مدرنیته گمشده
آرشیو
چکیده
متن
مسیحیان عرب قرنهاست که نقشی چشمگیر را در قلب جوامع عرب ایفا میکنند. آخرین نسل آنها شاهد آغاز عقبنشینی عظیمی بوده است.
نوبار پاشا کارمند برجستهای که خانوادهاش از اوایل قرن نوزدهم در مصر سکنی گزیدهاند (که بعدها نیز نخستوزیر مصر شد) در جشن افتتاح تالار اپرای قاهره خطاب به خدیو مصر گفت که با چنین گامهایی و به لطف خرد و بینشتان مصر کشور پیشرو و رهبریکننده مدرنیته در مشرق زمین خواهد شد.
این گفته به نظر تملقگونه نوبارپاشا به هیچوجه اغراقآمیز نبود. چرا که آن عصر، عصر توفیقات عظیم اجتماعی در مصر بود که در آن نهادهای جدید آموزشی، کارخانجات، انتشاراتی که کتابهای خارجی را ترجمه میکردند و سازمانهای فرهنگی بنیان نهاده شده بود. نوبار پاشا نیز یکی از پیشگامان آن موج مدرنیته بود. بخشی از ارتش کوچک و منطقهای رهبران و مقامات اقتصادی، اجتماعی و دوراندیشی که به محمدعلی پاشا در مصر کمک کردند تا خانداناش در مصر بر سر کار آیند و به فئودالهای لبنان وخاندان بیسها در تونس نیز کمک کردند تا کشورشان را به سمت جلو به پیش برانند. نوبار پاشا همچون بسیاری از آن چهرههای پرفروغ دیگر مسیحی بود و از تباری ارمنی برخوردار بود. مسیحیان عرب در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستمـ به ویژه در مصر و لوانت ـ در خط مقدم رنسانس عرب که دولتهای عربی را به سمت احیای فرهنگی و اقتصادی سوق داد، قرار داشتند. این فرآیند از اروپا الهام گرفتهشده بود و عامل اصلی این قضیه که جهان عرب را به اجبار به سوی جهان مدرن رهنمون ساخت نیز فرانسه بود.
نیروی سازنده و خلاق
بیشتر این تغییرات در قاهره و اسکندریه رخ داد. الاهرام به عنوان روزنامه برجسته و پیشروی مصر (که برای چندین دهه همین موقعیت را در جهان عرب نیز دارا بود) در 1875 توسط یک خانواده عربمسیحی به نام تقلاس پایهگذاری شد. سینما و تئاتر نیز در یک زمان در مصر ظهور کردند و بنیانگذار این کار نیز گروهی از هنرمندان بودند که در میان آنها عربمسیحیای چون جورج ابیاد برجستهترینشان بود. دومین ماشین چاپ در خاورمیانه همراه با ناپلئون بناپارت در سال 1799 وارد مصر شد (کشیشها و روحانیون مارونی کوههای لبنان اولین کسانی بودند که این ماشینآلات را در 1589 دریافت کرده بودند). این عربهای مسیحی بودند که دانشگاه الاول (که بعدها به دانشگاه قاهره تغییرنام داد) و اولین نهاد تحصیلی و آموزشی به سبک غربی در دنیای عرب بود را بنیانگذاری کردند. دارالحکمه لوانت (خانه حکما) که یک نهاد آموزشی در قرن نوزدهم بود به وسیله عربهای مسیحی و با حمایت و سرمایهگذاری آنها تشکیل شد.
مسیحیان عرب چون سلامه موسی و عبدالنور پاشا رهبری حرکت و جهش از تدریس آموزههای مذهبی به یک سیستم آموزشی لیبرالتر را به عهده گرفتند. اولین بانکداری، ترجمه و تجهیزات تولید اتوماتیک در منطقه نیز زاییده ذهن مسیحیان عرب بوده است و مجددا هم این اتفاقات در مصر و لوانت روی داد. برجستهترین چهرههایی که در اقتصاد مصر بودند از خاندان مسیحیانی به نام آلسعید بودند که همان فرزندان خلف خانوادههای ارمنی و لوانتی بودند که پیشتر در مصر اقامت گزیده بودند. قلمرو قانونی و سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ـ اقتصادی جهان عرب تحت تاثیر خلاقیت عربهای مسیحی بوده است. تاثیرشان در اوایل قرن بیستم در هسته سیاسی جوامعشان افزایش یافت به ویژه هنگامی که این خانوادههای مسیحی (خانواده آندراوه و غالی در مصر، عده و خازن در لوانت) به عنوان مشاورین و معتمدین حکومتها برگزیده شدند. مفهوم مدرن قانون مدنی و جدایی دولت و نهاد دینی از سوی دو تن از رهبران برجسته لبنانی مورد استقبال قرار گرفت: یکی رهبر سیاسیای به نام امیل عده و رییس سابق کلیسای مارونی پدر آریدا.
احزاب سیاسی برجسته عرب در پرشوروحالترین دهههای قرن بیستم ـ که تا حد زیادی تلاش علیه استعمار و شکلگیری ناسیونالیسم عربی را باعث شدند ـ احزاب الوفد در مصر و حزب بعث در سرزمینهای شرقی مدیترانه بودند. رهبران روشنفکریشان نیز دو چهره برجسته عربمسیحی به نامهای مکرم عبید پاشا در مصر و میشل افلق در سرزمین شرقی خاورمیانه بودند.
پل میان غرب و شرق
برای یک قرن کامل ـ از سپیدهدم رنسانس عرب در نیمه دوم قرن نوزدهم تا سقوط و افول لیبرالیسم در جهان عرب در نیمه دهه 1970 ـ عربهای مسیحی نقشی برجسته را در توسعه منطقه برعهده داشتند. حضورشان مرزهای جهان عرب را درنوردید: شمال آفریقا (به ویژه تونس) و عراق نیز از جوامع تاثیرگذار و نهادینهشده مسیحی نیز برخوردار بودند.
برجستهبودن چهرههای مسیحی خود نشان از واقعیتهایی به مراتب مهمتر داشت: این واقعیت که عربهای مسیحی بخش جداییناپذیر و یکپارچه شده ترکیب جوامعشان بودند؛آنها جوامعی را که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده بودند جوامعی دریافتند که محیطی طبیعی و ایدهآل برای ساختن آیندهشان به نظر میرسید؛ و این واقعیت که جوامع عرب به گونهای موروثی اهل مدارا بودند و بر این باور بودند که همه آنها متعلق به یک کشور و ملیتاند بدون آنکه بخواهند مذهب را در این مورد دخالت دهند؛ و مهمترین نکته اینکه هویت شخصی به میزان زیادی با تعلق و وابستگی ملی تعریف میشد. در واقع آن تعلق و هویت به وجودآورنده انسجام و یکپارچگی شد. عربهای مسیحی برای حدود چهار قرن انواع گوناگونی از نقشهای حیاتی و مهم را ایفا کرده بودند: به عنوان ارتباط روشنفکری بین تمدن اسلامی و اروپا، به عنوان کارگزاران و عامل توسعه و پیشرفت، به عنوان نماینده تنوع پویا در قلب جهان اسلام و در نهایت به مثابه پاسداران غنا و تکثیر هویت عربی.
«ملیتام مصری است و از نظر فرهنگی مسلمان هستم، شعار معروف مصری مسیحی به نام مکرم عبیدپاشا شاید موجزترین تعریف و توصیفی است که مسیحیان عرب از هویت، تعلق فرهنگی و نقش اجتماعیشان ارایه کردهاند. عبیدپاشا (که بیش از 6 بار در پارلمان مصر عضو بوده است) تشخیص داد که جهان عرب از نظر جمعیتشناختی و تاریخی، اسلامی است؛ با این حال وی بر این نکته نیز تاکید میورزد که مسیحیان عرب از تمدن اسلامی در برابر خطر در انزوا قرارگرفتن و ارتجاع حمایت کرده است و به مثابه پلی فرهنگی بین اسلام و غرب عمل کرده است.
عقبنشینی و بازگشت از تعلق داشتن
هیچ تقسیمبندی فرقهگرایانه هشداردهندهای در مصر وجود ندارد، اما کشور مصر در حال تجربه کردن نوعی انزواطلبی فاحش و آشکار جامعه شهروندان مسیحیاش از زندگی اجتماعی ـ سیاسی مصر است. این اتفاق و پدیدههای مرتبط با آن نمیتواند برای جامعه مصر، به عنوان یک کلیت مفید، واقع شود. افول مشارکت فعالانه مسیحیان عرب در سیاست و جنبشهای اصلی اجتماعی کشور مصر خسرانی عظیم به شمار میرود چرا که اولا جمعیت مسیحیان مصر از وزنی قابلتوجه برخوردار است و در ثانی این امر بیانگر عقبنشینی از مشارکت فعال در کشوری است که جامعه آن با مسایل عمده توسعهای روبهرو است.
مسیحیان عرب تقربیا در همه جوامعی که حضور دارند از قدرت اقتصادی بیش از اندازهای برخوردارند (البته مثال عراق بحرانزده متفاوت از بقیه است). با این همه این قدرت اقتصادی محدود میشود: این قدرت به مشارکت فعالانه جهت شکلدهی آینده جامعه مصر بدل نمیشود. در واقع عکس قضیه رخ میدهد: منافع عمده مسیحیان تدریجا به بیرون از مصر و به کشورهای مسیحی سرازیر میشود. یک بانکدار ارشد لبنانی عنوان داشته است که با هر نشانه کوچکی از ناآرامی اجتماعی پولهای عرب مسیحی برای انتقال به کشورهای دیگر به حالت آمادهباش درمیآیند و این حقیقت دارد که سرمایه در جهان محافظهکار و بیزار از ناآرامی و شرایط نامعین است. با این همه این حقیقت کماکان باقی است که بیشتر قدرت اقتصادی مسیحیان عرب تنها به دنبال بازار است و دیگر به دنبال چیزی به نام سرمایهگذاری در سرزمین و کشور خود نیست.
چالش تازه گوناگونی
کمرنگشدن نقش مسیحیان تنها مشکل مصر نیست. لبنان نیز در پلزدن بین جوامع مذهبی متفاوتاش با چالشی عظیم روبهرو است. از نیمه دهه 1970 ـ که با جنگ داخلی ویرانگر، همچنین جنگ با اسرائیل، تقسیمبندی شدید فرقهگرایانه و ظهور خیرهکننده اسلامگرایی (به ویژه جنبش حزبالله لبنان) همراه بوده است ـ خودآگاهی و خودابزاری مسیحیان لبنان افزایش یافته است. سوریها، فلسطینیان، اردنیها و یمنیهای مسیحی به شدت در حاشیه قرار گرفتهاند. مسیحیان عراق نیز در حال ترک کشورشان هستند. بیش از 200 هزار مسیحی عراقی کشورشان را از سال 2003 تاکنون ترک کردهاند و تنها عده قلیلی امکان دارد که برگردند. در بیروت، کالج پروتستانهای سوریه اولین نهادی بود که انجیل را به عربی تدریس کرد و بدینترتیب به شکلی موثر به عربی کردن مسیحیت شرقی و تلفیق آن با فرهنگ اعراب و همینطور تلفیق فرهنگ عرب در مسیحیت شرقی کمک کرد. به نظر میرسد که نهادهای بزرگ بزرگیشان را حفظ میکنند.
این کالج که به یک دانشگاه آمریکایی در بیروت تبدیل شده است سالهاست که به فعالیت خود ادامه میدهد. از روشنفکران برجستهای که این دانشگاه در درون خود تجربه کرده است ادوارد سعید بود که شیوه جدیدی از نگریستن به شرق و غرب را ابداع کرده بود و به عنوان یکی از نمادهای پل فرهنگی بین جهان عرب و غرب به شمار میرود. تنوع، نماد غنا و منبع شور و حرارت در جوامع است. نمونه بارز و راهگشای دنیای اعراب و اسلام همان اندلس یا اسپانیای قرون وسطی است. زمانی که این کشور یک سرزمین پررونق و شکوفا بود مربوط به دورهای است که مسلمانان، مسیحیان و یهودیان با هم به گونهای یکپارچه زندگی میکردند و جامعه برای طرح عقاید خلاقانه، لیبرالی و پیشرو فضایی باز داشت و به شدت اهل مدارا و تساهل بود.
در طول تاریخ، اسلام ثابت کرده است که از توان لازم برای پذیرش دیگر مذاهب و حتی ـ تربیت آنهاـ برخوردار است. شکی نیست که نیروهای سیاسی اسلامی به تاثیر چشمگیرشان بر آینده جهان عرب ـ از خلیجفارس تا مغرب ـ ادامه خواهند داد. آزمون اصلی این خواهد بود که آیا اسلام سیاسی پیروز و فاتح نقش مسیحیان عرب را مورد تاکید قرار میدهد و آنها را به سمت مشارکت کامل در جامعه سوق میدهد و اینکه آیا مسیحیان عربی که باقی میمانند تصمیم خواهند گرفت تا آن نقش را برعهده بگیرند؟
* طارق عثمان بانکدار مصری سرمایهگذاری است که در بازارهای خلیجفارس و بریتانیا فعالیت میکند.
اسلامگرایی و زوال جامعه مدنی لیبرال
امروزه نقش عربهای مسیحی در حال کمرنگ شدن است. مجموعهای از عوامل از دهه 1970 تاکنون دست به دست هم دادهاند تا این وضعیت به وجود آمده است: کمرنگ شدن ناسیونالیسم عرب (اگر که شکست در نظر نگیریم) و ظهور برقآسای اسلامگرایی؛ گسترش وهابیت عربستان سعودی که با ثروت بیکران آنها ترویج و حمایت میشود؛ و شرقگرایی و جهتگیری میلیونها مصری و افراد سرزمینهای عربی مشرق خاورمیانه به خلیج به خاطر برخورداری از فرصتهای کاری بهتر.
نتیجه نهایی، تغییر ذهنیت جهان عرب بود: ناسیونالیسم عقبنشینی کرد و زمینه را برای مذهب خالی کرد، هویت ملی نیز عقب نشست و مذهب پیشروی کرد؛ سنتهایی که از غرب طی دهههای مدرنیزاسیون و روشنگری به تدریج وارد شده بودند جایگزین ارزشهای مذهبی، معنوی و محافظهکارانه شدند؛ اسلام سیاسی نیرویی شد که جوانان شروع به شناختن آن کردند و از آن حمایت میکنند.
نیروهای لیبرال به حاشیه رانده شدند؛ جوامع عرب (مصر، اردن، فلسطین، الجزایر و جاهای دیگر) مسیر نگاه خود را از پاریس و لندن به سمت ریاض، کویت و ابوظبی تغییر دادند در حالی که روزگاری این پایتختها به مراتب بیش از امروز در خود فرورفته و در حاشیه بودند! با این همه ظهور اسلامگرایی مسیحیتگرایی را نیز با خود به دنبال داشت، مسیحیتی محافظهکار و با نیروهای دفاعی اجتماعی که هدفش حفظ هویت و روش زندگی خود در برابر گروههای اسلامی است. این شیوه آنها بسیار از آن جهان وطنگراییای که سابق بر این بدان پایبند بودند دورتر بود. در واقع اسلامگرایی و مسیحیتگرایی جوامع عرب را براساس بنیانهای مذهبی به دو قسمت تقسیم کرده است.
به عنوان مثال میتوان به تضعیف سریع نهادهای تاریخی جامعه مدنی (اتحادیه اصناف، انجمنهای حرفهای، محفلها و انجمنهای اجتماعی، بنگاههای خیریه) در مصر به هنگام مواجهه با رشد فزاینده نیروهای ویرانگر مذهبی اشاره کرد. همچنین این نکته بسیار تکاندهنده است که شاهد رشد خیرهکننده قدرت نهادهای مذهبی در رسانهها، دانشگاهها و مشاغل و حرف مختلف هستیم. در ربع آخر قرن بیستم اتحادیه قضات، معلمان، پزشکان، مهندسین، روزنامهنگاران (و همچنین دانشجویان در همه دانشگاههای بزرگ) توسط گروههایی که جهتگیری مشخص اسلامی داشتند به تسخیر درآمد.
از بین 15 درصد جمعیت مسیحی مصر گروههای مذهبی کوتهفکر و سرسختی در نهادهای آموزشی خصوصی، تجارت و کسب و کار متوسط و حرفههای تخصصی سر برآوردهاند که ارتباطات بسیار قوی با نهاد کلیسا دارند. مدارس یکشنبهها نیز دوباره بعد از افولاش در دهههای 1950 و 1960 رونق یافته است؛ روزنامههای مسیحی، کلوپهای اجتماعی و بنگاههای خیریه دوباره شاهد رشدی قارچگونه شدهاند. فرقهگرایی نیز مجددا ابعاد خطرناکی به خود گرفته است. در سال 2006 یک نمایشنامه که اسلام را مورد تمسخر قرار میداد باعث برخوردهای خشونتآمیز در اسکندریه شد و اسلامآوردن یک زن مسیحی باعث بروز ناآرامیهای خشونتآمیز، مقالات تند و خشمآلود و نارضایتی از پاپ اعظم بسیار متنفذ مصر شد (در سال 2007 نیز مسیحی شدن یک فرد مسلمان باعث ناآرامیهای مشابهی شد).
نوبار پاشا کارمند برجستهای که خانوادهاش از اوایل قرن نوزدهم در مصر سکنی گزیدهاند (که بعدها نیز نخستوزیر مصر شد) در جشن افتتاح تالار اپرای قاهره خطاب به خدیو مصر گفت که با چنین گامهایی و به لطف خرد و بینشتان مصر کشور پیشرو و رهبریکننده مدرنیته در مشرق زمین خواهد شد.
این گفته به نظر تملقگونه نوبارپاشا به هیچوجه اغراقآمیز نبود. چرا که آن عصر، عصر توفیقات عظیم اجتماعی در مصر بود که در آن نهادهای جدید آموزشی، کارخانجات، انتشاراتی که کتابهای خارجی را ترجمه میکردند و سازمانهای فرهنگی بنیان نهاده شده بود. نوبار پاشا نیز یکی از پیشگامان آن موج مدرنیته بود. بخشی از ارتش کوچک و منطقهای رهبران و مقامات اقتصادی، اجتماعی و دوراندیشی که به محمدعلی پاشا در مصر کمک کردند تا خانداناش در مصر بر سر کار آیند و به فئودالهای لبنان وخاندان بیسها در تونس نیز کمک کردند تا کشورشان را به سمت جلو به پیش برانند. نوبار پاشا همچون بسیاری از آن چهرههای پرفروغ دیگر مسیحی بود و از تباری ارمنی برخوردار بود. مسیحیان عرب در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستمـ به ویژه در مصر و لوانت ـ در خط مقدم رنسانس عرب که دولتهای عربی را به سمت احیای فرهنگی و اقتصادی سوق داد، قرار داشتند. این فرآیند از اروپا الهام گرفتهشده بود و عامل اصلی این قضیه که جهان عرب را به اجبار به سوی جهان مدرن رهنمون ساخت نیز فرانسه بود.
نیروی سازنده و خلاق
بیشتر این تغییرات در قاهره و اسکندریه رخ داد. الاهرام به عنوان روزنامه برجسته و پیشروی مصر (که برای چندین دهه همین موقعیت را در جهان عرب نیز دارا بود) در 1875 توسط یک خانواده عربمسیحی به نام تقلاس پایهگذاری شد. سینما و تئاتر نیز در یک زمان در مصر ظهور کردند و بنیانگذار این کار نیز گروهی از هنرمندان بودند که در میان آنها عربمسیحیای چون جورج ابیاد برجستهترینشان بود. دومین ماشین چاپ در خاورمیانه همراه با ناپلئون بناپارت در سال 1799 وارد مصر شد (کشیشها و روحانیون مارونی کوههای لبنان اولین کسانی بودند که این ماشینآلات را در 1589 دریافت کرده بودند). این عربهای مسیحی بودند که دانشگاه الاول (که بعدها به دانشگاه قاهره تغییرنام داد) و اولین نهاد تحصیلی و آموزشی به سبک غربی در دنیای عرب بود را بنیانگذاری کردند. دارالحکمه لوانت (خانه حکما) که یک نهاد آموزشی در قرن نوزدهم بود به وسیله عربهای مسیحی و با حمایت و سرمایهگذاری آنها تشکیل شد.
مسیحیان عرب چون سلامه موسی و عبدالنور پاشا رهبری حرکت و جهش از تدریس آموزههای مذهبی به یک سیستم آموزشی لیبرالتر را به عهده گرفتند. اولین بانکداری، ترجمه و تجهیزات تولید اتوماتیک در منطقه نیز زاییده ذهن مسیحیان عرب بوده است و مجددا هم این اتفاقات در مصر و لوانت روی داد. برجستهترین چهرههایی که در اقتصاد مصر بودند از خاندان مسیحیانی به نام آلسعید بودند که همان فرزندان خلف خانوادههای ارمنی و لوانتی بودند که پیشتر در مصر اقامت گزیده بودند. قلمرو قانونی و سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ـ اقتصادی جهان عرب تحت تاثیر خلاقیت عربهای مسیحی بوده است. تاثیرشان در اوایل قرن بیستم در هسته سیاسی جوامعشان افزایش یافت به ویژه هنگامی که این خانوادههای مسیحی (خانواده آندراوه و غالی در مصر، عده و خازن در لوانت) به عنوان مشاورین و معتمدین حکومتها برگزیده شدند. مفهوم مدرن قانون مدنی و جدایی دولت و نهاد دینی از سوی دو تن از رهبران برجسته لبنانی مورد استقبال قرار گرفت: یکی رهبر سیاسیای به نام امیل عده و رییس سابق کلیسای مارونی پدر آریدا.
احزاب سیاسی برجسته عرب در پرشوروحالترین دهههای قرن بیستم ـ که تا حد زیادی تلاش علیه استعمار و شکلگیری ناسیونالیسم عربی را باعث شدند ـ احزاب الوفد در مصر و حزب بعث در سرزمینهای شرقی مدیترانه بودند. رهبران روشنفکریشان نیز دو چهره برجسته عربمسیحی به نامهای مکرم عبید پاشا در مصر و میشل افلق در سرزمین شرقی خاورمیانه بودند.
پل میان غرب و شرق
برای یک قرن کامل ـ از سپیدهدم رنسانس عرب در نیمه دوم قرن نوزدهم تا سقوط و افول لیبرالیسم در جهان عرب در نیمه دهه 1970 ـ عربهای مسیحی نقشی برجسته را در توسعه منطقه برعهده داشتند. حضورشان مرزهای جهان عرب را درنوردید: شمال آفریقا (به ویژه تونس) و عراق نیز از جوامع تاثیرگذار و نهادینهشده مسیحی نیز برخوردار بودند.
برجستهبودن چهرههای مسیحی خود نشان از واقعیتهایی به مراتب مهمتر داشت: این واقعیت که عربهای مسیحی بخش جداییناپذیر و یکپارچه شده ترکیب جوامعشان بودند؛آنها جوامعی را که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده بودند جوامعی دریافتند که محیطی طبیعی و ایدهآل برای ساختن آیندهشان به نظر میرسید؛ و این واقعیت که جوامع عرب به گونهای موروثی اهل مدارا بودند و بر این باور بودند که همه آنها متعلق به یک کشور و ملیتاند بدون آنکه بخواهند مذهب را در این مورد دخالت دهند؛ و مهمترین نکته اینکه هویت شخصی به میزان زیادی با تعلق و وابستگی ملی تعریف میشد. در واقع آن تعلق و هویت به وجودآورنده انسجام و یکپارچگی شد. عربهای مسیحی برای حدود چهار قرن انواع گوناگونی از نقشهای حیاتی و مهم را ایفا کرده بودند: به عنوان ارتباط روشنفکری بین تمدن اسلامی و اروپا، به عنوان کارگزاران و عامل توسعه و پیشرفت، به عنوان نماینده تنوع پویا در قلب جهان اسلام و در نهایت به مثابه پاسداران غنا و تکثیر هویت عربی.
«ملیتام مصری است و از نظر فرهنگی مسلمان هستم، شعار معروف مصری مسیحی به نام مکرم عبیدپاشا شاید موجزترین تعریف و توصیفی است که مسیحیان عرب از هویت، تعلق فرهنگی و نقش اجتماعیشان ارایه کردهاند. عبیدپاشا (که بیش از 6 بار در پارلمان مصر عضو بوده است) تشخیص داد که جهان عرب از نظر جمعیتشناختی و تاریخی، اسلامی است؛ با این حال وی بر این نکته نیز تاکید میورزد که مسیحیان عرب از تمدن اسلامی در برابر خطر در انزوا قرارگرفتن و ارتجاع حمایت کرده است و به مثابه پلی فرهنگی بین اسلام و غرب عمل کرده است.
عقبنشینی و بازگشت از تعلق داشتن
هیچ تقسیمبندی فرقهگرایانه هشداردهندهای در مصر وجود ندارد، اما کشور مصر در حال تجربه کردن نوعی انزواطلبی فاحش و آشکار جامعه شهروندان مسیحیاش از زندگی اجتماعی ـ سیاسی مصر است. این اتفاق و پدیدههای مرتبط با آن نمیتواند برای جامعه مصر، به عنوان یک کلیت مفید، واقع شود. افول مشارکت فعالانه مسیحیان عرب در سیاست و جنبشهای اصلی اجتماعی کشور مصر خسرانی عظیم به شمار میرود چرا که اولا جمعیت مسیحیان مصر از وزنی قابلتوجه برخوردار است و در ثانی این امر بیانگر عقبنشینی از مشارکت فعال در کشوری است که جامعه آن با مسایل عمده توسعهای روبهرو است.
مسیحیان عرب تقربیا در همه جوامعی که حضور دارند از قدرت اقتصادی بیش از اندازهای برخوردارند (البته مثال عراق بحرانزده متفاوت از بقیه است). با این همه این قدرت اقتصادی محدود میشود: این قدرت به مشارکت فعالانه جهت شکلدهی آینده جامعه مصر بدل نمیشود. در واقع عکس قضیه رخ میدهد: منافع عمده مسیحیان تدریجا به بیرون از مصر و به کشورهای مسیحی سرازیر میشود. یک بانکدار ارشد لبنانی عنوان داشته است که با هر نشانه کوچکی از ناآرامی اجتماعی پولهای عرب مسیحی برای انتقال به کشورهای دیگر به حالت آمادهباش درمیآیند و این حقیقت دارد که سرمایه در جهان محافظهکار و بیزار از ناآرامی و شرایط نامعین است. با این همه این حقیقت کماکان باقی است که بیشتر قدرت اقتصادی مسیحیان عرب تنها به دنبال بازار است و دیگر به دنبال چیزی به نام سرمایهگذاری در سرزمین و کشور خود نیست.
چالش تازه گوناگونی
کمرنگشدن نقش مسیحیان تنها مشکل مصر نیست. لبنان نیز در پلزدن بین جوامع مذهبی متفاوتاش با چالشی عظیم روبهرو است. از نیمه دهه 1970 ـ که با جنگ داخلی ویرانگر، همچنین جنگ با اسرائیل، تقسیمبندی شدید فرقهگرایانه و ظهور خیرهکننده اسلامگرایی (به ویژه جنبش حزبالله لبنان) همراه بوده است ـ خودآگاهی و خودابزاری مسیحیان لبنان افزایش یافته است. سوریها، فلسطینیان، اردنیها و یمنیهای مسیحی به شدت در حاشیه قرار گرفتهاند. مسیحیان عراق نیز در حال ترک کشورشان هستند. بیش از 200 هزار مسیحی عراقی کشورشان را از سال 2003 تاکنون ترک کردهاند و تنها عده قلیلی امکان دارد که برگردند. در بیروت، کالج پروتستانهای سوریه اولین نهادی بود که انجیل را به عربی تدریس کرد و بدینترتیب به شکلی موثر به عربی کردن مسیحیت شرقی و تلفیق آن با فرهنگ اعراب و همینطور تلفیق فرهنگ عرب در مسیحیت شرقی کمک کرد. به نظر میرسد که نهادهای بزرگ بزرگیشان را حفظ میکنند.
این کالج که به یک دانشگاه آمریکایی در بیروت تبدیل شده است سالهاست که به فعالیت خود ادامه میدهد. از روشنفکران برجستهای که این دانشگاه در درون خود تجربه کرده است ادوارد سعید بود که شیوه جدیدی از نگریستن به شرق و غرب را ابداع کرده بود و به عنوان یکی از نمادهای پل فرهنگی بین جهان عرب و غرب به شمار میرود. تنوع، نماد غنا و منبع شور و حرارت در جوامع است. نمونه بارز و راهگشای دنیای اعراب و اسلام همان اندلس یا اسپانیای قرون وسطی است. زمانی که این کشور یک سرزمین پررونق و شکوفا بود مربوط به دورهای است که مسلمانان، مسیحیان و یهودیان با هم به گونهای یکپارچه زندگی میکردند و جامعه برای طرح عقاید خلاقانه، لیبرالی و پیشرو فضایی باز داشت و به شدت اهل مدارا و تساهل بود.
در طول تاریخ، اسلام ثابت کرده است که از توان لازم برای پذیرش دیگر مذاهب و حتی ـ تربیت آنهاـ برخوردار است. شکی نیست که نیروهای سیاسی اسلامی به تاثیر چشمگیرشان بر آینده جهان عرب ـ از خلیجفارس تا مغرب ـ ادامه خواهند داد. آزمون اصلی این خواهد بود که آیا اسلام سیاسی پیروز و فاتح نقش مسیحیان عرب را مورد تاکید قرار میدهد و آنها را به سمت مشارکت کامل در جامعه سوق میدهد و اینکه آیا مسیحیان عربی که باقی میمانند تصمیم خواهند گرفت تا آن نقش را برعهده بگیرند؟
* طارق عثمان بانکدار مصری سرمایهگذاری است که در بازارهای خلیجفارس و بریتانیا فعالیت میکند.
اسلامگرایی و زوال جامعه مدنی لیبرال
امروزه نقش عربهای مسیحی در حال کمرنگ شدن است. مجموعهای از عوامل از دهه 1970 تاکنون دست به دست هم دادهاند تا این وضعیت به وجود آمده است: کمرنگ شدن ناسیونالیسم عرب (اگر که شکست در نظر نگیریم) و ظهور برقآسای اسلامگرایی؛ گسترش وهابیت عربستان سعودی که با ثروت بیکران آنها ترویج و حمایت میشود؛ و شرقگرایی و جهتگیری میلیونها مصری و افراد سرزمینهای عربی مشرق خاورمیانه به خلیج به خاطر برخورداری از فرصتهای کاری بهتر.
نتیجه نهایی، تغییر ذهنیت جهان عرب بود: ناسیونالیسم عقبنشینی کرد و زمینه را برای مذهب خالی کرد، هویت ملی نیز عقب نشست و مذهب پیشروی کرد؛ سنتهایی که از غرب طی دهههای مدرنیزاسیون و روشنگری به تدریج وارد شده بودند جایگزین ارزشهای مذهبی، معنوی و محافظهکارانه شدند؛ اسلام سیاسی نیرویی شد که جوانان شروع به شناختن آن کردند و از آن حمایت میکنند.
نیروهای لیبرال به حاشیه رانده شدند؛ جوامع عرب (مصر، اردن، فلسطین، الجزایر و جاهای دیگر) مسیر نگاه خود را از پاریس و لندن به سمت ریاض، کویت و ابوظبی تغییر دادند در حالی که روزگاری این پایتختها به مراتب بیش از امروز در خود فرورفته و در حاشیه بودند! با این همه ظهور اسلامگرایی مسیحیتگرایی را نیز با خود به دنبال داشت، مسیحیتی محافظهکار و با نیروهای دفاعی اجتماعی که هدفش حفظ هویت و روش زندگی خود در برابر گروههای اسلامی است. این شیوه آنها بسیار از آن جهان وطنگراییای که سابق بر این بدان پایبند بودند دورتر بود. در واقع اسلامگرایی و مسیحیتگرایی جوامع عرب را براساس بنیانهای مذهبی به دو قسمت تقسیم کرده است.
به عنوان مثال میتوان به تضعیف سریع نهادهای تاریخی جامعه مدنی (اتحادیه اصناف، انجمنهای حرفهای، محفلها و انجمنهای اجتماعی، بنگاههای خیریه) در مصر به هنگام مواجهه با رشد فزاینده نیروهای ویرانگر مذهبی اشاره کرد. همچنین این نکته بسیار تکاندهنده است که شاهد رشد خیرهکننده قدرت نهادهای مذهبی در رسانهها، دانشگاهها و مشاغل و حرف مختلف هستیم. در ربع آخر قرن بیستم اتحادیه قضات، معلمان، پزشکان، مهندسین، روزنامهنگاران (و همچنین دانشجویان در همه دانشگاههای بزرگ) توسط گروههایی که جهتگیری مشخص اسلامی داشتند به تسخیر درآمد.
از بین 15 درصد جمعیت مسیحی مصر گروههای مذهبی کوتهفکر و سرسختی در نهادهای آموزشی خصوصی، تجارت و کسب و کار متوسط و حرفههای تخصصی سر برآوردهاند که ارتباطات بسیار قوی با نهاد کلیسا دارند. مدارس یکشنبهها نیز دوباره بعد از افولاش در دهههای 1950 و 1960 رونق یافته است؛ روزنامههای مسیحی، کلوپهای اجتماعی و بنگاههای خیریه دوباره شاهد رشدی قارچگونه شدهاند. فرقهگرایی نیز مجددا ابعاد خطرناکی به خود گرفته است. در سال 2006 یک نمایشنامه که اسلام را مورد تمسخر قرار میداد باعث برخوردهای خشونتآمیز در اسکندریه شد و اسلامآوردن یک زن مسیحی باعث بروز ناآرامیهای خشونتآمیز، مقالات تند و خشمآلود و نارضایتی از پاپ اعظم بسیار متنفذ مصر شد (در سال 2007 نیز مسیحی شدن یک فرد مسلمان باعث ناآرامیهای مشابهی شد).