بنیانهای ائتلاف بنیادگرایان و نظامیان
آرشیو
چکیده
متن
ترور “بینظیر بوتو” در راولپندی، نزدیک زندانی که پدرش “ذوالفقارعلیبوتو” در سال 1979 در آن به دار آویخته شد، بیش از هر چیز سمبل گستردگی فزاینده اقتدارنوازی، رجعتخواهی، حقستیزی و شاید مهمتر از همه نامانوسی بنیادی تودهها با عناصر حیاتبخش دموکراسی باید در نظر گرفته شود. بینظیر، دو بار به مقام نخستوزیری دست یافت که در هر دو بار هم در نیمههای صدارت برکنار شد. او در این دو دوره نیمهتمام مجموعا پنج سال کسوت نخستوزیری را در برداشت. حضور او در این جایگاه که احتمالا اگر ترور نمیشد، در انتخابات نخستوزیری در پیشرو دوباره به آن دست مییافت منجر به کمترین اثرگذاری اقتصادی، سیاسی شد. او نشان داد همانطور که به آن معروف شده بود “دختر پاکستان” است.
بدینمعنا که او باید در متن جامعهای که در آن رشد کرده است به تحلیل گرفته شود و به ارزیابی آید. او کمترین دگرگونی سیاسی و اقتصادی را در جامعه پدید آورد، چراکه اولا فاقد ظرفیتهای ضروری برای این مهم بود در ثانی او در کنار نخبگانی در هرم قدرت قرار داشت که اصولا به شدت خواهان حفظ موقعیت کنونی خود و منابع در اختیار و بالطبع حفظ وضع موجود بودند. اکثر قریب به اتفاق نخبگان پاکستانی به دلیل ریشههای فئودالی و وابستگیهای قومی و قبیلهای بهگونهای کاملا قابل رویت و چشمگیر از استعداد ناکافی برای بهرهوری از چشماندازهای متعارض با فردگرایی خودمحور، سنتهای غیرپویا، ذهنیتهای بنیادگرا و اندیشههای اثباتستیز برخوردار هستند.
در بطن چنین محیط ناسازگار با حقوق اولیه انسانی و مفاهیم و مضامین متعالی دموکراسی چندبعدی است که “دختر پاکستان” به مقام نخستوزیری دست یافت. به دلیل اینکه پدرش خواهان ایفای نقشی غیرسنتی بوسیله او بود و همچنین حضور در مراکز آموزشی که تربیتی متفاوت از کلیت جامعه را برای او فراهم کردند، بینظیر، زیبایی و انسانی بودن شکل گرفتن دنیایی را متفاوت از واقعیات حاکم بر جامعه پاکستان درک کرد؛ هرچند که آگاه به عمق اثرگذاری مخرب تجارب اجتماعی، خصلتهای فرهنگی، بنیانهای ارزشی، قواعد رفتاری و نقشهای تعیینشده مبتنی بر سنتهای ایستا بود. به همین جهت با وجود اینکه وقوف به ضرورت قالبشکنی برای تحقق بخشیدن به افکارش را داشت، عملا در چارچوب همان قالبهای سنتی فئودالمحور خط مشیها را شکل داد.
او به پوسیدگی و خردستیزی ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آگاه شده بود اما هیچگاه موفق به فعالیت در خارج از روشها و شیوههای متداول نشد چراکه اندیشهها و خصلتهای کهن، بیش از آن ریشه در تار و پود جامعهای که او در آن خواهان تحول بود و در عین حال عمق در منش شخصی او داشت که غلبه بر آنها ممکن شود. برادر کوچکتر او در 1985 در شهر کن فرانسه به دنبال اختلافات بر سر میراث پدر به دلیل مسموم شدن فوت کرد. برادر دیگر او که سالها بعد از مرگ ذوالفقار علیبوتو در تبعید در سوریه بود، بعد از بازگشت به پاکستان به دنبال اختلافات وسیع بر سر میراث پدری که در بانکهای سوئیس بود در سال 1996 در برابر خانهاش در کراچی به قتل رسید. “نصرت”، مادر بینظیر، به جهت اینکه در منازعه بین دخترش و “مرتضی” پسر بزرگش جانب پسرش را گرفته بود، بوسیله دختر از ریاست حزب مردم پاکستان که بوسیله ذوالفقار علیبوتو در سال 1967 پایهگذاری شده بود برکنار شد.
حسابرسان آمریکایی و انگلیسی که بوسیله دولت “نوازشریف” در زمان صدارت دو مامور تحقیق در مورد پرونده فساد دوران بینظیر بودند او را به اختلاس یک و نیم میلیارد دلاری از طریق اعطای قراردادها به کمپانیهای خارجی که بوسیله شوهرش انجام میشد متهم کردند. بینظیر با توجه به اینکه در خانوادهای فئودال و صاحب زمینهای پنبهکاری در ایالت جنوبی سند پرورش یافته بود هیچگاه نتوانست خود را از ذهنیتهای برخاسته از چنین شیوه اقتصادی تطهیر کند. او به مردم پاکستان هم مثل رعایای خود نگاه میکرد و آنان را فاقد برجستگیهای متعالی انسانی قلمداد میکرد. به همین رو کشور را نیز تیول شخصی خود قلمداد میکرد. همانطور که خانواده او مالکیت زمینهای زراعی را مجوزی برای شکل دادن به کیفیت رفتار خود با رعایا و برخورد رعایا با خود میدانست، بینظیر هم به مانند پدرش مقام نخستوزیر را معادل مقام صاحب زمین تصور و مردم را نیز رعایای خود تلقی میکرد. بدین روی بود که کسب منابع مالی که به لحاظ در اختیار داشتن مقام نخستوزیری امکانپذیر بود از نظر او یک حق بود و فساد محسوب نمیشد.
او همیشه اتهام فساد مالی را که براساس آن او مجبور به ترک میهن و تبعید اختیاری شده بود دسیسه دشمنان سیاسی قلمداد میساخت. بازگشت او به پاکستان بعد از هشت سال تبعید در لندن، نیویورک و دوبی برپایه این توافق شکل گرفت که پرویز مشرف پرونده فساد را مختومه اعلام کند و او را مبری از اتهامات بداند. در کنار این ویژگیهای برخاسته از زندگی اجتماعی فئودالی که نمادهای انسانستیز و قهقرایی جامعه پاکستان را در او نهادینه کردند، حضور در مدرسه مسیحی کراچی، هاروارد و آکسفورد و گفتههای پدرش، او را متوجه کردند که تصویری حیاتی متفاوت هر چند که ممکن است امکانپذیر نباشد اما لیاقت تلاش کردن را داراست. او از زمانی که در سال 1988 به مقام نخستوزیری در سن سی و پنج سالگی دست یافت دوستون عقبماندگی و حقارت پاکستان را در عملکرد ژنرالها و افراطیون بنیادگرا یافت.
ذوالفقارعلیبوتو از سال 1971 که به قدرت رسید تا سال 1977 که بوسیله ژنرال ضیاالحق برکنار شد، هدف اصلی خود را بیرون کردن ارتش از نقش اجتماعی - سیاسی میدانست که دارا بودند. او متوجه اثرات مخرب و غیرمدنی حضور نظامیان در نقشی خارج از دفاع از سرزمین در برابر هجوم بیگانگان بود. بدین روی او تلاش را بر این قرار داد که اولا ارتش را به زیر کنترل منتخب مردم درآورد و در ثانی نظامیان را از اجتماع به پادگانها برگرداند. دو سال بعد از برکناری در سال 1979 در زندان کراچی سر او به دستور ژنرال ضیاالحق بر سر دار رفت. اما بینظیر یک گام فراتر از پدر برداشت. او با توجه به تغییر شرایط منطقهای و جهانی نهتنها نظامیان را دشمن اصلی دموکراسی و ارتقای مقام تودهها یافت بلکه ارزشهای بنیادگرایان را نیز حیاتبخش اصلی این یافت که چرا تودهها به سهولت به دام افراطگرایی در میغلتند.
با درک این دو واقعیت بود که بینظیر پاکسازی جامعه از نظامیان و بنیادگرایان را اساسی یافت. برای تحقق این دو هدف بود که بینظیر اشاعه و توسعه دموکراسی در جامعه انسانستیز و دموکراتبیگانه پاکستان را سرلوحه سیاستهای خود قرار داد. او در عمل دختر پاکستان باقی ماند چرا که در چارچوب سنتها و ارزشهای متداول حکومت کرد اما آنچه بینظیر را متمایز از دیگر نخبگان جامعه کرد تلاش او برای عوض کردن خود و ایجاد شرایط مناسب برای دگرگون شدن جامعهاش و تودههای حاضر در آن بود. او در خارج از محیط سنتی حیاتاش که بستر رفتاری او را شکل دادند، آشنا به ارزشها و آمالهایی گشت که هر چند در عمل نتوانست آنها را پیاده سازد اما متعالی بودنشان را باور کرد و سعی کرد که تودههای پاکستانی را به سمت توجه و تجربه آنها سوق دهد.
به همین دلیل بود که او تلاش وافر کرد نظامیان را از صحنه سیاست کشورش دور کند و آنها را به پادگانها بازگرداند و در همان حال تلاش را بر این قرار داد که خاستگاه فکری بنیادگرایان و آبشخورهای افراطگرایی را به چالش بگیرد و فضای مساعد برای اضمحلال آنها فراهم کند. نظامیان از زمان استقلال پاکستان پای به صحنه سیاسی گذاشتند و قدرت اجتماعی خود را نهادینه ساختند. به همان اندازه که آنان در حفظ تمامیت ارضی کشور ناتوان نشان دادند در بسط نفوذ ساختاری خود در اجتماع و تعیینکنندگی در معادلات سیاسی موفق بودهاند. موفقیت گسترده آنان در خارج از پادگانها، نقش بنیادی و کلیدی در عقبماندگی ذهنی، مادی و ارزشی مردم پاکستان بازی کرده است.
نظامیان در ساختار سیاسی به جهت تکیه بر قدرت سختافزاری (دارا بودن وسایل اعمال زور به شکل انحصاری آن) ضرورتی به این نیافتند که نضج گرفتن جامعه مدنی و حیات یافتن نقش محوری تودهها را در شکل دادن به مشروعیت سیاسی قابل احترام یابند. به قدرت رسیدن ذوالفقار علیبوتو که به دنبال شکلگیری حزب مردم پاکستان به وقوع پیوست نظامیان را متوجه کرد که در کنار قدرت اعمال زور توانایی در بیاثر ساختن تشکیلات حزبی، مطبوعاتی و دانشگاهی را که سمبلهای جامعه مدنی هستند باید دارا باشند. در این راستا بود که تشدید بنیادگرایی ریشه دوانده در جامعه از نظر نظامیان زیبندهترین سیاست تشخیص داده شد.
این خط مشی از زمان به قدرت رسیدن ضیاالحق در 1997 به خط مشی اساسی و عملیاتی تبدیل شد. ائتلاف بنیادگرایان و نظامیان از این زمان آغاز شد. از همان دوره بود که افراطیون به طرز گستردهای در دستگاههای اطلاعاتی ارتش نفوذ کردند. امروزه بر همگان روشن است که ISI که سمبل اقتدار اطلاعاتی نظامیان است، به زیر نفوذ افسران بنیادگرا و نظامیان همفکر افراطیون درآمده است. بینظیر در سن پنجاه و چهار سالگی قربانی هفکری بنیادگرایان و نظامیان گشت چراکه آنان متوجه بودند او خواهان این است که پوستاندازی کند و ارزشهایی را که در طول تحصیل و اقامت در سرزمینهای بیگانه باور یافته است و کاملا در تعارض با ارزشهای حیطه حیات او در دوران شکلگیری رفتار و افکارش بود، فرصت تجلی و تلالو دهد. او به مانند دیگر مردم جامعهاش زندگی کرد اما برخلاف آنان به این ذهنیت رسید که شکلی متفاوت از حیات امکانپذیر و تصور کردنی است.
او هرچند که جامعهاش را متحول نکرد اما به این توفیق دست یافت که در مسیر متحول کردن فکری خود قرار بگیرد به همین روی بود که دموکراسی را شایسته یافت. برای اینکه بتواند ارزشهای متفاوت را به صحنه جامعه بیاورد، او فراتر از خود و جامعهاش سعی کرد حرکت کند که این به مذاق بسیاری از نظامیان و بنیادگرایان خوش نیامد، چراکه آنان بنیانهای قدرت خود را در خطر یافتند. بینظیر، اسمی شایسته برای زنی بود که جایگاهی متفاوت برای خود به عنوان یک زن، حیاتی متفاوت برای مردم پاکستان به عنوان انسان و موقعیتی متفاوت برای سرزمین خودخواهان بود. او به مانند پدرش با جان خود تاوان کژاندیشی حاکم بر جامعهای را پرداخت که آگاه به ضرورت متحول ساختن آن شده بود.
محققا او کاستیهای فراوانی را به نمایش گذاشت که برخاسته از فضای حیات او بود اما اینکه او به تدریج به اندیشههای متعالی باور یافت و خواستار حرکت جامعه در آن سوی شد ضرورت توجه به جنبه مثبت حیات او را به نمایش میگذارد. او راهگشای مسیری شد که دختران پاکستان متفاوتی را فرصت رشد خواهد داد. تاسف بر جامعهای که دگرگونی و تحول شاید زمانی امکان تجلی بیابد که پدیدهای در قامت مرگ به وجود آید. حضور بینظیر چندان تحولی در حیات جامعه بوجود نیاورد اما محققا نیستی او شکوفههای فراوانی را به ثمر خواهد نشاند. بدین روی باید او را “بینظیر” در برهوت جهل، فقر و اقتدار و مایه مباهات پاکستان دانست.
بدینمعنا که او باید در متن جامعهای که در آن رشد کرده است به تحلیل گرفته شود و به ارزیابی آید. او کمترین دگرگونی سیاسی و اقتصادی را در جامعه پدید آورد، چراکه اولا فاقد ظرفیتهای ضروری برای این مهم بود در ثانی او در کنار نخبگانی در هرم قدرت قرار داشت که اصولا به شدت خواهان حفظ موقعیت کنونی خود و منابع در اختیار و بالطبع حفظ وضع موجود بودند. اکثر قریب به اتفاق نخبگان پاکستانی به دلیل ریشههای فئودالی و وابستگیهای قومی و قبیلهای بهگونهای کاملا قابل رویت و چشمگیر از استعداد ناکافی برای بهرهوری از چشماندازهای متعارض با فردگرایی خودمحور، سنتهای غیرپویا، ذهنیتهای بنیادگرا و اندیشههای اثباتستیز برخوردار هستند.
در بطن چنین محیط ناسازگار با حقوق اولیه انسانی و مفاهیم و مضامین متعالی دموکراسی چندبعدی است که “دختر پاکستان” به مقام نخستوزیری دست یافت. به دلیل اینکه پدرش خواهان ایفای نقشی غیرسنتی بوسیله او بود و همچنین حضور در مراکز آموزشی که تربیتی متفاوت از کلیت جامعه را برای او فراهم کردند، بینظیر، زیبایی و انسانی بودن شکل گرفتن دنیایی را متفاوت از واقعیات حاکم بر جامعه پاکستان درک کرد؛ هرچند که آگاه به عمق اثرگذاری مخرب تجارب اجتماعی، خصلتهای فرهنگی، بنیانهای ارزشی، قواعد رفتاری و نقشهای تعیینشده مبتنی بر سنتهای ایستا بود. به همین جهت با وجود اینکه وقوف به ضرورت قالبشکنی برای تحقق بخشیدن به افکارش را داشت، عملا در چارچوب همان قالبهای سنتی فئودالمحور خط مشیها را شکل داد.
او به پوسیدگی و خردستیزی ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آگاه شده بود اما هیچگاه موفق به فعالیت در خارج از روشها و شیوههای متداول نشد چراکه اندیشهها و خصلتهای کهن، بیش از آن ریشه در تار و پود جامعهای که او در آن خواهان تحول بود و در عین حال عمق در منش شخصی او داشت که غلبه بر آنها ممکن شود. برادر کوچکتر او در 1985 در شهر کن فرانسه به دنبال اختلافات بر سر میراث پدر به دلیل مسموم شدن فوت کرد. برادر دیگر او که سالها بعد از مرگ ذوالفقار علیبوتو در تبعید در سوریه بود، بعد از بازگشت به پاکستان به دنبال اختلافات وسیع بر سر میراث پدری که در بانکهای سوئیس بود در سال 1996 در برابر خانهاش در کراچی به قتل رسید. “نصرت”، مادر بینظیر، به جهت اینکه در منازعه بین دخترش و “مرتضی” پسر بزرگش جانب پسرش را گرفته بود، بوسیله دختر از ریاست حزب مردم پاکستان که بوسیله ذوالفقار علیبوتو در سال 1967 پایهگذاری شده بود برکنار شد.
حسابرسان آمریکایی و انگلیسی که بوسیله دولت “نوازشریف” در زمان صدارت دو مامور تحقیق در مورد پرونده فساد دوران بینظیر بودند او را به اختلاس یک و نیم میلیارد دلاری از طریق اعطای قراردادها به کمپانیهای خارجی که بوسیله شوهرش انجام میشد متهم کردند. بینظیر با توجه به اینکه در خانوادهای فئودال و صاحب زمینهای پنبهکاری در ایالت جنوبی سند پرورش یافته بود هیچگاه نتوانست خود را از ذهنیتهای برخاسته از چنین شیوه اقتصادی تطهیر کند. او به مردم پاکستان هم مثل رعایای خود نگاه میکرد و آنان را فاقد برجستگیهای متعالی انسانی قلمداد میکرد. به همین رو کشور را نیز تیول شخصی خود قلمداد میکرد. همانطور که خانواده او مالکیت زمینهای زراعی را مجوزی برای شکل دادن به کیفیت رفتار خود با رعایا و برخورد رعایا با خود میدانست، بینظیر هم به مانند پدرش مقام نخستوزیر را معادل مقام صاحب زمین تصور و مردم را نیز رعایای خود تلقی میکرد. بدین روی بود که کسب منابع مالی که به لحاظ در اختیار داشتن مقام نخستوزیری امکانپذیر بود از نظر او یک حق بود و فساد محسوب نمیشد.
او همیشه اتهام فساد مالی را که براساس آن او مجبور به ترک میهن و تبعید اختیاری شده بود دسیسه دشمنان سیاسی قلمداد میساخت. بازگشت او به پاکستان بعد از هشت سال تبعید در لندن، نیویورک و دوبی برپایه این توافق شکل گرفت که پرویز مشرف پرونده فساد را مختومه اعلام کند و او را مبری از اتهامات بداند. در کنار این ویژگیهای برخاسته از زندگی اجتماعی فئودالی که نمادهای انسانستیز و قهقرایی جامعه پاکستان را در او نهادینه کردند، حضور در مدرسه مسیحی کراچی، هاروارد و آکسفورد و گفتههای پدرش، او را متوجه کردند که تصویری حیاتی متفاوت هر چند که ممکن است امکانپذیر نباشد اما لیاقت تلاش کردن را داراست. او از زمانی که در سال 1988 به مقام نخستوزیری در سن سی و پنج سالگی دست یافت دوستون عقبماندگی و حقارت پاکستان را در عملکرد ژنرالها و افراطیون بنیادگرا یافت.
ذوالفقارعلیبوتو از سال 1971 که به قدرت رسید تا سال 1977 که بوسیله ژنرال ضیاالحق برکنار شد، هدف اصلی خود را بیرون کردن ارتش از نقش اجتماعی - سیاسی میدانست که دارا بودند. او متوجه اثرات مخرب و غیرمدنی حضور نظامیان در نقشی خارج از دفاع از سرزمین در برابر هجوم بیگانگان بود. بدین روی او تلاش را بر این قرار داد که اولا ارتش را به زیر کنترل منتخب مردم درآورد و در ثانی نظامیان را از اجتماع به پادگانها برگرداند. دو سال بعد از برکناری در سال 1979 در زندان کراچی سر او به دستور ژنرال ضیاالحق بر سر دار رفت. اما بینظیر یک گام فراتر از پدر برداشت. او با توجه به تغییر شرایط منطقهای و جهانی نهتنها نظامیان را دشمن اصلی دموکراسی و ارتقای مقام تودهها یافت بلکه ارزشهای بنیادگرایان را نیز حیاتبخش اصلی این یافت که چرا تودهها به سهولت به دام افراطگرایی در میغلتند.
با درک این دو واقعیت بود که بینظیر پاکسازی جامعه از نظامیان و بنیادگرایان را اساسی یافت. برای تحقق این دو هدف بود که بینظیر اشاعه و توسعه دموکراسی در جامعه انسانستیز و دموکراتبیگانه پاکستان را سرلوحه سیاستهای خود قرار داد. او در عمل دختر پاکستان باقی ماند چرا که در چارچوب سنتها و ارزشهای متداول حکومت کرد اما آنچه بینظیر را متمایز از دیگر نخبگان جامعه کرد تلاش او برای عوض کردن خود و ایجاد شرایط مناسب برای دگرگون شدن جامعهاش و تودههای حاضر در آن بود. او در خارج از محیط سنتی حیاتاش که بستر رفتاری او را شکل دادند، آشنا به ارزشها و آمالهایی گشت که هر چند در عمل نتوانست آنها را پیاده سازد اما متعالی بودنشان را باور کرد و سعی کرد که تودههای پاکستانی را به سمت توجه و تجربه آنها سوق دهد.
به همین دلیل بود که او تلاش وافر کرد نظامیان را از صحنه سیاست کشورش دور کند و آنها را به پادگانها بازگرداند و در همان حال تلاش را بر این قرار داد که خاستگاه فکری بنیادگرایان و آبشخورهای افراطگرایی را به چالش بگیرد و فضای مساعد برای اضمحلال آنها فراهم کند. نظامیان از زمان استقلال پاکستان پای به صحنه سیاسی گذاشتند و قدرت اجتماعی خود را نهادینه ساختند. به همان اندازه که آنان در حفظ تمامیت ارضی کشور ناتوان نشان دادند در بسط نفوذ ساختاری خود در اجتماع و تعیینکنندگی در معادلات سیاسی موفق بودهاند. موفقیت گسترده آنان در خارج از پادگانها، نقش بنیادی و کلیدی در عقبماندگی ذهنی، مادی و ارزشی مردم پاکستان بازی کرده است.
نظامیان در ساختار سیاسی به جهت تکیه بر قدرت سختافزاری (دارا بودن وسایل اعمال زور به شکل انحصاری آن) ضرورتی به این نیافتند که نضج گرفتن جامعه مدنی و حیات یافتن نقش محوری تودهها را در شکل دادن به مشروعیت سیاسی قابل احترام یابند. به قدرت رسیدن ذوالفقار علیبوتو که به دنبال شکلگیری حزب مردم پاکستان به وقوع پیوست نظامیان را متوجه کرد که در کنار قدرت اعمال زور توانایی در بیاثر ساختن تشکیلات حزبی، مطبوعاتی و دانشگاهی را که سمبلهای جامعه مدنی هستند باید دارا باشند. در این راستا بود که تشدید بنیادگرایی ریشه دوانده در جامعه از نظر نظامیان زیبندهترین سیاست تشخیص داده شد.
این خط مشی از زمان به قدرت رسیدن ضیاالحق در 1997 به خط مشی اساسی و عملیاتی تبدیل شد. ائتلاف بنیادگرایان و نظامیان از این زمان آغاز شد. از همان دوره بود که افراطیون به طرز گستردهای در دستگاههای اطلاعاتی ارتش نفوذ کردند. امروزه بر همگان روشن است که ISI که سمبل اقتدار اطلاعاتی نظامیان است، به زیر نفوذ افسران بنیادگرا و نظامیان همفکر افراطیون درآمده است. بینظیر در سن پنجاه و چهار سالگی قربانی هفکری بنیادگرایان و نظامیان گشت چراکه آنان متوجه بودند او خواهان این است که پوستاندازی کند و ارزشهایی را که در طول تحصیل و اقامت در سرزمینهای بیگانه باور یافته است و کاملا در تعارض با ارزشهای حیطه حیات او در دوران شکلگیری رفتار و افکارش بود، فرصت تجلی و تلالو دهد. او به مانند دیگر مردم جامعهاش زندگی کرد اما برخلاف آنان به این ذهنیت رسید که شکلی متفاوت از حیات امکانپذیر و تصور کردنی است.
او هرچند که جامعهاش را متحول نکرد اما به این توفیق دست یافت که در مسیر متحول کردن فکری خود قرار بگیرد به همین روی بود که دموکراسی را شایسته یافت. برای اینکه بتواند ارزشهای متفاوت را به صحنه جامعه بیاورد، او فراتر از خود و جامعهاش سعی کرد حرکت کند که این به مذاق بسیاری از نظامیان و بنیادگرایان خوش نیامد، چراکه آنان بنیانهای قدرت خود را در خطر یافتند. بینظیر، اسمی شایسته برای زنی بود که جایگاهی متفاوت برای خود به عنوان یک زن، حیاتی متفاوت برای مردم پاکستان به عنوان انسان و موقعیتی متفاوت برای سرزمین خودخواهان بود. او به مانند پدرش با جان خود تاوان کژاندیشی حاکم بر جامعهای را پرداخت که آگاه به ضرورت متحول ساختن آن شده بود.
محققا او کاستیهای فراوانی را به نمایش گذاشت که برخاسته از فضای حیات او بود اما اینکه او به تدریج به اندیشههای متعالی باور یافت و خواستار حرکت جامعه در آن سوی شد ضرورت توجه به جنبه مثبت حیات او را به نمایش میگذارد. او راهگشای مسیری شد که دختران پاکستان متفاوتی را فرصت رشد خواهد داد. تاسف بر جامعهای که دگرگونی و تحول شاید زمانی امکان تجلی بیابد که پدیدهای در قامت مرگ به وجود آید. حضور بینظیر چندان تحولی در حیات جامعه بوجود نیاورد اما محققا نیستی او شکوفههای فراوانی را به ثمر خواهد نشاند. بدین روی باید او را “بینظیر” در برهوت جهل، فقر و اقتدار و مایه مباهات پاکستان دانست.