روزگاری فاشیسم (هیتلرچگونه به قدرت رسید؟)
آرشیو
چکیده
متن
چگونه هیتلر توانست در ژانویه 1933 صدر اعظم شود؟ صعود هیتلر به قدرت به عوامل بلندمدت گوناگونی بستگی داشت؛ از رنجش آلمانیها از وضعیت موجود و ضعف سیستم وایمار - که توسط ثروتمندان کمونیستترس تبلیغ میشد – گرفته تا هراس مخالفان از گارد حمله نازیها و سخنرانیهای درخشان هیتلر، همه و همه باعث شد مردم کمکم به مرد کوچکاندام تلخاندیشی روی بیاورند که در دهه 20 نادیدهاش گرفته بودند.
زمانی که رکود بزرگ زندگی مردم معمولی را به نابودی کشاند، آنها بیشتر و بیشتر به هیتلر رای دادند. و بالاخره هیندنبرگ رئیس جمهوری آلمان که به دنبال جلب حمایت مردم و احزاب مخالف بود و فکر میکرد که میتواند هیتلر را کنترل کند، در ژانویه 1933 اشتباه بزرگ را مرتکب شد و او را به صدارت اعظمی رساند. و آلمانها سرنوشت خود را آرامآرام به او سپردند. هیتلر در مسیرش به سمت قدرت از چه عواملی سود برد؟
1- تلخی طولانیمدت: خشم عمیق از نتیجه جنگ جهانی اول و معاهده تحقیرآمیز ورسای باعث ایجاد حس تلخی عمیقی در میان مردم شده بود؛ مردم آلمان بدون شک حامی سیاستهای توسعهطلبی هیتلر بودند.
2- قانون اساسی ناکارآمد: ضعف قانون اساسی دولت را فلج کرده بود. در واقع شمار زیادی از مردم در آلمان خواستار بازگشت دیکتاتوری بودند. وقتی بحران در سالهای 1929 تا 1933 به وجود آمد، هیچ کس برای توقف هیتلر نه آماده بود و نه توانایی داشت.
3- پول: حمایت مالی تجار ثروتمند باعث شد هیتلر برای انجام تبلیغات و مبارزات انتخاباتی پول کافی را به دست آورد.
4- پروپاگاندای قدرتمند: تبلیغات نازیها آلمانها را به این اعتقاد رساند که یهودیان مقصر وضع موجود هستند و هیتلر آخرین امید آنهاست.
5- برنامه دقیق: هیتلر به هر کسی که میدانست قولی داد، پس آنها حمایتش کردند.
6- حمله به دیگر احزاب: گارد حمله نازیها به یهودیان و مردمی که با هیتلر مخالفت میکردند حمله میکرد. شمار زیادی از مخالفان خاموشی را برگزیدند چرا که از ترور شدن میترسیدند. قاضیها هم از ترس یا به دلایل دیگر هیچ گاه اعضای گارد حمله نازیها را محکوم نمیکردند.
7- صفات رهبری: هیتلر سخنرانی قوی بود و چشمانش تاثیری غریب روی مردم میگذاشت. او یک سازماندهنده و سیاستمداری پرقدرت بود. مردی پرشور و بیثبات که اعتقاد داشت خدا او را برگزیده تا دیکتاتور آلمان شود و بر جهان فرمان براند. این باعث میشد در زمانهایی که دیگر سیاستمداران کوتاه میآمدند او همچنان رو به جلو حرکت کند. هیتلر به خود اعتقاد داشت و همین باعث میشد مردم به او اعتقاد داشته باشند و بالاخره بعد از 1929 دو عامل دیگر به کمک هیتلر آمدند:
8- رکود اقتصادی: بعد از سقوط وال استریت در 1929، آمریکا از آلمان خواست قرضهایش را به سرعت پرداخت کند و به همین خاطر اقتصاد آلمان سقوط کرد. شمار بیکاران افزایش یافت (از 2 میلیون نفر در 1928 به 6 میلیون نفر در 1932) و خیابانها مملو از مردمی گرسنه بود که به دنبال غذا میگشتند. در چنین بحرانهایی مردم عموما به دنبال کسانی هستند که مقصر جلوهشان دهند و به سمت راه حلهای افراطی کشیده میشوند. هیتلر بر روی هر دوی این نقاط ضعف انگشت گذاشت و نازیها روز به روز آرای بیشتری را به خود اختصاص دادند. مردم به سمت نازیسم گرایش پیدا کردند چون ناامید بودند. شمار نمایندگان نازی در رایشتاگ از 12 کرسی در 1928 به 230 نفر در جولای 1932 رسید.
9- سردرگمی هیندنبرگ: در انتخابات نوامبر 1932 نازیها دوباره نتوانستند در رایشتاگ به اکثریت دست پیدا کنند و شمار کرسیهایشان از 230 به 196 کاهش پیدا کرد. در این میان هیتلر حتی به فکر خودکشی هم افتاد، اما هیندنبرگ او را نجات داد. فرانس فون پاپن، یکی از دوستان هیندنبرگ، در آن زمان صدراعظم بود اما نتوانسته بود حمایت رایشتاک را به دست آورد. پس هیندنبرگ و فون پاپن طبق ماده 48 قانون اساسی تحت شرایط اضطراری حکومت میکردند. آنها به هیتلر پیشنهاد دادند قائم مقام صدر اعظم شود به شرطی که او از آنها حمایت کند.
هیتلر این را نپذیرفت و درخواست کرد که خود صدر اعظم شود. پس فون پاپن و هیندنبرگ خطر کردند و در 30 ژانویه 1933 هیتلر به آرزویش رسید. هیندنبرگ فکر میکرد میتواند هیتلر را کنترل کند، او اشتباه میکرد.
پروپاگاندای نازیها
مورخان، پروپاگاندای نازیها را از لحاظ روانی بسیار قدرتمند توصیف میکنند. تبلیغات آنها در همان ابتدا بر یک شعار بنا شده بود: “ریشه مشکلات اقتصادی آلمان، یهودیها هستند.” البته نازیها چیزهای دیگری را هم تبلیغ میکردند: شکست قریبالوقوع دشمنان و بروز ناامنی در صورت نبودن نازیها. در این میان یوزف گوبلز وزیر تبلیغات رژیم در گسترش پروپاگاندای ضد یهود نقشی کلیدی بازی میکرد.
مظلوم نمایی: در دهه 20 میلادی، تبلیغات نازیها بر تغییر گرایشات مردم و بر ترسها و تحقیرهای آنان تمرکز داشت.
یکی از اهرمهای آنها “معاهده ورسای” بود. این معاهده که توسط متفقین در جنگ جهانی اول در 1919 امضا شد اکثر تقصیرات جنگ را بر گردن آلمانها انداخت و جریمه سنگینی را بر آنها مقرر کرد. نازیها همیشه – قبل و هنگام جنگ جهانی دوم - معاهده را “هشداری از آنچه که دشمنان میخواهند بر سر ما بیاورند” توصیف میکردند. (گوبلز این جمله را دقیقا در سال 1942 بر زبان آورد.) هیتلر در “نبرد من” نوشت: در خواستههای بیرمانه این معاهده و ستمکاری مخالفان ما، بزرگترین سلاح تبلیغی برای بیدارسازی روح ملت خوابیده است.”
دشمنسازی داخلی و خارجی: در استراتژی تبلیغاتی نازیها دو نوع دشمن باید ساخته میشد: دشمنان خارجی (کشورهایی که معاهده ورسای را امضا کرده بودند و به دنبال اجرای آن بودند) و دشمنان داخلی (یهودیان).
طرفداران هیتلر لازم نبود برای رسوا نشان دادن معاهده ورسای و انتقاد تند از دشمنان خارجی به دروغپردازی روی بیاورند. یک روزنامه میانهروی آلمانی در سال 1919 نوشته بود: “اگر شرایط آنها را بپذیریم، اضطراب و هیجانی عمومی علیه خارجیها به وجود خواهد آمد، و کمی بعد بالاخره یک ناسیونالیسم جنگطلبانه بر روح و جان مردم حکمفرما خواهد شد.” هیتلر بارها معاهده را حملهای مستقیم به مردم آلمان توصیف کرد.
هیتلر و نازیها تلاش فروانی کردند تا احساسات ضد یهودی را – که البته همان زمان در کشور وجود داشت - شدت بخشند. به اعتقاد آنها یهودیان بدون آنکه کار بکنند حاصل دسترنج مردم آلمان را میخوردند و سرمایههای آنان را از چنگشان در میآوردند. هیتلر، یهودیان را مسئول “دو زخم بزرگ بر پیکر بشریت” میدانست: “ اخته کردن جسم و جان آدمها”. یک روزنامه حزب نازی در آن زمان نوشت: “مراقب کودکان 6 یا 7 هفتهای خود پیش از عید فصح یهودیان باشید. یهودیان نیازمند خون کودکان مسیحی هستند تا با نان فطیر بخورند.” نازیها از پوسترها، فیلمها، کاریکاتورها و آگهیهای دیواری برای بدنام کردن جامعه یهودی استفاده فراوانی بردند.
بهشت گمشده اینجاست!: نازیها اهداف تبلیغی دیگری هم داشتند و آن ارتباط با دیگر آلمانینژادها در چکسلواکی، فرانسه، لهستان، اتحاد جماهیر شوروی بود. هیتلر در «نبرد من» بارها خطاب به آنها و از رنج و بدبختیشان نوشته و مدعی شده بود که راه نجات بازگشت همه به زیر پرچم کشورشان است. هیتلر معتقد بود این مردم آرزو دارند برای سرزمین مادریشان بجنگند.
در ماههای منتهی به جنگ جهانی دوم، روزنامههای آلمانی – که کاملا در کنترل نازیها بودند – بارها و بارها نسبت به بدرفتاری با اقلیت آلمانی در لهستان هشدار دادند و آنها را به پاکسازی نژادی متهم کردند.
دروغ هر چه بزرگتر، باورش آسانتر
دروغ بزرگ یک تکنیک تبلیغی است؛ هیتلر در سال 1925 در کتاب “زندگی من” آن را دروغی آن چنان بزرگ تعریف میکند که: «هیچ کس نمی تواند باور کند که کسی تا این حد گستاخ باشد که واقعیت را این قدر رسوا تحریف کند.» شمار زیادی از مورخان، به اشتباه، میگویند هیتلر حامی استفاده از دروغ بزرگ به عنوان یک تکنیک مناسب پروپاگاندا بود، اما هیتلر این تکنیک را در فصل 10 کتابش با هدف انتقاد از یهودیان تعریف کرد.
بعدها یوزف گوبلز وزیر تبلیغات و رسانه نازیها – که بارها از این تکنیک استفاده کرد و از ساخت سلاحهای مرگبار تخیلی خبر داد - تئوری هیتلر را کمی عوض کرد، اما اساس آن همان باقی ماند. گوبلز در 12 ژانویه 1941، 16 سال پس از “نبرد من” هیتلر اولین بار در مقالهای با عنوان “از کارخانه دروغسازی چرچیل” نوشت: “انگلیسیها از قاعدهای پیروی میکنند که اگر دروغ میگویید دروغ بزرگی بگویید و بر سر حرفتان بایستید. آنها بر دروغهایشان اصرار میورزند، حتی اگر این خطر وجود داشته باشد که احمق به نظر بیایند.”
در عین حال در گزارشی که “دفتر خدمات استراتژیک” ایالات متحده در دوران جنگ جهانی دوم از وضعیت روانی هیتلر منتشر کرد به دروغ بزرگ اشاره شده است:”قوانین اصلی زندگی سیاسی هیتلر اینها هستند: هیچ گاه به مردم اجازه نده آرام بگیرند؛ هیچ وقت به اشتباه یا شکست اعتراف نکن؛ هیچ گاه نگو که ممکن است دشمنت صفات خوبی داشته باشد؛ هیچ گاه نگذار مردم فکر کنند جز تو چاره دیگری داشتهاند؛ نپذیر که تو را مقصر بدانند؛ فقط بر روی یک دشمن متمرکز شو و او را مسئول همه چیزهای بد بدان؛ مردم یک دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور میکنند و اگر تو آن را به حد کافی تکرار کنی دیر یا زود به آن معتقد میشوند.”
زمانی که رکود بزرگ زندگی مردم معمولی را به نابودی کشاند، آنها بیشتر و بیشتر به هیتلر رای دادند. و بالاخره هیندنبرگ رئیس جمهوری آلمان که به دنبال جلب حمایت مردم و احزاب مخالف بود و فکر میکرد که میتواند هیتلر را کنترل کند، در ژانویه 1933 اشتباه بزرگ را مرتکب شد و او را به صدارت اعظمی رساند. و آلمانها سرنوشت خود را آرامآرام به او سپردند. هیتلر در مسیرش به سمت قدرت از چه عواملی سود برد؟
1- تلخی طولانیمدت: خشم عمیق از نتیجه جنگ جهانی اول و معاهده تحقیرآمیز ورسای باعث ایجاد حس تلخی عمیقی در میان مردم شده بود؛ مردم آلمان بدون شک حامی سیاستهای توسعهطلبی هیتلر بودند.
2- قانون اساسی ناکارآمد: ضعف قانون اساسی دولت را فلج کرده بود. در واقع شمار زیادی از مردم در آلمان خواستار بازگشت دیکتاتوری بودند. وقتی بحران در سالهای 1929 تا 1933 به وجود آمد، هیچ کس برای توقف هیتلر نه آماده بود و نه توانایی داشت.
3- پول: حمایت مالی تجار ثروتمند باعث شد هیتلر برای انجام تبلیغات و مبارزات انتخاباتی پول کافی را به دست آورد.
4- پروپاگاندای قدرتمند: تبلیغات نازیها آلمانها را به این اعتقاد رساند که یهودیان مقصر وضع موجود هستند و هیتلر آخرین امید آنهاست.
5- برنامه دقیق: هیتلر به هر کسی که میدانست قولی داد، پس آنها حمایتش کردند.
6- حمله به دیگر احزاب: گارد حمله نازیها به یهودیان و مردمی که با هیتلر مخالفت میکردند حمله میکرد. شمار زیادی از مخالفان خاموشی را برگزیدند چرا که از ترور شدن میترسیدند. قاضیها هم از ترس یا به دلایل دیگر هیچ گاه اعضای گارد حمله نازیها را محکوم نمیکردند.
7- صفات رهبری: هیتلر سخنرانی قوی بود و چشمانش تاثیری غریب روی مردم میگذاشت. او یک سازماندهنده و سیاستمداری پرقدرت بود. مردی پرشور و بیثبات که اعتقاد داشت خدا او را برگزیده تا دیکتاتور آلمان شود و بر جهان فرمان براند. این باعث میشد در زمانهایی که دیگر سیاستمداران کوتاه میآمدند او همچنان رو به جلو حرکت کند. هیتلر به خود اعتقاد داشت و همین باعث میشد مردم به او اعتقاد داشته باشند و بالاخره بعد از 1929 دو عامل دیگر به کمک هیتلر آمدند:
8- رکود اقتصادی: بعد از سقوط وال استریت در 1929، آمریکا از آلمان خواست قرضهایش را به سرعت پرداخت کند و به همین خاطر اقتصاد آلمان سقوط کرد. شمار بیکاران افزایش یافت (از 2 میلیون نفر در 1928 به 6 میلیون نفر در 1932) و خیابانها مملو از مردمی گرسنه بود که به دنبال غذا میگشتند. در چنین بحرانهایی مردم عموما به دنبال کسانی هستند که مقصر جلوهشان دهند و به سمت راه حلهای افراطی کشیده میشوند. هیتلر بر روی هر دوی این نقاط ضعف انگشت گذاشت و نازیها روز به روز آرای بیشتری را به خود اختصاص دادند. مردم به سمت نازیسم گرایش پیدا کردند چون ناامید بودند. شمار نمایندگان نازی در رایشتاگ از 12 کرسی در 1928 به 230 نفر در جولای 1932 رسید.
9- سردرگمی هیندنبرگ: در انتخابات نوامبر 1932 نازیها دوباره نتوانستند در رایشتاگ به اکثریت دست پیدا کنند و شمار کرسیهایشان از 230 به 196 کاهش پیدا کرد. در این میان هیتلر حتی به فکر خودکشی هم افتاد، اما هیندنبرگ او را نجات داد. فرانس فون پاپن، یکی از دوستان هیندنبرگ، در آن زمان صدراعظم بود اما نتوانسته بود حمایت رایشتاک را به دست آورد. پس هیندنبرگ و فون پاپن طبق ماده 48 قانون اساسی تحت شرایط اضطراری حکومت میکردند. آنها به هیتلر پیشنهاد دادند قائم مقام صدر اعظم شود به شرطی که او از آنها حمایت کند.
هیتلر این را نپذیرفت و درخواست کرد که خود صدر اعظم شود. پس فون پاپن و هیندنبرگ خطر کردند و در 30 ژانویه 1933 هیتلر به آرزویش رسید. هیندنبرگ فکر میکرد میتواند هیتلر را کنترل کند، او اشتباه میکرد.
پروپاگاندای نازیها
مورخان، پروپاگاندای نازیها را از لحاظ روانی بسیار قدرتمند توصیف میکنند. تبلیغات آنها در همان ابتدا بر یک شعار بنا شده بود: “ریشه مشکلات اقتصادی آلمان، یهودیها هستند.” البته نازیها چیزهای دیگری را هم تبلیغ میکردند: شکست قریبالوقوع دشمنان و بروز ناامنی در صورت نبودن نازیها. در این میان یوزف گوبلز وزیر تبلیغات رژیم در گسترش پروپاگاندای ضد یهود نقشی کلیدی بازی میکرد.
مظلوم نمایی: در دهه 20 میلادی، تبلیغات نازیها بر تغییر گرایشات مردم و بر ترسها و تحقیرهای آنان تمرکز داشت.
یکی از اهرمهای آنها “معاهده ورسای” بود. این معاهده که توسط متفقین در جنگ جهانی اول در 1919 امضا شد اکثر تقصیرات جنگ را بر گردن آلمانها انداخت و جریمه سنگینی را بر آنها مقرر کرد. نازیها همیشه – قبل و هنگام جنگ جهانی دوم - معاهده را “هشداری از آنچه که دشمنان میخواهند بر سر ما بیاورند” توصیف میکردند. (گوبلز این جمله را دقیقا در سال 1942 بر زبان آورد.) هیتلر در “نبرد من” نوشت: در خواستههای بیرمانه این معاهده و ستمکاری مخالفان ما، بزرگترین سلاح تبلیغی برای بیدارسازی روح ملت خوابیده است.”
دشمنسازی داخلی و خارجی: در استراتژی تبلیغاتی نازیها دو نوع دشمن باید ساخته میشد: دشمنان خارجی (کشورهایی که معاهده ورسای را امضا کرده بودند و به دنبال اجرای آن بودند) و دشمنان داخلی (یهودیان).
طرفداران هیتلر لازم نبود برای رسوا نشان دادن معاهده ورسای و انتقاد تند از دشمنان خارجی به دروغپردازی روی بیاورند. یک روزنامه میانهروی آلمانی در سال 1919 نوشته بود: “اگر شرایط آنها را بپذیریم، اضطراب و هیجانی عمومی علیه خارجیها به وجود خواهد آمد، و کمی بعد بالاخره یک ناسیونالیسم جنگطلبانه بر روح و جان مردم حکمفرما خواهد شد.” هیتلر بارها معاهده را حملهای مستقیم به مردم آلمان توصیف کرد.
هیتلر و نازیها تلاش فروانی کردند تا احساسات ضد یهودی را – که البته همان زمان در کشور وجود داشت - شدت بخشند. به اعتقاد آنها یهودیان بدون آنکه کار بکنند حاصل دسترنج مردم آلمان را میخوردند و سرمایههای آنان را از چنگشان در میآوردند. هیتلر، یهودیان را مسئول “دو زخم بزرگ بر پیکر بشریت” میدانست: “ اخته کردن جسم و جان آدمها”. یک روزنامه حزب نازی در آن زمان نوشت: “مراقب کودکان 6 یا 7 هفتهای خود پیش از عید فصح یهودیان باشید. یهودیان نیازمند خون کودکان مسیحی هستند تا با نان فطیر بخورند.” نازیها از پوسترها، فیلمها، کاریکاتورها و آگهیهای دیواری برای بدنام کردن جامعه یهودی استفاده فراوانی بردند.
بهشت گمشده اینجاست!: نازیها اهداف تبلیغی دیگری هم داشتند و آن ارتباط با دیگر آلمانینژادها در چکسلواکی، فرانسه، لهستان، اتحاد جماهیر شوروی بود. هیتلر در «نبرد من» بارها خطاب به آنها و از رنج و بدبختیشان نوشته و مدعی شده بود که راه نجات بازگشت همه به زیر پرچم کشورشان است. هیتلر معتقد بود این مردم آرزو دارند برای سرزمین مادریشان بجنگند.
در ماههای منتهی به جنگ جهانی دوم، روزنامههای آلمانی – که کاملا در کنترل نازیها بودند – بارها و بارها نسبت به بدرفتاری با اقلیت آلمانی در لهستان هشدار دادند و آنها را به پاکسازی نژادی متهم کردند.
دروغ هر چه بزرگتر، باورش آسانتر
دروغ بزرگ یک تکنیک تبلیغی است؛ هیتلر در سال 1925 در کتاب “زندگی من” آن را دروغی آن چنان بزرگ تعریف میکند که: «هیچ کس نمی تواند باور کند که کسی تا این حد گستاخ باشد که واقعیت را این قدر رسوا تحریف کند.» شمار زیادی از مورخان، به اشتباه، میگویند هیتلر حامی استفاده از دروغ بزرگ به عنوان یک تکنیک مناسب پروپاگاندا بود، اما هیتلر این تکنیک را در فصل 10 کتابش با هدف انتقاد از یهودیان تعریف کرد.
بعدها یوزف گوبلز وزیر تبلیغات و رسانه نازیها – که بارها از این تکنیک استفاده کرد و از ساخت سلاحهای مرگبار تخیلی خبر داد - تئوری هیتلر را کمی عوض کرد، اما اساس آن همان باقی ماند. گوبلز در 12 ژانویه 1941، 16 سال پس از “نبرد من” هیتلر اولین بار در مقالهای با عنوان “از کارخانه دروغسازی چرچیل” نوشت: “انگلیسیها از قاعدهای پیروی میکنند که اگر دروغ میگویید دروغ بزرگی بگویید و بر سر حرفتان بایستید. آنها بر دروغهایشان اصرار میورزند، حتی اگر این خطر وجود داشته باشد که احمق به نظر بیایند.”
در عین حال در گزارشی که “دفتر خدمات استراتژیک” ایالات متحده در دوران جنگ جهانی دوم از وضعیت روانی هیتلر منتشر کرد به دروغ بزرگ اشاره شده است:”قوانین اصلی زندگی سیاسی هیتلر اینها هستند: هیچ گاه به مردم اجازه نده آرام بگیرند؛ هیچ وقت به اشتباه یا شکست اعتراف نکن؛ هیچ گاه نگو که ممکن است دشمنت صفات خوبی داشته باشد؛ هیچ گاه نگذار مردم فکر کنند جز تو چاره دیگری داشتهاند؛ نپذیر که تو را مقصر بدانند؛ فقط بر روی یک دشمن متمرکز شو و او را مسئول همه چیزهای بد بدان؛ مردم یک دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور میکنند و اگر تو آن را به حد کافی تکرار کنی دیر یا زود به آن معتقد میشوند.”