آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

هفدهمین شماره کوثر را در حالى پیش روى دارید که طراوت ولادت امام عسکرى(ع)دل و دیده کوثریتان را از شادابى سرشار ساخته است. آنچه مى‏خوانید، طرحى‏است از سیماى امام حسن عسکرى یازدهمین مظهر ولایت الله بر جهانیان که به‏صورت گزیده و انتخابى از بحارالانوار و اصول کافى گردآورى شده است.
سروش امامت
محمد یکى از پسران امام هادى(ع) بود (و اکنون به امامزاده‏سیدمحمد معروف است‏و مرقد شریفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).
در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنیا رفت. شیعیان و دوستان از هر سو به خانه‏امام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسلیت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنى‏هاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امام‏هادى(ع) تسلیت گفتند. در این هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امام‏هادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:
یا بنى احدث لله عز و جل شکرا، فقد احدث فیک امرا.
«پسرم، خدا را شکر کن که در باره‏ات امرى پدید آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]
جوان گریه کرد، خداى را سپاس گزارد، کلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:
« حمد و سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، کامل کردن نعمتش را براى ما مى‏خواهم، انا لله و انا الیه راجعون;«ما ازآن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم.»
بعضى از حاضران که جوان رانمى‏شناختند: پرسیدند: «این جوان کیست؟»
گفته شد: «حسن(ع) پسر امام‏هادى(ع) است‏».
حاضران در آن روز، که حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دریافتند که‏امام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشین خود ساخته است.
جانشین پدر
وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات یافت، با خود فکر کردم ماجراى محمدو برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعیل و امام کاظم، فرزندان امام‏صادق(ع)،است. نخست تصور مى‏شد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش امام‏است; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسکرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همین‏طور. نخست تصور مى‏شد اسماعیل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعیل درگذشت، معلوم شدامام کاظم(ع) هفتمین امام است.
غرق در افکار خود بودم که امام هادى(ع) رو به من کرد و فرمود: «آرى، اى‏ابوهاشم، ابومحمد (حسن عسکرى(ع‏» جانشین من است. علوم مورد نیاز مردم، وابزار امامت (کتاب و سلاح پیامبر(ص‏» همراه اوست.
نگین انگشتر
موقعیتى که امام حسن عسکرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعیت امامان دیگرتفاوت داشت; زیرا بعد از وفات وى غیبت امام دوازدهم پیش مى‏آمد و شیعیان بایدبراى تحمل آن آماده مى‏شدند. امام حسن عسکرى، در چنین زمانى، نگین انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهید» متبرک کرد. گویا مى‏خواست‏به شیعیان بگوید گمان‏نکنید همه چیز به آخر رسیده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشیعیان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نباید کارى کنید که باعث‏بدنامى‏شیعیان گردد. بر انگشتر دیگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقالید السموات‏و الارض‏» حک گردیده بود; یعنى همان خدایى که کلید آسمانها و زمینها تحت قدرت‏اوست، حضور یا غیبت جانشینان پیامبر را تعیین مى‏کند.
نقش بر سنگ
در حضور امام حسن عسکرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند که اهل یمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوان‏امامت، به امام حسن عسکرى(ع) سلام کرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین.
او کنارم نشست. با خود گفتم: کاش مى‏فهمیدم این شخص کیست؟
امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است که سنگ کوچکى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر کرده‏اند، و اکنون آن سنگ را نزد من آورده است تا من‏نیز مهر کنم.»
سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ کوچک را بده‏».
مرد یمنى سنگ کوچکى را، که یک سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....
از مرد یمنى پرسیدم: آیا تا کنون امام حسن(ع) را دیده بودى؟
نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق دیدارش بودم تا اینکه لحظه‏اى پیش جوان‏ناشناسى نزدم آمد و مرا به اینجا آورد.
مرد یمنى در حالى که این عبارات را بر زبان مى‏راند، از جاى برخاست: رحمت وبرکات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضایل را از بعضى دیگر به ارث‏مى‏برید. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق‏امیرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.
پیش از آنکه برود، پرسیدم: نامت چیست؟
گفت: من «مهجع بن‏صلت‏بن‏عقبه بن‏سمعان بن‏غانم بن‏ام غانم‏» (حبابه) هستم; همان‏زن یمنى صاحب سنگ کوچک که امیرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آن‏را مهر کرده‏اند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد
حضور امام حسن عسکرى(ع) رسیدم. تصمیم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگیرم و از آن، به عنوان تبرک، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور کلى هدف اصلى‏ام را فراموش کردم. وقتى‏برخاستم و خداحافظى کردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:
تو نقره مى‏خواستى، ما انگشتر به تو دادیم، نگین و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارایت‏باد، اى ابوهاشم.
گفتم: مولاى من، گواهى مى‏دهم ولى خدا و امام من هستى، امامى که دیندارى من دراطاعت از او است.
امام فرمود: خدایت‏بیامرزد، ابوهاشم!
پاسخ به پرسش قرآنى
سفیان بن محمد مى‏گوید: ضمن نامه‏اى از امام حسن(ع) پرسیدم: منظور از «ولیجه‏» در آیه‏شانزدهم سوره توبه چیست؟ خداوند مى‏فرماید:
«و لم یتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجه‏»
«آن مجاهدان‏مخلصى که جز خدا و رسولش و مومنان کسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»
هنگام نوشتن نامه با خود فکر مى‏کردم که منظور از «مؤمنین‏»، در این آیه‏کیانند؟
امام حسن(ع) چنین جواب نوشت: «ولیجه، غیر امام حق است که به جاى او نصب مى‏شود; و اما اینکه در خاطرت‏گذشت مراد از «مؤمنین‏» در آیه چه کسانى هستند؟ بدان که مؤمنین امامان‏برحقند، که از خدا براى مردم امان مى‏گیرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»
پرسش فراموش شده
حسن بن‏ظریف مى‏گوید: دو مساله در ذهنم بود که‏تصمیم داشتم ضمن نامه‏اى ازامام حسن عسکرى(ع) بپرسم. یکى چگونگى داورى حضرت‏قائم(عج) پس از ظهور و دیگرى‏در باره «تب ربع‏». پرسش دومى را فراموش کردم،تنها نخستین پرسش را نوشتم وجواب خواستم.
امام حسن عسکرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور کند، بر اساس علم‏خود قضاوت مى‏کند و شاهد نمى‏طلبد; مانند قضاوت داود پیامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع‏» نیز بپرسى، ولى فراموش کردى. آیه زیرا را بر کاغذى بنویس وبه آن که تب دارد بیاویز; به اذن خدا، ان‏شاءالله، سلامت‏خود را باز مى‏یابد.
«یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم.
اى آتش، براى ابراهیم خلیل(ع) خنک و مایه سلامتى باش.»(انبیاء،69).
همین دستور را انجام دادم و بیمار سلامتى خود را بازیافت.
یادگارى
به محضر امام حسن عسکرى(ع) رفتم و تقاضا کردم برایم به خط خود چیزى، به‏رسم یادگار، بنویسد تا هر وقت که خط آن بزرگوار را دیدم، بشناسم.
فرمود: بسیار خوب. احمد، خط درشت و ریز به نظرت گوناگون است، مبادا به شک‏بیفتى!
آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا کردم قلمى را که با آن مى‏نویسد، (به‏عنوان تبرک) به من ببخشد.
وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت کرد; قلم را با دستمال پاک کرد، به من‏داد و فرمود: «بگیر، احمد».
گفتم: فدایت‏شوم; مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگینم. مى‏خواستم ازپدرتان بپرسم، توفیق نیافتم. اکنون مى‏خواهم از شما بپرسم.
فرمود: آن مطلب چیست؟
پاسخ داد: مولاى من، راویان از پدرانتان نقل کرده‏اند که: «پیامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شیطانها به رو مى‏خوابند.»
فرمود: این روایت درست است.
عرض کردم: مولاى من! هر چه مى‏کوشم به طرف راست‏بخوابم، نمى‏توانم.
امام حسن(ع) لختى سکوت کرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزدیک بیا.» نزدیکش رفتم.
فرمود: دستت را زیر لباست‏ببر; چنین کردم. آنگاه حضرت، دست راست‏خود را به‏پهلوى چپ و دست دیگرش را به پهلوى راستم کشید و این کار را سه بار تکرارکرد. از آن زمان به بعد، نمى‏توانم به پهلوى چپ بخوابم
خبر قتل
هنگامى که‏مهتدى (چهاردهمین خلیفه عباسى) سرگرم جنگ با موالیان ترک بود،براى امام حسن‏عسکرى(ع) نامه نوشتم که: «آقاى من! خدا را سپاس که شرمهتدى را از مابازداشت، شنیده‏ام او شما را تهدید کرده و گفته است: به خدا آنها (اهل‏بیت(ع‏» را نابود مى‏کنم.»
امام حسن(ع) به خط خود چنین‏پاسخ داد: «این گونه‏رفتار او، عمرش را کوتاه کرد. از امروز تا پنج روزبشمار; او در روز ششم،بعد از آنکه خوار گردید، کشته خواهد شد.»
همان‏گونه‏که امام(ع) فرموده بود،تحقق یافت.
زندان على بن نارمش
زمانى امام حسن عسکرى(ع) را به زندان «على بن‏نارمش‏»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مى‏شد. ولى تحت تاثیر جذبه معنوى‏و سیماى ملکوتى امام قرار گرفت. هنوز بیش از یک روز از دستگیرى امام نگذشته‏بود، که در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاک نهاد و تا خروج امام از زندان،دیده از زمین برنداشت.
او، از آن پس، بیش از همه امام را مى‏ستود و در شناخت جایگاه امام از همه‏بصیرتر بود.
سامرا در سفرنامه
1- سفرنامه سیف‏الدوله
روز دوشنبه دهم، از تکرید نه ساعت کلک رانده به‏آستانه متبرکه عسکریین، که موسوم به سامره و سرمن‏راى است، مشرف شدیم.
آبادى خود سامره قدرى دور از شط در زمین هموار ریگ بومى واقع است. به قدرهزار خان[وار] جمعیت دارد. [در] همه عرب به خوشى آب و هوا معروف است. بیست‏سال قبل، از [230 آ] لکناهور هند وجهى آورده، قلعه ساختند.
2- مدفن عسکریین(ع)
مدفن مطهر امامین الهمامین بقعه و گنبد بسیار بزرگ، دومناره و صحن وسیع دارد که همه آنها را، در عهد فتحعلى شاه قاجار، خوانین‏دنبلى خوى ساخته‏اند. متصل به همان صحن مقدس، بر روى سرداب و محل غیبت‏حضرت‏صاحب عجل الله فرجه در عهد خاقان، که محمد على میرزاى مرحوم وزیر بغدادرا شکست فاحش داده، سامره را متصرف شد، مسجد و صحن ساخته است.
[سامره] به قدر سى صد خانوار جمعیت دارد و ربع فرسنگ دوره قلعه سامره است،لیکن همه قلعه معمور نیست و دیوار قلعه سامره را محمدشاه هندى از گچ و آجرساخته‏اند و برجهاى بسیار محکم به دورش انداخته.
هواى سامره چون بهشت است و خاکش عنبر سرشت. اکثر از سنگ ریزه‏هایش سلیمانى‏است و سبز و زرد و مرجانى; زیرا که، از کثرت خوشى هوا در آن دشت‏باصفا، سنگش‏بدان طریق مصفا شود. همه روزه که به جهت تفرج و تماشا به آن دشت و صحرامى‏رفتیم، از آن سنگ ریزه‏ها برمى‏چیدیم و با جیب و دامان به منزل مى‏کشیدیم.
چون حضرت امام على‏النقى(ع) را از مدینه طیبه خارج کردند و به سامره آوردند،مى‏فرمودند که:
«خرجت من المدینه کرها و دخلت‏بسر من راى کرها و ان خرجت منها خرجت کرها».
شخصى عرض کرد که از چه بابت این فرمایش را مى‏فرمایید؟
فرمودند: «لطیف هوائها [63 ب] و قله دائها و عذب مائها»; یعنى به جهت‏پاکیزگى هوایش و کمى دردش و شیرینى آبش.
3- تپه خلیفه
معتصم را اسباب جلالت‏بسیار بود و لشکر بى‏شمار. هر وقت که برباره شوکت‏سوار شدى صد هزار نفر در رکابش سوار بود و همه صحراى سامره دریاى‏لشکر مى‏نمود. روزى با خود خیال کرد که جلالت‏خود را بر حضرت امام حسن‏عسکرى(ع) بنمایم و بر روى او باب خفت‏بگشایم. چون پاى در رکاب نمود، امر به احضار آن جناب فرمود. با رسیدن امام معظم ونوباوه دودمان سید عرب و عجم، خلیفه امر کرد که هر گاه در این صحرا و دشت وملک و کشت جاى بلندى بود که در آنجا به تماشاى سبزى صحرا و تفرج ریاحین وگلها مى‏نمودیم و به عشرت مى‏افزودیم. و در آن بین امر کرد که هر سوارى یک‏توبره خاک آورده، در یک جا بریزید.
بر حسب امر خلیفه، بعد از نیم ساعت، پشته‏اى از خاک برآمد و درخت‏حکم خلیفه‏را نوبت ثمر. فورا بر بالایش فرش انداخت و خلیفه به عشرت پرداخت. چون کار آن‏تپه به اتمام رسید، خلیفه از امام(ع) پرسید که چقدر [68 ا] سوار مى‏باید که‏در نیم ساعت چنین تپه بیاراید؟ امام(ع) فرمودند که، این سوار پیش سواران‏خداوند علام قدرى ندارد و کسى ایشان را لشکرى نمى‏شمارد; و هر گاه تماشاى لشکرخدایى خواهى و جلالت و منزلت پادشاهى حضرت الهى در میان دو انگشت من نظاره کن‏و بر حالت ذلت‏خود چاره. معتصم چون در میان دو انگشت آن حضرت دید، هوش ازسرش پرید. دید که همه روى زمین لشکر ابلق سوار است و همه زره‏پوش و نیزه‏دار. فورا از بیم و ترس دیده بر هم نهاد و زبان به تمجید آن حضرت گشاد. از آن روزآن حضرت مشهور به امام حسن عسکرى گردید.

تبلیغات