جلوههایى از سخنان امام سجاد (ع)
آرشیو
چکیده
متن
1 . در کوفه
اولین برخورد امام سجاد علیه السلام با ابن زیاد در کوفه، هنگامى بود که عبیدالله در آنجا مجلسى را آراستند و اسراى کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانى که بین حضرت زینب علیها السلام و ابن زیاد رد و بدل شد، یک دفعه چشم عبیدالله به حضرت سجاد علیه السلام افتاد . پرسید: این کیست؟ گفتند: على بن الحسین است . گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ امام زینالعابدین فرمود: من برادرى داشتم که نام او نیز على بن الحسین بود که مردم او را کشتند . ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت . امام علیه السلام فرمود: «الله یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها» ; «خداوند جانها را به هنگام مرگ آنها و نیز آن را که نمرده است، در خوابش مىگیرد .»
آن ملعون گفت: تو جرات مىکنى جواب مرا بدهى؟ ببرید گردنش را بزنید .
حضرت زینب علیها السلام تا سخن ابن زیاد را شنید، چنین گفت: اى ابن زیاد! تو احدى از مردان ما را باقى نگذاشتهاى! اگر مىخواهى او را بکشى، مرا هم بکش!
سپس خود را به امام سجاد علیه السلام رسانید و گفت: اى پسر زیاد! خونهایى که از ما ریختى، بس نیست؟! و دستبه گردن برادرزادهاش انداخت و گفت: به خدا قسم! از او جدا نمىشوم مگر اینکه در کنار هم کشته شویم .
عبیدالله لحظاتى به آنها نگریست; سپس گفت: عجب! علاقه و محبتخویشاوندى را ببین! به خدا سوگند! متوجه شدم که زینب مىخواهد با او کشته شود . رهایش کنید! (1) همان بیمارى; على بن الحسین را بس است .
امام سجاد علیه السلام به عمهاش گفت: عمه جان! آرام باش تا جوابش را بدهم . آنگاه خطاب به ابن زیاد فرمود: آیا مرا به کشته شدن تهدید مىکنى؟ آیا نمىدانى که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و بزرگوارى ما است؟ (2)
2 . در شام
اولین سخن حضرت سجاد علیه السلام بعد از اسارت، در شهر شام، آن هنگامى بود که اسرا روى پلههاى مسجد دمشق ایستاده بودند . پیرمردى از اهالى شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خداى را که شما را کشت و هلاک کرد . شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید . سید الساجدین علیه السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خواندهاى؟ گفت: بلى! فرمود: آیا این آیه را مىشناسى: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى» ; (3) بگو اى پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدى از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوستبدارید؟
گفت: آرى خواندهام . امام علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان «قربى» هستیم .
سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کردهاى که خداى سبحان فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى» (4) ; و بدانید هر چیزى که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟
گفت: بلى! امام فرمود: اى پیرمرد ما همان «ذى القربى» هستیم اى پیرمرد!
امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کردهاى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (5) ; همانا خدا مىخواهد آلودگى را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند . ؟
پیرمرد پاسخ داد: آرى این آیه را هم خواندهام . حضرت سجاد علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان اهلبیتى هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد .
پیرمرد ساکتشد و از سخنانى که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهایید؟
سپس على بن الحسین علیهما السلام فرمود: بدون هیچ شکى به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهاییم!
با سخنان امام سجاد علیه السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامهاش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم . سپس به امام زینالعابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهى براى توبه من هست؟
امام فرمود: بله! اگر بازگردى، خداوند توبه تو را مىپذیرد و تو با ما خواهى بود . پیرمرد گفت: من توبه مىکنم .
هنگامى که خبر گفتگوى امام علیه السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند . (6)
الف) در بارگاه یزید
هنگامى که سر مبارک امام حسین علیه السلام را همراه با امام سجاد علیه السلام و دیگر اسراى اهلبیت در بارگاه یزید وارد کردند، غل و زنجیر بر گردن حضرت بود .
یزید خطاب به امام زینالعابدین علیه السلام گفت: سپاس خدایى را که پدرت را کشت! حضرت فرمود: لعنتخدا بر کسانى که پدرم را کشتند .
یزید تا این سخنان را شنید; تاب نیاورد و با عصبانیت دستور قتل حضرت را صادر کرد .
امام سجاد علیه السلام فرمود: اگر مرا بکشى چه کسى دختران رسول خدا صلى الله علیه و آله را به منازل آنها برساند; در حالى که اینها محرمى جز من ندارند؟!
یزید با سخنان قاطع امام زینالعابدین علیه السلام دستور توقف قتل را صادر کرد و به حضرت گفت: تو آنان را به جایگاه خودشان برمىگردانى .
سپس ارهاى خواست و شروع کرد به بریدن غل و زنجیر از گردن امام علیه السلام و هنگام بریدن غل به امام سجاد علیه السلام گفت: اى على بن الحسین! آیا مىدانى با این کار چه تصمیمى دارم؟ حضرت فرمود: بلى! مىخواهى غیر از تو دیگرى را بر من منت نباشد! یزید گفت: به خدا آنچه را اراده کرده بودم، همین است که گفتى . و این آیه را خواند: «ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر» (7) ; مصیبتهایى که به شما مىرسد، به سبب کارهایى است که خودتان انجام مىدهید!
امام فرمود: چنین نیست که تصور کردهاى! این آیه درباره ما نازل نشده است; بلکه درباره ما این آیه فرود آمده است: «ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على الله یسیر لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم» (8) ; «نرسد مصیبتى به شما در زمین و نه در جانهاى شما مگر آنکه در کتب آسمانى به آن اشاره شده است پیش از آنکه خلق کنیم انسانها را تا افسوس نخورید بر آنچه از دستشما رفته و شاد نشوید براى آنچه شما را در برگرفته .» (9) و ماییم کسانى که چنین هستند . (10)
در جاى دیگر، مورخان نوشتهاند:
هنگامى که امام سجاد علیه السلام را نزد یزید بردند، تصمیم به کشتن حضرت گرفت . لذا امام را در مقابل خودش سرپا نگهداشت و با او سخن مىگفت و منتظر این بود که امام زینالعابدین علیه السلام مطلبى بگوید که بهانه به دستیزید بدهد و زمینه قتلش فراهم شود . امام سجاد علیه السلام با دقت پاسخ یزید را مىداد و این در حالى بود که تسبیح کوچکى در دست داشت و آن را با انگشتانش مىچرخاند .
یزید گفت: من دارم با تو سخن مىگویم و تو تسبیح مىچرخانى و جواب مرا مىدهى! این چه کارى است؟! امام در پاسخ فرمود:
پدرم از جدم خبر داد که آن بزرگوار هنگامى که نماز صبح را به پایان مىرسانید سخنى نمىگفت تا اینکه تسبیحى به دست مىگرفت و این دعا را مىخواند: «اللهم انى اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتى; خدایا! صبح کردم در حالى که به تعداد گرداندن دانههاى تسبیحم تو را ستایش و تمجید مىکنم، حمد تو را گفته و لا اله الا الله مىگویم .» و دانههاى تسبیح را مىچرخاند و درباره آنچه مىخواست، سخن مىگفتبدون اینکه تسبیح بگوید . و تذکر داد که این کار براى آن حضرت - بدون اینکه ذکر بگوید - تسبیح حساب مىشود . و فرمود: براى من چرخاندن تسبیح، حرز و پناه است . و این کار را تا هنگامى که براى استراحتبه بستر مىرفت، تکرار مىکرد . سپس تسبیح را زیر سرش مىگذاشت و مىخوابید و تا هنگام صبح براى حضرت ثواب نوشته مىشد .
امام سجاد علیه السلام فرمود: من هم با تاسى به جدم این تسبیح را در دست گرفتهام .
یزید گفت: به هیچ کدام از شما سخن نگفتم مگر اینکه جواب مرا مىدهد با چیزى که وسیله تبرئه اوست . در این هنگام از کشتن امام زینالعابدین علیه السلام منصرف شد و به حضرت صله داد و دستور آزادى امام را صادر کرد (11) و قول داد سه درخواست ایشان را برآورده کند . امام علیه السلام فرمود:
اولین حاجتم; دیدن چهره پدرم است تا با او وداع کنم . دومین درخواستم; این است که آنچه از ما غارت کردهاند، به ما برگردانى . سومین خواستهام; این است که اگر اراده قتل مرا دارى، شخصى را همراه این زنها و بچهها بفرستى تا آنان را به حرم جدشان برگرداند .
یزید گفت: اما رخساره پدرت را هرگز نخواهى دید; و از کشتن تو صرف نظر کردم و زنها را جز تو کسى به مدینه نخواهد برد . اما آنچه از شما به غارت بردهاند، من چند برابر قیمتش را مىدهم .
امام سجاد علیه السلام فرمود: مال تو ارزانى خودت باد! ما از تو مالى نمىخواهیم، اموال به غارت رفتهمان را مىخواهیم; چرا که دوک نخریسى فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و مقنعه و گلوبند و پیراهن او در میان آنها بوده است .
یزید دستور داد آن اموال را برگردانند، دویست دینار هم افزونتر داد که حضرت سجاد علیه السلام آن را گرفت و بین فقرا تقسیم کرد . (12)
ب) با منهال بن عمرو
یکى از روزهایى که امام سجاد علیه السلام در شام حضور داشت، از بازار دمشق عبور مىکرد; منهال بن عمرو (یکى از اصحاب على بن الحسین علیهما السلام) را ملاقات کرد . منهال پرسید: در چه حالى اى فرزند رسول خدا؟
امام زینالعابدین علیه السلام فرمود:
حال ما مثل حال بنى اسرائیل است در زمان فرعون; که پسرانشان را سر مىبریدند و زنان آنها را باقى مىگذاشتند .
اى منهال! عرب بر عجم افتخار پیدا کرد به سبب اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله از عرب است و قریش بر دیگر عربها برترى پیدا کرد به این جهت که محمد صلى الله علیه و آله از قریش است . و اکنون ما اهلبیت و خاندان پیامبر به این حال و روز افتادهایم که حق ما را غصب کردهاند; جمعى از ما را کشته، و تعدادى دیگر را اسیر و آواره کردهاند .
سپس فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» ; «ما از خداییم و به سوى او باز مىگردیم .» و این، حالى است که ما داریم .
امام علیه السلام بلافاصله به شعر مهیار دیلمى (شاعر اهلبیت علیهم السلام) تمسک جست که چنین سروده بود:
یعظمون له اعواد منبره
و تحت ارجلهم اولاده وضعوا
باى حکم بنوه یتبعونکم
و فخرکم انکم صحب له تبع (13)
چوب منبر پیامبر را بزرگ مىشمارند;
در حالى که حق فرزندان آن حضرت را پایمال مىکنند!
به چه قانونى فرزندان او از شما پیروى کنند;
در حالى که افتخار شما این است که صحابه اویید؟!
با منهال در مدینه
منهال بن عمرو گفته است: هنگامى که قصد بازگشت از مکه به وطنم را داشتم، محضر امام سجاد علیه السلام شرفیاب شدم . حضرت پرسید: منهال! حرملة بن کاهل چه کرد؟
بشر بن غالب اسدى همراه من بود، به امام عرض کرد: در کوفه زنده است .
حضرت دو دستخود را به سوى آسمان بلند کرد و گفت:
اللهم اذقه حر النار، اللهم اذقه حر الحدید; خدایا! حرارت آتش را به او بچشان . خدایا! حرارت آهن را به او بچشان .
منهال روایت مىکند: هنگامى که وارد کوفه شدم، به ملاقات مختار رفتم; او را بیرون منزلش دیدار کردم . از من پرسید: چرا ما را همراهى نمىکنى؟ به او گفتم: مکه بودم . با هم راه افتادیم تا به محله «کناسه» رسیدیم . در آنجا توقف کرد و منتظر چیزى بود، اندکى نگذشته بود که عدهاى آمدند و گفتند: بشارت اى امیر! حرمله دستگیر شد . او را نزد مختار آوردند .
مختار به حرمله گفت: خدا تو را لعنت کند . شکر خداى سبحان را که مرا بر تو مسلط کرد . سپس دستور داد قصابى را احضار کردند . به او فرمان داد تا دست و پاى حرمله را به فجیعترین شکل قطع کند . بعد صدا زد: آتش! آتش . تلى از نى و چوب را آتش زدند و حرمله را در وسط شعلههاى آتش سوزاندند .
منهال مىگوید: با مشاهده این قضیه گفتم: سبحان الله! سبحان الله!
مختار پرسید: تسبیح خدا خوب است اما براى چه سبحان الله گفتى؟!
سخنانى را که در مکه با امام سجاد علیه السلام رد و بدل شده بود و همچنین نفرین حضرت درباره حرمله را بازگو کردم . مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده طولانى انجام داد . سپس سوار شد و با هم حرکت کردیم . هنگامى که جلو خانهام رسیدیم، از او دعوت کردم که براى غذا خوردن مهمان من باشد . در جوابم گفت: على بن الحسین علیهما السلام دعا کرده و خداوند آنها را به دست من به اجابت رسانده است; تو مرا به خوردن دعوت مىکنى؟! امروز، روزى است که باید «روزه شکر» گرفت .
گفتم: خدا توفیقت را افزون گرداند . (14)
سخنان امام سجاد علیه السلام با پسر طلحه
علامه مجلسى از امام صادق علیه السلام روایت کرده است:
بعد از شهادت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام و بازگشت امام سجاد علیه السلام به شهر مدینه، ابراهیم فرزند طلحة بن عبیدالله حضرت را ملاقات کرد . وى از امام پرسید: چه کسى پیروز شد؟ امام زینالعابدین علیه السلام در حالى که در محمل نشسته بود و سر خود را پوشانده بود; فرمود: اگر خواستى بدانى چه کسى پیروز میدان بوده است - هنگام نماز - اذان و سپس اقامه بگو . (15)
سخنان امام زینالعابدین علیه السلام با خادمش
یکى از خدام سید الساجدین علیه السلام روایت مىکند: روزى حضرت به سوى بیابان راهى شدند; من به دنبال ایشان رفتم . دیدم امام علیه السلام بر سنگ ناهموارى سر به سجده نهاد و من صداى گریهاش را مىشنیدم که با تضرع این دعا را مىخواند: «لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا; نیستخدایى الا خدایى که حق است، نیستخدایى به غیر از خدایى که عبادت مىشود و ما بنده اوییم، نیستخدایى الا خدایى که به او ایمان داریم و او را تصدیق مىکنیم .»
سپس امام زینالعابدین علیه السلام سر از سجده برداشت و من مشاهده کردم از محاسن امام علیه السلام قطرات اشک مىچکد . به آن حضرت عرض کردم: سرورم! هنگام آن نرسیده که غم و اندوه شما تمام شود و سرشک ماتم از چهره شما زدوده شود؟! امام فرمود:
چه مىگویى؟! حضرت یعقوب علیه السلام با وجود اینکه پیامبر و پیامبرزاده بود و دوازده فرزند پسر داشت; خداوند یکى از فرزندانش را از نظر او غایب کرد، از غم جدایى او موى سرش سپید شد و پشتش خمید و در اثر گریه زیاد، فروغ دیدگانش را از دست داد و حال آنکه فرزندش در دنیا زنده بود . اما من پدر و هفده نفر از خاندانم را از دست دادهام و شهادت آنها را به چشم دیدهام، پس چگونه حزن و اندوهم پایان یابد و اشک دیدگانم خشک شود؟! (16)
پىنوشتها:
1 . ارشاد، ج 2، ص 116 .
2 . بحارالانوار، ج 45، ص 117 .
3 . شورى/23 .
4 . انفال/41 .
5 . احزاب/33 .
6 . بحارالانوار، ج 45، ص 129 .
7 . شورى/30 .
8 . حدید/22 .
9 . بحارالانوار، ج 45، ص 168 .
10 . منتهى الآمال، ص 517، انتشارات جاودان، چاپ سوم، سال 1367ش; بحارالانوار، ج 45، ص 169 .
11 . دعوات راوندى، ص 61 .
12 . بحارالانوار، ج 45، ص 144 .
13 . همان، ص 143 .
14 . امالى، طوسى ص 238 و 239 .
15 . بحارالانوار، ج 45، ص 177 .
16 . لهوف، ص 92; بحارالانوار، ج 45، ص 149 .
اولین برخورد امام سجاد علیه السلام با ابن زیاد در کوفه، هنگامى بود که عبیدالله در آنجا مجلسى را آراستند و اسراى کربلا را در آن مجلس وارد کردند . بعد از سخنانى که بین حضرت زینب علیها السلام و ابن زیاد رد و بدل شد، یک دفعه چشم عبیدالله به حضرت سجاد علیه السلام افتاد . پرسید: این کیست؟ گفتند: على بن الحسین است . گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ امام زینالعابدین فرمود: من برادرى داشتم که نام او نیز على بن الحسین بود که مردم او را کشتند . ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت . امام علیه السلام فرمود: «الله یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها» ; «خداوند جانها را به هنگام مرگ آنها و نیز آن را که نمرده است، در خوابش مىگیرد .»
آن ملعون گفت: تو جرات مىکنى جواب مرا بدهى؟ ببرید گردنش را بزنید .
حضرت زینب علیها السلام تا سخن ابن زیاد را شنید، چنین گفت: اى ابن زیاد! تو احدى از مردان ما را باقى نگذاشتهاى! اگر مىخواهى او را بکشى، مرا هم بکش!
سپس خود را به امام سجاد علیه السلام رسانید و گفت: اى پسر زیاد! خونهایى که از ما ریختى، بس نیست؟! و دستبه گردن برادرزادهاش انداخت و گفت: به خدا قسم! از او جدا نمىشوم مگر اینکه در کنار هم کشته شویم .
عبیدالله لحظاتى به آنها نگریست; سپس گفت: عجب! علاقه و محبتخویشاوندى را ببین! به خدا سوگند! متوجه شدم که زینب مىخواهد با او کشته شود . رهایش کنید! (1) همان بیمارى; على بن الحسین را بس است .
امام سجاد علیه السلام به عمهاش گفت: عمه جان! آرام باش تا جوابش را بدهم . آنگاه خطاب به ابن زیاد فرمود: آیا مرا به کشته شدن تهدید مىکنى؟ آیا نمىدانى که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و بزرگوارى ما است؟ (2)
2 . در شام
اولین سخن حضرت سجاد علیه السلام بعد از اسارت، در شهر شام، آن هنگامى بود که اسرا روى پلههاى مسجد دمشق ایستاده بودند . پیرمردى از اهالى شام نزد آنها آمد و گفت: سپاس خداى را که شما را کشت و هلاک کرد . شهرها و روستاها را از آسیب مردان شما آرامش برقرار ساخت و امیرالمؤمنین یزید را بر شما مسلط گردانید . سید الساجدین علیه السلام به آن پیرمرد گفت: آیا قرآن خواندهاى؟ گفت: بلى! فرمود: آیا این آیه را مىشناسى: «قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى» ; (3) بگو اى پیامبر! در مقابل ابلاغ رسالت، مزدى از شما نخواستم مگر اینکه خویشانم را دوستبدارید؟
گفت: آرى خواندهام . امام علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان «قربى» هستیم .
سپس پرسید: آیا این آیه را قرائت کردهاى که خداى سبحان فرموده است: «و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى» (4) ; و بدانید هر چیزى که به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و از آن خویشاوندان اوست؟
گفت: بلى! امام فرمود: اى پیرمرد ما همان «ذى القربى» هستیم اى پیرمرد!
امام بار دیگر پرسید: آیا این آیه را تلاوت کردهاى: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (5) ; همانا خدا مىخواهد آلودگى را از شما خاندان بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند . ؟
پیرمرد پاسخ داد: آرى این آیه را هم خواندهام . حضرت سجاد علیه السلام فرمود: اى پیرمرد! ما همان اهلبیتى هستیم که خداوند آیه تطهیر را مخصوص ما قرار داد .
پیرمرد ساکتشد و از سخنانى که گفته بود، شرمنده و پشیمان شد و با تعجب پرسید: شما را به خدا! شما همانهایید؟
سپس على بن الحسین علیهما السلام فرمود: بدون هیچ شکى به خدا ما همانها هستیم و به حق جدمان سوگند، ما همانهاییم!
با سخنان امام سجاد علیه السلام پیرمرد منقلب شد، شروع به گریه کرد، عمامهاش را به زمین انداخت، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد، اعم از جن و انس، بیزارم . سپس به امام زینالعابدین علیه السلام عرض کرد: آیا راهى براى توبه من هست؟
امام فرمود: بله! اگر بازگردى، خداوند توبه تو را مىپذیرد و تو با ما خواهى بود . پیرمرد گفت: من توبه مىکنم .
هنگامى که خبر گفتگوى امام علیه السلام و پیرمرد به یزید رسید، دستور داد آن پیرمرد را به شهادت رساندند . (6)
الف) در بارگاه یزید
هنگامى که سر مبارک امام حسین علیه السلام را همراه با امام سجاد علیه السلام و دیگر اسراى اهلبیت در بارگاه یزید وارد کردند، غل و زنجیر بر گردن حضرت بود .
یزید خطاب به امام زینالعابدین علیه السلام گفت: سپاس خدایى را که پدرت را کشت! حضرت فرمود: لعنتخدا بر کسانى که پدرم را کشتند .
یزید تا این سخنان را شنید; تاب نیاورد و با عصبانیت دستور قتل حضرت را صادر کرد .
امام سجاد علیه السلام فرمود: اگر مرا بکشى چه کسى دختران رسول خدا صلى الله علیه و آله را به منازل آنها برساند; در حالى که اینها محرمى جز من ندارند؟!
یزید با سخنان قاطع امام زینالعابدین علیه السلام دستور توقف قتل را صادر کرد و به حضرت گفت: تو آنان را به جایگاه خودشان برمىگردانى .
سپس ارهاى خواست و شروع کرد به بریدن غل و زنجیر از گردن امام علیه السلام و هنگام بریدن غل به امام سجاد علیه السلام گفت: اى على بن الحسین! آیا مىدانى با این کار چه تصمیمى دارم؟ حضرت فرمود: بلى! مىخواهى غیر از تو دیگرى را بر من منت نباشد! یزید گفت: به خدا آنچه را اراده کرده بودم، همین است که گفتى . و این آیه را خواند: «ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر» (7) ; مصیبتهایى که به شما مىرسد، به سبب کارهایى است که خودتان انجام مىدهید!
امام فرمود: چنین نیست که تصور کردهاى! این آیه درباره ما نازل نشده است; بلکه درباره ما این آیه فرود آمده است: «ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على الله یسیر لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم» (8) ; «نرسد مصیبتى به شما در زمین و نه در جانهاى شما مگر آنکه در کتب آسمانى به آن اشاره شده است پیش از آنکه خلق کنیم انسانها را تا افسوس نخورید بر آنچه از دستشما رفته و شاد نشوید براى آنچه شما را در برگرفته .» (9) و ماییم کسانى که چنین هستند . (10)
در جاى دیگر، مورخان نوشتهاند:
هنگامى که امام سجاد علیه السلام را نزد یزید بردند، تصمیم به کشتن حضرت گرفت . لذا امام را در مقابل خودش سرپا نگهداشت و با او سخن مىگفت و منتظر این بود که امام زینالعابدین علیه السلام مطلبى بگوید که بهانه به دستیزید بدهد و زمینه قتلش فراهم شود . امام سجاد علیه السلام با دقت پاسخ یزید را مىداد و این در حالى بود که تسبیح کوچکى در دست داشت و آن را با انگشتانش مىچرخاند .
یزید گفت: من دارم با تو سخن مىگویم و تو تسبیح مىچرخانى و جواب مرا مىدهى! این چه کارى است؟! امام در پاسخ فرمود:
پدرم از جدم خبر داد که آن بزرگوار هنگامى که نماز صبح را به پایان مىرسانید سخنى نمىگفت تا اینکه تسبیحى به دست مىگرفت و این دعا را مىخواند: «اللهم انى اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتى; خدایا! صبح کردم در حالى که به تعداد گرداندن دانههاى تسبیحم تو را ستایش و تمجید مىکنم، حمد تو را گفته و لا اله الا الله مىگویم .» و دانههاى تسبیح را مىچرخاند و درباره آنچه مىخواست، سخن مىگفتبدون اینکه تسبیح بگوید . و تذکر داد که این کار براى آن حضرت - بدون اینکه ذکر بگوید - تسبیح حساب مىشود . و فرمود: براى من چرخاندن تسبیح، حرز و پناه است . و این کار را تا هنگامى که براى استراحتبه بستر مىرفت، تکرار مىکرد . سپس تسبیح را زیر سرش مىگذاشت و مىخوابید و تا هنگام صبح براى حضرت ثواب نوشته مىشد .
امام سجاد علیه السلام فرمود: من هم با تاسى به جدم این تسبیح را در دست گرفتهام .
یزید گفت: به هیچ کدام از شما سخن نگفتم مگر اینکه جواب مرا مىدهد با چیزى که وسیله تبرئه اوست . در این هنگام از کشتن امام زینالعابدین علیه السلام منصرف شد و به حضرت صله داد و دستور آزادى امام را صادر کرد (11) و قول داد سه درخواست ایشان را برآورده کند . امام علیه السلام فرمود:
اولین حاجتم; دیدن چهره پدرم است تا با او وداع کنم . دومین درخواستم; این است که آنچه از ما غارت کردهاند، به ما برگردانى . سومین خواستهام; این است که اگر اراده قتل مرا دارى، شخصى را همراه این زنها و بچهها بفرستى تا آنان را به حرم جدشان برگرداند .
یزید گفت: اما رخساره پدرت را هرگز نخواهى دید; و از کشتن تو صرف نظر کردم و زنها را جز تو کسى به مدینه نخواهد برد . اما آنچه از شما به غارت بردهاند، من چند برابر قیمتش را مىدهم .
امام سجاد علیه السلام فرمود: مال تو ارزانى خودت باد! ما از تو مالى نمىخواهیم، اموال به غارت رفتهمان را مىخواهیم; چرا که دوک نخریسى فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه و آله و مقنعه و گلوبند و پیراهن او در میان آنها بوده است .
یزید دستور داد آن اموال را برگردانند، دویست دینار هم افزونتر داد که حضرت سجاد علیه السلام آن را گرفت و بین فقرا تقسیم کرد . (12)
ب) با منهال بن عمرو
یکى از روزهایى که امام سجاد علیه السلام در شام حضور داشت، از بازار دمشق عبور مىکرد; منهال بن عمرو (یکى از اصحاب على بن الحسین علیهما السلام) را ملاقات کرد . منهال پرسید: در چه حالى اى فرزند رسول خدا؟
امام زینالعابدین علیه السلام فرمود:
حال ما مثل حال بنى اسرائیل است در زمان فرعون; که پسرانشان را سر مىبریدند و زنان آنها را باقى مىگذاشتند .
اى منهال! عرب بر عجم افتخار پیدا کرد به سبب اینکه پیامبر صلى الله علیه و آله از عرب است و قریش بر دیگر عربها برترى پیدا کرد به این جهت که محمد صلى الله علیه و آله از قریش است . و اکنون ما اهلبیت و خاندان پیامبر به این حال و روز افتادهایم که حق ما را غصب کردهاند; جمعى از ما را کشته، و تعدادى دیگر را اسیر و آواره کردهاند .
سپس فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون» ; «ما از خداییم و به سوى او باز مىگردیم .» و این، حالى است که ما داریم .
امام علیه السلام بلافاصله به شعر مهیار دیلمى (شاعر اهلبیت علیهم السلام) تمسک جست که چنین سروده بود:
یعظمون له اعواد منبره
و تحت ارجلهم اولاده وضعوا
باى حکم بنوه یتبعونکم
و فخرکم انکم صحب له تبع (13)
چوب منبر پیامبر را بزرگ مىشمارند;
در حالى که حق فرزندان آن حضرت را پایمال مىکنند!
به چه قانونى فرزندان او از شما پیروى کنند;
در حالى که افتخار شما این است که صحابه اویید؟!
با منهال در مدینه
منهال بن عمرو گفته است: هنگامى که قصد بازگشت از مکه به وطنم را داشتم، محضر امام سجاد علیه السلام شرفیاب شدم . حضرت پرسید: منهال! حرملة بن کاهل چه کرد؟
بشر بن غالب اسدى همراه من بود، به امام عرض کرد: در کوفه زنده است .
حضرت دو دستخود را به سوى آسمان بلند کرد و گفت:
اللهم اذقه حر النار، اللهم اذقه حر الحدید; خدایا! حرارت آتش را به او بچشان . خدایا! حرارت آهن را به او بچشان .
منهال روایت مىکند: هنگامى که وارد کوفه شدم، به ملاقات مختار رفتم; او را بیرون منزلش دیدار کردم . از من پرسید: چرا ما را همراهى نمىکنى؟ به او گفتم: مکه بودم . با هم راه افتادیم تا به محله «کناسه» رسیدیم . در آنجا توقف کرد و منتظر چیزى بود، اندکى نگذشته بود که عدهاى آمدند و گفتند: بشارت اى امیر! حرمله دستگیر شد . او را نزد مختار آوردند .
مختار به حرمله گفت: خدا تو را لعنت کند . شکر خداى سبحان را که مرا بر تو مسلط کرد . سپس دستور داد قصابى را احضار کردند . به او فرمان داد تا دست و پاى حرمله را به فجیعترین شکل قطع کند . بعد صدا زد: آتش! آتش . تلى از نى و چوب را آتش زدند و حرمله را در وسط شعلههاى آتش سوزاندند .
منهال مىگوید: با مشاهده این قضیه گفتم: سبحان الله! سبحان الله!
مختار پرسید: تسبیح خدا خوب است اما براى چه سبحان الله گفتى؟!
سخنانى را که در مکه با امام سجاد علیه السلام رد و بدل شده بود و همچنین نفرین حضرت درباره حرمله را بازگو کردم . مختار از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده طولانى انجام داد . سپس سوار شد و با هم حرکت کردیم . هنگامى که جلو خانهام رسیدیم، از او دعوت کردم که براى غذا خوردن مهمان من باشد . در جوابم گفت: على بن الحسین علیهما السلام دعا کرده و خداوند آنها را به دست من به اجابت رسانده است; تو مرا به خوردن دعوت مىکنى؟! امروز، روزى است که باید «روزه شکر» گرفت .
گفتم: خدا توفیقت را افزون گرداند . (14)
سخنان امام سجاد علیه السلام با پسر طلحه
علامه مجلسى از امام صادق علیه السلام روایت کرده است:
بعد از شهادت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام و بازگشت امام سجاد علیه السلام به شهر مدینه، ابراهیم فرزند طلحة بن عبیدالله حضرت را ملاقات کرد . وى از امام پرسید: چه کسى پیروز شد؟ امام زینالعابدین علیه السلام در حالى که در محمل نشسته بود و سر خود را پوشانده بود; فرمود: اگر خواستى بدانى چه کسى پیروز میدان بوده است - هنگام نماز - اذان و سپس اقامه بگو . (15)
سخنان امام زینالعابدین علیه السلام با خادمش
یکى از خدام سید الساجدین علیه السلام روایت مىکند: روزى حضرت به سوى بیابان راهى شدند; من به دنبال ایشان رفتم . دیدم امام علیه السلام بر سنگ ناهموارى سر به سجده نهاد و من صداى گریهاش را مىشنیدم که با تضرع این دعا را مىخواند: «لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا و رقا، لا اله الا الله ایمانا و تصدیقا; نیستخدایى الا خدایى که حق است، نیستخدایى به غیر از خدایى که عبادت مىشود و ما بنده اوییم، نیستخدایى الا خدایى که به او ایمان داریم و او را تصدیق مىکنیم .»
سپس امام زینالعابدین علیه السلام سر از سجده برداشت و من مشاهده کردم از محاسن امام علیه السلام قطرات اشک مىچکد . به آن حضرت عرض کردم: سرورم! هنگام آن نرسیده که غم و اندوه شما تمام شود و سرشک ماتم از چهره شما زدوده شود؟! امام فرمود:
چه مىگویى؟! حضرت یعقوب علیه السلام با وجود اینکه پیامبر و پیامبرزاده بود و دوازده فرزند پسر داشت; خداوند یکى از فرزندانش را از نظر او غایب کرد، از غم جدایى او موى سرش سپید شد و پشتش خمید و در اثر گریه زیاد، فروغ دیدگانش را از دست داد و حال آنکه فرزندش در دنیا زنده بود . اما من پدر و هفده نفر از خاندانم را از دست دادهام و شهادت آنها را به چشم دیدهام، پس چگونه حزن و اندوهم پایان یابد و اشک دیدگانم خشک شود؟! (16)
پىنوشتها:
1 . ارشاد، ج 2، ص 116 .
2 . بحارالانوار، ج 45، ص 117 .
3 . شورى/23 .
4 . انفال/41 .
5 . احزاب/33 .
6 . بحارالانوار، ج 45، ص 129 .
7 . شورى/30 .
8 . حدید/22 .
9 . بحارالانوار، ج 45، ص 168 .
10 . منتهى الآمال، ص 517، انتشارات جاودان، چاپ سوم، سال 1367ش; بحارالانوار، ج 45، ص 169 .
11 . دعوات راوندى، ص 61 .
12 . بحارالانوار، ج 45، ص 144 .
13 . همان، ص 143 .
14 . امالى، طوسى ص 238 و 239 .
15 . بحارالانوار، ج 45، ص 177 .
16 . لهوف، ص 92; بحارالانوار، ج 45، ص 149 .