آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

عدالت در امور مالى یکى از مصادیق بارز عدالت‏حضرت امیر علیه السلام و مبارزه با ستم در زندگى ایشان موضعش نسبت‏به اموال حکومتى یا بیت المال بود. چون یکى از ظلمهاى فاحشى که در جامعه آن روز به وجود آمده بود مسئله عدم تساوى مردم در بهره‏مندى از مواهب مادى زندگى و زراندوزیهاى بى‏حساب مسؤولین حکومتى بود که اموال عمومى را ملک و حق خود دانسته و امت مسلمان را در فقر و تهیدستى نگاه مى‏داشتند.
حضرت امیر علیه السلام از اوان خلافت‏خود در این زمینه اعلام موضع نموده و به اقدامات عملى دست زدند. این قسمت از مواضع امیرالمؤمنین نیز به چند بخش تقسیم مى‏شود:
1 - عدالت در زندگى شخصى.
2 - عدالت در زندگى کارگزاران.
3 - عدالت در تقسیم بیت المال.
4 - مبارزه با غارتگران بیت المال.
1 - عدالت در زندگى شخصى
حضرت به این نکته واقف بود که در اغلب جوامع، مردم روش و شیوه زندگى زمامداران خود را مورد تاسى و الگو بردارى قرار مى‏دهند، از این جهت‏بود که زندگى زاهدانه و بى‏تکلف خود را پس از رسیدن به مقام خلافت زاهدانه‏تر و بى‏تکلف‏تر ساخت تا قدم اول را از خود و خانواده خود برداشته باشد و تا سایر کارگزاران و مسؤولین حکومت تکلیف خود را بدانند. چنانکه در توبیخ بعضى از کارگزارانش در مورد خلافى که از او سر زده است زندگى خود را به عنوان معیار و الگو به رخ وى مى‏کشد و در نامه‏اى عتاب آمیز برایش مى‏نویسد:
«الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به و یستضیئى بنور علمه الا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه الا و انکم لا تقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد» (1)
یعنى بدان که هر پیروى را پیشوایى است‏باید از او تبعیت نماید و از نور دانش وى کسب فیض کند. پس بدان که پیشواى تو از دنیایش به دو پیراهن کهنه و مندرس بسنده کرده است و از غذاهایش به دو قرص نان، مى‏دانم که شما تاب چنین زندگى زاهدانه‏اى را ندارید اما حد اقل مى‏توانید با پرهیزگارى، عفت و خود دارى مرا یارى کنید.
روى این اصل بود که حضرت از نظر مالى به خود و خانواده خود سخت مى‏گرفتند و هیچگاه حاضر نبودند سهمى بیش از آنچه براى همگان مقرر شده است‏بردارند در قسمت دیگرى از نامه قبل گوشه‏اى از شیوه زندگى خود را چنین ترسیم کرده است:
«فوالله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا ولاحزت من ارضها شبرا و لا اخذت منها الاکقوت اتان دبرة و لهى فى عینى اوهى و اوهن من عفصة مقرة...» (2)
به خدا سوگند که از دنیاى شما طلا و نقره‏اى اندوخته نکرده‏ام و از غنیمتهاى آن براى خود مالى فراهم نساخته‏ام و حتى براى کهنه جامه خود فکر جامه‏اى جدید نکرده‏ام.
حتى یک وجب از این زمینهاى حکومتم را براى خود بر نداشته‏ام و جز اندکى از غذاهاى دنیا استفاده نکرده‏ام...
و بارها اعلام کرد که حتى نزدیکترین کسانش هم در برابر بیت المال مسئول هستند و اگر از آنان هم ناراستى سرزند مانند سایرین مجازات مى‏شوند.
در توبیخ نامه‏اى که براى یکى از کارگزاران خائن در بیت المال فرستاده‏اند آمده است:
«والله لو ان الحسن و الحسین فعلا مثل الذى فعلت ما کانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازیح الباطل عن مظلمتهما...» (3)
به خداوند سوگند اگر (دو ریحانه رسول خدا) حسن و حسینم نسبت‏به اموال عمومى مانند تو دست‏به خیانت‏بگشایند هیچ گونه نسبت و خصوصیت‏خویشى با من نخواهند داشت و از چنگال عدالت گریزى برایشان نخواهد بود تا اینکه حق مردم را از آنان باز ستانم و بیداد و باطلى را که آفریده‏اند محو و نابود سازم...
2 - عدالت در زندگى کارگازاران
آن حضرت نسبت‏به نوع زندگى و رفتار کارگزاران خود بى‏نهایت‏حساس بودند و تمام زوایاى زندگى آنان را زیر نظر داشتند که به ذکر چند نمونه اکتفا مى‏شود.
روزى برایشان خبر آوردند که استاندار ایشان در بصره «عثمان بن حنیف انصارى‏» به مجلسى دعوت شده و بر سر سفره‏اى رنگین نشسته که در میان دعوت شدگان به آن میهمانى از فقرا و مستمندان کسى نبوده است و مجلس فقط مخصوص افراد مرفه و سرمایه‏دار بوده است.
روح عدالت گستر و ملکوتى على(ع) این ناروا را تاب نیاورده و نامه‏اى مفصل در نکوهش وى مى‏نویسد و او را به جهت این کار بازخواست مى‏کند در قسمتى از این نامه آمده است:
«یابن حنیف فقد بلغنى ان رجلا من فتیة اهل البصرة دعاک الى مادبة فاسرعت الیها تستطاب لک الالوان و تنقل الیک الجفان و ما ظننت انک تجیب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنیهم مدعو...» (4)
یعنى اى پسر حنیف! به من خبر رسیده است که جوانى از اهل بصره تو را به میهمانى فرا خوانده است و تو نیز با سرعت دعوتش را اجابت کرده‏اى. در آنجا برایت‏سفره‏اى رنگین چیدند و ظرفهاى غذا را پیاپى برایت مى‏آوردند.
اما من گمان نمى‏کردم که تو بر سفره کسانى حاضر شوى که بینوایان را از خود برانند و اغنیا را بر سفره خود بخوانند...
و در پایان نامه نوشتند:
«فاتق الله یابن حنیف و لتکفک اقر اصک لیکون من النار خلاصک‏» (5)
یعنى اى پسر حنیف! از خدا بترس و اگر خواستى از آتش خشمش رهایى یابى به نان خالى خود اکتفا کن. یا وقت دیگرى به ایشان خبر دادند، شریح بن حارث که قاضى ایشان در کوفه بوده است‏براى خود خانه‏اى به قیمت 80 دینار خریده است. پس از اطلاع از این خبر وى را به حضور طلبیده و فرمود:
شنیده‏ام خانه‏اى خریده‏اى به قیمت 80 دینار و قولنامه‏اى نوشته‏اى و کسانى را هم به عنوان شاهد قرار داده‏اى! شریح گفت: آرى چنین کرده‏ام. آنگاه حضرت نگاهى از سر تاسف و خشم به وى انداخت و فرمود: اى شریح! بدان که روزى کسى به خانه تو خواهد آمد و بدون اینکه به سند و قولنامه‏ات نگاه کند یا از شهود تو پرسشى نماید تو را از آن خانه بیرون خواهد انداخت و تسلیم گورت خواهد ساخت. (فرشته مرگ) پس فرمود:
«یا شریح لا تکون ابتعت هذه الدار من غیر مالک او نقدت الثمن من غیر حلالک فاذا انت قد خسرت دارالدنیا و دارالاخرة. ..» (6)
اى شریح! بنگر که این خانه را از مال خود خریده باشى نه از مال دیگران و پولش را از راهى ناصواب به دست نیاورده باشى که در این صورت هم در دنیا و هم در آخرت از زیان کاران خواهى بود...
سپس فرمودند: اگر هنگام خرید این خانه به من مراجعه کرده بودى چنان قولنامه‏اى برایت مى‏نوشتم که هرگز رغبت آن را نمى‏یافتى تا آن را به درهمى خریدارى نمائى چه رسد به 80 دینار. (7)
از دیگر سخنان حضرت امیر در این زمینه تذکراتى بود که به کارگزاران، بخصوص آنها که با مسائل مالى بیشتر سرو کار دارند مى‏دادند و حساسیت موضوع و بزرگى خطر را به آنها یاد آور مى‏شدند در نامه 5 نهج البلاغه خطاب به «اشعث‏بن قیس‏» که حاکم آذربایجان بوده اینگونه مى‏فرماید:
«ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک ... و فى یدک مال الله عزوجل و انت من خزانه ...»(1)
یعنى این مسئولیتى که به تو واگزاردم به منزله طعمه و خوراک تو نیست (براى استفاده شخصى تو نیست.) بلکه این امانتى است که به گردن تو آمده است و تو امانتدار مافوق خود مى‏باشى... و خزانه دارى هستى که باید حافظ اموال خداوند باشى ...
البته علاوه بر تذکرات اخلاقى، براى کارگزاران امور مالى، حقوق مکفى در نظر مى‏گرفتند تا به خیانت وسوسه نشوند و به این وسیله یکى از زمینه‏هاى ایجاد خیانت و ظلم را از بین مى‏بردند. در نامه 26 نهج البلاغه به یکى از عمال صدقه یا کارگزاران جمع آورى زکات مى‏نویسند:
«و ان لک فى هذه الصدقة نصیبا مفروضا و حقا معلوما و شرکاء اهل مسکنة و ضعفاء ذوى فاقة و انا موفوک حقک فوفهم حقوقهم و الا تفعل فانک من اکثرالناس خصوما یوم القیامة و بؤسى لمن خصمه عندالله الفقراء و المساکین و السائلون و المدفوعون و الغارمون و ابن السبیل...» (9)
یعنى براى تو که کارگزار جمع آورى زکات هستى از محل در آمد زکات حقى و نصیبى از جانب خداوند تعیین شده است ولى این زکات مصارف دیگرى هم دارد که آنها هم با تو شریک مى‏باشند مانند ضعفا و فقرا و محرومان جامعه، و بدان آنچه حق توست‏بدون هیچ کاستى به تو داده خواهد شد. پس تو هم در تقسیم آن بر مستحقانش بدون هیچ کاستى و خیانتى و با درستکارى عمل کن.
در غیر این صورت در روز رستاخیز از کسانى خواهى بود که بیشترین دشمن را دارند و چه بد است‏حال کسى که در روز واپسین در نزد خداوند متعال دشمن و شاکى او فقرا و مساکین و طبقه محروم جامعه باشند. سپس فرمودند: بزرگترین خیانت آن است که نسبت‏به اجتماع صورت پذیرد و بزرگترین فریبکارى آن است که نسبت‏به رهبران جامعه باشد.
البته علاوه براین تمهیدات گاه حضرت جهت صیانت کارگزارانشان از خطا دست‏به تهدید آنها هم مى‏زده‏اند تا مگر ترس موجب این شود تا از راه ناصواب بر حذر باشند.
در نامه 20 نهج البلاغه خطاب به «زیاد بن ابیه‏» که حاکم منطقه اهواز و فارس و کرمان بوده مى‏نویسد:
«و انى اقسم بالله قسما صادقا لئن بلغنى انک خنت من فى‏ء المسلمین شیئا صغیرا او کبیرا لاشدن علیک شدة تدعک قلیل الوفر ثقیل الظهر ضئیل الامر...» (10)
یعنى به خدا سوگند یاد مى‏کنم سوگندى راستین، اگر به من خبر برسد که تو در اموال مسلمین خیانتى هرچند کوچک انجام داده‏اى چنان بر تو سخت‏خواهم گرفت که نتوانى تا آخر عمر قد راست کنى...
3 - عدالت در تقسیم بیت المال
قبل از خلافت آن حضرت، تقسیم بیت المال با تبعیضهاى فراوان و به صورتى غیر عادلانه انجام مى‏گرفت تفاوت دریافتى افراد بسیار فاحش بود. و هر کس بواسطه امتیازاتى هرچند بى‏اساس وقتى در نزد حکومت جلوه مى‏کرد از حقوق بیشترى برخوردار مى‏گردید اما پس از روى کار آمدن امیر المؤمنین(ع) و از همان ابتداى خلافت، «مساوات در عطا» آغاز گردید و آن حضرت با صداى رسا و قاطعیت تمام اعلام کرد که:
«لوکان المال لى لسویت‏بینهم فکیف و انما المال مال الله الا و ان اعطاء المال فى غیر حقه اسراف و تبذیر» (11)
اگر این اموال ملک شخصى خودم بود آن را به مساوات میان آنان تقسیم مى‏کردم حال چگونه غیر از این عمل نمایم در حالى که این اموال متعلق به خداوند جهان است.
بدانید که اگر مال در غیر محل حقه خود به مصرف برسد از مصادیق بارز اسراف و تبذیر خواهد بود.
البته بودند کسانى که هنوز مزه اموال به نا حق گرفته در دهانشان باقى بود و طبیعتا معترض که چرا على(ع) امتیازات ما را در میزان دریافتى از بیت المال منظور نمى‏دارد؟
و بودند افرادى که از سرنادارى خویشاوندى خود با وى را مستمسک قرار داده و به وى فشار مى‏آوردند تا مثلا اندکى از سهم خود بیشتر دریافت کنند اما با جواب قاطع و سخت‏حضرت مواجه مى‏شدند از جمله این افراد برادرش عقیل بن ابى طالب است.
خود حضرت در خطبه 224 نهج البلاغه شرح ماجرا را بیان داشته است:
به خدا سوگند عقیل را دیدم آن چنان تنگدستى به او فشار آورده تا این که مجبور شد تقاضا کند تا اندکى از گندمهاى شما را (بیت المال) به وى دهم و من کودکانش را دیدم که چگونه از شدت فقر رنگ پریده و مو پریشان گشته‏اند. اما من حاضر نشدم به وى بیش از سهمش چیزى بدهم و وقتى که او تقاضایش را مکرر نمود و اصرار کرد و گمان کرد که من دین خود را به وى خواهم فروخت آهنى را در آتش گداختم و آن را به جسم وى نزدیک نمودم ناگهان دیدم که ضجه‏اى بیمارگونه سرداد و نزدیک بود توسط آن آهن تفته بسوزد پس به او گفتم: اى عقیل! آیا تو از تکه آهنى که انسانى آن را به هزل گداخته است این چنین ناله سر مى‏دهى ولى مى‏خواهى تا مرا به آتشى بیافکنى که خداوند جبار از روى خشم افروخته‏است؟ (12)
4 - مبارزه با غارتگران بیت المال
گفتیم که قبل از خلافت آن حضرت اموال بسیارى از بیت المال مسلمانان به غارت رفت وبدتر این که روحیه غارتگرى و چپاول اموال عمومى در میان دست اندرکاران حکومت نفوذ کرده بود که حتى بعد از خلافت آن حضرت در میان کارگزاران خود او هم چنین افرادى یافت‏شدند و ایشان با هر دو دسته مبارزه بى‏امانى کرد.
در برابر چنین افرادى ایستاده فرمود:
«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته...» (13)
اگر این اموال را بیابم آن را به بیت المال برخواهم گرداند اگر چه با آن کنیزانى خریده باشید یا آن را مهریه زنانتان کرده باشید...
در درجه اول از آنان به سختى و با دقت‏حساب مى‏کشیدند. در نامه 40 نهج البلاغه خطاب به یکى از عمال خاطى مى‏نویسند:
«بلغنى عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک و عصیت امامک و اخزیت امانتک بلغنى انک جردت الارض فاخذت ما تحت قدمیک و اکلت مابین یدیک فارفع الى حسابک و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس‏». (14)
یعنى به من خبرى رسیده که اگر صحت داشته باشد خدایت را به خشم آورده‏اى و از امامت‏سرپیچى نموده‏اى و بار امانتى که بر دوش داشتى ضایع نموده‏اى و آن خبر این است که از زمینهاى منطقه حکومتت مقدارى را تصرف کرده‏اى و از اموالى که در اختیار تو بوده است‏به نفع شخصى خود برداشت نموده‏اى پس هرچه سریعتر تمام حساب و کتابت را نزد من بفرست و بدان که حساب خداوند بسیار از حساب مردم مشکل‏تر است.
یا در نامه دیگرى مجرم دیگرى را که جرمش بیشتر محرز بوده به قتل تهدید مى‏نماید:
«فاتق الله و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم فانک ان لم تفعل ثم امکننى الله منک لاعذرن الى الله فیک و لاضربنک بسیفى الذى ما ضربت‏به احدا الادخل النار.» (15)
از خدا بترس و اموالى را که از مسلمانان غارت کرده‏اى به آنان باز گردان و الا دیگر پیش خدا عذرى نخواهم داشت و تو را با همان شمشیرى خواهم زد که هرکه را با آن زده‏ام وارد دوزخ شده است.
عدالت در امور نظامى
همه مى‏دانند که جنگ جاى کشتن و کشته شدن و شکست‏یا پیروزى است. در جنگ به تنها چیزى که فکر مى‏شود این است که چگونه باید بر دشمن پیروز شد و او را از پاى در آورد. در آنجا که سخن از قتل است دیگر جائى براى خود دارى از ستم نیست و بالطبع رعایت عدالت در چنین جایى معنائى نخواهد داشت. بلى این نگاه به جنگ از کسانى است که به جنگ با دید الهى نمى‏نگرند و از جنگ اهدافى پلید دارند. اما على(ع) که براى اهداف پاک مى‏جنگد در جنگ هم پاى بندى خود به اهداف و آرمانهاى والایش را حفظ مى‏نماید. نمونه بارز آنهم هنگامى بود که در جنگ صفین سپاه معاویه آب را بر سپاه کوفه بستند ولى پس از حمله پیروزمندانه سپاه امام و به دست گرفتن آب، اصحاب خود را از مقابله به مثل باز داشتند. (16)
هنگامى هم که در صفین دو سپاه در مقابل هم صف آرائى نمودند به سپاه خود توصیه‏هائى نمودند که منشور جاویدى از عدالت در صحنه‏هاى نبرد است:
«لا تقاتلو هم حتى یبدؤکم فانکم بحمدالله على الحجة و ترککم ایاهم حتى یبدؤکم حجة اخرى لکم علیهم فاذاکانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لاتصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببین امرائکم.» (17)
یعنى تا آنها شروع به جنگ نکرده‏اند شما جنگ را شروع نکنید. چون شما برحقید و ترک کردن شما و شروع به جنگ آنها بیشتر دلیل و نشانه حقانیت‏شما خواهد بود و اگر به یارى خداوند پیروزى از آن ما بود و شکست از آن دشمن، هیچ فرارى را نکشید و به هیچ بى‏دفاعى آسیب نرسانید و هیچ مجروحى را نکشید و هیچ زنى را آزار نرسانید. اگر چه به پدران شما توهین کنند و یا امیرانتان را دشنام گویند.
و به تمام سرداران توصیه مى‏کردند که قبل از اتمام حجت‏شرعى، جنگ را آغاز نکنند در خطبه 4 آمده است:
«فان عادوا الى ظل الطاعة فذاک الذى نحب‏» (18)
اگر به اطاعت از قانون الهى برگشتند، همان است که ما مى‏خواهیم.
در نهروان هم خود حضرت براى آنها مفصلا سخنرانى و اتمام حجت نمود که به عنوان خطبه‏36 نهج البلاغه آمده است. (19)
و درباره این دشمنان هم انصاف را رعایت مى‏کند که:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فاخطا کمن طلب الباطل فادرکه‏» (20)
یعنى بعد از من خوارج را نکشید زیرا آنکس که در طلب حق به راه خطا رفت‏با کسى که در طلب باطل رفته است‏یکسان نیست.
مبارزه باستم پذیرى
نه تنها آن حضرت خود و اطرافیانش را ملزم به اقامه عدل کرده بود بلکه از طرف دیگر سعى بر آن داشتند تامردم مسلمان را جورى پرورش دهند که ستم پذیر نباشند تا اگر روزى سایه حکومت عدل بر سر آنان نبود بتوانند در برابر ستمگران مقاومت کنند و این لب فرهنگ اسلام است. تا آنجا که ظالم و مظلوم را هردو در آتش مى‏داند.
با چنین نگرشى است که این فریاد از ناى ابرمرد تاریخ بر مى‏آید که:
«الموت فى یاتکم مقهورین و الحیاة فى موتکم قاهرین‏» (21)
مرگ شرافتمندانه بهتر از زندگى ذلیلانه است.
از طرفى در عصر آن حضرت بزرگترین مظهر ستم که آشکارا به حریم عدالت تاخت و تاز مى‏نمود معاویه بود و تنها راه مبارزه با وى جنگ بود. پس یکى از اقدامات حضرت امیر در جهت مبارزه با روح ستم پذیرى در مردم، تحریص و ترغیب آنان به جهاد با معاویه بوده است. و دیگر از جهات نفسانى مردم که با ضعف و ذلت و زبونى آنها به هر شکلى مبارزه داشتند و آن را نفى مى‏کردند.
ترغیب به جهاد
اما قسم اول که ترغیب به جنگ است‏بسیار زیاد است:
البته ذکر این نکته لازم است که مردم زمان آن حضرت هم افرادى بودند که از نظر اندیشه و اخلاق کاملا بر عکس تفکرات ایشان بودند و جهت اصلاح و تربیت آنان متحمل زحمات زیادى شدند.
در خطبه‏27 نهج البلاغه در توصیف جهاد مى‏فرمایند:
«فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه ... فمن ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء و یث‏بالصغار و القماءة و ضرب على قلبه بالاسحاب و ادیل الحق منه بتضییع الجهاد ...» (22)
یعنى همانا جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند براى بندگان خاص خود گشوده است. پس اگر کسى از آن روى گرداند خداوند لباس خوارى بر اندامش مى‏پوشاند و بلاهاى گوناگون وى را در برخواهند گرفت و به ذلت دچار مى‏گردد و از دایره عقل خارج شده و خداوند دیگرانى را جایگزین وى خواهد ساخت تا حق را بپادارند چون وى جهاد را ضایع ساخته است...
در قسمت دیگرى از همین خطبه مى‏فرماید:
«اغزوهم قبل ان یغزوکم فوالله ما غزى قوم قط فى عقر دارهم الا ذلوا...» (23)
یعنى قبل از آنکه سپاه دشمن بر سر شما بریزند شما هم براى جنگ با آنان از شهر خارج شوید. به خدا سوگند اگر قومى در خانه خود بنشینند تا دشمن را در خانه خود ملاقات کنند به ذلت مبتلا مى‏شوند...
در زمانى که سپاه معاویه در اثر سستى و کاهلى مردم و اطرافیان امام به شهر مرزى انبار حمله کردند و دست‏به جنایاتى زدند جهت ملامت مردم از روح ستم پذیرى سخن گفت و تجلى یک روح ظلم ستیز را براى آنها آشکار ساخت که:
«ولقد بلغنى ان الرجل منهم کان یدخل على المراة المسلمة و الاخرى المعاهدة فینتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها ما تمتنع منه الا بالاسترجاع الاسترحام ... فلو ان امرا مسلمامات من بعد هذا اسفا ماکان به ملوما بل کان به عندى جدیرا... » (24)
یعنى به من از شهر انبار خبر رسیده که مردان سپاه معاویه بر زنان مسلمان و غیر مسلمان (اهل ذمه) هجوم برده و زیور آلات آنان را کنده‏اند و با خود به غنیمت‏برده‏اند و آن ستمدیدگان جز طلب رحم و استرجاع کار دیگرى از آنان ساخته نبوده است.
سپس فرمود: اگر مرد مسلمانى از شنیدن این واقعه از شدت تاسف بمیرد نه تنها از نظر من مورد نکوهش نیست‏بلکه به این عمل سزاوار است.
و در همین راستا است ترغیب آن حضرت به شهادت در راه خدا که در برابر قبول ظلم از نظر على(ع) ترجیح دارد و پسندیده‏تر است. در خطبه‏123 مى‏فرماید:
«ان اکرم الموت القتل. و الذى نفس ابن ابى‏طالب بیده لالف ضربة بالسیف اهون على من میتة على‏الفراش فى غیر طاعة الله‏» (25)
یعنى برترین نوع مرگ کشته شدن در راه خدا است. قسم به آنکس که جان پسر ابوطالب در دست اوست هزار ربت‏شمشیر بر من آسان‏تر است از مردن با خوارى در بستر که در اطاعت پروردگارم نباشم.
و اجمالا در بیش از ده خطبه و نامه در نهج البلاغه به جهاد با ظالمین ترغیب شده است.(1)
مبارزه با روحیه پستى و زبونى در مردم
هستند حاکمانى زورمدار که وقتى به قدرت مى‏رسند از اینکه مردم در برابر آنها اظهار پستى و زبونى کنند و به چاپلوسى وتملق بپردازند از خوشحالى در پوست‏خود نمى‏گنجند و عزت و جبروت خود را در ذلت و زبونى زیر دستان مى‏بینند. در این عرصه هم حضرت على(ع) که حکومتش براى برقرارى حق و عدالت است رویه‏اى الهى و انسانى داشته است در فرازى از خطبه‏216 آمده است:
«فلا تکلمونى بما تکلم به الجبابرة و لا تتحفظوا منى بما یتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنوا بى‏استثقالا فى حق قیل لى...» (27)
یعنى با من چنانکه با ستمگران و جابران سخن مى‏گویند سخن نگوئید و مانند حرف زدن با افراد تندخو از من نهراسید و از در سازشکارى با من در نیائید و مپندارید حرف حقى که به من مى‏زنید بر من گران مى‏آید...
یا هنگامى که به سمت‏شام در حرکت‏بودند در مسیر خود از شهر انبار مى‏گذشتند دهقانان شهر به رسم دیرین خود با پاى پیاده به دنبال اسب آن حضرت مى‏دویدند. على(ع) از این کار آنان برآشفت و به آنان اعتراض کرد و گفت: این کار چه معنایى دارد؟
جواب دادند: این شیوه‏اى است که ما براى بزرگداشت امیرانمان انجام مى‏دهیم.
حضرت در پاسخ فرمودند:
«والله ما ینتفع بهذا امرائکم و انکم لتشقون على انفسکم فى دنیاکم و تشقون به فى اخرتکم.» (28)
به خدا سوگند که امیرانتان از این عمل شما سودى نمى‏برند و شما هم با این عمل در دنیا چیزى جز زحمت‏براى خود ایجاد نمى‏کنید و در آخرت هم موجب بدبختى شما خواهد بود.
مواضع حضرت امیر علیه السلام در برابر ستم بسیار گسترده است که این مختصر مقال و مختصر مجال را هیچگاه یاراى شمارش تمام آنها نیست. چه رسد به بررسى و تحلیل، امید است این سعى متواضع در پیشگاه دوست مورد قبول افتد.
پى‏نوشتها:
2 - 1 - نهج البلاغه، ص‏417.
3 - همان، ص 414.
5 - 4 - همان، ص‏416.
6 - همان، ص 364.
7 - همان، ص 8.
8 - همان، ص‏366.
9 - همان، ص 382; در همین رابطه نامه 35، ص‏380.
10 - همان، ص‏377.
11 - همان، ص‏183.
12 - همان، ص‏346.
13 - همان، ص‏57.
14 - همان، ص 412.
15 - همان، ص‏413.
16 - وقعه صفین، نصر ابن مزاحم، ص 162.
18 -17 - نهج البلاغه، ص‏373.
19 - همان، ص 80.
20 - همان، ص 4.
21 - همان، ص 88.
24 -23 - 22 - همان، ص‏69.
25 - همان، ص 180.
26 - همان، خطبه 34، ص 78; خطبه‏29، ص 72; خطبه‏27، ص‏69; خطبه 25، ص‏66; خطبه‏69، ص‏99; خطبه 71، ص 100; خطبه‏97، ص 141; خطبه‏123، ص‏179; خطبه 180، ص 208; و نامه 2، ص 364 وغیره.
27 - همان، ص 335.
28 - همان، ص 475.
فهرست منابع:
1 - نهج البلاغه، تحقیق دکتر صبحى صالح، چاپ قم، دارالهجرة.
2 - بیست گفتار، استاد شهید مطهرى، چاپ تهران، کتاب فروشى صدوق.
3 - وقعه صفین، نصر بن مزاحم منقرى، چاپ قم، منشورات مکتبه نجفى مرعشى.
4 - امالى، شیخ طوسى، چاپ قم، منشورات داورى.

تبلیغات