امروزه گرچه مباحثِ مربوط به معرفت گستره ای وسیع یافته اما پرسش از امکانِ معرفت و یقین، همچنان نقطه یِ آغازِ بحث های معرفت شناسانه است. ویتگنشتاین و مور دو فیلسوفِ جریان ساز قرن بیستم اند که در موقفی مهم در برابر یکدیگر قرار می گیرند. مور تنها فیلسوفی است که ویتگنشتاین در کتابِ در باب یقین از او یاد می کند و این دیدگاهِ مور در بابِ معرفت بود که دست مایه یِ فیلسوفِ اتریشی برای بحثهای بیشتر پیرامونِ معرفت و یقین قرار می گیرد. مور در پاسخ به مسئله ی امکانِ معرفت و مشکلِ شکاکیت، ادعا می کند حقایقی وجود دارند که به آنها معرفت داریم. او فهرستی از گزاره هایی سیاهه می کند که معرفت بدان ها یقینی اند. برخوردِ ویتگنشتاین با این ادعا سویه ای سلبی و سویه ای ایجابی دارد. به باورِ ویتگنشتاین گزاره هایِ مور مانند اینجا دستی وجود دارد نمونه هایِ درستی برای معرفت یا دانستن نیستند. مور آنها را صحیح به کار نمی برد. میان معرفت و یقین تمایز وجود دارد. معرفت و یقین به مقولات مختلفی تعلق دارند. از سویِ دیگر ویتگنشتاین با مور در نسبت دادنِ نقشی متفاوت به گزاره های یاد شده در نظام معرفتی همداستان است. نقدِ ویتگنشتاین به مور به هیچ رو جایگاهِ معرفت شناختیِ گزاره هایِ مور را تضعیف نمی کند بلکه برای این دست گزاره ها پایگاهی اساسی تر قائل است. در این مقاله نخست به دنبالِ روشن ساختنِ محل نزاع و نحوه ی این رویارویی بوده و در ادامه از رهگذر چگونگیِ پاسخِ ویتگنشتاین به مور مواجهه ی هر کدام از این دو فیلسوف با پرسش از امکانِ معرفت، یقین و مواجهه با شکاکان را کاویده و با عیار نقد می سنجیم