آمریکا و میراث سید قطب
آرشیو
چکیده
متن
«مایکل.دی.هاکبی» فرماندار سابق ایالت آرکانزاس و یکی از کاندیداهای جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکاست. به فرقه مسیحیان باپتیست تعلق دارد و در نظرسنجیهای کنونی در انتخابات مقدماتی ایالت آیوا پیشتازسایر جمهوریخواهان است. او در ماههای اخیر، در نظرسنجیها ارتقای چشمگیری را نشان داده؛ اما همچنان در سطح کل آمریکا پس از «رودی جولیانی» قرار دارد.
ایالات متحده، در مقام تنها ابرقدرت عالم، بیشتر از آنکه در مقابل شکستی نظامی آسیبپذیر باشد، در مقابل خصومت سایر کشورها آسیبپذیر است. آمریکا همچون یک دانشجوی ممتاز دبیرستانی است که اگر به واسطه قابلیتها و دستاوردهایش خضوع پیشه کند و در کمک به دیگران بخشنده باشد، دیگران دوستش خواهند داشت اما اگر برای تسلط بر دیگران تلاش کند، مورد تحقیر واقع میشود. لحن و نگرش سیاست خارجی آمریکا باید تغییر کند. ذهنیت متکبرانه دولت بوش، هم در آمریکا و هم در خارج از آن، نتایج دلخواه را به بار نیاورده است. اگر من رئیسجمهور شوم، سیاست خارجی آمریکا را به سمتی سوق خواهم داد که نه ما را علیه جهان، که جهان را علیه تروریستها بسیج کند. دولت من به هیچ وجه در مقابل حاکمیت آمریکا کوتاه نخواهد آمد؛ به گونهای که من اولین کاندیدای ریاستجمهوریم که با تصویب قانون معاهده دریاها، که هم منافع اقتصادی و هم امنیت ملی ما را به مخاطره میاندازد، مخالفت کردهام.
میراث سید قطب و مساله عراق
یک سیاست خارجی موفق برای آمریکا، نیازمند تبیین بهتر مفهوم جهادگرایی اسلامی برای مردم آمریکا است. با توجه به تنوع قومی و مذهبی آمریکا، فهم ماهیت کنشهای رادیکالها و اینکه آنها خواهان نابودی تمدن ما هستند، امری مهم است. دولت بوش هیچگاه به طور دقیق، الهیات و ایدئولوژی را برای آمریکاییها تبیین نکرد. اولین قانون جنگ، «شناخت دشمن» است و بیشتر آمریکاییها دشمنشان را نمیشناسند. برای فهم گستره این تهدید، نخست باید خاستگاه اعمال آنها را دریافت. آمریکاییهای اندکی هستند که با آثار «سید قطب» و «اخوانالمسلمین» ـ که آبشخورهای اصلی القاعده و بن لادن هستند ـ آشنا باشند. سید قطب از فساد و انحطاطی که در اطراف خود دیده بود به خشم آمده و قصد داشت اسلام ناب قرن هفتم میلادی را در زیر چتر یک خلافت تئوکراتیک فاقد مرزهای ملی جامه عمل بپوشاند.
مهمترین چالش آمریکا در جهان عرب و اسلام، فقدان نیروهای میانهروی قابل دوام در برابر گزینه رادیکالیسم است. در یک سو اسلامگرایان رادیکالی حضور دارند که با تاکتیکهای خود با دیکتاتورها میستیزند و در سوی دیگر رژیمهای سرکوبگری قرار دارند که با زور و سرکوب حقوق اساسی بشری بر سر کار ماندهاند. بسیاری از این رژیمهای سرکوبگر همچون عربستان و مصر را ما با خرید نفت، یا اعطای کمکهای مالی در کنف حمایت گرفتهایم. اگرچه ما نمیتوانیم دموکراسی را همچون «کوکاکولا» صادر کنیم، اما میتوانیم در مناطقی که القاعده در جستوجوی استقرار شرارت قرون وسطایی است نیروهای میانهرو را بال و پر دهیم. کارکرد چنین اعتدالی ممکن است شبیه کارکرد سیستم ما نباشد، اما میتواند یک الیگارشی خیر، یا حتی یک الیگارشی قومی در برابر یک الیگارشی فردگرایانه باشد. هر دوی این بدیلها بهتر از دیکتاتوریهای کنونی، خواهند بود. قابلیت ظهور چنین میانهرویای را میتوان در همکاری رهبران قبایل سنی عراق در همکاری با ما علیه القاعده مشاهده کرد.
در مقام رئیسجمهور آمریکا، هدف من در جهان عرب و اسلام، تقویت تداوم، ثبات و اشاعه دموکراسی خواهد بود. تلاش زودهنگام و عجولانه در اشاعه دموکراسی، به معنای پیروزی رادیکالها و شکست برای آمریکا است. اما دست روی دست گذاشتن نیز خود به معنای شکست است. فقدان سیستم اساسی بهداشتی، آموزشی، بیکاری و فقدان مطبوعات و دادگاههای آزاد که به محو فرصتها و امیدها منجر میشوند از جمله این شرایطند. منافع راهبردی ایالات متحده، به عنوان قدرتمندترین کشور دنیا، با تعهدات اخلاقیاش، به عنوان ثروتمندترین کشور، همراه است. زمانی طولانی، آمریکا به خاطر وابستگی به نفت وارداتی، از رژیمهای سرکوبگر دفاع کرده است و بدینسان در تمشیت موفقیتآمیز سیاست خارجی دست خود را بسته است. من میخواهم در مقام رئیسجمهور، آمریکا را از این وابستگی نفتی برهانم و بدینسان میانهروان را در جهان عرب و اسلام تقویت کنم. برای اینکه بتوان با عربستان همانند سودان رفتار کرد، باید در حوزه انرژی مستقل شد.اولین کار من، ارسال لایحه جامعی برای نیل به استقلال در حوزه انرژی در طول 10 سال به کنگره است. میتوانیم تمام انواع انرژیهای جایگزین همچون؛ هستهای، بادی، خورشیدی، اتانول، هیدروژنی و...را داشته باشیم.
صرفاً حمایت از میانهروان اسلامی و حرکت به سمت استقلال انرژی، ما را محافظت نخواهد کرد. القاعده باید توسط سازمان سیا و نیروهای ویژه آمریکا، در کنار نیروهای نظامی کشورهای متحدمان، منهدم شوند. میتوانیم توسط حملات هوایی سریع و جراحیگونه و نیز حملات کماندوهای نخبهمان به این مهم نائل شویم. اما اینگونه عملیاتها نیازمند اطلاعات دسته اول است. هنگامی که جنگ سرد به پایان رسید، نیروهای نظامی و منابع انسانی اطلاعاتیمان را کاهش دادیم که هر دوی اینها به ضرر ما تمام شد. من هردوی این منابع را تقویت خواهم کرد. صلح برآمده از سقوط شوروی، به سستی در مقابل تروریستها منجر شد. از ابتدا نیروی کافی به عراق گسیل نداشتیم. همچنین نیروهای کافی در افغانستان نداریم و زمانی که جنگجویان خارجی به این کشور سرازیر شوند و میزان حملات انتحاری افزایش یابد، احتمال شکستمان میرود. نیروهای نظامی فعال کنونیمان به حد کفایت نیازهایمان نیست.
برنامه دولت بوش این است که در عرض پنج سال آینده 92 هزار نفر به تفنگداران دریایی و ارتش بیفزاید. ما میتوانیم و باید این کار را در عرض دو تا سه سال انجام دهیم. به چالشهای پیش روی افزایش نیروهای مسلح بدون کاستن از استانداردها و هزینههای امکانات آموزشی واقفم و این خود دلیل خوبی برای افزایش بودجه دفاعیمان است. هماکنون حدود 9/3 درصد از تولید ناخالص داخلیمان را صرف مسائل دفاعی میکنیم. این رقم در سال 1986 و در دوره ریگان 6 درصد بود. باید به این سطح بازگردیم. باید از به کاربردن نیروهای نظامی فعال در پروژههای غیرنظامی صرفنظر کنیم و از سایر بنگاهها و سازمانهای دولتی و غیردولتی در این راستا بهره ببریم. اگر بار دیگر قصد کردیم حملهای وسیع را تدارک ببینیم، من دکترین «کالین پاول»، یعنی پیاده کردن نیروی نظامی گسترده را در پیش خواهم گرفت.
مدل عراق، یعنی اشغال با نیروی زمینی اندک، تناقضی بیش نبود. رهایی یک کشور موضوعی متفاوت از اشغال آن است. حمله ما به عراق موفقیتآمیز بود، اما اشغال این کشور عراق را به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به ورطه ویرانی کشاند. در مورد یوگسلاوی سابق، ما به ازای هر هزار غیرنظامی، بیست نیروی حافظ صلح مستقر کردیم. اگر همین نسبت را در مورد عراق بپذیریم، باید به این کشور 450 هزار سرباز آمریکایی گسیل میداشتیم. وقتی رئیس سابق ستاد مشترک ارتش، یعنی «ژنرال اریک شینسکی» به بوش توصیه کرد تا چند صد هزار سرباز به عراق فرستاده شوند، بوش او را به حاشیه راند. برخلاف جورج بوش، من با شینسکی به طور خصوصی ملاقات کردهام و به دقت توصیه او را پذیرفتهام. ژنرالهای ما باید مشاوران مستقلی باشند و همواره بدون ترس از عزل یا مجازات آزادانه سخن بگویند.
من در مقام رئیسجمهور آمریکا، نیروهای آمریکایی را تا زمانی که «ژنرال پتریوس» توصیه کند، از عراق فرانخواهم خواند. هنوز بسیار زود است که مأموریت ضدتروریستی القاعده آمریکا را تقلیل دهیم و این مشعل را به عراقیها واگذاریم. اگر با تداوم حضور نیروهای مورد نیاز از امنیت عراقیها محافظت نکنیم، باید مخاطره باختن در این بازی سخت را به جان بخریم.
از مهار ایران تا بحران پاکستان
هم اکنون این پند قدیمی چینی که میگوید: «با دوستانت نزدیک باش و با دشمنانت نزدیکتر» در مورد رابطه ما با ایران صدق میکند. 30 سال است که با ایران رابطهای دیپلماتیک نداریم و معمولاً دولت آمریکا از طریق سفارت سوئیس در تهران با این کشور ارتباط برقرار میکند. تجربه ما در عراق برای تعامل با ایران درسی ارزشمند پیش رویمان قرار میدهد. پس از سقوط صدام دریافتیم ما به کشوری که در خیال خود ساخته بودیم حمله کردهایم؛ زیرا در آن مقطع به اطلاعات قدیمی عراقیان تبعیدی که در مورد زیرساختهای عراق، قدرت طبقه متوسط و ماهیت سکولار جامعه آن کشور اغراق میکردند وابسته بودیم. اگر سفیرمان را در عراق حفظ میکردیم، میتوانستیم به اطلاعات بهتری دست پیدا کنیم.
پس از 11 سپتامبر 2001 و هنگامی که در بسیاری از خیابانهای جهان اسلام، به خاطر این حادثه بساط رقص و پایکوبی برپا بود، مردمانی در تهران به یاد قربانیان آن حادثه شمع یادبود روشن کردند. هنگامی که به افغانستان حمله کردیم، ایران بویژه در تعامل با ائتلاف شمال بسیار ما را یاری رساند. تهران در آن مقطع بهامید بهبود روابط دوجانبه قصد کرد تا در نبرد علیه القاعده به ما بپیوندد، اما با وجود حمایت وزارت خارجه از این تلاشها عناصری در کاخ سفید و پنتاگون آن را نافرجام گذاشتند. و پس از آنکه جورج بوش ایران را در محور شرارت قرار داد، هر آنچه که ساخته شده بود به یکباره فرویخت.
ما نمیتوانیم تعاملاتی عقلانی با القاعده داشته باشیم، اما ایران دولت-ملتی است که به دنبال نفوذ منطقهای است و ما میتوانیم بازی قدرت ایران را بفهمیم و بدین سان برخلاف القاعده، روابطمان را با این کشور در حالی که آن را مهار کردهایم، ادامه دهیم. مسائلی اساسی برای گفتوگو با تهران وجود دارند و ما مشوقهای ارزشمندی برای ارائه به ایران همچون؛ کمکهای اقتصادی و تجاری، روابط دیپلماتیک کامل و تضمینهای امنیتی در دست داریم.
اما مساله پاکستان. اگر در عراق جنگی گرم در جریان است، پاکستان مأمن جنگ سرد است. اگر القاعده روزی به ما حمله کند، این حمله به نام پاکستان تمام خواهد شد؛ زیرا مرزهای این کشور با افغانستان و مناطق قبیلهنشین آن به بهشت امن القاعده و سران طالبان بدل شده است. و مردم آمریکا در نخواهند یافت که چرا یک متحد آمریکا در جنگ علیه تروریسم این کشور را همراهی نمیکند. منشأ توطئه انفجار 10 هواپیمای مسافربری، که توسط دولت انگلیس خنثی شد، در پاکستان بود و نیز حمله به اهداف آمریکایی در آلمان، که برای همزمانی با ششمین سالگرد 11 سپتامبر برنامهریزی شده بود، ریشه در پاکستان داشت. من ترجیح میدهم در مقام رئیس جمهور آمریکا، به جای انتظار کشیدن برای حملهای دیگر، بهشت امن القاعده را در پاکستان مورد حمله قرار دهم. زمان به نفع ما نمیگذرد. تهدید حمله به آمریکا بسیار خطرناکتر از مخاطره حملهای محدود و سریع علیه القاعده است که شاید منجر به صعود افراطیون از نردبان قدرت در پاکستان شود.
من به پاکستانیها قول میدهم که در مسیر سخت دموکراسی با آنها خواهیم بود. وقتی روسها در اواخر دهه 1980 از افغانستان خارج شدند، ما به سرعت منافعمان را در پاکستان از دست دادیم. بسیاری از پاکستانیها از این میهراسند که اگر کار القاعده و طالبان یکسره شود، دیگر ما را با آنها کاری نیست. اما اینگونه نیست. پاکستان همچون عراق بیش از آنکه یک کشور منزوی باشد، یک مساله منطقهای است. باید از روابط دوستانهمان با هند در جهت ترغیب این کشور به بهبود روابطش با پاکستان، در راستای نیل به ثبات در جنوب آسیا بهره ببریم. «رایان کروکر» سفیرمان در عراق خطاب به کنگره در مورد پیشرفت در عراق گفت:« پیروزی در عراق فرآیندی سریع نخواهد بود.
فرآیندی توام با شکستها و موفقیتها و نیازمند تعهد پایدار آمریکاست.» به نظر من، گفتههای کروکر را میتوان به حوادث انقلاب آمریکا، جنگ داخلی آمریکا، جنگ جهانی اول و دوم تعمیم داد. ما در هر یک از این حوادث هزینههای سنگینی پرداختیم اما سرانجام پیروز شدیم. در مقطع کنونی نیز پیروزی با ما خواهد بود. تاریخ آمریکا از برفهای دره فورج تا شعلههای 11 سپتامبر یکی از پرصلابتترین تاریخها بوده است. اگر من رئیس جمهور آمریکا شوم، با این مشکلات مواجه و آنها را پشتسر خواهیم گذاشت. عاشق صلح بودن کاری راحت است؛ اما قسمت سخت داستان، حافظ صلح بودن است.
ایالات متحده، در مقام تنها ابرقدرت عالم، بیشتر از آنکه در مقابل شکستی نظامی آسیبپذیر باشد، در مقابل خصومت سایر کشورها آسیبپذیر است. آمریکا همچون یک دانشجوی ممتاز دبیرستانی است که اگر به واسطه قابلیتها و دستاوردهایش خضوع پیشه کند و در کمک به دیگران بخشنده باشد، دیگران دوستش خواهند داشت اما اگر برای تسلط بر دیگران تلاش کند، مورد تحقیر واقع میشود. لحن و نگرش سیاست خارجی آمریکا باید تغییر کند. ذهنیت متکبرانه دولت بوش، هم در آمریکا و هم در خارج از آن، نتایج دلخواه را به بار نیاورده است. اگر من رئیسجمهور شوم، سیاست خارجی آمریکا را به سمتی سوق خواهم داد که نه ما را علیه جهان، که جهان را علیه تروریستها بسیج کند. دولت من به هیچ وجه در مقابل حاکمیت آمریکا کوتاه نخواهد آمد؛ به گونهای که من اولین کاندیدای ریاستجمهوریم که با تصویب قانون معاهده دریاها، که هم منافع اقتصادی و هم امنیت ملی ما را به مخاطره میاندازد، مخالفت کردهام.
میراث سید قطب و مساله عراق
یک سیاست خارجی موفق برای آمریکا، نیازمند تبیین بهتر مفهوم جهادگرایی اسلامی برای مردم آمریکا است. با توجه به تنوع قومی و مذهبی آمریکا، فهم ماهیت کنشهای رادیکالها و اینکه آنها خواهان نابودی تمدن ما هستند، امری مهم است. دولت بوش هیچگاه به طور دقیق، الهیات و ایدئولوژی را برای آمریکاییها تبیین نکرد. اولین قانون جنگ، «شناخت دشمن» است و بیشتر آمریکاییها دشمنشان را نمیشناسند. برای فهم گستره این تهدید، نخست باید خاستگاه اعمال آنها را دریافت. آمریکاییهای اندکی هستند که با آثار «سید قطب» و «اخوانالمسلمین» ـ که آبشخورهای اصلی القاعده و بن لادن هستند ـ آشنا باشند. سید قطب از فساد و انحطاطی که در اطراف خود دیده بود به خشم آمده و قصد داشت اسلام ناب قرن هفتم میلادی را در زیر چتر یک خلافت تئوکراتیک فاقد مرزهای ملی جامه عمل بپوشاند.
مهمترین چالش آمریکا در جهان عرب و اسلام، فقدان نیروهای میانهروی قابل دوام در برابر گزینه رادیکالیسم است. در یک سو اسلامگرایان رادیکالی حضور دارند که با تاکتیکهای خود با دیکتاتورها میستیزند و در سوی دیگر رژیمهای سرکوبگری قرار دارند که با زور و سرکوب حقوق اساسی بشری بر سر کار ماندهاند. بسیاری از این رژیمهای سرکوبگر همچون عربستان و مصر را ما با خرید نفت، یا اعطای کمکهای مالی در کنف حمایت گرفتهایم. اگرچه ما نمیتوانیم دموکراسی را همچون «کوکاکولا» صادر کنیم، اما میتوانیم در مناطقی که القاعده در جستوجوی استقرار شرارت قرون وسطایی است نیروهای میانهرو را بال و پر دهیم. کارکرد چنین اعتدالی ممکن است شبیه کارکرد سیستم ما نباشد، اما میتواند یک الیگارشی خیر، یا حتی یک الیگارشی قومی در برابر یک الیگارشی فردگرایانه باشد. هر دوی این بدیلها بهتر از دیکتاتوریهای کنونی، خواهند بود. قابلیت ظهور چنین میانهرویای را میتوان در همکاری رهبران قبایل سنی عراق در همکاری با ما علیه القاعده مشاهده کرد.
در مقام رئیسجمهور آمریکا، هدف من در جهان عرب و اسلام، تقویت تداوم، ثبات و اشاعه دموکراسی خواهد بود. تلاش زودهنگام و عجولانه در اشاعه دموکراسی، به معنای پیروزی رادیکالها و شکست برای آمریکا است. اما دست روی دست گذاشتن نیز خود به معنای شکست است. فقدان سیستم اساسی بهداشتی، آموزشی، بیکاری و فقدان مطبوعات و دادگاههای آزاد که به محو فرصتها و امیدها منجر میشوند از جمله این شرایطند. منافع راهبردی ایالات متحده، به عنوان قدرتمندترین کشور دنیا، با تعهدات اخلاقیاش، به عنوان ثروتمندترین کشور، همراه است. زمانی طولانی، آمریکا به خاطر وابستگی به نفت وارداتی، از رژیمهای سرکوبگر دفاع کرده است و بدینسان در تمشیت موفقیتآمیز سیاست خارجی دست خود را بسته است. من میخواهم در مقام رئیسجمهور، آمریکا را از این وابستگی نفتی برهانم و بدینسان میانهروان را در جهان عرب و اسلام تقویت کنم. برای اینکه بتوان با عربستان همانند سودان رفتار کرد، باید در حوزه انرژی مستقل شد.اولین کار من، ارسال لایحه جامعی برای نیل به استقلال در حوزه انرژی در طول 10 سال به کنگره است. میتوانیم تمام انواع انرژیهای جایگزین همچون؛ هستهای، بادی، خورشیدی، اتانول، هیدروژنی و...را داشته باشیم.
صرفاً حمایت از میانهروان اسلامی و حرکت به سمت استقلال انرژی، ما را محافظت نخواهد کرد. القاعده باید توسط سازمان سیا و نیروهای ویژه آمریکا، در کنار نیروهای نظامی کشورهای متحدمان، منهدم شوند. میتوانیم توسط حملات هوایی سریع و جراحیگونه و نیز حملات کماندوهای نخبهمان به این مهم نائل شویم. اما اینگونه عملیاتها نیازمند اطلاعات دسته اول است. هنگامی که جنگ سرد به پایان رسید، نیروهای نظامی و منابع انسانی اطلاعاتیمان را کاهش دادیم که هر دوی اینها به ضرر ما تمام شد. من هردوی این منابع را تقویت خواهم کرد. صلح برآمده از سقوط شوروی، به سستی در مقابل تروریستها منجر شد. از ابتدا نیروی کافی به عراق گسیل نداشتیم. همچنین نیروهای کافی در افغانستان نداریم و زمانی که جنگجویان خارجی به این کشور سرازیر شوند و میزان حملات انتحاری افزایش یابد، احتمال شکستمان میرود. نیروهای نظامی فعال کنونیمان به حد کفایت نیازهایمان نیست.
برنامه دولت بوش این است که در عرض پنج سال آینده 92 هزار نفر به تفنگداران دریایی و ارتش بیفزاید. ما میتوانیم و باید این کار را در عرض دو تا سه سال انجام دهیم. به چالشهای پیش روی افزایش نیروهای مسلح بدون کاستن از استانداردها و هزینههای امکانات آموزشی واقفم و این خود دلیل خوبی برای افزایش بودجه دفاعیمان است. هماکنون حدود 9/3 درصد از تولید ناخالص داخلیمان را صرف مسائل دفاعی میکنیم. این رقم در سال 1986 و در دوره ریگان 6 درصد بود. باید به این سطح بازگردیم. باید از به کاربردن نیروهای نظامی فعال در پروژههای غیرنظامی صرفنظر کنیم و از سایر بنگاهها و سازمانهای دولتی و غیردولتی در این راستا بهره ببریم. اگر بار دیگر قصد کردیم حملهای وسیع را تدارک ببینیم، من دکترین «کالین پاول»، یعنی پیاده کردن نیروی نظامی گسترده را در پیش خواهم گرفت.
مدل عراق، یعنی اشغال با نیروی زمینی اندک، تناقضی بیش نبود. رهایی یک کشور موضوعی متفاوت از اشغال آن است. حمله ما به عراق موفقیتآمیز بود، اما اشغال این کشور عراق را به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به ورطه ویرانی کشاند. در مورد یوگسلاوی سابق، ما به ازای هر هزار غیرنظامی، بیست نیروی حافظ صلح مستقر کردیم. اگر همین نسبت را در مورد عراق بپذیریم، باید به این کشور 450 هزار سرباز آمریکایی گسیل میداشتیم. وقتی رئیس سابق ستاد مشترک ارتش، یعنی «ژنرال اریک شینسکی» به بوش توصیه کرد تا چند صد هزار سرباز به عراق فرستاده شوند، بوش او را به حاشیه راند. برخلاف جورج بوش، من با شینسکی به طور خصوصی ملاقات کردهام و به دقت توصیه او را پذیرفتهام. ژنرالهای ما باید مشاوران مستقلی باشند و همواره بدون ترس از عزل یا مجازات آزادانه سخن بگویند.
من در مقام رئیسجمهور آمریکا، نیروهای آمریکایی را تا زمانی که «ژنرال پتریوس» توصیه کند، از عراق فرانخواهم خواند. هنوز بسیار زود است که مأموریت ضدتروریستی القاعده آمریکا را تقلیل دهیم و این مشعل را به عراقیها واگذاریم. اگر با تداوم حضور نیروهای مورد نیاز از امنیت عراقیها محافظت نکنیم، باید مخاطره باختن در این بازی سخت را به جان بخریم.
از مهار ایران تا بحران پاکستان
هم اکنون این پند قدیمی چینی که میگوید: «با دوستانت نزدیک باش و با دشمنانت نزدیکتر» در مورد رابطه ما با ایران صدق میکند. 30 سال است که با ایران رابطهای دیپلماتیک نداریم و معمولاً دولت آمریکا از طریق سفارت سوئیس در تهران با این کشور ارتباط برقرار میکند. تجربه ما در عراق برای تعامل با ایران درسی ارزشمند پیش رویمان قرار میدهد. پس از سقوط صدام دریافتیم ما به کشوری که در خیال خود ساخته بودیم حمله کردهایم؛ زیرا در آن مقطع به اطلاعات قدیمی عراقیان تبعیدی که در مورد زیرساختهای عراق، قدرت طبقه متوسط و ماهیت سکولار جامعه آن کشور اغراق میکردند وابسته بودیم. اگر سفیرمان را در عراق حفظ میکردیم، میتوانستیم به اطلاعات بهتری دست پیدا کنیم.
پس از 11 سپتامبر 2001 و هنگامی که در بسیاری از خیابانهای جهان اسلام، به خاطر این حادثه بساط رقص و پایکوبی برپا بود، مردمانی در تهران به یاد قربانیان آن حادثه شمع یادبود روشن کردند. هنگامی که به افغانستان حمله کردیم، ایران بویژه در تعامل با ائتلاف شمال بسیار ما را یاری رساند. تهران در آن مقطع بهامید بهبود روابط دوجانبه قصد کرد تا در نبرد علیه القاعده به ما بپیوندد، اما با وجود حمایت وزارت خارجه از این تلاشها عناصری در کاخ سفید و پنتاگون آن را نافرجام گذاشتند. و پس از آنکه جورج بوش ایران را در محور شرارت قرار داد، هر آنچه که ساخته شده بود به یکباره فرویخت.
ما نمیتوانیم تعاملاتی عقلانی با القاعده داشته باشیم، اما ایران دولت-ملتی است که به دنبال نفوذ منطقهای است و ما میتوانیم بازی قدرت ایران را بفهمیم و بدین سان برخلاف القاعده، روابطمان را با این کشور در حالی که آن را مهار کردهایم، ادامه دهیم. مسائلی اساسی برای گفتوگو با تهران وجود دارند و ما مشوقهای ارزشمندی برای ارائه به ایران همچون؛ کمکهای اقتصادی و تجاری، روابط دیپلماتیک کامل و تضمینهای امنیتی در دست داریم.
اما مساله پاکستان. اگر در عراق جنگی گرم در جریان است، پاکستان مأمن جنگ سرد است. اگر القاعده روزی به ما حمله کند، این حمله به نام پاکستان تمام خواهد شد؛ زیرا مرزهای این کشور با افغانستان و مناطق قبیلهنشین آن به بهشت امن القاعده و سران طالبان بدل شده است. و مردم آمریکا در نخواهند یافت که چرا یک متحد آمریکا در جنگ علیه تروریسم این کشور را همراهی نمیکند. منشأ توطئه انفجار 10 هواپیمای مسافربری، که توسط دولت انگلیس خنثی شد، در پاکستان بود و نیز حمله به اهداف آمریکایی در آلمان، که برای همزمانی با ششمین سالگرد 11 سپتامبر برنامهریزی شده بود، ریشه در پاکستان داشت. من ترجیح میدهم در مقام رئیس جمهور آمریکا، به جای انتظار کشیدن برای حملهای دیگر، بهشت امن القاعده را در پاکستان مورد حمله قرار دهم. زمان به نفع ما نمیگذرد. تهدید حمله به آمریکا بسیار خطرناکتر از مخاطره حملهای محدود و سریع علیه القاعده است که شاید منجر به صعود افراطیون از نردبان قدرت در پاکستان شود.
من به پاکستانیها قول میدهم که در مسیر سخت دموکراسی با آنها خواهیم بود. وقتی روسها در اواخر دهه 1980 از افغانستان خارج شدند، ما به سرعت منافعمان را در پاکستان از دست دادیم. بسیاری از پاکستانیها از این میهراسند که اگر کار القاعده و طالبان یکسره شود، دیگر ما را با آنها کاری نیست. اما اینگونه نیست. پاکستان همچون عراق بیش از آنکه یک کشور منزوی باشد، یک مساله منطقهای است. باید از روابط دوستانهمان با هند در جهت ترغیب این کشور به بهبود روابطش با پاکستان، در راستای نیل به ثبات در جنوب آسیا بهره ببریم. «رایان کروکر» سفیرمان در عراق خطاب به کنگره در مورد پیشرفت در عراق گفت:« پیروزی در عراق فرآیندی سریع نخواهد بود.
فرآیندی توام با شکستها و موفقیتها و نیازمند تعهد پایدار آمریکاست.» به نظر من، گفتههای کروکر را میتوان به حوادث انقلاب آمریکا، جنگ داخلی آمریکا، جنگ جهانی اول و دوم تعمیم داد. ما در هر یک از این حوادث هزینههای سنگینی پرداختیم اما سرانجام پیروز شدیم. در مقطع کنونی نیز پیروزی با ما خواهد بود. تاریخ آمریکا از برفهای دره فورج تا شعلههای 11 سپتامبر یکی از پرصلابتترین تاریخها بوده است. اگر من رئیس جمهور آمریکا شوم، با این مشکلات مواجه و آنها را پشتسر خواهیم گذاشت. عاشق صلح بودن کاری راحت است؛ اما قسمت سخت داستان، حافظ صلح بودن است.