طرحى از سیماى عسکرى(ع)
آرشیو
چکیده
متن
هفدهمین شماره کوثر را در حالى پیش روى دارید که طراوت ولادت امام عسکرى(ع)دل و دیده کوثریتان را از شادابى سرشار ساخته است. آنچه مىخوانید، طرحىاست از سیماى امام حسن عسکرى یازدهمین مظهر ولایت الله بر جهانیان که بهصورت گزیده و انتخابى از بحارالانوار و اصول کافى گردآورى شده است.
سروش امامت
محمد یکى از پسران امام هادى(ع) بود (و اکنون به امامزادهسیدمحمد معروف استو مرقد شریفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).
در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنیا رفت. شیعیان و دوستان از هر سو به خانهامام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسلیت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنىهاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امامهادى(ع) تسلیت گفتند. در این هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امامهادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:
یا بنى احدث لله عز و جل شکرا، فقد احدث فیک امرا.
«پسرم، خدا را شکر کن که در بارهات امرى پدید آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]
جوان گریه کرد، خداى را سپاس گزارد، کلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:
« حمد و سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، کامل کردن نعمتش را براى ما مىخواهم، انا لله و انا الیه راجعون;«ما ازآن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم.»
بعضى از حاضران که جوان رانمىشناختند: پرسیدند: «این جوان کیست؟»
گفته شد: «حسن(ع) پسر امامهادى(ع) است».
حاضران در آن روز، که حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دریافتند کهامام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشین خود ساخته است.
جانشین پدر
وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات یافت، با خود فکر کردم ماجراى محمدو برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعیل و امام کاظم، فرزندان امامصادق(ع)،است. نخست تصور مىشد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش اماماست; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسکرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همینطور. نخست تصور مىشد اسماعیل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعیل درگذشت، معلوم شدامام کاظم(ع) هفتمین امام است.
غرق در افکار خود بودم که امام هادى(ع) رو به من کرد و فرمود: «آرى، اىابوهاشم، ابومحمد (حسن عسکرى(ع» جانشین من است. علوم مورد نیاز مردم، وابزار امامت (کتاب و سلاح پیامبر(ص» همراه اوست.
نگین انگشتر
موقعیتى که امام حسن عسکرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعیت امامان دیگرتفاوت داشت; زیرا بعد از وفات وى غیبت امام دوازدهم پیش مىآمد و شیعیان بایدبراى تحمل آن آماده مىشدند. امام حسن عسکرى، در چنین زمانى، نگین انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهید» متبرک کرد. گویا مىخواستبه شیعیان بگوید گماننکنید همه چیز به آخر رسیده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشیعیان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نباید کارى کنید که باعثبدنامىشیعیان گردد. بر انگشتر دیگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقالید السمواتو الارض» حک گردیده بود; یعنى همان خدایى که کلید آسمانها و زمینها تحت قدرتاوست، حضور یا غیبت جانشینان پیامبر را تعیین مىکند.
نقش بر سنگ
در حضور امام حسن عسکرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند که اهل یمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوانامامت، به امام حسن عسکرى(ع) سلام کرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین.
او کنارم نشست. با خود گفتم: کاش مىفهمیدم این شخص کیست؟
امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است که سنگ کوچکى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر کردهاند، و اکنون آن سنگ را نزد من آورده است تا مننیز مهر کنم.»
سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ کوچک را بده».
مرد یمنى سنگ کوچکى را، که یک سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....
از مرد یمنى پرسیدم: آیا تا کنون امام حسن(ع) را دیده بودى؟
نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق دیدارش بودم تا اینکه لحظهاى پیش جوانناشناسى نزدم آمد و مرا به اینجا آورد.
مرد یمنى در حالى که این عبارات را بر زبان مىراند، از جاى برخاست: رحمت وبرکات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضایل را از بعضى دیگر به ارثمىبرید. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حقامیرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.
پیش از آنکه برود، پرسیدم: نامت چیست؟
گفت: من «مهجع بنصلتبنعقبه بنسمعان بنغانم بنام غانم» (حبابه) هستم; همانزن یمنى صاحب سنگ کوچک که امیرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آنرا مهر کردهاند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد
حضور امام حسن عسکرى(ع) رسیدم. تصمیم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگیرم و از آن، به عنوان تبرک، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور کلى هدف اصلىام را فراموش کردم. وقتىبرخاستم و خداحافظى کردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:
تو نقره مىخواستى، ما انگشتر به تو دادیم، نگین و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارایتباد، اى ابوهاشم.
گفتم: مولاى من، گواهى مىدهم ولى خدا و امام من هستى، امامى که دیندارى من دراطاعت از او است.
امام فرمود: خدایتبیامرزد، ابوهاشم!
پاسخ به پرسش قرآنى
سفیان بن محمد مىگوید: ضمن نامهاى از امام حسن(ع) پرسیدم: منظور از «ولیجه» در آیهشانزدهم سوره توبه چیست؟ خداوند مىفرماید:
«و لم یتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجه»
«آن مجاهدانمخلصى که جز خدا و رسولش و مومنان کسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»
هنگام نوشتن نامه با خود فکر مىکردم که منظور از «مؤمنین»، در این آیهکیانند؟
امام حسن(ع) چنین جواب نوشت: «ولیجه، غیر امام حق است که به جاى او نصب مىشود; و اما اینکه در خاطرتگذشت مراد از «مؤمنین» در آیه چه کسانى هستند؟ بدان که مؤمنین امامانبرحقند، که از خدا براى مردم امان مىگیرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»
پرسش فراموش شده
حسن بنظریف مىگوید: دو مساله در ذهنم بود کهتصمیم داشتم ضمن نامهاى ازامام حسن عسکرى(ع) بپرسم. یکى چگونگى داورى حضرتقائم(عج) پس از ظهور و دیگرىدر باره «تب ربع». پرسش دومى را فراموش کردم،تنها نخستین پرسش را نوشتم وجواب خواستم.
امام حسن عسکرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور کند، بر اساس علمخود قضاوت مىکند و شاهد نمىطلبد; مانند قضاوت داود پیامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع» نیز بپرسى، ولى فراموش کردى. آیه زیرا را بر کاغذى بنویس وبه آن که تب دارد بیاویز; به اذن خدا، انشاءالله، سلامتخود را باز مىیابد.
«یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم.
اى آتش، براى ابراهیم خلیل(ع) خنک و مایه سلامتى باش.»(انبیاء،69).
همین دستور را انجام دادم و بیمار سلامتى خود را بازیافت.
یادگارى
به محضر امام حسن عسکرى(ع) رفتم و تقاضا کردم برایم به خط خود چیزى، بهرسم یادگار، بنویسد تا هر وقت که خط آن بزرگوار را دیدم، بشناسم.
فرمود: بسیار خوب. احمد، خط درشت و ریز به نظرت گوناگون است، مبادا به شکبیفتى!
آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا کردم قلمى را که با آن مىنویسد، (بهعنوان تبرک) به من ببخشد.
وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت کرد; قلم را با دستمال پاک کرد، به منداد و فرمود: «بگیر، احمد».
گفتم: فدایتشوم; مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگینم. مىخواستم ازپدرتان بپرسم، توفیق نیافتم. اکنون مىخواهم از شما بپرسم.
فرمود: آن مطلب چیست؟
پاسخ داد: مولاى من، راویان از پدرانتان نقل کردهاند که: «پیامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شیطانها به رو مىخوابند.»
فرمود: این روایت درست است.
عرض کردم: مولاى من! هر چه مىکوشم به طرف راستبخوابم، نمىتوانم.
امام حسن(ع) لختى سکوت کرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزدیک بیا.» نزدیکش رفتم.
فرمود: دستت را زیر لباستببر; چنین کردم. آنگاه حضرت، دست راستخود را بهپهلوى چپ و دست دیگرش را به پهلوى راستم کشید و این کار را سه بار تکرارکرد. از آن زمان به بعد، نمىتوانم به پهلوى چپ بخوابم
خبر قتل
هنگامى کهمهتدى (چهاردهمین خلیفه عباسى) سرگرم جنگ با موالیان ترک بود،براى امام حسنعسکرى(ع) نامه نوشتم که: «آقاى من! خدا را سپاس که شرمهتدى را از مابازداشت، شنیدهام او شما را تهدید کرده و گفته است: به خدا آنها (اهلبیت(ع» را نابود مىکنم.»
امام حسن(ع) به خط خود چنینپاسخ داد: «این گونهرفتار او، عمرش را کوتاه کرد. از امروز تا پنج روزبشمار; او در روز ششم،بعد از آنکه خوار گردید، کشته خواهد شد.»
همانگونهکه امام(ع) فرموده بود،تحقق یافت.
زندان على بن نارمش
زمانى امام حسن عسکرى(ع) را به زندان «على بننارمش»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مىشد. ولى تحت تاثیر جذبه معنوىو سیماى ملکوتى امام قرار گرفت. هنوز بیش از یک روز از دستگیرى امام نگذشتهبود، که در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاک نهاد و تا خروج امام از زندان،دیده از زمین برنداشت.
او، از آن پس، بیش از همه امام را مىستود و در شناخت جایگاه امام از همهبصیرتر بود.
سامرا در سفرنامه
1- سفرنامه سیفالدوله
روز دوشنبه دهم، از تکرید نه ساعت کلک رانده بهآستانه متبرکه عسکریین، که موسوم به سامره و سرمنراى است، مشرف شدیم.
آبادى خود سامره قدرى دور از شط در زمین هموار ریگ بومى واقع است. به قدرهزار خان[وار] جمعیت دارد. [در] همه عرب به خوشى آب و هوا معروف است. بیستسال قبل، از [230 آ] لکناهور هند وجهى آورده، قلعه ساختند.
2- مدفن عسکریین(ع)
مدفن مطهر امامین الهمامین بقعه و گنبد بسیار بزرگ، دومناره و صحن وسیع دارد که همه آنها را، در عهد فتحعلى شاه قاجار، خوانیندنبلى خوى ساختهاند. متصل به همان صحن مقدس، بر روى سرداب و محل غیبتحضرتصاحب عجل الله فرجه در عهد خاقان، که محمد على میرزاى مرحوم وزیر بغدادرا شکست فاحش داده، سامره را متصرف شد، مسجد و صحن ساخته است.
[سامره] به قدر سى صد خانوار جمعیت دارد و ربع فرسنگ دوره قلعه سامره است،لیکن همه قلعه معمور نیست و دیوار قلعه سامره را محمدشاه هندى از گچ و آجرساختهاند و برجهاى بسیار محکم به دورش انداخته.
هواى سامره چون بهشت است و خاکش عنبر سرشت. اکثر از سنگ ریزههایش سلیمانىاست و سبز و زرد و مرجانى; زیرا که، از کثرت خوشى هوا در آن دشتباصفا، سنگشبدان طریق مصفا شود. همه روزه که به جهت تفرج و تماشا به آن دشت و صحرامىرفتیم، از آن سنگ ریزهها برمىچیدیم و با جیب و دامان به منزل مىکشیدیم.
چون حضرت امام علىالنقى(ع) را از مدینه طیبه خارج کردند و به سامره آوردند،مىفرمودند که:
«خرجت من المدینه کرها و دخلتبسر من راى کرها و ان خرجت منها خرجت کرها».
شخصى عرض کرد که از چه بابت این فرمایش را مىفرمایید؟
فرمودند: «لطیف هوائها [63 ب] و قله دائها و عذب مائها»; یعنى به جهتپاکیزگى هوایش و کمى دردش و شیرینى آبش.
3- تپه خلیفه
معتصم را اسباب جلالتبسیار بود و لشکر بىشمار. هر وقت که برباره شوکتسوار شدى صد هزار نفر در رکابش سوار بود و همه صحراى سامره دریاىلشکر مىنمود. روزى با خود خیال کرد که جلالتخود را بر حضرت امام حسنعسکرى(ع) بنمایم و بر روى او باب خفتبگشایم. چون پاى در رکاب نمود، امر به احضار آن جناب فرمود. با رسیدن امام معظم ونوباوه دودمان سید عرب و عجم، خلیفه امر کرد که هر گاه در این صحرا و دشت وملک و کشت جاى بلندى بود که در آنجا به تماشاى سبزى صحرا و تفرج ریاحین وگلها مىنمودیم و به عشرت مىافزودیم. و در آن بین امر کرد که هر سوارى یکتوبره خاک آورده، در یک جا بریزید.
بر حسب امر خلیفه، بعد از نیم ساعت، پشتهاى از خاک برآمد و درختحکم خلیفهرا نوبت ثمر. فورا بر بالایش فرش انداخت و خلیفه به عشرت پرداخت. چون کار آنتپه به اتمام رسید، خلیفه از امام(ع) پرسید که چقدر [68 ا] سوار مىباید کهدر نیم ساعت چنین تپه بیاراید؟ امام(ع) فرمودند که، این سوار پیش سوارانخداوند علام قدرى ندارد و کسى ایشان را لشکرى نمىشمارد; و هر گاه تماشاى لشکرخدایى خواهى و جلالت و منزلت پادشاهى حضرت الهى در میان دو انگشت من نظاره کنو بر حالت ذلتخود چاره. معتصم چون در میان دو انگشت آن حضرت دید، هوش ازسرش پرید. دید که همه روى زمین لشکر ابلق سوار است و همه زرهپوش و نیزهدار. فورا از بیم و ترس دیده بر هم نهاد و زبان به تمجید آن حضرت گشاد. از آن روزآن حضرت مشهور به امام حسن عسکرى گردید.
سروش امامت
محمد یکى از پسران امام هادى(ع) بود (و اکنون به امامزادهسیدمحمد معروف استو مرقد شریفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).
در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنیا رفت. شیعیان و دوستان از هر سو به خانهامام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسلیت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنىهاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امامهادى(ع) تسلیت گفتند. در این هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امامهادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:
یا بنى احدث لله عز و جل شکرا، فقد احدث فیک امرا.
«پسرم، خدا را شکر کن که در بارهات امرى پدید آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]
جوان گریه کرد، خداى را سپاس گزارد، کلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:
« حمد و سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، کامل کردن نعمتش را براى ما مىخواهم، انا لله و انا الیه راجعون;«ما ازآن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم.»
بعضى از حاضران که جوان رانمىشناختند: پرسیدند: «این جوان کیست؟»
گفته شد: «حسن(ع) پسر امامهادى(ع) است».
حاضران در آن روز، که حضرت حدود 20 سال داشت، او را شناختند و دریافتند کهامام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشین خود ساخته است.
جانشین پدر
وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات یافت، با خود فکر کردم ماجراى محمدو برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعیل و امام کاظم، فرزندان امامصادق(ع)،است. نخست تصور مىشد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش اماماست; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسکرى(ع) است. در موردفرزندان امام صادق(ع) هم همینطور. نخست تصور مىشد اسماعیل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعیل درگذشت، معلوم شدامام کاظم(ع) هفتمین امام است.
غرق در افکار خود بودم که امام هادى(ع) رو به من کرد و فرمود: «آرى، اىابوهاشم، ابومحمد (حسن عسکرى(ع» جانشین من است. علوم مورد نیاز مردم، وابزار امامت (کتاب و سلاح پیامبر(ص» همراه اوست.
نگین انگشتر
موقعیتى که امام حسن عسکرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعیت امامان دیگرتفاوت داشت; زیرا بعد از وفات وى غیبت امام دوازدهم پیش مىآمد و شیعیان بایدبراى تحمل آن آماده مىشدند. امام حسن عسکرى، در چنین زمانى، نگین انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهید» متبرک کرد. گویا مىخواستبه شیعیان بگوید گماننکنید همه چیز به آخر رسیده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشیعیان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نباید کارى کنید که باعثبدنامىشیعیان گردد. بر انگشتر دیگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقالید السمواتو الارض» حک گردیده بود; یعنى همان خدایى که کلید آسمانها و زمینها تحت قدرتاوست، حضور یا غیبت جانشینان پیامبر را تعیین مىکند.
نقش بر سنگ
در حضور امام حسن عسکرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند که اهل یمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوانامامت، به امام حسن عسکرى(ع) سلام کرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشین.
او کنارم نشست. با خود گفتم: کاش مىفهمیدم این شخص کیست؟
امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است که سنگ کوچکى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر کردهاند، و اکنون آن سنگ را نزد من آورده است تا مننیز مهر کنم.»
سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ کوچک را بده».
مرد یمنى سنگ کوچکى را، که یک سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....
از مرد یمنى پرسیدم: آیا تا کنون امام حسن(ع) را دیده بودى؟
نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق دیدارش بودم تا اینکه لحظهاى پیش جوانناشناسى نزدم آمد و مرا به اینجا آورد.
مرد یمنى در حالى که این عبارات را بر زبان مىراند، از جاى برخاست: رحمت وبرکات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضایل را از بعضى دیگر به ارثمىبرید. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حقامیرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.
پیش از آنکه برود، پرسیدم: نامت چیست؟
گفت: من «مهجع بنصلتبنعقبه بنسمعان بنغانم بنام غانم» (حبابه) هستم; همانزن یمنى صاحب سنگ کوچک که امیرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آنرا مهر کردهاند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد
حضور امام حسن عسکرى(ع) رسیدم. تصمیم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگیرم و از آن، به عنوان تبرک، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور کلى هدف اصلىام را فراموش کردم. وقتىبرخاستم و خداحافظى کردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:
تو نقره مىخواستى، ما انگشتر به تو دادیم، نگین و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارایتباد، اى ابوهاشم.
گفتم: مولاى من، گواهى مىدهم ولى خدا و امام من هستى، امامى که دیندارى من دراطاعت از او است.
امام فرمود: خدایتبیامرزد، ابوهاشم!
پاسخ به پرسش قرآنى
سفیان بن محمد مىگوید: ضمن نامهاى از امام حسن(ع) پرسیدم: منظور از «ولیجه» در آیهشانزدهم سوره توبه چیست؟ خداوند مىفرماید:
«و لم یتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنین ولیجه»
«آن مجاهدانمخلصى که جز خدا و رسولش و مومنان کسى را محرم اسرار خود قرار ندادند.»
هنگام نوشتن نامه با خود فکر مىکردم که منظور از «مؤمنین»، در این آیهکیانند؟
امام حسن(ع) چنین جواب نوشت: «ولیجه، غیر امام حق است که به جاى او نصب مىشود; و اما اینکه در خاطرتگذشت مراد از «مؤمنین» در آیه چه کسانى هستند؟ بدان که مؤمنین امامانبرحقند، که از خدا براى مردم امان مىگیرند و امان آنها مورد قبول خداونداست.»
پرسش فراموش شده
حسن بنظریف مىگوید: دو مساله در ذهنم بود کهتصمیم داشتم ضمن نامهاى ازامام حسن عسکرى(ع) بپرسم. یکى چگونگى داورى حضرتقائم(عج) پس از ظهور و دیگرىدر باره «تب ربع». پرسش دومى را فراموش کردم،تنها نخستین پرسش را نوشتم وجواب خواستم.
امام حسن عسکرى(ع) در جواب نوشت: وقتى از قائم(عج) ظهور کند، بر اساس علمخود قضاوت مىکند و شاهد نمىطلبد; مانند قضاوت داود پیامبر(ع). تو خواستى درمورد «تب ربع» نیز بپرسى، ولى فراموش کردى. آیه زیرا را بر کاغذى بنویس وبه آن که تب دارد بیاویز; به اذن خدا، انشاءالله، سلامتخود را باز مىیابد.
«یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم.
اى آتش، براى ابراهیم خلیل(ع) خنک و مایه سلامتى باش.»(انبیاء،69).
همین دستور را انجام دادم و بیمار سلامتى خود را بازیافت.
یادگارى
به محضر امام حسن عسکرى(ع) رفتم و تقاضا کردم برایم به خط خود چیزى، بهرسم یادگار، بنویسد تا هر وقت که خط آن بزرگوار را دیدم، بشناسم.
فرمود: بسیار خوب. احمد، خط درشت و ریز به نظرت گوناگون است، مبادا به شکبیفتى!
آنگاه دوات و قلم خواست. تقاضا کردم قلمى را که با آن مىنویسد، (بهعنوان تبرک) به من ببخشد.
وقتى از نوشتن فارغ شد، با من صحبت کرد; قلم را با دستمال پاک کرد، به منداد و فرمود: «بگیر، احمد».
گفتم: فدایتشوم; مطلبى در خاطر دارم و به خاطر آن اندوهگینم. مىخواستم ازپدرتان بپرسم، توفیق نیافتم. اکنون مىخواهم از شما بپرسم.
فرمود: آن مطلب چیست؟
پاسخ داد: مولاى من، راویان از پدرانتان نقل کردهاند که: «پیامبران بر پشت،مومنان به طرف راست، منافقان به طرف چپ و شیطانها به رو مىخوابند.»
فرمود: این روایت درست است.
عرض کردم: مولاى من! هر چه مىکوشم به طرف راستبخوابم، نمىتوانم.
امام حسن(ع) لختى سکوت کرد. آنگاه فرمود: «احمد، نزدیک بیا.» نزدیکش رفتم.
فرمود: دستت را زیر لباستببر; چنین کردم. آنگاه حضرت، دست راستخود را بهپهلوى چپ و دست دیگرش را به پهلوى راستم کشید و این کار را سه بار تکرارکرد. از آن زمان به بعد، نمىتوانم به پهلوى چپ بخوابم
خبر قتل
هنگامى کهمهتدى (چهاردهمین خلیفه عباسى) سرگرم جنگ با موالیان ترک بود،براى امام حسنعسکرى(ع) نامه نوشتم که: «آقاى من! خدا را سپاس که شرمهتدى را از مابازداشت، شنیدهام او شما را تهدید کرده و گفته است: به خدا آنها (اهلبیت(ع» را نابود مىکنم.»
امام حسن(ع) به خط خود چنینپاسخ داد: «این گونهرفتار او، عمرش را کوتاه کرد. از امروز تا پنج روزبشمار; او در روز ششم،بعد از آنکه خوار گردید، کشته خواهد شد.»
همانگونهکه امام(ع) فرموده بود،تحقق یافت.
زندان على بن نارمش
زمانى امام حسن عسکرى(ع) را به زندان «على بننارمش»بردند. او از دشمنان سرسخت آل على(ع) شمرده مىشد. ولى تحت تاثیر جذبه معنوىو سیماى ملکوتى امام قرار گرفت. هنوز بیش از یک روز از دستگیرى امام نگذشتهبود، که در برابر امام خاضع شد، چهره بر خاک نهاد و تا خروج امام از زندان،دیده از زمین برنداشت.
او، از آن پس، بیش از همه امام را مىستود و در شناخت جایگاه امام از همهبصیرتر بود.
سامرا در سفرنامه
1- سفرنامه سیفالدوله
روز دوشنبه دهم، از تکرید نه ساعت کلک رانده بهآستانه متبرکه عسکریین، که موسوم به سامره و سرمنراى است، مشرف شدیم.
آبادى خود سامره قدرى دور از شط در زمین هموار ریگ بومى واقع است. به قدرهزار خان[وار] جمعیت دارد. [در] همه عرب به خوشى آب و هوا معروف است. بیستسال قبل، از [230 آ] لکناهور هند وجهى آورده، قلعه ساختند.
2- مدفن عسکریین(ع)
مدفن مطهر امامین الهمامین بقعه و گنبد بسیار بزرگ، دومناره و صحن وسیع دارد که همه آنها را، در عهد فتحعلى شاه قاجار، خوانیندنبلى خوى ساختهاند. متصل به همان صحن مقدس، بر روى سرداب و محل غیبتحضرتصاحب عجل الله فرجه در عهد خاقان، که محمد على میرزاى مرحوم وزیر بغدادرا شکست فاحش داده، سامره را متصرف شد، مسجد و صحن ساخته است.
[سامره] به قدر سى صد خانوار جمعیت دارد و ربع فرسنگ دوره قلعه سامره است،لیکن همه قلعه معمور نیست و دیوار قلعه سامره را محمدشاه هندى از گچ و آجرساختهاند و برجهاى بسیار محکم به دورش انداخته.
هواى سامره چون بهشت است و خاکش عنبر سرشت. اکثر از سنگ ریزههایش سلیمانىاست و سبز و زرد و مرجانى; زیرا که، از کثرت خوشى هوا در آن دشتباصفا، سنگشبدان طریق مصفا شود. همه روزه که به جهت تفرج و تماشا به آن دشت و صحرامىرفتیم، از آن سنگ ریزهها برمىچیدیم و با جیب و دامان به منزل مىکشیدیم.
چون حضرت امام علىالنقى(ع) را از مدینه طیبه خارج کردند و به سامره آوردند،مىفرمودند که:
«خرجت من المدینه کرها و دخلتبسر من راى کرها و ان خرجت منها خرجت کرها».
شخصى عرض کرد که از چه بابت این فرمایش را مىفرمایید؟
فرمودند: «لطیف هوائها [63 ب] و قله دائها و عذب مائها»; یعنى به جهتپاکیزگى هوایش و کمى دردش و شیرینى آبش.
3- تپه خلیفه
معتصم را اسباب جلالتبسیار بود و لشکر بىشمار. هر وقت که برباره شوکتسوار شدى صد هزار نفر در رکابش سوار بود و همه صحراى سامره دریاىلشکر مىنمود. روزى با خود خیال کرد که جلالتخود را بر حضرت امام حسنعسکرى(ع) بنمایم و بر روى او باب خفتبگشایم. چون پاى در رکاب نمود، امر به احضار آن جناب فرمود. با رسیدن امام معظم ونوباوه دودمان سید عرب و عجم، خلیفه امر کرد که هر گاه در این صحرا و دشت وملک و کشت جاى بلندى بود که در آنجا به تماشاى سبزى صحرا و تفرج ریاحین وگلها مىنمودیم و به عشرت مىافزودیم. و در آن بین امر کرد که هر سوارى یکتوبره خاک آورده، در یک جا بریزید.
بر حسب امر خلیفه، بعد از نیم ساعت، پشتهاى از خاک برآمد و درختحکم خلیفهرا نوبت ثمر. فورا بر بالایش فرش انداخت و خلیفه به عشرت پرداخت. چون کار آنتپه به اتمام رسید، خلیفه از امام(ع) پرسید که چقدر [68 ا] سوار مىباید کهدر نیم ساعت چنین تپه بیاراید؟ امام(ع) فرمودند که، این سوار پیش سوارانخداوند علام قدرى ندارد و کسى ایشان را لشکرى نمىشمارد; و هر گاه تماشاى لشکرخدایى خواهى و جلالت و منزلت پادشاهى حضرت الهى در میان دو انگشت من نظاره کنو بر حالت ذلتخود چاره. معتصم چون در میان دو انگشت آن حضرت دید، هوش ازسرش پرید. دید که همه روى زمین لشکر ابلق سوار است و همه زرهپوش و نیزهدار. فورا از بیم و ترس دیده بر هم نهاد و زبان به تمجید آن حضرت گشاد. از آن روزآن حضرت مشهور به امام حسن عسکرى گردید.