذیرند که در مناطق دور دستشکل مىگیرند و بر آنها تاثیر مىگذارند . (12)
جهانى شدن را مىتوان از زوایاى مختلف مورد بررسى قرار داد: از بعد اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و . . . و با توجه به رهیافتهاى گوناگون، در معرض نقد و بررسى قرار داد . اما آنچه مهم است این است که در دو برهه زمانى، فرهنگ غربى در قالب لیبرالیسم در جهان حکمفرما بوده است: در وهله اول که از قرن نوزدهم میلادى آغاز شد، با رهبرى انگلستان، سرانجام منجر به گسترش جهانى امپریالیسم شد که این امر در روند جهانى شدن نیز تاثیر گذار بوده است . وهله دوم، مربوط به دوران بعد از جنگ دوم جهانى است که به رهبرى امریکا هدایتشده است . ایالات متحده امریکا از این دوره به بعد، با تکیه بر مزیتهاى تکنولوژیک، سیستم تولید انبوه و قدرت نظامى قوى، به قدرت مسلط جهانى تبدیل شد و سرانجام پس از فروپاشى بلوک شرق به عنوان قدرت پیشتاز در جهان و هم اکنون به عنوان «پیشواى بین المللى» مطرح است . امریکا بر پایه موافقتنامه برتون وودز، صندوق بین المللى پول و بانک جهانى را به منظور ثبات بخشیدن به نرخ تسخیر ارزها و کنترل تورم بین المللى به وجود آورد و با تسلط به اهرم اقتصادى جهان، نبض اقتصاد جهانى را به دست گرفت و هم اکنون جهانى شدن، با فرهنگ امریکایى که به نوعى فرهنگ غربى محسوب مىشود، فرایند خود را طى مىکند .
پس از تشریح ابعاد جهانى شدن، اینک قدرى نیز درباره دین اسلام بحث و گفتگو مىشود .
دین اسلام
تعریف دین، شاید یکى از مشکلترین تعاریف باشد; چرا که آنچه امروزه در سطح کره خاکى با نام دین شناخته مىشود، از تنوع و گستردگى فراوانى برخوردار است . یکتاپرستى، اعتقاد به قدرتهاى جادویى، روحپرستى، اعتقاد به تقدس برخى حیوانات و اشیا و حتى اشکال گوناگون بتپرستى، همگى نام دین و آیین بر خویش مىنهند و هم اکنون این نوع اعتقادات در مجامع علمى و دانشگاهى جهان در شاخههاى مختلف معرفت، نظیر جامعهشناسى ادیان و روانشناسى مذهب، فلسفه دین و کارکردهاى ادیان و . . . از زوایاى گوناگون مورد بررسى و کندوکاو محققین و کارشناسان قرار مىگیرند . این تنوع و گستردگى، موجب مىشود که جهت مشترک و جامعى میان ادیان و آیینهاى مختلف وجود نداشته باشد و امکان ارائه تعریفى واحد، جامع و مانع از ادیان و مذاهب بر اساس جهات مشترک، مشکل و حتى منتفى باشد . با توجه به مطالب فوق، لفظ دین از این جهتبسیار شبیه کلمه و لفظ «بازى» (13) است . بازیها در هر فرهنگ تنوع گسترده و بسیار دارند . برخى از آنها براى تفریح و لذت استفاده مىشود و برخى از آنها براى ورزش جسمى و روح مورد بهرهبردارى قرار مىگیرد و بخشى ازآنها براى ارضاى حس رقابت و برترىجویى، و بعضى از آنها براى سلامتى و گاه به صورت جمعى و یا انفرادى صورت مىگیرد . با توجه به تنوع گوناگون، ارائه تعریف واحد و مشترکى از بازى، قدرى مشکل مىشود .
بسیارى از متالهین، فلاسفه و متکلمین از ادیان اسلام، یهود، مسیح و فرقههاى گوناگون، بسیار کوشیدهاند که در خور فهم خود، تبیین و تعریفى از مقوله و مفهوم دین ارائه دهند . در میان اندیشمندان اسلامى، کتابهایى درباره شرایع و مذاهب جهان، نوشته شده است و برخى از دانشمندان نیز به طور اخص درباره مذاهب و فرقههاى اسلامى، رسالههایى را به رشته تحریر در آوردهاند . (14)
از مجموع نوشتههاى مربوط به دین و مذاهب و با توجه به اعتقادات نگارنده، مىتوان ادیان را به دو دسته کلى و کلان تقسیم کرد: ادیان یا الهىاند و یا بشرى . ادیان الهى ریشه در غیب دارند و پایه و اساس آنها بر وحى و پیام الهى و غیبى استوار است; ولى ادیان بشرى ریشه در نیازها و حاجات آدمى دارند و مصنوع و مخلوق بشرند . ادیان بشرى نیز خود به شعبههاى مختلف تقسیم مىشود که شامل بت پرستى نیز مىگردد . البته بر اساس آیات قرآن کریم، اگر از بتپرستان سؤال شود که چرا بت مىپرستند، آنان جواب مىدهند که: «ما آنها را نمىپرستیم; مگر اینکه آنان جایگاه ما را به خداوند نزدیک مىنمایند .» شاید پلورالیسم دینى جان هیک نیز از این زاویه قابل تحلیل و تفسیر باشد; چرا که ایشان ادیان را اعتقاد و باورداشتن به امر قدسى و حقیقت ماورایى تفسیر مىکنند و حقیقت متعالى فى نفسه را از حقیقت متعالى - آنچنان که در ادیان ظاهر مىشود - جدا مىنمایند و سر تفاوت ادیان را نیز همین مىدانند و آنچه به عنوان دین و مذهب وجود دارد، تجارب دینى پیروان آنها است و تجارب دینى نیز ذاتا متکثرند . (15)
تعریف و تفسیر ما از دین هر چه باشد، از دایره تقسیم بندى دوگانه مسطور پیشین خارج نمىشود . ادیان یا وحیانى و الهى هستند و یا اینکه زاییده و ساخته و پرداخته ذهن بشرند . آدمى در دین وحیانى الهى دریافتکننده و درککننده پیام الهى و محتواى دین است . جوهر دینى و مذهبى بودن یک فرد در اعتقاد و التزام قلبى به محتواى وحى و پیام الهى و مشى و سلوک و التزام عملى به آموزههاى الهى و وحیانى نهفته است . بنابراین دین از مجموعهاى عناصر تشکیل مىیابد و عناصر سازنده محتواى دین همه از یک سنخ نمىباشد; بلکه مجموعهاى از عناصر در کنار یکدیگر تشکیلدهنده چیزى به نام دین الهى مىباشد . (16) با این وصف، دین الهى - وحیانى، مجموعهاى از حقایق و قوانین، مناسک و اخلاقیات است . به تعبیر دیگر، ادیان الهى - وحیانى داراى هسته و پوسته مىباشند، قواعد و قوانین و اخلاقیات هسته آن هستند و مناسک نیز پوسته آن . دین اسلام یکى از ادیان الهى و وحیانى است و به تعبیر قرآن کاملترین ادیان و پیامبر اسلام نیز خاتم النبیین است . (17) دین اسلام، به تمام جوانب هستى و حیات انسان توجه و نگرش عمیق دارد و شاید بتوان ادعا کرد که واژه Religion که در متون لاتین و غربى معادل دین گرفته شده است و بیشتر ارتباط شخصى - فردى را با خداوند و دین بیان مىدارد و چنان مفهوم وسیعى را که یک مسلمان از دین و اسلام مىفهمد، هرگز بیان نمىکند .
همانطور که در سطور بالا بیان شد، اسلام مجموعهاى از عناصرى است که در کنار هم چیده شدهاند و یک مسلمان باید التزام نظرى و عملى به آن عناصر داشته باشد . دین اسلام، تجزیه و تفکیک زندگى انسان به واحدهاى شخصى و اجتماعى، و این که دین فقط بخش خصوصى و فردى را مىتواند تحتشمولیتخود بگیرد، ولى بخش اجتماعى از شمول دین آزاد باشد، مقبول اسلام نیست و اسلام شامل رفتار، گفتار و پندار فردى و اجتماعى انسان معتقد به خود را در برمىگیرد . (18) قرآن کریم شعاع نظارت اسلام را در پهنه حیات کل انسانها و در کل مسایل جهت تفکیک حق از باطل و رهانیدن بشر از ظلمتها و رسانیدن به راه سعادت و نور اعلام مىکند . خداوند خطاب به پیامبر اسلام مىفرماید: «کتابانزلناه الیکلتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزیز الحمید . (19) قرآن، وحى و شریعتى که بر تو اى پیامبر نازل کردیم براى آن است که تا تمامى مردم را از تمامى ظلمتها، نابسامانیها، نادرستیها، بتسازىها به نور رحمت هدایت نمایى و در خط شایسته و والاى الهى قرار دهى . خطاب آیه، عام و گسترده است و تنها شامل پیروان اسلام نمىشود، چرا که مىفرماید، تمام مردم را از ظلمات به سوى نور رهنمون نمایى .
با توجه به مطالب فوق، دین اسلام یک پدیده الهى است اما این پدیده الهى در خلا کارکرد نخواهد داشت و این دین براى اجتماع انسانى است . بر این اساس مىتوان گفت که دین اسلام یک پدیده الهى - اجتماعى و انسانى است . با افزودن قید اجتماعى و انسانى، به یک مثلث اشاره مىشود . فرد + جامعه + حاکمیت . دین به عنوان یک پدیده الهى - اجتماعى، باید انتظار خودش را از این سه واحد بیان کند . یعنى باید بگوید، چه فردى را مىپذیرد تا بتوان به او گفت فرد دینى (انسان متدین) و چه جامعهاى را مىپذیرد تا بتوان به آن گفت جامعه دینى (جامعه متدین) و چه حاکمیت و مدیریت اجتماعى و سیاسى و تربیتى و قضایى و اقتصادى را مىپذیرد تا بتوان به آن گفت: نظام دینى (نظام متدین) و دین اسلام به هر سه سؤال پاسخ داده است . دین، نظامى را مىپذیرد که عامل به عدل باشد: ان الله یامر بالعدل (20) ، و جامعهاى را مىپذیرد که قائم به قسط باشد: لیقوم الناس بالقسط (21) ، و افرادى را مىپذیرد که معتقد و درستکار باشند: الذین آمنوا و عملوا الصالحات) (22) . (23)
با توجه به مطالبى که از دین اسلام بیان شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که دین اسلام، یک دین جهانشمول مىباشد و آموزههاى آن براى حوزههاى مختلف زندگى اعم از خصوصى و اجتماعى، دستور و برنامه خاصى دارد و پیروان خود و حتى انسانهاى جهان را به انجام آن دستورها فرا مىخواند و در مقابل هر پدیدهاى از جمله جهانىشدن، مقاومت و حتى به مبارزه برمىخیزد .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .