دو امام در برابر صلح صلح امام حسن علیه السلام (1)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آیا چنانکه برخى از مورخان ادعا کردهاند حسین بن على علیه السلام با صلح برادرش امام حسن علیه السلام با معاویه، مخالفت کرد؟
با شهادت امام على علیه السلام، مردم کوفه با فرزند شایسته آن حضرت، امام حسن علیه السلام به خلافتبیعت (1) نمودند . آن امام پس از اندک مدتى که معاویة بن ابى سفیان (فرمانرواى شام از طرف دو خلیفه قبلى) از فرمانبرى سر باز زد، دستور تجهیز سپاه صادر فرمود . مردم نخست جوش و خروشى نشان دادند اما به دلایل چندى، حرارت مردم فرو نشست و امام در وضع دشوارى قرار گرفت .
دسیسههاى حزب امویان، گسیل جاسوسان شام و بدبیننمودن قبایل و مردم نواحى نسبتبه سبط پیامبر، استفاده مؤثر از زر و سیم و خریدن بزرگان قبایل و کوفه توسط معاویه و ... نهایت اینکه، عدم اطاعت، سست عنصرى و تنبلى یاران امام، عرصه را بر آن حضرت تنگ نمود . همان سست عنصرى و تنبلى که پدر بزرگوارشان را نیز در تنگنا قرار داده و آن حضرت بارها زبان به انتقاد از یاران خود گشوده بودند:
«... سوگند به خدا دوست دارم معاویه درباره شما با من داد و ستد کند مانند داد و ستد صراف (که یک دینار طلا مىدهد و ده درهم نقره مىگیرد) او نیز ده نفر از شما را از من بگیرد و یک نفر از لشکریانش را بدهد (2) » .
به هر حال امام حسن علیه السلام در چنان وضعى گرفتار شدند که چاره را در صلح با معاویه یافتند . دلایل و براهین صلح امام بسیار آشکار و شفاف است اما متاسفانه عدهاى تحلیلهاى اشتباهى در مورد صلح امام ارائه مىنمایند از جمله به این مورد توجه فرمائید:
«خلیفه جدید (امام حسن علیه السلام) با وجود انتساب به پدر شرافتمند بزرگوارى مانند على علیه السلام مقابل زحمت اداره امور لشگرى و یا مخاطره میدان جنگ، بیشتر در حرم به فراغت مىگذراند لذا از قواى مهیاى چهل هزار تنى، فقط دوازده هزار تن را پیشقراول به حدود جنگى فرستاد و بقیه را در پشتسر در مداین نگاه داشت و خود در همانجا توقف کرده، اوقاتش را در باغها مىگذراند و اندیشه داشت از اینکه بختخویش را در میدان جنگ آزمایش نماید، هنگامیکه این خبر دروغ را انتشار دادند، جلودار قشون شکستخورده و از هم متفرق شدند، فورا عراقیهاى بىحمیتبه اردوى خلیفه ریخته و آن را غارت کردند حتى شخص او را که در نظر داشت مطابق مصالح آنان با معاویه صلح کند، کوشش داشتند که دستگیر کنند . او از این پیشامد، هراسان شده نامهاى به عجله دایر بر تسلیم خویش نزد معاویه فرستاد و نوشت که او از خلافت کناره گرفته و مدینه را براى اقامتخود اختیار خواهد نمود ... (3) » .
باید توجه داشت که صلح، ناخواسته بر امام تحمیل گشت و حضرت جهتحفظ خون اهل بیت عترت و صحابه پاک و اندک شیعیان وفادار و امکان تداوم خط اصیل تشیع و ... صلح با معاویه را پذیرفتند . در صورت برخورد نظامى، لشگر متشتت و درهم و برهم عراق در مقابل لشگر مجهز معاویه شکست مىخورد و معاویه پیروز شده و به احتمال قریب به یقین، اهلبیت پیامبر و حسنین به اسارت مىافتادند . در این صورت معاویه مىتوانستبه انتقام قتل دائى، برادر و پدربزرگ خویش به دست امام على علیه السلام، آن دو امام بزرگوار را به قتل رسانده و ریشه تشیع را قطع کند .
معاویه ضمن ارسال نامهاى سفید که مهر کرده بود، از امام حسن علیه السلام درخواست نمود تمام شرایط خود را بنویسد که همه مورد قبول او هست (4) و به نوشته «محمد بن ابى بکر انصارى» ، در کتاب «جوهره» (تالیف به سال 645 ه . ق)، «معاویه همه شروط امام حسن علیه السلام را پذیرفت و نزدیک بود از شادى پر درآورد و پرواز کند (5) » . معاویه همه شروط را با خط خود نوشت و پاى آن را مهر کرد و پیمانهاى مؤکد و وعدههاى محکمى داد که همه آن را معمول دارد . سپس همه رؤساى شام را بر آن گواه گرفت و آنها نیز پاى عهدنامه را مهر کردند (6) .
جمع بندى نوشتههاى منابع تاریخى در مورد مقررات صلح چنین است:
1 . واگذارى خلافتبه معاویه به شرطى که به کتاب خدا و سنت پیامبر و روش خلفاى شایسته عمل کند .
2 . معاویه حق ندارد براى خود جانشین برگزیند و پس از او خلافتبه حسن و بعد از او به حسین باید برسد .
3 . همه مردم در هر رنگ و نژادى که هستند از امنیت کامل برخوردار باشند .
4 . معاویه حق ندارد خود را امیرالمؤمنین (7) بنامد .
5 . در حضور معاویه، اقامه شهادت نشود .
6 . معاویه به امیرمؤمنان على علیه السلام دشنام ندهد .
7 . حق هر ذىحقى را به او برساند .
8 . شیعیان (8) على علیه السلام در هرکجا هستند در امان باشند و معاویه متعرض آنها نگردد .
9 . بین فرزندان مقتولینى که در جنگهاى جمل و صفین جزء سپاهیان على بودهاند، یک میلیون درهم تقسیم کند .
10 . موجودى بیتالمال (9) کوفه (یا عراق) را به حسن بن على بپردازد و هر سال صد هزار درهم (و به قولى یک میلیون درهم) به او بدهد . .
11 . هرگز به حسن و برادرش حسین و هیچیک از خاندان پیامبر در آشکار و نهان ستمى نرساند و در امنیت هیچیک از آنان در هیچ منطقهاى اخلال نکند (10)
معاویه بعد از به دست آوردن خلافت و قدرت، به هیچیک از شرایط صلح عمل ننمود . اگر معاویه به این شرایط عمل مىنمود، صلح امام حسن علیه السلام عین پیروزى مىبود و اندک مدتى بعد از صلح خلافتبه اصل خود برمىگشت .
سخن در بررسى صلح امام حسن علیه السلام موضوع اصلى این مقاله نیست و علاقمندان مىتوانند به کتبى که به صورت مبسوط در مورد صلح امام نوشته شدهاند، مراجعه فرمایند (11) .
اعتراض یا مخالفت امام حسین علیه السلام
در برخى از کتب تاریخى، به موضوع اعتراض یا مخالفت امام حسین علیه السلام نسبتبه صلح برادر بزرگشان اشاره شده مانند تاریخ ایران مرحوم دکتر عباس اقبال (12) . در کتاب على و فرزندانش تالیف دکتر طه حسین در این مورد چنین مىخوانیم:
«مىگویند حسین بن على با نظر برادر موافقت نداشت و به برادر اصرار کرده بود از صلح با معاویه خوددارى کند و به جنگ ادامه دهد، ولى حسن نپذیرفت و گفت اگر مطیع نباشد، او را دربند خواهد کرد!» (13) .
در تعدادى از منابع اصلى تاریخ اسلام، موضوع اعتراض یا مخالفتحسینبن على علیه السلام چنین بازگو گردیده است .
محمد جریر طبرى مورخ معروف، متوفاى 310ه ق) مىنویسد:
«در آن اثنا که حسن به مداین (14) بود یکى از میان اردو ندا داد: بدانید قیس بن سعد (فرمانده پیشقراولان سپاه امام) کشته شد، بروید . و نیز گوید کسانى رفتن آغاز کردند و سراپرده حسن را غارت نمودند، چنانکه در باره فرشى که زیر خود داشت، با وى درآویختند، حسن برون شد و وارد مداین شد . «عثمان بن عبدالرحمان» نیز روایتى چنین دارد با این افزایش که گوید: حسن به معاویه درباره صلح نامه نوشت و امان خواست . وى به حسین و عبدالله بن جعفر (پسرعموى خود) گفت: به معاویه درباره صلح نامه نوشتهام . حسین گفت تو را به خدا قسم مىدهم که قصه معاویه را تایید و قصه على را تکذیب نکنى . حسن به او گفت: خاموش باش که من کار را بهتر از تو مىدانم (15) » .
ابوالقاسم على بن حسن معروف به ابن عساکر (متوفاى 571 ه . ق) در کتاب تاریخ خود مىنویسد: «حسن به برادرش حسین گفت مىخواهم به مدینه بروم و در آنجا اقامت گزینم و خلافت را به معاویه واگذارم زیرا فتنهها به درازا کشید و خونها ریخته شد و پیوندها گسسته و مرزها ناآرامى یافت . حسین خشمگین شد و گفت: پناه به خدا، اگر پدرت را در آرامگاهش تکذیب کنى و سخن معاویه را بپذیرى . حسن گفت: به خدا قسم هرچه گفتم با آن مخالفت کردى، به خدا قسم مىخواهم که تو را در خانهاى بیندازم و درش را گل کنم تا اینکار تمام شود . حسین چون عصبانیتبرادر را دید به نرمى گفت: «تو بزرگترین پسران على و جانشین او هستى و ما پیرو اندیشه تو هستیم، آنچه مىخواهى بکن (16) » .
ابن اثیر (متوفاى 630 ه . ق) در «الکامل فىالتاریخ» مىنویسد:
«حسن به برادر خود حسین و به عبدالله بن جعفر گفت من با معاویه درباره بستن پیمان آشتى، به نامهنگارى پرداختهام . حسین به او گفت تو را سوگند مىدهم که افسانه معاویه را تصدیق و داستان پدرت دروغ فرا ننمایى! حسن به او گفت: ساکتباش من در اینکار از تو آگاهترم (17) » .
حمدالله مستوفى قزوینى (متوفاى 750 ه . ق) در تاریخ گزیده مىنویسد:
«میان حسن و معاویه تنازع بود . آهنگ یکدیگر کردند . حسن صاحب تدبیر بود، دانست که بر دولت متزلزل اعتماد نباشد و بر متابعت اهل عراق وثوق نداشت . در اثناء این، مختار بن ابو عبید ثقفى اندیشه کرد که او را بگیرد و به معاویه دهد . حسن رضى الله عنه از غایت عقل پیشاندیشى کرد و با معاویه صلح کرد بر آنکه حکومتبه معاویه باز گذارد و حسن با اهلبیتبه مدینه رود و بیتالمال عراق آنچه موجود است او را باشد و «دارابگرد» فارس بر او مسلم باشد و لعنتبر على علیه السلام را رفع کنند، معاویه این شرطها را قبول کرد ... حسن بر او بیعت کرد، حسین قبول نمىکرد . حسن او را الزام نمود تا بیعت کرد (18) » .
ابن خلدون (متوفاى 808 ه . ق) در کتاب تاریخش «العبر» مىنویسد:
«چون حسن در مداین نزول کرد در میان لشگر شایع شد که قیس بن سعد کشته شده، مردم به هیجان آمدند و صفوف درهم ریخت و به خیمههاى حسن حمله کردند و دستبه غارت گشودند ... به معاویه نامه نوشت و گفت که از خلافت کناره مىگیرد ... چون برادرش حسین و عبدالله بن جعفر آگاه شدند او را ملامت کردند، ولى او به سخنانش گوش ننهاد ... (19) » .
دنباله دارد
پىنوشت:
1) بیعت عبارت از پیمانبستن به فرمانبرى و طاعت است . بیعتکننده با امیر خویش پیمان مىبست که در امور مربوط به خود و مسلمانان تسلیم نظر وى باشد و در هیچچیز از امور مزبور با او به ستیز بر نخیزد و تکالیفى را که بر عهده وى مىگذارد و وى را به انجامدادن آنها مکلف مىسازد اطاعت کند خواه آن تکالیف به دلخواه او باشد و خواه مخالف میلش . و چنین مرسوم بود که هرگاه با امیر بیعت مىکردند و بر آن پیمان مىبستند دستخود را به منظور استوارى و تاکید پیمان، در دست امیر مىگذاشتند و چون این شیوه به عمل فروشنده و خریدار شبیه بوده است آن را «بیعت» نامیدهاند که مصدر «باع» (خرید - فروخت) مىباشد و مصافحهکردن با دستها بیعت نامیده شده است و مفهوم آن در عرف لغت و تداول شرع همین است» . (مقدمه ابنخلدون، (ترجمه محمد پروین گنابادى)، ج1، ص400، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چ پنجم، 1366 .
2) نهجالبلاغه، فیضالاسلام، خطبه 96 و نیز جهت مطالعه شرح خون دل امام از یاران خود ر . ک: نهجالبلاغه، خطبههاى 27، 34، 39، 68، 96، 125، 131، 179، حکمت253 . و نیز کتاب الغارات، محمد ابراهیم ثقفى کوفى، صفحات 13، 14، 22، 124، 125 (ترجمه محمد باقر کمرهاى، نشر فرهنگ اسلام، بىتاریخ، بىجا) .
3) تاریخ ایران، سرپرسى سایکس، ج1، ص747 - 748 (ترجمه فخر داعى گیلانى، انتشارات دنیاى کتاب، تهران، چ2، 1363) . مشابه چنین ادعاهاى کذبى را مىتوانید از قول برخى مورخین مغرض در کتاب «زندگانى حسن بن على» ، نوشته باقر شریف القرشى، ج2، ص146 تا 148 مطالعه کنید .
4) تاریخ طبرى، محمد جریر طبرى، ج7، ص2716 (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران 1352)، الکامل فىالتاریح، ابن اثیر، ج5، ص2020 (ترجمه دکتر محمد حسینى روحانى، انتشارات اساطیر، تهران، چ اول، 1372) تاریخ ابن خلدون، ج1، ص641 (ترجمه عبدالمحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، 1364)، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص507 .
5) جوهره در نسب و شرح احوال على علیه السلام و آل او، محمد بن ابى بکر انصارى تلمسانى معروف به برى، ص28، (ترجمه دکتر فیروز حریرچى، انتشارات امیر کبیر، تهران، چ اول، 1361) .
6) الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص200، به نقل از: اجتهاد در مقابل نص، علامه سید عبدالحسسن شرفالدین، ص486 (ترجمه على دوانى، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامى، تهران، بىتاریخ) .
7) در مورد لقب امیرالمؤمنین، ابن خلدون توضیح جالبى دارد که خلاصه آن چنین است:
«مردم بعد از بیعتبا ابوبکر، او را خلیفه رسول الله مىنامیدند و پس از ابوبکر، عمر را خلیفه رسولالله نامیدند و اگر این وضع ادامه مىیافت این اضافات در آینده به فزونى مىرفت و به زشتى منتهى مىشد و بازشناختن آنها به سبب درازى اضافات دشوار مىگردید . در آن روزگار، مردم فرمانروایان سپاه را به نام امیر مىخواندند و امیر صفتى است مشتق از امارت . و مردم جاهلیت، پیامبر را امیر مکه و امیر حجاز خطاب مىکردند و صحابه نیز سعد بن ابى وقاص را به لقب امیرالمسلمین مىخواندند زیرا وى امیر لشگریان قادسیه بود . یکى از اصحاب، عمر را «اى امیرالمؤمنین» خطاب کرد و مردم این لقب را پسندیدند و تصویب کردند و او را بدان خواندند . یا به قولى، پیکى خبر فتح بعضى از لشگریان را آورد و همینکه داخل مدینه شد پرسید امیرالمؤمنین کجاست؟ اصحاب عمر که این ترکیب را شنیدند آن را نیکو شمردند و گفتند راست گفتى به خداى نام اوست، وى به راستى امیرالمؤمنین است و از آن پس وى را بدان خواندند و در میان مردم به منزله لقبى براى او تلقى گردید و آنگاه خلفاى پس از وى این لقب را به وراثت از وى گرفتند و آن را نشانهاى از خلافتشمردند ...» (مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 436 - 435) در نظر شیعیان دوازدهامامى، مطلق لقب امیرالمؤمنین اختصاص به امام على علیه السلام دارد .
8) در مورد لفظ شیعه و اینکه به چه کسانى اطلاق مىشود، در «الملل و النحل» چنین مىخوانیم:
«شیعه» یعنى پیرو)، و طایفهاى هستند که متابعت مرتضى على رضىالله عنه کردند و به امامت و خلافت وى قائل شدند که به نص روشن یا پوشیده یا به وصیت ثابت است . اعتقاد کردند که خلافت از اولاد وى تجاوز نکند و اگر تجاوز کرده به ظلمى خواهد بود که غیرى برایشان کرده یا به جهت تقیه که از آن حضرات شده گفتند امامت، معامله مصلحتى نیست که به اختیار مردم وابسته باشد و به نصب ایشان، امام تعیین شود، بلکه قضیه اصولى است و رکنى است از ارکان دین . و روا نباشد که حضرت رسالت پناه از آن تغافل فرموده و یا مهمل گذاشته یا به اختیار عامه سپرده باشد . و اتفاق دارند شیعه بر واجب بودن تعیین امام و بر آنکه به نص است و بر آنکه ثابت است که امامان از گناهان خرد و بزرگ واجب است که معصوم باشند ...» (توضیح الملل، ترجمه الملل و النحل، محمد بن عبدالکریم بن احمد شهرستانى، ج1 ص 192، متوفاى 548ه ق به تصحیح و ترجمه سید محمد رضا جلالى نائینى، انتشارات اقبال، تهران، چ چهارم، 1373) .
ابن خلدون نیز در مقدمه، ج1، ص 377 و 376 در مورد شیعه توضیحاتى مشابه مىدهد . جهت توضیحات بیشتر راجع به شیعه، فرهنگ و تاریخ آن ر . ک: «تشیع» ، سیرى در فرهنگ و تاریخ تشیع، دایرةالمعارف تشیع، نشر سعید محبى، تهران، چ اول 1373 .
9) تحت عنوان بیت المال راجع به کلیه عایدات دولتى مسلمانان صحبت مىشود و این عایدات عبارت است از: صدقه، اعشار (دهیک) اخماس (پنجیک) جزیه و چیزهاى دیگر . اما بیت المال محلى بوده که هر مال مجهول المالکى که به دست مسلمانان مىرسیده به آنجا مىرفته و هر حقوقى که بایستى براى اداره امور مسلمانان مصرف شود از آنجا پرداخت مىشده است . (تاریخ تمدن اسلام، جرجى زیدان، ج1، ص 166 به بعد ترجمه على جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، چ ششم، 1369) .
10) جمعبندى شرایط صلح از منابع مختلف را در این دو کتاب ملاحظه کنید . «زندگانى تحلیلى پیشوایان ما» ، عادل ادیب، ص 112 - 111 (ترجمه دکتر اسدالله مبشرى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چ سوم 1364) زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، ج2، ص 288 - 287 ترجمه فخرالدین حجازى، انتشارات بعثت، تهران، بىتا .
11) از جمله: صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیتالله سید على خامنهاى، انتشارات آسیا، تهران، 1345، زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین محمد جعفرى، ص 157 تا 206 (ترجمه دکتر سید محمد تقى آیتاللهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چ چهارم، زمستان 1366) .
12) تاریخ ایران، پیرنیا و اقبال، قسمت ایران بعد از اسلام (انتشارات کتابخانه خیام، تهران 1362) .
13) على و فرزندانش، دکتر طه حسین، ص 209 و 219 (ترجمه محمد على شیرازى، انتشارات گنجینه، تهران، چ پنجم، 1367) .
14) مداین یا چنانکه در آن روزگار به زبان سریانى گفته مىشد، میدثانا یعنى شهرها، مجموعه هفتشهر بود نزدیک به هم و در دو جانب دجله که آنها را «ماحوزه» و «ماحوزه ملکا» مىخواندند به اسامى: تیسفون، اسبانبر، رومیگان، سلوکیه، زنیذان، ساباط و ماحوزا . در مورد این شهرها و فتح آنها به دست مسلمین ر . ک: فتوح البلدان بخش مربوط به ایران، احمد بن یحیى البلاذرى، ص 25 و 26 (ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، انتشارات سروش، تهران، چ 2، 1364) و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 327 تا 332 انتشارات امیرکبیر، تهران، چ پنجم، 1368) .
15) تاریخ طبرى، ج7، ص2714 - 2715 .
16) تاریخ ابن عساکر، (تاریخ دمشقج4، ص21، به نقل از، زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، ج2، ص302 - 303 .
17) تاریخ کامل، ج5، ص 2020 .
18) تاریخ گزیده، ص198 (به اهتمام عبدالحسین نوائى، انتشارات امیرکبیر، تهران 1362) .
19) تاریخ ابن خلدون، ج1، ص642 - 641 .
با شهادت امام على علیه السلام، مردم کوفه با فرزند شایسته آن حضرت، امام حسن علیه السلام به خلافتبیعت (1) نمودند . آن امام پس از اندک مدتى که معاویة بن ابى سفیان (فرمانرواى شام از طرف دو خلیفه قبلى) از فرمانبرى سر باز زد، دستور تجهیز سپاه صادر فرمود . مردم نخست جوش و خروشى نشان دادند اما به دلایل چندى، حرارت مردم فرو نشست و امام در وضع دشوارى قرار گرفت .
دسیسههاى حزب امویان، گسیل جاسوسان شام و بدبیننمودن قبایل و مردم نواحى نسبتبه سبط پیامبر، استفاده مؤثر از زر و سیم و خریدن بزرگان قبایل و کوفه توسط معاویه و ... نهایت اینکه، عدم اطاعت، سست عنصرى و تنبلى یاران امام، عرصه را بر آن حضرت تنگ نمود . همان سست عنصرى و تنبلى که پدر بزرگوارشان را نیز در تنگنا قرار داده و آن حضرت بارها زبان به انتقاد از یاران خود گشوده بودند:
«... سوگند به خدا دوست دارم معاویه درباره شما با من داد و ستد کند مانند داد و ستد صراف (که یک دینار طلا مىدهد و ده درهم نقره مىگیرد) او نیز ده نفر از شما را از من بگیرد و یک نفر از لشکریانش را بدهد (2) » .
به هر حال امام حسن علیه السلام در چنان وضعى گرفتار شدند که چاره را در صلح با معاویه یافتند . دلایل و براهین صلح امام بسیار آشکار و شفاف است اما متاسفانه عدهاى تحلیلهاى اشتباهى در مورد صلح امام ارائه مىنمایند از جمله به این مورد توجه فرمائید:
«خلیفه جدید (امام حسن علیه السلام) با وجود انتساب به پدر شرافتمند بزرگوارى مانند على علیه السلام مقابل زحمت اداره امور لشگرى و یا مخاطره میدان جنگ، بیشتر در حرم به فراغت مىگذراند لذا از قواى مهیاى چهل هزار تنى، فقط دوازده هزار تن را پیشقراول به حدود جنگى فرستاد و بقیه را در پشتسر در مداین نگاه داشت و خود در همانجا توقف کرده، اوقاتش را در باغها مىگذراند و اندیشه داشت از اینکه بختخویش را در میدان جنگ آزمایش نماید، هنگامیکه این خبر دروغ را انتشار دادند، جلودار قشون شکستخورده و از هم متفرق شدند، فورا عراقیهاى بىحمیتبه اردوى خلیفه ریخته و آن را غارت کردند حتى شخص او را که در نظر داشت مطابق مصالح آنان با معاویه صلح کند، کوشش داشتند که دستگیر کنند . او از این پیشامد، هراسان شده نامهاى به عجله دایر بر تسلیم خویش نزد معاویه فرستاد و نوشت که او از خلافت کناره گرفته و مدینه را براى اقامتخود اختیار خواهد نمود ... (3) » .
باید توجه داشت که صلح، ناخواسته بر امام تحمیل گشت و حضرت جهتحفظ خون اهل بیت عترت و صحابه پاک و اندک شیعیان وفادار و امکان تداوم خط اصیل تشیع و ... صلح با معاویه را پذیرفتند . در صورت برخورد نظامى، لشگر متشتت و درهم و برهم عراق در مقابل لشگر مجهز معاویه شکست مىخورد و معاویه پیروز شده و به احتمال قریب به یقین، اهلبیت پیامبر و حسنین به اسارت مىافتادند . در این صورت معاویه مىتوانستبه انتقام قتل دائى، برادر و پدربزرگ خویش به دست امام على علیه السلام، آن دو امام بزرگوار را به قتل رسانده و ریشه تشیع را قطع کند .
معاویه ضمن ارسال نامهاى سفید که مهر کرده بود، از امام حسن علیه السلام درخواست نمود تمام شرایط خود را بنویسد که همه مورد قبول او هست (4) و به نوشته «محمد بن ابى بکر انصارى» ، در کتاب «جوهره» (تالیف به سال 645 ه . ق)، «معاویه همه شروط امام حسن علیه السلام را پذیرفت و نزدیک بود از شادى پر درآورد و پرواز کند (5) » . معاویه همه شروط را با خط خود نوشت و پاى آن را مهر کرد و پیمانهاى مؤکد و وعدههاى محکمى داد که همه آن را معمول دارد . سپس همه رؤساى شام را بر آن گواه گرفت و آنها نیز پاى عهدنامه را مهر کردند (6) .
جمع بندى نوشتههاى منابع تاریخى در مورد مقررات صلح چنین است:
1 . واگذارى خلافتبه معاویه به شرطى که به کتاب خدا و سنت پیامبر و روش خلفاى شایسته عمل کند .
2 . معاویه حق ندارد براى خود جانشین برگزیند و پس از او خلافتبه حسن و بعد از او به حسین باید برسد .
3 . همه مردم در هر رنگ و نژادى که هستند از امنیت کامل برخوردار باشند .
4 . معاویه حق ندارد خود را امیرالمؤمنین (7) بنامد .
5 . در حضور معاویه، اقامه شهادت نشود .
6 . معاویه به امیرمؤمنان على علیه السلام دشنام ندهد .
7 . حق هر ذىحقى را به او برساند .
8 . شیعیان (8) على علیه السلام در هرکجا هستند در امان باشند و معاویه متعرض آنها نگردد .
9 . بین فرزندان مقتولینى که در جنگهاى جمل و صفین جزء سپاهیان على بودهاند، یک میلیون درهم تقسیم کند .
10 . موجودى بیتالمال (9) کوفه (یا عراق) را به حسن بن على بپردازد و هر سال صد هزار درهم (و به قولى یک میلیون درهم) به او بدهد . .
11 . هرگز به حسن و برادرش حسین و هیچیک از خاندان پیامبر در آشکار و نهان ستمى نرساند و در امنیت هیچیک از آنان در هیچ منطقهاى اخلال نکند (10)
معاویه بعد از به دست آوردن خلافت و قدرت، به هیچیک از شرایط صلح عمل ننمود . اگر معاویه به این شرایط عمل مىنمود، صلح امام حسن علیه السلام عین پیروزى مىبود و اندک مدتى بعد از صلح خلافتبه اصل خود برمىگشت .
سخن در بررسى صلح امام حسن علیه السلام موضوع اصلى این مقاله نیست و علاقمندان مىتوانند به کتبى که به صورت مبسوط در مورد صلح امام نوشته شدهاند، مراجعه فرمایند (11) .
اعتراض یا مخالفت امام حسین علیه السلام
در برخى از کتب تاریخى، به موضوع اعتراض یا مخالفت امام حسین علیه السلام نسبتبه صلح برادر بزرگشان اشاره شده مانند تاریخ ایران مرحوم دکتر عباس اقبال (12) . در کتاب على و فرزندانش تالیف دکتر طه حسین در این مورد چنین مىخوانیم:
«مىگویند حسین بن على با نظر برادر موافقت نداشت و به برادر اصرار کرده بود از صلح با معاویه خوددارى کند و به جنگ ادامه دهد، ولى حسن نپذیرفت و گفت اگر مطیع نباشد، او را دربند خواهد کرد!» (13) .
در تعدادى از منابع اصلى تاریخ اسلام، موضوع اعتراض یا مخالفتحسینبن على علیه السلام چنین بازگو گردیده است .
محمد جریر طبرى مورخ معروف، متوفاى 310ه ق) مىنویسد:
«در آن اثنا که حسن به مداین (14) بود یکى از میان اردو ندا داد: بدانید قیس بن سعد (فرمانده پیشقراولان سپاه امام) کشته شد، بروید . و نیز گوید کسانى رفتن آغاز کردند و سراپرده حسن را غارت نمودند، چنانکه در باره فرشى که زیر خود داشت، با وى درآویختند، حسن برون شد و وارد مداین شد . «عثمان بن عبدالرحمان» نیز روایتى چنین دارد با این افزایش که گوید: حسن به معاویه درباره صلح نامه نوشت و امان خواست . وى به حسین و عبدالله بن جعفر (پسرعموى خود) گفت: به معاویه درباره صلح نامه نوشتهام . حسین گفت تو را به خدا قسم مىدهم که قصه معاویه را تایید و قصه على را تکذیب نکنى . حسن به او گفت: خاموش باش که من کار را بهتر از تو مىدانم (15) » .
ابوالقاسم على بن حسن معروف به ابن عساکر (متوفاى 571 ه . ق) در کتاب تاریخ خود مىنویسد: «حسن به برادرش حسین گفت مىخواهم به مدینه بروم و در آنجا اقامت گزینم و خلافت را به معاویه واگذارم زیرا فتنهها به درازا کشید و خونها ریخته شد و پیوندها گسسته و مرزها ناآرامى یافت . حسین خشمگین شد و گفت: پناه به خدا، اگر پدرت را در آرامگاهش تکذیب کنى و سخن معاویه را بپذیرى . حسن گفت: به خدا قسم هرچه گفتم با آن مخالفت کردى، به خدا قسم مىخواهم که تو را در خانهاى بیندازم و درش را گل کنم تا اینکار تمام شود . حسین چون عصبانیتبرادر را دید به نرمى گفت: «تو بزرگترین پسران على و جانشین او هستى و ما پیرو اندیشه تو هستیم، آنچه مىخواهى بکن (16) » .
ابن اثیر (متوفاى 630 ه . ق) در «الکامل فىالتاریخ» مىنویسد:
«حسن به برادر خود حسین و به عبدالله بن جعفر گفت من با معاویه درباره بستن پیمان آشتى، به نامهنگارى پرداختهام . حسین به او گفت تو را سوگند مىدهم که افسانه معاویه را تصدیق و داستان پدرت دروغ فرا ننمایى! حسن به او گفت: ساکتباش من در اینکار از تو آگاهترم (17) » .
حمدالله مستوفى قزوینى (متوفاى 750 ه . ق) در تاریخ گزیده مىنویسد:
«میان حسن و معاویه تنازع بود . آهنگ یکدیگر کردند . حسن صاحب تدبیر بود، دانست که بر دولت متزلزل اعتماد نباشد و بر متابعت اهل عراق وثوق نداشت . در اثناء این، مختار بن ابو عبید ثقفى اندیشه کرد که او را بگیرد و به معاویه دهد . حسن رضى الله عنه از غایت عقل پیشاندیشى کرد و با معاویه صلح کرد بر آنکه حکومتبه معاویه باز گذارد و حسن با اهلبیتبه مدینه رود و بیتالمال عراق آنچه موجود است او را باشد و «دارابگرد» فارس بر او مسلم باشد و لعنتبر على علیه السلام را رفع کنند، معاویه این شرطها را قبول کرد ... حسن بر او بیعت کرد، حسین قبول نمىکرد . حسن او را الزام نمود تا بیعت کرد (18) » .
ابن خلدون (متوفاى 808 ه . ق) در کتاب تاریخش «العبر» مىنویسد:
«چون حسن در مداین نزول کرد در میان لشگر شایع شد که قیس بن سعد کشته شده، مردم به هیجان آمدند و صفوف درهم ریخت و به خیمههاى حسن حمله کردند و دستبه غارت گشودند ... به معاویه نامه نوشت و گفت که از خلافت کناره مىگیرد ... چون برادرش حسین و عبدالله بن جعفر آگاه شدند او را ملامت کردند، ولى او به سخنانش گوش ننهاد ... (19) » .
دنباله دارد
پىنوشت:
1) بیعت عبارت از پیمانبستن به فرمانبرى و طاعت است . بیعتکننده با امیر خویش پیمان مىبست که در امور مربوط به خود و مسلمانان تسلیم نظر وى باشد و در هیچچیز از امور مزبور با او به ستیز بر نخیزد و تکالیفى را که بر عهده وى مىگذارد و وى را به انجامدادن آنها مکلف مىسازد اطاعت کند خواه آن تکالیف به دلخواه او باشد و خواه مخالف میلش . و چنین مرسوم بود که هرگاه با امیر بیعت مىکردند و بر آن پیمان مىبستند دستخود را به منظور استوارى و تاکید پیمان، در دست امیر مىگذاشتند و چون این شیوه به عمل فروشنده و خریدار شبیه بوده است آن را «بیعت» نامیدهاند که مصدر «باع» (خرید - فروخت) مىباشد و مصافحهکردن با دستها بیعت نامیده شده است و مفهوم آن در عرف لغت و تداول شرع همین است» . (مقدمه ابنخلدون، (ترجمه محمد پروین گنابادى)، ج1، ص400، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چ پنجم، 1366 .
2) نهجالبلاغه، فیضالاسلام، خطبه 96 و نیز جهت مطالعه شرح خون دل امام از یاران خود ر . ک: نهجالبلاغه، خطبههاى 27، 34، 39، 68، 96، 125، 131، 179، حکمت253 . و نیز کتاب الغارات، محمد ابراهیم ثقفى کوفى، صفحات 13، 14، 22، 124، 125 (ترجمه محمد باقر کمرهاى، نشر فرهنگ اسلام، بىتاریخ، بىجا) .
3) تاریخ ایران، سرپرسى سایکس، ج1، ص747 - 748 (ترجمه فخر داعى گیلانى، انتشارات دنیاى کتاب، تهران، چ2، 1363) . مشابه چنین ادعاهاى کذبى را مىتوانید از قول برخى مورخین مغرض در کتاب «زندگانى حسن بن على» ، نوشته باقر شریف القرشى، ج2، ص146 تا 148 مطالعه کنید .
4) تاریخ طبرى، محمد جریر طبرى، ج7، ص2716 (ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران 1352)، الکامل فىالتاریح، ابن اثیر، ج5، ص2020 (ترجمه دکتر محمد حسینى روحانى، انتشارات اساطیر، تهران، چ اول، 1372) تاریخ ابن خلدون، ج1، ص641 (ترجمه عبدالمحمد آیتى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، تهران، 1364)، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص507 .
5) جوهره در نسب و شرح احوال على علیه السلام و آل او، محمد بن ابى بکر انصارى تلمسانى معروف به برى، ص28، (ترجمه دکتر فیروز حریرچى، انتشارات امیر کبیر، تهران، چ اول، 1361) .
6) الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینورى، ج1، ص200، به نقل از: اجتهاد در مقابل نص، علامه سید عبدالحسسن شرفالدین، ص486 (ترجمه على دوانى، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامى، تهران، بىتاریخ) .
7) در مورد لقب امیرالمؤمنین، ابن خلدون توضیح جالبى دارد که خلاصه آن چنین است:
«مردم بعد از بیعتبا ابوبکر، او را خلیفه رسول الله مىنامیدند و پس از ابوبکر، عمر را خلیفه رسولالله نامیدند و اگر این وضع ادامه مىیافت این اضافات در آینده به فزونى مىرفت و به زشتى منتهى مىشد و بازشناختن آنها به سبب درازى اضافات دشوار مىگردید . در آن روزگار، مردم فرمانروایان سپاه را به نام امیر مىخواندند و امیر صفتى است مشتق از امارت . و مردم جاهلیت، پیامبر را امیر مکه و امیر حجاز خطاب مىکردند و صحابه نیز سعد بن ابى وقاص را به لقب امیرالمسلمین مىخواندند زیرا وى امیر لشگریان قادسیه بود . یکى از اصحاب، عمر را «اى امیرالمؤمنین» خطاب کرد و مردم این لقب را پسندیدند و تصویب کردند و او را بدان خواندند . یا به قولى، پیکى خبر فتح بعضى از لشگریان را آورد و همینکه داخل مدینه شد پرسید امیرالمؤمنین کجاست؟ اصحاب عمر که این ترکیب را شنیدند آن را نیکو شمردند و گفتند راست گفتى به خداى نام اوست، وى به راستى امیرالمؤمنین است و از آن پس وى را بدان خواندند و در میان مردم به منزله لقبى براى او تلقى گردید و آنگاه خلفاى پس از وى این لقب را به وراثت از وى گرفتند و آن را نشانهاى از خلافتشمردند ...» (مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 436 - 435) در نظر شیعیان دوازدهامامى، مطلق لقب امیرالمؤمنین اختصاص به امام على علیه السلام دارد .
8) در مورد لفظ شیعه و اینکه به چه کسانى اطلاق مىشود، در «الملل و النحل» چنین مىخوانیم:
«شیعه» یعنى پیرو)، و طایفهاى هستند که متابعت مرتضى على رضىالله عنه کردند و به امامت و خلافت وى قائل شدند که به نص روشن یا پوشیده یا به وصیت ثابت است . اعتقاد کردند که خلافت از اولاد وى تجاوز نکند و اگر تجاوز کرده به ظلمى خواهد بود که غیرى برایشان کرده یا به جهت تقیه که از آن حضرات شده گفتند امامت، معامله مصلحتى نیست که به اختیار مردم وابسته باشد و به نصب ایشان، امام تعیین شود، بلکه قضیه اصولى است و رکنى است از ارکان دین . و روا نباشد که حضرت رسالت پناه از آن تغافل فرموده و یا مهمل گذاشته یا به اختیار عامه سپرده باشد . و اتفاق دارند شیعه بر واجب بودن تعیین امام و بر آنکه به نص است و بر آنکه ثابت است که امامان از گناهان خرد و بزرگ واجب است که معصوم باشند ...» (توضیح الملل، ترجمه الملل و النحل، محمد بن عبدالکریم بن احمد شهرستانى، ج1 ص 192، متوفاى 548ه ق به تصحیح و ترجمه سید محمد رضا جلالى نائینى، انتشارات اقبال، تهران، چ چهارم، 1373) .
ابن خلدون نیز در مقدمه، ج1، ص 377 و 376 در مورد شیعه توضیحاتى مشابه مىدهد . جهت توضیحات بیشتر راجع به شیعه، فرهنگ و تاریخ آن ر . ک: «تشیع» ، سیرى در فرهنگ و تاریخ تشیع، دایرةالمعارف تشیع، نشر سعید محبى، تهران، چ اول 1373 .
9) تحت عنوان بیت المال راجع به کلیه عایدات دولتى مسلمانان صحبت مىشود و این عایدات عبارت است از: صدقه، اعشار (دهیک) اخماس (پنجیک) جزیه و چیزهاى دیگر . اما بیت المال محلى بوده که هر مال مجهول المالکى که به دست مسلمانان مىرسیده به آنجا مىرفته و هر حقوقى که بایستى براى اداره امور مسلمانان مصرف شود از آنجا پرداخت مىشده است . (تاریخ تمدن اسلام، جرجى زیدان، ج1، ص 166 به بعد ترجمه على جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، چ ششم، 1369) .
10) جمعبندى شرایط صلح از منابع مختلف را در این دو کتاب ملاحظه کنید . «زندگانى تحلیلى پیشوایان ما» ، عادل ادیب، ص 112 - 111 (ترجمه دکتر اسدالله مبشرى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چ سوم 1364) زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، ج2، ص 288 - 287 ترجمه فخرالدین حجازى، انتشارات بعثت، تهران، بىتا .
11) از جمله: صلح امام حسن، راضى آل یاسین، ترجمه آیتالله سید على خامنهاى، انتشارات آسیا، تهران، 1345، زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، تشیع در مسیر تاریخ، دکتر سید حسین محمد جعفرى، ص 157 تا 206 (ترجمه دکتر سید محمد تقى آیتاللهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چ چهارم، زمستان 1366) .
12) تاریخ ایران، پیرنیا و اقبال، قسمت ایران بعد از اسلام (انتشارات کتابخانه خیام، تهران 1362) .
13) على و فرزندانش، دکتر طه حسین، ص 209 و 219 (ترجمه محمد على شیرازى، انتشارات گنجینه، تهران، چ پنجم، 1367) .
14) مداین یا چنانکه در آن روزگار به زبان سریانى گفته مىشد، میدثانا یعنى شهرها، مجموعه هفتشهر بود نزدیک به هم و در دو جانب دجله که آنها را «ماحوزه» و «ماحوزه ملکا» مىخواندند به اسامى: تیسفون، اسبانبر، رومیگان، سلوکیه، زنیذان، ساباط و ماحوزا . در مورد این شهرها و فتح آنها به دست مسلمین ر . ک: فتوح البلدان بخش مربوط به ایران، احمد بن یحیى البلاذرى، ص 25 و 26 (ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، انتشارات سروش، تهران، چ 2، 1364) و نیز تاریخ ایران بعد از اسلام، دکتر عبدالحسین زرینکوب، ص 327 تا 332 انتشارات امیرکبیر، تهران، چ پنجم، 1368) .
15) تاریخ طبرى، ج7، ص2714 - 2715 .
16) تاریخ ابن عساکر، (تاریخ دمشقج4، ص21، به نقل از، زندگانى حسن بن على، باقر شریف القرشى، ج2، ص302 - 303 .
17) تاریخ کامل، ج5، ص 2020 .
18) تاریخ گزیده، ص198 (به اهتمام عبدالحسین نوائى، انتشارات امیرکبیر، تهران 1362) .
19) تاریخ ابن خلدون، ج1، ص642 - 641 .