شبیهسازى و راههاى فرار از ربا (دیدگاه فقهى حضرت آیةالله العظمى مکارم شیرازى دامتبرکاته درباره دو مسئله )
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شبیهسازى
از مسائل مستحدثهاى که این روزها بر سر زبانهاست مسئله شبیهسازى (استنساخ) است; یعنى بدون ترکیب نطفه مرد و زن، انسانى از جزء بدن انسان دیگرى به وجود آید .
توضیح: بدن انسان از سلولها، که کوچکترین اجزاى بدن انسانند، ترکیب شده است . هر سلول بدن انسان تمام اوصاف او را در بر دارد و اگر هر سلول را بتوانیم پرورش دهیم یک انسان کامل مىشود . اخیرا این آزمایش را روى حیوانات انجام دادهاند و نتیجه داده است . یعنى یک سلول را از بدن حیوان یا از خون او مىگیرند و آن را درون تخمکى که داخل آن خالى شده (پوسته تخمک) قرار داده و سپس (بدون این که ترکیبى صورت گیرد) در رحم حیوانى مىکارند و پرورش پیدا مىکند و درستشبیه حیوانى مىشود که سلول از او گرفته شده است . (1)
در انسان این کار به جهت ممنوعیتهاى قانونى انجام نشده است و اگر هم انجام داده باشند، اعلام نشده است!
شبیهسازى، مثل قلمه زدن درگیاهان است که انسان در آفرینش آن هیچگونه مشارکتى ندارد، بلکه هم قلمه و هم زمین مساعد را خدا آفریده است . و در مورد انسان هم همین است، پس شبیهسازى از نظر تشکیلات آفرینش مانند بذرافشانى و قلمهزدن است و چیز عجیبى نیست !
با عنایتبه نو پیدا بودن این مسئله پرسشهاى فراوانى درباره آن مطرح است که به برخى اشاره مىشود:
آیا این کار جایز است؟ بچهاى که به دنیا مىآید چه حکمى دارد؟ آیا احکام محرمات نسبیه را دارد؟ آیا جانشین همان شبیه است؟ از چه کسانى ارث مىبرد؟ آیا از اقوام شبیه ارث مىبرد؟ نفقه و حضانت چنین بچهاى با کیست؟ اگر کسى او را به قتل برساند، آیا قصاص و دیه دارد؟ اگر مسلمان شود آیا اسلامش پذیرفته مىشود؟ و امثال این سؤالها .
نکته: حضرت آیةالله مکارم شیرازى در کتاب «معاد و جهان پس از مرگ» که حدود سى سال قبل نوشتند در شبهه آکل و ماکول این فرض را طرح کردند که اگر مثلا انسانى از بدن انسان دیگر تغذیه کند (بلاواسطه یا معالواسطه) و مقدارى از بدن انسان اول جزء بدن او شود، در روز قیامت که معتقد به معاد جسمانى هستیم، آیا انسان اول از انسان دوم جدا مىشود یا نه؟ اگر جدا شود انسان دوم ناقص مىشود و اگر جدا نشود انسان نیکوکار و بدکار با هم مخلوط است، پس امر چگونه است؟ و تکلیف معاد آنها چیست؟
از این اشکال معروف جوابهایى داده شده است، جوابى که ایشان با استفاده از مسئله شبیهسازى به عنوان یک نظریه داد این بود که: از پرورش یک سلول، انسان کامل به وجود مىآید، حتى اگر یک سلول از انسان دوم هم باقى بماند، از همان مىتواند به قدرت خداوند، انسان دوم ساخته شود و انسان اول هم به جاى خودش باقى مىماند .
همانطورى که گفته شد در شبیهسازى مسیر تولد فرزند از ترکیب نطفه نر و ماده نیست، بلکه چیزى شبیه قلمهزدن در گیاهان است، یعنى سلولى را از بدان جدا کرده و در درون تخمک (خالىشده) ماده قرار مىدهند و در رحم شخصى مىکارند و شروع به نمو مىکند، و از آنجا که سلولى از بدن انسان تمام صفات او را دارد، (چون انسان، روز اول یک سلول بیشتر نبود و بعد تکثیر پیدا کرد و دست و پا و ... پدید آمد، پس تمام اینها به یک ریشه برمىگردند و اگر هر جزئى را بتوانیم پرورش دهیم یک انسان شبیه اصل پیدا مىشود که از نظر جنسیت هم قطعا شبیه اوست) . و گفتیم این مسئله در مورد حیوانات عملى شده است و این عمل را cloning به معناى «تکثیر کردن» مىگویند .
حکم شرعى شبیهسازى
چنانچه فرزندانى از طریق شبیهسازى متولد شوند از نظر فقه اسلامى چه حکمى دارند؟ آیا اصل این عمل در مورد انسانها جایز است؟
حکم شرعى این مسئله از سه جهت قابل بررسى است:
1 . از نظر لوازم و عوارض: این کار مسلما مستلزم نظر و لمس حرام است (به جهت کاشتن در درون رحم) مگر این که کسى که این کار را مىکند شوهر زن باشد که این، فرض نادرى است .
2 . عنوان اولى: اصل اباحه است چون آیه و روایت و اجماع و دلیل عقلى بر حرمت «شبیهسازى» نداریم، و از مسائل مستحدثه است .
3 . عنوان ثانوى: این عمل از نظر مسائل اخلاقى، حقوقى و اجتماعى جوانب مختلفى دارد:
الف مسائل اخلاقى: اگر این باب مفتوح شود که از شبیهسازى فرزندانى متولد شوند، در این صورت ممکن است مسئله نکاح و ازدواج که یک امر طبیعى است، تدریجا برچیده شود و نظام خانوادگى مختل گردد و بسیارى از زنان بىشوهر باردار شوند، یا زنى از وجود خودش باردار شود، که ظاهرا مادر و فرزند هستند; ولى به یک معنا دوقلو هستند! اخلاق در سطح جهان این عمل را نمىپذیرد، زیرا باعث اضمحلال نظام خانواده در جوامع بشرى مىشود .
ب مسائل حقوقى: انسانى که از راه شبیهسازى بهوجود آید، نه پدرى دارد (چون از نطفه مرد نیست) و نه مادرى (چون ترکیب با نطفه ماده نیست) و نه خواهرى دارد و نه برادرى و نه منتسب به فامیل، و در رحمى پرورش پیدا کرده که مادرش نیست، بلکه مادر جانشین است . خلاصه فردى است فاقد نسب .
ج مسائل اجتماعى: عمل شبیهسازى اختلافات زیادى ایجاد مىکند و ارکان جامعه را به هم مىریزد، زیرا با روح آیه «وجعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا» (2) سازگار نیست، چرا که افرادى شبیه و یکدست و طبعا داراى یک خواسته و یک پایگاه به وجود مىآیند و تنوع اجتماعى از میان مىرود .
اگر گفته شود که شبیهسازى مىتواند فواید زیادى هم داشته باشد; مثلا سلولهاى نوابغ را بگیرند و نگهدارى کنند و در هر عصر و زمانى نوابغى درست کنند چون نوابغ سرمایههایى براى ملتها هستند! در پاسخ مىگوییم: اولا; آیا شبیه نابغه هم نابغه خواهد شد؟ این امر معلوم نیست، چون کسى ندیده و نمىداند .
ثانیا; بر فرض که بتوان نوابغى به وجود آورد معلوم نیست که نوابغ هم اگر در جامعهاى زیاد شوند جامعه خوشبختشود، چون ممکن استسبب جنگ نوابغ گردد .
ثالثا; اگر این راه باز شود، ممکن است جانیان بزرگ جوامع بشرى افرادى مانند هیتلرها و حجاجها را که در هر زمانى یافت مىشود هم شبیهسازى کنند، لذا بهتر است کار روى حسابى باشد که نظام آفرینش دارد . پس این که گمان شود شبیهسازى فوایدى دارد، در کنار آن ضررهاى زیادى هم دارد که قابل کنترل نخواهد بود .
پس، از نظر عناوین ثانویه این کار براى جامعه بشرى خطرناک است، لذا تمام اقوام و ملل جهان آن را خلاف مسائل اخلاقى مىدانند و حتى بسیارى از دولتها با تصویب قانون، این کار را ممنوع دانستهاند .
نقد و بررسى دلایل حرمتشبیهسازى
همانطور که گفته شد شبیهسازى از نظر حکم شرعى به عنوان اولى مشمول اصالةالاباحة است، چون آیه، روایت، دلیل عقلى و اجماعى بر حرمت نداریم; ولى بعضى براى حرمت آن، سه دلیل اقامه کردهاند:
دلیل اول: اصالة الحرمة
بدن ما ملک خداست; ما اجازه نداریم که از آن برداریم و روى آن کار کنیم و در تخمک ماده قرار دهیم، تا در رحم بماند و پرورش پیدا کند و شبیهسازى شود .
این سخن در واقع همان منطق اصالةالحظرىهاست که اصل را در همه اشیاء حرمت مىدانند; ولى اصل در اشیاء اباحه است و اگر منظور از این که ملک خدا هستیم مالکیت تکوینیه الهى است، در مقابل از سوى خداوند طبق آیه «وخلق لکم ما فى الارض جمیعا» (3) و احادیث «الناس مسلطون على اموالهم (4) و انفسهم (طبق بعضى از روایات)» و «کل شىء لک حلال» (5) اجازه تصرف داده شده که این تصرف با مالکیت تکوینیه الهى منافات ندارد .
دلیل دوم: آیه «فلیغیرن خلق الله ...» (6)
شیطان مىگوید انسانها را وسوسه مىکنم تا خلق خدا را تغییر دهند . پس نباید خلق خدا را تغییر بدهیم و شبیهسازى هم نوعى تغییر خلق الله است!
این سخن به دو دلیل بسیار سست است .
1 . اگر این استدلال درستباشد باید از کارهاى زیادى که حرام نیست جلوگیرى کرد مثل جراحى زیبایى; جراحى براى جداسازى انگشتششم، جدا کردن دوقلوهاى بههم چسبیده و ترکیب انواع گیاهان و تولید گیاهان جدید که همه تصرف در خلق الله است و باید براساس این استدلال حرام باشد، در حالى که هیچکدام حرام نیست .
2 . «خلق الله» در آیه اشاره به فطرت الله است، (یعنى من اینها را وسوسه مىکنم تا فطرت الله را تبدیل به کفر کنند)، چون آیه «فطرةالله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله» (7) که در ذیل آیه فطرت است «فلیغیرن خلق الله» را تفسیر مىکند . پس آیه مربوط به توحید و شرک است و ربطى به جراحى و شبیهسازى و مانند اینها ندارد .
دلیل سوم: تفرقه میان زن و شوهر
قائلان به حرمتشبیهسازى معتقدند به مقتضاى آیه «فیتعلمون منهما مایفرقون به بین المرء وزوجه» (8) این کار حرام است . یعنى شبیهسازى را به جریان هاروت و ماروت تشبیه مىکنند که آنها از طریق سحر بین زن و شوهر جدایى مىانداختند، شبیهسازان نیز میان همسران جدایى مىافکنند!
در پاسخ باید گفت: این دو مسئله هیچ ربطى با هم ندارند، زن و شوهر را از هم جدا کردن غیر از شبیهسازى است، چون شبیهسازى تکثیر از غیر طریق ترکیب نطفه زن و مرد است و نوعى تکثیر قلمهاى است .
بنابراین دلایل سهگانه فوق چیزى را اثبات نمىکند; ولى اگر به مشکلات ناشى از شبیهسازى از نظر اخلاقى و اجتماعى و حقوقى توجه شود مىتوان از نظر عنوان ثانوى حرام دانست .
در نتیجه اگرچه از نظر عنوان اولى قائل به اصالةالاباحه شدیم; ولى از نظر عنوان ثانوى مشکلات اخلاقى زیادى از جمله از بین رفتن نظام خانواده، باردار شدن زنهاى بدون شوهر و ... دارد . که این مسئله در جامعه گسترش پیدا کند، خانوادهها تهدید مىشوند و مسائل غیراخلاقى شایع مىگردد و مشکلات عظیم اجتماعى را ایجاد مىکند بنابراین از طریق عنوان ثانوى مىتوان قائل به حرمت آن شد .
گاه گفته مىشود مىتوان به وسیله شبیهسازى پیوند اعضا انجام داده و افرادى را از این طریق از مرگ نجات دهیم .
ولى جواب آن معلوم است، چون مثلا «کلیه» را بهتنهایى نمىتوان شبیهسازى کرد، بلکه باید انسانى را بسازیم و آن را قطعهقطعه کنیم و قطعات بدنش را به انسان دیگر پیوند بزنیم و حال آنکه انسان شبیهسازى شده هم حق حیات دارد، پس ترمیم اعضا به قیمت کشتن انسانها خواهد بود و این کار جایز نیست .
بنابراین در بحث از مقام اول (حکم شرعى) به این نتیجه رسیدیم که شبیهسازى به عنوان اولى مشمول اصالةالاباحة است; ولى به عنوان ثانوى حرام است .
احکام فقهى انسان شبیهسازى شده
اگر انسانى از این طریق متولد شد، خواه قائل به حلیتباشیم یا حرمت، این انسان از جهت ارث، قتل، اسلام، حضانت، نفقه و محرمیت چه حکمى دارد؟
محرمیت: چون عناوین «الاب» و «الاخ» و «الاخت» در مورد چنین انسانى صادق نیست، پس عنوان برادر و خواهر و هیچیک از عناوین نسبیه بر او صادق نیست; ولى زنى که سلول این انسان در رحم او پرورش پیدا کرده شبیه مادر رضاعى است که او را پرورش داده و نطفهاى در کار نیست . در اینصورت نباید با این مادر ازدواج کند; چون مثل مادر رضاعى است، زیرا گوشت و پوست او از آن زن پرورش یافته است . بنابراین، احکام محارم جارى نمىشود، جز نسبتبه مادر احتیاطا .
اسلام: اگر مسلمان شود حکم مسلمان را دارد، و اطلاقات ادله شامل وى مىشود .
قتل: اگر مسلمان باشد، قتلش دیه یا قصاص دارد، همچنین کفار غیرحربى، و دلیلى ندارد که اسلامش پذیرفته نمىشود .
نفقه و حضانت: عرف عقلا کسى را که سبب پیدایش چنین طفلى شده، مسئول مىداند پس نفقه و حضانتش با اوست .
ارث: چون در حقیقتبرادر و خواهر کسى نیست و پدر و مادرى ندارد، از کسى ارث هم نمىبرد، ولى هرگاه ازدواج کند و صاحب همسر و فرزندانى شود به حکم اطلاقات و عمومات آیات و روایات از یکدیگر ارث مىبرند . والله العالم .
این بحث فروع دیگرى نیز دارد که به خاطر اختصار از آن صرفنظر کردیم .
بررسى راههاى فرار از ربا
در مورد راههاى فرار از ربا در میان فقها بحثهاى فراوانى است . مسئله این است که: آیا اصولا مىتوان در عین گرفتن سود، از رباخوارى پرهیز کرد؟ و اگر امکان دارد چگونه و از چه راهى؟
از کلمات برخى فقها استفاده مىشود که همه حیلههاى مطرح شده، جایز و مشروع است و این نظریه در میان آنان مشهور است . در مقابل، بعضى معتقدند که تمسک به حیلههاى به اصطلاح شرعى در همهجا غیرمجاز است و تنها در موارد ضرورت و ناچارى جایز است . عدهاى نیز بین روشهایى که جنبه عقلایى دارد و در واقع حیله نیست، و مواردى که جنبه عقلایى ندارد تفصیل دادهاند، و در صورت اول قائل به جواز شدهاند و صورت دوم را مردود شمردهاند .
صورت اول مانند اجاره به شرط وام است که جنبه عقلایى دارد، زیرا اگرچه مقدار اجاره کم خواهد بود، ولى خود شرط یعنى وام نیز ارزش واقعى دارد . اما صورت دوم که غیرعقلایى است مانند وام دادن به صورت قرضالحسنه به ضمیمه بیع یک شىء کمارزش به مبلغ گزاف، مثل اینکه یک قوطى کبریت را مثلا در مقابل یکصد هزار تومان قرار دهد! کجاى دنیا چنین معاملهاى انجام مىدهند؟ و کدام عاقل این معامله را جدى مىشمرد؟
به هر حال، مهمترین دلیلى که قائلین به جواز مطلق به آن استناد جستهاند، روایات متعددى است که از معصومین (ع) به ما رسیده است، که مىتوان آنها را به چند دسته تقسیم کرد:
دسته اول: فرار از رباى قرضى
این دسته از روایات عموما در این مورد وارد شدهاند که اگر شما به کسى بدهکار هستید و موقع پرداختبدهى شما فرارسیده است، ولى توان پرداختبدهى را ندارید، معاملهاى با وامدهنده انجام دهید; بدینشکل که کالایى را به چندین برابر قیمت از او بخرید و در ضمن این معامله شرط کنید که مهلت پرداختبدهى را چند ماه دیگر به تاخیر بیندازد; به این روایات توجه کنید:
1 . على بن حدید از محمد بن اسحاق بن عمار نقل مىکند که او چنین گفت:
قلت لابى الحسن (ع): ان سلسبیل طلبت منى ماة الف درهم على ان تربحنى عشرة آلاف، فاقرضها تسعین الفا و ابیعها ثوب وشى تقوم بالف درهم، بعشرة آلاف درهم، قال: لاباس;
به امام کاظم (ع) عرض کردم: بانو سلسبیل (9) از من یکصد هزار درهم وام تقاضا کرده است، تا در مقابل ده هزار درهم، سود به من بدهد (و چون این کار، به این شکل ربا و حرام است، براى فرار از ربا) من نود هزار درهم به او قرض مىدهم و یک پیراهن راهراه که قیمت آن هزار درهم است، به مبلغ ده هزار درهم به او مىفروشم (آیا این کار جایز است؟) . امام فرمودند: اشکالى ندارد . (10)
سند روایت: روایت از نظر سند به خاطر «على بن حدید» ضعیف است . (11)
دلالتحدیث: از نظر دلالت، مفهوم روایت روشن و صریح است و یکى از راههاى فرار از رباى قرضى را بیان مىکند، تنها اشکالى که مطرح شده است (12) این است که امکان دارد سلسبیل دختر یا همسر راوى باشد به همین جهت راوى به گونهاى از او سخن مىگوید که گویا امام (ع) او را مىشناسد و روشن است که ربا بین پدر و فرزند و یا زن و شوهر اشکالى ندارد . (13) در این صورت روایت فوق ربطى به بحث ما پیدا نخواهد کرد (واذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال) .
ولکن این احتمال بسیار بعید به نظر مىرسد، چون اگر چنین بود دیگر احتیاج به حیله شرعى نبود، زیرا ربا بدون حیله هم بین پدر و فرزند، یا زن و شوهر بىمانع است، و مناسب بود امام (ع) مىفرمود که در اینجا احتیاج به حیله نیست; چون پدر و فرزند یا زن و شوهر هستید .
نتیجه اینکه روایت فوق از نظر سند ضعیف است، ولى دلالت آن روشن است، و یکى از راههاى فرار از رباى قرضى را نشان مىدهد .
2 . قال الکلینى: و فى روایة اخرى: لاباس به اعطها مائة الف وبعها الثوب بعشرة آلاف، واکتب علیها کتابین;
محمد بن یعقوب کلینى (مؤلف کتاب کافى) مىگوید: در روایت دیگرى آمده است که امام (ع) فرمود: (یعنى همان داستان و سؤالى که در حدیث قبل مطرح شد، در روایت دیگرى نیز مطرح شد . و امام (ع) در جواب چنین فرمودند:) اشکالى ندارد، یکصد هزار درهم قرضالحسنه به او پرداخت کن، و پیراهنى (که مثلا هزار درهم ارزش دارد) در مقابل ده هزار درهم به او بفروش و دو سند جداگانه (یکى براى وام و دیگرى براى خرید و فروش) تنظیم کن . (14)
سند حدیث: این روایت نیز از نظر سند ضعیف است; چون ظاهرا مرسله است .
دلالتحدیث: دلالت این روایت، مانند حدیث اول خوب است، بلکه از دو جهتبهتر است: نخست اینکه سؤال در متن کلام امام (ع) تکرار شده است، و راه فرار از ربا در کلام خود امام (ع) آمده است، دیگر اینکه امام (ع) توصیه مىکند که حتما دو سند جداگانه نوشته شود; یعنى اینکه مسئله وام، مستقل از مسئله معامله است; چون اگر وام مشروط به معامله شود، حرام مىشود; زیرا هر نوع شرطى در وام ممنوع است .
3 . مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) چنین نقل مىکند:
سئل رجل له مال على رجل من قبل عینة عینها ایاه، فلما حل علیه المال لم یکن عنده مایعطیه، فاراد ان یقلب علیه ویربح، ایبیعه لؤلؤا او غیر ذلک ما یسوى مائة درهم ویؤخره؟ قال: لاباس بذلک، قد فعل ذلک ابى (رضىالله عنه) و امرنى ان افعل ذلک فى شىء کان علیه;
از امام صادق (ع) در مورد مردى سؤال شد که طلبى از شخص دیگرى به خاطر معامله نسیهاى که با او کرده بود داشت، هنگام بازپرداختبدهى بدهکار رسید، اما قدرت پرداخت نداشت، قصد کرد که مدت تمدید شود و سودى به طلبکار بپردازد، آیا (براى فرار از ربا جایز است که) طلبکار مروارید یا چیز دیگرى که قیمت آن یکصد درهم است، به هزار درهم به او بفروشد و سرآمد طلبش را تاخیر بیندازد؟ امام (ع) فرمود: «اشکالى ندارد، پدرم امام باقر (ع) نیز این کار را کردند و به من دستور دادند که این کار را انجام دهم! (15)
سند حدیث: سند این حدیث نیز ضعیف است، و علت ضعف آن، وجود «مسعدة بن صدقه» در سلسله رجال سند روایت است، زیرا وى مجهولالحال است; یعنى، در علم رجال توثیق یا تضعیفى از او به چشم نمىخورد . (16)
دلالتحدیث: قبل از اینکه به دلالتحدیثبپردازیم، لازم است توضیحى درباره «عینه» ، که دلالت روایت متوقف بر روشن شدن آن است، داده شود .
«عینه» (بر وزن سینه) که در فقه و روایات، عنوان مستقلى دارد و احادیث زیادى در مورد آن وارد شده است (17) به دو معنا است:
1 . حقالعملکارى; یعنى، کسى از شما جنسى که فعلا در اختیار ندارید مىطلبد، و پیشنهاد مىدهد که آن جنس را بخرید که بعد از خرید، او حاضر است مثلا با 10% سود آن را از شما خریدارى کند .
2 . به معناى معامله نسیه است و ظاهرا بیشتر موارد استعمال آن به همین معنا است .
در روایات فوق شخصى معاملهاى به صورت نسیه انجام داده است، سپس در موقع پرداختبدهى نتوانسته بدهى خود را بپردازد، به همین جهت دستبه حیله فرار از ربا زده است .
به هر حال دلالت روایتخوب است و امام (ع) راه فرار از ربا را در این روایت امضا کرده است; مگر اینکه بگوییم مورد روایتحالت اضطرار بوده است; یعنى، چون بدهکار هیچ راهى براى پرداختبدهى و تمدید مهلت، جز استفاده از این حیله شرعى نداشته، امام (ع) آن را اجازه داده است; در این صورت روایت مخصوص حال اضطرار مىشود .
4 . شیخ طوسى (ره) از احمد بن محمد، از ابن ابىعمیر از محمد بن اسحاق بن عمار نقل مىکند که وى مىگوید:
قلت لابى الحسن (ع) یکون لى على الرجل دراهم فیقول اخرنى بها و انا اربحک، فابیعه جبة تقوم على بالف درهم، بعشرة آلاف درهم، او قال: بعشرین الفا و اؤخره بالمال، قال: لاباس . و رواه الکلینى عن محمد بن یحیى عن احمد بن محمد;
به امام کاظم (ع) عرض کردم: شخصى مقدارى به من بدهکار است و مىگوید: مدت طلب خود را تاخیر بینداز! آیا براى من جایز است لباسى که قیمت آن هزار درهم استبه ده هزار درهم، یا بیست هزار درهم به او بفروشم و بدهکارىاش را تاخیر بیندازم؟ امام فرمودند: اشکالى ندارد . (18)
سند روایت: این روایت داراى دو سند است: سند نخست را شیخ طوسى (ره) نقل کرده، که این سند ضعیف است; چون اسناد شیخ به «احمد بن محمد» مشترک بین صحیح و مجهول است . (19) و سند دوم را مرحوم کلینى در کافى نقل کرده که معتبر است . البته مرحوم علامه مجلسى هر دو سند را توثیق کرده است . (20) ولى محمد بن اسحاق بن عمار، محل گفتوگو واقع شده است، چون وى اگرچه موثق است ولى واقفى است; (21) ولى انصاف این است که واقفى بودن، ضربهاى به وثاقت راوى نمىزند، بنابراین واقفى بودن محمد بن اسحاق باعث ضعف او نمىشود، علاوه بر اینکه اصل واقفى بودن نامبرده قطعى نیست، و در این جهتبین علما اختلاف است .
دلالتحدیث: حدیث مشکل خاصى از نظر دلالت ندارد و دلالت آن بر حیله رباى قرضى روشن است، مگر اینکه روایت را ناظر به حال «اضطرار» بدهکار بدانیم، یعنى بگوییم روایت، حیله مزبور را تجویز مىکند، به شرط این که بدهکار چارهاى جز حیله مذکور نداشته باشد، که در این صورت دلالت روایت مشکل مىشود .
5 . على بن الحکم از عبدالملک بن عتبه چنین نقل مىکند:
سالته عن الرجل یرید ان اعینه المال او یکون لى علیه مال قبل ذلک، فیطلب منى مالا ازیده على مالى الذى لى علیه، ایستقیم ان ازیده مالا وابیعه لؤلؤة تسوى مائة درهم بالف درهم فاقول ابیعک هذه اللؤلؤة بالف درهم على ان اؤخرک بثمنها وبمالى علیک کذا وکذا شهرا؟ قال: لا باس;
از امام (ع) سؤال کردم در مورد مردى که مالى را به او، به صورت «عینه» واگذار کرده بودم (و به هنگام سررسید قسط آن ، توانایى پرداخت نداشت)، یا طلبى از او (نه از بابت عینه) از قبل داشتم (که وقت آن رسیده بود و قدرت پرداخت نداشت) او از من درخواست مىکند که مالى دیگر به او بدهم که به بدهى سابق او اضافه شود (یعنى اگر 100 تومان بدهکار است تقاضاى 50 تومان دیگر دارد که بعدا همه را یکجا بپردازد) آیا جایز است که مقدارى دیگر به او وام دهم و قطعه مرواریدى که یکصد درهم ارزش دارد به هزار درهم به او بفروشم؟ به این شکل که به او بگویم: این مروارید را به تو مىفروشم به هزار درهم، مشروط بر اینکه پول آن را، و طلبى که از تو دارم، چند ماه دیگر بپردازى . امام (ع) فرمودند: اشکالى ندارد . (22)
دلالتحدیث: این روایتبا روایات سابق از نظر محتوا تفاوت دارد، زیرا در روایات سابق، وام و بیع به صورت دو چیز مستقل از هم بود همانطور که در بعضى روایات تصریح شده بود که دو سند جداگانه نوشته شود ولى در این روایت تاخیر پرداختبدهى، شرط ضمن معامله قرار گرفته است .
این در واقع شباهت زیادى به رهن و اجارهاى که اکنون بین مردم متداول است، دارد; تنها تفاوت این دو آن است که در باب اجاره، وام شرط اجاره است و در اینجا، وام شرط معامله و بیع است، چنین شرطى همانگونه که قبلا گذشت اشکال ندارد .
اشکال در صورتى است که وام مشروط به چیزى باشد، چون هر نوع شرطى در وام، که به نفع وامدهنده باشد اشکال دارد .
ولى در هر حال دلالت روایت، که حیله شرعى مذکور در وام را اجازه مىدهد، روشن و صریح است .
سند حدیث: عبدالملک بن عتبه، مشترک بین «عبدالملک بن عتبة الصیرفى» و «عبدالملک بن عتبة الهاشمى» است، «هاشمى» از اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) است و مرد موثقى نیست، بلکه مجهولالحال است، ولى «صیرفى» که از اصحاب امام کاظم یا امام رضا (ع) است، شخص موثقى است .
براى شناخت افراد مشترک در علم رجال دو راه وجود دارد: نخست از طریق استاد (یعنى کسى که فرد مشترک از او روایت نقل مىکند) و دیگر، از طریق شاگردش که از وى روایت نقل مىکند .
طریق اول در اینجا کارساز نیست، چون در روایت نام امامى که از او روایتشده نیامده است; به همین جهت روایت «مضمره» است، ولى از طریق دوم مىتوان تشخیص داد که مراد، «صیرفى» استیا «هاشمى» ، زیرا على بن الحکم که از عبدالملک بن عتبه روایت کرده شاگرد «هاشمى» است و از او روایت نقل مىکند، از این مطلب مىفهمیم که مراد از «عبدالملک بن عتبه» در اینجا، «هاشمى» است و همانطور که گفتیم «هاشمى» مجهولالحال است، بنابراین روایت ضعیف است . (23)
6 . محمد بن اسحاق بن عمار چنین نقل مىکند:
قلت للرضا (ع) الرجل یکون له المال فیدخل (قد حل خل) على صاحبه یبیعه لؤلوة تسوى مائة درهم، بالف درهم ویؤخر عنه ( علیه خل) المال الى وقت قال: لاباس به قد امرنى ابى ففعلت ذلک وزعم انه سال ابالحسن عنها فقال مثل ذلک;
به امام هشتم (ع) عرض کردم: مردى از کسى طلبى دارد، نزد بدهکار مىرود (هنگام پرداخت طلبش مىرسد، ولى بدهکار پولى ندارد که بپردازد)، طلبکار مرواریدى که یکصد درهم ارزش دارد، به یک هزار درهم به او مىفروشد، و زمان بازپرداخت طلب خود را تا زمان معینى تاخیر مىاندازد (آیا این کار جایز است؟) ; امام (ع) فرمودند: اشکالى ندارد، پدرم به من دستور داد که (در موقع لزوم) چنین کارى بکنم، من نیز انجام دادم .
محمد بن اسحاق گمان مىکند که این سؤال را از امام کاظم (ع) نیز پرسیده و آن حضرت نیز همین جواب را داده است . (24)
سند روایت: این روایت از نظر سند اشکالى ندارد; همانگونه که علامه مجلسى (ره) آن را توثیق کرده است; (25) ولى اشکال مهمى دارد که انسان را نسبتبه روایت و راوى آن (محمد بن اسحاق بن عمار) بدبین مىکند و آن، جمله ذیل روایت مىباشد که حاکى ازآن است که خود امام معصوم (ع) نیز دستبه چنین کارى مىزده است!
امام راحل (قده) در کتاب البیع، (26) که حیل ربا را مورد بحث قرار داده است، هنگامى که به این روایت مىرسد، شدیدا آن را مورد تردید و انکار قرار مىدهد .
ایشان مىفرمایند: این روایتبه هیچوجه قابل قبول نیست و مطلبى که در این روایتبه امام معصوم (ع) نسبت داده شده، سبب مىشود که شک و تردید ما نسبتبه محمد بن اسحاق بیشتر شود، چون بر فرض که چنین حیلهاى مباح باشد، انجام آن در شان امام معصوم (ع) نیست، امامى که حاضر است همهچیز خود را در راه خدا بدهد، آیا حاضر نمىشود به یک بدهکار، که قدرت پرداختبدهى خود را ندارد، مهلت دهد؟! و براى مهلت دادن به او، چنین معاملهاى که شىء صددرهمى را، هزاردرهم به او بفروشد، دور از انصاف است، این حدیثشبیه روایتى است که مىگوید: «فروختن انگور به کسى که مىدانیم با آن شراب مىسازد جایز است، سپس به امام (ع) نسبت مىدهد که من هم این کار را انجام مىدهم!» (27) آیا معقول است که امام معصوم (ع) انگور باغ خود را به کارخانه شرابسازى بفروشد؟! حتى اگر بگوییم این کار از نظر فقهى جایز است .
حضرت امام (ره) در ادامه مطلب فوق مىگوید: یقین داریم که این روایت مجعول است، همانطور که آن روایت مجعول است، چون بر فرض جواز شرعى، امام معصوم (ع) چنین کارى نمىکند، امام معصوم (ع) هر کارى را که موجب تنفر مردم است ترک مىکند، اگرچه کار مباحى باشد، و روشن است که فروش انگور به مرکز شرابسازى موجب تنفر است، نتیجه اینکه هر دو روایت غیرقابل قبول است .
این سخن، کلام متین و خوبى است; ولى ما در اینجا سؤالى داریم و آن اینکه: آیا امام معصوم (ع) طبق این روایت، به عنوان طلبکار دستبه چنین حیلهاى زد، یا به عنوان بدهکار؟ عبارت روایت از این جهت ابهام دارد و قابل حمل بر هر دو معنا مىباشد .
بار دیگر به این قسمت از روایت توجه کنید «قد امرنى ابى ففعلت ذلک; پدرم به من دستور داد و این کار را کردم .» بنابراین، روایت صراحت ندارد در اینکه امام بهعنوان طلبکار این کار را کرده باشد، یا به عنوان بدهکار . و اشکالى که در کتاب «البیع» آمده بود، در صورتى درست است که بگوییم امام به عنوان طلبکار دستبه این کار زده است، ولى اگر به عنوان بدهکار چنین کارى کرده باشد، از روى اضطرار و ناچارى بوده است و اشکالى ندارد، همانگونه که در روایت مسعدة بن صدقه (28) تصریح شده بود که امام در حال بدهکارى این کار را انجام داد، بنابراین با تفسیر و توضیح، مشکل روایتحل مىشود و مىتوان به آن عمل کرد .
و اما از نظر دلالت، این حدیث صراحت در جواز اعمال حیله، در رباى قرضى دارد، ولى احتمالا در فرض اضطرار .
7 . محمد بن سلیمان دیلمى به نقل از پدرش، و او از شخصى مجهول، چنین نقل مىکند:
کتب الى العبد الصالح (ع) یساله: انى اعامل قوما، ابیعهم الدقیق اربح علیهم فى القفیز درهمین الى اجل معلوم، و انهم سالونى ان اعطیهم عن نصف الدقیق دراهم، فهل عن حیلة لا ادخل فى الحرام؟ فکتب الیه، اقرضهم الدراهم قرضا وازدد علیهم فى نصف القفیز بقدر ما کنت تربح علیهم;
شخصى نامهاى به امام کاظم (ع) نوشت و سؤالى بدین شکل مطرح کرد: من با قومى تجارت دارم و به آنها آرد مىفروشم و در هر «قفیزى» (29) که به صورت نسیه مىفروشم، دو درهم از آنها سود مىگیرم، آنها از من تقاضا کردند که به جاى نصف آرد مزبور، به آنها پول (به عنوان وام) بدهم (و حاضرند سود پول را بدهند) آیا راهى وجود دارد که بدون ارتکاب حرام این کار را انجام دهم؟ امام هفتم (ع) در جوابش نوشتند: وجه درخواستى آنها را به صورت وام بپرداز و هر مقدار سودى که از فروش مجموع آردها مىبردى، بر قیمتباقیمانده آردى که از تو مىخرند، اضافه کن . (30)
این روایت از نظر سند ضعیف است; چون مرسله است، زیرا شخصى که واسطه سلیمان دیلمى و امام هفتم (ع) بوده، ناشناخته است .
اما دلالتحدیث روشن و صریح است .
8 . مرحوم حاجى نورى چنین نقل مىکند:
فقه الرضا (ع) انه سئل عن رجل له دین قد وجب فیقول: اسئلک دینا اخرى به و انا اربحک فیبیعه حبة لؤلؤ یقومه بالف درهم، بعشرة الف درهم او بعشرین الف درهم؟ فقال: لاباس . وروى فى خبر آخر بمثله لاباس وقد امرنى ابى ففعلت هذا وقال فى موضع آخر ولو باع ثوبا یسوى عشرة دراهم بعشرین درهما او خاتما یسوى درهما بعشر مادام علیه فص لایکون شیئا فلیس بالربا;
از امام سؤال شد در مورد مردى که از دیگرى طلبکار بود و زمان طلب او فرا رسیده بود، بدهکار از او وام دیگرى تقاضا مىکند و مىگوید به تو سودى مىدهم، سپس طلبکار (وام دیگرى به او مىدهد و) مرواریدى که قیمت آن هزار درهم است، به ده هزار درهم، یا بیست هزار درهم به او مىفروشد (تا اصل وام و پول مروارید را چند ماه دیگر بپردازد . آیا این معامله و وام صحیح است؟) امام فرمودند: اشکالى ندارد .
در روایت دیگرى مضمون همین حدیث آمده است، و به دنبال آن امام مىفرماید: پدرم به من دستور داد چنین کارى را انجام دهم و من این کار را کردهام!» و در جاى دیگرى امام فرمود: «اگر طلبکار پیراهنى که قیمت آن ده درهم استبه بیست درهم، یا انگشترى که یک درهم ارزش دارد، به ده درهم بفروشد، در صورتى که داراى نگینى باشد، اشکالى ندارد و ربا محسوب نمىشود . (31)
روایت فوق از کتاب «فقهالرضا» نقل شده است، در مورد این کتاب، بین علما اختلاف است . که آیا یک کتاب فقهى است که یکى از فقها مثل مرحوم صدوق (ره) طبق متون روایات آن را تنظیم کرده است، یا یک کتاب روایى است که تمام آن، احادیثى است که از امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا (ع) نقل شده است؟
به نظر مىرسد که نظریه اول صحیحتر باشد، و یکى از ادله آن، همین است که مکرر در این کتاب جمله «روى فى خبر» یا «وفى روایة اخرى» آمده است، و روشن است که اگر فقهالرضا کتاب روایى بود معنا نداشت که امام بگوید: در روایتى چنین آمده است، پس این یک کتاب فقهى است که مؤلف در لابهلاى آن، به روایاتى نیز استدلال کرده است .
ولى به هر حال، روایت فوق اگرچه مرسله است و از نظر سند ضعیف مىباشد، اما از جهت دلالت روشن است و به خوبى بر مدعاى ما دلالت دارد .
نقد و بررسى روایات حیل
جمعبندى روایات: مجموعه روایات هشتگانه پیشین، از نظر سند، به سه دلیل قابل قبول است:
الف . اگرچه اکثر این روایات از نظر سند ضعیف بود، ولى در بین آنها دو روایت معتبر وجود داشت . (32)
ب . روایات مذکور، به اصطلاح متعدد و متضافر است، و به اعتقاد ما اگر روایات به حد تضافر برسد، حجت است; اگرچه سند تکتک آنها ضعیف باشد . شرح این مطلب در کتاب «انوار الاصول» آمده است . (33)
ج . مشهور فقهاى ما به این روایات عمل کردهاند، و مىدانیم که شهرت فتوایى، یکى از راههاى جبران ضعف سند روایت است; یعنى اگر تنها یک روایت ضعیف داشته باشیم که مشهور فقها به آن عمل کرده باشند، آن روایت پذیرفته مىشود، تا چه رسد به اینکه روایات متعدد و زیاد باشند . نتیجه این که روایات مذکور از نظر سند مشکلى ندارد .
و اما از نظر دلالت: از این جهت چند مشکل مهم وجود دارد:
اول: اگر فرار ازربا، به این سادگى باشد، چرا معاریف و چهرههاى برجسته اصحاب ائمه، این روایات را نقل نکردهاند؟ افرادى مانند زراره، ابان بن تغلب، ابوبصیر، هشام بن سالم و مانند آنها; بلکه همه این روایات را اصحاب درجه سوم و چهارم ائمه نقل کردهاند، در حالى که مسئله مورد ابتلاى مردم بوده و قطعا مردم مسلمان از آن سؤال مىکردند .
این مطلب، علامتسؤالى است که ما را نسبتبه محتواى این روایات، دچار شک و تردید مىکند!
دوم: این احادیث مخالف قرآن و روایات معروف و معتبر ائمه هدى (ع) است و ایشان به ما دستور دادهاند که روایاتى را که با کتاب الله مخالف بود، نپذیرید که از ما نیست . (34)
توضیح این که: در قرآن مجید آیات فراوانى در مذمت ربا آمده است که هرکدام تعبیرات شدیدى در مورد این بلاى اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى دارد .
در آیه 279 سوره بقره مىخوانیم: «وان تبتم فلکم رؤس اموالکم لاتظلمون ولاتظلمون; اگر از رباخوارى توبه کنید، اصل سرمایه براى شماست، نه ظلم کنید (به واسطه رباخوارى و گرفتن زیاده) و نه به شما ظلم مىشود (چون اصل سرمایه به شما بازگردانده مىشود)» . این آیه شریفه، صریحا دلالت دارد که رباخوارى ظلم است .
در صدر آیه مذکور آمده است: «فان لمتفعلوا فاذنوا بحرب من الله ورسوله; اگر دست از رباخوارى برنداشتید، آماده جنگى از ناحیه خدا و پیامبرش باشید!»
طبق این آیه شریفه، خداوند به رباخواران اعلان جنگ مىدهد، این تعبیرى است که در قرآن منحصر به این مورد است و در مورد هیچ گناه دیگرى، تعبیرى به این شدت نیامده است . (35)
در آیه 278 همین سوره مىفرماید: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله وذروا مابقى من الربا ان کنتم مؤمنین; اى کسانى که ایمان آوردهاید، تقوا پیشه کنید و رباخوارى را رها سازید، اگر ایمان دارید!»
از این که ترک رباخوارى را مشروط به داشتن ایمان مىکند، معلوم مىشود که «رباخوارى» با «ایمان» سازگار نیست .
در آیه 130 و 131 سوره آلعمران، تعبیر شدیدترى آمده است، خداوند رباخواران را اینگونه تهدید مىکند: «واتقوا النار التى اعدت للکافرین; (اى رباخواران) بپرهیزید از آتشى که براى کافران آماده شده است!»
مضمون این آیه نیز این است که رباخواران به همان سرنوشتى گرفتار مىشوند که کافران گرفتار خواهند شد! و به همان عذابى دچار خواهند شد که کافران دچار مىشوند! و شاید از این آیه و آیات دیگر بتوان استفاده کرد که رباخواران کافر از دنیا مىروند!
با توجه به آیات مذکور که رباخوارى با ایمان سازگار نیست و موجب کفر و ظلم است و جنگ با خداست آیا مىتوان با حیلههایى به این سادگى، از رباخوارى فرار کرد؟ آیا با تمسک به این حیلهها، و فروختن چیز کوچکى به هزاران هزار برابر قیمت واقعى، دیگر ظلمى نخواهد بود؟
ظلم ناشى از رباخوارى که اکنون جامعه جهانى را آزار مىدهد و روز به روز ابعاد تازهاى به خود مىگیرد و فاصله طبقاتى را بیشتر مىکند، آیا با این حیلههاى ساده و بىاثر و حفظ صورت بدون محتوى، از بین مىرود؟!
به این دو مثال توجه کنید:
الف . اگر صاحب خانهاى به نوکر و خادمش بگوید: فلان اشخاص دشمنان من و خانوادهام هستند، به هیچوجه آنها را به خانهام راه نده; چون اگر به منزل من بیایند، به جان و مال و آبروى ما رحم نمىکنند، و همه چیز ما با آمدنشان به خطر مىافتد . بعد بگوید: ولى اگر از در کوچک عقب منزل بیایند اشکالى ندارد!
آیا یک انسان حکیم چنین سخنى مىگوید؟ دشمن، دشمن است، چه از در بزرگ وارد شود، یا در کوچک .
ب . اگرطبیب حاذقى به مریض خود بگوید: این، یک ماده سمى و کشنده است، به گونهاى که اگر آن را مصرف کنى، تمام اعضاى بدنت را از کار مىاندازد، مبادا آن را بخورى! سپس بگوید: اما اگر آن را درون کپسول سادهاى بریزى و بخورى هیچ مانعى ندارد!
آیا هیچ پزشکى چنین سخنى مىگوید؟ سم، کشنده است، چه مستقیما خورده شود، یا توسط کپسول . ربا نیز ظلم است، چه مستقیما گرفته شود و چه در قالب بعضى از حیلههاى پیشپا افتاده صورى .
بنابراین، رباخوارى ظلم فاحش و علت فاصله طبقاتى و موجب ضعیفتر شدن ضعیفان است، و تفاوتى نمىکند که بدون صورتسازى انجام شود و یا در قالب صورتسازى، مانند فروش یک قوطى کبریتبه قیمت کلان .
به یقین معصومین (ع) چیزى برخلاف کتاب الله نگفته و نمىگویند . پس احادیث فوق باید طورى تفسیر شود که با کتاب الله مخالف نباشد . به تعبیر دیگر: ما معتقدیم احکام الهى تابع مصالح و مفاسد است، و خداوند حکیم بدون مصلحت و مفسده، حکمى را بیان نمىکند .
از طرفى مىدانیم که ربا داراى مفاسد اجتماعى فراوانى است، که در آیات قرآن و روایات معصومین (ع) به آن اشاره شده است، این مفاسد با ضمیمه کردن یک سیر نبات یا یک قوطى کبریت، به یقین از بین نمىرود; پس اگر روایتیا روایاتى چنین چیزى را تجویز کند، باید توجیه و تفسیر مناسب شود .
به عبارت سوم: کارى که راه فرار از آن به این سادگى باشد، چه معنا دارد که این قدر آیه و روایت در مذمت آن بیان شود و چنین تعبیرات شدید و گاهى منحصر به فرد در مورد آن گفته شود؟
قبل از پاسخ به این سؤال، لازم استبه عنوان مقدمه و براى روشن شدن مطلب، به تفاوت بین «حکمت احکام» و «علت احکام» اشاره شود .
تفاوت «علت» و «حکمت» احکام
«علت احکام» چیزى است که حکم دایر مدار آن است، یعنى هرجا علتباشد، حکم هم خواهد بود، و هرجا علت نباشد، حکم هم نخواهد بود، ولى «حکمتحکم» چیزى است که غالبا همراه حکم هست و گاهى هم از آن جدا مىشود، یعنى بعضى از اوقات علىرغم این که حکمت وجود ندارد، حکم به قوت خود باقى است .
مثلا در جمله «لاتشرب الخمر لانه مسکر; شراب ننوش چون مستکننده است .» (36) مستکنندگى علتحرمت نوشیدن شراب بیان شده است; بنابراین، هرجا که شراب، مستکننده باشد خوردن آن حرام است و اگر این حالت از بین رفت (مثلا شراب سرکه شد) حرام نخواهد بود (یعنى حکم نیز از بین مىرود) . (37)
اما در مورد غسلجمعه، که گفته مىشود براى تمیزى بدن تشریع شده است، این مطلب حکمتحکم است، به همین جهت اگر کسى تازه شستوشو کرده باشد، و بدن او هیچ بوى بدى ندهد، براى او نیز غسل جمعه مستحب است، چون «نظافت و تمیزى» ، حکمتحکم غسل جمعه است، نه علت آن (38) و حکمت لازم نیست همیشه همراه حکم باشد .
مثال دیگر: گفته مىشود که «حکمت عده» براى زنانى که از شوهر خود طلاق مىگیرند، یا شوهر آنان فوت کرده و هنوز یائسه نشدهاند، روشن شدن وضعیتحاملگى آنهاست، تا معلوم باشد پدر آن بچه کیست، ولى این مطلب حکمتحکم است; به همین جهت مسئله عده، حتى براى زنانى که به وسیله جراحى «رحم» خود را برمىدارند و دیگر قابلیتبچهدار شدن را هم ندارد، لازم است . (39)
پس از روشن شدن تفاوت «حکمت» و «علت» احکام به اصل اشکال مىپردازیم:
آنچه به صورت علتحکم در آیات و روایات مطرح مىشود، معمولا حکمتحکم است، نه علت آن به شرحى که گذشتبنابراین اگرچه فرار از ربا و ترک رباخوارى براى از بین رفتن ظلم مىباشد; ولى لازم نیست این فلسفه، که حکمتحکم است، در تمام مصادیق فرار از ربا وجود داشته باشد، پس اگر در بعضى از موارد، مانند «ضم ضمیمه» که یکى از راههاى فرار از رباست، باز هم ظلم وجود داشته باشد، اشکالى ایجاد نمىشود، و مشروعیتحیلههاى شرعى ربا زیر سؤال نمىرود . بنابراین حیلههاى شرعى ربا مشروع است .
پاسخ: حکمت اگر دائمى نباشد غالبى هست و یا لااقل در بسیارى از موارد حکم وجود دارد، و نمىتوان باور کرد که در هیچ یک از مصادیق حکم وجود نداشته باشد! در حالى که حکمت فرار از ربا و منع و تحریم آن، که همان رفع ظلم است، در هیچ یک از راههاى فرار از ربا وجود ندارد، یعنى اگر باب حیلههاى ربا گشوده شود، به هیچ وجه نمىتوان از ظلمى که رباخوار بر وامگیرنده، اعمال مىکند، جلوگیرى کرد! و به تعبیر دیگر، انجام راههاى فرار از ربا، باعث لغویتحکم ربا مىشود; چون اگر راههاى فرار از ربا تجویز شود، با توجه به این که راههایى ساده و در دسترس همه است، تمام رباخواران مىتوانند از آن استفاده کنند و اصلا مصداقى براى ربا، با آن همه شدت و استنکار باقى نمىماند .
راستى اگر فرار از ربا به این آسانى بود و این مسئله مهم و گناه کبیره، با یک قوطى کبریت و یا یک سیر نبات یا معاوضه و صلح و هبه صورى، حل مىشد، چرا پیامبر گرامى اسلام (ص) این راهها را به مردم نشان نداد؟ بلکه براى برخورد جدى با رباخوارى و جلوگیرى از این گناه بزرگ، حتى دستور جنگ مىدهد!
در منابع روایى آمده است که:
انه (ص) کتب الى عامله فى مکة بقتال المرابین ان لمیکفوا عن المراباة; پیامبر (ص) طى بخشنامهاى به فرماندار خویش در مکه، دستور داد که با رباخواران، در صورتى که از رباخوارى دستبرندارند، بجنگد (و آنها را با زور از این کار بازدارد) . (40)
واقعا اگر فرار از ربا به این آسانى بود، چرا پیامبر اکرم (ص) به جاى دستور جنگ با رباخواران، به فرماندار مکه دستور نداد که حیلههاى شرعى فرار از ربا را به مردم بیاموزد، تا به وسیله آن از رباخوارى فرار کنند و نیازى به جنگ و درگیرى نظامى و اعمال زور نباشد!؟
نتیجه این که بعضى از حیلههاى فرار از ربا نهتنها مخالف قرآن، بلکه مخالف دلیل عقل است .
سؤال دیگر: ابواب معاملات، عجائبى همچون حیلههاى فرار از ربا، زیاد دارد; نمونه آن مسئله ازدواج است . زن و مرد نامحرم، قبل از ازدواج، حق هیچگونه رابطهاى ندارند و از هر نوع ارتباطى که بین آنها برقرار شود، با شدیدترین مجازاتها جلوگیرى مىشود; اما به محض خواندن یک صیغه ساده عقد نکاح بین همین زن و مرد، نهتنها تمام این ممنوعیتها برداشته مىشود و دیگر از آن مجازاتها هیچ خبرى نیست; بلکه ارتباط جنسى آنها، استحباب و در بعضى از مواقع وجوب پیدا مىکند!
حیلههاى ربا نیز همانند عقد نکاح است، که رباخوارى را با آن همه شدت و غلظتحلال مىکند .
پاسخ: اشتباه بزرگ اینجاست که تفاوت زنا و ازدواج تنها صیغه عقد نیست، بلکه صیغه عقد به منزله قراردادى است که تعهدات و لوازم فراوانى، چون مهریه، نفقه، حضانت، نسب، ارث، طلاق، عده و مانند آن را به دنبال دارد . در حالى که در زنا هیچ تعهدى وجود ندارد و به همین جهت، زناکاران حاضر نمىشوندعقد نکاح بخوانند، چون نمىخواهند این تعهدات سنگین را بپذیرند، تنها مىخواهند هوس زودگذر خود را اشباع کنند; بنابراین، تفاوت زنا و ازدواج تفاوت حقیقى و ماهیتى است، نه فقط در خواندن صیغه . خواندن صیغه، همچون قراردادهاى بزرگ بینالمللى است که با یک امضاى کوچک انجام مىشود، بهخلاف رباخوارى با کلاه شرعى، که تفاوت بین این دو، صورى و ظاهرى است، و با انجام دادن حیلههاى شرعى، هیچ تفاوت حقیقى و ماهیتى رخ نمىدهد .
بنابراین مقایسه این دو با یکدیگر کاملا اشتباه و به اصطلاح، قیاس معالفارق است . و از اینجا تفسیر حدیثشریف «انما یحلل الکلام ویحرم الکلام; کلام و سخن است که حلال مىکند و حرام مىنماید» . (41) روشن مىشود که منظور، کلامى است که به معناى تعهد و به منزله قرارداد و امضایى باشد که رؤساى دو کشور بعد از سالیان دراز جنگ در پاى صلحنامه مىزنند; نه کلام بىمحتوایى که فقط حرکت زبان باشد و هیچ تعهدى را به دنبال نداشته باشد!
نتیجه این که بخش اول از روایات حیلههاى ربا هم مخالف حکم عقل است و هم در تعارض با آیات قرآن مىباشد .
اضافه بر همه اینها، روایات فوق با فلسفه حرمت ربا که در روایات اسلامى آمده سازگار نیست; مانند ترک تجارات و فساد اموال و ترک قرضالحسنه و امثال آن; زیرا اگر فرار از ربا به این آسانى ممکن باشد همه رباخواران مىتوانند رباخوارى خود را به یکى از این اشکال درآورند .
دسته دوم: ضم ضمیمه
دسته دوم، روایاتى است که ضم ضمیمه را راهچاره معرفى مىکند، به این روایات توجه کنید:
1 . عبدالرحمن بن الحجاج مىگوید:
از یکى از ائمه معصومین (ع) در مورد تبدیل پول به پول سؤال کردم و به ایشان عرض کردم: الرفقة ربما عجلت، فخرجت فلم نقدر على الدمشقیة والبصریة وانما یجوز نیسابور الدمشقیة والبصریة، فقال: ومالرفقة؟ فقلت: القوم یترافقون ویجتمعون للخروج فاذا عجلوا فربما لم یقدروا على الدمشقیة والبصریة، فبعثنا بالغلة فصرفوا الفا وخمسین منها بالف من الدمشقیة والبصریة فقال: لاخیر فى هذا، فلایجعلون فیها ذهبا لمکان زیادتها فقلت له: اشترى الف درهم ودینارا بالفى درهم فقال: لاباس بذلک ان ابى کان اجرا على المدینة منى فکان یقول هذا، فیقولون: انما هذا الفرار، لوجاء رجل بدینار لم یعط الف درهم ولو جاء بالف درهم لم یعط الف دینار وکان یقول لهم: نعم الشىء الفرار من الحرام الى الحلال;
خلاصه روایت چنین است که: «عبدالرحمن، یکى از یاران امام صادق (ع)، مىگوید: قصد سفر کردیم و کاروان ما عجله داشت، درهم دمشقیه و بصریه که در بازار نیشابور قابل پذیرش بود نداشتیم، به همین علت هزار و پنجاه درهم (کوفى مثلا) دادیم و یکهزار درهم دمشقى و بصرى گرفتیم، سؤال کردم آیا این کار جایز است؟ امام (ع) فرمود: جایز نیست، ولى اگر چیزى به آن ضمیمه شود اشکالى ندارد، بعد عبدالرحمن سؤال کرد (بنابراین) اگر هزار درهم و یک دینار بخرم در مقابل دو هزار درهم جایز است؟ امام (ع) فرمود جایز است . (42)
سند روایت: این حدیث از نظر سند اشکالى ندارد، ولى بعضى به خاطر جملهاى که از ناحیه امام (ع) در مورد عبدالرحمن بن الحجاج وارد شده است، که امام (ع) فرمود: «انه لثقیل على الفؤاد» ; عبدالرحمن بن الحجاج بر قلبها سنگین است . (43) تصور کردهاند که این جمله، مذمت او حساب مىشود، در حالى که معناى جمله فوق این است که چون نام او و پدرش یادآور نام دو تن از دشمنان سرسخت اهلبیت (ع)، یعنى «عبدالرحمن بن ملجم مرادى» ، و «حجاج بن یوسف ثقفى» مىباشد، بدین جهتبر قلبها سنگین است، وگرنه او مردى ثقه و مورد اعتماد، بلکه از بزرگان و اکابر رجال حدیث و مورد توجه امام معصوم (ع) بوده است . (44)
بلى روایت مضمره است، اما از بقیه روایاتى که مىخوانیم، روشن مىشود که این روایت هم از ائمه معصوم (ع) است و شخصى مانند عبدالرحمن بن الحجاج، کسى نیست که از غیر امام معصوم (ع) سؤال کند، (45) بنابراین روایت فوق معتبر است .
دلالت روایت: روایت از نظر دلالت نیز خوب است; منتها جمله «لاخیر فى هذا» صریح در حرمت نیست; ولى به قرینه روایات دیگر، مىتوانیم بفهمیم منظور از این جمله در اینجا حرمت است .
خلاصه اینکه طبق این روایت، امام (ع) معامله دو جنس مثل هم را، براى کسانى که قصد سفر داشته و عجله دارند، با ضم ضمیمه تجویز فرموده است .
2 . عبدالرحمن بن الحجاج از امام صادق (ع) چنین نقل مىکند:
قال: کان محمد بن المنکدر یقول لابى (ع): یا اباجعفر رحمک الله والله انا لنعلم انک لو اخذت دینارا والصرف بثمانیة عشر فدرت المدینة على ان تجد من یعطیک عشرین ماوجدته، وما هذا الا فرار فکان ابى یقول: صدقت والله ولکنه فرار من باطل الى حق;
(امام صادق (ع) مىفرماید:) محمد بن منکدر (46) به پدرم امام باقر (ع) مىگفت: اى اباجعفر خدایت رحمت کند اگر یک دینار به دستبگیرى، در حالى که نرخ آن 18 درهم است و تمام شهر مدینه را دور بزنى که کسى آن را 20 درهم بخرد، خریدارى پیدا نمىکنى، بنابراین، این کار (ضم ضمیمه و قرار دادن یک دینار در مقابل هزار درهم مثلا) جز فرار از ربا نیست! پدرم همواره در جواب مىفرمود: راست مىگویى، ولکن این کار فرار از باطل به سوى حق است . (47)
سند روایت: این روایت از نظر سند اشکالى ندارد و معتبر است .
دلالت روایت: روایت فوق از نظر دلالت نیز اشکالى ندارد، ولى از ذیل آن استفاده مىشود که در اینجا به صدر حدیث اشاره نشده است، گویا امام باقر (ع) چیزى در مورد ضم ضمیمه فرموده بوده که موجب تعجب محمد بن منکدر واقع شده و او سؤال فوق را مطرح کرده است .
به هر حال این روایت دلالت دارد که ضم ضمیمه، مشکل ربا را در معامله دو جنس مشابه غیر هموزن حل مىکند .
3 . عبدالرحمن بن الحجاج از یکى از معصومین (ع) نقل مىکند که:
سالته عن رجل یاتى بالدراهم الى الصیرفى فیقول له: آخذ منک الماة بماة وعشرین او بماة وخمسة حتى یراوضه على الذى یرید، فاذا فرغ جعل مکان الدراهم الزیادة دینارا او ذهبا ثم قال له: قد راددتک البیع وانما ابایعک على هذا، لان الاول لایصلح او لمیقل ذلک وجعل ذهبا مکان الدراهم؟ فقال اذا کان آخر البیع على الحلال فلا باس بذلک قلت: فان جعل مکان الذهب فلوسا؟ قال: ما ادرى ما الفلوس;
از یکى از ائمه (ع) در مورد مردى که به نزد صراف مىرود و قصد تبدیل درهمهاى خویش را دارد، سؤال کردم، آن مرد به صراف مىگوید: یکصد و بیستیا یکصد و پنج درهم به تو مىدهم و از تو یکصد درهم (مورد نیاز خود) را مىخواهم، و نسبتبه قیمت مورد نظر، طرفین راضى مىشوند وقتى صحبتهاى مقدماتى تمام مىشود، در مقابل درهمهاى اضافه یک دینار، یا قطعهاى طلا قرار مىدهد، سپس به صراف مىگوید: چیز اضافهاى به تو دادم و من تعداد زیادى را با این شىء اضافه معامله مىکنم; زیرا معامله به شکل اول (بدون ضم ضمیمه) صحیح نیست، یا بدون اینکه چنین جملهاى را بگوید، قطعه طلایى در مقابل دراهم زیاده اضافه مىکند، این معامله چه حکمى دارد؟ امام (ع) فرمودند: وقتى که معامله به حلال ختم مىشود اشکالى ندارد، عبدالرحمن مىگوید: از امام سؤال کردم اگر به جاى طلا، پول خرد (فلوس) ضمیمه کند، مشکل حل مىشود؟ امام (ع) فرمود: نمىفهمم (منظور تو از) فلوس چیست؟! (من جواب مسئله را روشن ساختم!) (48)
سند روایت: روایت از نظر سند مشکلى ندارد، تنها اشکال آن، اضمار روایت است (یعنى نام امامى که از او سؤال شده، در این روایت ذکر نشده است) ولى این مسئله، با توجه به توضیحاتى که در ذیل حدیث اول گذشت، مشکلى ایجاد نمىکند .
در ضمن شاید تصور شود که این سه حدیث، درواقع یک روایت است; چون راوى هرسه حدیث، عبدالرحمن بن الحجاج مىباشد، ولى این تصور درست نیست . چون در صورتى هر سه روایت، یک روایتشمرده مىشود که از سه جهت مشابه هم باشند:
1 . راوى هرسه روایتیک نفر باشد;
2 . سؤالشونده و یا گوینده هر سه حدیثیکى باشد;
3 . مضمون هر سه روایت متحد باشد .
در حالى که در روایات سهگانه فوق، شرط سوم حاصل نیست، بنابراین سه روایت محسوب مىشود .
دلالت روایت: این روایت نیز از نظر دلالتخوب است، و دلالتبر جواز بیع دو جنس مشابه، با اختلاف وزن، در صورت ضم ضمیمه دارد، تنها ابهامى که هست در جمله پایانى روایت است که باید دید معناى آن چیست؟ آیا واقعا امام معصوم (ع) نمىداند «فلوس» چیست؟ یا درصدد بیان مطلب دیگرى است؟ به نظر مىرسد که امام مىخواهد این مطلب را بفهماند که ضمیمه هر چیزى باشد کافى است; یعنى وقتى گفتم چیزى ضمیمه شود، تفاوتى بین انواع ضمیمه نیست .
در این صورت از روایت استفاده مىشود که در «ضمیمه» جنس خاص و مقدار معینى شرط نیست، بلکه هر جنسى، به هر مقدارى که باشد کافى است .
4 . عبیدالله حلبى، که از راویان بلندمرتبه و از اصحاب جلیلالقدر امام صادق (ع) است، چنین نقل مىکند:
قال: لاباس بالف درهم ودرهم، بالف درهم ودینارین، اذا دخل فیها دیناران او اقل او اکثر فلا باس;
امام صادق (ع) فرمودند: معامله هزار و یک درهم، با هزار درهم و دو دینار، یعنى با ضمیمه دو دینار یا کمتر یا بیشتر، اشکالى ندارد . (49)
این روایت، هم از نظر سند معتبر است و هم از نظر دلالت صریح در مطلوب است، مضافا به اینکه، از این حدیث نیز استفاده مىشود که مقدار ضمیمه مهم نیست، کم باشد یا زیاد، بلکه اصل وجود آن مهم است .
سؤال: درهم و دینار که به عنوان پول آن زمان بوده است، جزء چیزهاى معدود و شمردنى محسوب مىشود و فقهاى ما اختلاف در شمردنىها را، اگرچه مشابه باشند اشکال نمىکنند، به همین جهت معامله دو قطعه فرش دوازده مترى را مثلا به یک قطعه فرش دوازده مترى مرغوبتر، بىاشکال مىدانند; بنابراین در فرض مسئله، اصلا احتیاج به ضمیمه نیست، پس روایت مذکور دلالتى بر بحث ما ندارد .
پاسخ: درهم و دینار در گذشته، برخلاف پول امروز، جز اشیاء موزون (وزنشدنى) محسوب مىشد و سر اختلاف ارزش درهمهاى مختلف، اختلاف وزن آنها بود، اگرچه براى خود سکه همارزشى قائل بودند، و در ابواب صرف، روایات فراوانى وجود دارد که مدعاى فوق را ثابت مىکند، که اینجا جاى شرح آن نیست . (50)
5 . قاسم بن محمد، از على، از ابىبصیر، از امام صادق (ع) چنین نقل مىکند:
سالته عن الدراهم بالدراهم وعن فضل مابینهما؟ فقال: اذا کان بینهما نحاس او ذهب فلاباس;
از امام صادق (ع) سؤال کردم از معامله درهم به درهم، در صورتى که اختلاف وزن داشته باشند؟ امام فرمود: اگر طلا یا مس به آن ضمیمه شود، اشکالى ندارد . (51)
این روایت از نظر دلالتخوب است; ولى از جهتسند مشکل دارد، زیرا اولا: قاسم بن محمد که در سند این روایت قرار گرفته، شخص غیرموثقى است، و ثانیا: منظور از «على» ، على بن ابىحمزه بطائنى است که راهنماى ابوبصیر نابینا بوده، و معمولا او ابوبصیر را به جاهاى مختلف مىبرده است و او نیز مرد غیرموثقى است .
6 . حسن بن صدقه از ثامنالائمه حضرت رضا (ع) چنین نقل مىکند:
قلت له: جعلت فداک انا اصرف الدراهم بالدراهم واصیر الغلة (52) وضعا واصیر الوضع غلة؟ قال: اذا کان فیها ذهب فلا باس قال: فحکیت ذلک لعمار بن موسى الساباطى فقال لى: کذا قال لى ابوه ... ;
(به امام رضا (ع)) عرض کردم: فدایت گردم، من درهم را به درهم تبدیل مىکنم و درهم ناخالص را با درهم خالص و درهم خالص را با درهم ناخالص (به صورت مساوى) تبدیل مىکنم، آیا این کار جایز است؟ امام فرمود: اشکالى ندارد، سپس این روایت را براى عمار بن موسى ساباطى (با تعجب) نقل کردم، او گفت: همین روایت را من از پدر آن حضرت (ع) [امام کاظم (ع)] شنیدم . (53)
دلالت روایتخوب است، ولى سند آن به خاطر «سندى بن ربیع» ضعیف است .
7 . معلى بن خنیس به امام صادق عرض کرد:
انى اردت ان ابیع تبر ذهب بالمدینة فلم یشتر منى الا بالدنانیر فیصح لى ان اجعل بینهما نحاسا؟ فقال: ان کنت لابد فاعلا فلیکن نحاسا وزنا;
مىخواستم شمشک طلایى (یا خاک طلا) را در مدینه بفروشم، هیچکس حاضر به خرید آن نشد، مگر اینکه در مقابل به من طلا بدهد (با توجه به اینکه فروش طلا به طلا با اختلاف وزن جایز نیست) آیا صحیح است که قطعه مسى به آن ضمیمه کنم؟ امام صادق (ع) فرمود: اگر چارهاى ندارى! قطعه مسى به وزن آن اضافه کن . (54)
سند این روایتبه دو دلیل ضعیف است: نخست اینکه مرفوعه است و دیگر اینکه موثق بودن معلى بن خنیس ثابت نیست .
از مجموع روایات هفتگانهاى که نقل شد و بعضى روایات مشابه دیگر (55) استفاده مىشود که براى فرار از رباى معاملاتى، در بیع دو جنس مشابه غیرهموزن، ضم ضمیمه راه مناسبى است، اگرچه ضمیمه چیز ناچیزى باشد، این گروه از روایات، از نظر سند قوىتر، و از جهت دلالت صریحتر از گروه اول مىباشد .
نقد و بررسى روایات گروه دوم
همان اشکالات گروه اول دراینجا نیز دیده مىشود، زیرا اولا: در بسیارى از موارد ضم ضمیمه و فروختن آن به قیمتبالا جدى نیست، یعنى هرگز کسى یک پاره مس را به 500 دینار نمىخرد، و قصد جدى در این معامله ندارد، علاوه بر این که چنین معاملهاى عقلایى نیست، و عقلا چنین انسانى را سفیه مىپندارند .
ثانیا: هیچ یک از مفاسد ربا با این کار (ضم ضمیمه) از بین نمىرود . آیا ظلم ناشى از رباخوارى با ضم ضمیمه از بین مىرود؟ آیا فاصله طبقاتى بین فقیر و غنى، با اضافه کردن یک دستمال به معامله ربوى مرتفع مىشود؟! آیا فساد تجارت و کسبها، با ضمیمه کردن یک قوطى کبریت از بین مىرود؟!
بىشک هیچیک از مفاسد مذکور، و بقیه مفاسد رباخوارى، با ضم ضمیمه از بین نمىرود .
بنابراین، روایات مذکور، به شرحى که در گذشته گفتیم، مخالف آیات قرآن و روایاتى است که مفاسد مذکور را براى رباخوارى ذکر مىکند .
با توجه به مطالب بالا، نمىتوانیم به روایات گروه دوم نیز عمل کنیم، و ناچاریم یا از آنها صرفنظر کنیم، یا به سراغ تفسیرى برویم که مشکلات فوق را نداشته باشد .
توجیه روایات گروه دوم
براى این گروه از روایات، دو توجیه و تفسیر مىتوان ذکر کرد که مشکلات بالا را نداشته باشد:
1 . توجیهى که در کتاب «البیع» بیان شده است و خلاصهاش چنین است: رباى معاملاتى دو قسم است: الف) رباى واقعى . ب) رباى صورى .
رباى معاملاتى واقعى در جایى است که قیمت دو جنس مشابه غیرهموزن متفاوت باشد، مثل اینکه قیمت پنجاه من گندم خوب، ده هزار تومان و قیمتیکصد من گندم نامرغوب، پانزده هزار تومان باشد که در اینجا رباى معاملاتى واقعى است، ولى اگرآن دو جنس غیر هموزن، علىرغم تفاوت در وزن، از نظر قیمت مساوى باشند، رباى معاملاتى صورى است نه واقعى، مثل اینکه یمتیکصد من گندم نامرغوب ده هزار تومان و قیمت پنجاه من گندم مرغوب نیز ده هزار تومان باشد . در اینجا رباى واقعى نیست، چون قیمت هردو طرف مساوى است; ولى رباى صورى هست، چون معامله جنس به جنس با تفاوت وزن شده است .
با توجه به این نکته مىتوانیم روایات ضم ضمیمه را ناظر به جایى بدانیم که رباى واقعى نیست; بلکه رباى صورى است، که در اینجا براى فرار از رباى صورى، چیزى را ضمیمه مىکنیم و معامله را انجام مىدهیم . (56)
این سخن توجیه خوبى است و شاهدى از روایات نیز دارد; ولى همانطور که گذشتبراى موردى است که قیمت طرفین معامله مساوى و معامله نقد باشد; اما در مواردى که ضم ضمیمه مىشود ولى قیمتها مساوى نیست، یا معامله نسیه مىباشد، کارساز نیست و روشن است که بسیارى از این نوع معاملات نسیه مىباشد .
2 . این روایات را نیز حمل بر موارد ضرورت و اضطرار کنیم; همانطور که روایت معلى بن خنیس (57) تصریح به این مطلب داشت .
روشن است که در حال اضطرار بدون حیله نیز چنین معاملهاى بىاشکال است، ولى براى حفظ ظواهر شرع و از بین نرفتن ابهت این نوع معاملات ربوى و غیرمجاز، ضم ضمیمه راه مناسبى است .
همانگونه که در مواردى که انسان مجبور به دروغ گفتن مىشود، اگر بتواند «توریه» کند، بهتر است چنین کند، زیرا با این کار ابهت گناه دروغ، حفظ و ظاهر قانون مصون مىماند .
خلاصه این که روایات گروه دوم را نیز یا باید کنار گذارد، و یا حمل بر یکى از دو توجیهى که گفته شد بنماییم .
دسته سوم: دو معامله جداگانه
دسته سوم، روایاتى است که راه چاره را در دو معامله جداگانه بیان مىکند; یعنى اگر کسى مثلا مىخواهد مقدارى طلاى نامرغوب را با مقدارى طلاى خوب معامله کند، ابتدا طلاهاى خود را بفروشد، سپس با پول آن، طلاى مورد نظر را خریدارى کند . این کار ممکن استبه صورت دو معامله نقد، یا به شکل یک معامله نقد و یک معامله نسیه باشد، که هردو شکل آن در روایات این گروه آمده است .
در این زمینه عمدتا سه روایت داریم:
1 . سعید بن یسار از امام صادق (ع) نقل مىکند:
قال: کان ابى بعثنى بکیس فیه الف درهم الى رجل صراف من اهل العراق وامرنى ان اقول له: ان یبیعها فاذا باعها اخذ ثمنها فاشترى لنا بها دراهم مدنیة; پدرم امام باقر (ع) مرا با کیسهاى که هزار درهم در آن بود به سوى مرد صرافى از اهل عراق فرستاد و به من دستور داد که به او بگویم: درهمهاى ما را بفروشد، وقتى که آنها را فروخت و پولشان را گرفت، با پول آنها براى ما درهم مدینه بخرد . (58)
این روایت از نظر سند معتبر و از جهت دلالت صریح در مطلوب است، و ظاهرا هردو معامله نقد بوده است .
2و3 . عبدالله بن جعفر در کتاب خود، قربالاسناد، از عبدالله بن الحسن، و او از جدش على بن جعفر، و او از برادر گرامىاش حضرت موسى بن جعفر (ع) چنین نقل مىکند:
سالته عن رجل باع ثوبا بعشرة دراهم ثم اشتراه بخمسة دراهم ایحل؟ قال اذا لمیشترط ورضیا فلاباس، و رواه على بن جعفر فى کتابه الا انه: قال: بعشرة دراهم الى اجل ثم اشتراه بخمسة دراهم بنقد;
از امام هفتم سؤال کردم در مورد شخصى که لباسى را به ده درهم فروختسپس آن را به پنج درهم خرید، آیا چنین معاملهاى حلال است؟ امام فرمود: اگر شرطى نکنند (و دو معامله مستقل باشد) و دو طرف راضى باشند، اشکالى ندارد . (59)
سؤال: آیا قابل قبول است که کسى جنسى را ده درهم بفروشد، سپس آن را پنج درهم بخرد؟
پاسخ: اگر هردو معامله نقد باشد کمتر کسى چنین معاملهاى را انجام مىدهد، ولى ظاهرا معاملهاى که در این روایتبدان اشاره شده به صورت نقد و نسیه بوده است، همانطور که روایت على بن جعفر، که در ذیل همین حدیث آمده، صریح در این مطلب است، در این روایت مىخوانیم: لباسى را به ده درهم به صورت نسیه فروخته، سپس همان لباس را به پنج درهم به صورت نقد خریدارى کرده است، و ظاهرا منظور او فرار از ربا بوده است، بنابراین دلالت روایتبر مقصود روشن است .
اما از جهتسند: روایات قربالاسناد از نظر بسیارى از بزرگان قابل اعتماد نیست; ولى در خصوص این روایت که مستقیما از کتاب على بن جعفر نیز نقل شده است، با توجه به اینکه ظاهرا کتاب على بن جعفر نزد صاحب وسائل شیخ حر عاملى (ره) بوده، و او حدیث را مستقیما از کتاب على بن جعفر نقل کرده است، این روایت طبق این سند معتبر است .
نتیجه این که، از سه روایت فوق و دیگر روایات مشابه (60) استفاده مىشود که یکى از راههاى فرار از ربا، دو معامله جداگانه و مستقل مىباشد، و این راه مناسبى به نظر مىرسد; مشروط به اینکه هردو معامله مستقل و جداى از هم باشد و شرط خاصى در کار نباشد و به کار بردن واژه حیله در اینجا به معناى راه چاره است، نه به معناى منفى آن و نشانه آن استقلال دو معامله است .
بنابراین ما این گروه از روایات را مىپذیریم و عمل بر طبق آن را مجاز مىشمریم .
بررسى بقیه نظریهها
با توجه به بحثهاى مشروحى که در مقام استدلال براى قول اول مطرح کردیم، دلایل اقوال سهگانه دیگر نیز روشن مىشود و نیازى به تکرار نمىبینیم .
نظر نهایى
از مجموع بحثهاى گذشته چنین نتیجه مىگیریم که حیلههاى فرار از ربا اقسام متعددى دارد که همه یکسان نیست، بعضى از آنها جایز و صحیح است و برخى از آنها غیرجایز و نادرست مىباشد و آن اقسام عبارت است از:
1 . حیلههایى که قصد جدى در آن وجود ندارد; مثل ضمیمه کردن یک قوطى کبریتبه وام، یا معامله و فروختن آن به صدها برابر قیمت! این نوع حیلهها مشروع نیست .
2 . حیلههایى که بر فرض قصد جدى در آن باشد، عقلایى نمىباشد، و عقلا آن را عملى سفیهانه مىدانند، این قسم نیز باطل است .
3 . حیلههایى که قصد جدى در آن متصور است و سفهى نیز نمىباشد، اما محتوى و فلسفه حرمت ربا در آن کاملا موجود است . یعنى این حیله، فلسفه تحریم ربا را از بین نبرده است، مانند آنچه در گروه اول و دوم روایات گذشت . این قسم نیز باطل است .
4 . قسم چهارم مواردى است که حیله صورت عقلایى دارد و صورتسازى نیست; مانند دو معامله مستقل که هیچ ارتباطى با هم نداشته باشد، این نوع حیله و هر آنچه مانند آن است جایز مىباشد و در واقع حیله به معناى منفى آن نیست، بلکه نوعى چارهجویى است .
در پایان از خداوند حکیم مىخواهیم که ما را در راه شناخت صحیح و دقیق قوانین و احکام الهى و سپس پاسدارى و عمل به آن موفق بدارد، و ما را به امتحاناتى مبتلا سازد که از آن سربلند درآییم .
پىنوشتها:
1 . براى اطلاع بیشتر نک . مجله مکتب اسلام، سال37، شماره 50 (مردادماه سال 1376)
2 . سوره حجرات، آیه 13 .
3 . سوره بقره، آیه 29 .
4 . بحارالانوار، ج2، ح7، ص272 .
5 . همان، ج62، ح30، ص156 .
6 . سوره نساء، آیه 119 .
7 . سوره روم، آیه 30 .
8 . سوره بقره، آیه 102 .
9 . از آنجا که ضمیرهایى که به «سلسبیل» برگردانده شده ضمایر مؤنث است، استفاده مىشود که «سلسبیل» نام زنى بوده است .
10 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث1 .
11 . مرحوم مقدس اردبیلى در جامعالرواة، ج1، ص564، وى را تضعیف کرده است; ولى مؤلف روضة المتقین در ج7، ص307 روایت را تقویت مىکند .
12 . این اشکال را شهید مطهرى نیز در کتاب «مسئله ربا» ، ص230 مطرح کرده است .
13 . در مورد استثناهاى ربا به مسئله 1774 از توضیحالمسائل حضرت آیةالله العظمى مکارم شیرازى مد ظله العالى مراجعه شود .
14 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث2 .
15 . همان، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث3 .
16 . جامعالرواة، ج2، ص228 .
17 . ر . ک: وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب8 .
18 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث4 .
19 . جامعالرواة، ج2، ص478 .
20 . روضةالمتقین، ج7، ص306 .
21 . واقفیه به کسانى گفته مىشود که هفت امامى هستند و بر امام هفتم، حضرت امام کاظم (ع)، توقف کرده و ائمه بعدى را نپذیرفتهاند .
22 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث5 .
23 . لکن صاحب روضةالمتقین، در ج7، ص305، روایت فوق را از مرحوم کلینى و شیخ طوسى نقل نموده و آن را توصیف به صحت مىکند!
24 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث6 .
25 . روضةالمتقین، ج7، ص304 .
26 . کتاب البیع، ج2، ص413 .
27 . این روایت در کتاب وسائلالشیعه، ج12، ابواب مایکتسب به، باب59، حدیث6 آمده است .
در مورد این مسئله بین فقها اختلاف هست: برخى معتقدند که اشکالى ندارد; چون فروشنده جنس حلالى را به خریدار مىفروشد، ولى خریدار از آن استفاده حرام مىکند، این ربطى به فروشنده ندارد; مثل اینکه فروشنده جوراب نازک زنانه مىفروشد، که زن در منزل در مقابل محارمش استفاده کند، اگر او سوءاستفاده کرد، و در مقابل نامحرمان استفاده نمود، فروشنده گناهى نکرده است; ولى گروهى از فقها، این سخن را نپذیرفتهاند و این معامله را جایز نمىدانند .
براى توضیح بیشتر ر . ک: جواهرالکلام، ج22، ص30 به بعد .
28 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث3 .
29 . «قفیز» واحد وزن است، که در اعصار و ازمنه مختلف مقدار آن متغیر بوده است . براى توضیح بیشتر ر . ک: فرهنگ معین، ج2، ص2702 .
30 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث7 .
31 . مستدرکالوسائل، ج13، ابواب احکام العقود، باب6، حدیث1 .
32 . نخست معتبره محمد بن اسحاق بن عمار که روایت4 باب9 از ابواب احکام العقود وسائلالشیعه بود، و دیگرى حدیث6 همین باب است; البته طبق نظر علامه مجلسى در روضةالمتقین، روایات معتبره، بیشتر از این تعداد است .
33 . ر . ک: انوار الاصول، ج2، ص486 .
34 . این روایات به صورت مشروح، در کتاب وسائلالشیعه، ج18، ابواب صفات القاضى، باب9، آمده است .
35 . البته در روایات اسلامى چنین تعبیرى در مورد برخى از گناهان دیده مىشود; مثلا در مورد کسى که به شخصیتیک مسلمان مؤمن توهین کند و او را خوار بشمارد در روایات متعددى آمده است «لیاذن بحرب منى مستدل عبدى المؤمن; کسى که بنده مؤمن مرا خوار و ذلیل کند، آماده جنگ با من باشد» . بحارالانوار، ج6، ص160 .
36 . مضمون این جمله، در روایات فراوانى آمده است، براى نمونه ر . ک: کتاب وسائلالشیعه، ج17، ابواب الاشربة المحرمه، باب15 .
37 . توضیح این نکته لازم است که وجود اسکار براى نوع مردم شرط است نه فرد خاص یا حالتخاصى، بنابراین اگر شخصى بر اثر اعتیاد به شراب و استفاده فراوان، دیگر مست نمىشود، شراب براى او نیز حرام است، چون این شراب براى نوع مردم مستکننده است; اگرچه براى این شخص بنا به عللى سکرآور نیست .
38 . براى اطلاع از روایات غسل جمعه و فلسفه آن، به وسائلالشیعه، ج2، ابواب الاغسال المسنونه، باب6و7، مراجعه کنید .
39 . سؤال: اگر در موردى شک کنیم که فلان چیز حکمتحکم استیا علت آن، مقتضاى ادله شرع چیست؟ پاسخ این است که باید قدر متیقن که همان حکمت است گرفته شود، علاوه بر اینکه غالب علل شرع، از قبیل حکمت است نه علت .
40 . این حدیث را در منابع روایتى نیافتیم; ولى در کتاب البیع امام خمینى، ج2، ص410 آمده است .
41 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب8، حدیث4 .
42 . همان، ج12، ابواب الصرف، باب6، حدیث1 .
43 . جامعالرواة، ج1، ص448 .
44 . همان، ج1، ص447 .
45 . علاوه بر این، معمولا اضمار این نوع روایات مضمره علت روشن دیگرى دارد و آن این که هریک از این راویان، کتاب حدیثى داشتهاند که در او
کتاب، نام امامى که از او سؤال شده، آمده است; ولى در ادامه کتاب، به اشاره و ضمیر اکتفا شده است و به هنگامى که نویسندگان دیگر، این روایات را به صورت پراکنده و جدا از هم در کتابهاى خود نقل کردهاند، به صورت روایات مضمره درآمده است .
46 . محمد بن منکدر از راویان حدیثشیعه نیست، بلکه از علماى اهل سنت است که علاقه و محبت زیادى به اهلبیت (ع) داشته است (جامعالرواة، ج2، ص204) .
47 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الصرف، باب6، حدیث2 .
48 . همان، حدیث3 .
49 . همان، حدیث4 .
50 . علاقهمندان مىتوانند شرح این مطلب را در کتاب «ربا و بانکدارى اسلامى» ص76 مطالعه فرمایند .
51 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الصرف، باب6، حدیث7 .
52 . غل به معناى آبى است که در زیر علفها به صورت ناپیدا حرکت مىکند، کینه را به همین جهت «غل» گفتهاند; چون به صورت پنهان و ناپیدا وارد سینه و قلب انسان مىشود، درهم ناخالص را نیز بدین علت «غله» گفتهاند که ناخالصى آن پنهان است .
53 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الربا، باب20، حدیث1 .
54 . همان، باب11، حدیث4 .
55 . همان، حدیث5 و مستدرکالوسائل، ج13، ابواب الربا، باب16، حدیث1 و ابوابالصرف، باب4، حدیث اول .
56 . کتاب البیع، ج2، ص410 به بعد .
57 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الصرف، باب11، حدیث4 .
58 . همان، باب6، حدیث5; مانند این روایت استحدیث2، باب5، از ابواب الصرف، ج13، مستدرکالوسائل .
59 . همان، ج12، ابواب احکام العقود، باب5، حدیث6 .
60 . همان، حدیث 1و3 .
از مسائل مستحدثهاى که این روزها بر سر زبانهاست مسئله شبیهسازى (استنساخ) است; یعنى بدون ترکیب نطفه مرد و زن، انسانى از جزء بدن انسان دیگرى به وجود آید .
توضیح: بدن انسان از سلولها، که کوچکترین اجزاى بدن انسانند، ترکیب شده است . هر سلول بدن انسان تمام اوصاف او را در بر دارد و اگر هر سلول را بتوانیم پرورش دهیم یک انسان کامل مىشود . اخیرا این آزمایش را روى حیوانات انجام دادهاند و نتیجه داده است . یعنى یک سلول را از بدن حیوان یا از خون او مىگیرند و آن را درون تخمکى که داخل آن خالى شده (پوسته تخمک) قرار داده و سپس (بدون این که ترکیبى صورت گیرد) در رحم حیوانى مىکارند و پرورش پیدا مىکند و درستشبیه حیوانى مىشود که سلول از او گرفته شده است . (1)
در انسان این کار به جهت ممنوعیتهاى قانونى انجام نشده است و اگر هم انجام داده باشند، اعلام نشده است!
شبیهسازى، مثل قلمه زدن درگیاهان است که انسان در آفرینش آن هیچگونه مشارکتى ندارد، بلکه هم قلمه و هم زمین مساعد را خدا آفریده است . و در مورد انسان هم همین است، پس شبیهسازى از نظر تشکیلات آفرینش مانند بذرافشانى و قلمهزدن است و چیز عجیبى نیست !
با عنایتبه نو پیدا بودن این مسئله پرسشهاى فراوانى درباره آن مطرح است که به برخى اشاره مىشود:
آیا این کار جایز است؟ بچهاى که به دنیا مىآید چه حکمى دارد؟ آیا احکام محرمات نسبیه را دارد؟ آیا جانشین همان شبیه است؟ از چه کسانى ارث مىبرد؟ آیا از اقوام شبیه ارث مىبرد؟ نفقه و حضانت چنین بچهاى با کیست؟ اگر کسى او را به قتل برساند، آیا قصاص و دیه دارد؟ اگر مسلمان شود آیا اسلامش پذیرفته مىشود؟ و امثال این سؤالها .
نکته: حضرت آیةالله مکارم شیرازى در کتاب «معاد و جهان پس از مرگ» که حدود سى سال قبل نوشتند در شبهه آکل و ماکول این فرض را طرح کردند که اگر مثلا انسانى از بدن انسان دیگر تغذیه کند (بلاواسطه یا معالواسطه) و مقدارى از بدن انسان اول جزء بدن او شود، در روز قیامت که معتقد به معاد جسمانى هستیم، آیا انسان اول از انسان دوم جدا مىشود یا نه؟ اگر جدا شود انسان دوم ناقص مىشود و اگر جدا نشود انسان نیکوکار و بدکار با هم مخلوط است، پس امر چگونه است؟ و تکلیف معاد آنها چیست؟
از این اشکال معروف جوابهایى داده شده است، جوابى که ایشان با استفاده از مسئله شبیهسازى به عنوان یک نظریه داد این بود که: از پرورش یک سلول، انسان کامل به وجود مىآید، حتى اگر یک سلول از انسان دوم هم باقى بماند، از همان مىتواند به قدرت خداوند، انسان دوم ساخته شود و انسان اول هم به جاى خودش باقى مىماند .
همانطورى که گفته شد در شبیهسازى مسیر تولد فرزند از ترکیب نطفه نر و ماده نیست، بلکه چیزى شبیه قلمهزدن در گیاهان است، یعنى سلولى را از بدان جدا کرده و در درون تخمک (خالىشده) ماده قرار مىدهند و در رحم شخصى مىکارند و شروع به نمو مىکند، و از آنجا که سلولى از بدن انسان تمام صفات او را دارد، (چون انسان، روز اول یک سلول بیشتر نبود و بعد تکثیر پیدا کرد و دست و پا و ... پدید آمد، پس تمام اینها به یک ریشه برمىگردند و اگر هر جزئى را بتوانیم پرورش دهیم یک انسان شبیه اصل پیدا مىشود که از نظر جنسیت هم قطعا شبیه اوست) . و گفتیم این مسئله در مورد حیوانات عملى شده است و این عمل را cloning به معناى «تکثیر کردن» مىگویند .
حکم شرعى شبیهسازى
چنانچه فرزندانى از طریق شبیهسازى متولد شوند از نظر فقه اسلامى چه حکمى دارند؟ آیا اصل این عمل در مورد انسانها جایز است؟
حکم شرعى این مسئله از سه جهت قابل بررسى است:
1 . از نظر لوازم و عوارض: این کار مسلما مستلزم نظر و لمس حرام است (به جهت کاشتن در درون رحم) مگر این که کسى که این کار را مىکند شوهر زن باشد که این، فرض نادرى است .
2 . عنوان اولى: اصل اباحه است چون آیه و روایت و اجماع و دلیل عقلى بر حرمت «شبیهسازى» نداریم، و از مسائل مستحدثه است .
3 . عنوان ثانوى: این عمل از نظر مسائل اخلاقى، حقوقى و اجتماعى جوانب مختلفى دارد:
الف مسائل اخلاقى: اگر این باب مفتوح شود که از شبیهسازى فرزندانى متولد شوند، در این صورت ممکن است مسئله نکاح و ازدواج که یک امر طبیعى است، تدریجا برچیده شود و نظام خانوادگى مختل گردد و بسیارى از زنان بىشوهر باردار شوند، یا زنى از وجود خودش باردار شود، که ظاهرا مادر و فرزند هستند; ولى به یک معنا دوقلو هستند! اخلاق در سطح جهان این عمل را نمىپذیرد، زیرا باعث اضمحلال نظام خانواده در جوامع بشرى مىشود .
ب مسائل حقوقى: انسانى که از راه شبیهسازى بهوجود آید، نه پدرى دارد (چون از نطفه مرد نیست) و نه مادرى (چون ترکیب با نطفه ماده نیست) و نه خواهرى دارد و نه برادرى و نه منتسب به فامیل، و در رحمى پرورش پیدا کرده که مادرش نیست، بلکه مادر جانشین است . خلاصه فردى است فاقد نسب .
ج مسائل اجتماعى: عمل شبیهسازى اختلافات زیادى ایجاد مىکند و ارکان جامعه را به هم مىریزد، زیرا با روح آیه «وجعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا» (2) سازگار نیست، چرا که افرادى شبیه و یکدست و طبعا داراى یک خواسته و یک پایگاه به وجود مىآیند و تنوع اجتماعى از میان مىرود .
اگر گفته شود که شبیهسازى مىتواند فواید زیادى هم داشته باشد; مثلا سلولهاى نوابغ را بگیرند و نگهدارى کنند و در هر عصر و زمانى نوابغى درست کنند چون نوابغ سرمایههایى براى ملتها هستند! در پاسخ مىگوییم: اولا; آیا شبیه نابغه هم نابغه خواهد شد؟ این امر معلوم نیست، چون کسى ندیده و نمىداند .
ثانیا; بر فرض که بتوان نوابغى به وجود آورد معلوم نیست که نوابغ هم اگر در جامعهاى زیاد شوند جامعه خوشبختشود، چون ممکن استسبب جنگ نوابغ گردد .
ثالثا; اگر این راه باز شود، ممکن است جانیان بزرگ جوامع بشرى افرادى مانند هیتلرها و حجاجها را که در هر زمانى یافت مىشود هم شبیهسازى کنند، لذا بهتر است کار روى حسابى باشد که نظام آفرینش دارد . پس این که گمان شود شبیهسازى فوایدى دارد، در کنار آن ضررهاى زیادى هم دارد که قابل کنترل نخواهد بود .
پس، از نظر عناوین ثانویه این کار براى جامعه بشرى خطرناک است، لذا تمام اقوام و ملل جهان آن را خلاف مسائل اخلاقى مىدانند و حتى بسیارى از دولتها با تصویب قانون، این کار را ممنوع دانستهاند .
نقد و بررسى دلایل حرمتشبیهسازى
همانطور که گفته شد شبیهسازى از نظر حکم شرعى به عنوان اولى مشمول اصالةالاباحة است، چون آیه، روایت، دلیل عقلى و اجماعى بر حرمت نداریم; ولى بعضى براى حرمت آن، سه دلیل اقامه کردهاند:
دلیل اول: اصالة الحرمة
بدن ما ملک خداست; ما اجازه نداریم که از آن برداریم و روى آن کار کنیم و در تخمک ماده قرار دهیم، تا در رحم بماند و پرورش پیدا کند و شبیهسازى شود .
این سخن در واقع همان منطق اصالةالحظرىهاست که اصل را در همه اشیاء حرمت مىدانند; ولى اصل در اشیاء اباحه است و اگر منظور از این که ملک خدا هستیم مالکیت تکوینیه الهى است، در مقابل از سوى خداوند طبق آیه «وخلق لکم ما فى الارض جمیعا» (3) و احادیث «الناس مسلطون على اموالهم (4) و انفسهم (طبق بعضى از روایات)» و «کل شىء لک حلال» (5) اجازه تصرف داده شده که این تصرف با مالکیت تکوینیه الهى منافات ندارد .
دلیل دوم: آیه «فلیغیرن خلق الله ...» (6)
شیطان مىگوید انسانها را وسوسه مىکنم تا خلق خدا را تغییر دهند . پس نباید خلق خدا را تغییر بدهیم و شبیهسازى هم نوعى تغییر خلق الله است!
این سخن به دو دلیل بسیار سست است .
1 . اگر این استدلال درستباشد باید از کارهاى زیادى که حرام نیست جلوگیرى کرد مثل جراحى زیبایى; جراحى براى جداسازى انگشتششم، جدا کردن دوقلوهاى بههم چسبیده و ترکیب انواع گیاهان و تولید گیاهان جدید که همه تصرف در خلق الله است و باید براساس این استدلال حرام باشد، در حالى که هیچکدام حرام نیست .
2 . «خلق الله» در آیه اشاره به فطرت الله است، (یعنى من اینها را وسوسه مىکنم تا فطرت الله را تبدیل به کفر کنند)، چون آیه «فطرةالله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله» (7) که در ذیل آیه فطرت است «فلیغیرن خلق الله» را تفسیر مىکند . پس آیه مربوط به توحید و شرک است و ربطى به جراحى و شبیهسازى و مانند اینها ندارد .
دلیل سوم: تفرقه میان زن و شوهر
قائلان به حرمتشبیهسازى معتقدند به مقتضاى آیه «فیتعلمون منهما مایفرقون به بین المرء وزوجه» (8) این کار حرام است . یعنى شبیهسازى را به جریان هاروت و ماروت تشبیه مىکنند که آنها از طریق سحر بین زن و شوهر جدایى مىانداختند، شبیهسازان نیز میان همسران جدایى مىافکنند!
در پاسخ باید گفت: این دو مسئله هیچ ربطى با هم ندارند، زن و شوهر را از هم جدا کردن غیر از شبیهسازى است، چون شبیهسازى تکثیر از غیر طریق ترکیب نطفه زن و مرد است و نوعى تکثیر قلمهاى است .
بنابراین دلایل سهگانه فوق چیزى را اثبات نمىکند; ولى اگر به مشکلات ناشى از شبیهسازى از نظر اخلاقى و اجتماعى و حقوقى توجه شود مىتوان از نظر عنوان ثانوى حرام دانست .
در نتیجه اگرچه از نظر عنوان اولى قائل به اصالةالاباحه شدیم; ولى از نظر عنوان ثانوى مشکلات اخلاقى زیادى از جمله از بین رفتن نظام خانواده، باردار شدن زنهاى بدون شوهر و ... دارد . که این مسئله در جامعه گسترش پیدا کند، خانوادهها تهدید مىشوند و مسائل غیراخلاقى شایع مىگردد و مشکلات عظیم اجتماعى را ایجاد مىکند بنابراین از طریق عنوان ثانوى مىتوان قائل به حرمت آن شد .
گاه گفته مىشود مىتوان به وسیله شبیهسازى پیوند اعضا انجام داده و افرادى را از این طریق از مرگ نجات دهیم .
ولى جواب آن معلوم است، چون مثلا «کلیه» را بهتنهایى نمىتوان شبیهسازى کرد، بلکه باید انسانى را بسازیم و آن را قطعهقطعه کنیم و قطعات بدنش را به انسان دیگر پیوند بزنیم و حال آنکه انسان شبیهسازى شده هم حق حیات دارد، پس ترمیم اعضا به قیمت کشتن انسانها خواهد بود و این کار جایز نیست .
بنابراین در بحث از مقام اول (حکم شرعى) به این نتیجه رسیدیم که شبیهسازى به عنوان اولى مشمول اصالةالاباحة است; ولى به عنوان ثانوى حرام است .
احکام فقهى انسان شبیهسازى شده
اگر انسانى از این طریق متولد شد، خواه قائل به حلیتباشیم یا حرمت، این انسان از جهت ارث، قتل، اسلام، حضانت، نفقه و محرمیت چه حکمى دارد؟
محرمیت: چون عناوین «الاب» و «الاخ» و «الاخت» در مورد چنین انسانى صادق نیست، پس عنوان برادر و خواهر و هیچیک از عناوین نسبیه بر او صادق نیست; ولى زنى که سلول این انسان در رحم او پرورش پیدا کرده شبیه مادر رضاعى است که او را پرورش داده و نطفهاى در کار نیست . در اینصورت نباید با این مادر ازدواج کند; چون مثل مادر رضاعى است، زیرا گوشت و پوست او از آن زن پرورش یافته است . بنابراین، احکام محارم جارى نمىشود، جز نسبتبه مادر احتیاطا .
اسلام: اگر مسلمان شود حکم مسلمان را دارد، و اطلاقات ادله شامل وى مىشود .
قتل: اگر مسلمان باشد، قتلش دیه یا قصاص دارد، همچنین کفار غیرحربى، و دلیلى ندارد که اسلامش پذیرفته نمىشود .
نفقه و حضانت: عرف عقلا کسى را که سبب پیدایش چنین طفلى شده، مسئول مىداند پس نفقه و حضانتش با اوست .
ارث: چون در حقیقتبرادر و خواهر کسى نیست و پدر و مادرى ندارد، از کسى ارث هم نمىبرد، ولى هرگاه ازدواج کند و صاحب همسر و فرزندانى شود به حکم اطلاقات و عمومات آیات و روایات از یکدیگر ارث مىبرند . والله العالم .
این بحث فروع دیگرى نیز دارد که به خاطر اختصار از آن صرفنظر کردیم .
بررسى راههاى فرار از ربا
در مورد راههاى فرار از ربا در میان فقها بحثهاى فراوانى است . مسئله این است که: آیا اصولا مىتوان در عین گرفتن سود، از رباخوارى پرهیز کرد؟ و اگر امکان دارد چگونه و از چه راهى؟
از کلمات برخى فقها استفاده مىشود که همه حیلههاى مطرح شده، جایز و مشروع است و این نظریه در میان آنان مشهور است . در مقابل، بعضى معتقدند که تمسک به حیلههاى به اصطلاح شرعى در همهجا غیرمجاز است و تنها در موارد ضرورت و ناچارى جایز است . عدهاى نیز بین روشهایى که جنبه عقلایى دارد و در واقع حیله نیست، و مواردى که جنبه عقلایى ندارد تفصیل دادهاند، و در صورت اول قائل به جواز شدهاند و صورت دوم را مردود شمردهاند .
صورت اول مانند اجاره به شرط وام است که جنبه عقلایى دارد، زیرا اگرچه مقدار اجاره کم خواهد بود، ولى خود شرط یعنى وام نیز ارزش واقعى دارد . اما صورت دوم که غیرعقلایى است مانند وام دادن به صورت قرضالحسنه به ضمیمه بیع یک شىء کمارزش به مبلغ گزاف، مثل اینکه یک قوطى کبریت را مثلا در مقابل یکصد هزار تومان قرار دهد! کجاى دنیا چنین معاملهاى انجام مىدهند؟ و کدام عاقل این معامله را جدى مىشمرد؟
به هر حال، مهمترین دلیلى که قائلین به جواز مطلق به آن استناد جستهاند، روایات متعددى است که از معصومین (ع) به ما رسیده است، که مىتوان آنها را به چند دسته تقسیم کرد:
دسته اول: فرار از رباى قرضى
این دسته از روایات عموما در این مورد وارد شدهاند که اگر شما به کسى بدهکار هستید و موقع پرداختبدهى شما فرارسیده است، ولى توان پرداختبدهى را ندارید، معاملهاى با وامدهنده انجام دهید; بدینشکل که کالایى را به چندین برابر قیمت از او بخرید و در ضمن این معامله شرط کنید که مهلت پرداختبدهى را چند ماه دیگر به تاخیر بیندازد; به این روایات توجه کنید:
1 . على بن حدید از محمد بن اسحاق بن عمار نقل مىکند که او چنین گفت:
قلت لابى الحسن (ع): ان سلسبیل طلبت منى ماة الف درهم على ان تربحنى عشرة آلاف، فاقرضها تسعین الفا و ابیعها ثوب وشى تقوم بالف درهم، بعشرة آلاف درهم، قال: لاباس;
به امام کاظم (ع) عرض کردم: بانو سلسبیل (9) از من یکصد هزار درهم وام تقاضا کرده است، تا در مقابل ده هزار درهم، سود به من بدهد (و چون این کار، به این شکل ربا و حرام است، براى فرار از ربا) من نود هزار درهم به او قرض مىدهم و یک پیراهن راهراه که قیمت آن هزار درهم است، به مبلغ ده هزار درهم به او مىفروشم (آیا این کار جایز است؟) . امام فرمودند: اشکالى ندارد . (10)
سند روایت: روایت از نظر سند به خاطر «على بن حدید» ضعیف است . (11)
دلالتحدیث: از نظر دلالت، مفهوم روایت روشن و صریح است و یکى از راههاى فرار از رباى قرضى را بیان مىکند، تنها اشکالى که مطرح شده است (12) این است که امکان دارد سلسبیل دختر یا همسر راوى باشد به همین جهت راوى به گونهاى از او سخن مىگوید که گویا امام (ع) او را مىشناسد و روشن است که ربا بین پدر و فرزند و یا زن و شوهر اشکالى ندارد . (13) در این صورت روایت فوق ربطى به بحث ما پیدا نخواهد کرد (واذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال) .
ولکن این احتمال بسیار بعید به نظر مىرسد، چون اگر چنین بود دیگر احتیاج به حیله شرعى نبود، زیرا ربا بدون حیله هم بین پدر و فرزند، یا زن و شوهر بىمانع است، و مناسب بود امام (ع) مىفرمود که در اینجا احتیاج به حیله نیست; چون پدر و فرزند یا زن و شوهر هستید .
نتیجه اینکه روایت فوق از نظر سند ضعیف است، ولى دلالت آن روشن است، و یکى از راههاى فرار از رباى قرضى را نشان مىدهد .
2 . قال الکلینى: و فى روایة اخرى: لاباس به اعطها مائة الف وبعها الثوب بعشرة آلاف، واکتب علیها کتابین;
محمد بن یعقوب کلینى (مؤلف کتاب کافى) مىگوید: در روایت دیگرى آمده است که امام (ع) فرمود: (یعنى همان داستان و سؤالى که در حدیث قبل مطرح شد، در روایت دیگرى نیز مطرح شد . و امام (ع) در جواب چنین فرمودند:) اشکالى ندارد، یکصد هزار درهم قرضالحسنه به او پرداخت کن، و پیراهنى (که مثلا هزار درهم ارزش دارد) در مقابل ده هزار درهم به او بفروش و دو سند جداگانه (یکى براى وام و دیگرى براى خرید و فروش) تنظیم کن . (14)
سند حدیث: این روایت نیز از نظر سند ضعیف است; چون ظاهرا مرسله است .
دلالتحدیث: دلالت این روایت، مانند حدیث اول خوب است، بلکه از دو جهتبهتر است: نخست اینکه سؤال در متن کلام امام (ع) تکرار شده است، و راه فرار از ربا در کلام خود امام (ع) آمده است، دیگر اینکه امام (ع) توصیه مىکند که حتما دو سند جداگانه نوشته شود; یعنى اینکه مسئله وام، مستقل از مسئله معامله است; چون اگر وام مشروط به معامله شود، حرام مىشود; زیرا هر نوع شرطى در وام ممنوع است .
3 . مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) چنین نقل مىکند:
سئل رجل له مال على رجل من قبل عینة عینها ایاه، فلما حل علیه المال لم یکن عنده مایعطیه، فاراد ان یقلب علیه ویربح، ایبیعه لؤلؤا او غیر ذلک ما یسوى مائة درهم ویؤخره؟ قال: لاباس بذلک، قد فعل ذلک ابى (رضىالله عنه) و امرنى ان افعل ذلک فى شىء کان علیه;
از امام صادق (ع) در مورد مردى سؤال شد که طلبى از شخص دیگرى به خاطر معامله نسیهاى که با او کرده بود داشت، هنگام بازپرداختبدهى بدهکار رسید، اما قدرت پرداخت نداشت، قصد کرد که مدت تمدید شود و سودى به طلبکار بپردازد، آیا (براى فرار از ربا جایز است که) طلبکار مروارید یا چیز دیگرى که قیمت آن یکصد درهم است، به هزار درهم به او بفروشد و سرآمد طلبش را تاخیر بیندازد؟ امام (ع) فرمود: «اشکالى ندارد، پدرم امام باقر (ع) نیز این کار را کردند و به من دستور دادند که این کار را انجام دهم! (15)
سند حدیث: سند این حدیث نیز ضعیف است، و علت ضعف آن، وجود «مسعدة بن صدقه» در سلسله رجال سند روایت است، زیرا وى مجهولالحال است; یعنى، در علم رجال توثیق یا تضعیفى از او به چشم نمىخورد . (16)
دلالتحدیث: قبل از اینکه به دلالتحدیثبپردازیم، لازم است توضیحى درباره «عینه» ، که دلالت روایت متوقف بر روشن شدن آن است، داده شود .
«عینه» (بر وزن سینه) که در فقه و روایات، عنوان مستقلى دارد و احادیث زیادى در مورد آن وارد شده است (17) به دو معنا است:
1 . حقالعملکارى; یعنى، کسى از شما جنسى که فعلا در اختیار ندارید مىطلبد، و پیشنهاد مىدهد که آن جنس را بخرید که بعد از خرید، او حاضر است مثلا با 10% سود آن را از شما خریدارى کند .
2 . به معناى معامله نسیه است و ظاهرا بیشتر موارد استعمال آن به همین معنا است .
در روایات فوق شخصى معاملهاى به صورت نسیه انجام داده است، سپس در موقع پرداختبدهى نتوانسته بدهى خود را بپردازد، به همین جهت دستبه حیله فرار از ربا زده است .
به هر حال دلالت روایتخوب است و امام (ع) راه فرار از ربا را در این روایت امضا کرده است; مگر اینکه بگوییم مورد روایتحالت اضطرار بوده است; یعنى، چون بدهکار هیچ راهى براى پرداختبدهى و تمدید مهلت، جز استفاده از این حیله شرعى نداشته، امام (ع) آن را اجازه داده است; در این صورت روایت مخصوص حال اضطرار مىشود .
4 . شیخ طوسى (ره) از احمد بن محمد، از ابن ابىعمیر از محمد بن اسحاق بن عمار نقل مىکند که وى مىگوید:
قلت لابى الحسن (ع) یکون لى على الرجل دراهم فیقول اخرنى بها و انا اربحک، فابیعه جبة تقوم على بالف درهم، بعشرة آلاف درهم، او قال: بعشرین الفا و اؤخره بالمال، قال: لاباس . و رواه الکلینى عن محمد بن یحیى عن احمد بن محمد;
به امام کاظم (ع) عرض کردم: شخصى مقدارى به من بدهکار است و مىگوید: مدت طلب خود را تاخیر بینداز! آیا براى من جایز است لباسى که قیمت آن هزار درهم استبه ده هزار درهم، یا بیست هزار درهم به او بفروشم و بدهکارىاش را تاخیر بیندازم؟ امام فرمودند: اشکالى ندارد . (18)
سند روایت: این روایت داراى دو سند است: سند نخست را شیخ طوسى (ره) نقل کرده، که این سند ضعیف است; چون اسناد شیخ به «احمد بن محمد» مشترک بین صحیح و مجهول است . (19) و سند دوم را مرحوم کلینى در کافى نقل کرده که معتبر است . البته مرحوم علامه مجلسى هر دو سند را توثیق کرده است . (20) ولى محمد بن اسحاق بن عمار، محل گفتوگو واقع شده است، چون وى اگرچه موثق است ولى واقفى است; (21) ولى انصاف این است که واقفى بودن، ضربهاى به وثاقت راوى نمىزند، بنابراین واقفى بودن محمد بن اسحاق باعث ضعف او نمىشود، علاوه بر اینکه اصل واقفى بودن نامبرده قطعى نیست، و در این جهتبین علما اختلاف است .
دلالتحدیث: حدیث مشکل خاصى از نظر دلالت ندارد و دلالت آن بر حیله رباى قرضى روشن است، مگر اینکه روایت را ناظر به حال «اضطرار» بدهکار بدانیم، یعنى بگوییم روایت، حیله مزبور را تجویز مىکند، به شرط این که بدهکار چارهاى جز حیله مذکور نداشته باشد، که در این صورت دلالت روایت مشکل مىشود .
5 . على بن الحکم از عبدالملک بن عتبه چنین نقل مىکند:
سالته عن الرجل یرید ان اعینه المال او یکون لى علیه مال قبل ذلک، فیطلب منى مالا ازیده على مالى الذى لى علیه، ایستقیم ان ازیده مالا وابیعه لؤلؤة تسوى مائة درهم بالف درهم فاقول ابیعک هذه اللؤلؤة بالف درهم على ان اؤخرک بثمنها وبمالى علیک کذا وکذا شهرا؟ قال: لا باس;
از امام (ع) سؤال کردم در مورد مردى که مالى را به او، به صورت «عینه» واگذار کرده بودم (و به هنگام سررسید قسط آن ، توانایى پرداخت نداشت)، یا طلبى از او (نه از بابت عینه) از قبل داشتم (که وقت آن رسیده بود و قدرت پرداخت نداشت) او از من درخواست مىکند که مالى دیگر به او بدهم که به بدهى سابق او اضافه شود (یعنى اگر 100 تومان بدهکار است تقاضاى 50 تومان دیگر دارد که بعدا همه را یکجا بپردازد) آیا جایز است که مقدارى دیگر به او وام دهم و قطعه مرواریدى که یکصد درهم ارزش دارد به هزار درهم به او بفروشم؟ به این شکل که به او بگویم: این مروارید را به تو مىفروشم به هزار درهم، مشروط بر اینکه پول آن را، و طلبى که از تو دارم، چند ماه دیگر بپردازى . امام (ع) فرمودند: اشکالى ندارد . (22)
دلالتحدیث: این روایتبا روایات سابق از نظر محتوا تفاوت دارد، زیرا در روایات سابق، وام و بیع به صورت دو چیز مستقل از هم بود همانطور که در بعضى روایات تصریح شده بود که دو سند جداگانه نوشته شود ولى در این روایت تاخیر پرداختبدهى، شرط ضمن معامله قرار گرفته است .
این در واقع شباهت زیادى به رهن و اجارهاى که اکنون بین مردم متداول است، دارد; تنها تفاوت این دو آن است که در باب اجاره، وام شرط اجاره است و در اینجا، وام شرط معامله و بیع است، چنین شرطى همانگونه که قبلا گذشت اشکال ندارد .
اشکال در صورتى است که وام مشروط به چیزى باشد، چون هر نوع شرطى در وام، که به نفع وامدهنده باشد اشکال دارد .
ولى در هر حال دلالت روایت، که حیله شرعى مذکور در وام را اجازه مىدهد، روشن و صریح است .
سند حدیث: عبدالملک بن عتبه، مشترک بین «عبدالملک بن عتبة الصیرفى» و «عبدالملک بن عتبة الهاشمى» است، «هاشمى» از اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) است و مرد موثقى نیست، بلکه مجهولالحال است، ولى «صیرفى» که از اصحاب امام کاظم یا امام رضا (ع) است، شخص موثقى است .
براى شناخت افراد مشترک در علم رجال دو راه وجود دارد: نخست از طریق استاد (یعنى کسى که فرد مشترک از او روایت نقل مىکند) و دیگر، از طریق شاگردش که از وى روایت نقل مىکند .
طریق اول در اینجا کارساز نیست، چون در روایت نام امامى که از او روایتشده نیامده است; به همین جهت روایت «مضمره» است، ولى از طریق دوم مىتوان تشخیص داد که مراد، «صیرفى» استیا «هاشمى» ، زیرا على بن الحکم که از عبدالملک بن عتبه روایت کرده شاگرد «هاشمى» است و از او روایت نقل مىکند، از این مطلب مىفهمیم که مراد از «عبدالملک بن عتبه» در اینجا، «هاشمى» است و همانطور که گفتیم «هاشمى» مجهولالحال است، بنابراین روایت ضعیف است . (23)
6 . محمد بن اسحاق بن عمار چنین نقل مىکند:
قلت للرضا (ع) الرجل یکون له المال فیدخل (قد حل خل) على صاحبه یبیعه لؤلوة تسوى مائة درهم، بالف درهم ویؤخر عنه ( علیه خل) المال الى وقت قال: لاباس به قد امرنى ابى ففعلت ذلک وزعم انه سال ابالحسن عنها فقال مثل ذلک;
به امام هشتم (ع) عرض کردم: مردى از کسى طلبى دارد، نزد بدهکار مىرود (هنگام پرداخت طلبش مىرسد، ولى بدهکار پولى ندارد که بپردازد)، طلبکار مرواریدى که یکصد درهم ارزش دارد، به یک هزار درهم به او مىفروشد، و زمان بازپرداخت طلب خود را تا زمان معینى تاخیر مىاندازد (آیا این کار جایز است؟) ; امام (ع) فرمودند: اشکالى ندارد، پدرم به من دستور داد که (در موقع لزوم) چنین کارى بکنم، من نیز انجام دادم .
محمد بن اسحاق گمان مىکند که این سؤال را از امام کاظم (ع) نیز پرسیده و آن حضرت نیز همین جواب را داده است . (24)
سند روایت: این روایت از نظر سند اشکالى ندارد; همانگونه که علامه مجلسى (ره) آن را توثیق کرده است; (25) ولى اشکال مهمى دارد که انسان را نسبتبه روایت و راوى آن (محمد بن اسحاق بن عمار) بدبین مىکند و آن، جمله ذیل روایت مىباشد که حاکى ازآن است که خود امام معصوم (ع) نیز دستبه چنین کارى مىزده است!
امام راحل (قده) در کتاب البیع، (26) که حیل ربا را مورد بحث قرار داده است، هنگامى که به این روایت مىرسد، شدیدا آن را مورد تردید و انکار قرار مىدهد .
ایشان مىفرمایند: این روایتبه هیچوجه قابل قبول نیست و مطلبى که در این روایتبه امام معصوم (ع) نسبت داده شده، سبب مىشود که شک و تردید ما نسبتبه محمد بن اسحاق بیشتر شود، چون بر فرض که چنین حیلهاى مباح باشد، انجام آن در شان امام معصوم (ع) نیست، امامى که حاضر است همهچیز خود را در راه خدا بدهد، آیا حاضر نمىشود به یک بدهکار، که قدرت پرداختبدهى خود را ندارد، مهلت دهد؟! و براى مهلت دادن به او، چنین معاملهاى که شىء صددرهمى را، هزاردرهم به او بفروشد، دور از انصاف است، این حدیثشبیه روایتى است که مىگوید: «فروختن انگور به کسى که مىدانیم با آن شراب مىسازد جایز است، سپس به امام (ع) نسبت مىدهد که من هم این کار را انجام مىدهم!» (27) آیا معقول است که امام معصوم (ع) انگور باغ خود را به کارخانه شرابسازى بفروشد؟! حتى اگر بگوییم این کار از نظر فقهى جایز است .
حضرت امام (ره) در ادامه مطلب فوق مىگوید: یقین داریم که این روایت مجعول است، همانطور که آن روایت مجعول است، چون بر فرض جواز شرعى، امام معصوم (ع) چنین کارى نمىکند، امام معصوم (ع) هر کارى را که موجب تنفر مردم است ترک مىکند، اگرچه کار مباحى باشد، و روشن است که فروش انگور به مرکز شرابسازى موجب تنفر است، نتیجه اینکه هر دو روایت غیرقابل قبول است .
این سخن، کلام متین و خوبى است; ولى ما در اینجا سؤالى داریم و آن اینکه: آیا امام معصوم (ع) طبق این روایت، به عنوان طلبکار دستبه چنین حیلهاى زد، یا به عنوان بدهکار؟ عبارت روایت از این جهت ابهام دارد و قابل حمل بر هر دو معنا مىباشد .
بار دیگر به این قسمت از روایت توجه کنید «قد امرنى ابى ففعلت ذلک; پدرم به من دستور داد و این کار را کردم .» بنابراین، روایت صراحت ندارد در اینکه امام بهعنوان طلبکار این کار را کرده باشد، یا به عنوان بدهکار . و اشکالى که در کتاب «البیع» آمده بود، در صورتى درست است که بگوییم امام به عنوان طلبکار دستبه این کار زده است، ولى اگر به عنوان بدهکار چنین کارى کرده باشد، از روى اضطرار و ناچارى بوده است و اشکالى ندارد، همانگونه که در روایت مسعدة بن صدقه (28) تصریح شده بود که امام در حال بدهکارى این کار را انجام داد، بنابراین با تفسیر و توضیح، مشکل روایتحل مىشود و مىتوان به آن عمل کرد .
و اما از نظر دلالت، این حدیث صراحت در جواز اعمال حیله، در رباى قرضى دارد، ولى احتمالا در فرض اضطرار .
7 . محمد بن سلیمان دیلمى به نقل از پدرش، و او از شخصى مجهول، چنین نقل مىکند:
کتب الى العبد الصالح (ع) یساله: انى اعامل قوما، ابیعهم الدقیق اربح علیهم فى القفیز درهمین الى اجل معلوم، و انهم سالونى ان اعطیهم عن نصف الدقیق دراهم، فهل عن حیلة لا ادخل فى الحرام؟ فکتب الیه، اقرضهم الدراهم قرضا وازدد علیهم فى نصف القفیز بقدر ما کنت تربح علیهم;
شخصى نامهاى به امام کاظم (ع) نوشت و سؤالى بدین شکل مطرح کرد: من با قومى تجارت دارم و به آنها آرد مىفروشم و در هر «قفیزى» (29) که به صورت نسیه مىفروشم، دو درهم از آنها سود مىگیرم، آنها از من تقاضا کردند که به جاى نصف آرد مزبور، به آنها پول (به عنوان وام) بدهم (و حاضرند سود پول را بدهند) آیا راهى وجود دارد که بدون ارتکاب حرام این کار را انجام دهم؟ امام هفتم (ع) در جوابش نوشتند: وجه درخواستى آنها را به صورت وام بپرداز و هر مقدار سودى که از فروش مجموع آردها مىبردى، بر قیمتباقیمانده آردى که از تو مىخرند، اضافه کن . (30)
این روایت از نظر سند ضعیف است; چون مرسله است، زیرا شخصى که واسطه سلیمان دیلمى و امام هفتم (ع) بوده، ناشناخته است .
اما دلالتحدیث روشن و صریح است .
8 . مرحوم حاجى نورى چنین نقل مىکند:
فقه الرضا (ع) انه سئل عن رجل له دین قد وجب فیقول: اسئلک دینا اخرى به و انا اربحک فیبیعه حبة لؤلؤ یقومه بالف درهم، بعشرة الف درهم او بعشرین الف درهم؟ فقال: لاباس . وروى فى خبر آخر بمثله لاباس وقد امرنى ابى ففعلت هذا وقال فى موضع آخر ولو باع ثوبا یسوى عشرة دراهم بعشرین درهما او خاتما یسوى درهما بعشر مادام علیه فص لایکون شیئا فلیس بالربا;
از امام سؤال شد در مورد مردى که از دیگرى طلبکار بود و زمان طلب او فرا رسیده بود، بدهکار از او وام دیگرى تقاضا مىکند و مىگوید به تو سودى مىدهم، سپس طلبکار (وام دیگرى به او مىدهد و) مرواریدى که قیمت آن هزار درهم است، به ده هزار درهم، یا بیست هزار درهم به او مىفروشد (تا اصل وام و پول مروارید را چند ماه دیگر بپردازد . آیا این معامله و وام صحیح است؟) امام فرمودند: اشکالى ندارد .
در روایت دیگرى مضمون همین حدیث آمده است، و به دنبال آن امام مىفرماید: پدرم به من دستور داد چنین کارى را انجام دهم و من این کار را کردهام!» و در جاى دیگرى امام فرمود: «اگر طلبکار پیراهنى که قیمت آن ده درهم استبه بیست درهم، یا انگشترى که یک درهم ارزش دارد، به ده درهم بفروشد، در صورتى که داراى نگینى باشد، اشکالى ندارد و ربا محسوب نمىشود . (31)
روایت فوق از کتاب «فقهالرضا» نقل شده است، در مورد این کتاب، بین علما اختلاف است . که آیا یک کتاب فقهى است که یکى از فقها مثل مرحوم صدوق (ره) طبق متون روایات آن را تنظیم کرده است، یا یک کتاب روایى است که تمام آن، احادیثى است که از امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا (ع) نقل شده است؟
به نظر مىرسد که نظریه اول صحیحتر باشد، و یکى از ادله آن، همین است که مکرر در این کتاب جمله «روى فى خبر» یا «وفى روایة اخرى» آمده است، و روشن است که اگر فقهالرضا کتاب روایى بود معنا نداشت که امام بگوید: در روایتى چنین آمده است، پس این یک کتاب فقهى است که مؤلف در لابهلاى آن، به روایاتى نیز استدلال کرده است .
ولى به هر حال، روایت فوق اگرچه مرسله است و از نظر سند ضعیف مىباشد، اما از جهت دلالت روشن است و به خوبى بر مدعاى ما دلالت دارد .
نقد و بررسى روایات حیل
جمعبندى روایات: مجموعه روایات هشتگانه پیشین، از نظر سند، به سه دلیل قابل قبول است:
الف . اگرچه اکثر این روایات از نظر سند ضعیف بود، ولى در بین آنها دو روایت معتبر وجود داشت . (32)
ب . روایات مذکور، به اصطلاح متعدد و متضافر است، و به اعتقاد ما اگر روایات به حد تضافر برسد، حجت است; اگرچه سند تکتک آنها ضعیف باشد . شرح این مطلب در کتاب «انوار الاصول» آمده است . (33)
ج . مشهور فقهاى ما به این روایات عمل کردهاند، و مىدانیم که شهرت فتوایى، یکى از راههاى جبران ضعف سند روایت است; یعنى اگر تنها یک روایت ضعیف داشته باشیم که مشهور فقها به آن عمل کرده باشند، آن روایت پذیرفته مىشود، تا چه رسد به اینکه روایات متعدد و زیاد باشند . نتیجه این که روایات مذکور از نظر سند مشکلى ندارد .
و اما از نظر دلالت: از این جهت چند مشکل مهم وجود دارد:
اول: اگر فرار ازربا، به این سادگى باشد، چرا معاریف و چهرههاى برجسته اصحاب ائمه، این روایات را نقل نکردهاند؟ افرادى مانند زراره، ابان بن تغلب، ابوبصیر، هشام بن سالم و مانند آنها; بلکه همه این روایات را اصحاب درجه سوم و چهارم ائمه نقل کردهاند، در حالى که مسئله مورد ابتلاى مردم بوده و قطعا مردم مسلمان از آن سؤال مىکردند .
این مطلب، علامتسؤالى است که ما را نسبتبه محتواى این روایات، دچار شک و تردید مىکند!
دوم: این احادیث مخالف قرآن و روایات معروف و معتبر ائمه هدى (ع) است و ایشان به ما دستور دادهاند که روایاتى را که با کتاب الله مخالف بود، نپذیرید که از ما نیست . (34)
توضیح این که: در قرآن مجید آیات فراوانى در مذمت ربا آمده است که هرکدام تعبیرات شدیدى در مورد این بلاى اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى دارد .
در آیه 279 سوره بقره مىخوانیم: «وان تبتم فلکم رؤس اموالکم لاتظلمون ولاتظلمون; اگر از رباخوارى توبه کنید، اصل سرمایه براى شماست، نه ظلم کنید (به واسطه رباخوارى و گرفتن زیاده) و نه به شما ظلم مىشود (چون اصل سرمایه به شما بازگردانده مىشود)» . این آیه شریفه، صریحا دلالت دارد که رباخوارى ظلم است .
در صدر آیه مذکور آمده است: «فان لمتفعلوا فاذنوا بحرب من الله ورسوله; اگر دست از رباخوارى برنداشتید، آماده جنگى از ناحیه خدا و پیامبرش باشید!»
طبق این آیه شریفه، خداوند به رباخواران اعلان جنگ مىدهد، این تعبیرى است که در قرآن منحصر به این مورد است و در مورد هیچ گناه دیگرى، تعبیرى به این شدت نیامده است . (35)
در آیه 278 همین سوره مىفرماید: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله وذروا مابقى من الربا ان کنتم مؤمنین; اى کسانى که ایمان آوردهاید، تقوا پیشه کنید و رباخوارى را رها سازید، اگر ایمان دارید!»
از این که ترک رباخوارى را مشروط به داشتن ایمان مىکند، معلوم مىشود که «رباخوارى» با «ایمان» سازگار نیست .
در آیه 130 و 131 سوره آلعمران، تعبیر شدیدترى آمده است، خداوند رباخواران را اینگونه تهدید مىکند: «واتقوا النار التى اعدت للکافرین; (اى رباخواران) بپرهیزید از آتشى که براى کافران آماده شده است!»
مضمون این آیه نیز این است که رباخواران به همان سرنوشتى گرفتار مىشوند که کافران گرفتار خواهند شد! و به همان عذابى دچار خواهند شد که کافران دچار مىشوند! و شاید از این آیه و آیات دیگر بتوان استفاده کرد که رباخواران کافر از دنیا مىروند!
با توجه به آیات مذکور که رباخوارى با ایمان سازگار نیست و موجب کفر و ظلم است و جنگ با خداست آیا مىتوان با حیلههایى به این سادگى، از رباخوارى فرار کرد؟ آیا با تمسک به این حیلهها، و فروختن چیز کوچکى به هزاران هزار برابر قیمت واقعى، دیگر ظلمى نخواهد بود؟
ظلم ناشى از رباخوارى که اکنون جامعه جهانى را آزار مىدهد و روز به روز ابعاد تازهاى به خود مىگیرد و فاصله طبقاتى را بیشتر مىکند، آیا با این حیلههاى ساده و بىاثر و حفظ صورت بدون محتوى، از بین مىرود؟!
به این دو مثال توجه کنید:
الف . اگر صاحب خانهاى به نوکر و خادمش بگوید: فلان اشخاص دشمنان من و خانوادهام هستند، به هیچوجه آنها را به خانهام راه نده; چون اگر به منزل من بیایند، به جان و مال و آبروى ما رحم نمىکنند، و همه چیز ما با آمدنشان به خطر مىافتد . بعد بگوید: ولى اگر از در کوچک عقب منزل بیایند اشکالى ندارد!
آیا یک انسان حکیم چنین سخنى مىگوید؟ دشمن، دشمن است، چه از در بزرگ وارد شود، یا در کوچک .
ب . اگرطبیب حاذقى به مریض خود بگوید: این، یک ماده سمى و کشنده است، به گونهاى که اگر آن را مصرف کنى، تمام اعضاى بدنت را از کار مىاندازد، مبادا آن را بخورى! سپس بگوید: اما اگر آن را درون کپسول سادهاى بریزى و بخورى هیچ مانعى ندارد!
آیا هیچ پزشکى چنین سخنى مىگوید؟ سم، کشنده است، چه مستقیما خورده شود، یا توسط کپسول . ربا نیز ظلم است، چه مستقیما گرفته شود و چه در قالب بعضى از حیلههاى پیشپا افتاده صورى .
بنابراین، رباخوارى ظلم فاحش و علت فاصله طبقاتى و موجب ضعیفتر شدن ضعیفان است، و تفاوتى نمىکند که بدون صورتسازى انجام شود و یا در قالب صورتسازى، مانند فروش یک قوطى کبریتبه قیمت کلان .
به یقین معصومین (ع) چیزى برخلاف کتاب الله نگفته و نمىگویند . پس احادیث فوق باید طورى تفسیر شود که با کتاب الله مخالف نباشد . به تعبیر دیگر: ما معتقدیم احکام الهى تابع مصالح و مفاسد است، و خداوند حکیم بدون مصلحت و مفسده، حکمى را بیان نمىکند .
از طرفى مىدانیم که ربا داراى مفاسد اجتماعى فراوانى است، که در آیات قرآن و روایات معصومین (ع) به آن اشاره شده است، این مفاسد با ضمیمه کردن یک سیر نبات یا یک قوطى کبریت، به یقین از بین نمىرود; پس اگر روایتیا روایاتى چنین چیزى را تجویز کند، باید توجیه و تفسیر مناسب شود .
به عبارت سوم: کارى که راه فرار از آن به این سادگى باشد، چه معنا دارد که این قدر آیه و روایت در مذمت آن بیان شود و چنین تعبیرات شدید و گاهى منحصر به فرد در مورد آن گفته شود؟
قبل از پاسخ به این سؤال، لازم استبه عنوان مقدمه و براى روشن شدن مطلب، به تفاوت بین «حکمت احکام» و «علت احکام» اشاره شود .
تفاوت «علت» و «حکمت» احکام
«علت احکام» چیزى است که حکم دایر مدار آن است، یعنى هرجا علتباشد، حکم هم خواهد بود، و هرجا علت نباشد، حکم هم نخواهد بود، ولى «حکمتحکم» چیزى است که غالبا همراه حکم هست و گاهى هم از آن جدا مىشود، یعنى بعضى از اوقات علىرغم این که حکمت وجود ندارد، حکم به قوت خود باقى است .
مثلا در جمله «لاتشرب الخمر لانه مسکر; شراب ننوش چون مستکننده است .» (36) مستکنندگى علتحرمت نوشیدن شراب بیان شده است; بنابراین، هرجا که شراب، مستکننده باشد خوردن آن حرام است و اگر این حالت از بین رفت (مثلا شراب سرکه شد) حرام نخواهد بود (یعنى حکم نیز از بین مىرود) . (37)
اما در مورد غسلجمعه، که گفته مىشود براى تمیزى بدن تشریع شده است، این مطلب حکمتحکم است، به همین جهت اگر کسى تازه شستوشو کرده باشد، و بدن او هیچ بوى بدى ندهد، براى او نیز غسل جمعه مستحب است، چون «نظافت و تمیزى» ، حکمتحکم غسل جمعه است، نه علت آن (38) و حکمت لازم نیست همیشه همراه حکم باشد .
مثال دیگر: گفته مىشود که «حکمت عده» براى زنانى که از شوهر خود طلاق مىگیرند، یا شوهر آنان فوت کرده و هنوز یائسه نشدهاند، روشن شدن وضعیتحاملگى آنهاست، تا معلوم باشد پدر آن بچه کیست، ولى این مطلب حکمتحکم است; به همین جهت مسئله عده، حتى براى زنانى که به وسیله جراحى «رحم» خود را برمىدارند و دیگر قابلیتبچهدار شدن را هم ندارد، لازم است . (39)
پس از روشن شدن تفاوت «حکمت» و «علت» احکام به اصل اشکال مىپردازیم:
آنچه به صورت علتحکم در آیات و روایات مطرح مىشود، معمولا حکمتحکم است، نه علت آن به شرحى که گذشتبنابراین اگرچه فرار از ربا و ترک رباخوارى براى از بین رفتن ظلم مىباشد; ولى لازم نیست این فلسفه، که حکمتحکم است، در تمام مصادیق فرار از ربا وجود داشته باشد، پس اگر در بعضى از موارد، مانند «ضم ضمیمه» که یکى از راههاى فرار از رباست، باز هم ظلم وجود داشته باشد، اشکالى ایجاد نمىشود، و مشروعیتحیلههاى شرعى ربا زیر سؤال نمىرود . بنابراین حیلههاى شرعى ربا مشروع است .
پاسخ: حکمت اگر دائمى نباشد غالبى هست و یا لااقل در بسیارى از موارد حکم وجود دارد، و نمىتوان باور کرد که در هیچ یک از مصادیق حکم وجود نداشته باشد! در حالى که حکمت فرار از ربا و منع و تحریم آن، که همان رفع ظلم است، در هیچ یک از راههاى فرار از ربا وجود ندارد، یعنى اگر باب حیلههاى ربا گشوده شود، به هیچ وجه نمىتوان از ظلمى که رباخوار بر وامگیرنده، اعمال مىکند، جلوگیرى کرد! و به تعبیر دیگر، انجام راههاى فرار از ربا، باعث لغویتحکم ربا مىشود; چون اگر راههاى فرار از ربا تجویز شود، با توجه به این که راههایى ساده و در دسترس همه است، تمام رباخواران مىتوانند از آن استفاده کنند و اصلا مصداقى براى ربا، با آن همه شدت و استنکار باقى نمىماند .
راستى اگر فرار از ربا به این آسانى بود و این مسئله مهم و گناه کبیره، با یک قوطى کبریت و یا یک سیر نبات یا معاوضه و صلح و هبه صورى، حل مىشد، چرا پیامبر گرامى اسلام (ص) این راهها را به مردم نشان نداد؟ بلکه براى برخورد جدى با رباخوارى و جلوگیرى از این گناه بزرگ، حتى دستور جنگ مىدهد!
در منابع روایى آمده است که:
انه (ص) کتب الى عامله فى مکة بقتال المرابین ان لمیکفوا عن المراباة; پیامبر (ص) طى بخشنامهاى به فرماندار خویش در مکه، دستور داد که با رباخواران، در صورتى که از رباخوارى دستبرندارند، بجنگد (و آنها را با زور از این کار بازدارد) . (40)
واقعا اگر فرار از ربا به این آسانى بود، چرا پیامبر اکرم (ص) به جاى دستور جنگ با رباخواران، به فرماندار مکه دستور نداد که حیلههاى شرعى فرار از ربا را به مردم بیاموزد، تا به وسیله آن از رباخوارى فرار کنند و نیازى به جنگ و درگیرى نظامى و اعمال زور نباشد!؟
نتیجه این که بعضى از حیلههاى فرار از ربا نهتنها مخالف قرآن، بلکه مخالف دلیل عقل است .
سؤال دیگر: ابواب معاملات، عجائبى همچون حیلههاى فرار از ربا، زیاد دارد; نمونه آن مسئله ازدواج است . زن و مرد نامحرم، قبل از ازدواج، حق هیچگونه رابطهاى ندارند و از هر نوع ارتباطى که بین آنها برقرار شود، با شدیدترین مجازاتها جلوگیرى مىشود; اما به محض خواندن یک صیغه ساده عقد نکاح بین همین زن و مرد، نهتنها تمام این ممنوعیتها برداشته مىشود و دیگر از آن مجازاتها هیچ خبرى نیست; بلکه ارتباط جنسى آنها، استحباب و در بعضى از مواقع وجوب پیدا مىکند!
حیلههاى ربا نیز همانند عقد نکاح است، که رباخوارى را با آن همه شدت و غلظتحلال مىکند .
پاسخ: اشتباه بزرگ اینجاست که تفاوت زنا و ازدواج تنها صیغه عقد نیست، بلکه صیغه عقد به منزله قراردادى است که تعهدات و لوازم فراوانى، چون مهریه، نفقه، حضانت، نسب، ارث، طلاق، عده و مانند آن را به دنبال دارد . در حالى که در زنا هیچ تعهدى وجود ندارد و به همین جهت، زناکاران حاضر نمىشوندعقد نکاح بخوانند، چون نمىخواهند این تعهدات سنگین را بپذیرند، تنها مىخواهند هوس زودگذر خود را اشباع کنند; بنابراین، تفاوت زنا و ازدواج تفاوت حقیقى و ماهیتى است، نه فقط در خواندن صیغه . خواندن صیغه، همچون قراردادهاى بزرگ بینالمللى است که با یک امضاى کوچک انجام مىشود، بهخلاف رباخوارى با کلاه شرعى، که تفاوت بین این دو، صورى و ظاهرى است، و با انجام دادن حیلههاى شرعى، هیچ تفاوت حقیقى و ماهیتى رخ نمىدهد .
بنابراین مقایسه این دو با یکدیگر کاملا اشتباه و به اصطلاح، قیاس معالفارق است . و از اینجا تفسیر حدیثشریف «انما یحلل الکلام ویحرم الکلام; کلام و سخن است که حلال مىکند و حرام مىنماید» . (41) روشن مىشود که منظور، کلامى است که به معناى تعهد و به منزله قرارداد و امضایى باشد که رؤساى دو کشور بعد از سالیان دراز جنگ در پاى صلحنامه مىزنند; نه کلام بىمحتوایى که فقط حرکت زبان باشد و هیچ تعهدى را به دنبال نداشته باشد!
نتیجه این که بخش اول از روایات حیلههاى ربا هم مخالف حکم عقل است و هم در تعارض با آیات قرآن مىباشد .
اضافه بر همه اینها، روایات فوق با فلسفه حرمت ربا که در روایات اسلامى آمده سازگار نیست; مانند ترک تجارات و فساد اموال و ترک قرضالحسنه و امثال آن; زیرا اگر فرار از ربا به این آسانى ممکن باشد همه رباخواران مىتوانند رباخوارى خود را به یکى از این اشکال درآورند .
دسته دوم: ضم ضمیمه
دسته دوم، روایاتى است که ضم ضمیمه را راهچاره معرفى مىکند، به این روایات توجه کنید:
1 . عبدالرحمن بن الحجاج مىگوید:
از یکى از ائمه معصومین (ع) در مورد تبدیل پول به پول سؤال کردم و به ایشان عرض کردم: الرفقة ربما عجلت، فخرجت فلم نقدر على الدمشقیة والبصریة وانما یجوز نیسابور الدمشقیة والبصریة، فقال: ومالرفقة؟ فقلت: القوم یترافقون ویجتمعون للخروج فاذا عجلوا فربما لم یقدروا على الدمشقیة والبصریة، فبعثنا بالغلة فصرفوا الفا وخمسین منها بالف من الدمشقیة والبصریة فقال: لاخیر فى هذا، فلایجعلون فیها ذهبا لمکان زیادتها فقلت له: اشترى الف درهم ودینارا بالفى درهم فقال: لاباس بذلک ان ابى کان اجرا على المدینة منى فکان یقول هذا، فیقولون: انما هذا الفرار، لوجاء رجل بدینار لم یعط الف درهم ولو جاء بالف درهم لم یعط الف دینار وکان یقول لهم: نعم الشىء الفرار من الحرام الى الحلال;
خلاصه روایت چنین است که: «عبدالرحمن، یکى از یاران امام صادق (ع)، مىگوید: قصد سفر کردیم و کاروان ما عجله داشت، درهم دمشقیه و بصریه که در بازار نیشابور قابل پذیرش بود نداشتیم، به همین علت هزار و پنجاه درهم (کوفى مثلا) دادیم و یکهزار درهم دمشقى و بصرى گرفتیم، سؤال کردم آیا این کار جایز است؟ امام (ع) فرمود: جایز نیست، ولى اگر چیزى به آن ضمیمه شود اشکالى ندارد، بعد عبدالرحمن سؤال کرد (بنابراین) اگر هزار درهم و یک دینار بخرم در مقابل دو هزار درهم جایز است؟ امام (ع) فرمود جایز است . (42)
سند روایت: این حدیث از نظر سند اشکالى ندارد، ولى بعضى به خاطر جملهاى که از ناحیه امام (ع) در مورد عبدالرحمن بن الحجاج وارد شده است، که امام (ع) فرمود: «انه لثقیل على الفؤاد» ; عبدالرحمن بن الحجاج بر قلبها سنگین است . (43) تصور کردهاند که این جمله، مذمت او حساب مىشود، در حالى که معناى جمله فوق این است که چون نام او و پدرش یادآور نام دو تن از دشمنان سرسخت اهلبیت (ع)، یعنى «عبدالرحمن بن ملجم مرادى» ، و «حجاج بن یوسف ثقفى» مىباشد، بدین جهتبر قلبها سنگین است، وگرنه او مردى ثقه و مورد اعتماد، بلکه از بزرگان و اکابر رجال حدیث و مورد توجه امام معصوم (ع) بوده است . (44)
بلى روایت مضمره است، اما از بقیه روایاتى که مىخوانیم، روشن مىشود که این روایت هم از ائمه معصوم (ع) است و شخصى مانند عبدالرحمن بن الحجاج، کسى نیست که از غیر امام معصوم (ع) سؤال کند، (45) بنابراین روایت فوق معتبر است .
دلالت روایت: روایت از نظر دلالت نیز خوب است; منتها جمله «لاخیر فى هذا» صریح در حرمت نیست; ولى به قرینه روایات دیگر، مىتوانیم بفهمیم منظور از این جمله در اینجا حرمت است .
خلاصه اینکه طبق این روایت، امام (ع) معامله دو جنس مثل هم را، براى کسانى که قصد سفر داشته و عجله دارند، با ضم ضمیمه تجویز فرموده است .
2 . عبدالرحمن بن الحجاج از امام صادق (ع) چنین نقل مىکند:
قال: کان محمد بن المنکدر یقول لابى (ع): یا اباجعفر رحمک الله والله انا لنعلم انک لو اخذت دینارا والصرف بثمانیة عشر فدرت المدینة على ان تجد من یعطیک عشرین ماوجدته، وما هذا الا فرار فکان ابى یقول: صدقت والله ولکنه فرار من باطل الى حق;
(امام صادق (ع) مىفرماید:) محمد بن منکدر (46) به پدرم امام باقر (ع) مىگفت: اى اباجعفر خدایت رحمت کند اگر یک دینار به دستبگیرى، در حالى که نرخ آن 18 درهم است و تمام شهر مدینه را دور بزنى که کسى آن را 20 درهم بخرد، خریدارى پیدا نمىکنى، بنابراین، این کار (ضم ضمیمه و قرار دادن یک دینار در مقابل هزار درهم مثلا) جز فرار از ربا نیست! پدرم همواره در جواب مىفرمود: راست مىگویى، ولکن این کار فرار از باطل به سوى حق است . (47)
سند روایت: این روایت از نظر سند اشکالى ندارد و معتبر است .
دلالت روایت: روایت فوق از نظر دلالت نیز اشکالى ندارد، ولى از ذیل آن استفاده مىشود که در اینجا به صدر حدیث اشاره نشده است، گویا امام باقر (ع) چیزى در مورد ضم ضمیمه فرموده بوده که موجب تعجب محمد بن منکدر واقع شده و او سؤال فوق را مطرح کرده است .
به هر حال این روایت دلالت دارد که ضم ضمیمه، مشکل ربا را در معامله دو جنس مشابه غیر هموزن حل مىکند .
3 . عبدالرحمن بن الحجاج از یکى از معصومین (ع) نقل مىکند که:
سالته عن رجل یاتى بالدراهم الى الصیرفى فیقول له: آخذ منک الماة بماة وعشرین او بماة وخمسة حتى یراوضه على الذى یرید، فاذا فرغ جعل مکان الدراهم الزیادة دینارا او ذهبا ثم قال له: قد راددتک البیع وانما ابایعک على هذا، لان الاول لایصلح او لمیقل ذلک وجعل ذهبا مکان الدراهم؟ فقال اذا کان آخر البیع على الحلال فلا باس بذلک قلت: فان جعل مکان الذهب فلوسا؟ قال: ما ادرى ما الفلوس;
از یکى از ائمه (ع) در مورد مردى که به نزد صراف مىرود و قصد تبدیل درهمهاى خویش را دارد، سؤال کردم، آن مرد به صراف مىگوید: یکصد و بیستیا یکصد و پنج درهم به تو مىدهم و از تو یکصد درهم (مورد نیاز خود) را مىخواهم، و نسبتبه قیمت مورد نظر، طرفین راضى مىشوند وقتى صحبتهاى مقدماتى تمام مىشود، در مقابل درهمهاى اضافه یک دینار، یا قطعهاى طلا قرار مىدهد، سپس به صراف مىگوید: چیز اضافهاى به تو دادم و من تعداد زیادى را با این شىء اضافه معامله مىکنم; زیرا معامله به شکل اول (بدون ضم ضمیمه) صحیح نیست، یا بدون اینکه چنین جملهاى را بگوید، قطعه طلایى در مقابل دراهم زیاده اضافه مىکند، این معامله چه حکمى دارد؟ امام (ع) فرمودند: وقتى که معامله به حلال ختم مىشود اشکالى ندارد، عبدالرحمن مىگوید: از امام سؤال کردم اگر به جاى طلا، پول خرد (فلوس) ضمیمه کند، مشکل حل مىشود؟ امام (ع) فرمود: نمىفهمم (منظور تو از) فلوس چیست؟! (من جواب مسئله را روشن ساختم!) (48)
سند روایت: روایت از نظر سند مشکلى ندارد، تنها اشکال آن، اضمار روایت است (یعنى نام امامى که از او سؤال شده، در این روایت ذکر نشده است) ولى این مسئله، با توجه به توضیحاتى که در ذیل حدیث اول گذشت، مشکلى ایجاد نمىکند .
در ضمن شاید تصور شود که این سه حدیث، درواقع یک روایت است; چون راوى هرسه حدیث، عبدالرحمن بن الحجاج مىباشد، ولى این تصور درست نیست . چون در صورتى هر سه روایت، یک روایتشمرده مىشود که از سه جهت مشابه هم باشند:
1 . راوى هرسه روایتیک نفر باشد;
2 . سؤالشونده و یا گوینده هر سه حدیثیکى باشد;
3 . مضمون هر سه روایت متحد باشد .
در حالى که در روایات سهگانه فوق، شرط سوم حاصل نیست، بنابراین سه روایت محسوب مىشود .
دلالت روایت: این روایت نیز از نظر دلالتخوب است، و دلالتبر جواز بیع دو جنس مشابه، با اختلاف وزن، در صورت ضم ضمیمه دارد، تنها ابهامى که هست در جمله پایانى روایت است که باید دید معناى آن چیست؟ آیا واقعا امام معصوم (ع) نمىداند «فلوس» چیست؟ یا درصدد بیان مطلب دیگرى است؟ به نظر مىرسد که امام مىخواهد این مطلب را بفهماند که ضمیمه هر چیزى باشد کافى است; یعنى وقتى گفتم چیزى ضمیمه شود، تفاوتى بین انواع ضمیمه نیست .
در این صورت از روایت استفاده مىشود که در «ضمیمه» جنس خاص و مقدار معینى شرط نیست، بلکه هر جنسى، به هر مقدارى که باشد کافى است .
4 . عبیدالله حلبى، که از راویان بلندمرتبه و از اصحاب جلیلالقدر امام صادق (ع) است، چنین نقل مىکند:
قال: لاباس بالف درهم ودرهم، بالف درهم ودینارین، اذا دخل فیها دیناران او اقل او اکثر فلا باس;
امام صادق (ع) فرمودند: معامله هزار و یک درهم، با هزار درهم و دو دینار، یعنى با ضمیمه دو دینار یا کمتر یا بیشتر، اشکالى ندارد . (49)
این روایت، هم از نظر سند معتبر است و هم از نظر دلالت صریح در مطلوب است، مضافا به اینکه، از این حدیث نیز استفاده مىشود که مقدار ضمیمه مهم نیست، کم باشد یا زیاد، بلکه اصل وجود آن مهم است .
سؤال: درهم و دینار که به عنوان پول آن زمان بوده است، جزء چیزهاى معدود و شمردنى محسوب مىشود و فقهاى ما اختلاف در شمردنىها را، اگرچه مشابه باشند اشکال نمىکنند، به همین جهت معامله دو قطعه فرش دوازده مترى را مثلا به یک قطعه فرش دوازده مترى مرغوبتر، بىاشکال مىدانند; بنابراین در فرض مسئله، اصلا احتیاج به ضمیمه نیست، پس روایت مذکور دلالتى بر بحث ما ندارد .
پاسخ: درهم و دینار در گذشته، برخلاف پول امروز، جز اشیاء موزون (وزنشدنى) محسوب مىشد و سر اختلاف ارزش درهمهاى مختلف، اختلاف وزن آنها بود، اگرچه براى خود سکه همارزشى قائل بودند، و در ابواب صرف، روایات فراوانى وجود دارد که مدعاى فوق را ثابت مىکند، که اینجا جاى شرح آن نیست . (50)
5 . قاسم بن محمد، از على، از ابىبصیر، از امام صادق (ع) چنین نقل مىکند:
سالته عن الدراهم بالدراهم وعن فضل مابینهما؟ فقال: اذا کان بینهما نحاس او ذهب فلاباس;
از امام صادق (ع) سؤال کردم از معامله درهم به درهم، در صورتى که اختلاف وزن داشته باشند؟ امام فرمود: اگر طلا یا مس به آن ضمیمه شود، اشکالى ندارد . (51)
این روایت از نظر دلالتخوب است; ولى از جهتسند مشکل دارد، زیرا اولا: قاسم بن محمد که در سند این روایت قرار گرفته، شخص غیرموثقى است، و ثانیا: منظور از «على» ، على بن ابىحمزه بطائنى است که راهنماى ابوبصیر نابینا بوده، و معمولا او ابوبصیر را به جاهاى مختلف مىبرده است و او نیز مرد غیرموثقى است .
6 . حسن بن صدقه از ثامنالائمه حضرت رضا (ع) چنین نقل مىکند:
قلت له: جعلت فداک انا اصرف الدراهم بالدراهم واصیر الغلة (52) وضعا واصیر الوضع غلة؟ قال: اذا کان فیها ذهب فلا باس قال: فحکیت ذلک لعمار بن موسى الساباطى فقال لى: کذا قال لى ابوه ... ;
(به امام رضا (ع)) عرض کردم: فدایت گردم، من درهم را به درهم تبدیل مىکنم و درهم ناخالص را با درهم خالص و درهم خالص را با درهم ناخالص (به صورت مساوى) تبدیل مىکنم، آیا این کار جایز است؟ امام فرمود: اشکالى ندارد، سپس این روایت را براى عمار بن موسى ساباطى (با تعجب) نقل کردم، او گفت: همین روایت را من از پدر آن حضرت (ع) [امام کاظم (ع)] شنیدم . (53)
دلالت روایتخوب است، ولى سند آن به خاطر «سندى بن ربیع» ضعیف است .
7 . معلى بن خنیس به امام صادق عرض کرد:
انى اردت ان ابیع تبر ذهب بالمدینة فلم یشتر منى الا بالدنانیر فیصح لى ان اجعل بینهما نحاسا؟ فقال: ان کنت لابد فاعلا فلیکن نحاسا وزنا;
مىخواستم شمشک طلایى (یا خاک طلا) را در مدینه بفروشم، هیچکس حاضر به خرید آن نشد، مگر اینکه در مقابل به من طلا بدهد (با توجه به اینکه فروش طلا به طلا با اختلاف وزن جایز نیست) آیا صحیح است که قطعه مسى به آن ضمیمه کنم؟ امام صادق (ع) فرمود: اگر چارهاى ندارى! قطعه مسى به وزن آن اضافه کن . (54)
سند این روایتبه دو دلیل ضعیف است: نخست اینکه مرفوعه است و دیگر اینکه موثق بودن معلى بن خنیس ثابت نیست .
از مجموع روایات هفتگانهاى که نقل شد و بعضى روایات مشابه دیگر (55) استفاده مىشود که براى فرار از رباى معاملاتى، در بیع دو جنس مشابه غیرهموزن، ضم ضمیمه راه مناسبى است، اگرچه ضمیمه چیز ناچیزى باشد، این گروه از روایات، از نظر سند قوىتر، و از جهت دلالت صریحتر از گروه اول مىباشد .
نقد و بررسى روایات گروه دوم
همان اشکالات گروه اول دراینجا نیز دیده مىشود، زیرا اولا: در بسیارى از موارد ضم ضمیمه و فروختن آن به قیمتبالا جدى نیست، یعنى هرگز کسى یک پاره مس را به 500 دینار نمىخرد، و قصد جدى در این معامله ندارد، علاوه بر این که چنین معاملهاى عقلایى نیست، و عقلا چنین انسانى را سفیه مىپندارند .
ثانیا: هیچ یک از مفاسد ربا با این کار (ضم ضمیمه) از بین نمىرود . آیا ظلم ناشى از رباخوارى با ضم ضمیمه از بین مىرود؟ آیا فاصله طبقاتى بین فقیر و غنى، با اضافه کردن یک دستمال به معامله ربوى مرتفع مىشود؟! آیا فساد تجارت و کسبها، با ضمیمه کردن یک قوطى کبریت از بین مىرود؟!
بىشک هیچیک از مفاسد مذکور، و بقیه مفاسد رباخوارى، با ضم ضمیمه از بین نمىرود .
بنابراین، روایات مذکور، به شرحى که در گذشته گفتیم، مخالف آیات قرآن و روایاتى است که مفاسد مذکور را براى رباخوارى ذکر مىکند .
با توجه به مطالب بالا، نمىتوانیم به روایات گروه دوم نیز عمل کنیم، و ناچاریم یا از آنها صرفنظر کنیم، یا به سراغ تفسیرى برویم که مشکلات فوق را نداشته باشد .
توجیه روایات گروه دوم
براى این گروه از روایات، دو توجیه و تفسیر مىتوان ذکر کرد که مشکلات بالا را نداشته باشد:
1 . توجیهى که در کتاب «البیع» بیان شده است و خلاصهاش چنین است: رباى معاملاتى دو قسم است: الف) رباى واقعى . ب) رباى صورى .
رباى معاملاتى واقعى در جایى است که قیمت دو جنس مشابه غیرهموزن متفاوت باشد، مثل اینکه قیمت پنجاه من گندم خوب، ده هزار تومان و قیمتیکصد من گندم نامرغوب، پانزده هزار تومان باشد که در اینجا رباى معاملاتى واقعى است، ولى اگرآن دو جنس غیر هموزن، علىرغم تفاوت در وزن، از نظر قیمت مساوى باشند، رباى معاملاتى صورى است نه واقعى، مثل اینکه یمتیکصد من گندم نامرغوب ده هزار تومان و قیمت پنجاه من گندم مرغوب نیز ده هزار تومان باشد . در اینجا رباى واقعى نیست، چون قیمت هردو طرف مساوى است; ولى رباى صورى هست، چون معامله جنس به جنس با تفاوت وزن شده است .
با توجه به این نکته مىتوانیم روایات ضم ضمیمه را ناظر به جایى بدانیم که رباى واقعى نیست; بلکه رباى صورى است، که در اینجا براى فرار از رباى صورى، چیزى را ضمیمه مىکنیم و معامله را انجام مىدهیم . (56)
این سخن توجیه خوبى است و شاهدى از روایات نیز دارد; ولى همانطور که گذشتبراى موردى است که قیمت طرفین معامله مساوى و معامله نقد باشد; اما در مواردى که ضم ضمیمه مىشود ولى قیمتها مساوى نیست، یا معامله نسیه مىباشد، کارساز نیست و روشن است که بسیارى از این نوع معاملات نسیه مىباشد .
2 . این روایات را نیز حمل بر موارد ضرورت و اضطرار کنیم; همانطور که روایت معلى بن خنیس (57) تصریح به این مطلب داشت .
روشن است که در حال اضطرار بدون حیله نیز چنین معاملهاى بىاشکال است، ولى براى حفظ ظواهر شرع و از بین نرفتن ابهت این نوع معاملات ربوى و غیرمجاز، ضم ضمیمه راه مناسبى است .
همانگونه که در مواردى که انسان مجبور به دروغ گفتن مىشود، اگر بتواند «توریه» کند، بهتر است چنین کند، زیرا با این کار ابهت گناه دروغ، حفظ و ظاهر قانون مصون مىماند .
خلاصه این که روایات گروه دوم را نیز یا باید کنار گذارد، و یا حمل بر یکى از دو توجیهى که گفته شد بنماییم .
دسته سوم: دو معامله جداگانه
دسته سوم، روایاتى است که راه چاره را در دو معامله جداگانه بیان مىکند; یعنى اگر کسى مثلا مىخواهد مقدارى طلاى نامرغوب را با مقدارى طلاى خوب معامله کند، ابتدا طلاهاى خود را بفروشد، سپس با پول آن، طلاى مورد نظر را خریدارى کند . این کار ممکن استبه صورت دو معامله نقد، یا به شکل یک معامله نقد و یک معامله نسیه باشد، که هردو شکل آن در روایات این گروه آمده است .
در این زمینه عمدتا سه روایت داریم:
1 . سعید بن یسار از امام صادق (ع) نقل مىکند:
قال: کان ابى بعثنى بکیس فیه الف درهم الى رجل صراف من اهل العراق وامرنى ان اقول له: ان یبیعها فاذا باعها اخذ ثمنها فاشترى لنا بها دراهم مدنیة; پدرم امام باقر (ع) مرا با کیسهاى که هزار درهم در آن بود به سوى مرد صرافى از اهل عراق فرستاد و به من دستور داد که به او بگویم: درهمهاى ما را بفروشد، وقتى که آنها را فروخت و پولشان را گرفت، با پول آنها براى ما درهم مدینه بخرد . (58)
این روایت از نظر سند معتبر و از جهت دلالت صریح در مطلوب است، و ظاهرا هردو معامله نقد بوده است .
2و3 . عبدالله بن جعفر در کتاب خود، قربالاسناد، از عبدالله بن الحسن، و او از جدش على بن جعفر، و او از برادر گرامىاش حضرت موسى بن جعفر (ع) چنین نقل مىکند:
سالته عن رجل باع ثوبا بعشرة دراهم ثم اشتراه بخمسة دراهم ایحل؟ قال اذا لمیشترط ورضیا فلاباس، و رواه على بن جعفر فى کتابه الا انه: قال: بعشرة دراهم الى اجل ثم اشتراه بخمسة دراهم بنقد;
از امام هفتم سؤال کردم در مورد شخصى که لباسى را به ده درهم فروختسپس آن را به پنج درهم خرید، آیا چنین معاملهاى حلال است؟ امام فرمود: اگر شرطى نکنند (و دو معامله مستقل باشد) و دو طرف راضى باشند، اشکالى ندارد . (59)
سؤال: آیا قابل قبول است که کسى جنسى را ده درهم بفروشد، سپس آن را پنج درهم بخرد؟
پاسخ: اگر هردو معامله نقد باشد کمتر کسى چنین معاملهاى را انجام مىدهد، ولى ظاهرا معاملهاى که در این روایتبدان اشاره شده به صورت نقد و نسیه بوده است، همانطور که روایت على بن جعفر، که در ذیل همین حدیث آمده، صریح در این مطلب است، در این روایت مىخوانیم: لباسى را به ده درهم به صورت نسیه فروخته، سپس همان لباس را به پنج درهم به صورت نقد خریدارى کرده است، و ظاهرا منظور او فرار از ربا بوده است، بنابراین دلالت روایتبر مقصود روشن است .
اما از جهتسند: روایات قربالاسناد از نظر بسیارى از بزرگان قابل اعتماد نیست; ولى در خصوص این روایت که مستقیما از کتاب على بن جعفر نیز نقل شده است، با توجه به اینکه ظاهرا کتاب على بن جعفر نزد صاحب وسائل شیخ حر عاملى (ره) بوده، و او حدیث را مستقیما از کتاب على بن جعفر نقل کرده است، این روایت طبق این سند معتبر است .
نتیجه این که، از سه روایت فوق و دیگر روایات مشابه (60) استفاده مىشود که یکى از راههاى فرار از ربا، دو معامله جداگانه و مستقل مىباشد، و این راه مناسبى به نظر مىرسد; مشروط به اینکه هردو معامله مستقل و جداى از هم باشد و شرط خاصى در کار نباشد و به کار بردن واژه حیله در اینجا به معناى راه چاره است، نه به معناى منفى آن و نشانه آن استقلال دو معامله است .
بنابراین ما این گروه از روایات را مىپذیریم و عمل بر طبق آن را مجاز مىشمریم .
بررسى بقیه نظریهها
با توجه به بحثهاى مشروحى که در مقام استدلال براى قول اول مطرح کردیم، دلایل اقوال سهگانه دیگر نیز روشن مىشود و نیازى به تکرار نمىبینیم .
نظر نهایى
از مجموع بحثهاى گذشته چنین نتیجه مىگیریم که حیلههاى فرار از ربا اقسام متعددى دارد که همه یکسان نیست، بعضى از آنها جایز و صحیح است و برخى از آنها غیرجایز و نادرست مىباشد و آن اقسام عبارت است از:
1 . حیلههایى که قصد جدى در آن وجود ندارد; مثل ضمیمه کردن یک قوطى کبریتبه وام، یا معامله و فروختن آن به صدها برابر قیمت! این نوع حیلهها مشروع نیست .
2 . حیلههایى که بر فرض قصد جدى در آن باشد، عقلایى نمىباشد، و عقلا آن را عملى سفیهانه مىدانند، این قسم نیز باطل است .
3 . حیلههایى که قصد جدى در آن متصور است و سفهى نیز نمىباشد، اما محتوى و فلسفه حرمت ربا در آن کاملا موجود است . یعنى این حیله، فلسفه تحریم ربا را از بین نبرده است، مانند آنچه در گروه اول و دوم روایات گذشت . این قسم نیز باطل است .
4 . قسم چهارم مواردى است که حیله صورت عقلایى دارد و صورتسازى نیست; مانند دو معامله مستقل که هیچ ارتباطى با هم نداشته باشد، این نوع حیله و هر آنچه مانند آن است جایز مىباشد و در واقع حیله به معناى منفى آن نیست، بلکه نوعى چارهجویى است .
در پایان از خداوند حکیم مىخواهیم که ما را در راه شناخت صحیح و دقیق قوانین و احکام الهى و سپس پاسدارى و عمل به آن موفق بدارد، و ما را به امتحاناتى مبتلا سازد که از آن سربلند درآییم .
پىنوشتها:
1 . براى اطلاع بیشتر نک . مجله مکتب اسلام، سال37، شماره 50 (مردادماه سال 1376)
2 . سوره حجرات، آیه 13 .
3 . سوره بقره، آیه 29 .
4 . بحارالانوار، ج2، ح7، ص272 .
5 . همان، ج62، ح30، ص156 .
6 . سوره نساء، آیه 119 .
7 . سوره روم، آیه 30 .
8 . سوره بقره، آیه 102 .
9 . از آنجا که ضمیرهایى که به «سلسبیل» برگردانده شده ضمایر مؤنث است، استفاده مىشود که «سلسبیل» نام زنى بوده است .
10 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث1 .
11 . مرحوم مقدس اردبیلى در جامعالرواة، ج1، ص564، وى را تضعیف کرده است; ولى مؤلف روضة المتقین در ج7، ص307 روایت را تقویت مىکند .
12 . این اشکال را شهید مطهرى نیز در کتاب «مسئله ربا» ، ص230 مطرح کرده است .
13 . در مورد استثناهاى ربا به مسئله 1774 از توضیحالمسائل حضرت آیةالله العظمى مکارم شیرازى مد ظله العالى مراجعه شود .
14 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث2 .
15 . همان، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث3 .
16 . جامعالرواة، ج2، ص228 .
17 . ر . ک: وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب8 .
18 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث4 .
19 . جامعالرواة، ج2، ص478 .
20 . روضةالمتقین، ج7، ص306 .
21 . واقفیه به کسانى گفته مىشود که هفت امامى هستند و بر امام هفتم، حضرت امام کاظم (ع)، توقف کرده و ائمه بعدى را نپذیرفتهاند .
22 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث5 .
23 . لکن صاحب روضةالمتقین، در ج7، ص305، روایت فوق را از مرحوم کلینى و شیخ طوسى نقل نموده و آن را توصیف به صحت مىکند!
24 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث6 .
25 . روضةالمتقین، ج7، ص304 .
26 . کتاب البیع، ج2، ص413 .
27 . این روایت در کتاب وسائلالشیعه، ج12، ابواب مایکتسب به، باب59، حدیث6 آمده است .
در مورد این مسئله بین فقها اختلاف هست: برخى معتقدند که اشکالى ندارد; چون فروشنده جنس حلالى را به خریدار مىفروشد، ولى خریدار از آن استفاده حرام مىکند، این ربطى به فروشنده ندارد; مثل اینکه فروشنده جوراب نازک زنانه مىفروشد، که زن در منزل در مقابل محارمش استفاده کند، اگر او سوءاستفاده کرد، و در مقابل نامحرمان استفاده نمود، فروشنده گناهى نکرده است; ولى گروهى از فقها، این سخن را نپذیرفتهاند و این معامله را جایز نمىدانند .
براى توضیح بیشتر ر . ک: جواهرالکلام، ج22، ص30 به بعد .
28 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث3 .
29 . «قفیز» واحد وزن است، که در اعصار و ازمنه مختلف مقدار آن متغیر بوده است . براى توضیح بیشتر ر . ک: فرهنگ معین، ج2، ص2702 .
30 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب9، حدیث7 .
31 . مستدرکالوسائل، ج13، ابواب احکام العقود، باب6، حدیث1 .
32 . نخست معتبره محمد بن اسحاق بن عمار که روایت4 باب9 از ابواب احکام العقود وسائلالشیعه بود، و دیگرى حدیث6 همین باب است; البته طبق نظر علامه مجلسى در روضةالمتقین، روایات معتبره، بیشتر از این تعداد است .
33 . ر . ک: انوار الاصول، ج2، ص486 .
34 . این روایات به صورت مشروح، در کتاب وسائلالشیعه، ج18، ابواب صفات القاضى، باب9، آمده است .
35 . البته در روایات اسلامى چنین تعبیرى در مورد برخى از گناهان دیده مىشود; مثلا در مورد کسى که به شخصیتیک مسلمان مؤمن توهین کند و او را خوار بشمارد در روایات متعددى آمده است «لیاذن بحرب منى مستدل عبدى المؤمن; کسى که بنده مؤمن مرا خوار و ذلیل کند، آماده جنگ با من باشد» . بحارالانوار، ج6، ص160 .
36 . مضمون این جمله، در روایات فراوانى آمده است، براى نمونه ر . ک: کتاب وسائلالشیعه، ج17، ابواب الاشربة المحرمه، باب15 .
37 . توضیح این نکته لازم است که وجود اسکار براى نوع مردم شرط است نه فرد خاص یا حالتخاصى، بنابراین اگر شخصى بر اثر اعتیاد به شراب و استفاده فراوان، دیگر مست نمىشود، شراب براى او نیز حرام است، چون این شراب براى نوع مردم مستکننده است; اگرچه براى این شخص بنا به عللى سکرآور نیست .
38 . براى اطلاع از روایات غسل جمعه و فلسفه آن، به وسائلالشیعه، ج2، ابواب الاغسال المسنونه، باب6و7، مراجعه کنید .
39 . سؤال: اگر در موردى شک کنیم که فلان چیز حکمتحکم استیا علت آن، مقتضاى ادله شرع چیست؟ پاسخ این است که باید قدر متیقن که همان حکمت است گرفته شود، علاوه بر اینکه غالب علل شرع، از قبیل حکمت است نه علت .
40 . این حدیث را در منابع روایتى نیافتیم; ولى در کتاب البیع امام خمینى، ج2، ص410 آمده است .
41 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب احکام العقود، باب8، حدیث4 .
42 . همان، ج12، ابواب الصرف، باب6، حدیث1 .
43 . جامعالرواة، ج1، ص448 .
44 . همان، ج1، ص447 .
45 . علاوه بر این، معمولا اضمار این نوع روایات مضمره علت روشن دیگرى دارد و آن این که هریک از این راویان، کتاب حدیثى داشتهاند که در او
کتاب، نام امامى که از او سؤال شده، آمده است; ولى در ادامه کتاب، به اشاره و ضمیر اکتفا شده است و به هنگامى که نویسندگان دیگر، این روایات را به صورت پراکنده و جدا از هم در کتابهاى خود نقل کردهاند، به صورت روایات مضمره درآمده است .
46 . محمد بن منکدر از راویان حدیثشیعه نیست، بلکه از علماى اهل سنت است که علاقه و محبت زیادى به اهلبیت (ع) داشته است (جامعالرواة، ج2، ص204) .
47 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الصرف، باب6، حدیث2 .
48 . همان، حدیث3 .
49 . همان، حدیث4 .
50 . علاقهمندان مىتوانند شرح این مطلب را در کتاب «ربا و بانکدارى اسلامى» ص76 مطالعه فرمایند .
51 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الصرف، باب6، حدیث7 .
52 . غل به معناى آبى است که در زیر علفها به صورت ناپیدا حرکت مىکند، کینه را به همین جهت «غل» گفتهاند; چون به صورت پنهان و ناپیدا وارد سینه و قلب انسان مىشود، درهم ناخالص را نیز بدین علت «غله» گفتهاند که ناخالصى آن پنهان است .
53 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الربا، باب20، حدیث1 .
54 . همان، باب11، حدیث4 .
55 . همان، حدیث5 و مستدرکالوسائل، ج13، ابواب الربا، باب16، حدیث1 و ابوابالصرف، باب4، حدیث اول .
56 . کتاب البیع، ج2، ص410 به بعد .
57 . وسائلالشیعه، ج12، ابواب الصرف، باب11، حدیث4 .
58 . همان، باب6، حدیث5; مانند این روایت استحدیث2، باب5، از ابواب الصرف، ج13، مستدرکالوسائل .
59 . همان، ج12، ابواب احکام العقود، باب5، حدیث6 .
60 . همان، حدیث 1و3 .