آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

اگر امام حسین علیه‏السلام در ده سال حکومت معاویه، قیام مسلحانه نکرد، به علل مختلف، در آن دوره، قیام مسلحانه، نه مقدور بود و نه مفید؛ اما هرگز مبارزه سیاسى را کنار نگذاشت و همواره با معاویه، سینه به سینه، مبارزه سیاسى مى‏کرد.
ضرورت بحث
پژوهش و تحقیق پیرامون زندگى امامان معصوم علیهم‏السلام ، امرى لازم است و بلکه ضرورى؛ زیرا دریاى بى‏کران فضایل و معارف آنان بهترین الگو براى جهانیان، بویژه مسلمانان است. بدون شک، تمام ابعاد شخصیّت و حیات امامان علیهم‏السلام ، شایسته پژوهش و بررسى است؛ ولى برخى از فرازهاى زندگى آنان از ویژگى‏هاى چشم‏گیرى برخوردار است.
یکى از موضوعات شایان توجه و پژوهش، موانع قیام امام حسین علیه‏السلام در زمان حکومت معاویه است. عده‏اى افراد ناآگاه با مطالعه سطحى تاریخ اسلام چنین مى‏پندارند که مقاومت و مبارزه امام حسین علیه‏السلام از زمان مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید آغاز مى‏شود و ده سال دوران امامت امام حسین علیه‏السلام در زمان خلافت معاویه را مورد غفلت قرار مى‏دهند و این شبهه را مطرح مى‏کنند که: چرا امام حسین علیه‏السلام در دوران امامت ده ساله خویش در عصر معاویه اقدام و قیام مسلحانه نکرد؟
در پاسخ این سؤال باید گفت که: شرایط و تحولات جامعه، نقش بنیادینى در شکل‏گیرى سیاست ائمّه اطهار علیهم‏السلام دارد. آنان رهبران مردم هستند که با شناخت شرایط زمان به رهبرى آنان مى‏پردازند. طبیعى است که شرایط زمان و مکان در عصر هر امام معصوم علیه‏السلام ، ممکن است متفاوت باشد و همین تفاوت، سبب تغییر استراتژى شود.
سرور شهیدان، حضرت امام حسین علیه‏السلام ، در تمام فراز و نشیب‏هایى که براى جامعه اسلامى پیش آمد، شرکت داشت. این طور نبود که امام حسین علیه‏السلام یک‏دفعه چشم باز کرد و نامه یزید را براى او خواندند که تو باید تسلیم شوى! او سالیان متمادى، خون دل مى‏خورد. او با چشمان خود گرفتارى‏هاى بسیار سختى را که براى پدر بزرگوارش به وجود آورده بودند، دید. او شاهد ظلم‏ها، محنت‏ها و تعدى‏هایى بود که از طرف زمامداران ستمگر، دنیاپرستان متجاوز به برادرش امام حسن مجتبى علیه‏السلام وارد مى‏شد.
امام حسین علیه‏السلام دیده بود که چگونه ناجوانمردانه، یک به یک شخصیت‏هاى تاریخ‏ساز، همچون: مالک اشتر، اویس قرنى، ابوذر و... را از صفحه روزگار حذف مى‏کنند؛ همان شخصیّت‏هایى که حامى حق و حقیقت بودند و رفتن هر یک از آنان، زخم غیرقابل التیامى را در دل امام حسین علیه‏السلام وارد مى‏کرد(1).
در اینجا به اجمال یادآورى مى‏شود که در ده سال آخر حکومت معاویه (آغاز امامت امام حسین علیه‏السلام ) به سبب یک سلسله عوامل و موانع، امام حسین علیه‏السلام حرکت مسلحانه و نظامى را بر ضدّ حکومت دین‏ستیز معاویه، نه مقدور مى‏دانست و نه سودمند براى جامعه اسلامى؛ امّا باید توجه داشت که اتّخاذ چنین سیاست و روشى از سوى آن امام علیه‏السلام بدان معنا نبود که معاویه را شایسته رهبرى مى‏دانست و در برابر او سکوت کرد؛ بلکه به خاطر رعایت مصالح عمومى و حفط اساس دین، همچون برادر بزرگوارش از اقدام نظامى بر ضدّ معاویه امتناع ورزید.
در این نوشتار، سعى مى‏شود عدم قیام آن امام بزرگوار علیه‏السلام در عصر معاویه، تبیین و اثبات گردد که امام علیه‏السلام با شناخت شرایط زمان و با بهره‏گیرى از سیاست و استراتژى منطقى ار هرگونه حرکت نظامى به دلایل زیر خوددارى کرد:
سیماى ظاهرى و روش حکومتى معاویه
معاویه، فرد عجیب و پیچیده‏اى بود. او در حیله‏گرى، سرآمد روزگار خویش بود و از مکر و شیطنت ویژه‏اى برخوردار بود؛ به‏طورى که برخى کوته‏اندیشان خیال مى‏کردند او از على علیه‏السلام سیاستمدارتر است.
امام على علیه‏السلام در برابر این خیال باطل فرمودند:
«و اللّه‏ ما معاویةُ بِأدْهى مِنّى ولکنّهُ یَغْدِرُ و یَفْجُرُ و لولا کراهیّةُ الغَدْرِ لَکُنْتُ من أدْهىَ النّاس...(2)».
«به خدا سوگند! معاویه از من زیرک‏تر نیست؛ ولى او مکر و حیله‏گرى مى‏کند و اگر ناپسندىِ خدعه و نیرنگ نبود، من از زیرک‏ترین افراد مردم بودم».
این ویژگى بارز در معاویه به صورت‏هاى گوناگون بروز و نمود داشت. گاهى به صورت لبخند و شادى بود و در بسیارى موارد، این نیرنگ را در لباس صبر و بردبارى جلوه مى‏داد؛ به طورى که بیشتر مورخان را به اشتباه مى‏انداخت و آن را به عنوان یکى از صفات مثبت روحى او ذکر کرده‏اند(3). اما این صبر و بردبارى، نمادى از نیرنگ‏بازى او بود که براى تقویت و تثبیت حکومت و فرمانروایى خود اعمال مى‏کرد نه به عنوان یک فضیلت اخلاقى و یک باور دینى. به هر حال بردبارى سیاسى معاویه، یک حربه بسیار مهم براى فریب دادن افراد سطحى‏نگر و ظاهربین بود.
او در زمان جنگ با امام حسن علیه‏السلام از یک سو در میان سپاه «قیس بن سعد» (فرمانده لشگر امام حسن علیه‏السلام ) از صلح خبر داد و از سوى دیگر در پشت جبهه اعلام کرد که قیس با معاویه سازش کرده است و با این شگرد، خط مقدّم و پشت جبهه سپاه امام حسن علیه‏السلام را نسبت به یکدیگر سرد و بدبین کرد و میان سپاهیان امام حسن علیه‏السلام تفرقه ایجاد کرد(4).
همچنین براى تثبیت سلطنتش، احادیث فراوانى در تأیید و تصدیق این سخن که: «مردم باید کاملاً از خلیفه اطاعت کنند!» از زبان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ساخت و به آن حضرت صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نسبت داد. این احادیث، افراد سطحى‏نگر را راضى و توجیه مى‏کرد؛ مانند این سخن که: «از هر فرمانروایى اطاعت کن و پشت سر هر امیر و زمامدارى نماز بگزار(5)». سیاست دروغ‏سازى معاویه در سراسر حوزه اسلامى، مخصوصا «شام» چنان مؤثر افتاد که حقیقت حتى بر دین‏مداران مشتبه گردید تا آنجا که عده‏اى از آنان دروغ‏پردازى‏هاى معاویه را درست تلقى مى‏کردند و آنها را روایت مى‏کردند(6).
احیا و ترویج فرهنگ جاهلى و تعصّبات قبیله‏اى، از دیگر روش‏هاى معاویه در تضعیف و خلع سلاح مخالفان حکومتش بود. او و کارگزارانش با سخنان و رفتارشان، تعصبات قبایل عربى را برمى‏انگیختند و از این طریق، جامعه اسلامى را به پیروى از ملاک‏ها و ارزش‏هاى قبیله‏اى ترغیب مى‏کردند. وى از یک سو دوستى قبایل را از طریق دوستى رؤساى آنان جلب مى‏کرد و از طرف دیگر هر وقت قدرت و نفوذ آنان حکومت وى را تهدید مى‏کرد، آنان را به جان هم مى‏انداخت؛ و حتى چنین روش و سیاستى را درباره خاندان اموى و خویشاوندان خود نیز اعمال مى‏کرد. ابن ابى‏الحدید معتزلى مى‏نویسد: «معاویه دوست داشت قریش را بر ضدّ یکدیگر تحریک کند(7)».
معاویه با اجراى چنین سیاستى، از یک سو آتش کینه‏ها و دشمنى‏هاى قدیمى را بین قبایل شعله‏ور ساخت و توجه آنان را از مبارزه با دشمن حقیقى‏شان - بنى‏امیّه- منحرف ساخت و به کینه‏هاى کوچک و بى‏اهمیّت میان خود آنها معطوف ساخت و از سوى دیگر تمام تلاش‏هاى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، امام على علیه‏السلام و دو فرزند بزرگوارش را در الغاى هرگونه برترى‏جویى نژادى و رقابت‏هاى قبیله‏اى نادیده انگاشت و به محو و نابودى آنها همّت گماشت. در ادامه سیاست‏ها و منش‏هاى خود، سعى مى‏کرد تمام کارهایش را توجیه دینى و شرعى کرده و آنها را طبق اسلام و قرآن وانمود کند. معاویه با تظاهر به دین‏دارى، کارهاى خلاف شرع را آشکارا مرتکب نمى‏شد و در ظاهر طورى وانمود مى‏کرد که مردم تصور کنند که او احکام دین و دستورهاى پیامبراسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به خوبى اجرا مى‏کند(8).
حال با تحلیل اجمالى از شخصیّت، روش حکومت‏دارى و تظاهر معاویه به دین‏محورى، اگر امام حسین علیه‏السلام در آن دوره دست به مبارزه مسلحانه مى‏زد، یقینا آن قیام نمى‏توانست شور و حماسه دوره یزید را داشته باشد؛ زیرا معاویه با ابزارهاى یادشده، آثار قیام آن امام معصوم علیه‏السلام را خنثى مى‏کرد و نهضت آن حضرت علیه‏السلام را شورش بر ضدّ خلیفه حق جلوه مى‏داد و افکار عمومى را بر ضدّ این حرکت بسیج مى‏کرد و در نهایت با روش‏دیگرى که باید از آن به «ترور خاموش» یاد کرد، امام حسین علیه‏السلام را نیز مانند برادر بزرگوارش امام حسن مجتبى علیه‏السلام مظلومانه به شهادت مى‏رساند.
رفتار و منش کارگزاران
معاویه بعد از به شهادت رساندن امام حسن مجتبى علیه‏السلام ، در کمتر از ده سال، جنایت‏کارانى همچون «عمرو عاص»، «مغیرة بن شعبه»، «زیاد ابن ابیه»، «بُسر بن ارطاة»، «سمرة بن جندب» و صدها تن از امویان کینه‏توز را در دستگاه حکومتى خویش به کار گماشت. این جنایتکاران، شیعیان حضرت على علیه‏السلام را مى‏کشتند و یا به دار مى‏زدند و هر کس به دوستى با اهل‏بیت علیهم‏السلام شهرت یافته بود، خانه‏اش را ویران مى‏کردند و بیعت با معاویه را مشروط به بیزارى از حضرت على علیه‏السلام و اولاد او مى‏دانستند(9). آنان براى خاموش ساختن نور امامت مى‏کوشیدند تا مسلمانان را به اطاعت از بدعت‏هایى که خلیفه (معاویه) به وجود آورده بود، وادار سازند. آنان به هیچ‏کس مجالى براى اعتراض و انتقاد علیه حکومت مرکزى نمى‏دادند.
از حربه‏هاى دیگرى که کارگزاران معاویه براى تثبیت و استقرار حکومت مرکزى از آن بهره مى‏گرفتند، شکنجه شیعیان و وارد کردن فشار اقتصادى و تحمیل فقر و گرسنگى بر آنان بود. نام این کارگزاران سفّاک و خونریز، لرزه بر اندام مسلمانان مى‏انداخت. به عنوان مثال، «بسر بن ارطاة»، سى هزار نفر را به قتل رسانید و عده زیادى را سوزانید(10).
در مقابل این سخت‏گیرى‏ها و فشارهاى اقتصادى و سیاسى که از سوى کارگزاران معاویه بر شیعیان و پیروان خاندان علوى وارد مى‏شد، آنان به فرمان معاویه به طبقه اشراف و رؤساى قبایل، بخشش‏هاى بدون حساب مى‏کردند تا معاویه به عنوان بخشنده‏ترین خلیفه، قلمداد شود(11). این فشار و اختناق توسط کارگزاران معاویه در ده سال امامت امام حسین علیه‏السلام شدّت و افزایش چشم‏گیرى یافت؛ به طورى که امام محمد باقر علیه‏السلام مى‏فرماید: «شیعیان ما در هر شهرى که بودند به دست کارگزاران و عمّال معاویه به قتل مى‏رسیدند. به محض اینکه گمان مى‏بردند فردى از شیعیان ماست، دست و پاى او را قطع مى‏کردند. اگر کسى اظهار مى‏کرد که دوستدار ماست، او را به زندان مى‏افکندند، اموالش را غارت مى‏کردند و خانه‏اش را ویران مى‏ساختند(12)».
بنابراین قیام سالار شهیدان در عصر معاویه نه تنها نمى‏توانست هیچ اثر مثبت و قابل توجهى را عاید جامعه اسلامى بکند؛ بلکه با سرکوبى آن و شهادت آن بزرگوار، این اندیشه، قوت مى‏گرفت که دیگر کسى قادر به مقاومت در برابر اعمال ضدّانسانى و دینى کارگزاران معاویه نیست و آنها مجاز هستند هر بلایى را که بخواهند بر سر مسلمانان و جامعه اسلامى بیاورند.
التزام به صلح‏نامه
از طرف دیگر، عدم قیام امام حسین علیه‏السلام در روزگار تیره و تار معاویه، ناشى از تعهّد به متارکه جنگ بود که در زمان امامت برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى علیه‏السلام ، با معاویه بسته بود. حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام که نماد ارزش‏هاى عالى انسانى و الهى بود، توجه داشت که عظمت اصل «وفا به عهد» چیست؟ و این اصل، شایسته هرگونه گذشت و فداکارى است. او نه تنها حکومت، بلکه همه وجود خود را فداى عمل به انجام آن تکلیف تلقّى مى‏کرد؛ به طورى که نغمه آن را از اعماق وجدان پاکش مى‏شنید. شخصیّت این مرد بزرگ، تداوم شخصیّت حضرت علىّ بن ابى‏طالب علیه‏السلام بود که ایمان، عمل و اصل وفاى به عهد از مختصات روحى‏اش بود. ایشان به مالک اشتر چنین دستور داده بود: «اى مالک! اگر میان خود و دشمن معاهده‏اى منعقد نمودى، یا از طرف خود به او پناهندگى دادى، به‏طور کامل به معاهده خود وفا کن و با کمال امانت و تعهّد، پذیرش پناهندگى او را مراعات کن و نفس خود را در برابر عهدى که بسته‏اى سپر کن...(13)».
بى‏وفایى مردم و جنایات فرماندهان و نبودن یاران راستین، موجب تحمیل صلح‏نامه‏اى بر سبط اکبر علیه‏السلام گردید. اکنون امام حسین علیه‏السلام مى‏بایست منتظر بماند تا مردم کاملاً میزان عهد و وفاى معاویه را به قراردادهاى خویش دریابند و عده‏اى گمان نکنند که صلح‏نامه مى‏توانست عاملى براى وحدت مسلمانان باشد. بدین‏سان مردم پس از ده سال دریافتند که تمامى عهدنامه از سوى معاویه نقض شده است و آخرین آن، ولایت‏عهدى یزید بود که رسوایى امویان را نشان داد.
وقتى عدّه‏اى فرصت‏طلب به معاویه خبر دادند که امام حسین علیه‏السلام در تدارک قیام بر ضدّ او است، وى طى نامه‏اى خطاب به آن حضرت علیه‏السلام نوشت:
«پاره‏اى از کارهاى تو به من رسیده است. اگر درست باشد من آنها را لایق و شایسته تو نمى‏دانم. هر کس عهد و پیمان ببندد باید به آن وفا کند؛ مخصوصا شخصى مثل تو با آن مقام و منزلتى که نزد خدا دارى. اینک مواظب خود باش و به عهد خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنى با تو مخالفت مى‏کنم(14)».
ابومخنف مى‏گوید: امام حسین علیه‏السلام در جواب، نامه‏اى به معاویه نوشت که مضمون آن چنین بود: «به نام خداوند بخشنده مهربان. امّا بعد نامه تو به دستم رسید. از مضمون آن آگاه شدم. به خدا پناه مى‏برم از آنکه پیمان برادر خود، امام حسن علیه‏السلام ، را با تو بشکنم و امّا سخنى را که در نامه آوردى، آن را دروغ‏بافان سخن‏چین و تفرقه‏افکنان به تو گفته‏اند. به خدا سوگند! آنان دروغ مى‏گویند(15)».
قراین و شواهد تاریخى نشان مى‏دهد که امام حسین علیه‏السلام با توجه به تعهدى که با معاویه داشت، براى جلوگیرى از خونریزى، حرکتى نکرد حتى پس از شهادت برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى علیه‏السلام ، به تقاضاى شیعیان عراق که از او مى‏خواستند به عراق برود و در آنجا قیام کند، پاسخ منفى داد و به آنان گوشزد کرد(16) که میان ما و معاویه تعهدى برقرار شده است که صحیح نیست من آن را بشکنم. باید مدت آن عهد سپرى گردد و آنگاه که معاویه مرد، در این‏باره مى‏اندیشم و تصمیمى خواهم گرفت(17).
بنابراین اگر امام حسین علیه‏السلام در عصر معاویه قیام مى‏کرد، معاویه به راحتى مى‏توانست افکار عمومى را بر ضد او بشوراند و از یک سو آن حضرت را آشوب‏گر و فرصت‏طلب معرفى کند و از سوى دیگر این ذهنیّت را در مردم ایجاد کند که آن امام بزرگوار علیه‏السلام با صلح برادرش موافق نبوده است.
عدم آمادگى جامعه اسلامى
علاوه بر دو علت گذشته، روحیّه عافیت‏طلبى مردم، چهارمین مانع مهم قیام نظامى امام حسین علیه‏السلام بر ضد نظام طاغوتى معاویه بود. برپایى انقلاب و تشکیل حکومت، به پشتوانه مردمى نیاز دارد. قیام بدون حمایت مردم، بسان کبوترى شکسته‏بال است که نمى‏تواند پرواز کند و به مقصد برسد. به همین جهت است که در دین مبین اسلام به «مردم‏محورى» توجهى خاص شده است. بدون تردید یکى از علل عدم موفقیّت امامان معصوم علیهم‏السلام در برپایى قیام مسلحانه و تشکیل حکومت، عدم همکارى مردم است. امام حسن علیه‏السلام در یکى از خطبه‏هایش فرمود:
«اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى‏کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمى‏کردم؛ زیرا خلافت بر بنى‏امیّه حرام است(18)».
جامعه آن روز عراق در اثر جنگ‏هاى داخلى عصر امام على علیه‏السلام و امام حسن علیه‏السلام کاملاً خسته شده بود و روحیه عافیت‏طلبى یافته بود. جنگهاى «جمل»، «صفّین» و «نهروان»، تلخ و فرساینده بود و تلفات و خسارات فراوانى به بار آورده بود؛ بنابراین اگر حرکت و قیامى بر ضد حاکمیّت معاویه صورت مى‏گرفت، از همان ابتدا در نطفه خفه مى‏شد، همچون قیام «حجر بن عدى» که در راستاى احقاق حقوق الهى و اهل‏بیت علیهم‏السلام بود؛ امّا به راحتى سرکوب شد بدون آنکه جامعه اسلامى آن زمان بتواند از خود واکنشى نشان دهد. بنابراین با توجه به وجود موانعى که ذکر شد، قیام مسلحانه از سوى امام حسین علیه‏السلام در روزگار معاویه نه مفید بود و نه مقدور و صبر و انتظار اعتراض‏آمیز آن بزرگوار، بسیار حکیمانه و حساب‏شده بود. از این‏رو اگر نهضت آن حضرت علیه‏السلام در عصر معاویه به وقوع مى‏پیوست، معاویه با حیله‏ها و ترفندهایى که به کار مى‏برد، به راحتى مى‏توانست چهره نهضت را در انظار و اذهان مردم مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نماید. سپس با شیوه «ترور خاموش»، آن حضرت را مثل برادر بزرگوارش از میان بردارد و تمام بنى‏هاشم را قلع و قمع کند؛ بدون آنکه در جهان اسلام کوچک‏ترین اعتراضى علیه وى شنیده شود. امّا همه اینها به معناى سکوت او نبود، بلکه اگر قیام مسلحانه نکرد، اما هرگز مبارزه سیاسى را کنار نگذاشت و طى ذه سال حکومت معاویه، سینه به سینه با او مبارزه مى‏کرد.
حال با توجه به چنین اوضاع و شرایطى لازم بود که امام حسین علیه‏السلام بیش از هر اقدام مسلحانه، جامعه را براى قیام آماده سازد. از این رو فکر انقلاب و قیام بر ضد حکومت اموى در طول حکومت معاویه با موفقیّت گسترش یافت و سرانجام درخت آن قیام و انقلاب علیه حاکمیّت بنى‏امیّه با به خلافت رسیدن یزید در سال 61 هجرى قمرى به ثمر نشست.
پی نوشتها:
1. امام حسین علیه‏السلام شهید فرهنگ پیشرو انسانیّت، علامه محمدتقى جعفرى، ص 107 و 109.
2. نهج‏البلاغه، محمد دشتى، خطبه 200، ص 422.
3. تاریخ خلفا، جلال‏الدین سیوطى، ص 195.
4. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 214.
5. نظام حکومتى و ادارى در اسلام، باقر شریف قرشى، ترجمه عباسعلى سلطانى، ص 284.
6. شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحدید معتزلى، ج 11، ص 45.
7. همان، ص 19.
8. مجله معرفت، شماره 52، فروردین 1381، ص 70 - 69.
9. امام حسین علیه‏السلام در آیینه تاریخ، بدر تقى‏زاده انصارى، ص 173.
10. شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 17.
11. العثمانیّة، ابوعثمان عمرو بن بحرالجاحظ، ص 95.
12. همان، ج 11، ص 43.
13. نهج‏البلاغه، محمد دشتى، نامه 53، ص 587.
14. الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینورى، ج 1، ص 201.
15. فرهنگ جامع سخنان امام حسین7، ص 267.
16. امام حسین علیه‏السلام شهید فرهنگ پیشرو انسانیّت، ص 103.
17. نفس المهموم، محدث قمى، ص 38.
18. سیره پیشوایان، مهدى پیشوایى، ص 112.

تبلیغات