سیره امام جعفر صادق علیه السلام در حج
آرشیو
چکیده
متن
سیره امام صادق(ع) در حج، معیار و الگویی سازنده در حجِ همه شیعیان و مسلمانان به شمار می رود. آنچه ما در این زمینه بدان دست یافتیم و متون تاریخی و روایی ما را به آن راهنمایی میکند، موارد ذیل است:
1. مناظرات
حج، کنگرهای عظیم و بستری مناسب برای گفتگو و مناظره با همه اقوام و ادیان است. به همین جهت، امام صادق(ع) از این زمینه برای ارشاد همگان استفاده کرد.
?هشام بن حکم میگوید: در مصر زندیقی بود که خبرهای امام صادق(ع) به او رسیده بود. او خود را به مدینه رساند تا با حضرت مناظره کند. وقتی وارد مدینه شد، حضرت را نیافت. به او گفته شد که آن حضرت در مکه است. او نیز به طرف مکه حرکت کرد. هشام میگوید: ما در خدمت امام صادق(ع) در حال طواف بودیم که با آن زندیق برخورد کردیم. او شانهاش را به شانه امام(ع) زد . امام پرسید: اسمت چیست؟
ـ عبدالملک.
ـ کنیهات؟
ـ ابوعبدالله.
ـ این ملکی که عبد او هستی، کیست؟ آیا از ملوک آسمان است یا زمین؟ آیا فرزند تو، بنده خدای آسمان است یا زمین؟
زندیق در جواب فرو ماند.
آنگاه حضرت به او فرمود:
ـ طوافم که تمام شد، بیا.
پس از طواف، زندیق نزد امام آمد و رو به روی ایشان نشست و ما (هشام و جمعی از شیعیان) هم در خدمت حضرت بودیم. امام صادق(ع) به زندیق فرمود:
ـ آیا میدانی زمین، تحت و فوق دارد؟
ـ بله.
ـ تو زیر زمین رفتهای؟
ـ نه.
ـ چه میدانی زیر زمین چیست؟
ـ نمیدانم، گمان میکنم چیزی زیر زمین نباشد.
ـ گمان، عجز است. پس تو یقین نداری.
ـ به آسمان رفتهای؟
ـ نه.
ـ میدانی در آسمان چیست؟
ـ نه.
ـ تعجب است از تو! نه به مشرق رفتهای و نه به مغرب، نه درون زمین رفتهای و نه به آسمان، اما وجود چیزی را در آنها انکار میکنی؟ آیا عاقل میتواند چیزی را منکر شود که نمیداند؟
ـ تا کنون کسی با من چنین سخن نگفته بود!
امام(ع) ادامه داد:
ـ پس تو، شک داری که شاید آنچه فکر میکنی، همان باشد و شاید نباشد؟
ـ بله، شک دارم.
ـ ای مرد! عالم بر غیر عالم حجت ندارد و برای جاهل حجتی نیست. ای برادر مصری! بدانکه ما در خدا شک نداریم. مگر نمیبینی خورشید و ماه و شب و روز میروند و به جای خود برمیگردند و اشتباه نمیکنند. اگر اینها به اختیار خود میروند و باز میگردند و از خود توانایی دارند، چرا شب تبدیل به روز و روز تبدیل به شب نمیگردد.
ای برادر اهل مصر! به خدا قسم اختیار آنها به دست دیگری است و او از آنها بزرگتر و تواناتر است.
ـ راست میگویی.
امام(ع) ادامه داد:
ـ اگر گمان میکنید «دهر» این امور را انجام میدهد، پس چرا قادر بر تغییر نیست؟ چرا آسمان مرتفع است و بر زمین فرود نمیآید و زمین گسترده است و بالاتر از سطح خود نمیرود و این دو به یکدیگر متصل نمیشوند؟
زندیق گفت:
ـ این دو را خدایشان نگه داشته است!
هشام میگوید: مرد زندیق به دست امام صادق(ع) مسلمان شد. و حمران بن اعین به امام(ع) گفت: جانم فدایت! اگر زنادقه به دست شما مسلمان میشوند، کفار نیز به دست پدر شما مسلمان شدند.
آنگاه زندیق تازه مسلمان شده، به امام صادق(ع) عرض کرد: مرا از شاگردان خودت قرار ده. امام(ع) خطاب به هشام فرمود: «او را تعلیم ده». آن مرد نیز خود معلم اهل شام و اهل مصر گردید و موفقیت او تا بدان حد رسید که مورد رضایت حضرت قرار گرفت.[1]
مناظره دیگر، میان امام صادق(ع) و ابن ابیالعوجاء صورت گرفت. روزی عبدالله بن مقفع و ابن ابی العوجاء در مسجدالحرام نشسته بودند. ابن مقفع به ابن ابی العوجاء خطاب کرد:
این مردم را میبینی؟ (با دست اشاره به طواف کنندگان) کرد. هیچیک از اینها شایسته نام انسان نیستند، مگر این مردی که نشسته است؛ یعنی امام صادق(ع)، و بقیه، چهارپایاناند.
ابن ابی العوجا: چرا فقط او شایسته نام انسان است و بقیه چنین نیستند؟
ابن مقفع: من چیزی در او میبینم که بقیه ندارند.
ابن ابی العوجاء: باید آنچه را در مورد او میگویی، امتحان کنیم.
ابن مقفع: این کار را نکن (با او مناظره نکن)؛ چرا که عقایدت را از تو سلب میکند.
ابن ابی العوجاء: چنین نیست، تو میترسی توصیفاتی را که از او کردی، نتوانی برای من اثبات کنی!
ابن مقفع: حال که چنین است، بلند شو و نزد او برو، ولی مواظب باش و عنان خود را رها نکن که تو را به بند خواهد کشید.
ابن ابی العوجاء نزد امام صادق(ع) رفت و پس از مدتی که با ایشان گفتگو کرد، پیش ابن مقفع برگشت و خطاب به وی گفت: ای پسر مقفع! او بشر نیست. اگر در دنیا روحی وجود داشته باشد که هر گاه بخواهد ، در قالب جسد ظاهر شود و هر گاه بخواهد، غایب شود، او همین مرد است.
ابن مقفع: چگونه؟
ابن ابی العوجاء: وقتی نزد او نشستم و دیگران رفتند، او شروع به سخن کرد و گفت: اگر امر چنان باشد که مسلمانان میگویند (یعنی مبدأ و معاد وجود داشته باشد)، آنان در اماناند و شما هلاک خواهید شد و اگر امر چنان باشد که شما میگویید که چنین نیست، شما و موحّدان مساوی هستید.
گفتم: سخن ما و اینها، یکی است.
حضرت فرمود: چگونه گفته شما و اینها یکی است و حال آنکه آنها میگویند: معاد و ثواب و عقاب در کار است و دنیا نظم و نظام و خدایی دارد، ولی شما معتقدید خدایی نیست و جهان بینظم است.
ابن مقفع: تحویل بگیر!
ابن ابی العوجاء ادامه داد: به او گفتم: اگر امر چنان است که اینها میگویند، چرا خدا برای خلقش ظاهر نمیشود تا در وجود او اختلاف نشود؟ او خود را مخفی کرده و پیامبران را میفرستد. اگر خود را بنمایاند، بهتر به او ایمان خواهند آورد.
حضرت پاسخ داد: چگونه کسی که قدرتش را به تو نشان داده، از تو مخفی است؟ تو را به وجود آورد، در حالی که نبودی.
آنگاه قدرت خداوند را یک به یک برای من شمرد، آنقدر که نتوانستم از خود دفاع کنم و چنان شدم که گویی الآن خدا در حضور ما ظاهر میشود.[2]
موردی دیگر از این دست، هنگامی بود که چهار تن از زندیقها در مسجد الحرام گردآمده و قرآن را به سخره گرفته بودند. هشام بن حکم میگوید:
ابن ابی العوجاء گفت: بیایید هر کدام از ما یک چهارم از قرآن را نقض کنیم. فردا در همین مکان جمع میشویم و تمام قرآن را ابطال میکنیم؛ چرا که با نقض قرآن، نبوت محمد باطل میشود و در ابطال نبوت محمد، مهر بطلان بر اسلام میخورد و سخنان ما هم اثبات میشود.
آنها رفتند و روز بعد، به کنار کعبه آمدند. ابن ابی العوجاء گفت: از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این آیه فکر میکنم: )فَلَمّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّا(.[3] من نتوانستم در فصاحت و معنای بلند این آیه جملهای مانند آن را بیابم و تفکر در این آیه، مرا از آیات دیگر بازداشت.
عبدالملک گفت: من از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این آیه تفکر میکنم: (یا أَیّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنّ الّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ).[4] نتوانستم مثل این آیه را پیدا کنم.
ابوشاکر گفت: من از زمانی که از یکدیگر جدا شدیم، در این آیه فکر میکنم: ( لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتا).[5] ولی نتوانستم مثل آن را بیاورم.
ابن مقفع گفت: این قرآن از جنس کلام بشر نیست و من از زمانی که از شما جدا شدم، این آیه فکرم را مشغول کرده: ( وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ اْلأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمینَ)[6]. نه به نهایت معرفت این آیه رسیدم و نه توانستم مثل آن را بیاورم.
هشام میگوید: در این هنگام، جعفر بن محمد صادق(ع) از کنار آنان میگذشت که فرمود: ( قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا).[7]
این چهار نفر به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: اگر برای اسلام حقیقتی باشد، امر وصایت محمد نباید منتهی شود، مگر به جعفر بن محمد. به خدا قسم، مانند او را هرگز ندیدیم و به خدا قسم که پوست ما از هیبت او میلرزد. سپس پراکنده شدند؛ در حالی که به عجز خود اقرار میکردند.[8]
دیگر مناظره، با سفیان ثوری بود که خود را زاهد زمان خویش میدانست. او روزی از مسجدالحرام میگذشت که دید امام صادق(ع) لباسهای گرانقیمت و زیبا پوشیده است. گفت: نزد او میروم و او را توبیخ میکنم. پس نزد امام آمد و گفت: مثل این لباس را نه رسول الله(ص) پوشید و نه علی(ع) و نه هیچ کس از پدرانت.
امام(ع): رسول الله(ص) در زمان گرفتاری و فقر زندگی میکرد و آن حضرت با اینکه قدرت داشت، ولی ساده میزیست. بعد از ایشان وسعت بر مردم روی آورد و از این رو، سزاوارترین مردم به نعمتها، ابرار هستند. آن حضرت سپس این آیه را خواند: (قُلْ مَنْ حَرّمَ زینَةَ اللّهِ الّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ)[9]. فرمود: برای بهرهمند شدن از نعمتهای خداوند، ما از همه سزاوارتر هستیم.
آن گاه حضرت، دست سفیان را گرفت و به سمت خود کشید، فرمود: این لباس را به خاطر مردم پوشیدهام و لباس زیر آن را که زبر و خشن است، برای خودم؛ ولی تو لباس رویین را که زبر است، به خاطر مردم (ریا) پوشیدهای و لباس زیرین را که نرم و راحت است، به خاطر خودت.[10]
2. حاجت مؤمن
پرداختن به نیازهای برادران و خواهران دینی از دستورهای اکید امام صادق(ع) است. این فرمان در سفر و به خصوص سفر حج اهمیت بیشتری مییابد.
ابان بن تغلب میگوید: به همراه امام صادق(ع) در حال طواف بودم که مردی از شیعیان نزد من آمد و درخواست کرد با او به دنبال کاری بروم، ولی من دوست نداشتم که امام(ع) را رها کنم و به سوی او بروم. در حال طواف، آن مرد بار دیگر به من اشاره کرد. امام صادق(ع) دید و فرمود: ای ابان! این شخص با تو کار دارد؟
گفتم: بله.
امام(ع): او کیست؟
عرض کردم: یکی از یاران ماست.
امام: شیعه است؟
گفتم: بله.
امام: برو.
عرض کردم: پس طوافم را قطع کنم؟
حضرت: بله.
گفتم: هر چند طواف واجب باشد؟
امام: بله.
ابان میگوید: به همراه آن مرد رفتم و سپس نزد امام برگشتم و از ایشان در مورد «حقّ مؤمن» سؤال کردم.
حضرت: ای ابان! وارد این مطلب نشو.
عرض کردم: جانم به قربانت! میخواهم بدانم، و پیوسته اصرار کردم.
امام: بخشی (نصفی) از مال خودت را باید با او تقسیم کنی.
حضرت نگاه به چهر? من کرد که چگونه متغیّر شدم، و فرمود: ای ابان! مگر نمیدانی که خدای عزوجل، ایثارکنندگان را یاد فرموده؟
گفتم: آری، جانم به فدایت!
امام(ع): مالت را که با برادرت تقسیم کنی، هنوز ایثار نکردهای. ایثار، وقتی است که از نصف دیگر مالت نیز به او بپردازی![11]
در موردی دیگر، امام صادق(ع) اهمیت پرداختن به امر مسلمان (و نه فقط شیعه) را گوشزد کرده است.
یکی از شیعیان آن حضرت به نام ابواحمد میگوید: با حضرت صادق(ع) در طواف بودیم و دست ایشان در دست من بود. در این هنگام مردی نزد من آمد و کاری داشت. با دست اشاره کردم که صبر کن تا طوافم تمام شود.
امام(ع) به من فرمود: موضوع چیست؟
گفتم: شخصی آمده و کاری با من دارد.
امام(ع): مسلمان است؟
گفتم: بله.
امام(ع): برو به کارش رسیدگی کن.
عرض کردم: طوافم را قطع کنم؟
فرمود: بله.
گفتم: حتی طواف واجب؟
فرمود: بله، حتی طواف واجب را.
آنگاه فرمود: «من مشی مع أخیه المسلم فی حاجته کتب الله له ألف ألف حسنة و محی عنه ألف ألف سیئة و رفع له ألف ألف درجة؛ کسی که با برادر مسلمانش برای رفع حاجت او حرکت کند، خداوند یک میلیون حسنه در حق او مینویسد و یک میلیون گناه را از او محو میکند و یک میلیون درجه او را بالا میبرد».[12]
3. حرمت مسجد الحرام و کعبه
سیر? امام صادق(ع) و همه امامان معصوم(ع)، بر حفظ حرمت «مسجد الحرام» و اولویت بخشیدن به آن بوده است.
زمانی منصور دوانیقی تصمیم گرفت که خانههای اطراف مسجدالحرام را بخرد و به مسجدالحرام بیفزاید و آن را توسعه دهد، ولی مردم امتناع ورزیدند. او خدمت امام صادق(ع) رسید و مشکل خود را با آن حضرت در میان گذاشت. حضرت فرمود: اندوهگین مباش؛ چرا که حجت تو بر آنها آشکار است.
منصور: چگونه بر آنان احتجاج کنم؟
امام(ع) به کتاب خدا.
منصور: به کدام آیه؟
امام(ع): با این آیه که خدا فرموده: (إِنّ أَوّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذی بِبَکّةَ مُبارَکًا.)[13] خداوند از اولین خانه به تو خبر داده است. اگر در این سرزمین اول آنان ساکن شدند، خانههای آنان از آنِ خودشان است و اگر اول کعبه بنا شده، پس حق تقدم با کعبه است.
منصور دوانیقی پس از شنیدن سخنان امام(ع)، صاحبان منازل اطراف مسجد الحرام را دعوت کرد و همین دلیل را برای آنها بیان داشت. آنان وقتی حجت را بر خود تمام دیدند، به او گفتند: هر چه دوست داری، انجام ده.[14]
مورد دیگر در این زمینه، این پرسش و پاسخ است.
ابی الصباح کنانی میگوید:
از امام صادق(ع) پرسیدم: اسلام برتر است یا ایمان؟ زیرا بعضی میگویند اسلام افضل از ایمان است.
امام: ایمان بالاتر از اسلام است.
ابی الصباح: این مطلب را برای من اثبات کن.
امام: چه میگویی در مورد کسی که عمداً در مسجدالحرام محدث گردد؟
ابی الصباح: به شدت او را میزنند.
امام: درست گفتی. چه میگویی درمورد کسی که در کعبه عمداً محدث گردد؟
ابی الصباح: کشته میشود.
امام: درست گفتی. مگر نمیبینی که کعبه از مسجد الحرام افضل و شریک با مسجدالحرام است، ولی مسجد الحرام شریک کعبه نیست. همین گونه ایمان نیز شریک اسلام است، ولی اسلام (در فضیلت) شریک ایمان نیست.[15]
جمیل بن درّاج از امام صادق(ع) نقل میکند که حضرت فرمود: «للجنب أن یمشی فی المساجد کلّها ...إلاّ المسجد الحرام و مسجد الرسول(ص)؛[16] جنب میتواند از همه مساجد عبور کند... مگر از مسجد الحرام و مسجد النبی».
محمد بن یحیی با یک واسطه از امام صادق(ع) نقل میکند: «همگان برای نماز عید فطر و قربان، باید به بیرون شهر بروند، مگر اهل مکه که باید نماز را در مسجدالحرام بخوانند».[17]
حلبی از امام صادق(ع) نقل میکند: از حضرتش در مورد اعتکاف سؤال شد. ایشان فرمود: «اعتکاف صحیح نیست، مگر در مسجد الحرام یا مسجد الرسول(ص) یا مسجد کوفه یا مسجد جامع، و در حال اعتکاف پیوسته باید روزهدار بود».[18]
حماد بن عثمان از امام صادق(ع) حدیث میکند که حضرت فرمود: «یکره الاحتباء للمحرم و یکره فی المسجد الحرام؛[19] نشستن به شکل احتباء (گرفتن زانو در بغل) برای محرم و در مسجد الحرام، مکروه است». شیخ صدوق میگوید: «و انما یکره الاحتباء فی المسجد الحرام تعظیما للکعبه؛[20] علت کراهت احتباء، بزرگداشت کعبه است».
معاویة بن عمار، در مورد کیفیت ورود به مسجدالحرام از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: «اذا دخلت المسجد الحرام فادخله حافیاً علی السکینة و الوقار و الخشوع...؛ آن گاه که داخل مسجد الحرام میشوی، با پای برهنه و با آرامش روحی و جسمی و خشوع وارد شو. کسی که با خشوع داخل مسجد الحرام شود، خداوند به خواست خودش او را میآمرزد».
به امام عرض کردم: مقصود از خشوع چیست؟
امام فرمود: «السکینة لا تدخله بتکبّر؛ آرامش بدون تکبر است». سپس فرمود وقتی به در مسجد رسیدی، بایست و بگو: «السلام علیک أیها النبی و رحمة الله و برکاته، بسم الله و بالله و من الله و ماشاء الله...».[21]
امام صادق(ع) فرمود: «یجوز أخذ حصی الجمار من جمیع الحرم الا من المسجد الحرام و مسجد الخیف؛[22] جمع کردن ریگ برای جمرات از تمام حرم جایز است، مگر از مسجد الحرام و مسجد خیف».
صامت میگوید: امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل فرمود: «الصلاة فی المسجد الحرام تعدل مأة الف صلاة؛[23] نماز در مسجد الحرام، برابر صدهزار نماز است».
ابوبصیر میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: در چهار مکان نماز تمام است: مسجد الحرام، مسجد الرسول، مسجد کوفه و حرم حسین(ع).[24]
اما خوابیدن در مسجدالحرام، در برخی از روایات به طور مطلق جایز شمرده شده؛ مثل روایت معاویة بن وهب که میگوید: از امام پیرامون خواب در مسجدالحرام و مسجد پرسش کردم. فرمود: «نعم فأین ینام الناس؛[25] بله (جایز است)، مردم کجا بخوابند؟»
از امام کاظم(ع) نیز روایاتی در این زمینه نقل شده است.[26] اما با وجود این، در روایت دیگری اسماعیل بن عبدالخالق از امام صادق(ع) دربار? خوابیدن در مسجدالحرام میپرسد و آن حضرت میفرماید: «چنانچه چاره ندارد، اشکال ندارد».[27]
این روایت میتواند شاهد بر این باشد که جواز خوابیدن، مختص به صورت اضطرار است. البته میتوان بین این روایات به گونهای دیگر جمع کرد و گفت: عدم جواز خوابیدن مربوط به قسمتهایی از مسجد الحرام و مسجد النبی است که در زمان پیامبر(ص) بنا شده است؛ چنان که زراره میگوید: از امام باقر(ع) پرسیدم که چه میفرمایید در مورد خوابیدن در مساجد؟ آن حضرت فرمود: «اشکالی ندارد، مگر در مسجدین (مسجدالحرام و مسجدالنبی)».[28]
پینوشتها
1 .الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج1، ص72، دار الکتب الاسلامیه؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج3، ص51، مؤسسه الوفاء بیروت؛ التوحید، شیخ صدوق، ص293، انتشارات جامعه مدرسین.
2 . الکافی، ج1، ص74؛ بحارالانوار، ج3، ص42.
3 . یوسف/80.
4 . حج / 73.
5 . انبیاء / 22.
6 . هود / 44.
7 . اسراء / 88.
8 . الاحتجاج، احمد بن علی الطبرسی، ج2، ص377، نشر مرتضی، 1403؛ الصراط المستقیم، علی بن یونس نباطی، ج1، ص43، کتابخان? حیدریه، نجف.
9 . اعراف / 32.
10 . الکافی، ج6، ص443، باب اللباس.
11 . همان، ج2، ص171؛ التهذیب، شیخ طوسی، ج5، ص120، دار الکتب الاسلامیه؛ وسائل الشیعه، ج12، ص209؛ ج13، ص380 ـ 383، مؤسسه آل البیت.
12 . الکافی، ج4، ص414، باب الرجل یطوف فعرض له الحاجه؛ التهذیب، شیخ طوسی، ج5، ص119، دارالکتب الاسلامیه، تهران؛ الاستبصار، شیخ طوسی، ج2، ص224، دارالکتب الاسلامیه، تهران؛ وسائل الشیعه، ج13، ص383.
13 . آل عمران / 96.
14 . التفسیر، محمد بن مسعود بن عیاش السلمی، ج1، ص185، انتشارات علمیه اسلامیه؛ وسائل الشیعه، ج13، باب وجوب بناء الکعبه ان انهدمت.
15 . الکافی، ج2، ص26، باب ان الایمان یشرک الاسلام... .
16 . همان ،ص198؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج1، ص508، انتشارات جامعه مدرسین، قم؛ التهذیب، ج1، ص125؛ وسائل الشیعه، ج2، ص205.
17 . الکافی، ج3، ص461، باب صلاة العیدین؛ التهذیب، ج3، ص138.
18 . الکافی، ج4، ص176، باب المساجد التی یصلح الاعتکاف فیها.
19 . همان، ص366، باب ادب المحرم.
20 . همان. ممکن است این جمله ، بخشی از روایت باشد.
21 . همان، ص401، باب دخول المسجد الحرام.
22 . همان، ص478؛ من لا یحضره الفقیه، ج2، ص473.
23 . الکافی، ج4، ص526، باب فضل الصلاة فی المسجد الحرام.
24 . همان، ص586.
25 . التهذیب، ج3، ص258؛ الکافی، ج3، ص319؛ وسائل الشیعه، ج5، ص219.
26 . قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حمیری قمی، ص120، انتشارات کتابخانه نینوا.
27 . بحارالانوار، ج96.
28 . علامه مجلسی نیز با این روش میان این دو دسته روایت، جمع کرده است. ر.ک: بحارالانوار ، ج80، ص358.
1. مناظرات
حج، کنگرهای عظیم و بستری مناسب برای گفتگو و مناظره با همه اقوام و ادیان است. به همین جهت، امام صادق(ع) از این زمینه برای ارشاد همگان استفاده کرد.
?هشام بن حکم میگوید: در مصر زندیقی بود که خبرهای امام صادق(ع) به او رسیده بود. او خود را به مدینه رساند تا با حضرت مناظره کند. وقتی وارد مدینه شد، حضرت را نیافت. به او گفته شد که آن حضرت در مکه است. او نیز به طرف مکه حرکت کرد. هشام میگوید: ما در خدمت امام صادق(ع) در حال طواف بودیم که با آن زندیق برخورد کردیم. او شانهاش را به شانه امام(ع) زد . امام پرسید: اسمت چیست؟
ـ عبدالملک.
ـ کنیهات؟
ـ ابوعبدالله.
ـ این ملکی که عبد او هستی، کیست؟ آیا از ملوک آسمان است یا زمین؟ آیا فرزند تو، بنده خدای آسمان است یا زمین؟
زندیق در جواب فرو ماند.
آنگاه حضرت به او فرمود:
ـ طوافم که تمام شد، بیا.
پس از طواف، زندیق نزد امام آمد و رو به روی ایشان نشست و ما (هشام و جمعی از شیعیان) هم در خدمت حضرت بودیم. امام صادق(ع) به زندیق فرمود:
ـ آیا میدانی زمین، تحت و فوق دارد؟
ـ بله.
ـ تو زیر زمین رفتهای؟
ـ نه.
ـ چه میدانی زیر زمین چیست؟
ـ نمیدانم، گمان میکنم چیزی زیر زمین نباشد.
ـ گمان، عجز است. پس تو یقین نداری.
ـ به آسمان رفتهای؟
ـ نه.
ـ میدانی در آسمان چیست؟
ـ نه.
ـ تعجب است از تو! نه به مشرق رفتهای و نه به مغرب، نه درون زمین رفتهای و نه به آسمان، اما وجود چیزی را در آنها انکار میکنی؟ آیا عاقل میتواند چیزی را منکر شود که نمیداند؟
ـ تا کنون کسی با من چنین سخن نگفته بود!
امام(ع) ادامه داد:
ـ پس تو، شک داری که شاید آنچه فکر میکنی، همان باشد و شاید نباشد؟
ـ بله، شک دارم.
ـ ای مرد! عالم بر غیر عالم حجت ندارد و برای جاهل حجتی نیست. ای برادر مصری! بدانکه ما در خدا شک نداریم. مگر نمیبینی خورشید و ماه و شب و روز میروند و به جای خود برمیگردند و اشتباه نمیکنند. اگر اینها به اختیار خود میروند و باز میگردند و از خود توانایی دارند، چرا شب تبدیل به روز و روز تبدیل به شب نمیگردد.
ای برادر اهل مصر! به خدا قسم اختیار آنها به دست دیگری است و او از آنها بزرگتر و تواناتر است.
ـ راست میگویی.
امام(ع) ادامه داد:
ـ اگر گمان میکنید «دهر» این امور را انجام میدهد، پس چرا قادر بر تغییر نیست؟ چرا آسمان مرتفع است و بر زمین فرود نمیآید و زمین گسترده است و بالاتر از سطح خود نمیرود و این دو به یکدیگر متصل نمیشوند؟
زندیق گفت:
ـ این دو را خدایشان نگه داشته است!
هشام میگوید: مرد زندیق به دست امام صادق(ع) مسلمان شد. و حمران بن اعین به امام(ع) گفت: جانم فدایت! اگر زنادقه به دست شما مسلمان میشوند، کفار نیز به دست پدر شما مسلمان شدند.
آنگاه زندیق تازه مسلمان شده، به امام صادق(ع) عرض کرد: مرا از شاگردان خودت قرار ده. امام(ع) خطاب به هشام فرمود: «او را تعلیم ده». آن مرد نیز خود معلم اهل شام و اهل مصر گردید و موفقیت او تا بدان حد رسید که مورد رضایت حضرت قرار گرفت.[1]
مناظره دیگر، میان امام صادق(ع) و ابن ابیالعوجاء صورت گرفت. روزی عبدالله بن مقفع و ابن ابی العوجاء در مسجدالحرام نشسته بودند. ابن مقفع به ابن ابی العوجاء خطاب کرد:
این مردم را میبینی؟ (با دست اشاره به طواف کنندگان) کرد. هیچیک از اینها شایسته نام انسان نیستند، مگر این مردی که نشسته است؛ یعنی امام صادق(ع)، و بقیه، چهارپایاناند.
ابن ابی العوجا: چرا فقط او شایسته نام انسان است و بقیه چنین نیستند؟
ابن مقفع: من چیزی در او میبینم که بقیه ندارند.
ابن ابی العوجاء: باید آنچه را در مورد او میگویی، امتحان کنیم.
ابن مقفع: این کار را نکن (با او مناظره نکن)؛ چرا که عقایدت را از تو سلب میکند.
ابن ابی العوجاء: چنین نیست، تو میترسی توصیفاتی را که از او کردی، نتوانی برای من اثبات کنی!
ابن مقفع: حال که چنین است، بلند شو و نزد او برو، ولی مواظب باش و عنان خود را رها نکن که تو را به بند خواهد کشید.
ابن ابی العوجاء نزد امام صادق(ع) رفت و پس از مدتی که با ایشان گفتگو کرد، پیش ابن مقفع برگشت و خطاب به وی گفت: ای پسر مقفع! او بشر نیست. اگر در دنیا روحی وجود داشته باشد که هر گاه بخواهد ، در قالب جسد ظاهر شود و هر گاه بخواهد، غایب شود، او همین مرد است.
ابن مقفع: چگونه؟
ابن ابی العوجاء: وقتی نزد او نشستم و دیگران رفتند، او شروع به سخن کرد و گفت: اگر امر چنان باشد که مسلمانان میگویند (یعنی مبدأ و معاد وجود داشته باشد)، آنان در اماناند و شما هلاک خواهید شد و اگر امر چنان باشد که شما میگویید که چنین نیست، شما و موحّدان مساوی هستید.
گفتم: سخن ما و اینها، یکی است.
حضرت فرمود: چگونه گفته شما و اینها یکی است و حال آنکه آنها میگویند: معاد و ثواب و عقاب در کار است و دنیا نظم و نظام و خدایی دارد، ولی شما معتقدید خدایی نیست و جهان بینظم است.
ابن مقفع: تحویل بگیر!
ابن ابی العوجاء ادامه داد: به او گفتم: اگر امر چنان است که اینها میگویند، چرا خدا برای خلقش ظاهر نمیشود تا در وجود او اختلاف نشود؟ او خود را مخفی کرده و پیامبران را میفرستد. اگر خود را بنمایاند، بهتر به او ایمان خواهند آورد.
حضرت پاسخ داد: چگونه کسی که قدرتش را به تو نشان داده، از تو مخفی است؟ تو را به وجود آورد، در حالی که نبودی.
آنگاه قدرت خداوند را یک به یک برای من شمرد، آنقدر که نتوانستم از خود دفاع کنم و چنان شدم که گویی الآن خدا در حضور ما ظاهر میشود.[2]
موردی دیگر از این دست، هنگامی بود که چهار تن از زندیقها در مسجد الحرام گردآمده و قرآن را به سخره گرفته بودند. هشام بن حکم میگوید:
ابن ابی العوجاء گفت: بیایید هر کدام از ما یک چهارم از قرآن را نقض کنیم. فردا در همین مکان جمع میشویم و تمام قرآن را ابطال میکنیم؛ چرا که با نقض قرآن، نبوت محمد باطل میشود و در ابطال نبوت محمد، مهر بطلان بر اسلام میخورد و سخنان ما هم اثبات میشود.
آنها رفتند و روز بعد، به کنار کعبه آمدند. ابن ابی العوجاء گفت: از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این آیه فکر میکنم: )فَلَمّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّا(.[3] من نتوانستم در فصاحت و معنای بلند این آیه جملهای مانند آن را بیابم و تفکر در این آیه، مرا از آیات دیگر بازداشت.
عبدالملک گفت: من از دیروز که از یکدیگر جدا شدیم، در این آیه تفکر میکنم: (یا أَیّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنّ الّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذّبابُ شَیْئًا لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ).[4] نتوانستم مثل این آیه را پیدا کنم.
ابوشاکر گفت: من از زمانی که از یکدیگر جدا شدیم، در این آیه فکر میکنم: ( لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتا).[5] ولی نتوانستم مثل آن را بیاورم.
ابن مقفع گفت: این قرآن از جنس کلام بشر نیست و من از زمانی که از شما جدا شدم، این آیه فکرم را مشغول کرده: ( وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ اْلأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمینَ)[6]. نه به نهایت معرفت این آیه رسیدم و نه توانستم مثل آن را بیاورم.
هشام میگوید: در این هنگام، جعفر بن محمد صادق(ع) از کنار آنان میگذشت که فرمود: ( قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا).[7]
این چهار نفر به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: اگر برای اسلام حقیقتی باشد، امر وصایت محمد نباید منتهی شود، مگر به جعفر بن محمد. به خدا قسم، مانند او را هرگز ندیدیم و به خدا قسم که پوست ما از هیبت او میلرزد. سپس پراکنده شدند؛ در حالی که به عجز خود اقرار میکردند.[8]
دیگر مناظره، با سفیان ثوری بود که خود را زاهد زمان خویش میدانست. او روزی از مسجدالحرام میگذشت که دید امام صادق(ع) لباسهای گرانقیمت و زیبا پوشیده است. گفت: نزد او میروم و او را توبیخ میکنم. پس نزد امام آمد و گفت: مثل این لباس را نه رسول الله(ص) پوشید و نه علی(ع) و نه هیچ کس از پدرانت.
امام(ع): رسول الله(ص) در زمان گرفتاری و فقر زندگی میکرد و آن حضرت با اینکه قدرت داشت، ولی ساده میزیست. بعد از ایشان وسعت بر مردم روی آورد و از این رو، سزاوارترین مردم به نعمتها، ابرار هستند. آن حضرت سپس این آیه را خواند: (قُلْ مَنْ حَرّمَ زینَةَ اللّهِ الّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ)[9]. فرمود: برای بهرهمند شدن از نعمتهای خداوند، ما از همه سزاوارتر هستیم.
آن گاه حضرت، دست سفیان را گرفت و به سمت خود کشید، فرمود: این لباس را به خاطر مردم پوشیدهام و لباس زیر آن را که زبر و خشن است، برای خودم؛ ولی تو لباس رویین را که زبر است، به خاطر مردم (ریا) پوشیدهای و لباس زیرین را که نرم و راحت است، به خاطر خودت.[10]
2. حاجت مؤمن
پرداختن به نیازهای برادران و خواهران دینی از دستورهای اکید امام صادق(ع) است. این فرمان در سفر و به خصوص سفر حج اهمیت بیشتری مییابد.
ابان بن تغلب میگوید: به همراه امام صادق(ع) در حال طواف بودم که مردی از شیعیان نزد من آمد و درخواست کرد با او به دنبال کاری بروم، ولی من دوست نداشتم که امام(ع) را رها کنم و به سوی او بروم. در حال طواف، آن مرد بار دیگر به من اشاره کرد. امام صادق(ع) دید و فرمود: ای ابان! این شخص با تو کار دارد؟
گفتم: بله.
امام(ع): او کیست؟
عرض کردم: یکی از یاران ماست.
امام: شیعه است؟
گفتم: بله.
امام: برو.
عرض کردم: پس طوافم را قطع کنم؟
حضرت: بله.
گفتم: هر چند طواف واجب باشد؟
امام: بله.
ابان میگوید: به همراه آن مرد رفتم و سپس نزد امام برگشتم و از ایشان در مورد «حقّ مؤمن» سؤال کردم.
حضرت: ای ابان! وارد این مطلب نشو.
عرض کردم: جانم به قربانت! میخواهم بدانم، و پیوسته اصرار کردم.
امام: بخشی (نصفی) از مال خودت را باید با او تقسیم کنی.
حضرت نگاه به چهر? من کرد که چگونه متغیّر شدم، و فرمود: ای ابان! مگر نمیدانی که خدای عزوجل، ایثارکنندگان را یاد فرموده؟
گفتم: آری، جانم به فدایت!
امام(ع): مالت را که با برادرت تقسیم کنی، هنوز ایثار نکردهای. ایثار، وقتی است که از نصف دیگر مالت نیز به او بپردازی![11]
در موردی دیگر، امام صادق(ع) اهمیت پرداختن به امر مسلمان (و نه فقط شیعه) را گوشزد کرده است.
یکی از شیعیان آن حضرت به نام ابواحمد میگوید: با حضرت صادق(ع) در طواف بودیم و دست ایشان در دست من بود. در این هنگام مردی نزد من آمد و کاری داشت. با دست اشاره کردم که صبر کن تا طوافم تمام شود.
امام(ع) به من فرمود: موضوع چیست؟
گفتم: شخصی آمده و کاری با من دارد.
امام(ع): مسلمان است؟
گفتم: بله.
امام(ع): برو به کارش رسیدگی کن.
عرض کردم: طوافم را قطع کنم؟
فرمود: بله.
گفتم: حتی طواف واجب؟
فرمود: بله، حتی طواف واجب را.
آنگاه فرمود: «من مشی مع أخیه المسلم فی حاجته کتب الله له ألف ألف حسنة و محی عنه ألف ألف سیئة و رفع له ألف ألف درجة؛ کسی که با برادر مسلمانش برای رفع حاجت او حرکت کند، خداوند یک میلیون حسنه در حق او مینویسد و یک میلیون گناه را از او محو میکند و یک میلیون درجه او را بالا میبرد».[12]
3. حرمت مسجد الحرام و کعبه
سیر? امام صادق(ع) و همه امامان معصوم(ع)، بر حفظ حرمت «مسجد الحرام» و اولویت بخشیدن به آن بوده است.
زمانی منصور دوانیقی تصمیم گرفت که خانههای اطراف مسجدالحرام را بخرد و به مسجدالحرام بیفزاید و آن را توسعه دهد، ولی مردم امتناع ورزیدند. او خدمت امام صادق(ع) رسید و مشکل خود را با آن حضرت در میان گذاشت. حضرت فرمود: اندوهگین مباش؛ چرا که حجت تو بر آنها آشکار است.
منصور: چگونه بر آنان احتجاج کنم؟
امام(ع) به کتاب خدا.
منصور: به کدام آیه؟
امام(ع): با این آیه که خدا فرموده: (إِنّ أَوّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذی بِبَکّةَ مُبارَکًا.)[13] خداوند از اولین خانه به تو خبر داده است. اگر در این سرزمین اول آنان ساکن شدند، خانههای آنان از آنِ خودشان است و اگر اول کعبه بنا شده، پس حق تقدم با کعبه است.
منصور دوانیقی پس از شنیدن سخنان امام(ع)، صاحبان منازل اطراف مسجد الحرام را دعوت کرد و همین دلیل را برای آنها بیان داشت. آنان وقتی حجت را بر خود تمام دیدند، به او گفتند: هر چه دوست داری، انجام ده.[14]
مورد دیگر در این زمینه، این پرسش و پاسخ است.
ابی الصباح کنانی میگوید:
از امام صادق(ع) پرسیدم: اسلام برتر است یا ایمان؟ زیرا بعضی میگویند اسلام افضل از ایمان است.
امام: ایمان بالاتر از اسلام است.
ابی الصباح: این مطلب را برای من اثبات کن.
امام: چه میگویی در مورد کسی که عمداً در مسجدالحرام محدث گردد؟
ابی الصباح: به شدت او را میزنند.
امام: درست گفتی. چه میگویی درمورد کسی که در کعبه عمداً محدث گردد؟
ابی الصباح: کشته میشود.
امام: درست گفتی. مگر نمیبینی که کعبه از مسجد الحرام افضل و شریک با مسجدالحرام است، ولی مسجد الحرام شریک کعبه نیست. همین گونه ایمان نیز شریک اسلام است، ولی اسلام (در فضیلت) شریک ایمان نیست.[15]
جمیل بن درّاج از امام صادق(ع) نقل میکند که حضرت فرمود: «للجنب أن یمشی فی المساجد کلّها ...إلاّ المسجد الحرام و مسجد الرسول(ص)؛[16] جنب میتواند از همه مساجد عبور کند... مگر از مسجد الحرام و مسجد النبی».
محمد بن یحیی با یک واسطه از امام صادق(ع) نقل میکند: «همگان برای نماز عید فطر و قربان، باید به بیرون شهر بروند، مگر اهل مکه که باید نماز را در مسجدالحرام بخوانند».[17]
حلبی از امام صادق(ع) نقل میکند: از حضرتش در مورد اعتکاف سؤال شد. ایشان فرمود: «اعتکاف صحیح نیست، مگر در مسجد الحرام یا مسجد الرسول(ص) یا مسجد کوفه یا مسجد جامع، و در حال اعتکاف پیوسته باید روزهدار بود».[18]
حماد بن عثمان از امام صادق(ع) حدیث میکند که حضرت فرمود: «یکره الاحتباء للمحرم و یکره فی المسجد الحرام؛[19] نشستن به شکل احتباء (گرفتن زانو در بغل) برای محرم و در مسجد الحرام، مکروه است». شیخ صدوق میگوید: «و انما یکره الاحتباء فی المسجد الحرام تعظیما للکعبه؛[20] علت کراهت احتباء، بزرگداشت کعبه است».
معاویة بن عمار، در مورد کیفیت ورود به مسجدالحرام از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: «اذا دخلت المسجد الحرام فادخله حافیاً علی السکینة و الوقار و الخشوع...؛ آن گاه که داخل مسجد الحرام میشوی، با پای برهنه و با آرامش روحی و جسمی و خشوع وارد شو. کسی که با خشوع داخل مسجد الحرام شود، خداوند به خواست خودش او را میآمرزد».
به امام عرض کردم: مقصود از خشوع چیست؟
امام فرمود: «السکینة لا تدخله بتکبّر؛ آرامش بدون تکبر است». سپس فرمود وقتی به در مسجد رسیدی، بایست و بگو: «السلام علیک أیها النبی و رحمة الله و برکاته، بسم الله و بالله و من الله و ماشاء الله...».[21]
امام صادق(ع) فرمود: «یجوز أخذ حصی الجمار من جمیع الحرم الا من المسجد الحرام و مسجد الخیف؛[22] جمع کردن ریگ برای جمرات از تمام حرم جایز است، مگر از مسجد الحرام و مسجد خیف».
صامت میگوید: امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل فرمود: «الصلاة فی المسجد الحرام تعدل مأة الف صلاة؛[23] نماز در مسجد الحرام، برابر صدهزار نماز است».
ابوبصیر میگوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: در چهار مکان نماز تمام است: مسجد الحرام، مسجد الرسول، مسجد کوفه و حرم حسین(ع).[24]
اما خوابیدن در مسجدالحرام، در برخی از روایات به طور مطلق جایز شمرده شده؛ مثل روایت معاویة بن وهب که میگوید: از امام پیرامون خواب در مسجدالحرام و مسجد پرسش کردم. فرمود: «نعم فأین ینام الناس؛[25] بله (جایز است)، مردم کجا بخوابند؟»
از امام کاظم(ع) نیز روایاتی در این زمینه نقل شده است.[26] اما با وجود این، در روایت دیگری اسماعیل بن عبدالخالق از امام صادق(ع) دربار? خوابیدن در مسجدالحرام میپرسد و آن حضرت میفرماید: «چنانچه چاره ندارد، اشکال ندارد».[27]
این روایت میتواند شاهد بر این باشد که جواز خوابیدن، مختص به صورت اضطرار است. البته میتوان بین این روایات به گونهای دیگر جمع کرد و گفت: عدم جواز خوابیدن مربوط به قسمتهایی از مسجد الحرام و مسجد النبی است که در زمان پیامبر(ص) بنا شده است؛ چنان که زراره میگوید: از امام باقر(ع) پرسیدم که چه میفرمایید در مورد خوابیدن در مساجد؟ آن حضرت فرمود: «اشکالی ندارد، مگر در مسجدین (مسجدالحرام و مسجدالنبی)».[28]
پینوشتها
1 .الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج1، ص72، دار الکتب الاسلامیه؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج3، ص51، مؤسسه الوفاء بیروت؛ التوحید، شیخ صدوق، ص293، انتشارات جامعه مدرسین.
2 . الکافی، ج1، ص74؛ بحارالانوار، ج3، ص42.
3 . یوسف/80.
4 . حج / 73.
5 . انبیاء / 22.
6 . هود / 44.
7 . اسراء / 88.
8 . الاحتجاج، احمد بن علی الطبرسی، ج2، ص377، نشر مرتضی، 1403؛ الصراط المستقیم، علی بن یونس نباطی، ج1، ص43، کتابخان? حیدریه، نجف.
9 . اعراف / 32.
10 . الکافی، ج6، ص443، باب اللباس.
11 . همان، ج2، ص171؛ التهذیب، شیخ طوسی، ج5، ص120، دار الکتب الاسلامیه؛ وسائل الشیعه، ج12، ص209؛ ج13، ص380 ـ 383، مؤسسه آل البیت.
12 . الکافی، ج4، ص414، باب الرجل یطوف فعرض له الحاجه؛ التهذیب، شیخ طوسی، ج5، ص119، دارالکتب الاسلامیه، تهران؛ الاستبصار، شیخ طوسی، ج2، ص224، دارالکتب الاسلامیه، تهران؛ وسائل الشیعه، ج13، ص383.
13 . آل عمران / 96.
14 . التفسیر، محمد بن مسعود بن عیاش السلمی، ج1، ص185، انتشارات علمیه اسلامیه؛ وسائل الشیعه، ج13، باب وجوب بناء الکعبه ان انهدمت.
15 . الکافی، ج2، ص26، باب ان الایمان یشرک الاسلام... .
16 . همان ،ص198؛ من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج1، ص508، انتشارات جامعه مدرسین، قم؛ التهذیب، ج1، ص125؛ وسائل الشیعه، ج2، ص205.
17 . الکافی، ج3، ص461، باب صلاة العیدین؛ التهذیب، ج3، ص138.
18 . الکافی، ج4، ص176، باب المساجد التی یصلح الاعتکاف فیها.
19 . همان، ص366، باب ادب المحرم.
20 . همان. ممکن است این جمله ، بخشی از روایت باشد.
21 . همان، ص401، باب دخول المسجد الحرام.
22 . همان، ص478؛ من لا یحضره الفقیه، ج2، ص473.
23 . الکافی، ج4، ص526، باب فضل الصلاة فی المسجد الحرام.
24 . همان، ص586.
25 . التهذیب، ج3، ص258؛ الکافی، ج3، ص319؛ وسائل الشیعه، ج5، ص219.
26 . قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حمیری قمی، ص120، انتشارات کتابخانه نینوا.
27 . بحارالانوار، ج96.
28 . علامه مجلسی نیز با این روش میان این دو دسته روایت، جمع کرده است. ر.ک: بحارالانوار ، ج80، ص358.