خاطرات سفر آیة اللّه سبحانى به کشور مغرب ادوار فقه اسلامی و سه پیشنهاد برای پویایی اجتهاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
روز سه شنبه 5/12/82 برابر با سوم محرمالحرام 1425هـ ق سومین روز اقامت ما، در کشور مغرب بود. پس از صرف صبحانه، سفیر محترم جمهورى اسلامى جناب آقاى مسجدجامعى فرمودند: امروز باید در آکادمى کشور مغرب «آکادمیةالمملکة المغربیة» پیرامون ادوار فقه سنّى و اهمیت فقه مقارن سخن بگویید و پس از سخنرانى، نقد و بررسى تحت عنوان «حوار»(پرسش و پاسخ) انجام خواهد گرفت. و براى شرکت در جلسه سخنرانى فقط نخبگانى از داخل آکادمى و خارج آن دعوت شدهاند، برخلاف جلسه دیروز، از دانشجویان در آنجا کسى نیست از این جهت ممکن است گفتگو به طول انجامد.
به هنگام ورود به آکادمى، چیزى که بیشتر جلب توجه مىکرد، کاشیکارى و تزیین سقف و دیوارهاى دانشگاه بود و در حقیقت معمارى اسلامى مسجدالحمراء کشور از دست رفته «اندلس» را تجدید خاطره مىکرد.
در مدت اقامت خود، که به برخى از مراکز و حتى خانههاى دانشگاهى مىرفتم، هنرمندى مردم «مغرب» را در کاشیکارى و تزیین دیوارها و سقفهاى ساختمانها، بسیار در خور ستایش مىیافتم. اینگونه صنایع دستى به صبر و استقامت فراوان و اِعمال ذوق سرشار نیاز دارد که متأسفانه در کشور ما رو به کاهش است.
حالا این نوع معمارى سنّتى، از کشور مغرب به سرزمین اندلس راه یافته یا از کشور اندلس به مغرب آمده است؟ هیچیک از دو طرف، براى ما روشن نیست هرچند در این مورد گفتگوهایى هست.
اصولاً میان ملتهاى دو کشور یاد شده، مشترکات زیادى وجود دارد، و به هنگام محاصره اندلس و قتل عام مسلمانان به وسیله صلیبیان، طوایف زیادى از بربرها و عربها به کشور مغرب پناهنده شده و هماکنون بربرها، ساکنان بخش شمالى این کشور را تشکیل مىدهند و شگفت اینجاست که هر دو قوم؛ عرب و بربر با کمال صمیمیت در کنار هم زندگى مىکنند، با این که در آداب و رسوم با هم اختلافاتى دارند، ولى وحدت عقیده(اسلام) سبب انسجام آنها گشته، و آنها را متحد ساخته است.
این حقیقت را باید گفت که: قوم بربر که مجاور با کشور اندلس مىباشند، در حفظ مرزهاى کشور سهم عظیمى دارند و این که سرزمین آنها کوهستانى و صعبالعبور است، خود یکى از موانع تسلّط دشمن بر این بخش از کشور مىباشد.
در هر حال پس از استراحت مختصر و آشنایى با برخى از نخبگان، به سالن سخنرانى هدایت شدیم و پس از اندى در جایگاه قرار گرفتیم، در سمت چپ اینجانب مجرى، و مدیر جلسه، و در سمت راست، سفیر محترم قرار گرفتند.
نخست، پروفسور «عبداللطیف بربیش»، دبیر کل آکادمى خیر مقدمى گفت که ترجمه آن را از نظر شریف خوانندگان مىگذرانیم:
به نام خداوند رحمان و رحیم
درود بر اشرف فرستادگان، سرور ما محمد صلىاللهعلیهوآله و بر آل و اصحاب او باد
حضرت علاّمه شیخ جعفر سبحانى!
سفیر محترم جمهورى اسلامى ایران در مغرب!
اعضاى محترم آکادمى!
خانمهاى محترم!
آقایان گرامى!
آکادمى کشور مغرب امروز افتخار دارد که به دیدار یکى از اندیشمندان برجسته مسلمان: علاّمه محقّق آیتالله جعفر سبحانى نایل گشته که ما را مورد لطف و محبت خود قرار داده و خواستهاند با علما و متفکران کشور مغرب، دیدارى علمى داشته باشند و پیرامون موضوعى سخن بگویند که امروز از اهمیت بالایى برخوردار است، و آن، سخن درباره تقریب مذاهب فقهى اعم از سنى و جعفرى همراه با نگرش به مسائل مستحدثه روز است.
تأکید مىشود که ما براى آگاهى از افکار و روشنگرانه این عالم بزرگ آمادهایم، عالمى که در بخشى از علوم اسلامى یعنى در علوم قرآنى و اصول فقه و احکام شرعى و علم کلام و فلسفه و حدیث و سیره، مرجع و متخصص شناخته شده است، و خوشبختانه افکار این عالم بزرگ در بیش از صد کتاب منعکس شده است.
ما آماده شنیدن بیانات ایشان پیرامون «اجتهاد در شریعت» هستیم. اجتهادى که امروز شدیدا به آن نیازمندیم، زیرا در این عصر دین حنیف اسلام مورد هجوم دشمنان قرار گرفته و گروهى با ادعاهاى گوناگون مىخواهند قداست و صلاحیت شریعت را براى این زمان و زمانهاى بعدى زیر سؤال ببرند. هجوم دشمنان بر اسلام به جایى رسیده است که این آیین را محور تندروى و ستیزهجویى و تروریسم معرفى کردهاند، درحالى که اسلام از این تهمت مبرّا و بدور است.
امروز مسلمانان بیش از هر وقتى نیاز دارند که کوششهاى خود را فشردهتر کنند، و صفوف خود را منظمتر سازند، در یک صدا در مقابل مهاجمان بایستند و با دلیل محکم و استوار ثابت کنند عقیده آنان عقیدهاى است که اساس آن را عدالت، آزادى، همزیستى مسالمتآمیز، همکارى میان همه انسانها تشکیل مىدهد، انسانهایى که در میان آنان، تفاوتى جز به وسیله تقوا نیست.
دوست دارم به یکى از خدمات استاد سبحانى اشاره کنم، و آن اینکه او در شهر قم به تأسیس مؤسسهاى به نام «مؤسسّة امام صادق علیهالسلام » دست زده است که در آنجا علم کلام در سطوح مختلف تدریس مىشود، از این گذشته مجلهاى درباره مسائل کلامى منتشر مىکند.
امروز آیةاللّه سبحانى از علماى برجسته و داراى اطلاعات وسیع در قلمرو تقریب بین مذاهب اسلامى به شمار مىآیند. ایشان در قلمروى گام برمىدارند که مىخواهد اجتهاد را بار دیگر زنده سازد و فکر دینى را احیا کند تا مسلمانان در کشاکش تأثیر متقابل تمدنهاى مختلف، بتوانند هماهنگ با زمان خود و پیشرفتهاى علمى و تکنولوژى گام بردارند، پیشرفتهایى که ملتها را به دامان «جهانى سازى» افکنده است که نه فقط ابعاد فرهنگى و اجتماعى، بلکه جنبههاى معنوى و اعتقادى آنها را نیز به چالش کشیده است.
بار دیگر به حضرت علامه محقق آیتالله جعفر سبحانى خوشآمد مىگویم، و از ایشان مىخواهم مطالب خود را پیرامون مباحث مهم فقهى مطرح کنند و از عضو محترم آکادمى جناب آقاى «عباس جرّارى» مدیر محترم کنفرانسهاى آکادمى مغرب، تقاضا مىکنم که اداره علمى این جلسه را بر عهده بگیرند.
آنگاه از اعضاى حاضر در جلسه نام برده شد که بخشى از آنان، از اعضاى آکادمى و بخشى مدعوّ از خارج بودند. اینک به اسامى هر دو گروه اشاره مىکنیم:
اعضاى آکادمى
آقایان: 1. عبداللطیف بربیش دبیر کل، 2.عباس جرّارى مدیر کنفرانسها، 3.عبداللطیف بن عبدالجلیل، قائممقام دبیر کل، 4.فاروق نبهان، 5.ادریس العلوى العبدلاوى، 6.ابوبکر القادرى، 7.عزالدین العراقى، 8.محمد شفیق، 9.عبدالکریم غلاب، 10.احمد رمزى مدیر علمى، 11.رحمة بورقیة، 12.مصطفى القباج (گزارشگر آکادمى).
کارشناسان مدعوّ از خارج آکادمى
آقایان: 1. فاروق حمادة، 2.احمد الخملیشى، 3.عبدالمجید الصغیر، 4.حبیبةالبورقاوى، 5.احمد الریسونى، 6.عبدالسلام بلاجى، 7.سعید بن سعید العلوى، 8.محمد شوقى بن بین، 9.عبدالعزیز بن عبدالجلیل، 10.عباس الصورى.
متن سخنرانى پیرامون ادوار فقه سنّى و پیشنهادهاى سهگانه
اینجانب سخنان خود را با حمد و ثناى الهى آغاز کرده و چنین گفتم:
بسماللّه الرحمن الرحیم، الحمد للّه ربّ العالمین، الحمد للّه على إکمال الدین و إتمام النعمة و الصلاة و السلام على رسوله الخاتم و على آله الطیّبین الطاهرین و أصحابه المرضیّین،. قال الحکیم فى محکم کتابه الکریم: أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعا وَ لا تَفَرَّقُوا».
با عرض تشکر از برگزار کنندگان این همایش، من سخن خود را با آیه «اعتصام به حبل اللّه» آغاز کرده و نکتهاى را یادآور مىشوم: خدا در این آیه کلمه «حبل» را به کار برده و مىفرماید: «به ریسمان خدا چنگ بزنید» اکنون سؤال مىشود که چرا از کلمه حبل بهرهگیرى شده و به جاى آن که بگوید به اسلام یا به قرآن چنگ بزنید، دستور مىدهد به «حبل اللّه» تمسّک جوییم؟
شما شنوندگان عزیز، عربزبان و عربتبارید، نکات ادبى را بهتر از دیگران درک مىکنید. به نظر شما نکته در این گزینه چیست؟
به نظر من که دور از ادب عربى هستم، این است که خدا با به کار بردن این واژه، این نکته را تذکر مىدهد که امتهاى متفرّق و از همگسیخته بهسان شخصى فروافتاده در چاه هستند که راه نجات او این است که طنابى به چاه فرستاده شود و او با چنگ زدن به این طناب بیرون کشیده شده و نجات یابد. مسلمانان نیز باید به «حبل» وحدت کلمه چنگ بزنند تا نجات، یار و یاور آنها باشد. اکنون که به بیان این نکته پرداختیم، سخن خود را پیرامون ادوار فقه اسلامى آغاز مىکنیم:
فقه اسلامى میوه رسیده زحمات توانفرساى علما و دانشمندان اسلامى است که از عصر صحابه تا به امروز توانستهاند، این میوه شیرین را در اختیار ما قرار دهند. فقه اسلامى (مقصود فقه سنّى است) داراى ادوار گوناگونى است و هر دورهاى براى خود ویژگى خاصى دارد که به صورت فشرده به آنها اشاره مىکنیم:
دوره نخست: عصر صحابه و تابعان
این دوره از فقه پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا آغاز قرن دوم هجرى ادامه داشته است. کار فقیهان این بود که حکم حوادث را از کتاب و سنّت استخراج مىکردند و اگر دلیل واضحى در این دو مصدر نمىیافتند، با مقیاسهایى حکم موضوع را صادر مىکردند و در حقیقت این کوششهاى اولیه، هسته مرکزى فقه را تشکیل مىداد.
دوره دوم: ظهور مذاهب فقهى
در این بخش از زمان، مذاهب فقهى متعددى پدید آمد که برخى از آنها شانس بقا را تا به امروز داشته و برخى دیگر از میان رفته و چندان نام و نشانى از آنها باقى نیست، و مدت این دوره دو قرن و نیم بود، یعنى از قرن دوم شروع شد و بخشى از قرن چهارم را نیز دربر گرفت.
در این دوره فقهایى چون حسن بصرى(23 - 110)، ابن أبى لیلى(74 - 148)، اوزاعى(88 - 157)، سفیان ثورى(97 - 161)، لیث بن سعد(متوفاى 175)، داود ظاهرى(202 - 270)، ابوجعفر طبرى(224 - 310)، زندگى مىکردندو هرکدام براى خود مکتب خاصى در فقه داشتند، ولى از مکاتب این شخصیتها چندان اثرى در دست نیست، و آنچه شانس بقا پیدا کرده، همان مذاهب فقهاى چهارگانه است:
1. ابوحنیفه، نعمان بن ثابت(80 - 150).
2. مالک بن أنس(94 - 179.
3. محمد بن ادریس شافعى(150 - 204).
4. احمد بن حنبل(164 - 241).
آنان داراى مکتبهاى گوناگون در فقه اسلامى هستند و بیشترین اهل سنّت، مقلّد این چهار نفرند.
دوره سوم: تفریع و توسعه مسائل فقهى
گسترش فقه مذاهب پیشوایان چهارگانه سبب شد که پیروان آنان به افکار و فتاواى ایشان دست نزنند و قداست آنها را حفظ کنند، آنگاه به تفریع و تخریج دست یازند.
در میان حنفیان، مىتوان افراد زیر را نام برد که در توسعه فقه حنفى بسیار کوشیدند:
1. ابوبکر جصّاص، مؤلف تفسیر آیات الأحکام(م 370).
2. ابوالحسن قدورى بغدادى، مؤلف کتاب «التجرید» حاوى اختلافات ابوحنیفه و شافعى(م 428).
از مالکیان مىتوان از محمد بن رشد قرطبى نام برد که کتاب «بدایةالمجتهد» او از شهرت خاصى برخوردار است و او در سال 520 درگذشته است. پس از وى ابوالفضل عباس بن موسى(م541) مؤلّف کتاب «ترتیب المدارک و تقریبالمسالک» از معروفترین فقهاى این مذهب است که در توسعه فقه مالکى نقش مهمى داشته است.
از فقهاى شافعیه مىتوان «ابوحامد مروزى» را یاد کرد که مختصر مُزَنى را شرح کرده و در سال 363 درگذشته است. پس از وى «ابوالمعالى عبدالملک جوینى»(م478) امامالحرمین است که مولفّ کتابهاى «النهایة والبرهان» مىباشد.
در مورد حنبلیان، مىتوان از ابوالوفاء على بن عقیل بغدادى»(م431) نام برد که مولّف «الفصول» است، و پس از وى «محمد بن عبدالله سامرى»، مولّف «المستوعب»(م616) است، این دو نفر در پیشرفت فقه حنبلى از مؤثّرترین افراد به شمار مىروند.
در این دوره که تا نیمه قرن هفتم ادامه یافت، کوشش فقیهان این بود که در اصول و کلیات مذهب امام خود اجتهاد نکنند و آنها را خطاناپذیر تلقى کنند، آنگاه در چارچوب فتاواى امام، فروعى را تخریج کرده و حکم آنها را صادر کنند.
در حقیقت این سه دوره را مىتوان دوره نشاط فقهى سنى اندیشید و هر یک از این دورهها ویژگى خاصى دارد که در محل خود بیان شده است(1). مشکل در دوره چهارم است که بسیار غمافزا و اندوهبار است.
دوره چهارم: جمود و رکود
از سال 665 که باب اجتهاد به کلى بسته شد، رکود فقهى آغاز گشت، مقریزى در کتاب «الخُطَط» وضع اسفبار این دوره را یادآور مىشود.
وى مىگوید: در این زمان تمام مذاهب فقهى به دست فراموشى سپرده شد و فقط چهار مذهب، رسمى گشتند و هرکس پیرو غیر این چهار مذهب بود، با ستیزهجویى و دشمنى روبهرو مىشد و به قضاوت گمارده نمىشد و قضاوت او پذیرفته نبود، مگر این که باز گردد و پیرو یکى از این چهار مذهب شود(2).
فقه؛ در این دوره، دچار جمود و خمود شد و وظیفه فقیه، نقل مطالب از کتابهاى فقهى بود و حداکثر گاهى تعلیقه و حاشیهاى بر کتابهاى فقهى نوشته مىشد، ولى همگان، محصور اندیشههاى امام مذهب خود بودند.
البته بستن باب اجتهاد، از اواسط قرن هفتم تا اواخر سیزدهم به این معنى نیست که اصلاً مجتهد مطلقى در میان فقهاى اهل سنت پرورش نیافت، بلکه مقصود این است که اکثریت در چارچوب مذهب امام خود محصور بوده، و حق تجاوز از آن را نداشتند، و برخلاف دوره سوم، فن تخریج و تفریع نیز، به دست فراموشى سپرده شد، ولى در عین حال مىتوان از افرادى نام برد که این چارچوب را شکسته و از اجتهاد مطلق برخوردار بودند مانند:
1. تقى الدین أبى الحسن على بن عبدالکافى، القاضى السبکى(683 - 756هـ).
2. عبدالوهاب بن على بن عبدالکافى، القاضى السبکى(727 - 771هـ).
3. احمد بن على بن حجرالعسقلانى(773 - 825هـ).
4. جلالالدین السیوطى(848 - 911هـ).
5. شیخ الإسلام أبى یحیى زکریا بن محمد الأنصارى(823 - 926هـ).
6. احمد بن محمد بن على بن حجر الهیتمى(909 - 974هـ).
دوره پنجم: دوره پویایى مجدّد فقه
تمدن غرب و پیشرفت بشر در مسائل صنعتى و تجربى که مغرب زمین را تکان داد و مشرقزمین نیز از آن متأثّر گشت، سبب بیدارى فقیهان اسلام گشت، زیرا در پرتو این تمدن روابط اجتماعى و سیاسى، بلکه احوال شخصى دگرگون گشت، و مسائل نوظهورى رخ داد که هرگز در مذاهب پیشین نام و نشانى از آنها نبود. این سبب شد که کنفرانسهاى فقهى تشکیل شود تا بر مشکلات فائق گردند، تا آنجا که ثمره این اجتماعات، کتاب «مجلة الأحکام العدلیة» شد، که در تاریخ 1286 به نام قانون مدنى دولت عثمانى معرفى گشت، و در حقیقت این، هسته نخستین حرکت فقهى بود که از آن زمان آغاز شده و کم و بیش به حرکت خود ادامه مىداد و نشانه آن پیدایش «مجمع فقه اسلامى جده» و دیگر کنفرانسهاى فقهى پیرامون مسائل نوظهور مانند بیمه، شرکتهاى ششگانه، فروش سهام، کودکان آزمایشگاهى، مرگ مغزى، مشکل تشریح، پیوند اعضاى بدن، مشابهسازى، و غیره... است و همگى منادى اجتهاد دستهجمعى شدهاند.
این نوع گرفتارى، نتیجه رکود دوره پنجم است که چراغ فقه کمسو گشت، و مغزها از اندیشیدن و نوسازى باز ایستادند، ولى با این همه، هنوز جهان تسنّن در چارچوب چهار مذهب عمل مىکند، و کمتر کسى است که از این چارچوب بیرون آید و از فردى تقلید کند که خود را پیرو این چهار مذهب نمىداند.
ما در اینجا پیشنهادهایى داریم که در این محضر محترم، محضر اساتید و اندیشمندان مطرح مىکنیم:
1. گشودن باب اجتهاد مطلق
هرگاه اجتهاد، سعى و کوشش در استنباط احکام از ادله شرعى باشد، این نعمت بزرگ الهى به زمان معین و گروه خاصى تعلق ندارد، خدا فهم کتاب و سنت را تنها به سلف نداده، بلکه هم سلف و هم خلف در پیشگاه خدا به صورت یکسان مکلّف هستند، و هرکس توانست حکم خدا را از کتاب و سنت استخراج کند، او باید به فهم و اندیشه خود عمل کند و تقلید از فرد دیگر بر او حرام است، بالاخص در صورتى که فهم و برداشت آنان مختلف باشد، زیرا این مجتهد با اجتهاد خود، رأى مخالف را تخطئه مىکند، و او را بىپایه مىداند، در این صورت چگونه از او تقلید کند؟
فرض کنید شافعى مىگوید به حکم ظاهر آیه، تماس بدنى با زن مبطل وضوست، و ظاهر بدوى آیه «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ»(نساء، 6) را گواه گفتار خود مىداند ولى فردى بر اثر تحقیق در مفاد این آیه با توجه به دیگر آیات و روایات، این اندیشه را ناصواب مىداند و مىگوید: در این آیه «لمس زنان کنایه از عمل جنسى است»، به گواه آیات دیگر، از آن جمله «لا جُناحَ علیکُم إن طلَّقْتُمُ النِّساء ما لم تمَسُّوهُنَّ»(بقره، 236). «اگر زنان را قبل از آمیزش جنسى طلاق دهید، منعى ندارد» در این صورت، او نمىتواند به قول شافعى عمل کند. زیرا به روشنى اشتباه او ثابت شده است.
اجتهاد، براى دین جاودانى و براى قوانینش پیوستگى و به دین نرمش مىبخشد که بتواند در تمام شرائط، زنده و حاضر باشد. اجتهاد مطلق، نصوص کتاب و سنت را زنده و متحرک مىسازد تا بتوانند در شرائط مختلف زمانى و مکانى پاسخگو باشند.
ما چگونه مىتوانیم لزوم پیروى از چهار مذهب را ثابت کنیم، درحالى که مسلمانان، پیش از تولد صاحبان این چهار مذهب، زندگى مىکردند و افتخار آفریدند و هرگز مقلّد یکى از این چهار مذهب نبودند؟
البته این اندیشه مدتهاست در جوامع اسلامى جوانه زده و در گذشته نیز طرفدارانى داشته است، و ما نیز در کتاب «مفاهیم القرآن» جلد ششم، صفحه 28 به بعد پیرامون اجتهاد مطلق سخن گفتهایم.
در قرن هشتم، ابن قیّم جوزى(م751هـ) سخنى دارد که ترجمه اجمالى آن چنین است: «واجب، چیزى است که خدا و رسول او واجب کرده باشند، درحالى که نه خدا و نه رسول او پیروى از مذهب معینى را واجب نکردهاند. قرنها گذشته و هرگز این بدعت در میان آنان نبوده است، و بعد از آنها پدید آمده، علماى امت بالاتر از آنند که مردم را ملزم کنند که از فقه یک فقیه پیروى کنند تا چه رسد که بگویند از فقه چهار امام پیروى نمایند».
در عبارت مقریزى به روشنى دیدیم که سیاست، در بستن باب اجتهاد چه نقش مهمى داشته است، حال آن شرایط و اوضاع دگرگون گشته و ما باید به دورههاى قبل باز گردیم یا مستقلاً حکم این دوره را بررسى کنیم.
2. تدریس فقه مقارن
فقیهان اسلام بدون استثناء در پرورش فقه اسلامى زحمات توانفرسایى کشیده و درختى را پرورش دادهاند که در هر زمان آماده میوهدادن است. بنابراین چه بهتر تعاون علمى و همکارى فکرى را بین مذاهب فقهى سنّى و مذهب فقهى جعفرى آغاز کنیم و از زمانهاى دیرینه گفتهاند حقیقت، فرزند مذاکره است. به هم رسیدن دو فکر مانند به هم رسیدن سیمهاى مثبت و منفى است که از آن جریان برق تولید مىشود. پیشنهاد مىشود در مراکز فقهى مغرب، فقه امامى در کنار فقه دیگر مذاهب تدریس شود، چنان که در ایران در دانشکده الهیات، فقه شافعى در کنار فقه جعفرى تدریس مىشود.
فقه امامى، مشروعیت خود را از کتاب و سنت مىگیرد که احادیث نبوى صلىاللهعلیهوآله از طریق ائمه اهلبیت علیهمالسلام به آنان رسیده است. پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله در حدیث خود فرموده است: «إنّى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى».
«من در میان شما دو چیز سنگین مىگذارم که یکى از آنها قرآن و دیگرى عترت من است».
شما فقهاى مغرب در صورت آشنایى با فقه جعفرى و روایاتى که آنان از رسول گرامى صلىاللهعلیهوآله به وسیله اهلبیت علیهمالسلام نقل کردهاند، مىتوانید به غناى فقهى برسید. مجموع احادیث فقهى شما از پانصد حدیث تجاوز نمىکند، در حالى که احادیث فقهى جعفرى متجاوز از سىهزار حدیث است.
3. رجوع به مجتهد زنده
فقیهان اسلام، نشانههاى هدایت و چراغهاى پیمودن راه سعادت هستند، زنده و مرده آنها در پیشگاه خدا مقام بالایى دارند، ولى به حکم این که «الشاهد یرى ما لا یراه الغائب» مجتهد زنده از مقتضیات زمان و مکان، آگاهى بیشترى دارد، به گونهاى که اگر مجتهد مرده در قید حیات بود، به خاطر آگاهى از این شرایط از رأى خود باز مىگشت، از این رو من پیشنهاد مىکنم:
به جاى تقلید از مجتهد میت، از مجتهد زنده اعلم تقلید کنید تا بتواند شما را به راه اصلح رهبرى کند. البته این پیشنهاد براى گروهى که سالیان درازى تقلید از میّت را شیوه و روش کار خود ساخته بودند، بسیار سنگین و سخت خواهد بود، ولى یادآور مىشوم که تقلید از مجتهد زنده با فطرت انسان، انسجام بیشترى دارد، و هم اکنون بشر در همه رشتههاى علمى ضمن تکریم از گذشتگان از مجتهد زنده تقلید مىکند.
من دامن عرایضم را در اینجا کوتاه مىسازم، اینک آماده شنیدن نظرات اساتید گرامى مىباشم.
سخنرانى ما به پایان رسید، مجرى جلسه آقاى عباس جرّارى خود نخست نظریات خود را مطرح کرد، که در شماره آینده ملاحظه خواهید فرمود.
ادامه دارد
________________________________________
1. به کتاب «ادوار الفقه الاسلامى» مراجعه شود.
2. الخُطَط، ج2، ص 233 - 234.
به هنگام ورود به آکادمى، چیزى که بیشتر جلب توجه مىکرد، کاشیکارى و تزیین سقف و دیوارهاى دانشگاه بود و در حقیقت معمارى اسلامى مسجدالحمراء کشور از دست رفته «اندلس» را تجدید خاطره مىکرد.
در مدت اقامت خود، که به برخى از مراکز و حتى خانههاى دانشگاهى مىرفتم، هنرمندى مردم «مغرب» را در کاشیکارى و تزیین دیوارها و سقفهاى ساختمانها، بسیار در خور ستایش مىیافتم. اینگونه صنایع دستى به صبر و استقامت فراوان و اِعمال ذوق سرشار نیاز دارد که متأسفانه در کشور ما رو به کاهش است.
حالا این نوع معمارى سنّتى، از کشور مغرب به سرزمین اندلس راه یافته یا از کشور اندلس به مغرب آمده است؟ هیچیک از دو طرف، براى ما روشن نیست هرچند در این مورد گفتگوهایى هست.
اصولاً میان ملتهاى دو کشور یاد شده، مشترکات زیادى وجود دارد، و به هنگام محاصره اندلس و قتل عام مسلمانان به وسیله صلیبیان، طوایف زیادى از بربرها و عربها به کشور مغرب پناهنده شده و هماکنون بربرها، ساکنان بخش شمالى این کشور را تشکیل مىدهند و شگفت اینجاست که هر دو قوم؛ عرب و بربر با کمال صمیمیت در کنار هم زندگى مىکنند، با این که در آداب و رسوم با هم اختلافاتى دارند، ولى وحدت عقیده(اسلام) سبب انسجام آنها گشته، و آنها را متحد ساخته است.
این حقیقت را باید گفت که: قوم بربر که مجاور با کشور اندلس مىباشند، در حفظ مرزهاى کشور سهم عظیمى دارند و این که سرزمین آنها کوهستانى و صعبالعبور است، خود یکى از موانع تسلّط دشمن بر این بخش از کشور مىباشد.
در هر حال پس از استراحت مختصر و آشنایى با برخى از نخبگان، به سالن سخنرانى هدایت شدیم و پس از اندى در جایگاه قرار گرفتیم، در سمت چپ اینجانب مجرى، و مدیر جلسه، و در سمت راست، سفیر محترم قرار گرفتند.
نخست، پروفسور «عبداللطیف بربیش»، دبیر کل آکادمى خیر مقدمى گفت که ترجمه آن را از نظر شریف خوانندگان مىگذرانیم:
به نام خداوند رحمان و رحیم
درود بر اشرف فرستادگان، سرور ما محمد صلىاللهعلیهوآله و بر آل و اصحاب او باد
حضرت علاّمه شیخ جعفر سبحانى!
سفیر محترم جمهورى اسلامى ایران در مغرب!
اعضاى محترم آکادمى!
خانمهاى محترم!
آقایان گرامى!
آکادمى کشور مغرب امروز افتخار دارد که به دیدار یکى از اندیشمندان برجسته مسلمان: علاّمه محقّق آیتالله جعفر سبحانى نایل گشته که ما را مورد لطف و محبت خود قرار داده و خواستهاند با علما و متفکران کشور مغرب، دیدارى علمى داشته باشند و پیرامون موضوعى سخن بگویند که امروز از اهمیت بالایى برخوردار است، و آن، سخن درباره تقریب مذاهب فقهى اعم از سنى و جعفرى همراه با نگرش به مسائل مستحدثه روز است.
تأکید مىشود که ما براى آگاهى از افکار و روشنگرانه این عالم بزرگ آمادهایم، عالمى که در بخشى از علوم اسلامى یعنى در علوم قرآنى و اصول فقه و احکام شرعى و علم کلام و فلسفه و حدیث و سیره، مرجع و متخصص شناخته شده است، و خوشبختانه افکار این عالم بزرگ در بیش از صد کتاب منعکس شده است.
ما آماده شنیدن بیانات ایشان پیرامون «اجتهاد در شریعت» هستیم. اجتهادى که امروز شدیدا به آن نیازمندیم، زیرا در این عصر دین حنیف اسلام مورد هجوم دشمنان قرار گرفته و گروهى با ادعاهاى گوناگون مىخواهند قداست و صلاحیت شریعت را براى این زمان و زمانهاى بعدى زیر سؤال ببرند. هجوم دشمنان بر اسلام به جایى رسیده است که این آیین را محور تندروى و ستیزهجویى و تروریسم معرفى کردهاند، درحالى که اسلام از این تهمت مبرّا و بدور است.
امروز مسلمانان بیش از هر وقتى نیاز دارند که کوششهاى خود را فشردهتر کنند، و صفوف خود را منظمتر سازند، در یک صدا در مقابل مهاجمان بایستند و با دلیل محکم و استوار ثابت کنند عقیده آنان عقیدهاى است که اساس آن را عدالت، آزادى، همزیستى مسالمتآمیز، همکارى میان همه انسانها تشکیل مىدهد، انسانهایى که در میان آنان، تفاوتى جز به وسیله تقوا نیست.
دوست دارم به یکى از خدمات استاد سبحانى اشاره کنم، و آن اینکه او در شهر قم به تأسیس مؤسسهاى به نام «مؤسسّة امام صادق علیهالسلام » دست زده است که در آنجا علم کلام در سطوح مختلف تدریس مىشود، از این گذشته مجلهاى درباره مسائل کلامى منتشر مىکند.
امروز آیةاللّه سبحانى از علماى برجسته و داراى اطلاعات وسیع در قلمرو تقریب بین مذاهب اسلامى به شمار مىآیند. ایشان در قلمروى گام برمىدارند که مىخواهد اجتهاد را بار دیگر زنده سازد و فکر دینى را احیا کند تا مسلمانان در کشاکش تأثیر متقابل تمدنهاى مختلف، بتوانند هماهنگ با زمان خود و پیشرفتهاى علمى و تکنولوژى گام بردارند، پیشرفتهایى که ملتها را به دامان «جهانى سازى» افکنده است که نه فقط ابعاد فرهنگى و اجتماعى، بلکه جنبههاى معنوى و اعتقادى آنها را نیز به چالش کشیده است.
بار دیگر به حضرت علامه محقق آیتالله جعفر سبحانى خوشآمد مىگویم، و از ایشان مىخواهم مطالب خود را پیرامون مباحث مهم فقهى مطرح کنند و از عضو محترم آکادمى جناب آقاى «عباس جرّارى» مدیر محترم کنفرانسهاى آکادمى مغرب، تقاضا مىکنم که اداره علمى این جلسه را بر عهده بگیرند.
آنگاه از اعضاى حاضر در جلسه نام برده شد که بخشى از آنان، از اعضاى آکادمى و بخشى مدعوّ از خارج بودند. اینک به اسامى هر دو گروه اشاره مىکنیم:
اعضاى آکادمى
آقایان: 1. عبداللطیف بربیش دبیر کل، 2.عباس جرّارى مدیر کنفرانسها، 3.عبداللطیف بن عبدالجلیل، قائممقام دبیر کل، 4.فاروق نبهان، 5.ادریس العلوى العبدلاوى، 6.ابوبکر القادرى، 7.عزالدین العراقى، 8.محمد شفیق، 9.عبدالکریم غلاب، 10.احمد رمزى مدیر علمى، 11.رحمة بورقیة، 12.مصطفى القباج (گزارشگر آکادمى).
کارشناسان مدعوّ از خارج آکادمى
آقایان: 1. فاروق حمادة، 2.احمد الخملیشى، 3.عبدالمجید الصغیر، 4.حبیبةالبورقاوى، 5.احمد الریسونى، 6.عبدالسلام بلاجى، 7.سعید بن سعید العلوى، 8.محمد شوقى بن بین، 9.عبدالعزیز بن عبدالجلیل، 10.عباس الصورى.
متن سخنرانى پیرامون ادوار فقه سنّى و پیشنهادهاى سهگانه
اینجانب سخنان خود را با حمد و ثناى الهى آغاز کرده و چنین گفتم:
بسماللّه الرحمن الرحیم، الحمد للّه ربّ العالمین، الحمد للّه على إکمال الدین و إتمام النعمة و الصلاة و السلام على رسوله الخاتم و على آله الطیّبین الطاهرین و أصحابه المرضیّین،. قال الحکیم فى محکم کتابه الکریم: أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعا وَ لا تَفَرَّقُوا».
با عرض تشکر از برگزار کنندگان این همایش، من سخن خود را با آیه «اعتصام به حبل اللّه» آغاز کرده و نکتهاى را یادآور مىشوم: خدا در این آیه کلمه «حبل» را به کار برده و مىفرماید: «به ریسمان خدا چنگ بزنید» اکنون سؤال مىشود که چرا از کلمه حبل بهرهگیرى شده و به جاى آن که بگوید به اسلام یا به قرآن چنگ بزنید، دستور مىدهد به «حبل اللّه» تمسّک جوییم؟
شما شنوندگان عزیز، عربزبان و عربتبارید، نکات ادبى را بهتر از دیگران درک مىکنید. به نظر شما نکته در این گزینه چیست؟
به نظر من که دور از ادب عربى هستم، این است که خدا با به کار بردن این واژه، این نکته را تذکر مىدهد که امتهاى متفرّق و از همگسیخته بهسان شخصى فروافتاده در چاه هستند که راه نجات او این است که طنابى به چاه فرستاده شود و او با چنگ زدن به این طناب بیرون کشیده شده و نجات یابد. مسلمانان نیز باید به «حبل» وحدت کلمه چنگ بزنند تا نجات، یار و یاور آنها باشد. اکنون که به بیان این نکته پرداختیم، سخن خود را پیرامون ادوار فقه اسلامى آغاز مىکنیم:
فقه اسلامى میوه رسیده زحمات توانفرساى علما و دانشمندان اسلامى است که از عصر صحابه تا به امروز توانستهاند، این میوه شیرین را در اختیار ما قرار دهند. فقه اسلامى (مقصود فقه سنّى است) داراى ادوار گوناگونى است و هر دورهاى براى خود ویژگى خاصى دارد که به صورت فشرده به آنها اشاره مىکنیم:
دوره نخست: عصر صحابه و تابعان
این دوره از فقه پس از درگذشت پیامبر صلىاللهعلیهوآله تا آغاز قرن دوم هجرى ادامه داشته است. کار فقیهان این بود که حکم حوادث را از کتاب و سنّت استخراج مىکردند و اگر دلیل واضحى در این دو مصدر نمىیافتند، با مقیاسهایى حکم موضوع را صادر مىکردند و در حقیقت این کوششهاى اولیه، هسته مرکزى فقه را تشکیل مىداد.
دوره دوم: ظهور مذاهب فقهى
در این بخش از زمان، مذاهب فقهى متعددى پدید آمد که برخى از آنها شانس بقا را تا به امروز داشته و برخى دیگر از میان رفته و چندان نام و نشانى از آنها باقى نیست، و مدت این دوره دو قرن و نیم بود، یعنى از قرن دوم شروع شد و بخشى از قرن چهارم را نیز دربر گرفت.
در این دوره فقهایى چون حسن بصرى(23 - 110)، ابن أبى لیلى(74 - 148)، اوزاعى(88 - 157)، سفیان ثورى(97 - 161)، لیث بن سعد(متوفاى 175)، داود ظاهرى(202 - 270)، ابوجعفر طبرى(224 - 310)، زندگى مىکردندو هرکدام براى خود مکتب خاصى در فقه داشتند، ولى از مکاتب این شخصیتها چندان اثرى در دست نیست، و آنچه شانس بقا پیدا کرده، همان مذاهب فقهاى چهارگانه است:
1. ابوحنیفه، نعمان بن ثابت(80 - 150).
2. مالک بن أنس(94 - 179.
3. محمد بن ادریس شافعى(150 - 204).
4. احمد بن حنبل(164 - 241).
آنان داراى مکتبهاى گوناگون در فقه اسلامى هستند و بیشترین اهل سنّت، مقلّد این چهار نفرند.
دوره سوم: تفریع و توسعه مسائل فقهى
گسترش فقه مذاهب پیشوایان چهارگانه سبب شد که پیروان آنان به افکار و فتاواى ایشان دست نزنند و قداست آنها را حفظ کنند، آنگاه به تفریع و تخریج دست یازند.
در میان حنفیان، مىتوان افراد زیر را نام برد که در توسعه فقه حنفى بسیار کوشیدند:
1. ابوبکر جصّاص، مؤلف تفسیر آیات الأحکام(م 370).
2. ابوالحسن قدورى بغدادى، مؤلف کتاب «التجرید» حاوى اختلافات ابوحنیفه و شافعى(م 428).
از مالکیان مىتوان از محمد بن رشد قرطبى نام برد که کتاب «بدایةالمجتهد» او از شهرت خاصى برخوردار است و او در سال 520 درگذشته است. پس از وى ابوالفضل عباس بن موسى(م541) مؤلّف کتاب «ترتیب المدارک و تقریبالمسالک» از معروفترین فقهاى این مذهب است که در توسعه فقه مالکى نقش مهمى داشته است.
از فقهاى شافعیه مىتوان «ابوحامد مروزى» را یاد کرد که مختصر مُزَنى را شرح کرده و در سال 363 درگذشته است. پس از وى «ابوالمعالى عبدالملک جوینى»(م478) امامالحرمین است که مولفّ کتابهاى «النهایة والبرهان» مىباشد.
در مورد حنبلیان، مىتوان از ابوالوفاء على بن عقیل بغدادى»(م431) نام برد که مولّف «الفصول» است، و پس از وى «محمد بن عبدالله سامرى»، مولّف «المستوعب»(م616) است، این دو نفر در پیشرفت فقه حنبلى از مؤثّرترین افراد به شمار مىروند.
در این دوره که تا نیمه قرن هفتم ادامه یافت، کوشش فقیهان این بود که در اصول و کلیات مذهب امام خود اجتهاد نکنند و آنها را خطاناپذیر تلقى کنند، آنگاه در چارچوب فتاواى امام، فروعى را تخریج کرده و حکم آنها را صادر کنند.
در حقیقت این سه دوره را مىتوان دوره نشاط فقهى سنى اندیشید و هر یک از این دورهها ویژگى خاصى دارد که در محل خود بیان شده است(1). مشکل در دوره چهارم است که بسیار غمافزا و اندوهبار است.
دوره چهارم: جمود و رکود
از سال 665 که باب اجتهاد به کلى بسته شد، رکود فقهى آغاز گشت، مقریزى در کتاب «الخُطَط» وضع اسفبار این دوره را یادآور مىشود.
وى مىگوید: در این زمان تمام مذاهب فقهى به دست فراموشى سپرده شد و فقط چهار مذهب، رسمى گشتند و هرکس پیرو غیر این چهار مذهب بود، با ستیزهجویى و دشمنى روبهرو مىشد و به قضاوت گمارده نمىشد و قضاوت او پذیرفته نبود، مگر این که باز گردد و پیرو یکى از این چهار مذهب شود(2).
فقه؛ در این دوره، دچار جمود و خمود شد و وظیفه فقیه، نقل مطالب از کتابهاى فقهى بود و حداکثر گاهى تعلیقه و حاشیهاى بر کتابهاى فقهى نوشته مىشد، ولى همگان، محصور اندیشههاى امام مذهب خود بودند.
البته بستن باب اجتهاد، از اواسط قرن هفتم تا اواخر سیزدهم به این معنى نیست که اصلاً مجتهد مطلقى در میان فقهاى اهل سنت پرورش نیافت، بلکه مقصود این است که اکثریت در چارچوب مذهب امام خود محصور بوده، و حق تجاوز از آن را نداشتند، و برخلاف دوره سوم، فن تخریج و تفریع نیز، به دست فراموشى سپرده شد، ولى در عین حال مىتوان از افرادى نام برد که این چارچوب را شکسته و از اجتهاد مطلق برخوردار بودند مانند:
1. تقى الدین أبى الحسن على بن عبدالکافى، القاضى السبکى(683 - 756هـ).
2. عبدالوهاب بن على بن عبدالکافى، القاضى السبکى(727 - 771هـ).
3. احمد بن على بن حجرالعسقلانى(773 - 825هـ).
4. جلالالدین السیوطى(848 - 911هـ).
5. شیخ الإسلام أبى یحیى زکریا بن محمد الأنصارى(823 - 926هـ).
6. احمد بن محمد بن على بن حجر الهیتمى(909 - 974هـ).
دوره پنجم: دوره پویایى مجدّد فقه
تمدن غرب و پیشرفت بشر در مسائل صنعتى و تجربى که مغرب زمین را تکان داد و مشرقزمین نیز از آن متأثّر گشت، سبب بیدارى فقیهان اسلام گشت، زیرا در پرتو این تمدن روابط اجتماعى و سیاسى، بلکه احوال شخصى دگرگون گشت، و مسائل نوظهورى رخ داد که هرگز در مذاهب پیشین نام و نشانى از آنها نبود. این سبب شد که کنفرانسهاى فقهى تشکیل شود تا بر مشکلات فائق گردند، تا آنجا که ثمره این اجتماعات، کتاب «مجلة الأحکام العدلیة» شد، که در تاریخ 1286 به نام قانون مدنى دولت عثمانى معرفى گشت، و در حقیقت این، هسته نخستین حرکت فقهى بود که از آن زمان آغاز شده و کم و بیش به حرکت خود ادامه مىداد و نشانه آن پیدایش «مجمع فقه اسلامى جده» و دیگر کنفرانسهاى فقهى پیرامون مسائل نوظهور مانند بیمه، شرکتهاى ششگانه، فروش سهام، کودکان آزمایشگاهى، مرگ مغزى، مشکل تشریح، پیوند اعضاى بدن، مشابهسازى، و غیره... است و همگى منادى اجتهاد دستهجمعى شدهاند.
این نوع گرفتارى، نتیجه رکود دوره پنجم است که چراغ فقه کمسو گشت، و مغزها از اندیشیدن و نوسازى باز ایستادند، ولى با این همه، هنوز جهان تسنّن در چارچوب چهار مذهب عمل مىکند، و کمتر کسى است که از این چارچوب بیرون آید و از فردى تقلید کند که خود را پیرو این چهار مذهب نمىداند.
ما در اینجا پیشنهادهایى داریم که در این محضر محترم، محضر اساتید و اندیشمندان مطرح مىکنیم:
1. گشودن باب اجتهاد مطلق
هرگاه اجتهاد، سعى و کوشش در استنباط احکام از ادله شرعى باشد، این نعمت بزرگ الهى به زمان معین و گروه خاصى تعلق ندارد، خدا فهم کتاب و سنت را تنها به سلف نداده، بلکه هم سلف و هم خلف در پیشگاه خدا به صورت یکسان مکلّف هستند، و هرکس توانست حکم خدا را از کتاب و سنت استخراج کند، او باید به فهم و اندیشه خود عمل کند و تقلید از فرد دیگر بر او حرام است، بالاخص در صورتى که فهم و برداشت آنان مختلف باشد، زیرا این مجتهد با اجتهاد خود، رأى مخالف را تخطئه مىکند، و او را بىپایه مىداند، در این صورت چگونه از او تقلید کند؟
فرض کنید شافعى مىگوید به حکم ظاهر آیه، تماس بدنى با زن مبطل وضوست، و ظاهر بدوى آیه «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ»(نساء، 6) را گواه گفتار خود مىداند ولى فردى بر اثر تحقیق در مفاد این آیه با توجه به دیگر آیات و روایات، این اندیشه را ناصواب مىداند و مىگوید: در این آیه «لمس زنان کنایه از عمل جنسى است»، به گواه آیات دیگر، از آن جمله «لا جُناحَ علیکُم إن طلَّقْتُمُ النِّساء ما لم تمَسُّوهُنَّ»(بقره، 236). «اگر زنان را قبل از آمیزش جنسى طلاق دهید، منعى ندارد» در این صورت، او نمىتواند به قول شافعى عمل کند. زیرا به روشنى اشتباه او ثابت شده است.
اجتهاد، براى دین جاودانى و براى قوانینش پیوستگى و به دین نرمش مىبخشد که بتواند در تمام شرائط، زنده و حاضر باشد. اجتهاد مطلق، نصوص کتاب و سنت را زنده و متحرک مىسازد تا بتوانند در شرائط مختلف زمانى و مکانى پاسخگو باشند.
ما چگونه مىتوانیم لزوم پیروى از چهار مذهب را ثابت کنیم، درحالى که مسلمانان، پیش از تولد صاحبان این چهار مذهب، زندگى مىکردند و افتخار آفریدند و هرگز مقلّد یکى از این چهار مذهب نبودند؟
البته این اندیشه مدتهاست در جوامع اسلامى جوانه زده و در گذشته نیز طرفدارانى داشته است، و ما نیز در کتاب «مفاهیم القرآن» جلد ششم، صفحه 28 به بعد پیرامون اجتهاد مطلق سخن گفتهایم.
در قرن هشتم، ابن قیّم جوزى(م751هـ) سخنى دارد که ترجمه اجمالى آن چنین است: «واجب، چیزى است که خدا و رسول او واجب کرده باشند، درحالى که نه خدا و نه رسول او پیروى از مذهب معینى را واجب نکردهاند. قرنها گذشته و هرگز این بدعت در میان آنان نبوده است، و بعد از آنها پدید آمده، علماى امت بالاتر از آنند که مردم را ملزم کنند که از فقه یک فقیه پیروى کنند تا چه رسد که بگویند از فقه چهار امام پیروى نمایند».
در عبارت مقریزى به روشنى دیدیم که سیاست، در بستن باب اجتهاد چه نقش مهمى داشته است، حال آن شرایط و اوضاع دگرگون گشته و ما باید به دورههاى قبل باز گردیم یا مستقلاً حکم این دوره را بررسى کنیم.
2. تدریس فقه مقارن
فقیهان اسلام بدون استثناء در پرورش فقه اسلامى زحمات توانفرسایى کشیده و درختى را پرورش دادهاند که در هر زمان آماده میوهدادن است. بنابراین چه بهتر تعاون علمى و همکارى فکرى را بین مذاهب فقهى سنّى و مذهب فقهى جعفرى آغاز کنیم و از زمانهاى دیرینه گفتهاند حقیقت، فرزند مذاکره است. به هم رسیدن دو فکر مانند به هم رسیدن سیمهاى مثبت و منفى است که از آن جریان برق تولید مىشود. پیشنهاد مىشود در مراکز فقهى مغرب، فقه امامى در کنار فقه دیگر مذاهب تدریس شود، چنان که در ایران در دانشکده الهیات، فقه شافعى در کنار فقه جعفرى تدریس مىشود.
فقه امامى، مشروعیت خود را از کتاب و سنت مىگیرد که احادیث نبوى صلىاللهعلیهوآله از طریق ائمه اهلبیت علیهمالسلام به آنان رسیده است. پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله در حدیث خود فرموده است: «إنّى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى».
«من در میان شما دو چیز سنگین مىگذارم که یکى از آنها قرآن و دیگرى عترت من است».
شما فقهاى مغرب در صورت آشنایى با فقه جعفرى و روایاتى که آنان از رسول گرامى صلىاللهعلیهوآله به وسیله اهلبیت علیهمالسلام نقل کردهاند، مىتوانید به غناى فقهى برسید. مجموع احادیث فقهى شما از پانصد حدیث تجاوز نمىکند، در حالى که احادیث فقهى جعفرى متجاوز از سىهزار حدیث است.
3. رجوع به مجتهد زنده
فقیهان اسلام، نشانههاى هدایت و چراغهاى پیمودن راه سعادت هستند، زنده و مرده آنها در پیشگاه خدا مقام بالایى دارند، ولى به حکم این که «الشاهد یرى ما لا یراه الغائب» مجتهد زنده از مقتضیات زمان و مکان، آگاهى بیشترى دارد، به گونهاى که اگر مجتهد مرده در قید حیات بود، به خاطر آگاهى از این شرایط از رأى خود باز مىگشت، از این رو من پیشنهاد مىکنم:
به جاى تقلید از مجتهد میت، از مجتهد زنده اعلم تقلید کنید تا بتواند شما را به راه اصلح رهبرى کند. البته این پیشنهاد براى گروهى که سالیان درازى تقلید از میّت را شیوه و روش کار خود ساخته بودند، بسیار سنگین و سخت خواهد بود، ولى یادآور مىشوم که تقلید از مجتهد زنده با فطرت انسان، انسجام بیشترى دارد، و هم اکنون بشر در همه رشتههاى علمى ضمن تکریم از گذشتگان از مجتهد زنده تقلید مىکند.
من دامن عرایضم را در اینجا کوتاه مىسازم، اینک آماده شنیدن نظرات اساتید گرامى مىباشم.
سخنرانى ما به پایان رسید، مجرى جلسه آقاى عباس جرّارى خود نخست نظریات خود را مطرح کرد، که در شماره آینده ملاحظه خواهید فرمود.
ادامه دارد
________________________________________
1. به کتاب «ادوار الفقه الاسلامى» مراجعه شود.
2. الخُطَط، ج2، ص 233 - 234.