تاچریسم، بلریسم و راه سوم
آرشیو
چکیده
متن
در میان کشورهای اروپایی شاید هیچ کشوری همچون بریتانیا الگوهای نوین سازماندهی زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بشر را تجربه نکرده است. بریتانیا نه تنها در انقلاب صنعتی پیش قدم بود، بلکه همواره شاهد ظهور جدیدترین تئوریهای علوم اجتماعی و مکان مناسبی برای آزمون و خطای این نظریات بوده است. این پدیده هنوز هم در بریتانیا وجود دارد. حکومت مارگارت تاچر از 1979 تا 1990 و رهبری تونی بلر از 1997 تا ژوئن 2007 بهترین گواه برای این امر هستند که بریتانیا اولین کشور اروپایی است که تئوریهای اجتماعی بشر در آن مورد آزمون قرار میگیرند.
کنارهگیری تونی بلر از قدرت سیاسی بریتانیا انگیزهای برای نقد عملکرد 10 ساله وی به حساب میآید. برخی منتقدان نه تنها پایان عصر بلر، بلکه کنار رفتن شرودر در آلمان و ناکامی احتمالی ساپاتهرو در اسپانیا و پرودی در ایتالیا را پایان ایده راه سوم آنتونی گیدنز تلقی میکنند. برخی دیگر اعتقاد دارند که از ابتدا راه سومی وجود نداشت و بلر هر آنچه انجام داده، ملهم از خطمشی مارگارت تاچر بوده است. اینان بلریسم را مترادف با تاچریسم میدانند.
تاچریسم و آزمون ایدههای فریدمن
سالها پس از جنگ دوم جهانی، دیدگاه اقتصادی کینزی و نئوکینزی اصلیترین سرمشق رهبران سیاسی جهان برای حل معضلات اقتصادی و اجتماعی داخلی بود. از سوی دیگر در اروپای غربی این هراس وجود داشت که احزاب کمونیست بتوانند از طریق قدرتیابی در پارلمان، بر ساختارهای سیاسی این کشورها مسلط شوند. بر همین اساس دولت رفاهی به الگوی غالب در کشورهای اروپای غربی و ایالات متحده تبدیل شد. هدف اصلی کشورهایی چون بریتانیا، بازسازی کشور در شرایط پس از جنگ بود اما الگوی مذکور نتوانست چنین امری را محقق سازد. با ظهور مکتب پولی میلتون فریدمن در دهه 1960 در آمریکا، بریتانیا که از تورم و عدم اشتغال رنج میبرد، اولین کشور اروپایی بود که این ایده را مورد آزمون قرار داد.
تا آن زمان هر دو حزب محافظهکار و کارگر با رویکردهای خاص خود از الگوی دولت رفاهی تبعیت میکردند. برای نخستین بار جیمز کالاهان، نخستوزیر دولت کارگری در سال 1976 از ایدههای فریدمن استفاده کرد. فریدمن اذعان میداشت محدودیت بر میزان عرضه پول تنها راهحل برای مهار تورم است. این سیاست چرخهای اقتصاد بریتانیا را به حرکت درآورد و باعث شد مارگارت تاچر پس از پیروزی حزب محافظهکار در 1979 این خطمشی را ادامه دهد. تفاوت تاچر و کالاهان در نگاه ایدئولوژیک نخستوزیر محافظهکار به تئوری فریدمن بود. نگاه ایدئولوژیک تاچر نسبت به لیبرالیسم، اقتصاد آزاد، فردگرایی و خصومت با هرگونه تئوری جمعگرایانه باعث شد تا رویکرد وی نسبت به سیاست، اقتصاد و فرهنگ به « تاچریسم » تعبیر شود. در عین حال توفیق عملکرد وی در بهبود اقتصاد بریتانیا و بازآفرینی حضور جهانی این کشور در کنار ایالات متحده این مساله را برای ناظران مشتبه ساخت که تاچریسم به عنوان یک دکترین دارای بنیادهای قدرتمند فلسفی و تئوریک است. بر همین اساس میتوان مولفههای تشکیل دهنده تاچریسم را بدین شرح برشمرد:
1- کاهش دخالت دولت در امور اقتصادی و حمایت از اقتصاد بازار آزاد
2- خصوصیسازی نهادهای اقتصادی دولت
3- بهرهگیری از سیاست اقتصادی پولی مبتنی بر آرای فریدمن
4- کاهش مالیاتهای مستقیم و افزایش مالیاتهای غیرمستقیم
5- سیاستهای اجتماعی اقتدارگرایانه، سرکوب اصناف و اتحادیههای کارگری
6- تضعیف دولت رفاهی و کاهش هزینههای دولت
7- شیوه رهبری اقتدارگرایانه در دولت
8- آتلانتیکگرایی و همراهی در امور جهانی با ایالات متحده آمریکا
9- جلوگیری از ادغام بریتانیا در روند همگرایی اروپا
مارگارت تاچر توفیقات بسیاری کسب کرد و با نخست وزیری در سه مرتبه پیاپی نشان داد که آرای فریدمن در مرحله عمل نیز به نیازهای اقتصادی بریتانیا پاسخگو بودند. اقتصاد بریتانیا رونق بخشیده شد و این کشور جایگاه بین المللی خود را که پس از جنگ جهانی دوم دچار افول شده بود، بازیافت. با این وجود توفیقات او رفتهرفته کمرنگ شد. تورم بازگشت، بیکاری افزایش یافت و فقر گستردهتر شد.
بلریسم و آزمون ایدههای گیدنز
بانوی آهنین بریتانیا در طول دوران نخستوزیری خود دو هدف عمده داشت؛ مهار تورم و مبارزه با سوسیالیسم در بریتانیا که در حزب کارگر تجلی یافته بود. تاچر فضایی را در بریتانیا فراهم کرد که سوسیالیست بودن، یک نقیصه ایدئولوژیک محسوب میشد. جان میجر به همین علت توانست از 1990 تا 1997 در راس ساختار قدرت سیاسی بریتانیا باقی بماند. فروپاشی شوروی در 1991 بحران مشروعیت احزاب چپ را در اروپا به دنبال داشت. حزب کارگر در این وضعیت به دنبال راه نجات میگشت که چندی بعد توسط آنتونی گیدنز نشان داده شد.
فروپاشی ابرقدرت شرق که گیدنز و دیگر اندیشمندان علوم اجتماعی از پیشبینی آن عاجز ماندند، ایشان را به تعمق بیشتر در مبانی چپ سوق داد. «راه سوم» محصول این تالمات بود. ایده گیدنز در واقع راهکاری برای احزاب چپ میانه در دوره پس از جنگ سرد بود. جهانی شدن ناشی از انقلاب ارتباطات، اقتصاد دانش مبتنی بر فناوری اطلاعات و تغییر در زندگی روزمره انسانها سه عاملی بودند که گیدنز بر اساس آنها ضرورت دگرگونی ایده چپ را مطرح ساخت. گیدنز اظهار میدارد که راه سوم تلاشی برای کاربرد ارزشهای کلاسیک چپ در زمانه ناکارآمدی دکترینهای قدیمیچپ است. به همین منظور گیدنز برخی از جنبههای تاچریسم را مورد استفاده قرار داده است. وی به کوچکسازی دولت و حفاظت از بازار آزاد اعتقاد دارد.
وی همچون تاچر سیستم قدیمی دولت رفاهی را ناکارآمد ارزیابی میکند، اما برخلاف وی تلاش دارد تا راهی برای اصلاح سیستم و بازآفرینی آن ارائه کند. دولت را عامل اصلی فراهمکننده سعادت شهروندان تلقی میکند و میگوید که « دولت گرچه نباید پارو بزند، اما میبایست هدایت قایق را برعهده داشته باشد». گیدنز ضمن اشاره به اینکه هر سیاست اقتصادی دارای پیامدهای اجتماعی خاص خود و بالعکس است، هم نئولیبرالیسم و هم چپ سنتی را « تئوریهای نصفه » میخواند، چراکه هر دو اینها تنها بر یکی از دو بعد اقتصادی و اجتماعی زندگی بشری تاکید ورزیدهاند. وی به جای برابری درآمد، برابری فرصتها را به عنوان هدف جدید چپ میانه ذکر میکند و معتقد است که تنها در این صورت شهروندان پتانسیلهای خود را به فعلیت میرسانند. اخذ مالیاتهای عادلانه و استفاده از ابزارهای مالی به جای ابزارهای پولی با هدف بازتوزیع منابع و مبارزه با فقر از دیگر نقاط افتراق ایده وی با تاچریسم است. وی همچنین جهانی شدن را یک واقعیت تلقی میکند و اتحادیه اروپا را نمونهای از تجلی این واقعیت میداند.
تونی بلر و گوردون براون از جمله کسانی بودند که تحت تاثیر راه سوم قرار گرفتند. جدا از اعتقاد آنها به این ایده، راه سوم بهترین گزینه برای برونرفت حزب کارگر بریتانیا از بحران یاد شده بود. تونی بلر در حالی که قصد خود برای تحول در حزب کارگر را بر اساس آموزههای گیدنز در عنوان « حزب کارگر جدید » خلاصه میکرد، سکوی رهبری حزب را در 1994 بهدست گرفت. تورم، تضعیف سیستم رفاهی و سرکوب اتحادیههای کارگری در دوره تاچر، در کنار شعارهای حزب کارگر جدید منجر به پیروزی پس از 17 سال شد. تونی بلر و گوردون براون راه سوم را بهصورت عملی در طول 10 سال به آزمون گذاشتند و به دلیل اقدامات تحولخواهانه خود « بلریسم » را با خصوصیات ذیل وارد واژگان سیاسی کردند:
1- حمایت از اقتصاد رقابتی
2- کاهش هزینههای دولت
3- عرضه خدمات عمومی به شکل شبهآزاد
4- برنامه تامین اجتماعی موسوم به نظام سلامت ملی
5- حمایت از ادغام بریتانیا در همگرایی اروپا و پیوستن به پول واحد اروپایی ( یورو ) که البته به دلیل مخالفت براون هیچ گاه تحقق نیافت.
6- بهره گیری از سیاستهای مالی برای بازتوزیع منابع در میان شهروندان و مبارزه با فقر
7- اقتدارگرایی در رهبری دولت
9- آتلانتیکگرایی و ادامه همراهی با ایالات متحده در امور جهانی
10- کسب حمایت طبقات متوسط و گروههای مختلف اجتماعی به جای تکیه بر اتحادیههای کارگری
11- اصلاحات سیاسی در نظام سلطنتی، مجلس لردان و دولتهای محلی که تنها در موارد کمیتحقق یافت.
پایان راه سوم؟
این امر به خوبی هویداست که توفیقات تاچریسم حتی به صورت موقت موجب شد تا بلریسم عناصر متعددی از آن را مورد استفاده قرار دهد. در واقع بلر با ایده دولت رفاهی در حزب کارگر همان کاری را صورت داد که در حزب محافظهکار توسط تاچر انجام داده شد. بسیاری بلریسم را فاقد پایههای تئوریک قلمداد میکنند و به دلیل برخی شباهتها، آن را به چشم تاچریسم در لباسی دیگر مینگرند. این منتقدان چندان به بیراهه نرفتهاند. پیتر مندلسون، وزیر بازرگانی دولت کارگری در سال 2002 در مورد پیوستن بریتانیا به یورو گفت: « اکنون همه ما تاچری هستیم! » بهطور حتم خطمشی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هر دولتی بر پایههایی استوار میشود که دولت قبلی آنها را بنا کرده است. همانگونه که تاچر سیاستهای پولی دولت کارگری کالاهان را ادامه داد، بلر در بهرهگیری از الگوهای مورد استفاده تاچر هراسی نداشت. بلریسم جای تاچریسم را گرفت اما سایه تاچر بر سر دولت کارگری باقی ماند. خطمشی سیاسی آینده بریتانیا نیز بدون شک ردپای بلریسم را با خود به همراه خواهد داشت.
از سوی دیگر گیدنز هیچ گاه مدعی آن نبوده که راه سوم یک ایدئولوژی نوین برای میانداری چپ و راست است. راه سوم بهرغم بنیانهای تئوریک، در نگاه وی به یک استراتژی کلان برای احزاب چپ میانه در اروپا و نیمکره غربی به منظور رویارویی با چالشهای جدید در عصر جهانی شدن تقلیل مییابد. او تلاش دارد سوسیال- دموکراسی را در زمانه کنونی احیا کند. گردش نخبگان در دموکراسیهای غربی حکم میکند که یک دهه رهبران اروپا، آمریکای شمالی و آمریکای لاتین راه سوم را در پیش گیرند و در دهه آتی راستگرایان پیش قدم باشند. اما گردش نخبگان، به معنای پایان راه سوم نخواهد بود.
کنارهگیری تونی بلر از قدرت سیاسی بریتانیا انگیزهای برای نقد عملکرد 10 ساله وی به حساب میآید. برخی منتقدان نه تنها پایان عصر بلر، بلکه کنار رفتن شرودر در آلمان و ناکامی احتمالی ساپاتهرو در اسپانیا و پرودی در ایتالیا را پایان ایده راه سوم آنتونی گیدنز تلقی میکنند. برخی دیگر اعتقاد دارند که از ابتدا راه سومی وجود نداشت و بلر هر آنچه انجام داده، ملهم از خطمشی مارگارت تاچر بوده است. اینان بلریسم را مترادف با تاچریسم میدانند.
تاچریسم و آزمون ایدههای فریدمن
سالها پس از جنگ دوم جهانی، دیدگاه اقتصادی کینزی و نئوکینزی اصلیترین سرمشق رهبران سیاسی جهان برای حل معضلات اقتصادی و اجتماعی داخلی بود. از سوی دیگر در اروپای غربی این هراس وجود داشت که احزاب کمونیست بتوانند از طریق قدرتیابی در پارلمان، بر ساختارهای سیاسی این کشورها مسلط شوند. بر همین اساس دولت رفاهی به الگوی غالب در کشورهای اروپای غربی و ایالات متحده تبدیل شد. هدف اصلی کشورهایی چون بریتانیا، بازسازی کشور در شرایط پس از جنگ بود اما الگوی مذکور نتوانست چنین امری را محقق سازد. با ظهور مکتب پولی میلتون فریدمن در دهه 1960 در آمریکا، بریتانیا که از تورم و عدم اشتغال رنج میبرد، اولین کشور اروپایی بود که این ایده را مورد آزمون قرار داد.
تا آن زمان هر دو حزب محافظهکار و کارگر با رویکردهای خاص خود از الگوی دولت رفاهی تبعیت میکردند. برای نخستین بار جیمز کالاهان، نخستوزیر دولت کارگری در سال 1976 از ایدههای فریدمن استفاده کرد. فریدمن اذعان میداشت محدودیت بر میزان عرضه پول تنها راهحل برای مهار تورم است. این سیاست چرخهای اقتصاد بریتانیا را به حرکت درآورد و باعث شد مارگارت تاچر پس از پیروزی حزب محافظهکار در 1979 این خطمشی را ادامه دهد. تفاوت تاچر و کالاهان در نگاه ایدئولوژیک نخستوزیر محافظهکار به تئوری فریدمن بود. نگاه ایدئولوژیک تاچر نسبت به لیبرالیسم، اقتصاد آزاد، فردگرایی و خصومت با هرگونه تئوری جمعگرایانه باعث شد تا رویکرد وی نسبت به سیاست، اقتصاد و فرهنگ به « تاچریسم » تعبیر شود. در عین حال توفیق عملکرد وی در بهبود اقتصاد بریتانیا و بازآفرینی حضور جهانی این کشور در کنار ایالات متحده این مساله را برای ناظران مشتبه ساخت که تاچریسم به عنوان یک دکترین دارای بنیادهای قدرتمند فلسفی و تئوریک است. بر همین اساس میتوان مولفههای تشکیل دهنده تاچریسم را بدین شرح برشمرد:
1- کاهش دخالت دولت در امور اقتصادی و حمایت از اقتصاد بازار آزاد
2- خصوصیسازی نهادهای اقتصادی دولت
3- بهرهگیری از سیاست اقتصادی پولی مبتنی بر آرای فریدمن
4- کاهش مالیاتهای مستقیم و افزایش مالیاتهای غیرمستقیم
5- سیاستهای اجتماعی اقتدارگرایانه، سرکوب اصناف و اتحادیههای کارگری
6- تضعیف دولت رفاهی و کاهش هزینههای دولت
7- شیوه رهبری اقتدارگرایانه در دولت
8- آتلانتیکگرایی و همراهی در امور جهانی با ایالات متحده آمریکا
9- جلوگیری از ادغام بریتانیا در روند همگرایی اروپا
مارگارت تاچر توفیقات بسیاری کسب کرد و با نخست وزیری در سه مرتبه پیاپی نشان داد که آرای فریدمن در مرحله عمل نیز به نیازهای اقتصادی بریتانیا پاسخگو بودند. اقتصاد بریتانیا رونق بخشیده شد و این کشور جایگاه بین المللی خود را که پس از جنگ جهانی دوم دچار افول شده بود، بازیافت. با این وجود توفیقات او رفتهرفته کمرنگ شد. تورم بازگشت، بیکاری افزایش یافت و فقر گستردهتر شد.
بلریسم و آزمون ایدههای گیدنز
بانوی آهنین بریتانیا در طول دوران نخستوزیری خود دو هدف عمده داشت؛ مهار تورم و مبارزه با سوسیالیسم در بریتانیا که در حزب کارگر تجلی یافته بود. تاچر فضایی را در بریتانیا فراهم کرد که سوسیالیست بودن، یک نقیصه ایدئولوژیک محسوب میشد. جان میجر به همین علت توانست از 1990 تا 1997 در راس ساختار قدرت سیاسی بریتانیا باقی بماند. فروپاشی شوروی در 1991 بحران مشروعیت احزاب چپ را در اروپا به دنبال داشت. حزب کارگر در این وضعیت به دنبال راه نجات میگشت که چندی بعد توسط آنتونی گیدنز نشان داده شد.
فروپاشی ابرقدرت شرق که گیدنز و دیگر اندیشمندان علوم اجتماعی از پیشبینی آن عاجز ماندند، ایشان را به تعمق بیشتر در مبانی چپ سوق داد. «راه سوم» محصول این تالمات بود. ایده گیدنز در واقع راهکاری برای احزاب چپ میانه در دوره پس از جنگ سرد بود. جهانی شدن ناشی از انقلاب ارتباطات، اقتصاد دانش مبتنی بر فناوری اطلاعات و تغییر در زندگی روزمره انسانها سه عاملی بودند که گیدنز بر اساس آنها ضرورت دگرگونی ایده چپ را مطرح ساخت. گیدنز اظهار میدارد که راه سوم تلاشی برای کاربرد ارزشهای کلاسیک چپ در زمانه ناکارآمدی دکترینهای قدیمیچپ است. به همین منظور گیدنز برخی از جنبههای تاچریسم را مورد استفاده قرار داده است. وی به کوچکسازی دولت و حفاظت از بازار آزاد اعتقاد دارد.
وی همچون تاچر سیستم قدیمی دولت رفاهی را ناکارآمد ارزیابی میکند، اما برخلاف وی تلاش دارد تا راهی برای اصلاح سیستم و بازآفرینی آن ارائه کند. دولت را عامل اصلی فراهمکننده سعادت شهروندان تلقی میکند و میگوید که « دولت گرچه نباید پارو بزند، اما میبایست هدایت قایق را برعهده داشته باشد». گیدنز ضمن اشاره به اینکه هر سیاست اقتصادی دارای پیامدهای اجتماعی خاص خود و بالعکس است، هم نئولیبرالیسم و هم چپ سنتی را « تئوریهای نصفه » میخواند، چراکه هر دو اینها تنها بر یکی از دو بعد اقتصادی و اجتماعی زندگی بشری تاکید ورزیدهاند. وی به جای برابری درآمد، برابری فرصتها را به عنوان هدف جدید چپ میانه ذکر میکند و معتقد است که تنها در این صورت شهروندان پتانسیلهای خود را به فعلیت میرسانند. اخذ مالیاتهای عادلانه و استفاده از ابزارهای مالی به جای ابزارهای پولی با هدف بازتوزیع منابع و مبارزه با فقر از دیگر نقاط افتراق ایده وی با تاچریسم است. وی همچنین جهانی شدن را یک واقعیت تلقی میکند و اتحادیه اروپا را نمونهای از تجلی این واقعیت میداند.
تونی بلر و گوردون براون از جمله کسانی بودند که تحت تاثیر راه سوم قرار گرفتند. جدا از اعتقاد آنها به این ایده، راه سوم بهترین گزینه برای برونرفت حزب کارگر بریتانیا از بحران یاد شده بود. تونی بلر در حالی که قصد خود برای تحول در حزب کارگر را بر اساس آموزههای گیدنز در عنوان « حزب کارگر جدید » خلاصه میکرد، سکوی رهبری حزب را در 1994 بهدست گرفت. تورم، تضعیف سیستم رفاهی و سرکوب اتحادیههای کارگری در دوره تاچر، در کنار شعارهای حزب کارگر جدید منجر به پیروزی پس از 17 سال شد. تونی بلر و گوردون براون راه سوم را بهصورت عملی در طول 10 سال به آزمون گذاشتند و به دلیل اقدامات تحولخواهانه خود « بلریسم » را با خصوصیات ذیل وارد واژگان سیاسی کردند:
1- حمایت از اقتصاد رقابتی
2- کاهش هزینههای دولت
3- عرضه خدمات عمومی به شکل شبهآزاد
4- برنامه تامین اجتماعی موسوم به نظام سلامت ملی
5- حمایت از ادغام بریتانیا در همگرایی اروپا و پیوستن به پول واحد اروپایی ( یورو ) که البته به دلیل مخالفت براون هیچ گاه تحقق نیافت.
6- بهره گیری از سیاستهای مالی برای بازتوزیع منابع در میان شهروندان و مبارزه با فقر
7- اقتدارگرایی در رهبری دولت
9- آتلانتیکگرایی و ادامه همراهی با ایالات متحده در امور جهانی
10- کسب حمایت طبقات متوسط و گروههای مختلف اجتماعی به جای تکیه بر اتحادیههای کارگری
11- اصلاحات سیاسی در نظام سلطنتی، مجلس لردان و دولتهای محلی که تنها در موارد کمیتحقق یافت.
پایان راه سوم؟
این امر به خوبی هویداست که توفیقات تاچریسم حتی به صورت موقت موجب شد تا بلریسم عناصر متعددی از آن را مورد استفاده قرار دهد. در واقع بلر با ایده دولت رفاهی در حزب کارگر همان کاری را صورت داد که در حزب محافظهکار توسط تاچر انجام داده شد. بسیاری بلریسم را فاقد پایههای تئوریک قلمداد میکنند و به دلیل برخی شباهتها، آن را به چشم تاچریسم در لباسی دیگر مینگرند. این منتقدان چندان به بیراهه نرفتهاند. پیتر مندلسون، وزیر بازرگانی دولت کارگری در سال 2002 در مورد پیوستن بریتانیا به یورو گفت: « اکنون همه ما تاچری هستیم! » بهطور حتم خطمشی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هر دولتی بر پایههایی استوار میشود که دولت قبلی آنها را بنا کرده است. همانگونه که تاچر سیاستهای پولی دولت کارگری کالاهان را ادامه داد، بلر در بهرهگیری از الگوهای مورد استفاده تاچر هراسی نداشت. بلریسم جای تاچریسم را گرفت اما سایه تاچر بر سر دولت کارگری باقی ماند. خطمشی سیاسی آینده بریتانیا نیز بدون شک ردپای بلریسم را با خود به همراه خواهد داشت.
از سوی دیگر گیدنز هیچ گاه مدعی آن نبوده که راه سوم یک ایدئولوژی نوین برای میانداری چپ و راست است. راه سوم بهرغم بنیانهای تئوریک، در نگاه وی به یک استراتژی کلان برای احزاب چپ میانه در اروپا و نیمکره غربی به منظور رویارویی با چالشهای جدید در عصر جهانی شدن تقلیل مییابد. او تلاش دارد سوسیال- دموکراسی را در زمانه کنونی احیا کند. گردش نخبگان در دموکراسیهای غربی حکم میکند که یک دهه رهبران اروپا، آمریکای شمالی و آمریکای لاتین راه سوم را در پیش گیرند و در دهه آتی راستگرایان پیش قدم باشند. اما گردش نخبگان، به معنای پایان راه سوم نخواهد بود.